مرکز دانلود خلاصه کتاب و جزوات دانشگاهی

مرکز دانلود تحقیق رايگان دانش آموزان و فروش آنلاين انواع مقالات، پروژه های دانشجويی،جزوات دانشگاهی، خلاصه کتاب، كارورزی و کارآموزی، طرح لایه باز کارت ویزیت، تراکت مشاغل و...(توجه: اگر شما نویسنده یا پدیدآورنده اثر هستید در صورت عدم رضایت از نمایش اثر خود به منظور حذف اثر از سایت به پشتیبانی پیام دهید)

نمونه سوالات کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات کارشناسی دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات دانشگاه پيام نور (سوالات عمومی)

کارآموزی و کارورزی

مقالات رشته حسابداری و اقتصاد

مقالات علوم اجتماعی و جامعه شناسی

مقالات روانشناسی و علوم تربیتی

مقالات فقهی و حقوق

مقالات تاریخ- جغرافی

مقالات دینی و مذهبی

مقالات علوم سیاسی

مقالات مدیریت و سازمان

مقالات پزشکی - مامایی- میکروبیولوژی

مقالات صنعت- معماری- کشاورزی-برق

مقالات ریاضی- فیزیک- شیمی

مقالات کامپیوتر و شبکه

مقالات ادبیات- هنر - گرافیک

اقدام پژوهی و گزارش تخصصی معلمان

پاورپوئینت و بروشورر آماده

طرح توجیهی کارآفرینی

آمار سایت

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 884
  • بازدید دیروز : 2122
  • بازدید کل : 13098319

مقاله57-قدرت و اقتدار در حكومت نبوي


مقاله57-قدرت و اقتدار در حكومت نبوي

فهرست مطالب

عنوان صفحه

فصل اول : مفهوم قدرت 1

معني لغوي قدرت 2

مفهوم قدرت از ديدگاه دانشمندان 2

فيودور بورلاتسكي 3

برتراندرامل 4

كارل ماركس 6

ماكس وبر 7

چايلد 12

مهدي مطهر نيا 12

فصل دوم : ريشه هاي قدرت 15

مقدمه اي بر بحث 16

نظريه خدايي 16

نظريه اجتماعي 20

نظريه اقتصادي 23

توارث 24

توانايي فردي 25

فهرست مطالب

عنوان صفحه

ريشه هاي قدرت پيامبر 25

فصل سوم : مشروعيت قدرت يا اقتدار 30

مقدمه بحث 31

مشروعيت : معناي لغوي 32

معناي اصطلاحي 33

مشروعيت و قانوني بودن 34

مشروعيت و كارآمدي 36

تحول مفهوم مشروعيت 37

متعلق مشروعيت 40

منشاء مشروعيت 41

منشاء‌ الهي 43

زور و غلبه 43

منشاء مردمي اقتدار 45

نظر ماكس وبر 46

فصل چهارم : پايه هاي اقتدار در حكومت نبوي 48

مقدمه بحث 49

فهرست مطالب

عنوان صفحه

مفهوم مشروعيت در فرهنگ اسلامي 50

پايه اقتدار حكومت پيامبر چه مي باشد؟ 51

دلايل عقلي و نقلي اقتدار پيامبر 60

منابع و ماخذ 69

فصل اول

مفهوم قدرت

 

معني لغوي قدرت :

در لغت «قدرت» توانستن ، توانايي داشتن ، توانايي ، نيرو ، توانايي انجام دادن كاري ياترك آن معني شده است . (فرهنگ لغت عميد جلد يك)

مفهوم قدرت از ديدگاه انديشمندان

قدرت از مقوله هاي مهم و اساسي جامعه شناسي سياسي و علم سياست مي‌باشد كه بدون در نظر گرفتن آن مطالعات و پژوهشها در اين رشته ها ناقص خواهد بود . اهميت قدرت به حدي است كه برخي صاحبنظران در تعريف علم سياست آنرا علم مطالعه قدرت دانسته اند . بطوريكه هـ رولد لاسول مي گويد :

«علم سياست بصورت يك نظام تجربي عبارت است از مطالعه چگونگي شكل گفرتن قدرت و سهيم شدن در آن است و عمل سياسي عملي است كه بر اساس قدرت انجام مي گيرد .» (اصول علم سياست ، ابوالقاسم طاهري صفحه 32)

موريس دوورژه محور اصلي عرصه سياست را قدرت مي داند . بولاتسكي مي گويد : مفهوم قدرت محور تئوري سياسي و مطالعه پروسه هاي سياسي مشخص و كليد درك نهادهاي سياسي ، جنبشهاي سياسي و خودسياست .(اصول علم سياست ، ابوالقاسم طاهري ، صفحه 33 ، 34 ، 37)

برتراند دوژوونل سياست را بررسي و شناختن زيست هر گونه اعمال قدرت و نموذ قلمداد كرده است .

اين اظهار نظرها از اهميت قدرت در بررسيهاي سياسي و جامعه شناختي حكايت مي كند . حال با توجه به اين مهم مفهوم قدرت را از ديدگاه صاحبنظران بررسي مي نماييم .

فيودوربورلاتسكي :[1]

فيودوربورلاتسكي مي گويد : قدرت ، توانايي واقعي اعمال اراده يكي بر ديگران در حيات اجتماعي ، و در صورت لزوم از راه تحميل آن بر ديگران است . قدرت سياسي يعني يكي از مهمترين جلوه هاي توانايي و استعداد واقعي يك طبقه ، گروه يا فر معين براي اعمال اراده اش قدرت از سوي بسياري از دانشمندان علوم سياسي به عنوان مفهوم مركزي سازمان يك نظام مورد توجه قرار گرفته است . شايد عينيترين حامي اين وضع هانس . . . ج مور كنت در كتاب سياست ميان ملل اظهار مي دارد كه قدرت هدف فوري سياست حتي در صحنه سياست بين الملل است و هرچه كه متضمن اين نباشد سياسي نبوده و نبايد سياسي در نظر گرفته شود . با وجود سادگي ظاهري از واژه قدرت درك يكسان و هماهنگي بين افراد وجود ندارد‌. برداشت يك سياستمدار از قدرت با استنباط يك حقوقدان از اين واژه متفاوت است‌. تلقي قدرت نزد مردم با تعبير آن پيش عالم دانش استراتژي تفاوت بسياري دارد . نقش و اثر قدرت نيز در سطح جامعه متفاوت از كاربرد آن در روابط بين الملل است‌. قدرت ، نفوذ و اقتدار واژه هايي هستند كه در دنياي سياست بسيار شنيده مي‌شود . اما استفاده از آن منحصر به اين قلمرو نيست . در تمام سطوح زندگي اجتماعي با عامل قدرت سروكار داريم . (اصول علم سياست ، ابوالقاسم طاهري ، صفحه 163)

برتراندراسل :

برتراندراسل معتقد است كه «قوانين علم حركات جامعه قوانيني هستند كه فقط بر حسب قدرت قابل تبيين هستند نه بر حسب اين يا آن شكل از قدرت» راسل برخلاف نظريه ماركسيسم كمونيسم حركت اصلي اجتماع را مسئله اقتصادي نمي‌داند بلكه معتقد است كه هدف اساسي و مقصد اصلي در قاموس اجتماع كسب قدرت و سيادت است به همان ترتيب كه در علم فيزيك «انرژي» عامل اصلي و مولد اساسي پديده هاست ، قدرت خواهي و سيادت طلبي هم مانند انرژي داراي صور گوناگون است كه تمول ارتش مهمات جنگي ، قدرتهاي غيرنظامي ، قوه تحليل بر اعتقاد است و بسياري ديگر از اين قبيل انواع مختلف آنرا تشكيل مي دهند بدين ترتيب راسل «قدرت طلبي» را محرك ، زيربنا و اساس و محور هر حركت اجتماعي مي داند . كه تنها مي توان با تبيين «قدرت» نه اين يا آن شكل از آن به قوانين علم حركات جامعه دست يافت در همين راستا او مي گويد : «براي كشف اين قوانين لازم است كه نخست اشكال مختلف قدرت را طبقه بندي كنيم و سپس به مطالعه نمونه هاي تاريخي مهمي بپردازيم كه نشان مي دهند چگونه سازمانها و افراد بر زندگي مردمان تسلط يافته اند . بدين ترتيب برتراندراسل به نوعي قدرت راه امكانات و توانمندي مي داند اومي نويسد : «قدرت را مي توان به معناي پديد آوردن آثار مطلوب تعريف كرد . به اين ترتيب قدرت مفهومي است كمي .»

وي عطف به قياس فيزيكي «قدرت» هم مانند انرژي دائماً در جريان تغيير شكلهاي اجباري از حالتي به حالت ديگري دارند و مي افزايد : تلاش در جهت شناخت «قدرت بنيادي» و اصرار در جهت توجيه اينگونه قدرت در مكاتب اجتماعي و فلسفي موجبات بروز انحراف در مطالعات تاريخي را فراهم آورده است .»

اينگونه به نظر مي رسد كه وي سعي دارد از يك سو با تأكيد بر قدرت به عنوان پديد آورنده آثار مطلوب» و از سوي ديگر با تشبيه آن به مفهوم انرژي در فيزيك از «قدرت» به عنوان كميت قابل سنجش نام برد و تبع آن از انگيزه قدرت طلبي نيز به عنوان يك كميت قابل سنجش استفاده نمايد . (تبييني نوين از مفهوم قدرت (‌مطهرنيا صفحه 68)

كارل ماركس

از ديدگاه ماركس قدرت پديده اي است كه در ارتباطات ميان طبقه اي تجلي پيدا مي كند . به عبارت ديگر به ظاهر در فلسفه ماركس برعكس ديدگاه راسل قدرت يك پديده كميت پذير نيست و همان مفهوم «ارتباطي» را داراست كه در آن عناصر جبار و زور نيز وجود دارد . به نظر وي رابطه سلطه آميز اجباري و زوري طبقه دارنده سرمايه ابزار و وسايل توليد ، منبع قدرت مي باشند به عقيده ماركس عامل ثبات و دوام «نسبي» قدرت همانا دگرگوني هميشگي ابزار توليد و روابط مشخصه آن است «بورژوازي نمي تواند بدون آنكه ابزار توليد و بنابراين روابط توليدي و در نتيجه مجموعه شرايط توليدي را سراپا دگرگون كند به هستي خويش ادامه دهد .»

از طرفي ديگر وي افزايش دلايل توليد و در نتيجه افزايش تعداد كارگران و ميزان فقر آنها را عامل فروپاشي) قدرت مي داند پس به عقيده ماركس بايد تعريف قدرت را كنترل طبقه زحمتكش توسط طبقه دارنده سرمايه دانست) و آنرا در رابطه ميان طبقه دارنده عوامل توليد و طبقه فاقد اين عوامل جستجو كرد. (تبييني نوين از مفهوم قدرت ، مطهرنيا ، صفحه 73)

ماكس و بر

جامعه شناسي ماكس و بررا بايد «جامعه شناسي سلطه» ناميد و بر سياست را اعم از دوست دانسته آنرا فعاليت عمومي انسان شمار مي آورد . به عقيده وي تاريخ مشحون از رفتارهاي سياسي است كه در مكانها و زمانهاي گوناگون مباني و اصول متفاوتي داشته و نهادهاي بسيار متنوعي را بوجود آورده است . سياست را نبايد با دولت كه يكي از تظاهرات تاريخي سياست و دقيقاً مهمي از آن با جنبش عقلاني شدن تمدن جديد متناظر است اشتباه كرد . در طول تاريخ واحدهاي سياسي سواي دولت وجود داشته است . از دولت شهر تا امپراطوري بنابراين حتي اگر امروزه فعاليت سياسي يا فعاليت نمونه اي از آن به فعاليت دولتي محدود گردد سياست قديم تر از دولت است به نظر و بر دولت عبارت از ساخت يا گروه بندي سياسي است كه به موفقيت انحصار فشارهاي فيزيكي مشروع را در اختيار دارد اين خصلت نوعي آن است و صفات ديگري نيز به آن اضافه مي شود .

در جامعه شناسي و بر وجود سه مرحله را در روند «سياست» يا «سياسي شدن» مي توان درك نمود .» در وهله نخست فعاليت سياسي بوسيله جريان داشتن در درون يك سرزمين معين شناخته مي شود ضرورتي نيست كه مرزهاي سرزمين دقيقاً مشخص بوده باشد ممكن است متغير باشند اما بدون وجود سرزمين كه به گروه هويت مي دهد نمي توان از گروه سياسي دم زد . نتيجه مترتب بر آن جدايي بارز ميان درون و بيرون است اين كه صورت مراتب دروني با صورت روابط بيروني چگونه باشد مهم نيست اين جدايي ذاتي مفهوم سرزمين است . در وهله دوم كساني كه در درون مرزهاي اين گروه بندي سياسي سكونت دارند رفتاري اختيار مي كنند كه به طرز معناداري به اقتضاي اين سرزمين و مردم آن جهت مي گيرد . در اين معني رفتار هر يك از آنان بوسيله اقتداري كه مأمور برقراري نظم است و احياناً بوسيله امكان استفاده از فشار و ضرورت دفاع از موقعيت فردي شان مشروط شده است در عين حال اعضاي گروه سياسي در آن به موقعيتهاي ويژه اي دست مي يابد كه امكانات نويني براي فعاليتشان به طور كلي عرضه مي كنند . در وهله سوم ابزار سياست «زور» است و احتمالاً «خشونت» البته گروههاي سياسي براي آنكه وظايف خود را به نحوه مطلوبي انجام دهند از وسايل ديگري استفاده مي كنند اما در صورت مؤثر واقع نشدن وسايل ديگر زور حربه نهايي است زور وسيله اختصاصي گروه سياسي است . از اين تبيينات نتيجه مي شود كه سلطه در مركز سياست» است و گروه بندي سياسي قبل از هر چيز يك گروه بندي سلطه است . بنابراين مي توان سياست را چنين تعريف كرد فعاليتي كه براي اقتدار مستقر در يك سرزمين خواهان تسلط با امكان استفاده در صورت نياز از زور و خشونت است خواه براي حفظ نظم دروني و مواهبي كه بر آن مترتب است خواه براي دفاع از جماعت در برابر تهديدهاي خارجي كوتاه سخن آنكه فعاليت سياسي عبارت است از فعل و انفعال دائمي در تشكيل توسعه ايجاد تنگنا جابه جا كردن يا زيروروكردن روابط تسلط

بنابراين به عقيده ماكس و بر «قدرت شانس بر كرسي نشاندن اراده خود به رغم مقاومت در برابر آن و بدون توجه به مبني و اساس اين در چهارچوب يك رابطه متقابل اجتماعي است»

بدين ترتيب سلطه مظهر عيني و ملموس قدرت است و بر قدرت را چنان شانسي كه يك فرد در بطن روابط اجتماعي بدست آورده و بوسيله آن موفق مي‌شود خواست شخصي اش را در برابر مقاومت ديگران به كرسي بنشاند تعريف مي كند و سلطه را چونان شانس روبرو شدن با اشخاص در درون روابط اجتماعي كه آمادگي اطاعت از امري را كه به آنان داده نمي شود داشته باشند .

نه قدرت و نه سلطه تنها ويژه سياست نيستند زيرا موقعيت ها يا ضرورتهاي ديگر (اقتصادي ـ تربيتي) هم وجود دارند كه در آنجا نيز انسان لازم مي بيند اراده‌اش را به كرسي بنشاند

آنها «قدرت و سلطه» وقتي خصلت سياسي پيدا كردند كه اراده به طرز معناداري به تبع يك گروه سرزميني به منظور تحقق هدفي كه تنها به سمت هستي اين گروه با معني است جهت گيري مي كند .

وبر نيز مانند ديگر انديشمندان علم اجتماع ، قدرت را زاييده جمع و اجتماع مي داند كه عناصر اجبار ، قهر و زور در آن وجود دارد . اما آنچه و بر بيشتر روي آن تأكيد مي ورزد عناصر جبر ، قهر يا به عبارت وسيع آن «سلطه» است . «قدرت»‌در ديدگاه وي عبارت مي باشد از «تحميل اراده يا سلطه فرد يا گروهي بر رفتار جمع ديگر» وي محور اساسي «قدرت» را سلطه دانسته نهايت آن «سلطه» را نيز همان تحميل اراده يك فرد بر اجتماع مي داند . نكته ديگري كه در انديشه ماكس و برمهم است عموميت دادن قدرت و سلطه بر موضوع هاي ديگر مانند اقتصاد مي باشد . بدين معني وي مفهوم قدرت را تنها در سياست محدود ندانست بلكه آنرا لازمه موقعيت ها يا ضرورتهاي ديگري مانند (اقتصادي ـ تربيتي) نيز مي داند كه در آنها نيز انسان مي خواهد اراده اش را بر كرسي بنشاند . جامعه شناسي وبر براي قدرت و سلطه در محدوده سياست كاركرد وسيعتري نسبت به حوزه هاي ديگر قائل است و معتقد مي باشد كه قدرت و سلطه آنگه خصلت سياسي پيدا مي كند كه اراده به طرز معني داري به تبع يك گروه سرزميني و به منظور تحقق هدفي كه تنها به سبب هستي اين گروه با معني است جهت گيري كند به همين دليل است كه در تعريف سياست مي گويد : «فعاليتي كه براي اقتدار مستقر در يك سرزمين خواهان حق تسلط با امكان استفاده در صورت نياز از زور و خشونت است خواه براي حفظ نظم دروني و مواهبي كه بر آن مترتب است خواه براي دفاع از جماعت در برابر تهديدهاي خارجي»‌. ماكس وبر معتقد است كه در بطن هر سلطه سياسي رابطه بنيادي فرماندهي و فرمانبري وجود دار تا وقتي كه اوامر اطاعت مي شود شخص صاحب سلطه داراي اقتدار است . دلايل اطاعت افراد در اين پديده اجماعي ـ سياسي مهم نيست چه باشد (ترس ، احترام ، سنت و . . . ) زيرا هيچ فرقي را در حاصل امر بوجود نمي آورد در اينجا عقيده وي با نظر دوگي و پيرامون تز «رابطه اي بودن قدرت» كاملاً منطبق گردد . هرچند كه وبر نيز به سان آرنت يا تاكلوت پارلنز ماركس و ديگران بر اين موضوع تصريح ندارد اما بحث شانس به كرسي نشاندن اراده يا تحميل آن در برآوردن خواسته ها و رابطه بنيادي فرماندهي و فرمانبري حاكي از اين مطلب است . ماكس وبر معتقد بود كه رابطه رهبري واطاعت موجب مي شود كه هر سلطه اي توسط يك شمار اندك اقليتي كه برخلاف يا بهمان شيوه نظرهايش را بر اكثريت تحميل مي كند اعمال گردد حكومت همه بر همه و حتي حكومت اكثريت ممكن است هيئت رهبري را تعويض كند . اما مانع از آن نمي شود كه هميشه يك اقليت تصميم گيرنده باشند و به مقتضاي نظرهايشان سياست كلي گروه را هدايت كنند . (تبيني نوين از مفهوم قدرت ، مطهرنيا ، صفحه 74)

چايلد :

چيلد نيز با يك تقليل مفهومي قدرت را كشف بزرگ بشر مي داند و مي‌گويد : بالاخره پديده جنگ به كشف بزرگي نيز انجاميد و آن اين است كه انسان را هم چون حيوان مي تواند زيرفرمان آورد و دشمن مغلوب را به جاي كشتن مي‌توان اسير كرد . در قبال بازپس گرداندن زندگي ، به كارش واداشت . پس از اين كشف است كه قدرت به عنوان يك پديده اجتماعي و مستقل وارد فعل و انفعال اجتماعي گرديد . (مقاله اقتدار در اسلام ، شجاعي زند)

مهدي مطهرنيا

مهدي مطهرنيا نويسنده كتاب تبيين نوين از قدرت در سياست و روابط بين الملل ، پس از آوردن و بررسي تعاريف و نظريات گوناگون انديشمنداني چون ماركس ـ راسل و ماكس وبر . در باب قدرت ، تعاريف آنان را از مفهوم قدرت جامع و مانع نداسته و خود به تعريف جديدي از قدرت مبادرت مي ورزد به نظر وي سلطه ميان رهبران و رهروان ، زور ، انرژي ، توان ، امثالهم مواردي است كه قدرت در برگيرنده اينهاست ولي در معناي دقيق ، هيچ كدام از اينها نيست . وي مي‌گويد : زور ، انرژي ، توان و عوامل اقتصادي ، سياسي ، نظامي ،‌جغرافيايي به همراه ايدئولوژي تجلي «قدرت» هستند نه به معناي اخص كلمه ، بلكه در معناي عام آن ، پيوسته بيروني قدرت هستند كه به جهت تجلي بارز و آشكاري كه دارند «قدرت» نام يافته اند ، چنانچه مولكول پيوسته بيروني اتم و اتم پوسته بيروني نوترون ، پروتون و الكترون مي باشد ، هسته مركزي اين پوسته بايد در كنه تعاريف‌، نظريات و آنچه كه به اصطلاح از آنها به عنوان عناصر يا عوامل قدرت ياد مي شود جستجو كرد . و آن «حركت آفريني» يا «توليد حركت»‌در ذات يا هسته مركزي اينها مي باشد .

مطهرنيا قدرت را برابر با حركت» و ايجاد كننده حركت را قادر» مي داند مانند اين مي توان گفت : قدرت ، حركت است و سيات حركت آفرين (قادر) و چون قادر است محرك است و چون محرك است «تجلي قدرت» است .

وي در نهايت قدرت را چنين تعريف مي كند : «هر نوع موجد حركت بالفعل و بالقوه اي را كه يقين به بالفعل رسيدن يا امكان بالفعل رسيدن آن در هستي مي رود قدرت مي گويند »

با اين تعريف در واقع قدرت در محدوده زيست انساني حركتي است براي مؤثر واقع شدن بر ديگر انسانها حال اگر هدف انساني كنترل رفتار و اعمال ديگران باشد اين قدرت «قدرت اجتماعي» است و اگر اين تأثير بر نقش ها و ساختهاي سياسي اعمال گردد «قدرت سياسي» است .

همانطور كه مطهرنيا در بطن مفهومي به نام قدرت «عنصر بنيادين حركت» را يافته است . نگارنده اين تحقيق نيز از اين حركت را تعبير مناسبتر براي «مفهوم قدرت مي داند . زيرا نظام هستي بر پايه حركت بنا شده است . و حركت در تمام هستي عنصر بنيادين حركت و وجود است و قادر حركت آفرين است كه بر متحرك تأثير مي گذارد و باعث حركت مي شود و حركت آفرين حقيقي ذات باري تعالي است كه بر تمام ابعاد هستي اثر مي گذارد و نيز بر انسان كه برترين موجود هستي است . و همچنين حركت آفريني در تمام ابعاد زندگي انسان اعم از فردي ،‌اقتصادي‌، اجتماعي و سياسي وجود دارد حركت آفرين مطلق بر برترين مخلوق خود حركت آفريني داده تا موجد حركت باشد و آثار اين حركت را در زندگي انسانها ببينيم .

در اينجا كه موضوع مورد بحث ما يعني قدرت و اقتدار در حكومت نبوي است كه در حيطه قدرت سياسي مي باشد حركت عنصر اساسي قدرت است دارنده قدرت سياسي محرك است كه حركت مي آفريند و بر نقشها و ساختهاي سياسي اثر مي گذارد .

 

 

 

 

 

 

فصل دوم

ريشه هاي قدرت

 

مقدمه اي بر بحث ريشه هاي قدرت :

در فصل گذشته برخي تعاريف گوناگوني را كه دانشمندان از قدرت ارائه كرده بودند مورد توجه قرار داديم . در اين فصل مي خواهيم بدانيم ريشه هاي قدرت سياسي چيست ؟

در اين مبحث با استفاده از نظرات مختلف انديشمندان ريشه هاي قدرت سياسي مورد بررسي قرار گرفته است و در نهايت منشأ قدرت از ديدگاه اسلامي و منشأ قدرت پيامبر در تشكيل حكومت اسلامي را بحث و بررسي شده است .

الف‌: نظريه خدايي قدرت سياسي (حاكميت هاي تئوكرتيك ، نظريه خدايي قدرت سياسي كه پاسدار آن اديان مي باشند منطبق بر نظريه طبيعي و سرشتي قدرت است با دو تفاوت عمده به اين صورت كه اولاً « در نظريه طبيعي ـ داروين صرف بيان اينكه قدرت امري طبيعي است كه در ميان تمام موجودات مشهود مي باشد ما را به فهم چرايي مسأله نزديك نمي سازد در حالي كه در نظريه خدايي يا باور به يك مبدأ و خالق تصميم گيرنده پيچيدگيهاي چرايي مذكور از بين رفته و فهم مسأله آسبان مي شود »

ثانياً در نظريه سرشتي هر انساني به واسطه ميل به قدرت كه در فطرت او نهفته است مي تواند قدرت را در اختيار گيرد در حالي كه در نظريه خدايي هرگونه قدرت و حاكميت ناشي از اراده خدا و نداست و او است كه بهترين بندگان خود را تحت عنوان رسول براي هدايت و رهبري مردم به سوي رستگاري برگزيده و از آنجايي كه اشيا قدرت خود را از خداوند گرفته اند لذا داراي قدرتي نامحدود و پايان ناپذيرند در نظريه خدايي قدرت ، قدرت فرمانروايان منبعث از آفريننده جهان هستي است و اراده ذات پروردگار در سپردن كار فرمانروايي و بر چشمه قدرت به فرد با گروه يا طبقه ويژه اي مدخليت دارد»

در اين تعريف ضمن تئوكراتيك خواندن حاكميت هايي كه ريشه قدرت آنها خدايي است به شكل كاملاً متمايز براي حاكميت تئوركرتيك در نظر گرفته شده است .

1ـ شكل انسان ـ خدايي

در اين شكل حاكميت فرمانروايان خود در زمره خداياني بوده اند ماهيتي الهي داشته و از سوي خداوند نيامده اند بلكه خود خداگونه تجسد يافته و ماديت پذيرفته اند و مستقيماً فرمانروايي و قدرت را در دست مي گيرند . پذيرش شكل انسان ـ خدايي در ازمنه گذشته ريشه در جهل بشر به چيستي عنصر ماورالطبيعه و به عبارتي عدم شناخت مقام احديت و ربوبيت داشته است جهلي كه منجر به گرايش او به سمت ربوبيت باطل گرديده تا جايي كه مقام فرمانروا را تا حد خداي خود مورد پرستش قرار داده است و به قدرت او گردن مي نهادند چنين شكلي از حاكميت انسان خدايي را متعلق به «مصر چين آشور كلده و حتي يونان و روم» مي‌دانند . البته لازم به تذكر است كه حاكيمت انسان خدايي بدان گونه كه در سرزمين مصر در قالب شخصيت فراعنه بروز كرده ، هرگز در يونان و روم وجود نداشته است . بلكه در دو تمدن اخير الذكر حاكميت مذكور بر مبناي قدرت الهه ها و يا اساطير جلوه مي نموده است و اكنون نيز سراسر ادبيات فولكوريك اين اقدام انباشته از اسامي اين الهه ها و اساطير خداگونه مي باشد . (اصول علم سياست ، ابوالقاسم طاهري ، صفحه 171)

2ـ شكل رسالت

در اين شكل از حاكميت تئوكراتيك بر مبناي نظريه خدايي قدرت كه تمامي پيروان اديان توحيدي نيز بدان معتقدند حاكميت و قدرت مطلق از آن خالق هستي مي باشد و به منظور تحقق اراده خود مبني بر هدايت بشر به سوي سعادت و كمال رسولاني را برگزيده حضرت الوهيت است لذا از تمام مردم نسبت به خودشان از جحتر و دلسوزتر بوده به نحو شايسته اي به واسطه ارتباط با مقام وحي خير و صلاح جامعه را تشخيص داده و بدين اعتبار حاكيمت از آن او بوده و مردم ملزم به فرمانبري از مقام نبوت هستند . كه در واقع فرامين رسول همان هدايت تشريعي است كه خداوند به منظور هدايت جامعه برقرار مي سازد .

3ـ شكل مشيت الهي

مقارن قرون وسطي ، فرمانروايان به منظور توجيه قدرت و حاكميت خويش كه در بسياري از موارد نيز شديداً حالتي استمراري و مطلق گونه داشت ، انديشه اي را كه مبني بر اينك فرمانروايان به مقتضاي مشيت ذات واجب الوجود و قضا و قدر در رأس كارها قرار مي گيرند را پراكندند . در تبيين و تسري چنين انديشه اي دستگاه كليسا كه حاكميت مستبد و برهنه خود را به واسطه پشتيباني قدرت رسمي فرمانروا از آن ، در تمامي جامعه اعمال مي نمود و هرگونه حركت و تحول ضد كليسايي را شديداً تكفير و سركوب مي نمود ، نقش عمده اي را بر عهده داشته است . مطابق انديشه مشيت الهي پروردگار عالم و ديگر فرمانروا را مستقيماً تعيين نمي كند بلكه چون كليد قدرتها از آن خداست سرنوشت انسانها و حكومت را در اختيار فرد يا افراد خاصي قرار مي دهد از لحاظ تاريخي با كاهش قدرت كليسا و تباني كليسا با حاكميتهاي مطلق اقتدار گرا و مستبد ، نظريه مشيت الهي نضج و گسترش يافته است ، چه قبل از آن همان طوري كه راسل در كتاب قدرت توضيح مي دهد : «كليسا قدرت خود را بر قدرت كليد هاي ملكوت آسمان مي دانست .» (اصول علم سياست ، ابوالقاسم طاهري ، صفحه 172 ، 173)

علاوه بر غرب در ديگر بلاد نيز اعتقاد به قدرت پادشاه بر اساس مشيت الهي وجود داشته است . به نظر مي رسد اعتقاد ايرانيان پيش از اسلام به فرد ايزدي نيز ناشي از اصل حاكميت مبتني بر اراده خدا «اهورامزدا» است و تغييراتي كه در سلسله هاي پادشاهي ايران پيشي از اسلام رخ مي داده ناشي از انتقال اصل حاكميت الهي «نره ايزدي» از خانداني[2] به خاندان ديگر باشد . چنانكه داريوش در لوحه زريني كه از وي در تخت جمشيد بدست آمده است ميگويد :

«داريوش ، شاه بزرگ ، شاه شاهان ، شاه كشورها ، پسرگشتاب هخامنشي گويد داريوش شاه : اين است شهرياري كه من از سكاها كه آنسوي بغدادند به كوشه (حبشه) . ازند به اسپرد (سارد) كه اهورامزدا كه بزرگترين خداست ، مراداد اهورا مزدا مرا و خاندان مرا بپايد» (مبادي و اصول جامعه شناسي ، حشمت ا . . . طيبي ، 337)

ب ـ نظريه اجتماعي قدرت

در نظريه اجتماعي قدرت چنين عنوان مي شود كه مردم منشأ فرماندهي و قدرتمند از لحاظ تاريخي اين انديشه كه قدرت ريشه در اراده عمومي افراد داشته و بدين اراده متكي است در گذشته هاي دور ، حتي قبل از ظهور دولت شهر آتن وجود داشته است .

«اساسي و ريشه هاي اين نظريه بازگشت به انديشه اي است كه در قرون وسطي توسط سن توماس داكن در مخالفت با تعاملات سلطنتي به هدف مستحكم نمودن پايه هاي مسيحيت كاتوليك نضج گرفت و در پروسه تكاملي خود در دوره‌هاي بعد تمام كساني كه به نوعي احساسات خصمانه نسبت به پادشاهان نسبت به پادشاهان را شامل گرديد .»

نظريه مذكور در قرن 17 و 18 ميلادي ، متعاقب آغاز انقلاب عظيم صنعتي در اروپا كه سرآغاز تحولات گسترده اي در عرصه علم وسياست بود ، شكل كلاسيك و انقلابيتري به خود گرفت .

اين نظريه حول اين محور اساسي دور مي زند كه :

«همه افراد بشر از لحاظ ناموس خلقت و هم از جهت حقوق فردي با هم برابرند لذا دليلي وجود ندارد كه در ميان مردم برابر و مساوي يكي بي جهت مسلط باشد و بر آنها حكم راند . پس قدرت متعلق به همه افراد است .»

البته نظريه اجتماعي قدرت در سير تكاملي خود ، تغييراتي را پذيرفته آنچنان كه ميان دعات و نظريه پردازان از اين نظريه نيز در برخي از موارد ، اختلاف نظر وجود دارد . به عنوان نمونه ، هابز با عنايت به اينكه تشكيل دولت بنابر يك قرارداد اجتماعي ميان جماعت صورت پذيرفته است ، معتقد است كه از آنجايي كه افراد به خاطر حفظ منافع خود و برقراري نظم طي يك قرارداد اجتماعي مبادرت تفويض قدرت به فردي نموده اند لذا آن فرد به طور مطلق حاكم بر سرنوشت و زندگي افراد بوده و آنها بر اساس همان قرارداد اجتماعي حق هيچ گونه اعتراضي ندارند . بديهي است كه نظر هابز صرفاً براي توجيه سلطنتهاي مستبد اروپايي به كار رفته است از سوي ديگر برخي دانشمندان اين نظريه مانند رسو كاملاً در مخالفت با قدرت مطلقه حكام اروپايي نظريه قراردادي اجتماعي را به گونه اي كه متضمن آزادي نوع بشر و حاكميت مردم باشد تفسير و ارائه نموده اند .

در هر حال ، انتشار نظريه اجتماعي قدرت موجب بروز تحولات و جنبشهاي مهمي در صحنه اروپا گرديده آنچنان كه مبناي عقيدتي انقلاب كبير فرانسه قرار گرفت و البته بعد از آن در كشورهاي جهان موجب تحول انديشه هاي آزاديخواهي و گسترش جنبشهايي گرديد . (اصول علم سياست ، ابوالقاسم طاهري صفحه 173 ، 174)

علاوه بر نظريه هاي مطرح شده فوق به عنوان ريشه هاي قدرت موارد ديگري را نيز كه برخي از آنها را انديشمندان بعنوان منشأ پيدايش حكومت و دولت يادكرده اند مي توان به عنوان ريشه هاي قدرت ارائه نمود :

1ـ نظريه زورغلبه :

ابن خلدون مورخ محقق معروف اسلامي در قرن 14 ميلادي كه نظراتش در فلسفه تاريخ اروپا مؤثر واقع شده است ، معتقد است كه تشكيلات اجتماعي و دولت تحت تأثير اقوام چادرنشين و نومار به وجود آمده است . مردم كوچ نشين به علت مشكل خاص زندگي خويش به حمله و ستيز با زارعين[3]پرداخته اند . جنگ احتياج به سردار و رهبر داشته است و همين سردار به فرمانده مبدل شده است با غلبه اين اقوام بر زارعين حكومت جباري پايه گذاري شده است .

به عقيده لودريك گومپلويج در ابتدا افراد بشر به ايلات تقسيم مي شده اند كه دائماً و هميشه با يكديگر در جنگ و زد خورد بوده اند در نتيجه جنگ ، ايلات قوي اميد است ضعيف و ناتوان را مغلوب نموده و تحت اطاعت خود قرار مي دادند و چون تسلط بر ايلات مغلوب مستلزم تشكيلات و مقرراتي بود از اين رو ايلات فاتح دولت را به وجود آورند . (اصول علم سياست ، ابوالقاسم طاهري ، صفحه 84 ، 85)

2ـ نظريه اقتصادي :

به عقيده برخي برخورداري از قدرت اقتصادي منشأ و ريشه قدرت سياسي مي شود . انگلس مدعي است كه اغنيا به تأسيس دولت و تهيه قواي مادي خواسته‌اند اموال خود را در مقابل فقرا حفظ نمايند . ماركس معتقد است كه قدرت ابزاري است در دست طبقه سرمايه دار كه بر اعمال حاكميت بر ساير طبقات .

ترديدي نيست كه همواره در طول تاريخ بين قدرت اقتصادي و قدرت سياسي رابطه متقابل وجود داشته است .

داشتن قدرت اقتصادي بحث بدست آوردن قدرت سياسي را افزايش مي‌دهد و در عوض از آنسو صاحبان قدرت سياسي دسترسي بهتري به منابع اقتصادي خواهند داشت چه بسيار صاحبان قدرت اقتصادي به قدرت سياسي رسيده اند و چه بسا صاحبان قدرت سياسي از قدرت اقتصادي بهره مند شدند.[4]

3ـ توارث و يا وابستگي به صاحبان قدرت سياسي

در طول تاريخ همواره پس از تشكيل يك سلسله پادشاهي با توارث قدرت سياسي به جانشين كه اغلب بزرگترين فرزند منتقل مي شده است .

همچنين داشتن وابستگي و نزديكي به صاحبان قدرت سياسي نيز سبب دست يافتن به قدرت مي شود .


4ـ توانايي هاي فردي و ويژگيهاي شخصيتي :

استعداد ، ابتكار ، هنر مديريت ، زيركي ، سخنوري پرجاذبه و برخي ويژگيهاي شخصيتي مي تواند منشأ قدرت سياسي گردد . اين عامل يكي از عوامل مؤثر قدرت يافتن در جامعه و حكومت است و چه در رسيدن به قدرت و چه حفظ و تداوم آن همواره كارساز بوده است .

ديدگاه اسلام در مورد ريشه قدرت و نيز منشأ قدرت پيامبر چيست ؟ در اين ديدگاه خداوند متعال مالك ، خالق ، و حاكم هستي است و قدرت او بر همه عالم بي مانند ، و نامحدود مي باشد . هستي ، حيات و حركت و ممات از او ريشه مي‌گيرد . و بدون اراده او برگي بر درختي بوسيله باد تكان نمي خورد . بر اساس اين بينش هيچ حركتي و هيچ قدرتي و هيچ اثري بدون خواست او وجود نخواهد داشت . آنچنانكه آتش سوزان و گرمادهنده با خواست او اثر خود را از دست داد و ابراهيم خليل ا . . . را نسوزاند .

نص صريح قرآن هم دال بر اين مدعاست :

«ان القوه لله جميعاً»

قطعاً قدرت و توانايي خاص خداوند است .

بر اين اساس قدرت پيامبران الهي نيز ريشه در قدرت خدا دارد . قدرت آنها ادامه قدرت خدا در زمين مي باشد آنها برگزيدگاني هستند كه براي هدايت مردم مأموريت يافته اند و در اين راه از ابزارهاي متنوع قدرت برخوردارند . در اين ميان پيامبر اسلام والاترين پيامبران و حامل مهمترين پيامها و به ارمغان آوردنده كاملترين دين قدرت سياسي بي نظير در شبه جزيره عربستان بدست آورد .

و حكومت بي همتايي تشكيل داد . براستي يتيم زاده قريشي چگونه توانست سازه كار ايجاد حكومت را فراهم نمايد . در مدينه النبي حاكم گردد آيا با اتكا بر موقعيت و قدرت قبيله خود يعني قريش كه در اين امر ميسر شد يا با استفاده از قدرت اقتصادي به چنين جايگاهي رسيد با غلبه زور يا بازيركي . با كمي تأمل و دقت در تاريخ و ماهيت دين مبين اسلام مي توان دريافت كه ريشه قدرت پيامبر چيست . آن بزرگوار نه تنها متكي بر قبيله خود نبود بلكه پيام رهايي بخش ايشان با مخالفت و دشمني سران قريش قرار گرفت و نه تكيه بر ثروت و توانايي اقتصادي و نه با زور و غلبه قدرت و حاكميت داشت بلكه همچنانكه از جانب خدا پيام رسان هدايت و روشني دهنده انسانهايي بود كه در تاريكي جهل و گمراهي بسر مي بردند مأموريت يافته بود كه دستورها و برنامه خدا را كه براي بشر سعادت بخش بود اجرا كند و ابزار و تمهيدات آنرا فراهم كند . و اين ميسر نبود مگر با تشكيل حكومت و داشتن قدرت سياسي در واقع از جانب خدا و به اذن و امر او خليفه آن خالق هستي بخش بود براي تحقق اجراي فرمان الهي و تحقق حاكميت خدا و با هدف تعالي و كمال انسانها خداوند پيامبر خود را كه انساني شايسته بود به مقام نبوت برگزيد و با اراده او عوامل دست به دست هم دادند و حركت آفرين شدند براي ايجاد مهمترين حركت و موانع يكي پس از ديگري برداشته شد تا پيامبر به مقصد و مقصود برسد . آن كبوتر تخم گذارنده بر در غار و عنكبوتي كه بر دهانه غار تار تنيده بود و نيز اسبي كه بر صاحب مشركش سركشي كرد مأمور شده بودند كه پيامبر را در مدينه به قدرت برسانند . و وي را خليفه خدا بگردانند آنچنانكه پيامبران قبلي خليفه شده بودند خداوند متعال به داود خطاب مي كند :

«يا داود انا جلعناك خليفه في الارض فاحكم بين الناس بالحق»[5]

اي داود همانا ترا جانشين در زمين قرار داديم پس در بين مردم به حق حكم كن . (ص ، آيه 27)

و نيز در مورد ابراهيم خليل ا . . . مي فرمايد :

«و اذاتبلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك لناس اماماً. . . »

و هنگامي كه خداوند ابراهيم را به امور چند امتحان فرمود و او همه را بجا آورد . خدابدو گفت من ترا به پيشوايي خلق برمي گزينم . (بقره ، آيه 124)

همچنين در مورد پيامبر اعظم نيز خداوند تبارك و تعالي در قرآن مي فرمايد :

«فاحكم بينهم بما انزل الله» (پس در ميان مردم بر آنچه كه خداوند فرستاده است حكم فرما) (مائده ، آيه 48)

«فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوي» (پس در بين مردم به حق حكم كن و از هواي نفس پيروي مكن) (ص26)

ملاحظه مي شود كه امر قدرت و حكومت پيامبر امري الهي است . مقام نبوت ايشان جهت هدايت ، روشنگري و بيداري مردم و مقام خلافت ، ولايت و حكومتش جهت اجراي احكام الهي و تعميق و نهادينه كردن پيام رسيده براي انسانها مي باشد البته در بين قائلان به نظريه اسلامي در مورد منشأ قدرت يكتقسيم بندي فرعي وجود دارد . يكي معتقدان به منشأ الهي قدرت و ديگري طرفداران الهي ـ مردمي قدرت در مورد اولي كه پيشتر بيان گشت . اما در مودر دوم طرفداران اين نظريه بين منشأ مردمي و الهي قدرت منافاتي نمي بينند و قدرت و اراده مردم در طول قدرت و اراده الهي است . راجع به قدرت پيامبر نيز بايد گفت استقبال مردم يشرب از پيامبر كه بعداً به يمن ورود ايشان مدينه النبي نام گرفت زمينه اي گشت براي ايجاد حكومت پيامبر ، از يك سو پيامبر اسلام از جانب خدا و بر اساس برنامه ها ، اهداف و دستورهاي محول گشته از طريق وحي مأمور به انجام رسالت و در آن راستا بدست گرفتن حكومت در جامعه بود و از طرفي مردمي كه مخلوق خدا بودند و خداوند آنها را داراي اختيار و اراده آفريده است و فطرت هدايت پذير داده است برخلاق سران قريشي كه در مكه شديداً بر ضد دعوت آسماني پيامبر و پيشرفت اسلام كارشكني مي نمودند . به گرمي پيامبر را در بين خود مي پذيرند و ايشان را به عنوان محور و رأس قدرت سياسي مدينه برسميت مي شناسند و به حكومت وي ، تن در مي دهند مي تواند مؤيد اين مطلب باشد . اما به هر حال نهايتاً بايد گفت سبب همه اسباب و علت همه علتها تا اراده نكند هيچ كدام از زمينه ها و ريشه هاي قدرت از جمله استقبال و گرايش مردم به قدرت يك شخص ايجاد نخواهد و نهايت بحث نتيجه مي گيريم كه ريشه قدرت حكومت پيامبر آفريدگار قادر و والاست .

 

 

 

 

 

 

 

فصل سوم

مشروعيت قدرت يا اقتدار

 

مقدمه بحث :

تاكنون درباره مفهوم ، تعريف و ريشه هاي قدرت از ديدگاههاي مختلف مطالبي ارائه شد .در اينجا مي خواهيم ، درباره مشروعيت قدرت يا اقتدار از نظرگاههاي مختلف مطالعه كنيم و بدانيم كه اقتدار يعني چه ، مشروعيت چيست و منابع مشروعيت قدرت يا اقتدار (آمريت) چه مي باشد .

اقتدار چيست و چه تفاوتي با قدرت دارد ؟ اقتدار شكلي از قدرت است كه مشروع مي باشد . به عبارت ديگر آن قدرتي كه فقط متكي بر زور و قهر نيست و داراي مشروعيت است اقتدار نام دارد و اغلب در زبان روزمره اين دو واژه مترادف بشمار مي رود و يك معناي واحد از آن برداشت مي شود .

در صورتي كه قدرت اعم از اقتدار است «يكي از طرق نشان دادن فرق اين مفاهيم اين است كه بگوييم ، اقتدار مفهومي است فلسفي و قدرت مفهومي جامعه شناختي است . صرف اينكه كسي قدرت دارد و مي تواند خواسته هايش را به انجام برساند ، صاحب قدرت را صاحب اقتدار نمي كند . لذا مشروع بودن و حق داشتن ربطي به متحقق ساختن اهداف ندارد . مثلاً قدرت نخست وزير يا رئيس جمهور و پليس با اينكه از قدرت مشروعيت يعني اقتدار برخوردارست و مي تواند اهدافشان را به انجام رسانند با قدرت دزداني كه به بانك دستبرد مي زنند و به خواسته هايشان مي رسند برابر نيست .» (جامعه شناسي سياسي ، دكتر بيوك محمدي ، صفحه 109)

براي اينكه بهتر و عميق تر معناي اقتدار را بدانيم بهتر است از آنجا كه اقتدار داراي صفت مشروعيت است درباره معنا و مفهوم آن بحث و بررسي انجام دهيم .

مشروعيت : معناي لغوي : واژه مشروعيت برابر نهاد Legitimacy در زبان فارسي قرار داده شده است . واژه (Legitimacy) از ريشه لاتين كلاسيك (Ligitimus) به معني قانوني بودن و مطابق قانون ، گرفته شده و در زبان انگليسي نيز معادل حقانيت بر حق بودن ، طبق قانون بودن ، درستي ،حلاليت حلال زادگي دانسته شده و با كلمات Legislator (قانون گذار) هم ريشه است . اين واژه در زبان فارسي و عربي بيشتر به معناي «آنچه مطابق شرع بوده و شرع آن را روا و جايز بداند» آمده است . در حالي كه «مشروعيت» و «مطابق شروع بودن» تنها يكي از معاني Legitimacy مي باشد بنابراين در تحقيق حاضر مراد از مشروعيت به معناي شرعي بودن تنها نبوده بلكه بيشتر به معناي حقانيت ، بر حق بودن و قانوني بودن مورد توجه قرار گرفته است .(كتاب مشروعيت قدرت ، علي خالقي ، صفحه 1)

 

معناي اصطلاحي :

«در علوم سياسي و جامعه شناسي «پذيرش و فرمانبري آگاهانه و داوطلبانه مردم از يك حكومت و قدرت حاكم را مشروعيت و حقانيت مي گويند .»

بنابراين مشروعيت يا حقانيت آن قدرت پنهاني است كه در جامعه و كشور هست و مردم را بدون هيچ گونه اجباري به فرمانبري وا مي دارد . از اين رو مي‌توان گفت : مشروعيت يا حقانيت در اصطلاح سياسي و علم الاجتماعي آن «يكي و يگانه بودن چگونگي به قدرت رسيدن رهبران و زمامداران جامعه با نظريه و باورهاي همگان يا اكثريت مردم جامعه در يك زمان و مكان معين است كه نتيجه اين باور ، پذيرش حق فرمان دادن براي رهبران و وظيفه فرمان بردن براي اعضاي جامعه يا شهروندان است.» با توجه به اين معناي اصطلاحي از واژه Legitimacy يعني توجيه عقلي اعمال قدرت حاكم از يك سو و اطاعت مردم از حاكم از سوي ديگر ، ترجمه آن به حقانيت بسيار مناسبتر از معناني لغوي ديگر آن بوده است . ولي از آنجا كه در زبان سياسي متداول ما نيز بيشتر همان معناي حقانيت و قانوني بودن از مشروعيت اراده مي شود ، پس از اين در تحقيق حاضر ما نيز واژه مشروعيت را بكار مي بريم و معناي اصطلاحي Legitimacy را از آن قصد مي كنيم .

براي روشنتر شدن معناي اصطلاحي مشروعيت ، ارتباط آن را با معاني مختلفي كه از آن فهميده مي شود بررسي مي نماييم

الف‌ـ‌ مشروعي و قانوني بودن

چنانكه در تعريف لغوي مشروعيت بيان شد يكي از معاني آن قانوني بودن و مطابق قانوني بودن مي باشد ، از اين رو برخي مشروعيت را با قانوني بودن يكسان فرض كرده اند . در حالي كه بايد توجه داشته باشيم كه مشروعيت با قانوني بودن رابطه اين هماني ندارد چرا كه مشروعيت قدرت تنها از قانون ناشي نمي شود بلكه مشروعيت قدرت حاكم گاهي به امور قدسي و حاكم در هر جامعه اي « بر حسب نگرشها و عرف يك ملت مشخص مي شود» و هنگامي كه مردم يك جامعه «رهبران‌، قوانين و قانون اساسي آن جامعه را با رضايت بپذيرند آن دولت مشروع شناخته مي‌شود» لذا قانوني بودن آن دولت مشروع شناخته مي شود.» لذا قانوني بودن مساوي با مشروع بودن يك قدرت نمي باشد .» (مشروعيت قدرت ، علي خالقي ، صفحه3)

ب‌ـ مشروعيت و مقبوليت

ممكن است كه مشروعيت را با مقبوليت يكي دانسته و تصور كنيم كه حكومت مشروع ، حكومتي است كه از مقبوليت و رضايت عمومي برخوردار باشد . اما با كمي دقت متوجه خواهيم شد كه بين آن دو نيز مي توان تفاوت قائل شد . زيرا مشروعيت «وضعيتي ثابت است كه مبين صفتي در حكومت (يا هر قرارداد ديگر) است ، حال آنكه مقبوليت و رضايت مردمي مربوط به مقوله «Legitimation) ، مشروعيت يابي است كه فرايندي است كه طي آن حكومتها به بسط و گسترش پايگاه اجتماعي خود و همچنين بالا بردن درجه رضايت عمومي اقدام مي كنند.»

در واقع مشروعيت ، يك مقوله مربوط به فلسفه سياسي است كه ر آن پرسش اصلي اين است كه حق حاكميت از آن كيست و چه كسي بايد حكومت كند‌؟ چه نوع حكومتي حق است ؟ و لذا سخن از حقانيت حاكم و نوع حكومت است . در حاي كه مقبوليت يا مشروع يابي ، مقوله اي مربوط به جامعه شناسي است كه پرسش اصلي در آن بدين گونه است كه كارآمدي ، دوام ، مقبوليت و رضايت مردمي براي يك حكومت چگونه است ؟ يك حاكم معين در جامعه ديني يا غيرديني با چه فاكتورها ، شرايط و عواملي ، محبوبيت و مقبوليت مي يابد ؟ بنابراين در بحث مقبوليت و مشروعيت يابي به حق يا ناحق بودن حكومت و حاكم كاري نداريم و تنها به مقبوليت مردمي و پايگاه اجتماعي حاكم و عوامل بسط و گسترش رضايت و مقبوليت آن توجه داريم .

از اين جهت مي توان گفت : مشروعيت و حقانيت به مقام ثبوت نفس الامر ارتباط مي يابد ، و مقبوليت و مشرعيت يابي به مقام اثبات و خارج .

ج ـ مشروعيت و كارآمدي :

يكي ديگر از معاني اي كه مرز آن با مشروعيت به معناي حقانيت بايد مشخص شود ، مفهوم كارآمدي است . زيرا برخي مشروعيت را با كارآمدي يكي دانسته و معتقدند كه حكومت مشروع ، حكومتي است كه به وظايف خود به نحو احسن عمل كند . در حالي كه مي دانيم كارآمدي يك حكومت به مشروعيت ثانويه آن مربوط مي شود . يعني كارآمدي مي تواند بر مقبوليت يك رژيم بيفزايد ولي نمي‌تواند با حقانيت آن يكي پنداشته شود .

در واقع كارآمدي ، ماهيت ابزاري يك حكومت است و مشروعيت مقوله ارزشي آن . و لذا در درازمدت وجود يا فقدان يكي از اين دو مي تواند به رشد يا از دست رفتن ديگري منجر شود . بنابراين به تعبير ليسپت اگر رژيمي خود را در خانه A بيابد درجه بالايي از مشروعيت و كارآيي را داراست كه در لحظه بحران از خانه A به خانه B حركت مي نمايد كه نشان دهنده از دست رفتن كارآيي ولي حفظ مشروعيت است . پس زمانيكه بحران برطرف شده باشد به جاي اصلي خود يعني خانه A باز مي گردد . در مقابل اگر رژيمي خويش را در خانه C بيابد با درجه بالايي از كارايي اما درجه كمي از مشروعيت يك بحران كارآيي ، رژيم مورد نظر را از خانه C به خانه D حركت خواهد داد كه در آن موقع رژيم احتمالاً ساقط خواهد شد.

البته اگر به تعبير او دانل رژيمي ولو غيرمشروع (ديكتاتور مصلح) عملكردش به گسترش سطح رفاه عمومي و ايجاد امنيت بينجامد ، ممكن است بتواند براي خود مشروعيت هم كسب كرده و خود را از خانه C به خانه A برساند . از مجموع آنچه گفته شد نتيجه مي گيريم كه مشروعيت ، اساس و پايه قدرت حاكم است كه از يك سو حق فرمانروايي را به حكومت مي دهد و از سوي ديگر حكومت شوندگان را از چنين حقي آگاه مي كند . اين حقانيت نه فقط از قانوني بودن بلكه بر حسب نگرشهاي خاص هر ملتي به وجود مي آيد . در ضمن نبايد آن را با مقبوليت و كارآمدي قدرت حاكم خلط كرد ، زير حقانيت حكومت قبل از فرايند مقبوليت يابي و كارآمد بودن آن است . و لذا هر كدام از مشروعيت و مقبوليت از منابع و ابزارهاي خاصي برخوردار هستند .

 

[1]- اصول علم سياست ، ابوالقاسم طاهري ، صفحه 163

[2]- مبادي و اصول جامعه شناسي ، حشمت ا. . . طبيبي ، 236

[3]- اصول علم سياست ، طاهري ، 84

[4]- اصول علم سياست ، طاهري ، 87

[5]- ص (38) آيه 27


مبلغ قابل پرداخت 21,384 تومان

توجه: پس از خرید فایل، لینک دانلود بصورت خودکار در اختیار شما قرار می گیرد و همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال می شود. درصورت وجود مشکل می توانید از بخش تماس با ما ی همین فروشگاه اطلاع رسانی نمایید.

Captcha
پشتیبانی خرید

برای مشاهده ضمانت خرید روی آن کلیک نمایید

  انتشار : ۲۵ فروردین ۱۳۹۶               تعداد بازدید : 1429

دیدگاه های کاربران (0)

دفتر فنی دانشجو

توجه: چنانچه هرگونه مشكلي در دانلود فايل هاي خريداري شده و يا هر سوال و راهنمایی نیاز داشتيد لطفا جهت ارتباط سریعتر ازطريق شماره تلفن و ايميل اعلام شده ارتباط برقرار نماييد.

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما