مرکز دانلود خلاصه کتاب و جزوات دانشگاهی

مرکز دانلود تحقیق رايگان دانش آموزان و فروش آنلاين انواع مقالات، پروژه های دانشجويی،جزوات دانشگاهی، خلاصه کتاب، كارورزی و کارآموزی، طرح لایه باز کارت ویزیت، تراکت مشاغل و...(توجه: اگر شما نویسنده یا پدیدآورنده اثر هستید در صورت عدم رضایت از نمایش اثر خود به منظور حذف اثر از سایت به پشتیبانی پیام دهید)

نمونه سوالات کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات کارشناسی دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات دانشگاه پيام نور (سوالات عمومی)

کارآموزی و کارورزی

مقالات رشته حسابداری و اقتصاد

مقالات علوم اجتماعی و جامعه شناسی

مقالات روانشناسی و علوم تربیتی

مقالات فقهی و حقوق

مقالات تاریخ- جغرافی

مقالات دینی و مذهبی

مقالات علوم سیاسی

مقالات مدیریت و سازمان

مقالات پزشکی - مامایی- میکروبیولوژی

مقالات صنعت- معماری- کشاورزی-برق

مقالات ریاضی- فیزیک- شیمی

مقالات کامپیوتر و شبکه

مقالات ادبیات- هنر - گرافیک

اقدام پژوهی و گزارش تخصصی معلمان

پاورپوئینت و بروشورر آماده

طرح توجیهی کارآفرینی

آمار سایت

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 1230
  • بازدید دیروز : 1603
  • بازدید کل : 13040687

مقاله68-بررسی نظر و اعتقاد مولوی در مورد دین244ص


مقاله68-بررسی نظر و اعتقاد مولوی در مورد دین244ص

1 - مقدمه :

با نام خدا و با درود و سلام به محضر آقا امام زمان ( عج ) و با سلام به روان پاك شهدا از شهداي صدر اسلام گرفته تا شهداي كربلاهاي ايران و جهان ، در طول تاريخ اقوام هر دوره اي داراي انبياء و دين و مذهبي بوده اند كه اين انبياء و پيام آوران و دين آنان يا مبتني بر يكتاپرستي يا غير يكتاپرستي بوده است كه پيوسته منجر به اختلاف نظرها و بحث پيرامون يكتاپرستي و طاغوت كشيده است هر يك از انبياء بنابر مصلحت و براساس يك مكتب و مشرب يك دين و آييني را پديد آورده و رهبراني هم پيرو آن دين داشته و پديد آمده است كه افكار و عقايد آن بانيان مكتب و مشرب براي پيروان خود بصورت آيينه هايي بجا مانده است كه هدف از تهيه اين پايان نامه تحقيقي اين بوده است كه از طريق معرفي ديدگاه مولوي و ساير افراد درباره اين مكتب ها ما براي افراد جامعه و خوانندگان آن فرصتي باشد براي تشخيص حق از باطل و اينكه ريشه اين اختلافات عقيدتي و ديني براي افراد مشخص گردد و در اين رهگذر سعي گرديده كه جايگاه انبياء و اولياء دين الهي از منظر گاه مولوي هويدا گشته و علل تسلسل انبياء و اولياء يكي پس از ديگري براي امتهاي طول تاريخ معين گردد و همانطوري كه منابع و متون اسلامي از جمله قرآن كريم بيان كرده ، در طول تاريخ وظيفه انبياء تصديق و تأييد پيامبران قبل از خود و كامل نمودن دين و مسلك آنان بوده و اگر هم بظاهر تفاوتي باشد اين تفاوت به سطح تعليمات و مقتضيات زمان امتها و آداب و رسوم و عرف و حجيتي است كه خاص نبي آن زمان مي باشد .

 

 

2- بيان مسئله

در اين پايان نامه اين سؤال و مسئله مطرح است كه نظر و اعتقاد مولوي از نظر شخصي و كلي نسبت به فرستادگان الهي و وحي و الهام و دستورات آنها تحت عنوان دين چيست و مولوي تا چه اندازه به اين گفته ها و مطالب و امورات دين اعتقاد داشته و عمل كرده و اينكه دين از نظر مولوي تعبدي يا تحقيقي است و علت تسلسل انبياء و اولياء الهي چه بوده و چرا مطالب و موضوعات انبياء در زمانها و مكانهاي مختلف داراي تفاوت بوده و اينكه آيا اين تفاوت تأثيري در تضاد و اختلاف بين انبياء داشته و اينكه چرا عده اي از افراد دين را بصورت نظري و نسبي دانسته و دين واقعيت يكسان و مطلق و واقعيتي ثابت براي همه انسانها در طول زمانها و مكانها قائل نبوده و اصطلاح پلوراليسم و برداشتهاي شخصي و فردي كه اين برداشت نشأت گرفته از اعتقاد افراد و سازنده اعمال و رفتاري الهي و انساني افراد هم گشته است بيان كرده اند .

 

3- هدف تحقيق

در اين پايان نامه سعي شده است جايگاه و ارزش و اعتبار انبياء و اولياء و جايگاه دين الهي كه توسط انبياء جهت سعادت و رفاه دنيا و آخرت انسانها از طرف خداوند بصورت وحي و الهام و دستور سري و مخفي در طول دوران مختلف در هر عصر و مصري از ابتداي خلقت انسان و اينكه داراي تكليف بوده مشخص شود و ارزش و اعتبار دانشمنداني مثل مولوي و هم عصران او جهت اين پيام آوران الهي قائل بوده اند به تصوير و تبيين كشيده شود .

 

4- سؤالات تحقيق :

در اين پايان نامه سعي بر آن بوده كه سؤالات و مطالبي جهت روشن شدن اذهان عمومي بيان كرد از جمله : آيا مولوي دين از آدم تا خاتم يكي دانسته اگر جواب مثبت بوده اسم اين دين كلي چيست – آيا مولوي اختلاف و تضاد ميان انبياء را قبول دارد يا تفاوت ، اگر تفاوت را قبول دارد به چه دليل و چرا تفاوت ميان انبياء الهي كه همگي از طرف خدا براي راهنمايي انسان آمده اند وجود دارد – آيا مقصد و هدف و شيوه رهبري انبياء واحد است تبيين شده است – چه كساني انبياء الهي را مخالف هم مي دانند و آيا دين الهي بصورت فطري و طبيعي و ساده و مادرزادي مورد قبول است يا بصورت تحقيقي و آگاهانه و براساس منطق و تعمق و سؤالات از اين قبيل كه بدرستي طراحي و تبيين گريده است .

 

5- روش و قلمرو تحقيق

چون شيوه و روش تحقيق جهت جمع آوري مطالب پايان نامه بصورت كتابخانه اي بوده و سعي بر آن شده است كه كتابها و متون و منابعي كه در دسترس بوده و امكان برداشت معنا و مفهوم و مرادي كه از موضوع پايان نامه استنباط مي شد از لابلاي كتابها بيرون آورده و بصورت دسته بندي و هماهنگ و متناسب با هم كنار هم قرار داده و نظم و هماهنگي ميان مطالب كه مراد و مفهوم عنوان پايان نامه را اثبات كنند و قلمرو مطالعه و تحقيق مجموعه كتابهاي موجود در كتابخانه هاي دانشگاههاي آزاد و ملي و بحث و تبادل نظر با اساتيد مطلع و افراد صاحب نظر بوده است

 

6- پيشينه تحقيق

با توجه به اينكه مولوي و ديدگاههاي او درباره مسائل جهان هستي از جمله انسان ؛ دنيا و آخرت براي افراد جامعه مسلمان ايران وبرخي از كشورهاي جهان بسيار مهم بوده و مولوي را در حل مسائل بنيادي جهان خلقت و رسيدن به واقعيت جهان هستي اثر گذار دانسته اند لذا درباره مولوي و انديشه هاي او كتابها و مقالات و مطالب فراواني نگاشته شده كه با توجه به عنوان موضوع تحقيق ما و با توجه به ارتباط مطالب بيان شده در كتابها با مفهوم و معناي تحقيق اين مطالب گلچين شده و در كار پايان نامه مورد استفاده قرار گرفته است .

 

 

1-1مولانا از دو دیدگاه: -1 زندگی 2- بندگی

جلال الدین محمد ، که با عناوین خداوندگار ، مولانا ، مولوی ، ملای روم و گاه با تخلص خاموش در میان پارسی زبان شهرت یافته یکی از شگفتی های تبار انسانی است .

معرفی این آتش افروخته در بیشه اندیشه و احساس و وصف این دریای ژرف ناپیدا کرانه بس دشوار است و برای نشاخت گوش باید چشم شود :

آینه ام آینه ام مرد مقالات نیم دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما

و براستی که این اعجوبه تاریخ بشری ، جوانمردی است که پیش از آنکه صبح معرفت از مشرق سرش بر دمد و « شمس » عشق در افق اقبالش طالع شود ، زاهدی با ترس ،سجاده نشینی با وقار ، شیخی زیرک ،مرده ای گریان و شمع جمع منبلان بود و وقتی در چنگال شیری « شیخ گیر» افتاد ودولت عشق را نصیب برد ، زنده ای خندان ، عاشقی پران ، یوسفی یوسف زاینده و آفتابی بی سایه شد .( سروش ،1379 ، صص 8-7)

تغییرات او زنده و قوی است . از روح خود ، از تاثرات آنی و از غلیان احساسات همان دم خود الهام گرفته است . اشباح و تخیلاتی که در ذهن او لول می زند به شکل های گوناگون بیرون می ریزد:

دوش چه خورده ای تبا ، راست بگر نهان مکن

چون خمشان بیگنه ، چشم بر آسمان مکن

دوش شراب ریختی وزبر ما گریختی

بار درگ گرفتمت ، بار دگر چنان مکن

***

ببستی چشم یعنی وقت خواب است

نه خواب است ، این حریفان را جواب است .

***

از خانه برون رفتم ، مستیم به پیش آمد

اندر نگهش مضمر ، صد گلشن و کاشانه

چون کشتی بی لنگر کژ می شد و مژ می شد

وز حسرت اومرده صد عاقل و فرزانه

گفتا زکجائی تو ، تخسر زد و گفتا من

نیمیم ز ترکستان . نیمیم ز فرغانه

اگر این جهش ر وحی مولانا را با معیارهائی که در دست داریم و قابل فهم ماست بسنجیم درخشندگی خاصی به چشم ما می خورد .

ذات باریتعالی قابل درک نیست ، نه حواس ظاهری می توانند به این منطقه غامض و بی پایان راه یابند ، نه حواس باطنی ، پس ناچار باید فرض کنیم که این شور و آشوبی که در جان مولانا به تلاطم افتاده است متوجه صفات کمالیه ذات خداوند است . آنوقت نتیجه حتمی که از این سنجش به دست می آید عظیم است و مولانا را در نظر ما بزرگ و درخشان می کند ، زیرا جهش او به طرف زیبایی مطلق است و چنانکه می دانیم پیوسته :

ذره ذره کاندرین ارض و سماست

جنس خود را همچو گاه و کهرباست .

جان وی از علائق دون و خسیس پاک شده ، غرایز حیوانی و زمینی ریخته شده و جان سبکبار به سوی اصل ملکوتی روی آورده است .

سر بی اعتنایی وی به مرگ همین است زیرا راه وصول به مبدئیست :

مرگ رادانم ولی تا کوی دوست

راهی ار نزدیک تر داری بگو

درباره ریاضتها و شب بیداری ها جلال الدین مطالب زیادی نوشته شده است که مجموعا دلالت می کند باینکه این مرد تنها به لذت دانشتن یک مشت مفاهیم و سپس منعکس ساختن آنها در اذهان افراد شایسته قناعت نورزیده بلکه خود در سیر وسلوک گام برداشته است .( جعفری ،1373 ، ص 30)

مولوی تا می تواند ، ناامیدی ها را از دل می زداید و هر لحظه انسان را شایسته قرار گرفتن در پیشگاه خدا معرفی می نماید .

مولوی هنگامی که به آن جنبه های منفی و مضر می رسد ، آدمی را به بن بست گیج کننده نمی اندازد .(جعفری ،1382 ، ص48).

در حقیقت ، مولوی از دل سخن گفته است و برای او درک شده ها به دریافت شده ها تبدیل شده است . تصورات را – آنچه در ذهن می فهمید – دریافت کرده است . مثل اینکه ما می دانیم عسل شیرین است ولی وقتی آن رامی خوریم این واقعیت را حس کرده ایم و کاممان شیرین شده است . وقتی در حالت طبیعی سخن می گوید طوری حرف می زند که احساس می شود جای بحثی در سخن او نیست و این نشان می دهد که حقایق را دریافت کرده است .( همان ، ص 34)

 

1-2 مولوی ملجاء همگان بود

شخصیت جامع و فراگیر جلال الدین سبب شده بود تا شمع محفل بشری باشد و بنابر اخبار ، خلق جهان از وضیع و شریف و قوی و ضعیف و فقیه و فقیر و عالم و عامی و مسلمان وکافر و جمیع اهل ملل و ارباب مذاهب و دول روی بحضرت مولانا آورده و تمامت مردم شعر خوان و اهل طرب شدند و دائما لیلا و نهارا بسماع و تواجد مشغول شدند .(افلاكي ، ج 1 ، ص 89 )

و اصلا در نزد مولانا هیچ اهمیتی نداشت که چه کسی یا کسانی گرد او را گرفتهاند و بدورش حلقه زده اند . بلکه همان سوز و گداز باطنی و اظهار ارادت ظاهری وی را کفایت می کرد . و هرگز بدنیال آن نبود که در قول و فعل ایشان به دیده تردید بنگرد و یا خط ناپاکی بر سیمای آنها بکشد بلکه همواره بر صدق گفتارشان صحه می گذاشت ، در حالی که اگر به تاریخ گذشته نظری اجمالی بیفکنیم و خون دل خوردن عارفان رند مسلکی چون حافظ را بررسی کنیم در می یابیم که امثال آنان چه نامنصفانه و بی مرو تانه آماج اتهامات خشک مغزان ظاهر پرست ، تلخ خوی و قهر جوی واقع شده بودند که فریادشان تا به امروز هم به گوش جهانیان طنین انداز است :

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

 

من اگر خوبم و گر بد تو برو خود را باش

هر کس آن درود عاقبت کار که کشت

« حافظ»

و همین دلیل قاطعی است به اینکه مولانا را همه امم دوست بدارند و در این باره از علم الدین قیصر پرسیدند که از مولانا چه کرامت دیده ای که تا این حد او را دوست داری و مرید وی گشته ای ؟

جواب داد: هر پیامبری را امتی دوست دارند و هر شخصی را قومی مقید شدهاند . اما مولانا را جمیع امم و همه کس دوست دارند من چگونه دوست نداشته باشم ( سبحاني ،1363 ص،314).

 

1-3 برخورد مولانا با پیروان سایر انبیاء

او ( مولانا ) همه انبیاء را به یک چشم می نگرد و می گوید :

حقیقت در روش هاست نه در حقیقت راه و معتقد است که :

هر نبی و هر ولی را مسلکی است

لیک با حق می برد ، جمله یکی است

بنابراین او نه تنها دینداران و سرشناسان ، بلکه همه انسان ها حتی به افرادی که اجتماع به بدی شهره می داند یکسان می نگرد ومی گوید :« بد نماند چو نك نيكو شود »

و می افزاید :

عاشقی کالوده شد در خیر و شر

خیر و شر منگر تو در همت نگر

باز اگر باشد سپید و بی نظیر

چونکه صیدش موش باشد شد حقیر

( سبحانی ،1363 ،ص309-308)

آورده اند که ، روزی مولانا در سماع شوری عظیم به پا کرد و هر چه پوشیده بود . همه را به قوالان بخشید و هم چنان عریان سماع می کرد . علم الدین قیصر لباس های گرانبها آورده و به مولانا پوشانید . چون از مجلس سماع بیرون آمد در برابر شرابخانه ای ایستاد و به آواز رباب به چرخ زدن پرداخت . همه رنود شرابخانه بیرون آمدند و به پای مولانا افتادند .

مولانا آن لباس های گرانبها و عاریتی را بدان رنود ایثار کرد . وگویند همه آنان ارمنی بودند ( سبحانی ،1363 ، ص309)

همچنین است ، روزی سرگرم سماع بود . ناگاه مستی درآمده . شورها می کرد و خود را بیخود و ار به مولانا می زد . یازان او را رنجانیدند . فرمود که : شراب او خورده است بدمستی شما می کنید . گفتند : تو ساست . گفت : او ترساست ، شما چرا ترسا نیستید ؟ وقتی او می خواهد از انسان کامل ، از خود و از دین و مذهب سخن گوید . می گوید :

تا ز روز و شب گذر کردم چنان

که از اسپر بگذرد نوک سنان

که از آن سو مولد و ملت یکیست

صد هزاران سال و یکساعت یکی است ( همان ، ص309)

لذا مولانا با اعمال همین تسامح چند مسیحی را مسلمان ساخته و چند تن دیگر را که چون کوهی در برابر او سینه مخالفت سپر کرده بودند ، به زانو درآورده ، چون خمیر نرمشان ساخته و به شکلی که خود می خواسته درآورده است .

- یونس امره به استناد این نوع تسامح گفته است

جمله یار دیلمشان بر گوزایله باقیمان

شرعین اولیاسی سه حقیقتده عاصید را

دراینجا این مطلب را هم بگویم که این تسامح کران ناپذیر مولانا هر گز او را از محوده شریعت خارج نکرده است . او هیچ گاه با اتکاء به وحدت و جود ، مثل این عربی نگفته است که « بت پرست هم خداپرست است » . بعضی اشعار منسوب به او در صحیح ترین و کهن ترین نسخ دیوان او نیامده است ، واساسا این نوع اشعار از نظر شیوه بیان هم چنان اشعار ضعیف و بی نظام است که برازنده مولانا نیست . او می گوید :

من بنده قرآنم اگر جان دارم

من خاک ره محمد مختارم

گر نقل کند جز این کس از گفتارم

بیزارم ازو وزین سخن بیزارم

( سبحانی ،1363 ، صص 113-112)

 

1-4 مولانا با هیچ مذهبی مشکل ندارد

مولانا سراج الدین قونیوی صاحب صدر و بزرگ وقت بوده اما با مذمت مولوی خوش نبوده پیش وی تقریر کردند که مولانا گفته است که : « من با هفتاد وسه مذهب یکی ام » چون صاحب غرض بود . خواست که مولانا را برنجاند و بی حرمت کند .یکی را از نزدیکان خود که دانشمندی بزرگ بود ، بفرستاد که : « بر سر جمع از مولانا بپرس که تو چنین گفته ای؟ اگر اقرار کند او را دشنام بسیار بده و برنجان !» آنکس بیامد و بر ملا سوال کرد که : شما چنین گفتهاید که : من با هفتاد و سه مذهب یکی ام ؟» گفت : « گفته ام» آنکس زبان بگشاد و دشنام و سفاهت آغاز کرد . مولانا بخندید و گفت : « با این نیز که تو می گویی هم یکی ام » آن کس خجل شد و بازگشت ( عابدی ، چاپ سوم ، صص 463-462)

 

1-5 مذهب مولانا

مولانا در چهار چوب مذهب حنفی یا شافعی محصور نمانده . این تجربه های مختلف و گرایش به سوی عرفان ، گواهی می دهد که نخواسته در یک محدوده توقف کند و ما نیز نمی توانیم با انتساب او به یک مذهب از جنبه های جهان اندیشه های او بکاهیم .( افراسیاب پور ،1382، ص94)

بنابراین وی ( مولوی ) در خصوص اختلاف مذاهب ، بسیار بلند نظر و آزاد اندیش بود . اما تساهل وی نباید ما را بفریبد و بپنداریم که تمام عقاید و باورها نزد وی یکسان تلقی می شده است .( فرهمند پور، 1383 ، ص 18)

پس بهمین خاطر است که از نظر مولانا و دیگر دینداران ، آنچه از آسمان و از طرف خداوند فرستاده می شود . رهایی بخش ، آگاهی بخش و موجب سعادت اخروی است .اما این که تصور شود کوشش بشری همگی به بیراهه وانحراف و جهنم می انجامد ، قابل قبول نیست ، مگر اراده و اعمال انسان خارج از قدرت و اراده الهی است ؟ هرگز چنین نیست . و ساخته های انسانی نیز می تواند سعادت دنیوی واخروی را به دنبال داشته باشد ، چنان که تدبیرهای بشری نیز در نهایت از قدرت الهی حکایت دارد زیرا نیروهای انسانی از او نشات گرفته است . ( افراسیاب پور ، 1382، ص 235)

 

1-6 آیین مولانا

حق اینست گفته شود کیش او سوای همه کیش هاست واز غوغای هفتاد و دو ملت چند آئین او عشق است . عشقی که اسطرلاب اسرار خداست ،عشقی که فلک را سقف بشکافد ، زمین را از گزاف بلرزاند ، دریا را مانند دیگ بجوش آورد ، کوه را مانند ریگ بساید ، آفتابی در یکی ذره نهان بیند و چون آن ذره دهان بگشاید و از کمین بجهد افلاک و زمین ذره ذره شود ! آری ! دور گردون تنها موجی از امواج بی پایان چنین شعله آسمانی و عشق نورانی است :

هر چه گویم عشق را شرح و بیان

چون بعشق آیم خجل باشم از آن

شرح عشق ار من بگویم بر دوام

صد قیامت بگذرد و آن ناتمام

زانکه تاریخ قیامت را حداست

حد کجا آنجا که وصف ایزد است

عشق را پانصد پر است و هر پری

از فرار عرش تا تحت الثری

( مشير سلیمی ،1337 ، ص 120)

 

1-7 مولوی و اندیشه ی فلسفی:

مولانا فیلسوف نیست ، اما اندیشه های فلسفی او به عمیق ترین فلسفه های بزرگ جهان نزدیک است . نمی توان انکار نمود که او نیز مانند همه متفکران دارای اندیشه های فلسفی بوده است.(افراسیاب پور، 1382 ، ص 10)

فراخنای اندیشه های سترگ مولانا نه تنها در ظروف ذهن و زبان ما نمی گنجد بلکه بعضا آدمی را در سراشیبی حیرانی می کشاند . به طوریکه می آورد :

نه زان حکمت که گبران را نصیب است

از آن حکمت کزو خالص شود دین

(مولوی اگر چه ) در شعر فوق حکمت گیران را تحقیر نموده و از خوانندگان خواسته که از آن دوری کند . اما در جای دیگری خود را گبر دانسته است :

مسلمان نیستم ، گبرم اگر ماندست یک صبرم

چه دانی تو که درد او چه دستان قدم دارد .

البته می توان توجیه نمود که در بیت اخیر با کنابه به مسلمانان خشک زاهد و ظاهر بین اعتراض نموده و از دیدگاهی ملامتی آنها را سرزنش نموده است . یعنی با این بیان اشاره نموده که مسلمانی آنها را قبول ندارد .( همان ، ص 18)

 

1-8 مولوی بی همتاست

با این نظر جلال الدین در جرگه کیش نمی گنجد و جز بحر بی پهنای عشق لایزالی در هیچ وادی سیر نمی کند و در مرحله ای نایل می شود که مرحله نهایی سیر و سلوک وصول است . همین مرحله اتحاد عاشق و معشوق است . مرحله تبری از تزهد و ریاست . طغیان عشق ورزی به یکتای بی همتاست اینجا طبع سرکش ملا و لوله ای عجیب به پا می کند . گوهر ذاتی او در آینه ای بی زنگار جلوه گر می شود . اینجا سر منزل مقصود یا مقام محو و فناست .این است شراره ای که وجود ملا را فرا گرفت و بسوخت :

چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمی دانم

نه ترسا یهودیم نه گبر و نه مسلمانم

نه شرقیم نه غربیم نه بریم نه بحریم

نه زارکان طبیعیم نه از افلاک گردانم

نه از خاکم نه از بادم نه از آبم نه از آتش

نه از عرشم نه از فرشم نه از کونم نه از کانم

نه ا زهندم نه از چینم نه از بلغار و سقسینم

نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم

نه از دنیا نه از عقبی نه از جنت نه از دوزخ

نه از آدم نه از حوا نه از فردوس رضوانم

مکانم لا مکان باشد نشانم بی نشان باشد

نه تن باشد نه جان باشد که من خود جان جانانم

دوئی از خود برون کردم دو عالم را یکی دیدم

یکی جویم یکی گویم یکی دانم یکی خوانم

( مشیر سلیمی، ص 7133 ، ص 121)

 

1-9 مولوی عاشق بی مثال است .

مولانا پیش از هر چیز « عاشق » است و به عرفان عاشفانه تعلق دارد . از زهد صوفیانه بیزار است و برای آن خود را از آنها جدا سازد خود را کافر و گبر می خواند :

الا ای صوفی پشمین ، به کنج صومعه بنشین

که در بر خرقه نیکی ترا با بت برابر شد.

تو با مسواک و سجاده به خلوت سجده ای می کن

که کیش گبر کی ، ما را بحمدالله میسر شد

شما ایمان نگهدارید ، محکم ، ای مسلمانان !

که مولانای رومی خود مسلمان بود کافر شد

و بارها تکرار می کند « مسلمان نیستم ، گبرم» و به این وسیله نشان می دهد که از زهد صوفیانه به دنیای عشق و جمال گام نهاده است . پس نخستین اقدام برای ورود به اندیشه های عرفانی مولانا این است که بدانیم او در پی هیچ اندیشی خاصی شعر نگفته زیرا شاعر و عاشق واقعی هرگز با تصمیم قبلی شعر نمی گوید .

بلکه شعر خود به خود می آید و شاعر فقط آن را دریافت می کند ( افراسیاب پور،1382، ص 145).

 

1-10 مولوی آموزگار عشق و تفکر است .

عشق مولوی هم ، دریای کران ناپدید و طائر فلک پیمانی است که در زیر قبه عالم نمی گنجد و آموزگار عاشق وادب آموز جان است و در مکتب او بینش ها می توان آموخت که دانش ها در حیرت و حسرت او می مانند. ( سروش ،1376، ص 288) واصلا درباره ی وی با جرات و جسارت باید اذعان داشت که :

مولانا یک متفکر پیرو نظام نیست و از این رو به آسانی نمی توان دریافت که درباره انسان روابط میان اجزاء بدن روح ، جان و دل چگونه می اندیشیده است .( بدره ای ،1377 ، ص 116).

و همین موضوع است که عقول را از درک عمیق مولانا و شناخت ابعاد و زوایای روحی و فکری ایشان دچار عجز و حیرت می کند و به نقص معرفتی خود معترف می نماید .

 

1-11 عشق برتر از ایمان

از نظر مولانای رومی:

آنکه واقعا انسان باشد و به مقام والای انسانی دست یابد ، ورای باورها جای دارد و چنین کسی از کفر و ایمان رسته است :

ایمان بی کفر تو ای شاه په کسی باشد ؟

سیمرغ فلک پیمایش تو مگس باشد

آب حیوان ایمان ، خاک سیهی کفران

بر آتش تو هر دو ماننده خس باشد

جانرا صفت ایمان شد وین جان به نفس جان باشد

دل غرقه عمان شده چه جای نفس باشد ؟

شب کفر و چراغ ایمان ، خورشید چو شد رخشان

با کفر بگفت ایمان : رفتیم که بس باشد

ایمان فرسی دین را ، مر نفس چو فرزین را

وان شاه نوآئین چه جای فرس باشد

برای رسیدن بدین مقام ، از عشق باید یاری جست:

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم

که تا ناگه زهمدیگر نمانیم

فسون قل اعوذ و قل هوالله

چرا در عشق همدیگر نخوانمی

 

1-12 قدمت عشق از دین بیشتر است

عشق ازلی است ولی کفر و اسلام بعدها وجود پیدا کرده اند . به نظر وی ( مولانا ) کفر وایمان بیش از کیفیت چیزی نیست . حال آنکه در عالم حقیقت کیفیت نگنجد گوید :

از کفر وز اسلام برون صحرائیست

ما را به میان آن فضا سودائی است

عارف چو بدان رسید سر را بنهد

نی کفر و نه اسلام ، نه آنجا جایی است

( سبحانی ،1363 ، ص 315)

عشق یگانه اکسیری است که انسان را به مقام انسانیت می رساند و او را از حرص و کبر و هستی وانانیت می رهاند :

هر که را جامعه زعشقی چاک شد

او از حرص و جمله عیبی پاک شد

شاد باش ای عشق خوش سودای ما

ای دوای جمله علت های ما

ای دوای نخوت وناموس ها

ای تو افلاطون و جالینوس ما

( سبحانی ،1363 ، ص 315)

مولوی بارها تکرار می کند مسلمان نیستیم ، گبرم » و به این وسیله نشان می دهد که از اندیشه های عرفانی مولانا این است که بدانیم او در پی هیچ مصلحت اندیشی خاصی شعر نگفته زیرا شاعر و عاشق واقعی هرگز با تصمیم قلبی شعر نمی گوید . بلکه شعر خود به خود می آید و شاعر فقط آنرا دریافت می کند .( افراسیاب پور ،1383 ، ص 145).

 

1-13 مولوی اهل باطن ، و عشق را بالاتر از هر دینی می داند .

بر همین اساس بسیاری از محققان ایرانی و پژوهشگران خارجی می گویند ، اندیشه های رومی . تصوف رومی ، خشک و نظری نبوده بلکه تجربی می باشد و بیشتر با دل سر و کار دارد تا با عقل...

جلال الدین بلخی می گوید میان عشق کلی و عقل کلی هیچ تعارضی نیست و عشق کیهانی فراتر از همه آئین ها و کیش ها و فلسفه هاست ( تدین ، 1377 ، ص 362).

ودر همین راستا مکرر اشعاری را سروده و اندیشه هایی را بیان داشته تا به جرات و جسارتی که خاص ایشان است به موضوع و مقوله عشق توجهی زاید الوصف را معطوف دارد و رهبری آدمی را به او سپارد .

 

عاشقی گر زین سر و گرزان سر است

عاقبت ما را بدان سر رهبر است

( مثنوی – دفتر اول )

1-14 محدوده معرفت مولانا

« قلمرو معرفتی مولانا را نمی توان با جهان بینی های سیستماتیک محدود ساخت .»

با مطالعه و بررسی کافی در قلمرو های گوناگون معرفتی مولانا ، می توانیم عوامل و عمق تفکرات وی را که با هیچ مکتب و جهان بینی سیستماتیک قابل تفسیر و توجیه نمی باشد درک کنیم . شاید تا کنون توانسته باشیم علل مافوق نظام ( سیستم ) بندی بودن قلمرو معرفتي مولانا را تا حدودي توضيح بدهيم اساسي ترين علل مافوق نظام ( سيستم ) بندي معارف مولانا ، تنوع ابعاد جهان وانسان است که در هر لحظه ای از دیدگاه ابعاد واستعدادهای گوناگون مولانا رژه می روند و چون اصول بنیادین هر دو تنوع ، از نظر مولانا فوق جهان و انسان عینی ومتصل به بی نهایت است ، لذا عناصر معرفتی او در عین حال که در شکل ادبی و علمی و فلسفی و روانی به جریان می افتد و دوموضوع انسان و جهان از دیدگاه او پدید نمی گردند با این حال پیوستگی معرفت او به قلمرو باز بی نهایت به خوبی دیده می شود .

در موارد زیادي از مثنوی با این جمله رو به رو هستیم : « این سخن پایان ندارد .» این مصرع را هم به خاطر دارید :«مثنوی چندان شود که چل شتر». این راهم ، اشخاص زیادی از مثنوی حفظ کردهاند :

من چو لب گویم لب دریا بود

من چو لا گویم مراد الا بود

با ملاحظه ای مجموع مسائلی که درباره ی فعالیت های مغزی و روانی مولانا و مکتب جد و مرز ناپدید ادیبان کردیم می توانیم علت مقایسه ی طرز تفکر مولانا را با مکتب ها و جهان بینی های شرق و غرب درک نموده ، ضمنا بفهمیم که چرا اصول اساسی اغلب مکتب های جهان بینی در مثنوی با وضوح کامل دیده می شوند ( جعفری ، 1379 ، صص 53-52)

1-15 وهم وخيال ، موجب دشمنی میان پیروان انبیاء می گردد.

از دیدگاه جلال الدین مولوی ، همه پویندگان و همه دین ورزان پیروان طریقه واحدند و مدد از همت بخش واحدی می گیرند . اما بر خود و طریقه های خود نام های گونه گون می نهند و دعوی های مختلف می کنند و به توهم اختلاف ، با هم دشمني مي ورزند . ( سروش ، 1377 ، ص 22)بنابراين وقتي اختلافات جنبه توهمي داشته و ریشه در اصل و معنا نداشته باشند ، به سهولت و سادگی هم از میان می روند و آنگاه آرامشی دلنشین حکمفرما می شود :

اختلاف خلق از نام اوفتاد

پون به معنی رفت ، آرام اوفتاد

که به تعبیر جلال الدین در واقع اختلاف و ستیزه میان مردم به سبب اختلاف در نام هاست . پس همین که به معنی توجه کنند ، اختلاف ها از میان می رود و آشتی و آرامش برقرار می شود .( زمانی ،1375 ، ص 876)

 

1-16 مولوی برتر از دانته

مولوی گاه نتایج علمی بسیار سودمندی می گید برای مثال از مصداق « ما تمایزی میان هیچ یک از پیغامبران ننهاده ایم » پون نتیجه می گیرد که :

ما چراغ ار حاضر آید در مکان

هر یکی باشد به صورت غیر آن

فرق نتوان کرد نور هر یکی

چون نبودش روی آری بی شکی

اطلبو المعنی من الفرقان قل

لا نفرق بین آحاد الرسل

در معانی قسمت و اعداد نیست

در معانی تجزیه و افراد نیست

منبسط بودیم و یک گوهر همه

بی سرو بی پا بدیم آن سر همه

یک گهر بودیم همچو آفتاب

بی گره بودیم و صافی هم چو آب

چون به صورت آمد آن نور سره

شد عدد چون سایه های کنگره

کنگره ویران کنید از منجیق

تا رود فرق از میان این فریق

مولوی این مفهوم را مبنای نگرش به نور جهانگیر حقیقت د رتمام ادیان قرار می دهد و بر اساس همین فکر بر سر تا سر مثنوی روحیه مدارا می دهد به همین دلیل است که می بیند

نیکلسون مولوی را برتر از دانته می شمارد زیرا دانته در کمدی الهی خود محمد (ص) و اصحاب او را در دوزخ جای می دهد و نیکلسون در مقایسه این دو می گوید : « مولوی چند سالی پس از تولد دانته درگذشت اما شاعر مسیحی از لحاظ وسعت نظر و مدارا به پای معاصر مسلمان خویش نمی رسد .» ( میر علایی،1352 ، ص 21-20)

اگر ادعا کنیم که « بطور قطع » همه ی پیامبران از جمله ی پاکان به شمار می آیند سخنی مرود قبول عموم گفته ایم و به نظر نمی رسد که مولانا ، پیامبران را از پلکان نداند . آن وقت باید پرسید چه طور نباید خود را با آنان قیاس نمود ؟ در حالی که این پیامبران « الگو » اسوه و مربیان بشر بوده اند و همه ی ادیان آسمانی ادعا دارند که باید خود را با پیامبران قیاس نمود و کوشش کرد که به آن ها نزدیک گردید ! از طرفی مولانا که هم موسی را پاک می داند و هم خضر را باید پاسخ دهد که کدام یک پاک تر هستند و کدامیک کارشان درست و چرا دو پاک اختلاف پیدا کردند ؟

همسری با انبیاء برداشتند

اولیاء را همچو خود پنداشتند

(1/265)

مولانا پیامبران و برگزیدگان را از جنس بشر نمی شمارد و آنها را مجرد و روحانی به شمار می آورد که در ذات وجوهر با انسان متفاوت هستند . چون نماینده خدا و نایب او هستند از هر نظر صورت و شکل شبیه انسان هستند تا به وظیفه ی رسالت و نیابت عمل کنند :

انبیاء چون جنس روحند وملک

هر ملک را جذب کردند از فلک (4/2697)

جنس ما چون نیست جنس شاه ما

مای ما شد بهر مای او فنا (2/1172)

این عقیده با گفته ی قرآن مجید منافات دارد که « قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی » یعنی بگو من بشری هستم مانند شما ، به من وحی می شود ، مولانا برای توجیه دیدگاه خود و ارائه تفسیری مناسب با آن ، و با این آیه کوشش هایی نموده است :

زان بود جنس بشر پیغمبران

تا به جنسبت رهند از ناودان

پس بشر فرمود خود را « مثلکم »

تا به حسن آیید و کم گردید گم

زان که جنسبت عجایب جاذبیست

جاذبش جنس است هر جا طالبیست

عیسی وادریس بر گردون شدند

با ملایک چون که هم جنس آمدند (4/72-2669).

با این توجیه نیز نمی توان تفسیر گویا از آیه ی قرآنی ارائه دارد . زیرا مولانا از اساس این هم جنس بودن را قبول ندارد و می خواهد بگرید ، خداوند اگر انسان را مثل پیامبران خوانده از روی مصلحت و برای تشویق آنان ها بوده است .

چنین تاویلی با ظاهر آیات و روایات منافات دارد .اگر پیامبران الگو اسوه هستند ، ا زانسان ها درخواستشده که مانندآن ها باشد . دیگرچطرو نباید کسی خود را با آن ها مقایسه کند ! مولانا بین پیامبران وانسان فاصله ای بی نهایت قائل است و می گوید :« هست فرقی در میان بی منتهی » در حالی که چنین مطالبی از متون دینی دریافت نمی شود .( افراسیاب پور ، 1382 صص 232-231)

 

1-17 از نظر مولوی ، اختلاف انبیاء لفظی است نه معنوی:

با دقت کافی در مکتب هایی که بشر به وجود آورده است ، به دری با پیکارهای لفظی عقاید مختلف و جداگانه ای را به وجود آوردهاند که بررسی کنندگان ساده لوح را به قبول این که واقعا صدها مکتب وجوددارد وادار می سازد، در صورتی که اگر درست دقت شود ، خواهیم دید که مقداری فراوان از جنگ و پیکارهای مکتبی که به وجود آ»ده اند ، معلول عشق به لفظ خاص بوده است ، نه معانی متضاد و مختلف.

به عنوان مثال : وجود یک واقعیت گسترده که قدرت به وجود آوردن اشیاء یا جریان مواد و صور جامد و نبات وجاندار وانسان در آن صورت می گیرد، از دیدگاه های جهان بینی ها که مستند به حس و تجربه است ، قابل پذیرش است .

این واقعیت را الفاظ گوناگون مانند حقیقی ماده المواد ، روح کلی هستی ، طبیعت ، در ابهام فرو برده و مختصات لفظی هر یک از آن الفاظ برای ما مکتبی مستقل به وجود آورده است ، این گونه اختلافات بر دو نوع عمده تقسیم می گردند :

نوع یکم : اختلاف معلول موضع گیری ها در ارتباط با جهان و دخالت ذو قیات شخص و غیره .

نوع دوم : اختلاف معلول تنوع الفاظ

مولانا این نوع دوم را در ابیات زیر مطرح می کند :

جارکس را داد مردی یکدرم

هریکی از شهری افتاده به هم

فارسی و ترک و رومی وعرب

جمله با هم در نزاع و در غضب

 

فارسی گفتا از این چون وارهیم

هم بیا کاین را به انگوری دهیم

آن عرب گفتا معاذ الله لا

من عنب خواهم نه انگورای دغا

آن یکی که ترک بد گفت ای گوزوم

من نمی خواهم عنب خواهم اوزوم

آن که رومی بود گفت این قیل را

ترک کن خواهم من استافیل را

در تنازع آن نفر جنگی شدند

که ز سر نام ها غافل بدند

مشت بر هم می زدند از ابلهی

پر بدند از جهل و از دانش تهی

صاحب سر و عریزی صد زبان

گر بدی آن جا بدادی صلحشان

پس بگفتی اوکه من زین یک درم

آرزوی جمله تان را می خرم

چون که بسیپراید دل را بی دغل

این در متان می کند چندین عمل

یک درمتان می شود چار المراد

چار دشمن می شود یک ز اتحاد

گفت هر یکتان دهد جنگ و فراق

گفت من آرد شما را اتفاق

(جعفری،1379 ،ص165-164)

 

1-18 ترسای مسلمان

کشیشی از شهر استانبول یکی از مریدان مولانا بود روزی معماری رومی در خانه خداوند کار بجاری می ساخت . یاران به طریق مطایبه با وی گفتند که چرا مسلمان نمی شوی که بهترین دین ها دین اسلام است . گفت : قریب به پنجاه سال است که در دین عیسی ام از و می ترسم و شرمسار می شوم که ترک دین او کنم از ناگاه حضرت مولانا از در درآمده . فرمود که سر ایمان ، ترس است ، هر کو از حق ترساست ، اگر چه ترساست با دین است ( سبحانی ،1363 ، ص 307)

 

1-19 همه مردم در نبود مولانا ناراحتند .

نقل است که چون روح مولانا از فرش خاکی به آسمان پاکی عروج نمود به هنگام تشیع همه گرداگرد تابوت چرخ می زدند . راه گنجایش جمعیت را نداشت ، انبوه خلق برای لمس تابوت ، از کوچه های فرعی چون سیل به شارع جاری می شدند . علما، صوفیان ، اخیان ، فتیان ، رندان ، و رجال حکومت و ... مسیحیان ، کشیشان .

یهودیان ، خاخام ها – خلاصه تمام انسان ها – مولانا بر فرق سر نهاده بودند. کشیشان مراسم مذهبی بجا می آوردند . خاخام ها تورات میخواندند . یکی از خام طبعان خواست مسیحیان ویهودیان را از شرکت در مراسم منع کند . فریاد برآوردند که : او ( مولوی) مسیح ما بود . او عیسای ما بود ، ما را ازموسی و عیسی را در او دیدیم و یافتیم .

او آفتاب بود و آفتاب همه جا را روشن می کند . کشیش دیگر اشک چشمانش را با آستین پاک کرد و هق هق کنان فریاد زد :

« مولانا نان بود ، آیا گرسنه ای دیده ای که از نان بگریزد ؟» ( سبحانی ، 1363، ص 218).

 

 

 

1-20 تفکر ، محور دعوت مولوی بود.

جلال الدین مولوی در هر جایی که اقتضاء می نمود از عقیده اسلامی خود دفاع می کرد و و پیروان انبیاء ومذاهب دیگر را نیز به تامل و تدبر در آیین خویش فرا می خواند ، به طوری که در احوالات ایشان نقل است وقتی که عالمی مسیحی به نام « الجراح » در جدال با مولانا به توجیه و تفسیر دین مسیحیت بر اساس آموزه های انتقالی از سوی آباء و اجداد خویش پرداخته بود ، جلال الدین به او اعتراض کرد و گفت :

« هر که عاقل یا دارای احساس درستی باشد این کار را انجام نمی دهد و چنین سخن نمی گوید . خداوند به تو عقلی غیر از عقل پدرت و اندیشه ای غیر از اندیشه او و قدرت تشخیص جداگانه ای عطا کرده است ؛ پس چرا فکر وعقل خودت را رها می کنی واز عقلی که تو را گمراه می کند و هدایت نمی نماید پیروی می نمایی.» ( فروزانفر ،1362 ص 125)

 

1-21 مولوی یک آیین وتفکر را حق نمی دانست

مثنوی البته کتاب تعلیم است : تعلیم طریقت برای نیل به حقیقت اما نزد مولوی شریعت نیز از گذرگاه طریقت دور نیست . از این رو عجب نیست که شاعر گاه در جستجوی حقیقت شیوه اهل شریعت را پیش گیرد. درست است که مثنوی سخن اهل جدال و کلام نیست . اما شاعر در آن مثل اهل کلام در اثبات عقاید و آراء اهل شریعت اهتمام دارد ، بااین همه اهل کلام نیست که تنها یک مذهب و یک اندیشه را حق و درست بداند .

کشمکش متکلمان را نیز از مقوله نزاع های کودکانه می شمرد و یک اندیشه را حق و درست بداند . کشمکش متکلمان را نیز از مقوله نزاع های کودکانه می شمرد مانند نزاع آن چهار کس که برای خاطر انگور به هم در افتاده بودند و اختلاف زبان آن ها را از اتحاد مقصد بازداشته بود ، یا مثل اختلاف نظری که از پسودن پیل در ا« خانه تاریک برای کی عده پیش آمد. از این روست که وی از این اختلاف های لفظی خود را کنار می کشد . و حتی جرئت می کند که بگوید : « من با هفتاد وسه مذهب یکی ام .» ( زرین کوب ،1374 ، ص 233)

1-22 مولوی همیشه زنده است

مولوی جزئی از فرهنگ ماست ، جزئی از اندیشیدن وحس کردن و تپیدن قلب ماست ، جزء ابدیت تاریخی است ، اندیشه اش ، مذهبش ، هنر شعریش درخدمت خلود و در خدمت همه قرار می گیرد نه در خدمت خودش . این همه جاویدانند . انسانیت جاوید است پس اراه خلود شخص کاملا روشن است فرد از بین می رود جامعه جاوید است .( شریعتي ،1359 ، ص 126)

 

1-23 مولوی شاعری همگانی است نه ملی

حماسه ای که مولوی می سراید .حماسه همه انسان هاست . حماسه فردوسی فقط حماسه ایرانی هاست .از پیروزی رستم ، فقط ایرانی ها لذت می برند . چون پیروزی ملیت است در برابر قدرت بیگانه ، پیر جنگی نماینده صمیمیت بشری است در برابر رسمیت ، حقیقت یک مذهب است در برابر رسمیت .( همان ، ص 127)

بطوری که هدف اصلی مولانا از پرداختن داستان پیر چنگی بیان این نکته است که شرط وصول به خدا تنها اجرای احکام شرعی و اعمال مذهبی نیست ، بلکه صدق نیت ، صفای درون و سوز دل نیز وسیله قرب به حق توانند بود .( وزين پور، 1365، ص 193).

با این همه جلال الدین مردی بی تکلف ، ساده ونیک محضر بود . بیشتر با درویشان با پیشه وران نشست و برخاست داشت و در معامله با محتشمان گستاخ و بی پروا بود . با وجود لاغری و زرد رویی حشمت و مهابتی قوی داشت . اگر چه لباس ساده صوفیانه می پوشید، مردم در وی به چشم اهل حشمت می دیدند . با این همه در مجلس او از هر دستی مرم راه داشتند .

حتی یک ترسای مست می توانست در سماع او حاضر شود و شور و عربده کند و قصابی ارمنی اگر به وی بر می خورد ازوی تواضع های شگفت می دید در بردباری و شکیبایی حوصه ایی کم مانند داشت . طالب علمی که با صوفیه دشمنی داشت بر سر جمع با وی گفت از مولانا نقل کنند که جایی گفته است « من با هفتاد وسه مذهب یکی ام » آیا این سخن مولانا گفته است ؟ گفت آری گفته ام . آن مرد زبان طعن بگشاد و مولانا را دشنام داد . مولانا بخندید وگفت با این نیز که تو می گویی یکی ام .

یکرنگی و صلح جویی او تا بدین حد بود و با رند و زاهد و گبر وترسا چنین می زیست .( زرین کوب ،1374، ص 231).

اگر چه اسناد معتبر حاکی است : مولوی بر مذهب تسنن بوده ، با این همه چنانکه شایسته متفکری بزرگ و آزاده همچون او بوده بر همه مذاهب به دیده احترام می نگریست .(وزين پور،1365 ، ص 195).

مولانا در زمان حیات خود به ادعای ارشاد و شیخیت برنخاسته بود . او یک مصلح بود و یک کیش وحدت ، انسانیت و آئین محبت را پیر یخته بود .( سبحانی ،1366 ، ص 32).

یکی از دلایل گسترش مولویه در روستاها وشاید عمده ترین سبب آن ، عدم جدائی مشایخ مولوی از مردم است . راه انسانیتی که مولویان تلقین می کردند ، برای انسان مخصوصا برای انسان مضطرب به هیچ وجه بیگانه جلوه نمی کرد . همدیگر را دوست داشتن با هم دیگر سازش داشتن ،درانسان به انسانیت تعظیم کردن ، هستی را خدا و موجودات را مظاهر الهی دیدن ، فرقی بین کیش ها و راه ها قائل نشدن و ... و سرانجام برای دستیابی به چنین کمال ، عشق وجد حقیقی ، موسیقی و سماع (همان ص 303) همه از مواردی بود که نه تنها موجب محبوبیت مولانا در نزد عوام و خواص بکله مقبولیت و مجذوبیت مولویه بعد از ایشان را به دنبال داشت که نمونه های مشابه آنرا به ندرت می توان با این گستردگی سراغ گرفت .

 

1-24 مسلمانی مولوی:

مولوی اگر چه فهم تساهل گرا و جامع الاطرافقی را از دین به نمایش می گذارد . باید به خاطر داشت که او همچون پدرش مدتی را بر تذکیر وتببع در فقه اسرا می گذراند او با پشت کردن به دین اسلام به مدارا معنویت فراگیر خود دست نیافت . بلکه در پی غوطه ور شدن در آن به معنویت خاص خود رسید . آرزومندی معنوی مولوی از تمایل شدید وی به تبعیت از پیامبر اکرم ( ص) و به فعلیت درآوردن توان بالقوه اش در تبدیل شدن به یک مسلمان کامل نشان می گرفت .

اسلام هم یک دین وحدت گرا بود و می آموخت که محمد ( ص) ، عیسی مسیح ، موسی ابراهیم و دیگر پیامبران کتاب مقدس جملگی از سوی یک خدای حقیقی برای هدایت بشر فرستاده شده اند .

خداوند همانطور که پیشتر صالح و هود را به جانب مردم فرستاده بود ( حضرت ) محمد را نیز در مقام « رسول » خود به میان اعراب فرستاد . با این تفاوت که « قرآن » ارتباط و کاربرد گسترده تری برای جهانیان داشت .

کلام پروردگار در قرآن از « ام الکتاب » بر پیامبر نازل گشت و آن کتاب مادر ، لوحی است محفوظ در مساحت خداوندی. آفریدگار عالم در سراسر ادوار تاریخ از طریق افرادی همچون موسی ، عیسی و ابراهیم که نبی او بودند بخش های پیاپی ای از این کتاب جاودانه را بر انسان نازل کرد.

قرآن ( حضرت ) محمد جدیدترین کتاب تعلیمی الهی و الگوی آسمانی پیام خدا برای بشر است .( فرهمند پور ،1383 ، ص 16)

« وی ( مولوی ) درخصوص اختلاف مذاهب بسیار بلندنظر و آزاد اندیش بود ، اما تساهل وی نباید ما را بفریبد و بپنداریم که تمام عقاید و باورها نزد وی یکسان تلقی می شده است . ( همان ، ص 18)

 

1-25 دیدگاه مولوی در رابطه ی با مذهب انبیاء :

( درعهد مولوی در حالیکه ) محله های شهرهای بزرگ بامرز بندی های مذهبی از هم جدا شده بودند ومحله مختلفی برای یهودیان ، مسلمانان ، زرتشتیان ومسیحیان وجود داشته . مسلمانان هم بیشتر میل داشتند بر اساس ملاحظات فرقه ای کنار یکدیگر جمع شوند .

و هر مسجدی پیرو یک مذهب خاص بود با وجود برخی تنش ها یا حتی خشونت هاطلبی های گاه گاه فرقه ها ، سیاست حکام سلجوقی بر تعدیل مذاهب و تضمین ثبات وسازگاری مدنی استوار بود .

مولوی نه تنها بامسلمانان سایر مذاهب ، بلکه با عوام و غیر علما نیز رابطه دوستانه داشت .وانگهی او از بین ترسایان نیز دوست ها داشت که گرجی خاتون و یک راهب از آن جمله اند . وقتی گرجی خاتون از علم الدین قیصر در مورد اعظم کرامات مولوی پرسید ، علم از یک شیخ پیروی کند و یک امت یک پیامبر خاص را معزز دارند ، ولی بزرگترین کرامت مولانا آن بودکه پیروان تمام مذاهب واهالی تمام ملل او را محترم می شمارند و به تعالیم او گوش فرا می دهند ( مناقب . ص 519) ( فرهمند پور ، 1383 ، ص 392).

 

1-26 اقتضای هستی ، وحدت انبیاء است .

و اصل آن سرآغاز دور وناپیداست ، زاد بوم دیرینه از یاد رفته : هستی یگانه در دام صورت نیفتاده وحدت بی شکست در شمار نیامده :

منبسط بودیم و یک گوهر همه

بی سر و بی پا بریم آن سر همه

یک گهر بودیم همچون آفتاب

بی گره بودیم و صافی همچو آب

چون به صورت آمد آن نور سره

شد عدد چون سایه ای کنگره ( به آذین ، 1377، ص 11)

بنابراین ، پس او چه کسی است که این گونه درباره اش گفته اند و در حقیقت به کدام سیره و سیاق نزدیک است . اگر چه در واقع این مولوی نه فیلسوف است نه شاعر . هم فلسفی را تحقیر می کند و هم بر فلسفه می تازد . چنانکه قافیه اندیشی را عبث می شمارد و از دست مفتعلن نیز شکایت می کند . با این همه . شور عق او راهم فلسفی کرده است هم شاعر.

شعر می گوید و در آن نه همان هیجان های روحانی خویش بلکه اندیشه های فلسفی خود را نیز بیان می کند . با آنکه از استدلالیان و شیوه فکر و بیان آنها رضایت ندارد خود در بیان آراء و اندیشه های خویش مثل آنها استدلال می کند .

در باب جهان ، در باب خدا در باب روح ، در باب معاد ودر باب همه چیز سخن می گوید . سیر انسان را که از جمادی به نباتی می آید و از نباتی به انسانی و ملکی می پرد دنبال می کند ، حدود جبر و اختیار اسنان را باز می نماید و سر منزل فنا را که در آن انسان جای خود را به خدا می دهد تصویر می کند و این همه را گاه با اطمینان و یقین یک فیلسوف جزمی و گاه با شور و هیجان یک شاعر رمانتیک بیان می کند ( زرین کوب ، 1374، ص 239).

 

1-27 مولوی طالب فرد عاشق است .

مولانا در جستجوی مومن واقعی عاشق خداوند است ، و مانند سنایی قافیه مرد – درد را در شعرش به کار می برد ، زیرا تنها از طریق رنج و درد است که انسان رشد می کند و به« مرد » حقیقی تبدیل می شود . در اینجا باید خاطر نشان سازیم که مولانا اصطلاح انسان کامل را به مفهوم فینئی که در نزد ابن عربی دارد ، و نه حتی به معنایی که در نزد شاگردان این عربی دارد هرگز به کار نبرده است انسان کامل مطلوب او آن کسی که درعشق و درد بهکمال رسیده باشد نه کسی که به مقام معینی از مقامات نظام گنوسی رسیده باشد . بدره ای ،1377 ، صص 115-114)

 

1-28 اندیشه وحدت از دیدگاه مولوی

این فکر وحدت که در بیان او هست مثل فکر ابن عربی نظری نیست امری است ذوقی شهودی که مخصوص خود اوست . آنچه وی بیان می کند احساس و کشف اتحاد واتصال انسان است با همه کاینات که در طی آن عارف جز وجود حق هیچ چیز نمی بیند . جلوه حق دیواره وجود خلق را – مثل سنگ های طور – فرومی ریزد و از بین می برد . در مقام فنا ، آنجا که نی از وجود خود تهی می شود عین نابی می شود .

حجاب کثرت و وحدت برداشته می شود و مثل یک آهن تفته که جز آتش نام دیگر ندارد وی نیز عین حق می شود و از هستی اونشانی باقی نمی ماند . بدین گونه ، مولوی هر چند از راه کشف و شهود به فکر وحدت می رسد اما وحدت او چنان نیست که فاصله بین اسنان و خدا را پر کند .اگر چه وی نیز جز یک وجود ، چیز دیگری در این راه نمی بیند اما نمی خواهد که این اندیشه او را به بن بست جبر مطلق و سقوط تکلیف بکشاند .( زرین کوب ، 1374 ، ص 239)

 

1-29 مولانا از خود بینی دور بود.

در یک مجلس سماع او مستی که وارد جمع شده بود بیخود وار خود را در حالت وجد و رقص به مولانا می زد و او را آزار می داد ، اصحاب خواستند او را برنجانند ، مولانا از این کار آنها روی در هم کشید وبا تغییر پرسید : شراب او خورده است شما مستی می کنید ؟ گفتند آخر او ترساست . هم چنان با تغیربانگ زد که چرا شما نیستید ؟ به جهودی که از او پرسید دین شما بهتر است یا از آن ما ؟ باخونسردی گفت از آن شما . بیش از آن در آیین خویش استوار بود که پیش خود این دلواری راتردیدی در برتری آن تلقی کند .

اما این گونه اقوال او بیش از تعصب وخشونت مفتیان شهر درجلب کسانی که عامه اهل شهر انهار ا کافر و گبر و پلید می خواندند موثر بود ( همان ، صص 309-308)

ضمن اینکه مولانا برای این منظور هزینه های گزافی نیز متحمل می شد و بعضا مورد خشم وتنفر متعصبان دینی هم قرار می گرفت .

 

1-30 فروتنی مولانا

« تواضع و فروتنی در مواجهه با عامه مردم از هر دین و آیین و کرنش و نرمش در مقابل کودکان و خردسالان که تعجب همگان را بر می انگیخت .»

مکرر دیده شده که در هنگام عبور از کوجه و بازار ، با راهب فقیر یا کیش حقیری برخورد کرده بود و چندین بار از باب تواضع ، بر وفق مرسوم خود ، در مقابل او سر به تعظیم فرو آورده بود . این تعظیم و تواضع فوق العاده درمقابل کسانی بود که فقها و متشرعه اگر در کوی و برزن با آنها برخورد می کردند با نفرت و خشم ابرو در هم می کشیدند و از رویت آنها اظهار کراهیت می کردند . در برابر یک قصاب ارمنی که در راه برابر او سر تعظیم خم کرده بود چندین بار کرنش نمود در قوینه با یک راهب رومی که از قسطنیطنیه آمده بود برخورد کرد و او هر بازکه در مقابل وی تواضع می کرد مولانا را در پیش روی خود در حال تواضع می دید.

حتی یک روز از کویی می گذشت کودکان خرد که مشغول بازی بودند تا مولانا را از دور دیدند پیش دویدند و در مقابل وی سر به تعظیم فرود آوردند ، مولانا هم با آنها به همان گونه تواضع کرد کودکی که دورتر بود و آب می تاخت بانگ در داد که یک لحظه درنگ کنید تا من نیز بیابیم و مولانا همانجا ایستاد تا او نیز برسید وبین آنها تواضع و تعارف دوستانه رد و بدل شد ( زرین کوب ، 1381، ص308)

همچنین در خصوص رفتارهای خاضعانه و برخوردهای متواضعانه ایشان آمده است که :

« مولانا بر سر راه خود ، با راهبی ، با یک قصاب ارمنی ، با جوانان ارمنی که از میخانه خارج شده بودند ، حتی با زنانی که از راه فحشاء زندگی خود را تامین می کردند و باز نی که این گروه زنان را چون کالایی در اختیار داشت . متقابلا به هم تعظیم می کردند وبه سجده افتادند از ذهن هر دو جانب چیزی جز سود به انسانیت مستقر در انسان خطور نکرده هر دو طرف ضعف موجود در انسان را به فراموشی سپردند تا با مسامحه در قبال انسانیت یک انسان ایده آل به سجده افتادند . و از همین روست که جنازه مولانا بر فرق سر خاخامها راهبان ، روستاییان ، شهرنشینان و انسان های مختلف از ادیان و مذاهب گوناگون چون تاجی به گردش درآمد .

چنانکه علم الدین قیصر گفته است: هر پیامبری را تنها امت آن پیامبر و هر ولی را فقط پیروان او دوست دارند ولی مولانا را پیروان همه ادیان و معتقدان تمام مذاهب ، همه ، همه انسان ها و تمام انسانیت دوست دارند (گولپینارلی ،1378، ص 347)

درباره روحیه انعطاف پذیر مولوی نیز گفته شده که مردم در مجالس سماع ( وی )آرامش داشتند ، اضطراب خود را از یاد می بردند ، اختلافات کیش و طریق را نادیده می گرفتند ، انسانیت را در می یافتند ( همان ، ص 347)

مولوی بی اعتنائی آدمیان را به مقاصد ونیازهای هم نوعان خود نشانه نادانی به شمار آورده و اساس همه شور بختی ها و پیکارهای جوامع بشری را بی دانشی و جهل دانسته است . از یاد بردن مقاصد و منافع دیگران موجب پراکندگی و نزاع و در نتیجه ناتوانی و بی نوائی انسان ها می شود ، در صورتی که با ارزش شمردن اراده و سود آنان ، صلح و اتحاد و یگانگی به بار می آورد .( وزین پور ،1365، ص 310)

 

1-31 شباهت جهان هستی به خانقاه و پیامبران به صوفیان

جلال الدین مولوی ، مجموعه عالم را به خانقاهی تشبیه می کند که پیامبارن و اولیا ء همچون صوفیانی مسافر در آن گذر می کنند ، وی دراین باره می گوید :

کل کائنات بر مثال خانقاهیست بس عالی و عظیم ودر آن خانقاه شیخ حقیقی حضرت الله است و تمامت انبیاء و اولیاء وخواص امت بسان صوفیان مسافرند و چون صوفی غریب درین خانقاه نزول کند و خادم را نداندباید که نظر کند تا استین جامه را که تشمینر کرده است استدلال کند که خادم خانقاه اوست ( افلاکی ، شماره 2 ، ص 224).

 

1-31 دید واحد مولوی به حاضران در خانقاه

این طرز تلقی از خانقاه عالم از خادم وقت که مولانا بود می خواست به تمام واردان خانقاه وساکنان آن به چشم مهمان عزیز نظر کند . بین آنه هیچ تفاوت و تمایز قائل نشود ، همه را با روی گشاده وب ا بزرگ نگری خدمت کند . در عین حال از واردان و ساکنان خانقاه که همه طالب خدمت و شایق صحبت یک شیخ واحد بودند طلب می کرد که از هر جا می رسند در هر مرتبه ومقام که هستند ، به هر قوم و هر امت که تعلق دارند در درون خانقاه به خاطر شیخ به حرمت انتساب به او که شاید هم به ایشان روی نشان نده د ، یکدیگر را به چشم برادر بنگرند .

تفاوت در رنگ تفاوت در زبان و تفاوت در کیش را دستاویز تفوق جویی یا بهانه زیادت طلبی نسازند . بر همه اهل خانقاه الزام می کرد که چون به هر حال همه طالبان یک مقصد و عاشقان یک قبله بوده اند اجازه ندهند اختلاف در نام ، اختلاف در زبان و اختلاف در تعبیر در بین آنها مجوس را با مسلمان یهود را با نصرانی نصرانی را با مجوس به تنازع وادارد .

نگذارند محبت که لازمه برادری است در بین آنها به نفرت که جانمایه دشمنی است تبدیل شود و با وجود معبود واحد ، عباد و بلاد آنها به بهانه جنگ های صلیبی به نام ستیزه های قومی و کشمکش های مربوط به بازرگانی پایمال تجاوزهای جبرانناپذیر گردد.

این تلقی از خانقاه عالم تا وقتی هنوز پرستش اصنام در هیاکل انسانی اذهان خداجوی را به انحراف و ضلالت می کشاند تا وقتی جهانخواران غرب به هر بهانه معبد پاک خدای واحد را به تجارت و خون واسلحه می آلایند و تا وقتی هندو ومسلمان هنوز معابد یکدیگر را طعمه آتش و ویرانی و پلیدی می سازند.

می تواند برای تمام دنیا ، برای تمام نسل های انسانی هدف غایی و آرمان عالی به شمار آید ( زرین کوب ، 1377، ص288-287)

با این طرز تلقی که مولانا از خانقاه عالم داشت اختلاف ملتها اختلاف نظرگاه ها و اختلاف مذهب ها جز حجابی ظاهری بر چهره یک وحدت مستور محسوب نمی شد . امری که در ورای این همه اختلاف ظاهر وحدتی مسترو را الزام می کرد عشق بود ، خاصه عشقی که به معشوق واحد . به شیخ خانقاه منتهی می شد . در نظر مولانا عشق به هر صورت بود ، فاصله یی را که بین دو جان شیفته اختلاف و دویی به وجود می آورد رفع می کرد و انسان عالم را تصویر دو گانه ایی از یک وجود واحد نشان می داد ( زرین کوب ، 1377 ، ص 288).

 

1-33 معنای مثنوی :

« مثنوی در واقع روایت منظوم و مشروحی است از سخنان پیر تبریزی که با تجربیات روحی خود ومولانا درهم آمیخته و از اطلاعات وسیع وتصرفات ذهن بالنده وی مایه گرفته و تصادفی نست که تمام مطالب مقالات در تشریح دقایق عرفانی و بسیاری از قصه ها و بسیاری از تغبیرات آن را در مثنوی می یابیم ( موحد ، 1379 ، ص 32)

و همین امر باعث گردید تا درباره محتویات آن گفته شود که اشعار مثنوی بسان دریای ناپیدا کرانه ای است که خواننده صاحبدل را مجذوب و مسحور امواج توفنده اش می سازد و این هم از کرامات الهامی سراینده است ( تدین ، 1377، ص 362).

در مثنوی که دکان وحدت است هر چیزی که غیر از خدای واحد مشاهده شود بتی بیش نیست . مولوی پا از آوردگاه هستی فراتر می نهد و در می یابد که همه تناقضات و ناهماهنگی ها مامور ایفای نقش هایی در هماهنگی کل است که فقط عارفان می توانند آن را درک کنند ( آوانسیان ، ص 24)

مثنوی به هر بهانه ای راه نیستی رانشان می دهد و بدان فرا می خواند اما در این واژه « نیستی » ابهامی است . نمی توان آنرا با نیت مطلق با « هیچ » هم سنگ دانست . هیچ هیچ است و هیچ می ماند . اما نیستی در واژگان مثنوی پربار هستی است ، بیشتر از خود هستی محسوس تا جاییکه مولانا آن را « کارگاه هست کن » می نامد .

نیستی زاینده است هست بی صورت است که به صورت در می آید . از یک سو . از سوی دیگر نیستی فرجام پوی ناگزیر آدمی است در روند سبکباری جان از آلایش ها و آلودگی های خاک . در نیستی است که رنگ ها – پراکندگی ها و جدایی ها – بار دیگر در بیرنگی حل می شود و جنگ اضداد به آشتی در یگانگی می انجامد .

چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد

موسیی با موسیئی درجنگ شد

چون به بیرنگی رسی کان داشتی

موسی و فرعون دارند آتشی

اینجاست که رود خروشان « هستی » به دریای زنده و بیکران نیستی می ریزد در گریز از بسترهای تنگ خود در آن آرام می گیرد با آن یکی می شود و حتی از یاد می برد که زمانی « خود » بوده است و جز او پنداشته می شده است ( به آذین ، 1377، ص 18-17)

مثنوی معنوی معروف ترین مثنوی زبان فارسی است که مطلق عنوان مثنوی را ویژه خود ساخته است از این اثر بزرگ در جنب کتاب های مقدس یاد می شود در حقیقت نیز از لحاظ آغاز و داشتن نظم خاصی که بیرون از همه نظام های تضنیفی است و همچنین عرض مطالب و راه و رسم تمثیل به کتاب های مقدس شباهت دارد ( شفیعی کد کنی چاپ ششم ، ص 39).

 

1-34 مثنوی ترکیبی از تفکر است مخلتف

با در نظر گرفتن این امر که اسلام بنا به تاکید خود بر دیانت « ابراهیم » و « موسی» و « عیسی » صحه گذاشته و نظریات آنان را در باب خدا و انسان پذیرفته است و با توجه به تاثیر نظری فلسفه یونان و حیات مذهبی مسیحی از طرفی و تاثیرات عقاید فلسفی و دینی ایرانی و هندی از سوی دیگر ، می توان پی برد.

مثنوی مولوی منشور بلورین کثیر الوجوهی است که در آن بازتاب پرتوهای شکسته وحدانیت سامی خرد گرایی یونانی با عناصرفیثاغوری ، نظریه های الیاتی « بودن و شدن » نظریه مثالی افلاطون ، نظریه علی و نظم جهان ارسطو، وحدت افلوطین وجذبه ای که به نظر او هادی به سوی وحدت است ، سئوالات متناقض متکلمیت ، مسائل نظریه معرفتی ابن سینا و فارابی ،نظریه علم لدنی غزالی و وحدت گرایی ابن العربی را می توان دید .

مثنوی مولوی با چنین گنجینه هایی از اندیشه های گوناگون نه دستگاهی فلسفی و نه دستگاهی مذهبی و عرفانی ونه نیز گلچینی محض از همه اندیشه هاست .( میر علائی ، ص 3-2)

و برهمین اساس است که :

ستایشگران و پیروان جلال الدین مولوی بارها این دو گفته اور ا در هر گوشه دنیا تکرار کرده اند که « مثنوی » جلال الدین ، با متجاوز از 26000 بیت تقریبا ترجمه جامعی از قرآن به زبان پارسی است و مولانا تقریبا حال پیامبری را دارد که کتاب مقدس را برای امت خود آورده باشد ( لاهوتی ، ص 513).

و قطعا تجلیل وتقدیس شاعران برجستهای از حوزه علم وادب در شوکت وعظمت مثنوی نیز مبین همین موضوع است از جمله سروده جامی که می گوید :

 

من نمی گویم که آن عالیجناب

هست پیغمبر ولی دارد کتاب

وهمچنین است فرماش شیخ بهایی:

هر که خواند مثنوی را صبح و شام

آتش دوزخ برو باشد حرام

مثنوی معنوی مولوی

هست قرآنی به لفظ پهلوی

و در نهایت بایستی اذعان نمود که :

مولانا انسان و انسان زاده بود . کنه تمام ادیان را در می یافت و بر فراز همه اندیشه ها سیر می کرد ، در برابر انسان سجده می کرد . بیانگذار کیش انسانیت و محبت و مبشر یگانگی بود ، مردم را در آغوش خود جا داده بود و کتاب مقدس او ، مثنوی ، دکان وحدت بود ( سبحانی ، 1363، ص 31)

مثنوی ما دکان وحدت است

هر چه غیر واحد آمد ، آن بت است

( مثنوی ، دفتر ششم ، بیت 1528)

 

1-35 سراسر مثنوی حکایت از وحدت دارد.

ذکر این نکته ضروریست با نگاهی کلی به مجموعه ای از اشعار مندرج در مثنوی معنوی بخوبی می توان دریافت که سراینده آن نه تنها در مقام تبیین و توصیه وتاکید بر اصل وحدت و یکپارچگی و دوری از هر گونه نفاق و دو دستگی است بلکه کتاب او نیز رشته واحدی را می تند و سرشار از روح و روان وحدت آمیزی است که بر پیکره آن حکمفرمایی دارد :

وحدت اندر وحدت است این مثنوی

از سمک رو تا سماک ای معنوی

و به همین خاطر ، در نظر کسی که در بند تعینات است و زهر و شکر و نفع و ضرر را هم تفریق می کند ، وقت یکه از تفرقه و پراکندگی برآید ، به جمع الجمع که وحدت اندر وحدت باشد گراید ( لاهوری ، 1377 ، ص38).

 

1-36 توصیه مولوی

در خاتمه جا داردوصیت ایشان را که حاوی نکاتی ارزنده و آموزنده است برای تکمیل کلام ذکر نماییم :

اوصیکم بتقوی الله فی الستر والعلانیه و بقله الطعام و قله المنام و قله الکلام و هجران المعاصی و الاثام و مواظبه القیام و دوام القیام وترک الشهوات علی الدوام و احتمال الجفاء من جمیع الانام و ترک مجالسته السفهاء و العقوام . و مصاحبه الصالحین والکرام . و ان خیر الناس من ینفع الناس و خیر الکلام ما قل و دل و الحمدلله وحده

(نفحات الانس جامی ، ص 465)

( شما را با سفارش می کنم به ترس از خدا در نهان وعیان و اندک خوردن واندک خفتن و اندک گفتن وکناره گرفتن از جرم ها وجریرت ها و روزه داشتن و نماز برپا داشتن و فرو نهادن هواهای شیطانی و خواهش های نفسانی و شکیبائی بر درشتی مردمان ودوری گزیدن از همنشینی با نابخردان و سلفگان و همنشینی با نیکان و بزرگواران .

همانا بهترین مردم کسی است که برای مردم مفید باشد و بهترین گفتار ، کوتاه و گزیده است و ستایش از آن خداوند یگانه .)

 

1-37 وحدت وجود عامل وحدت انبیاء است

در میان حکمای اسلامی ، این اعتقاد که ( هیچ وجودی جز وجود خداوند متعال معنی ندارد و تنها وجود مطلق و بی چون و چرا از آن اوست ) به وحدت وجود تعبیر گردیده و بنابراین با وحدت شهود نقش دوئی از دیده عارف بر می خیزد و وجود حق را در جمیع ذرات عالم مشاهده می نماید که در هر نشئی به اسمی و صفتی خاص تجلی نموده است ( لاهیجی ، ص 160)

آدمی به هر طرف که روی کند جلوه تمام نمای او را می بیند و سرتا سر هستی پرتوی از نور هستی بخش اوست که تجلی نموده و به عالم ، صورت حیات بخشیده و آنپنان وجودش فر اگیر است که از فرط زیادت مخفی شده و به قول مرحوم حاج ملا هادی سبزواری در منظومه :

یا من هو اختفی لفرط نوره

الظاهر و الباطن فی ظهوره

ومولانا برای روشن شدن مطلب مثالی زیبا زده می گوید : « ما همه یک جوهر بودیم گسترده در سراسر هستی ، و در آن عالم غیب، هیچ گونه حد ومرزی و جدایی و دو گانگی مطرح نبود این گوهر منبسط مانند آفتاب ، همه جا را فرا گرفته بود و چون آب زلال و صاف و خالص بود اما این نور خالص وقتی به عالم صورت آمد دچار تعدد شد ، درست مثل این که آفتاب بر دیوار کنگره خانه ای بتابد و سایه اش کنگره کنگره بر زمین بتابد واگر بخواهیم دوباره آفتاب را صاف و یک دست ببینیم باید این کنگره ها ( تعیین مادی ) را ویران کنیم .

منبسط بودیم و یک جوهر همه

بی سرو بی پا بدیم آن سر همه

یک گهر بودیم همچون آفتاب

بی گهر بودیم و صافی همچو آب

چون به صورت آمد آن نور سره

شد عدد چون سایه های کنگره

کنگره ویران کنید از منجیق

تا رود فرق از میان این فریق

و باز برای روشن شدن مطلب آئینه رامثال می زند و می گوید که من نقش خود را در چشم تو می بینم .

کی بینم روی خود را این عجب

تا چه رنگ؟ همچو روزم یا چو شب؟

نقش جان خویش می جستم بسی

هیچ می ننمود نقشم از کسی

 

گفتم آخر آینه از بهر چیست

تا بداند هر کسی کو چیست و کیست

اینه آهن برای پوستهاست

آینه سیمای جان سنگی بهاست

آینه جان نیست الا روی یار

روی آن یاری که باشد زان دیار

گفتم : ای دل ! آینه کلی بجو

رو به دریا ، کار بر تابد به جو

( مظاهری ،1380 ، ص 30)

 

1-38 علت پدید آمدن فِرَق مختلف

جلال الدین مولوی در دفتر ششم مثنوی ودر لابلای « قصه صوفی و قاضی» ضمن اینکه مثنوی خود را در دکان وحدت می داند :

مثنوی ما دکان وحدت است

غیر واحد هر چه بینی آن بت است

( دفترششم- بیت 1528)

سر فرقه فرقه شدن مذاهب و بل تعدد و تکثر انبیاء را نه تحریف نه توطئه ، نه بدخواهی بدخواهان ، نه جعل جاعلان ونه کفر کافران می داند و به جای آنکه سخن از انباشته شدن ضلالت به ضلالت در میان آورد . غرقه شدن حقیقت در حقیقت را موجب هفتاد فرقه شدن می داند .( سروش ،1377 ، صص 27-26)

بلکه می داند که گنج شاهوار

در خرابیها نهد آن شهریار

 

بر گمانی نعل معکوس ویست

گر چه هر جزویش جاسوس ویست

بل حقیقت در حقیقت غرقه شد

زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد

(دفتر ششم مثنوی- ابیات 163- الی 1636)

کلمه بل از برای ترقی است . قاضی می گوید که ما نه تنها عقل و جاسوسان و بدگمان و سرگردان شده اند بلکه به سبب تواری گشتن وحدت در کثرت ، مذهب ها و ملت ها به هم رسیده وحال آنکه موجود جز یک حقیقت نیست . اما آن حقیقت را به اعتبار قطع اضافاتشان دیگر و از جنب ملاحظه اسماء و صفاتشان است . از این جهت مستور شدن وحدت را در کثرت ، تعبیر کرد وب ه غرق شدن حقیقت در حقیقت دراین ماده این رباعی از هر که هست پسندیده وشایسته است :

بنگر به جهان سر الهی پنهان

چون آب حیات در سیاهی پنهان

پیدا همه آمده ز بحر ماهی انبوه

شد بحر ز انبوهی ماهی پنهان

( لاهوری ، 1377 ، ص 753)

لذا ایشان چنین می آموزد که تراکم حقایق و در هم رفتنشان وحیرانی در مقام گزینش از میان این حقایق هاست که تنوع های اصیل و اجتناب ناپذیر را سبب می شود . این نکته را باید به گوش جان شنید و تصویر و منظر را باید عوض کرد و به جای آنکه جهان را واجد یک خط راست و صدها خط کج وشکسته ببینیم باید آن را مجموعه ای از خطوط راست دید که تقاطع و توازیها وتطابق هایی با هم پیدا می کنند ، بل حقیقت در حقیقت غرقه شد و آیا اینکه قرآن پیامبران را بر صراطی مستقیم ( صراط مستقیم ) یعنی یکی از راه های راست نه تنها صراط مستقیم ( الصراط المستقیم ) می داند به همین معنا نیست ؟

مشکل از نظر مولوی این نیست که گروه هایی حقیقت را نیافته اند و تهیدست و گمراه مانده اند، بل این است که حقایق یافته شده و مکشوفات و مکاشفات بسیار است و حیران ماندن در میان این حقایق و مجذوب و مسحور گروشه ها و پاره هایی از آنها شدن ، تعدد و تکثر را پدید آورده است .( سروش ،1377، ص 27).


مبلغ قابل پرداخت 19,440 تومان

توجه: پس از خرید فایل، لینک دانلود بصورت خودکار در اختیار شما قرار می گیرد و همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال می شود. درصورت وجود مشکل می توانید از بخش تماس با ما ی همین فروشگاه اطلاع رسانی نمایید.

Captcha
پشتیبانی خرید

برای مشاهده ضمانت خرید روی آن کلیک نمایید

  انتشار : ۲۱ فروردین ۱۳۹۶               تعداد بازدید : 1182

دیدگاه های کاربران (0)

دفتر فنی دانشجو

توجه: چنانچه هرگونه مشكلي در دانلود فايل هاي خريداري شده و يا هر سوال و راهنمایی نیاز داشتيد لطفا جهت ارتباط سریعتر ازطريق شماره تلفن و ايميل اعلام شده ارتباط برقرار نماييد.

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما