فلسفه نبوت
واژة «نبوت» در لغت به معناي پيامبري، و واژة «نبي» به معناي پيامبر است. بنابر قول مشهور، ريشة اين دو واژه، كلمة «نبأ» به معناي خبر است، و يا به گفتة راغب اصفهاني، خصوص خبرهايي است كه از نوعي اهميت برخوردارند. يعني خبرهايي كه فايدهاي بزرگ دارند، و از آنها علم يا ظن غالب حاصل ميشود.
و اين ويژگي در مسئله نبوت موجود است؛ زيرا خبرهايي كه پيامبران الهي ـ عليهم السلام ـ به بشر ابلاغ ميكنند، از عاليترين اهميت برخوردارند، زيرا كه سعادت و شقاوت بشر با نوع برخورد انسان با خبرهاي پيامبران رقم ميخورد. بر اين اساس، پيامبر در اصطلاح شرع به كسي گفته ميشود كه خبرهاي مهم آسماني را به بشر ابلاغ ميكند.
از اين جا به دست ميآيد كه نبوت با رسالت ملازمت دارد، يعني كسي كه به مقام نبوت و پيامبري برگزيده ميشود، مقام رسالت و پيامرساني را نيز دارد. البته مقصود اين نيست كه دو واژة نبوت و رسالت يا نبي و رسول با يكديگر مترادفاند، بلكه مقصود اين است كه در اصطلاح كلامي، اين دو با يكديگر ملازماند. دليل روشن بر اين مطلب آن است كه قرآن كريم آن جا كه از نبوت عامه سخن ميگويد، گاه واژة «نبي» و گاه واژة «رسول» را به كار ميبرد. چنانكه فرموده است:
1. «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ.»
2. «لَقَدْ أرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ.»
آن چه گفته شد مربوط به مطالعة نبوت و رسالت از ديدگاه كلامي است، يعني، فلسفة نبوت و رسالت ـ چنانكه بيان خواهد شد ـ از نظر علم كلام يك چيز است، و از اين نظر تفاوتي ميان نبي و رسول وجود ندارد. و دو آية ياد شده و آيات ديگري كه رسالت و مأموريت پيامبران ـ عليهم السلام ـ را بيان كرده است، تفاوتي ميان پيامبر و رسول نميگذارد؛ ولي از آن جا كه دربارة پيامبران الهي تفاضل و تفاوت مراتب مطرح است، ممكن است در برخي از آيات قرآن يا روايات ميان نبي و رسول فرق گذاشته شده باشد، ليكن فرق مزبور مربوط به مأموريت و مسؤوليت آنان نيست، بلكه مربوط به صفات و ويژگيهاي ديگر آنان است. چنانكه در روايات آمده است: «رسول كسي است كه در خواب و بيداري فرشتة وحي را ميبيند و صداي او را ميشنود، ولي نبي كسي است كه فقط در خواب فرشتة وحي را ميبيند، و در بيداري فقط صداي او را ميشنود.»
شايان ذكر است كه روايات ياد شده، غالباً در تفسير دو آية ذيل وارد شدهاند:
1. «وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا.
2. «وَ ما أرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى ألْقَى الشَّيْطانُ فِي أمْنِيَّتِهِ.
آية نخست دربارة حضرت موسي ـ عليه السلام ـ و آيه دوم دربارة عموم پيامبران ـ عليهم السلام ـ است و در هر دو آيه «رسول» و «نبي» بر كساني اطلاق شده است كه مأموريت ابلاغ پيامهاي الهي به بشر را داشتهاند.
بنابراين، از جنبة كلامي، ميان نبوت و رسالت تفاوتي وجود ندارد. با اين حال ظاهر كلام بر نوعي تفاوت ميان رسول و نبي دلالت ميكند، بدين جهت از ائمه طاهرين ـ عليهم السلام ـ دربارة تفاوت آن دو سؤال شده است، و آنان تفاوت آن دو را به گونهاي كه پيش از اين يادآور شديم، بيان كردهاند.
نظرية دوم دربارة تفاوت ميان نبي و رسول ـ كه ديدگاه مشهور ميان متكلمان و مفسران اسلامي است ـ اين است كه رسول، پيامبري است كه مأمور ابلاغ پيامهاي الهي به مردم است، ولي نبي، پيامبري است كه حامل پيامهاي الهي است، خواه، مأمور به ابلاغ آنها باشد، و يا مأمور به ابلاغ آنها نباشد.
بنابراين ديدگاه، نسبت ميان نبي و رسول، عموم و خصوص مطلق است؛ زيرا هر رسولي نبي هم هست، ولي هر نبيي، رسول نيست، اين نظريه با آن چه ما پيش از اين يادآور شديم كه نبوت و رسالت از نظر كلامي با يكديگر ملازمه دارند، ناسازگار است. با اين حال ميتوان گفت: مقصود از اين نظريه آن نيست كه در ميان پيامبران كساني بودهاند كه در عين اين كه حامل پيامهاي الهي بودهاند، هيچگاه مأموريت ابلاغ آن پيامها را به مردم نداشتهاند، زيرا چنين فرضي با فلسفة نبوت كه هدايت مردم است منافات دارد، بلكه مقصود اين است كه ممكن است در شرايطي، فردي داراي مقام نبوت باشد، ولي هنوز به مقام رسالت نرسيده باشد، يعني به دلايلي مأموريت ابلاغ پيامهاي الهي به مردم را نداشته باشد. به عبارت ديگر، چه بسا پيامبران الهي قبل از آن كه به رسالت مبعوث شوند، مقام نبوت را داشتهاند، يعني با عالم غيب در ارتباط بوده، و معارفي نيز به آنان وحي ميشده است، اما مأمور ابلاغ آن معارف به مردم، و هدايت آنان نبودهاند. البته روشن است كه پيامبران الهي در آن زمان به عنوان پيامبر نيز شناخته نميشدند، ولي آنگاه كه مأموريت هدايت بشر را عهدهدار ميشدند، هم داراي مقام نبوت بودند، و هم مقام رسالت. و در اصطلاح كلامي، هر گاه نبوت به كار رود، همين معنا مقصود است.
حاصل آن كه: از منظر علم كلام و با توجه به فلسفة نبوت، ميان نبي و رسول فرق نيست، ولي از جنبههاي ديگر ميتوان ميان آن دو فرق گذاشت. از قبيل آن چه در روايات بيان شده است، و يا فرقي كه از مفسران و متكلمان يادآور شديم، با توضيحي كه دربارة آن ارائه گرديد.
برخي نيز فرق ميان نبي و رسول را براساس كتاب و شريعت دانستهاند. به اين صورت كه: نبي و رسول در اين جهت كه مأموريت هدايت و رهبري مردم را دارند تفاوتي ندارند؛ ولي رسول، به پيامبري گفته ميشود كه صاحب شريعت مستقل، و داراي كتاب آسماني باشد، و نبي به پيامبري گفته ميشود كه صاحب شريعت و كتاب آسماني مستقل نباشد. (به صورت «به شرط لا» يا به صورت «لا بشرط»).
اين نظريه، از اين جهت كه هدايت و تبليغ را مأموريت مشترك نبي و رسول ميداند، مورد قبول است؛ ولي از اين جهت كه تفاوت ميان رسول و نبي را به صاحب شريعت و كتاب بودن و غير آن گذاشته است، دليل استواري ندارد، بلكه با كاربردهاي واژة نبي و رسول در قرآن كريم و روايات سازگار نيست، زيرا قرآن كريم، حضرت اسماعيل ـ عليه السلام ـ را رسول ناميده است، در حالي كه او صاحب كتاب و شريعت مستقل نبوده است.
«وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا.
نيز عموم پيامبران را رسول ناميده است:
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ.»
خداوند با ارسال محمد مصطفي راه نجات و سعادت در دنيا و آخرت را براي انسان تامين كرد، اما يكي از مسائلي كه همواره در نزد انديشمندان بزرگ وجود داشته، ضرورت ارسال انبيا از سوي خداوند بوده و اين كه آيا نجات و سعادت بشر از طريق ديگري ممكن نيست؟ در مقالهاي كه اكنون ميخوانيد، به اين بحث پرداخته شده است و در نهايت نويسنده ، ارسال انبيا را از جانب عقل ضروري ميداند.
نبوت و فلسفه آن ازجمله موضوعاتي است كه در گذر تاريخ مورد توجه و عنايت فيلسوفان، متكلمان و عارفان قرار گرفته و گفتمانهاي بسياري درباره آن انجام شده است. آنچه روشن است، از اين رهگذر پرسش و پاسخهاي بسياري از واقعيت نبوت تا چرايي رسالت ميان سه گروه ياد شده رد و بدل شده است.
بيشتر دينپژوهان نبوت را از ماده «نباء» به معناي خبر آوردن و در اصطلاح دين خبر آوردن از جانب خداوند ميدانند، اما شماري ديگر از علما بدان باورند كه نبوت از ماده «نبوه»، به تخفيف واو و «نباوه»، به معني محل مرتفع است. اين دسته در حقيقت اطلاق سمت نبوت به پيامبران را به سبب رفعت معنوي آنان بر ديگر آدميان ميدانند.
به هر ترتيب، چه نخستين تعريف مصداق مفهوم نبوت باشد و چه تعريف دوم گواه معناي رسالت باشد، از منظر تمامي اديان الهي، نبوت رابطه ميان پروردگار و آدميان است توسط انساني كه از سوي خود خداوند به پيامبري برگزيده شده است. براساس اين ديدگاه نبي يا پيامبر وظيفه دارد تا سخن خداوند و فرامين احكام او را براي ديگر انسانها بيان دارد و براي آنان به تعبير قرآن مجيد هم بشير و هم نذير باشد.
آنچه از جستجو، مطالعه و كنكاش در منابع حكمي و ديني برميآيد آن است كه مباحث كلامي و گفتارهاي اعتقادي از جهت روش شناسي يكسان نيستند. شماري از آنها تنها با استدلال عقلي و پارهاي ديگر فقط با براهين نقلي و گروهي نيز با ياري جستن توامان از دلايل عقلي و نقلي اثبات پذيرند.
به باور برخي انديشمندان، مساله فلسفه نبوت و ضرورت بعثت انبيا از آن دسته مسائل است كه فقط با برهان عقلي و با ياري جستن از خرد ميتوان آن را اثبات كرد. درحقيقت، اگر بنا بر آن قرار گيرد تا فلسفه نبوت با استمداد از آيات و استناد به روايات ثابت شود آن گاه تسلسلي نادرست پيش ميآيد زيرا در اين صورت، اثبات ضرورت بعثت انبيا بر آيات و روايات توقف دارد و اثبات حجيت آيات و روايات نيز به ضرورت بعثت انبيا متوقف است.
بازبيني سير انديشه در اسلام كاونده را بدين نتيجه رهنمون ميسازد كه اين مطلب مورد اتفاق متكلمان شيعه و معتزله بوده است. ولي اشعريان كه منكر حسن و قبح عقلي بودند به استدلال عقلي توجه نكردند چراكه لازمه اين استدلال قبول حسن و قبح عقلي بود.
آنچه روشن است و براساس آنچه انسان شناسان بدان معتقدند آدميزاد موجودي اجتماعي است و نميتواند بسان برخي جانداران ديگر به تنهايي زندگي كند، انسان نيازهايي دارد كه بايد با همياري و همكاري ديگر همنوعان خويش آنان را برآورده سازد.
واضح و آشكار است كه با پديد آمدن اجتماع مسووليتها نيز موجوديت مييابند، اما براستي حدود و اندازه اين مسووليتها چقدر است؟ آنچه مشخص است، اين قانون است كه مسووليتها را مرزبندي ميكند، اما پرسشهاي مهمتري كه پيش ميآيد، آن است كه چه كسي شايسته وضع قانون است؟ چه كسي تا بدان اندازه صلاحيت دارد كه قانونگذاري نمايد؟ آيا عقل بشري تا بدان ميزان توانمندي دارد كه بتواند قانوني جامع، كامل و به دور از نقص براي تمامي انسانها تدوين كند؟ آيا انساني كه بنا به گفته ويليام جيمز معلوماتش در برابر مجهولاتش بسان قطره در مقابل درياست و به قول آلكس كارل هنوز موجودي ناشناخته است، ميتواند مقررات لازم را براي بهتر زيستن انسانها مقرر دارد؟ آيا عقل بشري كه برابر نظر اينشتين هنوز نتوانسته افسانه سر بزرگ معماي خلقت را حل كند ياراي آن را دارد كه دستورالعملهاي لازم و ضروري را براي يك زندگي آرماني انساني صادر كند؟
ژان ژاك روسو، فيلسوف و انديشمند نامي و يكي از پشتوانههاي فكري انقلاب فرانسه، در اين باره بر آن باور است كه «براي كشف بهترين قوانيني كه به درد ملل بخورد، يك عقل كل لازم است كه تمام شهوات انساني را ببيند و خود هيچ حس نكند، با طبيعت هيچ رابطهاي نداشته باشد ولي آن را كاملا بشناسد، سعادت او مربوط به ما نباشد، ولي حاضر باشد به سعادت ما كمك كند و...».
منتسكيو، ديگر فيلسوف نامدار فرانسه كه كتاب روحالقوانين او در ايران واجد اشتهار افزون است، نيز به رغم احترام افزون به عقل و عقلگرايي، عقل بشري را براي نگارش قانوني جامع ناتوان برميشمرد و اذعان ميداشت كه «هيچ قانونگذاري نيست كه در قانون نظر خصوصي نداشته باشد.
علتش اين است كه هر قانونگذاري داراي عواطف و افكار مخصوصي است و در همين وضع قانون ميخواهد نظرات خود را در آن بگنجاند، ارسطو در وضع قوانين، گاهي ميخواست احساسات حسد خود را نسبت به افلاطون تسكين بدهد و زماني علاقه و محبت خود را نسبت به اسكندر ظاهر سازد.
افلاطون از استبداد ملت آتن بيزار بود و اين نفرت در قوانين او محسوس است، ماكياولي دوك والانتينو را دوست ميداشت و اين محبت از قوانين او فهميده ميشود. توماس مور كه خيلي تحتتاثير كتب گذشتگان قرار گرفته بود، ميخواست تمام كشورها را بسادگي يكي از شهرهاي يونان اداره نمايد.
هارينگتون يگانه قانون درست را قانون جمهوري انگلستان ميدانست، در حالي كه نويسندگان ديگر عقيده داشتند اگر كشوري سلطنتي نباشد، داراي قوانين درست نخواهد بود».
با اين اوصاف، همانگونه كه زينالعابدين قرباني، نگارنده كتاب اسلام و حقوق بشر، نيز اقرار داشته است در عبارات اين دو دانشمند نامدار و دهها افراد ديگر مانند آنان تصريح شده است كه قانونگذار بايد عقل كل باشد. واضع قانون بايد برهمه چيز واقف و بر تمام رموز آگاه باشد و به هيچوجه تحتتاثير اميال، علايق و باورهاي شخصي كه موجب عدم رعايت مصالح عمومي است قرار نگيرد.
اما پرسشي كه در اين لحظه به ذهن ميرسد آن است كه آيا براستي چنين شخصيتي وجود عيني دارد و آيا در جوامع انساني كسي را ميتوان جست كه واجد چنين ويژگيهايي باشد؟ پاسخ اين پرسش به ضرس قاطع منفي است. حال كه پاسخ منفي است چه كسي را ميتوان سزاوار آن دانست كه براي انسانها قانونگذاري كند؟
آن عقل كل مورد اشاره ژان ژاك روسو چه كسي ميتواند باشد؟ آنچه پيروان اديان آسماني و بسياري از فلاسفه و حقوقدانان بدرستي بدان باور دارند، آن است كه يگانه قانونگذار واجد صلاحيت و شايسته، يگانه خالق و آفريدگار بشر است، زيرا اوست كه انسان را آفريده و از همه اسرار وجود او آگاه است بنابراين تنها پروردگار است كه ميتواند با دانش وسيع و جهانبينانه، بهترين آيين زندگي را وضع كند و عاليترين و نيكوترين راه و رسم زندگي را بدو بنماياند.
با عطف به موارد يادشده در سطور فوق ثابت ميشود كه تنها خداوند يكتا و يگانه صلاحيت قانونگذاري دارد، اما پرسشي كه به ذهن متبادل ميشود، آن است كه انسانها چگونه بايد به قوانين وضع شده از سوي كردگار عالميان پي ببرند تا به سعادت و رستگاري رسند؟ آنچه روشن است، تنها پاسخي كه ميتوان به ادين پرسش داد همان است كه پيروان اديان الهي بدان باور دارند، يعني انتخاب فردي از سوي خداوند به پيامبري و انتقال قوانين او در قالب وحي به وسيله پيامبر به آدميان.
فلسفة نبوت را ميتوان از دو ديدگاه كلي بررسي كرد:
يكي، از ديدگاه وحي؛ و ديگري، از ديدگاه عقل.
در درس قبل ديدگاه فلاسفه و متكلمان اسلامي را دربارة ضرورت دين ـ كه در حقيقت بيانگر ديدگاه آنان دربارة فلسفة نبوت نيز ميباشد ـ مطرح كرديم. آنان اين مسئله را از نگاه عقل بررسي كردهاند، از اين رو در اين جا به نگاه وحي دربارة فلسفة نبوت بسنده ميكنيم.
قرآن كريم در آيات مختلف هدف از بعثت پيامبر الهي را بيان كرده است. برخي از اين آيات مربوط به نبوت عامه، و برخي ديگر مربوط به نبوت خاصه است، ليكن بايد توجه كرد كه آن چه در مورد پيامبران خاص به عنوان هدف از نبوت آنان بيان شده است، اختصاص به آنان ندارد، زيرا آن چه مطرح شده است دربارة عنوان نبوت و رسالت است، نه ويژگي شخصي آن پيامبر. در هر حال، هدف از بعثت پيامبران از ديدگاه قرآن كريم را در موارد زير ميتوان جستجو كرد:
1. دعوت به يكتاپرستي و مبارزه با شرك و بتپرستي.
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ.»
به تحقيق، در ميان هر امتي رسولي را برانگيختيم تا آنان را به يكتاپرستي بخواند، و از پرستش طاغوت باز دارد.
علاوه بر اين آية شريفه، در آياتي كه سرگذشت پيامبران الهي بيان شده است نيز دعوت به توحيد و يكتاپرستي به عنوان هدفي كه در سرلوحه دعوت پيامبران قرار داشته، ياد شده است، چنانكه در بيان سرگذشت حضرت نوح، هود، صالح، شعيب ـ عليهم السلام ـ آمده است كه آنان به قوم خود، ميگفتند:
«يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ.»
2. داوري در اختلافات و منازعات.
«كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ.»
اين آية شريفه بيانگر آن است كه: مردم به صورت امتي يك پارچه زندگي ميكردند و در ميان آنان اختلافات پيچيدهاي كه نياز به شرايع آسماني باشد، وجود نداشت، سپس اختلاف و نزاع در ميان آنان پديد آمد، لذا خداوند براي حل اختلافات آنان پيامبران را كه بشارت و بيمدهنده بودند، مبعوث كرد، و با آنان كتاب و شريعت آسماني را به حق فرو فرستاد تا مبناي داوري در اختلافات آنان باشد.
دربارة حضرت داود ـ عليه السلام ـ ميفرمايد:
«يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ.
و دربارة پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميفرمايد:
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ».
3. برپايي قسط و عدل در جامعه بشري.
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ.»
ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب (آسماني) و ميزان (شناسايي حق از باطل قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند. واژة «بينه» در لغت به معناي دليل روشن است، و مقصود از بينة پيامبران، استدلالهاي واضح و معجزات آنان، و منظور از «كتاب»، كتاب شريعت و مجموعة معارف و احكام الهي است كه مبناي حق و باطل در حوزه عقيده و عمل بشر ميباشد، و «ميزان» عبارت از ابزار سنجش حق و باطل و درست و نادرست است، كه بخشي از آن با استفاده از اصول و كلياتي كه در كتاب آسماني و شريعت بيان شده، به دست ميآيد، و بخشي ديگر از آن كه به موضوعات و مسايل جزئي مربوط ميشود، توسط عقل به دست ميآيد. و در نتيجه، عقل و وحي، ميزان تشخيص خوب و بد و درست و نادرست ميباشد.
تعليم و تربيت در چهار آيه از قرآن كريم (كه همگي مربوط به نبوت پيامبر گرامي اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميباشند) به عنوان يكي از اهداف نبوت بيان شده است. چنانكه ميفرمايد:
«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ.»
خداوند بر مؤمنان منت نهاد، زيرا از خود آنان رسولي را در ميان آنها برانگيخت تا آيات الهي را بر آنان فراخواند، آنان را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت را به آنان بياموزد، اگر چه آنان پيش از اين در گمراهي آشكار بودند.
تعليم و تربيت از اساسيترين اركان سعادت فرد و جامعة بشري است. و پيامبران الهي براي راهنمايي بشر به مسير سعادت و كمال برانگيخته شدهاند، و بزرگترين معلمان و مربيان بشر بودهاند؛ چرا كه معارف و احكام الهي را به بشر آموختند، و با قول و عمل خويش در جهت پيراستن جامعه از پليديها و زشتيها گام برداشته، و در طول تاريخ بهترين اسوههاي معرفت و فضيلت براي بشر بودهاند.
خداوند عليم و حكيم، انسان را با ظرفيت و استعدادهاي ويژه آفريده است، و انسان قابليت دريافت كمالات مادي و معنوي بسياري را دارد. عقل و فطرت، راه دريافت اين كمالات را تا حدودي روشن ميسازند، اما به هيچ وجه كافي نيستند، بدين جهت انسان گذشته از هاديان دروني، به هدايتگران بيروني نيز نيازمند است، هر گاه خداوند هدايتگران بيروني را در اختيار بشر قرار ندهد، و او به بيراهه برود، او ميتواند به خداوند احتجاج كند و بر كارهاي خلاف خود عذر و بهانه بياورد. اما با فرستادن پيامبران و رسولان الهي حجت بر بشر تمام شده، و راه هر گونه عذر و بهانه بر وي بسته خواهد شد. چنانكه فرموده است:
«رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً.»
در جاي ديگر فرموده است:
«وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى.»
6. امر به معروف و نهی از منکر
خداوند متعال در آیه 157 سوره اعراف پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله را چنین معرفی میکند:
"پیامبری که آنها را به معروف (کارهای خوب) دستور میدهد و از منکر (کارهای بد) بازشان میدارد پاکیزهها را برای آنان حلال میکند و ناپاکیها را حرام میکند". بسیار پر واضح است که یک کسی که به چنین کاری انجام میدهد عقل حکم می کند که باید ابتدا خودش به این دستورات عمل کند، یعنی اهل کار خیر باشد و از کار بد دوری کند و حلال و حرام را خودش نیز رعایت کند تا بتواند بر دیگران نیز دستور دهد تاریخ نیز نشان دهد که حضرت محمد به عنوان یک پیامبر نمونه اعلای یک انسان کامل در عصر جاهلی بود، به عنوان مثال در عصری که شراب خوردن یک کار عادی بوده تاریخی گواهی ندارد مبنی بر اینکه او نیز دست به چنین کاری زده و تا حدی خودش را عاری از هر گونه ناپاکیها و حلال و حرامها کرده بود که به عنوان امین شهرت یافته بود.
یا در سوره جمعه آیه دوم پیامبر را چنین معرفی مینماید که:
"اوست که از میان ملت امی و بیسواد پیامبری از خدشان برانگیخت تا آیات خدا را برایشان تلاوت کند، از رزائل و مفاسد اخلاقی پاکشان سازد، کتاب را بر آنان بیاموزد، گر چه آنان پیش از آن در ضلالت و گمراهی آشکار به سر میبردند. به عبارت دیگر پیامبر یعنی کسی که بر اساس دستور خداوند، جامعه را به عنوان یک اصلاحگر، از مفاسد اخلاقی، اصلاح میکند و به وسیله آموزش علم و دانش، آنها را از ضلالت و گمراهی که ریشه آْن از جهالت و نادانیها است، خارج ساخته و هدایتشان میگرداند.
و آخرین آیهای که در این بخش بیان میکنیم آیه 58 سوره مریم میباشد که در واقع جمع بندی مطالب بالاست و آن اینکه:
"آنان پیامبرانی بودند که خداوند نعمتش را بر ایشان ارزانی داشت از فرزندان آدم و از کسانی بودند که با نوح سوار کشتی نمودیم، آنان از خاندان ابراهیم و اسماعیل و از هدایت شدگان و برگزیدگان بودند که هر وقت آیات خدا بر ایشان تلاوت میشد گریه کنان بر خاک مذلت و بندگی میافتادند.
این بود خلاصهای از نظرات قرآن راجع به پیامبران و اینکه پیامبران قبل از پیامبری صاحب چه کارهایی بودند که لیاقت دریافت نبوت را در خود ایجاد نمودند و بیان کرده که همه آنها اهل نیکی بوده و از کارهای زشت رویگران بودند و دارای علم و دانش بوده و قبل از اینکه اینها به هدایت دیگران بپردازند خود را هدایت کرده بودند. اما افسوس که انسان وقتی به تورات و انجیل مینگرد مسئله را عکس اینها میبیند زمانی نسبت زنا به پیامبر میدهند چرا که هر عقل سلیمی حکم میکند که پیامبر که به عنوان هدایت و نجات دهنده نسل بشر است باید قبل از پرداخت به هدایت دیگران خودش به آن مسیر هدایت و راهنمایی کند بر این اساس است که بزرگان دعا کنند خدایا ما را از شر اعمال نیکمان برحذر دار.
حضرت امام علي ـ عليه السلام ـ موارد زير را به عنوان اهداف بعثت پيامبران الهي بيان كرده است:
1. تجديد ميثاق فطري ميان انسان و خدا «لِيَسْتَأدُوهُم مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ.»
2. يادآوري نعمتهاي الهي بر بشر «وَ يُذَكِّرُوهُم مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ.»
3. تبليغ احكام الهي و احتجاج بر آدميان «وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ.»
4. شكوفا ساختن عقول بشر «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ.»
5. نشان دادن نشانههاي قدرت الهي در جهان آفرينش به آنان:
«وَ يَرَوْهُم آياتِ المُقَدَّرَةِ مِنْ سَقْفِ فَوْقِهِمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُم مَوْضُوعٍ...».
6. اتمام حجت بر بشر: «لِئَلّاً تَجِبَ الْحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرْكِ الأعْذَارِ اِلَيْهِمْ.
نيز از امام صادق ـ عليه السلام ـ دربارة فلسفه بعثت پيامبران سؤال شد، آن حضرت در پاسخ فرمود:
ما به وجود خداي حكيم عقيده داريم، خداوند جسم نيست تا انسانها با مشاهدة او، با او گفتگو كنند و راه هدايت را از او فراگيرند، و نيز همة انسانها اين شايستگي را ندارند كه از طريق وحي با خداوند ارتباط برقرار كنند. بدين جهت، بايد خداوند سفيراني داشته باشد كه آن چه خير و صلاح بشر را برآورده ميكند، به آنان بياموزند، و آنان، پيامبران الهياند.
فهرست مطالب
عنوان صفحه
1. دعوت به يكتاپرستي و مبارزه با شرك و بتپرستي.9
2. داوري در اختلافات و منازعات.9
3. برپايي قسط و عدل در جامعه بشري.10
6. امر به معروف و نهی از منکر. 12
|