حكومت حمادي ها بر مغرب از سال 405 تا 547 و 135 م. نزديك به يك قرن و نيم دوام داشت طي اين مدت آنان توانستند به بسط و گسترش مسائل سياسي و نظامي بپردازند حاكمان اين دولت نه نفر بودند اولين آنها حماد بن بلكين الذيري و آخرينشان يحيي بن عزيز بود كه عبدالمؤمن بن علي اولين خليفه موحدين در سال 547 هـ. او را سرنگون ساخت .
دولت حمادي اولين دولت بربري مستقلي بودند كه توسط مغربيهاي اصيل برالجزاير حاكم شدند قبل از آن مغرب شاهد حكومت بني رستم اباضي بود كه شهر تاهرت رابعنوان پايتخت برگزيدند و توسط فاطميون سرنگون شدند. اين دولت در دوران حكومت مغرب نقشي مهم در گسترش اسلام و زبان عربي داشت حماد توانست در استقلال و ايجاد دولتي واحد بر باديس بن مغر پيشي گيرد پس از آن سعي و تلاش فراواني از خود نشان داد تا اين دولت را تشكيل داده و آنرا سامان دهي و بر آن حكومت كند.
مي توان اين دوره را دورة استقلال بر برها يا دورة ملوك الطوايفي ناميد در تصور ما بر خلاف حكومت معاصر آن در اندلس اين حكومت به مثابة دوره چهارم حيات سياسي در مغرب است زيرا سه دوره سياسي قبل از آن وجود داشت كه عبارت است از : 1ـ دوره واليان (فتوح)، 2ـ عصر مماليك عربي مستقل مانند ادريسي ها ، رستمي ها، آل اغلب ،3ـ دوره وحدت فاطمي ها .
دولت حمادي دوليت قبيله اي بود كه تحت امر باقي حكام نبود ليكن از لحاظ پيشرفت علمي و تاريخي به دولت قاهره ،بغداد ،قرطبه ، پالومو، فاس و غيره كه از متمدن ترين شهرهاي آن زمان اسلام بودند نميرسيد دولت حمادي دوليت بود كه عده اي به زور مغرب اسلامي را ميان خود قسمت كرده بودند.
حقيقتاً بني حماد از بهترين حاكماني بودند كه بر سرزمين هايشان در جهان اسلام حكومت كردند و علي رغم اختلافات داخلي هميشه به فكر راحتي و ارتقاء سطح زندگي مردم عادي و مصالح كشور بودند با وجود همه اين شورشها و انقلابات كه درون خانواده حمادي بود هيچ گاه شكل حكومت كه استبداد موروثي بود تغيير نكرد. دوران حكومت حمادي ها به كرات شاهد تغيير پايتخت بود در ابتدا شهر اشير ، سپس قلعه؛ و در آخر بجا يه شاهد حكومت پنج تن بود كه اولين آنها ناصربن علناس و آخرين آنان يحيي بن عزير بود.
فصل اول
كليات
پرسش هاي پژوهش
موضوع: اوضاع سياسي، تاريخي،اجتماعي ، فرهنگي بني حماد در الجزاير
سؤال اصلي كه مطرح است اين است دليل پديد آمدن اين قوم در الجزاير چه بوده است ؟ و چرا بعد از مدت مديدي دچار انقراض و سقوط شد؟
فرضيه اول اين است كه ما مي بينيم قبيله اي دروادي هاي مختلف آن بين تمامي شهرهاي مغرب پخش شده است . مانند زنانه و صنهاجه چه در مغرب يا مغرب ميانه و آفريقا يا امتداد يافتند . همچنانكه قيام دولتها با وحدت سياسي حقيقي بخش هاي فراواني از شهر هاي مغرب رادر بر مي گيرد خود مؤيد اين اصل است . مانند آن دولت ،فاطميون و مرابطين مي باشند، و دولت حمادي از بدو تأسيس تا زمان سقوط داراي جايگاهي بزرگ و مهم در تاريخ .غرب مياني بوده و ساكنان الجزاير به توقي دادن دولت حمادي همت گماشتند و سعي در گسترش نفوذ دولت حمادي در مغرب اقصي داشتند اما اين دولت چند سالي بيشتر بطول نانجاميد كه باعث سقوط شد و نتوانست براقصي نقاط آن تسلط داشت باشد همچنانكه با مشكل بزرگي مواجه بود كه در رأس آنها هجوم قبايل عربي در (642 هـ) بود كه يكي از دلايل مهم انقراض دولت در سال 547 گرديده است .
سئوال ديگري كه مطرح است اين است كه تأثيرات حكومت حمادي در مغرب مياني چه بوده است؟ حقيقتاً حماديها از بهترين حاكماني بودند كه بر سرزمين هايشان در جهان اسلام حكومت كردند علي رغم اختلاف داخلي هميشه به فكر راحتي و ارتقاء سطح زندگي مردم عادي و مصالح كشور بودند . خصوصاً در زمان حكومت ناصر و منصور كه به بالاترين حد مجد و ابهت دست يافتند ايجاد كاخ ها، بنا هاي فراوان ،جذب دانشمندان ممتاز در علوم فقهي و ديني ، بحث و مناظره با علما خصوصاً رجال فقه ، كلام ، علوم طبيعي مانند كيميا و….. سازش و روابط با دول اروپايي و قبايل عربي هلالي كه حالت ثبات سياسي ، اقتصادي ، مالي و امنيتي را براي دولت حمادي به ارمغان آورد.
كاركرد صحيح و درست اقوام و قبائل متعدد در طول تاريخ از لوازم واجب و اجتناب ناپذير آنان براي برپايي و دوام شان بوده و بازگو كردن عوامل مهم شكوفايي و رشد شان سبب تجربه اندوزي و درس گرفتن از آنان مي شود در قرون 5 و 6 قدرتهاي سه گانه بزرگي مثل زنانه ، بني زيري ، بني حماد در مغرب عربي سربر آورند، از ميان اين دول بزرگ ، دولت حمادي حكومتي محلي و قبيله اي تشكيل داد. درست است به جايگاه دولتهاي بزرگ مثل مراطبين ، موحدين نمي رسيدو پايتخت آنان ننيز از نظر ارزش و اعتبار به پاي شهرهاي فاس و مراكش يا قيروان نمي رسيد اما در طول يك قرن و نيم توانستند دست به فعاليت هاي عمراني ، كشاورزي ، فرهنگي ، معماري و … بزنند. تا آنجا كه مردم ديگر شهرها به هجرت به سوي قلعه و بجايه دو پايتخت مهم آنان ترغيب شدند . به گفته اين خطيب شهر قلعه شاهد پيشرفتهاي معماري و فرهنگي بسياري از جمله قصرهاي زيبا، برجهاي مرتفع ، مساجد زيبا و وسيع بوده است و به راستي قلعه، قلعه علم و مذهب شد.
مؤسس دولت (حماد ) نگهبان مرزهاي دولت حمادي بوده تا جائيكه حكومت الجزاير شرقي و حفظ و صيانت ان از هجوم قبايل زناني بر عهده او بوده، از رودخانه شلف تا رودخانه موبويه يعني بر تمام مغرب تسلط پيدا كرد و جانشينان او نيز روية او را ادامه داده و به مجدو عظمت وصف ناپذيري دست يافتند و از بزرگترين شهرهاي آفريقا و يشرفته ترين آنها شد.
اما با تمام اين مزايا عوامل زيادي باعث زوالشان شد حمله دشمنان خارجي مثل نورمانها ،بني هلال، مراطبين و موحدين ، بني زيري ، فساد و رفاه طلبي و بي كفايتي يحيي بن العزيز ، خيانت وزيرش ميون ميمون بن حمدون و همكارانش با موحدين و عوامل ديگر خصوصاً اختلاف و انقلابات داخلي سبب ستوطشان شد، اين دولت نتوانست شرايط سازگاري و هماهنگي را براي ماندگاري بيشتر قبل از انحطاط فراهم كند ، و زماني كه رو به انقراض ميرفت عوامل بسياري در سقوطش او را ياري كردند.
و هدف ما نيز شناخت پيچ و خم هاي دولت ، عوامل ضعف و قدرت او ، و چگونگي بوجود آمدن دول بزرگ در عرصة سياست خارجي ، تأثير دولت از جهات مختلف فرهنگي ، علمي و …. بر شهرهاي هم جوار بوده است.
روش تحقيق كتابخانه اي ، توصيفي ،مقايسه اي است، بدين منظور كه با بررسي كتب و نشريات متعدد كه از دوران اين قوم بر جاي مانده و با تحقيقاتي كه بعداً انجام گرفته است توانسته ام بررسي جامع و كاملي از اين دولت داشته باشم ،منابع فراواني ما را در اين زمينه ياري داده اند، خصوصاً منابع جامع و كاملي كه به فارسي نوشته شده مثل العبرومقدمه اين خلدون، كامل ابن اثير و كتب عربي كه ترجمه نشده اند مثل موسوعه تاريخ العالم ج 2 كه براستي منبع عظيم و جامعي بوده است . اگر منابع بزرگ و عظيم تاريخ حمادي را كنار گذاريم بقيه منابع شرح مختصري از دولت در اختيار محقق ميگذارند مثل نظم الجمان ، قاموس الاسلامي ، مسالك الممالك ، نجوم الذاهره و... ، خصوصاً زماني كه اين حكومت محلي از دل دولت بزرگتري مثل بني زيري در تونس برخاسته باشد. منابع بسياري در مورد بني زيري اطلاع مختصري مي دهند امادر مورد بني حماد مطلبي در كتاب خويش نميآورند حال شايد روش حكومتي و مملكت داري اين دو قوم شبيه هم بوده البته در مواردي مثل عقايد و مذاهب و شيوه و مسلك حكومتي و مدارا با دول خارجي ، با دولت همسايه (بني زيري) اختلاف داشتهاند.
منابع تاريخي بيشتر به بررسي وقايع تاريخي ، سياسي دولت حمادي مي پردازند و كمتر از مسائل ديگر مثل فرهنگي ، مذهبي . روش حكومتي و … سخني به ميان آورده اند و اگر محقق بخواهد اطلاع كاملي در اختيار ديگران بگذارد بايد اين دولت را توأماً با دولت بني زيري مطالعه نمايد زيرا در حقيقت قالب و شكل منحصر به فرد و واحدي داشته اند .
فصل دوم
اوضاع جغرافيايي مغرب اوسط
به دوران فرمانروايي
اوضاع جغرافيايي دوران بنيحماد
مرزهاي دولتحمادي و گستردگي و تحول آن
1- پيشدرآمد
2- سيماي كلّي مرزهاي اين دولت
3- مرحله اشير
4- مرحله قلعه
5- مرحله بجايه
مقدمه
در بررسي هر يك از دولتهاي مغرب عربي پژوهشگر خود را در مقابل پديدة دائمي جزر و مد جغرافيايي مرزهاي اين دولت مييابد يعني تقسيم جغرافيايي داخلي مغرب عربي كه در حقيقت بر اساس جغرافيايي نيست. يكي از حقايق بارز وجودي آن است، ساحل مغرب از كنارة درياي مديترانه از غرب تا برقه و تا طنجه امتداد دارد،از لحاظ جغرافيايي به اقيانوس اطلس متصل است و جغرافيايي آن به تقسيم سياسياش ربطي ندارد و نيز در جنوب صحرايي وجود دارد كه پديدة جغرافيايي مشابهي از لحاظ آب و هوا در تمامي كشورهاي مغرب عربي پديد ميآورد و منطقه مركزي مغرب، مرتفعات (نجود)را تشكيل ميدهد كه شايد به نوبة خويش در تمامي مغرب عربي يگانه و بيمانند باشد و همچنانكه درياي مديترانه (درياي روم) وسيلهاي براي ارتباطات بود، صحرا نيز وسيله ديگر بود و كودتاها بين شهرهاي مغرب عربي مانع نبود بلكه عامل اتحاد كوهها و تپهها بين آنها شده است، تقسيم جغرافيايي مغربي تقسيمي بين افراد سياسي موجود در مغرب نيست كه هر يك از آنها را با مرزهاي طبيعي از ديگري جدا كرده باشد بلكه آن تقسيمي است كه بطور افقي درداخل اين شهرها امتداد يافته به گونهاي كه هر يك از آنها خود مستقل است كه بزرگترين محيطهاي جغرافيايي مغرب را شامل ميشود. پس هيچ علاقهاي بين تقسيم سياسي و اختلاف در محيط وجود ندارد. شايد آنچه كه مؤكد اين پديده است اين باشد كه ما ميبينيم قبيلهاي در واديهاي مختلف آن بين تمامي شهرهاي مغرب پخش شده است مانند زنانه، صنهاجه كه در مغرب يا مغرب ميانه و آفريقا امتداد دارند. همچنانكه قيام دولتها با وحدت سياسي حقيقي بخشهاي فراواني از شهرهاي مغرب را در برميگيرد خود مؤيد اين امر است .
مثال آن دولت فاطميون و مرابطين ميباشد به استثناي دولت موحدين كه تمامي مغرب را در برگرفت ومشابهت رسومات و عادات و خصوصيات نژادي و شرايط تاريخي بين گونههاي سياسي كه مغرب عربي برآنها تقسيم ميشود، دليل واضحي است افزون برادّلهاي كه نزديكي جغرافيايي بين محيطهاي مغرب كه گونههاي سياسياش از آن ساخته شده مورد تأييدقرار ميدهد.جغرافيدانان عرب، مغرب را در اين دورهها به سه بخش تقسيم كردهاند كه عبارتند از 1- آفريقا ( تونس)
2- مغربمياني ( الجزاير) 3- مغرب دور ( مراكش)
« ولايت برقه» كه ليبي اطلاق ميشد اغلب تابعيت مصر را داشت كه در اين دورهها فاطميها بر آن حكم ميراندند و يا تأثير پذيرفتن از مظاهر نزديكي و شباهت كه بيان كرديم پديدهاي موسوم و تكراري مرزهاي بين كشورهاي مغرب عربي را دستخوش تغيير مي ساخت و اغلب حكومتهايي كه در مغرب عربي تشكيل ميشد، مرزهايشان به تبعيت از ضعف و قدرتشان تن به اين تغييرات ميدادند و اين تغييرات تابع قرادادهاي سياسي داخلي نيز بود، درگيري قبيلهاي در اين دورهها بر مغرب سايه افكنده بود و به پيدايش اين پديده كمك ميكرد و درگيريهايي كه هميشه مرزهاي جغرافيايي را به شدت دچار دگرگوني ميساخت. مشخصه مرزهاي كشورهاي مغرب عربي در اين دورهها اين بود كه در طي حيات يك حكومت واحد و شايد يك حاكم واحدي به سرعت دچار تغيير ميشد غلبهكردن براين پديده چگونه ميسر ميشد؟
چگونه ميتوانيم بعنوان مثال به مرزهايي مانند حكومت حماد برسيم؟ من اين حكومت را مواجه با چندين مرزبندي مييابم و شايد بعضي از آنان بطور عجيبي از اين حكومت سخن گفته باشند، به تبع آن بزرگترين وسعت جغرافيايي را كه به آن دست يافته را به او دادهاند و همچنان مانده است كه اين دولت تنها در نيمه دوم زندگياش به اين گستردگي نايل آمده و چند سالي بيشتر به طول نهانجاميد كه آنرا از دست داد، و نتوانسته براقصي نقاط آن تسلط داشته باشد زيرا با مشكل بزرگ مواجه بود كه در رأس آنها مشكل هجوم قبايل عربي در سال ( 422 هـ.) به دستور مستنصر فاطمي و وزيرش(اليازوري) وجود داشت.
از طرف ديگر بعضي كتابها سعي در ترسيم نقشه اين دولت از لحاظ جغرافيايي كردهاند ولي ولايت قسنطنيه والجزاير را به حساب نياوردهاند، بنابراين خود را مقابل روشي در بررسي مرزهاي دولت حماديها مييابيم كه خود را بر من تحميل ميكند( كه آن را برگزينم) و اين روشي است كه ميتوان آن را بررسي مرزهاي حكومت حماديها ناميد.
در اين تاريخ به نمادهاي عمومي اين مرزها كه بين عميقترين حدود مدو عميقترين حدود جزر (دورترين و نزديكترين ) امتداديافته پرداختهايم. پس از اين مرزها را به گونهاي تقسيم كردهام كه تا حد زيادي با مركزي كه اين دولت بعنوان نقطه شروع زندگي و حكومت براي دفاع و هجوم انتخاب ميكرد تناسب داشته باشد و نيز به نقشي كه مركز حكومت در اين دوره داشت نظر داشتهام و نيز به هر مركز از مراكز حكومت بعنوان نقطه آغازين جهش به مرحلة نوين با مرزهاي جديد نگاه كردهام. پس وضعيت مرزها تنها پيرو وضعيت حكومت و ميزان قدرت و ضعف آن و پشتوانه تمدن و فرهنگياش بوده است و اين اساس تحقيق من دربارة مرزهاي حكومت حماديها بوده است.
1- نماي كلي مرزهاي حكومت
دولت مغرب تابع دولت فاطمي بود، همانا دولت و مملكت مغرب در كنار درياي مديترانه بود، بعد از تسلط مسيحيان بر آنجا ضعيف شد و به دولت زيرين در تونس و حمادي در الجزاير تقسيم شد، سپس ظيفه فاطمي (المستنصر) كوشيد در سقوط و از بين بردن اين اقاليم.[1]
مرزهاي حكومت حماديها در طول تاريخ دستخوش تغييراتي متوالي بود. در مرحلهي اول مرزهايش براساس مالكيت همگاني كه بر حسب تلاش بنيانگذار آن قابل تعديل است طرحريزي شده است همچنانكه قرارداد سياسي و صلح بر آن تصريح دارد زيرا هر دو آنها ذكر كردهاند كه حماد مؤسس حكومت آن را از كشورهاي مغرب نگرفته است. همچنانكه طبيعت روابط سياسي در آن دوره تابع سطح خود دولت و توانايياش در حفاظت از مرزها بود. بر اساس اين دو عامل مذكور، حكومت حمادي چه در بزرگشدن و چه در كوچك شدن مرزها، دچار نوسان بوده است.
با وجود اينكه ويژگي اغلب اين مرزها اين بود كه جزئي را تشكيل داده كه امروزه بعنوان كشور الجزاير و (مغربميانه ) خوانده ميشود.
مرزهاي دولت حمادي تنها در دورههاي كمي از روزگارش از الجزاير تجاوز كرده آن وقت كه از ناحيه شرق امتداد يافت و برتونس، قيروان، صفاقس وجريده و جزيره جربه توسن حكم يافت، ولي اين فرصت را نيافت كه بر اين قلمرو افزوده و به خاك وي بطور حقيقي حكم راند زيرا كه در طي اين دوره نزديك بود كه به افول و قهقرا روي آرد.
اگرثابت شود كه صاغبه از اهالي آفريقا ( تونس) بسوي بنيحماد رفته و تونس از قلمرو معز جدا شده و ريش سفيدان آن نزد پنجمين اميرحماديها، ناصربنعلناس» (454 ـ 481) براي رسيدگي به اموراتشان فرستاده شده باشند تمامي اينها تنها چند سالي طول كشيد زيرا كارگزار تونس آنها عبدالحق بن خراسان ضهاجي خيلي زود استقلال خويش را اعلام داشت.
يكي از مورخين متأخر بر اين باور است كه مرزهاي حكومت بنيحماد از مرزهاي دو ولايت الجزاير و قسنطينه تجاوز نكرده است. جز اينكه اين دولت در جنوب تازاب و دشت ريغ و رقله وارجلان امتداد داشته و اين در داخل امتداد بزرگي را به وي ميبخشد تا مرزهاي اين دو ولايت را نيز در نوردد، زيرا ورقله در جنوب صحراي الجزاير بسيار فرو رفته و اين باعث شد كه در اين دوره حكومت حماديها بعنوان نماينده بزرگ كشور الجزاير بحساب آورده شود؛ اما در شمال ساحلي كنارههاي قلمرو حكومت سرزمينهاي كشيده شده از بونه (عنابه) و خليج سكيكده بندر تجاري ولايت قسنطنيه ـ تا السيق0 سويس) نزديك وهران و تلسمان را در برگرفته بود. يعني حكومت حماديها از ساحلي بزرگ برخوردار بود كه تقريباً نصف ساحل مديترانهاي تلسمان را در برگرفته بود. يعني حكومت حماديها از ساحلي بزرگ برخوردار بود كه تقريباً نصف ساحل مديترانهاي الجزاير به مساحت 1200 كيلومتر را فرا ميگيرد و در بين بونه و الجزاير مجموعهاي از شهرهاي ساحلي مشهور مانند جيجل و بجايه و أزفون و دلّس و غيره قرار گرفته است.
«مراكشي» بر اين باور است كه مرزهاي حكومت از قسنطنيه مغرب در شرق الجزاير تا جائي به نام « سيق» ( سوئيس) در غرب امتداد داشته، او و بعضي از هم عقيدههاي وي برآنند كه قسنطنيه در آن زمان آخرين كشور آفريقايي بود و ماوراي غرب قسنطنيه در مغرب غيرآفريقايي بود و به نظر وي ابتداي مغرب شهري از ولايت قسنطنيه به اسم مسيله بوده است كه نرسيده به بجايه و در خشكي واقع شده،
آنچه به نظر ميرسد اين است كه مراكشي كشورهاي ميله و قسنطنيه و سكيكده را نام برد. و هدف وي از هر كدام از آنها ابتداي مرز شرقي حكومت حماديها يا الجزاير بوده است.
زيرا كه همة آنها در كنار هم واقع شده و اين مبتكر وجود بونه در مرز شرقي (ساحل) براي اين حكومت نيست. همچنانكه واژه مغرب را به كار گرفته و منظور وي از آن كشور الجزاير ( مغرب ميانه) و مغرب دور بوده است.
«ابنخلدون» در مقدمهاش بر اين عقيده است كه مرزهاي حكومت حماديها ما بين كوههاي اوراس تا تلمسان و ملويه است. و روشن است كه كوههاي أوراس مرز طبيعي شرق ولايت قسنطنيه است. اما اينكه از تلمسان به عنوان مرز غربي تعيين ميكنند. بايستي در آن به اين نكته توجه شود كه تلمسان از سال 474 ه.(1081) در دست مرابطين و قبل از آن نيز در دست زنانه بوده است و مركز فرمانروايان آنان بود و قبايل زنانه و غيره در حوالي آن ساكن بودهاند ما بر اين باوريم كه منظور او سرزمين مشترك بين دو ايالت تاهرت و تلمسان بوده اگر او مرزبندي كلي مرزهاي دولت را به كار گرفته باشد.
وشايد سرزميني نزديك به منطقه سيق( سوئيس) مرز مشهور بين حماديها و مرابطين باشد و خود ابنخلدون در كتاب العبر مرزبندي ديگري را نام برده كه منظور ما را تأييد ميكند.
او گفته كه: دولت حماديها از مسيله و أشير وطنبه، الزاب، تاهرت، بندر دياج و سوق حمزه و زواره و فتوحات مغرب مياني است.
و اين مرز بندي مغرب مياني ابوالفداء را تأييد ميكند بر اين اساس كه از شرق وهدان در تلمسان مسير يك روزهاي در شرق آن تا آخر مرزهاي بجايه باشد، اما دايرهالمعارف اسلامي ميگويد: كه حكومت حماديها، از دريايمديترانه تا زيبان ( از شمال تاجنوب) و از خضنه تا تيهرت شهر صحرايي واقع شده بين اغواط ورقله يا بين نيلي و غددايه باشد.
در مرزبندي دايرهالمعارف اسلامي و منابع قبلي مسافت فراواني وجود دارد، همچنانكه مرزبندي از شرق تا غرب ( از خفته تا تاهرت) نيز غير دقيق است زيرا مرزبندي دايرهالمعارف با ديگر منابع بسيار اختلاف دارد.
تعريف ادريسي يكي از جغرافيدانان اين عصر،مرزبندي دقيقي از مرزهاي حكومت حماديها را ارائه نكرده است بلكه تها به ذكر شهرهاي تابع مغرب مياني بسنده كرده و آنها را به اين شكل نام برده است: برشك، جزاير بنيمزغسينه، تدلس، بجايه. جيجل، مليانه، قلعه، مسيله، غدير. مقده ، نقاوس، طبنه، قسنطنيه، تيجس، با غايه، تيفاش ، دورمرين، بلرمه، دارملوك ميله.) و اين مرزبندي فاقد بعضي شهرهاست كه بدون شك در اين دوره تابع جغرافيايي مغرب ميانه بودهاند مانند تاهرت وأشير كه تابع سياسي دولت حمادي بودند، او همچنين تلمسان و هران را از مغرب مياني ندانسته هر چند كه آن دو شهر در عرف جغرافيايي آن دوره عليرغم دگرگونيهاي سياسي تابع حكومت حماديها بودهاند.
واما «البكري» نزديكترين جغرافيدانان معاصر حماديها مثل ادريسينخواسته كه مرزهاي حكومت را بطور دقيقق ترسيم نمايد.
از همة اين موارد ميتوان به اين نتيجه در واقع رسيد كه مرزهاي حكومت حماديها به شكل مثلثي بوده كه قاعدة آن (ورقله در جنوب و مرز شرقي اش (بونه) و خليج سكيكده و مرز شمال غربياش با كمي تسامح ( سيق يا سوئيس ) بوده است.
دولت حماديها مجموعه از مشهورترين شهرهاي الجزايري مانند الجزاير را دربرميگرفت كه شهري قديمي داراي آثاري از گذشتگان و مخروبة محكمهاي است كه نشان ميدهد، اين شهر مركز حكومت ملتهاي پيشين بوده است.
اين شهر در گذشته ( ايكسيوم) نام داشته و در اثر يورشهاي (وندال) و شورشهاي بربرها تخريب گشته تا اينكه «بلكين» فرزند زيري آن را از نو ساخت و آن را بشكل تازه طرحريزي كرد و در اين زمان، اين مكان بزرگ ديگر تابع اين «شهر قسنطنيه » است كه هر يك رشته كوه منقطع داراي بركهها و آبگيرها واقع شده و از هيچ جايي امكان رفتن به آن وجود ندارد مگر از ورودي و دري در ناحية غرب آن، وداخل آن فقط ديوارهايي وجود دارد كه اندازه آن بيشتر از نيم قامت نيست( بجز از طرف دروازة ميله) و دو دروازه دارد (يكي مليه در غرب و ديگري قنطره در شرق)
شهري سرد و ساحلي است كه امكان دارد صد سال در آن باقي بماند بدون آنكه خراب شود و از بهترين سرزمينهاي خداوند است در آن نهري جاري است كه به خندق بزرگ آن ميريزد و صداي خروش آب آن بگوش ميرسد، و رودخانه در دل خندق بدليل ارتفاع قسنطنيه از خندقش به دستهاي از ستارگان ميماند و قسنطنيه نيز بر رشتهاي از كوههاي منقطع واقع شده كه واديها و دشتهاي مياني از تمامي جهات آن را فراگرفتهاند. اين شهر نيز مانند الجزاير است كه در آن آثار زيبا و بناهاي بسيار محكم و عجيب از گذشته وجود دارد.و آن از زيباترين شهرهاي ناحية شرق و مركز اداري، تجاري، فرهنگي و از لحاظ طبيعت جذابترين شهرهاي اقليم الجزايري است و كوههاي بلند سكونتگاه قبايل كوچك است و دودودمان «بيبان و بابور» را در خود جاي داده است.
همچنين اين حكومت، شهر« تاهرت» مركز رستميها را ضميمة خود كرد و «تاهرت» شهري بزرگ است كه در گذشته دوشهر قديمي و نو بوده است و بر بلندي كوه كم (ارتفاعي به نام «قرقل» واقع شده و شهر داراي دژ و كنگره و ديوار است و دروازههايي مانند باب الصبا و باب المنازل و باب الاندلس و بابالمطاحن و غيره، و قاهرت بزرگترين مركز در دل الجزاير است.
از شهرهاي مهم اين حكومت شهر ساحلي « دلس» در فاصلة پنجاه ميلي از جزاير نبيمزغنه است كه شهر مشهور، ساحلي و با ايوانهاي محكم داراي دژها، ديوارهاي مستحكم، خيمهگاهها و نزهتگاههايي است و در دوران اسلامي كه عصر حماديها را نيز شامل ميشود از جايگاه علمي و هنري والايي برخوردار بوده است.
اين حكومت همچنين شهر «بسكره» را داشت كه قلعههاي فراوان و قريههاي آباد دارد و «ملكه جنوب» ناميده شده و همچنان در دست حماديها بماند تاهلاليهاي عرب بر آنان چيره شدند.
از شهرهاي ديگر حماديها ميتوان شهر «مليانه» را نام برد. با آثار قديمي فراوان كه ساختة روميان بوده و بلكين بنزيري آن را از نو ساخت: و از خرم توين و ارزانترين قسمتهاي آفريقا بحساب ميآيد.
وبردشتهاي«شلف» و واديهاي بزرگ و روستاهاي زيادي مشرف است و از مشهورترين شهرهاي ديگر حكومت كه بيش از همه در معرض حوادث واقع شده شهر «بونه» عنابه است و آن مرز بين مغرب مياني و آفريقاست ( بين الجزاير و تونس) برتپة بلندي قرار دارد؛
امواج دريا به حصارهاي آن برخورد ميكند بندرگاه آن با نام بندرگاه زقاق از بندرهاي منيع است تقدير بر آن بود كه اين شهر ( لبونه) بنا به موقعيت جغرافياش نقش مهمي در نبردهاي حماديها وزيريها داشته باشد.
«شهر سطيف» در بين شهرهاي ديگر از جايگاه خاصي برخوردار است بخاطر اينكه يكي از شهرهاي بزرگ در منطقة شرقي بوده و با داشتن سرسبزي و روستاهاي فراوان كه فقط وطن بربرها بوده و نيز دژ پهن آن، تراكم جمعيت، آبهاي فراوان و درختان با ميوههاي مختلف شناخته شده است؛ ودورتا دور آن را حصاري به نام خر بته» فراگرفته ولي امروزه در دورة بكري كه معاصر حماديها بوده بدون حصار مانده ولي آباد با بازارهاي فراوان و نرخهاي ارزان است، از شهرهاي حكومت حمادي، ميتوان« مسيله»را نام برد كه در ناحية شمالي «شكره» واقع شده كه پر درخت و ميوه است، رودي دارد كه در غرب آن جاري است و آبش گوارا است و بين آن شهر قسنطنيه كوههاي به هم پيوستهاي است و دو حصار دارد كه در وسط دو حصار قناتي جاري است كه در زمان نياز از آن آب برميدارند.
همچنين شهرهاي مشهور فراوان ديگري مانند« كتنس» ساحلي يا دژهاي مستحكم، قلعهها، دروازههاي مختلف، زمينها، كارگران و كشتزارها وجوددارد مثلاً «غدير» يكي از شهرهاي زيباي حماديها در نزديكي مركز آن «قلعه » قرار گرفته و داراي باديه نشينان زميندار است.
«القل، متيجه، ورقلان»شهرهاي ديگر واقع شده در مرز جنوبي حكومت حمادياند، علاوه بر اينها پايتخت متوالي حكومت ]«اشير» «قلعه» «بجايه»[ است كه هر يك در تحول مهم جغرافيايي زندگي حماديها در كنار تحولات ديگر نقش بسزايي داشتهاند. لذا بررسي مفّصل نقش هر يك از آنها در ارتباط با وجود جغرافيايي حكومت بطور مستقل الزامي مينمايد.
2-مرحلة مركزيت أشير
حماد در دورة برادرزادهاش باديس برأشير سلطه يافت كه خود اولين بروز عملي حماد در تشكيل حكومت براي خود و فرزندانش است.
اين شهر همواره از عنايت و توجه حماد برخوردار بود حتي بعد از انتقال به «قلعه»، بعضي وقتها به آنجا سرميزد هر چند كه به اقامت در قلعه عادت كرده بود.
«أشير » با همزة مؤلف نوشته ميشود ولي ياقوت حموي همزه را غير ممدود كرده و بعداً ميبينيم كه به هر دو نوع نوشته شده سپس شين آن مكسور وياء آن ساكن ور آن مهمله است و در طرف غربي آفريقا مقابل بجايه ( جنوب شهرالجزاير) در دامنة كوه«تيطري» و شمال قصر نجاري و جنوب شرقي ميلانه و خميس ودر غرب كوه شعبه واقع شده است وزيري بن مناد زمانيكه به ولايت زاب رسيد آن را طرحريزي كرد وبعد از آن أشير زيريّ خوانده ميشد، وآن را به عنوان پناهگاه در دامنة كوه تيطي پايهگذاري كرد و در سال 334 هـ. تا 935 م دست به كار ساخت آن شد و مردمان را در آنجا اسكان داد ودژها، ديوارها، قلعههاي آن را بنا كرد، برنامة عمراني اين شهر بيشتر شد و در آباداني به نهايت خود رسيد و مقصد بازرگانان و دانشمندان شد و مردمان ساكن اين نواحي براي امنيت و رفاه به آن روي آوردند.
خرابههاي أشير تا امروز نيز دركنار «كاف الاخضر» باقيست كه حالا«بنيه» يا «منزه نبتالسطان» نام گرفته و مساحت آن 950 فدان (واحد مساحت درمصر) است، و ويرانههاي امروز آن در برابر أشير قديمي قرار گرفته و آنچه از أشير قديمي نيز بجاي ميماند، خرابههايي به مساحت 2500 متر در سمت شمال غربي بنيه است. واز آثار آن سه دروازه است كه هنوز هم بقايايي دارد و در 5600 متري جهت غربي در سرازيريشمالي كاف الاخضر،خرابههاي «منه بنت السطان» بر روي بلندترين قله سنگي مييابيم. نشانههايي از بنا و آبانبار و برجي بزرگ و حياط داخلي هنوز وجود دارد.
و اين زميني است كه در آن شهري بنا شده بود و امروز كشتزار است. شهر أشير بعد از اينكه زيري بنيادش نهادچندين دورة تاريخي را پشت سرگذاشته، بلكين بن زيري در سال (361 هـ. ) ساكن تلمسان رابه آنجا انتقال داد، و در سال ( 367 ه.) اقدام به ساخت ديوارهاي آن كرد و بعد از مهاجرت فاطميها به سوي مصر حكومت آن به بكلين داده شد و زمانيكه منصور به مسند حكومت رسيد برادرش حماد را يكي از حاكمان آنجا كرد و اين اولين بروز حماد در صحنة اين شهر بود ودر سال (387 هـ) در روزگار باديس، حماد استقلال آن را به راي خويش بدست آورد.
«بكري» جغرافيدان معاصر با حماديها، از آن بعنوان شهري زيبا و مستحكم نام ميبرد كه در آن مناطق مستحكمتر و تسخيرناپذيرتر از آن وجود نداشته و تنها در گوشهاي از آن امكان درگيرشدن وجود دارد آن هم ده جنگاور از آن حفاظت ميكنند و درديگر نواحي چشمها نميتواند آن را ببيند چه رسد به يورش با اين وصف در بين كوههاي شامخ كه دورتادور آن را فراگرفتهاند، واقع شده است.
نقش تاريخي شهر أشير بنا به مدت تكيه كردن بر آن دچار تحول شده است بين زمانيكه حماد شهر قلعهرا ساخت ( سال 358 ه. 1007 م) ولايت أشير رو به افول نهاد.
ولي براي حماسيها باز بعنوان مركز دوم حكومت قابل اعتبار بود. به ويژه آنكه در موقعيتي حياتي و استراتژيك واقع شده بود، حدفاصل بين حكومتحماديها و زناته بود و همچنين بين تعدادي از شهرهاي مهم مثل الجزاير و مديه و بليده و ملياثه قرار داشت. در مرحلة تأسيس حكومت عملي حماديها، أشير توانست نقش مهمي داشته باشد زيرا ظهير كه به لشكر حماد را حمايت ميكرد و در جنگهايش برضد زيريها و همپيمانان آنها به وي پناه ميبرد.
با ساخت قلعه. اشير ديگر اهميت خويش را به عنوان مركز اول حماديها از دست داد ولي باز بعنوان شهري مهم تابع حكومت بود و در معرض چندين دگرگوني واقع شد. يوسفبن حماد در زمان قيامش برضد فرزند برادرش محسن ( دومين امير حماديها) آن را تخريب كرد و اموال آن را چپاول كرد وبه سال (446 هـ) بعد از آن نيز هدف غارتهاي هلاليها واقع شد؛ سپس در سال (468 هـ) ابنخزرون (خزرون) بر او غالب شد، بعد از آن دوباره به حماديها برگردانده شد تا اينكه مرابطين به فرماندهي تا شفين بنتنامر والي تلمسان آن را فتح كرد و پس از تنّزلي كه مواجه با دو حكومت مرابطين و زيرين شده حماديها تا سقوط حكومتشان بر آبادي آن همت نهادند.
3-مرحلهي قلعه
دورة پايتختي شهرقلعه مرحلهي مهمي در تاريخ بنيحماد تلّقيميشود و آن تنها به دليل مدت زمان زندگي قلعه بعنوان اولين پايتخت در ساية اول دولت نيست بلكه به اين باز ميگردد كه ساخت قلعه و انتخاب آن بعنوان پايتخت ارتباط نزديكي با استقلال شخصيت دولت حماديها و برپايه آن به مثابة دولتي مستقل دارد. علاوه بر نقشي كه قلعه در پشتيباني از حكومت حماديها داشته همان گونه كه ساخت آن اجراي شرطي از مهمترين شروط پيمان سياسي بين حماد و برادرزادهاش بود. همان گونه كه بيان شد انگيزهحماد براي ساخت اين شهر حمايت مادي، نظامي و سياسي از استقلال دولتش بوده از ديگر انگيزهها ميتوان به اين مورد اشاره كرد. جستجوي مكاني تسخير ناپذير كه از اين دولت نوپا حفاظت كند زيرا كه او ميدانست كه فرزندان برادرش منصور هرگز از اين استقلال خرسند نخواهند شد.
جايگاه و مكان شهر قلعه قبل از انتخاب آن بطور كامل نامعلوم نبوده بلكه اين جايگاه، امتدادي تاريخي دارد كه به آن امكان تبديل شدن به پايتخت دولت حماديها ميداد. اين امكان قبل از جانب روميها اشغال شده بود. همان طور كه ديوارهايي با سنگهاي بزرگ كه به ديوارهاي قديم ميماند، و كاشيهاي زيباي مرمريني كه درحفريات سال 1908م. در 700 متري جنوب اين شهر پيدا شده، بيانگر اين امر و پيروزي امغتريت است.
باور براين است كه قلعه روميها در همين مكاني كه شهر قلعه واقع شده احداث شده باشد و در قرن چهارم يعني حدود نيم قرن پيش از بناي قلعه حماديها. ابويزيد كه صاحب الحمار و انتقام جويي از فاطميان شهرت دارد، اين مكان را بعنوان دژي محكم دربرابر نيروهاي فاطمي قرار داده است.
قلعة بني حماد يكي از بزرگترين قلاع مسلمانان بود در تاريخشان و آن مثل حصن الا كراد در شام كه صليبيون آنرا بنا كردند و صلاحالدين بر آن چيره شد،قلعة صلاح الدين در قاهره، آن (قلعه) شهري كامل بود با ميادين و مساجد،ديواري بلند كه استوار بود در آن زمان در سرزمينهاي الجزاير.[2]
منابعي كه در دسترسما هستند همگي بر استحكام مكاني كه حماد بعنوان مركز خويش آن را انتخاب كرد، اتفاق نظر دارند و قلعه نيز در اين دورهها دژ يا مكاني نظامي براي حفاظت از حماديها بوده و شرايط ويژه درآن وجود داشته درزير اين عنوان ياقوت حموي چهارده شهر ديگر را اسم مي برد و ما ميتوانيم از اينجا دريابيم كه ويژگي بارز نقشي كه قلعه بازي كرده، بيشتر حفاظت نظامي بود تا يك شكوفايي و تمدني، قلعه اين نقش خويش تا سال 460 كه هلاليها در مغرب مياني وارد شدند و آن را در اثر اشتباه سياست امير ناصر پنجمين حاكم اين دولت، ويران نمودند، و نقش خويش را همچنان نگه داشته بود. زمانيكه شهر مربعي شكل بوده و در دشت واقع شده و دژ در وسط شهر قرار گرفته باشد يا گر شهر مثلثي شكل بوده و مانند عباء بر دامنه كوه گسترده شده باشد، بر آن واژه «قصبه دژنظامي» اطلاق ميشده است كه از اين نوع ميتوان قلعة ابيمروان البوني درعنابه و قلعه بني حماد را نام برد. ادريسي و ياقوت با ذكر اينكه اين قلعه زيبايي و جذّابيت نداشته و حماديها آن را تنها براي پناه گرفتن و پنهان كردن كيسههاي آرد و علف و ميوههايي مانند خرما، ذخاير، اموال، سلاح و غيره بكار گرفتهاند، بر نقش واهميت نظامي اين قلعه تأكيد كردهاند.
همچنانكه«فردنياند گوتيه» و «دوبليه»ودايرهالمعارف اسلامي با بيان اينكه حماد در انتخاب مكان قلعه بكار برد، نظامي براي درامان ماندن از دشمنان غرب زنانه و شرق زيربينياش نظر داشته خود اين نقش را بيان ميدارد.
ولي اين بدين معنانيست كه قلعه تنها دژنظامي بود بلكه به اين معناست كه قلعه از نظر موقعيت، استحكامات و شيوة ساخت حائز شرايطي بوده كه براي تحقق حفاظت حماديها لازم باشد، و اگر امكان پذير باشد كه به غايات تمدن و شهرنشيني ديگر تبديل شود، عيبي ندارد. هرچند كه قلعه عليرغم محقق كردن وظيفه اولياش و با توجه به اينكه اين مقدار مدنيت نتيجهاي از نتايج امن و سلام در سايه قلعه بوده، باز به همان غايت رسيده است.
قلعة بنيحماد بر كوه«عجيبهالبرنسيه» واقع شده كه آن كوه بزرگي از كوههاي كياته است و به سربلندي ومشرف بودن بر درياچة الحفنه و همجوارياش با دشتهاي پهناور و ارتفاع و بالارفتن به سوي آن شهرت دارد. و دژي به نام «تاقربست» (تاكوبيست) (با فريوشت) بربلنداي آن واقع شده است.
جايي كه كوه از اين دژ به درياچة الحفنه اشراف دارد و جايي كه كوه از قسمت بالايي به يك پهنا متصل ميشود كه اين پهنا منفذي است كه ميشود از طريق آن قلعه را تصاحب كرد. اين شهر بين تپهها و پستيها واقع شده، ديوارهايش دايرهاي وار همة كوه عجيبيه كه امروزه آن ر ا «معاضيه» ميگويند را دربرميگيرد. در مقابل آن از ناحية جنوب زميني هموار با شكافهاي به هم پيوسته كه بيننده در آن كوه بلند تا تپه ماهوري را نميبيند مگر در فاصلههاي دورتر از آن يا در مسير سه شهر كوهي را كه بينداز دور پيداست.
در تعيين جاي قلعه با توجه به فاصلة زياد بين مركز حماديها در قرن 5 هـ. و مركز كنوني آنان اكنون در بين جغرافيدانان و مورخين تازه، اختلاف وجود دارد. . زيرا كه آن شهراكنون در نتيجة ويراني بدست هلاليها و نيزتخريب كامل آن توسط موحدين به خرابههاي كاملي تبديل شده كه رسيدن به آن مشكل شده و يا به فراموشي سپرده شدن آن از روزگاران، با تمامي منيع بودن آن مانعي در مقابل موحدين دريورش به مغرب عربي نشد، راهي كه از شهر« برج بوعريريج» از ولايت سطيف در جنوب به سوي شهر مسيله و بريكه كج ميشود. راه خوب و مناسب براي رسيدن به قلعه است.
لكن شهر قلعه مستقيماً سرراه نيست و درسي كيلومتري جنوب مسيله به سمت چپ بايد پيچيد، تعيين دقيق و درست مسافت بين دو شهر بريكه و قلعه دشوار است زيرا كه راه عبارتست از كوره راه صخرهاي پرپيچوخم بسيار ترسناك است علاوه برفقر انساني واقتصادي كه از چهره كنوني اين منطقه ميبارد، و باعث ناشناخته ماندن و غريب افتادن آن شده است، با اين وجود ما ميتوانيم مطمئن باشيم كه خرابههاي قلعه در 31 كيلومتري جنوبي ابستگاه راه آهن « برج بوعريرج» و درفاصلة بيست و چند متري شمال شرق شهر مسيله و در فاصلة 15 كيلومتري شرق « برج غدير» باقي مانده است.
و درطرف انتهاي جنوبي راه بزرگ طبيعي كه«اليل» را از دريا بسوي دشتها قطع ميكند واقع شده است وادي الاكسوب و الأويد ودشت المجانا و كوهپاية مشهور به «بيبان يا ابواب النار» و دشت حمام از مكانهاي اين راه صعبالعبور هستند.
اين جايگاه از ديرزمان داراي اهميت نظامي بوده بعد از آن در دورة اسلامي منزلت آن تغيير يافت ودرعهد بربري اسلامي به يكي از دژهاي محكم تبديل شد و در دورة اسلامي اسم آن جايي كه قلعه در آن واقع شده بود را قلعة «أبيطويل » ميگفتند.
«ياقوت حموي» در كتاب «معجمالبلدان» و نويسنده « مراصدالاطلاع» كه مختصري از كتاب ياقوت است. بطور جداگانه شرح داستان قلعة ابيطويل را نگاشتهاند و گفتهاند كه آن، قلعهاي بزرگ در آفريقاست . هر چند كه وصف قلعة حماد را نيز نوشتهاند در حاليكه قلعة ابيطويل حريم قلعة حماد به حساب ميرود و قلعة حماد همان آباده شده قلعة ابيطويل است.
از نظر نظامي حمادجاي قلعه را خوب انتخاب كرده است چونكه بين دو دامنة شيبدار قرار گرفته و درسمت راست آن انشعاب وادي «فرج» واقع شده كه در جنوب از راه دربند سحيق كه به دربندهاي درههاي قبايل ديگر در بند وادي الرمل در قسنطنيه شبيه است، به رودخانة« الخضه»ميريزد.
در سالهاي ( 1884 م تا 1908 م) و بعد از آن در سال 1966م. توسط بلانش و جنرال و بيليه و فلوان حفاريهايي بر ويرانههاي آثار بجا مانده از قلعه در تاريخ جديد آن صورت گرفته است و چنين به نظر ميآيد كه دستاوردهاي كاوشهاي باستاني مذكور با معلومات مذكور در منابع جديد و قديم جغرافي دانان اختلاف نداشته باشد. بعد از پايان يافتن بناي قلعه و تبديل آن به شهر براي محقق شدن نهايت غايت جنگي از آن، حماد آن را با ديوارهاي سنگي به ارتفاع يك متر حصار گرفت؛
و ديواري دايرهاي شكل به دور كوه كيانه كشيد همچنانكه بابربرهاي اطراف آن شهر را آباد گردانيد و ساكنان مسيله و حمزه را به آنجا كوچانيد واين دو شهر مذكور را با خاك يكسان كرد و «قبيلة جراوه » را از پايين به دشتهاي ملويه انتقال داد و دروازههاي آن را به روي جستجوگران پناهگاه امين هر چند كه از يهود و نصاري نيز ميانشان بود، گشود. قلعه مملو ازجمعيت گشت و
و وفور امكانات براي دانشمندان و اصحاب هنر و بازرگان بر فراواني ساكنان آن افزود و نيز حماد، درآن اماكن عمومي ساخت و بناي بزرگ، قصرهاي تسخير ناپذير مستحكم بلند منيع، ميهمانسراها و مساجد را درآن بنا نهاد و صنعتگران، پيشهوران، تاجران، عالمان را بسوي آن شهر دعوت نمود. ديري نپاييد كه قلعه درآبادي به اوج رسيد و رو به شكوفايي نهاد تااينكه به يكي از بزرگترين شهرهاي زاب و زيباترين، غنيترين، آبادترين و داراترين آنها در داشتن آثار و جاهاي ديدني تبديل شد.
«البكري» همعصر آن بدين گونه توصيف ميكند: ( مقصد بازرگان بوده و در آن مرداني از عراق، حجاز، مصر، شام و ديگر بلاد غرب ساكنند.
بيش از يكراه آن را به شهرها و نواحي ديگر متصل ميسازد و اين چيزي است كه برثبوت اين جايگاه دلالت دارد، اما ما ترجيح ميدهيم كه «بكري» اين توصيف را زماني نگاشته باشد كه قلعه جايگاه اول ر ا در اين حكومت از لحاظ سطح تمدن در آن به خود اختصاص داده است شهر قلعه بعد از مرگ حماد نيز همچنان مورد توجه بود« فرزندان آن كاخها را در آن بنيان نهادند و باغها كشتند و تفرجگاهها و نزهتگاهها را درآن احداث و نهرهاي آب را به آن سوروان ساختند و جويها بستند و آب را روانة گرمابه، خانهها و مساجد كردند. افزون بر آن آب انبارها و دروازهها در آن ساختند كه از آن جمله: «بابالجنان» برروي پلي رو به مسيله و « و باب جراوه » برپلي رو به دشت فرج و «باب الاقواس» كه به گرمابة جراوه منتهي ميشد را ميتوان نام برد.
ادريسي كه در مرحلة دوم حيات اين شهر هم دورة آن بوده آن را به اينگونه با اختصار شرح ميدهد. آن وسيعترين شهرها، پراز ازدحامترين، پرخيرترين و غنيترين آنهاست. قصرها و منازل آن از هر جا محكمتر و ميوهها ودرختان آن از همه جا بيشتر و زمين آن از هر محل ارزانتر و طعام آن از هر ديار لذيذتر است.
«ادريسي» مينويسد: ( آرد در آنجا يك سال يا دو سال باقي ميماند و خراب نميشود و رنگ و بويش تغيير نميكند. همچنانكه ميگويد: اين شهر سرزمين كشت و نعمت و ميوه است) اين خود دلالت بر آن دارد كه داراي آب و هوايي معتدل و سرد بود، هر چند كه در برودت به پاي قسنطنيه نميرسد تا جايي كه آرد صد سال بدون تغيير و فاسد شدن باقي ميماند.
ما برآنيم كه دورة استقلال دولت حماديها، كه از سال (408 هـ.) از آن برخوردار شدند،در تحول اهميت قلعه ودرتبديل آن به مركز نظامي، فرهنگي، اقتصادي درآن واحد بزرگترين اثر را داشته است.
آثار باقي مانده از آن ما را برآن ميدارد كه توصيفهاي جغرافيدانان و مورخان از قلعه مبالغه آميز نبوده، چونكه منارة يكي از مساجد همچنان در ميان خرابهها پا برجاست كه راه يافتن به نشانهها و ويژگيهاي متمايز منطقه را آسان مينمايد و آن منارة مسجدي است با طول 60 متر و عرض 65 متر.
آثار قصر المنار رو به رويش و قصر الامراء و مسجد القصور و آثار بعضي مساجد و حوضهاي شنا و استخرها و بعضيجاهاي قسمتهاي حصار نيز اينگونهاند .
مرزهاي دولت حما دي در زمان مركزيت قلعه، همان مرزهاي دورههاي ديگر اين دولت بعد از اعلان صلح بين معز و حّماد در سال 408 هـ. ( 1017 م) بود. حماديها در مركزي ماندند كه به آنان اجازه حفاظت از مملكتشان را ميداد لكن در مرزها برضد دشمنان فراواني مانند زنانه و مرابطين در مغرب و زيرين در مشرق وقبايل عربي فرستاده به مغرب ميانه و دور كه تنها به حماديها اجازه اين حفاظت را ميدادند، مرزبانان هوشيار بودند. ميتوان گفت كه در اين دوره مرز شرقي ساحل الجزاير بونه آخرين ولايت قسنطنيه و مرز غربي ساحلي آن سوئيس و مرز جنوبي آن ورقله بوده است.
ولي در منطقة غرب ممتد بين ساحل و جنوب كه عماله و هران در آن واقع شده مرزهاي حكومت از شهر تيارت تجاوز ميكرد و تلاشهاي فتح بخشي از بخشهاي تونس ( آفريقا) نافرجام مانده چونكه مشكلات ويژة حكومت زياد بوده و نتوانسته كه بر اين نواحي بطور مستقيم حكومت راند.
قلعه، شاهد بعضي ناآراميها بوده، معزبن باديس در زمان اختلافش با قائدبن حماد دومين امير اين حكومت در سال 432 هـ. به مدت دو سال آن را محاصره كرد تا با هم آشتي كردندو و از آنجا خارج شد. در سال 457 هـ. ( 1064 م) در زمان ناصربن علناس پنجمين اميرحمادي قلعه در معرض يورشهاي بنيهلال هم پيمانان تميمبنمعز حاكم زيري تونس قرار گرفت. به سوي آن لشكركشي كردند و منطقه «الحضنه» را ويران و سپس وارد قلعه شدند و به غارت، چپاول، ويراني ونابودي نشانههاي تمدن آن پرداختند، ناصر چون دريافت كه شهر قلعه شكست پذير شده و در تيررس مهاجان واقع شده، شهر «بجايه» را بنا كرد و به سال 461 هـ. ( 1069) به آنجا رفت. اين امر نيز ساكنان قلعه را از سكونت در آن منصرف ساخت ولي با آن قلعهرو به افول و تخريب نهاد.
درزمان عزيز هشتمين خليفة حمادي، صحرانشينان به آن ديار يورش برده و نگذاشتند كه نگهبانان از شهر خارج شوند، سپس آن را ويران ساختند. در سال 543هـ. ( 1148 م) يحييبن عزيز حمادي آخرين امير حماديها هرچه تزئينات و زيبايي در آن شهر بود جمع كرد و به بجايه فرستاد؛ و آن شهر را با آنان بياراست، بطوريكه قلعه از نام و شهرت افتاد و شهري شد تابع بجايه تا اينكه عبدالمؤمن الموحدي لشكريان فراوان خود را به سوي آفريقا گسيل داشت و آن را ويران نمود ودر سال 547 هـ. هر بنايي كه در آن برجاي مانده بود با خاك يكسان كرد و تمامي اموال و چيزهاي ديگر آن را تصاحب كرد.
[1] - از تاريخ الشعوب الاسلاميه، بنيه امين فارس،كارل بروكلمان، صفحة 319.
[2] - از معالم تاريخ المغرب و الاندلس (مونس)، صفحة152.
مبلغ قابل پرداخت 19,440 تومان