مرکز دانلود خلاصه کتاب و جزوات دانشگاهی

مرکز دانلود تحقیق رايگان دانش آموزان و فروش آنلاين انواع مقالات، پروژه های دانشجويی،جزوات دانشگاهی، خلاصه کتاب، كارورزی و کارآموزی، طرح لایه باز کارت ویزیت، تراکت مشاغل و...(توجه: اگر شما نویسنده یا پدیدآورنده اثر هستید در صورت عدم رضایت از نمایش اثر خود به منظور حذف اثر از سایت به پشتیبانی پیام دهید)

نمونه سوالات کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات کارشناسی دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات دانشگاه پيام نور (سوالات عمومی)

کارآموزی و کارورزی

مقالات رشته حسابداری و اقتصاد

مقالات علوم اجتماعی و جامعه شناسی

مقالات روانشناسی و علوم تربیتی

مقالات فقهی و حقوق

مقالات تاریخ- جغرافی

مقالات دینی و مذهبی

مقالات علوم سیاسی

مقالات مدیریت و سازمان

مقالات پزشکی - مامایی- میکروبیولوژی

مقالات صنعت- معماری- کشاورزی-برق

مقالات ریاضی- فیزیک- شیمی

مقالات کامپیوتر و شبکه

مقالات ادبیات- هنر - گرافیک

اقدام پژوهی و گزارش تخصصی معلمان

پاورپوئینت و بروشورر آماده

طرح توجیهی کارآفرینی

آمار سایت

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 1422
  • بازدید دیروز : 1603
  • بازدید کل : 13040879

محمدرضا شفيعى كدكنى


محمدرضا شفيعى كدكنى

شاعر ، ادبيات پژوه ، منتقد ادبى ،مصحح و مترجم.
متولد ۱۳۱۸ ، كدكن نيشابور

تلمذ و شاگردى دروس حوزوى در محضر بزرگانى چون اديب نيشابورى دوم، ميرزا هاشم قزوينى، آيت الله ميلانى و برخى ديگر از علماى نامدار
- دكتراى زبان وادبيات فارسى از دانشگاه تهران ۱۳۴۸
- شاگردى بزرگانى چون بديع الزمان فروزانفر، دكتر مينوى، دكتر على اكبر فياض، احمدعلى رجايى بخارايى و غلامحسين يوسفى ، غلامحسين مصاحب و عباس زرياب خويى و ...
- تدريس و تحقيق در دانشگاه هاى مختلف جهان از جمله انگلستان ، آمريكا ، ژاپن و ..
- نخستين محققى كه در دوره معاصر «بيدل دهلوى» را به جامعه ادبى معرفى نمود.
- نخستين محققى كه در دوره معاصر «حزين لاهيجى» را به جامعه ادبى معرفى نمود.
- با تحليل و تفسير كتاب «الفصول» چهره واقعى كراميه را به پژوهندگان ايران و ايرانيان شناساند.
- برخى از دفترهاى شعر او عبارتند از : زمزمه ها ، شبخوانى ، از زبان برگ ، در كوچه باغهاى نيشابور، از بودن و سرودن ، مثل درخت در شب باران ، بوى جوى موليان و ...
- برخى از تصحيحات و تحقيقات وى عبارتند از : «شاعر آينه ها» (در باره بيدل دهلوى) ، تاريخ نيشابور ، تفسيرالفصول ، ديوان شمس ، غزليات عطار، اسرار التوحيد ، سبك شناسى عرفان و ادبيات فارسى ، موسيقى شعر ، شعر معاصر عرب، الهى نامه و مصيبت نامه عطار نيشابورى ، البدء والتاريخ و دفتر روشنايى و ...
و در آغاز، سخن بود و سخن تنها بود
و سخن زيبا بود .
بوسه و نان و تماشاى كبوترها بود
«درين قحط سال دمشقى» نوشتن از شفيعى كدكنى پاس داشتن حرمت عشق است. گرچه اين نوشتن، تلاشى بى سرانجام و تقلايى بى فرجام خواهدبود و قلم زدن در اين راه عرض خود بردن و زحمت ديگران داشتن است و پيشاپيش به تمام هواخواهان و دوستداران كدكنى مى گويم كه: «ببخشاى اى روشن عشق‎/ بر ما ببخشاى!»

نوشتن درباره «محمدرضا شفيعى كدكنى» را مى توان از مناظر و منفذهاى گونه گون آغاز كرد و به سرانجام رساند. چه او هم محقق است و هم منتقد و هم شاعر، چنانكه نخستين كسى است كه «بيدل دهلوى» را به جامعه ادبى ما معرفى كرد و هم مى توان مدعى شد كه كدكنى فضل تقدم در معرفى «حزين لاهيجى» را نيز داشته است. همانطور كه تحقيقات بديع، دامنه دار و ژرف او در باب «كراميه» اعتبارجهانى دارد. چرا كه به زعم بسيارى او بود كه نخستين بار با كشف و تحليل بسيار مهمش در كتاب «الفصول» چهره واقعى كراميه را به پژوهشگران نماياند.
در واقع مقالات او در اين كتاب نشان مى دهد كه «كراميه» اولين تجربه هاى «زهد» را در شعر فارسى واردكردند. تحقيقات او در اين باب حتى «مارلونگ» استاد بزرگ تاريخ و كلام اسلامى را هم به حيرت واداشت.
در باب تحقيق كدكنى بسيارمى توان نوشت. تعريفى كه او از تصرف در تحقيقات شگرف و عميقش ارائه كرد، عملاً موجب ايجاد «سبك شناسى عرفان و ادبيات عرفانى» در فرهنگ ايران شده است. او براى اولين بار ادبيات عرفانى را در قالب آمار موردبررسى علمى قرارداد.
كدكنى با تصحيح انتقادى خود در كتابهاى «اسرارالتوحيد» و «حالات و سخنان ابوسعيد» با بازسازى و پيراستن اين دو اثر مهم در ادبيات عرفانى دوكتاب بارز و برجسته در اين عرصه را روانه بازار نشر كرد و مشتاقان اين عرصه را بسيار سيراب نمود. بايد اعتراف كرد كه تلاش كدكنى در اين دو كتاب براى ارائه اطلاعات ناب و دسته اول پيرامون احوال و اقوال مشايخ صوفيه، مباحث ادبى، لغوى، تعيين هويت، اعلام تاريخى و جغرافيايى به مشتاقان اين عرصه ادبى ستودنى و غيرقابل فراموش است.
شفيعى كدكنى همچنين دركتاب مانا و ماندگارش «موسيقى شعر» گسترده ترين وعالمانه ترين بررسى را پيرامون «موسيقى» به انجام رسانده است و اين حكايتگر اين واقعيت است كه او شناخت بى حد و حصر از موسيقى ايرانى دارد وبرخلاف بسيارى از ادبا و شعرا كه ميانه اى با موسيقى به معناى علمى و حرفه اى آن ندارند، كدكنى موسيقى را نه به نظر كه در عمل مى شناسد و بسان حلقه خراسانى كه دايره اى از شعرا و ادباى مشهور و معروف آن خطه است توان بازپرداخت و نقد موسيقى را حتى در شعر دارد.
تلاش كدكنى در عرصه شناخت و شناساندن «شعر معاصر عرب» هم در خور تحسين و تقدير است. چه او اولين كسى است كه به معرفى مفيد و پر از اطلاعات و جامع از جريان هاى شعر معاصر عرب را به زبان فارسى ارائه كرده است. او در كتاب «شعر معاصر عرب»اش علاوه بر آنكه به مطالعه اى تطبيقى ميان جريان شعر مدرن فارسى و عربى در قرن گذشته دست مى زند و اعلام مى كند كه تغيير و تحولات رخ داده در اشعار فارسى و عربى سده اخير ناشى از ورود شعر فرنگى و ترجمه اشعار فرنگ در فرهنگ هاى عربى و فارسى است.
تصحيح «تاريخ نيشابور» نيز از ديگر خدمات ارزنده كدكنى است. چنانكه درباره اين كار او گفته اند: اگر در كارنامه شفيعى كدكنى تنها تصحيح انتقادى «تاريخ نيشابور» ثبت مى شد براى اينكه نامش را در شمار خادمان بزرگ فرهنگ ايران در قرن اخير قراردهد كفايت مى كرد. چه شفيعى كدكنى براى تعيين هويت اعلام رجالى و جغرافيايى پرشمار اين كتاب سال ها وقت صرف كرد و به تعبير خودش «جان كند» تا توانست با تصحيح و احياى اين كتاب كه از آن به «كتاب مادر» تعبيرمى كنند، آن را از زاويه گمنامى وارد متن پژوهش هاى محققان كند. درباره اهميت اين كتاب همين بس كه اين كتاب را يكى از اسناد بسيارمهم تاريخ تمدن و فرهنگ نيشابور بزرگ مى دانند و به شمار مى آورند.
از ديگر كارهاى مهم كدكنى در مقام محقق و پژوهشگر ادبى، كار شگرف و عظيم او در «مختارنامه» و «منطق الطير» شيخ فريدالدين عطار نيشابورى است. تصحيح منتقدانه او باعث شده است كه ما امروز اطلاعات و شناخت گسترده تر و ژرف ترى پيرامون زندگى شيخ فريدالدين عطار نيشابورى و بلاغت و سبك شخصى و ريشه هاى انديشه او داشته باشيم. اطلاعاتى كه تا پيش ازاين كتاب كمتر قابل دسترسى و دريافت بود.
اى تو آغاز، ‎/ تو انجام، تو بالا، تو فرود‎/ اى سراينده هستى، سر هر سطر و سرود
بازگردان، به سخن، ديگربار ‎/ آن شكوه ازلى، شادى و زيبايى را ‎/ داد و دانايى را.
تو سخن را بده آن شوكت ديرين، آمين! ‎/ نيز دوشيزگى روز نخستين، ‎/ آمين!
در باب زندگانى محمدرضا شفيعى كدكنى، بسيار نوشته اند. چه بوده و كه بوده و كى و كجا به دنيا آمده است و ما نيز از سر اجبار به آن مى پردازيم.
محمدرضا شفيعى كدكنى در ماه مهر به دنيا آمده است. مهرماه سال ،۱۳۱۸ اهل كدكن نيشابور است. پدرش «ميرزا محمد» از افاضل علماى دوران شكوفايى حوزه علميه مشهد در دهه هاى ۱۳۵۰-۱۳۲۰ شمسى بود و مادرش «فاطمه توسلى» اهل ذوق و شعر و سواد. چنانكه كدكنى خود درباره اش مى گويد: «مادرم شعر مى گفت و خيلى خوب، نمونه شعر مادرم را دارم، مادرم سواد خواندن خيلى خوب داشت، عربى مى دانست، فارسى خيلى خوب، ولى برطبق سنت قديمى ها به علت اين كه شايع بود كه به زن نبايد نوشتن يادداد، فقط خواندن را و نه تنها خوب، بلكه به كمال، تمام كتابهاى خانه ما را با حافظه خيلى وحشتناك خوانده بود و درحفظ داشت و همه شعرا، اينها را خوانده بود...» (گزينه اشعار، ص۱۱) درجايى ديگر نيز مى گويد: «مادرم، خدا بيامرزدش، حافظ را حفظ داشت و مرا با حافظ مأنوس كرده بود.» (همان)
كدكنى شعرگفتن را از سنين بسيارپايين و كم آغاز مى كند. اولين شعرش را در سنين ۸-۷ سالگى در هجو يكى از همبازى هايش سرود كه به قول خودش «خيلى هم زشت بود و درعين حال زيبا» با اين حال جدى شدنش در شعر به دوران نوجوانى اش بازمى گردد.
او تحصيل را از همان خانه و نزد پدر آغاز كرده است و دركودكى حتى قبل از اينكه فارسى را به درس بخواند با زبان عربى آشناشد.
شفيعى كدكنى اين فرصت را از همان اوان كودكى يافت كه درمحضر بزرگوارانى چون اديب نيشابورى دوم، ميرزا هاشم قزوينى، آيت الله ميلانى و برخى ديگر از علماى نامدار خراسان به تحصيل علوم حوزوى بپردازد و در كنار آن بيشتر وقت خود را صرف مطالعه و كتاب كند.
او در سال ۱۳۴۱ وارد دانشگاه ادبيات مشهد شد. چنانكه خودش مى گويد: «رفتن من به دانشگاه بيشتر در اثر وجود كسانى چون استاد سيداحمد خراسانى كه در خط سيد احمد كسروى و شيوه سيد احمد كسروى بود، اتفاق افتاد. يعنى من اصلاً اعتقادى به اين كه بيايم و مثلاً دانشكده بروم و اينها نداشتم... يك بار من رفتم به كتابفروشى «ميرزا حسين» ... گفتم: «آقاى ميرزا حسين شما ديوان لامعى گرگانى داريد؟ » ديدم آنجا مردى با كت و شلوار و كراوات و در سنين ،۵۰ شايد هم ،۶۰ بله ، ۶۰ ديدم به من چپ چپ نگاه مى كند كه مثلاً «طلبه و اين حرفها!...» چون در عرف آن سالها گلستان و بوستان هم كسى نمى خواند... بعد ديدم كه اين مرد از روى صندلى آنجا برخاست و آمد گفت: «شما ديوان لامعى گرگانى مى خواهيد چه كنيد؟» ... گفتم كه مى خواهم بخوانم. و ميان اين دو بزرگوار مجادله اى در مى گيرد بر سر درست بودن يا غلط بودن «بهار» و دست آخر هم دعوت استاد و رفتن شفيعى كدكنى به دانشگاه. جالب اينجاست كه كدكنى در سال ۳۷ كه اين آشنايى پيش مى آيد تا سال ۴۱ دبيرستان را - حالا فكر كنيد با آن همه معلومات - به اتمام مى رساند و كنكور مى دهد و «همان روز اول كه نتيجه كنكور را دادند من شاگرد اول كنكور بودم...» مرحوم دكتر فياض از همان بدو ورود به دانشگاه به او مى گويد:« خب تو به هرحال ضمن اين كه دانشجو هستى اين كتابهاى عربى دانشكده را هم براى ما كاتالوگ كن!»
در دانشگاه مشهد علاوه بر دكتر فياض، احمدعلى رجايى و غلامحسين يوسفى از اساتيد او به شمار مى رفتند. او دراين دوران چندى را در روزنامه «خراسان» و در بخش ادبى آن كار كرد و بعد از اتمام تحصيلات در مشهد براى طى كردن مدارج بالاتر به تهران آمد و در همين دانشگاه با جريان نوگراى شعر و ادب ارتباط برقرار كرد و در دانشگاه تهران از بديع الزمان فروزانفر، ازمينوى، از خانلرى، و غلامحسين مصاحب بسيار بهره برد. مدتى هم در كتابخانه مجلس سناى آن زمان مشغول و در سال ۱۳۴۸ با نوشتن «صور خيال در شعر فارسى» موفق به كسب درجه دكتراى ادبيات شد و دانشگاه تهران بلافاصله از او براى تدريس دعوت به عمل آورد. اين موضوع به قدرى براى دانشگاه تهران مهم بود كه دكتر فروزانفر آن را موجب سعادت دانشگاه تهران مى دانست.

و شفيعى كدكنى دراين سالها پيوسته مشغول شعر گفتن و تحقيق و پژوهش و نقد بود. معروف است كه شهرتش در ميان اساتيد و ادباى فارسى چنان بالا گرفت كه على دشتى نديده، در نامه اى خصوصى به محمدرضا پهلوى نام او را در كنار برجسته ترين و استخوان دارترين دانشمندان آن روز ايران قرار داد. با اين حال كدكنى از سال ۱۳۵۲ راهى آمريكا و انگلستان شد تا به مطالعه و تدريس خود ادامه دهد و او در آنجا «كمال طلبى علمى » فرنگيان را از نزديك لمس كرد و با نظريه هاى نوين ادبى و شيوه هاى نقد ادبى به خوبى آشنا شد.
در باره محمدرضا شفيعى كدكنى بسيار گفته و نوشته اند. چنانكه محمود دولت آبادى درباره اش در روزنامه شرق مى نويسد: «...شفيعى پلى ميان گذشته و آينده» است. دكتر شفيعى كدكنى برخى شعرهاى درخشان و ناظر به معانى عميق اين زمانى دارد كه به راستى «نو» و نوآورانه است و مى دانيم كه بن و ريشه چنين بيان و تعريفى از شعر ، نيمايى است و نه مثلاً برآمده از شيوه هاى ابوشكور بلخى ، اما تفاوت شاخص شفيعى كدكنى اين است كه شعرايى از نوع ابوشكور بلخى را هم به همان عرض و عمق و ارزش نيمايوشيج مى شناسدو به آن اهميت مى دهد... شفيعى كدكنى كه يك آموزگار زبان و ادبيات است و مى دانيم كه آموزگار زبان وادبيات بودن در زمانه ما فقط به دانستن زبان دوم كه عربى باشد، كاربس نيست. پس شفيعى بدان آگاهى زبان سوم را نيز آموخته است به اين نياز كه آنچه به زبان هاى اروپايى آمده است در باره زبان و ادبيات ما دردسترس وى تواند بود.
دولت آبادى در باره او معتقد است كه «توجه خاص شفيعى به فرهنگ و ادب عرفانى با دقتى تمام كه از يك دانشور اين زمان انتظار مى رود، يعنى پژوهش و ريزنگرى در شناخت خرد و كلان مقولات حقيقت تحقيق از متن واقعيات با گواهان تاريخى كه جز دانش و خرد لازم، نيازمند حوصله، بردبارى و عشق مدام به زبان وپديدآورندگان پيشين آن است، همراه است.»
در باره شفيعى كدكنى تاكنون مقالات ،كتب و پايان نامه هاى بسيار نوشته اند و چاپ كرده اند و اين وجيزه نيز چيز بيشتر از آن همه نيست كه البته كمترين آنهاست و بازهم البته ران ملخى است در آستان سليمانى. با اين همه نمى توان از مهرگان اين ديار سخن گفت و از كدكنى نگفت. نمى توان از بزرگان نوشت و از او ننوشت. گرچه شرط ادب ايجاب مى كرد كه بيش از اين از آن فرزانه بنويسيم اما پاى لنگ ما دراين مقال كم مجال پيش دوست چيزى جز ننگ نيست كه لاجرم بر ما خواهد بخشيد كه خود سروده است:
به پايان رسيديم اما ‎/ نكرديم آغاز، ‎/ فرو ريخت پرها ‎/ نكرديم پرواز ‎/ ببخشاى ‎/ اى روشن عشق بر ما، ‎/ ببخشاى! ‎/ ببخشاى اگر صبح را ‎/ ما به مهمانى كوچه ‎/ دعوت نكرديم ‎/ ببخشاى ما را ‎/ اگر روى پيراهن ما ‎/ نشان عبور سحر نيست؟ ‎/ ببخشاى ما را ‎/ اگر از حضور فلق ‎/ روى فرق صنوبر ‎/ خبر نيست .

عبدالجواد اديب نيشابوري

اديب ، مدرس و شاعر نامدار دوره مشروطيت در سال 1281 ه. ق در روستاي بيژن گرد از توابع نيشابور زاده شد ، پدرعبدالجواد كشاورزي تنگدست بود . عبدالجواد در 4سالگي به بيماري آبله مبتلا شد ، بينايي يك چشم خود را از دست داد و براي چشم ديگر وي نيز بينايي اندكي ماند . از اين رو ، پدرش او را به مكتب نمي فرستاد ، اما عبدالجواد با نماياندن حافظه قوي و استعداد خود به پدر، او را بر آن داشت كه فرزند را به مكتب بسپارد.

عبدالجواد پس ازفراگيري ِ خواندن و نوشتن و آموختن مقدمات زبان عربي در زادگاه خود ، رهسپار نيشابور شد و در مدرسه گلشن ، دروس مقدماتي عربي را ادامه داد و به فراگيري منطق پرداخت ، سپس براي تكميل آموخته هاي خويش حدود سال 1297 ه. ق راهي مشهد شد و در مدارس خيرات خان ، فاضل خان و نواب مسكن گزيد . " اديب " در مشهد ، برخي از متون عربي مانند شرح قطرالندي اثرابن هشام ، شرح سيوطي بر الفيه ي ابن مالك و شرح جامي بر كافيه ي ابن حاجب را نزد چند تن از استادان آموخت ؛ اما پس از آن ، ديگر نزد استادي نرفت و سطح عالي ادبيات عرب و كتابهايي چون مغني اللبيب ابن هشام ، مطوّ ل تفتازاني ، مقامات بديعي و مقامات حريري را با مطالعه و ممارست خويش فرا مي گرفت و در همان حال در سطوح پايين تر به تدريس مي پرداخت . " اديب " پيش از مرگ پدر سفري به نيشابور كرد و در حدود سال 1310 ه . ق به مشهد بازگشت و تا پايان عمر در مدرسه نواب اقامت گزيد و در واقع تدريس حرفه اي او از همين سال آغاز شد.

" اديب " در دو سطح متوسط و عالي تدريس مي كرد. در سطح متوسط ، براي عموم طلاب بيشتر شرح نظام بر الشافيه ابن حاجب ، مغني و مطول مي گفت و براي شاگردان خصوصي ، سطح عالي ادبيات عرب را از متن هايي چون مقامات بديعي ، مقامات حريري ، معلقات سبع ، حماسه ابوتمام و مجموعه اي در باب عروض كه خود گرد آورده بود ، درس مي داد و گاه منظومه ي ملاهادي سبزواري در فلسفه و منطق را نيز تدريس مي كرد. تسلط و مهارت " اديب " در فنون ادبي و محفوظات نظم و نثرعربي و فارسي ، شگفتي همگان را برمي انگيخت . " اديب " درعلوم عقلي و نقلي چون فلسفه ، نجوم ، رياضيات ، طب ، موسيقي نظري ، فقه ، اصول ، رجال و تاريخ دست داشت . شيوه ي تدريس او خطابي بود و شاگرد اجازه بحث و پرسش نداشت . وي بر آن بود كه با اين روش ، درس را به گونه اي تقرير مي كند كه هيچ اشكالي حتي براي شاگرداني كه پايين ترين سطح استعداد را دارند ، بر جاي نمي ماند .

" اديب " به لفظ قلم سخن مي گفت و به ياري حافظه اي نيرومند ، تمامي دانسته هاي خويش را به شيوه اي منسجم به شاگردان القا مي كرد و همين امر حلقه هاي درس او را چنان جذاب و شيرين ساخته بود كه گاه بيش از 300 طالب علم در آن حضور مي يافتند . از اين رو ، او بيش از آنكه شاعري ارزشمند باشد ، مدرسي توانا بود و در مكتب او ادبا و فضلاي بسياري پرورش يافتند و به دست دانش آموختگان مكتب او بود كه نخستين دانشكده هاي ادبيات در ايران تاسيس شد . كساني چون ملك الشعرا ي بهار ، بديع الزمان فروزانفر ، محمد تقي مدرس رضوي ، محمد پروين گنابادي ، اديب طوسي ، سيد محمد باقر عربشاهي سبزواري ، محمود فرخ و مجدالعلاي بوستان از دست پروردگان او به شمار مي آيند . و اديب تاثيري شگرف برهر يك از اينان نهاد و متقابلاً از فضايل و كمالات آنان تاثير پذيرفت. به گفته پروين گنابادي هنگامي كه قصيده ي دماوند بهار به چاپ رسيد ، اديب با آنكه اندك رنجشي از ملك الشعرا در دل داشت ، از خواندن سروده ي او بسيار به وجد آمد و بهار را استاد شاعران ايران خواند .

اديب در 35 سالگي شيفته ي يكي از شاگردان خود شد. مرگ نابهنگام آن شاگرد تأثير شگرفي در زندگي اديب گذارد و او به ياد " حبيب" شعرهايي عاشقانه سرود . گفته اند كه عشق اديب ، عشق به " مظهري از مظاهر جمال" ، عشقي صوفيانه ، برخاسته از معنويت و دست آويزي براي شكوفايي ذوق غزل سرايي او بوده است.

اديب با آنكه تنگدست بود ، همگان از مناعت طبع و عزت نفس او ياد كرده اند . وي به مستمري سالانه مدرسه ي نواب و عايدي اندكي كه از ملك ارثي به او مي رسيد ، بسنده مي كرد و دعوت هيچ يك از ثروتمندان و " خان " هاي خراسان را نمي پذيرفت و در اواخر عمر از بزرگان جز صيدعلي خان با كسي مراوده نداشت و در برابر صاحب منصبان ، سر تعظيم فرود نمي آورد و به مدح كسي نمي پرداخت. قصيده وي در ستايش مظفرالدين شاه نيز به سبب افتتاح مجلس شوراي ملي بود . پيشنهاد رياست انجمن ادبي خراسان را نيز با سخناني گزنده و تند ، رد كرد. به گفته ي اديب طوسي ، حتي پيشنهاد مُدرسي آستان قدس را كه مستمري قابل توجهي داشت ، نپذيرفت . زندگي او در درس و بحث خلاصه مي شد ، تنها يك بار در اواخر عمر به زادگاهش و كاشمر و مَحوَلات ( ازبخشهاي تربت حيدريه) سفر كرد . تنها تفريح او گردش در باغهاي مشهد بود كه آن هم به بحثهاي ادبي مي گذشت و گاه در پايان هفته به منزل دوستانش از جمله ايرج ميرزا و ميرزا قهرمان مي رفت.

وضع ظاهري اديب برخلاف محيط طلبگي آن روز ، آميزه اي ازسنتهاي قديم و جديد بود. با اين حال نسبت به امور مذهبي تعصب داشت.

اديب به هنگام تحصيل در نيشابور با ديوان قا آني آشنا شد. از اين رو در آغاز به سبك وي اشعاري مي سرود و گاه شعرهاي او را تضمين مي كرد ، اما پس از ورود به مشهد و ديدار با صيدعلي خان درگزي و به اشارت وي ، به سبك خراساني روي آورد و با آثارشاعراني چون فردوسي ، فرخي سيستاني ، منوچهري ، عسجدي ، مسعود سعد سلمان آشنا شد و در نظر او ، ديگر اشعار قاآني سست مي نمود. پيوند و ارادت اديب به صيدعلي خان تا قتل او در1336 ه. ق پايدار بود و اين دو به استقبال يكديگر ، شعرها مي سرودند .

اديب گرچه خود را شاعرتر از استاد مي دانست ، اما در شعر شناسي به برتري او اذعان داشت. مرگ استاد چنان بر اديب اندوهبار بود كه محاسنش رو به سپيدي گذاشت.

اديب در سرودن اشعار عرفاني از صفاي اصفهاني ( متوفي 1309 ق) شاعر شوريده حال و منزوي نيز سخت متأثر بود. از كساني كه اديب تا پايان عمر با آنان معاشرت دائمي داشت ، ايرج ميرزا بود، در اين همنشيني كه گاه ديگران ازجمله ميرزا قهرمان نيز حضور داشتند ، در باب مسائل ادبي و سياسي گفت و گو مي شد . اديب با آنكه با ايرج اختلاف سبك داشت ، شعراو را مي ستود . ايرج ميرزا نيز به اديب ارادت تمام داشت ، از او بهره ها مي برد و درعارف نامه ي خود، او را بزرگ داشته و از اديب پيشاوريبرتردانسته است. اديب در ذيعقده 1344 ه . ق ، دو ماه و اندي پس از مرگ ايرج ، درگذشت و در يكي از رواقهاي حرم امام رضا(ع) به خاك سپرده شد.

سروده هاي اديب را مي توان به سه دسته تقسيم كرد: 1- اشعاري كه در جواني به پيروي از قاآني سروده است. 2- اشعاري كه به تشويق صيدعلي خان پس از آشنايي با شعراي سبك خراساني سرود . اين شعرها به سبب برخورداري از واژگاني غني ، بسيار استادانه است. 3- اشعار عرفاني و صوفيانه اي كه به سبك صفاي اصفهاني سروده است .

" اديب " دراشعار صوفيانه ي خود توانست مضامين عرفان " ابن عربي " و اصطلاحات وحدت وجودي چون فيض اقدس، كمون ذات، واهب الصور و... را درقالب وزنهاي خوش آهنگ بيان كند و زبان عرفان و تصوف را با سبك خراساني به خوبي درآميزد ؛ افزون بر اين ، شطحيات زيبايي نيز در قالب اينگونه اشعار گنجانده است.

" اديب " ، نيمه ي دوم زندگي خود را در دوره مشروطيت سپري كرد، با اين حال شعر او كمتر رنگ شعر مشروطه را به خود گرفت( جلالي، 95-96) . " اديب " به سبب معاشرت با برخي از شاعران اين دوره مانند ايرج ميرزا، بي ترديد با انواع شعر زمان خود آشنايي داشت ، اما همواره به سنت هاي كهن ِ شعر پارسي پاي بند بود و مي توان او را از پشتيبانان بازگشت ادبي و احياي شعر قدما برشمرد . بنابراين ، اديب درحوزه معاني ، صور خيال و كاربرد صنايع ادبي و آرايشهاي لفظي ، نوآوري نداشت . وي چنان شيفته ي شاعران دوره ساماني و غزنوي بود كه از كاربرد واژگان تركستاني و ياد كردن از شهرهاي ماوراء النهر كه هرگز آنها را نديده بود، ابايي نداشت و اين شيوه ، انتقاد برخي از شاگردان او مثل ملك الشعرا بهار را برانگيخته بود. رويدادهاي مهم تاريخ ايران چون نهضت تنباكو (1309ه. ق) ، حوادث زمان مشروطيت و حتي آنچه در خراسان رخ مي داد، نظير حمله نظامي روسها به آستان قدس رضوي (1330 ه. ق)، قيام كلنل محمد تقي خان پسيان ( 1300 ه. ق) انعكاسي در شعراو نداشت. با اين همه، وي از آن گروه شاعراني نبود كه يكسره به حوادث روزگار بي اعتنا باشد. وي از آشفتگي اوضاع اجتماعي و سياسي نگران ، و از نفوذ بيگانگان در كشور ناخرسند بود . ستايش او از سروده هاي سياسي احمد بهار بر ضد انگليسها ، حاكي از همين امر است.

امتياز شعر اديب درموسيقي آن است. تنوع وزنها و قافيه ها ، و استفاده از وزنهاي سريع و نشاط آور و گاه مهجور ، تناسب واژگان و بهره گيري از قوافي مياني ، به شعر او آهنگي پر نشاط و دلنشين بخشيده است. شعر شناسي اديب همچون پيشينيان وي ، غريزي ، و بر پايه نقد لفظي استوار بود و در اين راه گاه با شهامت به انتقاد از سعدي و تمجيد ازابوحنيفه اسكافي مي پرداخت. وي ، شعرشناسي ِ خود را مديون استاد خود صيدعلي خان مي دانست و همواره مي كوشيد تا اين فن را ميان شاگردانش رواج دهد . ملك الشعرا ي بهار نيز سبك شناسي خود را وامدار اين دو استاد دانسته است.

آثار:

از اديب به سبب ضعف بينايي آثار اندكي بر جاي مانده است بخشي از ابتداي شرح معلقات سبع ، چند بخش در تلخيص شرح خطيب تبريزي بر حماسه ي ابوتمام و رساله اي در جمع ما بين عروض فارسي و عربي . برخي از تقريرات او مانند" تاريخچه گرگان" نخستين بار در نشريه دبستان و نكاتي از وي درباره ي شعر و شاعري در دانشوران خراسان به چاپ رسيده است. ديوان كاملي از اشعار او در دست نيست. شاگرد وي اشراق ، ديوان استاد را بالغ برشش هزار بيت از اشعار پارسي گرد آورد كه مفقود است . طبسي به جز اشعار پراكنده ، از سه هزار بيت شعر اديب ياد كرده است كه هيچ گاه به چاپ نرسيد. عباس زرين قلم خراساني بخشي از اشعار اديب را با عنوان لآلي مكنون در1333 ه. ش در مشهد منتشر ساخت كه حدود هزار بيت از اشعار پارسي اديب را در بر مي گيرد و از اشعار عربي ، تنها دو بيت در پايان اين مجموعه آمده است .

اديب نيشابوري - محمد تقي
(1315-1396 ه.ق)

شيخ محمد تقي اديب نيشابوري، مشهور به اديب دوم، در سال 1315 ه.ق (1274ه.ش) در خيرآباد، از بلوك عشق آباد نيشابور پا به جهان نها. پدرش اسدالله نام داشت و واز دانش بي بهره نبود.

محمد تقي نزد پدر خوندن و نوشتن را فراگرفت و در 18 سالگي به دستور پدر عازم مشهد شد و نزد دايي خود حاج شيخ محمد كدكني (م 1357 ه.ق) مقدمات را فراگرفت و در اواخر سال 1333 ه.ق وارده حوزه درس ميرزا عبدالجواد اديب نيشابوري گرديد.

شيخ محمد تقي از محضر ميرزا عبدالجواد، كمال استفاده را برد و در آموختن ادبيات عرب، فارسي، منطق، فلسفه، رياضيات، تفسير، حديث، رجال، فقه، اصول، طب، علو غريبه و علوم جديد رنجها كشيد. وي در كسب اين دانشها به جز ميرزا عبدالجواد، از محضر اساتيد ديگر از جمله آقا ميرزا عسكري مشهود به آقا بزرگ حكيم ( م 1355 ه.ق)، شيخ حسن برسي (م 1340 ه.ق) شيخ اسدالله يزدي (م 1350 ه.ق) ميرزا باقر مردس رضوي (م 1343 ه.ق)، آقا سيد جعفر شهستاني، قوام الحكما، مشيرالاطباء و حكيم فاضل خراساني بهره برد.

اديب نيشابوري متون ادبي، منطقي و اصولي، از جمله سيوطي، مغني، شرح مطول، شرح نظام، حاشيه ملاعبدالله، معالم، مقامات حريري، عروض و قافيه را در مدرسه هاي خيراتخان، سليمانيه، ميرزا جعفر، مسجد تركها، مسجد گوهرشاد و درسال1325 ه.ش، چند ماهي در آموزش و پرورش تدريس ميكرد. اوهميشه زودتر از ديگران در جايي، بالاي حجره چهارزانو مي نشست و درس را شروع مي كرد.

در سال 1341 ه.ش با پيشنهاد سيد جلال الدين تهراني استاندار و نايب التوليه وقت آستان قدس، عنوان مدرسي آستان قدس را پذيرفت و در آرامگاه شيخ بهايي به تدريس پرداخت و اين امر هفت سال ادامه يافت تا اين كه در زمستان 1348 پايش آسيب ديد و از آن پس تا زمان ارتحال در منزل تدريس مي نمود. او در 21 آذر 1355 / بيستم ذي الحجه 1396 ه.ق، در 81 سالگي بدرود حيات گفت و در زاويه غربي صحن عتيق دفن گرديد.

اديب انساني آزاده و عارف مسلك بود و نسبت به امور دنيوي، مقامات و شخصيتها بي اعتنا بود و مناعت طبع داشت و از تملق و ريا دوري مي جست و آثار علمي و ادبي زيادي از خود بر جاي گذاشت. گوهر تابنده، آئين نامه، ستايش نامه، طريقت نامه، حديث جان و جانان، رساله يعقوبيه، مجمع راز، فيروز جاويد، آسايش نامه، تاريخ ادبيات عرب، تاريخ ادبيات ايران، تابش جان و بينش روان، البدايه و النهايه، گوهر مراد، راسله قافيه و آرايش سخن در شمار آثار ماندگار اديب هستند.

استاد فريدون گرايلي

اول فروردين ماه سال 1321 در نيشابور ديده به جهان گشود وي تحصيلات دوره ابتدايي دبيرستان و دانشسرا را در زادگاهش گذراند . و براي ادامه تحصيل به شهر مشهد رفت و سپس به دانشگاه اصفهان عزيمت نمود . و در رشته تاريخ از دانشگاه فارغ التحصيل شد . اين شاعر و نويسنده طي 33 سال در كسوت مقدس معلمي به آموزش و تربيت فرزندان اين مرز و بوم پرداخت

از استاد فريدن گرايلي سه اثر ارزشمند به نامهاي نيشابور شهر فيروزه – مشاهير نيشابور شهر قلمدانهاي مرصع – و محاكمه حكيم عمر خيام به چاپ رسيده است .

بيان مصيبت كربلا در سالگرد فوت پهلوان شورورزي در فرهنگسراي نيشابور در بيان اين جمله

بزرگ فلسفه قتل شاه دين اين است

كه رنگ سرخ به از زندگي ننگين است

مكن به كس ستم زير بار ظلم نرو

كه اين مرام حسين است و منطق دين است

و در اين حالت با شور و هيجان خاص و زايد الوصف در مهر ماه سال 1379 دعوت حق را لبيك گفته و به سرا ي باقي شتافت و در فقدان ايشان هنوز فريدوني نيامده كه نيشابور را آنچنانكه هست به مردم بشناساند .

گزیده ای از اشعار ايشان كه بعد از بهترين نمازشان سروده اند :

بيا ساقيا شب نشيني رويم

به ميخانه هاي زميني رويم

از اين زندگي من دگر خسته ام

به كنجي نشسته زبان بسته ام

ز زهد ريا من به تنگ آمدم

كه با زاهد امشب به جنگ آمدم

تو فرزند رز را مخوان ناخلف

كه پنهان بود در ميان صدف

سخنهاي تو زاهدا چون رياست

خدا شاهد است آنچه گفتي خطاست

بخون جگر لعل سيراب شد

كه انگور در خم مي ناب شد

بيا ساقي آب حياتم بده

ز غصه تو امشب نجاتم بده

بلا از تن و جان من دور كن

تو سيرابم از ساغر نور كن

بده ساقي امشب تو آب عنب

كه صد ساله گردد جوان غرب

بيامرزد آن كس كه رز را بكشت

 

استاد محمد پروانه مه ولاتی

استاد محمد پروانه مه ولاتي، سواي عمري خدمت فرهنگي به عنوان شاعر، هنرمند و نويسنده بنام شهر شاعران و صاحبدلان – نيشابور سبز- نيز معروف است.

زندگی

در مهرماه 1325 در خانواده اي متوسط و كشاورز واقع در روستائي از بخش مه ولات 15 كيلومتري كاشمر بدنيا آمد، مادر او حافظ قرآن و روحاني بااخلاصي بود، از سواد قديمه مخصوصاً علوم حوزوي و طب قديم بهرمند بود. دوبيتي مي سرود، و همو بود كه در اين راهِ رنگارنك و پر فضيلت مشوق و راهنماي محمدش بود.

محمد، دوره ابتدائي را در روستا گذراند و اولين سرودهايش مربوط به 8 يا 9 سالگي مي شود.

ديپلم و ليسانس را در مشهد اخذ كرد و از محضر استادان بزرگي چون دكتر شريعتي، دكتر غلامحسين يوسفي، دكتر جلال متيني تلمذ كرد.

او افتخار چاپ اولين كتاب مرحوم شريعتي را در چاپخانه گوتمبرگ مشهد با نام «‌ابوذر غفاري‌»‌ بخود اختصاص داده است.

وي در مقطع فوق ليسانس رشته ادبيات، 14 واحد را گذراند، در كلاس ها حاضر مي شد ولي چون چيزي تازه اي نيافت كه قبلاً نخوانده باشد يا نديده باشد، دانشگاه را رها كرد و به دانشگاه واقعي يعني كتابخانه و كتابفروشي ها پناه برد.

آثـــار

«زير آسمان نيشابور»؛ مجموعه شعر، نام اولين كتاب استاد پروانه است كه به همت اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي نيشابور منتشر گرديد. (1369ش.)

«دستور آسان»؛ جهت تدريس در مراكز تربيت معلم

«روش تدريس نگارش»؛ جهت تدريس در مراكز تربيت معلم

«خيام بي نقاب»؛ تايپ و تصحيح و ويرايش شده آماده چاپ مي باشد. استاد درباره «خيام بي نقاب» مي گويد: «... بخش هايي از كتاب نظريات شخصي مرحوم دكتر علي شريعتي است در مورد خيام نيشابوري، يا نظريات مرحوم دكتر غلامحسين يوسفي كه حقير جزو آخرين گروه دانشجويان كلاسي و دانشگاهي اين بزرگواران بوده ام. ياد و خاطره هر دو استاد جاودان باد. بطور كلي محتواي «خيام بي نقاب» در رابطه با شناخت و يا بهتر بگويم كليد تشخيص رباعيات اصيل اين حكيم و رياضي دان يگانه، و نيز مفاهيم برخي از آنهاست كه در قالب 20 مقاله يا عنوان تاليف شده است».

«مردان بينالود»؛ مجموعه اشعاي وي از سال 70 تاكنون است كه پاكنويس و آماده‌ تايپ مي باشد.

«از يمن تا نيشابور»؛ حدود 600 صفحه مي باشد اين كتاب نزديك 4 سال وقت استاد را گرفته است زيرا درباره زندگي فضل بن شاذان بن خليل ازدي –فقيه، متكلم و محدث اوايل قرن سوم هجري- است كه مدارك كمي در اين رابطه موجود مي باشد و ناگزير استاد شهرها و كتابخانه ها و مراكز علمي زيادي را مسافرت نموده تا آن را به پايان رساند. اين اثر در نوع خودش كامل،‌مستند و به شيوه علمي تأیيد شده و مرحله ‌ويرايش را مي گذراند، اميد است كه بزودي با شکل و هيأتي زيبنده و جالب از چاپ در آيد. استاد پروانه مه ولاتي برخي انگيزه هاي تاليف «ازيمن تا نيشابور» را چنين بيان مي كند: «... تا كنون كاري كه در خور و سزاوار اين متكلم و محدث عظيم الشان ]فضل بن شاذان نيشابوري[ باشد انجام نشده و اگر هم انجام شده، در حد رسالاتي كوتاه بوده كه تقريبا از نظر كميت و محتوا يكسانند ... اين فقيه شيعه بنا بر روايات عمري طولاني داشته و حاصل اين عمر طولاني تعداد 180 جلد كتابي است كه در موضوعات گوناگون ديني و مذهبي تاليف و تصنيف نموده است كه متاسفانه جز كتاب بزرگ «الايضاح»، «الغيبه» و «علل و احكام»، بقيه آثار وي به مرور زمان از ميان رفته است و از ساير رسالات و كتب ايشان جز نامي در كتاب هاي رجال باقي نمانده است و اين خود تفحص بيشتري را در رابطه با احوال و افكار وي ايجاب مي كرد ...». استاد درباره وجه تسميه «از يمن تا نيشابور» مي گويد: «با عنايت به اينكه در رابطه با فضل بن شاذان در برخي كتب رجال، نيشابوري الاصل، و در برخي، ايراني الاصل، و در بعضي ديگر اجداد او را به قبيله «ازد»، از قبايل ساكن يمن، دانسته اند، بخش بزرگي از از اين كتاب را به اين موضوع اختصاص داده ام تا علت انتصاب وي را به اين قبيله بيان كنم و اينكه چگونه شد كه فضل در نيشابور ساكن شد، عنواني كه براي اين اثر برگزيده ام «از يمن تا نيشابور» مي باشد».

«نيشابور در آسمان»، نام كتاب در دست تأليف وي است كه هنوز زود است درباره محتوي آن سخن بگویيم.

پيش از اين ده ما . . .

پيش از ايــن، بــــاغ سرجاده براي همه بود گيــوه اي پــاره،‌اگر بود، بــه پاي همــــه بود!

مردمي خوب و سـلامي و عليـكي سرصبح شبنم عاطفه در متن صـداي همــــــــــه بود

يــاد آن ظهر ده و گـــــــرمترين فضـــل خــدا و دل سايه ي ديوار، كه جاي همــــــــــه بود

روي طاق دم در، صحبتشان گـل مي كـــرد و سخـــنهاي پـــدر نيز، ســواي همــــــه بود

ازدحام سخن و، حرف همه، رنگ علــــــــف گرمي و همهمه در حرف و چراي همـــه بود

نان دست پدر و بوي خوشش حالي داشت آن حلالي كه سر سفـره، غـذاي همــــه بود

بـوي گـــل در دل هر باغچه، پــر پــر مي زد گل ختمي ، گه به هرخانه، شفاي همـه بود

ياس اين خانه به آن خانه سـلامي مي كرد تاج گل بر سر ديوار، صفــــاي همـــــــــه بود

ياد آن چـشـمه و آن كــــــــوزه و‌ آن‌ آب زلال و خـــدا بـــود خدايي كه، خداي همـــــه بود

جاي هرخـانه، براي من‌و «ما» فرق نداشت چون شمالي تر هر شهر، براي همــــــه بود

محمد پروانه ـ نيشابور

نیم نظری به شعر و زندگی حیدر یغمای نیشابوری

گاهی متهمّش می‌كردند كه شعرهای مهجور قدما را می‌دزدد و پس و پیش می‌كند و به اسم خودش به خلق الله قالب می‌كند. گاهی هم شعرهایش را می‌دزدیدند و بدون پس و پیش كردن به اسم خودشان به خلق‌الله قالب می‌كردند.

آوانگارد هم بود، موهایش را شانه نمی‌زد و به‌جای ژل از سرش گِل می‌چكید. با همان لباس مندرس خاك‌آلود كه لباسش كارگری‌اش بود و كفش‌های پلاستیكی پاره پاره به جلسات ادبی می‌رفت و شعر می‌خواند. بعضی وقتها بیلش را هم با خودش می‌برد و دم در پارك می‌كرد.

كار یغما، این نبود كه دستی به سر و گوش كلمات دستمالی‌شده شاعران دیگر بكشد و آنها را با یك هیئت تألیفی جدید، تحویل جماعت بدهد. او خودش كلمات را شكار می‌كرد و به بند می‌كشید و در قفس شعر به نمایش می‌گذاشت.

نهنگ موج عشقم، در گِل ساحل نمی‌گنجم

شنا باید در اقیانوسم، اندر گل نمی‌گنجم

زبانی آسمانی دارم، ام‍ّا كس نمی‌فهمد

حدیث قدسم، اندر گوش هر غافل نمی‌گنجم اگر فهم سخن یا درك من ننمود نادانی
عجب نبود كه در اندیشه جاهل نمی‌گنجم
بیابانگرد و صحراورز و دور از مردمم، آری
میان شهر در غوغای بی حاصل نمی‌گنجم
نگارم گفت: بیرون كردم از دل مهر یغما را
بگو: من مرغ كیوان رفعتم،در دل نمی‌گنجم.

كافی است بدانی این شعر فلك فرسا را یك كارگر عامی بی‌سواد ـ حیدر یغمای نیشابوری ـ سروده است، تا لااقل برای لحظاتی باور كنی كه شاعری نه احاطه بر ادبیات قدیم و جدید می‌خواهد، نه اشراف بر قواعد وزن و قافیه و بدیع و بیان، نه آشنایی با مدرنیسم و پست مدرنیسم، نه خیال فع‍ّال، نه زبان مستقل و نه هیچ چیز دیگری از این دست. جانی آزاده می‌خواهد و طبعی وارسته، كه یغما داشت. و آن وقت ما را باش كه دربه‌در به دنبال آنها له‌له می‌زنیم و اینها را بالكل بی‌خیال شده‌ایم.

دستم اندر كار روزی و دهانم پر سرود
اشك شوقم با عرقهای جبین آید فرود
ای خوش آن شاعر كه نان از دسترنج آرد به دست
وی خوش آن عاشق كه ورزد عشق با بود و نبود..
اجدادش از اهالی یزد بودند. پدر و مادرش، وقتی او خردسال بود، به نیشابور كوچیده و همان‌جا ساكن شده بودند. حیدر یغما، در سال 1302 به دنیا آمد و در اسفند 1366 در گذشت.در فقر زاده شد.در فقر زندگی كرد ودر فقر هم در گذشت. فقری، در ابتدا اجباری و در انتها اختیاری. به قول جواد محقق: فقر خود را بر او تحمیل بود. بلكه اوبود كه خود را بر فقر تحمیل كرده بود. خشتمال بود. البت‍ّه این اواخر عملگی و باغبانی هم می كرد... مرا اكابر دوران سواد یاد نداد
گمانم آنكه فراتر ز من نداشت سواد
چو اوستاد ازل نام اهل دانش را ـ
نمود ثبت، مرا نام از قلم افتاد
به روی آتش سوزان مرا نشستن به
كه بهر پند نشینم به محضر استاد...
بی‌سواد بود، البت‍ّه این اواخر خواندن و نوشتن را نزد خود آموخته بود؛ با خط‍ّی كه گاه خودش هم از خواندن آن عاجز بود. پای درس هیچ استادی ننشسته بود و هیچ علم و فن‍ّی را از راههای مرسوم فرانگرفته بود. گاهی در جلسات قرآن شركت می‌كرد و گاهی هم به محافل ادبی سری می‌زد. گاهی متهم‍ّش می‌كردند كه شعرهای مهجور قدما را می‌دزدد و پس و پیش می‌كند و به اسم خودش به خلق الله قالب می‌كند. گاهی هم شعرهایش را می‌دزدیدند و بدون پس و پیش كردن به اسم خودشان به خلق‌الله قالب می‌كردند. و او چون نه كتابی می‌خواند و نه روزنامه و مجل‍ّه‌ای به دستش می‌رسید، هیچ‌گاه متوج‍ّه نمی‌شد. گاهی به او می‌گفتند كه شاعر نیست و او می‌گفت:

خلق امروز به تكذیب بگیرند مرا آن زمانم بشناسند كه یغمایی نیست
شاعر انقلاب هم بود، چرا كه هم برای انقلاب اسلامی شعر گفت وهم برای جنگ و شهدا. چه بسا اگر بازار كنگره‌ها در روزگار حیاتش به داغی امروز بود، چندین فقره سكّه هم نصیبش شده بود.

آوانگارد همهم بود، موهایش را شانه نمی‌زد و به‌جای ژل از سرش گِل می‌چكید. با همان لباس مندرس خاك‌آلود كه لباسش كارگری‌اش بود و كفشهای پلاستیكی پاره پاره به جلسات ادبی می‌رفت و شعر می‌خواند. بعضی وقتها بیلش را هم با خودش می‌برد و دم در پارك می‌كرد. و با همه این كارها به سرتاپای پرستیژ شاعران رسمی پوزخند می‌زد. می‌گفت:

كاخها از بازوی من سر به چرخ و، می‌كنند ـ
زندگی در گوشه ویران فرزندان من
فقر و درویشی به ارثم از پدر آمد به دست
تا حیاتم هست، هست این تحفه ارزان من
خسته شد بازوی سنگ‌اندازها و بر زمین ـ
سر نگون برگی نشد از شاخه ایمان من.

خود‌ستا خواند یار زیبایم
خود ستودم كه خلق نستایم
خویشتن را ثنا نمودن به
خود ستودن ز بت ستودن به...
شعر یغما حدیث عشق نبود، كه حدیث نفس بود. به شهادت اینكه اكثر عاشقانه‌هایش چندان چنگی به دل نمی‌زند. و تازه، مگر نه اینكه حدیث عشق هم از جهتی حدیث نفس است، نفسی كه با عشق یگانه شده و به «جان» بدل شده و دیگر اساساً خود را در میان نمی‌بیند؟ هر چه هست شعر یغما حدیث نفس است. نفسی گردن‌فراز و سركش، نه در برابر حق‌ّ و حقیقت كه در برابر هر كه جز «او» و هر كه جز «خود». نه در برابر آسمان، كه در برابر زمین. و اگر هم سرود:

من برای نان به به یزدان هم نمی‌آرم نیاز
این من و این پینه‌های دست من ـ برهان من ـ
آن یزدان را می‌گفت كه دیگران به هوای نانی كه می‌فرستد، می‌پرستندش. كه هم خودش در جایی دیگر گفته است:

كافرم خواندند روز بحث كوته‌فكرها
فرق دارد خالق این قوم با یزدان من.
یغما سخنگوی نفسی بود كه در برابر هیچ بنی بشری قد خم نمی‌كرد، آستان‌بوس هیچ درگاهی نمی‌شود و در بین هم‌طرازان و هم‌قطاران هیچ كس را به رسمی‍ّت نمی‌شناسد. این كبر و گردن‌كشی اگر مذموم هم باشد، مذموم‌تر از خلق و خوی شاعرانی نیست كه برای نام و نان به هر دامنی چنگ می‌زنند و شعرشان را به حراج می‌گذارند. یغما، بر خلاف اغلب ما‌ـ مثلاً شاعران این روزگار‌ـ شعر را نه در آینه كلمات شاعران دیگر كه از بطن زندگی یافته بود و لذا شعرش هم اقتباسی نبود. كار یغما، این نبود كه دستی به سر و گوش كلمات دستمالی‌شده شاعران دیگر بكشد و آنها را با یك هیئت تألیفی جدید، تحویل جماعت بدهد. او خودش كلمات را شكار می‌كرد و به بند می‌كشید و در قفس شعر به نمایش می‌گذاشت. همین است كه در شعرهای شاخص یغما كلمات جان دارند، داغند، انگار همین الآن از تنور روح شاعر بیرون آمده‌اند، از شعر بیرون می‌زنند و به سر و روی خواننده پرتاب می‌شوند.

و باید علی معلّم باشی تا در مینی‌بوس سمنان‌ـ دامغان شعرهای یغما را بخوانی و از خود بی‌خود شوی و سرت را به شیشه مینی‌بوس بكوبی و تازه موقع پیاده شدن ببینی كه شیشه غرق خون شده است.2 باید مستعد سوختن باشی تا شعر نیما را بخوانی و آتش بگیری.
این وسط عبث‌ترین كار، این است كه بنشینیم و درباره استقلال یا عدم استقلال زبان، یا قوت و ضعف خیال یغما بحث كنیم، یا اشعارش را به دنبال اغلاط وزنی و بیانی و ... زیر و رو كنیم، یا ببینیم كدام كلمات در شعرش «بسامد بالا» یی دارند و رد‌ّپای كدام شاعران سلف روی كدام ابیاتش مانده است؛ تا فی‌الفور ذیل یكی از سبكهای شعر فارسی دسته‌بندی‌اش كنیم. كسی كه گفته است:

من یكی كارگر بیل به دستم، برمن ـ
نام شاعر مگذارید و حرامم مكنید
پیشاپیش به ریش همه نقدها و تحلیلهایی كه بر شعرش كرده‌اند و خواهند كرد، خندیده است.

بسیارند كسانی كه شعر سروده‌اند، ولی كسی به آنها شاعر نمی‌گوید. و این شاعر نبودن برای آنها باری از تحقیر به همراه دارد. یعنی، اگر شعرشان با معیارهای مقبول شاعری سنجیده شود، نمره قابل قبولی نخواهد آورد، یعنی، شعرشان چندان هم شعر نیست.

اما هستند كسانی هم كه شاعر نبودن، نه مایه تحقیر، كه مایه فخر آنهاست. كسانی كه شأنشان اجلّ از آن است كه نامشان ذیل عنوان « شاعر» برده شود.

به‌راستی امام خمینی(ره) كه دیوان اشعارش هم منتشر شده است، شاعر بود؟ یا شعر سرودن فضیلتی بر فضائل بی شمار امام علاوه می‌كند؟ این چنین نیست، بلكه شعر سرودن امام آبرویی به شعر و شاعری می‌دهد. شعر سرودن امام یعنی امام شعر را آن قدر قابل می‌دیده است كه سخنانش را در قالب آن بریزد و شاعری بر این آن قدر شأنیت داشته است كه بنشیند و با وزن و قافیه و... زور‌ورزی كند و شعر بسراید، این ماییم كه باید كلاهمان را به هوا بیندازیم كه امام هم شعر گفته است.

اینها كسانی هستند كه اگر به تفنّن یا از سر ذوق یا به هر دلیل دیگری ـ و به هر حال به جز دلایل حرفه‌ای ـ شعری سروده‌اند، بر سر شاعران من‍ّت گذاشته‌اند.

و ما ـ مثلاً شاعران این روزگار ـ هم باید به خودمان ببالیم كه روزی حیدر یغمای خشتمال نیشابوری هم، یكی از ما بوده است.

و حرف آخر را هم از یوسفعلی میر شكاك بشنویم:

«یغمای خشتمال نیشابوری از آن گروه شاعرانی است كه به جای معماری كلمات و تلاش در جهت پیش‌برد هندسه شعر خویش، با ستیزی راستین، معماری عواطف خود را اعلام می‌دارد و بی باكانه در زبان رخنه می‌كند. شاعر كلاسیك فراوان است، ام‍ّا ستیزه‌گر جرئت‌مند كم ظهور كرده است. و در این میان حیدر یغما از دل به دریا زنندگانی است كه هیچ رسمی‍ّتی برای شعر و زبان قائل نیست و این كار را نه به‌خاطر گریز از تعهدات شاعر نسبت به زبان انجام می‌دهد، بلكه برای دورماندن از توق‍ّف است كه مرتكب چنین رخنه و رسوخی می‌شود...

در روزگار ما، شاعران درجست و جوی سبك و مكتب و زبان مستقل، از شعر دور افتاده‌اند واز شعور نیز؛ عقل آنان عقل شاعران نیست، عقل دل‍ّالان و كاسبان است، و نوادری چون یغما كه نه سبك می‌شناسند و نه مكتب و نه زبان مستقل می‌فهمند، نه ایماژ و آبستره‌سازی و نه روشنفكری و آوانگارد بارنی، بشارت دهندگان این اشارتند كه شعر جوششی است كه در جان جنونمندش باید جست؛ و به راستی اگر این جنون، چگونه یك خشتمال می‌توانست حضور خود را با چنین كبریایی اعلام كند:

تنم در وسعت دنیای پهناور نمی‌گنجد
روان سركشم در قالب پیكر نمی‌گنجد
مرا اسرار از این گفت وگو بالاتر است، ام‍ّا
به گوش مردم از این حرف بالاتر نمی‌گنجد
مرا خواب آن زمان آید كه در زیر لحد باشم
سر پرشور ا

  انتشار : ۸ دی ۱۳۹۵               تعداد بازدید : 1682

دیدگاه های کاربران (0)

دفتر فنی دانشجو

توجه: چنانچه هرگونه مشكلي در دانلود فايل هاي خريداري شده و يا هر سوال و راهنمایی نیاز داشتيد لطفا جهت ارتباط سریعتر ازطريق شماره تلفن و ايميل اعلام شده ارتباط برقرار نماييد.

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما