مبانی انسان شناسی در اخلاق آثاری سعدی
بنابراین وی را میتوان در شمار کسانی دانست، که نهاد انسان را قابل خیر یا شر میداند، عموماً عرفا و متصوفۀ مسلمانان نیز مانند حکما، انسان را از جهت خلقت و طبیعت بالفعل واجد خلق و خوی خاصی نمیدانستند و بر وجود تمایلات خیر و شر در نهاد انسان تأکید داشتهاند و سعدی نیز بر این اعتقاد است و وجود آدمی را سرشار از نیک و بد و خیر و شر میداند، که تنها با وجود رهبری عقل است که انسان میتواند همانند پادشاهی عادل حکومت کند.
وجود تو شهری ست پر نیک و بد تو سلطان و دستور دانا خرد
اما در انسان شناسی متصوفه نقش انسان غیر قابل اعتماد، ملون و بسیار مکار است.[1] و جمع حظوظ بشری و نفسانی با احوال و مقامات و معارف الهی غیر ممکن است.[2]
دو صفت ظلوم و جهول که خداوند انسان را در اصل خلقتش به آنها متصف میکند، از نظر عرفا بدترین صفات انسان و منشاء سایر رذایل اخلاقی است.[3]
و این دو صفت هم از یک سو منبع شر و از سوی دیگر عاملی است برای برتری انسان نسبت به ملائکه چرا که اگر انسان مغلوب نفس شود و نتواند عقل را بر هوا و غضب که نشأت گرفته از همان دو صفت هستند، غالب نماید، منجر به سقوط میشود و چنانچه عقل غالب گردد و تسلیم فرمان شرع گردند و راههای به حق را طی نمایند دو صفت هوا یا شهوت به عشق و غضب به غیرت و همت مبدل میشود. بدین ترتیب همان صفاتی که منشاء شرارت و باعث سقوط انسان است به عینه منشاء تعالی و برتری او بر ملائک میشود و باعث صعود آدمی میگردد و سعدی نیز با تعبیری زیبا در ستایش قدرت عقل بیان میکند:
هوا و هوس را نماند ستیز جو بیند سر پنچۀ عقل تیز
و همین وجود عقل و خرد را در آدمی مزیت برتری او از حیوان میداند والا انسان که بدون پیروی از عقل به ستمگری میپردازد، از حیوانات کمتر است.
به سمت از دد انسان صاحب خرد نه انسان که در مردم افتد چو دد
اما با وجود تمایلات خیر و شر در نهاد آدمی و همچنین با وجود عقل برای امر به خیر وجود حظوظ نفسانی در امر به شر، آدمی بر سر دو راهی از خیر و شر قرار میگیرد، که یکی به تقویت نیکی و دیگری به تقویت بدی فرا میخواند.
مطلوب ذاتی انسان
با توجه به اینکه آدمی همیشه در پی کمال است، سعدی یگانه مطلوب نهایی آدمی را وصول به حق و رضای او میداند.
به لطفم بخوان و مران از درم ندارم به جز آستانت سرم
کسانی که به این مقام رسیدهاند، تنها نظرشان به جانب حق است و نگران نظر حق نیستند و تنها قبول ایزدی برای آنان اهمیت دارد.
ندارند چشم از خلایق پسند که اینان پسندیدهی حق بسند
سعدی در وصف این روشن ضمیران که آشفتگان عشق حقیقی هستند چنین میگوید
گدایانی از پادشاهی نفور به امیدش اندر گدایی صبور
دما دم شراب الم در کشند وگر تلخ بینند دم در کشند
نه تلخ ست صبری که بر یاد اوست که تلخی شکر باشد از دست دوست
و با تحمل سختیها و مشقتهای فراوان راه عشق، چشم و دل را از علایق دنیوی هم میبندد.
می صدف وحدت کسی نوش کرد که دنیا و عقبی فراموش کرد
حتی بهشت و جهنم نیز برای سالک حقیقی و عاشق واقعی بی ارزش است و تنها لقا الله و رضای دوست را طالب است و این خود، نهایت غایت نگر سعدی است.
یکی بیشت شوریده حالی بنشست که دوزخ تمنا کنی یا بهشت
بیکتا مپرست از من ایمن ماجر پسندیدم آنچه او پسند مرا
وطلب هر آنچه غیر خداست را بر عاشقان حقیقی جایز نمیشمارد و خدا را یگانه مطلوب حقیقی میداند.
خلاف طریقت بود کاولیا تمنا کند از خدا جز خدا
ما در این بخش دیدیم که با توجه به کمال طلبی انسان، از نظر سعدی مطلوب نهایی همۀ انسانها حق است حال این سوال مطرح میشود، که با توجه به این عشق و طلب ذاتی، چه چیز باعث کج روی و خطای آدمی گردد؟ و چه عواملی مانع از رسیدن به مطلوب حقیقی و خطای اخلاقی در این راه میگردد؟ و منجر به این میشود که انسان به عملی و فعلی منافی اخلاق مبادرت نماید؟ ما در بخش بعد بر آن هستیم که منشأ این خطاهای اخلاقی را از دیدگاه سعدی بررسی نمایم.
منشأ خطای اخلاقی
جهل: اشکال مختلف آن و نقش آن در خطای اخلاقی
با توجه به اینکه جهل منشأ خطای اخلاقی است باید اذعان داشت که جهل در صورتهای مختلفی بروز میکند که عبارتند از: نا آگاهی و بی خبری، غفلت، کوته بینی و سطحی نگری و... که در آثار سعدی شواهد بسیاری برای آنها میتوان نام برد. اما آنچه که قبل تر نیز بیان گردید، اینکه جهل تنها به معنی نا آگاهی صرف نمیباشد، بلکه عوامل نفسانی هم در آن دخالت دارند و در آثار سعدی هم میتوان دید که سعدی بسیاری از خوبیهای ناپسند و خلاف اخلاق و همچنین عوامل نفسانی که باعث به انحطاط کشیده شدن فکر و در نتیجه مبادرت به یک فعل غیر اخلاقی میشود و انسان را از حقیقت اصلی دور مینماید، را مد نظر داشته است، که برخی از این موانع عبارتند از: هوا و هوس، حرص و آز، و زیاده خواهی، تکبر و خودبینی و خود پسندی، تقلید، ظلم و ستم، خشم و خودخواهی و دنیا پرستی و... که در هر مورد شواهدی از ابیات عرضه میشود. پس با توجه به توضیحات داده شده میتوان دو عامل نفسانی و فکری و ذهنی را از جمله اشکال جهل دانست که منجر به جهل و مبادرت به خطا میشوند.
الف) عوامل فکری و ذهنی مبادرت به خطا
را بی خبری، ناآگاهی، غفلت
سعدی علت اینکه پادشاهان و توانمندان نسبت به زیر دستان رئوف نیستند و از آنان دستگیری نمیکنند را غفلت و بی خبری از وضعیت زندگی آنها دانسته است، چرا که خواجهای که در بستر گرم خویش شب را به صبح رسانده است، از سرمای بیرون از منزل که برسد پاسبان و یا دراویش میگذرد بی خبر و بی اطلاع است:
به بانگ دهل خواجه بیدار گشت چه داند شب پاسبان چون گذشت
خورد کاروانی غم خویش سوزد دلش بر خر پشت ریش
گرفتم کز افتادگان نیستی چو افتاده بینی چرا بیستی؟
و سعی دارد با بیان حکایات و ابیات توصیهای سعی در آگاهاندن و از غفلت بیرون راندن توانمندان نماید:
الا به غفلت نخسبی که قوم حرام ست بر چشم سالار قوم
غم زیر دستان بخور زینهار بترس از زیردستی او زنگار
کوته بینی، سطحی نگری و غفلت از عاقبت امور
سعدی علت خشم و ستم توانمندان بر ناتوانان را ناشی از کوته نظری و جهل آنان میداند، چرا که انسان عاقل با دوربینی و عاقبت نگری بر رفتار خود احاطه دارد و بینش عمیقش او را از ظلم و سختگیری بر زیر دستان بر حذر میدارد و با بیان اینکه انسان دوربین و عاقبت نگر هرگز تخم بدی را در دل کسی نمیکارد سعی در آگاه نمودن عاملین دارد، چرا که انسانهای عاقبت نگر بر عاقبت کارهای خویش آگاهند.
نصیحت شنو مردم دوربین نکارد در هیچ دل تخم کین
و همچنین با خطاب قراردادن توانمندان غافل به آنان گوش زد مینماید که ظلم و ستم پیامدهای ناگواری از نوع خود به همراه دارد:
دل زیر دستان نباید شکست مبادا که روزی شوی زیر دست
و در حکایات خویش از عاقبت توانمندی که بر زیر دست ترمم نمینمایند سخن میداند:
بنالید درویش از ضعف حال بر تند خویی خداوند مال
نه دنیا ردادش سیه دل نه دانگ بر او زد به سر باری از طیره بانگ
بفرمود کوته نظر تا غلام براندش به خواری و زهبر تمام
به ناکردن شکر پروردگار شنیدم که برگشت از او روزگار
سعدی در حکایتی در بوستان بسیار زیبا به طور ضمنی به کوته نظری توانمندان بخیل و خسیس اشاره مینماید، که در آن حکایت شخص منعم درویش را از درب منزل خویش نا امید میراند و از قضا نابینایی درویش را مهمان خویش میکند و به پاداش این رأفت چشم او بینا میگردد.
سعدی در این حکایت نظر دارد که کوته نظری و غفلت مرد متکبر و خسیس را این گونه بیان نماید که چگونه به خاطر پشیزی و همچنین علاقه و حب زیاد به مال دنیوی از سعادت و نعمتهای وافری که در کمک به زیردستان از جانب حق تعالی نصیب شخص بخشنده میگردد بی نصیب میشود و علت این بی بهرهگی او تنها ناشی از سطحی نگری و کوته بینی اوست و بسیار زیبا در این حکایت اندک مالی که توانمند از بخشش آن به درویش سرباز زد را به جغد و سعادت و رحمت الهی را که ناشی از بخشش به زیر دستان است را به همان تشبیه مینماید.
تو کوته نظر بودی و سست رای که مشغول گشتی به جغد از همای
به روی من این در کسی باز کرد که کردی تو بر روی وی در فراز
و سعی بر آن دارد تا با بیان پیامدهای ناشی از صفت نکوهیدۀ غفلت به توصیه و سفارش جهت پرهیز از آن و آگاه گرداندن مخاطبین نماید:
تو غافل در اندیشۀ سود و مال که سرمایۀ عمر شد پایمال
غبار هوا چشم غفلت بر وفت سموم هوس گشت عمرت بسوخت
بکن سرمهی غفلت از چشم پاک که فردا شوی سرمه در چشم خاک
و حتی شیخ اجل سعدی در مناجاتهای خویش از غفلت خویش میهراسد و دست نیاز به جانب حق دراز مینماید تا خداوند او را از غفلت برهاند و در بر رویش باز نماید، چرا که به خوبی واقف است که جهل و غفلت عامل بزرگی در به خطا رفتن آدمی میباشد:
و روزی جهل غایب شدم روز چید کنون آمدم در برویم مبند
چه عذر آورم از تنگ تر دامنی مگر عجز پیش آوردم از غنی
ب) اشکال مختلف عوامل نفسانی
1) طمع، آز، زیاده خواهی، شهوت
عامل دیگری که مانعی بر سر راه اخلاقیات است، طمع و زیاده خواهی است؛ چرا که طمع و آز باعث میشود، که آدمی به خواستههای نامحدود خویش، پاسخ مثبت دهد و در صدد ارتفاع آن برآید. این باعث میگردد که هر چه مطلوب است، در نظرش خیر باشد و در برآوردن آن مطلوب و خواسته دست به ستمگری و آزار رسانیدن به مردم زند، و چه بسا این زیاده خواهی باعث از بین رفتن قوۀ تعقل نیز میگردد و در نتیجه گاه جان ادمی نیز در مسیر این زیاده خواهیها از بین میرود:
شنیدم که یکبار درحلهای سخن گفت با عابدی کلهای
که من هرگز ماندهی داشتم به سر بر کلاه مهمی داشتم
سپهرم مد کرد و دولت وفاق گرفتم به بازوی دولت عراق
طمع کرده بودم که کرمان خورم که نا گه بخوردند کرمان سرم
و کسانی را که در این راه تنها در پی جمع آوری مال و منال هستند و طمع و زیاده خواهی شان مانعی میشود که نتوانند احسان و کرم داشته باشند، مورد خطاب قرار میدهد:
کسانی که پوشیده چشم دلند همانا کزین توتیا غافلند
کسی چون بدست آورد جره باز فرو برده چون موش دندان آز
و یادآوری مینماید که این زیاده خواهی و تنگ نظری در اوج توانمندی دست گیر شما در جهان دیگر نخواهد بود، بلکه آنچه باعث سعادت و پیروزی آدمی میگردد، بخشش و کرمی است که در این دنیا انجام میدهند و خوشا به حال کسانی که با کرم و بخشش، سعادتی واقعی را برای خویش رقم میزنند.
پسندیده رایی که بخشید و خورد جهان از پی خویشتن گرد کرد
و همچنین در حکایتی از دو برادر که بعد پدر ملک او را بر دو قسم تقسیم نمودند و هر یک به یک قسمت حکومت کرد؛ یکی راه عدل و انصاف پیش گرفت و دیگری راه ظلم و تعدی؛
یکی تمام خزینه را خرج رعیت و مردم نمود و دیگری برای جمع آوری هرچه بیشتر مال دنیا بر مردم ظلم و ستم روا میداشت، و حرص و طمع مانع او از بخشش و کرم گردید، تا جایی که تمام لشکریان از وی عاجز شدند و از اطراف وی پراکنده شدند و سعدی نیز بسیار زیبا به خطا رفتن برادر حریص و طماع را به تصویر میکشد:
طمع کرد در مال بازرگان بلا ریخت بر جان بیچارگان
به امید بیشی نداد و نخورد خردمند داند که نا خوب کرد
که تا جمع کرد تا زر از بگزرد پرکنده شد لشکر از عاجزی
گماشت خطا بود و تدبیر سست که در عدل بود آنچه در ظلم جست
سعدی همچنان مخاطبین را به تحذیر از ظلم و آز و اینکه در جهان عقبی دیگر فرصتی برای جبران مافات نیست، گوش زد مینماید:
که دستی زجود و کرم کن دراز دگر دست کوتاه کن از ظلم و آز
کفرنت که دست است خاربکن دگر کی برآری تو دست از کفن
نباید پسی ماه و پروین و هور که سر برنداری زبالین گور
و صدا نسوست که طمع تمامی ندارد و چون در وجود آدمی ریشه بدواند هرگز خواستهها و زیاده خواهیها به اتمام نخواهد رسید:
طمع را نه چندان دهان ست باز که بازش نشیند به یک لقمه آز
و در جای دیگر آورده است که:
دیدهی اهل طمع به نعمت دنیا پر نشود همچنان که چاه به شبنم
همچنین سعدی در حکایت 21 از باب سوم که در آن بازرگانی با حرص و بی نهایت برای بدست آوردن مال، از سفرهای متعدد خود سخن به میان میآورد؛
در مورد انسان زیاده خواه و طماع همچنین میگوید:
آن شنید ستی که در اقصای نمور بار سالار که بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیا دوست را یا قناعت پرکند یا خاک گور
آری، سعدی کاملاً بر این امر معتقد است که جهانی هم برای انسان حریص و طماع کم است، ولی چنانچه انسان صفت قناعت پیش گیرد، به تکه نانی هم خرسند و راضی میباشد:
« حریصی به جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر» (ب/ ج3)
و هرکس را که در نیاز به روی خود ببندد و صفت آز و طمع را از خود دور سازد، همانند پادشاهای، بی نیاز است:
هرکه بر خود در سوال گشاد تا بمیرد، نیازمند بود
آز بگذار و پادشاهی کن گردن بی طمع بلند بود
و همچنین در جایی دیگری میگوید:
قناعت کن ای نفس بر اندکی که سلطان و درویش بینی یکی
چرا پیش خرد به خواهش روی چو یک سو نهادی طمع، خسروی
و گر خود پرستی شکم طلبه کن در خانهی این و آن قبله کن
و همچنین در قولی زیبا از جمشید در اشاره به گذرا و فانی بودن دنیا به صورت ضمنی مخاطبین را به پرهیز از این خوی ناپسند فرا میخواند:
بر این چشمه چون ما شبی دم زدند برفتند تا چشم بر هم زدند
گرفتند عالم به مردی وزور و لیکن نبودند با خود به گور
پس همان بهتر که این صفت نکوهیده را در وجود خود سرکوب کنی و به اصل خویش که از خاک آفریده شده توجه نهایی و نخواهی که چون آتش شعله ور و خورنده باشی:
زخاک آفریدت خواند پاک پس ای بنده افتادگی کن چو خاک
حریص و جهان سوز و سه کش مباش زخاک آفریدت چو آتش مباش
2) تکبر، غرور، خودبینی، خود خواهی
سعدی از جمله عواملی را که باعث میگردد، احسان و نیکی در وجود آدمی خاموش گردد، رسوخ تکبر و خود پسندی در نهاد آدمی میداند، که از نظر سعدی هنگامی که متکبر با دیده حقارت در مستمندان مینگرد و از آنان با تکبر و غرور سر برمیگرداند، باعث میشود که در احوال آنان دقت نظر نداشته باشد و از آنان غافل شود و احسان و کرم در وجودش خاموش گردد، حال سعدی با یان و توصیف پیامدها و عواقب ناشی از وجود چنین صفت در آدمی، سعی بر این دارد که متکبرین و مغروران را از این صفت نکوهیده بر حذر دارد:
خداوند خرمن زیان میکند چو بر خوشه چین سرگران میکند
و همچنین تکبر را عامل سقوط و به زمین خوردن آدمی میداند:
هرکه بیهوده گردن افرازد خویشتن را گردن اندازد (ب2/ح41)
سعدی نائل شدن به مقام والا و رسدن به بزرگی را ناشی از فروتنی و خویشتن داری میداند:
تواضع سر رفعت افرازدت تکبر به خاک اندر اندازدت
و چه بسا کسی با دیده حقارت در دیگران مینگرد، باید بداند که در واقع حقیر و دون اصلی خود او میباشد و با بیان حکایتی به توصیف این امر میپردازد که در آن عابدی مغرور که هم صحبت عیسی مسیح بود و چون در جوان فاسقی که توبه نموده بود، با چشم حقارت نگریست، وحی بر حضرت عیسی آمد که به عابد مغرور بگو:
بگو ننگ از او در قیامت مدار که آن را به جنت برند این به نار
که آن را جگر خون شد از سوز و درد که این تکیه بر طاعت خویش کرد
ندانست در بارگاه غنی که بیچارگی به زکبر و منی
و تکبر و غرور را عامل سقوط و پذیرفته نشدن طاعات به جهنم فرستاده شدن عابد مغرور میداند.
سعدی همچنان در این زمینه نیز، حکایتی از خویشتن میآورد که چون با لباس مندرس وارد مجلسی شد، منزلتش به چشم اطرافیان نیامد و وی را به پایین مجلس کشاندند و در آنجا جای دادند از قضا بحثی میان مجلسیان در میگیرد و سعدی گره از این بحث باز مینماید و قاضی و عاملینش از اینکه به مقام او پی نبرده بودند و به دید حقارت در وی نگریستند، خجل گشتند و به تکریم وی پرداختند.
معرف به دلداری آمد برشت که دستار قاضی نهد بر سرش
بدست و زبان منع کردش که دور منه بر سرم پای بند غرور
چو مولام خوانند و صدر کبیر نمایند مردم به چشمم حقیر
در اینجا میبینم که سعدی این مقامها و منصبهای دینوی را عاملی برای غرور و تکبر میداند و برای گرفتار نشدن به دام تکبر از گرفتن آن مقام احتراز کرد، چرا که به خوبی از عواقب و نتایج تکبر و خود پسندی آگاه است و بسیار توانمندانه در حکایتی کوتاه به توصیف این امر میپردازد، و مخاطبین خویش را از این خوی نکوهیده بر حذر میدارد، چرا که نتیجه استکبار را محرومیت میداند:
فقیهی بر افتاده مستی گذشت به مستوری خویش مغرور گشت
ز نخوت بر او التفاتی نکرد جوان سر برآورد کای پیرمرد
تکبر مکن چون به نعمت دری که محرومی آید زمستکبری
وآنقدر از این رذیلت اخلاقی متنفی است که کسی را که گردن کشت و متکبر است را در شمار آدمیان به حساب نمیآورد:
بنی آدم سرشت از خاک دارد اگر خاک نباشد آدمی نیست
و همچنان در خطاب به پادشاهان میگوید: هنگامی که دست افتادگان را میگیرید مردم تماما شکر گذار شما میشوند، مبادا که بر این امر غره شوید و تکبر و غرور وجودتان بگیرد، بدانید که چرخ روزگار گردنده است و همان روزگاری که این تهی دستان را ناتوان و دردمند ساخته است، حضور بر جای است و میتواند به زیان شما بچرخد و شما را به زیر بکشد پس همانا از صفت ناپسند نخوت، غرور تکبر دوری کنید:
چو انعام کردی مشو خود پرست که من سرورم دیگران زیر دست
اگر تیر دورانش انداخته ست نه شمشیر دوران هنوز آخته ست
سعدی تنها به پرهیز از خودبینی و تکبر در برابر خلقت سفارش ننموده است بلکه به از بین بردن خودبینی در برابر خداوندگار هم سفارش مؤکد دارد و از مخاطبین خویش میخواهد که مبادا طاعات و عباداتشان باعث ایجاد غرور در جانشان شود و در برابر آفریدگار گردن کشی نمایند، چرا که آدمی قبل از آنکه طاعتی انجام دهد، به سبب طلب احسان و یا آمرزش گناهان از خداوند، به گدایی و درویزگی بر در خانۀ حق رفته است و هرگز شایسته نیست که گدا و سائل خویشتن بین باشد:
چو رویی به خدمت نهی بر زمین خدا را ثناگوی و خود را مبین
گرفتم که خود خدمتی کردهای نه پیوسته انعام او خوردهای
گدایی ست تسبیح و ذکر و حضور گدا را نباید که باشد غرور
و کسانی را که گرفتار خود بینی هستند را از جمله کسانی میداند که از شاهراه دین و حقیقت دور ماندهاند:
بزرگان نکردند در خود نگاه خدا بینی از خویشتن بین مخواه
زمغرور دنیا ره دین مجوی خدا بینی از خویشتن بین مجوی
سعدی همچنان انسانهای خود خواه را که جز خویشتن غم دیگران برایشان اهمیتی ندارد را مورد خطاب قرار میدهد و چنین بیان میکند که اگر خیر خواه مردم نباشید، هیچ چیز عایدتان نمیشود و به سر منزل سعادت نخواهید رسید و در حکایتی زیبا که در آن بغداد، در شبی طعمه حریق کشته بود، فردی خود خواه که خانهاش از حریق مصون ماند خدای را شکر میکند.
و سعدی در آن حکایت توانمندانه به نکوهش آن فرد میپردازد و او را به عاقبت رفتارش هشدار میدهد و به او گوش زد مینماید، کسی که خار بکارد، سمن نخواهد درود:
اگر در سرای سعادت کس است زگفتار سعدیش حرفی بست است
همیفت بسنده ست گر بشنوی که گر خار کاری سمن ندروی
3)حسد
سعدی حسد را از جمله اقبال نفسانی میداند که سر منشاء خوبیها و تصمیمات ناگواری میشود که مخالف اخلاقیات است چرا که حسد منشاء کینه، و خشم، و خشم نیز سر منشأ ظلم و ستم میباشد، و چه بسا وجود این صفت نکوهیده در شخصی علی امر غم دیگر خصوصیات پسندیدهای که دارد، باعث انجام اعمالی خلاف مردانگی و اخلاقی میشود، و سعدی تا ذکر حکایتی از پادشاهی منعم که دستی لند در سخا و کرم داشت به بیان این موضوع میپردازد:
ار قضا این پادشاه با ماتم که شهرۀ جوانمردی و عطا و بخشش است حسادت مینماید، و در مجلس از وی در آن هنگام که نامی از حاتم به عنوان بخشندهای بزرگ به میان میآید، آتش خشم و کینه در وجودش شعله ور میشود و
نمیتواند بر خشم خویش غایت آید و کسی را بر کشتن او میگمارد و...
حسد مرد را بر سر کینه داشت یکی را به خون خوردنش بر گماشت
که تا هست حاتم در ایام من نخواهد به نیکی شدن نام من
در این حکایت میبینیم که پادشاه علی الرغم صفت بخشندگی که داشت به علت وجود حسد در وجودش از شاهراه اخلاق خارج گشته است و به عملی خلاف اخلاقیات- کشتن حاتم- امر مینماید، حسد از جمله صفاتی است که آسایش و ارامش را از آدمی میگیرد و عقل را در لحظۀ زائل مینماید در نتیجه منجر به گرفتن این گونه تصمیمات میشود.
همچنین در حکایت پنجم از باب اول گلستان به بیان این موضوع میپردازد که حسد باعث ایجاد رنج و عذاب درونی برای خود حاسد میباشد و هیچ کس هم توانای خاموش کردن آتش این عذاب از درون شخص حسود نمیباشد. داستان از این قرار میباشد که سرهنگ زادهای عاقل و با کفایت از جانب حسودان دربار، متهم به خیانت میشود و چون پادشاه علت این خصم را از او پرسید، سرهنگ زاده به زیبایی پاسخ میدهد که من میتوانم همگان را از خویشتن راضی و خشنود نگه دارم، جز حسود.
توانم آن که نیاز اندرون کسی حسود را چه کنم کوز خود به رنج درست
و حتی در روایات ما آمده است که الحسود لاسود، چرا که همین نا آرامی و حس رنجش باعث رفتن به راه خطا و منافی اخلاق میشود، چرا که این ناآرامی ایجاد شده درون آدمی باعث ایجاد خشم و کینه میشود و در نتیجه عقوه معقل زائل میگردد و آدمی به خطا کشیده میشود.
4) تقلید
عبادت به تقلید گمراهی ست خنک رهروی را که آگاهی ست
سعدی در ضمن حکایتی که در آن مردم بر پرستش بتی بی جان میپرداختند، به نکوهش آنان میپردازد، چه بسا که این تقلید و پیروی کورکورانۀ آنان از رهبران دینی شان، را باعث گمراهی و شقاوت آنان میداند و حتی هنگامی هم که تلاش برای آگاهاندن آنان مینماید، ناکام میماند، چرا که جهل و نادانی آنان را مانعی برای دریافت حقیقت میبیند و از این کار منصرف میشود و میگوید:
چو دیدم که جهل اندرو محکم ست خیال محال اندرو ور غم ست
نیا رستم از حق دگر هیچ گفت که حق ز اهل باطل بباید نهفت
5) ظلم و ستم
سعدی همچنان ظلم و ستم را عامل شقاوت و نگون بختی مردمان و بالخصوص پادشاهان میداند چرا که آنان قشر توانا و قدرتمند جامعهاند و تاریخ پر است از ظلمهای بی کران پادشاهان ظالم؛ سعدی نیز بسیار توانمند و هوشمندانه مخاطبین خویش را به پرهیز از این خوی نکوهیده فرا میخواند، چرا که همانطور که خود سعدی در جای جای آثار خویش بیان کرده است هدفش از سرودن و تألیف آثارش نصیحت است.
من آنچه شرط بلاغت با تو میگویم تو خواه از سخنم پندگیر و خواه ملال (قصاید)
نصحیت کسی سودمند آیدش که گفتار سعدی پسند آیدش
اگر در سرای سعادت کس ست ز گفتار سعد، حرفی بست است
حال میبینیم که سعدی با انگیزه نصحیت گر که سعی در از بین بردن خوبیها و صفات ناپسند در وجود مخاطبین خویش و بر پایی عدل وداد و نوع دوستی و ... دارد.
و این را در کتاب بوستان به وضوح پیداست، چر اکه دغدغهی فکریش ایجاد مدینهای فاضله است. سعدی در راستای این اندیشه آسایش و ارامش رعیت و زیردستان، که قشر ضعیف جامعه آن زمان بودند را خواستار است، و در پیشبرد این انگیزه مدام پادشاهان و توانمندان را به رعایت عدل و انصاف و پرهیز از کلام فرا میخواند:
بد ظلم جایی که گردد دراز نبینی لب مردم از خنده باز
وحتی تصریح مینماید که حکومت بر اساس کفر پایه میگیرد ولی براساس ظلم نه. چرا که پادشاهی که ظلم پیشه گیرد و به مال رعبت دست درازی و غارتگری نماید. دیگر چیزی بر جای نخواهد ماند، چرا که اندک ظلم پادشاه، ظلم بی نهایت درباریان را به دنبال خواهد داشت و آنان در دست درازی به حال مردم حسودتر میشوند:
اگر زباغ رعیت ملک خورد سیبی برآورند غلامان او درخت از بیخ
به پنچ بیضه که سطان ستم روا دارد زنند لشکر یا نشست هراز مرغ به سیخ (ب1/ ح19)
و همچنین بیان میکند:
پادشاهی که طرح ظلم افکند پای دیوار ملک خویش بکند
و مردن و از هستی ساقط شدن ستمکاران را بهتر از زیستن انسان میداند:
ای زیر دست زیر دست آزار گرم تا کی بماند این بازار؟
به چه کار آیدت جهانداری؟ مردنت به که مردم ازاری (ب1/11)
و در ستایش کسانی که بر این خوی ناپسند غالب آمدهاند، چنین میگوید:
همای بر همه مرغان از آن شرف دارد که استخوان خورد و جانور نیاز دارد (ب1/ح15)
و حتی در مقام قیاس انسان مردم آزار را از حیوانات بارکش هم فروتر میبیند:
مسکین که اگر چه بی تمیز است چو بار برد عزیز ست
گاوان و خران بار بردار به ز آدمیان مردم آزار (ب1/ ح20)
6) شهوت، نفس
سعدی همچنان شهوت را در آدمی عاملی برای فراموشی حق و به بیراهه کشیده شدن و در نهایت به آتش دوزخ و عقوبتی سخت گرفتار شدن، میداند و در حکایت 33 از باب دوم آورده است که عابدی در بیشهای زندگی میکرد و چون پادشاه او را به شهر فرا میخواند طعام لذیذ و غلام و کنیز زیبا روی بروی ارزانی داشتند، مقام اینها عاملی گشت تا عابد پرهیزگار در مسیر تن پروری قرار گرفت و سعدی نیز علت این بیراهه رفتن را چنین بیان میکند:
« زلف خو برویان زنجیر پای عقل است و دام مرغ زیرک»
و همچنین نصیحتی از پدر خویش بیان میکند در پرهیز از این خوی:
پدر چون دور عمرش منقضی گشت مرا این یک نصحیت کرد و بگذشت
که شهوت آتش است از وی بپرهیز به خود بر، آتش دوزخ فکن تیز
در آن آتش نداری طاقت سوز به صبر آبی برین آتش زن امروز (ب8/ ح31)
سعدی به خوبی واقف است که چون نفس حاکم گردد و عقل مفتون و در بند میشود و فائق آمدن عقل بر نفس باعث پیروزی و به دولت رسیدن آدمی میشود و در غیر این صورت این نفس است که انسان را به طغیان علیه حق وا میدارد و چنین میگوید:
« عقل در دست نفس چنان گرفتارست که مرد عاجز با زن گربز و ...»
تمیز باید و تدبیر و عقل و آنگه ملک که ملک و دوست نادان سلاح جنگ خرد است (ب8/ ح57)
7) خشم
سعدی خشم را از جمله عواملی میداند که آتش آن ابتدا دامن خود انسان را میگیرد و در درجۀ دوم شاید به دشمن بر سر یا نه !
حتی این موضوع را ما در زندگی روزمرۀ خویش شاهد آنیم که تصمیماتی که در حالت خشم و عصبانیت میگیریم از جمله تصمیماتی است که نتایج ناگوار و مضرر آن اول دامان خود ما را میگیرد:
بلی مرد آن کس ست از روی تحقیق که چون خشم آیدش باطل نگوید (ب1/ ح34)
و سعدی در حکایتی از بوستان به تشویق و ترغیب آدمی بر فائق آمدن بر این خصلت نکوهیده دعوت مینماید، در این حکایت پادشاه درویشی جهان دیده را به مسند وزارت میرساند، وزیر سابق نیز با خباثت وزیر فعلی را متهم به نظر بازی با دو غلام پادشاه مینماید و چون پادشاه را از این امر مطلع میکند، پادشاه با درایت تمام بر خشم خویش غالب میشود و قبل از فرمان دادن به کشتن وزیر به بازخواست از وی میپردازد. و در نتیجه حقایق بر وی روشن میشود و از ریختن خونی به ناحق در امان میماند. سعدی در آخر در مقامی ناصح بسیار زیبا به توصیه بر بکار بردن عقل و کنترل خشم فرا میخواند، چرا که وجود خشم را همچون اهریمی میداند که خوبیهای پسندیده همچون انصاف، عقل، تقوی و عدل و... را که همچون فرشته هستند را از بین میبرد.
صواب است پیش از کشتن بند کرد که نتوان سه کشته پیوند کرد
خداوند فرمان و رای و شکوه زغوغای مردم نگردد ستوه
نگویم چو جنگ آوری پای دار چو خشم آمدت عقل بر جای دار
تحمل کند هرکه را عقل هست نه عقلی که خشمش کند زیر دست
چو لشکر برون تاخت خشم از کین نه انصاف ماند نه تقوی نه دین
ندیدم چنین دیو زیر فلک که از وی گریزند چندین ملک
و همچنین آورده است:
« پادشاه باید تا به حدی خشم بر دشمنان نداند که دوستان را اعتماد نماند، آتش خشم اول در خداوند خشم افتد، پس آنکه زبانه به خصم رسد یا نرسد» (ب8/ ح20)
سعدی علاوه بر اینکه لطف بی جای پادشاهان را اشتباه میداند، بیش از حد خشم راندن آنان را نیز اشتباه میداند، چرا که باعث از بین اعتماد دوستان و در نتیجه پراکنده شدن آنها میشود و پر واضح است که عدم وجود دوستان معتمد در دستگاه حکومتی باعث ترلزل آن میشود.
« خشم بیش از حد گرفتن وحشت آورد و لطف بی وقت هیبت ببرد، نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو اسیر شوند»
8) ریا
سعدی ریا از جمله صفاتی میداند که باعث ضرر و تهی و پوچ نمودن عمر آدمی میشود، چرا که همه اعمال و افعال ریاکار از روی غرض است و هیچ کدام پذیرفته نیست و عامل رستگاری وی نخواهد بود:
ای هنر ها گرفته بر کف دست عیبها برگرفته زیر بغل
تا چه خواهی فریدن ای مغرور روز درماندگی به سیم دغل (ب2/ ح6)
سعدی نحوۀ به خطا کشیده شدن توسط ریا و نتایج حاصل از آن را در حکایت 18 از باب دوم گلستان بسیار زیبا به تصویر کشیده است که در آن عابدی نظر در جلب توجه پادشاه دارد و چون خواست که به دیدار پادشاه رود، داروی لاغری میخورد تا بر نظر ارادت پادشاه بیفزاید و از قضا همان دارو موجب مرگ وی میگردد، سعدی در این حکایت به بیان دو ضرر بر عابد توجه دارد : اول اینکه جان خویش را در نتیجه این ریا از دست داد و دیگر اینکه چون نظر در غیر داشت و حسن نظر پادشاه بیش از رضایت حق برایش اهمیت داشت، باعث میشود که از خیر اخروی محروم گردد و تنها ظاهری فریبنده داشته باشد و در واقع تهی و پوچ باشد و میگوید:
آنکه چون پسته دیدمش همه مغز پوست بر پوست همچو پیاز
پارسایان روی در مخلوق پشت بر قبله میکند نماز (ب2/ ح18)
9) ترس
همچنین سعدی ترس از فقر و گرسنگی را عاملی در جهت فارغ گشتن از من و به خویشتن مشغول گشتن میداند و فقر و تنگ دستی به مستمندان را در ردیف غفلت و غرور توانمندان میداند، چرا اگر توجه به مال و حرمت بر جمع آوری هر چه بیشتر آن توانمندان از خدا و خلق خدا غافل ساخته است به خویشتن مشغول گردانیده، در مستمندان نیز ترس از فقر و تنگ دستی نیز آنان را از حق دور ساخته است.
گر اندر نعمتی مغرور و غافل گر اندر تنگ دستی خسته و ریش
چو در سرا و ضرا حالت این ست ندانم کسی به حق پردازی از خویش (ب8/ ح89)
غم فرزند و جامه و قوت بازت آرد زسیر در ملکوت
همه روز اتفاق میسازم که به شب با خدای پردازم
شب چو عقد نماز میبندم چو خورد بامداد فرزندم؟ (ب2/33)
مسئلۀ اخلاق هنجاری
در این فصل برآینم تا به بررسی این موضوع که آیا آثار سعدی مؤید نظریه (یا نظریههایی) در اخلاق هنجاری[4] هست یا نه بپردازیم.
مقصود این مطالعات اخلاقی که در راستای اخلاق هنجاری انجام میگیرد، آن است که پایهای زین احکام اخلاقی دربارۀ درست و نادرست (از حیث اخلاقی) و خوب و بد را شناسایی و تبیین کند، که یکی از مهمترین مباحث نظری و فلسفی در باب اخلاق است و هدف این رویکرد این است که به ما بگوید چه چیز درست و یا نادرست است.[5]
نظریههای اخلاقی را در کلان ترین صورت خود میتوان به دو دستۀ نظریههای نتیجه گرا و نظریههای غیر نتیجه گرا تقسیم میشوند، که نظریههای نتیجه گرا ارزش عمل و اخلاقی بودن آن را با توجه به نتیجهای که از آن حاصل میشود تعیین میکنند و نظریههای غیر نتیجه گرا عموماً تصدی میکنند که خیر و درستی یک عمل را نتیجه و اثر آن تعیین نمیکند. به نظر طرفداران این رویکرد بسیاری از اعمال ممکن است نتایجی به بار نیاورند.
غایت گرایی در آثار سعدی
ابیات و حکایات بسیاری در آثار سعدی وجود دارد که در آن سعدی یا به توصیف پیامدها و نتایج افعال میپردازد و یا صریحاً به نتایجی از انجام افعال اخلاقی و یا غیر اخلاقی ایجاد میشود اشاره مینماید و بر اساس آنها مخاطب را به انجام و یا عدم مبادرت به فعلی فرا میخواند با خواندن تک تک آثار سعدی میتوان به جرأت گفت که سعدی بیشتر از هر نظریه دیگری بر نظریه غایت گرایی تمایل دارد چرا که ما شاهد آنیم که در کلیه آثارش، سعدی عملی را صرفاً به خاطر وجود پیامدها و نتایج نیکوی آن مورد سفارش قرارداده است، به گونهای که آثار و نتایج حاصل از اعمال و افعال آدمی را آینۀ تمام نمای اعمال و منعکس شده از آنها میداند:
چو دشنام گویی، دعا نشوی به جز کشتۀ خویشتن ندروی
مگو آنچه طاقت نداری شنود که جو کشته گندم نخواهی درود
سراسر آثار سعدی لبریز از شاهد مثالهایی است، که سعدی به خاطر نتایج یک آثار، مخاطب و به انجام آن فعل اخلاقی ترغیب نموده است، و حتی طبیعت آدمی را بر این میبیند که عمل یا فعلی را تنها به خاطر نتایج خیر و نیک آن و رهایی و ترس از پیامدهای ناگوار آن انجام میدهد:
طبیعت شود مرد را بخردی به امید نیکی و بیم بدی
به طور مثال سعدی نیکی به خلق و بخشندگی و احسان را به خاطر دست یابی به مکنت و به درست رسیدن سفارش مینماید:
بزرگی بایدت بخشندگی کن که دانه تا نیفشانی نروید (ب1/ ح18)
کسی زین میان گوی دوست بود که در بند آسایش خلق بود
وهمچنین در خطاب به پادشاهان میگوید:
گزند کسانش نیاید پسند که ترسد که در ملکش آید گزند
مراعات دهقان کن از بهر خویش که وزور خوش دل کند کار بیش
بر آن باش تا هر چه نیت کنی نظر در صلاح رعیت کنی
و برای انکه پادشاهان در آینده نامشان به بزرگی و خوبی یاد شود آنان را به غریب نوازی و مراعات حال زیردستان فرا میخواند، چرا که در حکایتی در بوستان که در آن تاجری مورد دستبرد رهزنان قرار میگیرد و این را برای پادشاه مضر میداند، چرا که بسبب این امر و بی درایتی و بی توجهی پادشاه میداند، که باعث گستاخی و جسارت راهزنان شده است، و در شهر که هم امنیت از بین برود، بزرگان و اعاظم ورود نخواهند کن و در نتیجه از پادشاه نامی نکو برجای نخواهد ماند و سعدی به خاطر حفظ نام نیک پادشاهان را چنین سفارش مینماید:
غریب آشنا باش و سیاح دوست که سیاح جلاب نام نکوست
چرا رعایت عدل و عطوفت با مردم باعث میگردد که نام پادشاهان حتی پس از گذر سالهای متمادی نیز به نیکی یاد گردد:
زنده است نام فرخ نوشین روان به خیز گرچه بسی گذشت که نوشین روان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر زان بیشتر که بانگ برآید فلان نماند
سعدی حتی در حکایتی که در ان نیک مردی بر سگی، تشنه کمک مینماید و پیامبر اکرم (ص) هم در اثر این کمک او خبر میدهد، که تمام گناهان آن مرد بخشوده شده است؛ نظر دارد تا مخاطبان را آگاه نماید که نیکی با یک سگ که پایین ترین مقام است از چنین پیامد بالایی برخوردار است، و حال به هوش باشید که پیامد نیکی با نیک مردان چگونه خواهد بود!
یکی در بیابان سگی تشنه یافت برون از رمق در حیاتش نیافت
به خدمت میان بست و بازو برگشاد سگ ناتوان را دمی آب داد
خبر داد پیغمبر از حال مرد که داور گناهان او عفو کرد
کسی با سگی نیکویی گم نکرد کجا گم شود خیر با نیکمرد
با وجود این ما میبنیم که سعدی بر وجود نتایج فعل اخلاقی چه در این دنیا و چه در آخرت اعیان دارد و توصیهها و سفارشهای بی شمار، در آثارش مشهود است که افعالی را صرفاً به خاطر نتایج نیک و مطلوبی که از آنها پدید میآید، توصیه مینماید و یا به طور ضمنی و یا تصریحاً به توصیف آن پیامدها میپردازد، اما احسان از جمله مواردی است که بسیار مورد توجه و تأکید وی قرار گرفته است و حتی یک باب بوستان را بدان اختصاص داده است و باید ان حکایات و امثال فراوان به توصیف نتایج فعال اخلاقی و تأکید بر انجام آن فعل پرداخته است و همچنین مخاطبین خویش را از عواقب و آثار سوئی که از ناعدالتی، ظلم و بی رحمی که با زیردستان ایجاد میشود، بر حذر میدارد و مدام با بیان چرخنده بودن روزگار و اینکه دست قصاص برگریان ظالم و بی عدالت خواهد انداخت و ستمگر را به سبب ظلم و تعددیهای فراوان به زیر خواهد کشاند، سعی در متنبه ساختن مخاطبین دارد:
کرم کن نه پرخاش و کین آوری که عالم به زیر نگین آوری
مزن بر سر ناتوان دست زور که روزی در افتی با پایش چو مور
سعدی در ضمن بیان پیامدهای ناشی از احسان به خاصیت تأثیر گذار آن بر دشمن اشارهای که احسان و کرم دل دشمن را نرم مینماید و آنان را به جانب صاحب کرم معطوف مینماید:
گر اندیشه باشد زمحنت گزند به تعویذ احسان زبانش بند
عدو را به جای خشک زر بریز که احسان کند کند دندان تیز
وضمن بیان این خاصیت تأثیر گذار احسان که از آن به عنوان تعویذ یاد میکند، شاهد مثالهایی بیان میکند که حتی احسان بر روی حیوانات درنده خو نیز تأثیر گذار میباشد:
بدان را نوازش کن ای نیکمرد که سگ باس داری چون نان توخورد
بر این مرد کند است دندان بوز که مالد زبان بر پینوش دو روز
سعدی همچنان علاوه بر تأکیدهای مؤکدی که بر انجام احسان دارد، احسانی را برترین احسان میداند که در پاسخ بدی شخص مقامت از خود نشان دهی و در ضمن این مضمون حکایتی از مردی که خوش بر گل گیر کرده بود و بر جهان و جهانیان و پادشاه ناسزا میگفت را بیان میکند که از قضا پادشاه نیز از آن حوالی عبور میکرد و سخنان پیرمرد را میشنود، اما در ازای بی احترامی او بر او لطف و مهربانی مینماید و لباس و اسب به او میبخشد:
بدی را بدی سهل باشد جزا اگر مردی احسن الی مت اما
چرا که این نوع احسان را از جمله اخلاق دل آگاهان میداند که در مقابل ستم و درشت خویی به لطف و مهربانی میگرایند و از خود ملاطفت نشان میدهند:
هنرور چنین زندگانی کند جفا بیند و مهربانی کند
از جمله حکایاتی که سعدی در آن به پیامدهای بزرگ و والایی که ناشی از کوچکترین احسانها میباشد میتوان به این حکایت اشاره کرد که جوانی با پرداخت یک چهارم مثقال سیم به پیرمردی، احتیاج او را رفع مینماید، از قضا روزی جوان گرفتار مردان حکومتی میشود و محکوم به قتل میگردد، پیرمرد با دیدن جوان به طرح حیله برای نجات جوان میپردازد و به دروغ فریاد میزند که شاه مرده است، ولولهای به پا میشود و جوان از معرکه میگریزد و چون از جوان میپرسند که چگونه جان سالم به در بردی پاسخ میدهد:
به کوشش فرو برد کای هوشمند به جای و دانگی رهیدم ز بند
یکی تخم در خاک از آن مینهد که روز فروماندگی بردمد
جوی باز دارد بلائی درشت عصایی شنیدی که عوجی[6] بکشت
حدیث درست آخر از مصطفی ست که بخشایش خیر دفع بلاست[7]
سعدی همچنان در توصیفی زیبا مردان کریم و بخشنده را همچون درختی پر بارو جز آنها همچون هیزم خشک میداند.
درختی ست مرد کرد باردار وزو بگذری هیزم کوهسار
حطب را اگر تیشه بر پی زنند درخت برومند را کی زنند
با توجه به ابیات و مثالهای فوق الذکر دریافتیم که سعدی به نتایج و پیامدهای ناشی از فعال اخلاقی بسیار توجه دارد و مخاطب را به انجام آن ترغیب مینماید اما آنچه را قابل تأمل است اینکه گاه این پیامدها در این دنیا جلوه مینماید و گاه در نتایج آن منوط به آخرت است و در جهان دیگر جلوه مینماید که سعدی بر هر دو آنها التفات دارد.
و ما در بخشهای بعدی به بررسی هر دو میپردازیم.
پیامدهای اعمال در زندگی دنیوی
همان طور که پیشتر ذکر گردید سعدی بر پیامدهای اعمال اعم از خوب و بد دقت نظر دارد و مخاطب را به خاطر پیامد نیک افعال اخلاقی به انجام آن تشویق مینماید. و یا به تحذیر از عمل غیر اخلاقی به دلیل عقوبت آن وامیدارد؛ اما از آنجایی که انجام فعل اخلاقی ممکن است محرومیتهایی برای فاعل آن به همراه داشته باشد چرا که همیشه رسیدن به نتایج عالیه افعال اخلاقی خواه ناخواه مستوجب تحمل سختیهای فراوانی ست و چنین میگوید که بدست آوردن کلی بدون وجود خاطر میسر نمیشود.
وجنات عدن حففت بمکاره فلاسد من شوک علی ففن السر (غزلیات)
آری چنین است که بهشت عدن، محصور در میان نگاره است چرا که گل بی خار میسر نشود در بستان و همچنین در جایی دیگر میگوید:
تا نپاشی تخم طاعت، دخل عیش برنگیری، رنج بین و گج یاب (غزلیات)
سعدی که بر این محرومیتها و سختیها آگاه است لذا با اشاره به نتایج یکی که از انجام اعمال نیک در این و بنابراین فاعل آن ایجاد میگردد؛ سعی در ترغیب مخاطبیت خویش داری و همچنین با بیان نتایج ناگوار اعمال منافی اخلاق سعی در تحذیر مخاطب از انجام آن فعل داری که این را سعدی با هوشمندی تمام در داستان از پادشاهی ظالم که خران رعیت را به نعما میبرد میتوان دید چرا که در این حکایت سعدی نظر دارد تا پادشاهان را از ظلم و تعدی بر زیردستان بر حذر دارد، حکایت از این قرار است که پادشاه همراهان خود را در شکار گم مینماید و شب را در میان دهی به سر میکند و از قضا شاهد صحبت پدر و پسری در نکوهش ظلم خود مبنی بر غارت خران میشود و میبیند که از ترس به یغما رفتن خرشان، آن حیوان بی زبان را لنگ میکنند، دیگر روز چون به درگاه خویش میرود، از خشم دستور میدهد که پیرمرد را به بند بکشند و فرمان کشتن وی را صادر میکند پیرمرد نیز چون خود را از آب از سرگذشته میبیند، جسورانه سخن میگوید و پادشاه را متوجه آثار سوء ناشی از ظلم و ستم خود مینماید:
تو را چاره از ظلم برکشتن است نه بیچارۀ بی گنه کشتن است
چو بیداد کردی توقع مدار که نامت به نیکی رود در دیار
نماند ستمکار بد روزگار بماند بر او لعنت پایدار
و با بیان محنت پایدار و از بین رفتن نام نیکو برای پادشاه سعی در ترغیب پادشاهان به رعایت عدل و انصاف دارد و همچنان برای اینکه مخاطب را به نوعی دوستی فراخواند، نتیجۀ حاصل از این نوع دوستی را رفع درد و غم از تن و دل فاعل آن می داند:
نخواهی که باشد دست دردمند دل دردمندان برآور زبند
خواهی که خدای برتو بخشد با خلق خدای کن نیکویی (ب1/ ح20)
کسی دانۀ نیک مردی نکاشت کند و خرمن کام دل برنداشت
نخواهی که باشی پراکنده دل پراکندگان را ز خاطر مهل