مرکز دانلود خلاصه کتاب و جزوات دانشگاهی

مرکز دانلود تحقیق رايگان دانش آموزان و فروش آنلاين انواع مقالات، پروژه های دانشجويی،جزوات دانشگاهی، خلاصه کتاب، كارورزی و کارآموزی، طرح لایه باز کارت ویزیت، تراکت مشاغل و...(توجه: اگر شما نویسنده یا پدیدآورنده اثر هستید در صورت عدم رضایت از نمایش اثر خود به منظور حذف اثر از سایت به پشتیبانی پیام دهید)

نمونه سوالات کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات کارشناسی دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات دانشگاه پيام نور (سوالات عمومی)

کارآموزی و کارورزی

مقالات رشته حسابداری و اقتصاد

مقالات علوم اجتماعی و جامعه شناسی

مقالات روانشناسی و علوم تربیتی

مقالات فقهی و حقوق

مقالات تاریخ- جغرافی

مقالات دینی و مذهبی

مقالات علوم سیاسی

مقالات مدیریت و سازمان

مقالات پزشکی - مامایی- میکروبیولوژی

مقالات صنعت- معماری- کشاورزی-برق

مقالات ریاضی- فیزیک- شیمی

مقالات کامپیوتر و شبکه

مقالات ادبیات- هنر - گرافیک

اقدام پژوهی و گزارش تخصصی معلمان

پاورپوئینت و بروشورر آماده

طرح توجیهی کارآفرینی

آمار سایت

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 643
  • بازدید دیروز : 3600
  • بازدید کل : 13089381

عطار نيشابوري


 

 

فهرست مطالب

عنوان صفحه

 

زندگينامه. 2

ويژگي سخن.. 9

معرفي آثار. 9

آثار منثور. 10

گزيده اي از اشعار. 10

منابع. 11


عطار نيشابوري

 

زندگينامه

فريدالدين ابو حامد محمد بن ابوبكر ابراهيم بن اسحاق عطار نيشابوري، يكي از شعرا و عارفان نام آور ايران در اواخر قرن ششم و اويل قرن هفتم هجري قمري است. بنا بر آنچه كه تاريخ نويسان گفته اند بعضي از آنها سال ولادت او را 513 و بعضي سال ولادتش را 537 هجري.ق، مي دانند. او در قريه كدكن يا شادياخ كه در آن زمان از توابع شهر نيشابور بوده به دنيا آمد. از دوران كودكي او اطلاعي در دست نيست جز اينكه پدرش در شهر شادياخ به شغل عطاري كه همان دارو فروشي بود مشغول بوده كه بسيار هم در اين كار ماهر بود و بعد از وفات پدر، فريدالدين كار پدر را ادامه مي دهد و به شغل عطاري مشغول مي شود. او در اين هنگام نيز طبابت مي كرده و اطلاعي در دست نمي باشد كه نزد چه كسي طبابت را فرا گرفته، او به شغل عطاري و طبابت مشغول بوده تا زماني كه آن انقلاب روحي در وي به وجود آمد و در اين مورد داستانهاي مختلفي بيان شده كه معروفترين آن اين است كه:

"روزي عطار در دكان خود مشغول به معامله بود كه درويشي به آنجا رسيد و چند بار با گفتن جمله چيزي براي خدا بدهيد از عطار كمك خواست ولي او به درويش چيزي نداد. درويش به او گفت: اي خواجه تو چگونه مي خواهي از دنيا بروي؟ عطار گفت: همانگونه كه تو از دنيا مي روي. درويش گفت: تو مانند من مي تواني بميري؟ عطار گفت: بله، درويش كاسه چوبي خود را زير سر نهاد و با گفتن كلمه الله از دنيا برفت. عطار چون اين را ديد شديداً متغير شد و از دكان خارج شد و راه زندگي خود را براي هميشه تغيير داد."

او بعد از مشاهده حال درويش دست از كسب و كار كشيد و به خدمت شيخ الشيوخ عارف ركن الدين اكاف رفت كه در آن زمان عارف معروفي بود و به دست او توبه كرد و به رياضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت اين عارف بود. عطار سپس قسمتي از عمر خود را به رسم سالكان طريقت در سفر گذراند و از مكه تا ماوراءالنهر به مسافرت پرداخت و در اين سفرها بسياري از مشايخ و بزرگان زمان خود را زيارت كرد و در همين سفرها بود كه به خدمت مجدالدين بغدادي رسيد. گفته شده در هنگامي كه شيخ به سن پيري رسيده بود بهاءالدين محمد پدر جلال الدين بلخي با پسر خود به عراق سفر مي كرد كه در مسير خود به نيشابور رسيد و توانست به زيارت شيخ عطار برود، شيخ نسخه اي از اسرار نامه خود را به جلال الدين كه در آن زمان كودكي خردسال بود داد. عطار مردي پر كار و فعال بوده چه در آن زمان كه به شغل عطاري و طبابت اشتغال داشته و چه در دوران پيري خود كه به گوشه گيري از خلق زمانه پرداخته و به سرودن و نوشتن آثار منظوم و منثور خود مشغول بوده است. در مورد وفات او نيز گفته هاي مختلفي بيان شده و برخي از تاريخ نويسان سال وفات او را 627 هجري .ق، دانسته اند و برخي ديگر سال وفات او را 632 و 616 دانسته اند ولي بنا بر تحقيقاتي كه انجام گرفته بيشتر محققان سال وفات او را 627 هجري .ق دانسته اند و در مورد چگونگي مرگ او نيز گفته شده كه او در هنگام يورش مغولان به شهر نيشابور توسط يك سرباز مغول به شهادت رسيده كه شيخ بهاءالدين در كتاب معروف خود كشكول اين واقعه را چنين تعريف مي كند كه وقتي لشكر تاتار به نيشابور رسيد اهالي نيشابور را قتل عام كردند و ضربت شمشيري توسط يكي از مغولان بر دوش شيخ خورد كه شيخ با همان ضربت از دنيا رفت و نقل كرده اند كه چون خون از زخمش جاري شد شيخ بزرگ دانست كه مرگش نزديك است. با خون خود بر ديوار اين رباعي را نوشت:

 

در كوي تو رسم سرفرازي اين است مستان تو را كمينه بازي اين است

با اين همه رتبه هيچ نتوانم گفت شايد كه تو را بنده نوازي اين است

مقبره شيخ عطار در نزديكي شهر نيشابور قرار دارد و چون در عهد تيموريان مقبره او خراب شده بود به فرمان امير عليشير نوايي وزير سلطان حسين بايقرا مرمت و تعمير شد.

پدر وي ، ابراهيم بن اسحق از اهالي زروند كدكن، روستاي خوش آب و هوايي از توابع شهر نامدار نيشابور بود كه پدر اندر پدر به شغل داروسازي روزگار سپرده بودند. او فرد سرشناس و خوشنامي بود و خانواده اش با سربلندي زندگي مي نمودند.

هنوز چند ماهي به تولد عطار مانده بود كه يكي از دوستان قديمي و صميمي ابراهيم (پدر عطار) معروف به حكيم طوسي كه داروخانه اي در شهر طوس داشت به واسطه اينكه پسري نداشت و در بستر بيماري بسر مي برد، داروخانه اش را به وي فروخت و چنين شد كه ده روز پس از تولد عطار در روستاي كدكن، آنها عازم طوس گرديدند.

دوستي عميق حكيم طوسي و پدر عطار در زندگي وي باعث سود بسياري گرديد. زندگي پربار شيخ عطار مقارن با جنگهاي مهيب و دهشتناك با مغولان بود و حتي وي در كهنسالي به دست دروند مغولي به قتل رسيد. از آنجا كه نيشابور داراي محله هاي متعدد و مدرسه هاي بسيار مشهوري بود، در آن روزگار يكي از اهداف دانش دوستان ايران و بسياري از كشورهاي همسايه بود . آن مدارس در علوم روز، ادب عرب، فقه ، تفسير، تاريخ، شيمي ، رياضي ، طب و نجوم سرآمد بودند.

 

بزرگاني چون فردوسي و خيام نيز برخاسته از همين سرزمين اند. شيخ حمزه نيشابوري نخستين استاد عطار بود كه بعد از آموزش مقدمات به وي به پدرش توصيه نمود براي پرورش هوش و استعداد سرشار عطار وي را به مدارس علميه بفرستد.

 

وي در كنار علوم عربي به علوم ديني نيز مشغول گرديد و پس از گذراندن دوره هاي مختلف بتدريج به درسهاي عميق تر پرداخت و فنون ادبي سنگين، علم حكمت، كلام و نجوم را نيز آغاز نمود و اين در حالي بود كه به تناسب شغل پدري و علاقه اش علم طب و گياه شناسي را نيز نزد بزرگان آن زمان مياموخت .

 

مدرسه نظاميه نيشابور كه دانشگاه بزرگ زمانه به شمار مي رفت شاهد شاگردي عطار نيشابوري بود. عطار بر اثر تشويق پدر و علاقه شخصي اش، دوره هاي معمول آن زمان را بسيار كوتاهتر از همكلاسي هايش مي گذرانيد. وي برادر كوچكتري به نام صفر داشت. وقتي عمرش از پانزده گذشت بخش عمده اي از علوم زمان خود را آموخت و در ادب عرب و فهم اسفار و احاديث به مقامي درخور توجه رسيد. شانزده ساله بود كه نيشابور مورد تاخت و تاز تركان غز قرارگرفت و آنها پس از تسخير نيشابور دست نشانده سلطان سنجر را كشته و كتابخانه ها و مدرسه هاي نيشابور را به آتش كشيدند و مردم زيادي مانند استاد وي به قتل رسيدند و عطار براي اولين بار اشعار غمگين سروده و به پدرش عرضه كرد.

 

پدرش جهت تكميل و ادامه تحصيل و حفظ و نگهداري فرزند از جنگ، او را به همراه يكي از دوستانش به نام پركاش به هند رهسپار نمود. موهان پركاش ، تاجر هندي ، جهت سوداگري به نيشابور رفت و آمد داشت و پدر عطار با اجير نمودن چند محافظ پسر را به همراه پركاش عازم هندوستان كرد. پركاش ، تاجر كهنه كار و وفادار هندي با علاقمندي كامل به عطار، او را تا هند همراهي نمود و به محض رسيدن به ايالات و شهرهاي ايراني نشين آن ديار، در اولين فرصت عطار را به دانشمندي ايراني الاصل ، ساكن پنجاب معرفي نمود. حكيم ايراني الاصل ساكن هند كه به پيران رازي معروف بود از پارسيان هند و زرتشتي بود و همانطور كه از كنيه اش “رازي” بر مي آيد اصلش متعلق به “ري” ايران زمين بوده است.

 

استاد پيران رازي در اولين برخوردش به عطار گفت: “فرزندم بايد باور داشته باشي كه خداوند هيچ موجودي را عبث نيافريده است، گياهان هم كه از مخلوقات خدايند و هركدام يك خاصيت دارند. البته اين هنر و علم انسان است كه بايد بتواند خاصيت گياهان را كشف كند و اگر نتوانست نبايد تصور كند كه فلان گياه يا فلان حيوان بيهوده خلق شده است.” اين بزرگترين درس استاد به عطار بود و عطار به عظمت آن پي برد و آنرا عاشقانه پذيرفت.

 

زندگي عطار خيلي ساده در منزل استاد، محل كار استاد و همراهي استاد براي مراجعه به بيماران خلاصه مي شد. اين زندگي هرچند در آغاز سخت مي نمود ، اما كم كم براي وي عادي شد. پس از سه سال، عطار به حكيمي خبره و آشنا به پيچ و خم كار داروسازي تبديل شد و رسما استادش به وي گفت كه چيز جديدي براي آموختن به وي ندارد. عطار شادمان تصميم گرفت در اولين فرصت به ايران برگردد. به همين دليل به تجارتخانه پركاش رفته تا برنامه سفرش به ايران را تنظيم نمايد ، ولي همان روز در محل تجارتخانه به دختري پارسي زبان بر مي خورد و سخت شيفته اش مي گردد. او كه ديگر بازگشت به وطن را فراموش كرده بود، در جريان جستجوي محبوبش درمي يابد كه وي دختر عالمشاه رازي ، عموي پيران رازي است. عاقبت با وساطت پيران رازي از آن دختر كه “عهدجهان” نام داشت خواستگاري كرده و با وي ازدواج مي كند.

 

در باب دين عهد جهان،‌ همسر عطار، از آنجا كه وي دخترعموي پيران رازي بوده، بي شك از خاندان پارسيان (زرتشتيان ايراني تبار مقيم هند) است. در اين مورد اشاراتي نيز به مسلمان بودن پدرش شده كه با توجه به اينكه پدر وي از خاندان پارسيان بوده ، مسلمان بودنش بعيد بنظر مي رسد. هرچند مادر وي زرتشتي بوده ولي از آنجا كه وي با عطار كه مسلمان سني و شافعي بوده ازدواج مي نمايد ، از آنجا كه در رسوم پارسيان چنين ازدواجي بسيار بسيار نادر و غيرممكن است شايد مسلمان شدن پدر عهد جهان هم از همين مصاديق محال باشد.

 

به هر حال آنچه جاي تامل فراوان دارد اين است كه پارسيان هند پانصد سال پس از مهاجرت به هند در قالب كاروانهاي تجاري روانه وطن شده و چه بسا از بستگان خود در ايران پرس و جو مي كرده اند ولي متاسفانه دست غارتگر زمان در جايي اين ارتباطات را كاملا گسسته نموده تا اينكه با ظهور مانكجي و جستجوي مجدد وي براي يافتن زرتشتيان ايران، تعداد اندك آنها را با وضعي رقت بار و دربند در حاليكه به كار گل واداشته شده بودند در دورترين نقاط يزد و كرمان مي يابد.

 

عطار به اتفاق همسرش بار سفر بسته و به نيشابور نزد خانواده بازمي گردد. جواني، ثروت نسبي، همسر دلخواه، علم، سخنوري، قدرت و طبع شعر در كنار عزت و احترامي كه از همگان مي ديد ،‌از او فرد خوشبختي ساخته بود. وي داراي پسري به نام حامد و يك دختر شد. پس از آن پدرش وي را به خانقاه برد ولي او آنجا را نپسنديد و به زندگي سراسر شاد خود همراه با عشق به همسر و فرزندان ادامه داد. پنج سال زندگي وي در اوج خوشبختي سپري گرديد تا اينكه همسرش عهدجهان در بهار سال 566 هجري قمري به دليل بيماري لاعلاج به سرعت رنجور گشت و از دنيا رفت.

 

او اشعار زيادي در غم از دست دادن همسرش سرود كه هرچند از نظر ادبي ارزشمند است، شدت تاثرش را نيز مي توان درك نمود .

 

چگويم زغم عهد جهان كه تا جهانست بناي عهدجهان نيست استوار، دريغ

دلت كه گلشن تحقيق بود اي عطار بسوخت همچو لاله ز انتظار ، دريغ

 

عطار پس از مرگ همسر گاهي به خانقاه مي رفت و شايد مهمترين رويدادي كه وي را به عرفان متوجه ساخت در همين دوران روي داد :

روزي عطار مطابق معمول در داروخانه نشسته بود كه درويشي به وي نزديك شده و كمكي خواست، عطار وي را راند. درويش به كنايه گفت: “تو كه حاضر نيستي پشيزي از مالت را جدا كني، چطور حاضر مي شوي جان به جان آفرين تسليم كني؟” عطار در پاسخ مي گويد: “همانطور كه تو خواهي داد.” درويش با خنده مي گويد: “براي من مردن مانند خوابيدن است، مثل پرواز پرندگان.” عطار مي گويد: “چطور؟” درويش نيم تنه اش را رو به قبله گذاشته و دراز مي كشد و مي خوابد. عطار با ناراحتي از پيشكارش مي خواهد درويش را بلند كرده و مبلغي به وي بدهد ، ولي با كمال حيرت وي را مرده مي يابند. عطار آن درويش را در قبرستان نيشابور دفن كرده و براي او مراسم ترتيب داد. پس از آن ، عطار از عالم عشق و هجران عهدجهان به دنياي ديگري كشيده شد و به افكار عميقي روي آورد.

 

او مجددا به خانقاه رفت و به پرس و جو پرداخت. پدرش براي چاره اشتغال فكري او ، نزد شيخ سعدالدين ابوالفضل بن الربيب رفت . عطار از شدت احترامي كه پدرش نسبت به آن شيخ به جا مي آورد متعجب شد و در آنجا بود كه عطار از شيخ پرسيد: چگونه مي توان به خدا نزديك شد؟ شيخ در پاسخ گفت : براي اين كار از اين به بعد بايد بكوشيد تا اولا هيچ واجبي را ترك نكرده و هيچ حرامي را مرتكب نشويد . ثانيا همه خلق خدا را ، چه پير و جوان، چه كودك و كامل، چه مسلمان و غيرمسلمان، چه عرب و عجم را بالاتر از خود دانسته و در خدمت آنها بكوشيد به طوريكه حتي خود را از يكنفر بالاتر ندانيد.

او در همان روز سخت با ورود به خانه و برخورد با مستخدم خود به وي سلام داد و دريافت چه كار سختي در پيش رو دارد. چطور مي شود پيرزني كه نه علم دارد نه ثروت، نه زيبايي نه جواني، نه خاندان معروف و … از خود بهتر دانست. بدين ترتيب بود كه عطار اينك نخستين سرمشقهاي عرفاني خود را از شيخ و خانقاه مي گرفت و همين بذرها عاقبت منجر به شكوفايي نگرش عرفاني او به دنيا و خلق آثار بلند عرفاني بي نظيري شد كه ادبيات جهان به ياد دارد. او مراتب زهد و تقوا را نزد پير و مرشد فرا مي گرفت و در سي سالگي رسما به كسوت فقر نايل آمد و در مراسمي لقب پرافتخار فريدالدين (فريد=يگانه) به وي بخشيده شد ولي او صلاح ديد كه همچنان خود را عطار بنامد.

 

او سروده هايش را به خانقاه عرضه مي كرد و آن زمان بود كه سكوت هميشگي خانقاه مي شكست و زمزمه ها به همهمه و فرياد تبديل مي شد. چشمها بسته و لبها گشاده مي شد و حالي خوش فضاي نوراني خانقاه را فرامي گرفت .

 

بالاخره رفتار عطار و كناره گيري اش از مجالس و رفت و آمد منظمش به خانقاه بعضي از قشريون را واداشت تا اشعار وي را دستاويزي براي تبليغ بي دين شدن او بنمايند.

 

اينگونه بود كه او به سفر مي رفت. او ضمن سفري كه به خوارزم داشت با بزرگان عرفان و تصوف ملاقات كرد ولي هرگز آنگونه كه در تصوف مرسوم است كسي را به عنوان پير و مرشد خود نپذيرفت. جالب اينكه او در اين سفرها چون درويشي دوره گرد ظاهر مي شد و حتي براي ارتزاق به كشكول خود متوسل مي شد. چرا كه در عالم تصوف خجالتي كه فرد بايد براي درخواست لقمه اي نان از خلق ببرد را نمادي قرار داده و به اين نتيجه مي رسيدند كه شخص كه همه عمر بر سر سفره پروردگار نان مي خورد چقدر بايد سپاسگذار و شرمنده باشد. وي در اين سفرها به جمع آوري كتاب مي پرداخت و چند اثر خود را نگاشت .

 

با بازگشت مجددش به خانقاه نيشابور، دوباره اشعار شورانگيزش خانقاه را به وجد مي آورد.

 

تنها پسرش در سن 32 سالگي در حاليكه به شغل داروسازي مشغول بود شبي بر اثر حادثه اي فدا شد . اين واقعه در روحيه عطار بسيار اثرگذار بوده و اشعار تلخي در غم پسر مي سرود.

 

شيخ عطار با توجه به قلب غمزده اش مجموعه اي به نام مصيبت نامه بالغ بر 7500 بيت تقديم ادبيات پارسي نمود. يك سال پس از پايان مصيبت نامه پدرش فوت كرد. او قصيده معروفي از زبان پدرش در زمان مرگ سرود.

 

با فزوني يافتن آثار عطار و نگاشتن الهي نامه، بعضي از علماي دين، وي را رافضي خوانده و همين شد كه در مدتي كوتاه مردم به وي و خانواده اش توهين مي كردند.

 

به همين دليل شيخ مدتي داروخانه اش را بست و با افسردگي به حومه شهر پناه برد، در آنجا افراد انگشت شماري سراغش را مي گرفتند و چند سالي در تنهايي اشعار نغز بيشماري سرود و بهترين آنها را در كتابي به نام “مختارنامه” گنجانيد.

 

از اين دوستان دوران انزوا مي توان به حاجي داعي اشاره كرد كه با تشويق او ، عطار داستان خسرو و گل را به شعر درآورد و آنرا “خسرونامه” ناميد. خواجه نصيرالدين طوسي با او ملاقات نمود و از وي استفاده هاي فراوان برد.

 

مولانا از بزرگان ديگري است كه با عطار ملاقات داشت. پدر مولوي در سفري به حضور عطار رسيد و مولوي كه كودكي 12 ساله بود سخت مورد علاقه عطار قرار گرفت. از آنجا كه چند مثنوي از او را از حفظ خواند ، عطار نسخه اي از كتاب اسرارنامه اش را به وي هديه داد.

 

صد تاسف پايان عمر شيخ عطار با آفت ويرانگر حمله چنگيز در سال 617 هجري مصادف شد و دانشمند گرانمايه اي چون او قرباني غارت و وحشي گري مغولان شد. از آنجا كه داماد چنگيز به دست نيشابوريان كشته شد، از طرف چنگيز فرمان داده شد حتي سگها و گربه هاي نيشابور را زنده نگذارند و هفت شبانه روز آب در نيشابور بستند. و بر خرابه خانه مردم جو كاشتند.

 

دختر چنگيز پس از چند روز دستور داد فقط 40 نفر از هنرمندان مختلف را از ميان اسيران انتخاب نمايند و بقيه را گردن زنند و چنين بود كه از جمعيت چندين هزار نفري آن زمان نيشابور فقط 40 نفر در غل و زنجير رهسپار تركستان گرديدند. يكي از آن اسيران شيخ عطار بود. وي كه 77 ساله بود با مغولان عتاب مي كرد ، در نتيجه مغولي با كمند او را بر روي زمين كشيد. آن قامت رعناي عشق و عبادت بر خاك كشيده مي شد. آن پيشاني درخشاني كه سالها بر سجده عشق عبادت كرده بود به سنگ و كلوخ برمي خورد و خون از سراپايش مي ريخت . مصداق شعر خودش:

 

خدايا جانم آنگه خواه كاندر سجده گه باشم

ز گريه كرده خونين روي و خاك آلوده پيشاني

 

بين اسيران وي خادمي بود كه از شيخ پذيرايي مي كرد. وقتي مغولان قصد كشتن وي را نمودند، او فرياد مي زد كه اگر او را ببخشيد، من هزار درهم به شما خواهم داد.

 

شيخ به خادمش نگاه تشكر آميزي انداخت و به مغول گفت: “ اي سرباز ترك! مرا به اين قيمت نفروش كه خريدار بيش از اين دارم. ” در اين هنگام سرباز مغولي براي توهين به نيشابوريان و شيخ به جلاد اولي مي گويد: “ اين فرد را مكش كه به خونبهايش يك توبره كاه مي دهم.” شيخ به جلاد گفت: “ بفروش كه بيش از اين نمي ارزم! ”

 

گويند وي در لحظات آخر عمر به اين ابيات مشغول بوده است:

در كوي تو رسم سرفرازي اينست مستان ترا، كمينه بازي اينست

با اينهمه رتبه، هيچ نتوانم گفت شايد كه ترا بنده نوازي اينست ؟

 

ويژگي سخن

عطار، يكي از شاعران بزرگ متصوفه و از مردان نام آور تاريخ ادبيات ايران است. سخن او ساده و گيراست. او براي بيان مقاصد عرفاني خود بهترين راه را كه همان آوردن كلام ساده و بي پيرايه و خالي از هرگونه آرايش است انتخاب كرده است. او اگر چه در ظاهر كلام و سخن خود آن وسعت اطلاع و استحكام سخن استاداني همچون سنايي را ندارد ولي آن گفتار ساده كه از سوختگي دلي هم چون او باعث شده كه خواننده را مجذوب نمايد و همچنين كمك گرفتن او از تمثيلات و بيان داستانها و حكايات مختلف يكي ديگر از جاذبه هاي آثار او مي باشد و او سرمشق عرفاي نامي بعد از خود همچون مولوي و جامي قرار گرفته و آن دو نيز به مدح و ثناي اين مرشد بزرگ پرداخته اند چنانكه مولوي گفته است:

عطار روح بود و سنايي دو چشم او ما از پي سنايي و عطار آمديم

 

معرفي آثار

آثار شيخ به دو دسته منظوم و منثور تقسيم مي شود. آثار منظوم او عبارت است از: 1- ديوان اشعار كه شامل غزليات و قصايد و رباعيات است. 2- مثنويات او عبارت است از: الهي نامه، اسرار نامه، مصيبت نامه، وصلت نامه، بلبل نامه، بي سر نامه، منطق الطير، جواهر الذات، حيدر نامه، مختار نامه، خسرو نامه، اشتر نامه و مظهر العجايب. از ميان اين مثنويهاي عرفاني بهترين و شيواترين آنها كه به نام تاج مثنويهاي او به شمار مي آيد منطق الطير است كه موضوع آن بحث پرندگان از يك پرنده داستاني به نام سيمرغ است كه منظور از پرندگان سالكان راه حق و مراد از سيمرغ وجود حق است كه عطار در اين منظومه با نيروي تخيل خود و به كار بردن رمزهاي عرفاني به زيباترين وجه سخن مي گويد كه اين منظومه يكي از شاهكارهاي زبان فارسي است و منظومه مظهر العجايب و لسان الغيب است كه برخي از ادبا آنها را به عطار نسبت داده اند و برخي ديگر معتقدند كه اين دو كتاب منسوب به عطار نيست.

 

آثار منثور:

يكي از معروفترين اثر منثور عطار تذكرة الاولياست كه در اين كتاب عطار به معرفي 96 تن از اوليا و مشايخ و عرفاي صوفيه پرداخته است.

گزيده اي از اشعار

اي هجر تو وصل جاوداني اندوه تو عيش و شادماني

در عشق تو نيم ذره حسرت خوشتر ز وصال جاوداني

بي ياد حضور تو زماني كفرست حديث زندگاني

صد جان و هزار دل نثارت آن لحظه كه از درم براني

كار دو جهان من برآيد گر يك نفسم به خويش خواني

با خواندن و راندم چه كار است؟ خواه اين كن خواه آن، تو داني

گر قهر كني سزاي آنم ور لطف كني سزاي آني

صد دل بايد به هر زمانم تا تو ببري به دلستاني

گر بر فكني نقاب از روي جبريل شود به جان فشاني

كس نتواند جمال تو ديد زيرا كه ز ديده بس نهاني

نه نه، كه به جز تو كس نبيند چون جمله تويي بدين عياني

در عشق تو گر بمرد عطار شد زنده دايم از معاني

***

گم شدم در خود چنان كز خويش ناپيدا شدم شبنمي بودم ز دريا غرقه در دريا شدم

سايه اي بودم ز اول بر زمين افتاده خوار راست كان خورشيد پيدا گشت ناپيدا شدم

ز آمدن بس بي نشان و ز شدن بي خبر گو بيا يك دم برآمد كامدم من يا شدم

نه، مپرس از من سخن زيرا كه چون پروانه اي در فروغ شمع روي دوست ناپروا شدم

در ره عشقش قدم در نِه، اگر با دانشي لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم

چون همه تن مي بايست بود و كور گشت اين عجايب بين كه چون بيناي نابينا شدم

خاك بر فرقم اگر يك ذره دارم آگهي تا كجاست آنجا كه من سرگشته دل آنجا شدم

چون دل عطار بيرون ديدم از هر دو جهان من ز تأثير دل او بيدل و شيدا شدم

منابع

 

  1. عطار نيشابوري، زندگينامه
  2. عطار نيشابوري، ويژگي سخن
  3. نگارش : بهرام پرتوي
  4. تذكره دولتشاه سمرقندي
  5. كشكول شيخ بهايي
  6. بادكوبه اي، مصطفي. زندگي عطار. شركت توسعه كتابخانه هاي ايران .

 

  انتشار : ۱۷ آبان ۱۳۹۵               تعداد بازدید : 323

دفتر فنی دانشجو

توجه: چنانچه هرگونه مشكلي در دانلود فايل هاي خريداري شده و يا هر سوال و راهنمایی نیاز داشتيد لطفا جهت ارتباط سریعتر ازطريق شماره تلفن و ايميل اعلام شده ارتباط برقرار نماييد.

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما