مرکز دانلود خلاصه کتاب و جزوات دانشگاهی

مرکز دانلود تحقیق رايگان دانش آموزان و فروش آنلاين انواع مقالات، پروژه های دانشجويی،جزوات دانشگاهی، خلاصه کتاب، كارورزی و کارآموزی، طرح لایه باز کارت ویزیت، تراکت مشاغل و...(توجه: اگر شما نویسنده یا پدیدآورنده اثر هستید در صورت عدم رضایت از نمایش اثر خود به منظور حذف اثر از سایت به پشتیبانی پیام دهید)

نمونه سوالات کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات کارشناسی دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات دانشگاه پيام نور (سوالات عمومی)

کارآموزی و کارورزی

مقالات رشته حسابداری و اقتصاد

مقالات علوم اجتماعی و جامعه شناسی

مقالات روانشناسی و علوم تربیتی

مقالات فقهی و حقوق

مقالات تاریخ- جغرافی

مقالات دینی و مذهبی

مقالات علوم سیاسی

مقالات مدیریت و سازمان

مقالات پزشکی - مامایی- میکروبیولوژی

مقالات صنعت- معماری- کشاورزی-برق

مقالات ریاضی- فیزیک- شیمی

مقالات کامپیوتر و شبکه

مقالات ادبیات- هنر - گرافیک

اقدام پژوهی و گزارش تخصصی معلمان

پاورپوئینت و بروشورر آماده

طرح توجیهی کارآفرینی

آمار سایت

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 2188
  • بازدید دیروز : 3600
  • بازدید کل : 13090926

رابطه دین و سیاست


رابطه دین و سیاست

 

سیاست‏ داراى معانى متعددى است ،در اینجا،سیاست ‏به معناى حکومت و اداره امور جامعه است. در تعالیم اسلام از ارتباط دین و سیاست سخن رانده شده است ولی عده ای از عدم ارتباط دین با سیاست سخن گفته اند، آنها که‌در جدایى دین و دنیا سخن گفته‏اند، استدلال خود را بر آن بنا نهاده‏اند که: ‏یک دسته از امور، مربوط به آخرت و ماوراء طبیعت و دسته دیگر مربوط به دنیا مى‏باشدو دین تنها در امور دسته اول، مانند پرستش ، توکل، دعا، توسل، و حداکثر ازدواج و دفن‏ و عزادارى و مانند آن سخن گفته‏است و امور دیگر مانند خوراک و پوشاک و روابط‏اجتماعى و حکومتو سیاست، که بدون دیندارى نیز مى‏گذرد، مربوط به دنیاست لذا دین از آنهاسخن نگفته است و امر آن را به دست‏ خود انسان سپرده است.

 

عده ای گفته اند: جریان کلى جدا انگارى دین و دنیا، به جدایى روزافزون دین از سایر نهادهاى‏اجتماعى مى‏انجامد، نهادهایى مانند همچون‏حقوق، سیاست، اقتصاد، آموزش که پایه‏هاى اصلى ترتیبات زندگى اجتماعى راتشکیل مى‏داده‏اند،افرادی چون بازرگان، مسائل دین را به آنچه از دسترس دانش بشرى خارج است ، اختصاص می دهند.بازرگان ، معتقد است سیاست، در دسترس دانش است ‏یعنى انسان مى‏تواند بدون دین،زندگى خود را سیاست کند لذا دین نباید از آن سخن بگوید و اگر هم گفته باشد ، طفیلى است و امر آن به دست انسان و دانش اوست.اما واقعیت چیز دیگرى است، حیات و سعادت اخروى انسان در گرو چگونه زیستن‏او در این دنیاست. از دیدگاه اسلام، زندگى اخروى هر فرد توسط خود او و در این دنیاساخته مى‏شود.

قرآن، ارتباط تنگاتنگ و ناگسستنى دنیا و آخرت را، گاه در قالب «چهره انسان درآخرت‏»، گاه «تجسم اعمال‏» و گاه در بیان «عینیت پاداش و کیفر اخروى با اعمال‏دنیا»، بیان فرموده است. هر رفتارى که از انسان در این دنیا سر زند، در زندگى اخروى‏او مؤثر است و سعادت اخروى آدمى در گرو تصمیمات وى در همین دنیاست. از این رونمى‏توان عملى را یافت که تنها جنبه دنیوى داشته و در حیات آخرت موثر نباشد، و یاعملى که تنها جنبه اخروى داشته و در زندگى دنیا بى‏تاثیر باشد. از طرفى واضح است که‏رفتار، عادات و فرهنگ زندگى افراد جامعه تا چه حد متاثر از نوع و اهداف حکومت‏است.

 

تاثیر حکومت ‏بر فرهنگ زندگى مردم، حتى بیش از نقش تربیت ‏خانوادگى است تاجایى که گفته‏اند «الناس على دین ملوکهم‏»، مردم به دین و روش حاکمشان‏اند و «الناس ‏بامرائهم اشبه منهم بآبائهم‏»، مردم به فرمانروایانشان شبیه‏ترند تا به پدرانشان‏.

بنابراین اسلام که عبارت است از آنچه از جانب خداوند توسط نبى اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلمبراى هدایت‏بشر فرستاده شده است و براى شناخت آن باید به قرآن،سنت و عقل مراجعه کرد و قرآن که اعجازش سند رسالت و آیاتش بى‏کم‏و کاست، وحىالهى است، مهمترین مرجع براى شناخت اسلام است،درامر سیاست دخالت دارد.و مراد ، این است که حوزه فعالیتهاى حکومتی ، ازقبیل نحوه تشکیل حکومت، اختیار قانون گذاری و تصمیم‏گیریهاى حکومتی، چگونگى‏مشارکت مردم در اداره جامعه، اختصاص اموال حکومتی و ارتباط با دول و ملل بیگانه ومسائلى از این دست که از آن، به حقوق اساسى‏ نیز تعبیر مى‏شود، جزء تعالیم اسلام‏است.

لذا مراد از عدم دخالت اسلام در سیاست‏ ، این خواهد بود که تصمیم‏گیرى‏در این حوزه از فعالیت انسان، به خود او واگذار شده تا درباره این مسائل، تصمیم‏گیرى وعمل نماید و دین، در این مقوله، نظر یا حکم خاصى ندارد. اگر حکومت و سیاست را خارج ازحوزه اسلام بدانیم، نخواهیم توانست‏ حکومتی را به اسلام نسبت دهیم و آن راحکومت اسلامى بنامیم گرچه آن حکومت،در جامعه مسلمین و توسط آنان اداره‏شود. حکومت و سیاست اسلامى، آن است ‏که از متن اسلام به دست آمده باشد. واصلاح و سامان امور جامعه‏، مقدمه‏اى براى هدف برتر اسلام، یعنى‏خداشناسى و خداپرستی است امااین بدان‏معنا نیست که‏آن را مغفول‏گذارده است.

 

پیشینه تاریخی بحث جدایی دین از سیاست

 

سکولاریسم رویکرد خاصى است که بر اثر تحولات اقتصادى, فرهنگى, اجتماعى مغرب زمین پس از رنسانس به وجود آمد از مهمترین نتایج این پدیده, شکل گیرى نظریه جدایى دین از سیاست است. جان مایه اندیشه سکولارها تاکید بر امورى است که منتهى به انکار شدید مرجعیت دین در امور اجتماعى و سیاسى مى شود و تلقى خاص و ویژه اى از دین و کارکرد آن عرضه مى دارد .

 

در اروپاى قرون وسطا زمینهاى فراوانى به طور موقوفات تحت نظارت رجال دین و روحانیان و راهبان کلیسا و صومعه ها اداره مى شده و زمینهایى را که چنین نبوده زمینهاى تحت نظارت سکولارها مى نامیدند، کم کم در برخى موارد از این واژه بوى دشمنی با دین به مشام مى رسید، به عنوان مثال در فرانسه تعلیم دین, اختصاص به کلیسا داشت و دولت عهده دار تعلیم عمومى بود که اغلب به ریاضیات و طبیعیات محدود می شد.

 

لذا تعالیم لائیکى در برابر تعالیم دینی قرار گرفت. به تدریج این تفکر رواج پیدا کرد که نه تنها بخشی از تعالیم خارج از نفوذ دین و رجال دین است بلکه اساساً برخى از جنبه هاى حیات بشرى از دین خارج است و بدین ترتیب سکولاریزم و مذهب لائیک شکل گرفت که حیات عمومى را خارج ازسلطه دین و رجال آن مى خواست.

 

استاد علامه محمد تقی جعفری راجع به نوسانات کلیسا و حکومت بیان می کند که:

 

در دائره المعارف بریتانیکا آمده : موضوع مورد منازعه اینست که در نهاد قانونی حکومت وکلیسا در جامعه واحد در میان افراد واحد، هر دو مدعی وفاداری و تبعیت مردم بودند. از لحاظ تئوری مطابق آیه 21 باب 22 انجیل متی باید قائده مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا ادا می شد ، اما در عمل قلمرو ادعای حاکمیت قدرت دنیوی و روحانی تصادم پیدا می کرد.

 

در جوامع اولیه این تفکیک بین وجوه دینی و دنیوی حیات اجتماعی به نحوی که امروز رایج است ، عملا غیر ممکن بوده است. در تمدنهای اولیه همه جا ، پادشاه و یا حاکم نماینده خدا محسوب می شد.تا زمان قبول دین مسیحیت توسط امپراطور روم ، شخص امپراطور عنوان بالاترین مرجع دینی را هم داشت و دین ولایات کشور را کنترل می کرد ، و بلکه خود ، موضوع پرستش و چون خدایی در روی زمین بود.

به هر حال مفهوم حکومت و کلیسا به عنوان دو هویت جداگانه ، از وقتی مطرح شد که خط تمایزی بین جامعه سکولار بشری از یک طرف و جامعه یا جوامع دینی در داخل یک هستی سیاسی ، از طرف دیگر کشیده شد. بنابر این صحیح نیست که بگوییم تمایز بین حکومت و دین توسط مسیحیت به وجود آمده است ، بلکه جریان با دین یهود آغاز شده است ، چرا که با سقوط اورشلیم در سال 586 میلادی دیگر یهودیان هرگز از یک جامعه سیاسی مستقل برخوردار نبودند، لذا مجبور بودند راجع به عضویت در جامعه دینی خود و شهروندی سکولار خویش به عنوان دو امر جداگانه بیندیشند.

پس از پایان تعقیب و شنجه مسیحیان ، توسط امپراطور کنستانتین کبیر در قرن چهارم میلادی ، مسیحیان با این پرسش اساسی روبرو شدند که رابطه کلیسا با حکومت سیاسی امپراطوری چه باید باشد؟

 

از زمان تئودوسیوس اول کبیر در پایان قرن چهارم مسیحیت به تنها دین امپراطوری روم تبدیل شد و شرک و یا بدعتهای درون مسیحیت طرد شدند.از اینجا مرحله ای شروع شد که کلیسا وحکومت به صورت دو جانبه یک جامعه واحد مسیحی تلقی می شدند. در این دوران کلیسا نوعی نظارت معنوی وقدرت سیاسی روی کلیه شهروندان واز جامعه رهبران وفرمانروایان سیاسی جامعه داشت.در بخش غربی مسیحیت تا قرن یازدهم ، اوضاع چندان متفاوت نبود ، هر چند که پاپ که مدعی اقتدار معنوی روی همه قلمرو مسیحیت بود ،از احساس قدرتی برخوردار بود که هرگز اسقفهای اعظم قسطنطنیه آن را بدست نیاورده بودند.

 

در فاصله بین قرن یازدهم تا سیزدهم میلادی تئوری تضاد و منازعه بین پادشاهان و پاپها چه به صورت علنی و یا ضمنی ، که قدرت کشیشی طبیعتا مافوق قدرت سکولار بود و در آخرین مرحله می توانست آن را کنترل کند، هرگز حتی توسط خود روحانیون مسیحی جنبه یک اعتقاد عمومی نداشت ، بلکه تنها تأثیر عظیمی برخوردار بود و در ریشه منازعات بین پاپ و امپراطوری مقدس روم که در آن زمان این منازعات بسیار رواج داشت ، قرار داشت.

 

شاید از لحاظ تئوری نظری رادیکال ترین نظریات را در زمینه جدای قلمرو دین ازسیاست مارتین لوتر ارائه کرده است .وی نطریه ای تحت عنوان دوپادشاهی ارائه داده است.

 

تعلیم وی در این زمینه را می شود عملا به یک سخن موجز تلخیص نمود: « انجیل خدا باید در قلمرو کلیسا و قانون شریعت وی در قلمرو جامعه حکومت کند، اگر بخواهیم کلیسا را توسط قانون مذهبی ویا جامعه را توسط انجیل اداره کنیم، مردم مجبور خواهند بود تا قانون و مقررات را به قلمرو لطف و فیض الاهی و از آن طرف هم احساسات و عواطف را به قلم و عدالت اجتماعی بیاورند که در نتیجه خداوند را از تخت سلطنت خویش محروم ساخته و شیطان را به جای او بنشانند هر چند که در عمل عقاید اصلاحی لوتر در جهت حفظ روابط و پیوندهای خویش با نظم اجتماعی حاکم شده و به صورت دین رسمی در مناطقی که اکثریت داشت مثل آلمان و کشورهای اسکاندیناوی در آمد.

 

ما در تاریخ گذشته سیاسی و مذهبی شرق غیر اسلامی وغرب معنای سکولاریسم را تا حدودی واضع تر و مشخصتر از معنای تئوکراسی می بینیم زیرا مفهوم حذف مذهب از زندگی دنیوی و سیاست و علم خیلی روشنتر از تئو کراسی( حکومت خدا ) در جامعه می باشد. زیرا عدم دخالت مذهب در زندگی سیاسی و اجتماعی دنیوی و استناد مدیریت و توجیه زندگی فردی و جمعی به خود انسان ، یک مفهوم واضحی است که درک آن با مشکلی مواجه نمی گردد. در صورتیکه مفهوم حاکمیت خداوندی در جامعه به جهت احتمال معانی متنوع در آن ، ابهام انگیز می باشد.

 

ایشان وقایع سه گانه ای را که زمینه ساز تفکرات سکولاریستی گردید بدین گونه تبیین می نماید:

 

واقعه اول عبارت بود از مشاجره بین دستگاه پاپ و سلطنت فرانسه ، در سالهای 1269 تا 1303 که در نتیجه ،آ ن فرضیه امپریالیسم پاپ که در قانون شرع گنجانده شده بود به حد کمال رسید ، مسأله مخالفت با امپریالیسم پاپ در پایان همین واقعه به تدریج شکل گرفت و درنتیجه این فکر پیدا شد که باید قدرت روحانی را محصور و محدود نمود و از این فکر این نتیجه بدست آمد : طرح مسأله استقلال کلیه سلطنت ها به عنوان جامعه های مستقل سیاسی.لذا تخم اصل ملیت ( ناسیونالیسم ) و حق مالکیت و استقلال ملل که در قرن 18 و 19 رشد کرد، در این زمان کاشته شد.

 

واقعه دوم عبارت است از مشاجره بین ژان بیست و دوم و لوی باویر که در حدود بیست و پنج سال بعد به وقوع پیوست و در این مشاجره مخالفت با استقلال پاپ شکل گرفت.که تیجه آن عبارت بود از : مخالفت بر ضد استقلال پاپ ، بسط فرضیه بی نیازی جامعه مدنی. لذا در خلال جریان این مشاجره ، فرضیه محدودیت قدرت روحانی و منحصر نمودن وظائف آن ، به امور دنیای دیگر تکامل یافت در حالیکه کلیسا همچنان به عنوان یک موسسه اجتماعی باقی ماند.

 

واقعه سوم عبارت بود از مشاجره ای که اولین مرتبه در درون کلیسا و در میان روحانیان در گرفت.این اولین مرتبه بود در تاریخ مسیحیت ، که رعایا و تابعین یک قدرت حاکمه مطلقه به عنوان انجام اصلاحات ، سعی نمودند محدودیتهای مشروطیت و حکومت نمایندگی را به زور به آقای خود بقبولانند.

این مشاجره بعدها منجر به ایجاد گفتگو و مشاجره در میان زمامداران دنیوی و رعایای ایشان گردید. یعنی رعایای زمامداران سیاسی را نیز بیدار کرده به فکر انداخت که قدرت زمامداران را به وسیله دو عنصر مشروطیت و حکومت نمایندگی محدود نمایند.

 

نسبت دین وسیاست

 

نظریه سکولاریسم که در قرنهای 14 و 15 میلادی در نتیجه تعارض طرز تفکرات و روشهای اجتماعی و سیاسی کلیسا در مغرب زمین ، پا به عرصه تفکرات نهاده ، با توجه به معنای حیات ، دین و سیاست از دیدگاه اسلام ، چنین تعارضی امکان پذیر نیست ، زیرا عقاید دینی ، سیاست ، علم ، اقتصاد ، فقه ، حقوق ، فرهنگ ، هنر ، اخلاق و غیر ذالک در اسلام ، اجزاء و شئون تشکیل دهنده یک حقیقت می باشند.

 

برخی از مورخین فلسفه سیاسی ، نظریه سکولاریسم را به ارسطو نسبت داده اند، و گفته اند سکولاریسم یعنی دنیا پرستی و دنیا داری در بطن کتاب سیاست ارسطو نهفته می باشد به خصوص این فرضیه ارسطو که می گفت:« جامعه مدنی به خودی خود در حدود کمال و بی نیاز است و احتیاجی به تطهیر و تحصیل جواز از یک عامل مافوق طبیعت ندارد.» این نسبت به هیچ وجه صحیح نیست چرا که چنین مطلبی با مفاهیم مزبور از ارسطو دیده نشده است .

بنابراین عامل یا عوامل شیوع حذف دین از سیاست در مغرب زمین به هیچ وجه با مکتب اسلام سازگار نیست.و این عوامل در مکتب اسلام غلط محض است. این موضوع از بررسی اختلاف معانی حیات و دین و سیاست در اسلام و غرب مشخص می شود.

 

معنای حیات در غرب

 

این معنا جز همین زندگی معمولی که در صحنه عالم طبیعت به وجود می آید و بر مبنای خودخواهی آزاد در اشباع غرایز طبیعی مهار شده و قالب شده به سود زندگی اجتماعی ، بدون التزام به عقاید خاص برای معانی حیات و توجیه آن به سوی هدف اعلا و بدون احساس تکلیف برای تخلق به اخلاق عالیه انسانی ادامه می یابد چیزی دیگر نیست.

 

معنای دین در غرب

 

عبارت است از یک رابطه روحانی شخصی مابین انسان و خدا و دیگر حقایق فوق طبیعی ، بدون اینکه کمترین نقشی در زندگی دنیوی بشر داشته باشد.

 

معنای معمولی سیاست در غرب

 

عبارت است از توجیه و مدیریت زندگی طبیعی انسانها در صحنه اجتماع به سوی هدفهایی که در ظاهر اکثریت آنها را برای خود انتخاب می نمایند.

 

لذا با این تعاریف ، عدم ضرورت وجود سیاست و فعالیت آن ، برای زندگی چه در حیات فردی و چه در حیات دسته جمعی انسانها کاملا بدیهی است ، زیرا پدیده دین از دیدگاه مدیریت جوامع غربی هیچ گونه لزومی برای انسانها ندارد، چه در زندگی فردی و چه در زندگی اجتماعی. بنابر معانی فوق از دیدگاه غرب برای حیات و دین و سیاست قطعی است که نه تنها دین باید از سیاست جدا باشد ، زیرا هیچ یک از آن دو با دیگری پیوستگی ندارد، زندگی آدمی نیز ارتباط و نیاز همه جانبه با دین ندارد مگر در حد وسیله ای برای شوون خودخواهی ، زیرا بنابر تعریف دین از دیدگاه فوق ، دین عبارت است از نوعی ارضای احساس شخصی که ممکن است معلول علل غیر واقعی باشد.

این طرز تفکر برمبنای تعاریف فوق به هیچ وجه با تعاریف آنها در اسلام سازگار نیست.

 

حیات انسانی از دیدگاه اسلام

 

عبارت است از پدیده ای دارای استعداد گردیدن تکاملی که به وسیله تکاپوهای آگاهانه برای حصول به هدفهای عالی و عالی تر به فعلیت می رسد.سپری شدن هر یک از مراحل حیات، اشتیاق حرکت به مرحله بعدی را می افزاید.همانگونه که این حیات آغازش از خداست و حرکتش مستند به خدا است ، پایان آن نیز خداست « ان صلواتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین ».

 

سیاست از دیدگاه اسلام

عبارت است از تفسیر و توجیه حیات انسانها به سوی عالیترین هدف مادی و معنوی و ملکوتی حیات برای به ثمر رسیدن آن ، همان مقدار دین و سیاست معقول دخالت دارد که تنفس از هوای سالم برای ادامه زندگی طبیعی.

تعریف دین از دیدگاه اسلام

 

دارای سه رکن اصلی می باشد:

اول : عبارت است از اعتقاد به وجود خداوند یکتا و نظاره و سلطه او بر جهان هستی و دادگری مطلق او که هیچ هوی و هوسی راه به آن ندارد.و اوست جامع همه صفات کمالیه.

دوم: عبارت است از قوانین و برنامه عملی حرکت در زندگی قابل توجیه به سوی هدف اعلای حیات که احکام و تکالیف و حقوق نامیده می شود.این رکن شامل قضایای اخلاقی و تکالیف و حقوق می گردد.

سوم: موضوعاتی است که شامل همه واقعیات و پدیده های بر پادارنده زندگی است ، اسلام در همه موضوعات به جز در چند مورد محدود، اختیار را به خود انسانها داده است که با حواس و تعقل و قدرت عضلانی و امیال و خواسته های مشروع خود، آنها را تأمین نمایند.

 

بنابراین سیاست از دیدگاه اسلام عبارت است از مدیریت حیات انسانها چه در حالت فردی و چه در حالت اجتماعی برای وصول به عالی ترین هدفهای مادی و معنوی.بنابر این در دین مبین اسلام همه شوون حیات انسانی با هم هماهنگی و وحدت دارند، لذا علم ، جهان بینی ، سیاست ، حقوق ، اخلاق ، فرهنگ به معنای پیشرو آن ، صنعت یا تکنولوژی و همه آنچه که به نحوی در تنظیم و اصلاح انسانی تأثیری داشته باشد، جزئی از دین اسلام است . این حقیقتی است که هر کس که اطلاعی از آن نداشته باشد ، قطعا از خود دین اطلاعی ندارد و بدیهی است که هر کس اطلاعی از این دین داشته باشد ، آن را می داند.

 

 

الف) تعريف سكولاريسم

 

در عصر جديد سكولاريسم به معناي كنار گذاشتن آگاهانه دين از صحنه معيشت و سياست معرفي شده است. اين واژه و معادل عربي آن در زمان استاد، واژه اي رايج بوده است؛ اگرچه ايشان ترجمه عربي آن به «عَلمانيت» را از نظر لغت بي ريشه مي داند. تعريفي كه استاد از واژه به دست مي دهد جدايي دين از سياست است. بنگريد: «...... از جمله اين تلاش ها، طرح مساله اي است به نام «علمانيت» (اين كلمه ترجمه لغت Secularism است) كه به معني جدايي دين از سياست است. بعد از سيد جمال در كشورهاي عربي و به خصوص در مصر افراد زيادي پيدا شدند كه با تكيه بر قوميت و در لباس ملي گرايي، عربيزم، و پان عربيزم به تبليغ فكر جدايي دين از سياست پرداختند. اخيراً هم شاهد بوديم كه انور سادات همين مساله را باز، بار ديگر مطرح كرد، انور سادات در نطق هاي اخيرش به خصوص بر اين تكيه تاكيد مي كرد كه دين مال مسجد است و بايد كار خود را در آنجا انجام دهد. مذهب اصولا نبايد كاري به مسائل سياسي داشته باشد.»

 

ب) نسبت اسلام و سكولاريسم

 

شهيد مطهري، به عنوان يك اسلام شناس، بارها در نوشته هايش بر ناسازگاري مولفه هاي سكولاريسم با مباني دين اسلام تاكيد مي ورزد. او اين موضوع را از جنبه هاي مختلف مورد بحث قرار مي دهد كه در ذيل مي آيد:

 

 

 

1- نقش دين در همه شؤون زندگي

 

به گفته شهيد مطهري «اسلام آييني است جامع و شامل همه شؤون زندگي بشر .... اسلام عملا نظامي نوين و طرز تفكري جديد و تشكيلاتي تازه به وجود آورد. اسلام در عين اين كه مكتبي است اخلاقي و تهذيبي، سيستمي است اجتماعي و سياسي. اسلام معنا را در ماده، باطن را در ظاهر، آخرت را در دنيا و بالاخره مغز را در پوست و هسته را در پوسته نگهداري مي كند.» وي در جاي ديگر به تحليل جاودانگي اسلام پرداخته، دين اقلي را ناتمام و اسلام را پاسخگوي همه نيازهاي فطري (اعم از فردي و اجتماعي) مي داند.

 

2- حكومت شاني از شؤون پيامبر

 

شهيد مطهري رياست دنيايي را نتيجه قهري رياست در دين و حكومت را يكي از شؤوني مي داند كه پيغمبر اكرم دارا بود و اين حكومت را نه از ناحيه مردم ( و از باب وكالت) بلكه از ناحيه خدا (و از باب ولايت) تلقي مي كند. او در كتاب ولاء ها و ولايتها مي نويسد:

« ولاء زعامت يعني حق رهبري اجتماعي و سياسي. اجتماع نيازمند به رهبر است. آ ن كس كه بايد زمام امور اجتماع را به دست گيرد و شؤون اجتماعي مردم را اداره كند و مسلط بر مقدرات مردم است «ولي امر مسلمين» است. پيغمبر اكرم در زمان حيات خودشان ولي امر مسلمين بودند و اين مقام را خداوند به ايشان عطا فرموده بود و پس از ايشان طبق دلايل زيادي كه غيرقابل انكار است به اهل البيت رسيده است.»

 

 

3- ضرورت توام شدن دين و سياست

 

استاد شهيد نسبت ميان دين و سياست را نسبت روح و جسم و مغز و پوست مي داند: «.... بزرگ ترين آرزوي هواخواهان ترقي اسلام بايد توام شدن سياست و ديانت باشد. نسبت اين دو با هم نسبت روح و بدن است. اين روح و بدن، اين مغز و پوست بايد به يكديگر بپيوندند. فلسفه پوست حفظ مغز است، پوست از مغز نيرو مي گيرد و براي حفظ مغز است. اهتمام اسلام به امر سياست و حكومت و جهاد و قوانين سياسي براي حفظ مواريث معنوي يعني توحيد و معارف روحي و اخلاقي و عدالت اجتماعي و مساوات و عواطف انساني است.» او در جاي ديگر افزود: «...... كار اساسي اين است كه مردم ايمان پيدا كنند كه مبارزه سياسي يك وظيفه شرعي و مذهبي است. تنها در اين صورت است كه تا رسيدن به هدف از پاي نخواهند نشست. مردم در غفلتند كه از نظر اسلام، سياست از دين و دين از سياست جدا نيست. پس همبستگي دين و سياست را بايد به مردم تفهيم كرد.»

 

پر واضح است كه اين سخنان تا چه اندازه در بيداري مردم مسلمان در عصر طاغوت موثر بوده و روحيه انقلابي گري و طاغوت ستيزي را در دل آنان زنده مي كرده است. وي در جاي ديگر روند دور نگاه داشتن دين از سياست را موجب جريحه دار شدن عواطف اسلامي مي خواند و آن را از ريشه هاي انقلاب اسلامي قلمداد مي كند.

 

4- تبيين معناي صحيح همبستگي دين و سياست

 

از آن جا كه همواره دين ملعبه حكام و خلفاي جور بوده تا به وسيله آن، حكومت خود را مشروعيت ببخشند؛ شهيد مطهري لازم مي بيند كه روش و نظام صحيح اين همبستگي را تبيين كند: «همبستگي دين و سياست كه امثال سيد جمال مطرح مي كردند به معناي اين نبود كه به قول كواكبي استبداد سياسي به خود قداست ديني بدهد، بلكه بر عكس به معني اين است كه توده مسلمان دخالت در سرنوشت سياسي خود را يك وظيفه و مسئوليت مهم ديني بشمارد. همبستگي دين و سياست به معني وابستگي دين به سياست نيست بلكه به معني وابستگي سياست به دين است....... چنان كه مي دانيم وابستگي دين به سياست به مفهومي كه در بالا طرح شد، يعني مقام قدسي داشتن حكام، اختصاص به جهان تسنن دارد. در شيعه هيچگاه چنين مفهومي وجود نداشته است. تفسير شيعه از «اولوالامر» هرگز به صورت بالا نبوده است.»

 

3- ج) افشاي جريانات سكولاريستي در جهان اسلام

 

استاد مطهري ابعاد مختلف اين جريانات را از زمان صدر اسلام تا دوران حيات خود شناسايي و معرفي مي كند. او با بصيرت خاص خود ماهيت اين جريانات را تجزيه و تحليل مي كند.

 

4- پيشينه سكولاريسم در تاريخ اسلام:

 

او باانتقاد از حكومت خلفا و به خصوص حكومت اموي مي گويد: «.... اينجا بود كه سياست از ديانت عملا جدا شد؛ يعني كساني كه حامل و حافظ مواريث معنوي اسلام بودند از سياست دور ماندند و در كارها دخالت نمي توانستند بكنند و كساني كه زعامت و سياست اسلامي در اختيار آنها بود از روح معنويت اسلام بيگانه بودند و تنها تشريفات ظاهري را از جمعه و جماعت و القاب و اجازه به حكام اجرا مي كردند. آخرالامر كار يكسره شد و اين تشريفات ظاهري هم از ميان رفت و رسما سلطنتها به شكل قبل از اسلام پديد آمد و روحانيت و ديانت به كلي از سياست جدا شد. از اينجا است كه ميتوان فهميد بزرگ ترين ضربتي كه بر پيكر اسلام وارد شد از روزي شروع شد كه سياست از ديانت منفك شد.»

 

5- ماهيت مروّجان سكولاريسم در جهان غرب:

 

«...... انديشه علمانيت را در جهان عرب، مسيحيان عرب تبليغ كردند. واضح است كه اگر همبستگي دين و سياست اصل مسلم شناخته شود،‌ مسيحيان عرب نقشي در جامعه نخواهند داشت.»

 

6- دليل طرفداري برخي مسلمانان از سكولاريسم:

 

«...... ولي تنها مسيحيان عرب نبودند كه انديشه علمانيت را تبليغ مي كردند عده اي از مسلمانان نيز سخت طرفدار آن بودند، آن هم مسلمانان روشنفكر متدين. چرا؟ اين مسلمانان در حقيقت از يك جريان ديگر رنج مي بردند و آن اين كه در جهان تسنن به حكم اين كه خلفا و سلاطين را «اولوالامر» مي دانستند و اطاعت آنها را از جنبه ديني واجب مي شمردند، وابستگي دين و سياست به صورت در خدمت قرار گرفتن دين ازطرف سياست بود. آنان كه طرفدار جدايي دين از سياست بودند اين چنين جدايي را مي خواستند،‌يعني مي خواستند خليفه عثماني يا حاكم مصري صرفا يك مقام دنيايي شناخته شود نه يك مقام ديني، و وجدان مذهبي و ملي مردم در انتقاد ا زاو آزاد باشد.»

 

استاد مطهري در ادامه خاطر نشان مي سازد كه در معارف شيعي هيچگاه چنين مفهومي و در نتيجه اين نوع طرفداري از سكولاريسم وجود نداشته است. با اين همه، وي با آگاهي از رواج اين انديشه در ميان برخي از روشنفكران شيعي به نقد آن مي پردازد.

7- نقد بومي سازي اننديشه سكولاريسم در ايران:

 

«....... روشنفكران جامعه امروز ايران نبايد ايران امروز را با اروپاي امروز اشتباه كنند و همان نسخه را براي ايران تجويز كنند كه روشنفكران اروپا از قبيل سارتر و راسل براي اروپاي معاصر تجويز مي كنند....... اسلام مسيحيت نيست. اسلام و بالخصوص اسلام شيعي، مذهب حركت و انقلاب و خون و آزادي و شهادت است. روشنفكر ايراني به توهم اين كه در اروپاي امروز مذهب نقش ندارد و نقش خود را در گذشته ايفا كرده است، نقش مذهب را در ايران نيز تمام شده تلقي نكند، كه نه ايران اروپا است و نه اسلام مسيحيت است.

 

د) تاييد حركت هاي ضد سكولاريستي

 

در اين زمينه مي توان به تجليل شهيد مطهري از امام خميني (ره) به عنوان بنيان گذار نهضت اسلامي و سيد جمال اسدآبادي به عنوان احياگر كشورهاي اسلامي اشاره كرد. او در مورد امام امت (ره) مي فرمايد: «از جمله اقدامات اساسي اين رهبر مخالفت جدي و دامنه دار با مساله جدايي دين از سياست بود....... وقتي از زبان يك مرجع تقليد، از زبان كسي كه مردم با وسواس كوشش مي كنند تا كوچك ترين آداب مذهبي خود را با دستورهاي او منطبق كنند، در كمال صراحت بيان شد كه دين از سياست جدا نيست و به مردم خطاب شد كه اگر از سياست كشور دوري كرده ايد در واقع از دين دوري كرده ايد. مردم چگونه به جنب و جوش افتادند و به نوعي بسيج عمومي اقدام كردند.» و در مورد سيد جمال نيز مي گويد: «.... شايد فضل تقدم دراين زمينه باشد. سيد جمال شايد نخستين كسي بود كه احساس كرد اگر بخواهد در مسلمانان جنبش و حركتي ايجاد كند بايد به آنها بفهماند كه سياست از دين جدا نيست،‌اين بود كه او اين مساله را به شدت درميان مسلمين مطرح كرد، بعدها استعمارگران تلاش زيادي كردند تا در كشورهاي مسلمان رابطه دين و سياست را قطع كنند.» و در جاي ديگر مي فرمايد: «اعلام همبستگي دين و سياست و اعلام ضرورت شرعي آگاهي سياسي براي فرد مسلمان و ضرورت دخالت او در سرنوشت سياسي كشور خودش و جامعه اسلامي يكي از طرحهاي سيد براي چاره جويي دردهاي موجود بود....... سيد طرح وابستگي دين وسياست را براي دو جبهه لازم مي دانست: جبهه استبداد داخلي و جبهه استبداد خارجي......»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع

1- بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 78، ص 46، روایت 57، باب 16

2- مهدى بازرگان، جزوه آخرت و خدا هدف بعثت انبیا، ص 11

3- محمد تقى مصباح، دروس فلسفه اخلاق، ص 195.

4- مرز بین دین‏وسیاست، سخنرانى مهدى بازرگان در دومین کنگره انجمنهاى‏اسلامى‏ایران

5- فصلنامه کتاب نقد شماره 23

6- پایگاههای اسلامی اینترنت، نسخه 3

 

  انتشار : ۱ آذر ۱۳۹۵               تعداد بازدید : 1355

دفتر فنی دانشجو

توجه: چنانچه هرگونه مشكلي در دانلود فايل هاي خريداري شده و يا هر سوال و راهنمایی نیاز داشتيد لطفا جهت ارتباط سریعتر ازطريق شماره تلفن و ايميل اعلام شده ارتباط برقرار نماييد.

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما