اداره آموزش و پرورش ناحيه3 استان قم
موضوع فراخوان مقاله:
نقش الگويي معلم در تربيت كودك
محقق:
زهرا حيدري
مدرسه:
راهنمايي دخترانه امام محمدتقي(ع)
مدرك:
ليسانس علوم تجربي
سال تحصيلي 86- 85
فهرست مطالب
عنوان صفحه
پيرامون مسأله تعليم و تربيت... 3
چند نكته لازم در تربيت كودكان.. 7
در خاتمه به عنوان راه كار مناسب ميتوان بيان داشت كه:8
قدر مسلم معلم انساني است كه عهدهدار تعليم و تربيت كودكان است. انساني كه تحتتأثير عامل خانوادگي، محيطي و اجتماعي قرار دارد چنانچه اين عوامل ترغيب كننده باشد قاعدتاً وي در كاركردهايش موفقتر خواهد بود لكن اگر در اين خصوص كوتاهي صورت پذيرد مربي راه نخواهد برد. بنابراين شايسته است معلمان نيز همچون ديگر افراد شاغل در جامعه داراي تخصصهاي لازم ويژگيهاي شخصيتي متناسب با حرفهي شريف خود باشند.
همچنين بايد روشن ساخت كه ويژگيهاي شخصيتي معلم بايد متناسب با كلاس و مقطع و مهارتها و توانمنديها و شرايط روحي و رواني و اقليت ديني و ملي دانشآموزان باشد تا معلم با در نظر گرفتن تمام خصوصيات آنها بتواند الگوي مناسبي براي تربيت درست و صحيح آنها باشد.
در اين مورد كه اساساً نقش معلم در تعليم و تربيت وسعت بسيار دارد همه متفقالقول هستند ولي آنچه در ساختار آموزش و پرورش كشور به خوبي مشهود است اهتمام معلمان به وظايف آموزشي صرف آنهم در سطح محدود آن است. اگر به گونهي علمي به شرايط تحقق نقش تربيتي معلم توجه كنيم در مييابيم كه عواملي در مقابل ايفاي اين نقش توسط معلمان قرار دارد كه مانع از دستيابي به بخش مهمي از وظايف اين عزيزان شده است. اين علل يا عوامل ميتواند متوجه و متأثر از جامعهي خارج از آموزش و پرورش و يا ساختار نظام تعليم و تربيت كشور باشد. در همين زمينه بايد هر دو عامل با كنكاش و ريزبيني شناسايي شود و ميزان اثربخشي آنها مورد مداقه قرار گيرد تا به نتيجه مطلوب كه همانا تربيت درست و صحيح كودكان و دانشآموزان ميباشد منجر گردد.
اميد آنكه اين اثر ناچيز براي مربيان مفيد و براي كودكان سودمند و مؤثر واقع شود.
از خدا جوييم توفيق ادب بيادب محروم ماند از لطف رب
بيادب تنها نه خود را داشت بد بلكه آتش در همه آفاق زد
حكيم نامدار جهان اسلام ابونصر فارابي (339-259 ه.ق) دركتاب «تحصيل السعاده» در باب تعليم و تربيت تعريفي به شرح زير دارد؛ مينويسد:
«تعليم» عبارتست از ايجاد فضائل نظري در امتها و جوامع بشري و «تأديب» عبارتست از راه ايجاد فضائل اخلاقي و صناعتهاي علمي در ميان مردم. «تعليم» با گفتار صرف حاصل آيد، ولي «تأديب» با عادت دادن امتها و افراد بشر به كارهايي كه براساس ملكه علمي تحقق مييابند. بدين ترتيب كه اراده آنان به سوي انجام آن كارها حركت كند و ملكههاي علمي و اعمال مترتب بر آنها بر نفوس مستولي گشته و مردم مانند عاشقان به امور مزبور مشتاق گردند.[1]
در مورد اين سخنان اولاً ميتوان گفت كه منظور فارابي از «تأديب» همان چيزي است كه از آنگاه به عنوان «تربيت» و يا «پرورش» ياد ميشود و ما آن را معمولاً همراه «تعليم» و يا «آموزش» بكار ميبريم. نكته دوم اينست كه اين فيلسوف اسلامي ميان اين دو امر تفاوتي را قائل شده كه به تفاوت ارتباط اين دو با ساحات وجود انسان مربوط ميشود چرا كه «تعليم» بيشتر با ساحت عقل سر و كار دارد و «تأديب» و يا «تربيت» با ساحت اراده. به هر حال هر دوي اين امور به طريقي مكمل و متوازن همچون دو بال يك پرنده كه هماهنگ با يكديگر حركت ميكنند و پرنده را به سوي آسمان بالا ميبرند، در هدايت كل وجود بشر به سوي كمال مطلق ايفاي نقش ميكنند به طوري كه ضعف و سستي در هر يك از اين امور موجب عدم حصول نتيجه مطلوب ميشود.
نظام تعليم و تربيت اسلامي تا قبل از ورود نظريههاي تعليم و تربيت متجددانه به دنياي اسلام همواره به واسطهي ارتباطش با عالم قدس و كمال مطلق، چنانكه در هر سنت دينياي يافت ميشود به هر دو اين ساحتها التفات داشته است و هدف از تعليم و تربيت تنها آموزش فكر و نظر نبوده و فرد در كل وجود خويش پرورش پيدا ميكرده است. چنانكه معلم نيز فقط ناقل دانش و معرفت نبوده بلكه مربي جان و شخصيت انسانها شمرده ميشده است. لذا در نظام آموزش اسلام هرگز پرورش فكر و ذهن از تربيت جان در كل وجود فرد جدا نگرديده و بر انتقال يا اكتساب علم بدون كسب صفات اخلاقي و سجاياي معنوي صحه گذاشته نشده است.[2]
پس از رنسانس و ظهور علم جديد سعي شده تا نگرشهاي سنتي كنار گذاشته شده و نظرگاههاي علم جديد مبناي نظريات مربوط به امر تعليم و تربيت قرار گيرد. و در نتيجه ميبينيم كه در دنياي متجدد فيلسوفان تعليم و تربيت و روانشناسان و جامعهشناسان تربيتي به جاي پيامبران و اوليا و مربيان بزرگ نشستهاند و نظريهپردازيهاي آنان كه صرفاً نظامهاي فكري برگرفته از تجارب عالم محسوس است و در مباني وجودشناسي خود از عالم جسماني و در مباني معرفتشناسي خود از احكام عقل جزوي فراتر نميروند، به عنوان وحي منزل پذيرفته ميشود.
اين دو نگرش، يعني نگرشهاي سنتي و جديد اگر هيچ وجه اشتراكي با همديگر نداشته باشند، لااقل شباهتهاي آنان بسيار ناچيز است. زيرا چنانكه گفته شد برداشتي كه هر يك از آنها نسبت به بشر دارد با ديگري متفاوت است. تيتوس بوركهارت در نوشتهاي در بحث از علوم سنتي و تقابل آن با علوم جديد اين برداشتها را اينگونه توصيف كرده است. ميگويد اگر از علم جديد سوال شود كه بشر چيست؟ پاسخ يا سكوت خواهد بود كه اين ميتواند ناشي از آگاهي نسبت به محدوديتهاي علم جديد باشد و يا پاسخ اين باشد كه بشر حيواني است با قواي مغزي خاص و بسيار پيشرفته. و اگر كسي دنبالهي سوال را بگيرد و از منشأ اين حيوان سوال كند، جوابي كه خواهد شنيد، زنجيرهي بلند بالا و بيمنتهايي از اتفاقات و پيشامدها و تصادفات خواهد بود و اين مثل اين است كه بگوييم وجود بشر هيچ معنايي ندارد.
بينش محدود انديشه مدرن نسبت به ابعاد وجودي انسان به همراه نگرشهاي اومانيستي و فردگرايانه، اعتبار مكاتب فلسفي تربيتي جديد را دچار ترديدهاي جدي ساخته است. از جمله اينكه: اولاً و اساساً همه اين مكتبها مبتني بر سفسطهاي هستند كه ميتوان آن را مغالطهي جزء و كل ناميد. زيرا در آنها جزئي از وجود انسان به جاي كل وجود او فرض ميشود و لذا جامعيت و وحدانيت او ملحوظ نظر واقع نميگردد. و اين مشكل خود را بيش از هر جاي ديگر در آنجا نشان ميدهد كه بر جنبهي استدلالي وجود آدمي بيش از اندازه تأكيد ميرود و تعليم ذهن و فكر او چنان مورد توجه قرار ميشود كه پرورش روح و دل چنانكه مورد اهتمام تمام نظامهاي تعليم و تربيت سنتي است به بوته نسيان سپرده ميشود و به گفته پاسكال بين «ذهن» و «دل» فراق ميافتد. به عبارت ديگر به جاي «تعليم و تأديب» تنها تعليم آن هم در حصار شيوههاي علم جديد مينشيند. در بيان اين نقصان كافي است به اين نكته اشاره شود كه آدمي در تماميت وحداني خود تنها موجودي استدلالي و منطقي نيست. بسياري از پديدههاي مهم حيات آدمي از جمله عشق و مرگ و هنر و از همه بالاتر نفس معجزهي حيرتانگيز حيات صرفاً به طريق استدلالي و تحت يافتههاي علوم جديد توجيهناپذيرند. انكار ساحتهاي متعالي وجود انسان و غفلت از پرورش دل كه رهگشاي اين عوالم است نتيجهاي جز محبوس كردن آدمي در زندان محسوسات ندارد.
نكته دوم قابل ذكر در باب مكاتب فلسفي تربيتي جديد، پراكندگي و آشفتگي در زمينه اهداف تربيتي است كه با تشتت و ابهامي كه در زمينهي ارزشها در جوامع متجدد وجود دارد كاملاً وابسته است و به نحوي متأثر از مستعجل بودن نظريات علمي است كه اين مكاتب ديوار خود را بر پي آنها استوار ساختهاند. هر هدف تربيتي ضرورتاً متضمن ارزشي است و لذا بحران و ابهام در زمينهي ارزش ها- و خصوصاً رواج نسبيگرايي- مآلاً بر اهداف تربيتي اثر سوء دارد و اين موضوعي است چنان حاد است كه امروزه نميتوان در هيچيك از جوامع متجدد هدف تربيتياي را يافت كه در سطح جامعه و در زماني قابل توجه، مورد پذيرش اكثريت مربيان و والدين و دستاندركاران مسائل تربيتي باشد.[3]
نكته سوم قابل ذكر در مورد نظام تعليم و تربيت جديد اين است كه در آن تربيت چيزي جز «آموزش» نيست. در تمدن جديد مربي الزاماً كسي نيست كه صفات و خصائل اخلاقي نيكو را در خود پرورانده و متخلق به آنها باشد. بلكه كسي است كه ميتواند صرفاً از عهدهي امر «آموزش» كه جنبهي تخصصي پيدا كرده است برآيد. و اين درست برعكس نظامهاي تعليم و تربيت سنتي است كه در آن مربيان بزرگ هميشه خود الگوي تام و تمام فضائل اخلاقي و معنوي بودهاند. زيرا در اين نظامات علم و عمل هرگز جداي از يكديگر تصور نميشدهاند. و هدف هر دو رستگاري انسان از طريق كسب كمالات معنوي بوده است. لذا شخصي چون ژانژاك روسو كه دربارهي تعليم و تربيت كتاب مينوشت ولي فرزندان خود را به دارالايتام ميفرستاد و يا فيلسوفي چون شوپنهاور كه مبلغ رياضت و زهد بود و خود هرگز بدان تن در نميداد نميتوانست در هيچ نظام سنتي تعليم و تربيت به عنوان مربي و مرشد پذيرفته شود و شاگردي داشته باشد.[4]
مطالبي كه تا اينجا گفته شد گوشهاي از مشكلاتي است كه از جنبههاي عام و نظري گريبانگير تعليم و تربيت جديد است و ما ديگر از تأثيرات زيانآور تكنيك مدرن كه باعث پيدايش رسانههاي ارتباطي جديد از قبيل تلويزيون و ماهواره و كامپيوتر گرديده و در ظاهري حق به جانب و با ادعاي ساده كردن امر آموزش و تعليم و تربيت و پيشرفت آن اثرات ويرانگري را بر روحيه مردمان روزگار ما و به ويژه كودكان و نوجوانان گذاشته است. سخني نميگوييم فقط از باب نمونه به مورد تلويزيون اشاره ميكنيم كه چگونه نظام آموزشي و اصولاً كل فرهنگ را از ساختار سنتي آن به ساختاري كاملاً جديد با وجههاي سرگرمي گونه تقليل داده و حداقل در امر تعليم و تربيت كودكان به قول يكي از صاحبنظران رسانههاي جمعي باعث «زوال دوران كودكي» گشته است.[5]
به هر جهت در دنياي امروز هر كسي كه با مسائل تعليم و تربيت سر و كار دارد- و كيست كه واقعاً با اين مسائل سر وكار نداشته باشد- اگر چنان نباشد كه بخواهد از سر جزم يكسره متفكران جديد را به جاي انبيا الهي و نظريات تعليم و تربيتي جديد را به جاي احكام متون مقدس بگذارد چارهاي جز اين نخواهد داشت كه نظري به نظامهاي تربيتي گذشتگان كه لااقل از نظر پرورش جنبههاي معنوي و انساني بسيار پربارتر از نظامهاي امروزي بودهاند داشته باشد.
احكام تربيتي اسلام سواي آنچه در قرآن و روايات ديني آمده است حضوري درخشان در ادبيات كهن پارسي نيز داشته است و علاوه بر كتبي كه در زمينهي اخلاق و حكمت عملي به نگارش در آمده كمتر اثر كلاسيكي در اين زبان است كه حاوي مضموني تربيتي نباشد حتي اگر مانند گلستان و بوستان سعدي فصل خاصي را به تعليم و تربيت اختصاص نداده باشد. به همين جهت در گفتارهايي كه از پي خواهد آمد گزيدهاي از اين متون گرانبها را با شرح مختصري در معرفي آن اثر خواهيم آورد تا هم اهتمام و سعي نياكان خود را در پاسداري از اركان تعليم و تربيت الهي پاس داشته باشيم و هم از زيبايي و فصاحت و بلاغت اين آثار كه در واقع منعكس كنندهي روحيات نويسندگان و منصفان و سرايندگان آنهاست، محضوظ شويم. انشاءالله تعالي
* اهانت و تحقير كودك؛ سرزنشهاي مداوم و انتقادهاي بيجا و به كارگيري تعبيرات غيرمحترمانه از مهمترين عواملي هستند كه بذر كينه و نفرت را در دل كودك ميپاشند.
* نوزاد پس از تولد به ارتباط جسمي با مادر نياز فراوان دارد؛ از اين رو نبايد ساعات طولاني از مادر جدا بماند. تحقيقات نشان داده است كه از ششماهگي تا سه سالگي، حضور مادر نه تنها در رشد عاطفي كودك، بلكه در رشد بدني و عقلي او نيز تأثير بسزايي دارد.
* در مقايسه بين فرزندان؛ كودكي كه امتياز نميآورد دچار احساس خودكمبيني ميشود و اعتمادش را نسبت به پدر و مادر از دست ميدهد.
* اگر بيش از حد، سرعت فراگيري را در فرزندانمان تقويت كنيم؛ امكان باروري و تحكيم مفاهيم را در مراحل بعدي كاهش خواهد داد. سرعت اوليه و تشديد آهنگ رشد، منجر به تأخير قابل ملاحظهاي در مراحل بعدي ميشود.
* هرگز عيب فرزندتان را در رفتارها، بزرگتر از آنچه هست جلوه ندهيد و هرگز عيبهايش را نزد ديگران بازگو نكنيد.
* همبازي شدن با كودك علاوه بر اينكه او را غرق لذت و شادي ميكند و صميميت را افزايش ميدهد، اعتماد به نفس و احساس ارزشمندي را در كودك تقويت ميكند.
* تحقيقات نشان ميدهد كه كودكان پرورش يافته در منزل نسبت به كودكان مهد كودك، ماهانه از رشد قدي بيشتري برخوردارند.
در خاتمه به عنوان راه كار مناسب ميتوان بيان داشت كه:
تربيت كودك كار سهل و سادهاي نيست كه از هر پدر و مادري ساخته باشد بلكه كار بسيار ظريف و دقيقي است كه صدها نكتهي باريكتر از مو دارد. مربي با روان كودك سر و كار دارد و بدون اطلاعات رواني و علمي و تجربي نميتواند به خوبي انجام وظيفه نمايد.
يكي از موضوعاتي كه براي تربيت كمال ضرورت دارد اتفاق نظر و همكاري و تفاهم پدر و مادر و ساير مربيان در برنامههاي تربيتي و كيفيت اجراي آنها ميباشد. اگر پدر و مادر و ديگر كساني كه در تربيت كودك دخالت دارند مانند پدربزرگ و مادربزرگ، در برنامههاي تربيتي اتفاق و تفاهم نمايند و در اجراي آن همكاري و تعاون داشته باشند ميتوانند به نتيجهي مطلوب برسند و فرزنداني شايسته و ممتاز پرورش دهند. اما اگر يكي از آنها نسبت به تربيت بياعتنا باشد يا در برنامههاي تربيتي اختلاف سليقه داشته باشند به نتيجهي مطلوب نخواهند رسيد زيرا در مورد تربيت قاطعيت لازم است. بنابراين نقش تربيتي معلم وقتي عملي و سودمند است كه متوجه ساختها و ابعاد گوناگون و تواناييهاي انساني باشد. بنابراين تواناييهاي معلم و دانشآموزان بايد در ساخت و بعد شناختي و حسي و ابعاد گوناگون ديني و هنري و عرفاني به طور ملموس بررسي شوند.
ذات نايافته از هستي بخش كي تواند كه شود هستيبخش
اگر لازم است كه كودكان و دانشآموزان ما توشهاي از خرمن تربيت بيندوزند تا روزي آنان را به كار آيد و در مرحلهي اول خود ساخته شوند و مسيري براساس هدف آفرينش بپيمايند و با دوستي كه نزديكتر از من به من است آشنا و نزديك شوند و در مرحلهي بعد بتوانند مادران و پدران و معلمان دلسوزي براي جامعهي اسلامي فرداي ما باشند و چراغي فرا راه آيندگاه بدارند و گامي آنها را در سير عالي حركتشان پيش برند چارهاي نيست جز اينكه امروز پرورش و تربيت يابند و فردا به كار برند.
نياز به انسان ماندن و انسان بودن و خداگونه شدن و از پستيها دوري گزيدن معلمان را وا ميدارد تا دنبال شيوه و راهي باشند كه بتوانند تأثيرگذاري خود را در فراگيري صد چندان كنند زيرا در ميان صدهزاران دام و دانهاي كه بر سر راه انسان قرار دارد امكان لغزش فراوان است و منزل بس خطرناك و مقصد بس بعيد.
در يك نگاه اجمالي به موقعيت علمي و تربيتي مدارس به لحاظ مديرتي آنچه مورد باور اكثر مديران است فراهمسازي محيطي منظم و كارا براي انجام فعاليتهاي آموزشي دانشآموزان و معلمان، سازمان دادن به برنامههاي آموزشي و امور پرسنلي، هماهنگي و اجراي دقيق دستورالعملهاي صادره از سوي مسئولان و غيره است. اغلب اهداف تربيتي كه در تمام مراحل اجرايي و اداري اين امور مستقر است ناديده گرفته شده يا امور پرورشي به افراد خاص تفويض شده است. در صورتي كه حقيقت امر نياز به تدبير ديگري دارد زيرا تربيت بعد مادي نداشته و خود فرايندي است از آثار رفتاري فرد يا افراد بر ذهن مستعد دانشآموزان كه جوياي دريافت الگوهاي رفتاري هستند.
از آنجا كه معلم به عنوان الگو براي كودك و شاگرد است و كودكان و شاگردان نيز داراي شخصيت محدودي هستند كه براي شبيه شدن به آرماني نامحدود رشد ميكنند و به دليل خاصي بودن آنها وظيفهي معلم است كه او را به راههاي صحيح منتهي به اين موجودات نامحدود هدايت كند اين امر اقتضا ميكند كه معلم از اطلاعات فراوان برخوردار باشد.
ميتوان نتيجه گرفت خودشكوفايي هدف اساسي تعليم و تربيت است اما بدان معنا نيست كه خود در انزوا شكوفا شود خود هر فرد يك جز پيشين نيست و تنها در بافت بزرگتر معنا پيدا ميكند و اين معنا تنها در سايهي تربيت درست و صحيح معلم به عنوان الگوي مناسب براي كودك محقق ميشود.
1. اميني، ابراهيم، آيين تربيت، تهران، انتشارات اسلامي، بهار 1368
2. اوزمن، هواردا، مباني فلسفي تعليم و تربيت، مؤلفان: هواردا. اوزمن، ساموئل ام. كراور، مترجمان: غلامرضا متقيفر و ... ، قم: مؤسسه آموزش و پرورش امام خميني(ره)، 1379
3. حسنزاده آملي، حسن، در آسمان معرفت، قم: انتشارات تشيع، 1376
4. خلاصه مقالات چهارمين سمپوزيوم جايگاه تربيت نقش تربيتي معلم، حسينيهي ارشاد13-11 آبان1372، معاونت پرورشي وزارت آموزش و پرورش
5. نصر، دكتر سيدحسين، بررسي اجمالي تعليم و تربيت و علوم اسلامي، ترجمه سيدمحمد آويني، نامه علم و دين، سال چهارم، شمارههاي 8 و 7، تابستان 1379
[1]. نقل از كتاب در آسمان معرفت، استاد حسن حسنزاده آملي، ص3-42
[2]. دكتر سيدحسن نصر، بررسي اجمالي تعليم و تربيت و علوم اسلامي، سال چهارم، شمارههاي 7و 8
[3]. دكتر هادي شريفي، برخورد فلسفه تربيتي اسلام با افكار و فلسفههاي تربيتي متجدد
[4]. داريوش شايگان، اديان و مكتبهاي فلسفي هند
[5]. نيل پستمن، زوال دوران كودكي