بزهکاری در نوجوانان
مقدمه
از واژه لاتینی Delinquency در معنای خطا كردن گرفته شده است. بزهكاری وضع یا حالتی است كه شخص تخطی كننده از الزامات قانونی، خود را با آن مواجه مییابد. در این صورت ارتكاب جنایت و یا جرم، موجب اِسناد مسئولیت به مجرم شده و متعاقب آن با مجازاتهایی روبهرو میشود.
اصطلاح بزهكاری را میتوان به هنگام مشخص ساختن تمامی صور تخطی از قانون و همچنین امور جنایی نظیر دزدیها، تقلبها، جرایم، سؤاستفادههای مالی و... كه در كشوری یا منطقهای و یا دورانی خاص واقع میشود، به كار برد. بنابراین اگر رفتاری با انتظارات مشترك اعضای جامعه و یا یك گروه یا سازمان اجتماعی سازگار نباشد و بیشتر افراد آن را ناپسند و یا نادرست قلمداد كنند، كجروی اجتماعی تلقی میشود و فرد تخطیكننده بزهكار است.
سازمان یا هر جامعهای از اعضای خود انتظار دارد كه از ارزشها و هنجارهای خود تبعیت كنند. افرادی كه همساز و هماهنگ با ارزشهای جامعه باشند همنوا و سازگار و افرادی كه برخلاف هنجارهای اجتماعی رفتار كنند ناهمنوا، ناسازگار و یا بزهكار هستند. كسانی كه رفتار انحرافی و ناهنجاری آنها دائمی باشد و گذرا نباشد منحرف خوانده میشوند.
برخی ویژگیهای شخصیتی افراد بزهكار عبارتند از بیقاعدگی ارتباط بین فرد و جامعه و ارتكاب رفتارهای ناهنجار و خلاف مقررات اجتماعی. افراد بزهكار نسبت به ارزش و هنجارها و مقررات اجتماعی بیتفاوت هستند یا كمتر آنها را رعایت میكنند. برخی دیگر از مشخصههای بارز این افراد، خود محوری، پرخاشگری، فریبندگی ظاهری و عدم احساس مسئولیت میباشد. بعضی از آنان در پوشش و سبك و شكل ظاهری خویش به ویژه در شیوه لباس پوشیدن، آرایش مو و صورت به گونهای خلاف قاعده و سبك مرسوم سایر افراد اجتماع عمل میكنند تا جلب توجّه نمایند. بسیاری از آنان به دلیل سركوب خواسته و ارضای تمایلات درونی از كانون خانواده بیزار شده و به رفتارهای ناهنجاری نظیر فرار از خانه، ترك تحصیل، سرقت و اعتیاد گرایش پیدا میكنند. عدهای دیگر به دلیل شخصیت برون گرایانه دوست دارند در انواع جشنها و به اصطلاح پارتیها شركت نموده و برای لذت جویی دست به اعمال خلافی بزنند تا جلوی دیگران خودنمایی كنند؛ همچون رقص یا استفاده از مشروبات الكلی در مجالس.
گروهی از بزهكاران نیز مشخصه بارزشان پرجوش و خروشی و بیان اغراقآمیز، روابط هیجانی بین فردی، نگرش خود مدارانه و... است. این افراد برای اینكه خودی نشان دهند به هر تجربهای، حتی اگر برای آنان گران تمام شود، مبادرت میورزند. تنوع طلبی، ماجراجویی، خودباختگی احساسی و غلبه كنشهای احساسی بر كنشهای عقلانی از جمله مشكلات رفتاری است كه این دسته افراد را به سوی موقعیت خطرزا و ارتكاب اعمال بزهكارانه رهنمون میكند.
در شناخت علل و عوامل بزهكاری دیدگاههای بسیاری پدید آمدند كه به طور كلی سه رویكرد در خور توجه است:
1- رویكرد زیستی Biological approuch
به زعم بعضی نظیر لومبروزو، بزهكاری از عوامل ارثی منشأ میگیرد، آسیبهای مغزی، نارسایی غدهها، عدم توازن كروموزمها یا ساخت ناموزون بدنی علل آنند.
2- رویكرد روانشناختی Psiychologicul approach
نارساییهای نظریه زیستی در تبیین بزهكاری به پیدایش نظریههای روانشناختی انجامید، در این رویكرد در شناخت انواع بزهكاری، ناسازگاری شخصیت، انواع عقدهها و... عنوان شد این رهیافت با روانپزشكی و روانشناسی بالینی در ارتباط است.
3- رویكرد جامعه شناختیSocioloygical
بسیاری بزهكاری را معلول نظام اجتماعی پیرامون میدانند، از این رو فقر، فرصتهای مسدود شده (Blocked apportunities)، خردهفرهنگهای مشوق بزهكاری كه جوان در آن جای یافته و... را عامل اصلی در تبیین آن میدانند. در این دیدگاه حتی عوامل روانی نیز از محیط پیرامون ناشی شدهاند.
برخی از نوجوانان غالبا در صورت فردی و گاهی به صورت گروهی به رفتارهای خلاف روی میآورند و به نوعی خرده فرهنگ بزهکاری وابسته میشوند. این گروه از نوجوانان ارتباط خود را با خانواده و مدرسه درهم میریزند و با نفی موازین اخلاقی و قانونی به بزهکاری روی میآورند. بزهکاری در همه جای دنیا هست و در بین پسران بیشتر از دختران دیده میشود. فرار از منزل ، دزدی ، ضرب و شتم ، خرابکاری ، رفتار وحشیانه ، مصرف الکل و مواد مخدر ، هتک عفت ، قاچاق و قتل را میتوان در شمار بزهکاری نوجوانان دانست.
وقتی یک نوجوان به نوعی از بزهکاری یا انحراف دچار میشود، تمایل او برای دست زدن به انواع دیگر بزهکاری یا انحراف بیشتر میشود. به همین دلیل نوجوانان دارای این مشکلات معمولا فقط یک انحراف ندارند. جیسور مینوسد: در حال حاضر شواهد کافی وجود دارد که همگی از وجود همزمان چند انحراف در هر یک از نوجوانان بزهکار اطلاع میدهند. وجود چند انحراف بویژه در افراد گرفتار به اعتیاد ، مصرف الکل ، خشونت و بزهکاری و فعالیت جنسی پیش از موقع بیشتر است.
انواع نوجوانان بزهکار
گروه اول
کسانی هستند که تا آستانه بلوغ در خانوادههای نسبتا متعادل بزرگ شدهاند ولی در دوره فاصله گرفتن از خانواده توسط افراد منحرف به مصرف الکل یا مواد مخدر کشیده شدهاند. مصرف الکل و مواد مخدر بخصوص در سنین پایین باعث صدمه زدن به مغز میشود و رشد طبیعی را بهم میزند. این مصرف زمینه مساعدی برای رشد نابهنجاری جنسی و ناتوانی در کنترل رفتار ایجاد میکند و نوجوان را برای دست زدن به سایر جرائم آماده میکند و ممکن است بتدریج او را به سوی بزهکاریهای دیگر و حتی خودکشی سوق دهد.
گروه دوم
نوجوانانی هستند که از زمان کودکی دچار مشکلات خانوادگی ، فقدان یکی از والدین فشارهای شدید مالی ، اختلال جسمی یا سوء استفاده جنسی طولانی بوده و از همان کودکی دچار اختلالات عاطفی - رفتاری بودهاند. خطر ابتلا به الکل و مواد مخدر و سایر بزهکاریهای نوجوانی در این گروه از نوجوانان بسیار بیشتر است. آنان به سادگی جذب گروه همسالان منحرف میشوند.
دلایل بروز بزهکاری
دلایل بزهکاری زیاد پیچیده است. بزهکاری برخی از نوجوانان صرفا به دلیل ناراحتیهای شدید روانی آنان است. این گروه شامل جامعه ستیزهای اجتماعی نشده (نوجوانی که قراردادها و قوانین اجتماعی را زیر پا میگذارد بیآنکه احساس تقصیر کند) و افراد دارای اختلال عصبی است (نوجوانانی که دچار اضطراب یا کمرویی شدید هستند). تاریخچه زندگی نوجوانان بزهکار غالبا مملو از فقر سلامت روانی در دوره کودکی و بیقراری و تحریک پذیری است. گروهی از نوجوانان بزهکار حاصل فقر اجتماعی و فرهنگی محیط زندگی خود هستند.
روابط سرد با مادر در دوران کودکی ، همدستی با مادر در مقابل پدر و درگیری با وی ، داشتن والدینی خلافکار و همانند سازی با سایر بزرگسالان بزهکار نیز از جمله عوامل زمینهساز بزهکاری نوجوانان است. نوجوانانی که زمینه خانوادگی از هم گسیخته یا زمینه روانی– اجتماعی بزهکاری دارند دوستانی انتخاب میکنند که از نظر شخصیتی شبیه خودشان هستند و به این ترتیب گروههای نوجوانان بزهکار تشکیل میشود. معمولا در پشت پرده روابط این نوجوانان ، بزرگسالان بزهکاری را نیز میتوان یافت که نوجوانان را وسیله دستیابی به اهداف غیر قانونی و غیر انسانی خود قرار دادهاند.
ویژگیهای روانی اجتماعی و شخصیتی اعضای گروههای نوجوانان بزهکار از نظر درهم ریختگی خانواده طرز تلقی خصمانه نسبت به مدرسه و بیاعتنایی به ارزشها و باورها و سبک زندگی عمومی جامعه تا حد زیادی سبیه به یکدیگر است و هر چه دوستی و ارتباط آنان گسترش مییابد تاثیر بیشتری بر یکدیگر میگذارند و شباهتشان با یکدیگر افزایش مییابد.
درمان نوجوانان بزهکار
درمان نوجوانان بزهکار بخصوص آنان که از الکل و مواد مخدر استفاده میکنند و چند انحراف دارند، در قدم اول مستلزم جدا نگه داشتن آنان از محیط آلوده و ارتباط با افراد ناباب است، ترک مصرف الکل و مواد مخدر باعث تغییرات مثبت در عملکردهای مغزی این افراد شده و آنان را بتدریج به حالت عادی برمیگرداند و برای مراحل بعدی درمان آماده میکند. در مرحله دوم باید به این نوجوانان کمک کرد تا در محیط طبیعی زندگی و به عنوان افرادی که مشکلی دارند که باید حل شود، پذیرفته شوند.
بدون پذیرش این مشکل امکان مقابله واقع بینانه با آنان بوجود نخواهد آمد. در برخی از نوجوانان که دچار اختلال استرس پس از سانحه شده و از ناراحتیهای ناشی از مشکلات مشکلات جسمی و یا سوء استفاده جنسی رنج میبرند، علاوه بر اقدامات فوق لازم است از روش فراخوانی مواد سرکوب شده به سطح هوشیاری نیز استفاده شود تا با رها شدن از فشار واقعههای گذشته و ارزشیابی مثبت از خود توانایی ایفای نقشهای سالم جنسیتی در آینده را بدست آورند.
نقش خانواده
خانوده كوچكترين واحد اجتماعي است كه بوسيله ازدواج زن و مرد تشكيل مي شود و با تولد فرزندان تكامل مييابد. اهميت زندگي خانوادگي براي كودكان به مراتب از افراد بالغ بيشتر است. چراكه در اينجا است كه كودك اولين تجربيات خود را در زيستن با ديگران مي آموزد. در محيط خانواده است كه پايه رشد و فعاليت هاي آينده كودك گذاشته ميشود. اينكه در روابط ما با سايرين عشق و محبت حكمفرما است يا خصومت و نفرت، تا حد بسيار زيادي به تربيت خانوادگي بستگي دارد.
اصولا كليه رفتارهاي دوران نوجواني، جواني و بالاتر، چه اجتماعي باشد ويا ضد اجتماعي، در نتيجه تجربيات گذشته به وجود مي آيد و با توجه به اين تجربيات است كه ميتوان اين حالات و رفتارها را توجيه كرد.
بزهكاري در كودكان و نوجوانان هرچند مي تواند به عوامل بسيار، ازجمله مشكلات فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و… وابسته باشد. امّا در گام نخست اين خانواده است كه كودك را به مسير صحيح هدايت مي كند يا بستر گناه و جرم و انحراف را براي او مهيا مي سازد. انسان به دليل ويژگي اجتماعي بودن خود از بدو تولد تحت تأثير افكار، عقائد و رفتار اطرافيان قرار مي گيرد و بعدها به تقليد از اين رفتارها و گفتارها، الگوهايي را كه به نحوي در ارتباط با او هستند سرمشق رفتاري خود قرار خواهد داد.
خميرمايه مولفه هاي اصلي شخصيت متعادل و پويا يا متزلزل و آسيب پذير كودكان و نوجوانان در كانون خانواده و در سايه تعامل مطلوب با والدين، به ويژه مادر، شكل ميگيرد.
پيامبر اسلام، حضرت محمد (ص) در تاكيد بر اهميت دوره هاي مختلف رشد و تحول شخصيت فرزندان، به ويژه هفت سال اول زندگي، فرموده اند: فرزند در هفت سال اول زندگي “محبت پذير است”، در هفت سال دوم “آموزش پذير است” و در هفت سال سوم حيات خود ” مشورت پذير است”.
ويژگي هاي زيستي و رواني- اجتماعي كودكان در سالهاي اوليه رشد (هفت سال اول حيات) بگونه اي است كه بيشترين تعلق خاطر را به پدر و مادر دارند و ميخواهند همواره همه وجود پدرو مادر خود را در قبضه مهر خود داشته باشند. از همين رو زيباترين و موثرترين روش پرورش فرزند در اين دوران، حاكميت مهر و محبت وسيطره عاطفي كودك بر پيكره شخصيت پدر و مادر است.
بنابراين محروميت هاي عاطفي، تنبيه، اعمال رفتارهاي خشونت آميز با كودك و تحميل آزردگي ها وناكامي هاي مكرر بر احساس فرزندي با شاكله محبت پذير، ميتواند آسيب هاي اجتماعي همراه داشته باشد.
گزل، پدر روانشناسي كودك ميگويد: شخصيت كودك در پنج، شش سالگي نسخه كوچكي از جواني است كه بعدا خواهد شد. كودكاني كه از مهر و محبت پدري و مادري محروم مانده و عموما در عين برخورداري از نعمت پدر و مادر، دچار بد سرپرستي شده اند و به گونه اي كه انتظار ميرود از تعامل عاطفي خوشايند و دوست داشتني با والدين بهره مند نميشوند، با دنيايي از نگراني و ناكامي، بي انگيزه و شكننده وارد مدرسه ميشوند.
هيچ انساني جاني بالفطره زاده نميشود و اساسا واژه “جاني بالفطره” برچسبي غير علمي و غيرمنطقي است. بديهي است شرايط محيطي حاكم بر فرايند رشد و تحول كودكان و نوجوانان، حيات جنيني و محيط زندگي قبل از تولد و چگونگي محيط رشد و تحول بعد از تولد، ممكن است زمينه مستعدي باشد براي برخي آسيب پذيري هاي فردي و كژروي هاي اجتماعي،چراكه اغلب رفتارهاي ما، بر پايه يادگيري هاي محيطي دوران كودكي، تجارب خوشايند، تلخي ها و ناكامي ها و عقده هاي رواني است كه پايدارترين تاثير را در پديدآيي شخصيت اجتماعي انسان دارند.
رابطه عقدههاي دوران كودكي و ارتكاب جرايم
رابطه والدين ناسالم و تشكيل شخصيت بزهكارانه در كودك را شايد بتوان ركن اصلي ارتكاب جرايم دانست. بطور كلي والدين هستند كه بذر افكار و احساسات را در فرزندان خود ميكارند در بعضي از خانوادهها بذر عشق ، محبت احترام و اتكاء به نفس و آزادي و در بعضي ديگر ، بذر ترس ، گناه و اجبار كاشته ميشود طبيعي است كه گاهي والدين بر سر كودكان خود داد بزنند و شايد اتفاق بيفتد كه آنها را تنبيه بدني كنند. آيا اينها والدين بدي هستند؟ البته كه نه ، آنها هم انسانند و مسائل شخصي خود را دارند كه باعث ميشود گاهي كنترل خود را از دست بدهند اما بعد با محبت يا عذرخواهي آن را جبران مينمايند ولي تعدادي از والدين نيز هستند كه يك سري ناراحتي كه مدام روي بچههاي خود پياده ميكنند و اين امر باعث خراب كردن زندگي آنها ميشود. اين رفتار مثل سم در دوران كودكي در تمام وجود كودك پخش شده و درد ناشي از آن به مرور زمان با طفل بزرگتر ميشود.
عقدههاي كودكي و ارتكاب جرايم:
بسياري از ناهنجاريها و انحرافات افراد خصوصا جوانان و نوجوانان ناشي از عقدههاي دوران كودكي كه به علل گوناگون درون كودك رشد كرده و در بزرگسالي بصورت يك عمل مجرمانه ظاهر ميگردد. اين مسئله از اهميت فوقالعاده اي برخوردار است و لازم است كه مسئولين جامعه و قضات و خصوصا والدين كودكان آن را به خوبي مورد توجه قرار دهند. عدم تربيت صحيح و توجه نكردن به خواسته هاي طبيعي و بچهگانه آنها سختگيريهاي بيمورد در بسياري موارد به تشكيل عقدههاي رواني منجر ميشود و خواه ناخواه در بزرگسالي اين عقدهها به طرق مختلفي گشوده ميشود انجام اعمال مجرمانه از جمله اين موارد است.
در زمانهاي گذشته يعني هنگامي كه روانشناسي مراحل ابتدايي خود را پشت سر ميگذاشت تعليم و تربيت كودكان امر سادهاي بود، در آن زمان يك رشته قوانين و مقررات تربيتي وجود داشت و هر كودكي ميبايست خواه ناخواه از آن پيروي كند، مثلا از كودك ميخواستند مطيع ، مودب ، خوش اخلاق باشد. هرگز صدايش را بلند نكند و از مقتضيات محيط و اصول اخلاقي متداول پيروي كند. آرزوي والدين كودكاني بود كه روشهاي اخلاق و تعليم و تربيتي را به او بياموزند تا اين مسائل مهم را ملكه ذهن خود كنند. وظيفه تنبيه و گوشمالي نيز از وظايف و اختيارات خاص پدر بشمار ميرفت كه هر عصر به هنگام بازگشت از كار بدان دست مييازيد.
اما امروزه وضع تعليم و تربيت بكلي دگرگون شده است. امروزه از انضباط سخن كمتري به ميان ميآيد و تكيه بيشتري بر روي تعليم و تربيت ميشود. دگرگوني افكار تربيتي در رابطه با كودكان عوامل گوناگوني دارد كه از جمله جنگ جهاني و تعليمات روانشناسانه و مخصوصا روانكاوي است. فرويد معتقد بودك كه سرچشمه اكثر اختلالات رواني عقبراندگي تمايلات طبيعي مانند غريزه جنسي يا پرخاشگري است و همواره تاكيد ميكرد كه اين تمايلات هنگاميكه رانده ميشود بصورت اختلالات و بيماريهاي رواني بروز ميكند.
عواطف
عواطف از قبيل ترس و خشم تمايلات جنسي و مهرمادري از مسائلي است كه ميبايست به دقت مورد توجه قرار گيرد . كودك بيش از هر چيز نياز به عاطفه دارد اما همين عواطف با همه نيكي و ارزش هرگاه از حد معمول بگذرد و كودكان را عنان گسسته بار آورد خطرات براندازي را به دنبال خواهد داشت. اين مسئله بيشتر مربوط به سنين بعد از هفتسالگي است به هر حال كودك در مراحل اوليه از عواطف و احساساتي برخوردار است كه ميبايست به گونهاي صحيح مورد توجه قرار گيرد و پرورش صحيح آن به عهده والدين است وگرنه كودك دچار عقده خواهد شد و نهايتا راه انحراف خواهد پيمود.
حس پرخاشگري:
هرگاه حس پرخاشگري طبيعي كودك آزرده يا رانده شود از چراي طبيعي خود منحرف ميگردد، و به لجاجت و قهر تبديل ميشود. كودك اخمو و ترشرو كودكي است كه حس پرخاشگري در وي آزرده شده است. در روانشناسي ثابت شده است كه هرگاه كودكي را از نيروي پرخاشگري خود محروم كنند ، گرفتار يك حس ناامني و اضطراب خواهد گرديد و بعيد نيست براي تامين آرامش خيال خود به يك ناراحتي روحي متوسل شود زيرا تنها به آن وسيله ميتواند حمايت از خويش را تامين كند و يا از زير بار مسئوليت بگريزد و يا آنكه اراده خودش را تحميل كند.
سئوالي كه در اينجا پيش ميآيد اين است كه در مقابل كودك خود سر و لجباز چه بايد كرد. پاسخ به اين سئوال آسان است بجاي جلوگيري از حس خود سري به كودك بايد اجازه داد كه اين حس بطور سودمندي ابراز گردد. تنها در اين صورت است كه ميتوان ارادههاي نيرومند و شخصيتهاي قوي بوجودآورد. نكتهاي كه در اينجا وجود دارد اين است كه والدين تا حد ممكن بايد از امر و نهي بي مورد بپرهيزند، مثلا وقتي كودك در حال بازي با صندلي است اگر احتمال آسيب او نميرود نبايد او را از اين كار بازداشت و گفت: بچهجان به اين صندلي دست نزن ميافتي. و اگر كودك ميخواهد ميوه را پوست بكند در صورت امكان بايد به او ياد داد كه چگونه ميوه را پوست ميكنند و اگر ميخواهد در كاري دخالت كند و به شما كمك نمايد بايد نحوه آن را به او ياد داد.
بنابراين در 90% كارها ميتوان كودك را آزاد گذاشت و شيوه صحيح آن عمل را به او آموخت. ولي 10% امور هم هست كه انجام آن به هيچوجه به صلاح كودكان نيست و بايد آنها را منع كرد. البته توجه داشته باشيد اگر كودكي در 90% امور آزاد باشد نهي از 10% را خواهد پذيرفت و از نظر رواني مشكلي برايش ايجاد نميشود. اين توجهات، بردباري زيادي ميخواهد ولي هر پدر و مادري كه تعليم و تربيت فرزند را به منزله فني تلقي كند، بايد ساعتهاي گرانبها و بيشماري از عمر خود را صرف پرورش كودك نمايد درباره كودك بايد روش جدي پيش گرفت هنگاميكه كودك را از كار منع ميسازدي بايد مطلقا دستور را رعايت كند به عبارت ديگر والدين بايد حتيالمقدور كودك را منع كنند و آزادش بگذارند ولي اگر او را منع كردند در تصميم خود راسخ باشند تا زمينه هاي تربيت صحيح فرزندانرا فراهم آورند.
پدر يا مادري ميتوانند روش جدي پيش گيرند بدون آنكه ابراز خشم كنند، كودك بايد زود دريابد هنگاميكه مادرش گفت نه منظورش نه است و تخلف از آن دستور ميسر نيست لكن مادر اين كلمه نه را بايد حتيالمقدور كمتر بكار برد و آن را تنها براي موارد ضروري اختصاص دهد.
آزادي و ارتباط:
در ارتباط با تربيت كودك دو اصل يا شايد دو روش وجود دارد به نظر ميرسد با هم متضاد هستند. در حاليكه با هم تباني ندارند بلكه تا اندازه زيادي به هم بستگي دارند عدهاي معتقدند كه بايد به كودكان ازادي كامل داد تا هر عملي را كه ميخواهند انجام دهند. عده ديگر اظهار ميدارند كه بايد در تعليم و تربيت انضباط را كاملا رعايت كرد. بايد گفت اين دو مفهوم به هم وابستهاند، يعني اينكه انضباط براي آزادي حقيقي و ازادي حقيقي براي انضباط ضرورت كامل دارد. براي مثال هر گاه كودك بخواهد از درخت بالا رود و شما او را به سختي منع كنيد، عليه دستور شما علم طغيان خواهد افراشت و به محض اينكه شما به او پشت كرديد از اجراي دستور شما سرباز خواهد زد.
بدين طريق مشاهده ميشود كه آزادي و انضباط شديد هر دو داراي عواقب خطرناكي است اما هر گاه بالا رفتن از درخت را به كودك تعليم دهيد، بدين محض كه به او بياموزيد استحكام هر شاخه را قبل از تكيه كردن بر آن آزمايش كند و براي موارد لغزندن احتمالي و تكيهگاه احتياطي را همواره در نظر بگيرد آنگاه ميتوانيد براي بالارفتن از درخت از هر حيث به وي آزادي بدهيد و سخت مراقب باشيد تا از درخت نيفتد و آسيب به او نرسد.
به آينده كودكان اميدوار باشيم:
بسياري از ما به غلط بر اين باوريم كه اگر مرتكب اشتباهي در مورد فرزندمان در زمان كودكي او شديم، تاثير آن در تمام زندگي او خواهد ماند. اشتباهات اوليه والدين قابل برگشت نيستند ولي كودكان انعطافپذير و سازشكار هستند رشد آنها جرياني مداوم است و شخصيت كودك پيوسته و در حال خودشكوفايي است در آينده بسياري از خصوصيات اخلاقي كودك كه مشكل آفرين بوده ميتواند در جواني تبديل به خصوصياتي سازنده شود. بسياري از كودكان ناسازگار داراي قدرت خلاقيت و تخيل غيرعادي هستند و اين به دليل قدرت درك و آزادگي در اين گونه كودكان است، الينور روز ولت كه كناره جو و خجالتي بود هرگز خانوادهاش او را درك نكردند.
آلبرت انيشتن نيز كناره جو و خجالتي بود دير شروع به صحبت كرد و هيچ دوستي نداشت رفتاري عجيب داشت و براي معلمين خود ايجاد مشكل ميكرد. والدينش او را غيرعادي ميدانستند. خانواده توماس اديسون او را غيرعادي ميخواندند و مادرش او را به خاطر وجود مشكلات از مدرسه درآورد. پابلو پيكاسو كودكي بسيار لجباز و يك دهنده بود و فقط روي نقاشي تاكيد ميكرد.
البته همه كودكان ناسازگار سرنوشتي يكسان ندارند ولي هر كدام از آنها لياقت داشتن موقعيتهايي را براي نشان دادن استعدادهاي ذاتي خود دارند. اميد است كه در اين نوشتار توانسته باشيم رابطه عقدههاي دوران كودكي و ارتكاب جرايم و راهحلهاي آن را بيان داشته باشيم.
آینده بحث
ظرفیتهای شناختی نوجوان به ما کمک میکند تا درمان مشکلات او را روش شناختی دنبال کنیم. او از این طریق میتواند با آگاهی یافتن از نتایج رفتار خود توانایی خویش را برای مقابله با مشکل و انتخاب رفتارهای بهتری که نتایج رضایت بخش داشته باشد گسترش دهد. ما هرگز نمیتوانیم در یک زمان به حل مسائل رشدی نوجوان بپردازیم به همین دلیل باید در هر یک از حوزههای رشد او جداگانه کار کنیم و موقعیت درمانی در یک حوزه از رشد ، مقدمه موفقیت در حوزه دیگر قرار داده شود.
نکته مهم دیگر اینکه درمان نوجوانان بزهکار مستلزم همکاری و مداخله موثر و نزدیک خانواده اوست. اگر خانواده بتواند به نحو موثری نقش خود را در کنترل انحراف نوجوان ایفا کند کمک بزرگی به درمان خواهد کرد. ایفای چنینی نقشی پس از درمان و در مرحله پیگیری تا رسیدن نوجوان به استقلال و رشد دوره جوانی و بزرگسالی نیز ضرورت دارد. والدین یا سرپرست نوجوان باید کمک کند تا او از ارتباط خانوادگی محکمتر و حمایت کنندهتری برخوردار شود.