چکيده کتاب جامعه شناسي دين؛ اثر ملکم هميلتون، ترجمه محسن ثلاثي.
فصل اول:
جامعه شناسي دين چيست؟
به گفته ماکس وبر، جوامع پيشين در « باغ جادوئي» زندگي ميکردند حال آنکه جوامع نوين شاهد نوعي افسون زدايي همه جانبه در جهان بودهاند. با توجه به اين قضيه، جوامع گذشته چگونه ميتوانستند در يک جهان افسون زده زندگي و امرار معاش کنند؟ از اين رو، وظيفة اصلي جامعه شناسي دين تبيين وجود باورداشتها و عملکردهاي مذهبي در جامعه بشري بود. يکي از نظريههاي جامعهشناسان سدة بيستم دربارة دين اين است که دين به هيچ روي پذيراي تحليل جامعهشناختي نيست. بنابراين نظر، دين نهاد خاصي است که از نوعي سرچشمه بنيادي و خصلت روحي غيرطبيعي مايه ميگيرد و جز با تعابير مذهبي و روحي نميتوان آن را به صورت ديگري بازشناخت. اين نظريه از ديدگاه جامعه شناختي دين فاقد انسجام منطقي است چه آن که متن دين براساس هر زمان و مطابق با رهيافتهاي اجتماعي مختلف آن، کامل و اصلاح شده است. از مهمترين نکاتي که در اين بحث (جامعهشناسي دين) برميآيد اين است که جامعهشناسي دين بايد در رويکردهاي ما نسبت به دين تأثيري بگذارد حال، چه از موضع خوشايند ديني کارمان را آغاز کنيم ويا از موضع ناخوشايند. خلاصه آن که جامعه شناسي دين با اين قضيه سروکار دارد که باورداشتهاي مذهبي چيستند و تحت چه شرايطي پديد ميآيند.
دين چيست؟
از دين بعلت تعاريف و برداشتهاي گوناگوني که ارائه شده، از ناحيه جامعهشناسان مثل ماکس وبرتعريف خاصي نشده و به اعتقاد " اس اف نادلِ " انسان شناس، چون مرز بين دين و بي ديني را نميتوان تعيين کرد بنابراين براي آن تعريف خاصي نميتوان ارائه داد. در ارزيابي تعاريفي که از دين به عمل آمده بايد دانست که تعاريف دين، عاري از نفوذ تمايلات بوده و مقاصد نظري در کار نبوده است و در نتيجه بحثهايي که در سده 19 بين انسانشناسان و جامعهشناسان درگرفته، تعريف دين به «اعتقاد به هستي هاي روحاني» ختم شده است. دورکيم ميگويد دين نظام يکپارچهاي از باورداشتها و عملکردهاي مرتبط به چيزهاي مقدس است و … . اين ادعاي دورکيم که دين با امر مقدس سروکار دارد کم کم با چالش انسان شناسان، از جمله « گودي» روبرو شد . وي با توجه به ذات مقدس و فرا طبيعي دين که هدايتگر است و نسلهاي دينداري هم در آن بودند که به مقدسات بها نميدادند، به مخالفت با اين معني پرداخت. گودي ميگويد مقوله بندي فعاليتهاي مذهبي انسان برمبناي ادراک جهاني امري مقدس از سوي بشريت و درست تر از تقسيمبندي جهان به دو قلمرو طبيعي و فراطبيعي نيست که خود دورکيم نيز آن را رد کرده بود (کتاب گودي 1961 ص 155). به نظر " کار رابرستون " فرهنگ مذهبي به يک رشته از باورداشتها و نمادهايي اطلاق ميشود که دربرگيرندة تمايزي ميان امر تجربي و امر فرا تجربي با واقعيت متعالي ميباشند. دراينجا امور تجربي اهميتي کمتر از امور غير تجربي دارند (رابرتسون 1970 ص 47) . " هورتون " نيز دين را چنين تعريف مي کند: دين را ميتوان بعنوان بسط ميدان روابط اجتماعي انسانها به فراسوي محدوده هاي جامعه صرفاً بشري درنظر گرفت (هورتون 1960 ص 21). دين اساساً بايد هماني باشد که هورتون آن را تعريف کرد. ايمان، نظامهاي اعتقادي و عملکردهايش، فلسفههاي زندگي و آيينهاي رمزآميزي را دربر ميگيرد که مستلزم کنش متقابل با غير انسانها برمبناي الگوي انساني نيستند.
فصل دوم : عقل و دين
تبيين دين را به دو نظريه روانشناختي و جامعه شناختي تقسيم ميکنيم. ضمن آنکه نظريه روانشناختي را نيز ميتوان به دو نوع نظريه عقل گرايانه و عاطفه گرايانه بخش بندي نمود. نظريههاي روانشناختي ميگويند که دين امري فردي است و از سرچشمههاي درون فرد برميخيزد، حال آنکه نظريه جامعهشناختي ميگويد دين به گروه و جامعه ارتباط دارد و دينداري فردي از سرچشمههاي اجتماعي مايه ميگيرد. برترين دانشمندان عقل گرا عبارت بودند از اگوست کنت، هربرت اسپنسر، ادوارد تايلر، چيمز فريزر. رهيافت عقل گرايانه زودتر از رهيافت فلسفهگرايانه صورت بندي شده و در تطابق با روند فکري سدة نوزدهم خصلتي بسيار تکاملي به خود گرفت. نظريههاي روانشناختي عقلگرايانه، دين را محصول گرايش بشري به جستجوي شناخت جهان و ناشي از خرد انساني و استعداد قياس مصمم و نتيجهگيري از مشاهده و تجربه ميدانند.
کتاب " کنت" با عنوان«درسهايي درباره فلسفه اثباتي» قانون سه مرحلهاياش را مطرح ميکند. به نظر او جريان تحول عقلي بشريت را در سه مرحلة متفاوت خداشناسي، بعد طبيعي و اثباتي ميتوان تشخيص داد. در نخستين مرحله که همان مرحلة خداشناختي است انديشهها و تصورات اساساً ماهيتي مذهبي پيدا ميکنند و مرحلة مابعد طبيعي، مرحلة گذراي ميان خداشناسي و اثباتي است. کنت مرحله خداشناسي را به سه خُرد مرحله تقسيم ميکند:
1ـ طلسم باوري: کنت در اين مرحله براين باور است که همة چيزها حتي چيزهاي بيجان هم زنده به روح و جاني مانند روح وجان انسانهايند؛
2ـ چند خداپرستي: در اين مرحله چيزهاي مادي ديگري زنده به روح يا جاني که در دل آنها خانه کرده باشد در نظر گرفته نميشوند خود ماده به عنوان چيزي بي اثر پنداشته ميشود که معرض ارادة خارجي يک عامل فراطبيعي است؛
3ـ تک خداپرستي: اين مرحله با شکل گيري دينهاي بزرگ جهان و پديداري سازمانهاي مذهبي مشخصي چون کليسا معين ميگردد.
کنت تصور نميکرد که با ورود علم، دين بکلي ناپديد شود. او يک کليساي اثباتگرائي را بنيان گذاشت. در انديشه او، دين نه تنها کوششي براي تبيين و شناخت واقعيت است بلکه اصل وحدت بخش جامعه بشري نيز بشمار ميآيد . اگر دين سنتي ميبايست بر اثر رشد علم از ميان برود صورت مذهبي تازهاي ميبايست جاي آن را بگيرد که بر اصول درست علمي استوار باشد. بنابراين، چون علمي که با فهم اصول وحدت و انسجام اجتماعي سروکار دارد جامعهشناسي است پس دين نوين نيز بايد نوعي جامعهشناسي کاربردي باشد و جامعهشناسي هم بايد بلند پايه ترين کاهن اين آئين نوپديد دنيوي باشد.
بر اساس انديشة اسپنسر، نياکان پرستي نخستين صورت دين بود و در آن همه دنيا نهفته است. اسپنسر نيز قائل به وجود يک مرحلة اوليه در انديشة بشري بود که در آن ارواح جاي گيرند و پديدههاي بشري و غيربشري، ماهيت و رفتار همة واقعيتها را تعيين ميکنند.
"تايلر" اصطلاح «جاندار انگاري» را بدعت گذاشت و آن را نخستين و بنيادي ترين صورت دين بشمار آورد که همه صورتهاي مذهبي ديگر نيز از همين مفهوم اوليه تکامل يافتهاند.
