مرکز دانلود خلاصه کتاب و جزوات دانشگاهی

مرکز دانلود تحقیق رايگان دانش آموزان و فروش آنلاين انواع مقالات، پروژه های دانشجويی،جزوات دانشگاهی، خلاصه کتاب، كارورزی و کارآموزی، طرح لایه باز کارت ویزیت، تراکت مشاغل و...(توجه: اگر شما نویسنده یا پدیدآورنده اثر هستید در صورت عدم رضایت از نمایش اثر خود به منظور حذف اثر از سایت به پشتیبانی پیام دهید)

نمونه سوالات کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات کارشناسی دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات دانشگاه پيام نور (سوالات عمومی)

کارآموزی و کارورزی

مقالات رشته حسابداری و اقتصاد

مقالات علوم اجتماعی و جامعه شناسی

مقالات روانشناسی و علوم تربیتی

مقالات فقهی و حقوق

مقالات تاریخ- جغرافی

مقالات دینی و مذهبی

مقالات علوم سیاسی

مقالات مدیریت و سازمان

مقالات پزشکی - مامایی- میکروبیولوژی

مقالات صنعت- معماری- کشاورزی-برق

مقالات ریاضی- فیزیک- شیمی

مقالات کامپیوتر و شبکه

مقالات ادبیات- هنر - گرافیک

اقدام پژوهی و گزارش تخصصی معلمان

پاورپوئینت و بروشورر آماده

طرح توجیهی کارآفرینی

آمار سایت

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 491
  • بازدید دیروز : 2206
  • بازدید کل : 13042154

تأملی در نسبت و رابطه میان زنان و مردان


تأملی در نسبت و رابطه میان زنان و مردان

یکی از نظریات فمینیستی در موج دوم جنبش فمینیسم، نظریه پدرسالاری است. بر اساس نظریه پدرسالاری، منشأ اصلی فرودستی زنان را باید در نظام سلطه پدرسالاری (و یا مرد سالاری) جستجو کرد. نظریه پدرسالاری اگر چه در ابتدا، توسط فمینیست های رادیکال بنیان گذاشته شد، اما از سوی سایر گرایش های فمینیستی به استثنای فمینیسم لیبرال مورد قبول واقع گردید.

در این مقاله نویسنده تلاش می کند با تبیین و توضیح این مفهوم یا نظریه، نقدی هر چند اجمالی از آن ارایه کند.

 

مقدمه:

نسبت و رابطه میان زنان و مردان، یکی از موضوعات مهم مورد توجه تمامی گرایش های فمینیستی است. در واقع یکی از عوامل تعدد گرایش های فمینیستی را می توان در پاسخ به این سؤال ارزیابی کرد، از آن جا که فرودستی زنان یکی از پیش فرض های تمام جنبش های فمینیستی است، عامل اصلی این فرودستی چیست و تبیین منشأ تبعیض یا فرودستی زنان سؤال مهم دیگری است که هر گرایش فمینیستی باید به آن پاسخ بدهد.

پاسخ های ارایه شده توسط گرایش های فمینیستی به سؤال اوّل را می توان به دو دسته تقسیم کرد:

دسته اول رابطه میان زن و مرد را تبعیض آمیز می داند و معتقد است محرومیت و تبعیض علیه زنان عامل اصلی فرودستی آنان است.

دسته دوّم، رابطه و نسبت میان زنان و مردان را فقط واژه ستمگری، نمایندگی و تبیین می کند.

از آن جا که رابطه میان دو جنس بر اساس ستم، طراحی شده است، عوامل فرودستی بسیار ظالمانه عمل می کنند، در نتیجة این نوع رابطه، یک جنس (مذکر) از فواید این ستم بهره مند می شود، حتی اگر برخی از آنان در موضع رأی و نظر، همگام با سیستم ستمگر نباشند. جنس دیگر خواسته یا ناخواسته، در مسیر همراهی با نظام ستمگری، قرار گرفته و صدمات و آسیب های ستمگری را تحمل می کند. این گروه در پاسخ به سؤال دوّم مبنی بر تعیین منشأ ستم و فرودستی زنان، نظریه پدر سالاری را مطرح می کنند.

در این مقاله به بررسی و تبیین دیدگاه هایی خواهیم پرداخت، که منشأ تبعیض یا ستم بر علیه زنان را نظام پدر سالاری می داند. پدر سالاری یا واژه نزدیک به آن (مرد سالاری)، توسط «ماکس وبر»، برای نشان دادن نظام قدرت در جوامع سنتی به کار می رود. در جوامع پدر سالار و در قالب خانوار، اقتدار، توسط وراثت اعضای مذکر خانواده انتقال پیدا می کند. پدر سالاری نزد «وبر» وصف جوامع فئودالی است و مقوله ای بی ارتباط با جنسیت است. پدر در خانواده پدر سالار بر تمام اعضای خانواده- اعم از زن و مرد- سلطه دارد.

واژه ی «پدرسالاری» اولین بار در دهه ی 70، در ادبیات فمینیستی به عنوان مفهومی که دارای اهمیت سیاسی است، کاربرد گسترده ای یافت. این واژه به معنای نظام اقتدار مردانه است که از راه نهاد های خانوادگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، زنان را مورد ستم و سرکوب قرار می دهد. در تمامی مظاهر تاریخی، جامعه ی مردسالار، چه فئودالی، چه سرمایه داری یا سوسیالیستی، نظام جنس، جنسیت و تبعیض اقتصادی به طور همزمان عمل می کند، منشأ مرد سالاری، دسترسی بیشتر و گسترده تر مردان بر منابع و امتیازات ساختارهای سلطه، در داخل و خارج از خانه است.

بنابراین برخی فمینیست ها مفهوم عام پدرسالاری را به کار گرفتند تا به وسیله ی آن سلطه ی فراگیر نظام مردسالار را که در همه ی عرصه های زندگی و حتی در شخصی ترین روابط میان زن و مرد رخنه کرده را نشان دهند، زیرا از نظر آنها هیچ رابطه ای میان زنان و مردان برقرار نمی گردد، مگر اینکه بر اساس یک ستم جنسی و یک رابطه ی قدرت مدارانه استوار باشد.

 

1- نظریه فمینیستی و عامل فرودستی زنان:

گرچه نظریه ی فمینیستی معاصر، برای توصیف و تبیین وضعیت فرودستی زنان، شکل گرفته است؛ اما بر اساس پاسخ هایی که به سؤال علت و منشأ فرودستی زنان، ارایه می شود در درون خود به گرایشات متعددی منشعب می شود. فمینیسم لیبرال، منشأ فرودستی زنان را نابرابری در حقوق و فرصت ها میان زنان و مردان می داند و معتقد است که با تغییر حقوق و قوانین موجود، مشکلات و مسائل موجود زنان کاملاً حل شدنی است.

فمینیسم مارکسیستی، با الهام از نظریه ی مارکس که اقتصاد را مبنای تحلیل خود از هر تحول اجتماعی قرار می دهد، عامل تضاد طبقاتی و سرمایه داری را منشأ ظلم و ستم علیه زنان می داند، زیرا معتقد است که ستم علیه زنان از زمانی آغاز شد که سرمایه داری و مالکیت خصوصی به وجود آمد، اما پیش از آن جوامع «زن سالار» و زنان از جایگاه مستقل اقتصادی و اجتماعی برخوردار بودند، در نتیجه تحلیل هایی که تساوی حقوق میان زنان و مردان را راه حل رفع این ستم می داند را رد کرده و بر آنند تا عامل بنیادین نظام طبقاتی بر طرف نشود، هیچ تغییر روبنایی مشکلات زنان را حل نخواهد کرد.

فمینیست های رادیکال، بر خلاف لیبرال ها، تساوی حقوق را راه رفع فرودستی زنان نمی داند؛ زیرا از نظر آنها نابرابری و عدم تساوی حقوق، منشأ اصلی ستم علیه زنان نیست؛ بلکه نظام سلطه ی مردانه یا پدرسالاری منشأ ستم است و این ستم گسترده و عمیق، فقط با مبارزه ی وسیع و پردامنه قابل رفع است.

در نهایت فمینیست های سوسیالیست، با تلفیق نظریه فمینیسم مارکسیستی با فمینیسم رادیکال، به یک نظام دوگانه در تحلیل منشأ ستم علیه زنان دست یافتند، که ضمن پذیرش نظام طبقاتی به عنوان عامل ستمگری علیه زنان، تأثیر گذاری نظام پدرسالار را نیز بر آن افزودند، فمینیسم سوسیال، با اعتقاد به این که فمینیسم مارکسیستی، کورجنس است و ستم جنسی مردان علیه زنان را در تحلیل عامل فرودستی زنان لحاظ نکرده است، بر این باور ند که ستم علیه زنان در همه ی تاریخ وجود داشته؛ اما نظام اقتصاد سرمایه داری در تعامل با پدرسالاری، نوع جدیدی از ستم علیه زنان را رقم زده است.

از میان گرایشات مختلف فمینیستی سه گرایش فمینیسم رادیکال، سوسیال و روانکاوانه معتقدند که وضعیت زنان نه متفاوت با مردان یا حتی نابرابر با آنان؛ بلکه وضعیتی ستمدیده است که پیامد رابطه ی قدرت مستقیم میان زنان و مردان می باشد که طی «این رابطه، مردان که منافع عینی و بنیادی در نظارت، سوء استفاده، انقیاد و سرکوبی زنان

دارند، از طریق اعمال ستم جنسی بر زنان این منافع را بر آورده می سازند.»

در این قسمت به هر کدام از سه گرایش یاد شده، درباره مرد سالاری و تأثیر آن بر ستم جنسی اشاره می شود.

الف) - فمینیسم رادیکال و پدرسالاری:

فمینیسم رادیکال در توصیف وضعیت زنان در مقایسه با مردان، از واژه ستم و ستمگری استفاده می کند. ستم وارد بر زنان، ستمی دیرینه است که ریشه در جنس زنان دارد. زنان نه به به واسطه نژاد یا طبقه، بلکه به واسطه زن بودن مورد ستم واقع می شوند.

تأکید بر ستم جنسی (ستم به واسطه جنس، از آن رو برای فمینیست های رادیکال اهمیت دارد که در آن واحد هم درد را معرفی و هم دارو را تجویز می کند. شباهت وا اشتراک زنان در پذیرش ستم جنسی، خط جدایی طلبی از مردان و خواهری جهانی را آشکار می کند.

فمینیسم رادیکال نه تنها ستم جنسی را قدیمی ترین و شدیدترین اشکال نابرابری می داند، بلکه سایر اشکال ستمگری نظیر سرمایه داری را به سلطه و ستم جنسی ارجاع می دهند که عامل آن پدرسالاری است.

اگر چه در تعریف پدرسالاری اتفاق نظری وجود ندارد ولی تعریف آدرین ریچ را می توان تا حدود زیادی منعکس کننده دیدگاه تمامی رادیکال فمینیست ها دانست:

پدرسالاری یک نظام خانوادگی- اجتماعی، ایدئولوژیک است که در آن مردان با استفاده از زور و فشار مستقیم یا با به کارگیری مناسک و مراسم، قانون و زبان، آداب و سنن، آداب معاشرت، آموزش و تقسیم کار، تعیین می کنند که زنان چه نقشی را می توانند یا نمی توانند ایفا کنند و در درون این نظام زنان در همه جا تحت انقیاد مردان قرار می گیرند. این ضرورتاً به معنای آن نیست که هیچ زنی قدرت ندارد یا اینکه همه زنان در یک فرهنگ خاص از اختیارات و قدرت خاصی برخوردار نیستند.

آنچه از تعریف فوق به دست می آید، این است که در تمام ساحت ها و ابعاد زندگی آدمیان که در آن رابطه میان دو جنس به شکلی قابل تصویر سات، پدرسالاری و ستم جنسی وجود دارد. هم چنان که تمامی زنان به عنوان یک طبقه از آسیب های یک نظام سلطه در رنجند، تمامی مردان نیز بر طبقه زنان اعمال قدرت و ستم می کنند، اگر چه برخی از مردان، می توانند برای غلبه بر این نظام سلطه تلاش کنند.

مردسالاری از نظر فمینیسم رادیکال مقوله ای عام است به این معنا که تمامی ساحت های فرهنگ، اجتماع، سیاست، اقتصاد و حتی دانش و زبان را نیز شامل می شود. این نظام هماهنگ سلطه امری است فراتر از مقوله فرهنگ، سیاست و اقتصاد، چرا که سلطه مردسالارانه به گونه ای هماهنگ و نهادینه شده در تمامی این عرصه ها وجود دا

 

ب)- فمینیسم سوسیالیست و پدرسالاری:

فمینیسم سوسیالیست را می توان ره آورد بحث و جدل های در گرفته میان فمینیست های رادیکال و فمینیسم های مارکسیست در دهه ها ی 60 و 70 بر شمرد، زیرا هرکدام از این دو رویکرد، علت نابرابری و ستم بر زنان را به شیوه ی خود تحلیل می کردند؛ رادیکا ل ها با «پدر سالاری» و مارکسیست ها ـ به پیروی از مارکس و انگلس ـ با عامل اقتصادی و طبقاتی. از کشمکش های نظری بین این دو طیف، یک گرایش ثنویت گرا پدید آمد که در تبیین منشأ ستم بر زنان هر دو عنصر «پدرسالاری» و «سرمایه داری» را لحاظ می کرد که در کنار هم ستم علیه زنان را بنیان نهاد ه اند.

اینان عقیده دارند که گرچه «پدر سالاری» امری منحصر به عصر ما نیست و مردان در همه ی جوامع و همه ی زمان ها زنان را تحت ظلم و ستم قرار می دادند، لیکن سرمایه داری به نوبه ی خود نوعی خاص و شاید جدید «پدر سالاری» را به وجود آورده و ستم جنسی را تشدید کرده است، لذا جنبش فمینیستی برای از بین بردن آن باید به مبارزه با هر دو نظام بپردازد. در عین حال این کلیت در میان فمینیست های سوسیالیست یک اصل پذیرفته شده است؛ اما سه قرائت متمایز از فمینیسم سوسیال قابل شناسایی است.

گروه اول به ادغام و تلفیق در نظام «پدر سالاری» و «سرمایه داری» معتقدند که نتیجه آن نظام واحدی خواهد بود که «پدرسالاری سرمایه دارانه» نام دارد. آنها از طریق این تلفیق می کوشند تا نقاط اشتراک و افتراق تجربه ی زنان از تابعیت مردان را ترسیم کنند. در این نگاه، تحلیل مبتنی بر تقسیم کار جنسیتی، مکمل تحلیل طبقاتی نیست، بلکه جایگزین آن است. چنین نیست که ما به دو نظریه نیاز داشته باشیم که یکی از آنها سرمایه داری به لحاظ جنسی بی طرف و دیگری پدرسالاری به لحاظ جنسی جانبدار را توضیح دهد، بلکه به یک نظریه سوسیال فمینیستی نیاز داریم که بتواند سرمایه داری از حیث جنسی جانبدار را تبیین کند. بنابراین سرمایه داری اساساً و ذاتاً نوعی پدر سالاری بوده و هست و خواهد بود. حاشیه ای کردن زنان و در نتیجه عملکرد آنان را نیروی کار ثانونی دانستن، ویژگی ذاتی و اساسی سرمایه داری است.

گروه دوم بر همکاری دو نظام «پدرسالاری» و «سرمایه داری» در کنار یکدیگر در عین استقلال آنها تأکید دارند که البته در تبیین این همکاری دوگانه با یکدیگر اختلاف دارند و به دو دسته منشعب می شوند.

یک دسته از آنها با ارائه یک نظام دوگانه به جای تحلیل مارکسیستی از فرودستی زنان، به توضیح این ستم از نظرگاه روانکاوانه یا ارائه «مدل روانشناختی از قدرت جنسی» در کنار تفسیر مادیگرایانه از نظام طبقاتی می پردازند. بدین ترتیب که برداشتی مارکسیستی و مادی از نظام طبقاتی به عنوان زیر بنای نظام سلطه ی مردانه لحاظ می شود که کار سازماندهی نیرو را برای نظام پدرسالار، فراهم می کند؛ اما تمرکز این تحلیل برای توصیف سلطه ی مردان بر زنان بر ستم جنسی است که جنبه ی کاملاً روان شناختی دارد و روبنای نظام مادی قرار می گیرد.

جولیت میچل، یکی از نظریه پردازان این گروه، نظام دوگانه ی مذکور را چنین توصیف می کند: برخی از جنبه های حیات زنان در خانواده، اقتصادی است (نتیجه تغییرات به وجود آمده در شیوه ی تولید) برخی دیگر خصلتی زیستی - اجتماعی دارند (نتیجه تأثیر متقابل زیست شناسی زنانه و محیط اجتماعی اند) در عین حال، بعضی هم دارای ماهیت ایدئولوژیک اند (نتیجه ی اندیشه هایی هستند که جامعه در مورد چگونگی ارتباط زنان با مردان پذیرفته است.) شیوه ی تولید هر قدر هم تغییر کند، این جنبه های زیستی- اجتماعی و ایدئولوژیک، به قوت خود باقی خواهند ماند، لذا حتی در صورت تحقق نظام سوسیالیستی، زنان به گونه ای تحت ستم باقی می مانند؛ مگر اینکه شکست سرمایه داری با شکست پدرسالاری توأم گردد.

دسته ی دیگر از این گروه، مدل دیگری از نظام دوگانه از سازمان اجتماعی بین سرمایه داری و پدرسالاری را به عنوان منشأ تبعیض علیه زنان به دست می دهد، با این تفاوت که برخلاف تحلیل روانکاوانه ی قبل بر آن است که هم قدرت جنس و هم قدرت طبقه، جنبه ای مادی دارد، یعنی هر دو برخورد از یک شکل اقتصادی و با هم در تعامل هستند، در این نگاه، پدرسالاری، ساختاری از روابط اجتماعی است که پایه ای کاملاً مادی دارد و عبارت است از کنترل مردانه بر نیروی کار زنان؛ این کنترل از طریق محدود کردن زنان جهت دسترسی به منابع مهم اقتصادی و نیز از طریق جلوگیری از کنترل زنان بر امور جنسی زنانه، به ویژه قابلیت های تولید مثل حاصل می شود و بر خلاف مدل اول از نظام های دوگانه «چون صور وابسته به هم قالبگیری نشدند.» چنین نیست که یکی از آنها بنیادی تر از دیگری باشد همان طور که در جنبه ی روانشناختی ستم جنسی مهم تر از ستم ناشی از نظام طبقاتی بود.

به نظرمی رسد فمینیسم سوسیالیست، در یک تعامل کار آمد با فمینیسم رادیکال، سعی دارد ضمن حفظ مبانی مارکسیستی خود، با توجه به نقص موجود در نظریه مارکسیستی مبنی بر عدم توجه به عامل جنسیتی به عنوان منشأ ستم علیه زنان از مفهوم پدرسالاری برای جبران این نقصان نهایت استفاده را ببرد.

 

ج) - فمینیسم روانکاوانه و پدرسالاری:

پس از مخالفت های اولیه فمینیست ها خصوصاً فمینیست های لیبرال و رادیکال، با روانکاوی، از دهة 80 به بعد این مکتب آثار عمیقی بر نظریات فمینیستی وارد کرد و باعث شد یکی از گرایشات مهم فمینیستی، با عنوان فمینیسم روانکاوی مطرح شود. مهم ترین ویژگی این گرایش تنوع دیدگاه درون نظریه فمینیسم روانکاوی است. حوزه تأثیر این گرایش، محافل آکادمیک و دانشگاهی است و در عرصه اجتماعی نفوذ چندانی ندارد.

فمینیست های روانکاو نیز مثل سایر نظریه پردازان معتقد به ستم جنسی، «پدرسالاری» را نظامی گسترده برای چیرگی مردان بر زنان از طریق به انقیاد کشاندن آنها می دانستند لیکن در صدد توضیح این مطلب بودند که چرا مردان به طور جدی و مستمر این نظام را باز تولید می کنند و زنان نیز فعالانه در این روند مشارکت دارند. به اعتقاد آنان، صرف وجود منافع عینی مردان در نظام پدر سالار، برای تبیین حمایت مردان از این نظام کافی نیست؛ زیرا مردان همیشه مطمئن نیستند که پیامدهای مثبت پدرسالاری را به کف بیاورند، در عین حال اگر تصاحب و حفظ منافع تنها دلیل حفظ و تداوم این وضع باشد، باید زنان نیز برای تصاحب و حفظ منافع خود در مقابل فرهنگ سلطه ی مردانه، بایستند در حالی که زنان هیچ گاه چنین اقدامی نکرده اند.

این گروه از فمینیست ها برای حل این تناقض به روانکاوی یعنی به ابعادی از روان انسانی چون حوزه ی عواطف بشری، آرزوها، هوس های نیمه تشخیص داده شده یا غیر تشخیص داده و حوزه ی روان رنجوری یا آسیب شناسی پناه برده اند. آنها با تأکید بر مسئولیت های زنان در قبال مراقبت های اولیه و مفهوم همانند سازی با والدین در قالب الگوهای متفاوت و جامعه پذیری خاص کودکان، تأثیر آن را در شخصیت و مناسبات اجتماعی بسیار حایز اهمیت دانسته و آن را مرتبط به نظریه ی سیاسی و اجتماعی فمینیستی می دانند؛ بدین ترتیب که زنان با وجود اینکه تحت ستم نظام مردسالار هستند؛ اما به طور فعالانه و ایجابی در تشکیل سوبژکتیویته و مناسبات اجتماعی حضور دارند و به جای این تحلیل که زنانگی بر اثر رشک بردن به آنچه منحصراً از آن مردان است، به وجود آمده است، بر این باورند که زنانگی امری است که به شیوه ی خاص خود به نظم روان شناختی یاری می رساند. روانکاوان فمینیست برای تحلیل روانکاوانه ی سلطه ی نظام «پدرسالار»، به دو عامل اساسی اشاره کرده اند: هراس از مرگ و دیگری محیط اجتماعی - عاطفی که شخصیت کودکان در آن شکل می گیرد. فمینیست های روانکاو، عامل دوم را به اشکال مختلفی تبیین کرده اند که به برخی از آنها اشاره ی مختصری می کنیم.

ترس از مرگ، یکی از احساسات فراگیر است که هر انسانی وحشت ناشی از آن را در درون خود حس کرده است. روانکاوان معتقدند که زنان به خاطر زایش و پرورش و فرصت متولد کردن و حیات بخشیدن به یک انسان دیگر در یک پیوند وثیق با طبیعت، کمتر با مسئله ی مرگ و میرشان درگیر هستند، اما مردان چون از این فرایند دورند مرگ را به خود نزدیک تر می بینند، لذا برای غلبه بر وحشت ناشی از نزدیک بودن مرگ، روندی را در پیش می گیرند که طی آن با تسلط بر اموری که جنبه ی حیات و بقا در آنها قوی تر است، به آرامش دست یابند. از نظر فمینیست های روانکاو، همه ی آنچه مردان به عنوان علم، دین، فرهنگ و هنر در جامعه ی «پدرسالار» به وجود آورده اند، ابزار اقناع روانی آنها بوده است و البته زنان به دلیل پیوندشان با طبیعت و مظهر حیات بودنشان، باید به عنوان «دیگری» تحت سلطه ی مردان در آیند.

...اما تبیین دوم فمینیست های روانکاو با اندکی تفاوت میان آنها، توضیح می دهد که چگونگی مراحل اولیه رشد روانی تحت تأثیر رابطه با مادر به بروز هویت مجزا، ویژگی های شخصیتی، کسب هویت جنسیتی و جهت گیری جنسی می انجامد. اینکه چگونه والد بودن انحصاری زن، موجد هویت های جنسیتی و ویژگی های شخصیتی می شود، به تحلیل نیاز دارد؛ اما این امر زنان را برای امور تغذیه و مراقبت آماده می کند و همین علایق را در مردان از بین می برد.

کودک همراه با مادر از بدو تولد، در مدت زمان نسبتاً طولانی در حالی که در مراحل ابتدایی تکوین شخصیت قرار دارد، انواع احساسات را البته به طور مبهم تجربه می کند و تا آخر عمر در ضمیر ناخودآگاهش می ماند و منجر به احساسات دوگانه ای نسبت به مادر می شود که از نظر فمینیست های روانکاو همین احساسات دوگانه منشأ سازگاری با روابط اجتماعی مبتنی بر تقسیم جنسیتی و سلطه ی مردانه می شود.

نانسی چودوروف، معتقد است که مادر به دلیل هویت جنسیتی خودش با فرزند دختر همزاد پنداری می کند و دختر به طور ناخودآگاه این همزاد پنداری را تکرار می کند و این از سوی هر دو، مادر و دختر تقویت می شود. دختر علاوه بر اینکه دیرتر از پسر کسب هویت مجزا را تجربه می کند، مرزهای «من» شخصیت او منعطف تر و نفوذ پذیرتر بوده و بیش از مردان گرایش دارد که هویتش را با استناد به مناسباتش با دیگران سامان دهد و راحت تر و بی تکلف تر از مردان به سمت حس همدلی و یگانگی با دیگران کشانده می شود؛ اما پسر در ارتباط با مادر که با توجه به هویت جنسیتی اش، دارای حس ناهمجنس خواهانه است و بیشتر تمایل به جنسیتی کردن رابطه اش با پسر دارد، می خواهد هویت اش را نه صرفاً به مثابه یک شخص؛ بلکه شخصی از نوعی متفاوت، تعریف کند و خود را در مقابله با مادر و آنچه زنانه است می بیند. به عبارت واضح تر مذکر بودن را به طور سلبی تعریف می کند یعنی چیزی که مادر نیست. طی این روند، شخصیت نوعی مذکر «مرزهای من، خود» نفوذ ناپذیر را به وجود می آورد بدین معنا که شکل گیری حس هویت مجز ای مرد، مستلزم قطع حس پیوستگی، همدلی و یگانگی با دیگران است.

دوروتی دیز اشتاین، یکی دیگر از صاحب نظران فمینیسم روانکاو، حس دوگانه کودک نسبت به مادر که منشأ جامعه پذیری متفاوت دختر و پسر می شود را چنین توضیح می دهد: از یک سو احساس نیاز، عشق و تملک به مادر و از سوی دیگر، مانع شدنش در رسیدن کودک به هرآنچه اراده می کند، وجود دارد و در چنین وضعیتی کودک می بیند که مردانگی دارای ارزش مثبت و زنانگی کم بهاست، لذا اگر پسر باشد به جایگاه ارزشمند خود پی می برد و در بزرگسالی زنی را می طلبد که ضمن زنده کردن بقایای احساسات کودکی، تحت تسلطش باشد و اگر دختر باشد ضمن درک هویت زنانه ی کم بهای خود، مجبور است آن را بپذیرد و دچار احساسی دو پهلو که مانع مقاومت در مقابل فرهنگ مردانه ی غالب است می شود. لذا در آن واحد در این احساس برای جذب یک مرد از مطیع و منقاد او شدن، استفاده می کند و احساسات متضاد خود را در وابستگی به یک مرد و مادر شدن خودش حل می کند.

به هر تقدیر همه ی فمینیست های روانکاو، از این نوع تحلیل روانکاوانه ی خود نتیجه می گیرند که مردان و زنان قادر به غلبه بر مردسالاری درون خود نیستند؛ مگر آنکه مردان نیز وظایف تیمارداری کودکان را بر عهده بگیرند و به عنوان انسانی تمام که دارای جنبه های خوب و بد است، چالش تربیت فرزندان خود را بپذیرند. همچنانکه در مورد مادر تا به حال چنین بوده است.

 

2-گستره ی عملکرد پدرسالاری:

پس از روشن شدن عامل تبعیض و ستم علیه زنان، ضروری است که ساحت عملکرد نظام سلطه ی مردانه را در حوزه های مختلف از دیدگاه فمینیستی، بررسی کنیم، چون فمینیست های موج دوّم، ردپای پدرسالاری را در تمامی عرصه ها دنبال کردند و در هر حیطه ای شواهدی بر ادعای خود مبنی بر ظلم و ستم گسترده و پیوسته علیه زنان را به دست داده اند.

 

الف)- در حوزه ی فردی:

در امور شخصی- اجتماعی زنان، فمینیست ها تأثیر پدرسالاری در حوزه زندگی فردی آنان را در دو ساحت برجسته می کنند: ساحت هویت و خود پنداره زنان از زنانگی و ساحت امور شخصی و در عین حال اجتماعی زنان و مسایل مربوط به بدن زنان.

تأثیر پدرسالاری بر هویت و روان زنان را بیشتر در نوشته های سیمون دوبوار می توان برجسته دید، اگر چه این موضوع در ادبیات فمینیسم روان کاوانه جایگاه ویژه ای دارد.

فمینیست ها با نقادی ساختارهای پدرسالارانه، به خصوص زبان پدرسالارانه برخی از ابعاد این آثار را بیان کرده اند. تقریباً تمام زبان ها ساختاری پدرسالارانه دارند که در آن ها جانبداری های مذکر تنیده شده است.

اولویت استعمال ضمیر مذکر بر ضمیر مؤنث، تغییر نام خانوادگی زنان بعد از تأهل و ثنویت ارزشمدارانه (خیر/ شر، فعل/ انفعال، مرد/ زن و ...) در ده ها ویژگی موجود در زبان، هویت و حس فروتری را به زنان القا می کند. از همه این ها مهم تر، در طول تاریخ به تعبیر ایریگاری، مردان زنانگی را تعریف کرده اند. بر اساس آن، زن یعنی آنچه که مرد نیست. این قبیل ساختارها و تعاریف، باعث شده که زنان، تعریف و برداشت خود از زنانگی را از دست بدهند، در چنین شرایطی هیچ زنی توانایی حفظ هویت و زنانگی راستین خود را نخواهد داشت.

یکی از مواردی که از نظر فمینیست ها، تبلور عملکرد نظام سلطه ی مردانه در حریم زنان می باشد، لباس زنانه است. لباس یکی از ابزارهای نمادین تفکیک جنسی میان زن و مرد است. لباس های زنانه ضمن ایجاد فشارهای جسمی و روانی بر آنان، آنها را به ابژه جنسی برای مردان تبدیل می کند.

اینکه مردان از زنان توقع دارند که زیبا و دلفریب باشند، آن طور که آنها می خواهند لباس بپوشند یا آرایش کنند و مواردی از این قبیل، همگی راه های تسلط مردان بر زنان در جنبه ی فردی است. حمله ی فمینیست های رادیکال به مراسم تعیین ملکه ی زیبایی در آمریکا، بهترین شاهد بر این ادعاست. از نظر آنها هر نوع ارتباطی میان زنان و مردان که به نوعی زیبایی و جاذبه های زنانه در آن دخیل باشد، راهی دیگر برای تحت تسلط در آوردن زنان از سوی مردان است.

 

ب)- در حوزه ی خانواده:

در نظرگاه فمینیستی، همه ی نابرابر ی ها در حوزه ی خانواده به دو عامل اساسی بر می گردد تقسیم کار جنسیتی بین زن و شوهر و انتقال نقش های جنسیتی به کودکان از راه جامعه پذیری.

تقسیم کار جنسیتی، یعنی اینکه در فرهنگ پدرسالاری این نظام جنس - جنسیت است که تعیین می کند زنان چه وظایفی بر عهده بگیرند و مردان چه کنند. در این نظام، زنان کارهای خانگی و تربیت و پرورش فرزندان، مراقبت و خدمت به همه را برعهده دارند که از ارزش کمتری برخوردار است و مردان کارهای بیرون از خانه یا اشتغال درآمدزا را عهده دار هستند که از جایگاه ارزشی بالاتری برخوردار است و البته استمرار اقتدار مردان به خاطر دردست داشتن منابع اقتصادی را به دنبال دارد.

این عامل محور استدلال برخی فمینیست ها از جمله آن اوکلی، است. او مادری و تقسیم کار جنسیتی را ساخته و پرداخته نهادهای فرهنگ ساز جامعه می داند که سعی در تحمیل آن بر جامعه داشته اند و آنها را به اسطوره های فرهنگ پدرسالاری تبدیل کرده اند. اوکلی، «با انکار کلیه ی جنبه های زیستی مادری» اظهار می دارد حقیقت مادری چیزی جز محبت در یک رابطه ی معطوف به مراقبت نیست و کودکان را می توان در محیط های غیر طبیعی و به شکل کاملاً مصنوعی به دنیا آورد و پرورش داد.

از سوی دیگر جامعه پذیری فرزندان در خانواده های مرد سالار نتیجه ای جز باز تولید این فرهنگ در نسل های آینده به دنبال نخواهد داشت؛ زیرا دختران یاد می گیرند شبیه مادر خود باشند و پسران، پدر مقتدر خویش را الگوی عملکرد آینده ی خود قرار می دهند. «کیت میلت، برای تعیین شیوه عملکرد نظام سلطه به این عامل تکیه دارد؛ او پایه های نظریه ی پدرسالاری را در خانواده می داند که سلطه ی مردان ابتدا در درون آن و از طریق جامعه پذیری آغاز و سپس از سوی نهادهای دیگری مثل کلیسا و مدارس عالی استمرار می یابد.»

در درون همه ی این نهادها، تفاوت های زیستی بین زنان و مردان تا حد امکان مهم و اساسی جلوه داده شده است و در نتیجه زنان و مردان به طور خودکار به این سو هدایت می شوند که تسلط از طریق نقش های برتر و مسلط، از آن مردان و تابعیت یا پذیرفتن نقش های کم بها و حاشیه ای از آن زنان است.

فمینیست های رادیکال برآنند که ازدواج، نهادی است که انقیاد مستمر زنان را به لحاظ اقتصادی، مالی، حقوقی - سیاسی و عاطفی تضمین می کند. خانواده قالبی «فرهنگی» است که مردان از طریق آن می خواهند نقش خود را تعیین کنند؛ زیرا خانواده را «مایملک» خود می دانند. این مردان هستند که از روابط قدرت در درون خانواده سود می برند و خانواده برای آنها منشأ «رضایت درونی» و در مقابل برای زنان به منزله ی داشتن منزلتی پایین است. ضمن اینکه برخی از آنها بیولوژی تولید مثل و آنچه حیات زیستی زنان به آن مربوط است را یکی از مهم ترین ابزارهای سلطه بر زنان می دانند. شولامیت فایرستون، در این باره می گوید: «چندان اهمیتی ندارد که زنان به چه میزان به برابری آموزشی، حقوقی و سیاسی دست یابند و نیز مهم نیست که چه تعداد از آنان وارد صنعت عمومی گردند، تا زمانیکه تولید مثل بیولوژیک، نه به عنوان استثناء؛ بلکه به عنوان قاعده، باقی بماند، هیچ تغییر بنیادینی به نفع زنان روی نخواهد داد.»

