فصل اول: تحولات، رویکردها، سبکها و جنبش های دوره ی مدرن
فهرست مطالب فصل اول:
مقدمه (1-1) مقدمه: از هنرهاي سنتي تا ظهور پست مدرنيسم
(2-1) دورههاي مشخص جوامع انساني
(3-1) روندهاي اجتماعي گذار از جامعهي پيش از مدرن به جامعهي مدرن
(4-1) مسير ايدهي مدرن از قرن 5 تا كنون
(5-1) تعاريف پايه از مدرنيته، مدرنيسم، مدرنيزه كردن، مدرنيزاسيون، مدرنيست
(6-1) انقلاب صنعتي (علل، تداوم، دورهها)
(7-1) تحولات مدرنيته
(8-1) عوامل بوجود آمدن دموكراسي
(9-1) ارزشها در پروتستانتيسم
(10-1) رشد ابعاد سازماندهي (بروكراسي)
(11-1) جدول مقايسهي جامعهي پيش از مدرن با جامعهي مدرن
(12-1) رويكردها، سبكها و جنبشهاي دورهي مدرن
(13-1) فهرست منابع و مأخذ فصل اول
(14-1) فهرست جداول فصل اول
مقدمه (1-1): از هنرهاي صنتي تا ظهور پست مدرنيسم:
از آنجا كه موضوع اين پاياننامه حول محور سيرتحولات طراحي صنعتي در دورهي پست مدرن ميگذرد. پس بخش اهم مطالب در بيان تحولات اين دوره خواهد بود. اما به دليل اينكه پست مدرنيسم سبكي التقاطي است و با رجوع به دورههاي ماقبل خود سعي در معنايابي و شكل دهي به ساختار خود دارد، از اين رو به ناچار مجبور به شاخت ريشهها و تحولاتي خواهيم بود كه بستر اجتماعي، فرهنگي و هنري پست مدرن را پايه ريخته و در غناي آن مؤثر بودهاند. در بخش اول كه پيش رو داريم سعي خواهد شد با ساختاري منظم و در نهايت خلاصهسازي با جداولي كه خواهيم ديد نشان دهيم كه ساختار انديشه و تجربه بشر از آغاز تا ظهور سبك پست مدرن داراي چه خصوصيات و منطق عملي بوده است. از آنجا كه تمامي جنبشها و سبكهاي هنري تحت تأثير عوامل گوناگوني همچون، تحولات سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، توليدي و تكنولوژيكي و... قرار دارند و در اين بسته ظهور و امكان بروز مييابند پس در بخشهايي به توجيه اين اثرات بر روي بدنة طراحي صنعتي خواهيم پرداخت.
(2-1) دورههاي مشخص جوامع انساني:
اگر بخواهيم جوامع انساني را از آغاز تا به امروز براساس چگونگي گونههاي تفكري و فرم فراگير در توليد تقسيمبندي نمائيم، ميتوانيم آن را به سه دورهي مشخص تا به امروز تقسيم كنيم:
1) جامعهي پيش از مدرن (pre-modern) كه از 000/10 ق.م تا دوران رنسانس، 1450 ميلادي به طول انجاميد.
2) جامعهي مدرن (modern) كه از 1450م تا 1960 ميلادي يعني از دوران رنسان تا انقلاب اطلاعاتي و ارتباطي به طول انجاميد.
3) جامعهي پست مدرن (post modern) از 1960 ميلادي تا به امروز اصولاً در جامعهي پيش از مدرن هيچگونه ساختار فكري و زيباشناسانهي منظمي كه در قالب يك شيوه و سبك و سياقي معين با نكات مشخص در طراحي صنعتي صورت گرفته باشد قابل شناسايي نيست. و در واقع نوع توليد محصولات به شيوهي سنتي و صنايع دستي بوده است. محصولات ساختاري ساده و كاربردي دارند. عملكرد و كارايي محصول و پاسخگويي به انسان اين دوره از اهم نيازهاي اين دوران است. در اين دوره ابزار و محصولات سيرتحول و توسعهي خود را طي ميكنند تا ساختار متعالي و مهندسي عملكردي خود را بيابند. در اين دوره سليقهي فردي كه معمولاً استادكار آن را اعمال ميكرده در ساختار محصولات حاكم است. و فرم محصولات نشأت گرفته از سطح فرهنگي، اجتماعي و شكلگيري انديشه و هوش و ذكاوت انسانهاي بوجود آورندهي آن است. (گيسلی، 1379، ص 9)
پيش از مدرن 000/10 ق.م 1450م |
توليد |
جامعه |
فضا زمان |
جهتگيري |
فرهنگ |
انقلاب سنگي انقلاب كشاورزي كار دستساز |
قبيلهاي، فئودال طبقهي حاكم شاهان، روحانيون نظاميان مسلط بر دهقانان |
چرخهاي زمان كند قابل برگشت |
محلي، شهري، امپراطوري، ملكي |
اشرافي سبك يكپارچه |
|
پراكنده |
دهقاني |
اتكاك فضا ـ زمان |
بسته و منسجم |
فرهنگهاي ريشهدار |
(براساس مدل جنكز 1985) ـ جدول شماره (1-1): تحولات دورهي پيش از مدرن
(3-1) روندهاي اجتماعي گذار از جامعهي پيش از مدرن به جامعهي مدرن:
در گذار از جامعة پيش از مدرن به جامعة مدرن چهار روند اجتماعي اساسي تأثيرگذار بودند: (گيدنز، 1376، بخش 14،9،17،2)
1) صنعتي شدن (Industrialization)
2) شهرنشيني (urbanization)
3) ديوان سالاري (Bureaucratization)
4) دين گريزي (secularization)
4-1) سير ايدهي مدرن از قرن 5 تا كنون:
در سير ايدهي «مدرن» از زمان ظهورش در فرهنگ غرب، تقريباً از هنگام فروپاشي امپراطوري رم در قرن پنجم ميلادي، پنج مرحلهي عمده را ميتوان تشخيص داد:
1) در آغاز اصطلاح لاتين modernus (برگرفته از modo، به معني اخيراً و به تازگي) به جاي تقابل ادواري «كهنه و نو» كه مشخصهي دوران باستان پيش مسيحي دركي از حال به عنوان گسستي برگشتناپذير از گذشته را مينشاند. اين درك زمان حال به عنوان «نو» اساس تعارضات ميان قدما و مدرنهايي بود كه از آغاز قرون وسطا تا نيمهي قرن دوازدهم را دربر ميگيرند.
2) نخستين چرخش معنايي عمده در مورد مدرنيته با رشد و گسترش آگاهي عصر جديدي در اروپا در طول قرن پانزدهم رخ داد. اين چرخش بدواً با پيدايش اصطلاحات «رنسانس» و «رفرماسيون» (دين پيرايي) نمود يافت كه از آغاز يك دوران تازه (ي بينام) خبر ميدادند؛ نمودي به اتكاي نامگذاري دوران پيشين (كه اكنون قطعاً پشت سر گذاشته شده بود) تحت عنوان «قرون وسطا» (يا سدههاي ميانه) و نيز به اتكاي تثبيت اصطلاح «دوران باستان» در اطلاق به فرهنگ پيشا مسيحي يونان و رم باستان. در اين روند، با كنارگذاري قرون وسطي، رابطهي تازهيي ميان باستان و مدرن برقرار شد، زيرا رنسانس فرهنگ باستان را از همهي ديگر فرهنگها برتر ميانگاشت. در اين دوره مدرن در تقابل با قرون وسطايي، و نه باستاني، قرار گرفته و تنها تا آنجا كه به تقليد از قدما ميپرداخت ميتوانست برتري خود در اين تقابل را حفظ كند.
3) در مرحله ي سوم، كه از قرن هفدهم تا پايان قرن هجدهم را دربر ميگيرد، اصطلاحات رنسانس و رفرماسيون به نمايندگان ادوار تاريخي اكنون يافته مبدل شدند. اين تبديل مستلزم وضع اصطلاحي، دال بر كل دوران تازهيي كه در پي قرون وسطا آمده بود. اين گونه بود كه دلالت ضمني اصطلاح modernus (به معني «امروزي»، در تقابل با «ديروزي» يعني آن چه سپري شده است، اتمام يافته، يا به لحاظ تاريخي پشت سرگذاشته شده) بر بداعت ديگر بار مطرح شد. رنسانس تلاش كرده بود تا اقتدار باستانيان را به جاي اقتدار كليسا بنشاند. اما در اين مرحله، اين خود باستانيان يا همان قدما بودند كه از نظر حال، و در جدال مشهور قدما و مدرنها، يا «نبرد كتابها» ]امري از جاناتان سوئيفت در همين باب[، مورد حمله قرار گرفتند.
4) در طول مرحلهي چهارم، در عصر روشنگري و پيآمدهاي آن، بود كه اين درك از نونگري به زمانه، و زمانهي خود را كلاً متفاوت و بهتر از زمانهاي گذشته دانستن، تثبيت شد. اين امر به اتكاي دو نكته امكانپذير شد: باز جهتگيري به سوي آينده در پي چشمپوشي معاد باوري مسيحي و پندار ظهور نزديك روز جزا، و آگاهي فزاينده از «دنياي جديد» ]قارهي آمريكا[ و مردمان آن. در اين وهله زمانمندي انتزاعي «نو» دلالتي دورهيي يافت، چرا كه اكنون ميتوانست به شكل آيندهيي نامقدر، بيپايان، و از اين رو بيحد و مرز جلوه كند. ساختار متمايز مدرنيته به عنوان شكلي از زمان آگاهي تاريخي را بنابراين شايد بتوان نشأت گرفته از آينهي برداشت مسيحي از زمان بازگشت ناپذير و نقد مفهوم متناظر آن يعني ابديت دانست. اين بسط و توسعهها در پايان قرن هجدهم در بستر شتابيابي تجربهي تاريخي كه انقلاب صنعتي و انقلاب فرانسه پيشگان آن شده بودند، در دگرگوني مجموعهيي از تعابير تاريخي، به نقطهي اوج خود رسيدند. «انقلاب»، «پيشرفت»، «توسعه»، «بحران»، Zeitgeist (روح زمانه)، «دوران» و خود «تاريخ»، همگي در اين وهله وجود زماني تازهيي يافتند. همانگونه كه راينهارت كوتسلك (1979) ميگويد: «زمان ديگر رسانهيي نيست كه همهي تاريخها در آن واقع شوند؛ زمان كيفيتي تاريخي به خود ميگيرد... تاريخ ديگر نه در زمان بل كه در گذر زمان واقع ميشود. زمان به صورت يك نيروي پويا و تاريخي اصيل در ميآيد.» به خاطر دگرگوني كيفي در قالب زماني تعابير تاريخي است كه در اين وهله «مدرنيته» در مفهوم تماماً تاريخي اين اصطلاح به طور كل به كار گرفته ميشود. اكنون دوران مدرن ديگر صرفاً در تقابل با دوران باستان يا قرون وسطا نبوده، بل به صورت كلی تر در تقابل با «سنت» قرار ميگيرد. همين درك تام از مدرنيته، مدرنيتهيي گشايندهي دوراني تازه به اتكاي كيفيت زمانمندي خويش، است كه در قرن نوزدهم در تعريف بودلري مذكور نمود مييابد. از اين رو منطق مدرنيسم نو، رسم روزي، و زيباشناسانه را ميتوان حاصل زيبايي شناسانهسازي «مدرنيته» به عنوان شكلي از آگاهي تاريخي و بدل شدناش به الگوي عمومي تجربهي اجتماعي دانست.
5) سرانجام اين كه، بايد به مرحلهي پنجمي قائل شد كه در آن انتزاعيت غريب و ناسازهوار زمانمندي هم مسألهساز شده و هم مورد تأييد قرار ميگيرد. اين مرحلهي پنجم پس از خاتمهي جنگ جهاني دوم آغاز ميشود كه طي آن، چنان كه ريموند ويليامز (1989) اشاره ميكند، «مدرن» ديگر نه به «اكنون» بل كه به «همين چندي پيش» و يا حتا «آن زمان» ارجاع داشته و گاه حتا شامل گذشتهيي ميشود كه «معاصر» به خاطر حاكي از حال بودناش ميتواند در تضاد با آن قرار گيرد.» «مدرنيته» كه در اين مرحله به عنوان يك دوران تاريخي مشخص در چارچوب طرحوارهي زماني خاص خود تثبيت ميشود، به نامي نه چندان منعطف بدل شده و گفتار گذشته ميماند. جدال قدما و مردنها جاي خود را به جدالي ميان مدرنها و معاصران ميدهد. معاصران به پسامدرنها بدل ميشوند. (مايكل پين (1383) صص 600-603)
در واقع مدرن نوع نگرش و تفكر فيلسوفان و انديشمندان اين دورهي تاريخي است.
(5-1) تعاريف پايه از مدرنيته، مدرنيزه كردن، مدرنيزاسيون، مدرنيست، مدرنيسم:
كلمهي «مدرنيته»معمولاً براي اشاره به روش زندگي و وضيت ذهني كساني بكار ميرود كه دورهي مدرن را تجربه ميكنند. مدرنيته به تجربهي زندگي اقتصادي، اجتماعي، سياسي، فرهنگي، زيباشناختي و فكري گفته ميشود «كه متضمن عقلانيت اداري و اقتصادي و تمايز و تفكيك جهان اجتماعي است. (وبر، تونيس، زيمل): فرايندهاي دولت صنعتي سرمايهداري مدرن را بوجود ميآورند» (فدرستون، 1988: 197-198). در واقع مدرنيته فرهنگ جامعهي مدرن است. در مورد «مدرنيسم» ميتوان گفت كه اين لغت معمولاً براي بيان معاني همچون: تجربه يا رسم معاصر، تمايل به پيروي از روشهاي جديد، خود روشها و كردارهاي جديد، سبك جديد فورماليستي در نقد ادبي (كرمود) اصطلاحي عمومي براي آن دسته از جنبشهاي فكري مخالف با ناتوراليسم، رئاليسم، پوزيتيويسم يعني رمانتيسم، سمبوليسم، امپرسيونيسم و رئاليسم كه در فاصلهي سالهاي 1850 و 1950 ظاهر شدند، جنبشي كلامي با هدف سازگاري با مطالعات انتقادي جديد و در كل به معناي هنر اوايل قرن بيستم بكار برده ميشود.
«مدرنيزه كردن»[1] و «مدرنيزاسيون»[2] نيز ارتباط تنگاتنگي با يكديگر دارند، اولي براي اشاره به انطباق و سازگاري با فرآيندهاي تغيير از ماقبل مدرن به مدرن و دومي به مفهوم سازگاري با زمان حاضر و سازگاري با زمان مدرن استفاده ميشود (گيبنز، 1381، صص20-33).
(6-1) انقلاب صنعتي (علل، تداوم، دورهها):
با اين همه صرفنظر از شرايط خاص، طراحي صنعتي فرايندي است جدا شده از ابزار توليد، متشكل از ابتكار، ابداع و توصيف كه تركيب نمايي عوامل مساعد با عوامل غالباً متضاد را در قالبي سه بعدي جا ميدهد و ابزار ماشيني موجوديت مادياش را بارها و بارها توليد ميكند. به اين ترتيب ميتوان طراحي صنعتي را بويژه با توسعة صنعتي و توسعة ماشيني كه با «انقلاب صنعتي بريتانيا» در حدود سال 1770 آغاز شد، مربوط دانست، هرچند صرفاً محصول جبري آن نبود. وجه مشخصة طراحي صنعتي يعني جدايي طراحي از فرايندهاي ساخت، در واقع قبل از انقلاب صنعتي بوجود آمد و همزمان بود با تحولاتي كه از اواخر قرون وسطي به بعد در جهت ايجاد اولين تشكيلات صنعتي سرمايهداري مبتني بر توليد به شيوة دستي رخ داد. در اوايل قرن شانزدهم ايتاليا و آلمان شروع به چاپ تصويرهاي گراوري اشكال تزئيني و الگوهاي نساجي كردند. در قرن هفدهم مركز تجارت از مديترانه به سواحل اقيانوس اطلس ميرود. اين دوره معاصر است با دورة لويي چهاردهم ملقب به پاشاه آفتاب و اوج رونق فعاليتهاي چيني سازي است. در اين دوره هنوز اشكال توليد همان شيوههاي سنتي است.
ماتيو بولتن در سال 1759 شروع به توليد انبوه با ابزار ماشيني ميكند ديدگاه وي به طراحي ديدگاهي التقاط گرايانه است. ارزشهاي توليد در اين دوره التقاطگرايي، نقش مد، بكارگيري تزئينات، ارزيابي كالا سادهگرايي خطوط هندسي، بكارگيري سبك نئوكلاسيك[3] و اهميت كارايي در درجه اول و زيبايي در درجه دوم است. در اين دوران اهميت بر تجاري كردن توليد بود نه ماشيني كردن آن.
هنري كول[4] كه نقش عمدهيي در تحقق يافتن طرح «نمايشگاه بزرگ»[5] سال 1851 داشت مينويسد: «طراحي دربرگيرندة معنايي دوگانه است؛ در مرحله اول بروشني معرف نقش كاربردي شي است و در مرحله دوم شامل زيباسازي و تزئين اين نقش كاربردي ميشود.» (لنسکی، 1369، ؟؟؟)
در زير با طرح نمودارهايي به بيان علل، تداوم و دورههاي مختلف انقلاب صنعتي ميپردازيم:
نمودار (2-1): علل وقوع انقلاب صنعتي (برگرفته از مدل گرهارد و جين لنسكي)
ـ نمودار شماره (3-1): دورههاي انقلاب صنعتي (برگرفته از نظارت گرهارد و جين لنسكي)
ـ نمودار شماره (4-1): علل تداوم انقلاب صنعتي (برگرفته از نظرات گرهارد وجين لنسكي)
در واقع پس از وقوع انقلاب صنعتي است كه اروپا و سپس امريكا وارد جامعة مدرن ميشوند.
(7-1) تحولات مدرنيته:
آنچه در «مدرنيته» و ساختار آن تحقق ميپذيرد تفناوتهايي اساسي با عصر قبل از خود دارد در زير سعي خواهد شد با جداول و نمودارهايي به صورت خلاصه مروري بر اهم اتفاقات و تحولات اين دوره داشته باشيم زيرا اين تحولات پايه و اساسي خواهند بود كه پست مدرن بر آن پايه خود را به منصه ظهور ميرساند. به طور كلي چهار تحول اساسي در مدرنيته اتفاق ميافتد كه به قرار زير است:
1) توليد انبوه (mass production)
2) جامعة انبوه (mass society)
3) ارتباطات انبوه (mass communication)
4) فرهنگ انبوه (mass culture)
هر يك از اين عوامل خود به زير شاخههايي تقسيم ميشوند كه به قرار زير است:
جامعه |
نوع توليد |
مكان توليد |
شكل كار |
نوع درآمد |
مديريت |
جهتگيري |
پيش از مدرن (سنتي) |
ـ دستي ـ تعداد كم و سفارشي |
ـ منازل ـ كارگاههاي كوچك |
انجام كار از ابتدا تا انتها توسط شخص استادكار |
ـ كم درآمد |
شخصي و غيرسازماني |
ـ مبادله كالا به كالا ـ كالاهاي كاربردي در حدنياز مصرفي |
مدرن ـامروزين) |
ـ ماشيني شده ـ توليد انبوه ـ فورديسم وتيلوريسم |
كارخانجات |
ـ تقسيم كار ـ تخصصي شدن كار |
ـ سطح بالاي درآمد ـ رفاه عمومي |
بوسيلة ديوان سالاري |
ـ عقلاني كردن توليد ـ تجارت ـ سودآوري |
ـ جدول شماره (5-1): تحولات حاصل از توليد انبوه در جامعه مدرن (جنكز)
به دليل توليد انبوه و بوجود آمدن رفاه جمعي و عواملي همچون توليد انبوه غذايي، بالا رفتن سطح بهداشت پائين آمدن آمار مرگ و مير و عواملي از اين قبيل شرايط توليد مثل و بقاء براي بشر رو به رشد و بهبود گذارد تا اينكه جامعه تبديل به جامعة انبوه شد. عوامل اصلي در شكلگيري جامعة انبوه به قرار زير است:
نمودار شماره (6-1): عوامل شكلگيري جامعة انبوه(گیدنز، 1376 و لنسکی، 1369)
تحول اساسي ديگري كه در جامعهي مدرن بهوقوع ميپيوندد ارتباط انبوه است در اين دوره به واسطهي انقلاب صنعتي و بالا رفتن توليدات صنعتي و نياز به بازارهاي جديد و همچنين به دليل اختراع ماشينهاي حمل و نقل و به ياري بكارگيري انرژي و منابع طبيعي همچون زغالسنگ (كك)، بخار، منابع فسيلي نفت و گاز و... ارتباط در زمينهي حمل و نقل رشد فراواني كرد. اين پيشرفت در زمينهي ارتباطات جمعي بوسيلهي رسانههاي جمعي نيز تأثير بهسزايي داشت در واقع محصول جامعة انبوه، جامعة رسانهاي انبوه (media mass communication) و ارتباطات گسترده است.
ـ نمودار شماره (7-1): ارتباطات جمعي و تأثير ارتباطات انبوه و رسانههاي انبوه
چهارمين تغيير اساسي در مدرنيته بوجود آمدن فرهنگ انبوه (mass culture) ميباشد كه شامل زيرمجموعههايي به قرار زير است:
ـ نمودار شمارة (8-1) زيرشاخههاي فرهنگ انبوه در جامعه مدرن (گیدنز، 1376)
(8-1) عوامل بوجود آمدن دموكراسي:
تغيير مهمي در مدرنيته به وقوع پيوست اهميت يافتن حق و حقوق انساني بود كه بواسطة انقلابات و مبارزات شكل گرفته در اين دوره به وقوع پيوست در كل عوامل زير در بوجود آمدن مردمسالاري (دموكراسي) نقش اساسي داشتند:
نمودار شماره (9-1): عوامل بوجود آورندة دموكراسي (مردمسالاري) (گیدنز، 1376)
(9-1) ارزشها در پروتستانتيسم:
يكي ديگر از عوامل مهم در شكلگيري مدرنيته كه به قول ماكسوبر جامعهشناس مشهور از مهمترين عوامل به شمار ميرود تغيير در ارزشهاي ديني كليساي كاتوليك و درواقع اصلاحاتي بود كه توسط مارتين لوتر تحت عنوان اعتراضاتي (پروتست) بيان شد كه پساز چندي به عنوان مذهب پروتستان مورد پذيرش مردم مذهبي قرار گرفت.
مجموعهي ارزشهايي كه مارتين لوتر بر آنها پافشاري ميكرد درواقع شكل ديني زميني بود كه دنيويت انسان را نيز مدنظر داشت اين تغيير در ديدگاههاي افراد در طول زمان باعث تغييراتي اساسي در شيوهي زندگي آنها شد كه در نهايت منجر به مدرنيته شد. برخي از اين نگرشها به قرار زير است:
جدول شماره (10-1) ارزشها در مذهب پروتستانتيسم(Weber, 1986)
(10-1) رشد ابعاد سازماندهي(بروكراسي)
يكي از تغييرات مهم در مدرنيته تغيير در روشهاي مديريت انبوه بود و نياز به سازماندهي سلسله مراتبي براي اداره جامعه كه عوامل بوجود آمدن آن به قرار زير است:
جدول شماره (11-1) رشد ديوان سالاري (بروكراسي) (گیدنز، 1376، فصل 9)
(11-1) جدول مقايسهي جامعه پيش از مدرن با جامعهي مدرن:
در كل اگر بخواهيم جمعبندي از مطالب قيد شده به عمل بياوريم ميتوانيم بصورت خلاصه تغييرات جامعهي مدرن را در تقابل با جامعه سنتي قبل از خود به صورت زير تقسيمبندي كنيم:
شاخصهها |
جامعه پيش از مدرن (Pre modern) |
جامعه مدرن (modern) |
«روابط گروهها» (چارلز کولي 1929-1964) |
روابط اوليه (چهره به چهره، شخصي و صميمي) گروهها (خانواده، دوستان با كاركرد اجتماعي شدن) |
روابط ثانويه (غيرشخصي و رسمي) گروهها (براساس روابط ثانويه) |
«همبستگي اجتماعي» (اميل دوركهايم 1919-1958) |
همبستگي مكانيكي (مكانيزم خويشاوندي، عشيرهاي، قبيلهاي با تقسيم كار پائين) |
همبستگي ارگانيك (سازماني با تقسيم كار بالا) |
«ساختار حكومت و اقتدار» (ماكس وبر 1920-1964) |
سنتي (آريستوكراسي) |
قانوني/عقلاني (بروكراسي) |
«اقتصاد» (كارل ماركس 1818-1883) |
فئوداليسم (استاد شاگردي) |
كاپيتاليسم (سرمايهداري) (كارفرما ـ كارگر) |
روش توليد |
توليد سنتي و محدود |
توليد انبوه و كارخانهاي (تمركز يافته) |
بازار |
محلي |
ملي |
خانواده |
گسترده |
هستهاي |
آموزش |
استاد و شاگردي |
مؤسسات همگاني |
دين |
مذهب كاتوليك و ارتدكس |
مذهب پروتستانتيسم (به سوي سكولاريسم) |
فرهنگ |
اشرافي/ سبك يكپارچه/ فرهنگهاي ريشهدار |
فرهنگ انبوه/ سبك حاكم/ عصر ماشين |
فضا و زمان |
چرخهاي/ زمان كند و قابل بازگشت |
خطي/ متوالي و مترقي/ به هم فشردگي فضا و زمان |
جهتگيريها |
محلي/ شهري/ امپراطوري ملكي/ بسته و منسجم |
عقلاني/ تجاري/ انحصارگرا |
جدول شماره (12-1): مقايسهي اجمالي بر دو جامعة پيش از مدرن و مدرن(گیدنز، 1376)
[1]- modernize
[2]- modernization
[3] - Neo-classical style: بازگشت به سبك كلاسيك و تقليد از هنر يونان و روم.
[4]- Henry Cole
[5] - نمايشگاه بزرگ كريستال پالاس انگلستان 1851.
مبلغ قابل پرداخت 24,300 تومان