فهرست صفحه
فصل اول:كليات طرح
بيان مساله... . 5
هدف واهمیت تحقيق. . 5
سوال های تحقیق... 6
فرضیه ها وقلمرو تحقیق. . 6
تعريف عملياتي متغيرها وواژه هاي كليدي.. 7
روش تحقیق . 7
محدوديت هاي تحقيق.... . 7
فصل دوم: مطالعات نظري. .. 8
فصل سوم:روش شناسايي تحقيق 9
روش تحقيق. .. 9
جامعه آماري... . 9
حجم نمونه و روش اندازه گيري.. 9
ابزار جمع آوري اطلاعات...
روش تجزيه و تحليل داده ها... . 9
فصل چهارم: مباني نظري ساختارگرايي... .. 10
ساختار گرایی چیست... . 10
ساختار گرایی در ادبیات.... .. 12
تاریخچه ساختار گرایی.. . 15
زبان شناسان چک....... .. 23
ساخت گرایان.... .. 25
کاربرد گرایان......... .. 28
پیشینه مطالعات زبان شناختی در ادبیات ایران .. .... 30
بررسی صناعات ایران....... 30
بررسی گونه های ادبی... .... 32
سبک شناسی متون ادبی...... .... 34
هنجار وهنجارهای زبان ... 36
زبان معیار....... ... 37
گونه های زبانی..... ... 38
ویژه گیها و نقش زبان معیار........ ... 40
زبان فارسی معیار... ... 42
برجسته سازی....... ... 45
ویژگیهای برجسته سازی.... .. 47
گونه های برجسته سازی ...... . 48
قاعده افزایی... ... 49
هنجار گریزی..... .. 50
قاعده کاهی.... .... 52
هنجار گریزی آوایی........... .... 56
هنجار گریزی نوشتاری... ... 56
هنجار گریزی واژگانی......... ... 56
هنجار گریزی نحوی.... .. 57
برخی از ویژگی های نحوی زبان ........... .. 62
هنجار گریزی سبکی .... 67
هنجار گریزی زمانی... .. 69
هنجار گریزی معنایی..... .... 70
فصل پنجم:مباحث كاربردي........ . 72
عاطفه... ...... 72
عاطفه در شعرشاملو....................................................................................... 73
عاطقه در شعر احمدی.................................................................................... 84
زبان در شعر شاملو ....................................................................................... 88
زبان در شعر احمدی.................................................................................... 116
تخیل ..................................................................................................... 120
تشبیه در شعر شاملو...................................................................................... 121
تشبیه در شعر احمدی.................................................................................... 134
تشخیص در شعر شاملو................................................................................. 139
تشخیص در شعر احمدی............................................................................... 147
استعاره مصرحه در شعر شاملو ........................................................................ 159
استعاره مصرحه در شعراحمدی........................................................................ 164
موسیقی در شعر شاملو.................................................................................. 170
موسیقی در شعراحمدی................................................................................. 182
فصل ششم:نتيجه گيري.............................................................. 189
منابع ومآخذ........................................................................... 205
بیان مساله:
1-چرااز نظر ساختاردو شاعرکه هر کدام به عنوان مبدع وصاحب سبک در شعر معاصر هستند مورد بررسی قرار گرفته اند؟
2-ساختار شکنی شاملو واحمدی چه تاثیری در شعر معاصر گذاشته
3-اهمیت بحث ساختاری در شعر
4-ساختارها چگونه وبا چه ابزاری بررسی می شوند؟
5-آیا برای درک محتوا شناخت ساختار شعر لازم است؟
هدف واهمیت تحقیق:
رساله حاضرباعنوان بررسی تطبیقی ساختار شعر احمد شاملو و احمدرضا احمدی شامل دوبخش وهدف عمده است . بخش نخست الزاما به ملاحظات نظری اختصاص یافته است تاچارچوب نظری این بررسی مشخص گردد و امکان طبقه بندی موضوعاتی پراکنده در نظام ساختارگرایی مورد تحلیل قرار گیرد .از آنجا که مطالعات زبان شناختی ادبیات درایران نوپاست وتحقیقات انجام گرفته در این زمینه اندک ولی هدف انست تا درمعرفی و گسترش ساختارگرایی که شاخه ای از زبان شناسی است قدم کوچکی برداشته تازه ودید جدیدی درنگاه خواننده به متون ادبی به وجود آورد. دراین فصل تاریخچه ای مختصر ازساختار گرایی وچگونگی کاربرد ان درادبیات ارائه شده وهمچنین پیوند آن با علومی نظیر نشانه شناسی .مردم شناسی .زبان شناسی و... امده است واز نظریات ساختار گرایان بزرگی همچون رومن یاکوبسن .رولان بارت .تزوتان تودورف .لوی استروس و... ا که اغاز گروپردازنده این نظریه ادبی هستند استفده شده که به تفصیل در بخشهای بعدی به ان پرداخته خواهد شد.
بخش دوم که عمده تحقیق به ان اختصاص دارد به دوشاعر شهیر معاصر پرداخته که هرکدام آغازگرو به اوج رساننده روش و سبکی خاص در شعر معاصر هستند.
شعرهای بررسی شده از احمد شاملو شامل: هوای تازه باغ اینه ایدا دراینه شکفتن در مه ابراهیم در آتش مدایح بی صله حدیث بی قراری ماهان است که در مجموعه آثار شاملو جلد یکم جمع آمده شعرهای بررسی شده از احمد رضا احمدی شامل:مجموعه منتخبات که شامل گزیده ای از اشعار اوست و ساعت 10صبح بود.
سوال های تحقیق:
1:ایا زبان در شعر شاملو واحمدی باکارکردهای زبان معیار تفاوت دارد
2: عواملی که باعث تفاوت زبان این شاعران با زبان معیار شده کدامند
3:موسیقی چگونه دراشعار این دو شاعروارد شده
4:ایا موسیقی درنظر این شاعران جایگاهی دارد
5:صور خیال وتخییل در شعرهای شاملو واحمدی بیشتر درچه صنایع ادبی نمود پیدا کرده
فرضیه ها وقلمرو تحقیق:
1:شاملو ر واحمدی ازکارکردهای زبان معیار عدول کرده اند.
2:دربین شاعران یاد شده شاملو بسیار بیشتر و بهتر از کارکرد های متفاوت زبان در جهت شاعرانگی استفاده برده است و احمدی بسیار کمتر.
3:بیشتر برجستگی شعر احمدی در تخییل وتصویر سازی از طریق تشبیه و استعاره است
4:موسیقی بیشتر در شعر شاملو وجود دارد وباعث فخمامت درشعر او شده است.
تعریفات عملیاتی متغیرها و واژه های کلیدی:
واژه های کلیدی وراهگشای این رساله مانند ساختارگرایی،صورت گرایی،هنجار گریزی،برجسته سازی ،قاعده افزایی وغیره با استفاده از منابع ترجمه شده خارجی به فارسی بیشتر تعریف شده و مورد استفاده ما قرار گرفته است این گونه کلمات ودیدها نسبت به شعر یا ادبیات چونکه ساخته و پرداخته آنهاست ما نیز از آان تعریفات در جهت رسیدن به اهدافمان در جهت شناخت شعر استفاده می کنیم.
روش تحقیق:
این تحقیق به صورت کتابخانه ای و استفاده ازمجلات و سایتهای اینترنتی انجام گرفته است.
محدودیت های تحقیق:
نبود منابع کافی ورساله های مشابه یا مرتبط درباره ی شعر احمدی وعدم اقبال بیشتر جامعه ی شعری با شعر احمدی وموج نو باعث زحمات زیادی برای یافتن تاروپود شعرهای اوشد وباریزه چینی درمجلات ومصاحبه های ایشان در روزنامه ها وسخنان دیگران درباره ایشان تاحدی باخصوصیات شعر ایشان آشنا شوم.امااین مشکلات در بررسی شعر شاملو کمتر دیده شد کتاب های چون امیرزاده کاشی ها ازاستادگرانقدرم دکتر سلاجقه وکتاب ارزشمند سفر در مه از آقای پور نامداریان که به حق زحمت زیادی در شناساندن شعر شاملو کشیده اند توانستم دراین مسیر روان تر حرکت کنم.
فصل دوم:مطالعات نظری
دراين رساله سعي شده كه براي رسيدن به هدف بررسي ساختار از بيشتر منابع خارجي وكمتر منابع داخلي( به علت كمبود منابع) در بحث نظريات پرداخته شود .در اين مبحث نيز با مشكلاتي همراه بود
چون منابع خارجي ترجمه شده نيز بيشتر كليات را مطرح كرده بودند وتا جايي كه امكان داشت از نظريات بزرگاني چون ياكوبسن ٌُوتودورف و...استفاده شد واز چند منبع ارزشمند ديگر داخلي
مانند كتابهاي آقاي بابك احمدي يا كورش صفوي بيشترين استفاده برده شد اگر چه تعاريف آقاي احمدي بيشتر كلي وكمتر عيني به نظر مي رسيد ولي در كتاب آقاي صفوي بيشتر عيني بود در
قسمت كاربردي و پيشينه تحقيق در اين مورد در رابطه با آثار شاملو تحقيقات و نقدهاي زيادي شده است كه بنده را در اين راه ياري فراواني كرده است از جمله كتاب اميرزاده كاشي ها از استاد ارجمندم دكتر سلاجقه وكتاب ارزشمند آقاي پور نامداريان سفر در مه وكتاب آقاي دستغيب وكتاب هاي ديگر ولي نقد ونظرهاي بسيار كمتري در مورد ايشان وجود داشت جز در چند مجله يا كتابهاي معدودي نياز به تحقيقي جامع دارد كه بنده با نگاه به آثارش بيشتر توانستم به چگونگي ساختار شعر او پي ببرم وپيشينه اي در اين زمينه وجود نداشت يا اگر داشت بسيار كم بود
فصل سوم :روش شناسايي تحقيق
3-1روش تحقيق:روش تحقيق به صورت كتابخانه اي و اينترنت بوده است وهمچنين استفاده از سخنانشان در مجلات يا روزنامه ها
3-2جامعه آماري:در قسمت كاربردي نمونه هاي زيادي ذكر شده ولي دقيقا نمي توان آمار دقيقي از
آن داد بلكه سعي شده است تا حد امكان نمونه هاي ديده شده آورده شود
3-3نمونه ها در بيشترين بسامد ذكر شده مانند تشخيص كه در دو شاعر مورد نظر بسيار آمده و همچنين تشبيه كه كمتر از تشبيه واستعاره از آن دو كمتر
3-4جمع آوري اطلاعات با كمك اساتيد گرامي وكتابهاي راهگشا و سايتهاي اينتر نتي انجام گرفته است
3-5 تجزيه وتحليل با استفاده از بيشترين استفاده شاعر از عنصر خاصي كه در متن آمده انجام گرفته مثلا در شعر احمدي بسامد تشخيص فراوان است وبسامد مثالهاي موسيقي وزبان كمتر
فصل چهارم:مباني نظري ساختارگرايي
ساختارگرایی چیست:
دراین قسمت تعریفات مختلفی از نظریه پردازان بزرگ آمده است
"روش جستجوی واقعیت نه در اشیای منفرد که در روابط میان آنهاست به نظر دوروتی سلز ساختارگرایی"
بررسی قوانین ترکیب هم در طبیعت وهم درمصنوعات انسانی است"همچنین از نظر رابرت اسکولز عبارت است از نظامی منسجم که علوم مدرن را وحدت بخشید وجهان را بار دیگر برای انسان قابل سکونت گرداند.ساختارگرایی چنان که از نامش بر میاید به ساختارها میپردازد و به خصوص به ان دسته از قوانین کلی رابررسی میکند که بر ساختارها حاکمند.
به گفته فردریک جیمسون ساختارگرایی "بازاندیشی درباره همه چیزها از دیدگاه زبان شناسی است"تحلیل ساختارگرایانه بران است که مجموعه قوانین شالوده ای ناظر برترکیب این نشانه ها(نظام خویشاوندی .مسابقه کشتی .نوع غذاو...)ورسیدن به یک معنا را استخراج کند وچنین تحلیلی تا حدودی زیاد به انجا نشانه ها واقعا میگویند کاری ندارد وبه جای ان بر روابط درونی انها با یکدیگر تاکید میورزند.
ساختارگرایی نوعی روش تحقیق است که می توان ان را در مورد گستره وسیعی از موضوعات مختلف از مسابقات فوتبال تا شیوه های تولید اقتصادی به کار گرفت.
موکاروفسکی میگوید :ساختارگرایی یک جهان بینی نیست که استوار بر راههای تجربی باشد چنان روشی هم نیست که مجموعه ای از شگردهای پزوهش درباره ی گستره ای خاص داشته باشد ساختارگرایی اصلی ادراکی است که در گستره های متفاوت روانشناسی. زبان شناسی . پزوهشهای ادبی نظریه . تاریخ وهنر وجامعه شناسی . زیست شناسی و... آشکار میشود.
ساختارگرایی استوار بر این نکته است که اگر کنشها ودستاوردهای کار واندیشه ادمی دارای معنا
باشد پس باید نظامی از تمایزها ومناسبات میان واحدهای کنش وتولید وجود داشته باشد که امکان حضور معنا را می دهدمثلا یک تماشاگر فوتبال که چیزی درباره قوانین نمیداند کنش های افراد یکسر بی معنایند.ساختارگرایی باتکیه بر اصولی همانند کل گرایی سعی در کشف ساختار درپس واقعیت اجتماعی .سرایت قواعد زبانی به فعالیتهای اجتماعی .حل نظامهای فرهنگی باتقابل های دوگانه . بی اعتنایی به تاریخ وزبان .نفی سوژه محوری . قیاس ناپذیری ساختارها . مطالعه همزمان ساختارها وتوجه به عمق ساختها نسبت به روساختها . در دو مکتب فرانسوی(ساختارهای زبانی)و امریکایی (ساختارهای اجتماعی ) شناخته شده است.بحث ارسطواز اینکه ایده بیرون ازحضور فیزیکی اشیا وجود ندارد وگوهر هرچیز درمناسبات آن باچیز دیگر شناخته میشود در حکم پایه ی روش ساختارگراست . آگاهی ازساختارها نه فقط مانع ازآگاهی از تغییرات نمیشود بلکه تنها راهی است که برای آگاهی یافتن از تغییرات داریم . ساختارگرایی در همان حال که عین واقعی رادر پرانتز قرار میدهد ذهن انسان رانیز کنار میگذارد ودرواقع همین جنبش دوسویه است که طرح ساختارگرایی راتعریف میکند. اثرنه به عینی بر میگردد ونه توصیف ذهن فردی است هردوی این مقولات کنار گذاشته می شوند وانچه میان انها معلق میماند نظامی از قوانین است این نظام حیات مستقل خودرادارد وبه امرونهی مقاصد فردی تمکین نخواهد کرد . ساختارگرایی ضد انسان گراست نه بدین معنی که نیکبختی کودکان را به یغما ببرد بلکه به جهت نفی این اسطوره که معنا با تجربه ی فرد اغاز میشود وپایان می پذیرد . از نظر انسان سنت گرا معنا چیزی است که من یا ما آن را خلق میکنیم اما چگونه می توانیم فضایی را خلق کنیم که قوانین حاکم بران ازقبل وجود نداشته باشد هرقدر به عقب برگردبم وهرقدر به جستجوی معنا براییم همواره باساختاری مواجه خواهیم شد که از قبل درآنجا وجود دارد.
ساختار گرایی درادبیات
ساختار گرای می تواند مدعی جایگاهی ممتاز در مطالعات ادبی شود چرا که در پی ان است که الگویی است از خود نظام ادبیات به عنوان مرجع بیرونی اثار منفردی که بررسی می کند بدست دهد.ساختارگرایی با حرکت از مطالعه زبان به مطالعه ادبیات و تلاش برای تعریف اصول ساختاردهی که نه فقط دراثار منفرد -که در روابط میان اثار در کل عرصه ادبیات عملی میکند و بران بوده است تاعملی ترین مبانی ممکن را برای مطالعات ادبی فراهم آورد.(اسکولز،1383،26)ساختارگرای می تواند بررسی چگونگی ردیابی انگارهای مکرر باشد که نه فقط دریک اثر خاص که درسرتاسر ادبیات پدیدار میشوند تا احتمالا به این ترتیب بتواند بخشی از نحوه عمل ذهن انسان را آشکار سازد.(گرین ،1385،277)درسبک شناسی ساختارگرا بحث اساسی این است که هیچ جزیی به تنهایی معنی دارنیست بلکه باید هرجز اثر را درارتباط با اجزای دیگر ان و نهایتا کل سیستم در نظر گرفت به عبارت دیگر عناصرواجزای ومجرد بررسی کرد.مثلا در بررسی یک شعر نباید وزن و قافیه رابه صورت مجرد در نظر گرفت.(شمیسا،1382،129) بلکه باید ان ها را در ارتباط یک نظام کلی که همانا موسیقی شعر باشد لحاظ کرد (وا نگهی بین اینموسیقی و پیام شعر ارتباطی)مثلا درشاهنامه بسامد لغات فارسی زیاد است واین ما این- پیام اثر که ستایشی از عنصر ایرانی است همخوانی دارد .وزن متفاوت که القاگر حماسه است- خود در همین جهت است وازطرفی ایجاز شایسته لحن حماسی است همسویدارد بدین ترتیب نمی توان از هیچ مساله ساختاری کوچکی بدون ربط دادن ان به کل اثر هنری گذشت.(شمیسا،1382،131)تعریف دیگری از تحلیل ساختاری متن را اینگونه می توان گفت:((شناخت هر یک از جنبه های تولید سخن ادبی از راه تحلیل مناسبات درونی عناصر ساختاری آن)).(احمدی،1384،279)ژرارژنت ساختارگرای بزرگ فرانسه می گوید :ساختار گرایی یک روش نیست بلکه یک گرایش همگانی
اندیشه است اوشرط نخست را درک مناسبات درونی وساختاری متن دانست ونوشت که همه عوامل خارجی راباید همچون نکات فرعی کنار گذاشت وشکل را نکته اصلی دانست.ساختارگرایی به ویژه در پی اکتشاف رابطه ی نظام ادبیات بافرهنگی است که این نظام بخشی از ان است به این علت ساختارگرایان تلاش کرده اند تا اصول کلی بر کاربرد ادبی زبان را از نحو ساختمان داستان گرفته تا قوالب شعر کشف کنند.(اسکولز،1383،21)
فرای میگوید اثار ادبی از درون اثار ادبی دیگر بوجود میاید نه ازدرون مطلبی خارج از نظام ادبی بنابراین مزیت نظریه فرای دراین است که ادبیات راازشاءبه الودگی به شیوه رایج در نقد جدید محفوظ میدارد وان را نظام بوم شناختی بسته ای از تجدید دور متن تلقی میکند .
در کنه ایده ساختارگرایانه نظام ایده نظام جای دارد:وجودی کامل وخود تنظیم گر که با دگرگون کردن ویژگیهایش در عین حفظ ساختار نظام مند خود با شرایط جدید سازگار می شود و می توان دید که هر واحد ادبی از تک جمله گرفته تا کل نظم کلمات با مفهوم نظام ارتباط دارد به ویژه میتوان اثار منفردانواع ادبی وکل ادبیات را نظام های مرتبط دانست و ادبیات را نظامی دانست که در نظام بزرگ تر فرهنگ بشری قرار دارد . روابط ایجاد شده بین هر یک ازین واحدهای نظام مند را می توان مطالعه کرد واین مطالعه به مفهوم ساختارگرایانه خواهد بود .
مناسبات میان عناصر گوناگون می تواند از انواع توازی .تقابل . قلب .تعادل ونظایر ان ها باشد وتاجایی که ساختار این مناسبات درونی دست نخورده باقی بماند واحدهای منفرد را می توان به چای یکدیگر نشاند .از دیدگاه ساختارگرایی اهمییت ندارد که اثر نمونه ای از ادبیات طراز اول نیست هرچیزی قابل بررسی است دوم روش ان تحلیلی است نه ارزیابی کننده دیگر ساختارگرایی مواجهه ای حساب شده با شعور متعارف است ساختارگرایی معنای اشکار اثر را رد میکند وبه جای ان در پی جدا کردن برخی ژرف ساختهای درونی ان که به چشم نمی خورند بر میاید متن را با ارزش ظاهری ان در نظر نمیگیرد بلکه ان را با چیزی از نوعی کاملا متفاوت جایگزین میکند سوم اگر محتوای خاص متن قابل جایگزین کردن باشد پس به تعبیری می توان گفت که محتوای اثر همان ساختار آنست .(ایگلتون،1386،145)
یکی از نتایج ساختارگرایی ازمیان بردن ادراکات منفرد است که دیگر به هیچ وجه منشا یا پایان معنا تلقی نمی شود وهر اثر ادبی درجریان توصیف ظاهری بعضی واقعیات خارجی در نهان نگاهی غیر مستقیم به فرایند ساختمان خود دارد .ساختارگرایی با در نظر نگرفتن فرد واتخاذ ره یافتی بالینی نسبت به رازهای ادبیات وناسازگاری اشکار با شعور متعارف بنگاه ادبی را رسوا کرد .شعور متعارف برانست که چیزها عموما یک معنا دارند واین معنا معمولا اشکاراست.
جاناتان کالر می گوید :پرداختن به مطالعه ادبیات به معنی به دست دادن تفسیر دیگری از شاه لیر نیست بلکه ارتقادرک شخص از قراردادها وعملیات یک نهاد یا یک شیوه سخن است.
تاریخچه ساختارگرایی
ریشه ساختارگرایی راباید درارایی جست که فردینان دوسوسور در سپیده دمان قرن بیستم هنگامی که تسلطی بی چون وچرادر تحقیقات زبانی داشت مطرح کرد .وی با این تحلیل که هر پدیده ای راهم می توان به صورت تاریخی بررسی کرد هم به صورت توصیفی میان میان زبان شناسی تاریخی یا درزمانی وزبان شناسی توصیفی یا هم زبانی تمایز قایل شد.وتقسیم کارمیان این دو را چنین توضیح داد که زبان شناسی درزمانی به بررسی تحولاتی می پردازد که زبان در طی تاریخ به خود دیده است حال آنکه زبان شناسی همزمانی نظام زبان را در یک برش زمانی خاص مطالعه می کند .(تودورف،1382،8) یا به عبارتی دیگر سوسورزبان را نظامی از نشانه ها می دانست که باید به روش همزمانی مطالعه شود ونه در زمانی یا زبان به مثابه نظامی کامل در مقطع معینی از زمان مورد بررسی قرار گیرد ونه در جریان تاریخی آن .
هر نشانه رامتشکل از یه دال(تصویر اوایی یا معادل نوشتنی ان) ویک مدلول (مفهوم یا معنی) می دانست میگفت:هر نشانه ای در درون نظام فقط به دلیل تفاوتی که با نشانه های دیگر دارد معنی دار است .(ایگلتون،1386،133)
سوسور می گوید:در نظام زبانی فقظ تفاوتها وجود دارند . معنا پدیده ای رازآمیز نیست که در ذات یک نشانه وجود داشته باشد .بلکه صرفا نقش نشانه است که حاصل تفاوت داشتن ان نشانه با سایر نشانه هاست .
دوسوسور زبان شناس سویسی در اوایل قرن بیستم ابزارهای مفهومی اصلی برای تحلیل ساختاری
را تدوین کرد . دوره زبان شناسی عمومی که دانشجویان شیفته او بر اساس جزوه های سر کلاسش تدوین کردند نخست در سال 1315انتشار یافت ودر اندک زمانی منبع مهم در مطالعات زبان شناسی مدرن بدل شد .سوسور دراین کتاب مفاهیمی چند را تدوین کرد که در کل تفکر ساختاری بعد تاثیر گذاشت .سوسور در ابتدا خود زبان را تعریف می کند وان را به 3دسته فعالیت زبانی تقسیم میکند:
1-لانگاژ(مطلق زبان) 2-لانگ(زبان) 3-پارول(گفتار)
لانگاژ وسیع ترین وجه زبان است زیرا کل قوه نطق انسان چه فیزیکی وچه ذهنی را در می گیرد
بنابراین این حوزه چنان تعریف نشده است که نمی توان به مطالعه نظام دار ان پرداخت اما لانگ
دقیقا به یمن ویژگی های نظام مندش تعریف می شود زیرا لانگ "زبان "است به معنایی که وقت حرف زدن از زبان انگلیسی یا زبان فرانسوی در نظر داریم . لانگ نظام زبانی است که هر یک از مابرای تولید سخن قابل درک برای دیگران به کار میبریم .سوسور گفته های فردی را پارول می نامد .
بنابراین لانگاژ قوه نطق است لانگ نظام زبانی است وپارول گفته ی فردی است.
به نظر سوسور موضوع اصلی مطالعه زبان باید نظام زبانی باشد .نظام زبانی قراردادی هستند
چون محصولات اجتماعی هستند.(اسکولز،1383،32)
بنابراین هررشته مطالعه انسانی برای انکه به علم بدل شود باید از پدیده هایی که شناسایی میکند
به طرف نظام حاکم بر انها حرکت کند یعنی از گفتار (پارول) به لانگ (زبان).
البته برای هیچ گفته ای برای گوینده ای که نظام زبانی حاکم بر ان را در اختیار نداشته باشد قابل
فهم نیست .پیامدهای این اصل در ادبیات حیرت اورست هیچ گفته ادبی هیچ اثر ادبی اگر درکی از نظام ادبی نداشته باشیم معنایی نخواهد داشت به همین دلیل رومن یاکوبسن موکدا مطرح کرده که موضوع در خور بررسی های ادبی "ادبیت" ادبیات است ونور تراب فرای استدلال می کند که باید ادبیات را نه چون مجموعه ای از اثار مستقل که چون نظمی از کلمات تدریس کنیم.
سوسور پس از به کرسی نشاندن نیاز به تاکید بر نظام زبان دست به کار ابداع ابزارهای مفهومی
برای توصیف ان نظام و عناصر ان شد .ابتدا عنصر اساسی ساختارهای زبانی یعنی نشانه را دوباره
تعریف کرد .نشانه به اعتقاد او صرفا نامی نیست که بر چیزی گذاشته شده بلکه کلی است پیچیده
که یک تصویر اوایی ویک مفهوم را به هم می پیوندد.او معتقد بود که رابطه ی بین دال ومدلول
رابطه ای قراردادی است.منظور این است که در همه ی نشانه ها مفهوم به هیچ وجه تصویر اوایی
را تعیین نمی کند مفهوم درخت ممکن است در زبان های مختلف با ده ها تصویر اوایی کاملا متفاوت شناخته شود .در واقع اگر نشانه ها قراردادی نبودند همه به یک زبان سخن می گفتیم چون وجود زبانی دیگر امکان پذیر نبود قراردادی بودن نشانه ها به هیچ وجه متضمن قراردادی بودن مفهوم یا رسا بودن ان به عنوان تصویری از واقعیت نیست ودر واقع بررسی نشانه ها ونظام های نشانه می تواند ما را به شناخت عمیق تر انسان هاونظام هایی که در ان زندگی می کند رهنمون سازد.گفته امیل بنونیست را می توان معرف دیدگاه ساختارگرایی در زبان شناسی دانست واگر بپذیریم که زبان یک نظام است لاجرم باید ساختار ان را تحلیل کنیم هر نظام چون از واحدهایی تشکیل شده که در یکدیگر تاثیر می گذارند به واسطه نظم درونی این واحدها از نظام های دیگر متمایز می شوند نظمی که ساختار ان را تشکیل می دهد.برخی ترکیب ها بیش از بقیه تکرار می شوند بقیه نسبتا کمیاب ترند وبرخی هم هستند که از لحاظ نظری امکان پذیرترند اما هرگز در عمل تحقق نمی یابند .اگر یک زبان را نظامی در نظر بگیریم که ساختاری به ان سازمان داده که باید اشکار یا توصیفش کرد همانا دیدگاه "ساختارگرایانه را پذیرفته ایم.
سوسور خود وجه افتراق دیگری را مطرح کرد که بعدها برای پژوهشگران زبان اهمیتی اساسی یافت وبرای بررسی های ادبی نیز پیامدهای مهم دربر داشته است . اوروابط همنشینی هم نشینی نشانه ها را از رابطه ی جانشینی ان ها با هم متمایز کرد .عنصر هم نشینی زبان به موقعیت یک نشانه در هر گفته معین مربوط است .برای مثال جمله ای معین بخشی از معنای یک واژه واحد را موقعیت آن در جمله ورابطه ان با سایر واژه ها و واحدها ی دستوری ان جمله تعیین می کند این را وجه همنشینی (خطی-در زمانی ) واژه می نامیم که اغلب به صورت محوری افقی تصور می شود که جمله با ترتیب ضروری خود در طول آن گسترده می شود .
معنای یک وازه در یک جمله را نیز رابطه ان با گروه های واژه های معینی تعیین میکند که دران جمله موجود نیستند اما با ان واژه رابطه جانشینی (عمودی-همزمانی) دارند.(اسکولز،1383،38)
دیدگاه زبان شناسی سوسور فرمالیست ها را تححت تاثیر قرار داد .گر چه فرمالیسم خود دقیقا نوعی ساختارگرایی نیست فرمالیسم متون ادبی را از دیدگاهی ساختاری می نگرد وبا رها کردن مصداق بررسی خود نشانه را مورد توجه قرار می دهد .امابه ویژه معنا را به عنوان پدیده ای افتراقی در نظر نمی گیرد یا در بیشتر اثارش قوانین ژرف وساختارهای شالوده ای متون را مطالعه نمی کند.
یکی از فرمالیست های روسی رومن یاکوبسن زبان شناس بود که پیوند اصلی میان فرمالیسم و
ساختارگرایی امروزین را بر قرار کرد .یاکوبسن رهبر حلقه زبان شناسی مسکو عینی گروه فرمالیستی بود که در سال 1315بنیان گزارده شد وی در 1320به پراگ مهاجرت کرد وبه عنوان یکی از نظریه پردازان اصلی ساختارگرایی چک تبدیل شد .حلقه پراگ در سال 1326 بنیان نهاده شد وتا آغاز جنگ جهانی دوم به حیات خود ادامه داد.یاکوبسن در مهاجرت بعدی خود به امریکا رفت ودر آنجادر سالهای جنگ جهانی دوم بامردم شناس فرانسوی کلود لوی استروس اشنا شد که بخش اعظم تکامل ساختارگرایی مرهون این ارتباط فکری بود.(ایگلتون،1386،135)
تاثیر یاکوبسن را می توان در همه جا در فرمالیسم-ساختارگرایی چکوزبان شناسی نوین رد یابی کرد انچه در عرصه شعر شناسی بیان کرد این بود که شاعرانه بودن در درجه اول حاصل زبان است که به گونه ای خاص در رابطه ای خود اگاهانه با خود قرار گرفته است در شعر نشانه به جای موضوع عینی خودقرار نمی گیرد رابطه معمول میان نشانه ومصداق در هم می ریزد واین امکان پدید میاید که نشانه به عنوان موضوع که فی نفسه دارای ارزش است استقلال معنی پیدا کند .
از نظر یاکوبسن هنوع ارتباطی شش جزدارد:فرستنده-گیرنده-پیامی که میان ان ها ردوبدل میشود-رمزمشترکی که ان پیام را قابل فهم می کند-نوعی تماس یافضای مادی ارتباطوبافتی که پیام دران منتقل می شود .
هریک ازین اجزا می تواند در یک عمل ارتباطی مشخص جزء مسلط باشند .یاکوبسن هم چنین اهمیت تمایزی را که سوسور به طور ضمنی میان استعاره ومجاز بر قرار می سازد باز می کند در استعاره نشانه ای به این دلیل جایگزین نشانه هی دیگر می شود که به نحوی به ان شبیه است مثلا شعله به جای شور قرار می گیرد.در مجازیک نشانه در پیوند با نشانه ای دیگر است مثلا بال با هواپیما پیوند دارد زیرا بخشی از ان است ویا اسمان به علت مجاورت فیزیکی با هواپیما در ارتباط است .
یاکوبسن در تعریفی مشهور می گوید :نقش شعری انتقال اصل معادل سازی از محور انتخاب به محور ترکیب است به عبارتی دیگر می توان گفت در شعر شباهت بر مجاورت تحمیل میشود.
مکتب زبان شناسی پراگ(یاکوبسن-یان موکاروفسکی-فلیکس-دیچکاوسایرین )نماینده نوعی انتقال از فرمالیسم به ساختارگرایی نوین است.انهااندیشه های فرمالیسم را پروردند اما انهارابا استواری بیشتر در چارچوب زبان شناسی سوسور منظم کردند.انها شعر را"ساختاری نقشمند" تلقی می کردند که دران دال ها ومدلول ها زیرسیطره ی مجموعه پیچیده ای از مناسبت واحد قرار داشت.این نشانه هاباید فی نفسه مطالعه میشد ونه به عنوان باز تابهای واقعیتی خارجی. تاکیدسوسور بر رابطه ی دلبخواهی میان نشانه و مصداق یا واژه وشیء به انها کمک کرد که متن را از محیط پیرامونش جدا سازندوآن را موضوع مستقلی در نظر بگیرند.اما باز هم این مفهوم فرمالیستی اشنایی زدایی بود که اثرادبی را به جهان مربوط می کرد.
هنر نظام های نشانه ای قراردادی را نا اشنا می کند وتحلیل می بردوتوجه مارا به سوی فرایندهای مادی خود زبان می کشد وبدین ترتیب در یافت های مارا تازه می کند.اماساختارکرایان چک بیش از فرمالیست ها بر وحدت ساختاری اثر تاکید می کردند :اجزاء یک اثر می بایست در سطح بخصوصی از متن به مثابه تابع هایی از یک کل پویا در نظر گرفته شود سطحی که در مکتب پراگ سطح "مسلط " نامیده شدودر نقش عامل تعیین کننده ای عمل می کرد که کلیه اجزای دیگر را تغییر شکل می دادیابه حوزه نفوذ خود می کشید.
در نتیجه کار مکتب پراگ واژه ساختگرایی کم وبیش با واژه"نشانه شناسی"در هم می آمیزد .
نشانه شناسی به معنای مطالعه منظم نشانه هاست واین کاری است که سهختگرایان ادبی به واقع
انجام می دهند .خود واژه ساخت گرایی نوعی روش تحقیق را نشان می دهد که می توان در گستره وسیعی از موضوعات مختلف بررسی کرد .اما نشانه شناسی بیشتر در حوزه ی مشخصی از مطالعه یعنی نظام هایی که در مفهوم متعارف می توان ان را نشانه نامید دلالت می کند .نشانه هاییاز قبیل:اشعار-اوای پرندگان-چراغ راهنمایی...
اگر ساختارگرایی بررسی شعر را دگرگون ساخت دربررسی داستان نیز انقلابی بوجود آورد .
در حقیقت علم ادبی کاملا جدیدی به نام روایت شناسی را بنیان نهاد که ا.ج گریمای لیتوانیایی-تزوتان تودوروف بلغاری-ژرارژنت -کلود برمون -رولان بارت فرانسوی از چهره های نامدار ان به شمار می روندصورتگرایان روس معمولاً نخستین سند فرمالیسم روسی را رساله ویکتور شکلوفسکی یعنی «رستاخیز واژه» میدانند. صورتگرایی از دو انجمن زاده شد. نخست محفل زبانشناسی مسکو بود که در سال1915 میلادی در مسکو به ابتکار چند دانشجو تشکیل شد و دیگر انجمن پژوهشزبان ادبی که در سال 1916میلادی در پترزبورگ شکل گرفت. ریاست محفل زبان شناسی مسکو را یاکوبسن برعهده داشت. از چهرههای برجسته انجمن دیگر میتوان از شکلوفسکی، یاکوبینسکی و آیخن باوم نام برد. ویژگی مشترک هر دو گروه عشق به شعر نو بود. اوج فعالیت های این جنبش را سال های1916تا 1921میلادی میتوان دانست. در سال 1928فرمالیسم رسماً مردود اعلام شد. استبداد حاکم در آن دوره عامل این سرکوب بود. صورتگرایان به ناچار خاموش شدند و تا اواسط دهه ی 1930میلادی به طرح موضوعاتی بسیار فرعی بسنده کردند و راه خود را از صورتگرایی روسی جدا ساختند. در این میان تنها یاکوبسن بود که به سنت های اصلی صورتگرایان روس پایبند ماند.
صورتگرایان ادبیات را نظام خاص نشانهها میدانستند که ماده اصلی و ساختار بنیادینش زبان است.شکلوفسکی در رساله ی«ادبیات و سینما»نوشت: واژهها ابزاری برای بیان چیزها در دست نویسنده یا شاعر نیست، بلکه ماده اصلی کار اوست.ادبیات از واژگان ساخته میشود و همان قوانینی بر ادبیات حاکمند که بر زبان سلطه دارند)احمدی،65– 1372) به این ترتیب کاربرد روش های زبانشناسی در شناخت، مطالعه و نقد متون ادبی آغاز شد.
فرمالیست های روس موضوع اصلی و مرکز کار را خود متنشناختند و هرگونه چشماندازی را که خارج از متن مطرح شود، در مرتبه ی دوم اهمیت قرار دادند. پرسش اصلی برای آنها این بود که تمایز متن ادبی با هر متن دیگر در چیست؟ آنان بر گوهر اصلی و ادبی متن تأکید داشتند؛ یعنی خود اثر را در نظر میگرفتند و میکوشیدند تا اجزای سازنده ی دلالت معنایی متن را از شکل و شالوده ی آن استنتاج کنند. برای اینکار به استقلال پژوهش ادبی تأکید میکردند؛ یعنی صرفاً برای آن نتایج نظری و ادبی اعتبار قائل میشدند که از بررسی خود اثر بدست آمده باشد نه از بررسی زمینهای تاریخی پیدایش اثر یا از شناخت شخصیت و منش روانی مؤلف آن. دستاورد فرمالیست ها درخشان بود. متن ادبی را در مرکز توجه خود قرار دادند و هر چیز غیر ادبی را در حاشیه کار. به اعتقاد این گروه، متن یک اثر ادبی ساختاری است که نویسنده یا شاعر آگاهانه آن را انسجام میبخشد. تحلیل همزمانی اساس کار آنها بود و البته این به معنی انکار اهمیت تحلیل در زمانی نبود. اشاره به تحلیل های همزمانی و درزمانی نشاندهنده تأثیر آرای سوسور بر این گروه میباشد. در مفهوم اساسی دیگری در آثار فرمالیست ها یعنی نظام یا ساختار متن نیز تأثیر سوسور را میتوان یافت.
یکی از مهمترین نکاتی که فرمالیست ها درباره ی شکل بیان ادبی مطرح کردند، مفهوم آشناییزدایی است که نخستینبار شکلوفسکی آن را به دست داد. آشناییزدایی در آثار او به دو معنی به کار رفته است؛ نخست به معنای روشی در نگارش که آگاهانه یا ناآگاهانه در هر اثر ادبی برجستهای یافتنی است. دوم تمامی شگردها و فنونی را در برمیگیرد که مؤلف آگاهانه از آنها سود میجوید تا جهان متن را به چشم مخاطبان بیگانه بنمایاند(پیشین،69)نویسنده به جای مفاهیم آشنا واژگان، شیوه یبیان و یا نشانههای ناشناخته را به کار میگیرد. از نظر فرمالیست ها این «عادتشکنی»و« ضدیت با قوانین هنری »گوهر اصلی و پایدار هنراست.
زبان شنا سان چک
در شهر پراگ حلقه ی زبانشناسان پراگدر سال1926 بر پا شد.در این حلقه پژوهندگانی چون تروبتسکوی و یاکوبسن شرکت داشتند.همچنین اندیشمندانی چون دانیل جونز و آندره مارتینه نیز با آنها همکاری میکردند.زبانشناسان حلقه ی پراگ پژوهش های خود را بیش از همه بر اصل نقش نظام زبان و بر امر نقش مندی واحدهای آن نظام به ویژه واحدهای صوتی استوار ساخت.
عدهای از اعضای این محفل در زمینه ی مطالعات ادبی کارهای عمدهای را به انجام رساندند که میتوان بیش از همه به هاورانک، موکارفسکی و یاکوبسن توجه داشت. اعتقاد به نقش ادبی زبان ریشه در آرای این سه تن دارد )صفوي1374،128)
پژوهشگران مکتب پراگ همواره خود را مرهون زبانشناسی ساختگرای سوسوری میدانستند.دیدگاههای صورتگرایان روس نیز بر این مکتب تأثیر به سزایی داشت.به این ترتیب توجه به نظام یا ساختار متن یک اثر ادبی و تحلیل همزمانی آن، مبنای مطالعات پژوهشگران این محفل قرار گرفت. این گروه از زبانشناسان نقش های گوناگون زبان را از یکدیگر متمایز کردند و با تمایز میان نقش ادبی و ارتباطی زبان تعریفی از زبان ادب و شعر به دست دادند.
همان گونه که پیش از این اشاره شد، هاورانک به نقش ادبی زبان اعتقاد داشت. او فرآیندهای عقلانی شدگی، خودکاری و برجستهسازی در زبان را از یکدیگر متمایز کرد و این تمایز را ملاک تعریف زبان ادب، زبان روزمره و زبان علم قرار داد. موکارفسکی دیدگاه هاورانک را گسترش داد و ویژگی زبان شعر را به دست داد. او عقیده داشت زبان شعر فقط گونهای از زبان معیار نیست. بلکه زبانی مستقل است و ویژگیهای خاص خود را دارد. اما به ارتباط تنگانگ زبان شعر و زبان معیار هم معتقد بود. چون به اعتقاد وی زبان معیار پس زمینهای است که زبان شعر بر آن برجسته میشود. موکارفسکی معتقد بود که یک اثر ادبی را فقط با توجه به ساختار متن آن اثر باید تحلیل کرد و به واقعیت و جهان خارج از متن باید بیتوجه بود. او صدق و کذب در شعر را بیمعنا دانست زیرا شعر از دیدگاه او جدا از واقعیت بود )احمدی95،1372 )
یاکوبسن در مقاله خود به نام «زبانشناسی و شعرشناسی»با تأکید بر عنصر پیام،نقش های زبان را در شش گروه طبقهبندی کرد (فالر،77،1369) او ارتباط مطالعات ادبی با زبانشناسی را این گونه بیان میکند: مطالعه ادبی به مسائل ساختار کلام میپردازد، درست همانطور که در تحلیل نقاشی به ساخت تصویر پرداخته میشود. از آنجا که زبانشناسی علم جهانی ساختار کلام است، مطالعة ادبی را باید جزءمکمل زبانشناسی دانست )پیشین،75( .یاکوبسن بررسی های ادبی را همچون مطالعات زبانشناختی دربرگیرنده ی مسائل همزمانی و در زمانی میدانست و با وجود اینکه خود متن ادبی را صرفاً با توجه به مسائل همزمانی تحلیل میکرد، اهمیت تحلیل در زمانی را نادیده نمیگرفت.از سوی دیگر چون اثر ادبی را چیزی بیش از یک رخداد زبانی نمیدانست، فقط به دنبال کشف عناصر و ساختارهای یک متن ادبی به ویژه شعر بود.از نظر او زبان ادب متمایز از زبان روزمره بود. او ساختار متون ادبی فراوانی را تحلیل کرد.
