وضع اجتماعی علمی ادبی ایران در اوایل قرن هفتم تا پایان قرن هشتم
وضع اجتماعی در قرن هفتم
قرن هفتم و هشتم وحشتناکترين دوران تاريخ ايران از حيث قتلعامها و کشتارها و ويرانىهاى پياپى است. اين وضع با حملهٔ مغول و تاتار که در رأس همه اين مصائب و به منزلهٔ بلائى آسمانى بود، آغاز گرديد و با تاخت و تاختهاى مأيوسانه فرزندان محمدخوارزمشاه و سپاهيان بىصاحب او که اين سوى و آن سوى سرگردان بودند، تکميل شد و با حمله مجدد مغول در زمان هلاگو و جانشينان وى ادامه يافت. اختلافات سران مغول در عهد ايلخانان و علىالخصوص بعد از مرگ ابوسعيد بهادر و کشاکشىهاى پياپى امراء مختلف بر سر فرمانروائى نواحى ايران و سرانجام قتل و غارتهاى وحشيانه تيمور و همراهان او به تمامى وضع خطرناکى را در سراسر اين دو قرن در ايران ايجاد کرده بود. از قتل عامهاى چنگيز و سپاهيان وى نمونههائى در کتب تاريخ دادهاند که حتى تصور آن نيز دهشتانگيز و هراسآور است. غالب شهرهاى ماوراءالنهر و خراسان هر يک دو يا چندبار ويران و قتل عام شد و عجيب اينکه هرجا پاى مغولان بدان مىرسيد به مثابه عذابالهى و نشانههائى از قهر خداوند تلقى مىشد و چنگيز خود معتقد بود که ”عذاب خداى است که بر سرگناهکاران فرود آمده است!“. کاميابىهائى که در نخستين حملات سريع مغولان نصيب آنان شده بود سبب گرديد تا مردم تصور کنند که مشيت الهى و بخت با آنان يار است و هرگونه مقاومت در برابر آن قوم ناممکن و بىثمر، و اين انديشهٔ ناصواب تا ديرگاه مايهٔ فتح و پيروزى و پيشرفتهاى پردامنه آنان شمرده مىشد. دربارهٔ اين وحشت و بيم بىحساب مردم از مغولان ابنالاثير حکايتهاى عبرتانگيزى آورده است. از آن جمله مىگويد: ”يکى از تاتار مردى را گرفت ليکن براى کشتن وى سلاحى نداشت. به وى فرمان داد تا سر خود را بر زمين نهد و از جاى نجنبد. مرد همچنان باقى ماند تا آن تتر شمشيرى يافت و او را به قتل آورد. ـ کاملالتواريخ، حوادث سال ۶۱۷“
تحسر و تأسفى که از اين واقعهٔ هايل و آن همه جنايت و کشتار و غارت بىامان بر بازماندگان مردم ايران و مسلمانان ديگر دست داد واقعاً دردانگيز و ملالآور است. هر نويسندهاى که در آن اوان تاريخى نوشت يا شرحى دربارهٔ اين مصيبت بزرگ داد از خامه آن خود چکيد. اين بلاى بزرگ با حملهٔ چنگيز پايان نيافت بلکه با حملههاى سرداران سپاهيان قتّال تاتار تا هلاگو، و از او به بعد تا پايان دورهٔ ايلخانان و از آن پس تا ديرگاه ادامه داشت و به گفتهٔ عطاملک جويني، که خود ناظر اين وقايع بود، محنت طولانى خراسان و عراق همچون تب لازم بود که از جسم آدمى بيرون نرود. اما روحيه تسليم شدن و تن به خواست دشمن دادن مردم ستم ديدهٔ ايران کمکم جاى خود را به مقاومت و پايدارى داد تا آنجا که بعد از قوريلتاى سران مغول در سال ۶۲۶ که اردوى عظيمى به فرماندهى جرماغون براى تعقيب جلالالدّين خوارزمشاه و ادامهٔ فتوحات مغولان عازم ايران شد، ايرانيان تا آنجا که مقدورشان بود در برابر آن مقاومت مىکردند. قيام جلالالدّين خوارزمشاه نيز باعث شده بود که مردم بسيارى از بلاد بر شحنگان مغول بشورند و کشتارهائى از آن وحشيان بکنند. در اين قيامها و مقاومتها گاه شکستهاى سخت بر مغول وارد مىشد از آن جمله در سال ۶۲۰ همهٔ مهاجمان مغولى بر قلعه سيفرود بىکم و کاست از پاى درآمدند. (طبقات ناصري، ص ۶۷۳) مقاومت مردانهٔ تيمور ملک و قيام تارابى و دفاع نوميدانهٔ خليفهٔ عباسى هرچند بدون نقشه و تدبير و وحدت عمل بود اما به هر حال مؤثر بود.
با روى کار آمدن غازانخان پادشاه مسلمان ايلخانى و وضع ياساى او، اندکى از آزار بىامان مغولان کاسته شد ليکن انقلابات بعد از فوت ابوسعيد بهادرخان وضع دشوار جديدى براى ايرانيان ماتمزده فراهم آورد و موجب قتل و غارت تازهاى بهدست سرداران امارتجوى گرديد.
تاخت و تازهاى پياپى ملوکالطوايف بعد از ايلخانان هم خود سربار وضع قديم گرديده و آرامش گونهئى را که در پايان عهد ايلخانى پديد آمده بود، يکباره از ميان برد.
در عهد ايلخانان ايران، اگر چه برخى از آنان کوشش داشتند که موجبات آرامش اوضاع را فراهم آورند ليکن چون سرداران و سپاهيان آنان همه از مغول بودند، هر وقت و هر جا که لازم مىدانستند شدت عمل سابق را تجديد مىکردند. بنابراين استقرار حکومت ايلخانان در ايران که به ظاهر دورهاى آرام تصور مىشد هم، خالى از محنتهاى دوران حمله و هجوم مغول نبود. در دورهٔ اتابکان بر اثر تشتت اوضاع و چيرگى مردم فرومايه و زورگوى و ظهور قحط و غلا و تاراج و حملههاى بعضى از مهاجمان، بسيارى از مردم فارس از ميان رفتند و درست در ايام مصادف با عهد غازانخان و ياساى فريبنده او، يعنى بعد از وبا و قحط و غلاى سال ۶۹۸، به سال ۶۹۹ ايلخانان در فارس آتشى از بيداد روشن کردند و به انواع راهها مردم را آزار مىدادند و ماليات به ميزان سال پيش از قحط مطالبه مىکردند و آن را به زور تهديد به قتل مىستاندند.
هجوم مغول در مبنى و اساس با غرض اقتصادى همراه بود و جهانگشائي، يا گرفتن انتقام از سلطانمحمد خوارزمشاه بهانهاى ظاهرى بود. هر شهر يا ناحيهاى که به تصرف مغولان درمىآمد يا از راه تسخير و غلبه بود و يا از طريق تسليم و ايلي. در صورت اخير به تعيين خراجى ساليانه قناعت مىشد و شحنهئى براى نظارت در امور نظامى و مالياتى آن ناحيه معين مىگرديد تا خراج را به موقع به حکومت مرکزى برساند. اما اين وضع معمولاً کمتر اتفاق مىافتاد و عادةً مغولان شهرها و نواحى را با هجوم و از راه تسخير نظامى به تصرف درمىآوردند. در اين حال غارت شهر حتمى و مسلم بود و هنگام غارت معمولاً کوى به کوى و خانه به خانه در معرض هجوم قرار مىگرفت و هر جا هر چه گوهرينه و نقدينه بود به عنف مىربودند و اى بسا کسانى که بر سر اين غارت از پاى درمىآمدند و بر خاک هلاک مىافتادند. مغولان و ايلخانان مغولى ايران و سرداران و صاحب تيولان آنان تنها به غارت اکتفاء نمىکردند بلکه بعد از استقرار در ايران هر ساله باجها و خراجهاى سنگين بر هر يک از نواحى تعيين مىنمودند که به زور و عنف و گاه به شکنجه و آزار از مردم گرفته مىشد.
قواعد و آداب و رسوم مغول و تاتار
اقوام تاتار و مغول و ترک که همراه چنگيز به ايران آمدند مردمى بيابانگرد و چادرنشين بودند که با چارپايان و گلههاى خود دنبال چراگاهها و آبشخورها نقل مکان مىکردند. وجه اشتراک قبايل و اقوام مختلفى که اردوهاى عظيم چنگيزخان را بهوجود مىآوردند اطاعت از ياساى چنگيزى بود که مجموعهاى از احکام دربارهٔ کيفيت نظام کشورى و لشکرى و آئين لشکرکشى و فتح بلاد و تشکيل قوريلتاى ”شوري“ها و انواع پاداشها و مجازاتها و آداب زندگانى و قوانين مربوط به آن و قواعد شکار و جز آن را شامل مىشد. ياساى چنگيزى مدتهاى دراز اساس انتظامات کشورى و لشکرى در ممالک تابع مغولان و از آن جمله در ايران بود و به همين سبب تأثيراتى در امور اجتماعى اين کشور داشته و اصطلاحات آن مدتها در آثار نويسندگان و مؤلفان بهکار مىرفته است. اگر چه بعدها غازانخان پادشاه مسلمان ايلخانى کوشيد ياساى جديدى در ايران باب کند ليکن اثر ياساى چنگيزى مدتها کم و بيش بر جاى مانده بود. بنابر ياساى چنگيزي، مغولان نمىتوانستند القاب و عناوين داشته باشند. پادشاه فقط لقب ”قاآن“ و ”خان“ داشت. شکار در زمستان امرى جدى محسوب مىشد. مقررات مربوط به لشکرکشى سخت بود. سپاهيان آلات و ابزار جنگى را خود مىساختند. همه بايد قبجر (ماليات) بپردازند. کوچکترين گروه سپاهيان چنگيز از ده تن بهوجود مىآمد و از آن ميان يکنفر امير نه تن ديگر بود. مرتکب سرقت و زنا و جاسوسى و دروغ و سحر و جادو محکوم به مرگ بود. صلح کردن با پادشاهى که قبول ايلى نکرده باشد ممنوع بود.
مغولان به کشتىگيرى و مشتزنى و تماشاى آنها علاقهمند بودند و به خرافات و اوراح خبيث و اثر آنها در امور عالم اعتقاد شديد داشتند و از رعد و برق سخت مىترسيدند (براى اطلاع يافتن بيشتر از مقررات ياساى چنگيزى و آداب و رسوم مغول تاتار به بخش اول از جلد سوم تاريخ ادبيات در ايران صفحات ۷۱ تا ۷۷ رجوع کنيد).
نتايج حمله مغول
تسلط مغولان بر ايران امرى دفعى نبود که به زمان کوتاه فيصله پذيرد و خاتمه يابد. حاصل اين مشکلات مداوم فقر روزافزون و خرابى پياپى و فتور و سستى دَمادَم براى مردم ايران بود. اين حوادث و وقايع سربار وقايع دردناک و حوادثى شده بود که از قرن ششم در ايران رخ مىداد و انحطاط تمدن ايرانى را با استوارى تمام پىريزى مىکرد. از ميان رفتن طبقات حاکمهٔ با سابقه و به ميان افتادن حادثهجويان نورسيده و تازهکار خود بلائى بزرگ بود، چه اينگونه مردم فرومايه از بزرگداشت فضلان اعراض مىکردند و ناکسانى چون خود را برمىکشيدند. واژگون شدن مبانى حيات اجتماعى در چنين حاليکه معمولاً تقهقر از کمال به نقص و انحطاط است همراه با انواع معايب و مفاسد است. وقتى مردم فرومايه از طبقات پست بدون هيچگونه تربيت و تضمينى زمام امور را در دست گيرند طبعاً به مکارم پشت پا مىزنند و رذايل را مباح مىشمرند.
رواج انواع مفاسد از دروغ و تزوير و دزدى و ارتشاء و بىاعتنائى به ملکات فاضله و نظاير اين امور نتيجه جبرى چنين وضعى است. در اين دوره سعايت و تضريب بر ضد يکديگر مانند امرى عادى ملاحظه مىشد. کمتر وزيرى از وزيران اين عهد را مىتوان يافت که به مرگ طبيعى در گذشته باشد و عادةً قتل هر يک از آنان از راه تضريب مخالفان او صورت مىگرفت. ملت ايران با حمله خانومانسوز مغول به نحوى فاسد شده و ارزش اجتماعى خود را از دست داده بود که افراد آن بهجاى اتحاد و اتفاق در برابر بيگانگان غالب، به جان يکديگر مىافتادند و رجال بزرگان را از راه اتهام از ميان مىبردند و خود جاى آنان را مىگرفتند و مهياى آن مىشدند تا ديگرى نيز همين کار را به آنان بکند. موضوع ديگرى که مسلماً در ضعيف ساختن روحيه ايرانيان در اين دوره مؤثر بود اسير شدن دستههاى بزرگ و بىخانمان گرديدن آنان بوده است.
بدترين و خطرناکترين نتيجه و ثمر اوضاعى که با حمله مغول پيش آمد انحطاط عقلى و فکرى است که طبعاً با هر حمله سخت ويرانکارانه حاصل مىشود. در حمله مغول شهرهاى بزرگ که مراکز اصلى علوم و علما بود خالى از سکنه و ويران شد. هجوم و تصرف بلاد و کشتار مردم و غارت و ويرانى به درجهاى بود که جز به بعضى معدود از متفکران و بزرگان زمان فرضت گريز و رهائى نداد. کتابخانههاى بزرگ که در شهرهاى پرجمعيت و آباد ماوراءالنهر و خراسان و عراق بود به سرعتى عجيب پايمال شد و يا در خرابها مدفون گشت و همراه صاحبان و خوانندگان راه ديار نيستى گرفت. بسيارى از خاندانهاى حکومت و رياست و دانش که غالب آنها مروّجان علم و ادب و حاميان عالمان و اديبان بودند يکباره برافتادند و يا اگر بازماندگانى داشتند به مرحلهاى از فقر تنزل کردند که يکباره قدرت تعهد و نگاهداشت ديگران از آنان سلب شد. فقر عمومى و از ميان رفتن بسيارى از آبادانىها و کوچک شدن شهرها و بر هم خوردن مراکز تحقيق و تعليم و تعلم افتادن کار بهدست وحشيانى که البته علم و هنر را ارجى نمىنهادند و بدان توجهى نداشتند مايه تنزل علمى و فکرى ايرانيان گرديد.
اين سقوط وحشتانگيز فکرى و عقلى در آغاز دورهٔ مغول نامحسوس و بعد از آن روزبهروز محسوستر و آشکارتر است، چنانکه چون به آخر اين دوره برسيم ابتذال فکرى و عقلى را در نهايت قوت مىبينيم. اين اوضاع آشفته زمان بىترديد در همهٔ آحاد مردم و کيفيت زندگانى و انديشه و رفتار آنان اثر داشته و انعکاس آن در آثار ادبى نويسندگان و ديوانهاى شاعران در قالب اندرز و نصيحت و شوخى و مطايبه و هزل و هجو ديده مىشود. از ميان سخنسرايانى که بيشتر به ذکر اينگونه دردهاى اجتماعى در اشعار خود پرداختند و بسيارى از طبقات مهم اجتماع را که غالباً به فساد گرائيده بودند مورد سرزنش قرار دادند، سيفالدّين محمد فرْغانى شاعر قرن هفتم خواجوى کرمانى شاعر استاد اواخر اين دوره و اَوْحَدى مراغهاى عارف و شاعر بزرگ قرن هشتم را بايد نام برد، اما سختترين و تندترين انتقادهاى اجتماعى که در اين دوره بدان باز مىخوريم در آثار خواجهنظامالدّين عُبَيدالله زاکانى قزوينى است که به نظم و نثر از راههاى مختلف وضع وخيم عهد خود را به باد انتقاد گرفته و طبقات مختلف اجتماعى خاصه اميران و سران سياست و دين عصر را در پردهٔ طنز و طعنه و هزلهاى نمکين چنان که بودند معرفى کرده است.
پناهگاههاى فرهنگ ايران
خوشبختانه عوامل مختلف سبب شد تا بلاى خانومانسوز مغول نتواند همه ايران و ممالک همسايه ايران را بىکم و کاست فرو گيرد. چه بعضى از نواحى ايران بر اثر قبول ايلى و يا در نتيجهٔ آنکه حمله مغول به آن نواحى در سالهاى بعد از چنگيز، و در دورهٔ جانشينان او، انجام گرفت با شدت عمل کمترى روبهرو شدند و بهصورت مأمن و پناهگاه فرهنگ ايرانى درآمدند. يکى از اين مأمنها و پناهگاهها ناحيه فارس و متصرفات سعدبن زنگى و ابوبکر و پسر وى بود که از پادشاهان موصوف به پرورش اديبان و عالمان و معروف به ايجاد آبادانىها و مدرسهها و مسجدها و خانقاهها بودند. ملجاء و مهرب ديگر آسياى صغير (روم) است که تا چندى گريزگاه دستههاى پياپى از فراريان ايرانى و پناهگاه کسانى چون بهاءالدّين محمد بلخى (پدر مولوي) و اطرافيان او، شمسالدّين محمد تبريزي، بُرهانالدّين محقق تِرمَذي، سيفالدّين فرْغاني، سراجالدّين اُرمَوى و بسيارى ديگر از بزرگان بود. پناهگاه بزرگ ديگر سرزمين هندوستان بود که اميران نواحى مختلف آن مانند سند و دهلى و بنگاله همه با فرهنگ و تربيت ايرانى پرورش يافته بودند و دربار آنان ملجاء گروه بزرگى از ايرانيان گرديد که در فتنههاى ماوراءالنهر و خراسان خود را به داخله هندوستان افگنده بودند و در ميان آنان غير از مردم عادى که گروهها گروه بدان جانب مىشتافتند مردم ديوانى و عالم و شاعر و عارف و صوفى و اديب و فقيه وجود داشتند. مجموع اين پناهگاهها و برخى از شهرها و ديهها که بر اثر ايلى از قتلعام و ويرانى رهائى يافت وسيله خوبى براى نگاهداشت بقيةالسيف ايرانيان و بازمانده فرهنگ و تمدن ايرانى گرديد و بدينگونه بسيارى از رجال علم و ادب، و نسخ کتب، از چنگ عدم رهائى يافت و براى ما بازماند.
وضع علوم در قرن هفتم و هشتم هجرى
هجوم تاتار و مغول مانند همهٔ هجومهائى که نژادهاى وحشى باختر و خاور ايران بر کشور ما کردند آبادانىها و شهرهاى بىشمارى از ايران را يکباره با خاک يکسان کرد و عاملهاى انحطاط و ويرانى را در دنبال خود بهجاى نهاد. اين هجوم بنيانکن، در آن جاهائى که به يکباره ويران شد، مدرسهها و مرکزهاى دانش را از ميان برد و در آنجاهائى که به تمامى ويران نشد تهيدستى و نابهسامانى و پريشانى مردم انگيزهٔ از ميان رفتن آنها را فراهم آورد. اثر شوم اين يورش وحشيانه بر دانش ايرانى در مقدمهٔ معرف ابنخلدون، انديشندهٔ نامآور تونسي، بر کتاباَلْعِبَرْ و نيز در تاريخ جهانگشاى جوينى به خوبى پيدا است ( براى آگاهى از کمّ و کيف اين تأثير شوم رجوع شود به الف: ابنخلدون چاپ مصر ص ۵۴۵. ب: جهانگشاى جوينى ج۱، ص ۵-۳). اما خوشبختى در آن بود که در پناهگاههاى فرهنگ ايرانى که پيش از اين ذکر آن رفت مدرسهها و مرکزهاى علمى و عالمانى باقى ماندند و به ادامه دادن سنتهاى علمى قديم سرگرم بودند و علاوه بر اين چون آتش فتنه اهريمنان مغول آهنگ فرونشستن کرد باز جمعيت دانشمندان و طالبان علم از پريشانى رست و اندکاندک به همت ايرانيانى که در اين مناطق گرد آمده بودند بازار دانش نيمرونقى گرفت و نيز در آن ناحيتها که از آسيب کلى برکنار مانده بودند همان مدرسهها و مسجدهاى قديم با امکانهاى خود بر جاى ماند و به همين سببها بود که در ايران عهد مغول مدرسههائى بهصورتهاى کم و بيش مرتب يافته است.
زبان و ادبيات فارسى در قرن هفتم و هشتم
وضع ادب فارسى نيز مانند ديگر دانشها در دوره ۷ و ۸ با دورهٔ مقدم بر آن کاملاً مغاير است و بايد اين عهد را بر روى هم عهدى ناسازگار به احوال ادبيات و علوم دانست، زيرا اولاً با هجومى بنيانکن مقارن بود که در آن خشک و تر با هم سوخت و از هر جا که مغول و تاتار مهاجم گذشت عادةً خاک تودهاى غارتزده و قتل عام ديده بر جاى ماند و از بخت بد، اين هجوم تاتار و مغول با حکومت مُمتد آنان همراه گشت و سپس انقلابهاى متمادى و جنگهاى داخلى ايران و امارتجوئى جانشينان خانهاى مغول بر آن منضم گشت و دورهاى سراپا ناامنى و همراه با فقر و فاقه بهوجود آورد که طبعاً با اشتغال به علم و ادب سازگارى نداشت. دوم آنکه دربارهاى سلطنت و خاندانهاى رياست و ثروت که با تشويق خود سبب ترقى ادبيات و رواج بازار آن در ايران بودند از ميان رفتند و مغولان و تاتارها که بر جاى آنان نشسته بودند نه خريدار دانش و ادب بودند و نه مانند ايرانيان لطافت ذوق و ظرافتِ زندگانى داشتند و نه در بين آنان و ايرانيان سنخيت در نژاد و زبان وجود داشت و نه از حيث اعتقادهاى دينى و سنتها و روشها با هم نزديک بودند تا به نکوداشت احوال مادى و معنوى ايرانيان ميل و نشاطى نشان دهند. سوم آنکه فقر و پريشانى وحشتانگيزى که بر مردم غازتزدهٔ قرن هفتم و هشتم چيره شده بود اشتغال به کارهاى ذوقى و هنرى را دشوار مىساخت. چهارم آنکه با هجوم مغول و حکومت ايلخانان و انقلابهاى پياپى بعد از آنان، تمام مرکزهاى تمدن و فرهنگ ايران پيش از استيلاء مغول، مانند خوارزم و ماوراءالنهر و خراسان و کتابخانهها و مدرسهها و مسجدهاى آن مرکزها زير و زبر گشت و مدرسان و اديبان و عالمان و عارفان بزرگ و يا کشته و يا تارومار شدند و بسيارى از کتابهاى ادب و دفترهاى شعر شاعران و اديبان در زير ويرانههاى ماوراءالنهر و خوارزم و خراسان تا ابد مدفون گرديد و در مجموع علت بزرگى براى کساد بازار ادب و نقصان عالمان و اثرهاى آنان بهوجود آورد. پنجم آنکه آنچه ذکر شد سببهاى عمدهٔ گسيختن رشتهٔ ارتباط ايران بعد از مغول با ايران پيش از مغول و در نتيجه فساد زبان ادبى و فراموش کردن سنتهاى ملى و علمى را فراهم ساخت.
اما در کنار اين عاملهاى منفى و مخرب، سببهاى مثبتى در گوشه و کنار قلمرو نفوذ فرهنگ ايرانى و زبان فارسى به چشم مىخورد که توانست باعث وجود عدهٔ قابل توجهى از عالمان و اديبان در قرن هفتم و هشتم شود. اين سببها عبارتند از:
۱. در اوان حملهٔ مغول يعنى آغاز قرن هفتم هجرى تمدن ايران اسلامى در مشرق و مرکز ايران به حد اعلائى از ترقى رسيده بود و اگرچه جمع کثيرى از دانشمندان و اديبان و عارفان در گيرودار هجومهاى بىامان مغول از ميان رفتند، کمى از آنان يا به کشورهاى مجاور گريخته و در پناه اميران آن نواحى به کار خود ادامه دادند و يا در خود ايران احياناً از حمله مغول جان بهدر بردند و به گوشه و کنار مملکت پناه جستند چنانکه تمام نويسندگان و شاعران و عالمان درجهٔ اول قرن هفتم از اين دسته هستند.
۲. زيردست اين بزرگان گروهى از عالمان و اديبان تربيت شدند که در اواخر قرن هفتم و آغاز قرن هشتم زندگى مىکردند و اثرهاى معتبرى از آنان در دست داريم.
۳. هجوم مغول و اثرهاى آن مانند هر تغيير بزرگ اجتماعى نتيجههاى خود را دفعةً نشان نداد بلکه اثرهاى اين حمله را بايد از قرن هشتم به بعد که عهد انحطاط علم و ادب در ايران است جستجو کرد.
۴. پناهگاههاى فرهنگى ايران و خارج از ايران مقارن حملهٔ مغول که پيش از اين در اين کتاب با نام ”پناهگاههاى فرهنگ ايران“ از آنها سخن گفتهايم و همچنين دستگاههاى امارت ايرانى که با عنوان ”امارتهاى ميان ايلخانان و تيموريان“ از آنها ياد کردهايم گروهى از بزرگان علم و ادب و سياست قرن هفتم و يا فرزندان و شاگردان آنان را در خود پناه داد و در آن جاىها بود که بقيةالسيف عالمان و اديبان تأليفها و اثرهاى مشهور خود را بهوجود آوردند.
۵. بعد از قرن هفتم و هشتم چون ديگر ايران با حملهٔ بنيانکن و خانهبراندازى از نوع حملهٔ مغول مواجه نگشت اثرها و تأليفهائى که در اين دو قرن يا بعد از آن بهوجود آمد تقريباً همگى بر جاى ماند و همين امر ممکن است جويندهٔ حقيقت را به اشتباه اندازد تا تصور کند که اين دو قرن از حيث ايجاد آثار و تربيت عالمان و اديبان دورهٔ خوبى بوده است.
بنابر آنچه ذکر شد بر خوانندهٔ حقيقتجو پوشيده نمىماند که حملهٔ مغول باعث يک انحطاط سريع در تمدن و فرهنگ ايرانى و از آن جمله ادبيات فارسى گرديد که نتيجههاى آن از ميانهٔ قرن هشتم به بعد در تاريخ تمدن و فرهنگ ايرانى آشکار شد.
وضع عمومى زبان فارسى
زبان فارسى در آغاز قرن هفتم زبانى استوار بود و نويسندگان و شاعران بزرگ آن قرن يا از کسانى بودند که در اوان حملهٔ مغول به نويسندگى و شاعرى اشتغال داشتهاند و يا کسانى که در دهههاى اول قرن هفتم تربيت شده و هنگامى که حکومت ايلخانى در ايران تشکيل مىشد در کار خود بروز و ظهور نموده بودند و يا کسانى که زيردست اين دو دسته تربيت يافتند و هنوز محيط ادبى سالهاى آخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم را تا آخر قرن هفتم و آغاز قرن هشتم حفظ کردند. به همين سبب است که در زبان ادبى قرن هفتم و آغاز قرن هشتم اثرهاى فساد کمتر مشهود است و گسيختن آن از زبان بليغ قرن ششم و آغاز قرن هفتم تدريجى است.
در اين دوره با حملهٔ مغول و برچيده شدن دربارهاى حامى شعر و ادب فارسى و بيرون رفتن و شعر و نثر از مرکزهاى بزرگ حکومت کمکم قيدهاى سنگينى که پيش از آن براى شاخص شدن در شاعرى و نويسندگى وجود داشت برداشته شد و شاعرى و نويسندگى جنبهٔ عمومى يافت. همچنين در اين دوره با برافتادن مرکزهاى دانش و ادب مشرق ايران مانند خراسان، شعر و نثر فارسى به ناحيتهاى ديگر در داخل و خارج ايران منتقل گرديد و اين امر منجر به يک جريان جديد يعنى تأثير و نفوذ لهجههاى مرکزى و غربى ايران در زبان ادبى و متروک ماندن بسيارى از اختصاصهاى زبان اوليه درى و تغيير سبک آثار فارسى در قرن هشتم گرديد.
از حيث نفوذ زبان عربى در فارسى بايد اين دوره را دنبالهٔ دورهٔ پيشين دانست. نيمهٔ دوم قرن ششم و آغاز قرن هفتم دورهٔ تأثير بسيار شديد زبان و ادب عربى در زبان ادبى فارسى بود، بهنحوى که در برخى از تأليفهاى اين دوره تقريباً تمام ترکيبها و بيشتر از نصف مفردات عربى است. اين خاصيت را بيشتر از همه در انشاء مترسلان قرن ششم و آغاز قرن هفتم که نمونههاى بلاغت زبان فارسى بشمارند مانند آثار بهاءالدّين بغدادى و مُنتجبالدّين بديع جوينى و نورالدّين محمد خُرَندزى زَيدرى نَسَوى مىتوان ديد و در ساير اثرها هم که به شيوهٔ انشاء ساده و مرسل نگاشته شده نفوذ مفردات عربى کم نيست. نويسندگان بزرگ قرن هفتم که همه به شيوهٔ قديم تربيت يافته بودند نيز همان روش را دنبال کردند.
نفوذ ترکى مغولى
در دوره ۷ و ۸ بر اثر غلبهٔ مغول و تاتار و درهم ريختن بنيادهاى مملکتى بهدست آنان و حکومت کردن متمادى آن قوم و بهکار داشتن ياساى چنگيزى و اداره کردن مملکت با اصطلاحهاى خاص مغولى و سببهاى ديگر از اينگونه، زبان ترکى و بهويژه ترکى مغولى بيشتر از آنچه در قرن ششم ديدهايم در ايران متداول شد و حتى بعضى از آنها چنان در زبان فارسى راه يافت که هنوز بهصورت کلمههاى متداول فارسى در ايران بهکار مىرود. از آن جمله است واژههاي:
(اردو: سپاه و محل استقرار سپاهيان) (ياسا: قانون) (ايل: مطيع) (قاآن: پادشاه) (يورش: حمله و هجوم) (آقا: بزرگ و سرور) (قراول: پاسبان) (کوچ: رحلت و عزيمت) (خانم: بانوى خان) (تومان: ده هزار که ترکيب امير تومان و واژهٔ تومان به معنى ده هزار دينار از آن است).
نظير اين واژههاى ترکى مغولى و مشابههاى آنها در کتابهاى گوناگون خاصه در کتابهاى تاريخ مانند تاريخ جهانگشاى جويني، تاريخ وصاف و جامعالتواريخ رشيدى و جز آنها فراوان بهکار رفته است. اينک براى آنکه شاهدهائى از نظم پارسى هم داده شود چند بيت از شاعران معروف نقل مىشود:
- سيف فرغانى:
حاکمان در دم از او قُبْجُر و تمغا خواهند عنکبوت ار بنهد کارگه جولاهى
- سعدى:
سلطان روم و روس به منت دهد خراج چيپال هند و سند بگردن کشد قلان
- سعدى:
به صدر صاحب ديوان ايلخان نالم که در آياسهٔ او جور نيست بر مسکين
زبان کشيده چو تيغى به سر زنش سوسن دهان گشاده شقايق چو مردم ايغاغ
- خواجو:
حکم قضا در جهان نفاذ نيابد تا نکند با نفوذ امر تو کنگاج
از همين دوره ساختن شعرهاى ترکى بهوسيلهٔ شاعران پارسىگوى و در آوردن آنها در ديوانهاى خود و ساختن شعرهاى ملمع از پارسى و ترکى معمول گرديد.
رواج زبان پارسى
در قرن هفتم و هشتم زبان پارسى دنبالهٔ رواجى را که در عهد پيشين داشت رها نکرد و حتى از حدودى که پيش از آن بدانها رسيده بود فراتر رفت. يکى از مرکزهاى نشر و رواج اين زبان در اين دوره هندوستان بود. مهاجرت و گريز طبقههاى مختلف ايرانيان از مستوفيان و دبيران و عالمان و صوفيان و سياستمداران و مردم عامه از برابر حملهٔ مغول به هندوستان، آن سرزمين را بهصورت کانون جديد زبان پارسى و فرهنگ ايرانى درآورد. دولتهاى مسلمان هند نيز ناشر زبان فارسى و فرهنگ ايرانى شده بودند و حتى عيدها و رسمهاى دربارى ايران را با وفادارى بسيار در آن سرزمين نگاه داشته بودند. با انتقال مرکز حکومت مقتدر سلطان محمدبن تُغْلُقْ از دهلى به ”ديوگيري“ (دولتآباد) در شمال شبهجزيرهٔ دَکَنْ، زبان و ادب فرهنگ و تصوف ايرانى هم مرکز جديد خود را در آنجا مستقر ساخت. دولتهائى که از آغاز دورهٔ تجزيه حکومتهاى مسلمان هند بهوجود آمده و تا دوران تسلط ظهيرالدّين بابر (ميان سالهاى ۹۳۲-۹۳۷ هجري) بر گوشه و کنار هند تسلط داشتند همگى سنت ديرين پادشاهان دهلى را در نگاهداشت زبان فرهنگ ايرانى ادامه دادند و در مجموع در اين عهد هندوستان با تمام ذخيرهها و وسيلههاى مادى و جمعيت وافر خود در اختيار زبان فارسى و فرهنگ ايرانى قرار گرفته بود. آسياى صغير که در اين دوره در زير رايت سلجوقيان روم قرار داشت پناهگاه ديگرى براى شاعران و نويسندگان و بزرگان تصوف و عالمان و سياستمداران ايرانى شده بود و پس از ضعف سلجوقيان و روى کار آمدن آلعثمان در آن سرزمين زبان فارسى بهصورت يک زبان نيمرسمى دربارى و زبان متداول آن سامان درآمد و همراه پيروزىهاى آلعثمان به ناحيتهاى جديد رخنه کرد.
شعر فارسى در قرن هفتم و هشتم
در دو قرن هفتم و هشتم در شعر فارسى هنوز سنت استادان قديم متروک نشده بود و اگر فتورى مىبايست در شعر راه يابد تدريجى بود. در اين دوره شعر فارسى جنبهٔ نيرومند دربارى خود را تا حدى از دست داد زيرا زبان حکومت اصلى و مرکزى ايران در اين عهد زبان فارسى نبود و طبعاً حکومت مرکزى به زبان و ادب فارسى التفاتى و عنايتى نداشت بدين جهت شعر و نثر در دربارهاى اصلى و مرکزهاى بزرگ حکومت کمتر مورد توجه بود و بلکه بيشتر در دربارهاى کوچک ناپايدار باقى ماند و با اين کيفيت بازار شعر و ادب از رونق و رواج افتاد و نظم و نثر پارسى بيشتر جنبهٔ عمومى يافت تا درباري، ليکن با همهٔ اين احوال نبايد تصور کرد که شعر مدحى بالمّره در اين عهد ضعيف شد. از طرف ديگر کم رونق شدن شعر دربارى و رواج اشعارى که بيشتر جنبهٔ ذوقى و يا عرفانى داشت از يک حيث سودمند و از جهت ديگر تا درجهاى زيانآور بود. فايدهٔ آن رها ساختن شاعر از قيدهاى خشک ادبيات دربارى و سرگرم ساختن او به کارهاى ذوقى و ابتکار و ”اختراع“ بود، و زيان آن برداشتن قيدهاى دشوار ادبى براى شاخص شدن در عالم شعر و ادب ميان شاعران و متعددى که داوطلب ورود به دربارها مىشدند. با اين همه سنتهاى ادبى با حملهٔ مغول يکباره متروک نگرديد بلکه بهوسيلهٔ استادان آغاز قرن هفتم و شاگردان و تربيت شدگان آنان چندگاهى ادامه يافت و بهتدريج رو به ضعف نهاد.
شعر مدحى و قصيده
شعر مدحى يا شعر دربارى با حملهٔ مغول از ميان نرفت بلکه ضعيف شد و مدتها در اين ضعف باقى ماند و بر اثر آن طبعاً از رواج قصيدهسرائي، که در دورههاى پيشين نوع طراز اول شعر بود، کاسته شد و قصيدهسرايان بزرگى که در اين دوره پيدا شدند تابع روش متقدمان بودند و همّت آنان مصروف بر استقبال قصيدههاى معروف سنائى و انورى و خاقانى و مُجير و نظاير آنان بود و به همين جهت سبک شاعران قصيدهگوى قرن هشتم به شيوهٔ قصيدهسرايان بزرگ آخرهاى قرن ششم و آغاز قرن هفتم متمايل بود و اين پيروى به تکرار مضمونهاى آنان و حتى به استفادهٔ مستقيم از قالبهاى لفظى که متقدمين بهکار مىبردند منجر شد.
ساختن قصيدههاى مصنوع و قسمنامهها و التزامهاى مختلف و انتخاب رديفهاى مشکل و پيچيدن در ظاهر کلام، در اين دوره امرى متداول و عمومى است مگر آنکه شاعران توانائى مانند سعدى بهجاى پيروى از ديگران به ايجاد قصيدههائى کاملاً تازه توفيق يافتند. در قصيدههاى اين دوره از شعر فارسي، بهکار بردن لغتها و ترکيبهاى وافر عربى رايج بود و شاعران به ايراد تعبيرهاى جديد و مضمونهاى دقيق و بهکار بردن صنعتهاى مختلف توجه روزافزون داشتند. اگرچه شاعرانى چون مَجد هَمْٰگر و سعدى در قصيدههاى خود سخنان سهل و روان دارند، کسانى ديگر چون رُکنِ دَعوىدار و سعيد هِرَوى و سراجِ قُمرى و بَدرِچاچى و خواجو و سلمان در التزام رديفهاى دشوار و بهکار بردن استعارهها و تشبيههاى دقيق ديرياب اصرار مىورزند.
غزل
به همان نسبت که در قرن هفتم و هشتم قصيده از رديف اول شعر فارسى به عقب مىرفت غزل راه پيشرفت مىسپرد. در ابتداى سدهٔ هفتم دو نوع غزل عاشقانه و عارفانه را در راه کمال مىيابيم. در آغاز اين قرن در غزلهاى شاعران چيرهدستى از قبيل کماالدّين اسمعيل و همعصران او دقت خاصى در معنى و لطافتى تمام در لفظ مشاهده مىکنيم. اين غزلها اگرچه بر مذاق عشاق سروده مىشد، ليکن از شوريدگى حال عارفان نيز در آنها جلوهاى مىتوان يافت. اما غزل آغاز قرن هفتم را، به تمام و کمال، بايد در ديوان شاعر شوريدهٔ نيشابوري، عطار، يافت: همچنانکه غزل عاشقانه بهوسيلهٔ سعدى به کمال خود رسيد. سعدى در غزلهاى خود با زبان شيرين و سخن لطيف و بيان سهل و مضمونهاى تازه، کارى را که از رودکى شروع شده بود و با ظهور ظهير و مُجير و کمال اسمعيل رونق و کمال تمام يافته بود به نهايت کشانيد، چناکه بعد از او هيچکس در اين شيوه جاى وى را نگرفت و غزلهاى او در همهٔ دورههاى بعد از وى بهوسيلهٔ شاعران و استادان بزرگ مورد استقبال قرار گرفت. شيوهاى که عطار در غزل عرفانى ايجاد نموده بود هم دنبال مىشد و اين دنبالهروى در سخن چند شاعر منجر به وصول مرحلههائى از کمال و حتى ابداع شيوههاى نو مىگرديد. يکى از کسانى که به پيروى از عطار برخاست فخرالدّين ابراهيم عراقى صاحب لمعات و شاعر غزلها و حتى ترکيبها و ترجيعها و قصيدههاى عرفانى است. همزمان با او شاعر و متفکر بزرگ ايران جلالالدّين محمد بلخى رومى در ساختن غزلهاى شيواى عرفانى دنبال کار عطار را گرفت و سرآمد غزلگويان عرفانى در تمام دورههاى ادب فارسى گرديد. ديوان کبير او که بهنام ديوان شمس مشهور شده مشحون است به معانى بلند که گاهى به لحنى عاشقانه ولى همواره با آرمانها و انديشههاى خالص عرفانى سروده شده و بسيارى از آنها صرفاً معنى عرفانى دارند. در همين روزگار سيفالدّين محمد فَرْغانى عارف و شاعر مشهور نيز در غزلها و قصيدههاى خود به ذکر معانى عرفانى پرداخت.
تا بخش بزرگى از قرن هفتم غزلهاى عارفانه و عاشقانه، جز در سخن بعضى از شاعران که چاشنى از عرفان پذيرفته بودند، از يکديگر جدا بود ولى از آن پس اين دو نوع غزل با هم درآميخت و از اين آميزش شيوهاى نو در غزل به ظهور پيوست و انديشههاى عالى عرفانى و نکتههاى وعظى و حکمى با زبان لطيف شاعران غزلگوى همراه شد و از اينجا است که مىبينيم در غزلهاى شاعرانى چون اميرخسرو دِهلوى و اَوْحَدى مراغهاى و خواجو و عماد و حافظ فکرهاى پختهٔ صوفيان و حکيمانه با عاطفههاى عالى شاعرانه و عاشقانه همراه است و اين شيوه که غزل فارسى را از ابتذال و يکنواختى رهائى بخشيد مخصوصاً در سخن لسانالغيب حافظ شيرازى به حد اعلاء کمال رسيد.
منظومههاى حماسى
از ميان منظومههاى حماسى در عهد ۷ و ۸ با وجود يک منظومه حماسى تقريباً ملّي، بيشتر بايد به نوع حماسهٔ تاريخى و احياناً دينى اکتفاء کرد زيرا بر اثر سياست دينى در ايران قرنهاى پنجم و ششم و آغاز قرن هفتم، انديشهٔ مليّت ضعيف شده بود و حملهٔ مغول و رسوائىهاى آن طبعاً بازماندهٔ اين فکر را يکباره بهدست نيستى سپرد و بدين ترتيب چه در اوّلهاى قرن هفتم و چه بعد از آن توجه به نظم داستانهاى قهرمانى ملى رواجى نداشت. در مقابل، نظم منظومههاى تاريخى ميان ايرانيان رايج شد و قديمىترين حماسههاى تاريخى ـ غير از اسکندرنامهها ـ در اين روزگار ساخته شد. از ميان اين منظومههاى تاريخى يکى منظومهاى بود دربارهٔ پادشاهان شنسبانى غُور از فخرالدّين مبارکشاهبن حسين مرورودى در بحر متقارب، ديگر منظومهٔ حماسى تاريخى ”شاهنشاهنامه“ از مجدالدّين محمد پائيزى نَسَوي، ديگر منظومهٔ ”سلجوقنامه“ از قانعى طوسى در بحر متقارب، ديگر ظفرنامهٔ حمدالله مستوفى قزوينى (م ۷۵۰) راجعبه تاريخ ايران از ظهور اسلام تا عهد ناظم آن در ۷۵،۰۰۰ بيت به بحر مقارب، منظومهٔ ديگر ”شهنشاهنامهٔ تبريزي“ از احمد تبريزى در ۱۸،۰۰۰ بيت به بحر متقارب در تاريخ چنگيز و ديگر خانان مغول تا سال ۷۳۸ هجري، منظومهٔ ديگر ”غازاننامه“ است از نورالدّينبن شمسالدّين محمد که آن را در سال ۷۶۳ بهنام سلطاناويس ساخته است، ديگر منظومهٔ ”کِرتنامه“ است از صدرالدّين خطيب ربيعى پوشنگى در بحر متقارب در باب خاندان کرت، منظومهٔ ديگر ”سامنامهٔ سيفي“ از سيفالدّين محمدبن يعقوب مؤلف تاريخنامهٔ هرات است در وصف دلاورىهاى جمالالدّين محمد سام سردار ملک فخرالدّين، منظومهٔ ديگر ”سامنامهٔ خواجو“ از کمالالدّين ابوالعطا خواجوى کرمانى است متضمن داستانى حماسى و عشقى از سرگذشت سام نريمان پهلوان داستانى سيستان و دلاورىها و ماجراجوئىها و عشقبازىهاى او در خاور زمين، اين منظومه نيز به بحر متقارب است. ديگر منظومهٔ ”زراتشت نامه“ که تاکنون عادةً آن را به زرتشت بهرام پژدو شاعر آخرهاى قرن هفتم نسبت مىدادند ليکن از شاعرى است بهنام کاوسکى (يا: کيکاوس) پسر کيخسرو و رازى که ظاهراً در آغاز قرن هفتم و پيش از زرتشت بهرام پژدو مىزيست.
اسکندرنامههاى منظوم از اين عهد به بعد به تقليد از نظامى شاعر استاد پايان قرن ششم و به پيروى از اسکندرنامهٔ او، که خود از داستان اسکندر در شاهنامه فردوسى متأثر است، سروده شد. در دورهٔ مورد مطالعهٔ ما امير خسرو دهلوى ”آئينهٔ اسکندري“ خود بهنام علاءالدّين محمدشاه در سال ۶۹۷ به نظم کشيد.
داستانسرائى
داستانسرائى در اين دوره ۷ و ۸ تا حدى متأثر از کار نظامى گنجهاى و يا دبنالهگيرى کار و شيوهٔ او بود، در عين حال داستانسرايان اين دوره خود نيز به ابتکارها و تازههائى دست زدند. از ميان دانسانسرايان امير خسرو دهلوى منظومههاى ”دولرانى و خضرخاني“ و ”قران سعدين“ و ”مفتاح الفتوح“ خود را زير تأثير واقعههاى محلى هند ساخته است. در کارهاى خواجو و سلمان نيز همه جا اثرهاى تقليد از نظامى لايح و آشکار نيست. بر روى هم در اينگونه داستانهاى منظوم فارسى برخى از مطلبها مانند وصفهاى قهرمانان داستان بهصورت دايرهٔ گردانى دور مىزند و حتى بعضى از آن مطلبها از دورههاى نخستين ادبى فارسى باقى مانده و برخى ديگر مرده ريگى از ادب عربى است که به مقتضاء انديشه و محيط زندگانى گويندگان فارسىزبان، تصرفهائى در آنها شده است. از داستانهاى منظوم اين دوره شيرين و خسرو، مجنون و ليلى و هشت بهشت اميرخسرو دهلوي؛ هما و همايون، گل و نوروز، و گوهرنامهٔ خواجو؛ فراقنامه و جمشيد و خورشيد سلمان ساوجي؛ و مهر و مشترى عصار تبريزى معروف هستند.
منظومههاى عرفانى
سرودن منظومههاى عرفانى آميخته با مبحثهاى تربيتى و اجتماعى در اين دوره رواج بيشترى از سابق داشت. علت اين امر يکى آن است که تصوف و عرفان در قرن هفتم و هشتم به حد اعلاء توسعهٔ خود رسيده بود. ديگر آنکه آشفتگى وضع زمان و رواج فساد، متفکران را وادار به ذکر موعظهها و نصيحتها و هدايت خلق مىنمود. علاوه بر اين دنبالگيرى کار سنائى و عطار طبعاً به ايجاد منظومههاى نو بر روش آنان منجر مىشد. بزرگترين شاعرى که به سرودن يک منظومهٔ مفصل و جامع عرفانى توجه کرد جلالالدّين محمد مولوى بلخى معروف به ملاّى روم (م ۶۷۲) است که از متفکران بزرگ جهان و مقتداى متصوفه و اهل تحقيق و مجاهدت است. مثنوى او در شش دفتر و ديوان غزلها و رباعىهاى وى همه از عالىترين نمونههاى شعر عرفانى فارسى و منشاء تقليد و ايجاد اثرهاى فراوان عرفانى در قرنهاى بعد گرديده است.
پسر مولانا يعنى بهاءالدّين معروف به سلطان ولد (م ۷۱۲) صاحب مثنوى ولدنامه و ربابنامه است. همچنين عشاقنامهٔ عراقي، و زادالمسافرين و کنزالرموز اميرحسينى هِرَوي، و گلشن راز شيخ محمود شبستري، و جامجم آَوْحَدى مراغي، و مطلعالانوار اميرخسرو دهلوي، و روضةالانوار خواجو، و مثنوىهاى مونسالابرار و محبتنامه و صحبتنامه و روضةالمحبين و مصباح الهدايهٔ منظوم از عماد فقيه، از جملهٔ منظومههاى عرفانى اين دوره بشمارند. در اين منظومهها غالباً علاوه بر طرح مبحثهاى عرفاني، موعظهها و حکمتها و بحثهاى اخلاقى و اجتماعى نيز ديده مىشود. اين رسم را بيشتر و بهتر از همه سنائى غزنوى در اولهاى قرن ششم در منظومهٔ حديقةالحقيقه آغاز کرد، اما در آخرهاى قرن ششم و آغاز قرن هفتم گروهى از شاعران به پيروى از او همّت گماشتند. در عين حال ترتيب منظومههائى که منحصراً موقوف به ترتيب و اندرزهاى اخلاقى به قصد اصلاح و ارشاد طبقههاى مختلف اجتماع باشد از سعدى آغاز شد. وى بزرگترين شاعر اخلاقى و تربيتى ايران است که از طبع وقّاد و اطلاعات وسيع خود به نوعى بارز براى سرودن شعرهاى مقتضى در اين راه استفاده کرد. سعدى در ”سعدىنامه“ يا ”بوستان“ و هر جاى ديگر از ديوان آن که لَب به وعظ مىگشايد لطيف و دلانگيز و در همان حال استوار و متقن است. به همين سبب و نيز بهعلت آنکه انديشه و گفتار سعدى در موضوعهاى اخلاقى و اجتماعى براساس تعليماتى نهاده شده که در شش قرن اول هجرى از راه آميزش فرهنگ اسلامى و ايرانى حاصل شده و در قرنهاى بعد بدون تغيير عمده باقى مانده است، اندرزهاى اين شاعر بلند پايه بهصورت سرمشق زندگانى در دوران بعد از او در نزد طبقههاى مختلف بهکار رفته و بسيارى از سخنان وى خاصه در گلستان و بوستان چون ضربالمثلهائى در ميان ايرانيان رايج گرديده است.