فهرست مطالب
عنوان صفحه
مقدمه1
تعاريف پايه2
شكستگيها و گسلها10
شكستگيهاي سنگ... 10
هندسه و نامگذاري گسل. 10
سنگهاي ناشي از گسلش (سنگهاي گسلي)13
سيماهاي مرتبط با سطح گسلها15
ارتباط گسلها15
درزهها16
چينها17
مفهوم و اهميت چينها17
هندسه و نامگذاري بنيادي چين. 18
جهتگيري چين. 19
طبقهبندي چينها20
چينها در سه بعد. 23
رابطه ميان گسلها، چينها و برشهاي شكلپذير. 25
تودههاي آذرين. 26
اهميت تودههاي آذرين در زمين شناسي ساختماني. 26
ساختارهاي درون تودههاي آذرين. 26
طبقهبندي ساختاري تودههاي آذرين. 27
گسلش و زمين لرزهها30
چين خوردگي. 33
مكانيزمهاي چين خوردگي و هندسهي چين. 33
طبقهبندي چينها براساس شكل لايهها38
مفهوم صفحات سنگ كره38
مقدمه
با توجه به گستردگي علم زمين شناسي و وجود گرايشهاي زياد در اين علم نميتوان حتي بطور خلاصه و مختصر مفاهيم زمين شناسي را در اين جزوه بيان كرد ولي اينجانب سعي كردم نكاتي را از ميان زمينشناسي تهيه كنم و در اين مختصر بنگارم اميدوارم با مطالعه آن علاقهمنديمان جهت مطالعه زمينشناسي افزايش يابد.
تعاريف پايه
لايهبندي و يا چينهبندي:تعريف و هندسه. يك لايه، طبقهبندي سنگي نهشته شده بر روي سطح زمين است كه دو سطح مشخص به نام سطوح لايهبندي از بالا و پايين آن را فرا گرفته است؛ اين سطوح معمولا نشانگر قطع شدگي در رسوبگذاري، به سخن ديگر وقفهي رسوبگذاري، و يا يك پريود فرسايشي، و يا تغييري در نوع منبع توليد كنندهي رسوب است. به طور عادي داراي ضخامتي نزديك به سانتيمتر تا متر هستند. لايه، كم و بيش هم معنا با چينه است، اما اين اصطلاح فقط به صورت جمع (براي مثال چينههاي سيلورين) بكار گرفته ميشود. لايهها ممكن است از نظر تركيب و ساختار دروني همگن، و كم و بيش نشانگر رسوبگذاري پيوسته باشند. اما اين اصطلاح براي يك واحد رسوبي در بردارندهي تعدادي طبقات نازك نيز استفاده ميشود. اصطلاح لايهاي (لايهدار)، به معني مركب از لايهها است، براي مثال سنگهاي لايهاي، نازك_ لايه، لايه_ چليپايي و مانند آنها. لايه بندي به عنوان نام اشتراكي و يا جمعي براي لايههاي موجود در در يك بيرون زدگي و يا يك ناحيه استفاده ميشود، براي مثال لايهبندي به طرف غرب شيب دارد. اين اصطلاح همچنين براي تشريح ويژگيهاي لايهها مانند لايهبندي دانه ترتيبي استفاده ميشود.
سادهترين نوع لايهبندي هندسي در بردارندهي يك گروه سطوح موازي، نشانگر يك گروه لايه و يا يك سازند با ضخامت يكنواخت است، اما در عمل، ضخامت لايهها و سازندها به طور جانبي تغيير ميكند. كه در اين صورت هندسهي سازند را بايد با دو سطح ناموازي محصور كننده تشريح كرد. تغييرات ضخامت در چنين سازندي ممكن است با يك گروه خطوط هم ضخامت نشان داد.
پيشروي و پسروي: اصطلاح پيشروي براي تشريح ساختاري بكار ميرود كه از توالي لايههاي گوهاي شكل كه بيشتر از حاشيهي لايه زيرين گسترش يافته تشكيل شده به گونهاي كه به طور جزيي روي سنگ پي پيرتر قرار ميگيرند (به شكل ۱ مراجعه شود). چنين ساختاري، شاخص تواليهاي رسوبي در حوضههاي رو به گسترش با خطوط ساحلي پيشرونده است. اصطلاح همپوشاني مترادف آن است. پسروي، ساختاري است كه توالي لايههاي گوهاي شكل را در بر ميگيرد كه تا حاشيهي لايه زيري گسترش نيافته و پيش از آن پايان ميپذيرد، (به شكل ۱- الف مراجعه شود). چنين ساختاري ويژهي تواليهاي رسوبي در حوضههاي منقبض شونده با خطوط ساحلي پسرونده است.
ناپيوستگيها و ساختارهاي وابسته: قطع شدگي در ثبت چينهاي نشانگر فواصل زماني زمين شناسي است كه بان نبود رسوبگذاري مشخص ميشود، و به نامهاي گوناگوني بويژه قطع رسوبگذاري، نبود توالي ناقص، ناپيوستگيهاي غيرفرسايشي، ناپيوستگيهاي فرسايشي و دگرشيبيها ناميده ميشود (به شكل ٢ مراجعه كنيد). قطع رسوبگذاري نشانگر انقطاع در رسوبگذاري است و به وسيلهي تغييرات ناگهاني در نوع رسوب مشخص ميشود كه سطوح ناپيوستهاي(سطوح لايهبندي) را ايجاد ميكند و هيچگونه نشاني از وقفهي زماني وجود ندارد. توالي ناقص(يا ناپيوستگي غيرفرسايشي) همانند قطع رسوبگذاري است، اما شواهد جانوري و يا شواهد ديگري مبني بر يك وقفهي زماني را آشكار ميكند. ناپيوستگي فرسايشي از نشانههاي فرسايشي در طول قطع رسوبگذاري مشخص ميشود، اما لايهبندي زير سطح فرسايش، موازي لايههاي بالايي است، به سخن ديگر در لايههاي زيري پيش از فرسايش دگرديسي وجود ندارد.
دگرشيبيها از ديگر قطع چينهاي با ناهماهنگي زاويهاي ميان لايههاي قديميتر در زير سطح دگرشيبي و لايههاي جوانتر در بالا تشخيص داده ميشود. بنابراين يك دگرشيبي توالي رويدادهاي زير را نشان ميدهد.
الف) رسوبگذاري چينههاي پاييني
ب) كج شدگي و يا نوع ديگر دگرديسي چينههاي پاييني
ج) فرسايش
د) رسوبگذاري چينههاي بالايي
ساختار توليد شده از ناهماهنگي چينههاي جوانتر با چينههاي قديميتر را اوراستپ (متجاوز) مينامند، و گفته ميشود كه لايههاي پايين سري جوانتر به لايههاي گوناگون سري قديميتر تجاوز كرده كه به وسيله سطح فرسايش برده شده است(به شكل ٢ رجوع كنيد). يك ناپيوستگي آذرين پي (ناهم شيبي) يك نوع ناپيوستگي است كه چينههاي جوانتر روي سطح فرسايشي قرار دارد كه سنگهاي غيرلايهاي را ميبرد.
هندسهي صفحات و خطوط مايل. وضعيت فضايي: صفحهاي مايل، مانند سطح لايهبندي، برگ وارگي، گسلها و مانند آنها به آساني بر حسب امتداد و شيب صفحه تشريح ميشود (به شكل ٣- الف) مراجعه شود. امتداد جهت منحصر بفرد يك خط افقي مستقيم واقع روي يك سطح مايل است كه بر حسب زاويهي راستا (آزيموت) ثبت ميشود. شيب، تمايل و يا كجي يك سطح مستوي، براي مثال سطح لايهبندي، يا برگ وارگي است. شيب حقيقي يك صفحه (زاويه ميان افق و صفحه) در صفحهاي قائم عمود بر امتداد اندازهگيري ميشود و بزرگترين زاويهي قابل
اندازهگيري ميان صفحهي مفروض و افق است. خطوط روي صفحه با جهتگيري ديگر داراي تمايل كمتري نسبت به افق هستند، اين زوايا نشانگر شيبهاي ظاهري است. بنابراين شيب ظاهري، زاويهي ميل صفحهي مفروض نسبت به افق است كه روي صفحهاي نامتعامد نسبت به امتداد صفحه اندازهگيري ميشود. زاويهي شيب ظاهري كه روي مجموعهاي از صفحات قائم اندازهگيري ميشود بين صفر (موازي خط امتداد) تا بيشينه در جهت شيب حقيقي تغيير ميكند. اگر زاويهي شيب ظاهري در دو جهت مختلف اندازهگيري شود، شيب حقيقي با استفاده از استريوگرام قابل محاسبه است (به پيوست مراجعه شود). جهت شيب (يعني جهتي كه صفحه از سطح افق به سوي پايين شيب دارد) مستقيما به وسيلهي قطب نما به صورت زاويهي راستا (آزيموت) اندازهگيري ميشود و يا نسبت به جهت امتداد كه با جهت شيب زاويه ﹾ۹۰ ميسازد. بنابراين ممكن است گفته شود كه يك لايه SEﹾ۳۰ (ﹾ۳۰ به سوي جنوب شرقي) شيب دارد اگر جهت امتداد بيان شود و يا ﹾ۳۰ به سوي ﹾ۱۱۰ اگر جهت امتداد بيان نشود. نمايش قراردادي جهت شيب روي نقشهي زمين شناسي يك پيكان است. نوك پيكان نشانگر مكان اندازهگيري و يا مشاهده است، و اندازهي شيب بر حسب درجه مجاور پيكان يادداشت ميشود. روي بسياري از نقشهها، اين نشانه با يك خط موازي امتداد همراه با يك خط كوتاه نشانگر جهت شيب، جايگزين ميشود.
جهتگيري يك ساختار خطي (براي نمونه محورچين) بر حسب پلانژ يا زاويه انحراف اندازهگيري ميشود. پلانژ زاويهي ميان خط و افق روي يك سطح قائم است. پلانژ به صورت يك زاويه و يك راستا (آزيموت) بيان ميشود كه جهت پلانژ است. براي مثال ﹾ۳۰ در راستاي ﹾ۴۵ و يا NEﹾ۳۰. زاويهي انحراف، جهتگيري يك خط است كه بر حسب زاويهي از افق روي يك صفحهي غيرقائم مشخص اندازهگيري ميشود. براي بيان زاويهي انحراف بايد امتداد و شيب صفحهي اندازهگيري، اندازهي زاويهي انحراف و راستايي كه از آن زاويهي انحراف اندازهگيري ميشود، داده شود (از آنجا كه در صفحهاي مفروض براي هر زاويهاي انحراف دو جهت ممكن وجود دارد)، به شكل ٣ ب مراجعه شود در صحرا جايي كه اندازهگيري دقيق زاويهي ميان درزههاي مايل، برگ وارگي و يا سطوح لايهبندي آسانتر از اندازهگير پلانژ است، اين روش مفيد است. پلانژ به آساني ممكن است به كمك استريوگرام تعيين شود (به پيوست مراجعه كنيد). وسيله مورد استفاده در صحرا براي اندازهگيري تمايل (شيب) يك سطح مستوي و يا پلانژ يك خطواره، شيب سنج ناميده ميشود و اغلب با يك قطب نما تركيب شده تا بتوان جهتگيري صفحات و خطوط را با مراجعه به مختصات جغرافيايي تعيين كرد.
نمايش ساختارها روي نقشههاي زمينشناسي: روي نقشههاي زمينشناسي، وضعيت فضايي لايهي مستوي و مانند آنها را ممكن است به وسيلهي يك گروه خطوط امتداد موازي با امتداد صفحه و يا گروهي از صفحات مورد پرسش ثبت كرد. اگر شيب صفحات ثابت باشد، خطوط امتداد مستقيم با فواصل يكنواخت است. افزايش شيب موجب كاهش فاصله و كاهش آن موجب افزايش فاصله ميشود (به شكل ٤، الف رجوع شود). سطحي با امتداد متغير با خطوط امتداد منحني به نام كانتورهاي ساختاري نمايش داده ميشود (به شكل 4، ب مراجعه كنيد). كانتورهاي ساختاري، ارتفاع ثابتي را روي يك سطح ساختاري دنبال ميكنند، و يك گروه از چنين كانتورهايي كه به فواصل ارتفاعي يكنواخت كشيده شدهاند، شكل سه بعدي يك سطح ساختاري را نمايش داده، همانگونه كه كانتورهاي توپوگرافي تغييرات ارتفاع سطح زمين را روي نقشه توپوگرافي نشان ميدهند. روش آسانتر، اما كم دقتتر براي به تصوير كشيدن ساختارها روي يك نقشه، استفاده از خطوط فرم است. اين خطوط براي نشان دادن جهت عمومي امتداد سطحي چين خورده روي يك نقشه كشيده ميشود (به شكل ۱٣-٢ مراجعه كنيد). نشانهاي روي خط امتداد، نشانگر شيب است. يك گروه خطوط فرم هندسهي چينخوردگي را به شيوهاي همانند الگوي بيرون زدگي چينهها نمايش ميدهند. بنابراين مناطقي كه تكتك سازندها نقشهبرداري نشدهاند، اين خطوط را ميتوان بكار برد. يك گروه كانتورهاي خط فرم را ميتوان به دقت رسم كرد، به گونهاي كه فواصل آنها با شيب متناسب باشد. نقشهي كانتوري كه بدين وسيله ترسيم ميشود، شكل سطح چينخوردهاي را نشان ميدهد به گونهاي كه يك نقشه كانتوري توپوگرافي پستي و بلنديها را نمايش ميدهد (به راگان سال 1973 مراجعه شود). سطح فرم هر سطح مستوي است كه سطح زمين را به صورت خطوط فرم قطع ميكند و قابل استفاده براي نقشه برداري ساختاري است.
يك كانتور هم ضخامت، خطي است كه نقاط يك سازند و يا گروهي از چينهها كه ضخامت چينهاي چينهاي يكساني دارند را به هم ميپيوندد. براي نشان دادن شكل سه بعدي يك واحد با ضخامت متغير، نقشهي هم ضخامت ترازبندي ميشود. اين روش، براي مثال در مطالعهي حوضههاي رسوبي و براي نماياندن هندسهي واحدهاي چينهاي كه به وسيلهي ناپيوستگيها قطع شده است، بكار گرفته ميشود. نقشههاي هم ضخامت را ممكن است از دادههاي گمانهاي كه ضخامت را مستقيما ارائه ميدهد، و يا از رسم هندسي كانتورهاي بالا و پايين واحد و كم كردن مقادير آنها از هم تهيه كرد. خط تقاطع يك واحد چينهاي با يك واحد چينهاي بالاتر، مانند يك ناپيوستگي به وسيله كانتور هم ضخامت صفر براي تودهي سنگي ميان دو مرز مورد نظر نشان داده ميشود. اين خط، اغلب لبهي پر مانند ناميده ميشود براي مثال لبهي پرمانند ته لايههاي زغالدار در قاعدهي ترياس.
يك اصطلاح وابستهي ديگر، بيرون زدگي تحت الارضي يك واحد سنگي است. يك سازند چينهاي ممكن است صفحهاي تحت الارضي مانند يك ناپيوستگي و يا يك گسل را قطع كند كه مساحت صفحهي كشيده شده ميان خطوط تقاطع (لبههاي پرمانند) مرزهاي سازند را نشان ميدهد.
اثرات توپوگرافي: در نواحي داراي چينههاي افقي و يا كم شيب، الگوي بيرون زدگي بيشتر به وسيلهي توپوگرافي كنترل ميشود. لايههاي جوانتر در ترازهاي بالاتر توپوگرافي و لايههاي قديميتر در ترازهاي پايينتر پديدار ميشوند. بيرون زدگيهاي سنگهاي جوانتر كه به طور كامل با لايههاي قديميتر احاطه شدهاند، برون نهشتهها ناميده ميشوند، و همانند تپههايي است كه به وسيلهي فرسايش از ديگر بيرون زدگيهاي همان لايهها جدا شدهاند (شكل ۵). برعكس، يك درون نهشته ناحيهاي از سنگهاي قديمي است كه سنگهاي جوانتر آنها را احاطه كرده است، براي مثال در درهاي كه از ميان چينههاي جوانتر بريده شده است. برون نهشتهها و درون نهشتهها هر دو ممكن است با اثر متقابل توپوگرافي بر ساختارها بوجود آيند. براي مثال يك تاقديس و يا يك فرازمين (به شكل ۹-۱ رجوع شود) كه از درهاي ميگذرد ممكن است به ترتيب يك چين و يا يك گسل درون نهشته تشكيل دهد.
معمولا بايسته است به ساختارهاي يك ناحيه كه از نقشهي زمين شناسي تهيه ميشود، با رسم مقاطع عرضي كه نمايش نموداري (ترسيم شده در صفحهاي قائم) زمينشناسي يك ناحيه است، اطلاعات دو بعدي افزوده شود. در مورد چگونگي ادامهي ساختارهاي قابل رؤيت در سطح به طرف عمق زمين فرضيات بخردانهاي را بايد بكار برد و يافتههاي سطحي ممكن است به دادههاي به دست آمده از گمانهها و چاهها و مانند آنها افزوده شود. مقاطع عرضي را ممكن است در طول يك و يا چند خط ويژه روي نقشه رسم كرد كه بيشترين يافتههاي قائم از ساختارها را به نمايش بگذارد. تركيب نقشه و مقاطع عرضي بايد تصوير سه بعدي خوبي از ساختار زمين شناسي يك ناحيه ارائه بدهد. در نواحي كمپلكس ممكن است براي پوشش بهتر تغييرات ساختاري از چندين مقطع استفاده كرد. براي يك مقطع قائم ممكن است از تصوير فرو_ پلانژ استفاده كرد؛ اين تصوير نيمرخ و يا مقطع عرضي بازسازي شده يك چين عمود بر پلانژ محور چين است. براي تصوير اين نمايش دقيقتر هندسهي چين است.
شكستگيها و گسلها
شكستگيهاي سنگ
شكستگيهاي سنگ، رايجترين ساختار زمينشناسي است كه ممكن است در ظاهر هر سنگي ديده شود. شكستگيها، تركهايي است كه در امتداد آنها، چسبندگي مواد از بين رفته و ممكن است به عنوان سطوح ناپيوستگي به شمار آيد. در صورت وجود جابه جايي قابل اندازهگيري در امتداد سطوح شكستگي يعني سنگ يك طرف در طول شكستگي نسبت به طرف ديگر حركت كرده است، شكستگي را گسل مينامند، هرجا، جابه جايي وجود نداشته و يا بسيار كوچك بوده كه ديده نميشود، شكستگي را درزه ميگويند. اما تشخيص اين دو نسبتا مصنوعي بوده و اغلب به مقياس مشاهده مربوط است.
شكستگيها به چند دليل حائز اهميت هستند. حضور آنها تأثير بسزايي بر مقاومت سنگ داشته و در ارتباط با عمليات مهندسي عمران، مانند احداث و بناي تونلها و سدها بايد به دقت مطالعه شود. آنها همچنين محلهاي مهمي براي كانهسازي بوده، زيرا با باز شدن شكستگيهاي اتساعي ناشي از تنشهاي كششي، به طور عادي با مواد معدني ته نشين شده اشغال ميشود.
هندسه و نامگذاري گسل
تعريف گسل: گسل، شكستگي صفحهاي است كه سنگ در امتداد آن عموما در جهتي موازي با سطح شكستگي جابجا شده است.
هندسهي جابه جايي: مؤلفههاي اصلي جابه جايي يك گسل در شكل (۱-۱) نشان داده شده است. جايي كه گسل قائم نباشد، بلوك بالاي گسل را فراديواره و بلوك زير آن را فروديواره ميگويند.
تمايل سطح گسل را اغلب با اندازهگيري زاويهي ميان سطح گسل و راستاي قائم تعيين ميكنند كه در اين صورت به آن زاويهي انحراف از قائم گويند. جابه جايي دو ديوار روي سطح گسل ممكن است هر جهتي را به خود بگيرد. گسلهايي كه جابه جايي آنها به موازات امتداد گسل بوده، گسلهاي امتداد لغز و آنها كه جابه جاييشان به موازات شيب حقيقي گسل است، گسلهاي شيب لغز ناميده ميشوند. گسلهايي كه جابه جايي آنها داراي مؤلفههاي لغزش امتدادي و لغزش شيبي بوده، مانند شكل 1-1، گسلهاي اريب لغز گويند. گسل امتداد لغز ممكن است، گسل رنچ، برشي و يا تراگذر ناميده شود.
جابجايي روي گسلهاي شيب لغز را اغلب بر حسب مؤلفههاي افقي و قائم جابجايي اندازهگيري ميكنند كه به ترتيب جابجايي افقي و جابجايي قائم ناميده ميشود، (شكل ٢-۱). معمولا براي گسلهاي شيب لغز، جابجايي قائم به جابجايي حقيقي بكار برده ميشود. رابطهي ميان اين مؤلفهها عبارت است از:
كه در آنها α شيب گسل است.
تشخيص اين امر كه اندازهگيري جابجايي گسل در عمل دشوار بوده مهم است، زيرا تطبيق نقاط صحيح و دقيق روي دو ديوارهي گسل اغلب ناممكن است. اگر لايهبندي جابجا شده باشد، نميتوان با اطمينان ميزان جابجايي ظاهري مربوط به حركات لغزش امتدادي و لغزش شيبي را تعيين كرد (شكل ٣-۱ الف و ب). اگر جهت حركت روي سطح گسل به وسيله شيارهاي آينهي گسل (شكل ٤-۱)، مشخص باشد و يا در صورت وجود انقطاعي در يك ساختار قائم، مانند يك دايك كه با آن بتوان مؤلفهي امتدادي را اندازه گرفت اين مسئله حل خواهد شد.
جهت جابجايي. جهت جابجايي نسبي روي سطح گسل بسيار مهم بوده و به جهت گيري گسل نسبت به محورهاي تنش وابسته است (قسمت ٢-۹ را ببيند). در مورد گسلهاي امتداد لغز، چنانچه بينندهاي مستقر در يك سوي گسل، ببيند كه بلوك روبه رو، به سمت چپ او حركت كرده، جابجايي را چپ گرد و اگر به سمت راست او حركت كرده، جابجايي را راست گرد گويند(شكل ٤-۱).
در گسلهاي شيب لغز، هنگامي كه فراديواره نسبت به فروديواره به سمت پايين حركت كرده به آن گسل نرمال (عادي ) و برعكس اگر به سمت بالا حركت كرده و به آن گسل معكوس ميگويند (شكل ۵-۱). شيوهي ديگر براي بيان جهت جابجايي در گسلهاي شيب لغز، بكارگيري جهت جابجايي قائم است. جهت شيب گسلهاي نرمال به سوي ديوارهي پايين رانده بوده، در حالي كه جهت شيب گسلهاي معكوس، به سوي ديوارهي بالا رانده است. جهت حركت در گسلهاي معكوس موجب ميشود كه واحدهاي سنگي پايين (به طور طبيعي پيرتر) در بالاي واحدهاي سنگي بالايي (به طور طبيعي جوانتر) قرار گيرند، در حالي كه در گسلهاي نرمال، عكس اين حالت صادق است.
راندگيها ولگها:گسلهايي كه كمتر از ﹾ۴۵ شيب دارند و يا گسلهاي كند از گسلهاي تند شيب لغز تفكيك ميشود. اگر جهت حركت معكوس باشد، آنها را راندگي و اگر نرمال باشد آنها را لگ مينامند. گسلهاي رانده بويژه در كمربندهاي كوهزايي مهم بوده و اغلب دهها كيلومتر جابجايي دارند. راندگي موآن كه كرانهي شمال غربي كمربند كوهزايي كالدونين در شمال غرب اسكاتلند را مشخص ميكند، نزديك به ۱۰۰ كيلومتر جابجايي دارد. هندسه و يا نامگذاري كمربندهاي رانده پيچيده بوده و در قسمت ٤-۹ تشريح خواهد شد.
سنگهاي ناشي از گسلش (سنگهاي گسلي)
برش و رس گسلي: بسياري گسلها با منطقهي شكسته و خرد شدهي قطعات سنگي با اندازههاي گوناگون مشخص ميشود. زماني كه قطعات ديدني بخش شايان توجهي از سنگ را تشكيل ميدهد، به اين مواد برش گسلي گويند. هر جا كه بخش عمدهاي از سنگ دربردارنده پودرهاي ريز باشد آن را رس گسلي مينامند. از آنجا كه چنين مناطقي به طور عادي نرمتر بوده و آسانتر از سنگهاي گسل نخورده تخريب ميشود، اغلب در ارتباط با بيرونزدگيهاي گسلي توپوگرافي پستي ايجاد ميكند.
خرده سنگهاي چسبنده: برش و رس گسلي، اساسا سنگهاي سست بافتي است كه نزديك به سطح زمين يافت ميشود. در عمقهاي بيشتر، جايي كه افزايش فشار و دما در بيشتر موارد موجب تبلور مجدد ناقص بافت سنگ ميشود، انواع خرده سنگهاي چسبنده يافت ميشود. به چنين سنگهايي اگر قطعات قابل ديدن آنها بيشتر باشد، برش خرد و اگر زمينهي ريزدانه، بخش عمدهي سنگ را در بر گيرد كاتاكلاسيت گفته ميشود.
ميلونيت: زمين شناسان ساختماني عموما سعي دارند سنگهايي كه در شرايط شكننده با شكسته شدن و خرد شدن مواد (كاتاكلاسيز) بوجود ميآيد را از آنها كه در شرايط شكل پذير با تبلور مجدد و ممتد و يا با جريان تشكيل ميشود را جدا كنند (قسمت ٣-۷ را بنگريد). خرده سنگهاي ريزدانه كه با اين فرايند توليد ميشود، سخت و ديرگداز با بافت ورقهاي و يا پودري است. چنين سنگهايي را ميلونيت مينامند (شكل ٦-۱، الف) هر جا تبلور مجدد چيره است، سنگ را بلاستوميلونيت گويند.
التراميلونيت و شبه تا چليت: خردشدگي شديد، سنگي را توليد ميكند در بردارندهي قطعات شكسته در زمينهاي تيره و غالبا سياه از دانههاي فراميكروسكوپي، چنين موادي التراميلونيت ناميده ميشود (شكل ٦-۱، الف). اصطكاك حرارتي ناشي از حركت نسبي سريع در طول گسل ممكن است براي ذوب كردن اين مواد بسنده باشد و مادهاي شيشهاي كه اغلب اسفروليت در بردارد را تشكيل دهد كه به آن شبه تاچليت ميگويند. شبه تاچليت، رگههايي تشكيل ميدهد كه در شكستگيهاي سنگهاي مجاور نفوذ ميكند (شكل ٦-۱، ب و ج). از آنجا كه مواد شيشهاي معمولا مات و كدر شده و مقدار زيادي قطعات ذوب نشده در خود دارد، اغلب تشخيص آن از التراميلونيت، بدون بزرگ كردن، دشوار است. شبه تاچليت ظاهرا در عمق، بر اثر فشار متوسط و تغيير شكل نسبتا سريع در پوسته شكل ميگيرد. بنابراين گسلي در سطح با رس گسلي نرم، ممكن است در عمقهاي حد واسط شبه تاچليت ايجاد كرده و در اعماق بيشتر با ميلونيت جايگزين شود.
سيماهاي مرتبط با سطح گسلها
آينهي گسل: صفحهي گسلها اغلب سطح شفاف شيارداري را نشان ميدهد كه در اثر عمل مالش و صيقل دهندگي حركت ديوارهها در طول يكديگر ايجاد ميشود. چنين عارضههايي اغلب آينهي گسل ناميده شده و خراشها و يا شيارها، جهت حركت نسبي گسل را نشان ميدهد. ديگر ساختارهاي خطي از رشد كانيهاي رگهاي فيبري، مانند كوارتز و يا كلسيت ناشي ميشود كه محور طولي آنها به موازات جهت حركت است.
خمشهاي مرتبط با گسلها: سنگهاي لايهداري كه مجاور يك گسل است، عموما چينهاي باز و يا خمشهايي كه به نظر وابسته به حركت گسل بوده را نشان ميدهد. چنين چينهايي را برخي از نويسندگان چينهاي كشيده ناميدهاند. از آنجا كه اين واژه دلالت بر پديد آمدن چينها از فرآيند كششي ديوارههاي دوجانبهي گسل (يك مكانيزم محتمل) دارد، بايد از بكارگيري آن پرهيز شود.
بيشتر خمشها در طول سطح گسلها از استرين شكلپذير اوليه كه به شكستگي منجر شده، نتيجه ميشود.
مبلغ قابل پرداخت 21,385 تومان