ساختگرایان
ساختگرایی ادبی در دههی1960شکوفا شد و در آغاز کوششی به منظور به کار بستن روشها و دریافتهای فردینان دوسوسور، بنیانگذار زبان شناسی نوین در عرصهی ادبیات بود. تحلیل ساختگرایانه بر آن است تا مجموعه قوانین ناظر بر ترکیب نشانهها و عناصر را استخراج کند. چنین تحلیلی تا حدود زیادی به آنچه واقعاً نشانهها میگویند کاری ندارد و به جای آن بر روابط درونی آنها با یکدیگر تأکید میورزد؛ به عبارتی دیگر ساخت گرایی، بازاندیشی دربارهی همهی چیزها از دیدگاه زبانشناسی است.
رومن یاکوبسن زبانشناسی از صورتگرایان روس بود که پیوند اصلی میان صورت گرایی و ساخت گرایی امروزین را برقرار کرد. آنچه که او به ویژه به عرصهی شعرشناسی که آن را بخشی از زبانشناسی قلمداد میکرد عرضه داشت، این اندیشه بود که شاعرانه بودن ـ ادبی بودن ـ در درجهی اول حاصل زبان است که به گونهای خاص در رابطه با خود قرار گرفته باشد.
از دیدگاه یاکوبسن هر نوع ارتباطی شش جزء دارد:فرستنده، گیرنده، پیامی که رد و بدل میشود، رمز مشترک، مجرای ارتباطی و موضوع. هر یک از این اجزا میتوانند در یک عمل ارتباطی مشخص، جزو مسلط باشند.
یاکوبسن همچنین اهمیت تمایزی را که سوسور به طور ضمنی میان استعاره و مجاز مرسل برقرار میسازد، باز میکند. در استعاره، نشانهای به این دلیل جایگزین نشانهای دیگر میشود که به نحوی به آن شبیه است. در مجاز یک نشانه در پیوند با نشانهی دیگر است؛ مثلاً بالبا هواپیماپیوند دارد، زیرا بخشی از آن است و یا آسمانبه علت مجاورت فیزیکی با هواپیمادر ارتباط است. گویش وران از این رو میتوانند استعاره بسازند که مجموعهای از نشانهها را در اختیار دارند که معادل یکدیگرند. به هنگام صحبت، نشانههایی را از میان گسترهی معادلهای ممکن برمیگزینند و سپس آنها را با یکدیگر ترکیب کرده و جملهسازی میکنند. اما آنچه در شعر رخ میدهد، این است که در فرآیند ترکیب واژهها نیز مانند گزینش آنها به معادلهاتوجه میکنیم: واژههایی را درکنار یکدیگر قرار میدهیم که به لحاظ معنایی یا وزنی و یا آوایی و یا به نوعی دیگر تناسبی دارند. به این دلیل است که یاکوبسن در تعریفی مشهور چنین بیان میدارد: «نقش شعری انتقال اصل معادلسازی از محور انتخاب )جانشینی) به محور ترکیب (همنشین)است. (نجفی89 ،1380)
ساختگرایان زبان ادب را از زبان روزمره یا معیار جدا میدانستند و طرح نظری این تمایز را مبنای مطالعات خویش قرار دادند. طرح فرآیند برجستهسازی و توجه به تمایز زبان ادب و زبان معیار، توجه گروهی از زبانشناسان را به سوی هنجارها و زبان معیار جلب کرد. بدین ترتیب گروهی مسألهی هنجارها را مورد بحث و بررسی قرار دادند. کوهن عناصر زبان علم را هنجار معرفی کرد. کریستال و دیوی گفت و گوی غیررسمی را الگوی کاملی از زبان هنجار دانستند. در میان طرفداران نظریهی گشتاری ـ زایشی، ثورن، اوهمن ولوین به دنبال آن بودند تا ثابت کنند جملهای ژرفساختی از زبان هنجار به کمک مجموعهای از گشتارهای سبکی به جملهای روساختی در زبان ادب مبدل شود.
لوین و کوهن از جمله زبانشناسان فرانسوی بودند که با بررسی ویژگیهای صوری متنهای ادبی به ویژه شعر، سعی کردند ساختار و در نتیجه ی ارزش زیباییشناختی هر متن را کشف کنند. لوین در هنگام طرح تمایز میان زبان ادب و زبان روزمره، به فرآیند هنجارگریزی اشاره کرد. او هنجارگریزی را در دو گروه طبقهبندی کرد. گروه نخست را هنجارگریزی برونی نامید و آن را انحراف از قواعد هنجار زبان روزمره معرفی کرد و گروه دوم موسوم به هنجارگریزی درونی را حاصل از انحراف از قواعد هنجار زبان ادب دانست.
لیچ از دیگر زبانشناسان این گروه، با بدیهی انگاشتن فرآیند برجستهسازی، دو گونه از این فرآیند یعنی هنجارگریزی و قاعدهافزایی را از یکدیگر متمایز ساخت. وی با توجه به تمایز سنتی اروپایی میان صناعات بدیع لفظی و صناعات بدیع معنایی، انواع قاعدهافزایی را در چهارچوب صناعات بدیع لفظی به دست داد و گونههای هنجارگریزی را از جمله صناعاتی دانست که به بدیع معنایی وابسته است.
لیچ از این طریق، فرآیند قاعدهافزایی را اسباب ایجاد نظم و هنجارگریزی را اسباب ایجاد شعر دانست. وی سپس گونههایی از قاعدهافزایی و هنجارگریزی را به دست داد. بنا به اعتقاد لیچ، قاعدهافزایی از طریق توازن حاصل میشود و توازن نتیجهی انواع تکرارهایی است که نظم ادبی را به وجود میآورد. وی هشتگونه هنجارگریزی را از یکدیگر بازشناخت و به کمک مجموعهای از نمونهها، کاربرد هر یک را در ایجاد شعر به دست داد.
کاربردگرایان
برخلاف گروهی که توجه خود را بیشتر به طرح نظری چگونگی تمایز میان زبان ادبی و زبان ارتباطی معطوف داشتند، گروهی دیگر از زبانشناسان در پی آن بودند تا از طریق تحلیل گفتمان به توصیف سبک ادبی بپردازند. به اعتقاد آنان، هرگونه انحراف در گفتمان به تغییر در سبک منجر خواهد شد و تغییر در سبک باید در ارتباط مستقیم با گفتمانی مورد بررسی قرار گیرد که چهارچوب آن سبک را میسازد.
شاید بتوان گفت که نخستین آرای منسجم دربارهی تحلیل گفتمانی ادبیات متعلق به پرات است. وی با توجه به دیدگاه آوستین دربارهی کنشهای گفتاری به مخالفت با آرای صورتگرایان روس و چک برخاست و مدعی شد که ادبیات را نمیتوان به طور مطلق محصولی از نقش ادبی دانست و نقش ادبی را در تقابل با دیگر نقشهای زبان قرار داد. به اعتقاد پرات، ادبیات را باید به عنوان فعالیتی زبانی و وابسته به بافت موقعیتیاش تحلیل کرد. وی با استفاده از نمونههایی که لباو برای بررسی روایات غیرادبی به کار برده بود، سعی بر آن داشت تا نشان دهد که زبان ادب در کاربرد روزمرهی زبان نیز مثلاً در تبلیغات، لطیفهها، متلها و حتی در بازی کودکان به کار میرود.
آنچه پرات مطرح ساخت، در اصل تحلیل ادبیات به منزلهی بخشی لاینفک از کاربرد زبان به عنوان ابزار ایجاد ارتباط بود. فیش به عنوان یکی از پیروان دیدگاه پرات، در نهایت به این نتیجه رسید که ساختارهای ادبی باید با توجه به زبانی تعریف شوند که مردم به صورت روزمره به کار میبرند.
اگرچه پرات به طرح نظری تحلیل گفتمانی ادبیات بسنده کرد، ولی دیدگاه وی در پژوهشهای برتون و بنفیلد عملاً به کار گرفته شد. بنفیلد در میان انواع جملات زبان به جملات روایتی اشاره کرد. وی معتقد بود که این دسته از جملات نسبت به جملات ارتباطی زبان بینشانند. دیدگاه بنفیلد اگرچه تحت تأثیر پرات بوده است، ولی بیشباهت به نظر بارت نیست. بارت شانزده سال پیش از بنفیلد میان روایت و گفتمان در داستان تمایز قائل شده بود. به اعتقاد وی روایت قسمتی از داستان بود که از شخصیتها و حوادث یاد میکرد و گفتمان آن بخش از داستان به شمار میرفت که راوی با خوانندهی خود ارتباط برقرار میساخت.
مهمترین چهرهی این گروه از زبانشناسان فالر است. او در مقالهی «ادبیات به منزلهی گفتمان»به نقد دیدگاه یاکوبسن میپردازد و معتقد است تحلیل متون ادبی به منزلهی ساختار صوری خطاست. وی با توجه به نظریهی کارکردی زبان هلیدی، سه کارکرد انگارساختی، میان فردی و متنی زبان را مطرح میسازد. به گفتهی وی کارکرد انگارساختی کار بیان محتوا را دارد و جهانبینی گوینده را منتقل میکند. کارکرد میان فردی به شیوهی ارتباط گوینده با مخاطب یا مخاطبان وی مربوط است و کارکرد متنی به شکل واحد ارتباطی در زمینهی موقعیتی آن مربوط میشود. به اعتقاد فالر در تحلیل متنهای ادبی باید به کارکرد متنی که مشابه کردار منظوری آوستین است توجه داشت، زیرا فقط از طریق کارکرد متنی میتوان دریافت هر کلام در شرایط گفتمانی خاص خود چه معنایی دارد.
پیشینهی مطالعات زبانشناختی ادبیات در ایران
مطالعات زبانشناختی ادبیات در ایران بسیار نوپاست و از این رو نمیتوان انتظار دستیابی به پژوهشهای فراوانی را در این زمینه داشت. شاید بتوان این شیوه از مطالعات را در ایران در سه گروه طبقهبندی کرد: گروه نخست دربرگیرندهبررسی صناعات ادبی چون عروض، قافیه، معانی و بیان از دیدگاه زبانشناسی است.گروه دوم شامل بررسی ویژگیهای گونههای ادبی یعنی نظم، نثر و شعر است. گروه سوم به کارگیری ابزارهای زبانشناسی در بررسی سبک متون ادبی را شامل میشود.
بررسی صناعات ادبی
بیشترین تحقیقات موجود در این چهارچوب به بررسی عروض فارسی تعلق داردکه با پژوهشهای خانلری و فرزاد آغاز و با تحقیقات نجفی، شمیسا و وحیدیان کامیار دنبال میشود. اگرچه هیچ یک از این محققان عروضی در آثار خود به صراحت به این نکته اشاره نداشتند که از دیدگاه زبانشناسی به بررسی وزن شعر فارسی پرداختهاند، ولی توجه آنان به برخی از ویژگیهای تحلیل زبانشناختی به گونهای ضمنی نشاندهندهی چنین گرایشی است )صادقی1379،133)حذف اصطلاحاتی چون سبب، وتد، فاصله، به کارگیری روش تقطیع هجایی توجه به ماهیت آوایی وزن، استفاده از اصطلاحاتی چون صامت و مصوت، آمارگیری برای تشخیص بسامد وقوع اوزان، توجه به روش علمی برای طبقهبندی وزن ها و جز آن، نشاندهندهی گرایش این دسته از محققان عروضی به ابزارهای زبانشناختی است.
از دیدگاه زبانشناسی به مسألهی قافیه نیز پرداخته شده است. شفیعی کدکنی پژوهش گستردهای در باب قافیه به دست داده است. ارزش واقعی کار او در طرح نقشهای قافیه و به ویژه توجه به تأثیر موسیقایی آن است. کدکنی در اثر خود به نقل از یکی از صورتگرایان روس شعر را رستاخیز کلمات خوانده است. وی مجموعهی عواملی که زبان شعر را از زبان روزمره به اعتبار بخشیدن آهنگ و توازن اعتبار میبخشند، گروه موسیقایی مینامد و بر این باور است که عوامل موسیقایی در حقیقت از رهگذر نظام موسیقایی سبب رستاخیز کلمات و تشخص واژهها در زبان میشوند. شفیعی کدکنی عواملی چون وزن، قافیه، ردیف، جناس و جز آن را از جملهی گروه موسیقایی برمیشمارد.(شفیعی کدکنی،1379 (اما حقشناس پس از نگاهی اجمالی به پژوهشهای جدید دربارهی قافیه و طرح نارساییهای آنها توصیفی تازه از قافیه را در مقالهی خود به دست میدهد. او نخست قافیه را تعریف میکند، سپس محمل قافیه را مشخص میکند و آن را عبارت از واژه میداند و نشان میدهد که ساخت قافیه از دو بخش بن و شاخه تشکیل میشود و در نهایت قاعدهی ساخت قافیه و ردیف را به دست داده است. در اصل او به کمک امکانات زبانشناسی آرای قدما را فارغ از پیچیدگیهای آن به شکلی نو صورتبندی کرده است)باطنی73،1371)طیب و فضیلت هر یک در مقالهای به مسألهی قافیه پرداختهاند. طیب پس از طرح نارساییهای تعریف سنتی قافیه، نقشها، جایگاه و انواع قافیه را به دست داده است. فضیلت نیز در مقالهی خود به اجمال صناعاتی چون بدیع عروض و قافیه را از دیدگاه زبانشناسی بررسی کرده است.
در این میان صفوی منسجم تر از دیگران، به تحلیل صناعات ادبی پرداخته است. او ثابت کرد که آنچه تاکنون تحت عنوان فنون بلاغت در توصیف و تحلیل صناعات ادبی به کار گرفته است بر مبنای علمی استوار نیست. او با بدیهی انگاشتن فرآیند برجستهسازی و تمایز میان سه گونهی ادبی، نظم، نثر و شعر صناعات وابسته به نظم را از صناعات وابسته به شعر جدا کرد. به اعتقاد او صناعات وابسته به نظم به نوعی قاعدهافزایی بر برونهی زبان است، اما صناعات وابسته به شعر نوعی هنجارگریزی و مربوط به درونهی زبان میباشد. صفوی به این ترتیب بدیع نظم را از بدیع شعر متمایز ساخت و آنگاه به توصیف و طبقهبندی صناعات ادبی وابسته به نظم پرداخت.
مبلغ قابل پرداخت 24,300 تومان