فهرست مطالب
عنوان
|
صفحه |
|
چکیده |
1 |
|
مقدمه |
2 |
|
فصل اول: علم سايکوفيزيولوژي و مفاهیم و مبانی استرس
|
||
1- 1- تاريخچه علم سايکوفيزيولوژي |
4 |
|
1-2- اصول و مباني سايکوفيزيولوژي |
7 |
|
1-3- انواع تکنیکهای سایکوفیزیولوژی |
10 |
|
1-3-1- شاخصهاي سيستم اعصاب خودکار |
10 |
|
1-3-2- اندازهگيري فعاليت مغزي |
11 |
|
1-3-3- تشخيص حالات با استفاده از رفتار شخص |
15 |
|
1-4- تعریف استرس |
17 |
|
1-5- استرس خوب و استرس بد |
19 |
|
1-6- عوامل برانگيزنده استرس |
20 |
|
1-6-1- استرس شغلی |
21 |
|
1-7- نشانههاي استرس |
23 |
|
1-8-حد مطلوب استرس |
24 |
|
1-9- مراحل ایجاد استرس |
24 |
|
1-10-اثرات استرس بر بدن و بيماريها مرتبط با آن |
26 |
|
1-11- بیوفیدبک |
36 |
|
1-11-1- انواع بیوفیدبک |
37 |
|
فصل دوم: سیگنالهای سايكوفيزيولوژيكي وآزمایش ثبت داده
|
||
2-1- مقدمه |
39 |
|
2-2- پلتيسموگراف |
40 |
|
2-2-1- فتو پلتيسموگرافي |
41 |
|
2-2-2- روشهاي اندازهگيري سيگنال فتوپلتيسموگراف
|
41 |
|
2-3- سيستم الکتريکي پوست |
42 |
|
2-3-1- تاريخچة کشف فعاليت الکتريکي پوست |
43 |
|
2-3-2- فوايد و مشکلات استفاده از فعاليت الکتريکي پوست (EDA) |
44 |
|
2-4- تغييرات نرخ ضربان قلب |
46 |
|
2-4-1- تاريخچه استفاده از سيگنال تغييرات نرخ ضربان قلب |
46 |
|
2-4-2- دورنمای فیزیولوژی سيگنال تغييرات نرخ ضربان قلب |
47 |
|
2-4-3- تعيين تغييرات نرخ ضربان قلب با استفاده از سيگنال فتوپلتيسموگراف |
48 |
|
2-5- مروری بر آزمایشهای استفاده شده در تحقیقات |
51 |
|
2-5-1- آزمایش بر اساس بازی کامپیوتری |
51 |
|
2-5-2- آزمایش بر اساس پروتکل رانندگی اتومبیل |
54 |
|
2-5-3- آزمایش بر اساس نمایش فیلم |
57 |
|
2-6- آزمایش طراحی شده در این تحقیق |
59 |
|
2-7- سوژههای تحقیق |
62 |
|
فصل سوم: پردازش سیگنالهای سايكوفيزيولوژيكي
|
||
3-1- مقدمه |
64 |
|
3-2- پردازش سیگنال فتوپلتيسموگراف |
66 |
|
3-2-1- پيشپردازش سيگنال فتوپلتيسموگراف |
66 |
|
3-2-2- استخراج ویژگی در حوزه زمان از سیگنال PPG |
70 |
|
3-2-3- استخراج ویژگی در حوزه فركانس از سیگنال PPG |
72 |
|
3-3-پردازش سیگنال تغییرات نرخ ضربان قلب |
75 |
|
3-3-1- استخراج ویژگی از سیگنال تغییرات نرخ ضربان قلب |
75 |
|
3-3-1-1- استخراج ویژگی در حوزه زمان از سیگنال HRV |
75 |
|
3-3-1-2- استخراج ویژگی در حوزه فرکانساز سیگنال HRV |
76 |
|
3-3-1-3- استخراج ویژگی در حوزه زمان-فرکانس از سیگنال HRV |
77 |
|
3-3-1-4- استخراج ویژگیهای غیرخطی از سیگنال HRV |
78 |
|
3-4- پردازش سيگنال هدايت الكتريكي پوست |
85 |
|
3-4-1- استخراج ويژگي از سيگنال هدايت الكتريكي پوست |
87 |
|
3-5- نرمال کردن ویژگیها
|
88 |
|
فصل چهارم: انتخاب ویژگیهای بهینه و تفکیک سطوح استرس |
||
4-1- مقدمه |
89 |
|
4-2- شبكههاي عصبي |
90 |
|
4-2-1- شبكههاي عصبي پرسپترون چند لايه |
90 |
|
4-2-2- توابع فعاليت |
91 |
|
91 |
||
92 |
||
4-2-5- روش آموزش شبكه |
92 |
|
4-3- تركيب شبكههاي عصبي و الگوريتم ژنتيك |
92 |
|
93 |
||
93 |
||
94 |
||
4-3-4- نتایج تفکیک به روش ترکیب شبکه عصبی و الگوریتم ژنتیک |
95 |
|
99 |
||
4-5- ماشینهای بردار پشتیبان |
103 |
|
4-5-1- نتایج تفکیک به روش ماشینهای بردار پشتیبان |
105 |
|
4-6- مقایسه تحلیل خطی و غیرخطی سیگنال HRV |
108 |
|
4-7- مقایسه تفکیککنندههای استفادهشده در این تحقیق |
112 |
|
4-8- تفکیک سطوح استرس بر اساس رأیگیری |
113 |
|
4-9- شاخص استرس |
115 |
|
4-9-1- شاخص بر اساس ویژگیهای بهینه سیگنال HRV در روش LDA |
115 |
|
4-9-2- شاخص NSRPIAD
|
119 |
|
فصل پنجم: نتیجهگیری و پیشنهادات |
||
5-1- بحث و نتیجهگیری |
123 |
|
5-2- پیشنهادات |
126 |
|
مراجع |
128 |
|
پیوست1 |
133 |
|
پیوست2 |
138 |
در علوم روانشناختی، شناخت فهم، ادراک و احساسات بر اساس ماهیت آنها صورت میگیرد. اما میتوان از طریق علائم فیزیکی نیز به ارتباط بین مغز و فکر انسان و رفتارهای او پی برد. علم سایکوفیزیولوژی که حوزه جدیدی از شناخت مسائل روحی و روانی انسان با استفاده از نشانههای فیزیولوژیکی ناشی از آن میباشد، این امکان را فراهم میسازد. در سایکوفیزیولوژی به نحوه تفکر و ادراک از ساختار فیزیکی نشانههای آن نگاه میکنیم و در این حالت اگر جنبههای ساختاری و عملیاتی این جسم فیزیکی در ارتباط با جنبههای خارجی فعالیت آن مورد توجه قرار گیرد، تفکر و احساسات فرد قابل فهم خواهد بود.
هر فردي استرس را در زندگي خود تجربه کرده است و در واقع استرس بخشي از زندگي انسان شده است. استرس عبارت است از حالت اضطراب و فشار درونی که انسان برای مواجه شدن با خطر یا مشکلات جدّی با ترشح هورمونهایی خود را برای مقابله آماده میکند که البته تا این حد خوب و برای روند زندگی لازم است. ولی هرگاه در فردی استرس توسعه پیدا کرد و این حالت در طول روز و بدون علت منطقی مشاهده شد میگوئیم فرد دچار استرس بیش از حد است. استرسعلاوه بر اثرات روانی، پیامدهای جسمی متعددی از جمله سکته های مغزی، قلبی، فشارخون، پوکی استخوان، زخم معده و بیماریهای روحی – رفتاری دارد و هیچ عضو یا ارگانی از بدن ازاثرات استرس مصون نیست. از اینرو ارائه روشی که بتوان میزان استرس فرد را سنجید و به منظور کاهش آن، به فرد فیدبک کرد بسیار ضروری و مفید است.
با توجه به ارتباط بين حالت روحي استرس و فعاليت سيستم اعصاب خودكار در اين تحقيق سعي بر آن شد كه جنبههاي مختلف اين ارتباط، بين حالات روحي و فيزيولوژي بدن انسان، مورد بررسي قرار گيرد و بر اين اساس به كمي سازي سطح استرس جهت اهداف و كاربردهاي مختلف پرداخته شود.
برای رسیدن به هدف این تحقیق ابتدا لازم بود شناخت جامعی نسبت به حوزههای مختلفی که در علم سایکوفیزیولوژی وجود دارد، بدست آوریم. بدین منظور در فصل اول ضمن توصیف کامل علم سایکوفیزیولوژی، ارتباط آنرا با علوم دیگر مانند آناتومی، فیزیولوژی و روانشناختی بیان میکنیم. در ادامه انواع سیگنالهای کاربردی در علوم سایکوفیزیولوژی و روشهای اندازهگیری آنها مطرح
میشود و نهایتا استرس و عوارض متعدد آن معرفی شد.
پس از آنکه در فصل اول با مبانی علم سایکوفیزیولوژی و حالت روحی استرس آشنا شدیم در فصل دوم سیگنالهای سایکوفیزیولوژی (GSR ,PPG ,HRV) که در این تحقیق استفاده شد، مورد بحث قرار گرفت. در این فصل روش مختلف اندازهگیری این سیگنالها، تاریخچه و تأثیر آنها بر روی سیستم اعصاب خودکار بیان شد. همچنین در این فصل مروری بر تحقیقاتی که در این زمینه صورت گرفته و آزمایشات ثبت داده مختلف که در آنها استفاده شده است، آمده است. طرحهای اولیه و نهایی آزمایش ثبت دادهای که در این تحقیق استفاده شد، در انتهای این فصل به تفضیل توضیح داده شده است.
در فصل سوم روشهای مختلف پیشپردازش و پردازش سیگنالهای استفاده شده در این تحقیق مطرح شده است. در این فصل ابتدا پیشپردازشهای مختلف سیگنال PPG و ویژگیهای مختلف آن در حوزه زمان و فرکانس توضیح داده شد و سپس انواع مختلف پردازش سیگنال HRV اعم از خطی و غیرخطی همچون معیار پوآنکاره، بعد فرکتال و ... بحث شده است. در انتها، ویژگیهای مختلف سیگنال GSR که در حوزه زمان میباشد، معرفی شده است. لازم به ذکراست که کلیه ویژگیهایی که از سیگنال HRV استخراج شده است، از سیگنال RRI نیز استخراج شد.
در فصل چهارم، با توجه به ویژگیهای استخراجشده از سیگنالها، عملیات تفکیک سطوح مختلف استرس انجام شد. در این فصل از سه طبقهبندیکننده LOO ,SVM و ترکیب شبکه عصبی و الگوریتم ژنتیک استفاده شده است. ابتدا ویژگیهای بهینه هر سیگنال به طور مجزا توسط هر روش تعیین و طبقهبندی صورت میگیرد و با مقایسه میزان صحت تفکیک بهترین حالت در تفکیک، در هر روش انتخاب شد. همچنین مقایسه بین روشهای مختلف طبقهبندی صورت گرفته است. در نهایت دو شاخص برای کمّی کردن استرس معرفی شده است.
در فصل آخر این تحقیق به جمعبندی نتایج پرداخته شده و روشهای مختلف استفاده شده در این تحقیق مورد بحث قرار گرفت و در نهایت پیشنهاداتی جهت ادامه کار ارائه شده است.
سايکوفيزيولوژي هنوز يک شاخه علمي جوان است. بررسيهاي تاريخي در يک قرن گذشته نشان ميدهد تحقيقاتي که در آن با تغيير فاکتورهاي رواني به اندازهگيري يک يا چند واکنش فيزيولوژيکي ميپرداختهاند از سال 1878 تا 1954 توسط افراد مختلفي صورت ميگرفته و پس از آن نيز تحت عنوان سايکوفيزيولوژي انجام پذيرفته است. اولين نشريه علمي كه به سايكوفيزيولوژي اختصاص يافت در سال 1955 انتشار يافت. مجمع محققان سايكوفيزيولوژيكي نيز 5 سال بعد از آن تأسيس شد و اولين مجله علمي سايکوفيزيولوژي نيز حدود 25 سال قبل چاپ شده است. (Ax، 1964)
اگرچه سايکوفيزيولوژي با قوانين رسمي آن بيش از 50 سال سابقه ندارد اما توجه و علاقه به درک تعاملات روحي رواني و رخدادهاي فيزيولوژيکي را ميتوان در فيلسوفان و دانشمندان مصر و يونان قديم يافت. فيلسوف يوناني، هراکليتوس (600 قبل از ميلاد) از ذهن به عنوان فضايي که مرزهاي آن هيچگاه شناخته نميشود ياد ميکند. افلاطون (400 قبل از ميلاد) معتقد بود که استعدادهاي فکري در سر، احساسات در نخاع و به صورت غيرمستقيم در قلب و غرايز در زير ديافراگم قرار دارند که کبد را تحت تأثير قرار ميدهند. همچنين وي معتقد بود که روح و جسم به طور اساسي با يکديگر متفاوت هستند و در نتيجه مشاهده پاسخهاي فيزيولوژيکي هيچگونه
زمينهاي براي استنتاجات حالات روحي ايجاد نميکند. در قرن دوم پس از ميلاد جالينوس (200-130م) فعاليتهاي سايکوفيزيولوژيکي را به صورت قواعدي فرمولبندي نمود که تا قرن هيجدهم، اين قوانين حاکم بود. بر اساس تشريح حيوانات و مشاهدات وي از بدن انسان، جالينوس فرض کرد که اخلاط انسان ميتواند نمايشگر احساسات، حرکات و افکار و آسيبهاي جسمي و روحي بر اساس اختلالات موجود در آنها باشد. نقش ارگانهاي بدن توليد و پردازش اين اخلاط ميباشد و اعصاب را به عنوان ابزاري براي تفکر و عمل ميشناخت. عقايد جالينوس چنان در تفکر غربي نفوذ کرده بود که تقريباً براي 1500 سال بدون رقيب بود.
در قرن شانزدهم فرنل (1558- 1497) اولين کتاب فيزيولوژي را چاپ نمود. هرچند که دستهبنديهاي فرنل در مشاهدات تجربي شديداً تحت تأثير تئوري جالينوس بود، در آن برخي حرکات خودکار را ذکر نموده است که امروزه آنها را رفلکس ميدانيم. اين نقطه سرآغازي براي انحراف از ديدگاه متداول و جداسازي نحوه کنترل حرکات بدن بود. فراگيري آناتومي انساني در اين بازه زماني آغازي بر کشف خطاهاي جالينوس در توصيفاتش بود و راه را براي تحقيق بر روي تئوري فيزيولوژي و نحوه شناسايي بيماريها باز نمود. در اين قرن دو حادثه ديگر رخداد که اثر عميقي در نوع استنتاجات سايکوفيزيولوژي داشت.
در 1600، ويليام گيلبرد تفاوت بين الکتريسيته و مغناطيس را دريافت و در کتاب خود «Magnete» استدلال ميکند که مشاهدات تجربي و آزمايشات بايد جاي حدسيات احتمالي و فرضيههاي دانشمندان فيزيولوژي را بگيرد. به علاوه گاليله (1642-1564) به اين بحث پرداخت که حکيمان خداشناس و فيلسوفان هيچ حقي براي کنترل تحقيقات و فرضيههاي علمي ندارند و فقط مشاهدات و آزمايشات و نتايج حاصل از آنهاست که ميتواند حقايق فيزيکي را بيان کند. گاليله همچنين از محدوديتهاي دادههاي حسي مطلع بود و با توجه به اينکه احتمال خطا و تفسير غلط وجود داشت، اعتقاد داشت که رياضيات به تنهايي نميتواند يک نوع از قطعيت و اطمينان را ايجاد کند. فرانسيس بيکن (1626-1561) در قدم بعدي يک روش علمي را انتخاب نمود و آن اضافه کردن استقرا در مشاهدات و افزودن تحقيق در استنتاج است.
فرمولبندي بيکن و کارهاي بعدي وي بر روي منطق استنتاج علمي موجب ايجاد يک ترتيب آشنا در استنتاجات علمي شد:
1- تدوين فرضيههاي مختلف
2- تدوين يک آزمايش با خروجيهاي احتمالي مختلف
3- اجراي آزمايش و بدست آوردن نتايج آشکار
4- اجراي مراحل براي تصحيح احتمالات باقي مانده
اين طرح در علوم فيزيکي به سرعت پذيرفته شد ولي فلاسفه و حکيمان وجود انسان را از رخدادهاي طبيعي جهان جدا ميدانستند و به آرامي به فراگيري فيزيولوژي و رفتار انساني پرداختند.
رساله دکتراي ويليام هاروي (1657-1578) اولين گام مهم براي استفاده از اين جزئيات در استنتاجات عملکرد فيزيولوژيکي بود. در اين رساله مباني نظريه جالينوس در مورد حرکت خون در شريانها و وريدها که آنها را مستقل از هم ميداند زير سؤال رفته است و هاروي نشان ميدهد که نقش قلب در پمپاژ خون، باعث گردش پيوسته آن به صورت يکطرفه در اين سيستم است. از آن زمان به بعد نقش تحقيق و بررسي مباني فيزيولوژيکي و آناتوميکي شدت گرفت و ارگانهاي انسان از لحاظ عملکرد و تشابه آن به سيستمهاي الکتريکي، مکانيکي، هيدروليکي از جهات مختلف ارزيابي شد. در اين ميان نحوة فعاليتهاي اصلي روحي و رواني نيز يکي از موضوعات مورد علاقه براي بررسي بود.
گرچه تحولات عظيم علمي پس از رنسانس به وقوع پيوست اما شواهدي از بررسيهاي سايکوفيزيولوژيکي قبل از آن نيز وجود دارد. در نوشتههاي اراسيستراتوس، جالينوس و ابن سينا نيز تجربيات سايکوفيزيولوژيکي قابل توجهي ملاحظه ميشود. اراسيستراتوس، پزشک زمان اسکندر، اولين شخصي بود که سايکوفيزيولوژي را به طور کلينيکي تجربه نمود. وي از طريق مشاهده علائم مشخصي مانند «لکنت زبان، تعريق ناگهاني و ضربان نامنظم قلب» در شخص، پي به ارتباط عاشقانة وي برد. از جالينوس نيز گزارشي از وضعيت مشابه وجود دارد که در آن شخص هنگام شنيدن نام معشوقه خود دچار ضربان نامنظم قلب ميشد. همين روش (مشاهده تغييرات ضربان قلب) نيز در قرن دهم توسط ابوعلي سينا براي تعيين ارتباط شخص با فرد مورد علاقهاش بکار گرفته شد. (Cacioppo، 2000)
همانطور که گفته شد سايکوفيزيولوژي به عنوان يک علم جداگانه داراي تاريخچه بسيار کوتاهي است. ظهور رسمي اين علم در دهه 1950 و زماني بود که گروهي که اکثراً از روانشناسان بودند تحت رهبري Davis جلسات غير رسمي تشکيل دادند. در سال 1960 اين گروه جمعيت محققين سايکوفيزيولوژيکي را تشکيل دادند و Darrow به عنوان اولين رئيس آن انتخاب شد. ارتباطات تحقيقاتي اين گروه از سال 1955 با انتشار خبرنامهاي توسط Albert Ax در مورد تحقيقات و ابزارهاي سايکوفيزيولوژي آغاز شده بود. در سال 1964 اين خبرنامه به مجله سايکوفيزيولوژي با سردبيري Ax به نشريه رسمي جمعيت تبديل شد. دو موضوع در اولين شماره آن قابل توجه است: «سايکوفيزيولوژي، ديروز، امروز و فردا» نوشته Darrow و «اهداف و روشهاي سايکوفيزيولوژي» نوشته Ax. در 5 عنوان از 8 مقاله موجود در آن توجه ويژهاي به واکنش الکتريکي پوست به عنوان ابزار اندازهگيري و تحقيق شده است و هيچيک از مقالات به فعاليت مغز نميپردازد. در مقابل، در شماره اخير اين نشريه در مجموع 13 مقاله ارائه شده، 9 مقاله به بررسي فعاليت مغزي ميپردازد در حاليکه هيچ مقالهاي در مورد فعاليت الکتريکي پوست در آن ديده
نميشود. اين تغيير در اندازهگيريهاي سايکوفيزيولوژيکي به علت علاقه به شناسايي فعاليتهاي درکي و همچنين پيشرفت چشمگير در ابزارهاي ثبت فعاليت مغزي و وجود نرم افزارهاي مختلف براي تحليل آنها ميباشد.
آناتومي، فيزيولوژي و روانشناسي همه شاخههايي از علوم هستند كه وظيفه بررسي سيستمهاي بدن را بر عهده دارند و به روشن كردن ساختار و عملكرد اجزاء و سيستم هاي انساني مرتبط با محيط اطراف ميپردازند.
آناتومي علم ساختار بدن است و نحوه ارتباط بين اجزاء مختلف بدن را بيان ميكند. فيزيولوژي به مطالعه فعاليت و نحوه عملكرد قسمتهاي مختلف بدن ميپردازد. در هر دو علم، يك قسمت از بدن در سطوح مختلف سازمان بدن مورد بررسي قرار ميگيرد. اين سطوح شامل مولكول، سلول، بافت، اندام و سيستم بدن است. در نتيجه آناتومي و فيزيولوژي به طور پيچيدهاي به هم وابسته هستند.
سايكوفيزيولوژي به طور بسيار زيادي مربوط به آناتومي و فيزيولوژي ميباشد ولي علاوه بر آن با پديدههاي رواني و رفتاري در محيطهاي فيزيكي و رواني ارتباط دارد. پيچيدگي، زماني از فيزيولوژي به سايكوفيزيولوژي اضافه ميشود كه سايكوفيزيولوژي هم شامل قابليت سيستم نمادي ارائه (مانند زبان و رياضيات) براي ارتباطات است و هم بازتاب تجربه و پيشينه شخص را همانند تأثيرات اجتماعي و فرهنگي بر روي پاسخهاي فيزيولوژيكي و رفتاري را به همراه دارد. اين فاكتورها در تشكيل انعطافپذيري، تطبيقپذيري و تغييرپذيري رفتار نقش دارند. روانشناسي و سايکوفيزيولوژي يك هدف مشترك دارند و آن توضيح رفتار و كردار انسان است و ساختارها و پردازشهاي فيزيولوژيكي جزء صحيح و روشن تئوري تفكر در سايکوفيزيولوژي هستند.
موانع تكنيكي كه در مطالعات اوليه با آن مواجه شدند يعني اهميت فهميدن سيستمهاي فيزيولوژي بر اساس مشاهدات و همچنين جذابيتهاي متعددي كه در تحقيقات اوليه وجود داشته، باعث شد كه يك نظم خاص در زمينه فيزيولوژي و اندازهگيريهاي پديدههاي آن صورت گيرد.
سازماندهي سايكوفيزيولوژي تحت سيستمهاي فيزيولوژيكي يا به عبارت ديگر «سايکوفيزيولوژي سيستمي[1]» امروزه همچنان مهم باقي مانده است. در اين نگرش، هدف مشاهدات سيستمي است که در آن مطالعه يک سيستم فيزيولوژي بر اساس بررسي خصوصيات بيوالکتريک پاسخهاي اندازهگيري شده صورت ميگيرد. اما سايکوفيزيولوژي مانند آناتومي، فيزيولوژي و روانشناسي يک علم گسترده است که به خودي خود به صورت موضوعي و بر اساس سيستمهاي خاص مورد بررسي قرار ميگيرد و از اين رو آن را سايکوفيزيولوژي موضوعي[2] گويند. از جمله گرايشهاي آن ميتوان به موارد زير اشاره کرد:
1-سايکوفيزيولوژي شناختي[3] که به ارتباط بين اجزاء پردازش اطلاعات انسان و پديدههاي فيزيولوژيکي ميپردازد.
2-سايکوفيزيولوژي اجتماعي[4] که به بررسي توجه، احساسات و تأثيرات رفتار انسان بهوسيله اندازهگيريهاي فيزيولوژيکي ميپردازد.
3-سايکوفيزيولوژي تکاملي[5] که مربوط به هستيشناسي است و تغييرات سايکوفيزيولوژي را در انسان بررسي ميکند. در اين گرايش پارامترهاي رواني را در سنين مختلف از طريق تغييرات فيزيولوژيکي بررسي ميکنند.
4-سايکوفيزيولوژي کلينيکي[6] که به بررسي اختلالات ارگان- محيط ميپردازد.
5-سايکوفيزيولوژي کاربردي[7] که به کاربرد علم سايکوفيزيولوژي در عمل ميپردازد و شامل بيوفيدبک، بيحس کردن، سست سازي و استراحت و کشف دروغ ميباشد.
در هر يک از اين حوزهها مطالعه بر اساس نوع ساختار و نحوه عملکرد سلولها و ارگانها براي رسيدن به نحوه ارتباط بين ارگان و محيط فيزيکي، اجتماعي و فرهنگي اطراف ميباشد. برخي از اين علوم مانند «سايکوفيزيولوژي تکاملي» داراي ارتباط با فيزيولوژي و آناتومي ميباشند اما مربوط به رفتار انسان نيز ميشوند. در سايکوفيزيولوژي اجتماعي کمتر به نقش مستقيم فيزيولوژي و آناتومي پرداخته ميشود و ارگانيسم بهتنهايي در نظر گرفته ميشود.
نسبت دادن يک معناي روانشناسي به پاسخهاي فيزيولوژيکي وابسته به فاکتورهايي مانند کيفيت طراحي آزمايش، خصوصيات سايکومتريک اندازهگيريها و تناسب تحليل دادهها و تفسير آنها ميباشد. هيچيک از دو علم فيزيولوژي و روانشناسي در اين بين برتر نيستند. اما هر دو آنها در تحقيقات سايکوفيزيولوژي اساسي هستند و دقيقتر بگوييم مکمل يکديگر ميباشند.
در تعريف علم سايکوفيزيولوژي توافق اندکي وجود دارد. برخي تعاريف اوليه بر اساس زمينهاي است که تحقيقات در آن مورد صورت ميگرفت مانند تحقيقاتي که در آن از پليگراف استفاده ميشود و يا تحقيقات واکنشهاي فيزيولوژيکي در رفتار. تعاريف اوليه ديگر براي جداسازي سايکوفيزيولوژي از علوم قديميتر و جا افتادهاي مانند روانشناسي بيولوژيکي[8] يا روانشناسي فيزيولوژيکي[9] است. سايکوفيزيولوژي از روانشناسي فيزيولوژيکي متفاوت است زيرا در آن آزمايشات بجاي حيوان بر روي انسان صورت ميگيرد. ثانياً در آن از ايجاد تغييرات در رفتار بجاي ايجاد تغيير در ساختار آناتومي يا فيزيولوژي استفاده ميشود و آنچه مورد اندازهگيري قرار ميگيرد واکنشهاي فيزيولوژيکي بجاي واکنشهاي رفتاري است.
مهمترين مسأله در رسيدن به يک توافق، نياز به جداسازي آن از ساير علوم به عنوان يک علم مجزا و همچنين عدم محدود کردن پتانسيلهاي آن براي رشد است. تعاريف کاربردي چون يک هدف بلندمدت را در نظر نميگيرند مناسب نيستند. تعريف سايکوفيزيولوژي بر اين اساس که فاکتورهاي رواني به عنوان متغيرهاي مستقل و واکنشهاي فيزيولوژيکي به عنوان متغيرهاي وابسته در نظر گرفته شوند، اين علم را از ساير زمينهها مانند روانشناسي سايکوفيزيولوژيکي جدا ميکند اما به علت محدوديت شديدي که ايجاد ميکند مورد انتقاد است. مثلاً اينگونه تعاريف مانع از انجام تحقيقاتي ميشود که در آنها رخدادهاي فيزيولوژيکي به عنوان متغيرهاي مستقل و رفتار و آزمايشات انساني به عنوان متغيرهاي وابسته ميباشند.
در نتيجه سايکوفيزيولوژي بر اين اساس استوار است که درک، فکر، احساس، هيجان و رفتار انسان پديدههايي داراي جسم فرض شوند و واکنشهاي فيزيکي (يا رواني و يا هورموني)
ميتواند به روشن شدن نوع انسان منجر شود. سطح آناليز در سايکوفيزيولوژي در يک سطح ايزوله از بدن نميباشد بلکه به بررسي ارتباطات ارگانيسمها و محيط ميپردازد. در نتيجه سايکوفيزيولوژي را ميتوان بررسي علمي پديدههاي اجتماعي، فرهنگي، رواني و رفتاري بر اساس خصوصيات فيزيولوژيکي دانست. به طور خلاصه ميتوان گفت، سايکوفيزيولوژي بر اساس دو فرض بنا نهاده شده است:
1- به قوة ادراک، تفکر، هيجان و رفتار انسان تجسم داده ميشود.
2- واکنش مغز مادي و بدن داراي اطلاعاتي در مورد پردازشهاي انساني است.
همچنين سطح آناليز در سايکوفيزيولوژي بر روي اجزاء بدن به صورت جدا از يکديگر
نميباشد، بلکه به ارتباط بين ارگانها و محيط به صورت هم فيزيکي و هم اجتماعي و فرهنگي
ميپردازد. پس سايکوفيزيولوژي مانند آناتومي و فيزيولوژي يک شاخه از علوم پيرامون سيستمهاي بدن ميباشد که هدف آن روشن کردن نحوه ارتباط سيستمهاي بدن با محيط است. سايکوفيزيولوژي همانند روانشناسي در ارتباط با سطح وسيعي از تحقيقات نسبت به آناتومي و فيزيولوژي ميباشد و ميتواند به دو صورت «موضوعي» و «سيستمي» مورد بررسي قرار گيرد.
اهميت به وجود آمدن روشهاي نوين ثبت براي پيشرفت علمي در تحقيقات سايکوفيزيولوژي کاملاً روشن است چنانکه پديدههايي که قبلاً غير قابل مشاهده بودند به صورت قابل لمس درميآيند. البته بايد توجه داشت که تنها روشهاي پيشرفتة ثبت براي پيشرفت اين علم کافي نيستند. خصوصيات تئوري يک ارتباط سايکوفيزيولوژي شامل دستيابي به مجهولات و همچنين ابداعات فکري و کوششهاي سيستمي براي حداقل کردن باياس و خطا ميباشد. در نتيجه فرضيات روانشناسي بر پايه حقايق آناتوميکي و فيزيولوژيکي، تحقيقات اکتشافي و تستهاي آزمايشي و روانسنجيهاي کلاسيک ميتوانند با همکاري يکديگر به ايجاد يک فرضيه قابل آزمايش در مورد يک ارتباط سايکوفيزيولوژي بپردازند. يادگيري مکانيسمهاي فيزيولوژيکي ميتواند تفکر ما را در مسير صحيح قرار دهد و خطاي ناشي از درک و اندازهگيريهاي ما را کاهش دهد.
يک تئوري علمي به توضيح روابط سببي ميپردازد، اما روابط سايکوفيزيولوژيکي علّي نيستند. اين بدان معنا نيست که اين ارتباطات هيچگونه نقشي در علوم ندارند. آنها در حقيقت ابزارهايي هستند که با آنها روانشناسان به ارزيابي فرضيههاي خود ميپردازند.
روشهاي تشخيص حالات روحي را در حالت کلي ميتوان به سه دسته تقسيم نمود. گروه اول شامل استفاده از مشخصههاي فيزيولوژي ناشي از عملکرد سيستم عصبي خودکار است که با استفاده از حسگرهاي مناسب بايد اين سيگنالها را دريافت نمود. گروه دوم شامل تکنيکهاي مشاهده فعاليت مغزي ميباشد. امروزه اين دسته به خاطر رشد علم سايکوفيزيولوژي و اينکه
اندازهگيري نحوه فعاليت مغز (در صورتيکه به طور مناسب ثبت و تفسير گردد) ميتواند به طور نزديکتري نسبت به هرگونه اندازهگيري ديگري به تعيين حالات بپردازد، بيشتر مورد توجه محققين قرار گرفته است. نحوه ارتباط فعاليت مغزي به حالات رفتاري شخص ميتواند توسط روشهاي تصويربرداري مانند PET و MRI و يا fMRI تعيين گردد. همچنين از طريق ثبت «پتانسيلهاي وابسته به رخداد[10]» نيز ميتوان واکنش مغز را به تحريک يا رخداد مورد نظر بررسي نمود. دسته سوم شامل بررسي رفتارهاي شخص ميباشد، بطوريکه در اين نوع از تشخيص بايد يک رفتار خاص فرد مانند صدا، حالات صورت، حرکات بدن و يا کلمات مورد استفاده فرد را مورد توجه و نظارت قرار داد.
1-3-1- شاخصهاي سيستم اعصاب خودکار
در اين روش با تجزيه و تحليل سيگنالهاي بدن که در حالت طبيعي با مشاهدات انساني قابل تشخيص و تفسير نيستند به تعيين حالات روحي و رواني فرد ميپردازيم. اين روش بر اساس ثبت و آناليز پديدههاي فيزيولوژيکي محيطي ناشي از فعاليتهاي هيجاني و احساسي فرد استوار است. پديدههايي که در اين زمينه به طور مرسوم اندازهگيري ميشوند شامل تغييرات سيستم گردش خون (شامل تغييرات ضربان قلب و تغييرات فشار خون)، تغييرات واکنش الکتريکي پوست و تنفس ميشوند.
امروزه امکان ثبت و اندازهگيري غيرتهاجمي پديدههاي متعددي از جمله قدرت انقباض قلبي، برون ده قلبي، مقاومت کل محيطي سيستم گردش خون و دماي پوست وجود دارد. اکثر اين پديدهها اطلاعات بهتري نسبت به پديدههاي مورد اندازهگيري مرسوم در اختيار قرار ميدهد و از نظر دلايل تئوري، شاخصهاي بهتري براي حالات روحي افراد هستند. هرچند اين شاخصها از نظر تئوري داراي برتري هستند اما در عمل نميتوانند نسبت به پديدههاي مرسوم بيشتر به متغيرهاي رواني منسوب شوند. (National Research Council، 2003)
امروزه محققان سعي ميکنند اين پديدهها را به صورت جايگزين و يا در کنار روشهاي معمول مورد استفاده قرار دهند. اما تحقيقات محدود در اين زمينه و عدم استفاده از نمونههاي مناسب و کنترل شده، توانايي اين روشها را در تشخيص حالات فرد کاملاً به صورت عملي اثبات نکرده است. در اکثر تحقيقات، پديدههاي مرسوم مورد استفاده از دقت قابل توجهي در تشخيص برخوردار بودهاند و در فصلهاي آينده به اين پديدهها بطور مفصلتري اشاره خواهيم نمود.
1-3-2- اندازهگيري فعاليت مغزي
در روشهايي که بر اساس پديدههاي فيزيولوژيکي محيطي عمل ميشود، به صورت کاملاً محدود و غير مستقيم سعي در شناخت نحوه رفتار فرد داريم. فرضيه قابل قبول در اين زمينه توجه به فعاليت مغز به طور مستقيم و تشخيص حالات مختلف بر اساس نحوه عملکرد آن است. در اين بخش به طور مختصر به روشهاي اندازهگيري فعاليت مغزي ميپردازيم.
الف) تصويربرداري کارکردي مغز: در 15 سال گذشته شاخه علوم شناختي به طور قابل توجهي رشد داشته است. در اين علم سعي ميشود با اتخاذ استراتژيهاي مناسب و آزمايشات مختلف روانشناسي نحوه عملکرد مغز در فعاليتهاي رواني تعيين شود. نقش اصلي در اين آزمايشات را دو نوع تصويربرداري از نحوه کارکرد مغز شامل تکنيک پرتونگاري توسط تابش پوزيترون (PET) و روش MRI بر عهده دارند. در چند سال گذشته اين تکنيکها براي بررسي واکنشهاي انفعالي شخص مورد استفاده قرار گرفته است.
در روش PET، جريان خون محلي اندازهگيري ميشود که بطور ثابتي با فعاليت سلولهاي مغزي در ارتباط است. تحقيقات بيشتر نشان ميدهد که اين تغييرات در جريان خون با تغييرات جزئي اکسيژن مصرفي در سلول در ارتباط است. اين تغييرات در اکسيژن مصرفي باعث تغيير در مقدار اکسيژن باقيمانده در رگهاي محل فعاليت مغز ميشود. چون MRI به مقدار اکسيژن حمل شده توسط هموگلوبين بسيار حساس است، اين تغييرات در محل فعاليت مغزي ميتواند توسط MRI تشخيص داده شود. اين تشخيص ((Blood-Oxygen-Level-Dependent)) توسط سيگنال MRI، fMRI ناميده ميشود. امروزه تحقيقات مختلفي با استفاده از fMRI براي ايجاد نقشه فعاليت مغز در حال انجام است. تحقيقات نشان ميدهد که شخص در برابر اسامي و تصاوير مختلف بر اساس احساسات دروني خود واکنشهاي مختلفي نشان ميدهد و نواحي مختلفي از مغز، فعال
ميشود.
همچنين مشکلات روانشناختي متعددي براي تشخيص حالات رواني توسط fMRI وجود دارد. استفاده از fMRI يک روش پرهزينه و زمان بر در تشخيص ميباشد. بطوريکه براي هر شخص بايد چندين ساعت داده تهيه شود و آناليز اين دادهها براي پيشگويي و تعيين حالات آينده بسيار مشکل است و در نتيجه fMRI يک روش مناسب کاربردي براي تشخيصهاي سايکوفيزيولوژيکي در اکثر زمينهها نميباشد.
ب) استفاده از فعاليت الکتريکي مغز[11] و پتانسيلهاي وابسته به رخداد: Caton (1875) اولين کسي بود که نشان داد فعاليت الکتريکي مغز انسان را ميتوان با قرار دادن الکترود بر روي جمجمه او ثبت نمود. در سال 1929 توسط Berger به طور عملي توسط EEG اين سيگنالها ثبت شد. از آن زمان براي کارهاي تشخيصي و تحقيقاتي از اين سيگنالها استفاده فراواني ميشود. Davis (1939) اولين کسي بود که به تغييرات وابسته به رخداد در سيگنال EEG توجه نمود و متعاقباً نام ERP را بر آن نهاد. او مشاهده کرد که يک واکنش منفي بزرگ در سيگنال EEG پس از 100 تا 200 ميلي ثانيه پس از هر تحريک شنوايي ايجاد ميشود.
فعاليت الکتريکي مغز در دو حوزه زمان و فرکانس مورد توجه قرار ميگيرد. در حوزه فرکانس شکل موجهاي پيچيده ثبت شده در فرکانسهاي مربوطه با استفاده از تبديلهاي مختلف نمايش داده ميشود. آناليز زماني، معمولاً مربوط به پتانسيلهاي وابسته به رخداد ميشود که نمايشدهندة فعاليت الکتريکي مغز در پاسخ به تحريکات خارجي يا واکنشهاي فرد پس از يک زمان مشخص ايجاد ميباشند. يکي از خصوصيات مهم اين روش دقت و رزولوشن زماني مناسب آن است که محققان ميتوانند تغييرات را در حد ميلي ثانيه تشخيص دهند. مزيت ديگر اين روش غيرتهاجمي بودن آن است که در نتيجه ميتوان آن را به راحتي در اشخاص تکرار نمود. اما مهمترين اشکال آن در نوع اطلاعاتي است که از منابع سيستم عصبي اندازهگيري ميشود و نياز به تحليل و آناليزهاي متعدد براي تشکيل پاسخ مناسب وجود دارد. روشهاي مرسومي براي
اندازهگيري فعاليت الکتريکي مغز و استفاده از آن در تحليل و تفسير همبستگيهاي عصبي روانشناختي و پردازشهاي انفعالي بوجود آمده است اما هنوز تحقيقات سيستماتيک براي بررسي ميزان افزايش احتمالي قدرت تشخيص حالات فرد با استفاده از اين روشها انجام نشده است. (Fabiani، 2000)
پتانسيلهاي وابسته به رخداد الگوهاي تغييرات ولتاژ موجود در سيگنال EEG ميباشند که يک پردازش را در پاسخ به واقعه بخصوصي مانند تحريکات ديداري و شنيداري نمايش ميدهند. اين پتانسيلها از طريق متوسطگيري از سيگنال EEG بدست ميآيد. در شکل (1-1) نمونهاي از ERP شنوايي ديده ميشود.
شکل 1-1: نمونه اي از ERP شنوايي (Donchin، 1979)
ERPs به وسيله همان تقويتکنندهها و فيلترهاي ثبت EEG بدست ميآيد. الکترودها بر روي نواحي مختلف جمجمه قرار گرفته و به تقويتکنندهها متصل ميشود. نواحي ثبت معمولاً بر اساس سيستم ثبت 20-10 تعيين ميشوند. همانطور که در شکل (1-2) ديده ميشود از طريق مبدلهاي A/D اين مقادير به ديجيتال تبديل ميشوند و از طريق متوسطگيري به استخراج پتانسيلهاي وابسته به رخداد ميپردازيم.
شکل 1-2: مراحل ثبت و تحليل سيگنالهاي مغزي (Fabiani، 2000)
دامنه ERP در مقايسه با EEG ثبت شده بسيار کم است (در حد چند ميکرو ولت) در نتيجه روند استخراج ERP با جداسازي ERP از نويز (EEG زمينه) آغاز ميشود. روش متداولي که بکار ميرود متوسطگيري از نمونههاي سيگنال EEG است. تعداد نمونههايي که در متوسطگيري بکار ميرود وابسته به نسبت سيگنال به نويز است. از آنجا که فرض ميشود تمام جنبههاي ديگر سيگنال EEG تصادفي هستند، متوسطگيري باعث حذف اين ولتاژها ميشود و بايد فقط ERPs باقي بمانند. آنچه که باقي ميماند موجي است با پيکهاي مثبت و منفي که وابسته به دو شرط بدست ميآيد:
1- اين موج تابعي از مکان الکترودهايي است که ثبت از آنها صورت گرفته است.
2- وابسته به الکترود مرجعي است که در نظر گرفته شده است.
نامگذاري قسمتهاي مختلف سيگنال معمولاً بر اساس پلاريته و زمان وقوع صورت ميگيرد.
در ادامه به روندهاي استنتاجي در مورد پردازشهاي فيزيولوژيکي و روانشناسي ناشي از ERP ميپردازيم. در سال 1990، Cacioppo نشان داد که ارتباطات مختلف بين متغيرهاي فيزيولوژي و روانشناسي امکان تعميم نتايج حاصل از دادههاي سايکوفيزيولوژي را با محدوديت روبرو ميکند. تحقيقات اخير توسط Kutas (1998)، Miller (1996) و Cacioppo (1996) نيز به محدوديتهاي موجود در استنتاجات نحوه فعاليت مغزي بر اساس دادههاي تصويربرداري مغز اشاره ميکنند.
اگر موج ERP به صورت تودهاي از اجزاء متعدد در نظر گرفته شود، آنگاه تفسير هريک از اين اجزاء براي درک نحوه تغييرات فعاليت مغزي در موضوعات مختلف امکان پذير خواهد بود. اولين گام براي پردازش ERP يافتن اجزاء آن است. سپس يک تئوري در مورد اهميت نحوه رفتار هر جزء به صورت زير به وجود ميآيد:
1- بررسي پيشينه اجزاء. اين پيشينه شامل آزمايشاتي است که در آن تغييرات همساني در دامنه و تأخير اجزاء وجود دارد. (شکل 1-3)
2- گمانهزني در مورد منشأ رواني يا فعاليت نوروفيزيولوژي موج آشکار شده.
شکل 1-3: نمونهاي از ارتباط ويژگي استخراجي از ERP با ميزان تحريک فرد (Cacioppo، 2000)
در اين قسمت به چهار نوع استنتاج سايکوفيزيولوژي در استفاده از اندازهگيريهاي ERP اشاره ميکنيم:
حالات متفاوت: اولين سؤال آن است که آيا دو حالت مختلف به پاسخ پتانسيلهاي وابسته به رخداد متفاوتي مربوط هستند. اگر ما ERP را به عنوان نشانهاي از فعاليت مغزي بدانيم و يا آن را منعکسکننده پردازشهاي رواني بدانيم، آنگاه ميتوانيم نتيجهگيري کنيم که فعاليت مغزي و پردازش رواني مرتبط با آن در حالات مختلف متفاوت هستند.
حالات در زمانهاي مشخص متفاوتند: سطح دوم نتيجهگيري مربوط به زماني است که دو حالت با يکديگر متفاوت هستند. در اين نتيجهگيري حداقل براي مدت زمان x ميلي ثانيه، پردازش تحريک در حالت A با پردازش تحريک حالت B متفاوت است.
حالات نسبت به زمان تأخير پردازشها متفاوتند: در اين سطح از استنتاجات فرضيهها و اندازهگيريهاي اضافهاي بايد صورت گيرد. ما از ERP براي بررسي پردازشهاي پيشين و در نتيجه وقوع يک اتفاق خاص فيزيولوژيکي (مانند پيک) استفاده ميکنيم. اين امر مستلزم شناسايي يک رخداد فيزيولوژيکي بر اساس حالات و شرايط و تغييرات زماني آن است. علاوه بر آن ما فرض کرديم که اجزاء ERP فقط پس از به وقوع پيوستن يک پردازش خاص رواني تغيير ميکنند. در نتيجه براي اين سطح از استنتاجات ما بايد اولاً يک روند شناسايي اجزاء را در سؤال و ميزان تأخير آن را در نظر بگيريم و سپس از يک روش تحليلي براي ارزيابي تفاوت حالات بر اساس تأخير اجزاء استفاده کنيم.
حالات نسبت به درجة وقوع برخي پردازشها متفاوتند: درک اجزاء، اين امکان را به ما
ميدهد که از ERPs براي نتيجهگيري در مورد اينکه يک پردازش خاص تحت شرايط خاص با وسعت بيشتري رخ ميدهد استفاده کنيم. در اين حالت بايد فرض کنيم يک ERP خاص آشکارساز برخي پردازشها ميباشد. همچنين بايد فرض کنيم که تغيير در دامنه جزء، مستقيماً ناشي از تغيير در درجة پردازش است.
1-3-3- تشخيص حالات با استفاده از رفتار شخص
برخي تکنيکهاي تشخيص حالات رواني افراد بر اساس تفسير سيگنالهاي دقيقي است که از رفتار و حالات شخص بدست ميآيد و ما آن را فعاليتهايي از فرد ميناميم که ميتوانيم آنها را حتي با استفاده از حواس طبيعي خود بدون ارتباط فيزيکي با فرد درک کنيم. حالات رفتاري ميتواند شامل نحوه خيره نگاه کردن، وضعيت اندامها، حالات مختلف صورت، حرکات بدن، صدا و نحوه صحبت و کلمات مورد استفاده در محاورات باشد.
از جمله مهمترين سيگنالهاي رفتاري که ميتوان آن را با استفاده از حسگرها به خوبي ثبت نمود، فعاليت الکتريکي عضلات[12] صورت است. حالات مختلف صورت (مانند اخم کردن، شکلک در آوردن، خنديدن و ...) ميتوانند به طور آشکاري احساسات افراد را بيان کنند. همان طور که Cacioppo (1992) اشاره کرده است، در ثبت EMG با استفاده از الکترودگذاري بر روي عضلات مربوط ميتوان واکنشهاي پنهاني صورت را نيز اندازهگيري کند. تعدادي از تحقيقات نشان ميدهد که پردازشهاي احساسي به طور کاملاً معنيداري با فعاليت EMG عضلات مختلف صورت در ارتباط است.
اولين نکته در اين بحث آن است که انعکاس EMG صورت بيشتر به حرکات ناخودآگاه باز ميگردد يا به حرکاتي که شخص خودش در ايجاد آن نقش دارد. زيرا در کنترل اختياري قوي بر روي حرکات صورت ميتواند مشکلات متعددي در بررسي احساسات ايجاد کند. Tassinary، Cacioppo و Geen (1989) گزارش نمودند که حالات اختياري و نه ناخودآگاه صورت، وابسته به پتانسيل آمادگي قشري قبل از حرکت هستند، در حاليکه Ekman، Davidson و Friesen (1990) پيشنهاد نمودند از آنجاييکه لبخند بي اختيار شامل فعاليتهاي عضلات zygomatic و orbicularis oculi ميشود ولي لبخند فقط شامل عضله گونه ميشود، اهميت نقش اراده در کنترل فعاليتهاي عضلاني صورت بايد در نظر گرفته شود. در تفسير فعاليت EMG صورت، براي بررسي احساسات بايد به طور دقيق تفاسير مختلف الگوي مشاهده شده در نظر گرفته شود و در صورت امکان از روشي براي تشخيص اينکه حرکت ارادي و يا غير ارادي اتفاق افتاده است، استفاده شود. (Cacioppo، 2000)
الف) EMG عضله چين دهنده[13]: اين عضله در اخم کردن و درهم کشيدن ابروها نقش دارد. اين حرکت صورت را به عنوان مشخصه پريشاني و اندوه در نظر ميگيرند و فعاليت واحد حرکتي اين عضله در صورتيکه يک محرک ناخوشايند اعمال شود مورد انتظار است، حتي اگر درجه فعاليت به حدي نباشد که منجر به حرکت قابل رؤيت ابروها شود. در شکل (1-4) مقايسهاي بين فعاليت EMG در 3 حالت مختلف مشاهده ميشود. همچنين ارتباط EMG عضله چيندهنده با مقدار خوشحالي فرد ديده ميشود. تغييرات در فعاليت EMG نسبتاً کم اما بالاتر از خط پايه در مقايسه با حالت طبيعي است و همانطور که در شکل سمت راست ديده ميشود در حالت خوشحالي فراوان فعاليت زير خط پايه است.
شکل 1-4: نحوة فعاليت عضلة چيندهنده در سه حالت خوشحالي، معمولي، ناراحتي (Cacioppo، 2000)
ب) EMG عضلهگونه[14]: فعاليت اين عضله هنگامي رخ مي دهد که لبها آويزان يا سخت به هم فشرده باشند و در حالت خنده صورت بوجود ميآيد. اين فعاليت با افزايش ظرفيت شادي فرد افزايش مييابد. در شکل سمت چپ (1-5) اين تغييرات فعاليت با ديدن عکسهايي که موجب شادي فرد ميشود مشاهده ميشود. همانطور که در شکل سمت راست نيز ديده ميشود، يک رابطه خطي مشخص بين شادي و فعاليت عضله گونه ديده ميشود.
شکل 1-5 : نحوة فعاليت عضلة گونه در سه حالت خوشحالي، معمولي، ناراحتي (Cacioppo، 2000)
فعاليت همزمان عضلات گونه و چيندهنده ميتواند بيانگر نوعي احساس آزاردهنده در شخص باشد. الگوهاي فعاليت EMG صورت در حالات تصورات و ادراکات رواني نيز بيانگر آن است که فعاليت عضلات ذکر شده، نشاندهنده ميزان لذتي است که فرد از تحريکات انگاشتي خود دارد. همچنين تحقيقات نشان ميدهد که اصولاً فعاليت EMG اين دو عضله در حالات احساسات مثبت و منفي با يکديگر متفاوت است در حاليکه در فعاليت EMG عضلات ديگر صورت، تغييري در دو نوع احساس ايجاد نميشود.
((فشار روانی)) که ترجمه کلمه انگلیسی ((Stress)) میباشد احتمالاً برای اکثر مردم واژه آشنایی است. هر فردي فشار رواني را در زندگي خود تجربه ميكند، كشاورز ساكن در روستا، مادري كه از فرزندان خود مراقبت ميكند، پدري كه از عهده مخارج زندگي برنميآيد، جواني كه در حال ازدواج است، دانشآموزي كه در فصل امتحانات است، فردي كه بدليل بيماري نياز به درمان دارد و مديري كه بايد تصميمات مهم اتخاذ كند. مردم فشار رواني را در سراسر تاريخ تجربه كردهاند، فشار رواني بخشي از زندگي انسان است به طوري كه در هنر و ادبيات تمامي دورهها ثابت شده است. امروزه دنياي صنعتي و فرا صنعتي، گرفتاريهاي فراواني به بارآورده است.نگراني افراد نسبت به كار، خانواده، فرزند، دوري اعضاي خانواده از يكديگر و جدائي از آنها، مشكلات اجتماعي، وضع اقتصادي و نيازهاي گوناگون، پيشرفت تكنولوژي و نگراني و بيم از كهنه شدن معلومات و اطلاعات، مشكلات مديريت همگي سبب ميشود كه فرد از لحظه بيداري بامداد تا هنگام آرميدن شامگاه همواره دچار هيجانها، تنشها، نگرانيها، بيمها و اميدهاي گوناگوني باشد كه گاه با ظرفيت بدني، عصبي و رواني وي متناسب است و گاه با آن سازگار نيست.
در واقع استرس یا فشار عصبی عبارت است از حالت اضطراب و فشار درونی که انسان برای مواجه شدن با خطر یا مشکلات جدّی با ترشح هورمونهایی خود را برای مقابله آماده میکند که البته تا این حد خوب و برای روند زندگی لازم است. ولی هرگاه در فردی فشار عصبی توسعه پیدا کرد و این حالت در طول روز و بدون علت منطقی مشاهده شد میگوئیم فرد دچار استرس بیش از حد است. استرسعلاوه بر اثرات روانی، پیامدهای جسمی متعددی نیز دارد. هیچ عضو یا ارگانی از بدن ازاثرات استرس مصون نیست. استرس میتواند روی هر دستگاهی از بدن اثرات زیانبار داشتهباشد. بعضی از این اثرات زودگذر است. مثلاً وقتی شما در اثر شنیدن خبر ناراحتکنندهای دچار استرس میگردید ممکن است به عنوان مثال فشار خون شما بالا رفته،تعداد نبض افزایش پیدا میکند، احساس تپش قلب نمایید، احساس ناراحتی در ناحیه معدهداشته و دچار سر گیجه، سردرد، تعریق و لرزش گردید. همه ما کم و بیش اثرات زودگذرفراوانی را در اثر تجربه عوامل استرسزا داشته و داریم. این اثرات، چون زودگذرهستند معمولاً چندان مشکلآفرین نمیباشند. اما آنچه اهمیت بیشتری دارد اثرات جسمیپایدار، یا به عبارتی بیماریهای جسمی ناشی از استرس است. همانطور که گفته شداسترسورها میتوانند انواع متعدد بیماریهای جسمی را بوجود آورند. مسلماً هر چه فرداسترسورهای بیشتر یا شدیدتر یا طولانیتری را تجربه کند، امکان بروز بیماریهایجسمی در وی بیشتر است.
به طور كلي تعاريف گوناگوني از فشار عصبي و رواني به مفهوم استرس شده است.در زیر به برخی از این تعاریف اشاره شده است:
@ استرس فرسودگي بدني يا عاطفي است كه بر اثر مسائل و مشكلات واقعي يا خیالی پديد ميآيد.همانگونه كه يك ساختمان در طول زمان و به واسطه وضع آب و هوا دچار فرسايش میشود، ارگانيزم و بدن انسان نيز بر اثر سن و به واسطة مشكلات و مسائل دچار فرسودگي میگردد.
@استرس به مجموعة واكنشهاي عمومي انسان نسبت به عوامل ناسازگار و پيشبيني نشدة داخلي و خارجي اطلاق گرديده، بدينگونه كه هرگاه تعادل داخلي يا خارجي از ميان برود، استرس پديد میآيد.
@دكتر ((هانس سليه))يكي از پيشتازان پژوهش در زمينة استرس، استرس را به عنوان ((پاسخ نامشخص بدن به هرگونه تقاضا)) ناميده است.وي مفهوم ((حالت سازگاري عمومي)) را ابداع كرد.حالت سازگاري عمومي پاسخ خودبخودي به هرگونه تهديد بدني يا احساسي نسبت به سلامت يك ارگانيزم است.
@استرس را ميتوان نوعي تهديد دانست كه شخص آن را احساس ميكند، خواه عامل برانگيزنده استرس واقعي باشد يا از تصورات خود شخص ناشي شده باشد.
@استرس عبارت است از واکنشهای فیزیکی، ذهنی و عاطفی که در نتیجه تغییرات و نیازهای زندگیفرد، تجربه میشوند.
@استرس نوعي نياز جسمي يا ذهني است كه در ما پاسخهاي خاصي را بر ميانگيزد و به ما امكان ميدهد تا با خطر مبارزه كنيم يا از آن بگريزيم.
@ استرس عبارت است از هرگونه فشار اضافی که بر جسم یا روان انسان وارد شود. البته مقدار کمی از فشارروانی نه تنها زیان ندارد بلکه لازم است تا زندگی سرد و بی روح نباشد.
@ استرس عبارت است از فشار آزاردهنده یا مخالفی که هم بر حالات جسمی و هم عاطفی اثر کرده و منجر به تنش میشود. ارگانیسم انسانی مدام در حال سازگاری با رویدادهای استرسآمیزی است که هر لحظه بر وی وارد میشود. این واکنش به واکنش جنگ و گریز معروف است.
استرس "فشار و فرسایش" بدن به هنگامی است كه با محیط پیوسته در حال تغییر، سازگار میشویم؛ چنین تغییراتی اثرات جسمی و هیجانی بر ما میگذارد و میتواند احساسات مثبت یا منفی ایجاد كند. در صورت مثبت بودن اثرات، استرس ما را ناگزیر به عمل میكند، هوشیاری تازه و چشم انداز مهیج جدیدی برای ما به ارمغان میآورد. آثار منفی استرس احساس بیاعتمادی، طرد، خشم و افسردگی میآفریند كه این احساسات بهنوبه خود به مشكلاتی مانند
سردرد، ناراحتی معده، جوش و خارش پوست، بیخوابی، زخم معده، فشار خون بالا، بیماری قلبی و سكته مغزی میانجامد. مرگ یك عزیز، تولد یك كودك، ارتقای شغلی یا ایجاد یك رابطه جدید استرس به دنبال میآورد، چون این تغییرات ما را مجبور به سازگاری مجددی با زندگی خود
میكند. سازگاری با شرایط متغیر، بسته به نوع واكنش ما، میتواند كمك كننده یا آسیب زننده باشد.
استرس خوب يا استرس فيزيولوژيك، هر نوع تحريكي است كه در شخص انگيزهاي ايجاد كند و فكري را در او برانگيزد يا هدف خاصي را به او نشان دهد. نمونه استرس خوب را در شرايطي كه روزنامه ميخوانيد و به خبر جالبي بر ميخوريد، ميتوانيد تجربه كنيد. نوع ديگر از استرس خوب، استرس تحميل شده به مادر در زمان زايمان نوزاد است. زيرا اين استرس سبب بروز مجموعهاي از فعل و انفعالات فيزيولوژيكي و هورموني در بدن مادر ميشود كه نتيجه آن انجام زايمان سالم و ايمن است. زماني كه شخص احساس سرما ميكند، دچار استرس شده و اين استرس او را به طرف لباس گرم يا بخاري ميكشاند كه اين يك استرس خوب و هدفمند است.
اغلب آنچه به عنوان استرس، در جامعه شناخته شده است، نوع ديگر استرس است كه متخصصان به آن ((استرس بد))ميگويند.استرس بد، استرسي است كه هيچ حركت سازندهاي را برنميانگيزد و باعث ايجاد اختلال در حالات روح و وضعيت جسمي فرد ميشود.مثلاً استرس ايجاد شده در شب امتحان، باعث بيخوابي فرد شده و روز بعد در سر جلسه امتحان فرد دچار سردرد شده و حافظهاش درست عمل نميكند.
[1]Systemic Psychophysiology
[2]Thematic Psychophysiology
[3]Cognitive Psychophysiology
[4] Social Psychophysiology
[5] Developmental Psychophysiology
[6] Clinical Psychophysiology
[7] Applied Psychophysiology
[8] Psychobiology
[9] Physiological Psychology
[10]Event Related Potentials (ERPs)
[11] Electroencephalograph (EEG)
[12]Electromyography (EMG)
[13]Corrugator
[14]Zygomatic
مبلغ قابل پرداخت 22,680 تومان