فهرست
عنوان صفحه
مقدمه..... .. 1
ـ فصل اول
سيري در تاريخ؛ آرماگدونگراها كيستند و چه ميگويند... .... 4
انحراف در مسيحيت و بازگشت به آموزههاي يهود... 11
پيوريتنها و نفوذ يهوديت در امريكا.. . 18
شكلگيري جريان مسيحيت صهيونيستي در امريكا.. 23
آرماگدون چيست؟.. . 26
منابع فصل اول.... .... 40
ـ فصل دوم
خاستگاههاي قدرت يهوديان در امريكا. ..... 44
خاستگاه اول: ويژگيهاي جامعه يهود.. .. 46
خاستگاه دوم: لابي يهوديان.. ... 52
خاستگاه سوم: حضور در قواي مقننه و مجريه امريكا.... .. 57
خاستگاه چهارم: رسانهها.. ... 62
تلويزيون و راديوي امريكا و نفوذ يهوديان...... ... 63
مطبوعات امريكا و نفوذ يهوديان. .. 65
سينماي جهان و نفوذ يهوديان.. .. 69
منابع فصل دوم... ...... 84
ـ فصل سوم
تاثير آرماگدونگرايي بر سياست خارجي امريكا................................. 87
دلايل استراتژيك حمايت امريكا از اسرائيل ............................................ 90
بررسي تاريخي روابط آمريكا و اسرائيل................................................ 91
دوران جرج بوش پسر، 11 سپتامبر و رابطه با اسرائيل...................... 102
آينده روابط امريكا و اسرائيل............................................................... 109
خوب در مقابل شيطان.......................................................................... 114
جنگ عراق و ايده آرماگدون................................................................. 118
منابع فصل سوم.................................................................................... 122
ـ فصل چهارم
تاثر آموزههاي ديني مسيحيان صهيونيست بر جريان نظريهپردازي در دانشگاهها 124
آراء فرانسيس فوكوياما........................................................................ 127
فوكوياما و تعبير اسلام فاشيستي......................................................... 131
آراء ساموئل هانتينگتون........................................................................ 136
برخورد تمدنها و ساموئل هانتينگتون................................................. 141
منابع فصل چهارم................................................................................. 146
نتيجهگيري............................................................................................. 147
مقدمه:
روايت اديان مختلف از آخرالزمان بخش مهمي از هويت جامعه بشري را شكل داده است. به طوري كه بسياري از تعاملات بشر به ويژه در سطح بينالمللي و نحوه اين روابط ريشه در رويكردي دارد كه پيروان اديان مختلف به آخر الزمان دارند و ويژگيهاي قابل تأملي را متوجه الگوي رفتاري كشورها كرده است.
رويكردي كه هر قوم به اين موضوع دارد نوع مأموريت آن قوم را مشخص ميكند. اين مأموريت به ابعاد گوناگون زندگي اين قوم يعني فرهنگ، اقتصاد، سياست داخلي و سياست خارجي تسرّي پيدا ميكند و در واقع يكي از عوامل كلان در سامان بخشي سياستهاي يك كشور است. پيشبرد جهان به سمت الگويي كه براي آخرالزمان ترسيم شده يكي از دغدغههاي اصلي پيروان اديان مختلف است. در اين الگو حق و باطل تعريف شده است و اين درگيريهاي زيادي را بين ملتهاي مختلف شكل ميدهد. يكي از اين روايتها، روايت كتاب عهد عتيق از برخوردي است كه در آخرالزمان پديد ميآيد. اين روايت كه به «هارو مجدون» يا «آرماگدون» معروف است امروز شكل دهنده بخش عظيمي از رفتاري است كه در درون جهان صورت ميگيرد و جهان بيرون از آن را نيز دستخوش تحول كرده است. همانطور كه در صفحات بعدي به خوبي توصيف خواهد شد ايالات متحده آمريكا بعد از انحراف مسيحيت پروتستاني و نزديك شدن ايدههاي آن با ايدههاي صهيونيسم يهودي به شدت تحت تأثير اين روايت تفوق جويانه از آخرالزمان قرار گرفته است. اگرچه سياستهاي اعلامي ايالات متحده مبتني بر اصول مكتب سكولاريسم معرفي ميشود، اما سياستهاي اعمالي اين دولت به ويژه بعد از جنگ جهاني دوم براساس اصول مذهبي و ديني بنا شده است. اشاره بوش «به جنگهاي صليبي» بعد از ضد واقعيت «يازدهم سپتامبر» و تشابه اين دو پديده به يكديگر گوياي عمق و ريشههاي مذهبي در افكار «سياست سازان» جامعه آمريكا دارد. بنابراين آمريكا داراي نظام ارزشهايي است كه از آن ميتواند به ايدئولوژي تعبير نمود و نومحافظهكاري آمريكا به شدت تحت تأثير اين ارزشها قرار دارد. اين ايدئولوژي پيوند عميقي بين صهيونيسم و پروتستانيسم ايجاد كرده است كه سياست خارجي آمريكا را تعيين ميكند. در اين راستا بوش به شدت تحت تأثير كشيشهاي مسيحي است كه از آنها به عنوان «صهيونيستهاي مسيحي» نام برده مي شود. اين دسته بقاي آمريكا را منوط به بقاي اسرائيل ميدانند و به ائتلاف خير (اسرائيل و آمريكا) در مقابل ائتلاف شر (مسلمانان و اديان ديگر) تأكيد دارند. بنابراين صدور ارزشهاي آمريكاي حالتي مذهبي به خود گرفته است.
در اين تحقيق تلاش ميشود تأثير ايده مذهبي آرماگدون بر سياست خارجي ايالات متحده مورد بررسي قرار گيرد.
فصل اول: سيري در تاريخ؛
آرماگدون گراها كيستند و چه ميگويند؟
براي ترسيم مسير مطالعاتي موضوع تحقيق لازم است ابتدا از ريشه بحث كه ايده «صهيونيسم» است آغاز كنيم.
«صهيونيسم» انديشهاي سياسي است كه معتقد است در كتاب عهد عتيق (تورات) به يهوديان وعده داده شده به ارض موعود كه خداوند به ابراهيم و اخلافش وعده داده بازخواهند گشت. براساس اين ايده در كتاب مقدس يهوديان محدوده اين سرزمين از نيل تا فرات مشخص شده است. در متني منسوب به ارمياي نبي آمده است «سرانجام روزي اسرائيليهاي پراكنده در جهان دوباره در اين سرزمين جمع خواهند شد. آنها دوباره خواهند آمد و بر فراز ارتفاعات صهيون آواز خواهند خواند.» (1)
جنبش صهيونيستي در واقع حركتي مستقل و متكي به خود نبود؛ بلكه همزمان با رشد رقابتهاي استعماري و امپرياليستي در اروپا به وجود آمد. انديشه صهيونيسم صهيونيستي، يعني بازگشت به فلسطين و تأسيس حكومت اسرائيل، در اصل از سوي قدرتهاي استعماري رقيب در اروپا مطرح شد و بعدها بورژوازي يهود نيز براي دستيابي به اهداف خود، با سرمايه داري اروپا همدست شد و حركت صهيونيستي را بنا نهاد. واژه «صهيونيسم» نخستين بار از سوي «ناتان بيرن بام»، يك يهودي اتريشي، در مقالهاي كه در سال 1886 انتشار يافت، مطرح شد. او مفهوم اين واژه را «استقرار دوباره ملت يهود در خاك فلسطين معنا كرده است. (2)
انديشه تأسيس دولتي براي قوم يهود، سابقهاي استعماري دارد و به زمان «ناپلئون بناپارت» باز ميگردد. او در سال 1799 با صدور فرماني از يهوديان خواست تا تحت لواي وي جمع شوند و در مقابل به آنها وعده داد تا سرزمين مقدسي را در اختيار آنان قرار دهد و عظمت و شكوه اورشليم باستاني را زنده كند. (3)
در اين زمينه اعضاي مجمع بزرگ پاريس ميگويند:
«بناپارت در انديشه حضور و نجات سياسي يهوديان در سرزمين مصر يا كرانههاي رود اردن بوده است. ما در اين مورد هيچ ترديدي نداريم، ... اين مرد بزرگ، انديشه استقرار دوباره يهوديان را در فلسطين در سر ميپروراند و بازگرداندن يهوديان به فلسطين، جزئي از طرحهاي وي را در قبال مصر ـ كه وي هرگز از آن دست برنداشت ـ تشكيل ميداده است.» (4)
اما تسلط ناپلئون بر منطقه، بيش از سه سال طول نكشيد و با شكست فرانسه از انگليس، نيروهاي انگليسي جايگزين نيروهاي فرانسوي شدند. سياست انگليس اين بود كه با سيطره بي رقيب ناوگان خود بر آبهاي منطقه و از راه حفظ امپراطوري عثماني به عنوان سدي در برابر طمع كشورهاي ديگر اروپا، منطقه را براي خود حفظ كند. در همين راستا انگليس، نخستين كنسولگري غرب را در سال 1839م. در قدس بنا نهاد و بيشتر فعاليت آن را به حمايت از يهوديان مهاجر اختصاص داد. (5)
تعداد يهوديان مهاجر در فلسطين در ابتدا 9700 نفر بود كه در شهرهاي قدس و جليل و صفدو طبريه ساكن بودند. هدف انگليس اين بود كه يهوديان مهاجر بيشتري را به فلسطين بياورد. اين مقاصد در نامه «پالمرستون»[1]، نخست وزير انگليس به سفير اين كشور در استانبول آشكارا بيان شده است. در اين نامه او پس از بر شمردن منافع سياسي و مادي مهاجرت صهيونيستي به فلسطين به سلطان عثماني ميگويد: «بازگشت ملت يهود به فلسطين به دعوت سلطان عثماني و با حمايت او، نقشههاي شيطان محمد علي ]پادشاه مصر[ و جانشينانش را نقش بر آب خواهد كرد».(6) در اوت 1840، روزنامه «تايمز» چاپ لندن مقالهاي با عنوان «سوريه، بازگرداندن يهوديان» انتشار داد كه قسمتي از مقاله به شرح ذيل بود:
«پيشنهاد استقرار يهوديان در سرزمين آبا و اجدادي خود، تحت حمايت پنج قدرت بزرگ، اينك مسألهاي ذهني و خيالي نيست، بلكه از نظر سياسي موضوعي درخور اعتنا است». (7)
با همة اين تلاشها، «پالمرستون» موفق نشد نظر يهوديان را براي مهاجرت به فلسطين جلب كند. دوران پالمرستون (52ـ1837)، يكي از پر رونقترين ادوار رشد افكار و انديشههاي بازگشت يهوديان به فلسطين بود. (8) بعدها در زمان «ديزرائيلي»[2]، نخستوزير وقت انگليس، بين سالهاي 1880ـ1868 اين مسأله دوباره زنده شد. او براي بازگرداندن يهوديان به سرزمين باستاني فلسطين تلاش زيادي كرد و صهيونيستها او را بزرگترين نماينده جنبش خود ميدانند. در دهه نود قرن نوزدهم «سرهنگ گلداسميت»[3]، در انگليس يك ارگان نظامي براي تأمين امنيت مستعمرههاي يهودي در فلسطين ارائه داد. او كه رهبر «عشاق صهيون» انگليس و اروپاي غربي بود اعتقاد داشت كه مسأله يهود هرگز حل نخواهد شد، مگر در صورت تأسيس يك كشور يهودي در سرزمين فلسطين. (9)
با اين همه از نظر تاريخي ميتوان پيدايش صهيونيسم سياسي را با انتشار كتاب «دولت يهوديان» اثر «تئودورهرتصل» اتريشي در 1896م. همزمان دانست. هرتصل ميكوشيد تا به رهبران اروپا بقبولاند كه صهيونيسم در خدمت منافع آنها در خاورميانه خواهد بود، هرتصل ميگفت: «ما ميتوانيم بخشي از ديوار دفاعي اروپا در برابر آسيا باشيم، ما پاسدار تمدن در برابر بربريت خواهيم بود.»(10)
هرتصل پس از آن با بريتانيا وارد گفتگو شد. زيرا معتقد بود كه بريتانيا «نخستين كشوري است كه نياز به توسعه استعماري را دريافته است.» براساس گفته هرتصل «مرام صهيونيسم كه مرامي استعماري است، قاعدتاً در انگلستان به سهولت و سرعت ميتواند دريافت شود».(11)
در سال 1902م. هرتصل با «سيسيل رودز[4]» كه چندي پس از آن سرزمين رودزيا را به استعمار خود در آورده بود، وارد گفتگو شد. هرتصل در نامهاي به «رودز» نوشت، «از شما دعوت ميكنم. كه در ساختن تاريخ كمك كنيد. اين مسأله مربوط به آفريقا نيست؛ بلكه مربوط به بخشي از آسياي صغير است. اين امر به مردان انگليسي ارتباطي ندارد، بلكه مربوط به يهوديان است.» (12)
شيوه صهيونيسم در زمان «هرتصل» و «وايزمن» داراي صفات ويژهاي بود كه برجستهترين آن «مرحلهاي بودن» است. اين صفت در سياست گام به گام به سوي فلسطين نمايان است؛ يعني اشغال آن از سوي نيروي نظامي با همكاري استعمار و تلاش در جهت سيطره اقتصادي بر مقدرات كشور و سپس مقابله با هرگونه اعتراض به وسيله نيروي مسلح.(13)
كنگره نخست صهيونيسم كه در 29 اوت 1897م. در شهر «بابل» سوئيس تشكيل شد، هدف صهيونيسم را به قرار ذيل تعيين كرد:
«هدف صهيونيسم، ايجاد موطني براي مردم يهود در فلسطين و تضمين آن از سوي قوانين بينالمللي است.» (14) كنگره صهيونيستها تحقق اين هدف را در گرو اجراي تدابير ذيل ميداند:
1ـ گسترش مناسب مهاجرنشينهاي يهودي در فلسطين، از سوي كشاورزان و كارگران صنعتي.
2ـ سازماندهي و ايجاد وحدت بين تمامي يهوديان از راه مؤسسات مناسب محلي و بينالمللي و براساس قوانين كشورهاي گوناگون.
3ـ تقويت و پرورش احساسات و آگاهي يهوديان.
4ـ در صورت لزوم برداشتن گامهاي مقدماتي در جهت كسب موافقت و رضايت حكومتها براي دستيابي به هدف صهيونيسم. (15)
مسلم است كه تحقق اين اهداف بلندپروازانه بدون فراهم بودن بستر مناسبي در جامعه استعماري امكانپذير نبود. انحراف مسيحيت و ظهور گرايشهاي يهودي در آن، اين بستر را براي رشد صهيونيسم فراهم كرده بود. به طوري كه اين انحراف بعدها يعني در اواخر قرن نوزدهم و به ويژه در قرن بيستم به شكلگيري طيف فكري با نفوذي در آمريكا و اروپا تبديل شد كه از آن تحت عنوان «مسيحيت صهيونيست» يا «صهيونيستهاي مسيحي» ياد ميشود.
با اين توضيح در اينجا به نحوه شكلگيري اين انحراف، رهبران آن و تفكر اين گروه ميپردازيم:
انحراف در مسيحيت و بازگشت به آموزه هاي يهود:
در اواخر قرون وسطي و حاكميت بلامنازع كليساي كاتوليك بر جوامع اروپايي، ايدهاي نوين تحت تأثير كتاب عهده عتيق (تورات) نضج گرفت و بسياري از تفكرات حاكم بر جامعه را به چالش طلبيد، اين ايده مذهبي كه به پروتستانيزم معروف شد بنيانگذار تفكري در جوامع اروپايي گرديد كه بعدها رنسانس و انقلاب سرمايهداري را در پي داشت. در مذهب جديد پروتستانيزم، اقتدار سياسي از اقتدار الهي منفك شد و حق تعيين سرنوشت سياسي و اجتماعي جامعه بر پايه آموزههاي ديني منسوخ گرديد. اين ايده كه بهشت زميني را در برابر بهشت اخروي سرلوحه آموزههاي خود معرفي ميكرد از ادبيات و فلسفه يهودي تأثير پذيرفته بود. به طوري كه به اين حركت اصلاحي به عنوان «يهوديگري» نگاه ميشد. «مارتين لوتر» مهمترين رهبر و پيشواي پروتستانيزم به شمار ميرود كه نقش مهمي در انحراف مسيحيت داشت. او به طور عميق دين عبراني را مورد مطالعه قرار داد و زبان عبري را آموخت، به طوريكه از جانب كليساي كاتوليك به كفر متهم گرديد. او در جايي ميگويد: «آنهايي كه ميخواهند مرا كافر بنامند بهتر است كه يك يهودي بنامند.» او بر ايده جديد خود به حدي اصرار ميورزيد كه عنوان يكي از كتابهاي خود را «مسيح يك يهودي زاده شد» ناميد. اين كشيش آلماني، پيش از آنكه پا به سيسالگي بگذارد به همه آئينهاي مربوط به سلسله مراتب كليسا پشت پا زد و به اين ترتيب زمينه را براي ايجاد تحول مذهب پروتستان، كه بخش بزرگي از اروپا را فرا گرفت، آماده ساخت. او كه در سال 1483 در آلمان به دنيا آمد، تحت حمايت حكمران ساكسوني نظرات خود را استوارتر عليه كليسا بيان ميكرد. لوترسه رساله نوشته و در آنها به دستگاه پاپ تاخت. به اعتقاد او هركس حق دارد انجيل را با عقل سليم خود تفسير كند. يك قرن پيش از او، «جان هوس» بر سر اينگونه اعتقادات، جان خود را گذاشته بود. اما لوتر تكفير پاپ را جدي نگرفت، بلكه او را دليرتر گردانيد. تا اينكه تكفير نامه را پيش جمع سوزاند. در سال 1530 همه مردم آلمان به او گرويده بودند. لوتر خود «عهد عتيق» و «عهد جديد» را ترجمه كرد و آئيننامه جديدي براي تشريفات مذهبي وضع نمود. (16)
از نقاط مشترك پروتستانيزم و يهوديت ميتوان به اين چند نكته اشاره كرد:
1ـ در عهد عتيق يك نمونه هم از ايمان به آخرت (آخرت گرايي) وجود ندارد. باور به جهنم و بهشت وجود ندارد. «هرچه هست» در همين دنياست. بهشت در دنيا ـ و همواره با آمدن مسيح ـ بر پا خواهد گرديد.
2ـ كليساي كاتوليك براساس تفسير آيه 35 از بخش ششم انجيل لوتا (ترجمه اين آيه چنين است: اما شما، دشمنانتان را دوست بداريد و به ايشان خوبي كنيد! قرض بدهيد و نگران پس گرفتن نباشد، در اين صورت پاداش آسماني شما بزرگ خواهد بود، زيرا همچون فرزندان خدا رفتار كردهايد، چون خدا نيز نسبت به حق ناشناسان و بدكاران مهربان است) سود و ربا را «حرام» شمرده و آن را ممنوع كرده است. اما در عهده عتيق (تورات) سود و ربا ممنوع نيست، بلكه مورد تشويق هم قرار ميگيرد. معماران پروتستانيزم نيز تحت تأثير عهد عتيق ممنوعيت ربا و سود را لغو كردند. كالوين، يكي ديگر از رهبران پروتستانيزم در كتاب خود موسوم به «سود و ربا» اين آيه را چنين تفسير ميكند: «در اينجا هيچ دليلي در مذمت رباخواري و سود وجود ندارد.» (17)
پروتستان تمدني را پايه ريزي كرد كه رويكرد كاملاً دنيوي، پوزيتويستي و مادي داشت. پروتستانيزم اين باور را كه دنيا گذراست و بيارزش حذف كرد و به جاي آن «پاينده بودن، ابدي بودن و بينهايت ارزشمند بودن دنيا» را ترويج داد.
«مارتين لوتر» به عنوان پيشواي بزرگ پروتستانيزم «يهود را قوم برگزيده خداوند ناميد و در اين باره گفت: يهوديان خويشاوندان خداوند ما (عيسي مسيح) هستند، برادران و پسرعموهاي اويند، روي سخنم با كاتوليكهاست، اگر از اينكه مرا كافر بنامند خسته شدهاند، بهتر است مرا يهود بخوانند».(18)
«دانشنامه يهود» درباره اين مسأله مينويسد: «لوتر ضمن طرح اينكه يهوديان جهت رسانيدن پيام خداوند به تمامي جهانيان انتخاب شدهاند، آنها را مورد ستايش قرار ميدهد. او ميگويد كه يهوديان حامل برترين خونها در رگهاي خود هستند. روح القدس به واسطه آنها كتاب مقدس را به اقصي نقاط دنيا برد. آنها فرزندان خدايند. ما در مقايسه با آنها بيگانهايم. همانطور كه در داستان «زن كنعاني» آورده شده است ما همچون سگاني هستيم كه از خرده نانهاي بر زمين ريخته اربابان خود ارتزاق ميكنيم.» (19)
«آبراهام ب اليزرهالوي»[5]، يكي از خاخامهاي يهودي درباره لوتر گفته است: لوتر در پنهان يهودي بود و تلاش ميكرد تا مسيحيان را آرام آرام به (سمت) يهوديت متمايل كند.» (20)
بنابراين از نظر بسياري از محققان بدعتهاي مارتين لوتر اقدامي در راستاي بازگشت به يهود بوده است. دانشنامه يهودي درباره لوتر ميگويد «يهوديان مارتين لوتر را به عنوان فردي ديدند كه ضمن ايجاد انعطاف در مسيحيان براي رويگردانيدن از انديشه هاي نادرست خويش، آنها را نجات داده و در راستاي آمدن مسيح راه را پيراست.»(21)
روژه گارودي در بررسي انديشههاي لوتر يكي از انحرافات دين مسيحيت را «تسليم محض در مقابل حاكمان» معرفي ميكند. او ميگويد «پاولس قديس»[6] ايده را از يهوديت وارد مسيحيت كرد و توسط لوتر نهادينه شد. پاولس ميگفت كه ايستادگي ولو در مقابل حكام جورهم كه باشد نادرست است. روژه گارودي معتقد است اين سخنان پاولس عامل نهادينه شدن استعمار بوده است.
او ميگويد كه لوتر اين سخنان را نهادينه كرد. لوترميگفت تمامي قوانين از جانب خداوند صادر ميشود وهرگونه مخالفت با هرگونه نظامي را هر قدر هم كه انحرافي باشد عصيان و شورش عليه خداوند عنوان مينمود. (22)
البته بايد گفت، لوتر بر عقايد خود در باب يهوديان باقي نماند و پس از آن از گردن نهادن يهوديان به آيين «مسيحيت جديد» نااميد شد، بار ديگر تسليم درون مايههاي تفكر سنتي مسيحيت درباره يهوديان شد و نظرش را در مورد آنان تغيير داد. لوتر در كتابي با عنوان «درباره يهود و دروغهايش» اين تغيير ديدگاه خود را آشكار ساخت. با اين وجود همان رويكرد اوليه لوتر شكاف بزرگي را به نفع يهود در مسيحيت ايجاد كرد كه اين شكاف تا كنون بر جاي مانده است. اين دو ديدگاه متضاد لوتر باعث شد دو جبهه كاملاً مخالف ميان پيروان آنها در مسيحيت ايجاد شود.
«جان كالوين»[7] يكي ديگر از رهبران پروتستانيزم است كه نقش مهمي در انحراف مسيحيت داشت.
انديشههاي پروتستان توسط جان كالوين در انگليس گسترش يافت و شكل افراطي آن در بين پيوريتانهاي انگليسي كه بعدها بسياري از آنها به آمريكا رفتند توسعه پيدا كرد.
جان كالوين همچون لوتر در بسط انديشههاي اصلاح گري مذهبي به ويژه در اروپاي غربي و شمال آمريكا نقش اساسي داشت. او در سال 1509 در فرانسه متولد شد و در سال 1536 در سن 27 سالگي معروفترين اثر خود «ساختار دين مسيحيت»[8] را به چاپ رساند. اين كتاب عقايد اصلي پروتستان را خلاصه كرده و او را به شهرت رساند. او در شهر ژنو اقامت گزيد و به يك رهبر با نفوذ سياسي و مذهبي تبديل شد. به طوري كه ژنو براي مدتي «رم پروتستان» خوانده ميشد. شمال آلمان و منطقه اسكانديناوي غالباً پيرولوتر شدند و سوئيس و هلند كالوينيست شدند. «پروسيباتيربانها» در اسكاتلند پيروكالوين بودند. همچنين هوگونتها در فرانسه و پيوريتانها در انگليس از او پيروي ميكردند.(23)
نفوذ كالوينسيم در انگليس در دهههاي بعدي به شكلگيري گروه با نفوذي در جامعه انگليس منجر شد كه به «پيوريتنها» شهرت يافتند. در دايره المعارف يهود، پيوريتانيزم چنين معرفي شده است: «پيوريتانيزم كه ساختار هنجارهاي اخلاقي آن تماماً منطبق با تورات است، به عنوان يهوديگري انگليسي ناميده ميشود.» (24)
پيوريتنها و نفوذ يهوديت در آمريكا:
«ويليام تيندل»[9] يك كالوينيست و پروتستان بود كه در انگليس شاخهاي جديد از تفكرات كالوين را پايهگذاري كرد كه منطبق با آموزه هاي تورات بود، اين انديشه در زمان بسيار كوتاهي در انگليس نشر پيدا كرد و بعد از سرنگوني پادشاه انگليس توسط «كرامول» كه يك پيوريتن بود حكومت را در اين كشور در دست گرفت. پيوريتنها اگر چه بعد از كرامول قدرت رسمي خود را از دست دادند، اما فرهنگ كشورهاي انگلوساكسون تأثيرات عميق از آنها گرفت.
پيوريتنها با وجود نفوذ قابل توجه شان در انگليس، اما مجال كافي را براي پياده كردن انديشههايشان در اختيار نداشتند. بنابراين با كشف آمريكا بسياري از آنها به سمت اين نقطه حركت كردند و در آنجا مستقر شدند و پايههاي فرهنگ ايالات متحده را شكل دادند. پيوريتانيزم همانند يهوديت حامل فلسفهاي دنيا محور و نه آخرت گرا بود. اين آيين در قوام و قدرت گرفتن كاپيتاليزم نيز نقش كليدي بازي كرد. اين مذهب هوادار يهود، ثروت را به عنوان يكي از شاخصهاي تعيين كننده تلقي نمود و از پيدايي و قدرت گرفتن بورژوازي كاپيتاليستي و شكلگيري رژيم پارلماني حمايت به عمل آورد. پيوريتانيزم همچنين به شكلگيري و نضج پروتستانيزم ليبرال نيز ياري رسانيده بود. وابستگي پيورتانيزم به يهوديت در حدي بود كه از تمامي ديگر مذاهب پروتستان در اين رابطه پيشي گرفته بود. (25) پيوريتنها با ورود به ايالات متحده آمريكا اولين كلوني را در سال 1620 در «ماساچوست» تأسيس كردند و سپس اين كلونيها را گسترش دادند. در چاپ انگليس «دايره المعارف بريتانيكا» آمده است؛ «در تاريخ كلونيزاسيون اروپا، هيچ يك از كلونيها نتوانستند به اندازه كلوني ماساچوست ثروتمند گردند. هدف پيوريتنها بنيانگذاري صهيونيستي جديد در سرزمين پهناور آمريكا بود.» (26)
پيوريتنها همچنين با استناد به تورات در آمريكا دست به خشونتهاي زيادي عليه بوميهاي اين منطقه زدند. در تورات دستوراتي وجود دارد كه يهوديان بايد هنگام باز پسگيري سرزمين موعود از دست اشغالگران كنعاني، آنها را به اجرا گذارند. اين دستورات كه در 50 سال اخير از سوي اسرائيليها عليه فلسطينيها به اجرا در ميآيد در اوايل قرن هفدهم از سوي پيوريتنها در آمريكا عليه بوميها عمل شد.
«نوام چامسكي»[10] در اثر خود با نام «سال 501: اشغال ادامه دارد» به اين پاكسازيهاي قومي اشاره ميكند و ميگويد پيوريتنها سرزمين آمريكا را سرزمين موعود و سرخپوستان آنجا را نيز اشغالگران كنعاني تلقي ميكردند. آنها در سال 1637 «سرخپوستان پك اوت» را قتل عام كردند و در بيانيهاي اعلام كردند كه «جماعت بومي پك اوت مورد علاقه خداوند نبودند، لذا از بهشت روي زمين پاكسازي شدند. حمد و سپاس از اينكه ديگر كسي (از بوميان) باقي نمانده تا حامل نام پك اوت باشد». (27) نظاميان هلندي براساس همين آموزه ها در سال 1643 سرخپوستان «مانهاتان جنوبي» را قتل عام كردند. اين اقدامات مبتني بر آموزههاي عبراني پيوريتنها، حتي توجه «آرنولدتوين بي» را نيز به خود معطوف داشته است. «توماس. ف. گوست»، جامعه شناس آمريكايي در كتاب «نژاد: تاريخ يك ايده در آمريكا» در مورد اعتقاد توين بي در اين باره ميگويد به نظر او «اعتقادات فزاينده كلوني نشينهاي انگليسي به عهده عتيق (تورات) موجب پيدايش اين باور در آنها شده بود كه آنها مردمي برگزيده هستند تا كافران را نيست و نابود كنند.» (28)
تأثير پيوريتنها در جامعه آمريكا به حدي بود كه بسياري از ايدههايي كه بعدها توسط افرادي مانند هرتصل عمل شد قبل از آن در ايالات متحده تئوريزه شده بود. در اين مورد ميتوان به نقش «ويليام ايوگن بلاكستون»[11] كه يك پروتستانيست آمريكايي بود اشاره كرد. او كه در سال 1841 در آمريكا به دنيا آمد، در سال 1878 اولين اثر خود با عنوان «عيسي (ع) ميآيد»[12] را منتشر كرد و به شهرت جهاني دست يافت. بيش از يك ميليون نسخه از اين كتاب به 48 زبان از جمله زبان عبري ترجمه شد و به فروش رفت. بلاكستون كه در اين كتاب از برگزيده بودن قوم يهود از سوي خداوند، دفاع كرده بود، از سوي چهره هاي سرشناس جامعه آمريكا نظير «جان د. راكفلر»[13] و نمايندگان مجلس سنا، قضات و روزنامه نگاران مورد تشويق واقع شد.
بلاكستون بعدها نيز اين پرسش را مطرح كرد كه «چرا فلسطين را در اختيار يهوديان قرار نميدهيد؟ آيا فلسطين متعلق به تركها بود كه آن را به يهوديان واگذار نمايند؟». او سپس به واگذاري بلغارستان و صربستان كه از ايالتهاي عثماني بود به بلغارها در سال 1878 اشاره ميكند و ميگويد به همان اندازه كه بلغارستان و صربستان به بلغارها و صربها تعلق دارد آيا فلسطين نيز به يهوديان تعلق ندارد؟
دولت يهودي ميتواند همانند بلغارستان و صربستان در سرزمين فلسطين كه براساس توافقنامهاي از طرف دولت ترك قابل واگذاري است تشكيل شود.(29)
[1] Palmerston
[2] Disraeli
[3] Goldsmit
[4] Cecil Rolodes
[5] Abraham B. Elizer Ha-levi
[6] Paulus
[7] John coalvin
[8] Institutes of the christianity
[9] William Tyndale
[10] Noam Chomsky
[11] William Eugene Balckston
[12] Jesus is comig
[13] Jhon D. rockefeller
مبلغ قابل پرداخت 19,440 تومان