"فريزر" نيز مانند تايلر، باورداشتها و عملکردهاي جادويي را نوعي علم و تکنولوژي ابتدائي ولي مبتني بر استدلال نادرست ميانگاشت. اوچنين ميانديشيد که انديشة جادويي مبتني برنوعي تداعي معاني است. به نظر فريزر، سه مرحلة عمده در تحول ذهني بشر وجود دارد: مرحله جادويي، مرحله مذهبي، و مرحله علمي. فريزر ميان دو نوع جادو يعني جادوي تقليدي و جادوي مسري تمايز قائل بود.
فصل سوم: جادو
به حهت اين که مبحث جادو در فرهنگ جامعهشناسي ديني معاصر کاربرد چنداني ندارد با يک توضيح مختصر از آن ميگذريم.
انسان شناسي معاصر کوشيده است تا با تلقي عملکردهاي جادويي رفتار نمادين و داراي اهميت و کاربردي اين مسئله را حل کند. جادو، يک فن عملي در بر گيرندة کنشهايي است که تنها به عنوان وسايل رسيدن به هدفهاي شخصي مورد انتظار ساخته و پرداخته شده است. دين و جادو با همه نوع پرسشها و مسائل علمي سروکار دارند. وهدفهايشان همسان است، اما روشهاي يکساني را بکار نميبرند.
فصل چهارم : دين و عاطفه
عاطفهگرايان استدلال ميکنند که دين به کنجکاوي عقلي، جستجوي تسلط مادي و يا به استقلال خودسرانه بيطرفانه ربطي ندارد. "مالينوفسکي" به پيروي از"دورکيم " دين و جادو را به قلمرو امور مقدس و متمايز از امور نامقدس متعلق ميداند. عقل گرايان انسانهاي ابتدائي را به گونهاي مقبول نشان ميدهند و از جنبه عاطفي نيز ميگذرند. يکي از برجستهترين نظريهپردازان عاطفهگرا "مارت" است. او از نظرهاي تايلر و فريزر در کتاب خود «در آستانة دين» به اين خاطر که ذهن انسانهاي اوليه را بسيار عقلاني و غيرعاطفي در نظر ميگيرند استفاده کرد. به نظر مالينوفسکي هم دين و هم جادو اساسا خصلتي تخليه کننده دارند. اين دو، ريشه در همان فشار و تنشهاي عاطفي دارند که دين و جادو ميبايست انسانها را از شر آنها رها سازد. مالينوفسکي ميگويد دين در ضرورتهاي زندگي بشر و فشارها و تنشهاي زندگي و ضرورت رويارويي با شگفتيهاي سرسامآور، عميقاً ريشهدار است. دين هم اعتقاد به مشيت الهي و هم اعتقاد به جاودانگي را در بر ميگيرد. اعتقاد به مشيت الهي شامل اعتقاد به وجود قدرتهايي است که دلسوز انسانهايند و ميتوانند آنها را در زندگي ياري کنند. اعتقاد به جاودانگي نيز براي استواري ذهني انسانها و بقاي ثبات اجتماعي گريزناپذير است.
"فرويد" چهار مرحلة تحول را از کودکي تا بزرگسالي ذکر نموده و نظريههايي دربارة دين و جادو با وجود ويژگيهاي منحصر به فردشان بر مقولة عاطفهگرايانه ارائه نمود. سه جنبه از کار فرويد در اين زمينه مطرح است: يکي نظريه جادو، نظريه کلي درباره دين، و سوم نظريه خاص فرويد درباره خاستگاه دين در توتميسم و تکامل بعدي آن. مراحل پيشنهادي فرويد عبارتند از: خودانگيختگي جنسي، خودشيفتگي، هدف گزيني، و بلوغ. فرويد بر اين باور است که خدا در نهايت امر يک پدر تعالي يافته است.
يونگ که در آغاز، ادعاي فرويد را که دين يک توهّم تسليبخش است، پذيرفته بود به تدريج به اين باور رسيد که دين نوعي حقيقت روانشناختي است. او به اين باور رسيد که دين براي فرد هم ارزش مثبت دارد. يونگ بخاطر مفهوم "ليبيدو" به عنوان کشش جنسي با نظريه فرويد مخالفت کرد. به گفته او "ناخودآگاه" که به نظر فرويد چيزي فراتر از آرزوها، انديشهها و تجربههاي سرگرفته است، به دو بخش تقسيم ميشود يکي ناخودآگاه شخصي که شامل چيزهاي فراموش شده در زندگي ادراکهاي ناهشيار و هرنوع مضمون روحي ناسازگار با رويکردهاي ناخودآگاه است، و ديگري ناخودآگاه جمعي که چيزهايي را که محدود به فرد نيستند دربر ميگيرد. اين دو مجموعة روحي به نظر يونگ جهاني و مشترک درميان همه نوع بشر است.
"اسپيرو" بر اين باور است که امکان طرح تعيين جامع واحدي از اين نوع کارکرد امکان ناپذير است، زيرا دين پديده اي پيچيده و متنوع است. از همين رو، بايد تبيينهاي جداگانهاي را براي جنبههاي گوناگون آن به دست آورد.
فصل پنجم : بوديسم
دين بودا يک دين خداشناسانه است و بر چهار محور استوار است:
1ـ زندگي همراه با رنج است؛
2ـ سرچشمه رنج ها همان آرزوها و اشتياق است؛
3ـ با خاموش کردن آرزوها و اشتياق ميتوان رنجها را از ميان برداشت؛
4ـ تنها از طريق پيمودن راه هاي هشتگانه يعني همان راه بودايي است که ميتوان به هدف بالا دست يافت.
به نظر اسپيرو رابطة ميان يک راهب بودايي و يک آدم عادي برعکس آن رايطهاي است که ميان يک کشيش مسيحي و مؤمن عادي برقرار است. يک بودايي غير روحاني از راهب پشتيباني ميکند و در نتيجه او را در دستيابي به هدف اصلياش که همان رستگاري است کمک ميکند ، اما در مسيحيت اين کشيش است که با سرپرستي مراسم مذهبي به يک مؤمن عادي در رسيدن به رستگاري ياري ميرساند.
فصل ششم: دين و ايدئولوژي از ديدگاه کارل مارکس
به نظر مارکس دين اساساً محصول يک جامعة طبقاتي است. دين هم محصول از خود بيگانگي و هم بيانگر منافع طبقاتي است. مارکس ميگويد «دين را به عنوان مايه شادماني موهوم مردم بايد از ميان برداشت تا آنها بتوانند به شادماني واقعي دست يابند». به نظر مارکس دين، هم ابزار فريبکاري و ستمگري به طبقه زيردست جامعه است و هم بيان اعتراض عليه ستمگري و هم نوعي تسليم و مايه تسلي در برابر ستمگران است. مارکس به نظر فويرباخ که ميگفت مسيحيان معتقدند خداوند انسان را به صورت خود آفريد چنين ميافزايد، اين انسان و قدرتها و قابليتهاي اوست که درخدا فرا فکنده شده و خدا را بعنوان يک هستي کامل و قادر متعال نمايانده است. سرانجام اين که، مارکس معتقد است دين را به عنوان مايه شادماني موهوم مردم بايد از ميان برداشت تا آنها بتوانند به شادماني واقعي دست يابند. اما از آنجا که دين محصول شرايط اجتماعي است، بدون القاي اين شرايط نميتوان دين را از ميان برداشت. اما اميدوار بود که انسانها و جامعة کمونيستي درآينده دين را از ميان برخواهند داشت!
تشخيص دين به عنوان حافظ منافع طبقاتي و ايدئولوژي سودمند براي طبقة حاکم از ديدگاه مارکس قابل نقد است. همچنين، تحليل دين به عنوان يک پديدة ايدئولوژيک با نسبت ازخودبيگانگي دادن به آن تااندازه اي تعارض دارد. اين قضيه دراين تفسير مارکس خود را نشان ميدهد که همزمان دين را بيانگر اعتراض و در ضمن وسيله مشروعيت بخشيدن و در نتيجه خاموش کنندة اعتراض ميانگارد.
فصل هفتم: فرا رسيدن هزاره موعود
مارکس و انگلس در مورد بسياري از جنبههاي دين، خصوصاً جنبشهاي مذهبي مثل مسيحيت اوليه وجنبشهاي هزاره اي اظهارنظر کردند. دراين فصل نحوه پرداخت آنها از جنبشهاي هزارهاي درقرون وسطي و چگونگي رشد افکار آنها راجع به اين جنبشها مورد بررسي قرار ميگيرد. جنبش هزاره اي پديده اي است که بيشتر در کشورهاي جهان سوم رو به توسعه است و هم به جهت تاريخي بودن آن بيشتر مورد توجه انسانشناسان و تاريخنگاران بوده است. جنبش هزاره اي زيرورو شدن کامل نظم جهاني جاري را انتظار ميکشد. "تالمون" در اين باره ميگويد: اين جنبشهاي مذهبياند که رستگاري قريبالوقوع همه جانبه غايي اين جهاني و همگاني را انتظار ميکشند.
اين جنبش به آمدن مسيح يا زرتشت بشارت ميدهد و ويژگي مشترک اين جنبشها نقش پيامبر يا رهبري در آن است و پيامبر را به صورت يک قهرمان در ميآورد که ميتواند در دنيا رستاخيزي برپا کند.
ديگر ويژگي اين جنبشها عواطف شديدي است که برميانگيزانند، آنها به سرعت گسترش مييابند و تمامي وجود مؤمنان را تحت تأثير قرار ميدهند.
ويژگي مشترک ديگر اين جنبشها احساس عميق گناه يا مسئوليت در برابر آن مصيبتي است که دچارش شده اند.
"کوهن" تأکيد ميورزد که اين جنبشها در گرماگرم شورشهاي سياسي و گسترده تري که هدفهاي واقع بينانه تري دارند نيز پديدار ميشوند. يک پيامبر هزاره اي ميکوشد تا از آن موقعيت براي جلب پشتيباني مردم استفاده کند و در يک زمانه ناآرام پيرواني را براي خود بدست آورد.
فصل هشتم: دين و همبستگي، ديدگاه دورکيم درباره دين
برجستهترين نظريهپرداز در جامعهشناسي دورکيم است که بيشترين تأثير را بر جامعهشناسي دين داشته است. برخي انديشهها و جنبههاي رهيافت مذهبي دورکيم تحت تأثير انديشههاي متفکر ماقبل او که به اندازه خودش معروف نيست شکل گرفتهاند؛ اين انديشمند «رابرتسون اسميت» است که کتابي در بررسي دين باستاني سامي با عنوان سخنرانيهايي درباره ساميان منتشر کرد. رابرتسون اسميت بيشتر بر عملکردها تأکيد ميورزيد تا باورداشتها. به استدلال او، عملکردهاي مذهبي مانند تشريفات و مناسک و نه باورداشتها اهميت بنيادي دارند. به نظر او براي شناخت دين نخست بايد شيوههاي عملکرد مردمي را تحليل کرد و نه باورداشتهايشان را. به نظر وي عملکردها اهميت درجه يک و باورداشتها اهميت درجه دو در دين دارند. به نظر اسميت دين دو کارکرد دارد: يکي تنظيم کنندة رفتار فردي براي خير همگان است و ديگري برانگيزانندة احساس اشتراک وحدت اجتماعي مثل مناسک و ... به عقيده او آدميان به مناسک و مراسم بيشتر توجه دارند تا آموزه هاي مذهبي، و از همين روي جامعه شناسي بايد نخست به اين مسئله توجه کند که آدمها چه کاري انجام ميدهند نه آن که چه ميگويند. به عقيدة دورکيم، هيچ ديني نيست که ساختگي باشد بلکه هر ديني به هر صورتي حقيقت دارد. چرا که به عقيده او اگر دين يک توهم توتمي بود اين همه زمان عمر نميکرد.
فصل دهم: دين و همبستگي، ديدگاه کارکردگرايان
نظريههاي گوناگون عقل گرايانه، عاطفهگرايانه و جامعهشناختي با وجود کاستيها، در روشن تر ساختن شناخت از دين نقش داشتهاند. هر يک از اين رهيافتها بينشي جزئي در مورد ماهيت دين بدست ميدهند. جزئي بخاطر اينکه دين پديده اي بسيار پيچيده تر از آن چيزي است که هر يک از اين رهيافتها تصور ميکنند. بنابراين يک نظريه فراگير دين نياز به اين دارد که بينشهاي همة اين رهيافتها را در يک ترکيب فراگير تلفيق کند تا تأثير متقابل و پيچيده عوامل عقلي عاطفي و جامعهشناختي را کاملاً باز شناسد. اين پديده هاي نامحسوس و تنشهاي مجسمي که آنها را بازنمود ميکنند در نگهداشت انسجام اجتماعي به صورت زير نقشي اساسي ايفاد ميکنند:
ـ جامعه نياز به آن دارد که افراد اميال و کششهايشان را تابع احکامي سازند که براي نظم اجتماعي ضروري اند.
ـ ارزشهاي غايي و نظاير آن نه تنها فطري نيستند بلکه بايد با وسايلي حفظ شوند.
ـ براي دستيابي به اين هدف، هدفهاي گروهي و ارزشهاي نمايي نيز بايد با کنشهاي فردي پيوند خورده واصلاً کارکرد واقعيتهاي فراتجربي درواقع همين است .
"ادي" شش کارکرد دين را براي فرد و جامعه برميشمارد:
1ـ دين براي انسان حمايت و تسلي به بار ميآورد و از اين طريق هدفهاي تثبيت شده را پشتيباني ميکند؛
2ـ دين از طريق آئينها و مراسم، اهميت عاطفي و هويت و نقطة اتکائي ثابت در بحبوحه ناسازگاريهاي آزاد و عقايد براي انسان به بار آورده که اين همان کارکرد کششي دين است و آموزش آموزههاي مذهبي و اجراي مراسم مذهبي را دربر ميگيرد؛
3ـ دين به هنجارها، تقدس ميبخشد و هدفهاي گروهي را بر فراز هدفهاي فردي قرار ميدهد. دين نظم اجتماعي را شروع ميسازد؛
4ـ دين معيارهايي را بعنوان مبناي استفاده از الگوهاي اجتماعي موجود فراهم ميسازد و اين همان کارکرد پيامبرانة دين است که ميتواند مبنايي را براي اعتراض اجتماعي فراهم سازد؛
5ـ دين به انسان در شناخت خودش کمک ميکند و باعث ميشود که او احساس هويت کند؛
6ـ دين در فراگرد رشد انسان بسيار اهميت دارد زيرا به افراد در بحرانهاي زندگي و مقاطع گذرا از يک وضعيت به وضعيت ديگر کمک ميکند.
فصل 11: تابو و پرهيز مناسک آميز، چشمانداز کارکردگرايانه
شوربختي در بسياري از جوامع ممکن است به انواع علتهاي فراطبيعي يا فرادنيوي از جمله کنشهاي خدايان، ارواح، شياطين، نياکان يا جادوگران نسبت داده شود و ممکن است که به جهت شکستن مقررات تابويي باشد. تابو را معمولاً يک نهي مناسکآميز تعريف ميکنند و اين واژه از اصل واژه پوليزيايي تابو سرچشمه ميگيرد و مفهوم آن در فرهنگهاي بشري و تکاملهاي مذهبي از جمله دينهاي برتر يا جهاني رواج دارد. دراين اديان تابو غالباً با تصورات قدسيت و تقدس يا افکار مربوط به بد ديني و نجس و پاکي پيوند خورده است. اين مفهوم آخري در هندوئيسم و کليميت قدرت دارد. مناسک اجتماعي آنهايي هستند که با مشارکت خويشاوندي، قبيلهاي، محلهاي و حتي در محدودة يک ملت برگزار شوند. اين مناسک ممکن است براي انواع مقاصد مانند احترام به خدايان، خوشبختي و محافظت از خطر، تولد، ازدواج و مرگ برگزار شوند. نمايندة برجسته چنين رهيافتي "ماکس گلوکمان" در سال 1963 است. اين فصل نيز به جهت آنکه صرفاً به جنبة اجتماعي و کارکردگرايانه رهيافتهاي الگويي ميپردازد و از مبحث روانشناختي و جامعهشناسي دين فاصله ميگيرد به همين مقدار خلاصه ميشود.
فصل 12: دين و عقلانيت
به عقيده "ديويس بينگر" و "ادي" ، دين علاوه بر کارکردهاي فراوان، فراهم آورنده معنا در برابر جهاني است که پيوسته گرايش به بيمعنايي دارد. به نظر آنها جوهر دين را بايد در اين واقعيت جستجو کرد که دين در واقع واکنشي است در برابر تهديد به بيمعنايي در زندگي بشري و کوششي است براي نگريستن به جهان به صورت يک واقعيت معنيدار. وٍبرٍ ميگويد که رهيافت جامعهشناختي به تنهايي نميتواند دين را تبيين کند. او اين نظر را رد ميکند که انديشههاي مذهبي جز بازتابهاي مادي و منافع گروهي چيز ديگري نيستند. دين اساساً پاسخي است به دشواريها و بيعدالتيهاي زندگي و ميکوشد تا اين ناکاميها را توجيه کند و در نتيجه انسانها را قادر به کنار آمدن با آنها ميسازد و در برابر اين مشکلات به آنها اعتمادبهنفس ميبخشد. آخرين ردة اجتماعي عمده اي که وبر دربارة جهت گيري مذهبي آنها بحث ميکند قشر روشنفکراناند. روشنفکران از زمينههاي اجتماعي متفاوتي برميخيزند و معمولاً از طبقات ممتاز يا متوسط جامعه سرچشمه ميگيرند، به همين دليل سهم آنها در انديشههاي مذهبي متفاوت است.
اين فصل به بررسي نظريات و ديدگاههاي ماکس وبر پيرامون دين وعقلانيت، و اصولاً جايگاه اجتماعي و ريشههاي کاربردي دين ميپردازد. در نتيجه، از ديدگاه وبر ميتوان گفت که: رهيافت وبر به دين غني و پيچيده است. اين رهيافت در واقع نوعي رهيافت روانشناختي است که بر جستجوي معنا تأکيد دارد. به هر روي، اين جستجو يک جستجوي صرفاً عقلي نيست بلکه عميقاً ريشه در سرچشمههاي عاطفي دارد.
فصل 13: اخلاق پروتستاني
وبر با يادآوري اين نکته کارش را آغاز ميکند که ميان برخي وابستگيهاي مذهبي و توفيق در کسب و کار، و مالکيت منابع و سرمايه غالباً پيوستگيهايي وجود دارد. او ميگويد به نظر ميرسد آنهايي که از چنين توفيقي برخوردار شده اند در يک دوره معين تعلق شديد به مذهب پروتستاني داشتند. وبر در مذهب پروتستاني غالباً به بحث سرمايهداري و تحول اقتصادي پرداخته و ويژگيهاي روح سرمايهداري را مشخص ساخته است. به عقيدة وبر اگر ميل به دست آوردن پول بدون پشتوانة روحية جستجوگر نظامگر و خرج حساب شده آن باشد، يعني همان خويشتنداري در کاربرد پول که باعث شتاب شديد در تحول اقتصادي غرب شده، تحول عقلاني سرمايهداري يا همان پروتستانيسم اتفاق نميافتد. وبر در اين فصل به روح سرمايهداري در راستاي زندگي مذهبي پرداخته که غالباً در فرقههاي مسيحي شيوع پيدا کرده است.
فصل 14: دين و معني
وبر دين را فراهم کنندة توجيه مذهبي براي بخت بد و نيک دانست هرچند که از جهات مختلف يک رهيافت روانشناختي بوده نه جامعهشناختي، اما وبر تلفيقي بين آنها ايجاد کرده و از عناصر عقلي و عاطفي و روابط ميان باورداشتها و گروههاي اجتماعي بهره برده است. بنابراين وبر را ميتوان پيشگام ترکيب بينشهاي رهيافتهاي نظري دانست. پيتر برگر هم مانند وبر دين را يکي از سرچشمههاي عمدهاي ميانگارد که آدمها در اعصار گوناگون کوشيدهاند تا از طريق آن، وجودشان را معنيدار سازند.
"کليفورد گريتس" به دين به عنوان بخشي از يک نظام فرهنگي نگاه ميکند. مقصود او از فرهنگ الگويي از معاني است که در راستاي تاريخ انتقال مييابد و از طريق نمادها تجسم پيدا ميکند و يا نظامي از مفاهيم است که به انسانها ارث ميرسد و به صورت نمادين بيان ميشود. به عقيدة گريتس دين به منزلة بخشي از يک فرهنگ با نمادهاي مقدس و کارکردهاي آنها سروکار دارد. به گفتة او دين عبارت است از: «نظامي از نمادها که کارش استقرار حالتها و انگيزشهاي نيرومند، قانع کننده و پايدار در انسانها از طريق صورت بندي مفاهيمي از نظم کلي جهان و پوشاندن اين مفاهيم با چنان هالهاي از واقعيت بودگي است که اين حالتها و انگيزشها بسيار واقع بينانه به نظر ميآيند». نويسنده در ادامه، به بررسي نظريات گريتس پيرامون هنجارهاي اجتماعي و عاطفي دين ميپردازد و در کل ديدگاه منصفانهاي نسبت به دين ارائه ميدهد.
در کل با توجه به سيرجريان تحول معنا از دين در ابعاد مختلف جامعهشناختي، روانشناختي و ...، ما به ديدگاههاي رو به پيشرفت و منصفانهاي از انديشمندان غرب و پژوهشگران فرا ديني و حتي بيدين برميخوريم که اين سير تحول ما را در جريان حقيقت دست يافتني دين ميرساند که به مرور زمان و گسترش و پيشرفت انديشهها حاصل ميآيد. فصلهاي بعدي به بررسي مفصل ديدگاه "برگر" دربارة دين و معنا اختصاص دارد. "توماس کلمن" هم که همکار نزديک برگر است برنقش دين درساخت معنا تأکيد دارد. به نظر او دين دوشادوش زندگي اجتماعي حرکت ميکند و به عقيدة او روند جامعه نوين غربي به سوي دنياگرايي تنها به دليل سستي گرفتن صورتها و نهادهاي مذهبي سنتي پيش آمده است، نه آن که خود دين سست شده باشد.
فصل 15،16،17
در اين سه فصل، موضوعات کلي دنياگرايي از ديدگاه دين آن هم مطابق نظر ماکس، تايلر، مارکس و فرويد بررسي شده و نظر غالب آنها که دين با تغليب ماديت و تسلط علم برشيوة تفکر جامعه از صورتهاي معمول و سنتياش ناپديد خواهد شد مورد بررسي قرار مي گيرد. به هرحال نيازي به کاربرد اصطلاح و يا مفهوم دنياگرايي و توضيح بيشتر آن نيست چه آنکه اين اصطلاح به عنوان سلاحي دردست مخالفان دين براي تضعيف آن بکار ميرود. مارکس و انگلس چنين استدلال کردند که به دليل افول فئوداليسم و پيدايش سرمايهداري، ديدگاههاي مذهبي و مشروعيتهاي نظم اجتماعي ضربة سهمگيني خورده اند. در ادامه به بررسي نظريات "استارک" و "بين بريج" پيرامون دنياگرايي و دين پرداخته و در فصل 16و 17 به ترتيب به مباحث دين به عنوان جبران و بررسي فرقهها و کيشها و جنبشها پرداخته است. خلاصه آنکه نتيجة بحث در فصل آخر تحت عنوان نتيجهگيري بررسي ميشود.
نتيجهگيري:
دين روشي است که انسانها براي معنادار ساختن زندگيشان درپيش مي گيرند و چيزي نيست که بيشتر آدميان با آن موافق نباشند. گرچه در مورد اين که انسانها چرا به دنبال اين معني ميگردند و از چه راه هايي جستجويش ميکنند، ممکن است با نظر جامعهشناسان چندان توافقي نداشته باشند. لذا اديان برآنند تا به مسائل وجودي ما پاسخ گويند، مسائلي که با ادراک، هويت، ارزش و هدف ما ارتباط دارند. گريزناپذيري مرگ قضيهاي است که بيشتر نظريههاي دين به آن توجه دارند. کار دين تنها فراهم آوردن معنا براي وجود انسان است. دين هم بعد فردي دارد وهم بعد اجتماعي . به جز کار منحصر به فرد ماکس وبر کمتر کاري در قلمرو دينهاي جهاني ديگربه غير اسلام انجام گرفته است. بيشتر، اين انسانشناسان بودند که با روش خاص خودشان که همان مشاهده مشارکتي در اجتماعهاي کوچک و معمولاً روستايي است، سنتهاي مذهبي متفاوت از مسيحيت را بررسي کردند. به گفتة مارکس افکار مسلط درهر عصري انديشههاي طبقة حاکم آناند. هر سنت مذهبي، حاصل اجتماعي خاص فرد را دارد که دربيشتر موارد همان گروه مسلط جامعه اند.
منبع:
سایت موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)
برچسب های مهم