مرکز دانلود خلاصه کتاب و جزوات دانشگاهی

مرکز دانلود تحقیق رايگان دانش آموزان و فروش آنلاين انواع مقالات، پروژه های دانشجويی،جزوات دانشگاهی، خلاصه کتاب، كارورزی و کارآموزی، طرح لایه باز کارت ویزیت، تراکت مشاغل و...(توجه: اگر شما نویسنده یا پدیدآورنده اثر هستید در صورت عدم رضایت از نمایش اثر خود به منظور حذف اثر از سایت به پشتیبانی پیام دهید)

نمونه سوالات کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات کارشناسی دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات دانشگاه پيام نور (سوالات عمومی)

کارآموزی و کارورزی

مقالات رشته حسابداری و اقتصاد

مقالات علوم اجتماعی و جامعه شناسی

مقالات روانشناسی و علوم تربیتی

مقالات فقهی و حقوق

مقالات تاریخ- جغرافی

مقالات دینی و مذهبی

مقالات علوم سیاسی

مقالات مدیریت و سازمان

مقالات پزشکی - مامایی- میکروبیولوژی

مقالات صنعت- معماری- کشاورزی-برق

مقالات ریاضی- فیزیک- شیمی

مقالات کامپیوتر و شبکه

مقالات ادبیات- هنر - گرافیک

اقدام پژوهی و گزارش تخصصی معلمان

پاورپوئینت و بروشورر آماده

طرح توجیهی کارآفرینی

آمار سایت

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 2192
  • بازدید دیروز : 3661
  • بازدید کل : 13108308

روان شناسي گشتالت


روانشناسی گشتالت

 

فريتس پرلز:

حضور گشتالت در روان درماني با پرلز آغاز مي شود. او اصول روش گشتالت درماني را در 2 كتاب در گشتالت درماني (با همكاري رالف.ف همفرلين (Ralhp Hempherlim)) و پل گورمن (Paul Goodman) و كتاب «رويكرد گشتالت و شاهد عيني در درمان» شرح مي دهد. پرلز، در نوشته هاي خود، برخلاف پيشتازان اين نظريه – كه در تعارض با ساخت گرايان و رفتار گرايان بودند- بيش از هر چيز در رد نظريه هاي مكتب روان تحليل فرويد مي كوشيد، لذا به جاي تاكيد بر ناخود آگاه اساس اكار خود را بر آنچه او آن را آشكار مي خواند، استوار كرد به جاي آنكه غرايز را پايه و مايه انگيزه انسان قرار دهد، مدعي شد كه وضعيت هاي نا تمام گشتالت هان ناكامل مهم ترين انگيزه هاي انسان محسوب مي شود. (شکرکن و همکاران، 1377، 23)

فلسفه آشكار: پرلز، گشتالت درماني را فلسفه آشكار مي خواند و بر آن بسيار تاكيد مي ورزيد، اما مرداد وي از آشكار تا حدي با معناي مرسوم آن در عرف عام متفاوت است. او مي گويد وقتي آشكار را از نزديك بررسي كنيم، در وراي آن ميزان زيادي تعصب باورها و اعتقادات تحريف شده و مانند آن خواهيم ديد. براي درك و فهم آشكار ابتدا بايد با آن روبرو شد و اين كار بسيار مشكل است. فرد روان نژند شخصي است كه آشكارا نمي بيند. مهم ترين عامل آشكار در مقابل ما، اين واقعيت است كه هر انساني داراي دو سطح وجودي است كه يك سطح آن جهان دروني و سطح ديگر آن ، جهان بيروني ما را تشكيل مي دهد. جدايي و بيگانگي اين دو جهان، زمينه ساز اختلالاتي است كه با عنوان بيماريهاي رواني طبقه بندي مي شود. جهان درون، كه اغلب با كلمه ذهن مشخص مي شود، چيزي جدا يا متضاد با جهان بيرون مي نمايد، در حالي كه چنين نيست يكي از خصوصيات جهان درون همانند خواهي آن با جهان برون است. گشتالت كه در ذهن شكل مي گيرد بايد با گشتالت جهان خارج مطابق باشد. تنها دراين صورت مي توان از يك زندگي سالم لذت برد. ذهن سالم، بازعاي دقيقي از واقعيت بيرون است. اگر بين اين دو ارتباطي وجود نداشته باشد، تعادل رواني شخص به هم مي خورد و در انبوه توقعاتي غرق مي شود كه مقابل هاي خارجي ندارد. فرد در اين حالت، در ناحيه اي از فضاي رواني خود، كه نامتعادل است، محبوس مي شود، ناحيه اي كه زندگي دروني اوست و ارتباطي با جهان خارج ندارد. رويا فرد را تسخير مي كند و واقعي مي نمايد. بويژه اگر فرد ناكام ساز باشد، روياهايش مطابق با كابوس ها شكل مي گيرد. او مي خواهد با موفقيت روبرو مي شود و به چيزي نايل آيد، اما پيوسته خود را ناكام مي سازد واز رسيدن به آنچه كه مي خواهد، محروم كند. ولي فرد، اين ماجرا را از خود و عمل خويش ناشي نمي داند. او آن را به نيروي بازدارنده خارج از خود نسبت مي دهد. وقتي ارتباط و پيوند مستقيمي بين خود و جهان وجود داشته باشد، كنش فرد خوب است. او مي تواند از استعدادهاي خود بهره مند شود، اما اگر سعي در كناره گيري داشته باشد و نتواند بين جهان درون و جهان برون هماهنگي ايجاد كند، هيچ گاه به خود واقعي نخواهد رسيد. چنين كسي يا در گذشته غرق مي شود. و يا به آينده پناه مي برد. ما در حالت معمول، همانيم كه هستيم: كل جداناپذيري و خودي واحد و يگانه. بيمار كسي است كه كليت وجوديش دستخوش تجزيه شده است، كار گشتالت درماني اين است كه بخش هاي يگانه شده و پراكنده اين كل را خود- چنان سازمان دهد تا خود شخص به عنوان يك كل معني دار شود. (همان منبع، ص 331)

فردريك (فردريس) پرلز، كه با تدوين گشتالت درماني اعتبار يافت، در آغاز به عنوان شخصيتي كه به كار هنري اشتغال دارد، شهرت پيدا كرد. پرلز در طي سال هاي 1934 تا 1936 به مطالعه و كار در زمينه روانكاوي پرداخت و كسب تجربه در اين زمينه او را ياري داد. تا توجه اش را معطوف وجوه تشابه و تفاوت بين روانكاوي و گشتالت درماني كند. در سال 1924 پرلز ابتدا از طريق گلدشتاين (K.Goldestein) و در دوره اي كه تحت سرپرستي همين شخصيت به كار مشغول بود، با روان شناسي گشتالت آشنا شد. اما در دهه 1940 پرلز اصول روان شناسي گشتالت را در خلال نوشته هاي خود، كه تحت عنوان خود، گرسنگي و پرخاشگري (Ego, Hunger, Aggresion) (1947) به چاپ رسيد، جذب و منعكس ساخت. اين نوشته پرلز جدايي بين او و مكتب روانكاوي را مشخص ساخت و در واقع به عنوان پلي براي گشتالت درماني محسوب شد. پرلز از سال 1947 تا هنگام وفاتش در سال 1970 در آمريكا زندگي كرد و كارها و نظريات او نهضت توان انساني را كه در آن كشور شكل گرفته بود، تحت تاثير قرار دارد، (ساعت چي، 1377، 197 - 198).

نگرش پرلز به شخصيت بيشتر روشي درماني است تا نظريه اي درباره شخصيت «گشتالت واژه اي است آلماني به معناي شكل، ريخت يا سازمان و مفهوم ضمني آن كليت و تماميت است. به طور كلي، روان شناسي گشتالت به شيوه ادراك دنياي پيرامون مي پردازد. روان شناسان گشتالت ادراك را «كل ها» يا الگوهاي سازمان يافته مي دانند. گشتالت درماني پرلز از روان شناسان گشتالت مستقيماً سرچشمه نمي گيرد وجز كار برد واژه «گشتالت»، ميان اين دو نظريه وجه مشترك چنداني وجود ندارد. پرلز واژه «گشتالت» را براي دلالت به تنها قانون پايدار و مشترك كنش بشر به كار برده است. هر موجود زنده اي به تماميت و كمال گرايش دارد. هرچه اين گشتالت، «به كمال گراييدن» را باز دارد يا بگسلد، براي موجود زنده زيان آور است و به «وضعيت ناتمام» مي انجامد كه بي ترديد محتاج به پايان رسيدن (تمام و كامل شدن) است. همه جنبه هاي شخص، «گشتالت» را تشكيل مي دهد. و چنانچه مانع تكامل آنها شويم، تماميت شخصيت در هم مي شكنند. براي رسيدن به سلامت رواني، برقراري توازن در موجود زنده لازم است. به هم خوردن اين توازن، تشكيل گشتالت را باز مي دارد و نوعي ناسازگاري پديد مي آورند و هرگاه عدم توازني را تجربه كنيم، برانگيخته مي شويم. پرلز سائق انسان را وضيعت هاي ناتمام يا گشتالت هاي ناقص مي داند (شولتر؛ 1369 ص 225-224). تلاش و كوشش براي ايجاد تعادل حياتي، داراي اساس و پايه غريزي است و اين معني را دارد كه اين گونه تعادل و توازن در نتيجه نواخت (Humanpotential) (وزن و دوره) طبيعي و خود گردان موجود زنده- در بين حالت هاي تعادل و عدم تعادل يا توازن- به جريان مي افتد (ساعت چي، 1374، ص102) اصل تعادل حياتي موجب پيدايي ساخت ادراك هاي خود و به نظم در آوردن اين ادراك ها مي گردد. اين ادراك ها نيز به نوبه خود به صورت تجربه اصلي ادراك «شكل»- در مقابل يك «زمينه»- سازمان داده مي شوند. (ص 201) در همه ما «وضعيت هاي ناتمام» بسيار هست و ما نيز به طور منظم به سراغ اين گشتالت هاي تكيمل شده مي رويم، زيرا آنها را به ترتيب اهميت منظم كرده ايم. تا هنگامي كه اضطراري ترين وضعيت ارضاء نشود، حاكم چيره گر و هدايت كننده افكار و رفتار ما خواهد بود. سپس مهم ترين وضعيت بعدي نمايان مي شود وبه همين ترتيب ادامه مي يابد. يك جنبه مهم مقابله با وضعيت هاي ناتمام، تنظيم خود در برابر تنظيم بيرون از خود است. اشخاص سالم بدون مداخله نيروي بيروني- خواه نيازها و توقعات ديگران و خواد محدوديت هاي يك آيين اجتماعي- قادر به تنظيم خود هستند. به اعتقاد پرلز، فقط آگاهي از خود مي تواند به رشد و كمال شخصيت بيانجامد. (ساعت چي، 1374، 39) . جنبه ديگر نگرش پرلز به شخصيت انسان، تاكيد بر حال به عنوان تنها واقعيت موجود است. به اعتقاد پرلز، جز اين زمان و اين مكان چيز ديگري براي ما نيست، گذشته وجود ندارد و آينده هم هنوز نيامده است و خاطرات گذشته و پيش بيني هاي آينده نيز فقط در زمان حال تجربه مي شوند (شولتز، 1369، ص 228-226) به اعتقاد پرلز، كنش انسان داراي دو سطح است، سطح عمومي (رفتار آشكار) و سطح خصوصي (فكر و تخيل)، فكر نمايان گر رفتار آني و آزمون مطالب در سطح خصوصي ذهن است. با آنكه تفكر براي برنامه ريزي آينده ضروري است، اين نمايش خاموشي، يعني تنشي كه ميان «اكنون» و «آنگاه» است، مي توند به اضطراب بيانجامد. شخصيت سالم در زمان حال وبراي حال زندگي مي كند و با اين كه مي تواند براي آينده برنامه ريزي كند، دچار اضطراب ناشي از آنكه فردا چه خواهد شد، نمي گردد. در نظريه پرلز، احساس گناه، نيز نقشي را بازي مي كند. پرلز احساس گناه را به خشمي تعريف مي كند كه به ديگران فرافكنده مي شود. خشم يكي از تعيين كننده هاي مهم سلامت رواني است، زيرا تجربه بيان نشده متداول است. بدن و روح آدمي نوعي ذات وابسته به هم و غير قابل تفكيك را تشكيل مي دهند. يعني آدمي موجودي اصلاحاً يكي شده و كل است و شامل كليت رواني و جسماني مي باشد. انسان و محيط او تشكيل نوعي و حدت ارگانيسمي- محيطي را مي دهند، يعني آدمي و محيط او به هم بسته مي باشند، براي تعامل به شيوه اي خلاق و نتيجه بخش، لازم است ظرفيت پرخاشگري مردم به طور كامل رشد يابد، پرلز رشد پرخاشگري را با رشد دندان طفل آدمي مربوط مي داند معتقد است كه طي همين دوره است كه كودك قادر مي شود از طريق بلع غذاي جامد به محيط جامد خود حمله كند. در اين نظريه، شخص در يك ميدان قرار گرفته است كه شامل خود و محيط او مي باشد (پرلز 1973) هر چند فرد و محيط از يكديگر جدا هستند، اما فرآيند كنش متقابل بين آنان نمي تواند از يكديگر جدا باشد، به علاوه، ظرفيت پرخاشگري آدمي در مرز تماس بين ارگانيسم و محيط و به وسيله تماس با گوشه گيري، فعال مي شود «تماس» و «گوشه گيري» جنبه هاي مختلف توانايي فرد براي تغيير و تشخيص همه آن چيزيهايي هستند كه نيازهاي وي را ارضا مي كنند و دوباره تعادل و توازن را در او برقرار مي سازند. ضمناً كاركرد تماس و گوشه گيري از جهت ديگري نيز بخشي از دوره گشتالت هاي ناكامل – كامل را تشكيل مي دهند. از اين جهت بايد گفت كه شخص با كاركرد تماس باعث مي شود گشتالت شكل بگيرد و با گوشه گيري نيز اتمام يا انجام آن را باعث مي گردد. (ساعت چي، 1374 ، 141-138).


خاستگاه: روان شناسي گشتالت

ما تحول روان شناسي را از انديشه هاي آغازين ويلهلم وونت و بسط آن ها به وسيله اي.بي تيچنرتا رشد مكتب فكري كاركرد گرايي تا گسترش رفتارگرايي واستون و اسكينر و چالش شناختي در درون آن نهضت پي‌گيري كرديم. در حالي كه اين انديشه ها در ايالات متحده شكل مي گرفت، انقلاب گشتالت در آلمان پايه گذاري شد. آن هم مخالفتي ديگر در مقابل روان شناسي و ونت بود، و اين گواه بيشتري بر اهميت انديشه هاي وونت به عنوان الهام بخش نظرات تازه و پايه اي براي به راه اندختن نظام هاي جديد روان شناسي محسوب مي شد. روان شناسي گشتالت (Gestalt psychology) در حمله به اساس وونت درابتدا بر يك جنبه از كار وونت يعني عنصر گرايي متمركز كرد. روان شناسي گشتالت بر باز شناسي موقعيت اساسي عناصر احساسي چسبيدند و آن را آماج مخالفت قرار دادند. ولفگافگ كهلر (Wolfgangkohler)، يكي از بنيانگذاران روان شناسي گشتالت نوشت «ما با اين نظر كه تمام واقعيت هاي روان شناسي ... از اتمهاي جدا و ساكن تشكيل شده اند و تقريباً تنها عاملي كه اين اتم ها را به هم مي پيوندد و عمل را ايجاد مي كند تداعي ها هستند متعجب شده بوديم » (كهلر، 1959، ص 728)

براي درك ماهيت مخالفت گشتالت ما به حدود سال 1912 بر مي گرديم، سالي كه براي روانشناسي سالي جنجالي بود رفتارگرايي حملات خود را بر وونت و تيچنر و كاركردگرايي شروع کرده بود. پژوهش حيواني حاصل از آزمايش گاههاي پاولف وثرندايك تأثيري مهم بر جاي گذاشته بود. حمله نهضت روان شناسي گشتالت به موضع ذره نگري وونت همزمان با طلوع نهضت رفتارگرايي در آمريكا صورت گرفت. اگرچه هر دو مستقل از يكديگر بودند، اما هر دو مكتب فكري با مخالفت به انديشه هاي يكسان شروع كردند؛ اما بعدها به مخالفت با يكديگر نيز برخاستند. (شولتز، م: سيف و همکاران 1384 ، 396)

گشتالتي ها با روش درون نگري دركل مخالف نبودند، اما مي گفتند كه اراده گرايان و ساخت گرايان آن را درست به كار نمي برند، به باور روان شناسان گشتالت، به جاي استفاده از روش درون نگري به منظور تجزيه تجارب، بايد از آن براي كشف تجارب كلي معني دار استفاده كرد. (هرگنهام والسون، م: سيف، 1377 ، 292 )

در آلمان نهضتي در مقابل درون نگري و تجزيه و تحليل هشياري از طريق عوامل آن بوسيله ماكس و رتايمر (Max wertheimer) (1943-1880) رواج يافت اين نهضت براين اساس بود كه هشياري ره به بخش هاي تركيب كننده خودش تجزيه كنند بخصوص زمانيكه ادارك بطور وضوح با ماهيت محرك ها متفاوت باشد. مثلاً در مورد پديده هاي (Phiphenomenon و حركت ظاهري بصري) حركت زماني مشاهده مي شود كه در واقع عاملي براي حركت واقعي وجود ندارد. چنين اختلافاتي معتقدين مكتب گشتالت را بر آن داشته است كه اظهار دارند «هيات كلي از جمع بخش هاي خودش تفاوت دارد (لوين 1993) در حدود سال 1930 رهبران گروه آلماني اين نهضت به آمريكا رفتند تا از نفوذ آلمان ها در امر تعليم و تربيت رهايي يابند. ورتايمر- كافكا (Koffka)» كهلر (Kohler) لوين چهره هاي آشنايي در محافل دانشگاهي آمريكا به شمار مي آيند. مكتب گشتالت مسئله مطالعه هشياري را به عنوان مهم ترين اصل در روان شناسي بررسي ننمود بلكه توجه وسيعي به مناسبات مشترك و مطالعه بخش هاي وسيع تر رفتار معطوف داشت. (عظيمي، 1370، 28)

پرلز[1] باني روان درماني گشتالتي و استادبكارگيري مفاهيم گشتالتي براي آگاه كردن هرچه بيشتر افراد از خود و بدنشان بود فردريك پرلز در سال 1893 در يك خانواده يهودي در برلين متولد شد وي در سال 1921 ميلادي از دانشگاه فردريك ويلهلم[2]، واقع در برلين، موفق به اخذ درجه دكتراي طب شد. پرلز با سمت دستيار با گلدشتاين[3] وپل شيلدر[4] در موسسات روانكاوي برلين، فرانكفورت و وين در مقام روانكاو كار مي كرد. او از طريق تماس هاي خود با ورتايمر[5]، تيليچ[6] گلدشتاين، يبوبر[7] و ديگر صاحب نظران مجمع علمي و حرفه اي آلمان در سال هاي دهه بيست وسي قرن 20 م موفق شد مقدمات گشتالت درماني را تدوين كند. زماني كه هيتلر به قدرت رسيد، وي به علت فشارهاي وارده به يهوديان، در سال 1933 -1934 به همراه همسرش لورا[8] به آمستردام[9] پناه برد و در آن جا به باكار خصوصي پرداخت. ولي به زودي، بر اثر فشارهاي نازي ها، مجبور شد به آفريقاي جنوبي مهاجرت كند و در آنجا به ترتيب روان كاوان پرداخت9 و در سال 1935 در شهر ژوهانسبورگ[10]، موسسه روانكاوي آفريقاي جنوبي را تاسيس كرد، پرلز با مست روان پزشك درارتش انگلستان نيز خدمت كرده است. به دنبال مرگ جان اسموتس و ايجاد نفاق و جدايي ميان سپاه پوستان و سفيد پوستان آفريقاي جنوبي، پرلز و خانواده اش در سال 1946 به ايالات متحده آمريكا مهاجرت كردند وي در اكثر شهرهاي آمريكا به كار خصوصي و نشر اصول افكار خود پرداخت و با تشكيل سمينارها و كارورزي هاي آموزشي با گشتالت درماني را تشريح و تبليغ كرد. بعد از سال 1965 ميلادي، پرلز، يهودي سرگردان، در نزديكي بيگ شور كاليفرنيا سكني گزيد و در همين مكان بود كه با جديت به گسترش شيوه گشتالت درماني اقدام كرد. پلزتا اوايل سال 1970 ميلادي در اين مكان ماند و سپس به كانادا رفت و در آن جا انجمن گشتالت درماني و مركز آموزشي آن را تاسيس كرد. وي سرانجام در چهارم ماه مارس 1970 بدرود حيات گفت. (شفيع آبادي، ناصري، 1384)


نظريه شخصيت:

كمپلر[11] (كرسيني، 1973) تكامل شخصيت را به سه مرحله اجتماعي، رواني – جسماني و روحي تقسم كرده است. تمام اين مراحل در لحظه تولد به شكل عوامل بالقوه در فرد موجود هستند. همچنين اين سه مرحله همانند سه جعبه اند كه در داخل يكديگر مي توانند جاي گيرند. مرحله اجتماعي به راحتي در دورن مرحله رواني- جسماني قرار مي گيرد و مرحله رواني – جسماني به راحتي در درون مرحله روحي جاي مي گيرد. اينها مراحل متوالي رشد شخصيت هستند. اين سه مرحله ابعاد بالقوه آگاهي را ارائه مي دهند. مرحله اجتماعي، كه به فاصله بسيار كمي پس از تولد آغاز مي شود، به وسيله آگاهي و توجه به ديگران، خصوصاً به والدين، مشخص مي شود. مرحله بعدي، يعني مرحله جسماني – رواني، به وسيله آگاهي فرد از خصوصيات شخص خودش مشخص مي شود. در اين مرحله، كودك به عوامل جهان خارج با معيارهاي گسترده تر رواني پاسخ مي دهد. در آخرين مرحله آگاهي، انسان از وجود ماديش فراتر مي رود، هستي خويش را به طريق ديگري تجربه مي كند و آگاهيش تغيير مي يابد. مثلاً از حالت احساس حسي[12] به آن چيزي كه احساس ماوراء حسي[13] ناميده مي شود، تغيير جهت مي دهد. مرحله سوم داراي منبع دروني و قايم به ذات[14] است.

ارتقا از يك مرحله به مرحله بعدي بر اثر توسعه و تكامل شخص در آن مرحله حاصل مي شود. اين ارتقا بر اثر آگاهي عقلي صرف به وجود نمي آيد و نيز صرفاً خواست شخص در آن موثر نيست، ولي هر دوي آنها براي تكامل با ارزش هستند. ارتقا از يك مرحله به مرحله بعدي زاده تكامل كامل هر مرحله، به تجربه در آوردن هر مرحله تكامل به كاملترين وجه ممكن و پيروي از اطلاعات حاصل از اين تجربيات است. همين كه يك دسته از فرآيندها به سرحد كمال نزديك مي شود، سطح بعدي آگاهي آغاز مي شود. «شدن»، فرآيند «بودن» آن چيزي است كه فرد هست، نه فرآيند تلاش براي «شدن».

مرحله جسماني – رواني عرصه اي است كه گشتالت درماني در آن دست به مداخله و عمل مي زند، البته معني اين حرف كنار گذاشتن مراحل ديگر نيست. گشتالت درماني به مفهوم سازي انسان و انعكاسهاي فيزيولوژيك آن علاقه مند است. مرحله جسماني – رواني، كه با آگاهي فرد از خودش توصيف مي شود، بر حسب شخصيت فرد تعبير مي شود و به سه جزء خود، تصوير خود[15]و بودن تقسيم مي شود. اينها ساخت سه گانه شخصيت را تشكيل مي دهند. (ناصري، شفيع آبادي، 1385، 185- 184).

ادراك، اولين كمك معنوي مهم نظريه ميدان و روان شناسي گشتالت است كه تاثير بسزايي بر رفتار دارد. گروه معتقد به يادگيري ادراكي با اين پيش فرض اساسي كار خود را شروع مي كند كه رفتار در درجه اول تابعي از زمينه اداركي شخص در آن لحظه است. اين نظريه پديده شناختي تضاد قابل ملاحظه اي با نظريه روانكاوي دارد كه رفتار را متاثر از رويدادهاي گذشته و سركوب شده شخص مي داند. دنياي پديداري فرد به وسيله نيازهاي او سازمان مي يابد. نيازها به رفتار نيرو مي بخشند و آن را در سطح اداركي – ذهني[16] و سطح حركتي – عيني[17] سازمان مي دهند. آنگاه فرد فعاليت هاي لازم را انجام مي دهد تا نيازهاي خود را ارضا كند. بعد از ارضاي يك نياز، نياز ديگري سر بر مي آورد. بنابراين، سلسله مراتبي از نيازها وجود دارد كه پيوسته در حال تكوين است و پيوسته اشكال مختلف تجربه را به وجود مي آورد و ناپديد مي شود. در درمان گشتالتي، اين فرآيند را فرآيند صورت بندي (تشكل) و اضمحلال پيش رونده هيئتهاي اداركي و حركتي توصيف مي كنند. اين فرآيند صورت بندي و اضمحلال گشتالتي در زندگي فرد اهميت فوق العاده اي دارد و ملاك مستقل براي سازگاري ارائه مي دهد. شخص وحدت يافته كسي است كه اين فرآيند در او به طور پيوسته و بدون انقطاع ادامه داشته باشد.

به مرور كه انسان رشد مي كند، با دو انتخاب مواجه مي شود. يا غلبه بر ناكامي را فرا مي گيرد و يا به وسيله والدينش ضايع و تلف مي شود. به عقيده پرلز، ناكامي جزء مثبتي در فرآيند قوام شخصيت است. زيرا انسان را وا مي دارد تا نيروهايش را به كار اندازد و تواناييهاي بالقوه اش شخصيت را كشف كند و با تسلط بر محيط برناكامي خويش غلبه يابد. كودكي كه در حد اعتدال ناكام شده باشد، توانايي بالقوه اش را براي كنترل بزرگسالان و نيز ايجاد استقلال به كار مي بندد. بيماري هنگامي اتفاق مي افتد كه افكار و احساسات فرد به قدري برايش نامعقول مي شوند كه از تعلق و مالكيت آنها سرباز مي زند. در چنين حالتي، فرد به مرور توانايي مقابله با محيط را از دست مي دهد. شخصيت سالم آن شخصيتي نيست كه با اجتماع سازگار مي شود، بلكه شخصيتي سالم است كه حوادث را درك مي كند، آنها را جذب مي كند و به طريق مناسبي با آنها ارتباط برقرار مي كند. به علاوه، چنين فردي مسئوليت رفتارش را مي پذيرد. رشد از طريق جذب فيزيكي و ذهني از محيط صورت مي گيرد كه لازمه اش تماس، احساس كردن، هيجان و انگيزش و صورت بندي گشتالتي است. از طريق رشد، كودك بالغ مي شود و اين بدان معني است كه او از حمايت محيطي به حمايت شخصي انتقال مي يابد. او، به جاي آنكه وابسته به ديگران بماند، مستقل مي شود. (ناصري، شفيع آبادي، 1385، ص 187- 186).

هدف هاي پاياني تا زماني كه تحقق نيافته باشند، به صورت نيازهاي فوري تجربه مي شوند؛ اين گونه هدف ها، تا زماني كه از طريق تبادل مناسب با محيط تحقق نيابند، خفته مي مانند. براي مثال، وقتي تشنه مي شويم، احساس مي كنيم كه بايد تشنگي خود را برطرف كنيم، پس با تامين آب از محيط مان، به اين نياز پاسخ مي دهيم. (پروچاسكا، نوركراس، م: محمدي، 1385، ص 226-235)

هدف هاي روزمره ما، يا به قول پرلز هدف پاياني[18]، براساس نيازهاي زيستي ما قرار دارند، كه به گرسنگي، ميل جنسي، بقا، سر پناه، و تنفس محدود مي شوند. نقش هاي اجتماعي كه اختيار مي كنيم، وسيله اي براي برآورده ساختن هدف هاي پاياني ما هستند. براي مثال، نقش ما به عنوان روان درمانگر، وسيله اي است که از طريق آن زندگي خود را تأمين مي کنم و زندگي وسيله اي است که از طريق آن هدف پاياني، مانند گرسنگي و سرپناه را برآورده مي سازيم. (پروچاسکا، نورکراس، م: محمد، 1385، 226 و 225)

در نظريه شخصيت از ديدگاه رويكرد گشتالتي، گفته مي شود كه آدمي به دليل كوشش و تقلاي مداوم خود در جهت تعادل حياتي (توازن)[19]، انگيخته مي شود. اين گونه تلاش و كوشش براي ايجاد تعادل حياتي، داراي اساس و پايه غريزي است و معني آن: اين است كه تعادل و توزان در نتيجه نواخت[20] (وزن و دوره) طبيعي و خود گردان موجود زنده يا جاندار (ارگانيسم)- در بين حالت هاي تعادل و عدم تعادل يا توازن- به جريان مي افتد. (واكر، 1971). اصل تعادل حياتي، موجب پيدايش ساخت اداركهاي فرد و به نظم در آوردن اين ادراكها مي گردد. اين ادراكها نيز به نوبه خود به صورت تجربه اصلي ادارك شكل در مقابل يك زمينه[21]، سازمان داده مي شوند. براي توصيف نظريه گشتالت در زمينه شخصيت، بايد هم با اصل تعادل حياتي، و هم با اصل كل نگري، آشنا باشيم. در توضيح كل نگري بايد گفت: در اين اصل، دو نوع رابطه، تعريف (معني) مي شود. در اين رابطه، كه اصطلاحاً به آن ماهيت كل نگر[22]آدمي گفته مي شود، اين اعتقاد وجود دارد كه بدن و روح آدمي، نوعي ذات وابسته به هم و غير قابل تفكيك را تشكيل مي دهند. معني اين جمله آن است كه آدمي موجودي اصطلاحاً يكي شده و كل است و شامل كليت (تماميت) رواني و جسماني مي باشد. دومين جنبه مربوط به اصل كل نگر آن است كه انسان و محيط او، تشكيل نوعي وحدت ارگانيسمي- محيطي[23] را مي دهند؛ يعني، آدمي و محيط او، به هم بسته مي باشند. (واكر، 1971، ساعتچي، 1377، ص 201)

حال براي اينكه مردم بتوانند به شيوه اي خلاق و نتيجه بخش به تعامل بپردازند، لازم است ظرفيت پرخاشگري[24] آنان به طور كامل رشد يابد (واكر، 1971): هنگامي تعريف پرخاشگري[25] بهتر قابل فهم مي شود كه به توصيف پرلز از رشد ظرفيت پرخاشگر كودك، اشاره كنيم. پرلز رشد پرخاشگري را با رشد دندان طفل آدمي مربوط مي داند و معتقد است طي همين دوره از زندگي است كه كودك قادر مي شود از طريق بلع غذاي جامد[26]، به محيط جامد[27] خود حمله كند. در اين نوع توصيف پرخاشگري، عمل خوردن به عنوان يك فرآيند تخريبي (از هم جدا كردن غذا) محسوب مي شود كه از نتايج آن نيز جذب و دورن سازي غذا وفراهم آوردن امكانات لازم براي رشد و نمود كودك است. درست همان طور كه در مورد غذا خوردن گفته شد، شخص قادر به ويران سازي يا تخريب كردن[28] ابعاد يا جنبه هاي ديگر محيط نيز مي باشد كه طي آن، جنبه هاي گوناگون محيط خود را جذب مي كند و در نتيجه همين فعاليت ها، رشد و نمو پيدا مي كند. (ساعتچي، 1377، ص 202)

به علاوه، ظرفيت پرخاشگري آدمي، در مرز تماس[29] بين ارگانيسم و محيط و به وسيله تماس يا گوشه گيري[30] (عكس تماس)، فعال مي شود. اگر بخواهيم دقيقتر بگوييم، وقتي فرد در جهت كسب رضايت با يك هدف يا با يك شيء تماس يا از آن كناره گرفت، هم شيء و هم نياز همراه با آن، در زمينه محو مي شوند، وضعيت تمام مي شود گشتالت ديگري كامل مي گردد. براي مثال، شخصي كه احساس تشنگي مي كند، يك ليوان آب مي نوشد (تماس) و بدين ترتيب، وضيعت تمام مي شود.

تماس و گوشه گيري جنبه هاي مختلف توانايي فرد براي تمييز و تشخيص همه آن چيزهايي هستند كه نيازهاي وي را ارضا مي كنند و دوباره تعادل و توازن را در او برقرار مي سازند. ضمناً كاركرد تماس و گوشه گيري از جهت ديگري نيز بخشي از دوره گشتالتهاي ناكامل – كامل را تشكيل مي دهند. ازاين جهت بايد گفت كه شخص با كاركرد تماس باعث مي شود گشتالت شكل بگيرد، و با گوشه گيري نيز اتمام يا انجام آن را باعث مي گردد. (پرلز، 19739، ساعتچي، 1377، ص 202)

پرلز (1970، b1969، a1669) در توصيف پنج لايه روان رنجوري، سطوح تماس را بر مي شمارد. انسان ها وقتي به پختگي رواني مي رسند كه ازاين پنج لايه بگذرند: تظاهر، هراس، بن بست، درون پاشي و برون پاشي. گذر از هر لايه باعث افزايش تماس شخص با محيط مي شود.

1- تظاهر[31] يعني واكنش غير خالصانه به ديگران. نمونه آن هم اين است كه سعي كنيم دل ديگري را به دست آوريم تا از ما چيزي بخرد.

2- هراس[32] يعني اجتناب كردن از رنج و درد رواني. مثل اين كه قبول نكنيم فلان رابطه مهم ما تمام شده است.

3- بن بست[33] به مقطعي اطلاق مي شود كه در آن از تغيير يا حركت مي ترسيم. در اين لايه ممكن است احساس حقارت كنيم و فكر كنيم گير افتاده ايم. پرلز (1970، ص 25) مثال ازدواجي را مي زند كه زن و شوهر در آن ديگر عاشق يكديگر نيستند؛ در چنين ازدواجي، طرفين در اين مورد كه طرف مقابل بايد چگونه باشد نظراتي دارند ولي در مورد آنچه طرف مقابلش واقعاً دوست دارد، نظري ندارند. آنها يكديگر را سرزنش مي كنند و به بن بست رسيده اند.

4- در لايه درون پاشي[34] احساسات خويش را حس مي كنيم و متوجه خود واقعي خويش مي شويم ولي كار زيادي براي آنها نمي كنيم.

5- در لايه برون پاشي، تماس خالصانه و بدون تظاهر است. به نظر پرلز، برون پاشي براي زندگي حقيقي و خلوص ضروري است. (شارف، م: فيروز بخت، 1384، ص 236)

نظريه گشتالت شخصيت:

در نظريه گشتالتي شخصيت بيشتر بر آگاهي و رابطه با خود و ديگران تاكيد مي شود. بسياري از مفاهيم مهم روان درماني گشتالتي ريشه در مفاهيم روان شناسي گشتالت دارند مثل مفهوم شكل و زمينه. در نظريه گشتالت شخصيت، به رابطه فرد با ديگران و اشيايي توجه مي شود كه تاثيري بي واسطه بر وي دارند. در اين نظريه روي مرزهاي افراد و محيط و عمق تماس فرد با خودش و ديگران تمركز مي شود.

در نظريه گشتالتي شخصيت بر نقش مهم آگاهي فرد از خودش و محيط اطرافش از طريق حواس، احساست بدني و هيجانات تاكيد مي شود. در اين نظريه، تماس با خود و ديگران و آگاهي از خود و ديگران در زمان حال مهمتر است تا گذشته يا آينده. (شارف، م: فيروز بخت، 1384، ص 234)

ماهيت انسان:

به اعتقاد پرلز، انسان به منزله يك ارگانيزم و يك كل است كه نياز شديدي به محيط و تعامل با آن دارد. انسان در تعامل با محيط به صورت يك كل عمل مي كند و جسم، ذهن و روح او جدا از هم نيستند. انسان كلاً يك موجود احساس كننده، تفكر كننده و عامل است. روان شناسان گشتالتي به ذاتي بودن نياز انسان به سازمان و وحدت تجربه ادراكي معتقدند. بدين معني كه انسان تجربه خود را در جهت تماميت و وحدت سوق مي دهد. انسان تمايل دارد كه در جهت چيزهاي كل و يا هيئتهاي خوب حركت كند تا از تنشهاي خود بكاهد و كليت خود را به ظهور برساند. تمايل اساسي هر ارگانيزمي، و از آن جمله انسان، تلاش براي كسب تعال است؛ تعادلي كه هرگز به طور ثابت و دايمي حاصل نمي شود. هدف تلاش براي كسب تعادل، كاهش تنشهاست كه اين براي ارگانيزم لذت بخش است. (ناصري، و شفيع آبادي، 1385، ص 188)

انسان چون نمي تواند تمام محيطش را در يك آن درك كند، از اين رو، جنبه هايي از آن را بر حسب نياز و علاقه تعيين و سپس ادراک مي کند و بعد به قسمت هاي ديگر آن مي پردازد و علايق انسان، محيط او را به صورت شكل زمينه در مي آورند و در معرض اداركهاي او قرار مي دهند. واقعيتي كه براي فرد مطرح است و اهميت دارد، واقعيت علايق است؛ يعني واقعيت دروني او و ونه واقعيت هاي بيروني. بنابراين، واقعيت يا تغيير علايق و نيازهاي ارگانيزم تغيير مي كند. نياز و علايقند كه محيط را به صورت شكل و زمينه سازمان مي دهند. از نظر رفتار فرد، نياز شكل و هيئت است كه رفتار را در ارتباط با محيط سازمان مي دهد. در هر لحظه، نياز مسلط، رفتار فرد را در ارتباط با محيط سازمان مي دهد و به محض رفع آن نياز، نياز ديگري جايش را مي گيرد و سازماندهي مجددي آغاز مي شود. از نظر پرلز، «خود» يك كاركرد ارگانيزمي است كه در ربط دادن اعمال ارگانيزم با نيازهايش دست به عملي اجرايي و هماهنگ كننده مي زند. «خود»، آن اعمالي از كل ارگانيزم را فرا مي خواند كه براي ارضاي فوريترين نياز او لازم هستند. همين طور، «خود» محيط را بر حسب نياز ارگانيزم سازمان مي دهد. رشد انسان از طريق جذب از محيط به طرق جسماني و ذهني رخ مي دهد. اين يك فرآيند ناخود آگاه نيست. بلكه فرآيندي است آگاهانه، كه به وسيله تماس، احساس كردن، هيجان و انگيزش و صورت بندي گشتالتي صورت مي گيرد. ناكامي انسان به جاي آنكه از رشد او جلوگيري كند، موجب پرورش او مي شود. ناكامي فرد را قادر مي كند تا امكانات و استعدادهاي بالقوه خود را كشف كند و، از طريق آن، سازگاري با دنياي خارج را بياموزد. بدون ناكامي هيچ دليلي براي به حركت در آوردن منابع و توانهاي شخصي و كشف آنها وجود ندارد. كودك انسان براي آنكه ناكام نشود، مي آموزد كه محيط را زير نفوذ خود بگيرد و آن را كنترل كند. انسان از طريق رشد بالغ مي شود و اين بدان معني است كه او از حمايت محيطي به حمايت شخصي و استقلال نايل مي آيد. او پيوسته در محيطش در تلاش و تكاپو است كه به هدف خويش، كه تحقق بخشيدن به خود است، برسد. (ناصري و شفيع آبادي، 1385، ص 189)

نظريه آسيب شناسي رواني در مكتب گشتالت:

از نظر پلز (1970) آسيب شناسي رواني داراي 5 لايه يا سطح است.

1-لايه جعلي: كه سطحي از وجود است كه در آن نقش بازي مي كنيم. در اين سطح، طوري رفتار مي كنيم كه انگار آدم مهمي هستيم. نگرش ما، ما را ملزم مي سازد كه طبق يك مفهوم يا خيال رفتار كنيم كه توسط خودمان يا ديگران آفريده شده است. پلز اين رفتارهاي ما را مصيبتي مي د اند، زيرا تلاشي است براي گريختن از آنچه واقعاً هستيم. حاصل اين دو گونه رفتار كردن اين است كه افراد روان رنجور، از زندگي كردن به شيوه اي كه بتوانند خود را شكوفا كنند دست كشيده اند؛ آنها براي اين زندگي مي كنند كه يك مفهوم را شكوفا كنند. ما به اين علت در خيال پردازي هاي كودكي گير مي كنيم كه نمي خواهيم آنچه هستيم، باشيم. ما به اين علت مي خواهيم چيز ديگري باشيم كه از آنچه هستيم رضايت نداريم. ما معتقد هستيم كه اگر چيز ديگري باشيم، تاييد بيشتر، محبت بيشتر و حمايت محيطي بيشتري به دست مي آوريم. آنچه ما به جاي خود اصيل و واقعي مي آفرينيم، زندگي خيالي است كه پلز آن را مايا (Maya) مي نامد. مايا جزئي از سطح جعلي وجود است كه آن را بين خود واقعي و دنياي واقعي مان مي سازيم، اما طوري زندگي مي كنيم كه انگار مايا واقعيت دارد. ماياي ما وظيفه دفاع را بر عهده دارد، زيرا از ما در برابر جنبه هاي تهديد كننده خود يا دنيايمان، مثل احتمال طرد شدن، محافظت مي كند. قسمت اعظم زندگي ما صرف اين امر مي شود كه خود را براي زندگي كردن طبق مايا بهتر آماده كنيم.

2- لايه فوبيك: در اين لايه، متوجه مي شويم كه چقدر از اجزاي خودمان ناخشنود هستيم، در نتيجه از روبه رو شدن با اين امر دچار فوبي مي شويم. اگرچه، اين عذاب عاطفي به طور طبيعي علامت آن است كه اشكالي وجود دارد و بايد اصلاح شود، ما از آن اجتناب مي كنيم. لايه فوبيك كليه انتظارهاي مصيبت بار بچگانه ما را شامل مي شود- اينكه اگر با آنچه واقعاً هستيم مواجه شويم، والدينمان ما را دوستي نخواهند داشت، يا اگر به گونه اي كه واقعاً دوست داريم عمل كنيم، جامعه ما را منزوي خواهد كرد و مسائلي از اين قبيل. اين پاسخ هاي فوبيك معمولاً به ما كمك مي كند كه از آنچه واقعاً زيان بخش است، اجتناب كنيم؛ بنابراين، اغلب افراد، نه براي اينكه مدارا شوند، بلكه به اين علت كه مي خواهند روان رنجوري آنها بهبود يابد، براي درمان مراجعه مي كنند.

3- لايه بن بست: اين لايه مهم ترين سطح آسيب رواني است. بن بست همان نقطه اي است كه در جريان بالندگي مان در آن متوقف مي شويم. بن بست نقطه اي است كه در آن متقاعد مي شويم شانسي براي ادامه زندگي نداريم، زيرا نمي توانيم وسيله اي در درون خود بياييم كه در صورت مواجه شدن با عدم حمايت محيط ما را پيش ببرد. افراد به خاطر ترس از اينكه ممكن است بميرند،يا متلاشي شوند. چون نمي توانند روي پاي خودشان بايستند از اين نقطه فراتر نخواهند رفت اما افراد روان رنجور، به اين علت از اين نقطه فراتر نمي روند كه هنوز آسانتر مي توانند محيط را طوري دستكاري كنند كه از آنها حمايت كنند. بنابراين آنهابه ايفاي نقش درمانده يا احمق ادامه مي دهند تا ديگران، از جمله درمانگران را وادار كنند كه به آنها اهميت دهند. ادامه دادن اين شگردهاي كنترل آسانتر است زيرا مقدار زيادي از انرژي فرد روان رنجور به جاي اينكه صرف پرورش خود پشتيباني شود صرف ايجاد و اصلاح دستكاري موثر مي شود.

4- لايه درون پاشي: اين لايه به معني تجربه كردن مرده گي است. مرده گي اجزاي خودمان كه آنها را انكار كرديم افراد روان رنجور بسته به اينكه از چه فرآينده هاي اساسي زندگي گريخته باشند مرده گي گوش، قلب، اندام هاي تناسلي يا روحشان را تجربه مي كنند. پلز لايه درون پاشي را با حالت هاي كاتاتوني (catatonia) مقايسه مي كند كه طي آن فرد مانند يك جسد بي حركت است.

علت كاتاتوني مصرف انرژي در پرورش شخصيت خشك و عادي است كه امن به نظر مي رسد اما كاملاً مرده است براي اينكه فرد از لايه درون پاشي بگذرد بايد شخصيتي را كه وظيفه احساس هويت را بر عهده داشته است دوربريزد.

5- لايه انفجاري: وقتي كه فرد روان رنجور با اين لايه مواجهه مي شود آزاد سازي انرژي هاي زندگي را ايجاب مي كند اندازه اين انفجار به مقدار انرژي محدود شده در لاية درون پاشي بستگي دارد براي اينكه فرد كاملاً سرزنده شود بايد بتواند در ارگاسم، خشم، اندوه و شادي منفجر شود، فرد روان رنجور با اين انفجارها از بن بست و درون پاشي كاملاً فراتر مي رود و گام بلندي در غم و شادي و بالندگي برمي گردد.

درمان:

در گشتالت درماني بر دو مقوله حال و چگونه تاكيد مي شود. حال يك مفهوم جالب و در عين حال پيچيده است؛ زيرا از يك سو، تنها در صورتي مي توان به چيزي دست يافت كه در زمان حال باشد و از سوي ديگر تا بخواهيم در آن درگير شويم، گذشته است. نكته دوم كلمه چگونه است. در گذشته اغلب متوجه «چرا» بوديم. بشر مي كوشيد علل و دلايل را در يابد و فكر مي كرد مي تواند با تغيير علل، معلولها را نيز تغيير دهد. ساختار مورد علاقه فراوان گشتالت، همان ساختار زندگي ماست كه اغلب بر پايه شكنجه خود، پوچي، بازيهاي مربوط به بهبود و اصلاح خود، پيشرفتها و موقعيت ها و ... بنا شده است. (شكر كن و همكاران، 1377، 334)

هدف از گشتالت آن است كه درمانجويان در حالي كه ياد مي گيرند خود را بپذيرند و براي خود ارزش قايل شوند از آنچه انجام مي دهند و از اينكه چگونه تغيير مي كنند آگاه شوند. اين درمان غالباً با نام فريتس پرلز تداعي مي شود. واژه گشتالت به معناي كل يا كامل است. درمانگر گشتالتي را افرادي ياري مي كند تا تفكر و احساس خود را در قالب كل هاي مرتبط با هم باز سازي كنند. گشتالت درماني رهنمودي ترا از درمان متمركز بر درمانجويا درمان وجودي است. درمانگر گشتالتي، خواه در درمان فردي، خواه در زمينه درمان گروهي، افراد را تشويق از تجربه هاي بي واسطه خود بيشتر آگاه باشند. تاكيد بر چيزي است كه اينجا و اكنون اتفاق مي افتد، نه بر آنچه در گذشته اتفاق افتاده است يا آنچه ممكن است در آينده اتفاق بيفتد. توجه در اين درمان بر چيزي متمركز است كه واقعاً وجود دارد نه بر آنچه وجود ندارد و بر آنچه واقعي است نه بر خيالبافي. درمانگر همچنين با توجه دادن درمانجو به صدا، اطوار بدني و حركت هايش به او كمك مي كند تا آگاهي به دست آورد. درمانگران گشتالتي غالباً درمانجويان را با شواهد حالت دفاعي آنان. نقش بازي كردنشان و نظاير آن روبه رو مي سازند و به مبارزه وا مي دارند. (اليل، م: محي الدين بناب و گاهان، 1374، 214)

در فرآيند مشاوره و درمان گشتالتي بر تسهيل آگاهي فرد از خود و همه احساسات، رفتارها، تجربه ها و وضعيتهاي ناتمامي است كه خود فرد را تشكيل مي دهند. اين گونه كسب آگاهي مددجواز خود با كمك درمانگر و استفاده خلاق او از آزمايشها تسهيل مي شود. تمركز اصلي اين آزمايشها بر لحظه كنوني درمان است و آزمايشها نيز به شيوه اي انجام مي گيرد كه مددجو بتواند با تجربه كردن واقعي جنبه هاي مختلف خود، آگاهي بيشتري پيدا كند. مددجو در اين درمان مي تواند جنبه هاي مختلف وجود خودش را كه قبلاً انكار مي كرده است، بپذيرد و مسئوليت اين جنبه ها را به عهده بگيرد. (ساعتچي، 1377، 211) هدف گشتالت كاوي عمدتاً كمك به مردم براي تكميل و رسيدن به خود كفائي است. كمكي است براي آگاه شدن، قبول كردن، احياء شدن و جمع آوري خود تكه تكه شده است. (ميورييل، م: گلشائي، 1369، 11)

موضع غير دفاعي درمانگر و آگاهي وي از خودش و بيمار زمينه ساز تغيير مي شود و اين تغييرات از گذر كشف خواسته هاي بيمار ايجاد مي شود نه برآورده كردن آنها درمانگر درمورد ناكامي ها تحقيق مي كند. اگر بيمار در برابر اكتشاف مورد نظر درمانگر مقاومت كند، درمانگر دنبال دليلش مي گردد و بيمار را مجبور نمي كند دستوراتش را اجابت كند. بايسر (1970) مي گويد فرآيند تغيير يك فرآيند متناقض است: «تغيير وقتي روي مي دهد كه فرد هماني باشد كه هست نه هماني كه نيست». (شارف، م: فيروز بخت، 1384، 244-245)

گشالت درماني بر جهات مثبت و هدفهاي زندگي تاكيد دارد. اعتقاد زير بنايي گشتالت درماني مبتني بر ارزشهاي زندگي حادث از تجربيات و مشاهدات تعالي اين ارزشهاست. طيب خاطر، آگاهي حسي آزادي حركتي، پاسخگويي عاطفي، لذت و شعف، راحتي، انعطاف پذيري در ارتباط با ديگران، آشنايي نزديك و محروميت، شايستگي، خود حمايتي و خلاقيت ارزشهاي سودمندي براي زندگي هستند كه بايد در مراجع به وجود آيند. در گشتالت درماني زمان حال= تجربه= آگاهي= واقعيت است. گذشته ديگر وجود ندارد و آينده هم هنوز نيامده است. (شفيع آبادي، 1384، 194-195)


پيش فرضهاي درمان:

گشالت درماني، با توجه به نظريه عمومي گشتالت، كار درمان را براساس پيش فرضهايي استوار مي كند كه به شرح زير طبقه بندي مي شود:

1- كل گرايي: انسان، اشيا و موجودات را به منزله اموري جدا از هم درك نمي كند، بلكه آنها را در يك فرآيند اداركي، در كلهاي معني دار سازمان مي دهد.

2- تعادل حياتي: زندگي و همه رفتارها، تحت كنترل فرآيندي است كه دانشمندان آن را «تعادل حياتي» يا سازگاري مي خوانند. تعادل حياتي، فرآيندي است كه در آن ارگانيسم تعادل خود را در وضعيتهاي مختلف حفظ مي كند و بنابراين، نيازهاي خود را برطرف مي سازد. چون نيازها، بسيار متنوعند و هر نياز، تعادل را بر هم مي زند؛ بنابراين، فرآيند تعادل حياتي پيوسته در جريان است. ويژگي خاص زندگي همين بازي مستمر تعادل و عدم تعادل در ارگانيسم است. هر گاه ارگانيسم دچار عدم تعادل حياتي مي شود. براي حفظ تعادل حياتي، ارگانيسم به تعامل هميشگي با محيط و خود تنظيمي مستمر نياز دارد.

مرز تماس:

هيچ فردي خودكفا و قائم به خود نيست و انسان، تنها در يك ميدان محيطي مي تواند وجود داشته باشد. فرد در همه وقت بخشي از ميدان است و رفتارش تابعي از كل ميداني است كه مشتمل بر او و محيط او است. ماهيت ارتباط انسان و محيط، رفتار او را معين مي كند. اگر اين ارتباط به طور دو جانبه (محيط و انسان) خشنود كننده باشد، رفتار فرد بهنجار است. اما اگر تعارضي وجود داشته باشد، رفتار فرد نابهنجار تلقي مي شود. نه محيط انسان را مي سازد و نه انسان، محيط را. هر يك آن چيزي است كه هست با ويژگي هاي مربوط به خود. (شكر كن و همكاران، 1377، 336-334)

گشتالت درمانگر با روش هاي مختلفي آگاهي بيماران را افزايش مي دهند. ولي معمولاً از فنوني چون گوش دادن همدلانه و روش هاي شناختي و رفتاري نيز استفاده مي كنند. گشتالت درمانگران براي اين آگاهي يافتن مراجع آزمايشات مختلفي مثل به نمايش در آوردن، رفتار هدايت شده، خيالپردازي، روياها و مشق يا تكليف خانه را استفاده مي كند. كه به شرح ذيل مي باشد.

به نمايش در آوردن:

نمايش دادن مبتني بر اين انديشه است كه لازمه يادگيري، عمل كردن است. در گشتالت درماني لازمه مرحله به عمل در آوردن آن است كه بعضي از جنبه هاي تجربه مددجود به نمايش گذاشته شود. نمونه هايي از موضوعات كه براي فن نمايش دادن مناسب است، عبارتند از: كارناتمام مربوط به گذشته معاصر، نمايش دادن يك ويژگي و به نمايش گذاشتن قطبيتها. در اين روش از فن صندلي داغ و صندلي خالي استفاده مي شود. (ساعتچي، 1377، 215) از بازي هاي گشتالتي مثل فن گفت و شنود و من مسئوليت مي پذيرم، بازي فرافكني، واگرداني، تمرين هاي نمايشي، بازي هاي مشاروه زناشويي، ممكن است جمله اي را از من بپذيريد، استفاده مي شود. (پروچاسكا، م: سيد محمدي، 1385، 235-236)

رفتار هدايت شده:

درمانگر به مدد جو آموزش مي دهد يا او را راهنمايي مي كند تا كاري را انجام دهد و بدين ترتيب، بعضي از جنبه هاي رفتاري خود را- كه نسبت به آن آگاهي ندارد- كشف يا نسبت به آن بينش پيدا كند. اين عمل به مددجو اجازه مي دهد تا شيوه جديدتري را براي نگريستن به رفتارهاي قبلي خود پيدا كند. هر چند ممكن است رفتار هدايت شده نيز شبيه فن به نمايش گذاشتن باشد اما از آن جهت كه در اين روش مددجو نسبت به رفتار معيني توجه خاص نشان مي دهد و نيز از آن جهت كه فن رفتار هدايت شده بيشتر جنبه آموزشي دارد، با فن نمايش دادن ايفاي نقش متفاوت است. در فن رفتار هدايت شده ممكن است از مددجو خواسته شده تا رفتارهايي را تمرين كند كه آنها را به عنوان رفتارهاي خود نمي شناسد. (ساعتچي، 1377، 216)

خيالپردازي:

از خيالپردازي مي توان براي تماس با يك حادثه، احساس كردن ويژگي شخص، شخص دور از دسترس، وضيعت ناشناخته استفاده كرد. وقتي شخص به خيالپردازي مشغول است، غالباً در او انرژي هيجاني بسياري رها مي شود. نمونه اي از خيالپردازي كه در آن انرژي هيجاني زيادي رها مي شود، تماس با والدين از دست رفته يا فرد معني دار ديگر در زندگي شخص مي باشد كه اكنون وفات يافته است. در اين موارد ممكن است هيجان سركوب شده، وضعيت يا كار ناتمام و مقاومت نسبت به فكر كردن و سخن گفتن درباره شخص از دست رفته، آشكار شوند. (ساعتچي، 1377، 216)

روياها:

درمانگران گشتالتي از بررسي رويا استفاده زيادي مي برند و به مراجع كمكهاي شاياني مي كنند. پرلز معتقد است كه رويا وسيله اي

  انتشار : ۸ آبان ۱۳۹۵               تعداد بازدید : 2547

برچسب های مهم

دفتر فنی دانشجو

توجه: چنانچه هرگونه مشكلي در دانلود فايل هاي خريداري شده و يا هر سوال و راهنمایی نیاز داشتيد لطفا جهت ارتباط سریعتر ازطريق شماره تلفن و ايميل اعلام شده ارتباط برقرار نماييد.

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما