فهرست مطالب
عنوان صفحه
مقدمه. 1
آشنايي با شيخ فضلالله نوري.. 1
بازگشت به ايران.. 6
آثار علمي.. 9
رسالهها و آثار خطي.. 9
كتابهايي كه با نظارت و يا تحشيهي او به طبع رسيده است... 11
تلاشهاي اجتماعي.. 11
در نهضت تنباكو. 14
در جنبش عدالتخواهي.. 17
فصل اول: « بازشناسي مقدمات و زمينههاي فكري مشروطيت». 19
واژهي مشروطه. 24
نخستين برخورد با تمدن غرب... 28
نظريهپردازان غربزده. 31
مشروطيت و لائيكگرايي.. 34
نهضت بازگشت و شكست غربزدگي.. 36
فصل دوم: « انقلاب عدالتخواهي ». 38
نخستين تحصن.. 42
دومين تحصن.. 45
|
تحصن سفارت انگليس.... 46
عزل عينالدوله. 52
فرمان تأسيس مجلس شورا54
عدالتخانه يا مشروطه. 58
علماي نجف و جنبش عدالتخانه. 68
گذار از حكومت مشروطه به...77
فصل سوم: « تدوين قانون و ديدگاه شيخ فضلالله نوري ». 79
قانون اساسي و سه مجتهد بزرگ.... 87
فصل چهارم: « حكمران قانوني و انديشههاي شيخ فضلالله ». 94
اصل نظارت شوراي مجتهدان.. 108
فصل پنجم: « موضعگيري شيخ در برابر مجلس ». 130
تحصن در حضرت عبدالعظيم.. 136
انتشار روزنامه و لوايح.. 148
اتهام مجلس.... 156
فصل ششم: « سقوط مشروطيت ». 162
سوءقصد نافرجام. 169
برقراري دوبارهي مشروطيت... 171
نتيجهي تلاشهاي مشترك روس و انگليس.... 176
فتح تهران بيقرباني صفا نداشت... 179
منابع و مآخذ.. 180
مقدمه
آشنايي با شيخ فضلالله نوري
از حدود نيمهي دوم قرن سيزدهم اسلامي (نوزدهم مسيحي) به بعد جنبشهاي اصلاحي در جهان اسلام شامل ايران، مصر، سوريه، لبنان، شمال آفريقا، تركيه، عراق، افغانستان و هندوستان آغاز شد. در اين كشورها كم و بيش داعيهداران اصلاح ظهور و انديشههاي اصلاحي عرضه كردهاند. اين جنبشها به دنبال يك ركود چند قرني صورت ميگرفت و تا حدي عكسالعمل هجوم استعمار سياسي و اقتصادي و فرهنگي غرب بود و نوعي بيدارسازي و «رنسانس» (تجديد حيات) در جهان اسلام به شمار ميرود.
نهضتهاي اصلاحي صد سالهي اخير بيشتر توسط رجال مذهبي كشورهاي ياد شده كه به عمق تحولات و جريانهاي فرهنگي و سياسي جامعهي مسلمانان آگاه بودند و از بيحركتي مردم و نفوذ استعمار فرهنگي بيگانگان رنج ميبردند، صورت ميگرفت. اينان در اولين مرحلهي حركت اجتماعي، ملتهاي مسلمان را هشدار دادند تا در برابر يورش بيرحمانهي سياسي و فرهنگي غرب بسيج شوند و مقاومت نشان دهند. در همان حال از امتياز دعوت مسلمانان به خرافاتزدايي و نشان دادن ماهيت استعمار و شيوههاي رنگارنگ و پرفريب آن و تشكيل جبههي سراسري پيروان اسلام برخوردار بود.
ايدههاي انقلابي جنبش آورندگان و همچنين نويسندگان آگاه سرانجام، موج نوين بازسازي تفكر اسلامي و بازگشت به خويشتن را مجدداً در كشورهاي اسلامي شكوفا ساخت؛ يعني در آغاز قرن بيستم و در همان زماني كه غربزدگي به اوج خود رسيده بود، اين موج اسلامگرايي و غربستيزي نيز در حال رشد بود و انجمنهاي گوناگوني به پيروي از اين بينش نوين بازسازي در گوشه و كنار جهان اسلام تشكيل شد.
ايران كه، رهبران مذهبي آن، چه در عمل و چه در نظر به علت تفاوت بينشهاي عقيدتي و مباني اجتهادي با ديگر فرقههاي اسلامي از خود نشاط و تحركي سياسي و اجتماعي نشان داده بودند، در موج جديد بازسازي تفكر اسلامي سهم بسزايي داشت و اوج آن را ميتوان در جنبش تنباكو به فرمان ميرزاي شيرازي و همچنين قيام عمومي براي عدالتخواهي كه به «مشروطه» تغيير ماهيت داد، دانست.
در ايران، بيشترين نقش را در مبارزه با غربزدگي و حتي ايجاد نهضت بازگشت به خويشتن، روحانيت و علماي اسلامي داشتند. روحانيت شيعه در ايران به مراتب نيرومندتر و مستقلتر از روحانيت ساير مناطق و كشورهاي اسلامي بود. اينان همانند سدي در برابر قانون غربزدگي ايستادند و سرانجام آنگونه كه ما شاهد آن هستيم آن را با شكست مواجه ساختند.
جنبش عدالتخواهي (مشروطيت) نقش ويژهاي را از ميان حوادث اجتماعي جامعه ايران بر عهده دارد. همچنين نمودار بلند رويارويي بازسازي تفكر سياسي- اسلامي و بازگشت به خويشتن، با نفوذ غربزدگي به شيوهي نوين حكومتي آن است. اين نكته را نميتوان انكار كرد كه اين نهضت با حمايتهاي مردمي و استفاده از نفوذ رهبريت ديني و تلاش علما شريعت اوج گرفت. گرچه در اين ميان انديشههاي وارداتي در حال نضج بود و رهبريت مذهبي جنبش، گاه و بيگاه رنگباخته و تحتتأثير خودباختگي غربگرايان قرار ميگرفت؛ اما حضور ديانت را به عنوان نقشي مستقل نميتوان ناديده انگاشت. روح عدالتخواهي اسلامي، نهضت ضد فساد و استبداد را پيش ميراند و در قالب درخواست مجلس عدليه خود را نشان ميداد.
نقش و نفوذ ديانت و حفاظت از مصالح ملت، تا مدتي نه چندان طولاني كه در صحنه بود، در شعاعي محدود جريان داشت و «بدون تأييد قبلي دو نفر از برجستهترين مجتهدين هيچ يك از مسائل مهم حل و فصل نميشد»[1] اما رفتهرفته با كمسو شدن شعاع نفوذ ديانت به علت پيش آمدن مباحثات حوزهاي و سليقههاي شخصي، غربزدگي نفوذ خود را قوي و سرانجام با كنار زدن تمام و كمال نفوذ ديانت، نقش فرهنگي و سياسي و اجتماعي خود را محكم و اساسي ساخت.
هر چند مجتهدان ديانت به نابودي خفقان و استبداد داخلي و تحرك اجتماعي و تشكل جنبش و استقرار و تحقق يافتن آن در قالب يك «نظام سياسي» ياريهاي اساسي نمودند؛ اما كمتر از ايشان، به عمق جريانات سياسي و نفوذ و گسترش غربزدگي در قالب نظام سياسي نوين آگاهي يافتند و اگر تعدادي به نفوذ انديشههاي وارداتي دست يافتند به تلاشي بيش از توان خود در تعديل آن دست نيازيدند؛ اما بدون ترديد نخستين كسي كه به طور مشخص از مجتهدان ديانت در رويارويي جريان غربزدگي اين دوران كه عدالتخواهي به مشروطيت تبديل ماهيت ميداد ايستاد، «شيخ فضلالله نوري» بود. او با بينش بنيادي و عميق خود پي برد، آنچه روشنفكران به عنوان «مشروطه» در پي عرضه و اجراي آن هستند، برخاسته از بينش و فكر غربي است و در نهاد اسلامي ريشهاي ندارد. در بينش توحيدي اسلام اصالت از آن خداوند است و در برابر فرامين الهي، آراي مردم ذاتاً اصالتي ندارد. و به ديدهي شيخ فضلالله مشروطهخواهان نيز با بهرهگيري از تحرك بخشي فقيهان دين و وازدگي جامعه از خفقان و استبداد در صدد گسترش غربزدگي فرهنگي و سرانجام اسلامزدايي بودند.
اكنون پس از گذشت نزديك به يك قرن از جنبش مشروطيت، آسانتر ميتوان به بررسي آن رخداد عظيم و منازعات فكري ناشي از آن پرداخت. پس از گذشت اين همه سال، سادهانگاري خواهد بود كه منازعهي فكري مشروعهخواه و مشروطهطلب را در قالب رقابت صنفي بهبهاني و نوري و يا رقابت روس و انگليس خلاصه كنيم. چنين تحليلهاي آسانياب و آسانگواري كه دلايل را يكسره وا مينهند و علل را بر ميگيرند و از آن ميان تنها به روانشناسي بسنده ميكنند و دست آخر منازعات فكري را به عالم نفسانيات محول ميكنند؛ كمك چنداني به پيشبرد شناخت تاريخي ما نخواهد كرد. شيخ فضلالله بزرگترين مخالف فكري نظام مشروطه بود و در هر تحليلي از او ميبايستي جنبهي معرفتي آثار و اقدامات او در نظر آورده شود.
در اين بخش عجالتاً به آشنايي با شيخ فضلالله نوري و فعاليتهاي علمي و اجتماعي او ميپردازيم تا رفتهرفته ضمن بخشهاي آينده تا حدودي به انديشههاي او و علل و عوامل رويارويي با مشروطهخواهان آگاهي يابيم.
شيخ فضلالله «كجوري» مازندراني- مشهور به نوري- به تاريخ «2 ذيحجه 1259ه.ق» در لاشك كجور[2] ديده به دنيا گشود.
پدرش ملاعباس نوري طبرسي است كه «افاضل علماي دين»[3] و «پيشوايان مورد اطمينان و اعتماد و وثوق مردم نور مازندران»[4]اش شمردهاند و از شاگردان علامه ميرزامحمدتقي نوري (م1263ق) و داماد وي به شمار ميرفت.
جدش ميرزاتقي نوري، يكي از بزرگترين دانشمندان خطهي مازندران، از شاگردان ملاعلي نوري و سيدمحمد مجاهد است كه آثار فراواني در صحنهي تأليف و ترويج دين و قضاوت بين مردم و تربيت طلاب از خود به يادگار نهاد. شيخ فضلالله نوري در آغاز جواني به تحصيل مقدمات علوم متداول عصر خود پرداخت و براي تكميل تحصيلات، همراه مرحوم حاج ميرزاحسين نوري[5] دايي و پدرزن خود به نجفاشرف مهاجرت نمود.
نوري در نجف پس از شركت در حوزهي درس شيخ راضي آلخضر و ميرزا حبيبالله رشتي (1234-1312ق) – از شاگردان شيخ مرتضي انصاري- به درس سيدمحمدحسن- ميرزاي شيرازي (1230-1312ه.ق) راه يافت.
شيخ فضلالله پس از هجرت ميرزاي شيرازي در سال 1291ه.ق از نجف به سال 1292ه.ق به همراه دايي خود و ملافتحعلي سلطانآبادي، به عنوان نخستين كاروان علمي براي بهرهجويي از حوزهي عالي درس ميرزاي شيرازي به سامرا هجرت ميكند. رفتهرفته در شمار شاگردان، مورد توجه و اطمينان استادان خود قرار گرفت و به مرتبهي بلند و عالي فقاهت و اجتهاد نايل آمد.[6]
شيخ فضلالله بر علوم متداول حوزههاي علوم ديني، يعني فقه و اصول، رجال و كلام و حكمت و عرفان احاطه كامل يافت و چنان در مايهي فضل و كمال و دانش، تمكن و شهرت آورد كه علاوه بر دوستان حتي مخالفان سياسي فكري وي نيز مرتبهي علمي او را انكار ننمودند.
سيدمحمدعلي شوشتري كه در حوزهي علميه شيخ و در چند دورهي وكالت مجلس نيز شركت داشته، وي را «در حوزهي درس ميرزاي شيرازي بزرگ بر همهي فضلا مقدم» خوانده و مينويسد:
«نوري... از نظر دانش و فضل در رشتهي اصول استاد درجهي اول و در فقه محقق تام كه نظرياتش مورد استناد فقهاي ديگر قرار ميگرفت و يا در رشتهي حكمت و كلام كسي را ياراي مجادله و يا بحث با ايشان نبود و در ساير رشتههاي ادبي و ضروري، جامع جميع كمالات بوده است.»[7]
و ميرزا محمدعلي معلم حبيبآبادي، شيخ فضلالله را «از اجلهي علما معقول و منقول و داراي برخي از علوم غريبه» ميداند كه «پس از تحصيلات و مراجعت از عتبات به تهران، از معاريف علماي آن شهر گرديد و مرجعيت و رياسي مهم به هم رسانيد»[8] و ضياءالدين دري اصفهاني از تاريخنويساني كه عصر شيخ را درك كرده، معلومات وي را «منحصر و محدود به فقه و اصول تنها» نميداند، بلكه «قطع نظر از جنبهي فقهاتي از بقيهي علوم هم نظير علم تاريخ و جغرافيا كه غالب فقها از اين دو علم بيبهره ميباشند، اطلاع كافي داشته است و حتي در اين اواخر، از مرحوم ميرزا جهانبخش منجم به فراگيري علم نجوم و اسطرلاب ميپرداخت. من عرض كردم جناب آقا! در اين آخر عمر براي چه علم نجوم تحصيل ميكنيد؟ فرمود: من از اين علم چون بهره نداشتم و اين مسأله براي من، يعني براي اهل علم كليتاً بد است كه ... بيبهره باشند. بميرم و اين علم را بدانم بهتر است يا بميرم و ندانم...»[9]
همچنين شيخ محمد حرزالدين از علماي برجستهي زمان شيخ فضلالله، وي را «علمي از اعلام اسلام، حامل رايت حق و ايمان و بزرگترين پيشواي ديني كه با بيدينان و زشتكاران در ميستيزيد و از انحراف بازشان ميداشت.»
خوانده، مينويسد: او «اديب و شاعر بود و اشعاري به زبان تازي و پارسي از وي روايت شده است. در ميان علماي تهران، از چهرههاي برجستهاي بود كه با حكام و رجال حكومتي مقتدر ستمگر، مخالفت مينمود.»[10] و تعدادي ديگر از رجال نويسان، همچون سيدمحمدمهدي موسوي اصفهاني كاظمي، شيخ فضلالله را «از كبار علماي مجتهدين و اجلا فقها و محدثين و ادبا جامعين و ناصر دين مبين... در تهران مدرس شهير و در ايران مرجع كبير»[11] ميداند. و محمدعلي مدرس، نامبرده را در تهران «حامل لواي رياست مذهبي» كه «تمام اوقات او در ترويج احكام دينيه تدريساً و تأليفاً مصروف و مصدر خدمات دينيهي بسياري»[12] خوانده است. و علامه اميني او را «از پيشوايان مسلمين و پرچمداران دانش و دين، كه «فضل از جوانبش ريزان و علم از دل و زبانش جريان داشت»[13] يادآور شده است. و حتي برخي شيخ فضلالله را «در فن اصول در تهران اول» و يا گفتهاند «مشهور است در نجف هم كمتر نظير دارد»[14] و «اگر چندي در عتبات توقف كند، شخص اول علما اسلام خواهد گرديد»[15] و به ديدهي فرخ دين پارساي، «شيخ فضلالله، آن مجتهد بزرگ و عاليقدر كه به تصديق دوست و دشمن، نظيري براي او در آن عصر يافت نميشد...»[16] كه «در ابتداي ورودش از عراق به ايران، نفوذ و مرجعيت تام پيدا كرد»[17] و به نوشتهي ادوارد براون- محقق و تاريخنويس نامدار- «شيخ فضلالله از لحاظ علم و آراستگي به كمال معروف و فقيه جامع و كامل... مجتهد سرشناس و عالمي متبحر... و از لحاظ اجتهاد برتر از ديگران بود»[18] و اينكه «مقام علمياش بالاتر از سيدين مسند نشين [بهبهاني و طباطبايي] است» و «مسائل شرعي غالباً به او رجوع ميشد»[19]
و «در پايتخت مرجع امورات شرعي... و تقريباً شخص اول ايران بود»[20] و از ديدگه كسروي، يكي از سرسخت ترين مخالفانش «شيخ فضلالله مجتهد اعلم و باشكوه تهران شمرده ميشد»[21] از اين رو به گفتهي ملكزاده« در پايتخت شيخ بالاترين مقام روحانيت را حائز بود؛ گفته ميشود از حيث معلومات و تبحر در علوم ديني، از همهي همگنانش برتري داشته و بسيار فهيم و باهوش بوده و در قدرت استدلال، در ميان طبقهي خود نظير نداشته، هر روز در مساجد و مجالس درس و خانهاش، هزارها نفر اجتماع ميكردند.»[22] و بيترديد به ديدهي اسماعيل رضواني «شيخ فضلالله مقام اجتهاد داشت و اين مقام بر همه كس مسلم بود، به طوري كه حتي سرسختترين دشمنان او نيز نتوانستند عظمت علمي او را انكار كنند... در بحبوحهي انقلاب آنچه امكان داشت به اين پيرمرد، به دروغ ... افترا و تهمت زدند؛ اما هيچ كس منكر مقام علمي او نشد.»[23]
بيگمان مقام اجتهاد و عظمت علمي و اجتماعي شيخ فضلالله نوري، نزد همگان مسلم بود كه سرسختترين دشمنان و مجري دار آويختن او، يپرمخان، اظهار داشت «شيخ فضلالله نوري... روحاني عاليقدري بود و گفتهي او براي توده خلق، وحي منزل محسوب ميشد.»[24]
و آقاي حسنعلي برهان در گزارشي نوشت:
«شيخ مردي بود، اولاً احتياجي به گرفتن مال از ديگران به سبب آنكه در مازندران علاقهي ملكي و درآمد منظم داشت، نداشت. ثانياً خوب درس خوانده بود و تا زماني كه زن و فرزند هم داشت، در عتبات درس ميخواند و خيلي خوب مراتب اجتهاد را گذرانده بود. ثالثاً باهوش و با حضور ذهن بود و اغلب در موقع ترسيم مهرش به اوراق قبل از آنكه به ثبتهاي خود رجوع كند، از خاطرهاش كمك ميگرفت و حاصل خاطراتش در اين امور با آنچه ثبت شده بود، مطابقت داشت. رابعاً به سبب اينكه كمي متعيّن زندگي ميكرد و باسواد و مجتهد جامع الشرايط شناخته شده بود، تمام رجال و اولياي امور و پادشاهان و اقران و امثالش به او به نظر اعزاز و احترام نگاه ميكردند. اين اوصاف او را فردي ممتاز و لازم الاحترام نموده بود. اين صفت را هم بايد اضافه نمايم كه بسيار در ابراز عقايدش شجاع و بيباك بود مطلقاً از اين لحاظ مانند روحانيان معاصرش، محافظهكار نبود و ملاحظهي قدرت روز را نمينمود...»[25]
به هر حال شيخ فضلالله تا آن زمان كه در عراق بود، در كنار بهرهگيري از دانشمندان بزرگ حوزهي ديني نجف و سامرا داراي مجلس درس مورد توجهي شد و دانشدوستان بسياري از طلاب علوم ديني از مجلس درس وي سود بردند و گويا در آن تاريخ از همگنانش حوزهي درس شايستهتري را دارا و شخصيتهايي همچون شيخ عبدالكريم حائري يزدي[26] (مؤسس حوزهي علميه قم) از او بهره ميبردهاند.
بازگشت به ايران
شيخ پس از فراگرفتن علوم حوزههاي علميه و پس از نيل به مرتبهي اجتهاد و تأليف چند رسالهي فقهي و اصولي از تقريرات درسهاي استادان برجستهي خود و اخذ اجازهي نقل روايت، به اشاره ميرزاي شيرازي براي ارشاد و هدايت مردم به تهران آمد و رفتهرفته از روحانيون طراز اول و زمامدار روحانيت ايران شد. به گزارش محمدحسن خان اعتماد السلطنه مورخ هم عصر او «شيخ فضلالله نوري افضل و اكمل تلامذه سركار حجة الاسلام حاج ميرزا محمدحسن (شيرازي) است و در فقه و اصول و حديث و رجال و انواع فضايل ديگر، امتيازي بيّن دارد. اهالي دارالخلافه را به اين بزرگوار اعتقادي است راسخ، مجلس درس و افادات و افاضتش نيز امروز بسي عامر و به وجود كافه مستعدين مدارس تهران داير ميباشد.»[27]
به عقيدهي برخي نويسندگان معاصر، اگر شيخ در عتبات مانده بود، پس از ميرزاي شيرازي احتمال مرجعيت عامه او بسيار بود. اما ضرورت موقعيت و نفوذ بيگانگان و شيوع تفكر فرنگيمآبي در ايران ايجاب ميكرد كه وي به تهران آيد. ميرزاي شيرازي براي كسب اطلاع دقيق از اوضاع نابسامان كشور او را به ايران فرستاد.[28] در واقع او به عنوان نمايندهي مورد وثوق ميرزا در حدود سال 1300 به ايران بازگشت و در تهران سكونت گزيد.
سياستمداران وابسته كه از راههاي گوناگون نيروهاي مذهبي و روحانيت را تضعيف ميكردند، بازگشت شيخ فضلالله با نمايندگي ميرزاي شيرازي را براي مصونيت ايران و جامعهي اسلامي از نفوذ غربيان و تقويت حوزههاي علميه تلقي نمودند. از اين رو به كمك سفارتخانههاي انگليس و روس بسيار كوشيدند تا از نفوذ اجتماعي- سياسي او در رويارويي با اوضاع سياسي جديد كشور در زمينهي روابط سياسي اقتصادي غرب با ايران بكاهند، اما عليرغم همهي كوششها، وي پس از درگذشت ميرزا حسن آشتياني مجتهد وقت تهران (28 ج2، 1319ه.ق) به رياست مذهبي رسيد و مجتهد طراز اول تهران شد.[29]
احتشام السلطنه در «خاطرات» خود مينويسد: «شيخ فضلالله نوري مجتهد، بعد از تكميل تحصيلات خود در نجفاشرف و نيل به مقام اجتهاد در سال 1288 ه.ق به تهران بازگشت. قريب چهل سال در تهران رياست و مرجعيت داشت و ترافع دعاوي عموم به محضرش ارجاع ميشد و مجلس درسش ممتاز بود. قبل از نهضت مشروطه در برخوردهايي كه ميان مردم و دربار به وجود ميآمد، همواره او رهبر و پيشواي خلق بود. از جمله در مسأله رژي و غائله تنباكو، او به حمايت از مردم قيام كرد.»[30]
همچنين عبدالله بهرامي در «خاطرات» خود ميگويد: «آقا شيخ فضلالله قبل از مشروطه در تهران عنواني داشت و از علماي با نفوذ آن دوره محسوب ميشد و به زهد و تقوا هم مشهور و اغلب مردم به او اعتقاد كامل داشتند.»[31]
شيخ قضاوت شرعي و حل و فصل مشكلات مردم را اضافه بر تربيت طلاب و ارشاد و هدايت مردم عهدهدار بود و به گزارش سپهر: «آقا شيخ فضلالله، اعتماد الشريعه- وكيل مازندراني- را كه بسي خانهها را به غصبيت برده، چوب ميزند.»[32]
طبق مدارك موجود، ميرزاي شيرازي مراجعهكنندگان از ايران را به او ارجاع ميداد و گفته بود: «مگر حاج شيخ فضلالله در تهران نيست كه به من مراجعه ميكنيد.» و «ميان من و شيخ فضلالله ضديتي نيست ايشان خود من و نفس من است.»[33]
مجلس درس شيخ در تهران داراي اعتبار و اهميت فوقالعاده بود و بسياري از روحانيان به شركت در درس او مباهات داشتند و مجتهدان بسياري در حوزهي درس او حاضر و اغلب علماي تهران از افادات علمي او بهره ميبردهاند.[34]
بيگمان مهمترين عامل رشد اجتماعي و شهرت شيخ فضلالله علاوه بر فضل و تبحر علمي، روابط و مناسبات بسيار نزديك او با ميرزاي شيرازي بود. از همين رو شيخ پس از ورود به تهران، طبق سنت عالمان بزرگ همهي اعصار بر مسند تدريس نشست و بسياري از فضلا و علما و روحانيان و دانشدوستان از حوزههاي درس فقه، اصول، حديث، اخلاق و فلسفهي اسلامي او بهره ميبردند.[35]
آثار علمي
شيخ نوري علاوه بر تدريس و ارشاد و رسيدگي به امور مردم و قضاوت و امثال آن در كار تأليف و رسايل فقهي و اصولي و فلسفي و سياسي، همچنين در تصحيح و تحشيه كتابهاي معروف و معتبر علماي گذشته اهتمامي فراوان تمام داشت. آنچه از او باقي مانده بدين شرح است:
1. صحيفهي «قائمية» حاوي مجموعه ادعيه رسيده از امام دوازدهم(ع)
2. رسالهي اصولي «المشتق» تقرير و شرح درس ميرزاي شيرازي، كه در تهران به تاريخ 1305 منتشر شد.
3. رسالهي «سوال و پاسخ» شماره1 حاوي 236 پرسش از ميرزاي شيرازي، ط تهران، 1305هجري[36]
4. «رسالهي عملية» توضيح المسائل شماره2 حاوي 60 پرسش و پاسخ از شيرازي، ط تهران، 1306 هجري
5. رسالهي «تحريم سفر حاجيان به مكه از طريق جبل» با امضاي مجتهدان بلندپايهي آن عصر، ط تهران، شعبان 1320[37]
6. «تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل» در رد سياست مشروطه، كه به فرمان شيخ توسط ميرزاعلي اصفهاني تحرير گرديده است. اين رساله به تاريخ 1362 هجري در تهران انتشار يافت.
7. «شرح مقاصد» از مجموعه مقالهها و نامهها و اعلاميههاي شيخ و يارانش در تحصن حضرت عبدالعظيم گردآوري شده و به تاريخ 1325 هجري در تهران طبع و نشر گرديد.
8. «تحريم مشروطيت» حاوي علت موافقت اوليه و مخالفت ثانويهي شيخ نوري با مشروطيت و دلايل شرعي او به قلم خودش؛ كه به تاريخ 1326 هجري در تهران طبع و انتشار يافت.[38]
رسالهها و آثار خطي
1. رسالهي فقهي «عدم لزوم الترتيب في قضاء الصلوة الخمسه»
2. رسالهي اصولي «حكم التجري في حجيه القطع»
3. رسالهي اصولي «التجزّي في الاجتهاد»
4. رسالهي فقهي «الحاشيه علي المتاجر» شيخ مرتضي انصاري
5. رسالهي فقهي منظوم «الدرر التنظيم»[39] كه در 20 سالگي و در تاريخ 1279 هجري آن را تنظيم نموده است.
6. رسالهي اصولي «المشتق» تقريرات درسهاي ميرزاي شيرازي بزرگ
7. حاشيهي فلسفي بر «شواهد الربوبيه» ملاصدرا فيلسوف مشهور كه به طور كامل به سال 1281 هجري توسط شيخ بازنويسي شده است.[40]
8. حاشيه بر «فرائد الاصول» شيخ مرتضي انصاري كه در سال 1327، 29 رجب به خط شيخ فضلالله به پايان رسيده است.[41]
9. رسالهي تحقيقي و اصولي «قاعده ضمان اليد» كه در مقدمهي آن اجازهي اجتهادي و تقريض فقيه بزرگ و مشهور شيعه قرن سيزدهم، ميرزا حبيبالله رشتي آمده و از شيخ فضلالله با اوصافي همچون «عالم رباني، علم حقّاني، مجتهد ماهر، متبحر كامل، جامع منقول و معقول ...» ياد ميكند.[42]
10. ديوان «اشعار»، مجموعهاي كوچك از سرودههاي مختلف فارسي و عربي كه به «نوري» تخلّص مينموده است.[43] (نمونهاي از آن اشعار در مقدمهي كتاب «شاخه طوبي» ميرزا حسين نوري و چند قصيده در پايان «ديوان اشعار» مرحوم ميرزا محمدتقي شيرازي، ج6، 135ق درج شده است).
11. «بياض»، حاوي اوراد و اذكار و ادعيه و يادداشتهاي شخصي شيخ[44]
12. «مجموعهي متفرقات»- عربي- روايات و فوايد متفرقهاي است بدون تنظيم و تلخيص كتاب «تسهيل الغوامض» يا «ايضاح الاعراب» و اشعاري از شاعران معروف چون مجنون عامري و شيخ عبدالحسين شكر و شيخ كاظم ازري (12ج، 12/129-58 برگ)[45]
كتابهايي كه با نظارت و يا تحشيهي او به طبع رسيده است
1. «مستدرك الوسائل» ميرزاحسين نوري، يكي از مجموعههاي بزرگ حديث شيعه، كه در تاريخ 1318 هجري در تهران منتشر گرديد.
2. «المعتبر» محقق اول، نجمالدين جعفربن الحسن (602ه- 676ه(
3. «جمال الاسبوع» در اعمال ايام هفته، گردآوري سيدبن طاووس، فقيه بلند پايهي شيعه در قرن هفتم هجري
4. «الاقبال لجمال العارفين» در اعمال ماه مبارك رمضان، در تاريخ 1320 هجري در تهران انتشار يافت.
5. «ربيع الاسابيع»
6. «مقياس المصابيح»
7. «زاد المعاد»، نوشته علامه محمدباقر مجلسي از عالمان قرن دوازدهم كه در تاريخ 1321 هجري منتشر گرديد.
8. «تحية الزائر» ميرزاحسين نوري، محدث پرآوازهي شيعه، حاوي مجموعهي ادعيه امامان شيعه(ع)
9. «مرآة العقول» در شرح كتاب «كافي»،از مجموعههاي چهارگانه حديثي مورد اعتماد شيعه، نوشتهي مجلسي دوم كه به تاريخ 1321 چاپ و منتشر شد.
10. «مصباح المتهجد» از شيخ طوسي فقيه بلندپايهي شيعه در قرن پنجم هجري
11. «المصباح» محدث كفعمي، حاوي دعوات و اذكار و زيارات كه به تاريخ 1320 هجري در تهران انتشار يافت.
12. «وسايل الشيعة» از مهمترين مجموعههاي حديثي شيعه، گردآوري محمدبن حسن بن حرعاملي، محدث مشهور در سدهي يازدهم كه به تاريخ رمضان 1323 هجري با نظارت و تصحيح و تحشيهي شيخ فضلالله نوري منتشر شد.
تلاشهاي اجتماعي
فعاليتهاي شيخ فضلالله، عليه سلطهي سياسي، اقتصادي و فرهنگي بيگانگان كه آن را نوعي تسلط كفار بر كشور اسلامي تلقي مينمود، طبق مدارك موجود به سالهاي پيش از تكوين نهضت تنباكو و دقيقاً به سالهاي آغاز بازگشت وي به ايران باز ميگردد. به تعبير ديگر اين فعاليت از سالهايي آغاز شد كه استعمار روس و نفوذ او در ايران رو به ضعف نهاده و قدرت انگليس رو به تزايد بود و از شدت ضعف و استبداد و جهل و ناداني دربار قاجار استفاده نموده، با قراردادهاي مختلف مانند «سيم تلگراف»، «راه شوسه جنوب تا تهران»، «راهآهن سازي»، «بانك شاهي»، «امتياز دارسي» و همچنين كالاي غربي مانند قند و لباس و نظاير آن، ميكوشيد نه فقط سلطهي اقتصادي و سياسي خود را تقويت كند بلكه با نفوذ فرهنگ غرب، بيشترين بهره را از اين كشور به دست آورد.
بايد اعتراف كرد، تأثير فرهنگ غرب كه در نتيجه به «غربزدگي» انجاميد، در اين مرز و بوم بيش از فرهنگهاي ديگر اثر گذارده است. زيرا در همين مدت عدهي بسياري مرد و زن از رعاياي انگليس چه شرقي و چه انگليسي به عنوان كاركنان و مأمورين كمپاني به ايران آمدند و به گفتهي دكتر فووريه : «لقمهي چرب و نرمي پيدا شده بود و رسيدن به آن به رنج و خرج سفر ميارزيد.» و از طرف كمپاني به شهرها و نقاط مختلف كشور فرستاده شدند.[46]
پس از آن وزارت خارجهي انگلستان مأموريت يافت، براي اعزام سفرا و تأسيس سفارتخانه و مؤسسات انگليسي در ايران اقدام كند. به شركتهاي انگليسي دستور تأسيس شعبات تجاري، جادهسازي، ايجاد بانكها و بالاخره گرفتن امتيازات جهت استخراج معادن داده شد. و شرقشناسان انگليسي مأمور شدند به ايران عزيمت و دربارهي ادبيات، تاريخ و هنر ايراني مطالعه و تحقيق كنند. همچنين به باستانشناسان مأموريت مطالعه در آثار تاريخي ايران داده شد و به طور طبيعي اين مطالعات با به غارت رفتن بسياري از آثار گرانبهاي ايران همراه بود. طبق مدارك موجود به «يونايتد گراند لژهاي انگلستان و فرانسه» و فراماسوني اكوسه دستور داده شد كه در فراماسون كردن مأموران اعزامي به ايران و تشكيل لژهاي فراماسوني در اين كشور بكوشند و در تشويق ايرانياني كه عازم انگلستان هستند، به عضويت در فراماسونري كوشش كنند. ضمناً به مأمورين سياسي و ديپلماتها اختيار انعقاد معاهدات، تجزيه قسمتهاي مختلف كشور، تضعيف دولت مركزي، مبارزه با پيشرفت فرهنگ و تمدن محلي كه همه آنها در مسير استقرار سياسي انگلستان و پيشبرد سياست آن دولت، اعطا گرديد.[47] به دنبال اين سياست، گروه زيادي از مبلغين مذهبي زن و مرد به ايران آمدند و با مسافرت به شهرها، ايرانيان را به مسيحيت دعوت مينمودند، كليساهاي بسياري ساخته شد، همچنين بيمارستانهايي بنا كردند و پرستاري بيماران را به عهدهي دختران مسلمان ايراني كه اجباراً از حجاب برخوردار نبودند گذاردند.[48] اين رفتار، مردم پايبند به امور مذهبي را در موضع مخالفت با سياست بيگانگان قرار داد.
شيخ فضلالله كه پيش از جنبش تنباكو به ايران آمده بود، پس از بررسي اوضاع و احوال اجتماعي و سياسي درصدد رويارويي با نفوذ فرهنگ غربي و مسائلي كه بيشتر ناشي از شيوع اين طرز تفكر در جامعهي ايران ميگرديد برآمد. اين اقدام همزمان با فعاليتهاي غربزدگي همچون ملكمخان[49] بود كه در جهت نشر فرهنگ غربي در ايران تلاشهاي پيگير داشتند.
[1]. باستاني پاريزي، تلاش آزادي، ص96
[2]. از توابع مازندران و دهي از دهستان كران، بخش مركزي نوشهر. نويسنده در مرداد 1372 جهت شركت در بزرگداشت شيخ فضلالله، از لاشك و برخي وابستگان به خاندان نامبرده ديدن به عمل آورد و برخي خاطرات خانوادگي آنها را شنيد.
[3]. اميني، عبدالحسين، شهيدان راه فضيلت، ص514
[4]. تهراني، محمدمحسن شيخ آقابزرگ، الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج15، ص23
[5]. ميرزاحسين، فرزند محمدتقي فرزند محمدعلي نوري طبرسي، فقيه و محدث و از اعيان و بزرگان علماي شيعه اوايل قرن چهاردهم هجري صاحب كتاب مستدرك الوسائل و تأليفات بسيار ديگر است.
[6]. تهراني، محمدمحسن، شيخ آقابزرگ- ميرزاي شيرازي، ص181
[7]. روزنامهي اطلاعات، شوشتري: «چرا مرحوم شيخ فضلالله نوري به دار آويخته شد.» 22 دي 1327، ص6
[8]. حبيبآبادي، مكارم الآثار، ص1606
[9]. اديب هروي، محمدحسن، تاريخ پيدايش مشروطيت ايران، ص136
[10]. حرزالدين، محمد، معارف الرجال، ج2، ص158
[11]. كاظمي، احسن الوديعة في تراجم مشاهير مجتهدي الشيعة، ج2، ص91
[12]. مدرس، ريحانة الادب، ج2، ص263
[13]. اميني، شهداء الفضيلة، ص354
[14]. اعظام قدسي، حسن، به نقل از عموي پدر خود، خاطرات، ج1، ص12
[15]. ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ج1، ص266
[16]. ر.ك. به: تركمان- محد «مكتوبات، اعلاميهها و چند گزارش پيرامون نقش شيخ فضلالله نوري»، ج2، ص360
[17]. بامداد، مهدي، شرح حال رجال ايران، ج3، ص96- 106
[18]. ادوارد براون، انقلاب ايران، ترجمه احمد پژوه، ص355
[19]. فخرالسلطنه هدايت، مهدي قلي، خاطرات و خطرات، ص24و 304
[20]. علوي، ابوالحسن، رجال عصر مشروطيت، به كوشش حبيب يغمايي و ايرج افشار، ص123
[21]. كسروي، احمد، تاريخ مشروطهي ايران، ج1، ص31
[22]. ملكزاده، مهدي، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج6، ص114و 115
[23]. رضواني، محمداسماعيل، انقلاب مشروطيت ايران، ص199
[24]. رائين، اسماعيل، يپرمخان سردار، با مقدمهي محمدحسين صديق، ص62-61
[25]. مجلهي وحيد، شماره14، سال 14، اسفند 1355
[26]. انصاري، مرتضي، شخصيت شيخ مرتضي انصاري، ص419 و مراجعه كنيد به: رازي، محمد، آثار الحجة يا تاريخ و دائرة المعارف حوزه علميه قم، ج1، نشر برقعي، قم1332، ص22 و 23، ج2، ص327
[27]. اعتماد السلطنه، محمدحسن خان، الماثر و الآثار، بخش دهم، ص151
[28]. لنكراني، حسين، خاطرات مستر همفر، ترجمه علي كاظمي، مقدمه، ص17
[29]. دولتآبادي، يحيي، حيات يحيي، ج1، ص135-136
[30]. خاطرات، ص20
[31]. خاطرات، ص105
[32]. سپهر، محمدتقي، مرآة الوقايع، ج2، ص245
[33]. تندركيا، شمسالدين، نهيب جنبش ادبي- شاهين، ص221 و لنكراني، حسين، مقدمهي خاطرات مستر همفر، ترجمه علي كاظمي، ص17و 18
[34]. به نقل از آيت الله مرعشي نجفي براي نگارنده
[35]. از حوزههاي تدريس و تعليم شيخ فضلالله شخصيتهاي بيشماري برخاستند كه از ميان همه آنها اينان را ميتوان نام برد: حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي، حاج آقا حسين قمي، سيدمحمود مرعشي (پدر آيت الله نجفي مرعشي)، آقا شيخ حسن تهراني، آقا شيخ عيسي لواساني، سيدمحمود حياتشاهي، شيخ باقر معزي، شيخ محمدحسن طالقاني، آخوند ملاعلي رضا، سيدمحمد عصار، شيخ علي چيذري، شيخ شهيدي قزويني، شيخ علي بابلي (معروف به مدرس)، سيدمحمدتقي تهراني، شيخ علي لنكراني، حاج ميرزا ابوالقاسم قمي (برادر بزرگتر حاجآقاحسين قمي) و ميرزا محمدعلي خان اراكي، شيخ محمدسلطان تهراني، شيخ اسماعيل اصفهاني، شيخ محمود مفيد، شيخ علياكبر كاشمري، حاج شيخ علي بمي كرماني، ميرزا جمالالدين كرماني، ميرزا هاشم مشكيني، ميرزا يوسف مجتهدي اردبيلي، شيخ ميرزا جعفر تبريزي، شيخ محمد تربتي، حاج ميرزا زينالعابدين پيشوايي، ميرزا عبدالله سبوحي واعظ، سيدمحمدعلي شوشتري، شيخ حسن علي نخودكي، ميرزا محمدعلي قمي، آقا مصطفي اراكي، سيدعبدالله ثقة الاسلام اصفهاني، سيداحمد طباطبايي، ميرزا ابراهيم نوري، شيخ عبدالنبي نوري، ميرزا هادي نوري، محمدصادق شريف العلما، ظهير الاسلام، شيخ جعفر سلطان العلما، شيخ حسين تهراني، سيدحسن شوشتري، سيدمحمد زنجاني، شيخ محمدباقر بيرجندي، شيخ مرتضي آشتياني، سيدمحمد استرآبادي، علامه محمد قزويني، آقا محمدكبير قمي، شيخ حسن كربلايي (مؤلف تاريخ دخانيه) و .... رجوع به: بامداد، مهدي، شرح حال رجال ايران، ج6، ص91؛ انصاري، مرتضي، شخصيت شيخ انصاري، ص269 همچنين خياباني، واعظ، علما معاصرين، ص177؛ سادات ناصري، حسن، سرآمد فرهنگ و تاريخ ايران در دورهي اسلامي، ج1، ص274؛ امين، محسن، اعيان الشيعة، ج8، ص42
[36]. فهرست آستان قدس رضوي، ج5، شماره عمومي، فقه چاپي، 426، وقفي فهرستي 1792
[37]. همان، شماره عمومي 198، چاپي، وقفي فهرستي 1738؛ يادداشتهاي قزويني، ج5، ص880 و مجله يغما، سال 14، ص198-201
[38]. ملكزاده، مهدي، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج4، ص209 تا 220 متن كامل آن را در تاريخ خود آورده است (13). نگاه كنيد به: پيوست 1
[39]. نسخه خطي آن در بخش آثار خطي كتابخانهي دانشگاه تهران نگهداري ميشود.
[40]. نسخه خطي آن در بخش آثار خطي كتابخانهي ملك- تهران نگهداري ميشود.
[41]. فهرست نسخههاي خطي كتابخانه عمومي آيت الله نجفي مرعشي، ج2، ص302، ش734
[42]. فهرست نسخههاي خطي آستان قدس رضوي، ش عمومي 9632
[43]. بامداد، مهدي، شرح حال رجال ايران، ج3، ص106
[44]. بخش نسخههاي خطي كتابخانهي مجلس شوراي اسلامي، شماره2
[45]. فهرست نسخههاي خطي كتابخانهي آيت الله مرعشي نجفي، ج15، ش5729
[46]. تيموري، ابراهيم، تحريم تنباكو، ص42
[47]. رائين، اسماعيل، فراموشخانه و فراماسونري در ايران، ج2، ص128
[48]. تيموري، تحريم تنباكو، قرارداد1890، ص42
[49]. پرنس ميرزا ملكمخان ناظم الملك از ارامنه جلفاي اصفهان و پسر ميرزا يعقوب ارمني جلفايي (1249ه.ق در اصفهان- ف 1326 ه.ق در لوزان) [به نوشتهي حامد الگار، نام ملكم ژوزف و نام پدرش هاكوب بوده. روزنامه قانون و ملكم، ص11] ملكم در سن ده سالگي به پاريس فرستاده شد و پس از فراغت از تحصيل، در سال 1267ه به ايران بازگشت و در دار الفنون به شغل معلمي و مترجمي اشتغال ورزيد و در 1272 مترجم وزارت خارجه شد. در سال 1273 با سمت مترجم مخصوص سفارت و درجهي سرهنگ اتاماژوري مأمور سفارت دولت عليه ايران در اسلامبول شد. سال بعد به ايران بازگشت و در تهران فراماسون را داير كرد؛ اما فراماسون در سال 1279 بسته شد و ملكم به عثماني تبعيد شد و از 1289 تا سال 1307 سفير و وزير مختار ايران در لندن بود و سوءاستفادههاي زيادي كرد و بالاخره در همين سال عزل شد. در اين مدت روزنامهي «قانون» را تا 41 شماره منتشر كرد و بار ديگر در سال 1371ه وزير مختار ايران در ايتاليا شد و سرانجام در سال 1326 ه در سن 72 سالگي درگذشت و برحسب وصيتش جنازهاش را به برن (پايتخت سوئيس) برده، سوزاندند. (معين، محمد، فرهنگ فارسي، ج6، ص3019)
مبلغ قابل پرداخت 17,108 تومان
برچسب های مهم