بررسی مقایسهای اندیشهء سیاسی کواکبی و نایینی
براساس دو کتاب«طبایع الاستبداد»و«تنبیه الامّة و تنزیه الملّه»
چکیده:
اندیشهء سیاسی در منطقهء خاورمیانه به مفهوم نوین،محصول یکصد سال اخیر و عمدتا در واکنش به پیشرفتهای فکری-فرهنگی و سیاسی-اقتصادی غرب و نیز به منظور یافتن راهی برای خروج از وضعیت عقبماندگی است.متفکران سیاسی مسلمان عمدتا برخاسته از ایران،مصر و سوریه بودهاند.در این میان علاّمه محمد حسین نایینی از ایران و عبد الرحمن کواکبی از سوریه مورد بحث و نظر مقال حاضر است.نایینی و کواکبی که همروزگار بودند،میکوشیدند با توجه به مسایل و مشکلات جامعهء خود،به ارایه راه حل و روزآمدی افکار بپردازند. اندیشمندان سیاسی خاورمیانه ضمنا در تأثیر و تأثر بودهاند.رویهمرفته کواکبی به استبداد و راههای رفع آن،و نایینی به ردّ استبداد و اثبات وجوب و عدم مغایرت نظام سیاسی مشروطه با شرع اسلام میاندیشید.آگاهی یافتن از اصول اندیشهء سیاسی نایینی و کواکبی و نیز میزان تأثیر و تأثر آنها هدف عمدهء این مقاله است.
مقدمه
عبد الرحمن کواکبی و علاّمه میرزا محمد حسین نایینی دو تن از بزرگانی هستند که در دوران معاصر نقش عمدهای در حوزهء اندیشه و عمل سیاسی خاورمیانه بازی کردهاند.کواکبی در عرصهء سیاست سوریه و علاّمه نایینی در ایران و عراق فعالیت میکرد.این دو تقریبا همدوره بودند به این ترتیب که کواکبی در سال 1854/1271 و علاّمه نایینی در سال 1860/1277 بدنیا آمد.دلمشغولی اصلی کواکبی،معضل استبداد و عمدتا استبداد عثمانی از یکسو و ریشهیابی و رفع ناتوانی و درماندگی مسلمانان ازسویدیگر بود.مسأله عمده برای علاّمه نایینی رفع استبداد از یکسو و توجیه عدم مغایرت نظام مشروطیت با اصول شرع ازسویدیگر بود.
اگر از مقارنتها و مشابهتهای این دو بگذریم،درخواهیم یافت که به طور کلی جنبش ملتهای عرب برای استقلال و بهبود وضع اجتماعی خویش کموبیش همزمان با بیداری ایرانیان در قرن سیزدهم هجری(نوزدهم میلادی)آغاز شد.همانگونه که نویسندگانی چون سید جمال الدین اسد آبادی و طالبوف و مراغهای و حبیب اصفهانی در بیداری مردم ایران و آمادگی برای انقلاب مشروطه بسیار مؤثر بودند،جنبش عرب نیز برای رهایی از تسلط ترکان و بعدها استعمار غربی،به رهبری نویسندگان مصری و سوری آغازشد.
به زعم دکتر حمید عنایت محقق معاصر،اگر آثار نویسندگان ایرانی و عرب را در قرن سیزدهم با هم مقایسه کنیم میبینیم که هر دو گروه تا چه پایه دربارهء مسایل مهم اجتماعی و سیاسی ملتهای خود بینشهایی یکسان داشتهاند.هر دو گروه پیشرفتهای غرب را در زمینههای گوناگون مادی و معنوی میستودند و چارهء رفع واماندگی ملتهای خود را در تقلید یا اقتباس از راه و روش غرب خواه در زمینه سیاست یا اقتصاد یا علوم یا فنون نظامی میدانستند.هردوبا خودسری فرمانروایان مخالفت میکردند و حکومت قانون و نظام نمایندگی را بهترین شیوهء کشورداری میشمردند.هر دو از چیرگی خرافات بر ذهن مسلمانان ناخشنود بودند و در آشنایی مردم خویش با دانشهای نو میکوشیدند.ولی در کنار این همسانیها،تفاوتهای بزرگی نیز در نخستین مراحل بیداری ایرانیان و عربان میتوان یافت.از آنجمله یکی آنکه تلاش گروهی از تربیتیافتگان مدارس علوم دینی برای اصلاح اصول اندیشهء سیاسی سنّی بود که جنبش همانند آن یا به وسعت آن در میان علمای شیعهء ایران پیدا نشد و اگر هم کسانی چون میرزا محمد حسین نایینی و آخوند ملاّ محمد کاظم خراسانی و ملاّ عبداللّه مازندرانی خواستند تا در اصول اندیشهء سیاسی شیعه حرکتی پدیدار آورند،یا خود در بیان عقایدشان کوتاه آمدند و یا پیروانشان تا این اواخر دنبالهء افکار آنان را نگرفتند.دوم آنکه میان تاریخ بیداری ایرانیان و عرب،کوشش نویسندگان عرب برای اثبات هویت قومی و در برخی موارد برتری و امتیاز عرب بود امّا چون ایرانیان در دورههای اخیر تاریخ خود،خاصه از زمان صفویه به بعد استقلال خود را دست کم به طور ظاهری در برابر دولتهای بیگانه نگاه داشته بودند و برخلاف ملتهای مسلمان دیگر تمامی سرزمین نشان به تصرف بیگانگان درنیامده بود،در مرحلهء بیداری نیازی به اثبات هویت قومی خویش نمیدیدند،بلکه مسأله اصلی در برابر ایشان در اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم،پیکار با استبداد و ستمگری فرمانروایانشان بود.ازاینرو در نوشتههای پیشگامان انقلاب مشروطه بیشتر از قانون و عدالت و کمتر از ملیت و یگانگی ملی سخن رفته است.از جنگ جهانی اول به بعد که ملتهای مسلمان هرکدام به تقلید از اروپاییان به راهی جداگانه رفتند و برای ممتاز دانستن خود از دیگران دلایل تاریخی و نژادی و زبانی جستند،گرایش به ملتپرستی به شکل اروپایی،کیش فائق ایرانیان نیز شد.
بههرترتیب علیرغم همهء تفاوتها،تأثیر و تأثراتی بین اندیشمندان عرب و ایرانی وجود داشته است و کواکبی و نایینی هم از این قاعده مستثنی نبودهاند علی الخصوص اینکه یکی از موضوعات اصلی نوشتههای این دو برخورد با مسأله استبداد بودهاست.اما میزان این تأثیر و تأثر و تعامل فکری مهم است.در این پژوهش بر آن هستیم تا پس از بررسی اصول عقاید سیاسی این دو متفکر در دو کتاب«طبایع الاستبداد»و«تنبیه الامه و تنزیه الملة»نشان دهیم که بر خلاف نظر برخی از محققین،تأثیر کواکبی بر نایینی تنها در حدّ کلیات بوده است.این پژوهش در سه قسمت«اندیشه سیاسی عبد الرحمن کواکبی»،«اندیشهء سیاسی آیت اللّه علاّمه محمد حسین نایینی»،«جمعبندی،مقایسه،نتیجهگیری»ارایه میشود.
1- اندیشهء سیاسی عبد الرحمن کواکبی:
الف)زندگینامه:
کواکبی یکی از مردان برجستهء سوریه در سال 1854/1271 در حلب زاده شد.کواکبی چون در پنج سالگی بیمادر شد،کودکی رنجباری را گذراند.پدرش او را به انطاکیه فرستاد تا زیر نظر خالهاش پرورش یابد.کواکبی از همان اوان،در کار تحصیل از خود استعداد نشان داد.در مدت سه سال اقامت در انطاکیه قدری زبان ترکی یادگرفت و پس از بازگشت به حلب به آموختن فارسی آغازکرد.تحصیلات عالیهء خود را در مدرسهء کواکبیهء حلب که پدرش مدیر آن بود،به انجام رساند.علوم جدید را از استاد خورشید که از ادیبان برجستهء ترک بود،فراگرفت و پس از چندی معلومات خود را در زبانهای ترکی و فارسی تکمیل کرد.ازآنپس با خواندن روزنامههای ترکی چاپ استانبول که حاوی ترجمهء مقالههای روزنامههای غربی بود،تا اندازهای با اندیشههای غربی آشناشد.
کواکبی در بیست سالگی عضو هیأت تحریریهء روزنامه رسمی«فرات»شد که به زبانهای ترکی و عربی درمیآمد.چندی بعد نخستین مجلهء عربی شهر حلب را بنام«الشهباء»منتشر کرد. انتقادهای تندش در این مجله از خودکامگیهای سلطان عبد الحمید و دفاعش از حقوق سیاسی مردم سوریه،حاکم ترک عرب را واداشت تا«الشهباء»را پس از انتشار پانزدهمین شمارهء آن توقیف کند.یکسال بعد کواکبی از نشر روزنامه دستبرداشت و مدتی به فعالیتهای گوناگون دولتی مانند مدیریت روزنامه رسمی و عضویت در سازمانهای آموزشی و مالی و بازرگانی مشغول بود.ولی درعینحال به انتشار مقالههای ضد استبدادی در روزنامههای بیروت و استانبول ادامه میداد.چون دولتیان فشار خود را بر او سختتر کردند از همهء مناصب خود کناره گرفت و به کار وکالت پرداخت ولی در این پیشه نیز بیشتر میکوشید تا کسانی را که ترکها در پی آزار و تعقیبشان بودند،در پناه خویش گیرد و از جانب ایشان به دادگاه شکایت کند.
در سال 1886 سوء قصد یک وکیل دعاوی ارمنی به جان حاکم حلب به ترکان بهانهای داد تا جمع انبوهی از سوریان از جمله کواکبی را دستگیر کنند.ولی کواکبی پس از چندی از زندان آزادشد و اینبار محبوبیتاش در میان مردم فزونی گرفتهبود،چنانکه چندی بعد به مقام شهردار حلب انتخابشد.مناصب بعدی او عبارت بود از ریاست اتاق بازرگانی حلب(1892)، سرمنشیگری محکمهء شرع حلب(1894)و رییس هیأت فروش اراضی دولتی.در همهء این مناصب با زورگویی ترکان و فساد توانگران سوری مبارزه کرد و شاید چون در این مبارزه ناکام شد در روز ششم دسامبر 1899 در سن چهل و هفت سالگی سوریه را ترک کرد و رهسپار مصر گشت.در مصر بزودی به محافل آزادیخواهان و روشنفکران مصری پیوست و برای«المؤید» مقاله مینوشت.همچنین کتابهای اصلی خود را بنام«طبایع الاستبداد»و«امّ القری»در آنجا به پایانبرد،ولی پیوند خود را از وطنپرستان سوری نگسست.هرروز عصر با جمعی از رهبران سوری مقیم قاهره همچون محمد رشید رضا و محمد کرد علی و طاهر الزهراوی دیدار میکرد.در سال 1901 به نمایندگی از طرف عباس دوم خدیو مصر،مأمور شد تا به برخی از کشورهای اسلامی سفر کند و برپای بیانیهای دایر بر لزوم انتخاب عباس دوم به مقام خلافت مسلمانان سنّی،امضا گردآورد.در این مأموریت از عربستان و یمن و سودان و زنگبار و هند دیدن کرد و با اوضاع سیاسی و اقتصادی مسلمانان از نزدیک آشناشد.پس از بازگشت به مصر به جمعیت «المنار»پیوست و به سبب مقالهها و کتابهایش،همگان او را به نام یکی از پیشروان تجدد فکر دینی میشناختند.در اوج شهرت بود که روز چهاردهم ژوئن 1902(1320 ه.ق)در قاهره بدرود حیات گفت.
ب)بررسی اصول اندیشهء سیاسی کواکبی«طبایع الاستبداد»:
کتاب طبایع الاستبداد که در زبان فارسی به طبیعت استبداد ترجمه شده،شامل مجموعه مقالاتی است که کواکبی در روزنامهء«المؤید»مصر چاپکرد و موضوع آن بررسی ماهیت و مضرّات استبداد است.این کتاب از آن جهت که دارای موضوعی تماما سیاسی است،در ادبیات معاصر عرب اهمیتی بینظیر دارد.تا قبل از این نه تنها نزد عربها،بلکه در میان ایرانیان نیز مبحث سیاسی در ذیل مبحث فلسفی یا اخلاقی و دینی مطرح میشد.
بزودی«طبایع الاستبداد»در میان مسلمانان عرب و غیرعرب شهرت یافت و حتی ترجمهای از آن نیز در سال 1284 یعنی درست در شرف وقوع انقلاب مشروطه به وسیله عبد الحسین قاجار که به درستی یکی از تواناترین مترجمان عصر خود بود،منتشرشد که طی سالهای اخیر نیز تجدید چاپ شدهاست.مبنای بررسی و تحلیل ما در اینجا همین ترجمه از «طبایع الاستبداد»است.
رویهمرفته مقصود کواکبی از نوشتن این رساله،رسوا کردن استبداد عثمانی بوده است و اساسا در پایان قرن نوزدهم برای نویسندگان سوری اعم از مسلمان و مسیحی،پیکار با استبداد عثمانی با اهمیتترین مسأله سیاسی تلقی میشد.به این ترتیب رساله«طبایع الاستبداد»زبان حال همه دشمنان استبداد عثمانی بویژه عربهای شام در این روزگار بود.
کواکبی در مقدمهء«طبایع»مینویسد:
«همانا در حدود سنهء هزار و سیصد و هیجده در عهد عزیز مصر و عزّت دهنده آن،حضرت خدیو،همنام عمّ رسول خدای یعنی عباس ثانی که علم آزادی بر اطراف ملک خویش برافراشته به شهر مصر اندر آمدم و بعضی مقالههای علمی و سیاسی در طبیعت استبداد و محل درافتادن بنده گرفتن عباد،در صفحات جراید و مجلات منتشر ساختم که بعضی از آنها زادهء فکر خودم و بعضی دیگر را از سخنان دیگران فرا گرفته بودم و خود،مقصود من از آن مقالات«ستمکاری»بخصوص یا سلطنتی معین نبود.جز اینکه خواستم غافلان را بیاگاهانم که«درد پنهان»از کجا بیامده،مگر شرقیان دریابند:که خود ایشان اسباب برانگیخته تا بدینحال درافتادهاند.پس روا نباشد که دیگران را عتاب،یا از قضا و قدر گله کنند.و شاید آنانکه هنوز رمقی از حیاتشان باقی است،پیش از مرگ به حال خویش بخورند.»
کواکبی در فقرهء بالا اذعان میدارد که با مناسب شدن فضای سیاسی زمان خود،اقدام به انتشار مقالههایی در زمینه استبداد کرده که این مقالهها بعضا حاصل تفکر او و بعضا اقتباس از دیگران بوده است و غرض از نگارش آنها آگاهاندن شرقیها نسبت به این امر بوده است که آنها خود،علت همهء بدبختیهای خود بودهاند و نقش قضا و قدر نیز دیگران در این زمینه ناچیز است.
کواکبی در مورد اهمیت پرداختن به بحث استبداد چنین مینویسد:
«...از موضوعی یادآوری نمایم که مهمترین مبحثهای سیاسی است و کمتر کسی از ایشان [عربها] تاکنون درب آن کوفته،پس آنرا به میدان اسبدوانی دعوت نمایم تا در راه نیکوترین خدمتی که فکرتهای برادران مشرقی خویش بدان روشن سازند و برادران خود را بخصوص عربها را به چیزی که از آن غفلت دارند، بیاگاهانند یعنی مر ایشان را با گفتگو و بیان و دلیل و زدن امثال و تجربه معلوم دارند که(آیا حقیقت درد مشرق و دوای آن چیست)و چون تعریف علم سیاست آناستکه(کارهای مشترک به مقتضای حکمت کنند)طبعا و قهرا اولین مبحثهای آن و مهمترین آنها بحث«استبداد»خواهدبود و معنی استبداد(تصرف نمودن در امورات مشترک به مقتضای هوی)میباشد.»
کواکبی مدعی است تاکنون کسی در مورد«استبداد»در میان عربها به بحث نپرداخته است و بحث در این مورد حتی در مباحث سیاسی از مهمترین مباحث است پس این حق تقدم در ارایه بحثی پیرامون استبداد با اوست.
کواکبی مباحث خود را در«طبایع»در نه فصل ارایه میکند که عبارتند از:
1-آیا استبداد چه چیز است؟2-استبداد با دین 3-استبداد با علم 4-استبداد با بزرگی 5-استبداد با مال 6- استبداد با اخلاق 7-استبداد با تربیت 8-استبداد با ترقی 9-استبداد و رهایی از آن.
در فصل اول که بحث بر سر ماهیّت و تعریف استبداد است،کواکبی بخش نظری بحث خود را ارایه میکند و بر آن مبنا مباحث فصول بعدی را پی میگیرد.به عقیدهء کواکبی«استبداد در لغت آن است که شخص در کاری شایستهء مشورت است،بر رأی خویش اکتفا کند...و در اصطلاح سیاسیون مراد از استبداد،تصرف کردن یکنفر یا جمعی است در حقوق ملتی بدون ترس بازخواست».او سپس چنین ادامه میدهد که«تعریف آن[استبداد]به وصف آن باشد که:استبداد صفت حکمرانی است مطلق العنان که در امورات رعیت چنانکه خود خواهد تصرف نماید بدون ترس و بیم از حساب و عقابی محقق.و منشأ استبداد از آن باشد که حکمران مکلف نیست تا تصرفات خود را با شریعت یا بر قانون یا بر ارادهء ملت مطابق سازد».
کواکبی در این قسمت بحث تکمیلی خود را ارایه میکند.به عقیدهء او:
«صفت استبداد همچنانکه شامل سلطنت و حکمرانی فرد مطلق العنانی است که با غلبه یا به ارث متولّی سلطنت گردیده،همچنین شامل حکمرانی فرد مقیّد است که به ارث یا به انتخاب،سلطنت یافته امّا کسی از او حساب نخواهد.و نیز شامل حکمرانی جمعی است اگر چه منتخب باشند زیرا که اشتراک در رأی دفع استبداد ننماید جز اینکه آن را فیالجمله تخفیف دهد و بسا باشد که حکمرانی جمع،سختتر و مضرتر از استبداد یک نفر باشد.و باز شامل است سلطنت مشروط را که قوهء شریعت و قانون از قوهء اجرای احکام در آن جدا باشد،چه این نی استبداد را دفع نکند و تخفیف ندهد مادامیکه اجراکنندگان در نزد قانوننهندگان مسؤول نباشند.و قانوننهندگان خود را نزد ملت مسؤول ندانند.و ملت نیز نداند تا چگونه مراقب ایشان باشد و از ایشان حساب خواهد.و خلاصه آنچه ذکرشد آن است که سلطنت از هر قسمتی که باشد از وصف استبداد خارج نشود تا در تحت مراقبت شدید و محاسبهء بیمسامحه نباشد....
هر سلطنت عادلهای چون از مسؤولیت و مؤاخذه بواسطهء غفلت ملت یا غافل ساختن ایشان ایمن گردد،با شتاب جامهء استبداد درپوشد و چون زمانی برآن بگذرد دیگر او را از دست ننهد،مادامیکه دو قوهء هولناک ترساننده در خدمت او باشند و مراد از آن دو قوه یکی نادانی ملت و دیگری سپاه منظم است.»
به این ترتیب از نظر کواکبی استبداد یعنی خودرأیی و حاکم مستبد آن است که آنگونه که خود میخواهد بدون آنکه ملتزم به شرع،قانون و خواست مردم باشد،عمل میکند.از سوی دیگر مستبد هم میتواند فرد باشد و هم جمع و هم حاکم موروثی باشد و هم حاکم منتخب. پس تا وقتیکه حاکم در مقابل قانونگزاران و قانونگزاران در مقابل ملت مسؤول و پاسخگو نباشند،و از سوی دیگر ملت نیز آنها را تحت مراقبه و محاسبه قرار ندهد،امکان استبداد منتفی نیست.
کواکبی در خصوص رابطهء مستبد و رعیت مینویسد:
«مستبد آدمی است.و آدمی را بیشتر الفت با گوسفند و سگ باشد.از اینجهت است که مستبد میخواهد رعیتش را در شیر و فایده همچون گوسفند باشد و در اطاعت مانند سگ فروتنی و تملّق نمایند.اما بر رعیت است که مثل اسب باشد اگر او را خدمت کنند،خدمت نماید و اگر بزنندش بدخویی آغازد.بلکه بر رعیت است که مقام خویش بشناسد آیا از بهر خدمت مستبد خلق شده،یا مستبد از بهر خدمت او بیامده و او را به خدمت بازداشته.و رعیت خردمند،وحشی استبداد را با لجامی قید نماید،که در راه نگاهداری آن لجام، جان خویش دربازد،تا از گزند او ایمن ماند و چون خواهد سرکشی کند،لجام بجنباند و اگر صولت آرد او را بربندد.»
از دید کواکبی،مستبد میخواهد از رعیت همچون گوسفند بهره برداری کند اما رعیت باید همچون اسب در مقابل او سرکش باشد.بنابراین کواکبی رعیت را به نافرمانی از مستبد فرا میخواند.
در فصل دوم کواکبی به رابطهء استبداد با دین میپردازد.او مینویسد:
«رأی بسیاری از محررین سیاسی فرنگ،اتفاق نموده:که استبداد سیاسی از استبداد دینی تولید شود و گروهی اندک از ایشان گویند:اگر در میانه هم تولیدی نباشد پس بدون شبهه این دو،برادران یا همسران توانا میباشند که به یکدیگر حاجت دارند تا هر کدام دیگری را در ذلیل ساختن انسان معاونت نمایند و شباهت نیز در میان ظاهر است چه یکی از این دو در عالم دلها حکومت دارد و این دیگری در عالم جسم تحکم کند».
و حتی بعضی«گفتهاند قرآن به استبداد بیامده و استبداد سیاسی را تأیید کرده یا بدان تأیید یافته».
اما به نظر کواکبی حداقل در مورد اسلام و قرآن چنین نیست و اگر اسلام و قرآن به درستی مطالعه شوند خلاف این ثابت میشود.او مینویسد:
«مذهب اسلام با حکمت و عزم درآمد و بنای شهرک را به کلی منهدم ساخته،قواعد آزادی سیاسی که میانه قانون«دیموقراطی»و«ارسطو قراطی»بود استوار بداشت و اساس آن بر توحید نهاده،سلطنتی همچون سلطنت خلفای راشدین به ظهور اندر آورد که روزگار مانند آن در میان آدمیان نیاورد-حتّی خود مسلمانان نیز بعد از عصر ایشان بدیشان نرسیدند و مثل ایشان نیامد مگر بعضی نادر همچون عمر عبد العزیز و مهتدی عباسی و نور الدّین شهید-چه خلفای راشدین معنی قرآن را فهمیده بدان عمل نمودند و او را پیشوای خویش قرار داده سلطنتی برپای داشتند که حکم مساوات مینمود.حتی در میان خود،ایشان با درویشان امت،در شیرین و تلخ زندگی با هم انباز باشند-و نیز در میان مسلمانان،شفقت برادری در رابطهء هیئت اجتماعی و حالات معیشت،اشتراکی احداث نمودند که در میان برادران و خواهران یک پدر و مادر کمتر یافت شود.و اینک قرآن کریم است که مشحون است به تعلیمات میرانیدن استبداد و زنده داشتن عدل و مساوات و حتی در قصههای قرآنی».
پس به عقیدهء کواکبی تعالیم اسلام اساسا مخالف استبداد است و حتی به مردمسالاری و اشرافیت نزدیکتر است و آن عده از فرمانروایان مسلمان که روح تعالیم اسلام را دریافتند، شیوهای در نقطه مقابل استبداد داشتند همچون شیوهء فرمانروایی خلفای راشدین و دیگران.از سوی دیگر قرآن نیز مملو از آیات و قصههایی است که در جهت عدالت و منافی استبداد میباشد.کواکبی در ادامه مینویسد:
«[بر اساس آیات قرآن]آئین اسلام را بر اساس بر اصول اداره«دیموقراطی»یعنی عمومی و شورای «ارسطو قراطی»یعنی شورای بندگان میباشد و عصر رسول خدا(ص)با عهد خلفای راشدین بر این اصول، تمامتر و کاملتر صور آن بگذشت.بخصوص که در مذهب اسلام مطلقا نفوذ دینی نباشد جز در مسایل اقامه دین،همان دین آزاد سهل و ساده که سختیها و غلها را برگرفت و امتیاز استبداد را هلاک ساخت.»
کواکبی فصل سوم را به رابطهء استبداد با علم اختصاص میدهد.او علم را شعلهء نور خداوند و واضحکننده خیر و رسوا را نمایندهء شرع میداند.اما چه نوع علمی استبداد را به خطر میاندازد؟او مینویسد:
«مستبد را ترس از علوم لغت نباشد و از زبانآوری بیم ننماید،مادامیکه در پس زبانآوری،حکمت شجاعتانگیزی نباشد که رایتها برافرازد یا سحربیانی که لشگرها بگشاید چه او خود آگاه است که روزگار از امثال کمیت و حسّان شاعر را زادن بخل ورزد که با اشعار خویش جنگها برانگیزند و لشگرها حرکت دهند و همچنین مونتسکیو و شیلار و همچنین مستبد از علوم دینی که متعلق به معاد است بیم ندارد.چه معتقد است که آن علم،ابلهی را برانگیزد و پرده برندارد جز اینکه بعضی بولهوسان علم با آن بازی کنند،اگر بعضی از ایشان در علم دین مهارتی یافته،در میان عوام شهرتی حاصل نمایند،از بهر مستبد وسیله قحط نیست که ایشان را در تأیید امر خویش به کار افکند،بدینگونه که دهانشان را به لقمهای چند از ریزههای خوان استبداد فروبندد.
بلی علمی که بندهای مستبد از آن همی لرزد،علوم زندگانی از مانند:حکمت نظری،فلسفهی عقلی و حقوقی اهم،سیاست مدنی،تاریخی مفصل،خطابهء ادبیه و غیر اینها از علومی که ابرهای جهل را بردارد و آفتاب درخشان طالع نماید تا سرها از حرارت بسوزد...و بطور اجمال مذکور میشود:که مستبد را ترس و بیم از هیچ یک از علوم نیست،بلکه ترس او از علمی است که عقلها را وسعت دهد و مردمان را آگاه سازد که انسان چیست و حقوق او کدام؟و آیا او مغبون است و طلبیدن چگونه و دریافتن چگونه و حفظ چسان باشد؟ مستبد عاشق خیانت است و دانشمندان ملامتگران اویند.مستبد دزد و فریبنده است و دانشمندان آگاهاننده و حذردهنده هستند،مستبد را کارها و مصلحتها باشد که جز دانشمندان کسی آنها را ناچیز نکند.»
به نظر کواکبی علمی موجب هراس مستبد میشود که شجاعت را برانگیزد و آن عبارت است از علوم زندگانی که آگاهی دهنده است و موجب بیداری عقلها میشوند و انسانها را متوجه حقوق خود میکنند.به عقیدهء او میان استبداد و علم جنگ دایمی و زدوخورد مستمر بر پای است.
کواکبی در مورد معنی«لا اله الاّ اللّه»مینویسد:«پس معنی عبادت،فروتنی و خضوع غیر از خدای یگانه نباشد.آیا در همچو حالی مستبدین را مناسب است که بندگان ایشان این معنی را دانسته به مقتضای آن عمل کنند؟هرگز نه!باز هرگز نه!حتی آنکه این علم با مستبدین کوچک نیز مناسب نباشد همچون خدمتگزاران دینها.» کواکبی بین علم و ایمان تعارضی نمیبیند و این دو را منافی استبداد میداند.
فصل چهارم«طبایع»به بحث رابطهء استبداد با بزرگی اختصاص دارد و خلاصهء بحث آن است که استبداد متکی بر بزرگی دروغین است و نه بزرگی راستی که خصلتی روحانی است.
کواکبی در فصل پنجم به رابطهء استبداد با مال میپردازد.او با پذیرش مالکیت خصوصی مینویسد:
«مال در نزد صرفهجویان چیزی است که انسان بدو منتفع گردد و در نزد حقوقیان چیزی است که دادن و ندادن در او جاری شود.ودر نزد سیاسیون چیزی است که قوت و سپاه با آن بدست آید و در نزد اهل اخلاق چیزی است که زندگانی باشرف بدو حفظ شود.مال بدست آید از فیضی که خدای سبحانه و تعالی در طبیعت و اسرار او به ودعیت نهاده و مالک نشود یعنی مخصوص انسانی نگردد مگر بدانکه در او کار کند یا در مقابل،چیزی بازستاند.»
به نظر کواکبی جمعآوری مال به سه شرط حلال است:
«شرط اول آنکه جمعآوردن مال به طریق مشروع و حلال باشد.شرط دوم آنکه آن تموّل موجب تنگی لوازم و معاش دیگران نشود.شرط سیّم،به جهت جواز ثروت،آن است که مال از قدر حاجت تجاوز نکند.»
کواکبی همچنین مینویسد:
«همانا استبداد مال را در دست مردمان،عرصهء یغمای مستبد و یاوران و کارگران او قرار دهد که آن را به باطل غصب نمایند و همچنین عرصهء غارت تعدیکنندگان از قبیل دزدان و حیلتگران سازد که در سایه امنیت استبداد همی چند و چون مال جز با مشقّت تحصیل نشود،لاجرم نفوس،اقدام بر زحمت و تعب را با ایمن نبودن بر انتفاع ثمرهء آن اختیار نماید.
حفظ مال در عهدهء اداره استبدادی دشوارتر از کسب او میباشد.زیراکه ظهور اثر او بر صاحبش موجب جلب انواع بلاها بر وی گردد و ازاینرو مردمان مجبورند که در زمان استبداد نعمت حق سبحانه و تعالی را مخفی ساخته اظهار درویشی وفاقه کنند.»
بنابراین چون مال و دارایی موجب قدرت و توانایی است،در نظام استبدادی ایمنی ندارد و صاحبان آن نیز در معرض تعدیاند و مستبد برای پیشبرد مقاصد خود معطوف به دارایی و استفاده از آن است.
فصل ششم«طبایع»به بحث استبداد و اخلاق میپردازد.به عقیدهء او«استبداد در اکثر میلهای طبیعی تصرف کرده اخلاق نیکو را ضعیف یا فاسد یا به کلی نابود سازد...بنابراین مثال مقام استبداد درخصوص اخلاق،مقام آن هیزمشکن است که به غیر از فساد از او امید نتوان داشت.»
او مینویسد:
«قویترین قانون از بهر اخلاق،نهی از منکرات است با نصیحت و سرزنش.و نهی از منکر در عهد استبداد از بهر کسی که قدرت نداشته باشد و با غیرت باشد غیر ممکن است.وشخص صاحب قدرت یا غیرت،سخت اندک باشد و اندک افتد که نهی از منکر نماید و اندک باشد که نهی او سودمند افتد.چه او جز مردمان ضعیف و زبون را که کار نیک و بد از ایشان نیاید نهی کردن نتواند،بلکه آنگونه اشخاص اختیار خویش در دست ندارند و موضوع نهی ایشان و عیبجویی آنان منحصر به صفات نکوهیدهء نفسانی شخصی گردد و فقط.و آن صفات خود بر احدی پوشیده نباشد.اما اشخاصی که در عهد استبداد مصدر وعظ و نصیحت و ارشاد همی باشند،پس ایشان مطلقا(اگر نگوییم غالبا)از چاپلوسان ریاکار خواهندبود و کلام ایشان از تأثیر سخت دور باشد.»
رویهمرفته کواکبی استبداد را نابودکنندهء اخلاق در جامعه میداند و با وجود استبداد، مسأله اخلاق و اصول آن منتفی خواهدبود.
کواکبی در فصل هفتم به رابطهء استبداد با تربیت میپردازد.او مینویسد:
«تربیت بر حسب استعداد خویش،جسم و نفس و عقل را برویاند.اگر تربیت نیکو باشد،به نیکی رویاند و اگر بد باشد به بدی.واستبداد میشوم بر جسمها اثر نموده،جسم را بیمار سازد و بر نفس حمله آورده،اخلاق را فاسد نماید و عقل فشار داده،نموّ او را مانع آید.بنابراین تربیت و استبداد دو کارکن برعکس یکدیگرند.چه هر آنچه تربیت با ضعف خود بنا نماید،استبداد با قوّت خویش ویران سازد.»
به این ترتیب از دیدگاه کواکبی،تربیت انسان را به سوی نیکی و تعالی سوق میدهد و استبداد او را به سوی زشتی و انحطاط میکشاند.او در فقرهای دیگر مینویسد:
«تربیت عبارت از آن باشد که چشم جز نکویی و عبرت نبیند و گوش جز سخن سودمند و کلام حکمت نشنود و زبان را بر سخن خیر عادت دهند و دست را بر کارهای نیک بگمارند و نفس را از کارهای ناشایست بازدارند و وجدان را از یاری باطل منع نمایند و رعایت تربیت در احوال و رعایت میانهروی در وقت و مال از دست ندهند.و بیاختیار با تمامی جسم و جان حاضر باشند در حفظ شرف و حفظ حقوق و حمایت دین و حمایت ناموس و حبّ وطن و حبّ طایفه و یاری علم و یاری ضعیف و خوار شدن ستمکاران و خوار دانستن زندگی و جز اینها که در گلستان تربیت طایفه و تربیت قومی روئیده شود.استبداد مردمان را مجبور سازد تا دروغ را مباح شمارند و همچنین تزویر و فریب و نفاق و فروتنی در رفتار برخلاف حس و میرانیدن نفس،تا آخر صفات ذمیمه.و نتیجه این افعال آن باشد که مردمان بر این خصلتها تربیت شوند.بنابراین پدران چنان بینند که زحمت ایشان در تربیت فرزندان به تربیت نخستین ناچار روزی در زیر پای تربیت استبداد به هدر رود.»
پس به طور خلاصه تربیت به سوی حق و حقیقت و درستی میبرد و استبداد به سوی باطل.
فصل هشتم کتاب«طبایع»به بحث رابطه استبداد با ترقی اختصاص دارد.به نظر او«ترقی» حرکت حیات است.یعنی حرکت برآمدن است و مقابل او فروشدن باشد که حرکت موت یا پراکنده شدن یا استحاله و انقلاب است.»
او در مورد انواع ترقی و موانع آن مینویسد:
«ترقی حیاتی که انسان به فطرت خویش در پی سعی نماید،نخست ترقی جسم است از روی صحت و لذت.از آن پس ترقی در صفات و اخلاق است به خصال و مفاخر.و در اینجا نوعی دیگر از ترقی باشد که متعلق به روح است و او آن است که انسان حامل نفسی باشد که او را الهام نماید به آنکه بعد از این حیات او را حیاتی دیگر است که به توسط نردبان رحمت و حسنات به سوی آن ترقی نماید.و این ترقیها به تمام انواعش پیوسته انسان در پی آن سعی نماید،مادامی که مانعی غالب در مقابل او درنیاید که ارادهاش را سلب کند و این مانع قضا یا قدر حتمی است که در نزد بعضی عجز طبیعی نامیده شود یا استبداد میشوم است.اما قضا و قدر گاه باشد که سیر ترقی را لحظهای مانع آمده ازآنپس رها سازد تا به ترقی بازگردد ولی استبداد سیر را از ترقی به انحطاط واژگون سازد و از پیشرفتن به واپس آمدن و از رستن به نیستی بدل کند.»
بهاینترتیب او در راه ترقی و نوع مانع قایل میشود که یکی تقدیر است که گاهبهگاه عمل میکند و دیگری استبداد است که به طور همیشگی مانع ترقی است.مابقی بحث کواکبی در این فصل شکل خطابه به خود میگیرد.
فصل نهم و نهایی «طبایع»تحت عنوان استبداد ورهایی از آن ارایه شده است.او در این فصل قواعد رفع استبداد را در ذیل سه عنوان مطرح میکند:
«اول-ملتی که تمامی آنها یا اکثر ایشان دردهای استبداد را احساس نکنند،مستحق آزادی نیستند.دوم- استبداد را با سختی مقاومت ننمایند جز اینکه با ملایمت بتدریج با او مقاومت جویند.سوم-واجب است پیش از مقاومت استبداد،تهیه نمایند تا استبداد را به چه چیز بدل کنند که امور مختل نشود.»
کواکبی این فصل را و درواقع کتاب خود را با فقرهای به پایان میبرد که دقیقا نقل میشود:
«و من این بحث را به این سخن ختم نمایم که خدای سبحان جلّت حکمته هر ملتی را از اعمال کسی که بر خویش حاکم ساختهاند،مسؤول قرار داده و این است معنی این کلام حق که«چون ملّتی سیاست خویش نیکو ننماید خداوند او را زبون ملّت دیگر فرماید تا بر او حکم نماید»همچنان که در شریعتها معمول است که بر غیر بالغ یا سفیه قیم تعیین کنند و این است معنی کلام حکمتنمای که«هر زمان ملتی به درجهء رشد رسد،عزّت خویش بازآرد»و این معنی این سخن عدل است که «خداوند مردمان را ستم ننماید بلکه مردمان بر خویش ستم روادارند»«ان اللّه لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم.»
در نهایت کواکبی علت اصلی وجود استبداد را در جامعهای،پذیرش آن ملّت میداند و معتقد است اگر ملتی پذیرای ظلم و استبداد نباشد،قطعا حکومت استبداد دوام نخواهدداشت. پس این مردم هستند که تعیینکنندهء سرنوشت تاریخی خویشاند و این اصل به صراحت در قرآن آمده است.
رویهمرفته کواکبی هم استبداد را مبتنی بر خودخواهی و خودرأی میداند و هم آن را فاسدکننده و نابودکنندهء دین،علم،بزرگی،مال،اخلاق،تربیت و ترقی میداند.پس برای ساختن جامعهای سالم،دیندار،بااخلاق و مترقی باید استبداد را از میان برد و این امر جز به اراده و خواست ملت میسر نمیشود.
2- اندیشهء سیاسی آیت اللّه علامه محمد حسین نایینی:
الف)زندگینامه:
محمد حسین نایینی غروی در سال 1277/1860 در یک خانوادهء مشهور و محترم شهر نایین دیده به جهان گشود.پدر او حاجی میرزا عبد الرحیم و پدربزرگ او حاجی میرزا محمد سعید، هر دو یکی پس از دیگری شیخ الاسلام نایین بودند.نایینی تحصیلات نخستین را در نایین انجام داد و سپس در سال 1294/1877 یعنی در سن 71 سالگی برای ادامه تحصیل به اصفهان که در آنوقت هنوز از یک حوزهء روحانی بزرگ برخوردار بود،رفت.او هفت سال در اصفهان نزد حاجی شیخ محمد باقر اصفهانی زندگی کرد.نامبرده وابسته به یک خانوادهء مهم روحانی اصفهان و خود بانفوذترین مجتهد آن شهر بشمار میآمد.نایینی در هنگام توقف در اصفهان نزد میرزا ابوالمعالی الکلباسی،اصول و نزد شیخ جهانگیر قشقایی و شیخ محمد حسن هزار جریبی فلسفه و کلام خواند.یکی دیگر از استادان نایینی در فلسفه و کلام آقا نجفی اصفهانی و از استادان فقه او پدر آقا نجفی شیخ محمد باقر اصفهانی بود.در سال 1303/1885 نایینی برای ادامه تحصیلات راه عراق پیش گرفت و در نجف توقفی کوتاه داشت و سپس به سامره رفت.این شهر در آن روزها علاوه بر اهمیت گذشتهء تاریخی خود،به چهرهء یک مرکز بزرگ روحانی و علوم مذهبی و مورد توجه ویژهء دنیای شیعه درآمده بود زیرا بزرگترین مرجع تقلید زمان یعنی میرزا حسن شیرازی چند سالی بود که در آنجا میزیست.نایینی تحصیلات خویش را تا سال 1314/1896 در سامره نزد میرزا و دیگر مجتهدان مانند سید اسماعیل صدر و سید محمد فشارکی اصفهانی پیگرفت.پس از مرگ شیرازی(1312/1894)نایینی پژوهش خود را زیر نظر صدر در سامرا پیگرفت.در سال 1314/1896 نایینی همراه صدر به کربلا رفت و تا سال 1316/1898 در آنجا ماند و سپس به نجف بازگشت.نایینی در آنجا به گروه طلاب ویژهء آخوند ملاّ محمد کاظم خراسانی(مرگ 1329/1911)که در آنوقت به عنوان یک مرجع بزرگ تقلید گام به دنیای ناموری مینهاد،پیوست و چند سال پس از آن بود که آخوند،انقلاب مشروعیت ایران را رهبری کرد.
با آغاز گرفتن مبارزات مشروطهخواهی در ایران،زندگی سیاسی نایینی شروع میشود. محققان زندگی سیاسی او را دارای سه مرحلهء مشخص دانستند:نخست او با قلم و قدم بر ضد استبداد برخاست و با مشروطهخواهان ایرانی همکاری کرد.کتاب تنبیة الاّمه و تنزیه الملّه حاصل همین دوره است.لازم به ذکر است که مبارزهء علما مشروطهگر بر ضد امپریالیسم و دخالتهای بیگانگان،پشتیبانی آنان از انقلاب مشروطه و گامهای اغمازآمیزی که آنان در راه آشتی دادن مواضع اسلام با مردمسالاری برداشتند سرانجام پایان دورهء استبداد صغیر و فتح تهران را در سال 1327/1909 همراه داشت و پیامدهایی به سود جنبشهای استقلالخواهی و ملی ایران نیز به بارآورد.بنابراین علما با درگیری فعالانهء قلمی و قدمی خویش در انقلاب مشروطه کمک چشمگیری به گسترش آزادی و جنبشهای ضداستبدادی کردند.چون مشروطیت و شیوه کار مجلس شورای ملی بیشتر بر پایهء ارزشهای غیر مذهبی قرارگرفت و به علت آنکه نیروی مقننه عملا به دست مالکان بزرگ،محافظهکار و هواخواه دخالت روسیه و انگلیس در امور داخلی ایران افتاد و به حکم آنکه رویدادهایی بر ضدموقع و موضع و مقام و اختیارات علما رخ داد،این گروه از رهبران مذهبی مشروطه پس از اندی خودبهخود از مشروطه سرخورده و ناامید شدند و دست از پشتیبانی آن برداشتند و البته نایینی از این گروه از رهبران مذهبی مستثنی نبود. زمانی دراز از چاپ و نشر کتابش نگذشته بود که وی نسخههای آن را تا آنجا که در امکان وی بود از دسترس خارج ساخت و آنها را در رود دجله افکند.
ازاینپس چهرهء او به عنوان مدرس فقه و اصول و یکی از مهمترین مجتهدان زمان خویش خودنمایی کرد.
در مرحلهء دوم نایینی به عنوان یکی از رهبران ملی عراق بر ضد حکومت تحت الحمایگی انگلیسیها در آن کشور برخاست و همراه دیگر علمای شیعه و سران قبایل در راه به دست آوردن استقلال عراق کوشید.در این رشته از مبارزات،انگلیسیها و دستنشاندگان آنان مانند ملک فیصل رفتار بدی را با نایینی پیشگرفتند و سبب تبعید وی از عراق و بیخانمانی او شدند.به نظر میرسد که این دو رشته از رویدادها بویژه نتایج بدی که درگیری او در سیاست عراق برای وی به بار آورده بود،او را به اندازهای تحت تأثیر قرار داد که تصمیم گرفت شیوه و سیر فعالیتهای خویش را تغییر دهد.شاید بینتیجه ماندن مبارزات ضد انگلیسی او در عراق و رفتار توهینآمیز انگلیسیها و حکومت فیصل با او سبب شد که دیگر گامی بر ضد صاحبان قدرت برندارد.
مرحله سوم زندگی سیاسی نایینی گویای دوستی او با حکام وقت چه در ایران و چه در عراق است.«در ایران دورهء رضا شاه اقداماتی صورت گرفت که با شیوهء کار و اندیشهء نایینی دورهء انقلاب مشروطیت سازگار نبود و چنان نایینی مسلما برضدآن اقدامات به مبارزه برمیخاست ولی نه تنها کسی نشنید که نایینی دورهء رضا شاه به هیچ یک از آن اقدامات اعتراضی کرده باشد، بلکه ما آگاه هستیم که نامبرده به رقم بیعلاقگی دستگاه رضا شاه به علما و روحانیگری،پیوند دوستی خود را همچنان با رضا شاه ادامه داد.یکبار فرزند بزرگ نایینی،حاجی میرزا علی نایینی، از رضا شاه دیدن کرده،نامه و هدایای نایینی را که عبارت بود از یک حلقهء انگشتری و مقداری تربت کربلا به وی تقدیم کرد.به مناسبت اعیاد مذهبی نیز نایینی معمولا تلگراف تبریک برای رضا شاه میفرستاد.نایینی با دو پادشاه معاصر خود در عراق یعنی ملک فیصل و ملک قاضی نیز پیوند دوستی یافت.در سال 1927(1306 خورشیدی)هنگامی که نایینی به سختی بیمارشد و وی را در کراده در خاور بغداد بستری کردند،ملک فیصل به دیدن او آمد.در سال 1929 (1308 خورشیدی)فیصل به نجف رفت و با نایینی،اصفهانی و دیگر علما به گفتگو و رایزنی نشست.در خلال پادشاهی ملک قاضی(1933-9)نایینی باز بیمارشد،اینبار نایینی به عنوان میهمان ویژهء ملک قاضی به بغدا رفته،در یکی از کاخهای سلطنتی بزیست.»
نایینی در همین اوان در سال 1353/1936 در سن 76 سالگی دار فانی را وداع گفت.
ب)بررسی اصول اندیشهء سیاسی نایینی در کتاب«تنبیه الامّه و تنزیه الملّه»:
همچنان که آوردیم نایینی در خلال مبارزات مشروطهگری خود در نجف کتاب مهم «تنبیه الامة و تنزیه الملة»را پیرامون نیاز ایران به برقراری یک حکومت مشروطه نوشت.در اواخر قرن نوزدهم میلادی به مرور نارضایتی عمومی از استبداد قاجار به اوج خود میرسید و یکی از بانفوذترین رهبران جریان ضداستبدادی،رهبران مذهبی بودند.اما پس از سرنگونی استبداد و اعلام مشروطیت در تاریخ پنج اوت 1324/1906 وبرقراری مجلس اول قانونگزاری، محمد علی شاه و نیروهای پشتیبان استبداد از جمله گروهی از مجتهدان،مبارزه و مخالفت را با رژیم نو آغاز کردند زیرا با آن رژیم اختلافهایی بنیادی و آشتیناپذیر یافتند.مجلس اول که شمار بسیاری از نمایندگان آن از اصناف،پیشهوران و بازرگانان خردهپا بودند به گذراندن یک رشته از قوانین اصلاحی دست زد که بیآنکه بنیان روابط تولیدی موجود را برهم زند منافع بیگانگان استعمارگر و طبقات بالای ایران را مورد تهدید قرار داد و برخی از مقررات اسلامی را نیز عملا نادیده انباشت.از جمله،آن مجلس اصلاحاتی که زمینهء مالیات بوجود آورد،متمم قانون اساسی و قانون مطبوعات را گذراند و پیرامون قانون دادگستری که علمای مذهبی را از دخالت در امور داوری در دادگاهها محروم میساخت کنکاش فراوان کرد.طرح پیشنهادی مظفر الدین شاه برای دریافت وام از انگلیس و روس و قرارداد 1907 آن دو دولت دربارهء تقسیم ایران،هر دو را ردّ کرد،تیول کرد را که یک رسم فئودالی شیوهء آسیایی و قرون وسطایی بود از میان برداشت،حقوق شاهزادگانی مانند شعاع السلطنه،ظل السلطان و کامران میرزا را به نحوی بارزی پایین آورد،مالکین بزرگی مانند حاج آقا محسن عراقی،آصف الدولهء خراسانی،قوام الملک شیرازی،متولی باشی قمی و سپهدار تنکابنی را از حوزههای نفوذشان تبعید و اخراج کرد.این کارهای مردم خواهانهء مجلس اول البته به سود اکثریت قاطع مردم ایران و مورد پشتیبانی همهء مشروطهخواهانی بود که هواخواه رشد اقتصاد داخلی و استقلال ملی و مخالفت دخالت بیگانگان و سرمایهگذاری دولتهای باختری بودند و با ادامهء نظام فئودالی و حکومت استبدادی سر ستیز داشتند.گروهی دیگر از رهبران مذهبی از مشروطیت و مجلس اول هواداری کردند زیرا رژیم نو را چه از نظر سیاسی و اقتصادی و چه از حیث«حفظ بیضهء اسلام»به سود ایران و مردم مسلمان آن تشخیص دادند و رسالت مذهبی و ملی خود را در آن یافتند که با نبودن یک نظام ایدهآلی حکومت امام باید از یک رژیم ملی پارلمانی ضداستبدادی و مبتنی بر قانون اساسی پشتیبانی کنند و قوانین وضع شده را با حک و اصلاحاتی لازم و با تفسیرهایی مناسب،با قوانین شریعت منطبق سازند و بنابراین آنان با هواخواهی از مشروطه،رهبری مذهبی،ایدئولوژیکی و ملی قشرهای ضد بیگانه و ضدفئودالیسم را در دست گرفتند. نایینی در حقیقت از پیشروان این گروه بود.
هنگامی که نایینی تصمیم گرفت کتابی پیرامون لزوم بنیانگذاری یک رژیم پارلمانی بنویسد،حکومت استبدادی محمد علی شاهی هنوز بر سر قدرت بود و مبارزات قلمی بر ضد یک رژیم نو مشروطه به اوج گسترش خود رسیده بود.علماء ضدمشروطه که نایینی آنان را شعبهء استبداد دینی مینامد،پیدرپی اعلامیهها و رسالههایی برضد مشروطه نزد رهبران مذهبی نجف میفرستادند.بنابراین نایینی احساس کرد یک نیاز فوری و حتمی به نوشتن کتابی پیرامون اصول مشروطیت میباشد.این نیاز از آن جهت فوری و حتمی احساس میشد که در آن روزها مجلس شورای ملی به وسیلهء محمد علی شاه به توپ بسته شده،مشروطیت نوپای ایران تعطیل و علمای استبدادگر به شدیدترین تبلیغات ضدمشروطهای خود سرگرم بودند.
نایینی کتاب خود را تحت عنوان«تنبیه الامه و تنزیه الملة»در مارس-آوریل 1327/1909 تقریبا 10 ماه پس از الغای موقت مشروطیت و بستن مجلس(23 ژوئن 1326/1908)و 4 ماه پیش از فتح تهران و بازگشت مشروطه(15 ژوئیه 1327/1909)نوشت. در ابتدای کتاب،دو تن از مراجع بزرگ وقت یعنی خراسانی و مازندرانی تقریظهایی بر آن نوشتند و آنچه را نایینی در کتاب خود پیرامون مشروطهگری آورده،شدیدا تأئید کردند و این بدان معنی بود که آنچه در«تنبیه الامه»آمده نه تنها بیانکنندهء دیدگاه نایینی است بلکه نشاندهندهء موضع سیاسی و شیوهء برداشت خراسانی و مازندرانی که رهبر و سخنگوی همهء مشروطهخواهان ایران بودند،نیز میباشد.ازسویدیگر این تقریظها و تأئیدها بر اهمیت کتاب «تنبیه الاّمه»افزود.
نایینی روش بحث خود را در این کتاب بر شالودهء عقل و نقل پیریزی میکند بدین معنی که هم از استدلالهای عقلی و منطقی و هم از آیات،احادیث،روایات و تاریخ اسلام بهره میگیرد.
با این مقدمات به بررسی دیدگاه نایینی بر اساس اصل کتاب میپردازیم.کتاب«تنبیه الامة و تنزیه الملة»یا حکومت از نظر اسلام،با یک مقدمه،پنج فصل و یک خاتمه تدوین شدهاست.
در مقدمه به بحث پیرامون«حقیقت استبداد،مشروطیت،قانون اساسی،مجلس شورا، حریت و مساوات»میپردازد.فصل اول شامل بحث پیرامون«اساس و حقیقت سلطنت، انحراف از وضع اولی»است.فصل