مرکز دانلود خلاصه کتاب و جزوات دانشگاهی

مرکز دانلود تحقیق رايگان دانش آموزان و فروش آنلاين انواع مقالات، پروژه های دانشجويی،جزوات دانشگاهی، خلاصه کتاب، كارورزی و کارآموزی، طرح لایه باز کارت ویزیت، تراکت مشاغل و...(توجه: اگر شما نویسنده یا پدیدآورنده اثر هستید در صورت عدم رضایت از نمایش اثر خود به منظور حذف اثر از سایت به پشتیبانی پیام دهید)

نمونه سوالات کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات کارشناسی دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات دانشگاه پيام نور (سوالات عمومی)

کارآموزی و کارورزی

مقالات رشته حسابداری و اقتصاد

مقالات علوم اجتماعی و جامعه شناسی

مقالات روانشناسی و علوم تربیتی

مقالات فقهی و حقوق

مقالات تاریخ- جغرافی

مقالات دینی و مذهبی

مقالات علوم سیاسی

مقالات مدیریت و سازمان

مقالات پزشکی - مامایی- میکروبیولوژی

مقالات صنعت- معماری- کشاورزی-برق

مقالات ریاضی- فیزیک- شیمی

مقالات کامپیوتر و شبکه

مقالات ادبیات- هنر - گرافیک

اقدام پژوهی و گزارش تخصصی معلمان

پاورپوئینت و بروشورر آماده

طرح توجیهی کارآفرینی

آمار سایت

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 1097
  • بازدید دیروز : 3661
  • بازدید کل : 13107213

زيگموند فرويد


مقدمه

اولين رويکرد به بررسي شخصيت، که توسط زيگموند فرويد به وجود آمد، روانکاوي بود. فرويد کار خود را در سالهاي نزديک به قرن 19 آغاز نمود. تدوين هاي فرويد آنقدر با اهميت و گسترده بود که بيشتر نظرية شخصيت و رويکرد منحصر به فرد وي به روان درماني، امروزه با نفوذ باقي مانده است. تقريباً هر نظريه شخصيتي که در سالهاي پس از فرويد به وجود آمد، به جايگاه وي مديون مي باشد، زيرا يا در نتيجه قرار گرفتن بر نظرية فرويد بوده يا در جهت مخالفت با آن.

روانکاوي منعکس کنندة نگرش جبرگرايانه و بدبينانة فرويد از طبيعت انسان است و بر نيروهاي ناهشيار، اميال زيست شناختي جنسي و پرخاشگري و تعارضات اولية کودکي به عنوان فرمانروايان و شکل دهندگان شخصيت تأکيد دارد.

نظريات فرويد نه تنها بر روان شناسي بلکه بر فرهنگ عمومي نيز تأثير داشته است. وي انقلابي در شيوة تفکر دربارة خودمان و توصيفي که از شخصيت انسان مي کنيم ايجاد نمايد.

نظرية معاصر شخصيت بيش از هر فرد ديگري تحت تأثير زيگموند فرويد قرار داشته است. نظام روانکاوي او اولين نظرية رسمي شخصيت بوده و تا امروز بهترين نظرية شخصيت شناخته شده باقي مانده است. کار فرويد نه تنها تفکر دربارة شخصيت در روان شناسي و روانپزشکي را تحت تأثير قرار داد، بلکه تأثير عظيمي بر نگرش ما از خودمان و دنيايمان گذاشت. نظريات معدودي در تاريخ تمدّن، اين چنين تأثير ژرف و گسترده اي
داشته اند.

خيلي از نظريه هاي شخصيت که پس از فرويد تدوين شده اند به طوري که خواهيم ديد يا از نظرية وي اقتباس شده و يا براساس آن ساخته شده اند. نظريه هاي ديگري قسمتي از نيرو و جهت خود را در اثر مخالفت با روانکاوي فرويد به دست آورده اند. بدون آنکه در ابتدا نظام فرويد را درک نماييم، مشکل بتوان گسترش رشتة شخصيت را ارزيابي کرده و آنرا بفهميم. آگاهي از کار فرويد نه تنها به دلايل تاريخي بلکه همچنين به خاطر تأثير مستمر آن لازم مي باشد. با وجودي که پيروان فرويد پس از مرگ او برخي از عقايد و مفاهيم وي را مورد تجديد نظر قرار دادند، روانکاوي همچنان به صورت پايه اي براي مطالعة جديد شخصيت باقي مي ماند.

 

خلاصه زندگينامه

زيگموند فرويد در ششم مي 1856 ، در فرايبرگ ، موراويا، يك شهر كوچك اطريشي كه اكنون بخشي از چكسلواكي است ، بدنيا آمد. هنگامي كه چهار ساله بود، خانواده وي از مشكلات مالي در رنج بودند و به همنين علت به وين نقل مكان كردند. فرويد تا زماني كه در 1938 به انگلستان مهاجرت كرد، مقيم آن شهر باقي ماند. وي بزرگترين فرزند از هفت فرزند خانواده بود و از آنجا كه پدرش از ازدواج قبلي دو پسر داشت هنگامي كه زيگموند بدنيا آمد، او يك پدربزرگ بود.

فرويد از ابتدا يك دانش آموز برتر بود، به رغم وضعيت مالي محدود خانواده، كه همگي مجبور بودند در يك آپارتمان كوچك و شلوغ زندگي كنند، فرويد يك اتاق براي خود و حتي يك چراغ نفتي براي مطالعه داشت. بقيه خانواده كار خود را با شمع انجام مي دادند. وي نيز مانند ساير جوانان زمان خود تحصيلات كلاسيك داشت، يعني مطالعه يونانيو لاتين و خواندن ادبيات كشورهاي مختلف. فرويد تسلط بسيار خوبي بر زبان آلماني داشت و يكبار هم به خاطر مهارتهاي ادبي خود جايزه اي دريافت كرد، او در زبانهاي فرانسه، انگليسي، اسپانيايي و ايتاليايي نيز از رواني قابل ملاحظه اي برخوردار بود.

فرويد به خاطر داشت كه در روياهاي كودكي خود اغلب يك ژنرال بزرگ اطريشي يا وزير يك ايلات مي شود، اما از آنجا كه يك يهودي بود، تمام مشاغل حرفه اي جز پزشكي و حقوقي بر روي او بسته بود، در آن زمان جو ضد يهودي بر جامعه حكمفرما بود.

وي با بي ميلي تصميم به حرفه پزشكي گرفت و در سال 1873 وارد دانشكده پزشكي وين شد و درجه دكتراي پزشكي را در 1881 دريافت كرد. به فاصله كوتاهي پس از آن پستي را در موسسه كالبدشناسي مغزي پذيرفت و تحقيق در مقايسه بين مغز بزرگسال و جنين انجام داد. او هرگز قصد انجام كار پزشكي نداشت. اما بزودي از پست خود كناره گيري كرد و به عنوان يك عصب شناس، وارد كار خصوصي شد، زيرا از كار عملي درآمد مالي اندكي به دست مي آمد و جو ضد يهودي در دانشگاه نيز جلوي پيشرفت را گرفته بود. علاوه بر اين، فرويد در عشق نيز شكست خورده دريافته بود كه اگر هم قرار باشد ازدواج كند، به موقعيتي يا درآمد بهتري نياز دارد.

