مقاله بررسی مشکلات فرایند مدرنیزاسیون در ایران معاصر و اثرات آن بر جهانی شدن
این مقاله در قالب فایل ورد و در 30 صفحه تهیه شده است
فهرست مقاله بررسی مشکلات فرایند مدرنیزاسیون در ایران معاصر و اثرات آن بر جهانی شدن
مقدمه
1. مباني نظري
ب. مباني فلسفي مدرنيته
پ. مرزهاي مدرنيته، مدرنيزم و مدرنيزاسيون
ت. جهاني شدن مدرنيته و مدرنيزاسيون
ج. بعضي از اصول جهاني شدن
2. تاريخچه مدرنيزاسيون
3. فرآيند نوسازي در ايران و مساله جهاني شدن
نتيجهگيري و پيشنهادها
منابع فارسي
قسمتی از متن مقاله بررسی مشکلات فرایند مدرنیزاسیون در ایران معاصر و اثرات آن بر جهانی شدن
مقدمه
پژوهش حاضرکه با عنوان «بررسی مشکلات فرایند مدرنیزاسیون در ایران معاصر و اثرات آن بر جهانی شدن» ارایه میگردد، مبتنی بر این سوال اساسی است که موانع پیش روی گذار از سنت به مدرنیته در ایران معاصر چیست؟ و این مشکلات چه تاثیری بر جهانی شدن در ایران دارد؟ فرضیه اصلی ما بر این سوال مرکب در این پژوهش به این قرار است که میان سنت، فرهنگ، ارزشها، زیربنا و ساختارهای موجود جامعه ایران با مدرنیزاسیون و عقبه آن (مدرنیته) نوعی ناسازگاری وجود داشته و دارد. بدین معنا که مدرنیزاسیون و حتی جهانی شدن از نوعی فلسفه وفکری برخاستهاند که ان فلسفه و رویکرد ذهنی با رویکرد ذهنی جامعه ایران همخوانی ندارد. از اینرو میان مدرنیزاسیون و حتی جهانی شدن با اقتدار و مشروعیت سنتی تعارض وضدیت وجود دارد. بدین معنا که مدرنیزاسیون (نوسازی) و ارزشهای حاکم بر ان در مواردی باعث تضعیف و تزلزل در پایههای مشروعیت سنتی وخود سنت و... جامعه میگردد. این مهمان تازه وارد غربی متعلق به یک فکر و فرهنگ دیگری با مبانی فلسفی دیگر، نمیتواند همچون سرزمین مادری به رشد و نمو و بالندگی در ایران بپردازد. این مولود در دل یک فضای نامتجانس، مشکل افرین است. اما از طرفی میدانیم که مدرنیته، مدرنیزاسیون و جهانی شدن و سایر محصولات ان، ماهیتی جهانی دارند و نمیتوانند تنها در فضای جغرافیایی غرب محدود و خلاصه شوند. فاصله گرفتن از مدرنیزاسیون و جهانی شدن باعث حاشیه ای شدن و عقب افتادگی خواهد شد. اما ایران تاکنون در عصر معاصر با شدت و ضعفهایی با مدرنیزاسیون همراهی داشته است. حال اگر پاسخ ازمون نشده را بپذیریم؛ درنتیجه اجرایی شدن مدرنیزاسیون (نوسازی) باعث تقویت سنت و مشروعیت سنتی و تقویت اقتدار ناشی ازسنت نمیگردد. البته بهنظر میرسد که، خود مدرنیزاسیون نمیتواند چندان درتعارض باسنت و مشروعیت قرار گیرد. آنچه بیش از همه ایجاد ناسازگاری میکند، مربوط به اصول مدرنیته است، که مدرنیزاسیون و جهانی شدن از ان متولد شدهاند. در این پژوهش سنت ایستا، غیرمنعطف و استبداد را بعنوان متغیرهای مستقل، و رشد ناموزون و تاخیر مدرنیزاسیون وهمراهانش و نیز شکلگیری انواع تعارضها و بحران دراقتدار و مشروعیت سنتی را در قالب متغیر وابسته جای دادیم. واژگان مدرنیزاسیون و جهانی شدن از جمله مفاهیمی هستند که در حوزههای گوناگون علمی و سیاسی و اقتصادی و... مورد گفتگو و چالش است. و از عمر آنها بعنوان مفاهیم اساسی در علوم انسانی چندان نمی گذرد. در یکی دو دهه ی اخیر مساله تجدد نظریهپردازان غربی را نیز چنان به خود مشغول داشته که، به گمانم اغراق نیست اگر بحث این قضیه را یکی از داغ ترین مباحث نظری چند سال اخیر بشماریم. البته رواج این بحث به هیچ روی به پیدایی نوعی هم رایی در باره ی کم و کیف و تعریف تجدد نینجامید، برعکس، چنان هزار تویی پدید امده که خروج از آن کار چندان آسانی نیست. برخی حتی ادعا کردند که ابهام و گونهگونی کاربرد این مفهوم آن را به برچسبی بدل کرده که فاقد دقت تبیینی است. (Kolakowski, 1990, 3-13) اما دامنه و پهنای آنها بسیار زیاد است. و بیشتر مورد توجه مجامع علمی و دانشگاهی است. بیتردید جهانی شدن مرحله تکاملی تر مدرنیزاسون است، که هر دو محصول مدرنیتهاند. روند مدرنیزاسیون و جهانی شدن بدون چالش نبوده است. در این مقاله بنا داریم به انواع چالش ها در فرآیند مدرنیزاسیون در ایران معاصر بپردازیم. گرچه در کنار آن به بحث تاثیر آن بر جهانی شدن در ایران نیز پرداخته خواهد شد.
سده نوزدهم عصر رواج نفوذ همه جانبه ی استعمار در ایران بود. نبرد تجدد دیگری صرفا از دو سو و دو صف تشکیل نمیشد. دیگر تنها سنت پرستان و تجددخواهان در برابر یکدیگر قرار نداشتند. از ان پس نفوذ شوم استعمار همواره بر این نبرد سایه می انداخت. در اوج این تحولات بود که ناصرالدین شاه به فرنگ رفت. ارمغان سفرش روایتی محدود و مسخ شده از تجدد بود. تنها آن جنبههای تجدد مطلوبش بود که گردش اسباب استبدادش را سریع تر می کرد... سده ی بیستم شاهد رواج همه جانبه ی تماس ایرانیان با غرب بود، هم استعمار در ایران بیداد می کردو هم خواستهای دموکراتیک و تجددخواهی به اوجی نو رسیده بود. (میلانی، 1387: 19) در یک نگاه مدرنیته، در همه تحولات به معنای جهاننگری نوع نگرش انسان به جهان تلقی میشود که ازسده پانزدهم درغرب زایش یافت و سپس در دوران مختلف وارد سایر مناطق جهان شد. اصول محوری مدرنیته عبارت است از خردگرایی و انسان باوری این دو با یکدیگر پیوندی درونی دارند. مساله نوسازی امری جهانی است؛ و مرتبط با پدیده جهانی شدن قرار دارد. نوسازی بهطور پیچیده ایی بامساله جهانی شدن گره وپیوند خورده است. نتیجتا اگر ایران بخواهد از تحولات و نوسازی جهانی و در نهایت از جهانی شدن فاصله بگیرد و به اصول ان توجه نکند، کشوری حاشیهایی و عقب افتاده خواهد شد. اما بیتردید ایران همواره در راستای مدرنیزاسیون باشدت وضعف هایی همراهی و همگامی داشته است. یقینا مطالعه روی موانع مدرنیزاسیون وجهانی شدن درایران میتواند روند ان دو را تسهیل کند. به قول امام خمینی «اجتهاد باید متناسب با زمان ومکان باشد.» (خمینی،1367: 61)
. مباني نظري
الف. تعاريف مدرنيزاسيون و سنت
مدرنيزاسيون مجموعه تحولاتي است، که در امور رو بنايي جامعه، در اقتصاد، نظام اداري سياسي صورت مي گيرد. اينها همه مستقيما با مدرنيسم مرتبطاند و هم غيرمستقيم تحت اثرات مدرنيتهاند. مدرنيزاسيون به اين فضا ها مربوط است. حال آنکه مدرنيته ديرتر و بالاخره به گونه اي غير قابل رويت به جوامع غير غربي ميرسند. پديدار شدن گرايشهاي فکري، فلسفي نوگرا تغييرات پايه اي در تعليم و تربيت، نوگرايي فکري مذهبي، پيدايش سينما در ايران مجموعه تحولاتي اند که ديرتر و بسيار تدريجي تر از تحول در ارتش، اقتصاد و صنعت پديد آمدند، و کمک به تصميم هاي سياسي، دولتي و يا فردي شبيه يا مرتبط اند. (هودشتيان،1380: 76) همواره تکنيک و اقتصاد، سريع تر از فکر تکنيک ساز و اقتصاد ساز قادراند از فضاي جغرافيايي غربي خارج شوند و شبکههاي خود را سراسري کنند و فضاي جديد ارتباطي در سطح جهان بنا سازند. اين پديدههاي قابل رويت ايجادگر ضرورتهاي جديدند که بناي نوگرايي يا مدرنيزاسيون را در کشورهاي غير غربي ريختهاند. بنابراين مدرنيزاسيون عبارت است از تحولات نو که در کشورهاي غيرغربي در حوزههاي ساختاري و رو بنايي ايجاد ميشوند. (همان: 75-74)به نظر ميرسد تاکنون تعريف واحدي از آن ارائه نشده است. از اينرو براي رسيدن به فهمي روشن بايد آنرا در بستر تاريخ و ساير مفاهيم ديد و به تحليل پرداخت. اگر مدرنيزاسيون را مجموعه تحولات در امور روبنايي جامعه از قبيل اقتصاد، نظام اداري و سياسي بدانيم، آنگاه بايد به فهم و شناخت زير بنا و اساس آن پرداخته شود. نوسازي در واقع يک فرآيند چند بعدي است؛ و آن عبارت است از: نوشدن و تحول دائمي در همه ي ابعاد تمدن بشري، از اين رو نيل اسملسر معتقد است. نوسازي شامل همه ي تحولاتي است، که در زمينههاي سياسي، آموزشي، ديني، خانوادگي و طبقاتي به وقوع ميپيوندد. (اسملسر، 1353: 166)
نوسازی امروزینه شدن و متجدد شدن ترجمه شده است که ابعاد وسیعی از حیات سیاسی فردی و اجتماعی انسانها را در بر می گیرد و در سطوح مختلف اجتماعی ، سیاست اقتصادی و فرهنگی و روانی قابل بررسی است.
دانیل لرنر در تعریف نوسازی می گوید:
امروزی شدن واژه رایج برای فرآیند کهن است، یعنی فرایند تغییر اجتماعی به نحوی که کشورهای کمتر توسعه یافته خصایص معروف جوامع توسعه یافته را کسب کنند (پیروان ، 1367 : 46)
شو راتز نیز نوسازی را چنین تعریف کرده است: «کاربرد منظم ، حمایت شده و هدفدار انرژیهای انسانی برای در اختیار گرفتن عقلایی محیط طبیعی و اجتماعی انسان به خاطر مقاصد گوناگون بشری» (عالم ، 1380 : 109)
سنت، در تعريف، انتقال درست سلوک و رفتار جمعي است که موجبات بقاي گروه را فراهم ميسازد. همچنين شيوه زندگي و مخصوصا روشها و فنوني نيز که امکان موفقيت در محيطي خاص را فراهم ساختهاند. از طريق سنت ها به نسل هاي ديگر انتقال مي يابند. سنت انتقال تجربه اجتماعي و معنوي گروه و همچنين مجموعه ي عآداب و رسوم، باور ها، ارزشها و آرمآنهاي غالب را نيز موجب ميشود. (بيرو، 1370: 432)منظور از سنت، شامل فرهنگ و آداب و رسوم، ارزشها و حتي دين و مذهب را شامل ميشود.
ب. مباني فلسفي مدرنيته
در زمان رنسانس، غرب وارد دوره ايي شد، که از ان به مدرن ياد ميکنند. و تفکر حاکم بر اين دوره را Modernityميگويند. مدرنيته عصر جديدي است که در ان تفکر بشر، مدرن و نسبت به هستي نگرش جديدي شکل گرفت. که عوامل گوناگوني از جمله مسايل ديني، علمي، سياسي و اقتصادي در شکلگيري ان دخيل بوده است. در واقع در قرن هفدهم انقلابي بزرگ علميتوانست ساختارهاي ذهني بشر را متحول کند و براي رسيدن به يقين ازشک اغاز کرد؛ که اساس آن، شک در ارزش هاي دوران سنتي و در هر آنچه از گذشته بر جا مانده بود مي باشد. اين فضاي فکري را به خوبي ميتوان از اين کلام رنه دکارت (1596-1650) فرانسوي که از متفکران سرآمد مدرنيته به شمار ميآيد دريافت. وي ميگويد: «اکنون مدتي است دريافته ام که از همان نخستين سال هاي زندگي بسياري عقايد نادرست را به عنوان آراي حقيقي پذيرفته ام و از همان زمان متقاعد شدم که بايد يک بار در زندگي، خودم را به جد از همه عقايدي که قبلا پذيرفته بودم رها سازم. و اگر چيزي استوار و پايدار را در علوم مستقر سازم از نو از مباني آغاز کنم.» (دکارت، 1380: 29) (چون فکر ميکنم پس هستم) در اين ساختار جديد همه چيز بشکل ديگري ديده شد. دکارت در شکلگيري اين نگرش نقش ويژهاي دارد. کليسا ي قرون وسطي که اساس را فقط وحي و آموزههاي کليسا ميدانست، در شکلگيري فضاي ذهني جديد تاثير ويژه اي داشت؛ که درتاريخ ثبت شده است، که تفکر ريشه در ايمان ديني داشت. دکارت باشک در ايمان ديني کليسا به وادي يقين مدرنيته گام نهاد که همه چيز بر مبناي عقل بشري است. در ادامه کار و تحکيم انديشههاي وي چهرههايي مانند بيکن، ماکياول، هابز، لوتر و ديگران، اين چهرههاي فکري و فلسفي غرباند که در تکوين انديشه مدرن نقش بسيار مهمي داشتهاند، اينان مباني نظري مدرنيته را در قالبهاي هنر، ادبيات، فلسفه، تفسير مدرن از دين و نيز انديشه سياسي مدرنيته را پايه گذاري کردند. به قول بيکن «يافتههاي علوم تجربي جديد به انسان قدرت بخشيدند تا با تسلط بر طبيعت از آن در راه بهبود شرايط زندگي خويش بهره برداري کند.» دامنه اين تغييرات به وقوع انقلاب بزرگ علمي سدههاي هفدهم و هجدهم ميلادي انجاميد که نتايج آن همه عرصههاي زندگي انسان مدرن را دستخوش دگرگوني عميق کرد. (Plamenatz، 1963 : 45)
نگرش غرب در دنيا خصوصا در ايران معاصر، در دوران پهلوي به مقابله و معارضه بادين وسنت به اشکال مختلف ظهور و بروز کرد. قابل ذکراست که تفکرمدرنيته درقرن هفدهم شکل گرفت؛ و در قرن هيجدهم به بار نشست. در دوران مدرنيته اتفاقات بزرگي رخ داد. انقلابهاي سياسي مانند انقلاب امريکا در 1776، انقلاب فرانسه در 1789و سرمايهداري در غرب به نظام مسلط اقتصادي تبديل ميشود؛ در عصر تجدد تنها پايه ي مشروعيت دولت و قانون نوعي قرار داد اجتماعي است، که خود برخاسته از اصول اراده عمومي و حاکميت ملي است. دولتهاي مدرن، شکلگيري رابطه ويژه و جديد بين شهروند و دولت و دهها موارد ديگر. اما در نظام سياسي سنتي دولت با تکيه بر مشروعيت الهي خود، مالک جان و مال مردم است، دولت متجدد دست کم در عرصه ي نظري، خدمت گذار شهروندان است. بعبارت ديگر، عالم مقال و زباني که دولت براي احراز و اثبات مشروعيت خود بکار مي گيرد يکسره دگرگون ميشود. حاکميت مردم بهجاي حکومت ظل الهي مي نشيند.
اينها همه محصول دوران جديد مدرنيته است. گرچه مدرنيته در شکوفايي بسرميبرد، اما از 1850به اين ور اسير بحران نيزشده است؛ بهطوريکه از ان به نابودکننده خود نيز ياد ميشود. بعضي از مباني فکري مدرنيته غرب شامل اومانيسم، سکولاريسم و اصالت تجربه و نيهيليسم است.
. مباني نظري
الف. تعاريف مدرنيزاسيون و سنت
مدرنيزاسيون مجموعه تحولاتي است، که در امور رو بنايي جامعه، در اقتصاد، نظام اداري سياسي صورت مي گيرد. اينها همه مستقيما با مدرنيسم مرتبطاند و هم غيرمستقيم تحت اثرات مدرنيتهاند. مدرنيزاسيون به اين فضا ها مربوط است. حال آنکه مدرنيته ديرتر و بالاخره به گونه اي غير قابل رويت به جوامع غير غربي ميرسند. پديدار شدن گرايشهاي فکري، فلسفي نوگرا تغييرات پايه اي در تعليم و تربيت، نوگرايي فکري مذهبي، پيدايش سينما در ايران مجموعه تحولاتي اند که ديرتر و بسيار تدريجي تر از تحول در ارتش، اقتصاد و صنعت پديد آمدند، و کمک به تصميم هاي سياسي، دولتي و يا فردي شبيه يا مرتبط اند. (هودشتيان،1380: 76) همواره تکنيک و اقتصاد، سريع تر از فکر تکنيک ساز و اقتصاد ساز قادراند از فضاي جغرافيايي غربي خارج شوند و شبکههاي خود را سراسري کنند و فضاي جديد ارتباطي در سطح جهان بنا سازند. اين پديدههاي قابل رويت ايجادگر ضرورتهاي جديدند که بناي نوگرايي يا مدرنيزاسيون را در کشورهاي غير غربي ريختهاند. بنابراين مدرنيزاسيون عبارت است از تحولات نو که در کشورهاي غيرغربي در حوزههاي ساختاري و رو بنايي ايجاد ميشوند. (همان: 75-74)به نظر ميرسد تاکنون تعريف واحدي از آن ارائه نشده است. از اينرو براي رسيدن به فهمي روشن بايد آنرا در بستر تاريخ و ساير مفاهيم ديد و به تحليل پرداخت. اگر مدرنيزاسيون را مجموعه تحولات در امور روبنايي جامعه از قبيل اقتصاد، نظام اداري و سياسي بدانيم، آنگاه بايد به فهم و شناخت زير بنا و اساس آن پرداخته شود. نوسازي در واقع يک فرآيند چند بعدي است؛ و آن عبارت است از: نوشدن و تحول دائمي در همه ي ابعاد تمدن بشري، از اين رو نيل اسملسر معتقد است. نوسازي شامل همه ي تحولاتي است، که در زمينههاي سياسي، آموزشي، ديني، خانوادگي و طبقاتي به وقوع ميپيوندد. (اسملسر، 1353: 166)
نوسازی امروزینه شدن و متجدد شدن ترجمه شده است که ابعاد وسیعی از حیات سیاسی فردی و اجتماعی انسانها را در بر می گیرد و در سطوح مختلف اجتماعی ، سیاست اقتصادی و فرهنگی و روانی قابل بررسی است.
دانیل لرنر در تعریف نوسازی می گوید:
امروزی شدن واژه رایج برای فرآیند کهن است، یعنی فرایند تغییر اجتماعی به نحوی که کشورهای کمتر توسعه یافته خصایص معروف جوامع توسعه یافته را کسب کنند (پیروان ، 1367 : 46)
شو راتز نیز نوسازی را چنین تعریف کرده است: «کاربرد منظم ، حمایت شده و هدفدار انرژیهای انسانی برای در اختیار گرفتن عقلایی محیط طبیعی و اجتماعی انسان به خاطر مقاصد گوناگون بشری» (عالم ، 1380 : 109)
سنت، در تعريف، انتقال درست سلوک و رفتار جمعي است که موجبات بقاي گروه را فراهم ميسازد. همچنين شيوه زندگي و مخصوصا روشها و فنوني نيز که امکان موفقيت در محيطي خاص را فراهم ساختهاند. از طريق سنت ها به نسل هاي ديگر انتقال مي يابند. سنت انتقال تجربه اجتماعي و معنوي گروه و همچنين مجموعه ي عآداب و رسوم، باور ها، ارزشها و آرمآنهاي غالب را نيز موجب ميشود. (بيرو، 1370: 432)منظور از سنت، شامل فرهنگ و آداب و رسوم، ارزشها و حتي دين و مذهب را شامل ميشود.
ب. مباني فلسفي مدرنيته
در زمان رنسانس، غرب وارد دوره ايي شد، که از ان به مدرن ياد ميکنند. و تفکر حاکم بر اين دوره را Modernity ميگويند. مدرنيته عصر جديدي است که در ان تفکر بشر، مدرن و نسبت به هستي نگرش جديدي شکل گرفت. که عوامل گوناگوني از جمله مسايل ديني، علمي، سياسي و اقتصادي در شکلگيري ان دخيل بوده است. در واقع در قرن هفدهم انقلابي بزرگ علميتوانست ساختارهاي ذهني بشر را متحول کند و براي رسيدن به يقين ازشک اغاز کرد؛ که اساس آن، شک در ارزش هاي دوران سنتي و در هر آنچه از گذشته بر جا مانده بود مي باشد. اين فضاي فکري را به خوبي ميتوان از اين کلام رنه دکارت (1596-1650) فرانسوي که از متفکران سرآمد مدرنيته به شمار ميآيد دريافت. وي ميگويد: «اکنون مدتي است دريافته ام که از همان نخستين سال هاي زندگي بسياري عقايد نادرست را به عنوان آراي حقيقي پذيرفته ام و از همان زمان متقاعد شدم که بايد يک بار در زندگي، خودم را به جد از همه عقايدي که قبلا پذيرفته بودم رها سازم. و اگر چيزي استوار و پايدار را در علوم مستقر سازم از نو از مباني آغاز کنم.» (دکارت، 1380: 29) (چون فکر ميکنم پس هستم) در اين ساختار جديد همه چيز بشکل ديگري ديده شد. دکارت در شکلگيري اين نگرش نقش ويژهاي دارد. کليسا ي قرون وسطي که اساس را فقط وحي و آموزههاي کليسا ميدانست، در شکلگيري فضاي ذهني جديد تاثير ويژه اي داشت؛ که درتاريخ ثبت شده است، که تفکر ريشه در ايمان ديني داشت. دکارت باشک در ايمان ديني کليسا به وادي يقين مدرنيته گام نهاد که همه چيز بر مبناي عقل بشري است. در ادامه کار و تحکيم انديشههاي وي چهرههايي مانند بيکن، ماکياول، هابز، لوتر و ديگران، اين چهرههاي فکري و فلسفي غرباند که در تکوين انديشه مدرن نقش بسيار مهمي داشتهاند، اينان مباني نظري مدرنيته را در قالبهاي هنر، ادبيات، فلسفه، تفسير مدرن از دين و نيز انديشه سياسي مدرنيته را پايه گذاري کردند. به قول بيکن «يافتههاي علوم تجربي جديد به انسان قدرت بخشيدند تا با تسلط بر طبيعت از آن در راه بهبود شرايط زندگي خويش بهره برداري کند.» دامنه اين تغييرات به وقوع انقلاب بزرگ علمي سدههاي هفدهم و هجدهم ميلادي انجاميد که نتايج آن همه عرصههاي زندگي انسان مدرن را دستخوش دگرگوني عميق کرد. (Plamenatz، 1963 : 45)
نگرش غرب در دنيا خصوصا در ايران معاصر، در دوران پهلوي به مقابله و معارضه بادين وسنت به اشکال مختلف ظهور و بروز کرد. قابل ذکراست که تفکرمدرنيته درقرن هفدهم شکل گرفت؛ و در قرن هيجدهم به بار نشست. در دوران مدرنيته اتفاقات بزرگي رخ داد. انقلابهاي سياسي مانند انقلاب امريکا در 1776، انقلاب فرانسه در 1789و سرمايهداري در غرب به نظام مسلط اقتصادي تبديل ميشود؛ در عصر تجدد تنها پايه ي مشروعيت دولت و قانون نوعي قرار داد اجتماعي است، که خود برخاسته از اصول اراده عمومي و حاکميت ملي است. دولتهاي مدرن، شکلگيري رابطه ويژه و جديد بين شهروند و دولت و دهها موارد ديگر. اما در نظام سياسي سنتي دولت با تکيه بر مشروعيت الهي خود، مالک جان و مال مردم است، دولت متجدد دست کم در عرصه ي نظري، خدمت گذار شهروندان است. بعبارت ديگر، عالم مقال و زباني که دولت براي احراز و اثبات مشروعيت خود بکار مي گيرد يکسره دگرگون ميشود. حاکميت مردم بهجاي حکومت ظل الهي مي نشيند.
اينها همه محصول دوران جديد مدرنيته است. گرچه مدرنيته در شکوفايي بسرميبرد، اما از 1850به اين ور اسير بحران نيزشده است؛ بهطوريکه از ان به نابودکننده خود نيز ياد ميشود. بعضي از مباني فکري مدرنيته غرب شامل اومانيسم، سکولاريسم و اصالت تجربه و نيهيليسم است.
منابع فارسي
1. مباني نظري
ب. مباني فلسفي مدرنيته
پ. مرزهاي مدرنيته، مدرنيزم و مدرنيزاسيون
ت. جهاني شدن مدرنيته و مدرنيزاسيون
ج. بعضي از اصول جهاني شدن
2. تاريخچه مدرنيزاسيون
3. فرآيند نوسازي در ايران و مساله جهاني شدن
نتيجهگيري و پيشنهادها
مقدمه
منابع فارسي
1. مباني نظري
ب. مباني فلسفي مدرنيته
پ. مرزهاي مدرنيته، مدرنيزم و مدرنيزاسيون
ت. جهاني شدن مدرنيته و مدرنيزاسيون
ج. بعضي از اصول جهاني شدن
2. تاريخچه مدرنيزاسيون
3. فرآيند نوسازي در ايران و مساله جهاني شدن
نتيجهگيري و پيشنهادها
مقدمه
مبلغ قابل پرداخت 24,299 تومان
برچسب های مهم