مرکز دانلود خلاصه کتاب و جزوات دانشگاهی

مرکز دانلود تحقیق رايگان دانش آموزان و فروش آنلاين انواع مقالات، پروژه های دانشجويی،جزوات دانشگاهی، خلاصه کتاب، كارورزی و کارآموزی، طرح لایه باز کارت ویزیت، تراکت مشاغل و...(توجه: اگر شما نویسنده یا پدیدآورنده اثر هستید در صورت عدم رضایت از نمایش اثر خود به منظور حذف اثر از سایت به پشتیبانی پیام دهید)

نمونه سوالات کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات کارشناسی دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات دانشگاه پيام نور (سوالات عمومی)

کارآموزی و کارورزی

مقالات رشته حسابداری و اقتصاد

مقالات علوم اجتماعی و جامعه شناسی

مقالات روانشناسی و علوم تربیتی

مقالات فقهی و حقوق

مقالات تاریخ- جغرافی

مقالات دینی و مذهبی

مقالات علوم سیاسی

مقالات مدیریت و سازمان

مقالات پزشکی - مامایی- میکروبیولوژی

مقالات صنعت- معماری- کشاورزی-برق

مقالات ریاضی- فیزیک- شیمی

مقالات کامپیوتر و شبکه

مقالات ادبیات- هنر - گرافیک

اقدام پژوهی و گزارش تخصصی معلمان

پاورپوئینت و بروشورر آماده

طرح توجیهی کارآفرینی

آمار سایت

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 503
  • بازدید دیروز : 3268
  • بازدید کل : 13121903

نظام آموزشی هند


نظام اجتماعی

 

مقدمه

واژه نظام را در فارسی به جای «سیستم» به کار می بریم و منظور از آن، مجموعه ای از انسان ها به صورت فردی و یا گروهی و مجموعه ای از نهادها است که با یکدیگر روابط مشخصی در یک زمان و مکان مشخص بر قرار می کنند. اما باید توجه داشت که قرار گرفتن افراد در رابطه با یکدیگر در مجموعه های کوچک یا بزرگ لزوما از این «جمع» ها یک نظام نمی سازد.

مفهوم نظام در علوم اجتماعی لااقل به دو صورت نزدیک به هم به کار رفته است نخست به معنای واژه ای عمومی که منظور در آن از روابط، مبادلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و غیره است که لزوما نمی توان در آنها هیچ گونه «جبر» و الزامی دید و تنها می توان ادعا کرد که روابطی «اتفاقی» نبوده و بنابراین قابل تعبیر و توضیح دادن هستند.

اما ساختار در معنایی سخت تر نیز در علوم اجتماعی به کار رفته است و آن به وسیله ساختارگرایان بوده است. از نگاه این گروه روابط میان انسان ها، گروه ها و نهادها نه تنها «اتفاقی» نیستند ، بلکه از نظم و منطقی خاص تبعیت می کنند که اگر بتوانیم آن را به دست بیاوریم می توانیم تا حد زیادی این روابط و نتایج آنها را «پیش بینی» کنیم.

جدل میان ساختارگرایان در هر دو معنی که در بالا گفتیم و سایر نظریه پردازان در علوم اجتماعی تقریبا از ابتدای شروع این علوم تا امروز وجود داشته است و هنوز به نتیجه مشخص و قابل دفاعی در هیچ یک از دو طرف نرسیده است. در این امر باید نقش پیچیده شدن هر چه بیشتر روابط و فرایندهای اجتماعی را نیز در نطر داشت. در حقیقت، هر اندازه جوامع انسانی بزرگ تر می شوند یعنی جمعیت های بیشتری را در محدوده هایی نسبتا کوچکتر جای می دهند و انباشت جمعیت و روابط را بالا می برند و هر اندازه ، انسان ها، گروه ها و نهادها، به جای آنکه تنها یک نقش و وظیفه و کارکرد داشته باشند، از نقش ها، وظایف و کارکردهای متعددی برخوردار می شوند، به صورت تصاعدی بر میزان داده ها و عوامل موثر بر شکل گیری و تحول روابط اجتماعی افزوده می شود. و هر اندازه این پیچیدگی بیشتر می شود، استدلال «پیش بینی پذیری» تضعیف می شود.

با وجود این، باید توجه داشت که «پیش بینی پذیری» خود باید در شرایط پیچیده امروز دوباره تعریف شود. به معنای دیگر، درست است که امروز آنقدر تعداد عوامل موثر بر روابط اجتماعی زیاد است که «پیش بینی» به خودی خود تقریبا غیر ممکن است، اما این بدان معنا نیست که این عوامل موثر در یک «بازی بی قاعده و اتفاقی» عمل می کنند. آنچه می توان در این مورد گفت، حال چه ساختار گرا از نوع سخت آن باشیم و چه اصولا به نوعی از ساختار باور داشته باشیم ، آن است که نظام های اجتماعی نمی توانند بدون وجود نظمی درون خود به حیات خویش ادامه بدهند. وجود این نظم البته به معنی وجود «قانون» یعنی وجود «جبر» نیست. اما باید بر این نکته تکیه کرد که ناتوانی ما در درک نظم موجود، این نظم را از میان نمی برد. افزون بر این درک این نظم خود یک امر تقریبی است یعنی ما لزوما تمام نظم را و تمام سازوکارهای ظریف آن را تشخیص نمی دهیم، اما می توانیم روند ها و گرایش های مهم را تشخیص دهیم.

مثالی در این مورد موضوع را روشن می کند. امروز ما در جامعه ای زندگی می کنیم که میزان باسوادی در آن تقریبا نزدیک به صد در صد است و میزان جمعیت جوان در آن بیش از دو سوم کل جمعیت است. اگر این داده ها را با داده های مشابهی برای مثال در صد سال پیش مقایسه کنیم، بدون شک باید درک کنیم که چنین جامعه ای را نمی توان همچون صد سال پیش مدیریت کرد. «نظم» مورد بحث ما به همین امر بر می گردد، یعنی فرایندی که جمعیتی جوان و با سواد را به وجود آورده است در خود دارای نیرویی است که صرفا به ایجاد این جمعیت محدود نمی شود و در ادامه حرکت خود نیازهایی را به وجود می آورد که باید ارضا شوند وگرنه جامعه خود را با خطراتی روزافزون روبرو می کند.

اگر حتی همین موضوع نسبتا ساده را درک کنیم خواهیم فهمید که به کار گیری ابزارهایی که به جای ارضای نیاز ها تلاش می کنند آن نیاز ها را از بین بببرند ، نه تنها منطقی نیست ، بلکه دیر یا زود کار را بن بستی می کشاند ، که به آن یک بن بست ساختاری می توان نام داد. و اگر این بن بست با راه های منطقی باز نشود، در خود نوعی انرژی منفی ذخیره می کند که می تواند کا را به بالا گرفتن تنش ها تا حدود بسیار سختی در سطح جامعه بکشاند. از جمله از طریق افزایش آسیب ها و مسائل اجتماعی که در یادداشت های بعدی درباره آنها سخن می گوئیم. (ناصر فکوهی)

 

خرده نظام ها ی نظام اجتماعی کل

در میان خرده نظام های هر جامعه، خرده نظام فرهنگی در بالاترین جایگاه قرار دارد، به این معنا که سایرنظام ها، الگوهای رفتاری و هنجاریِ خود را از او می گیرند و نظم و ترتیبات خود را بر اساس اطلاعات صادرشده از سوی او تنظیم می کنند. ایجاد اختلال در این نظام موجب اختلال در دیگر نظام ها و نابسامانی کل جامعه می شود. هر یک از خرده نظام ها قلمروی وظایف معین و کارکرد مشخصی دارند. هرگاه یکی از آنها قلمرو خود را بسط دهد، بر دیگران مسلط شود و فضا را برای دیگران تنگ کند، جامعه دستخوش عدم تعادل و بی ثباتی می گردد. در جوامع سنتی، خرده نظام سیاسی و در جوامع مدرن، خرده نظام اقتصادی بر جامعه مسلط اند. خرده نظام سیاسی به دلیل بهره مندی از ابزار قدرت، بیش از دیگران مشتاق بسط قلمروی خویش است. اگر قدرت سیاسی گسترش ‌یابد، هنجارها توسط او تعریف می شود و روابط اجتماعی و سپس ساختارهای سیاسی و اقتصادی بر اساس آن هنجارها شکل می گیرند. این اختلال در نظام هنجاری، تعادل کل جامعه را بر هم می زند. برای فهم چه گونگی رابطه خرده نظام ها با یکدیگر و عواقب دخالت نظام سیاسی بر نظام فرهنگی، ابتدا تصویری کلی از خرده نظام های یک جامعه و کارکرد و وظایف هر کدام:

در نظر پارسونز، جامعه انسانی به عنوان یک نظام کنش را می توان به چهار بخش تقسیم کرد: نظام جامعه پذیری (یا نظام درونی سازی فرهنگ که به اختصار آن را نظام فرهنگی می نامیم)، نظام اجتماعی، نظام سیاسی و نظام اقتصادی. نهاد جامعه پذیری، مجموعه شبکه فرآیندهای جامعه پذیری اعضای جامعه است که از گذر آن فرهنگ به کنشگران اجتماعی عرضه شده و به آن ها انتقال می یابد و اینان آن را درونی می کنند و به این سان فرهنگ یک عامل مهم ِ انگیزه رفتار اجتماعی شان می شود. کارکرد جامعه پذیری عمدتا از آن خانواده و نظام آموزشی جامعه است*، اما جز این دو، گروه ها و مراکز بسیاری مستقیم و غیرمستقیم در چنین کارکردی سهیم اند: همه فعالیت های تربیتی، گروه های دوستان، همسالان، همکاران یا هم محله ای ها، مراکز فرهنگی و مذهبی مانند فرهنگسراها، مساجد، هیأت های مذهبی، وسایل ارتباط جمعی، سندیکاها و احزاب سیاسی، فعالیت های فکری و هنری و …

 

 

نظام اجتماعی:

شامل مجموعه نهادهایی ست که کارکردشان ایجاد و حفظ همبستگی هایی ست که یک جامعه از اعضایش توقع دارد، نهادهایی که هماهنگی های لازم برای عملکرد اجتماع را ایجاد می کنند که نه خیلی آشفته باشد و نه خیلی همستیزانه. در واقع نظام اجتماعی، از مجموع روابطی که کنشگران یک جامعه را با هم متحد و به یکدیگر وابسته و همبسته می کند و انسجام و یکپارچگیِ دست کم نسبی جامعه را تأمین می کند، تشکیل شده است. نظام اجتماعی، هم نظارت اجتماعی ست و هم یک اصل تشویق و تنبیه، و می توان آن را به شیوه ای عینی تر شامل نهادهای اجتماعی، سازمان ها، جنبش های اجتماعی و گروه های فشار دانست که اعضای یک جامعه را دور هم جمع و با هم مرتبط می کند، و از گذر آن ها اینان از منافع شان دفاع و نیازهایشان را تأمین می کنند و هدف هایشان را تحقق می بخشند* و **. یکی از ساخت یافته ترین اجزا نظام اجتماعی، نظام دیوانی و اداری است.

 

نظام سیاسی:

در این جا سیاست در معنای خاصی موردنظر است و آن عبارت است از هر نوع تصمیم گیری و بسیج منابع انسانی برای رسیدن به هدفی کم و بیش آشکار که جامعه معین کرده و پیگیری می کند. سیاست شامل یک یا چند هدف تعریف شده جمعی و بسیج منابع در راستای این هدف ها و تصمیم گیری لازم برای رسیدن به این هدف هاست، یا مجموعه کنش هایی که منجر به تصمیم گیری (یافتن هدف ها و ارائه راهکارها) و اجرای تصمیمات می شوند. به این ترتیب سیاست معنای وسیعی می یابد به نحوی که همه صورت های تصمیم گیری، سازماندهی و بسیج منابع نظام را در بر می گیرد. در این معنا مرد سیاست هم در شرکت بازرگانی حضور دارد هم در حزب هم در خودِ دولت. پس کنش سیاسی تنها در نهاد حکومت خلاصه نمی شود، بلکه همه سازمان ها و انجمن های جامعه کار سیاسی می کنند. یک بنگاه صنعتی یا بازرگانی، یک بیمارستان، یک دانشگاه، یک سندیکا، یک حزب سیاسی و یک جنبش اجتماعی کارکرد سیاسی دارند*. با این حال هنگامی که سخن از کل جامعه باشد مشخص ترین و بزرگ ترین نهاد سیاسی، نهاد حکومت است که قوی ترین ابزار بسیج منابع و تشخیص و پیگیری اهداف جامعه را در اختیار دارد. این امر خصوصا با توجه به ارتباط میان نظام سیاسی و مفهوم قدرت که در ادامه به آن خواهیم پرداخت، بارزتر می شود، چرا که منابع اصلی قدرت و اعمال قوه قهریه در اختیار حکومت است. لازم به ذکر است که در اینجا تصمیم گیری با »معنا سازی« که مربوط به نظام فرهنگی است تفاوت دارد. معنا سازی را متفکران و هنرمندان انجام و در قالب آثار علمی یا هنری ارائه می دهند. این متفکران و هنرمندان، الزاما در مناصب اقتدار ندارند و نظرات شان لازم الاجرا نیست (چراکه اصولا برای آن که مستقیما اجرا شوند، ارائه نمی گردند)، اما تصمیم گیری توسط مدیران، رؤسا، مسؤولان یا سیاستمداران (کسانی که در مناصب اقتدار قرار دارند) انجام می شود و در قالب دستورات و برنامه های مدون و روشن ارائه می گردد، روش اجرا و مجریان آن معلوم اند، و لازم الاجرا و دارای ضمانت اجرایی ست.

 

نظام اقتصادی:

اقتصاد وجهی از رفتار کنشگران اجتماعی ست که در کار تولید و توزیع کالاها و خدمات لازم برای بقای مادی و رفاه افراد جامعه فعالیت می کنند. تولید و توزیع کالاها و خدمات آن چیزی ست که اقتصاد بر محور آن شکل می گیرد و کارکرد اختصاصی پیدا می کند. هر فعالیتی که در تولید و توزیع کالاها و خدمات سهمی داشته باشد در شبکه کارکرد اقتصادی جا می گیرد. در عین حال، تولید و توزیع کالاها و خدمات مرزهای اقتصاد را تعیین می کنند. پس از آن که کالاها و خدمات توزیع شدند، استفاده هایی که از آنها می شود، دیگر به اقتصاد مربوط نیستند*.

برای ایجاد و بقای یک نظام اجتماعی،نظم اجتماعی و قانون ، اولین لازمه و ضرورت است.نظم اجتماعی از نظام های اقتصادی، سیاسی، دینی و نظامی تشکیل یافته است. هر نظم اجتماعی شیوه تعامل نظام های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را در یک جامعه بزرگ تر مشخص می کند.

در یک نظام اجتماعی سالم همه چیز بر اساس حاکمیت قانون شکل می گیرد و فرادستان و فرودستان همه به یک اندازه در مقابل قانون قرار دارند.

جامعه ما نیز از محیط روستا تا شهری که در آن سکونت گزیده ایم و یا محیط کاری که در آن به کسب و کار مشغولیم ،از این قاعده مستثنی نیست.همه به یک اندازه می بایست از حقوق،امتیازات و روابط برخوردار گردیم.بدیهی است حاکمیت در اجرای این حقوق و به طور کلی در مورد «حاکمیت قانون » مسئولیت بسیار خطیری بر عهده دارد.

آنچه که یک نظام اجتماعی را تهدید می کند،استفاده از ابزارهای قانونی برای تغییر جایگاه اجتماعی فرد است.در برخی موارد این رفتارها به گونه ای است که نظم اجتماعی را به کلی از هم می پاشد.

در جامعه ای که بر اساس مردمسالاری شکل گرفته و یا داعیه مردمسالاری را دارد،نظم اجتماعی باید اهمیت ویژه ای داشته باشد و افراد برای حفظ جایگاه و موقعیت اجتماعی ،نظم اجتماعی و قانون را درهم نشکنند.هرکدام از نهادهای اجرایی ،در راستای وظایف تعریف شده و قانونی خود عمل نموده و خدمت رسانی را برهمین اساس انجام دهند.

«شایسته سالاری،اعمال تخفیف یا مجازات به یک اندازه برای افراد،حقوق قانونی،نگاه یکسان به تمام افراد »،واژه هایی هستند که در یک نظام اجتماعی سالم کاربرد بیشتری دارند.

توسل به شیوه های غیر قانونی و استفاده از اهرم ها و امکانات دولتی بمنظور دستیابی به قدرت و یا حفظ قدرت از طرف هیچ فرد و یا گروهی پذیرفته نیست.در این راستا،آشنایی اقشار مختلف مردم نسبت به حقوق خود یک اصل است که این مهم بر عهده نخبگان یک جامعه است تا افراد را نسبت به حقوق خود آشنا نمایند.

همه ی ما در هر جایگاهی که هستیم باید بپذیریم که در مقابل قانون از حقوق مشخص شده ای برخورداریم که نباید فراتر از آن را نه برای خود و نه برای دیگران بخواهیم.

 

نظام اجتماعی در برابر علم

در اوائل قرن بیستم، ماکس وبر اظهار نمود که «اعتقاد به ارزش حقیقت علمی از طبیعت ناشی نمی شود، بلکه محصول فرهنگهای معین است» ما اکنون می توانیم اضافه کنیم که: و این اعتقاد به آسانی به شک یا بی اعتقادی تبدیل شده است. علم در جوامعی به توسعه مداوم خود ادامه می دهد که دارای نظمی خاص، که تابع مجموعه مشخصی از پیش فرضها و کنترل های نهادی است، باشند. آنچه برای ما پدیده ای عادی است و نیاز به هیچ تبیینی ندارد و بسیاری از ارزش های بدیهی فرهنگی را تأمین می کند، در دوره های دیگر و همین الآن در بسیاری جاهای دیگر، امری غیرعادی و غیر متداول است. استمرار علم نیازمند مشارکت فعال اشخاص مستعد و علاقه مند در کارهای علمی است. این حمایت از علم فقط در شرایط فرهنگی مناسبی تضمین می شود. به همین دلیل، بررسی آن دسته از کنترل هایی که موجب تشویق به کارهای علمی، انتخاب برخی رشته ها و بالا بردن ارزش اجتماعی آنها یا کنار گذاشتن بعضی رشته ها و پایین آوردن مقام آنها می شوند، اهمیت دارد. مشخص خواهد شد که تغییرات در ساخت نهادی ممکن است به کاهش، جرح و تعدیل یا احتمالاً ممانعت از تتبع علمی منجر شود.

 

سرچشمه های خصومت نسبت به علم

خصومت نسبت به علم، حداقل از دو مجموعه شرایط ممکن است بروز کند، گرچه «نظام ارزشهای» واقعی – بشردوستانه، اقتصادی، سیاسی و مذهبی – که اساس این خصومت را تشکیل می دهد، ممکن است به طور قابل ملاحظه ای متفاوت باشد. نخستین مجموعه شرایط، مستلزم این نتیجه منطقی، و نه ضرورتاً درست، است که یافته ها یا روشهای علم مغایر با ارزشهای مهمی هستند. دومین مجموعه شرایط تا اندازه زیادی شامل عناصر غیرمنطقی می شود و متکی است بر احساس ناسازگاری بین احساسات تجسم یافته در اخلاق علمی و احساساتی که در نهادهای دیگر یافت می شود. هرگاه این احساس به مبارزه طلبیده شود، عقلانی می گردد. هر دو این مجموعه شرایط به درجات مختلفی طغیانهای جاری علیه علم را برمی انگیزند. البته باید اضافه کرد که این استدلالها و حساسیتهای جانبدارانه نیز در تأیید علم از طرف جامعه مطرح است. اما در این موارد پنداشته می شود که علم، رسیدن به اهداف تأیید شده را تسهیل می کند، و احساس می شود که ارزشهای اساسی فرهنگی به عوض آنکه از نظر عاطفی با ارزشهای علم در تناقض باشند، با آنها هماهنگند. پس، موقعیت علم در دنیای جدید را می توان به عنوان برآیند دو مجموعه از نیروهای متقابل که مؤید یا مخالف علم به مثابه یک فعالیت اجتماعی گسترده هستند، تحلیل کرد.

بررسی ما به چند مورد برجسته ارزیابی دوباره نقش اجتماعی علم محدود می شود؛ بدون اینکه دلیلی بر محدود شدن نهضت علم ستیزی به هر معنای آن باشد. بیشتر چیزهایی که در اینجا گفته می شود، احتمالاً در مورد سایر مکانها و زمانها نیز صادق خواهد بود.

وضع آلمان نازی از سال ۱۹۳۳ به بعد، نشان دهنده راههایی است که در آن جریانهای منطقی و غیر منطقی برای جرح و تعدیل یا سد فعالیت علمی به هم می گرایند. جلوگیری از پیشرفت علم تا حدودی نتیجه ناخواسته تغییرات در ساخت سیاسی و اعتقادات ملی است. طبق دگم یا تعصب پاکی نژاد، عملاً تمام افرادی که از نظر سیاسی ملاک تحمیلی اصل و نسب «آریایی» را قبول نداشتند و نسبت به اهداف حزب نازی اظهار همدردی نمی کردند، از دانشگاهها و مؤسسات علمی حذف شدند. از آنجا که این برکنار شده ها شامل تعداد قابل توجهی از دانشمندان برجسته می شدند، یک نتیجه غیرمستقیم چنین پاکسازی نژاد گرایانه ای، تضعیف علم در کشور آلمان بود.

در این نژادگرایی، تلویحاً اعتقاد به آلوده شدن نژادی از طریق تماس واقعی یا نمادی نیز نهفته بود. تحقیقات علمی اگر به وسیله کسانی انجام می گرفت که بی شک از نژاد آریائی بودند ولی یا غیر آریائیها همکاری می کردند یا حتی نظریات علمی آنان را قبول داشتند، محدود یا تخطئه می شد. مقوله نژادی – سیاسی جدیدی ارائه شده بود تا در برگیرنده این آریائیهای اصلاح ناپذیر شود: مقوله «یهودیان سفیدپوست». برجسته ترین شخصیت این نژاد جدید، هایزنبرگ، فیزیکدان مشهور و برنده جایزه نوبل بود که بر اعلام خود مبنی بر اینکه تئوری نسبیت اینشتین، سازنده «بنیان آشکاری برای پژوهشهای زیادتری» است، اصرار ورزید.

در چنین مواردی احساسات پاکی نژادی و ملی به وضوح بر عقلانیت فایده طلب(۱۰) فائق آمده بود. اعمال چنین ملاکهایی، همان طور که هارتشورن دریافته است، برای دانشکده های علوم طبیعی و پزشکی دانشگاههای آلمان بیش از دانشکده های الهیات و حقوق ضایعه بود. در مقابل، ملاحظات فایده طلبانه، هنگامی که نوبت به سیاستهای رسمی ای می رسید که مربوط به جهت هایی بود که پژوهشهای علمی باید دنبال می کردند، مقدم بودند. اثر علمی ای که عملاً و مستقیماً به نفع حزب نازی یا حکومت رایش سوم بود، باید تشویق می شد و در رأس همه آثار علمی قرار می گرفت و بودجه هایی تحقیقاتی نیز باید بر مبنای همین سیاست تخصیص مجدد می یافتند. رئیس دانشگاه هایدلبرگ اعلام می کرد که «مسئله اهمیت علمی هر معرفتی در مقام مقایسه با سودمندی آن از اهمیت ثانوی برخوردار است».

آهنگ کلی ضد روشنفکری که با تحقیر اهل نظرو تجلیل از اهل عمل همراه بود، ممکن بود تأثیر بلند مدت، و نه کوتاه مدت، بر جایگاه علم در آلمان داشته باشد. برای اینکه اگر این گرایشات تثبیت می شدند، انتظار می رفت که با استعدادترین افراد جامعه از آن رشته های فکری که بدین ترتیب بدنام شده بودند، بپرهیزند. تا اواخر دهه ۱۹۳۰ آثار این گرایش ضد تئوریک، در تخصیص علائق آکادمیک در دانشگاههای آلمان ظاهر شد.

اظهار این مطلب که حکومت نازی کلاً علم و عقل را نفی کرده است، گمراه کننده خواهد بود. گرایشات رسمی نسبت به علم، آشکارا دو پهلو و بی ثبات بودند. از یک طرف شک مبارزه جویانه علم با تحمیل مجموعه جدیدی از ارزشها که پذیرش بی چون و چرا را می طلبد، مخالف است. ولی دیکتاتوری های جدید باید تشخیص دهند که علم قدرت است، همان طور که هابز هم عنوان کرد که دولت یا باید همه چیز باشد یا هیچ چیز. به دلایل سیاسی، اقتصادی و نظامی، علم نظری – حتی بدون صحبت درباره تکنولوژی – خویشاوند محترم تر آن – نمی تواند بدون در برداشتن خطراتی کنار گذشته شود. تجربه نشان داده است که «باطنی ترین تحقیقات»(۱۷) کاربردهای مهمی یافته اند. نمی توان فراموش کرد که تأملات نظری ماکسول بر روی اتر، هرتز را به کشفی راه نمود که به اختراع بی سیم منجر گردید و در واقع، این سخن یکی از سخنگویان حزب نازی است که: «همچنان که عمل امروز بر علم دیروز استوار است، تحقیق امروز نیز عمل فردا خواهد شد». تأکید بر وحدت مستلزم حداقل علاقه خدشه ناپذیر به علمی است که بتواند در خدمت دولت و صنعت قرار گیرد. ولی این تأکید به ایجاد محدودیت تحقیق در علوم محض منجر خواهد شد.

 

فشارهای اجتماعی بر خودمختاری علم

تجزیه و تحلیل نقش علم در دولت نازی عناصر و جریانهای زیر را آشکار می کند. گسترش تسلط یک بخش از ساخت اجتماعی، یعنی دولت، وفاداری اولیه نسبت به آن را می طلبد. از دانشمندان، همانند همه افراد دیگر، خواسته می شود تا وابستگی خود به تمام هنجارهای نهادی را، که به نظر مقامات سیاسی، با هنجارهای دولت در تضاد است، کنار بگذارند. هنجارهای اخلاق علمی تا آنجا که داعی انکار ملاکهای از نظر سیاسی تحمیل شده اعتبار علمی یا ارزش علمی است، باید قربانی شوند. بنابراین، گسترش کنترل سیاسی وفاداریهای متضادی را مطرح می کند. از این نظر، واکنش کاتولیکهای مخلصی که در برابر تلاشهای قدرت سیاسی برای تعریف مجدد ساخت اجتماعی و به منظور تجاوز به اندوخته هایی که سنتاً از آن مذهب است، مقاومت می کنند، شبیه به مقاومت دانشمندان است. از دیدگاه جامعه شناسی، جایگاه علم در جهان توتالیتر، به جز در کشور به تازگی مسلط، تا اندازه زیادی مانند جایگاه سایر نهادها است. تغییر اساسی عبارت از تعیین جایگاه علم در متن اجتماعی جدید است، جایی که گاهی به رقابت با وفاداری به دولت برمی خیزد. بنابراین، همکاری با غیرآریائیها به عنوان علامت خیانت سیاسی تعریف می شود. در نظام لیبرالی، محدودیت برای علم به این شکل بوجود نمی آید. زیرا در چنین ساختهایی، فضای خود مختاری قابل توجهی – که مطمئناً میزان آن متغیر است – در دسترس نهادهای غیرسیاسی است.

پس ستیز بین دولت توتالیتر و دانشمند تا حدودی از ناسازگاری بین اخلاقیات علم و قانون سیاسی جدیدی که، بدون مراعات مرام شغلی، بر همه تحمیل می شود، ناشی می گردد. اخلاقیات علم، از نظر ضرورت فونکسیونی، می طلبد که نظریه ها یا تعمیم ها بر حسب ثبات منطقی و میزان انطباقشان بر واقعیت ارزیابی شوند. در حالی که اخلاق سیاسی وارد کننده معیارهای بی ربط نژاد و مرام سیاسی نظریه پرداز است. علم جدید معادله شخصی را به عنوان منشاء بالقوه خطا در نظر گرفته و معیارهای غیرشخصی را برای کنترل چنین خطایی ارائه داده است. با استمداد از این اخلاق سیاسی ادعا می شود برخی از دانشمندان به دلیل وابستگیهای فوق علمی شان از قبل و به طور a priori به غیر از ارائه نظریات غلط قادر به هیچ کاری نیستند. در برخی موارد دانشمندان ملزم می شوند که با قضاوتهای بی صلاحیت علمی رهبران سیاسی، در مورد موضوعات علمی موافقت کنند. اما چنین تاکتیکهایی که از نظر سیاسی قابل توصیه اند، در مقابل هنجارهای «نهادی شده» علم قرار می گیرند. ولی دولت توتالیتر این ها را به همان اندازه که نمی توانند با مبارزه برای یک عقیده بی چون و چرای سیاسی همراه باشند، با عناوین تعصبات «لیبرالیستی»، «جهان وطنی»(۳۰) یا «بورژوازی»، رد می کند.

از یک دیدگاه وسیع تر، این تضاد مرحله ای از پویایی نهادی است. علمی که درجه قابل ملاحظه ای از استقلال را به دست آورده و مجموعه نهادی ای را ارائه داده که دانشمندان را متعهد به وفاداری نسبت به آن نموده، اکنون هم استقلال سنتی اش و هم قواعد بازی اش – یا اجمالاً اخلاقیاتش – توسط یک قدرت خارجی مورد منازعه قرار گرفته است. احساسات تجسم یافته در اخلاقیات علم – که با واژه هایی نظیر صداقت فکری، همبستگی، شک سازمان یافته، بی علاقگی و غیرشخصی بودن مشخص می شوند – مورد تجاوز مجموعه ای از احساسات جدیدتر که دولت بر حوزه تحقیقات علمی تحمیل می کند، قرار می گیرند. با انتقال از ساخت پیشین، که در آن مراکز محدود قدرت در شاخه های مختلف فعالیت انسانی عمل می کنند، به ساختاری که در آن یک کانون متمرکز قدرت، فوق تمامی ابعاد رفتار وجود دارد، نمایندگان هر یک از حوزه ها در برابر این تغییرات مقاومت می کنند و در راستای حفظ ساختار اصلی اقتدار متکثر عمل می نمایند. گرچه معمول است که دانشمند به عنوان فردی خونسرد و غیرشخصی تصور شود، و این ممکن است تا جایی که به فعالیتهای تخصصی او مربوط است صحیح باشد، باید یادآوری نمود که دانشمند همراه با دیگر کارگزاران حرفه ای، سرمایه گذاری عاطفی وسیعی را در شیوه زندگیش، که توسط هنجارهای نهادی حاکم بر فعالیتش تعریف می شود، انجام می دهد. ثبات اجتماعی علم فقط با دفاع کافی در مقابل دگرگونیهای تحمیل شده از خارج از صنف اهل علم تأمین می شود.

این فرآیند حفظ همبستگی و وحدت نهادی و مقاومت در برابر تعاریف جدید از ساخت اجتماعی که ممکن است با خودمختاری علم تصادم داشته باشد، در جهت دیگری هم تجلی می یابد. این یک فرض اساسی علم جدید است که قضایای علمی «در رابطه با فرد و گروه تفاوت نمی کنند». اما در یک جامعه کاملاً سیاسی شده – جایی که یک نظریه پرداز نازی می گوید «مفهوم عام، امر سیاسی تلقی می شود»، این فرض نفی می گردد. در آنجا یافته های علمی صرفاً بیانگر نژاد یا طبقه یا ملت تلقی می گردند. چون این دکترینها در بین عوام شایع می شوند، بی اعتمادی عمومی نسبت به علم و تنزل وجهه دانشمند – که کشفیاتش دل به خواهی و ناپایدار به نظر می رسد – را موجب می شوند. دانشمند در مقابل این همه انواع روشنفکر ستیزی که موقعیت اجتماعی او را تهدید می کنند، چنان که به اندازه کافی مشخصه اوست، مقاومت می کند. در جبهه ایدئولوژیکی نیز توتالیتاریسم با فرضیات سنتی علم جدید در ستیز است.

 

کارکرد هنجارهای علم محض

احساسی که دانشمند از همان آغاز تحصیل، آن را در وجود خود می پذیرد، مربوط به خلوص(۴۰) علم است. علم نباید تن به کلفتی و خدمتکاری الهیات، اقتصاد یا حکومت بدهد. همچنین کارکرد این احساس، حفظ استقلال علم است. برای اینکه اگر ملاکهای فوق علمی ارزش علم، از قبیل همنوایی احتمالی آن با دکترین های مذهبی یا فایده اقتصادی و یا مناسبت سیاسی، مورد پذیرش قرار گیرند، علم فقط تا وقتی که با این معیارها منطبق است، پذیرفته می شود. به عبارت دیگر، چنان که احساس برای علم محض از بین برود، علم تحت کنترل مستقیم دیگر آژانسهای نهادی قرار می گیرد و مقام آن در جامعه به نحو فزاینده ای نامطمئن می شود. انکار مصرانه دانشمندان در به کارگیری هنجارهای فایده گرایانه در کارهایشان دارای یک کارکرد اصلی است و آن جلوگیری از این خطر می باشد؛ خطری که خصوصاً در این زمان بارز است.

تمجید از علم محض به مثابه دفاع در مقابل هجوم هنجارهایی است که جهات بالقوه پیشرفت را محدود می کنند و ثبات و دوام پژوهشهای علمی را، به عنوان یک فعالیت اجتماعی با ارزش، تهدید می نمایند. البته ملاک تکنولوژیکی موفقیت علمی نیز کارکرد اجتماعی مثبتی برای علم دارد. آسایش و راحتی فزاینده ناشی از تکنولوژی، و نهایتاً علم، حمایت اجتماعی از تحقیقات علمی را جلب می کند. همین طور، اینها شاهدی هستند بر راستی و کمال دانشمند، زیرا نظریه های دشوار و انتزاعی غیرقابل فهم و ارزیابی توسط عامه مردم، به طریقی که همه افراد آنها را فهم کنند، اثبات می شوند، یعنی از طریق کاربردهای تکنولوژیکی آنها. آمادگی برای پذیرش اقتدار علم تا حد قابل توجهی بر نمایش هر روزه ی قدرت آن متکی است. اگر به خاطر این گونه نمودهای غیرمستقیم نبود، حمایت اجتماعی مستمر از علمی که از نظر فکری برای عوام غیرقابل فهم است، به سختی می توانست تنها با ایمان پرورش یابد.

همین طور، تأکید بر خلوص علم به نتایج دیگری منجر شده است که، بیش از حفظ ارزش و اعتبار اجتماعی علم، برای آن تهدید کننده است. مکرراً اصرار می شود که دانشمندان در تحقیقاتشان جز پیشرفت دانش هر ملاحظه دیگری را باید نادیده بگیرند. تأکید و توجه بایستی متمرکز بر اهمیت علمی کارهایشان باشد، بدون اینکه به کاربردهای عملی، که می توان از علم داشت، یا به انعکاسهای اجتماعی آن کلاً توجهی بشود. توجیهی که معمولاً برای این عقیده – که تا حدودی ریشه در واقعیت دارد و در هر واقعه ای دارای کارکرد اجتماعی معینی می باشد، همان طور که دیده ایم – ذکر می شود، چنین است که پیروی نکردن از این منبع به خاطر افزایش احتمال و خطا و انحراف باعث ایجاد مشکلاتی در تحقیق خواهد شد. اما این نظر روش شناختی نتایج اجتماعی چنین «گرایشی» را نادیده می انگارد. نتایج عینی چنین گرایشی مبنای دیگری را برای مخالفت علیه علم به وجود آورده است؛ طغیان تازه ای که در واقع، در هر جامعه ای که علم در آن به مرحله بالایی از پیشرفت رسیده باشد، یافت می شود. از آنجا که دانشمند نمی خواهد یا نمی تواند جهت و شیوه کاربرد کشفیاتش را کنترل کند، مورد سرزنش و واکنش های خشن قرار می گیرد. احساس مخالفت نسبت به فرآورده های تکنولوژیکی به خود علم نیز منعکس می شود. بنابراین، وقتی گازها یا مواد منفجره تازه کشف شده به عنوان ابزار نظامی به کار گرفته می شوند، علم شیمی، به عنوان یک کل، از طرف کسانی که احساسات انسان دوستانه آنها جریحه دار شده، زیر سؤال برده می شود. علم تا اندازه زیادی مسئول ادوات نابوده کننده انسانی است که می توانند تمدن ما را در ظلمتی بی انتها و پراغتشاش فرو برد. یک مثال مشخص دیگر بزنیم؛ توسعه سریع علم و تکنولوژی وابسته به آن، به یک جنبش تلویحاً ضد علمی از طرف برخورداران از منافع موجود و کسانی که احساس عدالت اقتصادیشان جریحه دار شده، منتهی شده است. آقای جوسیه استمپ و عده ای از آدم های گمنام تر، یک مهلت یا وقفه برای کشف و اختراع پیشنهاد کرده اند تا انسان امکان یک نفس کشیدنی داشته باشد تا ساخت اقتصادی – اجتماعی خودش را با محیط دائماً در حال تغییر توسط «نتایج نگران کننده تکنولوژی» انطباق دهد. این گونه پیشنهادات در مطبوعات، تبلیغ و انتشار وسیعی یافته اند و در مقابل هیئت های علمی و آژانسهای دولتی مورد تأکید شدید قرار گرفته اند. به همین نسبت، مخالفت از طرف نمایندگان کارگرانی که ترس از دست دادن سرمایه گذاری در مهارتهایی دارند که در مقابل سیل تکنولوژی جدید بلااستفاده می شوند، و از طرف آن دسته از سرمایه دارانی که به بی فایده شدن پیش از موعد ماشین آلاتشان اعتراض می کنند، اظهار می شود. گرچه این پیشنهادات، احتمالاً، در آینده نزدیک جامه عمل نخواهند پوشید، آنها یک هسته احتمالی تشکیل می دهند که مخالفت با علم در کل ممکن است حول آن تحقق یابد. مهم نیست که آیا عقایدی که علم را نهایتاً مسئول اوضاع نامطلوب می دانند، روا هستند یا نه. این قضیه جامعه شناختی توماس که «اگر افراد موقعیتهارا واقعی تعریف کنند، نتایجشان واقعی خواهد بود»، بارها اثبات شده است.

خلاصه، این اساس برای ارزیابی مجدد علم از چیزی ناشی می شود که من در جای دیگری آن را «فوریت بی چون و چرای منفعت» نامیده ام. توجه به هدف اولیه، یعنی پیشرفت دانش، با بی توجهی به نتایجی که خارج از حوزه نفع فوری قرار دارند، همراه است، اما این نتایج اجتماعی چنان عکس العمل نشان می دهند که دخالت در تتبعات اصلی را موجب می شود. چنین رفتاری ممکن است عقلانی باشد، به این معنی که می تواند به ارضای منافع آتی منتهی شود. اما به این لحاظ که ارزشهای دیگری را شکست می دهد که در آن زمان ارزشهای برتر و مسلط نیستند ولی با وجود این جزء لاینفک «مقیاس اجتماعی ارزشها» می باشند، غیرعقلانی است. دقیقاً به این دلیل که پژوهش علمی در یک خلاء اجتماعی صورت نمی گیرد، تأثیر آن به دیگر حوزه های ارزش و منفعت نیز نفوذ می کند. تا آنجا که این آثار از نظر اجتماعی نامطلوب پنداشته شوند، علم مسئول شناخته می شود. متاع علم دیگر یک موهبت بی حساب و بی قید و شرط در نظر گرفته نمی شود. اگر از این دیدگاه بررسی شود، ایده علم محض و بی طرف به مرگ خود کمک کرده است.

خطوط نبرد با توجه به این سؤال مشخص می شود که: آیا یک درخت خوب می تواند ثمر بد به بار آورد؟ آنهایی که درخت دانش را به دلیل میوه بد و ملعون آن قطع می کنند یا مانع رشد آن می شوند، با این ادعا روبرو می گردند که میوه بد توسط کارگزاران حکومت و اقتصاد بر روی درخت خوب پیوند شده است. ممکن است یک انسان اهل علم با گفتن اینکه ساخت نامناسب اجتماعی موجب انحراف و خطای کشفیات او شده، وجدان خود را آرام کند. اما این به راحتی یک مخالف تند و آتشی را قانع نخواهد کرد. درست همان طور که انگیزه های(دانشمندان ممکن است در یک گستره از میل پرشور در پیشبرد دانش تا علاقه شدید به کسب شهرت شخصی نوسان کند؛ و درست همان طور که کارکردهای پژوهش علمی ممکن است از تأمین اعتبار از طریق عقلانی کردن نظم موجود تا افزایش کنترل انسان بر طبیعت تغییر کند، همین طور ممکن است آثار اجتماعی دیگری از علم برای جامعه خطرناک تلقی شود یا به تغییر خود اخلاقیات علمی منجر گردد. دانشمندان به این فکر متمایلند که آثار اجتماعی علم در درازمدت باید مفید باشد. این مقوله ایمانی وظیفه تأمین یک مبنای عقلانی برای پژوهش علمی را انجام می دهد، اما به وضوح، این بیان واقعیت نیست، و مستلزم به هم آمیختن حقیقت و فایده اجتماعی است که مشخصاً در سایه روشن غیرمنطقی علم یافت می شود.

 

علم خصوصی (تخصصی) به مثابه تصوف(رمزگرایی) عامه

مرحله مناسب دیگری از ارتباطهای بین علم و نظم اجتماعی به ندرت تشخیص داده شده است. با افزایش پیچیدگی پژهشهای علمی یک برنامه تربیتی دقیق و بلندمدت برای آزمون یا حتی فهم یافته های جدید علمی لازم است. دانشمند جدید ضرورتاً عضو یک سلک پیچیده و غیرقابل فهم شده که نتیجه آن فاصله روزافزون بین او و مردم عادی است. فرد عادی باید به بیانات و احکام علنی و عمومی شده درباره نسبیت، کوانتا یا دیگر موضوعات خصوصی از این دست ایمان پیدا کند. او به همان اندازه که مطمئن شده است که پیشرفتهای تکنولوژیک، که او از آنها منتفع شده، نهایتاً از همین موضوعات و پژوهشها بیرون می آید، به آنها ایمان آورده است. با وجود این، او شکهایی را نسبت به این نظریه های غریب حفظ می کند. صورتهای متداول و غالباً تحریف شده علم جدید بر نظریاتی تأکید می کند که به ظاهر مخالف با درک عامه هستند. برای ذهن عوام، علم و واژه های خصوصی به شکلی جدایی ناپذیر با هم پیوند دارند. اظهارات فرضاً علمی یک سخنگوی توتالیتر پیرامون نژاد، اقتصاد یا تاریخ، برای عامه بی سواد درست مانند بیاناتی است که پیرامون انبساط جهان یا مکانیک امواج ایراد شود. در هر دو مورد، مردم عادی در موقعیت فهم این مفاهیم یا بررسی اعتبار و روایی آنها نیستند و هر دو مورد ممکن است با درک عامه سازگار نباشند. اسطوره های نظریه پردازان توتالیتر برای عامه مردم موجه تر و قطعاً قابل فهم تر از نظریات معتبر علمی به نظر می رسد، زیرا آنها به تجربیات درک عامه و تعصبات فرهنگی نزدیکترند. بنابراین، تا حدودی در نتیجه پیشرفت علمی، جمعیت عمدتاً برای تصوفها و رمزگراییهای جدید ملبس به اصطلاحات ظاهراً علمی آماده شده است. این امر کلاً موفقیت تبلیغات را افزایش می دهد. اقتدار به عاریت گرفته شده علم برای دکترین های غیرعلمی نشانه قوی پرستیژ می شود.

 

خصومت عامه نسبت به شک سازمان یافته

مشخصه دیگر خُلق علمی شک سازمان یافته است که اغلب سنت شکن است. ممکن است به نظر رسد که علم، با مداقه بی طرفانه سایر نهادها به سهولت «فرض قدرت راحت و بی دردسر» آنها را به زیر سؤال می برد. شک سازمان یافته شامل به زیر سؤال بردن پنهان مبانی معینی از راه و رسمهای جا افتاده و مستقر، اقتدار، رویه های قطعی و مسلم، و به طور کلی قلمرو «مقدس و روحانی» است. درست است که، منطقاً نشان دادن تکوین تجربی عقاید و ارزشها به معنی نفی اعتبار آنها نیست، اما اغلب این تأثیر روانی است که بر ذهن ساده نقش می بندد. نمادها و ارزشهای نهادی شده حالتهای وفاداری، تبعیت و احترام را طلب می کنند. علمی که در مورد واقعیت هر مرحله از طبیعت و جامعه پرسش می کند، وارد تضاد روانی، و نه منطقی، با حالتهای دیگر در مورد همین داده ها می شود که در نهادهای دیگر تبلور و اغلب تعبّد یافته اند. بیشتر نهادها خواهان ایمان کامل هستند؛ ولی در نهاد علم، شک یک فضیلت به حساب می آید. در این معنی هر نهادی در بردارنده یک حوزه مقدس و روحانی است که در برابر کفرآمیز و غیر روحانی مبتنی بر مشاهده علمی و منطق، مقاوم است. نهاد علم، خود مستلزم پیوندی عاطفی با ارزشهای معینی می باشد. اما چه این حوزه مقدس عقاید سیاسی باشد، چه حوزه ایمان مذهبی یا حقوق اقتصادی، پژوهشگر علمی خود به روش تعبدی و غیرانتقادی از قبل تجویز شده، عمل نمی کند. وی فاصله بین امر مقدس و امر غیرمقدس، بین آنچه مستلزم احترام بدون انتقاد و چون و چراست و آنچه را می تواند به شکل عینی تجربه و تحلیل شود، رعایت نمی کند.

همین است که بعضاً منشاء مخالفت علیه به اصطلاح فضولی علم در دیگر حوزه ها قرار می گیرد. در گذشته این مقاومت اغلب از طرف کلیسا، که مانع بررسی علم دکترین های تقدیس شده بود، ناشی شده است. به انتقاد از متن انجیل هنوز هم با سوءظن نگریسته می شود. همراه با انتقال پایگاه قدرت اجتماعی به نهادهای سیاسی و اقتصادی که، به نوبه خود، نشان دهنده مخاصمه ای آشکار با شک گرایی تعمیم یافته ای هستند که احساس می شود به مبارزه با بنیانهای ثبات نهادی برمی خیزد، مقاومت از طرف «مذهب سازمان یافته» نیز کم اهمیت تر شده است. این مخالفت ممکن است کاملاً جدا از ارائه برخی کشفیات علمی که به نظر می رسد جزمیات خاص کلیسا، اقتصاد و دولت را بی اعتبار می کنند، وجود داشته باشد. این تشخیص که شک گرایی تهدید کننده وضع موجود است، بیشتر یک تشخیص غیرمنسجم و پراکنده و نیز اغلب مبهم است. مجدداً باید تأکید شود که هیچ ضرورت منطقی برای ستیز بین شک گرایی، در حوزه علم، و تبعیت عاطفی که از طرف سایر نهادها طلب می شود، وجود ندارد. اما به عنوان یک مشتق روانشناختی، این ستیز به نحو غیرقابل تغییری، هر زمان که علم تحقیقاتش را به حوزه های جدیدی که در مورد آنها گرایشات نهادی شده وجود دارد، گسترش می دهد، یا هر زمان که دیگر نهادها حوزه کنترل خود را بسط می دهند، پیش می آید. در جامعه توتالیتر، تمرکز کنترل نهادی، منبع اصلی مخالفت با علم است؛ در دیگر ساختها، گسترش تحقیقات علمی از اهمیت بیشتری برخوردار است. دیکتاتوری سرچشمه های طغیان علیه علم را سازماندهی، متمرکز و نتیجتاً تشدید می کند، در حالی که در یک ساخت لیبرال، این منابع سازمان نیافته، پراکنده و اغلب پنهان باقی می مانند.

در یک جامعه لیبرال، همبستگی و یگانگی اساساً از مجموعه هنجارهای اجتماعی که فعالیت انسانی به سمت آن جهت گیری می شود، نشئت می گیرد. در یک ساخت دیکتاتوری، این همبستگی و یگانگی اساساً به وسیله سازمان رسمی و تمرکز کنترل اجتماعی به وجود می آید. آمادگی پذیرش این کنترل با تسریع پروسه القای ارزشهای فرهنگی جدید به مجموعه سیاست، با جانشین کردن تبلیغات پرنفوذ به جای جریان کندتر تلقین پراکنده معیارهای اجتماعی ایجاد می شود. این تفاوت در مکانیسم هایی که همبستگی و یگانگی نوعاً به وسیله آنها فراهم می آید، آزادی عمل بیشتری را برای خود تعیینی و خودمختاری در ساخت لیبرالی در مقایسه با ساخت توتالیتر به نهادهای مختلف، از جمله علم، اجازه می دهد. از طریق چنین تشکیلات سخت و خشن، دولت دیکتاتوری کنترل خود را چنان بر نهادهای غیرسیاسی سنگین می کند که به وضعی کیفاً و کماً متفاوت، منجر می شود. برای مثال، انتقامجویی از علم در دولت نازی با سهولت بیشتری انجام می پذیرد، تا در آمریکا، جایی که، هرگاه الزامی هم در کار باشد، منافع و علایق آنچنان سازمان یافته نیستند که بتوانند محدودیتهایی را بر علم اعمال کنند. اگر قرار است ثبات اجتماعی وجود داشته باشد، بایستی احساسات ناسازگار یا از هم تفکیک شوند یا در یکدیگر ادغام گردند. اما زمانی که کنترل متمرکز تحت حمایت یکی از بخشهای حیات اجتماعی قرار دارد که می خواهد به زور وظیفه تبعیت از ارزشها و احساسات آن بخش را به عنوان شرط حیات و بقا تحمیل و تقویت کند، چنین تفکیکی واقعاً غیرممکن می شود. در ساختهای لیبرالی فقدان چنین تمرکزی میزان لازمی از تفکیک را، با تضمین و اعطای حق خودمختاری محدود به هر حوزه ای، اجازه می دهد و بنابراین وحدت و ادغام تدریجی عناصری را که فعلاً متناقض هستند، امکانپذیر می سازد.

 

نتایج

نتایج عمده این [مقاله] را می توان چنین خلاصه کرد: یک خصومت نهانی و فعال نسبت به علم در بسیاری از جوامع وجود دارد، هرچند دامنه این ضدیت را هنوز نمی توان تعیین کرد. وجهه ای که علم طی سه قرن گذشته کسب کرده، آن قدر عظیم است که اعمالی که مانع گسترش حوزه آن می شوند یا آن را تا حدی انکار می کنند، معمولاً همراهند با تأیید وحدت و تمامیت علم یا «نوزایش علم حقیقی». این احترامهای زبانی به احساس طرفداری علم و دیگر نهادهای اجتماعی ناشی می شود. نتیجه فرعی قضیه مذکور این است که طغیانهای کنونی علیه علم از نظر صوری شبیه به طغیانهای گذشته است؛ هرچند که سرچشمه های واقعی آنها متفاوتند. هنگامی که آثار اجتماعی به کارگیری دانش علمی نامطلوب شمرده می شود، و موقعی که شک گرایی دانشمند به سوی ارزشهای اصلی سایر نهادها هدف گیری می شود، و زمانی که گسترش اقتدار سیاسی یا مذهبی یا اقتصادی استقلال دانشمند را محدود می کند، و وقتی که روشنفکر ستیزی ارزش و تمامیت علم را زیر سؤال می برد، و آن زمان که ملاکهای غیرعلمی جهت مقبولیت تحقیقات علمی ارائه می شوند، ستیز آغاز می گردد.

این[مقاله] برنامه ای عملی برای ایستادگی در مقابل عوامل تهدید کننده پیشرفت و استقلال علم ارائه نمی کند. با وجود این، ممکن است اظهار شود: تا موقعی که قدرت اجتماعی در نهادی جز علم خانه دارد، و تا زمانی که دانشمندان خود نسبت به وفاداری اصلی خودشان نامطمئن هستند، موقعیت آنها سست و غیرمطمئن خواهد بود.

 


منابع:

روشه، گی، ۱۳۷۶، جامعه شناسی تالکوت پارسونز، عبدالحسین نیک گهر، تهران، انتشارات تبیان

توکلی، عبدالله؛ اصول و مبانی مدیریت، قم: انتشارات زمزم هدایت، 1383، ص48.

آگبرن، ویلیام و نیم‌کوف، مایر؛ زمینه جامعه­شناسی، امیرحسین آریان­پور، تهران، امیرکبیر، 1357، ص263.

ریتزر، جورج؛ نظریه جامعه­شناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، تهران، علمی، 1374، ص76.

توسلی، غلام­عباس؛ نظریه­های جامعه­شناسی، تهران، سمت، 1376، ص248.

همیلتون، پیتر؛ تالکوت پارسونز، احمد تدیّن، تهران، هرمس، 1379، ص119.

 

فهرست مطالب

عنوان صفحه

مقدمه. 1

خرده نظام ها ی نظام اجتماعی کل.. 3

نظام اجتماعی در برابر علم.. 8

سرچشمه های خصومت نسبت به علم.. 9

فشارهای اجتماعی بر خودمختاری علم.. 12

کارکرد هنجارهای علم محض..... 15

علم خصوصی (تخصصی) به مثابه تصوف(رمزگرایی) عامه. 19

خصومت عامه نسبت به شک سازمان یافته. 20

نتایج.. 23

منابع.. 25

 

 

  انتشار : ۱۹ آبان ۱۳۹۵               تعداد بازدید : 288

دفتر فنی دانشجو

توجه: چنانچه هرگونه مشكلي در دانلود فايل هاي خريداري شده و يا هر سوال و راهنمایی نیاز داشتيد لطفا جهت ارتباط سریعتر ازطريق شماره تلفن و ايميل اعلام شده ارتباط برقرار نماييد.

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما