تهيه كننده و تنظيم: منصوره اميري نژاد
قرآن
مقدمه:
از جانبی قرآن مجید کتابی است همگانی و همیشگی و همه را مورد خطاب قرار داده بمقاصد خود ارشاد و هدایت میکند و نیز با همهبمقام تحدی و احتجاج می آید و خود را نور و روشن کننده و بیان کننده همه چیز معرفی میکند و البته چنین چیزی در روشن شدن خود نباید نیازمند دیگران باشد.
● وجوه و نظائر در قرآن
یکی از مسایل قرآنی،مساله«وجوه و نظائر»است،که راه احتمال را در فهممعانی قرآن باز نموده و گاهی موجب اشتباه برخی و گاه موجب دست آویزی برایفتنه جویان شده است.فهم معانی قرآن نیاز به ورزیدگی و اندیشه عمیق دارد تاامکان سد احتمالات میسر گردد،لذا شناخت وجوه و احتمالات و نیز اشباه و نظائریک ضرورت تفسیری به شمار میرود.در این زمینه کتابها و رسالههای فراوانینوشته شده و نیز تالیفاتی با عنوان«غریب القرآن»یا«تاویل مشکل القرآن»ارائهشده است.پیشینیان در این زمینه کوشش فراوانی نموده و برای حل مشکلاتقرآنی آثار نفیسی از خود به یادگار گذاردهاند.
اولین کسی که در این وادی قدم نهاد،ابو الحسن مقاتل بن سلیمان بلخیخراسانی(متوفای ۱۵۰)است.وی از تابعین بنام شمرده اکنون در دست رسم است و با ضمیمه تحقیق دکتر عبد الله محمود شحاتهٔ به سال ۱۹۷۵ م به چاپ رسیده است. میشود.
پس از وی افراد دیگری نیز در این مسیر گام نهادهاند.به گفته جلال الدینسیوطی،ابو الفرج(متوفای ۵۹۷)،واعظ و محدث و مفسر معروف و ابن دامغانی وابو الحسین محمد بن عبد الصمد مصری و ابن فارس و دیگران،در این زمینهکتابهایی نوشتهاند،که کتاب ابن فارس در اختیار جلال الدین سیوطی بوده و درکتاب«اتقان»از آن نقل کرده است.
عمدهترین کتاب در دست در این زمینه کتاب«وجوه و نظائر»نوشته ابو الفضلحبیش بن ابراهیم تفلیسی(متوفای حدود سال ۶۰۰) است.این کتاب به فارسینگاشته شده و دکتر مهدی محقق آن را تحقیق نموده در اختیار خوانندگان قرار دادهاست.این کتاب در واقع،تکمیل شده کتاب مقاتل ابن سلیمان است.مؤلف ابتدا بهعربی بر آن افزوده سپس با اضافاتی آن را به فارسی در آورده است. خود چنین گوید:
«چون از تصنیف کتاب«بیان التصریف»بپرداختم،نگاه کردم به کتاب«وجوهالقرآن»که مقاتل بن سلیمان رحمهٔ الله به تازی ساخته بود بسیار کلمت را از اسماء و افعال وحروف که او شرح آن،دو وجه یا سه وجه بیان کرده بود،در کتاب تفسیرابو الحسین ثعلبی رحمهٔ الله هر کلمتی را چهار و پنج وجه موجود یافتم و بسیار کلمت را کهاو سه و چهار وجه گفته بود،در تفسیر ثعلبی هر یک را شش و هفت وجه معنییافتم.و بسیار کلمت را وجوه فرو گذاشته بود.و نیز ترتیب کتاب نه بر طریقی نهادهبود که استخراج آن چه طلب کنند به وقتحاجتشرح وجوه آن کلمت را به زودیبیابند.پس چون احوال کتاب وی بدین صفت دیدم خواستم که در وجوه قرآنکتابی سازم کامل و مفید که آن چه در کتاب ثعلبی و تفسیر سور آبادی و تفسیر نقاشو تفسیر شاپور و تفسیر واضح و در کتاب مشکل(ابن)قتیبه و کتاب غریب القرآنعزیری در وجوه قرآن بیان کرده است،بر طریق اختصار آن جمله در کتابم موجودباشد...و بر وسع طاقتشرح وجوه هر کلمتی را به پارسی واضح بیان کردم و هر وجهی چند آیت از قرآن به دلیل آوردم...».
▪ تعریف وجوه و نظائر
وجوه،درباره محتملات معانی به کار میرود و نظائر،درباره الفاظ و تعابیر.اگردر لفظ یا عبارتی چند معنا احتمال رود،این معانی را«وجوه»گویند.بدین معنا کهعبارت مذکور را بتوان بر چند وجه تعبیر کرد و هر وجهی را تفسیری شمرد.نظائر درالفاظ یا تعابیر مترادفه به کار میرود و آن هنگامی است که چند لفظ(کلمه یا جمله)
یک معنای تقریبی واحد را افاده کنند.این بیشتر در الفاظی یافت میشود که دارایمعانی متقارب و مترادف باشند و جدا ساختن آنها گاه دشوار مینماید.در قرآن ازهر دو نوع فراوان یافت میشود.لذا شناخت وجوه و نظائر در قرآن یک ضرورتتفسیری به شمار میرود.
جلال الدین سیوطی در تعریف وجوه چنین گوید:«فالوجوه للفظ المشترک الذییستعمل فی عدهٔ معان،کلفظ الامهٔ.. ،وجوه لفظ مشترکی را گویند که در چند معنابه کار میرود،مانند لفظ«امت»که به سه معنا آمده:ملت،طریقت و مدت».امتبه معنای ملت در آیه و کذلک جعلناکم امهٔ وسطا،این چنین است که ما شمار را ملتیمیانه قرار دادیم».امتبه معنای طریقت نظیر آیه: انا وجدنا آبائنا علی امهٔ و انا علیآثارهم مقتدون (۵) ،ما پدرانمان را بر طریقتی[روشی]یافتیم و ما همان را دنبالمیکنیم».امتبه معنای مدت نظیر آیه: و قال الذی نجا منهما و ادکر بعد امهٔ... (۶) ،و آنکس از آن دو[زندانی]که نجات یافته و پس از مدتی[یوسف را]به خاطر آورده بود،گفت...».
در تعریف نظائر گوید:«و النظائر،کالالفاظ المتواطئهٔ...،نظائر الفاظی را گویند کهبا یک دیگر هم آهنگ و هم تا باشند»مانند الفاظ مترادفه که معانی آنها یکسان یانزدیک به هم باشند.
وجوه محتمله در الفاظ و عبارات قرآن،به ویژه در جملههای ترکیبی-چنان چهاشارت رفت-فراوان است و تا کسی این وجوه محتمله را نداند،درست را ازنادرست تشخیص نخواهد داد و بر حقیقت تفسیر آیه آگاه نخواهند شد چه پی بردنبه حقیقت،به میزان تشخیص و توانایی جدایی صحیح از مستقیم بستگی دارد.بههر تقدیر در قرآن این ویژگی وجود دارد که در بسیاری از تعابیر آن راه احتمالات بازاست.برای روشن شدن معنا باید راه احتمالات سد شود.
مولا امیر مؤمنان علیه السلام فرموده:«القرآن حمال ذو وجوه،قرآن محتملات گوناگونیرا پذیرا است».هر یک از آیات کشش معانی مختلفی را دارد لذا باید اندیشید تا راهدرست را برای رسیدن به معانی صحیح یافت.این سخن را علی علیه السلام هنگامی به ابنعباس فرمود که خواست او را به احتجاج با خوارج روانه کند.آن گاه دستور فرمود:
«لا تخاصمهم بالقرآن،فان القرآن حمال ذو وجوه تقول و یقولون...و لکن حاججهمبالسنهٔ،فانهم لن یجدوا عنها محیصا ،با قرآن با آنان درگیر نشو،زیرا قرآن معانیگوناگونی را پذیرا است،میگویی و میگویند...ولی با سنتبا آنان از در گفتگودر آی،زیرا راه چارهای جز پذیرفتن و تسلیم شدن نخواهند داشت».ابن عباس باانجام دستور امیر مؤمنان بر خصم پیروز گردید.
از این رو،از قتادهٔ بن سلیمان نقل است که گفت:«لا یکون الرجل فقیها کل الفقهحتی یری للقرآن وجوها کثیرهٔ،فقیه توانا کسی است که برای قرآن وجوه محتملهفراوان بداند».از ابو الدرداء نیز روایتشده:«انک لن تفقه کل الفقه حتی تری للقرآنوجوها» .پس درک صحیح قرآن در آن است که یک مفسر دانا تمامی وجوه محتملهآیات را بداند و بتواند صحیح آن را از سقیم جدا سازد.لذا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودهاست:«القرآن ذلول ذو وجوه،فاحملوه علی احسن الوجوه ،قرآن هم چون شتر رام به هر طرف میتوان او را برد،ولی آن را بر بهترین وجه راه برید».
● قرآن خود چگونه تفسیر میپذیرد؟
از جانبی قرآن مجید کتابی است همگانی و همیشگی و همه را مورد خطاب قرار داده بمقاصد خود ارشاد و هدایت میکند و نیز با همهبمقام تحدی و احتجاج میآید و خود را نور و روشن کننده و بیان کننده همه چیز معرفی میکند و البته چنین چیزی در روشن شدن خود نباید نیازمند دیگران باشد.
و نیز در مقام احتجاج باینکه کلام بشر نیست میگوید قرآن کلام یکنواختی است که هیچگونه اختلافی در آن نیست و هر گونه اختلافی که بنظر میرسد بواسطه تدبر در خود قرآن حل میشود و اگر کلام خدا نبود این طور نبود.و اگر چنین کلامی در روشن شدن مقاصد خود حاجتبچیزی دیگر یا کسی دیگر داشت این حجت تمام نبود.
زیرا اگر مخالفی مورد اختلافی پیدا کند که از راه دلالت لفظی خود قرآن حل نشود از هر راه دیگری غیر لفظ حل شود مانند اینکه ارجاع به پیغمبر اکرم (ص) شود و وی بدون شاهدی از لفظ قرآن بفرماید مراد آیه چنین و چنان است البته مخالفی که معتقد بعصمت و صدق آنحضرت نیست اقناع نخواهد شد و بعبارت دیگر بیان و رفع اختلاف پیغمبر اکرم (ص) مثلا بدون شاهد لفظی از قرآن تنها بدرد کسی میخورد که بنبوت و عصمت آنحضرت ایمان داشته باشد و روی سخن و طرف احتجاج در آیه «افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» با مخالفین دعوت و کسانی است که ایمان بنبوت و عصمت آنحضرت ندارند.و قول خود آنحضرت بیشاهد قرآنی مسلم آنان نمیباشد.
و از طرف دیگر خود قرآن ببیان و تفسیر پیغمبر اکرم (ص) و پیغمبر اکرم ببیان و تفسیر اهل بیتخود حجیت میدهد.
نتیجه این دو مقدمه اینست که در قرآن مجید برخی از آیات با برخی دیگر تفسیر شود و موقعیت پیغمبر اکرم (ص) و اهل بیت او در برابر قرآن موقعیت معلمین معصومی باشد که در تعلیم خود هرگز خطا نکنند و قهرا تفسیری که آنان کنند با تفسیری که واقعا از انضمام آیات بهمدیگربدست میآید مخالف نخواهد بود.
خدای متعال در کلام خود میفرماید: «و اعبدوا الله و لا تشرکوا به شیئا» ترجمه: خدا را بپرستید و هیچ چیزی را-در عبادت-شریک او قرار مدهید) و ظاهر این کلام نهی از پرستش معمولی بتها است چنانکه میفرماید: «فاجتنبوا الرجس من الاوثان» ترجمه:دوری گزینید از پلیدیها که بتها باشند) .
ولی با تامل و تحلیل معلوم میشود که پرستش بتها برای این ممنوع است که خضوع و فروتنی در برابر غیر خدا است و بتبودن معبود نیز خصوصیتی ندارد چنانکه خدای متعال اطاعتشیطان را عبادت او شمرده میفرماید: «الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان» ترجمه:آیا فرمان ندادم به شما ای بنی آدم که شیطان را مپرستید) .
و با تحلیلی دیگر معلوم میشود که در طاعت و گردن گذاری انسان میان خود و غیر فرقی نیست و چنانکه از غیر نباید اطاعت کرد از خواستهای نفس در برابر خدای متعال نباید اطاعت و پیروی نمود چنانکه خدای متعال اشاره میکند: «افرایت من اتخذ الهه هواه» ترجمه:آیا دیدی کسی را که هوای نفس خود را خدای خود قرار داده) .
با تحلیل دقیقتری معلوم میشود که اصلا بغیر خدای متعال نباید التفات داشت و از وی غفلت نمود زیرا توجه بغیر خدا همان استقلال دادن باو و خضوع و کوچکی نشان دادن در برابر اوست و این ایمان روح عبادت و پرستش میباشد خدای متعال میفرماید: «و لقد ذرانا لجهنم کثیرامن الجن و الانس تا آنجا که میفرماید: اولئک هم الغافلون» ترجمه:سوگند میخورم ما بسیاری از جن و انس را برای جهنم آفریدیم-تا آنجا که میفرماید:آنان همان غفلت کنندگان-از خدا-هستند) چنانکه ملاحظه میشود از آیه کریمه: «و لا تشرکوا به شیئا» ابتدائا فهمیده میشود اینکه نباید بتها را پرستش نمود و با نظری وسیعتر اینکه انسان از دیگران بغیر اذن خدا پرستش نکند و با نظری وسیعتر از آن اینکه انسان حتی از دلخواه خود نباید پیروی کند و با نظر وسیعتر از آن اینکه نباید از خدا غفلت کرد و بغیر او التفات داشت.
همین ترتیب یعنی ظهور یک معنای ساده ابتدائی از آیه و ظهور معنای وسیعتری بدنبال آن و همچنین ظهور و پیدایش معنائی در زیر معنائی در سرتاسر قرآن مجید جاری است و با تدبر درین معانی معنای حدیث معروف که از پیغمبر (ص) ماثور و در کتب حدیث و تفسیر نقل شده است: «ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الی سبعهٔ ابطن» روشن میشود.
بنابر آنچه گذشت قرآن مجید ظاهر دارد و باطن (یا ظهر و بطن) که هر دو از کلام اراده شدهاند جز اینکه این دو معنی در طول هم مرادند نه در عرض همدیگر نه اراده ظاهر لفظ اراده باطن را نفی میکند و نه اراده باطن مزاحم اراده ظاهر میباشد.
۱) انسان در زندگی ابتدائی خویش که دنیوی و موقتی است مانند یک حبابی خیمه هستی خود را روی دریای بیکران ماده زده در همه فعالیتهائی که در مسیر وجود میکند سر سپرده امواج خروشان ایندریایبیکران است و سر و کار با ماده دارد.
حواس بیرونی و درونیش بماده و مادیات مشغول و افکارش نیز پای بند معلومات حسیاش میباشد، خوردن و آشامیدن و نشستن و برخاستن و گفتن و شنودن و رفتن و آمدن و جنبیدن و آرمیدن و بالاخره همه فعالیتهای زندگی را روی ماده انجام میدهد و فکری جز این ندارد.
و گاهی که پارهای از معنویات را مانند دوستی و دشمنی و بلندی همت و بزرگی مقام و نظائر آنها تصور میکند، اکثریت افهام آنها را بواسطه مجسم ساختن مصداقهای مادی در نظر تصور میکنند چنانکه شیرینی پیروزی را با شیرینی قند و شکر و جاذبه دوستی را با کشش مغناطیس و بلند همتی را با بلندی مکان یا جای یکی از ستارگان و بزرگی مقام را با بزرگی کوه یا نظیر آن حکایت مینمایند.
در عین حال افهام در توانائی درک و تفکر معنویات که از جهانی وسیعتر از ماده میباشند مختلفند و مراتب گوناگون دارند، فهمی است که در تصور معنویات هم افق صفر است و فهمی است که کمی بالاتر از آن میباشد و بهمین ترتیب تا برسد به فهمی که با نهایت آسانی وسیعترین معنویات غیر مادی را درک میکند.
و در هر حال هر چه توانائی فهمی در درک معنویات بیشتر باشد بهمین نسبت تعلقش بجهان ماده و مظاهر فریبندهاش کمتر و همچنین هر چه تعلق کمتر توانائی درک معنویات بیشتر میباشد، و با این وصف افراد انسان با طبیعت انسانی که دارند همگی استعداد این درک را دارند و اگر استعداد خود را ابطال نکنند قابل تربیتند.
۲) از بیان گذشته این نتیجه بدست میآید که معلومات هر یک از مراتب مختلف فهم را بمرتبه پائینتر از خود نمیشود تحمیل کرد و گرنه نتیجه معکوس خواهد داد و مخصوصا معنویاتی که سطحشان از سطح ماده و جسم بسی بالاتر است اگر بیپرده و پوست کنده بفهم عامه مردمکه از حس و محسوس تجاوز نمیکند تحمیل شود بکلی ناقض غرض خواهد بود.