فهرست مطالب
عنوان صفحه
فصل اوّل
1-1 مقدمه9
فصل دوّم
1-2تعريف كمالگرايي. 10
2. 2 نقش والدين در رشد شخصيت كمالگرايي. 11
3-2 تعريف خودكارآمدي.. 15
4. 2 نقش خودكارآمدي در عملكرد16
دستاوردهاي عملكردي.. 18
تجربيات جانشيني. 18
ترغيب كلامي. 21
سطح انگيختگي. 21
پيشينه تحقيق. 22
5-2 بازنگري پژوهشهاي انجام شده در كمالگرايي. 22
6-2 بازنگري پژوهشهاي انجام شده در زمينه خودكارآمدي.. 23
فصل سوّم
روش تحقيق. 23
|
1-3جامعه آماري.. 24
2. 3 روش نمونهبرداري و حجم نمونه24
3-3 ابزار جمعآوري دادهها24
مقايسه كمالگرايي (APS) 24
پايايي. 25
اعتبارها25
4. 3 طرح تحقيق. 26
تعاريف عملي متغيرهاي پژوهش... 26
تعريف عملياتي كمالگرايي:26
5-3 تعريف عملياتي خودكارآمدي:27
فصل چهارم
تجزيه و تحليل آماري دادهها27
1-4 يافتههاي توصيفي. 28
2. 4 يافتههاي مربوط به فرضيه29
فصل پنجم:
بحث و نتيجهگيري.. 35
1-5 تبيين يافتههاي مربوط به فرضيه پژوهش و مقايسه يافتههاي مذكور با يافتههاي بدست آمده از پژوهشهاي قبلي 36
منابع فارسي. 37
Refrence.. 39
تعالي و پيشرفت هر جامعه مستلزم داشتن افراد سالم و با نشاط است. روابط سالم با ديگران ميتواند موجب تكامل و رشد شخصيت شود. يكي از مشكلات، به خصوص در قشر مورد مطالعه اين ميباشد كه بدون توجه به تواناييهاي خويشتن توقعات بالايي از خود دارند. و اين ديدگاه نسبت به خويشتن باعث ميشود، فرد سلامت روان خود را از دست بدهد. چرا كه ممكن است رفتارهايي را براي خود در نظر داشته باشد كه به راحتي قابل دسترس نباشد و وقتي نتواند به مانند رفتارها عمل كند دچار درماندگي و شكست شود. تربيت ما در اين جهت بوده كه خود را بر فعاليت و پيشرفت و توليد متمركز كنيم، آنچه در فرهنگ رايج است، الگوي تلاش است، تلاش و انجام كار به معني زيستن و بودن نيست و دو مقوله كاملاً جدا از يكديگرند. همانطور كه تلاش و انجام كار به معني بودن نيست به همان دليل انجام سريعتر آن نيز منجر به بودن نمي شود، بودن به اين معني است كه ما در اختيار خود هستيم و ساعات استراحتي را براي بهداشت ذهن و روان لازم است رعايت كنيم.
پس توقع بيش از حد از خويشتن بدون توجه به تواناييها ميتواند ما را به انواعي از اختلالات رواني سوق دهد. با توجه به مسائل مطرح شده بهتر ديده شد كه در اين پژوهش به بررسي رابطه كمالگرايي با خودكارآمدي در دانشجويان دانشگاه آزاد اسلامي واحد قم پرداخته شود.
منظور از كمالگرايي[1]در اين پژوهش سبك نوروتيك آن است. كمالگرايي يعني از خود با ديگران توقع بيش از حد داشتن كه با خود ارزشيابيهاي انتقادي همراه است. كمالگرايي با پيامدهاي منفي همچون احساسات شكست، گناه، بيتصميمي، عزتنفس پايين و .... رابطه دارد. فرد كمالگرا توقعات غيرواقع گرايانه از خود دارد و گرايش به تفكر همه يا هيچ دارد. (هولندر[2]، 1978)
منظور از خودكارآمدي باور و قضاوت فرد از تواناييهايش براي سازمان و انجام رشتهاي از فعاليتها كه براي بدستآوردن سطوح طراحي شده عملكرد توصيف ميكند. (مالپس و همكاران، 1991)
در این تحقیق قصد ما بررسی رابطه کمال گرایی و خود کارآمدی است که کمال گرایی را به عنوان متغییر پیش بین و خود کارآمدی را به عنوان متغیر ملاک در نظر گرفته ایم.
بازنگري پيشينه تحقيق
|
فرهنگ و بستر كمالگرايي را «عقيده و باوري ميداند كه اصلاح آرمانيمنش اخلاقي، هدف اصلي تلاشهاي اخلاقي است و يا كمالگرايي، در حكمت الهي به اين معني است كه معصوم بودن در زندگي امكان پذير است.»
± هورناي (1934) كمالگرايي را گرايش رواننژندانه به بيعيب و نقص بودن، كوچكترين اشتباه خود را گناهي نابخشودني پنداشتن و مضطربانه انتظار عواقب سوم آن را كشيدند، تعريف ميكند.
± هالندر (1965) مينويسد، كمالگرايي نشان دهندهي ميل و علاقه فرد نسبت به درك محيط اطراف خود به صورت اصطلاحات «همه يا هيچ» است كه به موجب آن نتايج ممكن، موفقيتهاي كامل يا شكستهاي كامل ميباشند.
± هما ماچك (1978) كمالگرايي را به دو بعد كمالگرايي، هنجار و كمالگرايي روان نژندانه تقسيم ميكند. وي معتقد است كمالگرايي روان نژندانه عبارت است از: نگراني زياد در مورد ارتكاب اشتباهات و ترس از قضاوتهاي ديگران است.
± ويزمن (1980) معتقد است، كمالگرايي نياز شديد براي پيشرفت است و اين گرايش به صورت معيارهاي شخصي بالا و غيرواقع بينانه آشكار ميشود. (به نقل از بلت1995)
± فراست و همكاران (1990) كمالگرايي را به عنوان مجموعهاي معيارهاي بسيار بالا براي عملكرد كه با خود ارزشيابيهاي انتقادي همراه است تعريف كردهاند. همچنين هيويت و بلت (1990) معتقدند كمالگرايي عبارتند از: گرايش فرد به داشتن مجموعهاي از معيارهاي بالا افراطي و تمركز بر شكستها و نقصها در عملكرد است.
± كلياينك (1998) كمالگرايي را اعتقاد فرد به كامل بودن و احساس اضطراب و فشار رواني بالا و ترس از اين كه نتواند مطابق انتظارات خود زندگي كند، تعريف مينمايد.
2. 2 نقش والدين در رشد شخصيت كمالگرايي
سازههاي مرتبط با كمالگرايي كانون تحقيقات گستردهاي بودهاند، ولي تلاشهاي منظم كمي براي بررسي سبك شخصيتي كمالگرايي انجام شده است. با اين وجود معدودي از محققين در مورد رشد سبك شخصيتي كمالگرايي اشاراتي داشتهاند. (هيويت و فلت، 1991 الف) در اين قسمت با برخي از ديدگاههاي آنان آشنا ميشويم.
هورناي (1934) اظهار ميدارد، تاريخچه رشد بيماران مبتلا به تمايل شديد به كامل بودن نشان ميدهد كه اين بيماران داراي اوليا سختگير و به ظاهر مقدس كه با قدرت مطلق در منزل حكمفرمايي كردند، بودهاند و اغلب اوقات اوليا بين فرزندانشان تبعيض قائل ميشدند و با كودكان خود رفتار غيرعادلانه داشتند. اين رفتارهاي غيرمنصفانه سبب بروز عناد و خشم در كودكان ميشود. در نتيجه اين شرايط نامساعد فرد مركز ثقلي در شخصيت خود نخواهند داشت كه به آن متكي گردد، بلكه اين مركز را در وجود ديگران به خصوص پدر و مادر جستجو ميكند. به عبارت ديگر، فرد به اين نتيجه ميرسد كه هميشه حق به جانب اوليا ميباشد خود او هميشه در اشتباه است و از اين پس معيار خوبي و بدي را بايد در خارج از وجود خود جستجو كرد.
در اين رابطه ميسيل دين (1963) چنين بيان ميكند كه والدين كمالگرا نه تنها به تحقير توفيقات خود ميپردازند، بلكه قبول و پاداش دادن تلاشهاي كودكان را نيز امري دشوار ميپندارند. آنها به جاي تأييد رفتار كودكانشان مدام آنها را به انجام اعمال بهتر وا ميدارند و به آنها اخطار ميدهند. اين كودكان هيچگاه احساس رضايت نميكند، زيرا رفتار آنان به اندازه كافي خوب نيست تا نظر والدين را جلب نمايد. بنابراين، اين كودكان، نظير والدينشان موفقيتهاي خود را كوچك ميشمارند و احساس ميكنند كه هيچگاه توقعات والدينشان را برآورده نخواهند ساخت.
هاماچك (1978) نيز از جمله كساني بود كه به رشد سبك شخصيتي كمالگرايي آن هم در قالب دو بعد تأكيد نمود. او اظهار ميدارد: كمالگرايي عصبي يا رواننژندانه (نگراني زياد در مورد ارتكاب اشتباهات و ترس از قضاوتهاي منفي ديگران)، حاصل تجارب دوره كودكي ميباشد، اين كودكان داراي والدين غيرتأييد كننده و يا گاه گاه تأييد كننده ميباشند كه علاقهشان به كودك بستگي به عملكرد كودك دارد.
والدين كمالگرا بيش از حد انتقاد ميكنند، سختگير هستند و عموماً كمتر حامي فرزندانشان ميباشند. هاماچك معتقد است، عدم تأييد و تأييد گاهگاهي و يا تأييد شرطي والدين عامل بروز كمالگرايي در كودكان ميباشد. كودكان نميتوانند مفهومي از يك عملكرد به اندازه كافي خوب را ايجاد و درك كنند. عملكرد آنان بيش از حد ارزيابي ميشود كه به بهاي از دست دادن نزديكي و مهرباني است. آنها بايد همواره بينقص باشند تا تقاضاهاي والدين را برآورده سازند و از انتقاد دور باشند.
فرد كمالگرا به تلاش خود ادامه ميدهد تا اينكه تأييد والدين را كسب نمايد، «اگر من كمي بيشتر تلاش كنم، اگر كمي بهتر انجام وظيفه نمايم و اگر كاملتر باشم والدينم مرا دوست خواهند داشت.»
افزون بر اين، برنز (1980) بيان ميدارد: والدين كمالگرا از عشق ورزيدن و تأييد كودكان خود دوري ميكنند و برخي اوقات از اينها به عنوان تنبيه استفاده ميكنند و كودكانشان به اشتباهات خود با نااميدي، اضطراب و ترس پاسخ ميگويند، زيرا اشتباه چيزيست كه بايد از آن دوري ميجستند. اين سبك خود- ارزيابي[3]به محض اينكه در فرد ثبات يافت، ميتواند به خود جاودان سازي[4] منجر گردد و فشارهاي شديدي براي فرد ايجاد نمايد. (بلت، 1995)
مبلغ قابل پرداخت 21,870 تومان
برچسب های مهم