سال 1885 نقطه عطف مهمي را در حرفه فرويد مشخص كرد. در آن سال بود كه وي به منظور ملاقات با ژان شاركو يكي از برجسته ترين عصب شناسان آن زمان براي چندين ماه به پاريس رفت. شاكر نشان داد كه كاهش يا حذف نشانه هاي روان رنجوري هيستري از طريق تلقين هيپنوتيزمي امكان پذير است. گرچه فرويد بعداً هيپنوتيزم را به عنوان يك فن درماني رد كرد، اما از سخنراني ها و اثبات دلايل باليني شاركو هيجان زده شده بود. فرويد طي اقامت كوتاه خود در بيمارستان مشهور سالپترير در پاريس از يك عصب شناس تبديل به يك آسيب شناس رواني شد.

در 1886 ، فرويد با مارتابرناز ازدواج كرد، پيوندي كه حاصل آن سه دختر و سه پسر بود. آنا فرويد، يكي از دختران، بعدها يك تحليلگر مشهور كودك شد. در حدود همين زمان، فرويد شروع به همكاري با ژوزف بروئركرد، يك پزشك برجسته ويني كه تصادفاً بر روي تخليه رواني – يعني روشي كه از طريق آن بيمار نشانه ها و اضطراب خود را با صحبت كردن درباره آنها تسكين مي داد- كار مي كرد.

فرويد و بروئر همراه با هم اثرات سودمند تخليه رواني را كشف كردند و آن را در 1895 در كتابي تحت عنوان « مطالعاتب در هيستري » منتشر ساختند. دوستي آنان به علت مخالفت شديد بروئر با فرويد در مورد نقش مسائل جنسي در هيستري- يك اختلال روان رنجوري- عمر كوتاهي داشت. اعتقاد راسخ فرويد به اين موضوع منجر به كناره گيري او از جامعه پزشكي وين در 1896 شد.

سالهاي بين 1890 تا 1900 ، سالهاي تنهايي و در عين حال پرباري براي فرويد بود. وي به تنهايي براي توسعه زيربناي نظريه روان تحليلگري تلاش كرد. اين تلاشها منجر به آن شد كه بسياري از متخصصان، برجسته ترين كار او يعني «تعبير رويا» (1900) را مد نظر قرار دهند. در ابتدا چيزي نمانده بود كه كه اين شاهكار به وسيله جامعه روانپزشكي ناديده گرفته شود، فرويد تنها 209 دلار بابت حق الامتياز كار خود دريافت كرد. اما از 1901 به بعد، وجه او در ميان توده مردم . نيز متخصصان پزشكي سراسر دنيا بالا رفت. سال بعد جامعه روان تحليلگري شكل گرفت و تنها بر روي گروه برگزيده اي از پيروان خاص فرويد باز شد. بسياري از همكاران فرويد بعدها روان تحليلگران مشهوري شدند (از جمله ارنست جونز، اي اي بريل، ساندور فرنتسكي، كارل يونگ، آلفرد آدلر، هانس ساكس، اتو رانك) آدلر يونگ و رانك، بعدها از صف فرويد جدا شدند و مكاتب فكري خود را رشد دادند.

در 1909 يك رويداد بي نظير، جنبش روان تحليلگري را از انزواي نسبي به از انزواي نسبي به بازشناسي بين المللي سوق داد. جي استانلي هال، از فرويد و يونگ براي ايراد يك رشته سخنراني در دانشگاه كلارك، وركستر، دعوت كرد. فرويد بعدها نوشت:

 

 

تاريخچه تحول فکر فرويد

در بررسي ريشه ها و مباني افکار فرويد به حقيقتي بر مي خوريم و آن اين است که بسياري از چيزها به روشني معلوم نيست. شايد بتوان خود فرويد را مقصر اصلي اين ابهام و عدم وضوح دانست. زيرا فرويد در دو نوبت، يک بار در سال 1885 ميلادي و بار ديگر در سال 1907 ميلادي، يادداشتها و خاطرات اولية خود را سوزاند. به احتمال قوي او اين کار را عمداً براي مخفي نگهداشتن اصل و منشأ عقايدش انجام داده است. در تأييد اين مطلب گفتة زير را از او داريم:

«بگذاريد زندگينامه نويسها دچار سرگيجه شوند، اما کا را بر ايشان آسان نخواهد کرد. بگذاريد هر يک از آنها، در تصور خويش نسبت به روند رشد و تکامل يک قهرمان، گمان کند که حق با اوست. حتي همين حالا من از فکر اينکه آنها چگونه سرگردان و گمراه خواهند شد، لذت مي برم.»

(بارکلي، 1971، صفحة 254 )

ظاهراً فرويد به مقصود خود رسيده است. زيرا اکثر تلاشهايي که در زمينة کشف منبع و منشأ افکار فرويد صورت گرفته است، تا حدودي ناموفق مانده است. شرح تمام اين تلاشها در اينجا ضرورتي ندارد، ولي مي توان خلاصه اي از زير بناي فکري او و چگونگي ارتباطش را با ديگران مطرح کرد.

فرويد کسي بود که توانست افکار متقدمان خود را، که به صورت پراکنده اي اظهار داشته بودند، در نظمي هماهنگ و جامع ارائه دهد و از آن استفاده هاي نظري و عملي ببرد. ريشة افکار فرويد را هم مي توان در بعضي از عقايد کلي که در طي چندهزار سال مبناي همة افکار غربي بوده است يافت و هم مي توان آن را در بعضي از اکتشافات خاص قرن نوزدهم جستجو کرد. همان گونه که مي دانيم، يکي از گفته هاي حکيمانة فلاسفة يونان و رم قديم شعار «خود را بشناس» بود. اين مفهوم يکي از مفاهيم زير بنايي روانکاوي است و فرويد توانست از ديدگاه خود، تا آنجا که مي توانست، بدان جامة عمل بپوشاند. از ميان عوامل مؤثر ديگري که به گسترش روانکاوي انجاميده است، مي توان به عوامل زير اشاره کرد. (کرسيني، 1973 )

1. چارلز داروين و گسترش علم زيست شناسي

نظرية تکاملي داروين بزرگترين کشف علمي قرن نوزدهم به شمار مي رود که تأثيرات عظيمي بر افکار دانشمندان علوم به جاي گذاشته است. داروين در کتاب منشأ انواع، درک انسان از خود را به کلي متحول کرده است. داروين انسان را همچون حيوانات ديگر، جزيي از طبيعت حيواني معرفي کرد. نتيجة اين کار اين بود که انسان، همگام با علوم طبيعي، مورد مطالعه و بررسي علمي قرار گرفت و روان شناسي جاي خود را ميان ساير علوم طبيعي باز کرد. (فرويد، تحت تأثير افکار داروين، فرضيه هاي روانکاوي بسياري نظير رشد و تکامل انسان، جريان تغيير و مفاهيم تثبيت و بازگشت را تکوين کرد)

 

2. روان شناسي تداعي (پيوستگي تصورات )

روان شناسي تداعي که در تاريخ مدون روان شناسي سابقه اي طولاني دارد و افکار دانشمندان زيادي را به خود مشغول داشته است، به خصوص در قرون هيجده و نوزده، اهميت زيادي يافت. استفاده از روش تداعي آزاد توسط فرويد، که خود آغاز دورة تازه اي بود، مستقيماً از اين مکتب سرچشمه گرفته است. (فرويد با استفاده از روش تداعي آزاد توانست اطلاعات زيادي در زمينة علل اساسي رفتارهاي نابهنجار کسب کند.)

 

3. توسعة علم عصب شناسي

در قرن نوزدهم علم عصب شناسي، براي اولين بار، به منزلة شعبه اي از علم پزشکي مطرح شد. در ميان پيشگامان بزرگ اين رشته مي توان از ژان شارکوي فرانسوي نام برد که يکي از بزرگترين معلمان فرويد بوده است. در دهة 1880 ميلادي، همزمان با توسعة شهرت فرويد، طرح اصلي نظام عصبي تقريباً شناخته شده بود.

 

4. روان پزشکي قرن نوزدهم

در اواخر قرن نوزدهم تحرک و پيشرفت تازه اي در زمينة روان پزشکي پديدار شد. در اين دگرگوني، مفاهيم خودآگاه و ناخودآگاه مورد توجه بود؛ خواب مصنوعي (هيپنوتيسم)، به منزلة راهي براي دست يافتن به مطالب ناخودآگاه شناخته شد؛ انرژي رواني جايگاه مادة سيال نامعلومي شد که تا آن موقع آن را در ايجاد بيماري عصبي مؤثر مي دانستند. در نتيجه، هيپنوتيسم و تلقين در درمان بيماريهاي رواني به کار گرفته شد و رابطة مراجع و درمانگر مورد توجه خاصي قرار گرفت.

قدما، بيماران رواني را با نظر تحقير و اهانت مي نگريستند و آنها را افرادي جن زده و ديوانه مي خواندند. مردم عادي با اين بيماران به خشونت رفتار مي کردند و آنها را افرادي از جنس شياطين محسوب مي داشتند. گاهي آنها را دربند مي کردند و آنقدر مي زدند تا، به خيال خود، ارواح خبيث و شيطاني از تن آنها به در شود. بررسي حالات بيماران رواني تقريباً از اواخر قرن هيجدهم شروع شد. در اين زمان فردي بنام مسمر، از اهالي اطريش، ادعا مي کرد که مي توان با سيالة مرموز قابل انتقالي، بيماريهاي رواني را مداوا کرد. مسمر ابتدا وجود اين نيرو را در آهنرباي معدني مي دانست و در آغاز کار با بستن آهنرباهاي زيادي به بدن بيماران سعي مي کرد آنها را مداوا کند. به مرور مسمر متوجه شد که آنچه موجب شفاي بيماران مي شود، اعتقاد و تلقين است نه اثر مستقيم آهنربا. او کم کم متوجه شد که نيروي درمان کننده در آهنربا نيست، بلکه در خود او قرار دارد. لذا، در درمانهاي بعدي، ديگر از آهنربا استفاده نمي کرد، بلکه دست خودش را بر محل درد قرار مي داد و بيمار را معالجه مي کرد. در اين زمان، مسمر بهبود را نتيجة تأثير نيروي مغناطيس حيواني مي دانست. مسمر اولين روان درمانگر تاريخ شناخته شده است و شيوة او را مسمريسم يا مانيه تيسم نيز مي گويند. به دنبال فعاليتهاي مسمر، کارهاي پينل، که پدر روان شناسي افراد نابهنجار و روان پزشکي به حساب مي آيد، در سال 1792 ميلادي شروع شد و با موفقيت چشمگيري ادامه پيدا کرد. اندکي بعد، دانشمندي فرانسوي بنام ايتار، که پيرو روان شناسي پيوستگي تصورات بود، شخصيت را متأثر از عوامل محيط خارج دانست و معتقد بود که از طريق تعليم و تربيت مي توان آن را تغيير داد. شيوة ايتار نيز موفقيتهايي در پي داشت. کارهاي مسمر و پينل و ايتار، گرچه تا حدودي موفقيت آميز بود و کساني از افکار و روش آنها پيروي کردند، ولي با مخالفتهاي زيادي مواجه شد.

در اوايل قرن نوزدهم، در لواي مخالفتهايي که با مسمريسم مي شد، نهضت جديدي براي مداواي بيماران پا گرفت. اين نهضت جديد هيپنوتيسم نام گرفت و اولين بار توسط جيمز بريد در سال 1842 ميلادي مورد استفاده قرار گرفت. لفظ هيپنوتيسم از کلمة يوناني هيپنوز به معني خواب گرفته شده است. طرفداران نهضت جديد، برخلاف مسمريست ها، معتقد به چيزي به نام «سيالة مادي» نبودند و خواب مغناطيسي را صرفاً زادة عاملي «رواني» مي دانستند که بيشتر به شخص عادي مربوط مي شد. بريد از راه آزمايشها و تجربيات خود دريافت که اگر فردي به طور مداوم و ثابت به نقطه اي نوراني و شفاف نگاه کند، به علت تمرکز حواس و خستگي عضوي پس از مدتي به خواب خواهد رفت. به نظر بريد، عامل اصلي چنين خوابي همان «نگاه کردن مستمر و ثابت» بود. اما پس از مدتي پي برد که اين نظريه صحيح نيست و عامل اصلي خواب شدن تأثيرات ناشي از تلقين است. بعد از بريد، ليبو و برنهايم شيوة بريد را دنبال کردند. به نظر برنهايم، هيپنوتيسم بر اثر تلقين و القاي روحي صورت مي گيرد و به هيچ عامل فيزيولوژيک و يا ارگانيک بستگي ندارد. شارکو، که هيپنوتيسم را از لحاظ مادي و بدني بررسي کرده است، معتقد است که استعداد تلقين پذيري و خواب شدن در تمام افراد يکسان نيست، بلکه با وضع جسماني و اختلافات آنها بستگي دارد. گرچه سالها از هيپنوتيسم در درمان بيماران رواني استفاده مي شد، ولي فرويد دريافت که اين روش اثري ناپايدار دارد. او معتقد بود که از اين راه نمي توان به منشأ بيماري پي برد. فرويد افکار نوتر و پيشرفته تري را جانشين اين تفکرات کرد و رنگ علمي تري به آنها بخشيد.

 

5. تأثير علم فيزيک

علماي علم فيزيک نيز در روند تکامل فکر فرويد تأثيراتي داشته اند. يک فيزيکدان بزرگ آلماني، به نام هرمان فن هلم هولتز، در اواسط قرن نوزدهم اصل ثبات انرژي را مطرح کرد. براساس اين اصل، انرژي نيز مانند جرم نوعي کميت به شمار مي رود که مي تواند تغيير شکل دهد ولي محو نمي شود. به دنبال مطرح شدن اين اصل، کشفيات ديگري هم در علم فيزيک انجام گرفت و در نتيجه مفهوم تازه اي از بشر پديد آمد. براساس نظريات فيزيکدانها، انسان دستگاهي است از انرژي که از قوانين فيزيکي پيروي مي کند. همانگونه که قبلاً اشاره شد، يروک يکي از بزرگترين فيزيولوژيست ها بود و کتابي تحت عنوان سخناني در فيزيولوژي در سال 1874 ميلادي انتشار داد. او در اين کتاب ساختمان زنده را دستگاه متحرکي دانست که بر پاية قوانين فيزيکي و شيميايي استوار است. بروک رييس آزمايشگاه فيزيولوژي دانشگاه وين بود و فرويد، که مدتي زير نظر او کار مي کرد، از عقايد او متأثر شد و به زودي اصول فيزيولوژي متحرک جديد را پذيرفت. بعدها فرويد در تجسسها و مطالعات پيگير خود متوجه شد که مي توان قوانين ديناميک را در زمينة شخصيت انسان نيز به کار بست. به دنبال اين کشف مهم، روان شناسي ديناميک (پويا ) را پايه گذاري کرد. تدوين روان شناسي پويا در واقع نقطة عطفي در تاريخ روان شناسي به حساب مي آيد. اگر بخواهيم تعريفي به دست دهيم بايد بگوييم، «روان شناسي ديناميک يا پويا علمي است که دربارة تغيير شکلها و مبادلات انرژي در شخصيت بحث مي کند». (نيک آيين، 1384)

با کشف روان شناسي پويا، فرويد از فيزيولوژي و نورولوژي کناره گرفت و به پژوهشهاي صرفاً رواني پرداخت.به طور کلي، تکامل انديشه هاي فرويد را مي توان تقريباً به چهار دوره تقسيم کرد که ما آن را از کتاب کرسيني (1973 ) به اختصار نقل مي کنيم:

1. تجسس نوروزها، آغاز کار او (1886 ) تا چاپ تحقيقاتي در زمينة هيستري (1895 )

2. دورة خودکاوي، از 1895 ميلادي تا 1889 ميلادي

3. دورة ارائة اولين سيستم روان شناسي تحليلي يعني روان شناسي نهاد، که اصولاً مبتني بر کتابهاي تعبير رويا (1900) و سه مقاله در زمينة جنسيت بود، که تا سال 1914 ميلادي طول کشيد.

4. دورة روان شناسي خود، که از 1914 تا هنگام مرگ او به سال 1939 ميلادي طول کشيد.

اين دورة نهايي شرح کامل نظريات اوليه و ترويج آنها را در بر مي گيرد.

در طي دورة اول، فرويد از روش پالايش رواني، که از بروئر آموخته بود، استفاده مي کرد. در روش پالايش رواني، بيمار تحت هيپنوتيسم تجارب دردناک خود را به خاطر مي آورد و عواطف مربوط به آنها را بيان مي کند و بدين طريق از شر آنها خلاص مي شود. در پالايش رواني، فرويد براي کاوش ذهن بيماران از شيوة اصرار کردن استفاده مي کرد. خانم آنا، که بيمار بروئر بود، اين روش را تکلم شفابخش و يا پاک کردن دودکش مي ناميد. در اين دوره، تنها تفاوت فرويد با ديگران همان تأکيدش بر امور جنسي بود. به موازات استفاده از اين روش، فرويد از روش تداعي آزاد نيز براي کشف علل اساسي اختلالات رواني استفاده مي کرد. زيرا شيوة اصرار کردن را کافي و مؤثر نمي دانست. از طريق اين روش بود که فرويد موفق به کشف نيروهاي محرکي شد که در درون بيماران وجود دارد و موجب تظاهرات غيرعادي مي شود. در نظر فرويد، صفت بارز اين نيروهاي محرک ناخودآگاهي آنها بود. در اين دوره، فرويد روشهاي تداعي آزاد، انتقال، روياها، علايم روان نژندي و اعمال سهوي را راههايي دانست که بدان وسيله مواد واپس زده وارد خودآگاه مي شوند.

در دومين دوره، فرويد يک نگرش دوگانه داشت. از سويي معتقد بود که مغز، اندام حياتي روان انسان و مرکز انديشه و احساس است و از سوي ديگر، چون در آن زمان نحوة کارکرد مغز به درستي و دقت کافي شناخته نشده بود، لذا اصرار داشت که روان شناسي را بايد جدا از فيزيولوژي مغز مورد مطالعه قرار داد. در اين دوره، فرويد براي آنکه بتواند به زير بناي نيروهاي ناخودآگاه پي ببرد، در خلال دهة 1890 ميلادي به خودکاوي پرداخت. در اين روش، فرويد با تحليل خاطرات دوران کودکي و روياهاي خويش و بازگو کردن افکارش، به چگونگي عملکرد نيروهاي متحرک دروني خود پي برد و اساس اولين نظام روانکاوي خويش (روان شناسي نهاد ) را فراهم آورد.

فرويد، به رغم عمق و موفقيت نظام اولية روانکاوي خويش، پيوسته از اصول نظري و نتايج عملي آن ناراضي بود. اين نارضايتي به چهارمين دوره نظريات او، يعني دورة روان شناسي «خود» انجاميد، که اين دوره تقريباً از سال 1914 ميلادي يعني سال انتشار مقاله اي با عنوان «خودشيفتگي» تا سال 1926 ميلادي يعني زمان انتشار کتاب مشکل اضطراب طول کشيد. روان شناسي خود مربوط به درک کل شخصيت است که از سال 1923 ميلادي به بعد تمام موضوع روانکاوي حول اين محور متمرکز بوده است. فرويد بيست سال آخر زندگي خويش را صرف تهية چهارچوبي فلسفي براي تئوري واپس زدن و راههاي متعدد خودآگاه کردن اميال واپس زده کرد و اين فلسفة جديد را «متاپسيکولوژي» ناميد.

به نظر روانکاوان، در حال حاضر، نظام روانکاوي يا روان شناسي «خود» جامعترين شيوة پوياي موجود در زمينة افراد انساني است. اين نظام يافته هاي مربوط به روان شناسي تجربي، نژادشناسي، روان شناسي اجتماعي و رشته هاي مربوط ديگر را به سهولت جذب کرده است. روانکاوي به زمينه هايي راه يافته است که تاکنون مجهول بوده اند و فنون کاملاً تازه اي را ايجاد کرده است و به سوي اکتشافات تازه اي پيش رفته است. بسياري از فرضيات عمدة آن هنوز موضوعاتي بحث انگيز هستند و با وجود اين، بسياري از اصول روانکاوي جزء لايتجزاي تفکر روان شناسي و روان پزشکي شده اند. به رغم تمام عناصر تازه پيشنهاد شده، هستة اساسي نظريه و ديدگاه روانکاوي هنوز همان بينش جاودانه اي است که روان شناسي را مديون فرويد کرده است. هنوز هم، منبع اساسي تمام نظريات روانکاوي شخص فرويد است که مجموعة آثار او هم اکنون، به مثابه مجموعة مورد قبول همة روانکاوان، در بيست و چهار جلد منتشر شده است.

 


مفاهيم بنيادي نظريه فرويد

الف ): غرايز: نيروهاي سوق دهندة شخصيت

فرويد غريزه را باز نمايي رواني محرکي تعريف مي کرد که از درون بدن سرچشمه مي گيرد. غرايز، عناصر اصلي شخصيت هستند، نيروهاي انگيزشي که رفتار را سوق داده و جهت آن را تعيين مي کنند، واژة آلماني فرويد براي اين مفهوم Trieb مي باشد که بهترين ترجمة آن نيروي سوق دهنده يا تکانه است. غرايز شکلي از انرژي هستند، انرژي فيزيولوژيکي تغيير شکل يافته اي که نيازهاي بدن را با تمايلات ذهن مرتبط مي سازند.

محرک ها (به عنوان مثال گرسنگي يا تشنگي ) براي غرايز دروني هستند. زماني که نيازي نظير گرسنگي در بدن انگيخته مي شود، توليد شرايط تهييج فيزيولوژيکي يا انرژي مي کند. ذهن اين انرژي بدني را به يک ميل تغيير شکل مي دهد. اين ميل که بازنمايي رواني نياز فيزيولوژيکي است، غريزه يا نيروي سوق دهنده اي است که فرد را براي رفتار نمودن در جهتي که نياز را ارضا نمايد برانگيخته مي کند. مثلاً فرد گرسنه اي براي ارضاي نياز خود به دنبال غذا مي رود. غريزه حالت بدني نيست، بلکه نياز بدني است که به حالت رواني يعني يک ميل، تغيير شکل يافته است.

زماني که بدن در حالت نياز مي باشد، فرد احساس تنش يا فشار را تجربه خواهد کرد. هدف يک غريزه برآوردن نياز و لذا کاهش تنش است. نظريه فرويد را مي توان يک رويکرد تعادل حياتي خواند تا آنجا که
مي گويد ما براي حفظ و نگهداري شرايط تعادل يا توازن فيزيولوژيکي براي دور کردن بدن از تنش برانگيخته مي شويم.

فرويد معتقد بود که ما هميشه مقدار معيني از تنش غريزي را تجربه مي کنيم و بايد پيوسته براي کاهش آن عمل کنيم و نمي توانيم از فشار نيازهاي فيزيولوژيکي مان آنگونه که ممکن است از برخي محرک هاي آزارنده در محيط بيروني بگريزيم، فرار کنيم غرايز ميشه در حال اثرگذاري بر رفتار ما هستند و اين به صورت يک چرخه نياز به کاهش نياز مي انجامد.

مردم ممکن است راههاي متفاوتي را براي بر آوردن نياز هايشان برگزينند. مثلاً محرک سايق جنسي امکان دارد از طريق رفتار دگرخواهي جنسي، رفتار همجنس خواهي يا خود جنس خواهي برآورده شود يا اين نياز ممکن ات مجراي ديگري براي فعاليت خود بيابد. فرويد تصور مي کرد که انرژي رواني مي تواند به اشياي جانشين جابه جا شود و اين جابه جايي در تعيين شخصيت يک فرد اهميت اساسي دارد. با وجودي که غرايز منبع انحصاري انرژي براي رفتار انسان مي باشند، انرژي حاصل مي تواند صرف فعاليتهاي متنوعي شود.

اين امر به توجيه تنوع رفتار انسان کمک مي کند. تمام تمايلات، ترجيحات و نگرش هايي را که به عنوان فردي بزرگسال نشان مي دهيم، از نظر فرويد جابه جايي هاي انرژي از هدفهاي اصلي آن مي باشد که نيازهاي غريزي را برآورده نموده اند.

فرويد غرايز را به دو طبقه تقسيم بندي نمود: غرايز زندگي و غرايز مرگ.

غرايز زندگي با هدف بقاي فرد و نوع از طريق جستجوي برآوردن نيازهاي غذا، آب، هوا و کشش جنسي خدمت مي کنند.غرايز زندگي به سمت رشد و نمو جهت گيري شده اند. انرژي رواني غرايز زندگي ليبيدو
مي باشد. ليبيدو مي تواند به هدف هايي پيوند يافته يا صرف آن شود مفهومي که فرويد آن را نيروگذاري رواني ناميد. مثلاً اگر شما هم اتاقي خود را دوست داريد، فرويد خواهد گفت که ليبيدوي شما نسبت به او نيروگذاري رواني شده است.

از نظر فرويد تمايلات جنسي مهمترين غريزة زندگي براي شخصيت مي باشد که وي آن را در قالب
واژه هاي وسيعي تعريف کرده است. منظور وي فقط رفتار شهواني نبود بلکه تقريباً تمامي رفتارها و افکار لذت بخش را شامل مي دانست. وي نظر خود را در اين باره در سطح گسترده و مورد قبول مفهوم تمايلات جنسي يا جنسيت بيان داشته است.

«آن گستردگي، ويژگي مضاعف يا دوگانه دارد. در مرحلة اول تمايلات جنسي ارتباط نزديکش را با اندام هاي تناسلي ترک گفته است و به عنوان کارکرد بدني گسترده تري در نظر گرفته شده است، يعني لذت بردن به عنوان هدف و فقط در درجة دوم اهميت در خدمت اهداف توليدمثل مي باشد. در مرحلة دوم، تکانه هاي جنسي تمام آن تکانه هاي عاشقانه و دوستانه اي را شامل مي گردد که براي آن کلمة بي نهايت مبهم «عشق» به کار مي رود.»

فرويد تمايلات جنسي را به عنوان انگيزش نخستين ما در نظر گرفت.

تمايلات شهواني برخاسته از نواحي شهوتزاي بدن مي باشد: دهان، مقعد و اندامهاي جنسي. وپيشنهاد مي کرد که مردم به طور عمده موجوداتي لذت جو هستند و بيشتر نظرية شخصيت وي در اطراف لزوم منع يا بازداري تمايلات جنسي ما دور مي زند.

در مقابل غرايز زندگي، فرويد غرايز مرگ يا نيروي مخّرب را اصل مسلم مي دانست. با استفاده از زيست شناسي، فرويد اين واقعيت مسلم را که تمام موجودات زنده فاسد شده و مي ميرند و به حالت اصلي بي جان بودن خود بر مي گردند بيان داشت و اعلام نمود که مردم تمايل ناهشياري براي مردن دارند. يکي از مؤلفه هاي غرايز مرگ، سائق پرخاشگري است، تمايل به مردن به اهدافي غير خود بر مي گردد. سائق پرخاشگري ما را بر آن مي دارد که تخريب کنيم، تسخير کنيم و بکُشيم.

فرويد پرخاشگري را نظير تمايلات جنسي به عنوان جزيي ضروري از ماهيت انسان دانست. فرويد مفهوم غرايز مرگ را تا اواخر زندگي اش تدوين نکرده بود، تا اينکه علاقة وي به صورت شخصي در آمد. ناتواني هاي جسماني و رواني مربوط به سن و سرطان، او را بدتر کرد، او شاهد کشتار جنگ جهاني اول بود و يکي از دخترانش در سن 26 سالگي مُرد و دو فرزند کوچک وي باقي ماندند. تمام اين وقايع بر او اثر گذاشتند و شايد در اثر آن، مرگ و پرخاشگري موضوعات اصلي نظرية وي شد. در سالهاي بعدي عمر، فرويد از مرگ خود وحشت داشت و نسبت به همکاران و پيروان خود که با عقايدش به مجادله برمي خواستند و حلقة روانکاوي وي را ترک مي کردند، خصومت و نفرت و پرخاشگري نشان مي داد. مفهوم غرايز مرگ فقط مقبوليت محدودي کسب کرد، حتي در ميان متعهدترين پيروان فرويد. يکي از روانکاوان نوشت که اين انديشه مي تواند «مطمئناً به زباله دادن تاريخ انداخته شود»- روانکاو ديگري معتقد بود که اگر فرويد يک نابغه بود، پس تأييد کردن غرايز مرگ نمونه نابغه اي است که روزگار بدي را داشته است.

اجازه دهيد نکتة مهمي را دربارة غرايز بازگو کنيم: تمامي انرژي رواني که شخصيت بدان نياز دارد مستقيماً از غرايز کسب مي شود. غرايز انرژي، انگيزش و جهت را براي کلية جنبه هاي شخصيت فراهم مي آورند.

 

ب ): نهاد، من، فرامن: ساختار شخصيت

مفهوم اصلي فرويد، شخصيت را به 3 سطح تقسيم کرده است: هشيار، نيمه هشيار و ناهشيار.هشيار، آنگونه که فرويد آنرا تعريف کرد، با معني روزمرة معمولي آن مطابقت دارد و شامل تمام احساس ها و تجربياتي
مي شود که در هر لحظه معين نسبت به آن آگاه مي باشيم. مثلاً در حالي که اين کلمات را مي خوانيد، امکان دارد نسبت به احساس قلم تان، شکل کاغذتان و فکري که سعي در دستيابي به آن داريد و به سگي که در فاصله اي دور پارس مي کند هشيار باشيد. فرويد هشيار را جنبة محدودي از شخصيت در نظر مي گرفت زيرا فقط قسمت کوچکي از افکار، احساسات و خاطرات در هر زمان در آگاهي هشيار وجود دارد. او ذهن را به قطعه اي يخ تشبيه مي کند. هشيار قسمت بالاي سطح آب و فقط نوک قطعه يخ مي باشد.

از آن مهمتر به نظر فرويد، ناهشيار است، يعني قسمت بزرگتر و غيرقابل رويت زير سطح آب. اين قسمت است که نظرية روانکاوي بر آن متمرکز مي باشد. عمق تاريک و وسيع آن جايگاه غرايز، آرزوها و اميال مي باشد که به رفتار ما جهت مي دهد. ناهشيار نيروي سوق دهندة عمده اي را که در پس تمام رفتارها مي باشد در بردارد و مخزن نيروهايي است که نمي توانيم آنها را مشاهده يا کنترل کنيم. بين اين دو سطح، نيمه هشيار قرار دارد. نيمه هشيار انبارخاطرات، ادراکات و افکاري است که ما در لحظه هشيارانه نسبت به آنها آگاهي نداريم ولي به سادگي قادريم آنها را به هشياري فرا خوانيم. مثلاً اگر ذهن شما از اين صفحه منحرف شود و شروع کنيد به فکر کردن درباره يک دوست يا آنچه که ديشب انجام داده ايد، در حال فراخواني موادي از نيمه هشيار خود به هشيار مي باشيد غالباً خود را در حالي مي يابيم که توجهمان از تجربيات لحظه اي به عقب و جلو مي رود و متوجه وقايع و خاطرات موجود در نيمه هشيار مي گردد. فرويد بعداً اين مفهوم را مورد تجديد نظر قرار داد و سه ساختار اصلي را در کالبد شناسي شخصيت معرفي نمود نهاد: من و فرامن.

نهاد با مفهوم قبلي فرويد از ناهشيار مطابقت دارد. (با وجودي که من و فرامن نيز جنبه هاي هشيار را دارند )نهاد مخزن غرايز و ليبيدو است، يعني انرژي رواني که توسط غرايز آشکار مي شود. نهاد ساختارقدرتمند شخصيت است زيرا تمام انرژي لازم براي دو بخش ديگر را تأمين مي کند.

از آنجايي که نهاد مخزن غرايز مي باشد ضرورتاً و مستقيماً به برآوردن نياز هاي جسماني مربوط شده است. همانطوري که قبلاً اشاره کرديم، زماني که بدن در حالت نياز است تنش توليد مي گردد و شخص براي کاهش تنش وارد عمل مي شود و اين کار را با برآوردن نياز انجام مي دهد. نهاد طبق آنچه که فرويد آن را اصل لذت ناميد عمل مي کند از آنجا که نهاد به کاهش تنش مربوط مي شود در جهت افزايش لذت و کاهش درد فعاليت دارد. نهاد براي برآوردن نياز هايش به صورت فوري عمل مي کند و تحمل تأخير و به تعويق انداختن ارضاي نياز را به هر دليل ندارد، فقط کامروا سازي فوري را مي شناسد. نهاد ما را به خواستن آنچه که مي خواهيم سوق مي دهد بدون توجه به اينکه آيا کس ديگري نيز آن را مي خواهد. نهاد خود خواه است، ساختاري لذت جو است، بدوي است، غير اخلاقي است، مصرّ، بي پروا و جسور است.

نهاد هيچ آگاهي نسبت به واقعيت ندارد. مثلاً مي توانيم نهاد را با نوزادي مقايسه کنيم که گريه مي کند و مشت هايش را هنگامي که نيازي دارد تکان مي دهد ولي دربارة اينکه چگونه نيازش را بر آورده سازد اطلاعي ندارد. طفل گرسنه نمي تواند خودش غذا بيابد. تنها شيوههايي که نهاد براي ارضاي نيازهايش مي تواند انجام دهد از طريق عمل بازتابي و کامروايي توهمي يا تجربه خيال پردازي است، آنچه که فرويد انديشه در فرايند نخستين مي خواند. اگر نوزاد به حال خود رها شود خواهد مرد زيرا درباره دنياي بيروني چيزي نمي داند. همين که رشد مي کند مي آموزد که اشيا موجود در محيط مي توانند نيازش را بر آورند، ياد مي گيرد که اين اشيا کجا هستند و چه رفتارهايي مناسب به دست آوردن آنها است.

بيشتر کودکان ياد مي گيرند که نمي تواند از ديگران غذا دريافت کنند مگر اينکه بي چون و چرا با پي آمدهاي آن مواجه شوند، ياد مي گيرند که تا رفتن به توالت بايد لذت حاصل از تسکين تنش مقعدي را به تعويق اندازند و اينکه نمي توانند بدون تشخيص صحيح، تمايلات پرخاشگري و جنسي خود را ابراز نمايند. کودک در حال رشد، ياد گرفته است که با دنياي خارج به صورت منطقي و عاقلانه برخورد نمايد و نيروهاي ادراک، تشخيص، قضاوت و حافظه يعني نيروهايي را که بزرگسالان براي بر آوردن نياز هايشان به کار مي برند در خود به وجود آورد. فرويد اين توانايي ها را انديشه در فرايند ثانوي ناميد . ما مي توانيم اين ويژگي ها را به عنوان منطق يا معقول بودن جمع بندي کنيم که در دومين ساختار شخصيت فرويد يعني من موجود مي باشد. من داراي آگاهي از واقعيت مي باشد من قادر به درک و دستکاري محيط به صورت عملي است و طبق اصل واقعيت عمل مي کند.

«من» ارباب منطقي شخصيت است. هدف آن جلوگيري از تکانه هاي نهاد نيست بلکه به نهاد کمک مي کند تا کاهش تنشي را که به دنبال آن مي گردد به دست آورد. «من» به خاطر آگاهي از واقعيت تصميم مي گيرد که چه زماني و چگونه غرايز نهاد مي توانند به بهترين وجه بر آورده شوند. «من» زمانهاي مناسب، مکانها و اشيا مناسب و از نظر اجتماعي قابل قبول را که تکانه هاي نهاد را ارضا مي کنند تعيين مي نمايد. من جلوي ارضاي نهاد را نمي گيرد بلکه در به تعويق انداختن، به تأخير انداختن يا هدايت کردن آن بر حسب آنچه که واقعيت تقاضا مي کند، تلاش مي نمايد. به اين طريق من بر تکانه هاي نهاد کنترل اعمال مي کند. فرويد رابطه من و نهاد را به سوار کاري که بر اسب نشسته است تشبيه مي کند. نيروي نادان و خام اسب بايد توسط سوار کار هدايت، وارسي و لگام زده شود، چه در غير اين صورت مي تواند رم کند، بگريزد و سوار کار را بر زمين زند.

من به دو ارباب خدمت مي کند، نهاد و واقعيت و پيوسته بين تقاضاهاي متعارض آنها سازش برقرار مي کند. من هرگز مستقل از نهاد نيز نمي باشد. هميشه پاسخدة تقاضاهاي نهاد مي باشد و نيرو و انرژي خود را از نهاد به دست مي آورد. اين من است، ارباب با خردي که شما را در شغلي نگه مي دارد که به آن علاقه مند نيستيد و نمي توانيد از عهدة شغل ديگري برآييد که غذا و پوشاک براي افراد خانواده تهيه کنيد. اين «من» است که شما را مجبور مي کند مردمي را که دوستشان نداريد تحمل کنيد، زيرا واقعيت چنين رفتاري را از شما به عنوان شيوة مناسبي براي ارضاي تقاضاهاي نهاد طلب مي کند. عمل به تعويق انداختن و کنترل کردن «من» بايد پيوسته تمرين شود و گرنه تکانه هاي نهاد امکان دارد غالب شده و «من» منطقي را سرنگون کند. فرويد توصيه کرد که بايد از کنترل شدن توسط نهاد بر حذر باشيم و مکانيزم هاي گوناگون ناهشياري را براي دفاع از «من» معرفي کرد.

تا اينجا تصويري از شخصيت در نبرد داريم، سعي در بازداري نهاد و در عين حال خدمت به آن، درک و دستکاري واقعيت براي کاهش تنش هاي تکانه هاي نهاد. شخصيت که توسط عوامل زيست شناختي- که پيوسته در هدايت آن کوشش مي کنيم- سوق داده شده است قدم در طناب بند بازي بين تقاضاهاي نهاد و درخواست هاي واقعيت برمي دارد که هر دوي آنها نياز به گوش به زنگ بودن مداوم دارند.

ولي اين تصوير کاملي از طبيعت انسان در نظر فرويد نيست. مجموعة نيروهاي سوي نيز وجود دارد، مجموعة دستورات آمرانه يا اعتقاداتي که قدرتمند بوده و به مقدار زياد ناهشيارند و ما آنها را در دوران کودکي به دست مي آوريم: عقايد درست و غلط ما. در زبان معمولي اين اخلاقيات دروني را «وجدان» مي ناميم. فرويد آن را فرامن ناميد. اين جنبة اخلاقي شخصيت معمولاً در سن 5 يا 6 سالگي آموخته مي شود و در آغاز شامل قوانين رفتاري است که توسط والدين ما تعيين مي شوند. از طريق تحسين، تنبيه، نمونه و مثال، کودکان
مي آموزند که کدام رفتارها توسط والدين آنها خوب يا بد به حساب مي آيد. آن رفتارهايي که کودکان به خاطرشان تنبيه مي شوند وجدان را تشکيل مي دهد که قسمتي از فرامن است. دومين قسمت فرامن خود آرماني است که رفتارهاي خوب يا صحيحي را شامل مي گردد که کودکان براي انجامشان تحسين مي شوند.

به اين طريق کودکان مجموعه قوانيني را که پذيرش يا طرد والدين را به همراه دارد، کسب مي کنند. زماني کودکان اين آموزش ها را دروني کرده و تشويق و تنبيه به صورت خود اجرايي در مي آيد. کنترل توسط والدين جاي خود را به کنترل توسط خود مي دهد. ما حداقل به صورت اندک مطابق با اين راهنمايي هاي اخلاقي که اکنون عمدتاً ناهشيار مي باشند رفتار مي کنيم. در نتيجة اين درون سازي، هر زمان کاري را که مخالف با اين کد اخلاقي مي باشد، انجام دهيم يا حتي فکر انجام آن را بکنيم، گناه يا شرم را تجربه مي نماييم. فرامن به عنوان حاکم اخلاقيات، در جستجو براي کمال اخلاقي حاکمي است بي رحم و حتي ستمکار. از نظر شدت، نامعقولي و پافشاري در فرمانبرداري بي شباهت به نهاد نمي باشد. هدف فرامن به تعويق انداختن درخواست هاي لذت طلبي نهاد نيست، بلکه هدف آن جلوگيري از آنها است، مخصوصاً در جامعة غرب، تقاضاهايي که مربوط به امور جنسي و پرخاشگري مي شوند. فرامن نه براي لذت (آنگونه که نهاد مي باشد ) و نه براي پيشبرد اهداف منطقي (آنگونه که من انجام وظيفه مي کند ) تلاش مي نمايد. تلاش آن تنها براي کمال اخلاقي است. نهاد براي ارضا فشار مي آورد، «من» براي به تأخير انداختن ارضا تلاش مي کند و فرامن بالاتر از همه گرايش به اخلاق دارد. همانند نهاد، فرامن براي درخواست هايش هيچگونه مصالحه اي را نمي پذيرد.

«من» در اين ميان گرفتار شده است و توسط اين نيروهاي مصّر و مخالف تحت فشار قرار گرفته است. بنابراين «من» ارباب سومي دارد، يعني فرامن. بنابر تفسير فرويد، من بيچاره وضعيت سختي دارد، از سه جانب تحت فشار است، سه نوع خطر آن را تهديد مي کند، نهاد، واقعيت و فرامن. نتيجه گريز ناپذير اين اختلاف، زماني که «من» شديداً تحت فشار مي باشد، رشد اضطراب است.

 

ج) رشد انسان از نظر رواني جنسي

نظريه رشد روان تحليلگري بر پايه دو قضيه استوار است.نخست رويکرد ژنتيک، که تأکيد دارد شخصيت يک فرد بالغ به وسيله انواع گوناگون تجربه هاي اوليه کودکي شکل مي گيرد.

دوم اينکه، يک مقدار معين از انرژي جنسي (ليبيدو ) به هنگام تولد وجود دارد و پس از آن، از طريق يک رشته عوامل رواني جنسي که ريشه در فرايندهاي غريزي ارگانيسم دارد، پيشرفت مي کند. فرويد معتقد بود که چهار مرحله همگاني رشد رواني جنسي وجود دارد که براي شکل گيري شخصيت قطعي است. دهاني، مقعدي، آلتي، تناسلي. يک دوره نهفتگي نيز که معمولاً بين سنين 6 يا 7 سال تا آغاز بلوغ جنسي رخ مي دهد، توسط فرويد در طرح وارة کلي رشد گنجانده شده اما به بيان فني يک مرحله نيست.

سه مرحله اول رشد که از تولد تا 5 سالگي امتداد دارد مراحل پيش تناسلي ناميده مي شود، زيرا نواحي تناسلي بدن هنوز در شکل گيري شخصيت يک نقش مسلط به دست نياورده است.

مرحله چهارم مصادف با آغاز بلوغ جنسي است. اسامي اين مراحل براساس ناحيه اي از بدن است که تحريک آن اجازه تخليه انرژي ليبيدويي را مي دهد.

هر مرحله با يک ناحيه شهوت زاي اوليه مشخص مي شود، ناحيه اي از سطح بدن که در آنجا پوست دروني و بيروني به يکديگر پيوسته و معناي آن برانگيختگي جنسي است. به عنوان نمونه، لبها نسبت به نرمه گوش يا پشت دست به تحريک حساس تر است. فرويد معتقد بود که هر چه برآمدگي غشاء مخاطي بيشتر باشد، براي ارضاء شهواني مستعدتر است.

 

موارد زير به عنوان نواحي شهوت زا در نظر گرفته مي شود:

گوشها، چشمها، دهان (لبها)، اندام جنسي مردانه و زنانه، سينه ها و دستگاه مقعدي.

اصطلاح رواني جنسي تأکيد مي کند که عامل عمده زير بناي رشد انسان غريزه جنسي است، غريزه اي که طي سالهاي اوليه و از طريق نواحي شهوت زا رشد مي کند. بنابراين نظريه، در هر نقطه ويژه اي از توالي رشد، برخي از نواحي بدن بدنبال موضوعها يا فعاليتهايي است که تنش خوشايند توليد مي کند. رشد رواني جنسي يک توالي تعيين شده از نظر زيست شناختي است و ترتيب نمايان شدن و نيز ويژگي هاي آن براي همه اشخاص صرفنظر از ميراث فرهنگي آنان، تغيير ناپذير است. تجربه هاي اجتماعي فرد در هر مرحله به گونه فرضي مقداري پس مانده دائمي به شکل نگرشها، صفات و ارزشهايي که در آن مرحله به دست آمده است را به جا مي گذارد.

منطق اين تدوين را فرويد براساس دو عامل توضيح داده است: ناکامي و آزادگذاري افراطي.

در مورد ناکامي، نيازهاي رواني جنسي کودک (مانند مکيدن، گاز زدن يا جويدن ) توسط نيازهاي مادر خنثي مي شود و از اين رو براي برآورده شدن به گونه بهينه شکست مي خورد. در آزادگذاري افراطي، والدين براي مهارت يافتن کارکردهاي رواني کودک هيچ چالشي ايجاد نکرده و يا چالش کمي فراهم مي کنند. فرويد در هر دو مورد کودک ناکام شده و آزادگذارده شده، احساس مي کرد که پي آمد آن نيروگذاري بيش از حد ليبيدو خواهد بود، که بسته به شدت آن در بزرگسالي به شکل رفتارهاي پس مانده (صفات، ارزشها، نگرشها ) آشکار مي شود و در ارتباط با مرحله اي از رشد رواني جنسي است که اين تجربه ها در آن رخ مي دهد.

يکي از مفاهيم مرتبط با رشد رواني جنسي واپس روي است. (برگشتن به مرحله ابتدايي تر رشد رواني جنسي و نشان دادن رفتار کودکانه متناسب با آن مرحله ). به عنوان مثال، فردي که با موقعيت بسيار فشارآوري روبرو مي شود، ممکن است واپس روي کرده و از طريق ترکاندن بغض گريه، مکيدن شست و يا با تقاضا براي يک نوشيدني غليظ با آن در بيفتد. واپس روي در واقع يک مورد خاص از چيزي است که فرويد به آن تثبيت مي گفت. (باقي ماندن در يک مرحله رواني جنسي اوليه). به نظر فرويدين ها واپس روي و تثبيت متمم همديگر است، احتمال واپس روي اساساً بستگي به شدت تثبيت دارد. (فنيشل، 1945 )

تثبيت ها، مشکلات يک مرحله رشدي که طي آن مرحله اين مشکلات رخ داده و به گونه ناکافي حل شده است را آشکار مي کند. به عنوان مثال، پسر 8 ساله اي که در مکيدن شصت خود اصرار مي کند يک ثبيت دهاني را به نمايش مي گذارد، يعني انرژي در فعاليتي مناسب با مرحله ابتدايي تر رشد، نيروگذاري مي شود. هرچه حل تعارضات رواني جنسي ضعيف تر باشد، فرد براي نيروهاي واپس روي تحت شرايط فشارهاي هيجاني و رواني بعدي در زندگي، آسيب پذيرتر مي گردد. از اين رو، هر يک از ساختارهاي شخصيتي فرد براساس يکي از مراحل رواني جنسي که به آن رسيده يا در آن تثبيت شده است، مشخص مي شود. انواع سنخهاي منش بزرگسالي، که بزودي مورد بحث قرار مي گيرد با هر يک از مراحل رواني جنسي رشد ارتباط دارد.

 

مرحله دهاني

مرحله دهاني رشد رواني جنسي شامل سرتاسر سال اول زندگي مي شود. نوزادان براي بقا خود تماماً به ديگران متکي هستند، وابستگي تنها راه به دست آوردن ارضا غريزي آنان است. دهان يک ساختار جسمي است که به گونه آشکار در اين زمان بيش از هر چيز بارها با کاهش سائقهاي زيستي و احساسات لذت بخش تداعي شده است. نوزادان از طريق مکيدن تغذيه مي شوند – سائق گرسنگي آنان ارضا مي شود- و در عين حال، دستکاري دهان نيز لذت بخش است. بنابراين منطقة دهاني – شامل لبها، زبان و ساختارهاي مرتبط با آن- مرکز اصلي فعاليت و علاقه آنان مي شود. اين اولين تماس آنان با محيط اجتماعي و فيزيکي است که بيشترين انرژي جنسي آنان را تسخير مي کند. در حقيقت فرويد معتقد بود که دهان يک ناحيه شهوت زاي مهم در طول زندگي باقي مي ماند. حتي در بزرگسالي ردپاي رفتار دهاني به شکل آدامس جويدن، ناخن جويدن، سيگار کشيدن، بوسيدن و پرخوري- يعني تمام آن چيزهايي که فرويدين ها به عنوان شاهد دلبستگي ليبيدو به ناحيه دهاني ذکر مي کنند- وجود دارد.

در نظرية رشد فرويد لذت و جنسيت در يکديگر تنيده مي شوند. در اين بافت، جنسيت اشاره به حالتي از برانگيختگي دارد که براي نوزاد با خوردن غذا پيوند داده مي شود. بنابراين، نخستين موضوع لذت آفرين سينه مادر و شيشه شير و نخستين ناحيه از بدن که لذت کاهش تنش را تجربه مي کند دهان است. از اين رو مکيدن و بلعيدن نمونه نخستين هر نوع ارضا بعدي جنسي است. وظيفه اصلي نوزاد طي دوره وابسته دهاني، پي ريزي نگرشهاي کلي وابستگي (اساسي ترين آن، مطمئن بودن )، استقلال، اعتماد و اتکا به ديگران است. از آنجا که کودک در ابتدا قادر با تميز بين بدن خود و سينه مادر (منبع تغذيه) نيست، ارضا گرسنگي و ابراز عاطفه در طي مکيدن مغشوش مي شود. اين اغتشاش به علت خودمحوري کودک است، در اين زمان سينه مادر ارزش خود را به عنوان موضوع عشق

  انتشار : ۸ آبان ۱۳۹۵               تعداد بازدید : 1198

برچسب های مهم

دفتر فنی دانشجو

توجه: چنانچه هرگونه مشكلي در دانلود فايل هاي خريداري شده و يا هر سوال و راهنمایی نیاز داشتيد لطفا جهت ارتباط سریعتر ازطريق شماره تلفن و ايميل اعلام شده ارتباط برقرار نماييد.

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما