اندلس
در سال 92 هجرى قمرى، موسى بن نصير (حاكم شمال آفريقا) با تهيه مقدمات لازم، لشكرى هفت هزار نفرى را به فرماندهى طارق بن زياد مهياى فتح شبه جزيره ايبرى (Iberia) كرد .
پس از به دست آوردن پيروزيهايى چند، موسى بن نصير نيز با نيروى كمكى وارد شبه جزيره شد و طى مدت كوتاهى، تمام شبه جزيره ايبرى (اسپانيا و پرتقال) به دست مسلمانان فتح گرديد، حتى آنها از سلسله جبال پيرنه گذشتند و به خاك فرانسه رسيدند و حكومت اسلامى اندلس را در شبه جزيره برقرار كردند كه تا سال 897 هجرى قمرى ادامه يافت .
شكوه تمدن اسلامى
از آنجا كه اسلام، دين دانش، تفكر و تعقل است، هر كجا كه قدم گذاشت، نور دانش در آنجا درخشيد . اندلس نيز يكى از كشورهايى بود كه با تابيدن نور اسلام بر دلهاى مردمش، از ميان آنها انديشمندان بزرگى برخاستند كه سهمى به سزا در تمدن اسلامى بلكه بشرى ايفا كردند و دستاوردهاى شگرفى را به جهان علم عرضه نمودند . «لاين پل» مستشرق انگليسى مىنويسد:
«اسپانيا هشت قرن در دست مسلمانان بود و نور تمدن آن، اروپا را نورانى ساخته بود . . . علوم و ادب و صنعت فقط در همين سرزمين اروپايى رونق داشت و از همين رهگذر بود كه علوم رياضى، فلكى، گياهشناسى، تاريخ، فلسفه و قانونگذارى فقط در اسپانياى اسلامى تكميل شده و نتيجه داده بود .»
جالب است كه بدانيم اين تحول و پيشرفت در اندلس زمانى بود كه اروپا گرفتار دوره ركود علمى قرون وسطى بود . دكتر «مارتينز مونتابث» مستشرق اسپانيايى مىگويد:
«اگر حاكميت هشت قرنه اسلام بر اسپانيا نبود، هرگز اين كشور وارد گردونه تاريخ تمدن نمىشد . اين دوره در حالى كه اروپاى همسايه، اسير تيرگى جهل و عقب ماندگى بود، روشنايى خرد و فرهنگ را به آنجا منتقل كرد .»
با ايجاد مدارس رايگان، همگانى كردن آموزش و ترويج فرهنگ علم دوستى و دانش پژوهى در اندلس، بزرگانى در ميدان علم و اختراع قدم نهادند و تازههايى را به بشريت و جهان علم عرضه كردند . در پزشكى با ظهور افرادى چون على بن عباس، زهراوى، باهلى، ابن زهر، و . . . بدان پايه از تخصص علمى رسيدند كه جراحىهاى دقيق چشم را انجام مىدادند .
مسلمانان اندلس در سايه دانش پژوهى و علم دوستى در اسلام، بدان پايه از پيشرفت در رشتههاى مختلف علمى، صنعت، كشاورزى، شهرسازى و زيباسازى شهرها رسيدند كه «جان دراپر» در «تاريخ پيشرفت فكر در اروپا» پس از توصيف شهر سازى و زيبا سازى شهر قرطبه (پايتخت اندلس) مىنويسد: «هفتصد سال بعد از اين تاريخ (زمانى كه قرطبه چنين شكوهى داشت) هم حتى يك چراغ در راههاى عمومى لندن و پاريس وجود نداشت و قرنها پس از اين تاريخ، افراد پياده در شهر لندن و پاريس در روزهاى بارانى تا قوزك پا در گل فرو مىرفتند .»
آسيب شناسى حكومت اسلامى اندلس
از جستجو در متون تاريخى مىتوان دو عامل را به عنوان آسيبهاى جدى و اساسى حكومت اسلامى اندلس برشمرد كه به ترتيب اهميت عبارت است از:
1- اختلاف و تفرقه:
يكى از اركان مهم ثبات، امنيت و پيشرفت هر جامعهاى، وحدت است . در طول تاريخ، مردمى بر مشكلات و گرفتاريها فايق آمدند كه بر محور اتحاد گرد آمدند . اگر مسلمانان مؤفق شدند برق آسا شبه جزيره ايبرى را فتح كنند، در سايه وحدت بود . از اين رو، خداوند در قرآن كريم به اين نكته اساسى در حيات جامعه دستور داده است: «واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا» همگى به ريسمان الهى چنگ زنيد و متفرق نشويد .
همان طور كه وحدت مايه ثبات، امنيت، پيشرفت و سعادت است، اختلاف و تفرقه سبب ناامنى و عقب ماندگى است . مهمترين علتشكستحكومت مسلمانان در اندلس را نيز مىتوان در درگيرىهاى داخلى بين مسلمانان، بويژه حاكمان جستجو كرد . از نخستين روزهاى تشكيل حكومت اسلامى در اندلس، اختلاف و دشمنى ميان دو گروه از اعراب مضرى و قحطانى سر بر آورد و هيچ گاه به پايان نرسيد و هر گاه كه قدرت به دستيكى از آن دو مىافتاد، بر ديگرى ستم مىكرد و گروه مقابل به كارشكنى مىپرداخت.
از ديگر كارهاى نادرست اعراب پس از ورود به اندلس اين بود كه خود را از بربرهاى شمال آفريقا (كه سهم بزرگى در فتح شبه جزيره ايبرى داشتند) برتر مىديدند و نصيب خود را بيشتر مىپنداشتند و آنان را به ديده حقارت مىنگريستند . اين نوع برخورد نيز اختلاف پر دامنهاى را در اندلس سبب شد كه در تمام مدت، كم و بيش ادامه داشت.
آنگاه كه اين اختلافات شعله ور مىشد، چنان زبانه مىكشيد كه كسى را ياراى نزديك شدن به آن نبود و اگر كسى گامى براى صلح و آشتى جلو مىنهاد، در آتش اين دشمنى خاكستر مىشد .
از نتايجشوم اين درگيرى ها، روى آوردن دو گروه مخالف به سوى دشمن مسيحى بود (كه براى چنين روزهايى لحظه شمارى مىكرد) و با باج دادن به مسيحيان، از آنان عليه يكديگر كمك مىخواستند و دشمن پليد نيز با نقشه هايش، آتش جدايى را شعلهورتر مىكرد . اوج اين اختلافات را بايد در زمان رخ نمودن حكومتهاى كوچك و مستقل در اندلس دانست كه هر دولتى براى حفظ يا توسعه قلمرو خود و چند صباحى تكيه زدن بر اريكه قدرت، با يكى از پادشاهان مسيحى عليه همسايگان مسلمانش پيمان همكارى مىبست .
در اواخر قرن پنجم هجرى، حاكميتهاى كوچك مورد حمله بى امان «آلفونس» ، پادشاه ليون و در معرض نابودى قرار گرفتند و از اين رو، از يوسف بن تاشفين، حاكم مسلمان در شمال آفريقا كمك خواستند . با لشكر كشى يوسف به اندلس و شكست «آلفونس» دوباره حكومت واحد اسلامى به نام سلسله «مرابطين» در اندلس تشكيل شد و عزت به مسلمانان برگشت و عظمتيافتند .
از دردناكترين حوادث اين دوره، همكارى دولتبنى نصر (كه در غرناطه حكومت داشت) با «فرديناند» پادشاه ليون براى از ميان برداشتن ديگر حكومتهاى كوچك اسلامى در اندلس است; چنان كه در گشودن دروازه «شبيليه» و دره علياى وادى الكبير و لشكركشىهاى ديگر، دست در دست او نهاد و سرزمين اندلس را از خون برادران دينى خود رنگين كرد تا حكومت او در غرناطه باقى بماند . ولى ديرى نپاييد كه با درهم پيچيده شدن پرونده ديگر حكومتهاى كوچك اسلامى، نوبتبه حكومتبنى نصر در غرناطه رسيد . مسيحيان از همان اواخر قرن هفتم هجرى حملات خود را به غرناطه آغاز كردند و هر از گاهى ضرباتى بر پيكر آن وارد ساختند و شهرى را به تصرف خود در آوردند تا اين كه در سال 897 هجرى قمرى به عمر آخرين حكومت اسلامى در اندلس پايان دادند .
2- فساد اخلاقى:
دومين عامل شكست مسلمين در اندلس را مىتوان روى كار آوردن حاكمان و بسيارى از مردم به بى تقوايى و بى بند و بارى دانست . فراگير شدن فساد در سطح حاكميت و جامعه، آنان را از توجه به صلاح و سلامت و پيشرفت جامعه باز داشت و حميت و غيرت دينى را در آنها از بين برد و آنچه كه برايشان اهميت داشت، قدرتطلبى و خوش گذرانى بود . در نتيجه، شهرها يكى پس از ديگرى از تحتحكومت آنان خارج گرديد و به تصرف دشمن درآمد . فساد در بين حكمرانان تا بدانجا پيش رفت كه «معتصم بن صمادح» حاكم «المريه» عاشق دخترى مسيحى شد و به زور او را از پدرش گرفت و بر سر همين موضوع به جنگ و خونريزى در ميان مسلمانان دست زد .
آنگاه كه حاكمان به عيش و عشرت آشكار پرداختند، مردم بسيارى از پى آنان روانه گشتند و دشمن مسيحى با طرحى شيطانى، ضربهاى سختبر پيكر جامعه اسلامى اندلس وارد ساخت .
مسيحيان شمال، قراردادهايى را با حاكمان مسلمان بستند و طبق آن آزادانه به ايجاد تفريح گاه و مدرسه و انجام تجارت بين مسلمانان پرداختند; در مدارس خود به فرزندان مسلمان، افكار دينى مسيحيت را القا مىكردند و با به گردش در آوردن دختران زيباروى مسيحى در تفريح گاهها، جوانان مسلمان را به آنجا مىكشاندند و با ترويجخريد و فروش مشروبات الكلى، مردم مسلمان را از اعتقادات دينى خود دور مىساختند و به اين طريق فساد را در تمام پيكره جامعه اسلامى رسوخ دادند و آن را از درون تهى كردند . بدين ترتيب بود كه توان مقاومت را از آنان گرفتند . چنان كه سروده ابن غسال در غم سقوط شهر «بربشتر» گواه صدق اين مدعاست . او پس از به تصوير كشيدن ددمنشىهاى دشمن در حمله و تصرف شهر، دليل گستاخى دشمن را در انجام اين كار چنين بيان مىكند:
«اگر گناهان مسلمانان و فرو رفتن آنها در منجلاب معاصى بزرگ و كوچك نبود، هيچ گاه سواران مسيحى بر آنان پيروز نمىشدند . آرى! علت ضعف، گناهانشان بود .
بر اين اساس، اختلاف و فساد اخلاقى مهمترين علل اضمحلال حاكميت مسلمانان در اندلس ارزيابى مىگردد .