ازدواج از سنتهاى حسنه جامعهاسلامى است و توجه به آن در روايات واحاديث، اهميت مساله را بيش از پيشآشكار مىسازد. ازدواج علاوه بر آرامشزن و مرد، موجب بقاى نسل و سلامتجامعه مىگردد; چنانكه قرآن مىفرمايد:يكى از نشانههاى خداوند اين است كهبرايتان همسرى آفريد تا موجب آرامشتانباشد و بين شما الفت و مهربانى قرار داد.
با وجود تاكيد بسيار بر ازدواج، جايىكه پاى شرف، دين و امكان خطر گناهپيش آيد، طلاق ضرورت مىيابد. اسلامچون مسيحيت كاتوليك، پيمان ازدواج راناگسستنى نمىداند و يا چون يهود، به باز بودن نسبى درهاى خروجى اعتقادىندارد; بلكه طلاق را مبغوضترين حلالهامىشمرد و آن را امرى آسيبى ولىاجتنابناپذير مىداند و معتقد استچنانچه در حدى متعارف نگه داشته شود،مىتواند حايز نتايج مثبتى براى خانواده وجامعه باشد. در جوامع پيشرفتهصنعتى، روابط انسانى و در پى آن روابطخانوادگى از ابعاد معنوى تهى و در نتيجهسست، سرد و آسيب پذير شدهاست; تنهاهدف زندگى مشترك، ارضاى خواستههاى غريزى است و جسم وخواستههاى آن، محور تمام ارزشها وكوششهاست. چيزى ارزش خواندهمىشود يا به نظر داراى ارزش مىآيد كهنيازهاى طبيعى و كششهاى جسمانى راپاسخ دهد; پس بمحض يكنواختشدنروابط جسمانى، طرفين در جستجوىسرچشمههاى ديگر تمتع، به پيوندهاىديگر مىانديشند.
خوشبختانه زن مسلمان، از الگوىكامل خويش، بانوى دو عالم حضرتفاطمه زهرا«عليها السلام» پيروى مىكند كه بهدست مبارك خويش دستاس مىكردند وبراى فرزندانشان لباس مىدوختند. زنجامعه ما علاوه بر رسيدگى به امور خانه،همسر و فرزندان، به اقتصاد منزل چه درخانه بعنوان خود اشتغالى (بافتنى،خياطى، فرشبافى) و چه خارج از خانهكمك موثرى مىكند و همواره با رضايتكامل ايثار كرده، زندگى را بخوبى در كنارهمسر و فرزندان ادامه مىدهد. او مصداقاين ضرب المثل معروف است كه: زن خوب و فرمانبر پارسا كند مرد درويش را پادشا
جامعه ما طلاق را ننگ و علت آن رامعمولا بىكفايتى زن مىداند و اين مسالهخود كمك بسيار مؤثرى در حفظ بنيانخانواده است; البته اگر ادامه زندگى بهگونهاى با درد و رنج همراه شود كه خودموجب فساد بيشتر گردد طلاق در عينمذموم بودن، جايز شمرده مىشود.
در مذمت طلاق پيامبر اكرم«صلى الله عليه وآله»فرمودهاند: طلاق ندهيد زنان را الا ازتهمتى، كه خداى تعالى ذوا قان را دوستندارد يعنى كسانى كه هر وقتخواهندزنى نو كنند از مردان و زنان كه هر وقتخواهند شوهرى نو كنند.
طلاق در لغت جدا شدن زن از مرد،رها شدن از قيد نكاح و رهايى از زناشويىاست. دهخدا طلاق را بيزارى نامهمىخواند و مىگويد در عرف، معناىجدايى، از آن در ذهن متبادر مىشود.
بطور كلى طلاق علل متعددى ازجمله علل فرهنگى، اجتماعى وتفاوتهاى تربيتى، ايمانى، اقتصادى،سياسى و علل زيستى دارد. از ديدجامعه شناسان طلاق پديدهاى استاجتماعى كه تنها با يك عامل پديدنمىآيد و با يك عامل نيز از بين نمىرود. با وجودى كه در اسلام براى تحكيمبنيان خانواده در گزينش همسر، شرايطىچون كفو بودن زوجين در شؤون زندگىتاكيد شده، متاسفانه در خانوادههاى مقيدو متدين نيز گاهى بىتوجهى به اين امرمهم ديده مىشود.
طلاق زمانى اسف انگيزتر است كهيك يا چند فرزند نيز قربانى اين مسالههولناك باشند. بنابراين نه تنها لزومپرداختن به علل طلاق ضرورى استبلكهوالدين بايد از سرنوشتشوم فرزندانشانپس از جدايى، آگاه شوند تا شايد اندكىبه خود آيند و دريابند كه آزادى ايشان ازقيد پيمان زناشويى چه غرامتسنگينىخواهد داشت.
عوارض ناشي از طلاق و نابساماني خانواده
محققين عوارض ناشي از نابساماني هاي فوق را دسته بندي كرده اند كه اهم آنها عبارتند از: بروز جرم، اضطراب، نفاق سردرگمي، تزلزل در وحدت شخصيت، افت تحصيلي، عقب ماندگي در رشد و در نهايت ويران سازي بناي فطرت و اخلاق.
۱- عوارض ذهني:مثل اختلالات و نارسايي هاي عقلي، عقب ماندگي هاي ذهني ناشي از شرايط محيط نامناسب، حالت فراموشكاري، عدم دقت، ضعف حافظه، بي ميلي نسبت به كنجكاوي و چاره جويي.
۲- عوارض رواني: مثل انزواجويي، افسانه پردازي، خيالبافي، احساس ناكامي، احساس كهتري، پريشان حالي بي اعتمادي، بي اشتهايي رواني، پرخوري رواني، انگشت مكيدن، ناخن جويدن، تيك يا پرش عصبي، ضعف اراده...
۳- عوارض عاطفي: زودرنجي، شادي افراطي، حساسيت، ترس، اضطراب، وسواس، خشم، حسادت، احساس گناه، بدبيني، كينه جويي، عقده هاي رواني، مهر طلبي، وابستگي افراطي و...
۴- عوارض رفتاري: مثل ادا درآوردن، شكمبارگي، زن صفتي پسران، مرد صفتي دختران، تقلب، دزدي، خرابكاري، شتابزدگي، بي قراري، رفتار تهاجمي، بي نظمي و...
۵- عوارض مدرسه اي: شكست تحصيلي، عقب ماندگي درسي، بدخطي، بي قيدي نسبت به مدرسه، ترس شديد از مدرسه، بي دقتي در انجام تكاليف و...
۶- عوارض اجتماعي: لغزش ها، باند بازي، تجاوز، انحراف جنسي، اعتياد، فرار و ولگردي، بي باكي در رذالت، تخريب و انحراف، آسيب رساني به مردم، چندگانگي در قول و فعل رفتاري با مردم، سردي و بي تفاوتي و...
۷- عوارض اخلاقي: طمع كاري، دروغگويي، فريبكاري، خودپسندي، خودبيني، عيب جويي، خودنمايي، رياكاري، نفاق و دورويي، بددهني، عيب گويي و بدگويي و...
۸- عوارض رفتاري: شب ادراري، بدخوابي، بي نظم بودن، اختلال در هضم، نابساماني در تصميم گيري، اختلال در سخن گفتن، لكنت ها و...
۹- عوارض نهايي عبارتند از: احساس ناامني، پناه بردن به غير، وحشت از قبول مسئوليت، منفي گرايي، تن دادن به اعتياد و آلودگي، ولگردي، سرگرداني و...
بعد از برشمردن عوارض نابساماني خانواده و تأثير سوء آن بر رشد و تربيت كودكان در جمع بندي به دو نوع از نابساماني كه هر دو تا حدود زيادي به هم مرتبط اند برمي خوريم كه اساس ناهنجاري است: كمبود محبت و از هم گسستگي خانواده
در اين زمينه تحقيقات وسيعي صورت گرفته است. «پروفسور عفر» در تحقيقاتي كه بر روي سابقه زندگي ۴۰۰ كودك بزهكار شهري انجام داد دريافت كه ۸۸ درصد آنها از خانواده هاي ازهم گسسته بوده اند.
- تحقيقات «پولك و ايوان ني» نشان داد ۲۴ درصد شاگردان مدرسه كه از خطرناك ترين تبهكاران بودند به خانواده هاي نابسامان تعلق داشته اند.
- تحقيقات «لوتوند» نشان داد كه از بين ۴۲۲ زنداني محكوم به اعمال شاقه، ۸۱ درصد آنها داراي خانواده هاي از هم گسسته بوده اند.
- تحقيقات دانشمندان پس از جنگ جهاني دوم در چند كشور نشان داد كه بالغ بر ۵۲ درصد از خائنان به جنگ كساني بودند كه بخشي از دوران كودكي شان را در خانواده اي نابسامان گذرانده اند.
- تحقيقات دكتر «منو ژامبولن» نشان دادند كه ۶۵ درصد از مجرمان و بزهكاران از خانواده نابسامان بوده اند.
- تحقيقات در كاليفرنيا نشان داد كه ۸۰ درصد تبهكاران از خانواده هايي بودند كه در آنها جدايي و طلاق اتفاق افتاده است.
- تحقيقات بر روي دريافت كنندگان لوح هاي تقدير المپيادها نشان مي دهد كه ۹۹ درصد آنها در خانواده هاي بسامان مي زيسته اند.
تحقيقات دكتر «هارلوك» و همكارانش نشان داد ريشه دزدي كوچك و بزرگ در كودكان و نوجوانان كمبود محبت بوده و بزهكاري شان از اين مسأله ناشي شده است.
جان بالني در كتاب محروميت از مهر مادر مي گويد: عوارض كمبود محبت به صورت بي عاطفگي، بي رحمي، افت تحصيلي، بي باكي، سرقت، تقلب، انحراف و... است. بررسي هاي ده ها تن از محققان غربي در سال ۴۰-۱۹۳۷ نشان داد اكثر افراد داراي لغزش و انحراف در سنين خردسالي، در زندگي خانوادگي از كمبود محبت رنج برده اند.
بررسي دكتر «برت» روانشناس باليني نشان داده ۵۰ درصد از كودكان مجرم و تبهكار دچار كمبود محبت بوده اند و بزهكاري شان از اين مسأله منشأ مي گيرد.
تحقيق گروهي از روانكاوان، روانپزشكان و جامعه شناسان نشان داده كه عصبيت ها و اختلالات رواني كودكان ناشي از خشونت والدين و كمبود مهر و محبت آنهاست. بررسي هاي ديگر نتايجي را از آثار و عوارض كمبود محبت نشان مي دهد كه اهم آنها عبارتند از:
بي اشتهايي، بي خوابي، بي حركتي و بي رمقي، شب ادراري، رجعت، عقده رواني، زورگويي، اجحاف، كينه توزي، انتقام جويي، خشونت، بي رحمي، بي مسئوليتي، رفتار ضد اجتماعي، تخريب، بدگماني، انحراف، ضرب و جرح، بي تفاوتي، سستي پيوند، پوچ گرايي، ضعف و... ترديد در انتخاب، خودفروشي و خودكشي. ناگفته نماند كه افراط در محبت نيز جلوه هاي ديگر از نابساماني را به وجود مي آورد مانند:
خودخواهي، پرتوقعي، عدم ابتكار، كمرويي، عدم توجه به حقوق ديگران، ضعف در تحمل، پناهجويي ، در خود فرو رفتن، زودرنجي، قدر مسلم صدمه و آسيب افراط از كمبود كمتر است
اين عوامل به دو دسته فردى و محيطى تقسيم مي شود;
عوامل فردى عبارتنداز:
الف) سستى اراده مرد و دهنبينىاو:يكى از نتايج مثبت پيوند زن و مرد،رشد همه جانبه فكرى و شخصيتى آنها درزندگى مشترك زناشويى و گرفتنتصميمهاى مهم و ارزنده در امور مشتركخود و فرزندان است. متاسفانه اغلبهمسران بويژه شوهر به جهت وابستگىشديد به مادر و نقش مهمتر او نسبتبهپدر در زندگى گذشتهاش، بعد از تشكيلخانواده مستقل به توصيههاى او گوش فرامىدهد و باعث دلسردى همسر خودمىشود. چنين امرى باعث نزاعهاىخانوادگى، فاصله زوجين از يكديگر وسرانجام جدايى خواهد شد.
ب ) پرخاشگرى: پرخاشگرى انسانكه ناشى از يك واكنش كلى در برابرناكاميهاى زندگى است گاهى در درون وىسركوب مىشود كه از نظر سلامت روانبسيار نامطلوب و خطرناك است، و گاهىبصورت انتقادهاى شديد با زد و خورد وفحاشى بروز مىكند. متاسفانه چون بر اثرعدم شناخت طرفين در ابتداى زندگى،احساس منفى پرخاشگرى دركنمىشود، پس از گذشت مدتى كشمكش،طرف مورد پرخاش براى رهايى ازنزاعهاى پى در پى تن به جدايى مىدهد.اگر طرفين يكديگر را درك كنند، مسالهبمرور بر طرف خواهد شد، بطور مثالمرد بر اثر عدم توانمندى در محيط كار، ازطرف كارفرما سرزنش مىشود و بااحساس شديد ناكامى وارد محيط منزلمىگردد; در نتيجه بهانهجويى مىكند وبگو مگوهاى طرفين آغاز مىشود. اگرهمسر با اندكى حوصله و تحمل بتواندريشه پرخاشگرى شوهر را دريابد، سريعاچاره انديشى نموده، با مهربانى وعطوفت قضيه را حل مىكند. اما اغلبمسائل اينگونه حل نمىشود بلكه خودخانم كه طى روز از فعاليت درون منزل وگاهى هم فعاليتخارج از منزل خستهاست در پى دفاع برمىآيد; پرخاشطرفين به يكديگر و كشمكشها آغازمىشود و در اين ميان فرزندان بىگناهقربانى مىشوند زيرا ادامه بىرويه اين امرطلاق را به دنبال دارد.
در خانوادههايى كه اين گونه نزاعهاولو خفيفتر همواره وجود داشته باشد،نسلى ترسو، مضطرب، نااميد وضعيفالنفس پرورش مىيابد.
اگر هر يك از طرفين اندكى بينديشندو مجسم نمايند كه پس از هر گونه رفتارىكه از وى سر زند، طرف مقابل چهواكنشى را نشان خواهد داد و پس از آنچه خواهد گذشت، جلوى خيلى ازاتفاقات ناگوار گرفته مىشود، ولىمتاسفانه بدون اندكى انديشه، همانواكنشهاى سريع به هنگام برخوردها مرتباتوسط زن يا مرد تكرار مىشود و هر بارشدت خشونت رفتار و واكنشهاى منفىطرفين افزونتر مىشود بطورى كه چارهكار را فقط در جدايى مىبينند.
ج) خودخواهى :اين خصلت ازويژگيهاى دوران طفوليت است. كودك دراين دوران بايد بتواند بتدريجبا ديگرانارتباط عاطفى برقرار كند و بياموزد كه درقبال محبت ديگران محبت كند و اطرافيانرا مورد توجه قرار دهد. هر چه روابطاجتماعى او گسترده شود، از خودپسندىاو كاسته مىگردد; بر عكس هر چه روابطاو محدودتر شود، خودپسندى او بيشترمىگردد.
اگر والدين نتوانند رابطه سالمى را ازلحاظ تربيتى با كودك برقرار نمايند وبالعكس عامل تشديد كننده رابطه يكجانبه و نامطلوب براى فرزندشان باشند،كودك در بزرگسالى و در زندگى مشتركانتظار دارد چون ايام خوش كودكى، تنها ازطرف مقابل محبت و ايثار ببيند و چونخواستهاش برآورده نمىگردد، اختلافشروع مىشود; بويژه اگر هر دو طرفداراى چنين خصيصهاى باشند خيلى زودنزاعهاى خانوادگى آغاز مىگردد.
د) بيماريهاى جسمى و جنسى: اينموضوع هم از ديگر عوامل طلاق است.خوشبختانه رافتى كه در خانوادههاىمسلمان وجود دارد، تداوم بخش زندگىزناشويى است; بويژه اگر بيمار، شوهرباشد زن نهايت گذشت و فداكارى را نشانمىدهد. وليكن گاه فقر شديد مانع گذشتمىگردد. متاسفانه طبق آمار به دستآمده 75/57 درصد طلاقها بر اثربيمارى نازايى زن بوده است. عطوفت وگذشت زن اغلب مانع از تقاضاى طلاقمىگردد وليكن در مورد مردان اين مسالهكمتر صدق مىنمايد; حتى ديده شدهبخاطر فرزند، مرد به ازدواج دوم و حتىسوم روى آورده است كه غرور زن مانع ازادامه زندگى او شده است و در اين حالتزن تقاضاى طلاق مىكند.
هـ) عامل اعتياد :معتاد بودن مرد درخانواده از عوامل مهم جدايى است; چوناين بلاى خانمانسوز باعث مىشود كه اوتنها به اعتياد و بدست آوردن مواد مخدربينديشد و خانواده برايش هيچگونهارزشى نداشته باشد. زن درمانده نيزبمرور آماده جدايى از همسر مىگردد.
و) انحراف يكى از طرفين :انجاماعمال خلافى چون ارتباط نامشروع،دزدى، جنايت و قاچاق مىتواند موجبجدايى باشد.
ز) سوء ظن :بدبينى و سوء ظن بيشاز حد كه غالبا از طرف شوهر سر مىزنداغلب بر اثر يادگيرى ايام كودكيست ومىتواند پايههاى زندگى مشترك را سستنمايد. در گذشته، طفل اينگونه رفتار را ازپدر ديده و بتدريج آموخته است و امروزآن را درباره همسر خود به كار مىبرد.رفتار خيانت آميز مادر هم مىتواند چنانآسيبى به روان كودك وارد كند كه او را بهكرى يا كورى روانى مبتلا سازد، يعنىبدون ضايعهاى در گوش يا چشم نشنود ونبيند. وقتى كودك در ايام كودكى خيانتپدر يا مادر خود را مىبيند در جوانى بهجنس مخالف ظنين بوده، خواهدانديشيد كه همه زنها يا مردهاخيانتكارند. چنين كسى اصولا از ازدواجبيم دارد و اگر بر اثر اصرار مجبور بهازدواج شود، سوء ظن بيش از اندازهاشموجب آزردگى شديد همسر و در نتيجهدلسردى او شده، رفته رفته جدايى آنها رافراهم خواهد آورد.
ح) ارزشها و اعتقادات :نظام ارزشىو اعتقادى نيز در زندگى زناشويى امرىاست كه در فرد بالغ بصورت يكى ازمشخصههاى شخصيتى ظاهر شده وعموما غير قابل تغيير است. از فردى كهبطور مثال در يك خانواده متدين پرورشيافته و بمرور زمان اعتقادات و انجامتكاليف شرعى برايش به منزله يك اصلمسلم در آمده است، نمىتوان انتظارداشت پس از تشكيل خانواده از عقايدشدستبردارد. متاسفانه چه بسيارندازدواجهايى كه عدم دقتبه اين اصل مهمدر ابتدا زن و شوهر را دچار مشكلاساسى مىكند و هر يك از طرفين درصدد تغيير ديگرى برمىآيد غافل از آنكهراه عبثى مىپيمايد; البته توبه و متحولشدن انسانها در اسلام اين نويد را به دختريا پسر آماده ازدواج مىدهد كه پس ازازدواج همسر خويش را دگرگون ساخته واز وى فردى متدين و معتقد سازد ولىگاهى اين عمل ميخ بر سنگ كوفتن استو تداوم زندگى را غير قابل تحملمىسازد. عوامل فردى بسيارى باعثجدايى مىشود كه از حوصله اين مقالهبدور است.
در اين راستا مسائل جانبى يا اجتماعى نيز همواره نقش مهمى دراختلال روابط همسران دارند كه مىتوان به برخى از آنها اشاره كرد; از جمله:
الف) عدم استقلال اقتصادى:كهنتيجه آن زندگى زوجين با اعضاى خانوادههمسر مانند پدر، مادر و مشكلتر از آنخواهران و برادران همسر است. اينزندگى با بحران اوليه كه همان عدماستقلال فكرى است، آغاز مىشود و درانتظار جرقهاى است تا آتش بحرانشعلهور گردد. از آن فاجعه آميزتر هنگامىاست كه مادر زن يا مادر شوهر، همسرخويش را از جوانى از دست داده باشد و بامشقت و فقر فرزندش را بزرگ كرده باشد;چرا كه انتظار محبت و رسيدگى بيشترىاز فرزند خود دارد و اگر فرزند - معمولاشوهر - نتواند با مديريت صحيح، رعايتاحترام به مادر و همسر را با هم جمع كندو موجب برانگيختن حسادت ديگرىشود، پس از گذشت زمان بهكشمكشهايى فراوان براى پيروزى درجلب حمايت طرف خواهد انجاميد.مشكل زمانى به اوج مىرسد كه شوهر درتصميم گيرى به سوى مادر كشانده شود.البته خوشبختانه در خانوادههاى متدينكه فرزندان همواره به پيروى از آيات واحاديث و سرمشق قرار دادن بزرگترها وبه تبعيت از آيه «و بالوالدين احسانا»احترام مادر و پدر را فريضه دانسته و آنهارا مقدم بر خويش مىدانند كمتر اختلافبروز مىكند; وليكن شيوع طلاق درخانوادههاى غير مذهبى به مراتب بيشتراست و چاره كار مديريت صحيح شوهراست كه بتواند در عين احترام به همسرمحبتبه مادر را نيز داشته باشد.
ب ) دوستيهاى خانوادگى :گاهىدوستيهاى زوجهاى جوان با ديگردوستان و يا افراد مجرد بقدرى از حداعتدال خارج مىشود كه منجر به ايجادزمينههاى گناه و در نتيجه طلاقمىگردد; بويژه آنكه در اينگونه روابطمساله حسادت اطرافيان و دوستان نيزافزوده شود.
ج ) بيماريهاى لاعلاج اطفال :متاسفانه هنگامى كه معلول جسمى ياذهنى در خانواده متولد مىگردد، زوجينبشدت احساس گناه نموده و هر يكسعى دارد ديگرى را عامل معلوليت فرزندمعرفى كند; در عين حال همه افرادخانواده را ترك كرده تمام توجه خويش رابه كودك معلول معطوف مىسازد. اين امرمعمولا در مادر بيشتر ديده مىشودبطورى كه همسر و ديگر فرزندان رافراموش مىكند. پس از گذشت زمانناچار شوهر براى كسب محبتبه دنبالپناهگاه ديگرى مىگردد و متاسفانه خودعاملى براى جدايى مىشود.
د) مشاجرات لفظى و نزاعها: يكى ازعوامل بسيار مهم در طلاق نزاعها وكشمكشهاى زوجين بر اثر عدم دركمتقابل و در عين حال پايين بودن سطحفرهنگ آنهاست; بويژه آنكه زن در اينراستا به استقلال اقتصادى نيز رسيدهباشد. متاسفانه 57 درصد طلاقهايى كه اداره آمار دادگسترى منتشر كرده است،بعلت عدم تفاهم در خانوادههاى كارمندانو كارگران بوده است. كه نياز به تحقيق ومطالعه بيشترى دارد. البته عوامل جدايىرا نمىتوان به تنهايى موجب طلاقدانستبلكه ممكن است هر يك از آنها ويا جمعى از آنها در يك مجموعه به نام«بهم ريختگى خانواده» ظاهر شده، چونانموريانه در درون درخت تنومند زندگىعمل نمايد و وقتى زوجين به خود آيندكه از زندگى جز پوستهاى پوك و شكنندهچيزى باقى نمانده است و با كوچكترينتلنگرى از هم پاشيده مىشود.
منظور از گفتار فوق، بررسى اجمالىعلل طلاق و هدف اصلى توجه دادنعاملان طلاق به اين سؤال است كه: آيالحظهاى از قلمرو خودخواهى بيرونآمدهايد تا ديگران هم براى شما اهميتداشته باشند؟ آيا جگر گوشهاى كهوجودش از شماستبرايتان هيچ ارزش واعتبارى دارد؟
لحظهاى به خود آييد و به دنبال راهفرار براى آزادى از قيد ازدواج نباشيد. شماخواهرم، برادرم بويژه شما خواهرم بانگبر نياور كه چرا آنقدر قوانين جلوى جدايىسنگ اندازى مىكنند؟ چرا نمىتوان ازبند زندگى مشقتبارى كه بر وجودمسايه شوم افكنده، رها شوم؟
بايد هشدارى داد به افرادى كه هيچگاهنخواستهاند اندكى مسؤوليتخطيرزندگى زناشويى را تحمل نمايند و باكوچكترين ناملايمتى بانگ جدايى سرمىدهند. اينان متاسفانه به رشد و بلوغشخصيت نرسيدهاند. ازدواج را بسانبازيهاى ايام خوش كودكى مىپندارند وتكرار بازى برايشان لذت آور است.
وضعيت فرزندان در خانواده هاي ازهم پاشيده
نتايج تحقيقات وسيعى كه درمورد 50 تن از فرزندان خانوادههاىمطلقه بصورت طولى و طى 12 سالصورت گرفته است، عدم سلامت روانكودكان طلاق را در آينده نشان مىدهد.دليل آن نيز نياز كودك به زندگى درمحيطى سرشار از عشق و محبت استوليكن برعكس شبانهروز در نزاعهاىشديد والدين و در بدترين وضعيتروانى بسر مىبرد.
اين زندگى سراسر آشفته از او فردىبى اعتماد، ترسو، گوشهگير، پرخاشگر ومتزلزل مىسازد زيرا هرگز طعم ثبات رادر زندگى نچشيده است. كودك هر لحظهبيم رها شدن را دارد چرا كه قدرتتجزيه و تحليلش آنقدر رشد نكرده كهبتواند با دليل قانع كنندهاى بهقضاياى اطراف بپردازد. او نمىتواندمنشا محبتبه ديگرى باشد.
در سالهاى نخست ازدواج بر اثربىتجربگى، شناخت طرف مقابل كمترميسر است در نتيجه خواستهها كمتر موردتوجه قرار مىگيرد. زوجهاى جوان هنوزبه بلوغ شخصيتى نرسيدهاند و لذت وراحتى زمان مجردى را فراموش نكردهاند.براى دلسوزى خويش از وضعيت آشفتهزندگى فرصتبيشترى دارند; لذا در اينسنين منحنى طلاق عكس منحنى ازدواجاست و هر چه بر سنين زوجين افزودهمىشود امر طلاق كمتر صورت مىگيرد،بطورى كه در سنين ميانسالى و كهنسالىاغلب مرگ موجب تنهايى زن و شوهرمىشود و در اين زمان است كه بر اثرعلاقه، عادت و تفاهم هيچكدام قادر بهترك ديگرى نيست. كودكانى كه والدين رابر اثر جدايى از دست مىدهند اغلب درسنين 1 الى 10 ساله هستند. كابوستجديد ميثاق والدين، در اين كودكان بيدادمىكند، ترس از رها شدن در ذهنشانريشه دوانده است و براى انتخاب يكى ازوالدين دچار تعارض مىگردند. آنها پس ازطلاق والدين همچون توپى به مادربزرگ، عمه، مادر، پدر و ديگران پاس دادهمىشوند. در چنين وضعيتى چگونهمىتوان ثبات را به مفهوم واقعى از اوطلب كرد. كودك در چنين شرايطى استكه وجود مشترك والدين را مىطلبد به هراقدامى متوسل مىشود، عمل خلافانجام مىدهد، لجبازى مىكند، از خوردنامتناع مىكند، به درس بى توجه مىشود،بهانه مادر را مىگيرد تا شايد پدر را واداربه آشتى نمايد. متاسفانه پدر در ينحالتبسرعت وارد عمل مىشود وعجولانه به زندگى دوم تن در مىدهد. وباز هم كودك مىماند و كوهى ازمشكلات، زيرا بمجرد ازدواج دوم،نامادرى به فكر فرزند جديد و دور نمودنطفل شوهر از پدر مىافتد پس از گذشتزمانى كوتاه همان كسى كه براى نگهدارىفرزند به اين خانه وارد شده است، آنچنانوضعيتى ايجاد مىكند كه پدر را وادار بهسپردن طفل به ديگران مىكند. كنايههاىاطرافيان مرتبا در گوش اين طفل غوغامىكند، نفرت و خشم از والدين سراسروجودش را فرامىگيرد و به فكر انتقام ازخويش و ديگران بر مىآيد. او به همهمردان و زنان بدبين و مشكوك است. اگرمادر عامل جدايى بوده او را عنصرى پليدو گناهكار مىداند. در آينده ممكن استبه تحصيلات عالى و شغلى موجه دستيازد وليكن ريشه سوءظن و بدبينىهيچگاه از وجودش رختبرنخواهدبست.
او كه ناظر نزاع والدين و رهايى آنانبدون اندكى ايثار بوده و ناسازگارى را دركودكى تجربه كرده است، چگونه مىتواند روحيه گذشت را در خويش بپروراند؟ او همواره ترسى ناشى از تهمت شباهت به مادر يا پدر را با خود همراه دارد; در نتيجهدر روابط زناشويى، فردى خوار و زبوناست. اينگونه روابط، رابطه مطلوبى درزندگى مشترك نخواهد بود چون درخانواده علاوه بر گذشت، دارا بودنروحيه تفاهم، طرفين را به تكاملمىرساند نه منفعل شدن به معناى تام.زدگى از هر كارى، از جمله تحصيل، نوعديگرى از نتايج جدايى والدين است. دراين حالت فرزند رها شده براى كسبآرامش درونى به دامان انحرافات كشاندهمىشود. تجربه نشان داده است كه پسرانآمادگى بيشترى براى ابتلا به «مشكلاترفتارى» دارند. سرنوشت چنين فرزندانىشوم و هولناك است و وقتى به خودمىآيند كه به دهها نوع آلودگى گرفتارشدهاند.
خانواده از ابتداي تاريخ تاكنون در بين تمامي جوامع بشري به عنوان اصليترين نهاد اجتماعي، زيربناي جوامع و منشا فرهنگها، تمدنها و تاريخ بشر بوده است. همواره پرداختن به اين بناي مقدس و بنيادين جامعه و حمايت و هدايت آن به جايگاه واقعي و متعالياش اصلاح خانواده بزرگ انساني و غفلت از آن موجب دورشدن بشر از حيات حقيقي خود و سقوط به ورطه هلاكت و ضلالت بوده است.
خانواده موثرترين عامل انتقال فرهنگ و ركن بنيادي جامعه است كه در شرايط مختلف در تاثير و تاثر متقابل با فرهنگ و عوامل اجتماعي است. انسانها در خانواده به هويت و رشد شخصيتي دست مييابند و در خانوادههاي سالم و رشيد به تكامل معنوي و اخلاقي نايل ميشوند. لذا خانواده عامل كمال بخشي، سكونت، آرامش و بالندگي به اعضاي خويش است كه در تحولات اساسي جوامع نقش عمدهيي ايفا ميكند.
بيترديد شرط موفقيت يك ازدواج علاقه و تمايل قلبي است، اگر هر يك از آنها از ابتدا بناي ناسازگاري نمايند، طبيعي است كه نميتوانند همسر خوبي براي ديگري باشند. زيانهاي ناشي از ازدواجهاي تحميلي به آسيبهاي فردي منحصر نميشود و به كوچكترين نهاد اجتماعي يعني خانواده، سرايت نموده و روابط عاطفي ميان زوجين را با چالشهاي جدي مواجه ميسازد.
سستشدن بنيان خانواده، طلاق، فرار از منزل، سوءظن، نداشتن تفاهم ميان زوجين، همسرآزاري و همسركشي و وجود فرزندان بزهكار و ... از جمله پيامدهاي ناگوار اين نوع ازدواجها محسوب ميشود.
محققان طي مطالعات خود دريافتهاند همسراني كه با رضايت و شادماني ازدواج كردهاند، نسبت به همسراني كه زندگي را با بيميلي آغاز كردهاند، به ميزان كمتري از سخنان مخالف، تند و پرخاشگرانه استفاده ميكنند و بيشتر به گردآوري اطلاعات درباره موضوع مورد اختلاف جهت رفع مشكل ميپردازند. فقدان امنيت در محيط خانه، تهديدهاي آزاردهنده و تعارضهاي كلامي ميتواند خانه را در نظر فرزندان همچون كابوس وحشتناكي درآورد كه براي رهايي از آن بايد به دنبال فرصت مناسب باشند. در اين موقعيت، سلامت رواني در ساخت خانواده تضمين نشده و خانواده از كاركردهاي اصلي خويش خارج ميشود. پدر و مادري كه در تعامل با يكديگر دچار تعارض اخلاقي و رفتاري ميشوند در تربيت فرزنداني سالم ناكام ميمانند. مادري كه از زندگي خود ناراضي است در ايفاي نقش مادري و تربيتي خود ناتوان ميماند و نميتواند فرزنداني تربيت نمايد كه هنجارهاي ديني و اجتماعي را پذيرفته باشند. مادري كه از آرامش روحي لازم برخوردار نباشد نميتواند در محيط خانواده نقش تربيتي خود را نسبت به فرزندان بخوبي ايفا كند. كجروشدن فرزندان دور از انتظار نخواهد بود.
از پيامدهاي بسيار ناگوار ازدواجهاي ناموفق، گسست بنيان خانواده است. متاسفانه براساس آمارهاي ارايه شده، ميزان پديده طلاق ظرف 40 سال گذشته در جهان سه برابر افزايش يافته است. تشكيل زندگي بدون توجه به آمادگي و علاقه ميتواند پيامدهاي ناخوشايند و جبرانناپذيري را در پي داشته باشد كه از اثرات كوتاهمدت آن احساس عدم درك متقابل،عدم توانايي در تامين هزينههاي زندگي و... است كه در نهايت موجب نوعي احساس سرخوردگي ميشود، به گونهيي كه تحمل يكديگر زير يك سقف براي آنها مشكل بوده و جدايي، تنها راه رهايي خواهد بود. فقدان شبكه ارتباطي محبتآميز ميان زن و شوهر، خانواده را به كانون درگيري، كشمكش و تضاد تبديل ميكند و تفاهم را كه سنگ زيرين بنيان خانواده است ويران ميكند.زوجين با هر حركت مشكوكي با برچسب سوءظن با همديگر رفتار ميكنند، هرچند كه در زير يك سقف زندگي ميكنند. در حالي كه طلاق رواني و عاطفي ميان آنها رخ داده است. در چنين اوضاع نابساماني، زن انزواطلبي اختيار كرده و خود را سهيم و شريك زندگي نميداند و تنها به دليل شرايط اجتماعي، خانوادگي و فرهنگي به زندگي خانوادگي ادامه ميدهد. از دست دادن اميد به زندگي، عدم وجود تصوير موفقيتآميز براي زندگي خود و فرزندان يكي ديگر از اختلالات عاطفي و رواني اين نوع ازدواجهاست. مجموعه اين فشارهاي رواني، ايجاد هرگونه ابتكار، طراوت و نشاط را در محيط خانه براي اين افراد از بين ميبرد و خانه را براي آنان به زنداني با ميلههاي رواني و نامريي تبديل ميكند.
1- برگزاري آموزش حقوقي در زمينه ازدواج، مشاوره خانواده براي دختران و پسراني كه در آستانه ازدواج قرار دارند.
2 - ارتقاي آگاهيهاي خانواده در خصوص حقوق زنان.
3 - آموزش و دانشافزايي والدين نسبت به روحيات جوانان، رفتار والدين در زمينه ازدواج با فرهنگ خانواده، ارتباط مهمي دارد، خانوادههايي كه از رشد فرهنگي بالايي برخوردارند در زمان ازدواج فرزندان نقش مشاور و راهنما را برعهده ميگيرند و با ارشاد فرزندان خود تصميمگيري نهايي را برعهده خود آنها قرار ميدهند و در برخي خانوادهها، والدين به جاي فرزند تصميم ميگيرند، اين امر گذشته از آنكه اخلاقاص نادرست است از منظر حقوقي و قانوني نيز به درستي ازدواج لطمه ميرساند. دنياي سرگرمكننده امروز، سعي دارد كه افراد را متقاعد كند كه راه نيل به استعدادهاي انسان و كسب آزادي مبتني بر انكار قواعد مذهبي و اخلاقي است. آنچه امروز به عنوان مفهوم عقل و دانايي رايج شده است، آزادي انتخاب بدون توجه به محدوديتهاي اخلاقي است. اما آيا چنين مجوزي حقيقتاص آزادي را به ارمغان ميآورد؟ اين مساله در مورد فرزندان چگونه خواهد بود؟ آيا تماميانواع روشهاي زندگي براي كودكان داراي ارزش يكساني است؟اگر خانواده در انجام وظايف موفق نباشد،جامعه به مخاطره ميافتد. وظيفه مهم و ضروري امروز بازسازي و احياي ازدواج و خانواده است، تا زماني كه اين كار انجام نشود تمام تلاشها براي جلوگيري از تجزيه جامعه محكوم به فنا خواهد بود، اكنون ما بخاطر فرزندانمان،به بازسازي خانواده كه در اين مسائل محاصره شده است نياز داريم و بايد همه ما تلاش كنيم.
عوامل موثر بر کاهش فشار روانی ناشی از طلاق
1- پیش بینی پذیری:وقتی انسان بتواند کنترلی بر فشار روانی داشته و آن را پیش بینی کند از شدت فشار کاسته می شود.
2- ارزیابی شناختی:ادراک فرد از طلاق یا هر فشار روانی دیگر و میزان آن در تعیین شدت فشار موثر است.
3- احساس کارایی: اطمینان خاطر فرد به اینکه می تواند یک موقعیت فشارزا را به خوبی اداره کند ، در کاهش فشار مفید است.
4- حمایت اجتماعی:حمایت عاطفی و توجه مردم فشار را کم می کند.
دوگانگى وسيعى در آمار طلاق شهر و روستا وجود دارد و در مواردى تا 4 برابر گزارش شده است.علت اين دوگانگى اين است كه در جامعهسنتى، سنتها همچون ستونهاى استوارموجب بقاى خانواده شده است در حالىكه جوامع صنعتى طلاق را نفى مىكنند وموجبات استحكام پيوند زناشويى را نيزفراهم نمىآورند; به همين دليل الگو قراردادن قوانين غربى در جامعه اسلامى ماكار ساز نبوده، از معضلات پىآمد طلاقنمىكاهد; زيرا اين قوانين مطابق با عرفغرب تدوين شده است و نمىتواندخواستههاى جوامع اسلامى و سنتى رابرآورده سازد. متاسفانه برخى ازتحصيلكردههاى اين گونه جوامع نيزفريب ظواهر فريبنده اين قوانين را خورده،پس از بازگشتبه وطن بانگ سر مىدهندكه بطور مثال حق طلاق به زن تعلق داشتهباشد و... . بايد به اينان يادآورى كنيم كهآمار طلاق در خانوادههاى بىسواد و يابالاتر از فوق ليسانس و در ميانخانوادههايى كه زن استقلال مالى دارد،بيشتر است.
بر اساس آمار، کمترين ميزان طلاق در بين معلمان است. از اين رو توصيه مي شود مردان بيشتر با زنان معلم ازدواج کنند.
در ميان زنان بيشتري طلاق در بين زنان خانه دار با 65 درصد و کمترين ان ميان زنان معلم با 4 درصد است. در ميان مردان نيز مردان تحصيلکرده و کارمند کمترين ميزان طلاق را به خود اختلاص داده اند.
در سال 1365 در برابر هر 340 هزار و 342 ازدواج،35 هزار و 211 طلاق در كشور ثبت شده است. اين آمار در سال 1375 به 479هزار و 263 ازدواج در برابر 37 هزار و 817 طلاق و در سال 1381 به 650هزار و 960 ازدواج در برابر 67هزار و 256 طلاق ميرسد. اگر چه آمارهاي مربوط به طلاق به دلايل مختلف از جمله ثبت نشدن در دفاتر، جاري كردن صيغه شرعي طلاق بدون درج محضري آن و...با كم شماري مواجه ميشوند و چندان قابل استناد نيستند، ولي بررسي همين آمار و محاسبه شاخصهايي چون نسبت طلاق به ازدواج و يا نسبت طلاق به كل جمعيت نشان دهنده آن است كه اين آمار طي سالهاي مختلف با نوساناتي روبهرو بوده است. بررسي رقم مطلق طلاق طي سالهاي 1365 تا 1381 نشان دهنده افزايش آمار طلاق طي سالهاي مورد بررسي است اما محاسبه شاخصهاي آماري نشان ميدهد در سال 1365 شاخص طلاق با افزايش روبهروست سپس طي سالهاي 1370 تا 1377 بهتدريج كاهش مييابد و از سال 1379 تا 1381 اين آمار مجدداً افزايش مييابد. اين امر، گوياي آن است كه اگرچه به گفته جمعيتشناسان افزايش طلاق با افزايش ازدواج رابطهاي مستقيم دارد، ولي به صورت غيرمستقيم نوسانات شاخصهاي طلاق تحت تأثير عوامل اقتصادي و اجتماعي و همچنين مسايل حقوقي است، چنانكه وضع قوانين و مقررات ميتواند با تسهيل روند طلاق آن را به ميزان طبيعي خود نزديك كرده و فضايي ايجاد كند كه بسياري از زوجهايي كه در عمل، زندگي زناشويي آنان به بنبست رسيده است و به دليل مسايل حقوقي قادر به جدايي نيستند، اين مرحله را پشت سربگذارند و يا با ايجاد موانع حقوقي و قانوني آمار طلاق را كاهش دهد.
کمترين و بيشترين ميزان طلاق در شهرهاي ايران
براساس آخرين آمارهاي موجود از دفتر آمار و اطلاعات جمعيتي سازمان ثبت احوال كشور در سال 1382، تهران با 20244 مورد طلاق رتبه اول را در كل كشور داشته، استان خراسان رضوي با 8012 و استان اصفهان با 5669 مورد طلاق به ترتيب در رديف دوم و سوم قرار داشته اند.
پائين ترين موارد ثبت شده طلاق در استان هاي ايلام با 183 مورد، چهارمحال و بختياري 291 مورد و سمنان با 372 مورد بوده كه به ترتيب در رتبه اول تا سوم قرار داشته اند.
با توجه به آمارهاي موجود، تقريبا در ايالات متحده آمريكا 50 درصد كل ازدواج ها به طلاق مي انجامد، 25 درصد طلاق ها نيز در سه سال اول زندگي مشترك اتفاق مي افتد، پس از طلاق 80 درصد اين افراد مجدداً ازدواج مي كنند.
هم اكنون در انگليس در بين كشورهاي اروپايي بيشترين ميزان طلاق رخ مي دهد، اين در حالي است كه اين ميزان همچنان رو به افزايش است.
در سال2003، 167 هزار زوج در انگليس طلاق گرفتند كه با 27 هزار مورد در سال 1961 قابل مقايسه است. به گفته برخي كارشناسان حقوقي انگليس، علت شيوع طلاق در اين كشور وجود توقعات و انتظارات غيرعملي زوج ها از يكديگر است.
فهرست مطالب
عنوان صفحه
عوارض ناشي از طلاق و نابساماني خانواده. 3
عوامل مؤثر در جدايى همسران.. 6
وضعيت فرزندان در خانواده هاي ازهم پاشيده. 12
راههاي موثر در كاهش طلاق:16
عوامل موثر بر کاهش فشار روانی ناشی از طلاق.. 17
نگاهي به آمار طلاق در ايران.. 18
کمترين و بيشترين ميزان طلاق در شهرهاي ايران.. 20
|