خلاصه 2 كتاب مديريت رفتار سازماني با شکل هاي مربوطه 160 صفحه و 80 صفحه
مولف كتاب : استيفن پي . رابينز
مترجمين : دكتر علي پارسائيان و دكتر سيد محمد اعرابي
فصل یکم
مدیریت: رویکرد رفتاری
از آغاز این قرن تاکنون، جوامع بشری دستخوش تحولات تکان دهنده و هیجان آوری بودهاند. برخی از آنها، از یک جامعهی اساساً کشاورزی به یک جامعه پویای صنعتی متحول شدهاند؛ ارتقای سطح آموزش و پرورش و سطح زندگی عمومی در آنها از حد انتظار بالاتر رفته است. به علاوه، پیشرفت علمی و فنی در این جوامع ذهن آدمی را دچار حیرت و شگفتی میسازد.
این ترقی و پیشرفت عاری از عیب و نقص نبوده است. در زمانی که انتظار میرود از زندگی در یک عصر طلایی پرنعمت اظهار سرور و شادمانی کنیم خود را دستخوش ستیز و کشمکش مییابیم. ستیز میان ملتها، کشمکش میان نژادها، تضاد میان مدیریت و کارگران، حتی ناسازگاری میان همسایگان. این دشواریها را فقط به مدد مهارتهای علمی و فنی نمیتوان حل کرد؛ چه، این کار مستلزم مهارتهای اجتماعی است. بسیاری از حساسترین مشکلات ما، نه در حیطهی چیزها بلکه در قلمرو انسانهاست. بزرگترین درماندگی انسان، ناتوانی در دستیابی به همکاری و تفاهم با دیگران است. کمی پس از جنگ جهانی دوم التون میو به این مسئله پی برد و آن را چنین منعکس کرد: « نتایج ناشی از عدم تعادل میان توسعهی مهارتهای فنی و اجتماعی برای جامعه فاجعه آمیز بوده است.»
علوم موفق در برابر علوم ناموفق
میو که دلایل این عدم تعادل را جستجو میکرد معتقد بود که بخش مهم این مسئله باید در تفاوت میان آنچه وی « علوم موفق» ( شیمی، فیزیک و فیزیولوژی) و انچه « علوم ناموفق» (روان شناسی، جامعه شناسی و علوم سیاسی) مینامید ردیابی شود. وی گروه اول را به این دلیل « موفق» نامید که در تحصیل این علوم، نظریه و عمل، هردو، میسر میشود. دانش صرف، ارزش محدودی دارد مگر اینکه بتوان آن را در موقعیتهای موجود به کار بست. معنای نهفته در این نتیجه گیری عمیق آن است که به دانشجو یا کارورزی که فیزیک یا شیمی یاد میگیرد فرصت داده میشود که استفاده از مهارتهای فنی تازه را مستقیماً در آزمایشگاه تجربه کند، ولی در مقابل، « علوم ناموفق» به گفتهی میو:
به نظر نمیرسد که دانشجویان را با مهارت اجتماعی ویژهای که در موقعیتهای عادی زندگی انسان قابل استفاده باشد مجهز کنند... برای دانشجو امکان هیچ تماس نزدیک و مستقیمی با حقایق اجتماعی میسر نمیشود. او ساعات طولانی در کتابخانهها صرف میکند، از روی کتابها به یادگیری میپردازد؛ و اصول و قواعد کهنهای را که با توسعهی پیگیر مهارت آزمایشی بازبینی و کنترل نشدهاند، معادل و هم ارز اصول و روشهای کلینیکی یا فی الواقع آزمایشگاهی مورد مطالعه مجدد قرار میدهد.
تغییر
چنین به نظر میرسد که کوششهای اولیه در علوم رفتاری، همان طور که میو معتقد است، دانش و معرفت فراهم میساخت بیآنکه در رفتار تغییراتی به وجود آورد. این کتاب چهار سطح تغییر در انسان را به شرح زیر مورد توجه قرار خواهد داد:
1. تغییرات معرفتی، 2. تغییرات نگرشی، 3. تغییرات رفتاری، 4. تغییرات عملکرد گروهی یا سازمانی.
رابطهی زمانی و دشواری نسبی در هریک از این سطوح، در شکل 1-1 نشان داده شده است.
آسانترین نوع تغییر، در دانش و معرفت است. تغییر در نگرش، بعد از آن قرار میگیرد. نگرش از لحاظ اینکه جهات عاطفی مثبت یا منفی پیدا میکند، ساختاری متفاوت با ساختار دانش و معرفت دارد. تغییر رفتار فردی به طور قابل ملاحظهای دشوارتر و زمان گیرتر از دو تغییر پیشین است. لیکن ایجاد تغییر در عملکرد گروهی یا سازمانی شاید دشوارترین و زمانگیرترین تغییرات باشد. سرنوشت بشر، در واقع، ممکن است موکول براین باشد که علوم رفتاری به چه نحو مطلوبی قادرند از طریق فهمیدن تغییر و عملی کردن آن، ستیز و تضاد را بر طرف سازند.
مسئلهی سرمایه گذاری
مانع عمدهای که بر سر راه کاربرد عملی علوم رفتاری قرار دارد، تخصیص پول اندک برای تحقیق در این علوم از سوی مؤسسات دولتی و غیر دولتی است. مثلاً در آمریکا از هر سی دلاری که صرف تحقیق و توسعه میشود فقط یک دلار آن به زمینههای علوم رفتاری اختصاص دارد. بقیه صرف تحقیق در «علوم سخت» برای توسعه « چیزها» میشود. با این وصف، در زمینهی تحقیق در علوم رفتاری باید اقداماتی بیش از صرف پول معمول شود. کمکهای مالی برای حمایت از کاربرد عملی این تحقیقات نیز مورد نیاز است. این موضوع مخصوصاً از این لحاظ اهمیت دارد که مدیران، صرف نظر از نوع سازمانی که اداره میکنند، برای اثر بخش بودن، علاوه بر دانش جوانب فنی کار، باید مهارتهای انسانی را نیز بیاموزند.
تعریف مدیریت
پس از مرور کتابهای مدیریت، معلوم میشود که تقریباً به تعداد مؤلفان و نویسندگان تعریف مدیریت وجود دارد. وجه مشترکی که در همهی این تعریفها به آن اشاره میشود، توجه مدیر به تحقق بخشیدن هدفها یا مقاصد سازمانی است. در اینجا مدیریت را به شرح زیر تعریف میکنیم: کارکردن با و به وسیلهی افراد و گروهها برای تحقق بخشیدن هدفهای سازمانی. باید توجه داشت که این تعریف از نوع سازمان اسمی نمیبرد. طبق این تعریف، مدیریت در همهی سازمانها اعمال میشود، خواه بنگاههای تجاری، نهادهای آموزشی، تشکیلات سیاسی، بیمارستانها باشند، خواه حتی خانوادهها، لازمهی موفقیت این سازمانها آن است که مدیران آنها به مهارتهای اجتماعی و انسانی مجهز باشند. مدیریت عبارت است از دستیابی به هدفهای سازمانی از طریق هدایت و رهبری. بنابراین، هرکسی حداقل در مراحل یا فعالیتهای معینی از زندگی خود یک مدیر است.
تمایز میان مدیریت و رهبری
غالباً مدیریت و رهبری را یکی و یکسان تلقی میکنند. با وجود این، ما گمان میکنیم که میان این دو مفهوم وجه تمایز مهمی وجود دارد.
رهبری ماهیتاً مفهومی وسیعتر از مدیریت است. مدیریت نوع خاصی از رهبری تلقی میشود که در آن حصول و تحقق هدفهای سازمانی اهمیت دارد. بنابراین فرق اصلی میان این دو مفهوم در کلمه سازمان نهفته است. رهبری نیز ضمن اینکه برای تحقق هدفهایش مستلزم کار کردن با افراد و به وسیلهی افراد است لیکن این هدفها لزوماً هدفهای سازمانی نیستند. یک فرد ممکن است برای تحقق هدفهای شخصی خود بارها تلاش کند ولی توجه چندانی به هدفهای سازمانی نداشته باشد. به این دلیل، فرد ممکن است در تحقق هدفهای شخصی موفق ولی در حصول هدفهای سازمانی، نامؤثر باشد.
فرایند مدیریت
کارکردهای برنامه ریزی، سازماندهی، انگیزش و کنترل در بحث مدیریت بیشترین اهمیت را دارند. این کارکردها بدون توجه به نوع سازمان یا سطح مدیریتی که مورد نظر است، کاربرد دارند. همان گونه که هارولد کونتز و سیرل اودانل گفتهاند: « همهی رؤسای ارشد، مدیران بخشها، سرکارگران، سرپرستان، رؤسای دانشکدهها و رؤسای مؤسسات دولتی در مقام مدیریت، کارهای یکسانی انجام میدهند. در مقام مدیر، آنها به نحوی از انحاکارها را با افراد و به وسیلهی افراد انجام میدهند. هریک، در سمت مدیر، باید همهی وظایف ویژهی مدیران را همزمان یا به ترتیبی انجام دهند.» حتی خانوادهای که به خوبی اداره میشود، غالباً از این کارکردهای مدیریت، ولو به طور شهودی استفاده میکند.
برنامه ریزی متضمن تعیین هدفها و مقاصد سازمان و تهیهی نقشه و برنامهی کار است. برنامهها نشان میدهند که هدفها چگونه باید تحقق یابند. با تهیهی برنامهها سازماندهی اهمیت پیدا میکند. سازماندهی مستلزم آن است که منابع- یعنی افراد، سرمایه و تجهیزات- به مؤثرترین شیوه، برای حصول هدفها فراهم شود. بنابراین، سازماندهی شامل ترکیب و یگانه سازی منابع است.
همراه با برنامه ریزی و سازماندهی، ایجاد انگیزش در تعیین سطح عملکرد کارکنان نقش مهمی برعهده دارد. عملکرد آنان، به نوبهی خود تعیین میکند که حصول هدفهای سازمانی تا چه اندازه مؤثر و اثر بخش صورت خواهد گرفت. بعضی مواقع، ایجاد انگیزش همراه با برقرار کردن ارتباط و رهبری به عنوان قسمتی از فعالیت هدایت یا فرماندهی محسوب میشود.
ویلیام جمیز از دانشگاه هاروارد، در تحقیقی راجع به انگیزش به این نتیجه رسید که کارکنانی که ساعتی مزد میگیرند، تقریباً با میزان کار در حدود 20 الی 30 درصد توانایی کاری خود میتوانند شغل خود را حفظکنند و اخراج نشوند. این تحقیق همچنین نشان داد که اگر کارکنان انگیزش بیشتری داشته باشند تقریباً با 80 الی90 درصد توانایی خود کار میکنند. سطح حداقل کاری که کارکنان ممکن است انجام داده و هنوز شغل خود را حفظ کنند و سطح کار مورد انتظاری که آنها در قبال انگیزش معقول میتوانند انجام دهند در شکل 1-2 نشان داده شده است.
این تصویر نشان میدهد که اگر انگیزش کارکنان ضعیف باشد، عملکرد آنان چنان لطمهای میخورد که گویی تواناییشان پایین است. به همین دلیل، ایجاد انگیزش، کارکرد بی نهایت مهم مدیریت است. کارکرد دیگر مدیریت، کنترل است. کنترل عبارت است از توجه به نتایج کار( بازخورد) و پیگیری برای مقایسهی فعالیتهای انجام شده با برنامهها و اعمال اصلاحات مناسب در مواردی که بین نتایج حاصله و انتظارات انحرافی پدید آمده است.
با وجود اینکه کارکردهای مدیریت به طور جداگانه توصیف میشوند، و به صورتی که معرفی شدند ظاهراً از توالی خاصی برخوردارند، لیکن باید به خاطر سپرد که آنها، چنان که شکل 1-3 نشان میدهد، رابطهی متقابل دارند. این کارکردها در ضمن اینکه رابطه متقابل دارند، ولی در هر زمان به خصوص ممکن است یکی یا بیش از یکی از آنها، اهمیت ویژهای پیدا کند.
مهارتهای مدیر
عموماً توافق براین است که حداقل سه حوزهی مهارتی در اجرای فرایند مدیریت ضرورت دارد: فنی، انسانی و ادراکی( مفهومی).
مهارت فنی- توانایی به کاربردن دانش، روشها، فنون و تجهیزات لازم برای انجام دادن وظایف خاص است که از طریق تجربه، تحصیل و کارورزی کسب میشود.
مهارت انسانی- توانایی و قدرت تشخیص و داوری در کار کردن با مردم و انجام دادن کار به وسیلهی آنها که شامل درک و فهم انگیزش و به کار بردن رهبری اثر بخش است.
مهارت ادراکی- توانایی فهمیدن پیچیدگیهای کل سازمان و اینکه در چه شرایطی عملکرد خود شخص با سازمان تناسب دارد. این آگاهی موجب میشود که شخص فقط بر مبنای هدفها و نیازهای گروه نزدیک و بلافصل خود عمل نکند بلکه براساس هدفهای کل سازمان اقدام نماید.
ترکیب مناسب این مهارتها با ارتقای فرد در سطوح مدیریت از سرپرستی تا مدیریت کل تغییر میکند. این وضع در شکل 1-4 نشان داده شده است.
با ارتقا از سطوح پایینتر به سطوح بالاتر سازمان، اثر بخشی مدیر مستلزم مهارت فنی کمتر ولی مهارت ادارکی هرچه بیشتری است. سرپرستان سطوح پایینتر به مهارت فنی قابل ملاحظهای نیاز دارند زیرا که غالباً از آنها خواسته میشود که کارکنان قسمتهای خود را تعلیم دهند. در مقابل، مدیران سطح بالای سازمان نیازی به دانستن مهارتهای فنی برای انجام دادن وظایف خاص سطح عملیاتی ندارند. با وجود این، آنها باید قادر باشند که رابطهی متقابل همهی این کارکردها و وظایف را در تحقق هدفهای کل سازمان تشخیص دهند.
در حالی که میزان مهارتهای فنی و ادراکی مورد نیاز در سطوح مختلف مدیریت متغیراست، شاخص مشترکی که ظاهراً در همهی سطوح اهمیت دارد مهارت انسانی است.
تأکید بر مهارتهای انسانی
تأکید بر مهارتهای انسانی در گذشته مهم تلقی میشد، ولی امروزه از اولویت ویژهای برخوردار است. گفته شده است که در مدیریت، توانایی رفتار کردن با مردم بیشتر از هر نوع توانایی دیگر اهمیت دارد. به موجب گزارش انجمن آمریکایی مدیریت، اکثریت قریب به اتفاق 200 نفر از مدیرانی که در یک بررسی پرسشی شرکت کردند، براین رأی توافق داشتند که مهمترین مهارت ویژهی مدیر، توانایی در سازگاری و رفتار با مردم است. در این بررسی، مدیران این توانایی را بسیار مهمتر از هوش، قاطعیت، دانش و معلومات، یا مهارتهای شغلی، درجهبندی کردند. چون برای کارکردن با مردم و انجام دادن کار به وسیلهی آنها مهارت انسانی لازم است، لذا این کتاب عمدتاً کوشش خواهد کرد که به مدیران کمک کند تا علل و عوامل شکل دهنده رفتار افراد را دریابند و اثر بخشی خود را از لحاظ پیش بینی رفتار آینده و هدایت، تغییر و کنترل رفتار افزایش دهند. قصد ما فراهم کردن یک چارچوب نظری است تا خواننده بتواند به مدد آن نتایج حاصله از علوم رفتاری را ضمن کار با مردم در محیط خاص خود اعمال کند.
فصل دوم
انگیزش و رفتار
مطالعهی انگیزش و رفتار، جستجو برای یافتن پاسخ به سؤالات پیچیده دربارهی طبیعت انسان است. در این فصل، با قبول اهمیت عنصر انسانی در سازمانها، کوشش خواهیم کرد که یک چارچوب نظری به وجود آوریم که شاید به مدیران کمک کند تا رفتار انسان را بفهمند، نه فقط« چراهای» رفتار گذشته را معلوم سازند بلکه رفتار آینده را تا حدی پیش بینی، دگرگون و حتی کنترل کنند.
رفتار
رفتار اساساً هدف مدار است. به عبارت دیگر، رفتار ما عموماً با میل رسیدن به هدفی خاص برانگیخته میشود. شخص همیشه به این هدف خاص به طور آگاهانه واقف نیست. بسیاری از مواقع همهی ما تعجب میکنیم که « چرا این یا آن کار را کردیم؟» دلیل اعمال ما همیشه برای ذهن آگاه آشکار نیست. سائقهایی که الگوهای رفتاری فردی متمایز( شخصیت) را برمیانگیزند تا اندازه قابل ملاحظهای نیمه آگاه هستند و از این رو به آسانی قابل بررسی و ارزشیابی نیستند.
زیگموند فروید یکی از اولین کسانی بود که اهمیت انگیزش نیمه آگاه را تشخیص داد. وی باور داشت که مردم همیشه از چیزهایی که میخواهند آگاه نیستند، و از این رو بسیاری از رفتارهای آنها تحت تأثیر نیازها یا انگیزههای نیمه آگاه قرار میگیرد. در واقع، تحقیق فروید او را متقاعد کرد که میتوان مقایسهای میان انگیزه اغلب مردم و ساختار یک توده یخ شناور به عمل آورد. بخش مهمی از انگیزش انسان زیر سطح آگاهی رخ میدهد که برای خود فرد همیشه معلوم نیست. بنابراین، بسیاری از مواقع برای خود فرد، فقط بخش کوچکی از انگیزش به روشنی مرئی یا معلوم است. این ناآگاهی از آنجا ناشی میشود که افراد برای نیل به درون بینی شخصی کوششی به عمل نمیآورند. با وجود این، شناخت خویشتن حتی با کمکهای حرفهای، مثل روان درمانی، فرایند دشواری است که درجات متغیری از موفقیت به بار میآورد.
مبلغ قابل پرداخت 21,870 تومان
برچسب های مهم