هنجارهاي فرهنگي
هنجارهاي فرهنگي معيار ثابتي است كه گروه به لحاظ فكري يا رفتاري از افراد انتظار دارد. يا آن را تأييد ميكند. اين انتظارات يا رفتارهاي حاصل از آن غالباً از فرهنگي به فرهنگ ديگر تغيير ميكند.
هنجارهاي فرهنگي صورتهاي گوناگوني به خود ميگيرد كه برخي از آنها عبارتند از:
1. رسم اجتماعي يا social custom: رفتاري است كه بر اثر تكرار فراوان و تثبيت كنشهاي متقابل اجتماعي فراهم ميآيد. همچنان كه از تكرار و تثبيت فعلهاي فردي عادت يا habit زاده ميشود. هر رسمي در نخستين مرحله پيدايش خود وسيله رفع يك يا چند نياز اجتماعي است. يكي از رسمهاي بسياري جوامع آن است كه مرد به خواستگاري زن ميرود.
2. ميثاق اجتماعي ياsocial convention: رسمي است كه با توافق قسمتي از جامعه برقرار ميشود. مثلاً مردم يك شهر به عدم مصرف برق به علت گران بودن آن تصميم ميگيرند.
3. آداب اجتماعي يا social manners: نوعي رسم اجتماعي است كه براي خوشامد ديگران صورت ميگيرد. مثل آداب غذا خوردن.
4. تشريفات اجتماعي ياsocial ceremonies: يا به آن رسم اجتماعي ميگويند كه به موارد رسمي معيني اختصاص دارند. مثل تشريفات پذيراييهاي رسمي.
5. شعائر اجتماعي يا social rituals: به نوعي تشريفات اجتماعي مهمي گفته ميشوند كه داراي قدمت و اهميت فراوان باشند. مثل اعياد مذهبي.
6. شيوههاي قومي يا folk ways: آن دسته از رسمهاي اجتماعي كهن است كه به يك گروه پر تجانس فرهنگي مثل يك قوم تعلق دارد و به وسيله اكثريت مردم مراعات ميشود. مثل سحرخيزي در يك جامعه كشاورزي.
7. اخلاق اجتماعي يا social morals: به رسوم مهمي گفته ميشود كه جامعه نقض آن را سخت ناپسند ميشمارد. مثل احترام به بزرگترها، دروغ نگفتن و وفاي به عهد.
8. قانون اجتماعي يا social law: رسمي است كه جامعه با خواست و آگاهي به وجود ميآورد و براي نقض آن كيفر تعيين ميكند. قانونهايي كه در مجلس تصويب ميشود نمونهاي از اين قوانين است.
فرهنگ و قوممداري
اصولاً افراد به فرهنگ خود عادت كردهاند و ديگر فرهنگها را از دريچه فرهنگ خود مينگرند. بنابراين بسياري از الگوهاي رفتاري را كه در فرهنگهاي ديگر وجود دارند فاقد معنا ميداند. و نوعي احساس برتري نسبت به فرهنگ خود به آنها دست ميدهد. به اين نوع گرايش كه بر حسب آن افراد جامعه فرهنگ خود را برتر از ديگران ميپندارند قوممداري گفته ميشود. مثلاً شهرنشينان فرهنگ خود را برتر از فرهنگ روستائيان ميپندارند و لفظ دهاتي را نوعي توهين به حساب ميآورند. گرچه تمامي گروهها و فرهنگها به قوممداري دامن ميزنند ولي همه اعضاي آنها به يك اندازه قوممدار نيستند. برخي تيپهاي شخصيت بيشتر از ديگران به قوممداري گرايش دارند. مثلاً كساني كه در مورد يك گروه پيشداوري دارند تمايل دارند بر عليه گروههاي ديگر نيز پيشداوري كنند. قوممداري هم داراي نتايج مثبت و هم داراي نتايج منفي است.
قوم مركزي يا قوممداري اين فايده را دارد كه احساس مشروعيت گروه، وفاداري، ميهندوستي و مليت خواهي را در فرد تقويت ميكند. همچنين به عنوان عامل مقاوم در برابر دگرگونيها از تغيير وضع موجود جلوگيري ميكند. نتايج منفي قوممداري آن است كه موجب ميشود ما پيوسته به انديشه ديگران بدگمان باشيم و آنها را نادرست تلقي كنيم. بنابراين از پذيرش نوآوريهاي ديگران براي حل مسائل خود جلوگيري كنيم. قوممداري باعث عدم مدارا با اقوام ديگر و موجب بروز تنش ميشود.
دگرگوني فرهنگي
هرچند مردم براي رها كردن سنتها، ارزشها و آداب و رسوم خود براي قبول سنتها، ارزشها و رسوم تازه انعطافناپذير و سختگيرند. ولي كمتر فرهنگي وجود دارد كه در طول تاريخ دگرگون نشده باشد. بديهي است روشها و ميزان اين دگرگوني متفاوت است. هر جا كه عناصر جديد و مجموعههايي تازه ظاهر شود بدين سان محتوا و ساخت فرهنگ را عوض كند دگرگوني رخ ميدهد.
زماني كه دگرگوني فرهنگي با انحراف شديد از ارزشهاي سنتي و رسوم همراه باشد، مقاومت بيشتري در برابر دگرگوني انگيخته ميشود. مثلاً تبليغ دين جديد و تغيير مذهب در يك قبيله با مقاومت شديد مردم آن روبهرو ميشود. دگرگوني اجتماعي و فرهنگي تحتتأثير عوامل گوناگوني به وقوع ميپيوندد دستهاي از اين عوامل عبارتند از:
1. تكنولوژي:
مهمترين عامل مؤثر بر دگرگونيهاي اجتماعي و فرهنگي تكنولوژي است. انسان براي بهتر استفاده كردن از منابع طبيعت و توليد دست به ابداعات تكنولوژيك ميزند. از آنجا كه تغيير در بخشي از فرهنگ باعث تغيير در ساير بخشهاي آن ميشود. تغيير تكنولوژيكي باعث تغييرات فرهنگي بزرگتري ميشود. به عنوان مثال وقتي تراكتور براي بار اول وارد يك روستا ميشود. تغييرات وسيعي در نحوه زندگي مردم روستا پديد ميآورد. مردم ديگر مجبور به شخم زدن با گاو نيستند. بنابراين وقت كمتري صرف كار كشت محصول ميكنند و فراغت بيشتري دارند. شيوههاي حملونقل محصولات كشاورزي نيز عوض ميشود.
2. محيط طبيعي:
دگرگونيهاي ناگهاني و شديد در محيط طبيعي كمتر رخ ميدهد. اما در صورتي كه رخ بدهد تأثير عميقي بر جاي ميگذارد. براي مثال دگرگونيهاي ناشي از زلزله را در نظر بگيريد اما دگرگونيهاي محيط طبيعي معمولاً آنقدر كند و آرام صورت ميگيرد كه تأثير آن بر حيات اجتماعي انسانها نمود كمتري دارد.
3. دگرگونيهاي جمعيتي:
هر دگرگوني عمده در شمار و توزيع جمعيت يك كشور همواره دگرگونيهاي اجتماعي و فرهنگي متناسب با خود را به دنبال دارد. افزايش جمعيت ممكن است موجب مهاجرت و يا بهبود وضع توليد شود و اين به نوبه خود ممكن است به دگرگوني اجتماعي و فرهنگي منجر شود. بعنوان مثال وقتي عده جمعيت يك شهر رو به فزوني ميگذارد و مشكل مسكن بروز ميكند مردم به ساختن خانههاي آپارتماني روي ميآورند آپارتمانينشيني نيز فرهنگ خاص خود را به دنبال ميآورد.
4. ارتباط با جوامع و فرهنگهاي ديگر:
ممكن است دگرگوني در فرهنگ يك جامعه در اثر تماس و برخورد با جوامع و فرهنگهاي ديگر رخ بدهد. اين ارتباط بين فرهنگها ممكن است به آرامي و به دور از جنگ و تهاجم باشد. به عبارت ديگر يك نوع تبادل فرهنگي باشد. و يا ممكن است شكل تهاجم و تحميل بگيرد. در هر دو صورت هر يك از جوامع و فرهنگها عناصري از طرف مقابل ميگيرند. و اين باعث دگرگوني در عناصر و در نهايت در مجموعه فرهنگي آنها ميشود. وقتي تماس بين فرهنگها حالت هجوم دارد تبادل عناصر فرهنگي بيشتر حالت يكسويي دارد. يعني قوم مسلط عناصر خود را بر قوم تحت سلطه تحميل ميكند و سعي در جذب آن در فرهنگ خود دارد. ولي زماني كه تماس بين فرهنگها حالت دو سويه بگيرد هر دو طرف عناصري را از طرف مقابل ميگيرند. البته در اين حالت نيز ممكن است يك فرهنگ به خاطر جاذبههايي كه براي مردم جامعه مقابل دارد بيشتر وامدهنده عناصر فرهنگي باشد تا وام گيرنده.
سازگاري فرهنگها
فرهنگهاي گوناگون در عين تفاوت و گوناگوني ممكن است در مواردي مشابه با همديگر باشند به عبارت ديگر ممكن است يك الگوي فرهنگي مشابه در دو فرهنگ نامشابه يافت شود. اين سازگاري را ميتوان به يكي از صورتهاي زير توضيح داد.
1. اصل توازي فرهنگها:
اين اصل ادعا دارد كه يك خصوصيت فرهنگي در دو فرهنگ جدا و دور از يكديگر رشد ميكند. هيچ دليل تاريخي در دست نيست كه بتوان به استناد آن گفت كه استفاده از چرخ در حملونقل يا اهلي كردن اسب و سگ در اصل به ابتكار تنها يك ملت و در يك محل معين صورت گرفته است. ممكن است يك اختراع يا كشف علمي همزمان و با فاصله زماني كم در دو محل جداگانه دور و بيخبر از هم صورت گيرد.
2. اصل انتشار:
اصل انتشار فرايندي عمومي است كه به موجب آن الگوها و خصوصيات از فرهنگي به فرهنگ ديگر جابهجا ميشود. نه تنها الگوهاي بيروني رفتار مثل شيوه لباس پوشيدن بلكه الگوهاي مفهومي رفتار مثل عقايد و ايدئولوژيها نيز در رفتوآمد هستند.
3. اصل تقسيم:
اصل تقسيم از جمله فرايندهايي است كه ميتوان منشأ و سابقه تاريخي آن را ترسيم كرد. اصل تقسيم وقتي پديدار ميشود كه يك جامعه قديمي به دو يا چند واحد مستقل تقسيم ميشود. تكلم به زبان فارسي دري به عنوان زبان مادري در ايران افغانستان و تاجيكستان نشانهاي از تقسيم فرهنگي است.
4. اصل همگرايي:
براساس اين اصل دو يا چند فرهنگ در فرهنگي جديد كه كم و بيش متفاوت از فرهنگهاي پيشين است ادغام ميشوند. مثال اين امر همگرايي فرهنگهاي اسپانيايي و بوميان امريكا در فرهنگ جديد مكزيك و امريكاي لاتين است. همگرايي فرهنگ اسلامي و ايراني نيز مثالي از اين امر است.
در پايان اين بخش تفاوت فرهنگ و تمدن را جهت روشن شدن اذهان شرح ميدهيم. همانطوري كه گفته شد معني لغوي فرهنگ را ميشود پيشرفت، آباداني، رعايت مقررات شهرنشيني، خوي شهر گزيدن و اما واژه تمدن را ميشود همكاري مردم با يكديگر در امور زندگي و فراهم ساختن اسباب ترقي و آسايش خود اين واژه عربي بوده و از ريشه «مدن» و به معني دارا بودن اخلاق و آداب اهل شهر «مدينه» ميآيد.
دهخدا واژه تمدن را به معني «انتقال از خشونت و جهل به حالت ظرافت و انس و معرفت» دانسته است. و خلاصه تمدن را ميشود مجموعه دانشها، هنرها و فنون و آداب و سنن، تأسيسات و نهادهاي اجتماعي كه در پرتو ابداعات و اختراعات و فعاليتهاي افراد و گروههاي انساني طي قرون و اعصار گذشته توسعه و تكامل يافته و در تمام قسمتهاي يك جامعه و يا چند جامعه كه با هم ارتباط دارند رايج است مثل تمدن مصر، يونان، ايران كه هر كدام داراي ويژگيهايي كه به عوامل جغرافيايي و تاريخي و تكنيكي خاص خود بستگي دارد.
نظرات ملگو در كتاب طبيعت تمدنها در مورد فرهنگ
تمدن بالاترين فرهنگ گروهي مردم و وسيعترين سطح هويت است و شامل عناصر مشتركي مانند زبان، تاريخ، مذهب، رسومات، نهادها و هويتها است.
رابط تمدن و فرهنگ تمدن و فرهنگ هر دو به نحوه زندگي انسانها مربوطاند و تمدن حكم گسترده فرهنگ است هر دو در برگيرنده ارزشها، معتقدات، نهادها و نحوه انديشيدن نسلهاي متوالي در يك جامعه است. فرهنگ را نميتوان از بنياد آن يعني تمدن جدا نمود. تمدن بالاترين گروهبندي فرهنگي و گستردهترين سطح هويت فرهنگي است كه انسانها از آن برخوردار است.
تفاوت تمدن و فرهنگ
فرهنگ عاليترين تجليات روح انساني است (چون هنر، فلسفه، دانايي، ادبيات و...) در نتيجه تمدن را، جنبه مادي و فرهنگ را جنبه معنوي است.
آداب و رسوم
آداب و رسوم هنجارهايي است براي هشدار به مردمان تا فعاليتهاي روزمره خود را به روال عادي و مرسوم انجام دهند برخي شيوههاي مرسوم عبارتند از:
آداب اجتماعي، راه و رسم ادب و نزاكت، شيوه لباس پوشيدن شايسته و نحوه خاص بيان مطلب.
عرف
عرف در باورهاي اخلاقي مربوط به درستي و نادرستي يا خوبي و بدي آنها استوار است. عرفها يا قوانين يا دين گروه اجتماعي آميخته ميشود و بياحترامي به آنها ممكن است مجازات زندان، جريمه، تبعيد يا حتي مرگ را به دنبال داشته باشد يا براي آن كيفر و مكافات الهي قائل باشند. سرپيچي از آداب و رسوم با شيوههاي بسيار نرمتر مجازات و تنبيه همراه است. برخي مواردي كه عرف محسوب ميشوند به طور مثال اهانت به شعاير مذهبي يا برهنه شدن در مكانهاي عمومي كه برخلاف عرف جامعه است.
گروه اجتماعي
گروه اجتماعي يك واحد اجتماعي است كه حد وسط بين واحد اجتماعي پايه يعني شخص و بزرگترين واحد اجتماعي يعني جامعه است. تعريف نسبتاً كاملي كه از گروه اجتماعي ميتوان ارائه نمود عبارتست از: گروه، واحد اجتماعي قابل شناسايي، سازمانيافته و بادوامي از اشخاص اجتماعي است كه مطابق هنجارهاي اجتماعي و داشتن منافع و ارزشهاي مشترك، نقشهاي متقابلي را به منظور نيل به هدف يا اهداف مشترك ايفا ميكند. مثل گروه دوستان خانواده و اعضاي يك اتحاديه محلي.
براساس تعريف فوق ميتوان گفت كه گروه داراي ويژگيها و مشخصههاي زير ميباشد:
1. واحد اجتماعي كه گروه ناميده ميشود بايد از درون به اعضا و از بيرون به افراد غير عضو چنين هويتي را القا كند و قابل بازشناسي باشد.
2. گروه داراي ساختار اجتماعي است. يعني موقعيت هر عضو يا شخص نسبت به موقعيتهاي ديگر مشخص و معين است. بنابراين آرايشي از پايگاههاي اجتماعي يا قشربندي در گروه وجود دارد. مثلاً عدهاي فرمانده و عدهاي فرمانبر هستند. هر چند ممكن است اين سلسله مراتب به آساني در گروه قابل تشخيص نباشند.
3. در هر گروه براي هر فردي نقشي وجود دارد و اعضا با انجام نقش خود در زندگي گروهي مشاركت ميكنند.
4. اعضاي گروه با يكديگر تماس و روابط متقابل پيوسته و مداومي دارند.
5. هر گروه هنجارهاي رفتاري دارد كه بر نحوه ايفاي نقشها مؤثرند. اين هنجارها نه قواعد مكتوب هستند و نه مقررات. اما اعضاي گروه آنها را مراعات ميكنند. بنابراين رفتار فرد در گروه با رفتار وي در خارج از گروه تفاوت دارد.
6. اعضاي گروه پارهاي منافع مشترك و پارهاي ارزشهاي مشترك دارند. اين ارزشها كاملاً واضح نيستند ولي حضور آنها وقتي آشكار ميشود كه اختلاف در سطح ارزشها باعث متلاشي شدن گروه شود.
7. هستي و دوام گروه منوط به داشتن يك يا چند هدف اجتماعي است.
8. هر گروه عمري نسبي دارد كه ميتوان آن را اندازه گرفت و اين يكي از نشانههاي مهم افتراق ميان جماعت مستعجل و گروه اجتماعي است.
وجه تمايز گروه با جماعت و دسته اجتماعي
گاهي واژهgroup با واژه جماعتcategory و دسته اجتماعيaggregation جابهجا به كار گرفته ميشود و معادل با آنها تلقي ميشود. ولي اين سه واژه داراي وجه تمايز آشكاري هستند. فرق گروه با جماعت در آن است كه اعضاي گروه در مجاورت مكاني و در كنش متقابل پايدار به سر ميبرند ولي اعضاي جماعت اجتماعي با آنكه در مجاورت مكاني به سر ميبرند داراي كنش متقابل پايدار نيستند.
تفاوت گروه با دسته اجتماعي در آن است كه دسته اجتماعي مجموعهاي از افراد است كه از حيث يك صفت مشترك هستند و ممكن است داراي مجاورت مكاني هم نباشند. بنابراين دسته اجتماعي يك ساخته ذهني است و واقعيت عيني و ملموسي ندارد. ولي گروه داراي واقعيت خارجي است. براي روشن شدن تمايزات فوق مثالهاي زير مفيد هستند. اعضاي يك خانواده و يا كودكان هم بازي يك محل تشكيل يك گروه را ميدهند. در حالي كه افرادي كه براي تماشاي تصادف يك اتومبيل گرد هم آمدهاند تشكيل جماعت اجتماعي را ميدهند. بينندگان يك سريال تلويزيوني در يك كشور تشكيل يك دسته اجتماعي را ميدهند. اعضاي يك خانواده در يك مكان و با كنش متقابل پيوسته با همديگر به سر ميبرند. ولي جمعي كه براي تماشاي يك صحنه تصادف گرد آمدهاند داراي مجاورت مكاني هستند بدون اينكه داراي روابط متقابل پايداري باشند و با همديگر كنش متقابل برقرار كنند. و بينندگان يك برنامه تلويزيوني در يك كشور كه دسته اجتماعي هستند نه داراي مجاورت مكاني و نه داراي روابط متقابل هستند.
گروههاي نخستين و گروههاي ثانوي
تفاوت گروههاي نخستين و گروههاي ثانوي در نوع ارتباطات و روابط متقابلي است كه در ميان اعضاي گروه وجود دارد. گروه نخستين گروهي است كه اعضاي آن با همديگر تماس مستقيم، صميمانه و چهره به چهره دارند. پيوند عاطفي در ميان اعضاي گروههاي نخستين شخصيت حقيقي فرد تجلي پيدا ميكند و شخص نيازي به تصنع و تكلف در رفتارش ندارد. مثل گروه خانواده و دوستان.
گروه ثانوي گروهي است كه اعضاي آن با همديگر پيوندهاي عاطفي ضعيف و موقتي دارند. برخورد بين اعضاي گروه براي هدفي خاص و روابط آنها كمتر مستقيم و چهره به چهره است. عضويت در گروههاي ثانوي از روي تصميم قبلي و مبتني بر محاسبه و قرارداديست مثل اعضاي سهامدار يك حزب و غيره.
تقسيمبندي گروهها به نخستين و ثانوي مبناي تقسيمبندي جوامع نيز ميباشد. گروههاي نخستين مبناي تشكيل جامعه ابتدايي و گروههاي ثانوي مبناي تشكيل جوامع پيچيده را ميدهند. به بياني ديگر در جوامع ابتدايي بيشتر گروههاي اجتماعي از نوع نخستين و در جوامع پيچيده بيشتر گروهها از نوع ثانوي است. البته اين بدان معنا نيست كه در جوامع پيچيده و پيشرفته هيچ نوع گروه نخستين وجود نداشته باشد.
گروههاي عمده اجتماعي
جوامع گوناگون بسته به اينكه در چه مرحلهاي از پيچيدگي و پيشرفت باشند داراي انواع متفاوتي از گروههاي اجتماعي هستند ولي اين بدان معنا نيست كه نتوان گروههاي عمدهاي را يافت كه در تماس جوامع حضور داشته باشند. هر جامعه براي بقا و تداوم خود نياز به يك سري كاركردهايي دارد و اين كاركردها در بين تمام جوامع مشترك هستند. بنابراين گروههايي كه اين كاركردها توسط آنها انجام ميگيرد در بين تمامي جوامع مشترك خواهد بود. در تمامي جوامع شش گروه وجود دارد كه عبارتند از: گروه خانوادگي، گروه تربيتي، گروه اقتصادي، گروه سياسي، گروه ديني و گروه تفريحي.
گروه خانوادگي:
گروه خانوادگي از اشخاصي تشكيل شده كه كاركردهاي اصلياش نيازهاي اساسي زندگي خانوادگي را تأمين ميكند. نيازهاي اساسي كه گروه خانوادگي آنها را ارضا ميكند عبارتند از: روابط جنسي، توليدمثل، مواظبت از فرزندان و مناسبات عاطفي بين اعضا. البته گروه خانوادگي ممكن است در جوامع گوناگون شكل متفاوتي داشته باشد.
گروه تربيتي:
گروههاي تربيتي از گروههاي عمدهاند كه كاركردهاي اجتماعي اصلي آنها انتقال فرهنگ جامعه به نسلهاي متوالي است و اين وظيفه را به صورت رسمي و غيررسمي انجام ميدهند. در جوامع ساده اكثر اين وظيفه بر عهده خانواده بود ولي در جوامع پيچيده بر عهده مؤسسات رسمي آموزش و پرورش گذاشته شده است.
گروههاي اقتصادي:
گروههاي اقتصادي به كار توليد و توزيع كالاهاي مادي و خدمات لازم براي حفظ زندگي جسماني كل افراد جامعه مشغولاند.
گروههاي سياسي:
گروههاي سياسي كاركردهاي مربوط به اداره حكومت، حفظ نظام قانونگذاري، تفسير و اجراي قانون را ايفا ميكنند. احزاب سياسي، نظام قضايي زندانها، ندامتگاهها، واحدهاي نظامي و انتظامي و غيره نمونههايي از گروههاي سياسي هستند.
گروههاي ديني:
گروههاي ديني از لحاظ سامان دادن روابط انساني و خدا در جوامع كاركردهاي چندگانه دارند. به نظم در آوردن و هم شكل كردن رفتارهاي ديني ارشاد و نظارت بر انجام فرائض ديني، مشروعيت دادن به روابط زناشويي و تولد فرزندان نمونههايي از آن كاركردها هستند.
گروههاي تفريحي:
گروههاي تفريحي و سرگرم كننده طيف وسيعي از گروههاي اجتماعي را در بر ميگيرد كه كاركردهاي اصليشان عرضه تفريحات سالم و سرگرميهاي متنوع براي اعضاي جامعه است مثل گروههاي ورزشي، تئاتر، سينما و موسيقي.
مسائل عمده گروهها
رابرت بيلز در ضمن تحقيقات خود درباره گروهها، چهار مسئله عمده را كه هر گروه با آن مواجه است مشخص كرده است. نخستين هر گروه بايد بداند كه چگونه با عوامل خارج از گروه كه بر كاركرد آن اثر ميگذارد خود را سازگار و منطبق كند. دوم اينكه گروه بايد نظارت خود را بر عوامل داخلي كه آن را به هدفهايش نزديك ميكند حفظ نمايد. سوم اينكه لازم است نظارت خاص بر احساسات اعضاي گروه وجود داشته باشد و چهارم آنكه لازم است بين اعضاي گروه امكان حفظ يكپارچگي به صورت مطلوبي وجود داشته باشد.
ساخت گروه
منظور از ساخت روابط پايدار بين موقعيتها و نحوه قرار گرفتن اعضاي گروه نسبت به يكديگر است. به عبارت ديگر ساخت گروه و نحوه آرايش اجزاي آن نسبت به يكديگر است. ساخت گروه ميتواند رسمي يا غيررسمي باشد. در گروههاي با ساخت رسمي اسناد و مدارك اساسنامهها، آييننامهها و نمودارهاي سازماني و زنجيرههاي فرماندهي است كه سلسله مراتب را مشخص ميكنند.
ويژگيهاي ساختهاي رسمي عبارتند از:
الف) الگوي ثابت ارتباطات
ب) اعمال انضباط و نظم رسمي
ج) مشخص كردن و تفكيك مسئوليتها و وظايف تخصصي
د) سلسله مراتب به رسميت شناخته شده قدرت
ه( اعمال پاداشها و مجازاتهاي مثبت و منفي كه از قبل تصويب شده
در ساخت غيررسمي روابط بين اعضا رسمي و انعطافپذير است. اعضا همديگر را ميشناسند و روابط نزديك بين آنها برقرار است مزيت ساخت غيررسمي بر ساخت رسمي انعطافپذير بودن آن است كه در ساخت رسمي بسياري از مسائل از وجود قوانين خشك و خشن ناشي ميشود ولي در ساخت غيررسمي ميتوان مطابق اوضاع انعطافپذير بود. مثل گروه خانوادگي يا گروه دوستان.
انواع رهبري در گروه
از ميان اعضاي گروه ممكن است يك فرد موقعيتي بدست آورد كه بر رفتار ديگران تأثير گذاشته آنها را زير نفوذ و رهبري خود در آورد. جامعهشناسان دو گونه رهبري را از يكديگر متمايز كردهاند:
1. رهبري تخصصي يا ابزاري
2. رهبري ارشادي
رهبري تخصصي يا ابزاري آن گونه رهبري است كه گروه را سامان ميدهد و اداره ميكند. اهداف گروه را در نظر دارد و از مسئوليت خود و طراحي وسايلي كه براي رسيدن به اهداف بكار خواهد رفت كاملاً آگاه است. رهبر ارشادي آن نوع رهبري است كه گرايشهاي خوب و هماهنگي ميان اعضاي گروه ايجاد ميكند در اين نوع رهبري روحيه گروه در بالاترين سطح حفظ ميشود و هماهنگي داخل گروه به حداقل تقليل مييابد.
جامعهشناسان نوع ديگري از تقسيمبندي انواع رهبري را نيز مطرح ميكنند. بر اين اساس رهبر به سه نوع مقتدر، دموكرات و بيقيد تقسيم ميشود. رهبر مقتدر كسي است كه همه تصميمات را شخصاً ميگيرد و به ديگران دستور ميدهد كه فقط تصميمات را اجرا كنند. رهبري دموكراتيك كسي است كه انديشهها و پيشنهادهاي اعضاي گروه را براي رسيدن به اهداف گروه و سازمان مبناي تصميمات خود قرار ميدهد و تصميمات براساس اتفاق نظر گروه گرفته ميشود. رهبر بيقيد كسي است كه معمولاً بدنبال منافع خاصي است و اداره سازمان به بهترين نحو ممكن براي او در اولويت نيست.
كنش متقابل گروهي
در تعريف گروه اجتماعي گفتيم كه يكي از اساسيترين ويژگيهاي گروههاي اجتماعي كنش متقابل اجتماعي است. منظور از كنش متقابل افعالي است كه بين دو يا چند نفر انسان اتفاق ميافتد و در آنان نوعي هماهنگي بوجود ميآورد. كنش متقابل اجتماعي داراي انواع پيوسته و گسسته است. در اثر كنش متقابل گروهي پيوسته و گسسته تحريك پيچيدهاي در گروه بوجود ميآورد كه به آن پويايي گروهي يا ديناميزم گروهي گفته ميشود.
كنش متقابل پيوسته كنش متقابلي است كه اشخاص را به همكاري، همسازي و مانندگردي سوق ميدهد و كنش متقابل گسسته، كنش متقابلي است كه اشخاص را به تعارض، مخالفت و رقابت فرا ميخواند.
1. همكاريcooperation:
همكاري صورتي از كنش متقابل است كه در آن دو يا چند شخص يا گروه به اتفاق هم و با تشريك مساعي يكديگر هدفي مشترك را دنبال ميكنند. همكاري از فرايندهاي اجتماعي است كه هم انواع و هم درجاتي دارد مثلاً همكاري در گروه نخستين شديدتر و بادوامتر از گروههاي ثانوي است. عوامل گوناگوني در همكاري مؤثرند كه عبارتند از:
الف) ميل به هدفي كه نهايتاً نفع خصوصي دارد.
ب) وفاداري به گروه و آرمان آن
ج) بيم تجاوز و حمله از خارج از گروه
د) نياز ساختاري و بنيادي وابستگي متقابل
2. همسازيaccommodation:
فرايند همسازي، حداقل همراهي ميان اشخاص است كه اگر كاملاً موافق هم نباشند به فعاليت خود ادامه دهند به عبارت ديگر همسازي صورتي از كنش متقابل اجتماعي است كه در آن دو يا چند شخص يا گروههاي اجتماعي ميكوشند از تعارض پيشگيري كرده يا آن را كاهش دهند و از بين ببرند. همسازي داراي درجاتي است. مدارا، مصالحه، حكميت و آشتيجويي از انواع همسازي است.
3. مانندگرديassimilation:
مانندگردي فرايندي اجتماعي است كه طي آن دو يا چند شخص يا گروه متقابلاً الگوهاي رفتاري يكديگر را ميپذيرند و خود را با آن هماهنگ ميكنند. وقتي بيگانگان يا اقليتهاي قومي راه و رسم زندگي جامعه ميزبان را ميپذيرند در چهارچوب مانندگردي عمل ميكنند.
4. تعارضconflict:
تعارض صورتي از كنش متقابل است كه در آن دو يا چند شخص يا گروه سعي دارند يكديگر را از سر راه بردارند خواه با نابود كردن خواه با بياثر كردن طرف ديگر. ابتداييترين حالت تعارض جنگ مسلحانه است كه در آن گروههاي بزرگ سعي دارند همديگر را نابود كنند. تعارض در برگيرنده صورتهاي گوناگوني از عدم توافق است. اين عدم توافق با سرزنش با ناسزاگويي، كارشكني و حتي دست به گريبان شدن و اتهام بستن به طرف ديگر شروع ميشود. معمولاً تعارض از رقابت و مخالفت ناشي ميشود.
5. مخالفتopposition:
مخالفت فرايندي اجتماعي است كه طي آن اشخاص يا گروهها سعي دارند يكديگر را از رسيدن به هدفي كه مطلوب آن است يا نيست باز دارند. فرق مخالفت با تعارض در آن است كه در مخالفت برخلاف تعارض خصومت و دشمني بدون حمله مستقيم و رويارويي صورت ميگيرد. گاهي مخالفت در كنار همكاري جريان دارد. مثلاً فراكسيونهاي مجلس در عين مخالفت نهايتاً بايد به صورتي از همكاري دست بزنند تا مصلحت عاليه مملكت آسيب نبيند. مخالفت به صورتهاي گوناگوني ابراز ميگردد. گاهي با كارشكني و مشكلتراشي به قصد اينكه دستيابي طرف مقابل به هدف را به تأخير بيندازد بروز ميكند گاهي نيز به صورت افشاگري، شايعهپراكني و مخالفت جسته و گريخته علني با طرف مقابل بروز ميكند.
6. رقابتcompetition:
رقابت نوعي از كنش متقابل است كه در آن دو يا چند شخص يا گروه براي رسيدن به هدفي كه مدنظر ديگري نيز است تلاش ميكند. فرق رقابت با مخالفت و تعارض در آن است كه در تعارض و مخالفت توجه عمدتاً روي طرف ديگر متمركز است ولي در رقابت هر دو در وهله اول به هدفي كه براي هر دو مطلوب است نظر دارد و در وهله بعدي است كه به يكديگر توجه دارند. رقابت مسالمتآميزتر از تعارض و مخالفت است و داراي يك سري قواعد آگاهانه يا ناآگاهانه است كه افراد گروه آن را مراعات كنند. رقابت مثل يك بازي است كه قواعدي دارد.
7. نهاد اجتماعيsocial institution:
واژه نهاد مانند ديگر واژههاي جامعهشناختي علاوه از معناي فني جامعهشناختي داراي معاني ديگري است كه عامه مردم از آن استنباط ميكنند. واژه نهاد به معاني سرشت، وضع رسم باطن، سنت و قرارداد و غيره به كار رفته است ولي در زبان علمي جامعهشناسي نهاد داراي معاني ديگري است. نهاد نظامي به نسبت پايدار و سازمان يافته از الگوهاي اجتماعي است كه برخي رفتارهاي نظارت شده و يكسان را با هدف برآوردن نيازهاي اساسي جامعه در بر ميگيرد.
فرق نهاد با گروه
عليرغم نزديكي دو مفهوم نهاد و گروه مصداق خارجي آنها متفاوت است. گروه مجموعهاي از افراد است ولي نهاد مجموعهاي از روابط نقشها و الگوهاي رفتاري است. گروه با استفاده از الگوهاي رفتاري و نقشهاي برگرفته از نهاد براي برآوردن نياز اقدام ميكند. اگرچه نهاد به عنوان مجموعه روابط الگومند حول برآوردن يك نياز است كه توسط اعضاي گروه به عمل ميآيند ولي عمر نهاد طولانيتر از عمر گروه است. ممكن است افراد گروه بميرند و افراد جديدي جاي آنها را بگيرند ولي روابط و الگوهاي رفتاري به زندگي خود در بين نسلهاي گوناگون ادامه ميدهند. بعنوان مثال وقتي از نهاد خانواده و گروه خانواده صحبت ميشود مصداق خارجي آنها متفاوت است. وقتي گفته ميشود گروه خانواده منظور مجموعه اعضاي خانواده مثل پدر، مادر و فرزندان و غيره است. ولي وقتي گفته ميشود نهاد خانواده منظور الگوهاي رفتاري و روابط نسبتاً پايدار بين اعضاي خانواده است كه براي برآوردن نيازهاي توليدمثل، نياز جنسي و غيره برپا شده است.
ويژگيهاي نهاد
نهادها داراي 6 ويژگي اساسي هستند.
1. اولين هدف هر نهادي ارضاي يك نياز اجتماعي معين است. به عنوان مثال اقتصاد براي خدمت به توليد، توزيع و مصرف كالاها و خدمات است.
2. نهادها در برگيرنده ارزشهايي است كه به صورت هنجارها و دستورالعملهاي رفتاري در آمدهاند. به عنوان مثال در كشورهاي دموكراتيك در نهاد حكومت ارزشهايي مثل امكان دخالت در امور حكومت، انتخابات آزاد و برابري در برابر قانون مستقر است.
3. نهادها نسبتاً پايدار و دائمياند. الگوها، روابط و نقشهايي كه اشخاص در يك فرهنگ خاص ايجاد ميكنند دوام ميآورد و تبديل به يك سنت ميشود.
4. بنيانهاي اجتماعي نهادها چنان گسترده و عام است كه فعاليتهاي آن جايگاه عمدهاي در پهنه جامعه به خود اختصاص ميدهند. به طوري كه تغيير در نهاد موجب تغيير در ديگر نهادها ميشود. به عنوان مثال نهاد خانواده تا حد زيادي تحتتأثير نهاد اقتصادي قرار دارد.
5. هر چند همه نهادهاي جامعه به هم وابستهاند ولي هر يك از نهادها به تنهايي بر مبناي شبكهاي از هنجارها و الگوهاي رفتاري مورد انتظار به حد اعلا ساخت و سازمان يافته است. مثلاً نهاد آموزش در هر كشور به ساير نهادها ساخت يافته است و روابط بسيار منظمي پيدا كردهاند. امروزه در جوامع براي دانشاندوزي، ارتقاي علمي و پيشرفت از پايهاي به پايه ديگر، ارزش زيادي قائلاند.
6. آرمانهاي يك نهاد را معمولاً بخش عظيمي از اعضاي جامعه پذيرفتهاند چه در حال حاضر در آن مشاركت داشته باشند يا نداشته باشند. مثلاً اكثر اعضاي جامعه چه متأهل و چه مجرد نهاد خانواده را قبول دارند.
كاركردهاي نهاد:
نهادها مانند ساير پديدهها داراي كاركردهاي مثبت و منفي هستند. از كاركردهاي مثبت نهادها ميتوان به موارد زير اشاره داشت.
1. نهادها رفتار اجتماعي شخص را ساده ميسازند. شيوههاي عمل و فكر كردن پيش از آنكه فرد زندگي خود را آغاز كند مهيا هستند. فرد طي فرايند اجتماعي شدن اين الگوها را فرا ميگيرد آنها را اختراع نميكند. به عنوان مثال زبان و سخن گفتن قواعدي دارد كه فرد آن را طي فرايند اجتماعي شدن ياد ميگيرد و شروع به سخن گفتن ميكند.
2. نهاد صورتهاي آماده روابط اجتماعي را در اختيار فرد ميگذارد. شخص نقشها و روابط را اختراع نميكند، بلكه ياد ميگيرد و از قبل ميداند كه در فلان موقعيت بايد چگونه رفتار كند. نهادها هستند كه اين نقشهاي از پيش موجود را به شخص عرضه ميكنند. به عنوان مثال فرد ميداند كه در نقش پدري در خانواده بايد چگونه رفتار كنند.
3. نهادها باعث هماهنگي و ثبات فرهنگ ميشوند. نهادها از طريق هماهنگ و با ثبات كردن رفتار اعضاي جامعه موجب بقاي فرهنگ ميشوند.
4. نهادها بر رفتار افراد نظارت ميكنند و انتظارات جامعه از فرد را بازتاب ميكنند. چون نهادها وجود دارند شخص ميداند چگونه بايد در ميان جمع فكر كند يا عمل كند.
در كنار كاركردهاي مثبت فوق نهادها داراي كاركرد منفي نيز هستند كه عبارتند از:
1. نهادها مانع بر سر راه پيشرفت اجتماعي ايجاد ميكنند. از آن جا كه نهادها پاسدار ارزشهاي گذشتهاند و رفتار را به سوي ثبات و ايستايي سوق ميدهند از نوآوري جلوگيري ميكنند.
2. نهادها باعث سرخوردگي شخصيت فرد ميشوند. اشخاصي كه كاملاً فرهنگپذير نشدهاند و در برابر مراقبت نهادها، ايستادگي به خرج ميدهند به عنوان نااهل معرفي ميشوند در حالي كه ممكن است مقاومت آنها از آزاد انديشي مايه گرفته باشد.
3. نهادها حس مسئوليت اجتماعي را تنزيل ميدهند. رفتارهاي زمان باخته كه حق است اصلاح شوند يا كنار گذاشته شوند كماكان به حضور مزاحم خود در جامعه ادامه ميدهند. زيرا هيچكس مسئوليت تغيير آنها را بر عهده نميگيرند.
كاركرد نهادهاي عمده جامعه
الف) كاركردهاي نهاد خانواده
1. تنظيم رفتارهاي جنسي
2. نشاندن يك نسل به جاي نسل ديگر از طريق توليدمثل
3. مراقبت و حمايت از كودكان، معلولين و سالمندان
4. تثبيت جايگاه اجتماعي و پايگاه فردي از طريق ميراثهاي اجتماعي
5. تأمين اقتصادي اعضاي خانواده كه واحد بنيادي توليد اقتصادي و مصرف حساب ميشوند.
6. اجتماعي كردن كودكان
ب) كاركردهاي نهاد آموزش و پرورش
1. آمادهسازي افراد براي ايفاي شغلي
2. عمل كردن به عنوان حامل و ناقل ميراث فرهنگي
3. آشناسازي افراد با نقشهاي مختلف اجتماعي
4. آمادهسازي افراد براي ايفاي برخي نقشهاي خاص موردانتظار
5. فراهم كردن بناي ارزشيابي و فهم پايگاههاي اجتماعي
6. ايجاد دگرگوني از طريق توسعه پژوهشهاي علمي
7. تقويت قدرت سازگاري افراد با ارزشهاي جامعه و بهبود روابط اجتماعي
ج) كاركردهاي نهاد ديني
1. كمك به اشخاص در پيدا كردن هويت اخلاقي
2. فراهم كردن تفسيرهايي كه به تبيين محيط اجتماعي انسان كمك ميكند.
3. تقويت روحيه اجتماعي، انسجام اجتماعي و همبستگي گروهي
4. تقويت و تحكيم مباني ارزشهاي زندگي انساني و وحدت نوع بشر
د) كاركردهاي نهاد اقتصادي
1. توليد كالاها و خدمات
2. توزيع كالاها و خدمات همراه با توزيع منافع اقتصادي (نيروي انساني و تأسيسات)
3. مصرف كالاها و خدمات
ه( كاركردهاي نهاد حكومت
1. نهادي ساختن هنجارها از طريق قوانيني كه در دستگاه قانونگذاري دولت تصويب شده است.
2. به اجرا گذاشتن قوانين مصوب
3. حل مناقشات ميان اعضاي جامعه
4. ارائه خدماتي نظير بهداشت، آموزش و پرورش و رفاه
5. حفظ امنيت داخلي و خارجي شهروندان
نهادهاي اساسي
پنج نهاد اساسي ذكر شده به اعتبار كاركردهايي كه دارند كاملاً به يكديگر وابستهاند. هرگاه جامعهاي بخواهد به صورت مؤثري كار كند. نهادهاي بنيادي آن بايد به شكل كارآمد و نافذي در ارتباط باشند. همچنين بايد يك توازن ظريف و متناسبي بين نهادهاي خانوادگي، حكومتي، ديني، اقتصادي و آموزشي برقرار باشد از آن جا كه نهادها، كاركردها و وظايف متعددي ايفا ميكنند كه گاه با يكديگر تداخل دارد. برقراري توازن مذكور در يك زمان و مكان كار دشواري است هر چند اكثر نهادها ممكن است توانايي كمك به نيازهاي مشابهي را داشته باشند. لازم است يك نهاد بر نهادهاي ديگر مسلط باشد و نفوذ مؤثري بر ديگر نهادها داشته باشد. به عنوان مثال هر دو نهاد خانواده و نهاد آموزش و پرورش در اجتماعي كردن نوجوانان سهيماند. در جامعه صنعتي جديد مدرسه در انجام وظيفه آموزش مسئوليت اصلي را دارند. ولي در اجتماعات روستايي مبتني بر كشاورزي، خانواده مسئوليت اصلي را برعهده دارد.
جابجايي كاركرد نهادها
از آن جا كه برخي نهادها اهميت خاصي پيدا ميكنند كاركردهاي نهادي از يك نهاد به نهادي ديگر جابجا ميشود. يك چنين تغيير و جابجايي ممكن است هنگامي رخ دهد كه يك يا دو شرط زير فراهم شود:
1. نهاد در برآوردن يك نياز معيني دچار ناتواني شود.
2. دو يا چند نهاد قادر به برآوردن يك نياز باشند اما يكي از آن نهادها به صراحت نشان دهد كه آن نقش را به وجه بهتري ايفا ميكند. مثلاً در جامعه صنعتي جديد نهاد خانواده بسياري از كاركردهاي خود را به نهادهاي ديگر واگذار كرده است.
نقش و پايگاه اجتماعي
جامعه مانند يك ارگانيسم است كه هر يك از اعضاي آن وظيفه خاصي را انجام ميدهند. بديهي است كه در ارگانيسم همه اعضا و وظايف آنها به يك اندازه اهميت ندارد. عملكرد بعضي از اعضا حياتيتر از ساير اعضا است. در جامعه نيز چنين است بنابراين جامعه تركيبي از نقشها و پايگاههاي متفاوت است و هر فرد در جامعه داراي موقعيت خاصي است. ارزش و اعتباري كه جامعه به موقعيت فرد قائل است، پايگاه اجتماعي ناميده ميشود. به عبارت ديگر پايگاه اجتماعي به موقعيت و جايگاهي اطلاق ميشود كه يك فرد در گروه يا يك گروه در مقايسه با گروههاي ديگر احراز ميكند. جامعه از افرادي كه در موقعيت و پايگاه خاصي قرار دارند انتظارات خاصي دارد. رفتاري كه فرد مطابق اين انتظارات انجام ميدهد نقش اجتماعي ناميده ميشود. ارزش و اعتبار و موقعيتي كه افراد جامعه به يك استاد دانشگاه قائل هستند، پايگاه اجتماعي او را تشكيل ميدهد. مجموعه كارهايي كه او در مقام استاد دانشگاهي بايد انجام دهد نقش اجتماعي او تلقي ميشود.
عوامل تعيين كننده پايگاه اجتماعي
عوامل تعيين كننده پايگاه اجتماعي افراد منابعي هستند كه دارا بودن آنها از نظر اكثريت اعضاي جامعه با ارزش تلقي ميشوند. ممكن است عوامل مؤثر بر پايگاه اجتماعي از جامعهاي به جامعهاي ديگر و از گروهي به گروه ديگر متفاوت باشد. ممكن است در يك جامعه دارايي مادي عامل مهم در تعيين پايگاه اجتماعي افراد باشد. ولي در جامعه ديگر اصل و نسب تعيين كننده باشد. دستهاي از عوامل و منابع تعيين كننده پايگاه اجتماعي افراد عبارتند از:
1. نياكان و اصل نسب، موقعيتي ممتاز يا معمولي به فرد ميدهد براي اينكه تولد در خانوادهاي خوشنام يا بدنام در جامعه حتي در آزادمنشترينشان نوعي ارزش به حساب ميآيد. ارجمندي يا بيمقداري نياكان بر چندين عامل مبتني است مثل حسن شهرت خانوادگي، سابقه سكونت در محل بومي يا مهاجر بودن.
2. نوع تمكن يكي از معيارهاي جهاني پايگاه اجتماعي را تشكيل ميدهد. اين ملاك عيني و قابل اندازهگيري خارجي است. ثروت داراي معناي اجتماعي است. ثروتي كه نسل اندر نسل اندوخته شده و به ارث رسيده است از لحاظ اعتبار اجتماعي با ثروت نوكيسهها كه از راه مشكوك تحصيل شده است تفاوت دارد.
3. كارايي عملي شخص يك معيار مهمي در تعيين پايگاه اجتماعي است. شخص برحسب آنچه ميكند در جامعه رتبهبندي ميشود و مراتب آن بستگي به ارج و قربي دارد كه اشخاص براي مشاغل قائلاند.
4. ميزان و نوع تحصيلاتي كه شخص انجام داده است در هر جامعهاي از عوامل تعيين كننده پايگاه اجتماعي است.
5. در جوامعي كه دين در ساختار اجتماعي نقش مهمي دارد تحصيلات عالي ديني و حوزههاي علمي كه از آن جا اجتهاد گرفته شده است از ملاكهاي تعيين پايگاه است.
6. خصوصيات بيولوژيكي نيز از عوامل مؤثر در تعيين پايگاه اجتماعي افراد هستند. جنس يك معيار جهاني است. به اين معنا كه مرد عموماً پايگاه بهتري از زن دارد. سن و سال نيز يك معيار جهاني است. پيران در مقايسه با جوانان از پايگاه بالاتري برخوردارند.
پايگاه اجتماعي اكتسابي و پايگاه اجتماعي انتسابي
پايگاه اجتماعي افراد برحسب ميزان برخورداري آنها از منابع با ارزش اجتماعي ارزيابي ميشود. ممكن است اين منابع با كوششهاي خود فرد حاصل شود يا به طريقي ديگر و بدون تلاش فرد به او انتقال يافته باشد پايگاهي كه فرد از طريق تلاش براي به دست آوردن منابع با ارزش اجتماعي به دست ميآيد پايگاه اكتسابي يا محقق فرد است. ولي پايگاهي كه فرد در آن زاده ميشود يا بدون حق انتخاب و تلاش به او واگذار ميشود پايگاه انتسابي يا محول فرد است. به عنوان مثال فردي از طريق تلاش و ادامه تحصيل به مقام پزشكي ميرسد، پايگاهي كه وي بدست ميآورد اكتسابي است ولي پايگاهي كه فرد از طريق تولد در يك خانواده خوشنام بدست ميآورد پايگاه انتسابي اوست. چون فرد اختياري در تولد در آن خانواده نداشته است.
بيثباتي و تضاد پايگاه اجتماعي
از نظر تاريخي در اكثر جوامع پايگاههايي كه افراد در گذشته بدست ميآورند نسبتاً پايدار و ثابت بود. شغل فرد، تعلق قومي و طبقههاي او، همگي با يكديگر متناسب و هماهنگ بود ولي در جوامع جديد صنعتي كه افراد هم داراي پايگاه انتسابي و هم داراي پايگاه اكتسابي هستند فرد ميتواند تعداد بسياري پايگاه را در يك زمان داشته باشد. چنين موقعيتي را ناهمساني پايگاه ميگويند.
كساني كه در پايگاههاي ناهمسان و متضاد قرار ميگيرند، ممكن است با همانند كردن خود با هر يك از پايگاههاي متعارض و انكار وابستگي خود به پايگاه پايينتر واكنش نشان دهند. يا بكلي در هويت خود سرگردان و معذب باقي بماند. ممكن است فرزند يك كشاورز فقير روستايي درس بخواند و پزشك شود. او به عنوان يك پزشك پايگاه اجتماعي نسبتاً بالايي دارد ولي در محيط روستا و در بين آشنايان پايگاه اجتماعي او با توجه به خانوادهاش تعيين ميشود.
پايگاه كليدي و نقش كليدي
هر شخصي به شمار گروههايي كه در آنها عضويت دارد پايگاه اجتماعي دارد. اما از ميان آنها يكي پايگاه اصلي شمرده ميشود كه اصطلاحاً پايگاه كليدي ناميده ميشود. تعيين پايگاه كليدي براي يك شخص تنها به پايگاهي كه او با امكانات شخصياش احراز كرده است بستگي ندارد بلكه به ارزشهاي جامعه نيز مربوط است. اگر در جامعهاي ارزشهاي اقتصادي از اهميت بالايي برخوردار باشد شغلهاي پولساز پايگاه كليدي فرد خواهد بود. و اگر خانواده يا نهاد دين از شأن و منزلت بالاتري برخوردار باشد پايگاه كليدي را بايد در مقام ديني فرد يا موقعيت خانوادگي او جستجو كرد.
جامعه از دريچه پايگاه كليدي فرد او را ميبيند و ساير پايگاههاي او را نيز از آن منظر تعبير و تفسير ميكند. بنابراين انتظاري كه جامعه از فرد دارد با نقش كليدي او در ارتباط است. وظايف و كاركردهايي كه با پايگاه اجتماعي كليدي فرد همراه است نقش كليدي فرد تلقي مي شود.
نقش اكتسابي و نقش انتسابي
جامعه براي هر يك از اعضاي خود نقش يا نقشهايي را تعيين ميكند. اگر فرد نقش يا نقشهاي خود را مطابق انتظارات جامعه ايفا كند نقش او محول يا انتسابي است ولي اتفاق ميافتد كه افراد نقش خود را ايفا ميكنند ولي در ايفاي آن مطابق انتظارات جامعه عمل نميكنند در اين حالت نقش فرد را محقق يا اكتسابي گويند. تفاوت بين نقش انتسابي و نقش اكتسابي ممكن است ناشي از دلايل زير باشد:
1. عدم شناخت صحيح فرد از آنچه ايفاي يك نقش اقتضا ميكند.
2. تمايل فرد به عدم انطباق نقش خود با الزامات و انتظارات ديگران
3. ناتواني در ايفاي صحيح يك نقش
عوامل مؤثر در توزيع نقش
در هر جامعه نقشهاي اجتماعي موافق موازيني معين بين اعضاي جامعه توزيع ميشود. عدهاي از اين موازين عبارتند از:
1. سن: در جوامع نقشهايي كه افراد در ادوار متفاوت عمر خود ايفا ميكنند متفاوت است. نقشي كه جامعه به يك كودك يا نوجوان واگذار ميكند با نقشي كه به يك مرد بالغ يا زن بالغ واگذار كرده است متفاوت است. همچنانكه افراد از ادوار گوناگون زندگي ميگذرند نقشهاي تازهاي ميپذيرند.
در بعضي جوامع گذر از يك مرحله به مرحل