رادیکال ها ادعا می کنند آنچه زنان تا امروز در مورد زندگی خانوادگی می اندیشند در واقع ساخته و پرداخته ی جامعه ی پدرسالار است تا بتوانند در درون خانواده و در پی آن در کل نهادهای اجتماعی، زنان را بهتر و بیشتر استثمار کنند. در واقع ازدواج برای زنان و مردان دو روی یک سکه است، برای مردان سلطه و رفاه کامل و برای زنان انقیاد و استثمار کامل. ضمن آنکه معتقدند که سلطه ی مردان حتی به صمیمی ترین و شخصی ترین روابط میان زنان و مردان نیز نفوذ کرده به حدی که روابط عاطفی میان آنها هم از روابط قدرت، مصون نمانده است.

تبیین فمینیست های سوسیالیست از کیفیت عملکرد نظام پدرسالار با توجه به جایگاهی که برای نظام اقتصاد سرمایه داری قایل اند، اندکی متفاوت است و بر دو پایه ی «کار خانگی بی مزد» و «ویژگی جنسیتی بازار کار» استوار است.

آنها عقیده دارند وظایف تولید مثل زنان، دسترسی ایشان را به کارهای مزدی محدود می کند، اما آنچه بسیاری از زنان را به ازدواج سوق می دهد، گستره ی محدود کارهای مزدی است که در دسترس زنان قرار دارد. ایدئولوژیی که وظیفه ی اصلی زن را ازدواج و مادر شدن می داند و بر این روند سرپوش می گذارد، تمایز عمومی و خصوصی نه تنها به سود سرمایه داران است؛ بلکه به مردان نیز سود می رساند. حذف زنان از قلمرو عمومی به همان اندازه به سود مردان است که به سرمایه داران سود می رساند و از کار رایگان زنان نیز هم مردان و هم سرمایه داران سود می برند.

 

ج) - در حوزه اجتماعی:

برای توضیح گستره ی عملکرد پدرسالاری در جامعه، می توان به بارزترین نمونه ی پیوند زنان با اجتماع- مسئله اشتغال زنان -اشاره کرد. فمینیست های رادیکال، در بحث اشتغال نیز مانند عرصه های دیگر، فرهنگ مسلط پدرسالاری را عامل فرودستی زنان می شمرند و معتقدند مردان برای استثمار هرچه بیشتر زنان و رفع هرچه بهتر نیازهای خود آنها را در خانه نگه می دارند. به نظر آنها مردان تمام توان خود را به کار می گیرند تا از هر طریق که شده، زنان را تحت سلطه ی خود نگه دارند. در خانه با کار خانگی و در بازار کار نیز به وسیله ی اتحادیه های کارگری و کارفرمایان که عمدتاً مردان هستند، با دور نگهداشتن زنان از کار یا سپردن کار به آنها در چارچوب نظام مردسالار با شغل های پایین و دستمزدهای کم، آنها را کنترل می کنند.

سوسیالیست ها، معتقدند که گرچه پدرسالاری در تمامی زمان ها و مکان ها وجود داشته؛ اما از زمانی که سرمایه داری به شکل صنعتی، دنیا را فراگرفت، نظام پدرسالاری خانوادگی، الگو و الهام بخش مردان در تأسیس نظام سرمایه داری شد. بدین معنا که آنچه مردان به عنوان فنون سلسله مراتبی و کنترل مستقیم و شخصی بر اعضای خانواده آموخته بودند، به شکل غیر مستقیم و با واسطه ی دستگاه های دولتی و واحدهای تولید، در جامعه به اجرا در آوردند.

سرمایه داری، هنگامی به تعاملی سازنده با پدرسالاری رسید که مجامع صنعتی با جداسازی محل کار و محل زندگی یا همان تفکیک خصوصی و عمومی، از یک سو مردان را برای کار در واحد های صنعتی از محیط خانه جدا کرد و از سوی دیگر با صنعتی شدن تولید، همه ی مایحتاج زندگی زنان را از کارهای سنتی خود در درون خانه که موجب تداوم و بقای حیات اقتصادی خانواده از سوی آنها بوده، تأمین کرد. به دنبال گسست زنان از کارهای تولیدی، نقش اساسی شان در اقتصاد خانواده و حضور و نقش آفرینی آنان در ساختار قدرت و ثروت کمرنگ شد اما مردان با حضور پررنگ در عرصه های عمومی مثل سیاست و قانونگذاری، مبانی اقتدار تازه و فراوانی برای خود ایجاد کردند و در مقابل با محرومیت زنان از ورود به این عرصه ها نظرات اهمیت دادن به نقش خانه داری قوت گرفت و حاکمیت بیشتری پیدا کرد. به هر حال نکته ی اساسی این است که تقسیم کار جنسی و سلسله مراتب قدرت عواملی هستند که همچنان قدرت را برای مردان باز تولید می کنند. به عبارت دیگر «تفکیک شغل بر اساس جنس نخستین روشی است که جامعه ی مبتنی بر سرمایه داری برای حفظ برتری مردان نسبت به زنان به کار می گیرد، زیرا دستمزد کمتر را در بازار کار به زنان تخصیص می دهد.» دستمزد کمتر زنان که معمولاً هم مربوط به مشاغل غیر تخصصی است، نتیجه ای جز وابستگی زنان به مردان و تشویق آنها به ازدواج با مردان در شرایط مورد نظر آنان به دنبال ندارد. در واقع مردان برای تحکیم امر تفکیک شغل بر اساس جنسیت و با جدا کردن آنها، از مشاغل مهم تر و سپردن کارهای وقت گیر و بی ارج مثل تدبیر امورات منزل و نگهداری از کودکان و .... به آنها، سعی بر وابسته نگهداشتن هرچه بیشتر زنان به خود داشتند.

اما در سپهر عمومی تقسیم کار خانگی در ارتباطی وثیق با تقسیم کار جنسی در خارج از محیط خانه و بازار کار، زنان را وادار به پذیرش وضعیت موجود می کرد بدین ترتیب که چون زنان، اغلب به لحاظ مالی وابسته به مردانند نمی توانند از انجام این کار بدون مزد خانگی امتناع کنند. اینکه گفته می شود زنان کاری بدون مزد در خانه انجام می دهند، همچون سدی در مقابل دستیابی آنها به آموزش و شغل بهتر عمل می کند و این سیر کماکان ادامه دارد تا وضعیت زنان در جامعه ی مردسالار را هر روز باز تولید کند.

نیازهای نظام سرمایه داری گاهی اقتضاء می کند که زنان در پرتو ایدئولوژی خانه داری، با ماندن در خانه و انجام کارهای بدون مزد خانگی و تأمین نیازهای مردان، به عنوان کارگران نظام سرمایه، کمک بی بدیلی به اقتصاد روبه رشد سرمایه داری می کنند و از سویی به عنوان ارتش ذخیره ی کار، هرگاه که نیاز نظام سرمایه اقتضا کرد، وارد عرصه عمومی و صنعتی شوند.

 

3- راهبردهای فمینیستی برای مبارزه با پدر سالاری:

وقتی مفهوم «پدرسالاری» نقطه ی اتکای تحلیل گروه هایی از گرایشات فمینیستی از عامل فرودستی و ستم علیه زنان باشد؛ بدین معنا که نظام سلطه ی مردانه در تبیین آنها تا این اندازه گسترده و فراگیر فرض شود، کناره گیری یا جنگ و ستیز با این نظام برای رهایی از آن کاملاً منطقی به نظر می رسد؛ اما فمینیست ها بنابراینکه کدام یک از این دو راه را برگزیده باشند، اقدامات متفاوتی برای عملی کردن راهبرد خود، در پیش می گیرند.

آن گروه از فمینیست های رادیکال که برای رهایی از مرد سالاری، راه مبارزه و انقلاب را در پیش گرفته اند، یک جنگ همه جانبه میان زنان و مردان را پیشنهاد می کنند که در قالب مبارزه ی سیاسی ظهور می کند؛ زیرا از نظر آنها «هرگاه طبقه ی مردان از میان برود طبقه ی زنان نیز محو خواهد شد. چون برده ی بدون ارباب وجود نخواهد داشت»؛ اما تاکتیک هایی که آنان برای مبارزه ارائه می دهند متفاوت است، مثلاً شولامیت فایرستون، بنابراین که منشأ ستم علیه زنان را طبیعت زاد آور آنان می داند، راه مبارزه را در جدایی از این طبیعت و روی آوردن به تکنولوژی پیشرفته تولید مثل می داند تا زنان با استفاده از راه های «جلوگیری از بارداری، امکانات بارداری خارج از رحم، ایجاد نوزادان آزمایشگاهی و تربیت فرزندان در خارج از خانواده» از سلطه ی مردان خارج شوند. فمینیست ها قصد دارند با ارائه ی این راهکار ها تمام محدودیت هایی چون محروم شدن از اشتغال خارج از خانه، آزادی های جنسی و ... را که نظام سلطه مردان از طریق وجود قابلیت تولید مثل بر آنها تحمیل می کند، از بین ببرند. بعضی دیگر از رادیکال ها از قبیل آن اوکلی، بر منسوخ شدن خانواده تأکید دارد؛ زیرا معتقد است تقسیم کار جنسیتی که مبدأ و منشأ آن خانواده است، مهم ترین عامل تبعیض علیه زنان است و بالاخره پایان ازدواج، تک همسری، مادری و اقداماتی از این قبیل همه و همه تاکتیک های فمینیسم رادیکال برای مبارزه و انقلاب جنسی علیه مردان و سلطه ی نظام مرد سالار است.

گروه دیگر از فمینیست های رادیکال بر این عقیده اند که برای نجات از این ستم، زنان باید از مردان جدا زندگی کنند، چون حتی در صمیمانه ترین روابط میان مردان و زنان، سلطه ای مردانه وجود دارد، تصویر آرمانی این فمینیست ها، رها شدن زنان از قید مردسالاری است که آنان را تقسیم کرده و عقیم می سازد. بنابراین جدایی طلبی، به معنی آرایش اجتماعی و هم به معنی موضعی سیاسی است. نتیجه این عقیده آن است که زنان با کناره گیری از مردان، نظام سلطه را که بر پایه سوء استفاده و ستم بر زنان به عنوان یکی از ارکان این نظام بنا شده، متزلزل کرده و مردان را وادار می کنند که به خاطر نیازشان به زنان، به سراغ آنها بیایند؛ اما این بار نه در یک وضعیت تحت ستم؛ بلکه آن طور که زنان انتظار دارند.

این گروه از فمینیست های رادیکال معتقد بودند که از بین بردن ستم علیه زنان، مستلزم ایجاد یک وحدت و زمینه مشترک میان مبارزان است و لذا برای ایجاد این وحدت، استراتژی «خواهری زنان تمام دنیا» را مطرح کردند. در واقع فمینیست ها با وجود همه ی اختلافات و تفاوت هایی که میان زنان وجود داشت، با برجسته کردن صفات زنانه، به عنوان صفت های مثبت، به ایجاد پیوندی میان زنان، دست زدند که سرآغاز این اتحاد، ایجاد گروه های کوچکی با نام «ارتقاء آگاهی» بود که از دهه 60 با هدف ایجاد حس همگرایی و نزدیکی میان زنان تشکیل شد که آنان با در میان گذاشتن تجربیات مشترک خود از همه ی ادوار زندگی- از کودکی تا بزرگسالی و همسری و مادری- آنها را از «امور شخصی» به «امور مهم سیاسی» جنبش زنان تبدیل کردند و این چنین بود که شعار«اگر شخصی، سیاسی است» در دهه ی هفتاد وقتی موج دوم جنبش فمینیسم دوباره پاگرفت، به گفتار هژمونیک این موج تبدیل شد. آنها با این شعار در صدد آشکار کردن تمامی زوایای پنهان نظام سلطه جنسی بر آمدند؛ زیرا معتقدبودند وقتی روابط قدرت مردانه، سراسر حیات زنان را در برگرفته، تفکیک عرصه های شخصی و سیاسی تمایزی گمراه کننده است و حتی صمیمانه ترین و شخصی ترین روابط نیز سیاسی است؛ بدین معنا که خانواده، روابط خصوصی و زندگی عاطفی و هر آنچه مربوط به حوزه خصوصی زندگی شخصی است، مانند مالکیت و سیاست، بر اساس روابط نظام یافته قدرت و نابرابری شکل می گیرد و از طریق این شعار بر این نکته تأکید دارند که مسئله ی زنانی که نمی توانند خود را با کلیشه جنسی از زن بودن، تطبیق دهند و فرودست بودن خود را بپذیرند، امری شخصی نیست؛ بلکه بخشی از یک رابطه ی سیاسی با مردان است. بنابراین موقعیت های خصوصی را عوامل عمومی ایجاد می کند، برای نمونه، وضع حقوقی زوج ها، سیاست های دولت درباره سرپرستی کودکان، تخصیص کمک هزینه های اجتماعی، قوانین کار، تقسیم جنسی کار، قوانین مربوط به تجاوز جنسی، سقط جنین، آزار جنسی و ... مطرح و برنامه هایی تنظیم می کنند که این روابط را مشروط می کند، در نتیجه مشکلات «شخصی» تنها از طریق سیاسی و اقدام سیاسی قابل حل می شوند.

یکی دیگر از اقدامات فمینیستی که در راستای جدایی طلبی کامل و در همه ی زمینه ها صورت گرفت، تشکیل گروه های فمینیستی همجنس گرا بود که با پیوستن انبوهی از زنان همجنس باز به «سازمان ملی زنان» در دهه ی 60 آغاز شد. آنها معتقد بودند که زنان با نگاهی مثبت به صفت های زنانه و با تکیه بر هویت زنانه، با تعهد جمعی حمایت از هم، در زمینه ی سیاسی، جنسی و اقتصادی، الگویی بدیع برای روابط زن و مرد ـ که لزبین ها آن را سرکوب گرانه می شمرند- ارائه می دهند. از این رو نگاه فمینیسم لزبینی، هم ترجیحی جنسی و هم انتخابی سیاسی، محسوب می شود؛ زیرا تعاریف مردانه از زندگی زنان را رد می کند. آنها حتی تا جایی بیش رفتند که گفتند: «فمینیسم نظریه است، رابطه لزبینی عمل است».

 

4ـ گذار از پدرسالاری به جامعه ی تک جنسیتی ـ دو جنسیتی:

فمینیست های رادیکال پس از تعیین راهبردهایی برای مبارزه با نظم پدرسالارانه ی حاکم بر جامعه، مبنی بر اینکه هیچ گونه خصوصیت، رفتار یا نقشی را که بر پایه جنسیت استوار است، نباید به هیچ موجود انسانی نسبت داد- به معنی این که جنس بیولوژیک افراد، نباید ملاک تعیین جایگاه و نقش و حقوق زنان و مردان باشد- ناگریز از تعیین یک جایگزین جامعه پدرسالار، جامعه ی دوجنسیتی یا تک جنسیتی را به عنوان آرمان نهایی جنبش فمینیست مشخص کردند.

هر فرد انسانی، - زن یا مرد- از یک هویت جنسی برخوردار است که عبارت است از آگاهی شخصی از طبیعت زیست شناختی خود و پذیرفتن این طبیعت به عنوان یک مرد یا یک زن. آنگاه میان هویت جنسی و نقش های جنسی، ارتباط مستقیمی وجود دارد؛ زیرا این انتظارات فرهنگی است که تعیین کننده ی نقش های جنسی و چگونگی ارتباط مردها و زن ها با یکدیگر است. همچنین فعالیت ها نیز بر اساس ارزش ها و علایق آنها مشخص می شود. این انتظارات بر اساس تفاوت های زیست شناختی و واکنش های روانشناختی بین جنس ها و الگوهای رفتار اجتماعی شکل می گیرند و به نوبه ی خود وابسته به سازمان های اجتماعی- اقتصادی جامعه هستند؛ اما الگویی که فمینیستها به عنوان غایت تلاش ها و مبارزات فمینیستی در نظر دارند، ترکیبی از ویژگی های دو جنس است که متناسب با این برداشت از هویت جنسی نقش ها و انتظارات و روابط میان زنان و مردان تغییر اساسی خواهد کرد.

الگوی دوجنسیتی در صدد از بین بردن سیستم تعیین نقش های جنسی در جامعه و نظام ارزش گذاری بر آنهاست، بدین معنا که هیچ کدام از صفات و فضایل زنانه یا مردانه را که نظام مردسالار به آنها نسبت می دهد، کم بها تلقی نمی کند. این آرمان، یک جامعه پذیری مبتنی بر قابلیت طبیعی انتظارات معقول و گزینشی را جایگزین جامعه پذیری مبتنی بر تفاوت جنسی می کند، به عبارت دیگر اگر تا به امروز تربیت فرزندان و خانه داری بر عهده ی زنان و منابع مالی و قدرت اقتصادی در دست مردان بوده و طی فرایند جامعه پذیری همین به فرزندان هر خانواده نسل به نسل منتقل شده و نظام سلطه را باز تولید می کرد. اکنون پدر و مادر مشترکاً در امر تربیت فرزندان و دسترسی به منابع اقتصادی سهیم باشند، ضمن اینکه دختران و پسران را در یک نظام واحد تربیت کنند، نه بر اساس جنس آنها که ثمره چنین برنامه ای، همان جامعه دو جنسیتی آرمانی فمینیست ها خواهد بود. گرچه آرمان دو جنسیتی تا مدتی در میان فمینیست های رادیکال مطلوبیت داشت؛ اما بعدها برخی فمینیست های رادیکال آن را مورد انتقاد قرار دادند؛ زیرا معتقد بودند تأمین کننده ی هدف آنها مبنی بر رهایی از سلطه نظام مردسالار نیست.

مری دیلی، در این زمینه می گوید: «مفهوم دو جنسی بودن، دو نیمه ی تحریف شده ی موجود انسانی را که به هم چسبانده شده اند، تداعی می کند.» برای دست یافتن به کمال مطلوب که متضمن پیوند مردانگی و زنانگی به مفهوم رایج آن باشد، به قول جنیس ریموند، برای تعریف یک انسان آزاد، ترکیب کردن زبان و تصویر ارباب و برده بی معنی است؛ ما به الگوی تازه ای از سرشت انسانی نیاز داریم.

این گروه از فمینیست ها عقیده دارند که زن جنس برتر است یعنی بهترین و ارزشمندترین خصایص و ویژگی ها زنانه هستند، بنابراین آرمان دو جنسیتی نمی تواند جامعه ی مورد نظر آنها را ایجاد کند، زیرا این آرمان هرقدر هم که منصفانه باشد، نقطه ی آغازش، نقش و جایگاه سنتی زنانه و مردانه ی نظام سلطه است در حالی که برتری ارزشی مطلق از آن زنان است.

 

5- نقد مفهوم و نظریه پدرسالاری

1- مجموع آنچه در تقریر و توضیح مفهوم و نظریه پدر سالاری به عنوان منشأ ستم و تبعیض علیه زنان، از دیدگاه فمینیسم موج دوّم، مطرح شد، جایگاه و تأثیر این مفهوم، لااقل در دهه های 60 و 70 قرن بیستم میلادی روشن می کند که نظریه پدر سالاری، مانند بسیاری از شعارها و آموزه های دیگر فمینیستی از آغاز طرح آن توسط فمینیست ها با اقبال و تأثیر گذاری فراوان همراه بود، اما به تدریج از شمول تأثیر و مقبولیت آن کاسته شد و نقد های فراوانی به ایده پدر سالاری توسط فمینیست های موج سومی و سایر اندیشمندان وارد شده است. در این قسمت بر برخی از نقد های وارد بر نظریه پدر سالاری اشاره می شود.

2- اگر «پدرسالاری» آن طور که فمینیست ها تصویر می کنند، این اندازه پرقدرت و تأثیر گذار است، عملاً برون رفت از آن امکان ندارد، چون این سلطه و سیطره همه جانبه، اجازه ی خروج و برون رفت از سلطه مرد سالاری را از همه ی افراد تحت سلطه ی خود گرفته است. ویلیام گاردنر، نویسنده ی کتاب جنگ علیه خانواده این تناقض در عقاید فمینیست ها را این طور بیان می کند: «طبق ادعای فمینیست ها اگر نحوه ی رفتار همه ی انسان ها به دلیل نوع جامعه پذیری آنان است، مطمئناً هیچ چیز را نمی توان تغییر داد؛ زیرا همه ی رفتارها به وسیله نیروهای خارج از کنترل، شکل می گیرد و مردان نمی توانند از خوی سلطه گری خود جلوگیری کنند؛ زیرا اجتماع، آنها را سلطه گر بار آورده است و زنان نیز نمی توانند سلطه پذیر نباشند.» بدین ترتیب در چهارچوب چنین نظام فراگیری، اصلاً کسی آزاد نیست تا خود را از این سلطه برهاند و چنین تصویری از نظام سلطه، اساساً موجب ایستایی جنبش فمینیستی است. به تعبیر دیگر، فمینیست های موج سومی، تحت تأثیر پسا مدرنیسم

  انتشار : ۷ آبان ۱۳۹۵               تعداد بازدید : 1227

برچسب های مهم

دفتر فنی دانشجو

توجه: چنانچه هرگونه مشكلي در دانلود فايل هاي خريداري شده و يا هر سوال و راهنمایی نیاز داشتيد لطفا جهت ارتباط سریعتر ازطريق شماره تلفن و ايميل اعلام شده ارتباط برقرار نماييد.

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما