مرکز دانلود خلاصه کتاب و جزوات دانشگاهی

مرکز دانلود تحقیق رايگان دانش آموزان و فروش آنلاين انواع مقالات، پروژه های دانشجويی،جزوات دانشگاهی، خلاصه کتاب، كارورزی و کارآموزی، طرح لایه باز کارت ویزیت، تراکت مشاغل و...(توجه: اگر شما نویسنده یا پدیدآورنده اثر هستید در صورت عدم رضایت از نمایش اثر خود به منظور حذف اثر از سایت به پشتیبانی پیام دهید)

نمونه سوالات کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات کارشناسی دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات دانشگاه پيام نور (سوالات عمومی)

کارآموزی و کارورزی

مقالات رشته حسابداری و اقتصاد

مقالات علوم اجتماعی و جامعه شناسی

مقالات روانشناسی و علوم تربیتی

مقالات فقهی و حقوق

مقالات تاریخ- جغرافی

مقالات دینی و مذهبی

مقالات علوم سیاسی

مقالات مدیریت و سازمان

مقالات پزشکی - مامایی- میکروبیولوژی

مقالات صنعت- معماری- کشاورزی-برق

مقالات ریاضی- فیزیک- شیمی

مقالات کامپیوتر و شبکه

مقالات ادبیات- هنر - گرافیک

اقدام پژوهی و گزارش تخصصی معلمان

پاورپوئینت و بروشورر آماده

طرح توجیهی کارآفرینی

آمار سایت

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 906
  • بازدید دیروز : 1657
  • بازدید کل : 13079591

نظرگاه‌های فمینیستی درباره‌ی تولید مثل و خانواده


نظرگاه‌های فمینیستی درباره‌ی تولیدمثل و خانواده

از نظر تاریخی، تعداد کمی از فلاسفه ای که از عدالت در حوزه ی عمومی سیاست دفاعکرده اند، در مورد عدالت در ساختار خانواده هم اظهار نظر کرده اند. به جای این،بیشتر آنها به خانواده به عنوان حوزه ای مجزا که باید از دخالت دولت برکنار بماندنگریسته اند.
فضای خصوصی و فضای عمومی به دو حوزه ی مجزا تقسیم می شدند که اولیدر دسترس اقدامات عمومی قرار نمی گرفت. آنجا که این فلاسفه قدرت خصوصی را درخانواده برحق و مشروع نمی دانستند، بسادگی از آن می گذشتند.

جان استیوارت میل در این میان یک استثنا بود. او در اثرش به نام «انقیاد زنان» اینطور اظهار نظر کرد که نابرابری زنان در خانواده با برابری آنان در اجتماع سازگارنیست. او می گوید: پیامدهای "خودپرستی، خودویژگی ناعادلانه" ای را در نظر بگیرید کهدر پسران ِ خانواده هایی که تحت تسلط مردانه اداره می شوند پرورانده می شود. به اینصورت که "صِرف پسر بودن، حق برتری بر همه ی افراد متعلق به آن نیمه ی دیگر از بشریترا می دهد." (1988) . چگونه این نوع پسران می توانند به مردانی تبدیل شوند که بازنان بعنوان انسانهای برابرحقوق برخورد می کنند؟ متفکرین فمینیست این برخورد بامفهوم خانواده را بعنوان یک مفهوم متعلق به حوزه ی خصوصی و شخصی، گسترش بخشیده وتعمیق داده اند. در واقع، این فکر که "هر چیز خصوصی، یک موضوع سیاسی است" در مرکزافکار فمینیستی معاصر قرار دارد.

1- چرا خانواده، موضوع ِ بررسی اصول عدالت قرار می گیرد؟
1.1 – خانواده یکنهاد سیاسی است.
1.2 – خانواده پیشرفت و تکامل شهروندان آینده را تحت تاثیرقرار می دهد.
1.3 – خانواده، هم می تواند آزادی زنان را محدود کند و هم راه اینآزادی را هموار کند.
2 – ساختارهای خانوادگی چگونه باید مورد ارزیابی قراربگیرند؟
2.1 – ارزیابی بر اساس انتخاب.
2.2 – ارزیابی بر اساس برابری.
2.3 – منافع کودکان.
3 – انتخاب تولید مثل.
3.1 – سقط جنین.
3.2 – بارداریتجارتی (Commercial Surrogacy).
4 – نتیجه گیری.


1 - چرا خانواده موضوع بررسی اصول عدالت قرار می گیرد؟

فمینیستها اینطور اظهار نظر می کنند که حوزه های به اصطلاح خصوصی خانواده یعنیامور جنسی و تولید مثل از سه نظر باید به عنوان بخشی از حوزه ی سیاسی قلمداد شوند واز نظر اصول عدالت مورد بررسی قرار یگیرند:

1 – خانواده یک نهاد سازماندهی شده ی "طبیعی" (natural) نبوده بلکه یک نهاداجتماعی (social) است که با قوانین اجتماعی تنظیم می شود. بنابراین، دولت نمی توانددر امور خانواده دخالت نکند: تنها مسئله ای که باقی می ماند چگونگی و اساس ایندخالت است.
2- دولت منافع مهمی در پیشرفت و تکامل شهروندان آینده دارد.
3- جدایی و تقسیم کار در خانواده های سنتی جلوی فرصتها، امکانات و آزادی های زنان رادر فضای اجتماعی می گیرد.

بگذارید به ترتیب به هر کدام از این سه مبحث بپردازیم.

1.1– خانواده یک نهاد سیاسی است
دیدگاه های سنتی به خانواده، به عنواننهادی پیش-سیاسی (pre-political ) یا غیر سیاسی برخورد می کردند. برداشت پیش-سیاسیاز خانواده از طرف آنهایی بود که اساس را بر واقعیتهایی زیست شناختی و روانشناختیمی گذاشتند. آنها که برداشتی غیر سیاسی از نهاد خانواده داشتند اظهار می کردند کهشرایط سیاسی مانند در تنگنا بودن، برخورد منافع و قدرت در قالب خانواده نمی گنجند. هر دو این پیش فرض ها مسئله برانگیز هستند و مورد انتقاد فمینیستی قرار گرفتهاند.

1.1.1 - چرا خانواده یک نهاد پیش-سیاسی نیست؟

برای بسیاری از تئوری پردازان سنتی ِ موضوع خانواده، خود طبیعت، جدایی و تقسیموظایف در درون خانواده را الزامی می کند. زنان بطور طبیعی خواهان داشتن فرزند وبزرگ کردن آنها هستند، در حالیکه مردان بطور طبیعی اینطور نیستند. (روسو 1979). بدین ترتیب یک پایه فیزیولوژیکی برای تفاوت جنسیت (gender ) وجود دارد: نقش مسلطزنان در بچه داری و کار خانگی سرنوشتی زیست شناختی (biologic ) برای آنان است.

فمینیستها سه پاسخ به این بحث داده اند.

پیروان نظریه سازنده گرایی اجتماعی (Social constructivists) هرگونه تفاوتفیزیکی یا روانی ماهَوی میان زن و مرد را که بتواند جایگاه متفاوت آنان را درخانواده توضیح بدهد، انکار می کنند. پیروان این نظریه در پی راههایی بوده اند کهفرهنگ و جامعه از آن طریق حتی ظاهری ترین تفاوتهای میان زن و مرد را شکل داده اند. این دسته از فمینیستها برآنند که بسیاری از تفاوتهای میان مرد و زن که ادعا می شودموجب نابرابری هستند، در واقع باید به عنوان نتایج نابرابری در نظر گرفته شوند. برای مثال، آنها ادعا می کنند که ما نمی توانیم برداشت درستی از تفاوتهایی مانندبلندی قد و قدرت بیشتر جسمی میان مرد و زن داشته باشیم، بدون اینکه تاثیر رژیمغذایی، تقسیم کار و تمرینات فیزیکی را در نظر بگیریم. مورخین و مردم شناسان فمینیستدر پی نشان دادن نقش مهم فرهنگ، دین و موقعیت طبقاتی در شکل دادن زندگی زنان بودهاند. (جون اسکات 1988).

فمینیستهای تفاوت گرا (Difference feminists ) وجود تفاوتهای ماهَوی زیست شناختیو روانشناختی میان مرد و زن را می پذیرند. ولی آنها در پی به چالش کشیدن مشکلاتهنجاری و اجتماعی هستند که این تفاوتها می آفرینند. حتی اگر زنان بیش از مرداندارای طبیعت پرستارگرایانه (nurturing) باشند، یا اگر بیشتر در مورد روابطشان بادیگران حساس باشند، تاثیر این تفاوتها بستگی به ارزشگذاری ما دارد. (جیلیان 1982 ونودینگز 1986). بعنوان مثال اگر به کار پرورش کودکان بیشتر ارزش گذاشته شود، آنوقتباید دنیای کاری بگونه ای شکل بگیرد که زنان (و مردان) بتوانند وقت بیشتری را بافرزندانشان بگذرانند. یا اینکه ما باید به زنان (و مردان) برای کار ِ خانه و پرورشکودکان دستمزد پرداخت کنیم. فمینیستهای تفاوت گرا در پی شناساندن و ارزیابی دوبارهویژگی هایی هستند که بطور سنتی با زنان مربوط دانسته شده است. از دیدگاه اینان،تقسیم کار بر اساس جنسیت لزوما مشکل ساز نیست، تا وقتی که این تقسیم کار دواطلبانهباشد و به نقش مرد و زن ارزش لازم گذاشته شود. این دیدگاه متفاوت را شاید بتوان بااین لطیفه جمعبندی کرد: زنانی می خواهند به برابری با مردان برسند که هِمّت لازم رانداشته اند.

هدف و توجه یک دیدگاه و منظَر ضد انقیاد، جابجا کردن مسائل مربوط به تفاوتهایزیست شناختی و روان شناختی از مرکز بحث های مربوط به خانواده و تولید مثل است. تمرکز یکسویه بر روی "تفاوتهای" میان مردان و زنان در مقابل "برابری" آنها، مسئله یبرخورد برابر میان انسانها را مبهم و نامشخص می کند. حتی اگر برخی تفاوتهای طبیعیهم میان مردان و زنان وجود دارد، این تفاوتها توجیه گر ساختارهای اجتماعی که موجبآسیب پذیری زنان در برابر فقر، عدم برابری دستمزد برای کار مساوی و خشونت خانوادگیمی شوند، نیستند. هر چقدر هم که ویژگی های زیست شناختی و روان شناختی زنان مبتنی برواقعیات باشند، باز هم این تفاوتها نمی توانند موجب انقیاد اجتماعی زنان تلقیبشوند. (مک کینون:1989 و رود:1989 ). بیولوژی قادر به توضیح عدم حق مالکیت زنان (coverture) بر دارایی هایشان – در قرن هجده میلادی مالکیت دارایی های زن تماما دراختیار شوهرش بود – نیست. همچنین بیولوژی قادر به توضیح قوانین طلاق در عصر حاضر،قوانین حضانت و سرپرستی فرزند و یا قوانین مربوط به تولید مثل زنان نیست. هیچ چیزیدر طبیعت ِ ما تعیین کننده ی چگونگی ساعات کار و مدرسه نیست که بر اساس آن، اینقدرترکیب کردن ِ کار و بچه داری برای همه مشکل و طاقت فرسا باشد. حتی اگر طبیعت دلیلیبر موضوع تفاوتهای جنسیتی (gender differences ) باشد، باز هم نمی تواند این اندازهنابرابری اجتماعی میان مردان و زنان را توضیح بدهد و یا مهمتر از آن، این نابرابریها را توجیه کند.

1.1.2 – چرا خانواده یک نهاد غیر سیاسی نیست؟

این واقعیت، که قانون پیش از این در امور خانواده وارد شده است – مانند عدم حقمالکیت زنان بر دارایی هایشان – یک بینش و بصیرت مهم فمینیسم معاصر است. خانوادههمیشه توسط قوانین شکل داده شده است، چه به اجبار و چه با قراردادهای اجتماعی. برایمثال، قوانین در ایالات متحده ی آمریکا تعیین می کنند که چه کسی می تواند ازدواجکند، چه کسی حق والدین را داراست، چه کسی و تحت چه شرایطی می تواند طلاق بگیرد و چهکسی دارای حق ارث است. تقریبا همه ی کشورها قوانینی دارند که بر طبق آنها از ازدواجزوج های همجنسگرا و حق اختیار فرزند برای آنها جلوگیری می کنند. در برخی کشورهایدیگر، دختران از حق ارث برخوردار نیستند که این نتایج ویران گر و مخربی در وضعیتزندگی آنان دارد. خانواده در واقع همیشه تا حد زیادی توسط دولت تنظیم و کنترل شدهاست، و اغلب به زیان برابری زنان. (فاین مَن 1995).

با این وجود، برخی از متفکرین علوم سیاسی اینطور اظهار می کنند که کاربرد قانون – بطور مشخص تعیین حقوق و وظایف – در درون خانواده کار بیجایی است. در حالیکهخانواده از طریق ازدواج و طلاق، بعنوان یک نهاد قانونی تنظیم می شود، این متفکراناظهار می کنند که مناسبات روزمره ی خانوادگی بر اساس اصول دیگری پایه ریزی شده اند. خانواده بر اساس پیوند های عشق و محبت و نه پیوندهای حقوقی بنا شده است. شرایط وموضوعات حقوقی مانند برخورد منافع، قدرت و در تنگنا قرار گرفتن به نهاد خانوادهمتعلق نیستند، حداقل وقتی که به صورت درست عمل می کنند. این متفکران این نظر- که باوارد کردن موضوع عدالت در خانواده مربوط می کنند – را که بر طبق آن وظیفه ی شستنظرفها را هم باید با اصول عدالت مشخص کرد مورد نقد قرار می دهند. (ساندِل 1982).

نکته ای وجود دارد که باید در مورد ایده ال ِ خانواده بعنوان اشتراکی فرای قانونکه طرز فکر اعضای آن، از زندگی ِ درهم تنیده شده و یک خیر مشترک سرچشمه می گیرد،بیان داشت. به عبارت تکان دهنده ی کریستوفر لاش، اینطور خانواده ها می توانند "بهشتی در یک دنیای بی عاطفه باشند." ولی این نوع نگاه به خانواده در رابطه با چندموضوع مهم، نگاه محدودی است. اولا بسیاری از خانواده ها بیشتر از آنکه بر اساس عشقو رضایت بنا شده باشند، بر اساس اجبار و اضطرار پا گرفته اند. خانواده هایی که درواقعیت وجود دارند اغلب با عدم توافق ها و حتی با خشونت مشخص می شوند. در اینخانواده ها، درونی کردن هنجارهای مبتنی بر عدالت، یک اصلاح و بهبود شرایط به حسابمی آید. دوما، حتی در خانواده هایی که بر اساس عشق بنا شده اند زنان در رابطه باتقسیم نابرابر کار در خانواده و پیش فرض های مربوط به بچه داری و مسئولیت های خانهداری در شرایط آسیب پذیری قرار می گیرند. در حالیکه خانواده های ایده ال در رابطهبا روابظ اعضای شان می توانند در شرایطی فرای اصول عدالت قرار بگیرند، مقتضی است کهشهروندان درباره ی روشهایی که از آن طریق، ترتیبات خانوادگی روی عدالت اجتماعی وزندگی خانوادگی تاثیر می گذارند، تامل کنند. اکثر ما بطور همزمان هم اعضای یکخانواده هستیم و هم اعضای یک جامعه ی بزرگتر: هیچ دلیلی وجود ندارد که دیدگاه ومنظری بر اساس محبت هماهنگ و سازگار نتواند در کنار یک دیدگاه و منظر بر اساساستانداردهای عدالت وجود داشته باشد. (اوکین 1989). سرانجام، با توجه به ایندودیدگاه و منظر مکمل هم اما متفاوت با هم، هیچ دلیلی وجود ندارد که شهروندان برایوظیفه ی شستن ظرفها هم اصول قانونی عدالت را جستجو کنند.

عدالت، با این حال، باید در خانواده حکمروا باشد. نه فقط به خاطر اینکه خانوادهها در دنیای واقعی، با خانواده های ایده ال بسیار فاصله دارند. منافع دولت همچنیندر تشویق و حفظ عدالت در خانواده ها هم هست، بخاطر تاثیرات خانواده بر روی آینده یشهروندان و بر روی فرصت هایی که در دسترس زنان قرار می گیرد و آزادی های واقعیآنان.

1.2– خانواده بر روی پیشرفت و تکامل شهروندان آینده تاثیر می گذارد

تقریبا هر کسی در اجتماع ما، زندگی را در شکل و نوعی از خانواده آغاز می کند. نوع ِ خانواده ی هر کس، بر روی اینکه آن کس به چه نوع آدمی تبدیل خواهد شد تاثیر میگذارد. در خانواده، بچه ها در ابتدا با مفاهیم حق و ناحق رو به رو می شوند وهمینطور سرمشق هایی که بر طبق آن در می یابند که در آینده چه خواهند کرد و چهخواهند شد. خانواده ها جای مهمی برای یادگیری اصول اخلاقی هستند. در حالیکه بیشترخانواده ها نابرابری و انقیاد را می آموزند و نه اصول عدالت را. با پیروی از جانستیوارت میل، متفکرین فمینیست این نکته رامطرح می کنند که چگونه کودکان که اولینتجربیاتشان از رفتار بزرگترها، نوعدوستی نابرابر، تسلط و دیگری را زیرنفوذ خوددرآوردن است، اصول عدالت را که برای شهروند شدن نیاز دارند خواهند آموخت. (اوکین 1989).

افلاطون نیز اهمیت خانواده را برای پیشرفت و تکامل اخلاقی افراد تصدیق می کرد. در کتاب پنجم جمهور، سقراط کشف می کند که وقتی تئوری پردازان ِ عدالت، تاثیراتخانواده را بر روی اجتماعی شدن کودکان به حساب می آورند، مجبور به این نتیجه گیریخواهند بود که نهاد خانواده باید ملغی و فسخ شود. در حالیکه تعداد کمی از فمینیستهابه پیروی از افلاطون معنقد به الغای نهاد خانواده هستند، ولی تقریبا تمامی آنها بهضررت رفرم و اصلاح این نهاد معتقدند.

حانواده ها محل یادگیری اصول اخلاقی هستند، ولی نقش آنها از این هم بیشتر است. والدین نقش بسیار بزرگی در زندگی کودکانی که به آنان وابسته اند ایفا می کنند. دولتناگزیر به تنظیم امورخانواده ها است تا: تمام کودکان تحصیل کنند، در برابر بیماریهای واگیردار واکسینه بشوند و نیازهای اساسی آنها تامین شود. هیچ دولتی نمی توانددر برابر اینکه کودکان باید باسواد و دارای قابلیت های کاری در اقتصاد جامعه باشند،بی تفاوت باشد. به همین ترتیب همه ی دولت ها، حداقل تا حدودی، وابسته به نیروی کاربرای پرستاری از کودکان و بچه داری هستند. کاری که امروزه به بیشترین میزان توسطزنان انجام می شود. با توجه به اهمیت زیاد این، چرا کار ِ خانه دارای رسمیت عمومیبیشتر نیست؟ فمینیستها بر روی این موضوع یعنی پرستاری در درون ِخانواده بسیار کارکرده اند. همچنین در برابر دولت تا با دخالت خود، جبران این کار ِ در خانه را بصورتعادلانه تضین کند. (کیتِی 1999). فمینیستها همچنین اظهار کرده اند که دولت های عادلباید شرایط پرستاری کودکان را طوری فراهم آورند که همه ی آنها – پسران و دختران،دارا و فقیر- دارای امکانات برابر برای رشد و شرکت فعال در اجتماع باشند.

1.3– خانواده می تواند هم آزادی های زنان را محدود کند، هم این آزادی ها را ممکنسازد

با وجود پیشرفتهایی که بوسیله ی جنبش فمینیستی در ربع آخر قرن بیستم حاصل شد،بیشتر خانواده ها بر اساس تقسیم نابرابر کار بنا شده اند. در سراسر کره زمین، زنانهنوز بیشترین قسمت کارهای خانه را انجام می دهند – نه تنها خانه داری بلکه پرورش ونگهداری کودکان. متفکران فمینیست رویکرد سنتی به خانواده که این نابرابری را پوشیدهو مبهم می دارد، مورد حمله قرار داده اند. برای مثال، آنها این رویکرد ِ غالب ِاقتصادی را که بر طبق آن رئیس خانواده، مامور ِ نوعدوستی است که منافع تمامی افرادخانواده را در نظر دارد، مورد انتقاد قرار داده اند. (برای این رویکرد نگاه کنید بهبکر 1981). آنها نشان داده اند که در کشورهای فقیر، وقتی کمک های اقتصادی به جایسرپرست زن خانواده، به سرپرست مرد خانواده پرداخت می شود مقدار کمتری از آن کمک هابه کودکان خانواده می رسد. (حداد 1997).

اقتصاد دانان و جامعه شناسان فمینیست همچنین نشان داده اند که چگونه نقش زنانبعنوان یکی از والدین در خانه، توانایی آنان را برای دنبال کردن موقعیت شغلی شان ورقابت بر سر کارهایی که وقت بیشتری را طلب می کند، محدود کرده است. (برگمان 1986،فولبر 1994). بنابراین تعداد زیادی از زنان از نظر اقتصادی به شوهرانشان وابستهباقی می مانند و در صورت طلاق در برابر فقر آسیب پذیرتر هستند. در یکی از مطالعاتیکه در موارد زیادی به آن استناد می شود، نشان داده شد که سطح زندگی شوهر سابق یکسالپس از طلاق به میزان 42 درصد افزایش پیدا کرده بود. در حالیکه سطح زندگی زن سابق بهمیزان 78 درصد کاهش پیدا کرده بود. (ویزمَن 1985). این اختلاف زیاد در درآمد و سطحرفاه نتیجه ی یک رشته فاکتورها و عوامل است و شامل این واقعیت که زنان اغلب دارایقابلیت های شغلی پایینتر و سابقه ی شغلی کمتری در مقایسه با شوهرانشان هستند.

وابستگی اقتصادی زنان همچنین موجب می شود که آنها مورد خشونت بدنی، جنسی و یاروانی توسط شوهران یا شرکای زندگی مردشان که با آنها رابطه دارند قرار بگیرند. (گوردون 1988، Global Fund for Women Report, 1992). زنان توانایی غیر متقارن ونابرابری برای خروج از رابطه ی زناشویی دارند و این، به شوهران یا شرکای زندگی شانقدرت بسیار بیشتر و مزیت های بیشتری در طول ازدواج می بخشد. (سن 1989).

مدافعان وضعیت کنونی اغلب استدلال می کنند که اگر زنان فرصت های کمتری از مرداندر اختیار دارند، این بیشتر از همه بستگی به انتخاب های خود آنان دارد. فمینسیتهادر برخورد با این ادعا، راهها و روشهایی را که این انتخاب ها را شکل داده اند مطرحکرده اند. همین انتخاب ها توسط نیروهایی که خودشان مورد ایراد هستند و انتخابی همنیستند محدود شده اند. برخی از فمینیستها استدلال نانسی چادارو (1978) را پی میگیرند که بر طبق آن، این واقعیت که پرستاران اولیه ی کودکان مادرانشان هستند، منجربه راههای پیشرفت ِ از نظر جنسی متفاوتی برای پسران و دختران می شود. دختران هویتخودشان را در وَلَد همجنس خودشان (مادر) پیدا می کنند، و خودشان را بیشتر وابسته بهدیگران احساس می کنند. پسران با تعریف هویتشان بصورت وَلَد غایب (پدر)، فردیت ( individuated) بیشتری احساس می کنند. چادارو استدلال می کند که "مادری" از اینجا بایک مکانیسم ناخودآگاه در طول نسل ها بازتولید می شود. و بدین ترتیب نابرابری زناندر خانه و محل کار ماندگار می شود.

کار چادارو در این مورد بحث انگیز است، ولی این انکارناکردنی است که دختران وپسران با انتظارات متفاوتی در مورد شیوه ی رفتارشان بزرگ می شوند. کودکان در طولرشدشان در مورد ویژگی ها و رفتارهای جنسی مناسبی که باید در پیش بگیرند پیام هایروشن و موثرفرهنگی – از والدین، معلمان، دوستان و رسانه های همگانی – دریافت میکنند. دختران باید پرستارگونه، فداکار، غیرمهاجم و جذاب باشند. "توجه داشتن و درفکر کسان دیگر بودن" (care) بعنوان یک خصلت و ویژگی زنانه تلقی می شود. این ویژگیها بصورت سنتی موجب نابرابری زنان می شوند: پرستاران بعنوان رهبران و مدیران خوبیتلقی نمی شوند. تعداد کمی از زنان در پست های مدیریت اجرایی، ژنرال های ارتش ورهبران سیاسی کار می کنند. دختران همچنین در صورت ارجحیت دادن به ازدواج و بچه داریممکن است دچار محرومیت شوند، تا حدی که آنها کمتر از پسران محتمل است که امکان وفرصت ارتقاء قابلیت های تحصیلی و کاری را داشته باشند.

پاسخ دیگر فمینیستی، بر روی رابطه ی متقابلی که میان انتخاب زنان در خانواده ازیکسو و جامعه ی ناعادلانه ی خارج از سوی دیگر وجود دارد تاکید می کند. جامعه یناعادلانه ای که با تقسیم و جدایی کار اقتصادی بر اساس جنسیت، بصورتی که زنان تنها 75 درصد دستمزد مردان را در ازای کار برابر دریافت می کنند، مشخص می شود. با توجهبه دستمزد پایین تر زنان، این منطقی است که در خانواده هایی که باید خودشان کارنگهداری کودکان را انجام بدهند، این زنان باشند که کار بیرون از خانه را رها کنند. وقتی که زنان از نیروی کار اجتماعی بیرون کشیده شدند، آنها در پیشرفت مهارت هایکاری و داشتن درآمد، بیشتر از پیش از مردان عقب می مانند. کار نگهداری کودک بیاندازه وقت گیر است و آنها که به تنهایی این کار را انجام می دهند بعید است کهبتوانند کار دیگری مانند تحصیل، فعالیت سیاسی و یا موقعیت های شغلی که وقت زیادی رامی طلبد دنبال کنند. و آنها که به هر حال به طریقی کار بیرون و خانواده را با همترکیب می کنند، با موانع جدی رو به رو هستند. موانعی مانند: فقدان سرپرستی ونگهداری ِ مناسب کودک با کمک هزینه ی دولتی، کارهایی با انعطاف کمتر در تعیین ساعاتکار برای زنانی که مجبورند از کودکان مریض شان مراقبت کنند، مدرسه هایی با برنامه یسنگین تحصیلی که در عمل فرض را بر این می گذارند که یکی از والدین ِ محصل، در خانههستند و همچنین کارهایی که در آنها انتظار کار در شیفت اضافی هم وجود دارد. (هوشیلد 1989). و همه اینها در کنار مسئولیت کار در خانه قرار می گیرند. تجزیه و تحلیلآماری نشان می دهد که دوران مادری موجب کمتر شدن میزان درآمد زن می شود، حتی اگر اوهیچ مرخصی از شغل خودش نگیرد. (فولبر 1994). نابرابری جنسیتی (gender inequality ) همچنین در دستیابی به مشاغل بالای اقتصادی و دولتی ادامه پیدا می کند. در این نوعمشاغل، مردان سفید پوست که 40 درصد جمعیت را تشکیل می دهند، 95 درصد روسای کل، 90درصد سردبیران روزنامه ها و 80 درصد اعضای مجالس قانونگذاری را اِشغال کرده اند. (رود 1997).

فمینیستها در این باور مشترک هستند که خانواده های دوران معاصر، تنها قلمروانتخاب نیستند بلکه قلمرو اضطرار و اجبار نیز هستند. فمینیستها همچنین با هم توافقدارند که سلسله مراتب جنسیتی (hierarchy gender) در اجتماع ما ناعادلانه است، بااینکه آنها در مورد منشاء این ناعادلانه بودن با هم اختلاف نظردارند. در حالیکهبرخی فمینیستها بر نقش خانواده بعنوان مرکز و محور بی عدالتی جنسیتی (gender injustice ) تاکید می کنند (اوکین1989)، برخی دیگر، دلایل اصلی این بی عدالتی را درساختار کار و فرصت های کاری می بینند. (برگمان 1986). با این حال برخی دیگر هم برسلطه جنسیتی و خشونت تاکید دارند. (مک کینون 1989). به نظر می رسد تمام این نمونهها در نابرابری جنسیتی نقش مهمی دارند و جای تردید دارد که بتوان نقش هر یک راتقلیل داد. بخاطر همین، درک عمیق اثرات متقابل این عوامل ِ مختلف ِ انقیاد اهمیتدارد. جنسیت (gender) بدون تردید با دیگر محورهای محرومیت اجتماعی مانند نژاد وطبقه دارای رابطه و تاثیر متقابل است. در واقع، تحقیق فمینیستی بر روی موضوعخانواده، تجربیات مختلف زنان را در خانواده هایی که در آن زندگی می کنند در نظر میگیرد. نه فقط خانواده های دگرجنسگرا (heterosexual) با یک پدر و یک مادر، بلکههمچنین زنان مجرد، خانواده های متشکل از افراد همجنسگرا و خانواده هایی که در فقرزندگی می کنند. ما باید مواظب باشیم که پدیده های اجتماعی جداگانه را یک کاسهنکنیم. با اینکه من بعضی وقتها در این مقاله از "خانواده" نام می برم، در نظر گرفتنتفاوتها و شرایط مختلف خانواده ها بسیار اهمیت دارد.

اعم از اینکه خانواده، عامل اصلی باشد، یا یکی از عوامل که همراه با دیگرساختارهای اجتماعی و انتظاراتی که فرهنگ بوجود آورده است، اشاره ی فمینیستها بهراههایی ست که از آن طریق خانواده بعنوان قسمتی از یک سیستم ِ بازتولید ِ نابرابریاجتماعی و اقتصادی ِ زنان عمل می کند. نمی توان به خانواده به عنوان جزئی جدا از آنسیستم و یا عضوی مجرد نگریست. خانواده، بعنوان یک نهاد عادلانه هم نمی تواند در نظرگرفته شود بخاطر اینکه در تعداد قابل ملاحظه و غیرقابل چشم پوشی از خانواده ها،عدالت رعایت نمی شود. برای فمینسیتها موضوع اصلی این نیست که آیا دولت می تواند درامور خانواده و تولید مثل دخالت کند یا نه، موضوع اصلی این است که چگونه و تا کجامی تواند.

۲ساختارهای خانوادگی چگونه باید مورد ارزیابی قرار بگیرند؟

تقسیم وظایف والدین و مسئولیت های خانه داری چگونه باید انجام گیرد؟ چه کسی بایدحق کنترل درآمد خانه را داشته باشد؟ چه کسی حق تشکیل خانواده دارد؟ و یا حق داشتنفرزند؟ چه چیزی والدین و پدر و مادر را تعریف می کند؟ کودک چند قیّم می تواند داشتهباشد؟ یک پدر و مادر چند فرزند می توانند داشته باشند؟ اگر امکانات و راههایمتفاوتی را که تکنولوژی امروزه برای پدر و مادر شدن بوجود آورده در نظر بگیریم،پاسخ دادن به این پرسشهای پیچیده باز هم مشکل تر می شود. در زیر، من دو ارزش مهمیرا که بنا بر نظر فمینیستها باید راهنمای تشکیل خانواده قرار بگیرند بررسی می کنم: انتخاب شخصی (individual choice) و برابری (equality).

2.1 – ارزیابی بر اساس انتخاب

خانواده ی سنتی در طول پنجاه سال گذشته تغییرات زیادی را به خود دیده است: افزایش تعداد زنانی که در سالهای پس از جنگ جهانی دوم به نیروی کار اجتماعی میپیوندند. افزایش چشم گیر میزان طلاق بطوری که تعداد موارد طلاق در سالهای 80 میلادیتقریبا دوبرابر و نیم این تعداد در سالهای 40 میلادی بود. تهیه ی قرص ضد حاملگی کهامکان جلوگیری از بارداری های ناخواسته را برای زنان آسانتر کرد و آنها راحت ترتوانستند برای بچه دارشدنشان برنامه ریزی کنند. افزایش تعداد خانواده هایی که شاملپدر ِ تنها یا مادر ِ تنها است و همچنین افزایش تعداد خانواده های همجنسگرا وخانواده های گسترده. در سال 1989، بیست و پنج درصد از کودکان در خانواده های تکوالدی زندگی می کردند که اغلب هم فقیر و بی چیز بودند و این از جهتی نشانگر بحراندر خانواده ها بود. (میناو 1997). عوامل اقتصادی، تکنولوژیکی و اجتماعی، زنانی راکه بعنوان مادر خانه بطور تمام وقت خانه دار بودند با شوهری که نان آور خانه بود،به یک اقلیت تبدیل کرده اند.

قوانینی هم که بر خانواده حُکم می رانند تغییر کرده اند. قوانین مدرن به نظر میرسد که نگاهی برابر به زنان و مردان دارند و موضوع پذیرش قدرت و نفوذ یکی بر دیگریرا بر حَسب توافق دوطرفه می دانند. تقریبا در تمامی کشورهای پیشرفته، قوانین سخت ومحدود کننده ی ازدواج، طلاق و سقط جنین در مدت کوتاهی، از سالهای 60 میلادی تامیانه ی سالهای 80 میلادی آسان تر و کمتر محدودکننده شده اند. (گلندان 1987). بعنوان مثال در پرونده ی "لاوینگ بر علیه ایالت ویرجنیا"، دادگاه عالی ایالات متحدهقوانین ایالتی را که بر طبق آن از ازدواج افراد با نژادهای متفاوت جلوگیری می کردندباطل اعلام کرد. مثال دیگر پرونده ی "راو علیه وید" بود که قوانین ضد سقط جنینتکزاس را باطل و سقط جنین را قانونی اعلام کرد. با این حال، بسیاری از این تغییراتبا اعتراض مواجه شده اند و هنوز محدودیت های جدی برای انتخاب آزاد زنان در موردتولید مثل وجود دارند. افراد همجنسگرا هم نمی توانند با هم ازدواج کنند. ولی با اینوجود این یک حقیقت است که ازدواج بطور افزاینده ای از صورت یک نهاد با سلسله مراتبیغیرقابل تغییر خارج شده و بصورت مجموعه ای از روابط میان افراد و بر اساس قرارداداجتماعی درآمده است. در واقع، بسیاری به ازدواج نه بصورت یک وضعیت ثابت وتغییرناپذیر بلکه بصورت یک قرارداد اجتماعی قابل بحث و تغییر برای طرفین نگاه میکنند.

تا کجا می توان ایده ی ازدواج بر اساس قرارداد را گسترش داد؟ برخی فمینسیتها مدلِ قرارداد گسترده را پیشنهاد می کنند و بر طبق آن هر فرد بزرگسالی بر اساس توافق میتواند ازدواج کند و موضوع قرارداد بر اساس تفاهم متقابل ِ خود طرفین تعیین میشود.این دسته از فمینسیتها خواهان الغای کامل ازدواج های رسمی هستند و جایگزینآنها، قراردادهای فردی بین کسانی است که خواهان ازدواج هستند. (فاین مَن 1995 ویتزمَن 1985). در واقع بر اساس این گونه قراردادها نه تنها افراد همجنسگرا میتوانند ازدواج کنند بلکه حتی امکان ازدواج های جمعی مانند مورد چندهمسری نیز وجوددارد.

فمینیستهایی که قرارداد یا انتخاب آزاد را پیشنهاد می کنند، به افراد اجازه میدهند که خودشان شکل خانواده ای را که می خواهند تشکیل دهند، تعیین کنند. بدینترتیب، مردم آزاد هستند که خودشان توافقاتشان را در مورد تولید مثل بدون محدودیتهای دولتی تنظیم کنند. این توافقات نه تنها شامل حق سقط جنین و جلوگیری از بارداریمی شوند، بلکه حق قطع رابطه ی والدین بیولوژیکی از کودک را هم در بر می گیرد و شاملحق فروش سلول جنسی و بارداری تجارتی هم می شود. بدین ترتیب، این فمینیستها اجازه میدهند که خانواده های همجنسگرا، زوج های عقیم و یا افراد مجرد، برای بدست آوردن سلولجنسی مردانه (اسپرم)، سلول جنسی زنانه (تخمک) و یا خدمات بارداری (بارداری جنینبرای دیگری- م)، پیش از بدنیا آمدن کودک و بر اساس انخاب خودشان به تنهایی، قراردادببندند.

در دیدگاه ِ بر اساس قرارداد، نظر سنت گرایان در مورد اینکه "بحرانی" در موضوعنهاد خانواده بوجود آمده است توجیه ناپذیر است. بنابر نظر قرارداد گرایان، آنچه دربحران است واحد ِ سلولی زناشویی دگرجنسگرا (heterosexual) است. ولی این واحدزناشویی در هیچ موقعی برای زنان مناسب نبوده است. (کونتز 1992). مدافعان ازدواج براساس قرارداد استدلال می کنند که گسترش نقش انتخاب آزاد در تولید مثل و خانواده،موقعیت زنان را تقویت می کند. برای مثال، ازدواج بر اساس قرارداد به تشکیل فرم هایجدید ازدواج کمک می کند که در آن، زوج های همجنسگرا هم می توانند فرزند اختیارکنند. زوج های همجنسگرا بطور سنتی مساوات طلب تر از زوج های دگرجنسگرا در تقسیم کارخانگی بوده اند و احتمال کمتری وجود دارد که جنسگونگی مادری را بازتولید کنند. برخیدیگر استدلال می کنند که اجازه دادن به زنان برای فروش خدمات بارداری برای دیگران،موقعیت زنان را تقویت می کند. این باعث بهتر شدن رفاه و افزایش قدرت اقتصادی آنانمی شود. (شالِو 1989).

در تقابل با ایده آل ِ خانواده هایی با یک طبیعت و ماهیت درونی فرای ِ موضوععدالت، برخی فمینسیتها حتی پیشنهاد کرده اند که از قرارداد ازدواج برای تنظیم تقسیمکار خانگی استفاده شود. آنها استدلال می کنند که با تغییر دادن ازدواج از یک وضعیتمطلق و بدون شرط و بصورت یک سازمان پدرسالار، به یک قرارداد صریح و روشن، آزادی وبرابری زنان بهبود می یابد. (ویتزمَن 1985). این نظر از چند جهت مورد انتقاد قرارگرفته است: نادیده گرفتن زمینه های نابرابری، موجب قدرت نابرابر طرفین برای بستنچنین قراردادی می شود. (سِن 1989). بعنوان عاملی که صمیمیت و نزدیکی و تعهد را درازدواج از بین می بَرَد. (آندرسن 1993). و بعنوان آماده کردن دخالت خودکامانه درمورد ازدواج که به دولت اجازه ی تحمیل چنین قراردادهایی را می دهد. (اِلشتین 1990).

دیگر فمینیستها نفس ِ بکار بردن انتخاب را برای تولید مثل و ازدواج مورد انتقادقرار داده اند. آنها استدلال می کنند که اَعمالی مانند خودفروشی، بارداری تجارتی (surrogacy) یا ازدواج هایی که در آن جنسگونگی غالب است (gendered marriages) براساس دیدگاه هایی قابل بحث و اعتراض، در مورد زنان بنا شده اند. دیدگاه هایی که بهزن به چشم ِ یک بدن و جسم، ابزار باروری یا بعنوان یک شریک خانگی نگاه می کنند. واین که چنین دیدگاه هایی در واقع زمینه ی انتخاب هایی را که در ظاهر آزادانه هستندفراهم می آورند. برای مثال، کاترین مک کینون (1989) استدلال می کند که می توان بهچنین انتخاب هایی همانقدر بر اساس انقیاد و تسلط نگریست که بر اساس توافق. و کارولپیت مَن (1983) به همین طریق ادعای راجع به انتخاب آزاد را به زیر سوال می برد چراکه به عقیده ی او چنین انتخابی بعنوان زمینه ی آماده کننده ی تصمیم زنان بهخودفروشی بکار می رود.

این استدلال ها تا چه اندازه دیدگاه های بر اساس انتخاب آزاد را به چالش میکشند؟ طرفداران دیدگاه انتخاب آزاد می توانند ادعا کنند که اگر مردان و زنانبتوانند بطور جداگانه شرایط رابطه ی خود را تعیین کنند و حق خروج از آن رابطه را درصورت عدم احقاق آن شرایط حفظ کنند، حداقل در این صورت اَشکال افراطی سلطه یِجنسگونه از میان خواهند رفت. آنها همچنین بر راههایی تاکید می کنند که از آن طریقدیدگاه های آنان با اکثر برداشت ها در مورد روابط انسانی تطبیق پیدا می کنند: امکانتجربه کردن روابط، گوناگونی روابط و امکان خارج شدن از رابطه. این درست است کهقراردادها به مردان و زنان اجازه می دهند که خانواده هایی را که بطور سنتی بر پایهی جنسگونگی قرار گرفته اند، بر اساس آن قراردادها تنظیم کنند. ولی اگر این خانوادهها آزادانه پایه گذاشته شده اند و بیانگر ارزشهای اعضای آن خانواده هستند، چرا ماباید اعتراضی داشته باشیم؟ در پَس این عدم توافق، تفاوت مهمی وجود دارد که تا چه حدیک جامعه ی مبتنی بر عدالت می تواند با دیدگاه های مختلف در مورد روابط خانوادگیهماهنگ باشد. جامعه تا کجا می تواند دیدگاه های مبتنی بر نقش مرد و زن بر اساسسلسله مراتب را تحمل کند؟ چه موقع باید دیدگاهی را بخاطر این که به شکل غیرقابلتحملی بر نابرابری اجتماعی تاکید می کند رد کرد؟

2.2 – ارزیابی بر اساس برابری

بسیاری از استدلال های مبتنی بر برابری، با دیدگاه های مبتنی بر انتخاب آزادتوافق دارند و بر آن هستند که انتخاب، آزادی و فردیت، همگی عوامل مهمی در رابطه باخانواده و تولید مثل عادلانه هستند. ولی فمینیستهای معتقد به ارزیابی بر پایهبرابری، این را که رویکرد مبتنی بر قرارداد و انتخاب آزاد آیا به اندازه کافی دیگرارزشهای با اهمیت را در بر می گیرد، مورد سوال قرار می دهند. فمینیستهای مساواتگرا، برابری میان جنسگونه ها (gender equality
) و حمایت از کسی که بیشتر آسیبپذیر است را مورد تاکید قرار می دهند.

موضوع تقسیم کار خانگی را در نظر بگیرید. با تکیه بر بحث بالا در مورد جداییمردان وزنان در بازار کار، برخی فمینیستها استدلال می کنند که تقسیم کار در خانه براساس جنسگونگی، حتی اگر بصورت داوطلبانه انتخاب شده باشد، این بخاطر زمینه ای استکه سیستم ناعادلانه ایجاد کرده است. این واقعیت که این موضوع آزادانه انتخاب شدهاست (اگر اصلا آزادانه بوده) دلیل نمی شود که بتوانیم آن را توجیه کنیم. انتخاب ها،به دو دلیل، تنها عوامل برای ارزیابی های اخلاقی نیستند. اولا بخاطر اینکه ما بایدساختارهای اجتماعی عادلانه را معین کنیم و مراقب انتخاب هایی که به چنین ساختارهایاجتماعی لطمه می زنند باشیم. اگر خانواده هایی که براساس تفاوت جنسگونگی بنا شدهاند، انقیاد و تسلیم دختران را پیش می برند و فرصت های نابرابری را برای پسران ودختران خانواده فراهم می آورند، یک جامعه ی مبتنی بر عدالت باید در پی جبران وتصحیح چنین نابرابری هایی باشد. دوما، برداشت مبتنی بر انتخاب از ازدواج، نمی تواندبخودی خود موجب توجه به نهادهای اجتماعی که در زمینه وجود دارند بشود- نهادهایاجتماعی که بر اساس استدلال فمینسیتها ناعادلانه هستند. این کافی نیست که به مردمحق انتخاب داده شود، در شرایطی که خود این انتخاب ها با ساختارهای خانوادگی و کاریِ نابرابر و خدمات رفاهی و اجتماعی ناکافی که در مجموع باعث آسیب پذیری جدی زنانهستند، محدود شده اند. بیش از یک قرن پیش، جان استیوارت میل اشاره کرد که تصمیمزنان به ازدواج بسختی می تواند "آزادانه" تلقی بشود، در شرایطی که آنها دستمزدپایین و دورنمای تیره و تاری در رابطه با اشتغال و تحصیل خود دارند. طبق گفته ی او،تصمیم به ازدواج، در واقع "انتخاب هابسون" (Hobsons choice) است، یعنی یا ازدواجیا هیچ. با اینکه امروزه شرایط زنان بهبود پیدا کرده است، ازدواج هنوز یک ضرورتاقتصادی برای آنان است. ما باید به دنبال آن زمینه ی گسترده تری که این انتخاب هادر آن صورت می گیرند باشیم.

دیدگاه های برابری گرا، دیگاه های مبتنی بر انتخاب آزاد را در جایی که باعثانقیاد زنان و آسیب پذیری آنان می شوند، تکمیل و محدود می کنند. دیدگاه های برابریگرا همچنین با انتقاد از انتخاب آزاد، به مواردی اشاره می کنند که چنین انتخابآزادی می تواند کاملا آگاهانه نباشد. بعنوان مثال، دیدگاهی را در نظر بگیرید که براساس آن ازدواج و بچه داری بر اساس قرارداد انجام شود. چنین قراردادی، انسانها رادر مسئولیت کامل برای عواقب و نتیجه ی انتخابی که کرده اند قرار می دهد. قرارداد درمورد ازدواج و بچه داری، قراردادهای طولانی مدت هستند، با مسائلی که پیش ازقرارداد، بسادگی شناخته شده و قابل پیش بینی نیستند. آیا زنی که هیچگاه باردارنبوده است می تواند تمام نتایج و تاثیراتی را که واگذاری حق سرپرستی بچه اش بهدیگری دارد، پیش بینی کند؟ آیا یک زن هجده ساله که موافقت می کند وارد یک ازدواج براساس تقسیم جنسگونه ی کار بشود، می داند که در پنجاه سالگی وقتی ناگهان شوهرش را ازدست داده، چه احساس و موقعیتی خواهد داشت؟

فمینیستها بر سر اینکه آیا می توان انتخابی در درون خانواده را که برابری جنسیتیرا نقض کند پذیرفت اختلاف نظر دارند. این اختلاف نظر شامل چگونگی برخورد با انتخابهایی که نیاز به جبران کردن در مراحل بعدی را دارند هم می شود. برخی فمینیستهاترجیح می دهند که بطور غیر مستقیم، انتخاب ها را با ایجاد انگیزه های لازم برایحمایت از ساختارهای اجتماعی مبتنی بر عدالت و یا با ایجاد تعادل از راهای دیگر،تغییر مسیر بدهند. اوکین (1989) استدلال می کند، بعنوان مثال، زن و شوهر باید بطورمساوی از حق مالکیت برخوردار باشند، خدمات درمانی، پرورشی و رفاهی باید در دسترستمام خانواده ها قرار داشته باشند و اینکه شرایط کار روزانه باید دارای انعطافبیشتری باشد. او بر این باور است که سازماندهی و شکل متفاوت در ساختارهای بیرون ازخانواده مناسب ترین راه برای شکل دادن به انتخاب های فردی درون خانواده است. دیدگاههای دیگر جای کمتری برای انتخاب فردی در درون خانواده قائل هستند. پیشنهادات مربوطبه تقسیم مسئولیت های خانه از طریق قانون را در نظر بگیرید. برخی دیگر از فمینیستهااین راه حل را بدتر از خود مشکلی می دانند که در صدد رفع آن هستند. (اِلشتاین 1990).

برخی از متفکرین فمینیست بطور صریح و روشن برای ترکیب و ایجاد توازن میان تعهدبر مبنای انتخاب آزاد و تعهد بر مبنای برابری تلاش می کنند. مولی شانلی (2003) ازیک دیدگاه مبتنی بر "موقعیت برابر" دفاع می کند که بر اساس آن، تعهد به ازدواج بهمثابه یک نهاد مهم اجتماعی با عوامل انتخاب فردی که موجب گسترده تر شدن گروههایاجتماعی که حق تشکیل خانواده دارند، ترکیب می شوند. گروه های اجتماعی که پیش از اینبدلیل انقیاد و نامناسب تشخیص داده شدن از این حق محروم بوده اند. شانلی بر منافععمومی ِ حمایت از ازدواج بر اساس عدالت تاکید می کند و آن را هم پایه ی حمایت ازاَشکالی از روابط خانوادگی برای مقابله با فقر و بیماری می داند. موقعیت برابر،توجه به زمینه ای که انتخاب آزادانه ی فردی در آن شکل گرفته است را طلب می کند،مخصوصا مسائلی مانند فقر، ساختار و شرایط کاری و شرایط متفاوت در بازار کار. ولیاین دیدگاه همچنین به ارزش عشق و صمیمیت و نقش انتخاب آزاد در پیشبرد یا سرکوب چنینعشق و صمیمیتی در ازدواج توجه می کند.

استدلال های مبتنی بر انتخاب آزاد و استدلال های مبتنی بر برابری، در طبیعت وماهیت ازدواج هایی که می توانند شکل بگیرند تفاوت نظر دارند. برای مثال، در حالیکهدیدگاه انتخاب آزاد و قراردادی، از ازدواج های چندهمسری جانبداری می کند، دیدگاههای برابری گرا بسادگی بر حق قانونی چندهمسری دلالت ندارند. برای دیدگاه های برابریگرا، پرسش مهم این است که آیا چندهمسری می تواند بدون انقیاد زنان تحقق پیداکند؟

بدین ترتیب، اختلاف نظر جدی میان خود ِ فمینسیتها (و غیر فمینیستها!)، بر سرچگونگی توازن بین آزادی و برابری وجود دارد. و مشخص تر، اختلاف نظر بر سر توازن بینارزشهای مبتنی بر آزادی روابط فردی و آزادی دین از یکسو و ارزشهای مربوط به برابریجنسگونگی (gender equality) از سوی دیگر. پیامد این عدم توافق تا موضوع مشروعشناختن دخالت دولت در زندگی خانوادگی ادامه پیدا می کند. (برای بحث بیشتر در اینزمینه نگاه کنید به نوس باوم 2000).

2.3 – منافع کودکان

با اینکه تعدادی از خانواده ها نداشتن فرزند را انتخاب می کنند، غیر ممکن است کهبتوان درباره ی مسائل خانواده و تولید مثل اندیشه کرد بدون اینکه منافع کودکان رادر نظر گرفت. قراردادن کودکان در این معادله، نشان می دهد که ما چگونه باید مشخص وروشن درباره ی نظراتی که ارائه می کنیم و پیامدهای آن بیاندیشیم.

استدلال های مبتنی بر انتخاب آزاد را در حمایت از خانواده هایی که بر اساسقرارداد پایه ریزی شده اند در نظر بگیرید. کودکان ورودشان را به خانواده انتخاب نمیکنند، حداقل نه در ابتدا، و کاملا وابسته به کسانی هستند که آنها را سرپرستی میکنند. والدین وظیفه ی قانونی برای سرپرستی کودکانشان دارند و این وظیفه بسته بهتوافق کودک یا قراردادی با او نیست. از این بیشتر، انتخاب والدین آنها برای شرکت درخانواده ای که بر اساس جنسگونگی پایه گذاشته شده، زندگی این کودکان را هم تحت تاثیرقرار می دهد. انتخاب آزاد این والدین، فرصت های نابرابری را برای فرزندانشان به بارمی آورد، نابرابری هایی که خود فرزندان انتخاب نکرده اند.

با اینکه برخی متفکرین از پیشنهاد "والدین صلاحیت دار" (والدین دارای مجوز ازدولت- م) حمایت می کنند (میل 1988 و لا فولته 1980)، امروز هر کس که بتواند از نظربیولوژیکی فرزندی بیاورد، او وَلَد کودک هم محسوب می شود. (موضوع در مواقعی که بیشاز دو نفر در جریان بدنیا آمدن کودک نقش دارند پیچیده تر می شود که در پایین به آنخواهیم پرداخت). فرزندخواندگی از طریق قانون تنظیم می شود، ولی وقتی که مراحلقانونی فرزندخواندگی کامل شد، قانون، با والدین بیولوژیکی و غیربیولوژیکی کودک، دررابطه با بزرگ کردن او یکسان برخورد نمی کند. جامعه صلاحیت و اختیارات گسترده ای بهخانواده ها در رابطه با بزرگ کردن کودکان می دهد و دولت، تنها وقتی که کودکان موردآزار و اذیت قرار بگیرند یا خانواده از هم بپاشد، مداخله می کند. پیش از این دادگاهها از استاندارد "منافع حداکثر برای بچه ها" (“best interests” standard )، برایحفاظت از بچه ها پیروی می کردند. ولی این استاندارد مورد انتقادهای شدید قرار گرفتهاست: انسانهای عاقل برداشتهای متفاوتی از آنچه برای فرزندشان "بهترین" است دارند. این بدبینی وجود دارد که این استانداردها مورد پیش داوری هایی بر اساس طبقه یاجتماعی، نژاد و گرایش جنسی (sexual orientation) افراد هستند. یان شاپیرو (1999) از اصل "اساسی ترین منافع برای بچه ها" (basic interest) برای مشروعیت دخالت دولت،حمایت می کند. پرسشی که فمینیستها در اینجا مطرح می کنند اینست که آیا برابری درجنسگونگی یک منفعت اساسی است یا نه و اگر هست، چگونه می توان آ ن را به پیشبرد؟

فمینیستها آغاز به جستجو و بررسی مسائلی در رابطه با فرزندخواندگی و حقوق والدینکرده اند. این بررسی ها شامل این می شود که آیا یک پدر مجرد باید حق رد کردن تصمیممادر در مورد به فرزندخواندگی فرستادن بچه شان را داشته باشد یا نه. و همچنین درمورد نقش آبستنی بعلاوه ی داشتن سهم ژنتیکی در تعیین حق پدر و مادری. (شانلی 2001).

وقتی که ما به فرزندان فکر می کنیم، باید به این هم فکر کنیم که آنها چگونهبوجود آمده اند. برخی از فمینیستها دلیل بنیادی انقیاد و تحت سلطه بودن زنان را درنقش آنان در روند تولید مثل می بینند: تنها پرورش جنین در لوله ی آزمایشگاه و بچههای آزمایشگاهی هستند که می توانند موجب برابری زنان بشوند. (فایرستون 1970). ولیاین به نظر می رسد که یک اغراق باشد: این بیولوژی ِ تولید مثل نیست که موجب انقیادزنان می شود، این شرایط اجتماعی و شرایط اقتصادی است که موجب زیر سلطه بودن زن میشود. مطمئنا زنانی که کودکی را به فرزندی پذیرفته اند همانقدر در برابر ساختارهایبناشده بر اساس سلسله مراتب جنسگونگی آسیب پذیر هستند که مادرانی که خودشانفرزندشان را بدنیا آورده اند. با این حال، پرورش و بزرگ کردن بچه در نبود ساپورت وپشتیبانی اجتماعی، می تواند پیامدهای منفی برای زنان داشته باشد. قانون آمریکا دررابطه با مرخصی ِ بیماری و همچنین سرپرستی عضو بیمار خانواده (The US Family and Medical Leave Act) گامی در مسیر درست بود، که بر طبق آن، مرخصی بدون حقوق تا 12هفته برای پدر یا مادری که تازه صاحب فرزند شده بودند، تضمین شده بود. بر طبق اینقانون شخص می توانست پس از 12 هفته به همان کار سابق یا کاری مشابه با آن باز گردد. ولی اجرای این قانون ساده نیست و فرهنگ کاری شرایط را برای کسانی که از این حقخودشان استفاده می کنند، دشوار می سازد. مردان مشخصا، بندرت پس از تولد کود

  انتشار : ۱۷ آذر ۱۳۹۵               تعداد بازدید : 1152

دیدگاه های کاربران (0)

دفتر فنی دانشجو

توجه: چنانچه هرگونه مشكلي در دانلود فايل هاي خريداري شده و يا هر سوال و راهنمایی نیاز داشتيد لطفا جهت ارتباط سریعتر ازطريق شماره تلفن و ايميل اعلام شده ارتباط برقرار نماييد.

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما