عنوان تحقيق:
ويژگي حاكم و حكومت
تعريف حاكميت
يكي از عناصر و اركان اصلي تشكيل دهندة جامعه، عنصر حاكميت يا قدرت سياسي است. در واقع اساس و ماهيت هر حكومتي نيز حاكميت آن ميباشد. به همين جهت عنصر حاكميت و شناخت دقيق آن لازم و ضروري است.
وجود حكومت به عنوان ضرورت اجتماعي و به عنوان نياز فطري و طبيعي جوامع بشري جاي هيچگونه ترديدي نيست و بلكه از مهمترين موضوعاتي است كه بشر از دوران بسيار ابتدايي خود بدان توجه نموده است و لزوم و اهميت آن در تمامي نقاط جهان بوده است و بسياري از فلاسفه و انديشمندان جهان بر لزوم آن تصريح نمودهاند. از جمله ارسطو و افلاطون.[1]
انواع حكومتها به صورت كلي
حكومت فردي (آتوكراسي)
حكومت انحصاري طبقه يا عدهاي خاص مثل نجبا (اليگارشي)
حكومت تيموكراسي (حكومت براساس دارا بودن مقدار معيني از مال و ثروت)
حكومت جمهوري (دموكراسي)[2]
تأسيس حكومت
به توجه به ورود دين در ابعاد مختلف زندگي انسان، اجراي كامل احكام و مقررات دين و در نتيجه وصول به اهداف آن جز با برقراري حكومت مبتني بر دين امكانپذير نيست.
تشكيل حكومت توسط رسول خدا(ص) در مدينه، بهترين دليل بر رابطه دين با سياست است.
تشكيل حكومت از وظايفي بود كه از جانب خدا بر عهده داشت زيرا او مأمور اجراي دين بود و اجراي كامل آن جز از طريق حكومت امكانپذير نبود.[3]
هر حكومتي نياز به حاكم و رهبري شايسته دارد و هر جامعهاي نيازمند حاكم و حكومت است كه شروط كلي و اساسي به طور خلاصه مستفاد از روايات شامل: فقاهت، عدالت و مديريت ميباشد كه در جايي ديگر به طور گسترده به آن ميپردازيم.
ضرورت تشكيل حكومت ديني
لزوم حكومت در دين
اسلام نظام قانوني و تشريعي خود را كاملترين و مترقيترين نظام قانوني جهان ميداند، آن چنان كه به طور مطلق، غير خود را باطل ديده و قرآن كريم با كمال صراحت ميفرمايد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا»؛[4] امروز دين شما را به حد كمال رسانيدم و بر شما نعمتم را تمام كردم و اسلام را برايتان برگزيدم.
و نيز با كمال اطمينان ميفرمايد: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اْلإِسْلامِ دينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ»؛[5] و هركس غير از اسلام ديني اختيار كند، هرگز از وي پذيرفته نيست و او در آخرت از خاسرين (زيانكاران) است.
و خاسر را نيز در آية ديگري تفسير فرموده كه: « قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ»؛[6] زيانكاران آنان هستند كه خود و اهل بيت خود را در قيامت به خسران جاودان درافكنند.
در آيه ديگري فرموده: « وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرينَ»؛[7] و نبايد هرگز از آنان باشي كه آيات خدا را تكذيب ميكنند كه از زيانكاران عالم خواهي شد.
بدان معنا كه هركس اسلام را نپذيرفت، خاسر است و خاسر كسي است كه آيات الهي را نپذيرد و نيز اعلام فرمود كسي كه آيات الهي را نپذيرد، به خود و خويشاوندان خود ضرر غيرقابل جبران وارد كرده است. در آية ديگر، دستورات قرآن و تمامي احكام اسلام را مطابق با فطرت دانسته و ميفرمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»؛[8] پس تو اي رسول (با همه پيروانت) مستقيم روي به جانب آيين پاك اسلام آور و پيوسته از طريقة دين خدا كه فطرت خلق را بر آن آفريده است پيروي كن كه هيچ تغييري در خلقت خدا نبايد داد.
يعني قرآن و دين اسلام همان است كه فطرت انساني برحسب آن آفريده شده است. البته چنان كه ديدهايم پروردگار متعال به خواستههاي فطري، طبيعي و غريزي در ابعاد مختلف آن جواب مثبت داده و فوايد و خواص و زيباييها و جذابيتهايي را كه خداوند متعال آفريده است همان است كه هرگاه انسان بدان توجه كند همان را ميخواهد و گويي از قبل، خود آن را خواسته است.[9]
پس محال است چنين آييني نسبت به يكي از طبيعيترين مسائلي كه لازمة زندگي انسانهاست بيتفاوت و بيتوجه باشد.
انسان بالطبع مدني است
زندگي انساني به گونهاي است كه نميتواند به تنهايي تمام نيازهاي خود را تأمين كند و بدين سبب بايد به طور جمعي زندگي كند كه اين امر، اساس نهاد جامعه است. در اين زندگي انسانها به صورت تعاون كارها را انجام ميدهند و هر فرد گوشهاي از حاجات جامعه را برطرف ميكند و زندگي ايدهآل بشري تأمين ميگردد و در پناه اين تعاون، نسل بشري تداوم مييابد؛ زيرا زندگي فردي انسان به شدت در معرض حوادث خطرناك بوده و آسيبپذير است.
تشكل اجتماعي: اجتماع و تشكل معقول آن از ضروريترين مسائل انساني است كه بقاي نسل، آن را طلب ميكند و حب ذات او، كه پيوسته درصدد مقتضيات بقاي اوست، در اين مسئلة مهم، كوشا و پيگير است؛ زيرا طبع او طوري است كه به شدت از نابودي بيمناك است و كابوسي سهمگينتر از خطر مرگ احساس نميكند و انسان به طور طبيعي خواستار چيزي است كه بتواند او را در راه رسيدن به اين مطلوب ياري كند. بلكه انسان به طور فطري از هر چه كه جامعه را- كه پناهگاه اوست- تهديد كند، به سختي هراسان و هر چيز را كه امن و امان جامعه را تأمين نمايد، طالب است.
بقاي جامعه به قانون: چون بشر مفطور به حبّ ذات است، دايماً در جلب منافع شخصي كوشا بوده و ضرر را از خود دفع ميكند و در اين راستا قهراً كِشمكشهايي از اصطكاك و تزاحم منافع حاصل ميشود و اگر مرزي بين حق و باطل نباشد، خطر هرج و مرج و هلاكت نسل و حرث، كه انسان به شدت از آن گريزان است، متوجه جامعه خواهد شد و آن مرز بين حق و باطل، عبارت از تشريع نظام قانوني است كه جايز و غير جايز را معلوم كند و حلال و حرام و صحيح و فاسد را تبيين نمايد.
پايه گذار حكومت اسلامي
نخستين پايه گذار حكومت اسلامي است و نخستين حكومت اسلامي همان حكومتي است كه با دست شخص پيامبر تأسيس گرديد و اين حكومت هر چند از نظر سازمان و تشكيلات اداري مانند حكومتهاي جهان امروز نبود، ولي با يك تركيب ابتدايي كه بر چهار ركن: والي، عامل خراج و قاضي و اطاعت از مركز حكومت، استوار بود و در حقيقت نمونه يك حكومت كاملي بود. البته سرعت تشكيل حكومت سالامي به وسيله پيامبر(ص) ضرورت اين كار را در جوامع اسلامي در اولين فرصت نشان ميدهد.
اين كار روشن ميسازد كه جامعه مسلمانان بايد در نخستين فرصت، نظام سياسي مستقل خود را متناسب با هر عصري تأسيس كنند.
در حقيقت گسترش وسيع اسلام و پيدايش جامعه مسلمانان از روز نخست با تصدي قدرت سياسي همراه بوده است، اين مطلب روشن ميكند كه براي جامعه مسلمانان ادامة زندگي در يك نظام و حكومت سياسي غيراسلامي ناممكن است.
همه اينها با مطالعة كتابهايي كه دربارة سيره و تاريخ زندگاني پيامبراكرم(ص) با دست مورخان قديم نوشته شده، روشن ميشود، مانند: سيرة ابن هشام، تاريخ طبري، تاريخ ابن اثير، ارشاد مفيد و كشف الغمّه و از متأخرين كتاب تاريخ سياسي اسلام نگارش دكتر حسن ابراهيم حسن و ديگر كتب تاريخي.[10]
حكومت اسلامي در متن ايدئولوژي اسلامي
اگر احكام و تعاليم اسلام را از نظر بگذرانيم، ميبينيم كه حكومت اسلامي در متن ايدئولوژي اسلامي قرار دارد، به طوري كه عمل به تعاليم اسلام بدون تحقق حكومت اسلامي غيرقابل تصور است. تعاليم و احكام اسلام از دو جهت احتياج به حكومت دارد:
1. وحدت مسلمانان بدون حكومت امكانپذير نيست:
اسلام دين وحدت است و در ضمن نصوص فراوان، مسلمانان را به وحدت و اتحاد دعوت ميكند و از پراكندگي و تفرقه و اختلاف برحذر ميدارد تا آنجا كه همه ميدانيم، عينيت اسلام روي دو كلمه استوار شده است: «كلمه توحيد» و «توحيد كلمه»، قرآن در اين باره ميفرمايد:
« وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ..»؛[11] اين قرآن راه راست من است، از آن پيروي كنيد و از راههاي كج و نادرست نرويد، كه شما را جدا و پراكنده و از راه راست برميگرداند.
باز ميفرمايد:
« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا»؛[12] همگي به ريسمان خداوند چنگ بزنيد و پراكنده نشويد و نعمتهاي الهي را به ياد بياوريد كه همگي دشمن يكديگر بوديد و خداوند ميان دلهاي شما الفت داد تا همگي با هم برادر شويد.
باز ميفرمايد:
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»؛[13] مؤمنان با هم برادرند.
و نيز ميفرمايد:
« وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ»؛[14] خداوند دلهاي آنان را به هم نزديك ساخت كه اگر آنچه كه در زمين است خرج ميكردي دلهاي آنان را به يكديگر نزديك نميكردي. خداوند ميان آنان الفت داد و به هم نزديك كرد، كه او توانا و دانا است.
خداوند در اين آيه به پيامبر خود منت ميگذارد، كه آنها را هدايت كرد و دلهاي آنان را به هم نزديك ساخت، در نتيجه همگي پذيراي اسلام شدند، صفوف آنان را مستحكم نمود و آخرين هدف اسلام نيز همين بود و همچنين است آيات ديگري كه به تأسيس جامعه اسلامي متحد فرمان ميدهد و آن را شرط اساسي رسيدن به سعادت ميداند و روشن ميسازد كه هدف قرآن يكي كردن امت اسلامي است، روي اين اصل پيامبر اكرم(ص) فرمود:
«من اتاكم و امركم جميع (مجتمع) علي رجل واحد، يريد ان يشقّ عصاكم او يفرق جماعتكم فاقتلوه»؛[15] اگر كسي به سوي شما بيايد، در حالي كه شما درباره فردي اتفاق نظر داريد و او بخواهد اجتماع شما را به هم بزند و ميان شما اختلاف بيندازد او را بكشيد.
باز فرمود:
«مثل المؤمن من المؤمن كالبنيان المرصوص يشدّ بعضه بعضا»؛ مثل مؤمنان نسبت به يكديگر مثل بنياد استواري است كه قطعات آن، يكديگر را پابرجا نگاه ميدارد.
اميرمؤمنان علي(ع) در اين باره ميفرمايند:
«و الزموا السّواد الاعظم، فانّ يد الله مع الجماعه و اياكم و الفرقه فانّ الشاذّ من الناس للشيطان كما انّ الشاذّ من الغنم للذئب الاّ من دعا الي هذا الشّعار فقتلوه و لو كان تحت عمامتي هذه»؛[16] در سواد اعظم زندگي كنيد، زيرا دست خدا پشتيبان جماعت است، از اختلاف و جدايي برحذر باشيد، زيرا آدم تك رو و تنها مال شيطان است، چنان كه تنها مانده از گوسفند، طعمه گرگ ميباشد، آگاه باشيد هر كه مردم را به اختلاف و تك روي وادارد، او را بكشيد اگرچه در زير عمامه من باشد.
و در حديث ديگر امام صادق(ع) ميفرمايد:
«من فارق جماعه المسلمين و نكث صفقه الإمام جاء الي الله عزّوجلّ اجدم»؛[17] هر كه از جماعت مسلمين دوري گزيند و بيعت امام را بشكند، با دست بريده به سوي خدا رود: (زيرا دست وسيله بيعت است و جزاي شكستن بيعت بريدن آن است).
از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود:
« من فارق جماعه المسلمين قيد شبر فقد خلع ربقه الاسلام من عنقه»؛[18] كسي كه به اندازه يك وجب از جماعت مسلمين دوري گزيند (كوچكترين حدود و احكام اسلام را كنار گذارد)، رشته اسلام را از گردن خود باز كرده است.
علاوه بر ايها، آيات و روايت ديگري است كه مسلمانان را به وحدت و اتحاد دعوت ميكند. بديهي است، كه اتحاد و اتفاق ملت و مردم جامعه، بدون حكومت ممكن نيست، زيرا بدون دولت هر گروهي راهي را اختيار ميكند و هر جمعيتي خط مشي جداگانهاي برميگزيند و اتحاد تبديل به اختلاف و نفاق ميشود، كوتاه سخن آنكه، دولت و حكومت عامل و رمز وحدت و يگانگي است.
2. قوانين اسلام و تشكيل حكومت
قوانين اسلام براي اداره نظام اجتماعي، سياسي، نظامي، اقتصادي و فرهنگي وضع شده است و عمل به اين قوانين و دستورات بدون تشكيل دولت و حكومت امكان پذير نيست.
مثلاً اسلام مسلمانان را به جهاد و دفاع امر ميكند و يا ميخواهد در جامعه بر كساني كه مجرم هستند، اجراي حد بشود و دستور ميدهد در برابر ظلم ستمگران نبايد ساكت نشست و نيز يك رشته احكام مالي براي تأمين مخارج ضروري يك دولت دارد مسلماً اجراي اين قوانين و عمل به اين دستورات بدون حكومت ممكن نيست. آيا تشريع اين نوع قوانين، دليل بر اين نيست كه اسلام تشكيل حكومت اسلامي را لازم ميداند، زيرا اجراي اين قوانين به يك سازمان دولتي نيازمند است كه بدون قدرت حكومت كسي از عهده انجام آنها بر نميآيد؟
البته ميدانيم، اسلام تنها يك سلسله تشريفات عبادي و دستورات خشك اخلاقي نيست، كه هر فرد بتواند به تنهايي در منزل و يا در عبادتگاه خود آنها را انجام دهد، بلكه اسلام، يك نظام كامل اقتصادي و يك سيستم جامع اجتماعي و يك قانون مدني و جزائي بين المللي است، كه عمل به آنها بدون حكومت غيرقابل تصور است. آيا معقول است، اين نوع قوانين تشريع بشود، ولي قوه مجريه و قدرتي نباشد، كه بتواند مسئوليت اجراي اين قوانين را عهدهدار شود؟ و مسلماً تنها وجود قانون نميتواند، جامعه را به سوي نظم سوق دهد.
مرحوم سيدمرتضي بر لزوم حكومت در اسلام بيان جالبي دارد، اينك خلاصه آن را از نظر شما ميگذرانيم:
«حيات جامعة اسلامي و ملت مسلمان، بسته به اموريا ست كه يكي از آنها امر و نهي است». خداوند ميفرمايد:
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ»؛[19] اي كساني كه ايمان آوردهايد، خدا و رسول را پاسخ نيكو دهيد، هنگامي كه شما را براي امري كه شما را زنده ميكند، ميخواند.
اين آيه به امر به معروف و نهي از منكر تفسير شده است. يعني اين دو فريضه، ضامن بقا و حيات جامعه است و ضامن اجراي همه قوانين فردي و اجتماعي است. و حتي آيه:
« وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ»؛[20] شما را در قصاص كردن زندگاني است، اي دارندگان عقل.
بخشي از امر به معروف است و در حقيقت امر به معروف، در (ضمن قصاص از قاتل) مجسم شده است و قصاص كردن از قاتل، مبدأ حيات و زندگي است.
امر و نهي به طوري كه اين آيات ميرساند، عامل بقا و وسيله زندگاني است. از اين جهت است كه بايد در جامعه، امام و پيشوايي باشد تا مردم را امر و نهي نمايد و در جامعه اقامه حد كند، با دشمنان به پيكار برخاسته و ميان پيكارگران غنائم را قسمت نمايد، مردم را به كارهايي وا دارد كه صلاح جامعه در آن است و از كارهايي برحذر دارد كه بر ضرر مردم است و لذا امر به معروف يكي از اسباب حيات و بقا جامعه است. امر به معروف و نهي از منكر دو فريضه بزرگ الهي است كه بقيه فرائض با آنها برپا ميشوند و اگر اين دو فريضه تعطيل شوند، مرگ و نابودي جامعه حتمي است.[21]
خلاصه: اينها يك سلسله احكام و قوانيني است كه اجراي آنها احتياج به حكومت دارد. اما اخبار و روايت معتبري كه در آنها بر لزوم تشكيل دولت و حكومت اسلامي تصريح شده است، فوق العاده زياد است و ما تنها به بعضي از آنها اشاره ميكنيم:
1. فضل بن شاذان از حضرت رضا(ع) نقل ميكند كه آن حضرت در بيان لزوم و ضرورت حكومت در جوامع بشري ميفرمايد: «... ما هيچ يك از فرقهها و ملتها را نميبينيم كه جز به وجود يك سرپرست و يك رئيس به حيات خود ادامه داده و باقي مانده است، زيرا براي امر دين و دنيا ناگزير بايد چنين شخصي باشد. بنابراين از حكمت خداوند حكيم به دور است كه مخلوقات خود را بيسرپرست بگذارد، با اينكه ميداند وجود چنين شخصي براي آنها ضروري است و بدون آن زندگيشان تباه ميشود، زيرا تحت رهبري او با دشمنانشان ميجنگند و درآمد ملي و عموميشان را عادلانه تقسيم ميكند و به وسيله او نماز جمعه و جماعت برپا ميدارند و دست ستمگران را از حريم حقوق مظلومان كوتاه ميكنند».[22]
آري، دولت و حكومت در نظر اسلام آن قدر داراي اهميت است كه صلاح و فساد امت به آن نسبت داده شده است. رسول اكرم(ص) فرمود:
«صنفان من امّتي اذا صلحا صلحت امّتي و اذا فسدا، فسدت امّتي...»
«قيل يا رسول الله و من هم؟ قال: الفقهاء و الامراء»؛[23] از امت من دو گروه هستند كه اگر آنها اصلاح شدند، همه امت من اصلاح ميشوند، وقتي آنها فاسد شدند، همه امت من فاسد ميشوند، گفته شد يا رسول الله آنها كدامند؟ فرمود: دانشمندان و زمامداران.
خلاصه: لزوم ضرورت حكومت در جوامع بشري از نظر عقل و شرع و تاريخ، يك موضوع كاملاً بديهي است، كه بيش از اين احتياج به دليل و برهان نيست و لذا ما هم به همين اندازه اكتفا ميكنيم.
از اين جهت بر علما و انديشمندان اسلامي است كه تمام تلاش و كوشش خود را بكار برند، تا كاملاً تمام جوانب اين مسئله را بررسي نمايند.
ولي ناگفته نماند، اين موضوع حياتي كه سرنوشت مسلمانان بسته به آن است، در طول تاريخ مورد توجه قرار نگرفته و روي مسائل آن بحث و دقت كافي نشده است، به طوري كه ميتوان گفت: هيچ يك از معارف اسلامي و هيچ بخش از علوم اسلامي به اندازه نظام حكومتي اسلام در پرده ابهام باقي نمانده است.
وظايف حاكم اسلامي در احاديث
اگر كسي احاديث و اخباري كه در اين زمينه از پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار وارد شده است، مطالعه كند، ميبيند يك سلسله كارهايي است كه از وظايف امام شمرده شده است، خود اين نوع روايات دليلي است، بر اينكه در نظام اسلامي، حكومت و دولت وجود دارد و ائمه اطهار در اين روايات وجود امام و حاكم را مسلم گرفتهاند و يك سلسله از امور را از وظايف امام و حاكم دانستهاند.[24]
اينك به عنوان نمونه احاديثي را كه پارهاي از كارها را از وظايف امام يا حاكم معرفي ميكند از نظر ميگذرانيم:
1. امام صادق(ع) درباره «انفال» ميفرمايد:
« و ما اخذ بالسّيف فذالك الي الإمام يقبله بالّذي يري كما صنع رسول الله بخيبر»؛ آنچه به وسيله جنگ و شمشير به دست آمده است، مال امام است، امام هر كجا صلاح بداند مصرف ميكند، چنانچه رسول اكرم(ص) در جنگ خيبر اين چنين كرد.[25]
2. هنگامي كه از امام صادق(ع) درباره حقوق كسي كه زكات جمع آوري ميكند، سؤال شد، فرمود:
«ما يراي الإمام و لا يقدر له شي»؛ هر چه امام نظر بدهد و قدر معيني ندارد.[26]
3. درباره تقسيم زكات امام صادق(ع) فرمود: «كسي كه بدهكار است و نميتواند بدهي خود را بدهد، بر امام واجب است، بدهي او را از زكات بپردازد». همچنين امام بايد زكات را «في سبيل الله» يعني كارهايي كه منفعت عمومي ديني دارد، مصرف كند، مثلاً گروهي كه عازم جهاد هستند ولي قدرت تهيه سلاح را ندارند، يا عدهاي از مؤمنان هستند، ميخواهند به حج بروند، ولي قدرت مالي ندارند، بر عهده امام است از زكات، هزينه و مخارج اينها را تأمين نمايد و نيز «ابن السبيل» يعني مسافري كه در سفر درمانده شده به شرط اينكه سفرشان، سفر معصيت و حرام نباشد، وظيفه امام است كه از بودجه زكات او را به وطنش برساند».[27]
4. از حضرت اميرمؤمنان علي(ع) درباره احيا و آباد كردن زمينهايي كه موات است، سؤال شد، فرمود: «هركس زمين مواتي را آباد كند، زمين مال او ميشود و بايد خراج و ماليات آن را در حال صلح به امام بپردازد».[28]
5. از امام باقر(ع) درباره شخصي كه روزه خود را بدون عذر در ماه رمضان ميخورد و شهود بر عليه او شهادت دادند كه او سه روز از ماه رمضان را افطار كرده است. سؤال شد، وي فرمود: از آن شخص سؤال ميشود آيا به نظر تو روزه خوردن گناه دارد يا نه؟ اگر گفت: نه (او منكر يكي از ضروريات دين است) وظيفه امام است كه او را اعدام كند و اگر گفت: آري گناه دارد، او گناهكار است، امام او را با تازيانه ادب ميكند.[29]
6. و نيز از امام باقر(ع) درباره رؤيت هلال سؤال شد، او فرمود: اگر در حضور امام، دو نفر شاهد، شهادت بدهند كه ماه را سي روز پيش ديدهاند، در اين صورت، اول ماه بر امام ثابت ميشود و او حكم ميكند مردم افطار كنند و اين در صورتي است كه آن دو نفر پيش از ظهر ادا شهادت نمايند و اگر بعدازظهر شهادت بدهند، باز امام همان روز حكم به افطار ميكند ولي نماز عيد را به فرداي آن روز موكول مينمايد.[30]
7. درباره برپا نگهداشتن حج از امام صادق(ع) سؤال شد، فرمود: «لو عطّل الناس الحجّ لوجب علي الإمام ان يجبرهم علي الحجّ ان شاؤوا و ان ابوا...»
صفات ويژه حاكم و رهبر اسلامي
اهميت زعامت و رهبري در جامعه بشري، يك سلسله شرايط و صفاتي را در حاكم و رهبر ايجاب ميكند، كه اگر اين صفات نباشد، زعامت و رهبري، از راه مستقيم، منحرف ميگردد و امت را به بدترين مسير سوق ميدهد- لذا- اسلام بر اين امر خطير و موقعيت حساس حاكم اسلامي توجه داشته در حاكم و رهبر وجود صفاتي را لازم دانسته و بر امت اسلامي واجب كرده كه به هنگام انتخاب حاكم، اين اوصاف و شرايط را مراعات نمايند. كه ما برخي از آنها را با اشاره به دلايلي اجمالي آنها به گونه فشرده يادآور ميشويم.[31]
1. ايمان
حاكم اسلامي بايد به اسلام و تعاليم قرآن و سنت پيامبر ايمان داشته باشد، زيرا گذشته از اينكه آئين اسلام بهترين آئينها است، رياست فرد كافر بر جامعه اسلامي به منزلة رياست فرد بيكفايت بر فرد شايسته است. آيه ياد شده در زير به بهترين وجه بر اين مطلب دلالت ميكند و هر نوع تفوق كافر را بر مسلمان نفي مينمايد، چنانكه ميفرمايد:
« وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً»؛[32] خداوند هرگز براي كافران نسبت به مؤمنان راه تسلطي قرار نداده است.
چه تسلطي بالاتر از ولايت و حكومت كافر بر مؤمن است؟
2. كارداني و لياقت
لياقت، شايستگي، كارداني و كارآيي، شرط اساسي اشغال مقام حكومت و ولايت است. در طول زمان، پيوسته افرادي بيكفايت و نالايق مناصب اجتماعي را اشغال كرده و روزگار انسانها را سياه كردهاند لزوم اهميت اين شرايط، آنچنان روشن است كه هرگز نياز به اقامه دليل ندارد و طبيعت موضوع ولايت و زعامت، خود اين شرط را ايجاب ميكند، هر چند هيچ نوع دليلي بر آن نباشد.
پيامبراكرم(ص) بر اهميت اين صفت حياتي در حاكم اشاره كرده و ميفرمايد:
«لا تصلح الامامه الاّ لرجل فيه ثلاث خصال: ورع يحجزه عن معاصي الله و حلم يملك به غضبه و حسن الولايه علي من يلي حتّي يكون لهم كالوالد الرّحيم»؛ فردي، لياقت و شايستگي امامت را دارد كه داراي سه خصلت باشد:
از سخنان امام علي(ع) استفاده ميشود كه حاكم بايد بر اداره امور از ديگران شايستهتر بوده و بر ولايت و زعامت از همه قدرتمندتر باشد، علي(ع) فرمود:
«ايها الناس انّ احقّ الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه فان شغب شاغب استعتب فان ابي قوتل»؛[34] اي مردم از همه مردم سزاوارتر به حكومت كسي است كه از همه تواناتر و آگاهتر به اوامر الهي باشد پس اگر آشوبگري به فتنه انگيزي برخيزد، از او خواسته ميشو كه به حق باز گردد و اگر امتناع ورزد بايد كشته شود.
خلاصه يكي از شرايط مهم در حاكم اسلامي، قدرت بر اداره امور افرادي است كه بر آنان گمارده شده است و همين كارداني و لياقت است كه به حاكم و رئيس امكان ميدهد، تا پريشاني امت را اصلاح كند و پراكندگي آنان را جمع نمايد و آنان را به مراتب كمال و ترقي رهنمون شود و مسلمانان را از لحاظ ترقي و تمدن در مقدم تمام ملتها و امتها قرار دهد.
3. بينش سياسي
در منطق اسلام، در حاكم، كارايي به تنهايي كافي نيست، بلكه لازم است كه داراي بينش سياسي باشد، تا مغلوب ديگران نشود و در اداره امور كشور فريب نخورد تا اينكه بتواند جامعه اسلامي را به بالاترين درجه كمال برساند.
از اين جهت بر حاكم بزرگ اسلامي واجب است بينش سياسي و اجتماعي خود را آن چنان بالا ببرد و به حدي برساند كه بتواند كشتي جامعه اسلامي را به ساحل نجات رهبري كند، در امور سياسي، اقتصادي و اجتماعي پا به پاي زمان پيش برود.
امام صادق(ع) در ضمن حديثي بسيار ارزنده در اين باره فرمود:
«و العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس»؛[35] كسي كه به اوضاع زمان خويش آگاه باشد مورد هجوم امور ناگهاني و پيش بيني نشده واقع نميشود.
اين همه تأكيد و سفارش براي اين است كه مبادا بر اثر غفلت و بيخبري، ملت اسلامي غافلگير شوند و در نتيجه بياطلاعي دستخوش حوادث ناگوار گردند و احياناً بدون اينكه متوجه باشند، آلت بياراده اجراي مقاصد ديگران شوند.
امام صادق(ع) درباره كسي كه بدون بصيرت كاري را انجام ميدهد، چنين ميفرمايد:
«العامل علي غير بصيره كالسّائر علي غير الطريق لا يزيده سرعه السير الا بعدا»؛[36] كسي كه بدون بصيرت و آگاهي كاري را انجام ميدهد بسان كسي است كه از بيراهه سير ميكند كه هر قدر سريعتر ميرود از مقصد دورتر ميشود.
تسليم زعامت و رهبري امت به دست كسي كه نه كارايي و توانايي بر اداره كشور و نه قدرت بر تحليل مسائل اجتماعي دارد، مثل اين است كه اداره كشور به دست افراد نابالغ سپرده شود، معلوم است چه عواقب نامطلوبي در پي خواهد داشت، چنانكه علي(ع) فرمود:
«يأتي علي الناس زمان لا يقرّب فيه الا الماحل و لا يظرف فيه الا الفاجر»؛ براي مردم روزگاري فرا ميرسد كه مقرب درگاه (حاكمان) نميگردد مگر سخنچين و جالب شمرده نشود مگر بدكاران و ضعيف شمرده نميشود مگر افراد با انصاف، در آن زمان كمك به نيازمندان خسارت و ضرر محسوب ميشود و صله رحم منّت و عبادت وسيله برتري جويي بر مردم.
تا آنجا كه ميفرمايد: «فعند ذلك يكون السلطان بمشوره النساء و اماره الصبيان»؛ در اين دوران، حاكم در كارهاي خود با كنيزان و كودكان مشورت ميكند و تدبير امور كشور به دست اين گروه ميافتد.
ناگفته پيدا است كه مقصود از (اماره الصبيان)، (كارفرمايي كودكان) اينست كه تدبير امور كشور به دست افراد ناپخته سپرده ميشود و منظور از (صبي) در حديث، كودك نابالغ شرعي نيست، به قرينه اينكه امام(ع) از زماني سخن ميگويد كه در آن زمان مقياسهاي صحيح سياسي و اجتماعي از بين ميرود، به جاي سپردن امور مملكت به دست افراد كاردان و صاحبان انديشه، به كساني سپرده ميشود كه لياقت و شايستگي ادارة آن را ندارند، علت اينكه اسلام روي اين شرط، تا اين درجه تأكيد ميكند، اين است كه امت اسلامي را از خطرات و گرفتاريها كه در اثر ضعف و ناتواني حكام در امور سياسي، يا غفلت آنان از مقتضيات زمان و يا عدم اطلاع آنان از وضع زمان پيش ميآيد، حفظ نمايد.
به خاطر همين جهت است كه گاهي امت اسلامي استقلال و آزادي خود را از دست ميدهد و به دامن استعمارگران اجنبي ميافتد و آلت دست استعمارگران ميگردد و اين بزرگترين مصيبتي است كه ممكن است امتها و ملتها در تاريخ خود به آن گرفتار شوند.
4. عدالت
مهمترين صفتي كه بايد حاكم اسلامي- بعد از رشد سياسي- دارا باشد، صفت عدالت و پاكي و پيراستگي از گناه است حاكم اگر عدالت نداشته باشد چگونه ميتواند مقدرات امت را به دست بگيرد و به تعاليم ديني عمل و مصالح امت را مراعات نمايد؟ زيرا عدالت، يك حالت نفساني است كه انسان را از ارتكاب گناه باز ميدارد و از اكتساب معاصي از جمله: دروغ، مكر، حيله و بدخواهي منع ميكند.
و شايد روشنترين دليل، بر لزوم اين صفت در حاكم، آيهاي است كه مردم را بر مراعات و ملاحظه اين صفت در حاكم، به هنگام انتخاب او، فرا ميخواند:
«وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ»؛[37] به آنان كه ستم كردند، تمايل نكنيد، كه آتش دامنگير شما ميشود و جز خداوند براي شما دوستانين يست، آنگاه ياري نميشويد.
كدام تمايل به ستمگر بزرگتر از مسلط كردن حاكم فاسق و پذيرش ولايت او و سپردن مقدرات مردم به دست اوست، خداوند ميفرمايد:
«وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطًا»؛[38] از آن كس كه قلب او را از ياد خود غافل كردهايم، اطاعت مكن، زيرا كه او از هوا و هوس خود پيروي كرده و كارش تباه ميباشد.
در آيه ديگر پيروي از حكمرانان فاسد و آلوده را موجب گمراهي دانسته و از زبان گمراهان كه در اثر اطاعت از حكام فاسد، گمراه شدهاند، چنين نقل ميكند:
« وَ قالُوا رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ»؛[39] پروردگارا ما از بلندپايگان و بزرگانمان پيروي كرديم و آنان ما را از راه (درست) دور ساختند.
شما اگر آياتي را كه پيرامون اطاعت وارد شده، ملاحظه كنيد خواهيد ديد كه در آنها از اطاعت فاسق و گناه كار صريحاً نهي شده است، به عنوان نمونه به سوره انسان آيه24 مراجعه بفرماييد.
امام صادق(ع) فرمود: اگر ميان شما اختلاف پيدا شد، مبادا به اهل جور و ظلم مراجعه كنيد، اگر شخصي از خودتان باشد كه پارهاي از قضاياي ما را ميداند او را ميان خودتان حكم قرار دهيد، من او را براي شما قاضي قرار دادم در موارد دعاوي به او مراجعه كنيد.[40]
پيامبراكرم(ص) ميفرمايد: محبوبترين و مقربترين مردم روز قيامت در پيشگاه خداوند پيشواي عادل است همچنان كه مبغوضترين و دورترين مردم در پيش خداوند امام ظالم است.[41]
برخي از اين روايات هر چند درباره قاضي وارد شده است، ولي از آنجا كه مقام زعامت بالاتر و برتر از مقام قضاوت است، قطعاً در او نيز چنين شرطي لازم خواهد بود. جايي كه پيشواي مردم در حال نماز (كه فقط پيشوايي را چند دقيقه آن هم در خصوص نماز اشغال ميكند) بايد عادل باشد، قطعاً زمامدار مسلمانان كه زمام امور آنان را در كلية شئون به دست ميگيرد، به طريق اولي بايد عادل و پاكدامن باشد.
5. مرد بودن
اگر اسلام، در حاكم و قاضي، مرد بودن را شرط ميكند، نه از اين نظر است كه ميخواهد از مقام زن بكاهد و يا او را تحقير نمايد، بلكه اين كار به خاطر رعايت شرايط طبيعي و خصايص آفرينش زن است، اصل «تقسيم كار» ايجاب ميكند كه هر كاري به اهل و شايسته آن، سپرده شود از آنجا كه زن، يك موجود عاطفي است لذا كارهايي كه به صلابت و خشونت نياز دارد، به مرد واگذار شده است و ولايت و زعامت يكي از اين كارها است.
از نظر قرآن، زن يك انسان ظريف است كه در زر و زيور پرورش مييابد و در مقام مجادله و گفتگو، منطق قوي و نيرومند ندارد، چنانكه ميفرمايد:
«أَوَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبينٍ»؛[42] آيا كسي را كه در زر و زيور پرورش مييابد و در خصومت از حفظ حقوق خود عاجز است، از آن خدا قرار ميدهند. آيه، منطق مشركان را تخطئه ميكند، كه آنان دختران را از آن خدا قرار داده بودند و پسران را براي خود اختيار كرده بودند...
مرحوم علامه طباطبايي در تفسير «الميزان» در ذيل اين آيه مينويسد:
«مشركان دختران را كه در زر و زيور پرورش مييابند و در مجادله منطق روشني ندارند و قادر به طرح دعوا نيستند، از آن خدا قرار داده بودند.
چرا قرآن در اين جا اين دو صفت (علاقه به زر و زيور- ناتواني در استدلال) را ذكر كرده است؟ زيرا زن طبعاً از لحاظ عاطفه و مهرباني از مرد قويتر و برعكس از لحاظ تعقل نسبت به مرد، ضعيفتر ميباشد و روشنترين دليل آن، علاقه شديد زن به زر و زيور و ناتواني او در بيان دلايل و حجتي كه مبتني بر قوه تعقل است ميباشد».[43]
و همچنين زن ميتواند مسئوليت انجام بعضي از كارهاي اجتماعي و هنري را نيز از قبيل تصدي امور تربيتي، پزشكي، خياطي و ديگر امور هنري را به عهده بگيرد.
مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان مينويسد:
«اما غير از حكومت و رهبري، مسئوليتهايي چون تعليم و تربيت، تجارت، طبابت، پرستاري و امثال اينها كه مداخلة عواطف با اينها منافاتي ندارد، نه تنها سنت پيامبر، زن را از اين نوع كارها منع نكرده است، بلكه سيره پيامبر بسياري از اينها را تصديق نموده و در اينكه زن ميتواند در اين نوع از امور مداخله كند، قرآن نيز خالي از دلالت نيست، زيرا اين، لازمة آزادي اراده و عمل در شئون زندگي است كه براي بشر اعطا شده است».[44]
6. آگاهي از قانون اسلام
حكومت اسلام حكومت قانون است حاكم كه اجرا كننده اين قانون است بايد از قانون الهي آگاهي داشته باشد هر چند اين آگاهي را از راه تقليد از مجتهد به دست آورد و علت آن روشن است، زيرا بايد حلال و حرام را به خوبي تشخيص دهد، تا در اجرا، مرتكب خلاف نشود.
در اين باره امام خميني ميفرمايد: «چون حكومت اسلام حكومت قانون است، براي زمامدار علم به قوانين لازم ميباشد. چنانكه در روايت آمده است، نه فقط براي زمامدار بلكه براي همه افراد هر شغل يا وظيفه يا مقامي داشته باشند چنين علمي ضرورت دارد منتها حاكم به خاطر عظمت مسئوليت لازم است آگاهي علمي بيشتري داشته باشد».
تا آنجا كه ميگويد: «حاكم و خليفه اولاً بايد احكام اسلام را بداند، يعني قانوندان باشد و ثانياً عدالت داشته از كمال اعتقادي و اخلاقي برخوردار باشد عقل همين اقتضا را دارد زيرا حكومت اسلامي حكومت قانون است نه خودسري و نه حكومت اشخاص بر مردم. اگر زمامدار مطالب قانوني را نداند لايق حكومت نيست».[45]
اگر بگوييم حكومت اسلامي در صورت عدم امكان دسترسي به امام معصوم از شئون فقيه عادل است، در اين صورت حاكم بايد فقيه باشد ولي هرگز لازم نيست فقيه خود شخصاً به اداره امور مملكت اقدام كند، بلكه ميتواند به شخص ديگري كه مردم او را انتخاب نمايند وكالت بدهد ولو اينكه آن شخص از نظر توانايي علمي به حد اجتهاد نرسيده ولي شرايط و اوصاف ديگر را دارا باشد. به خاطر همين است كه ما گفتيم حاكم لازم نيست، حتما مجتهد باشد و بتواند احكام اسلام را از دلايل آن استخراج نمايد، تنها آگاهي از احكام اسلام كافي است هر چند اين آگاهي از راه تقليد باشد.
چنانكه حضرت سيد الشهدا(ع) در ضمن خطابه آتشين خود در (منا) فرمود:
«مجاري الامور و الاحكام علي ايدي العلماء بالله و الامناء علي حلاله و حرامه»؛[46] اجراي امور و اجراي احكام را خداوند به دست عالمان دين و امينان حلال و حرام خود داده است.
و همچنين خطاب به اهل كوفه فرمود: «و لعمري ما الامام الا الحاكم بالكتاب القائم بالقسط و الدائن بدين الله...»؛ سوگند به جانم امام كسي است كه مطابق كتاب خدا حكم نمايد و به عدالت رفتار كند و پايبند دين باشد و نفس خود را در مقابل خدا مسئول شمارد.[47]
7. حاكم بايد حلالزاده باشد
مقصود از اين شرط، اين است كه حاكم نبايد حرامزاده باشد و كسي كه حرامزاده است، نميتواند پيشواي مسلمانها بشود و يا از طرف ديگران، نامزد رهبري گردد. دين اسلام در اين شرط چند هدف دارد:
يكي اين است كه جلو زنا و فحشا گرفته شود و شخص زناكار بداند كه در اثر اين عمل شنيع، خسارت زيادي بر او وارد ميشود و فرزندان او نيز اين بدبختي را از او به ارث ميبرند، شايد اين فكر، او را از اين آلودگي و گناه باز دارد.
و ديگر اينكه چون دين، زنا را حرام و زشت ميشمارد، هرگاه به زنازاده اجازه ارتقا و ترقي دهد، تا آنجا كه حتي به مقام رهبري برسد، لازمة آن تحقير و كوچك شمردن يكي از دو چيز خوب است: يا پست جلوه دادن اخلاق اسلامي است، كه اجتناب و دوري از زنا يكي از نشانههاي بارز آن است و يا پايين آوردن مقام ارجمند پيشوايي است.
نطفه فرزند نامشروع، در شرايطي منعقد ميگردد كه پدر يا مادر يا هر دو نگران و مضطرب ميباشند و در آن حال شديداً احساس شرمساري نافرماني و قانون شكني ميكنند و اين احساس و روحيه از پدر و مادر در لحظه انعقاد نطفه طبق قانون وراثت، به نوزاد منتقل ميشود و در نوزاد زمينههاي نامطلوبي بوجود ميآورد و در نتيجه تربيت او را سخت دشوار ميسازد. اسلام، با اينكه فرزندان زنا را قابل اصلاح و تربيت ميداند، ولي بر زمينههاي انحرافي آنها خائف است، لذا پستهاي حساس را هرگز به آنها نميسپارد و زنازاده هر قدر هم كه لايق باشد قانوناً نميتواند، پيشواي مسلمانان بشود و مقدرات مردم مسلمان را در دست بگيرد، اسلام اجازه نميدهد، فرزند زنا هر قدر دانشمند و باهوش باشد، بر مسند قضاوت اسلامي تكيه كند، زيرا ممكن است زمينههاي سركشي و تجاوز طغيان كند و صفات موروثي كه مثل آتش زير خاكستر پنهان است، زبانه كشد و براي مردمي كه بر آنها حكومت ميكند بدبختيها و ضررهاي غيرقابل جبراني به وجود آورد.
در حديثي كه از امام مجتبي(ع) رسيده است، به اين حقيقت اشاره شده است:
«فانّ الرجل اذا اتي اهله بقلب ساكن و عروق هادئه و بدن غير مضطرب استكنت تلك النطفه في الرحم فخرج الرجل يشبه اباه و امه»؛[48] اگر موقع آميزش و لحظه انعقاد نطفه، دل آرام، دوران خون به وضع طبيعي و بدن خالي از اضطراب باشد، طبعاً كودك به پدر و مادر شبيه خواهد شد.
اين حديث حاكي است كه صفات خوب و يا بد پدر و مادر به طور قهري به فرزند منتقل ميشود.
بنابراين، وضع روحي و حالت اضطراب مرد و زن زناكار در نوزاد منعكس ميگردد و هيجانهاي روحي و بدبختيهاي رواني پدر و مادر را، فرزند به ارث ميبرد و زمينه انحراف او را فراهم ميسازد.
مقدرات مردم مسلمان را نميتوان به دست كسي سپرد كه از انحراف و طغيان او نميتوان خاطرجمع شد.
منابع و مآخذ
1. حقوق اساسي، قاسم شعباني
2. حكمت حكومت فقيه، حسن ممدوحي
3. مباني فقهي حكومت اسلامي (امامت و رهبري)، ترجمه محمود صلواتي، ج2، نشر تفكر، حضرت آيت الله منتظري
4. مباني حكومت اسلامي، ترجمه داود الهامي، بحثهاي آيت الله جعفر سبحاني
5. مباني حكومت اسلامي، حسين جوان آراسته
6. نظام حكومت اسلامي، كتاب اول، ساختار سياسي، كتاب دوم، مديريت اجرايي، محمدعلي رازاني
[1]. سياست. ترجمه احمد لطفي. ص96. به نقل از مباني حكومت اسلامي. جعفر سبحاني. ج1. ص10.
[2]. حقوق اساسي. تأليف قاسم شعباني. ص56.
[3]. مباني حكومت اسلامي. حسين جوان آراسته. ص27.
[4]. مائده/3.
[5]. آل عمران/85.
[6]. زمر/15.
[7]. يونس/95.
[8]. روم/30.
[9]. حكمت حكومت فقيه. ممدوحي. حسن. ص100.
[10]. مباني حكومت اسلامي. ترجمه داود الهامي. ص22.
[11]. انعام/153.
[12]. آل عمران/103.
[13]. حجرات/10.
[14]. انفال/63.
[15]. جامع الاصول في احاديث الرسول. ج3. ص48.
[16]. نهج البلاغه عبده. ص123.
[17]. كافي. ج1. ص405.
[18]. همان.
[19]. انفال/24.
[20]. بقره/179.
[21]. المحكم و المتشابه. ص50.
اگر مرحوم سيد مرتضي در اين بحث به روايتي كه از امام باقر(ع) درباره امر به معروف و نهي از منكر وارد شده، استدلال ميكرد، خيلي بجا بود: امام باقر(ع) ميفرمايد: «ان الامر بالمعروف و النهي عن المنكر عظيمتان بهما تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحل المكاسب و ترد المظالم و تعمر الارض و بنتصف من الاعداء و يستقيم الامر؛ امر به معروف و نهي از منكر دو فريضه بزرگ الهي هستند كه بقيه فرائض با آنها برپا ميشوند و به وسيله اين دو، راهها امن ميگردد و كسب و كار مردم حلال ميشود، حقوق افراد تأمين ميگردد و در سايه آنها زمينها آباد و از دشمنان انتقام گرفته ميشود و در پرتو آن همه كارها رو به راه ميگردد. (وسائل كتاب امر به معروف و نهي از منكر). مترجم.
[22]. علل الشرايع. ص253 حديث مفصل است و شايسته است كه مورد مطالعه قرار گيرد.
[23]. تحف العقول. ص42.
[24]. علاوه بر اينها ممكن است بر لزوم وجود دولت در اسلام از روايات ديگري نيز كمك بگيريم، به اين معني يك سلسله رواياتي هست كه در طي آن روايات يك سلسله وظايف اجتماعي تعيين شده است و مسئول معيني هم ندارد و ضمناً كاري است كه نبايد در جامعه تعطيل بشود، مسلماً اجرا و انجام اين چنين كارها به عهده امام و حاكم است، سرانجام همه اينها دليل بر اين است كه بايد سازمان و تشكيلات دولتي در جامعه اسلامي باشد، تا انجام اين نوع كارهاي اجتماعي را به عهده بگيرد. مترجم.
[25]. وسائل الشيعه. ج6. ص129.
[26]. همان. ص144.
[27]. همان. ص146.
[28]. همان. ص383.
[29]. همان. ج7. ص179.
[30]. همان. ص199.
[31]. مباني حكومت اسلامي. داود الهامي. ص228.
[32]. نساء/ 141.
[33]. كافي. ج1. ص407. ح8.
[34]. نهج البلاغه. خطبه172.
[35]. كافي. ج1. ص27 و تحف العقول. ص356.
[36]. ك
برچسب های مهم