مرکز دانلود خلاصه کتاب و جزوات دانشگاهی

مرکز دانلود تحقیق رايگان دانش آموزان و فروش آنلاين انواع مقالات، پروژه های دانشجويی،جزوات دانشگاهی، خلاصه کتاب، كارورزی و کارآموزی، طرح لایه باز کارت ویزیت، تراکت مشاغل و...(توجه: اگر شما نویسنده یا پدیدآورنده اثر هستید در صورت عدم رضایت از نمایش اثر خود به منظور حذف اثر از سایت به پشتیبانی پیام دهید)

نمونه سوالات کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات کارشناسی دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات دانشگاه پيام نور (سوالات عمومی)

کارآموزی و کارورزی

مقالات رشته حسابداری و اقتصاد

مقالات علوم اجتماعی و جامعه شناسی

مقالات روانشناسی و علوم تربیتی

مقالات فقهی و حقوق

مقالات تاریخ- جغرافی

مقالات دینی و مذهبی

مقالات علوم سیاسی

مقالات مدیریت و سازمان

مقالات پزشکی - مامایی- میکروبیولوژی

مقالات صنعت- معماری- کشاورزی-برق

مقالات ریاضی- فیزیک- شیمی

مقالات کامپیوتر و شبکه

مقالات ادبیات- هنر - گرافیک

اقدام پژوهی و گزارش تخصصی معلمان

پاورپوئینت و بروشورر آماده

طرح توجیهی کارآفرینی

آمار سایت

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 1941
  • بازدید دیروز : 2770
  • بازدید کل : 13131263

طراحي سيستم


پروژه تحليل سيستم

مقدمه

مشکلات جوامع انساني و سازمانها روز به روز پيچيده تر و حل آنها نيازمند تفکر بهتر است . موارد فراواني وجود دارد که تلاش مديران و مسئولان براي حل يک مشکل ، فقط باعث تسکين آن شده و پس از مدت کوتاهي ، وضعيت مانند قبل شده يا منجر به ايجاد مشکلاتي بزرگتر و بدتر گرديده است . رويکرد سيستمي ، مدعي ارائه روش براي برخورد اصولي تر با پيچيدگيهاي دنياي کنوني است . هدف اين نوشتار ارائه مطالبي در زمينه تفکر سيستمي (Systems Thinking) است. هدف تفکر سیستمی ، بهبود درک ما از ارتباط عملکرد هر سازمان با ساختار درونی و سیاستهای عملیاتی آن ( و نیز سیاستهای عملیاتی مشتریان ، رقبا و تامین کنندگان ) است تا از این درک برای طراحی سیاستهای مؤثر اهرمی ، استفاده کنیم. البته عناوين مختلفي در اين زمينه وجود دارد که از جمله مي توان به رويکرد سيستمي (Systems Approach) ، ديناميک سيستم (System Dynamics) و تحليل سيستمها (Systems Analysis) اشاره نمود. گرچه عناوين فوق تفاوتهايي با يکديگر دارند، اما در بسیاری موارد آنها را به جاي يکديگر نيز به کار مي برند .

 

تعريف سيستم :

کره زمینی که ما در آن زندگی می کنیم ، قسمتی از منظومه شمسی است. آدمی برای زندگی خود ، "سیستمهای سیاسی و اجتماعی" خاصی بوجود آورده است. هر روز با "سیستمهای گوناگون حمل و نقل" روبرو هستیم. گاه از سیستمهای داخلی بدن خود ، مانند سیستم گوارش رنج می بریم. مهمترین دستگاه بدن ما ، یعنی دستگاه مغز و سیستم مرکزی اعصاب ، سیستم حیاتی و اسرار آمیزی است.

در نظر اول همه این سیستمهایی که برشمردیم ، بسیار متفاوت با یکدیگر جلوه می کنند. پس چرا ما همه آنها را با نام "سیستم" می خوانیم؟ سببش این است که همه آنها از یک لحاظ با یکدیگر شباهت دارند. البته همه آنها دستگاههایی هستند که از قسمت های گوناگون تشکیل شده اند اما همه این قسمتها به یکدیگر وابسته اند و با هم روابط متقابل دارند.

با این همه ، کلمه "سیستم" خالی از ابهام نیست. زیرا با آنکه ما معنی آنرا می دانیم (یا خیال می کنیم که می دانیم) ، بسیار دشوار است که بتاونیم تعریف روشن و دقیقی از آن به دست دهیم. به همین دلیل ، پیش از آنکه کلمه "سیستم" را تعریف کنیم ، بهتر است که اندکی بیشتر درباره موارد استعمال آن سخن بگوییم.

به هر جا که نظر افکنیم ، در دورادور خود سیستمهای گوناگونی را می بینیم: سیستمهای بسیار بزرگی چون "منظومه شمسی" – که تازه خود چون ذره کوچک و بی مقداری از "سیستم کهکشان" است ، و خود کهکشان نیز یکی از سیستمهای کهکشانهای بی شمار کیهانی است که دیدن آنها امکان پذیر می باشد- و سیستمهای بسیار کوچکی مانند "سیستمهای سلولی" در قلمرو بیولوژی و "سیستمهای اتمی" در قلمرو فیزیک. از اینها گذشته ، سیستمهای دیگری نیز وجود دارند مانند : "سیستمهای مکانیکی" مثل موتورها ومولدهای برق ، "سیستمهای بیولوژیکی" مانند انسان و حیوانات و نباتات ، و "سیستمهای اجتماعی" مانند کارخانه ها و احزاب سیاسی و خانواده. هنگامی که یک سیستم مکانیکی با یک سیستم بیولوژیکی با هم جمع آیند – مانند هنگامی که انسانی اتومبیل یا هواپیمایی را براند - با نوع دیگری از سیستمها روبرو می شویم که نامشان "سیستمهای انسان به علاوه ماشین" است. همچنین مشاهده می کنیم که "سیستمهای طبیعی" ای نیز وجود دارند که بدون دخالت انسان کار می کنند ، مانند "جنگلها" و "رودخانه ها" که هر یک از آنها "سیستم طبیعی" مستقل و خاصی است.

 

تعاريف زيادي براي سيستم ارائه شده است که يکي از دلايل اين تنوع ، ديدگاه و نوع سيستمهاي مورد مطالعه توسط ارائه کننده تعريف است . در اینجا ، چند مورد از آنها ارائه می گردد:

1. سيستم ، مجموعه اي از اجزاء است که در يک رابطه منظم با يکديگر فعاليت مي کنند .

2. سيستم ، مجموعه اي از اجزاء مرتبط است که در راستاي دستيابي به مأموريت خاصي ، نوع و نحوه ارتباط بين آنها بوجود آمده باشد .

3. سيستم ، مجموعه اي است از متغيرها که بوسيله يک ناظر (Observer) انتخاب شده اند . اين متغيرها ممکن است اجزاء يک ماشين پيچيده ، يک ارگانيسم يا يک موسسه اجتماعي باشند .

طبق تعريف فوق که توسط اشبي در سال 1960 ارائه شده ، سه موضوع متفاوت وجود دارد :

  • يک واقعيت (شئ مشاهده شده )
  • يک برداشت (درک) از واقعيت
  • يک بيان (نمايش) از برداشت صورت گرفته

اشبي ، اولي را Machine ، دومي را System و سومي را Model مي ناميد .

4. سيستم ، بخشي از جهان واقعي است که ما انتخاب و آنرا در ذهن خود به منظور در نظر گرفتن و بحث و بررسي تغييرات مختلفي که تحت شرايط متفاوت ممکن است در آن رخ دهد ، از بقيه جهان جدا مي کنيم . ( اين تعريف از J.W. Gibbs است)

5. تعريف راسل ايکاف از سيستم :

سيستم مجموعه اي از دو يا چند عنصر(element) است که سه شرط زير را داشته باشد :

  • هر عنصر سيستم بر رفتار و يا ويژگيهاي کل(whole) سيستم ، موثر است .

به عنوان مثال رفتار اجزايي از بدن انسان مثل قلب و مغز و شش مي توانند عملکرد و ويژگيهاي بدن انسان را به عنوان يک کل تحت تاثير قرار دهند .

  • بين عناصر سيستم از نظر رفتاري و نوع تاثير بر کل سيستم ، وابستگي متقابل وجود دارد .

يعني نحوه رفتار هر عنصر و نيز نحوه تاثير هر عنصر بر کل سيستم ، بستگي به چگونگي رفتار حداقل يک عنصر ديگر از سيستم دارد . به عنوان مثال در بدن انسان ، نحوه رفتار چشم بستگي به نحوه رفتار مغز دارد .

  • هر زير مجموعه اي از عناصر تشکيل شود ، بر رفتار کل سيستم موثر است و اين تاثير بستگي به حداقل يک زير مجموعه ديگر از سيستم دارد . به عبارت ديگر اجزاي يک سيستم چنان به هم مرتبط اند که هيچ زير گروه مستقلي از آنها نمي توان تشکيل داد .

تعريف فوق ، يکي از تعاريف عميق و دقيق سيستم است که درک آن نياز به تعمق دارد . نتايجي که از تعريف فوق در مورد سيستم مي توان گرفت :

1. هر سيستم ، يک کل است که نمي توان آنرا به اجزاء مستقل تقسيم نمود .

2. هر جزء سيستم ، ويژگيهايي دارد که اگر از سيستم جدا شود ، آنها را از دست مي دهد . به عنوان مثال چشم به عنوان جزئي از سيستم بدن انسان ، اگر از بدن جدا باشد ، نخواهد ديد .

3. هر سيستم ، ويژگيهايي دارد که در هيچ يک از اجزاء ، بطور مستقل وجود ندارد . به عنوان مثال ، انسان به عنوان يک سيستم مي تواند بخواند و بنويسد که هيچ يک از اجزاء بدن ، به تنهايي قادر به اين کار نيستند .

4. وقتي سيستم به اجزاء مستقلي تقسيم شود ، برخي از ويژگيهاي ضروري خود را از دست مي دهد .

5. اگر اجزاء يک موجوديت (entity) با يکديگر تعامل نداشته باشند ، تشکيل يک مجموعه مي دهند نه يک سيستم . به عبارت ديگر ، مشخصه مهم يک سيستم ، تعامل و ارتباط است و ويژگيهاي اصلي سيستم از تعامل اجزاء بدست مي آيد نه از رفتار مستقل اجزاء . به عنوان مثال اگر قطعات يک خودرو را به صورت منفک در يک مکان کنار يکديگر قرار دهيم ، تشکيل خودرو نخواهند داد .

 

بازخور( Feedback )

بازخور يا پس خوراند يکي از مکانيسمهايي است که در اغلب سيستمها به گونه اي موجود است . ترموستاتها ساده ترين دستگاههاي مکانيکي هستند که با مکانيسم بازخور عمل مي کنند . ترموستاتها با افزايش يا کاهش دما ، اقدام به قطع يا وصل دستگاه مي کنند . برخي موشکهاي رها شده از هواپيما از طريق بازدريافت برخورد امواج رادار مسير خود را اصلاح مي کنند . در سيستمهاي طبيعي نيز نظام بازخور وجود دارد . موجودات زنده با دريافت نشانه هاي هشدار ، رفتار خود را تغيير مي دهند . رابطه يک ارگانيسم زنده و محيط آن ارتباطي دوجانبه و مبتني بر اصل بازخور است. يک ارگانيسم زنده بر روي محيط خودش تاثير مي گذارد . مکانيسم بازخور معمولا با مکانيسم کنترل همراه است . راننده اي که هدايت يک اتومبيل را برعهده دارد ، اطلاعاتي را از طريق حواس خويش از مسير دريافت و با آن اطلاعات اتومبيل را کنترل مي کند . بازخوردهايي که راننده پيوسته از محيط مي گيرد ، او را در تصميم هايش قبل از پيچاندن فرمان ، کم يا زياد کردن سرعت و ترمز بموقع و ... ياري مي دهد

تعريفي ديگر از بازخور : بازخور ، فرايندي است که طي آن يک سيگنال ، از زنجيره اي از روابط علي عبور کرده تا اينکه مجددا بر خودش تاثير بگذارد . با توجه به نوع تاثير مجدد ، دو نوع بازخور وجود دارد :

بازخور مثبت : افزايش (کاهش) يک متغير ، نهايتا موجب افزايش (کاهش) بيشتر آن متغير مي شود .

بازخور منفي : افزايش (کاهش) در يک متغير ، نهايتا موجب کاهش (افزايش ) آن متغير مي گردد .

مثال : يک تغيير در دماي اتاق در اثر حمله هواي سرد را در نظر بگيريد . اين کاهش ممکن است منجر به فعاليت هاي مختلفي شود . مثلا افراد حاضر در اتاق لباس گرم بپوشند يا به اتاق گرم تر بروند يا ترموستات ، بخاري را روشن نمايد . فعاليت بخاري ممکن است موجب وقوع خيلي چيزها شود . مثلا سطح سوخت مخزن بخاري پايين بيايد و موجب خريد سوخت در آينده شود . يا موجب پوسيدگي و گسستگي کوره و تعمير آن در آينده گردد . اما هيچ يک از اينها تاثير بازخور روي دماي اتاق ندارند . فعاليت مهم کوره از ديد ما (به عنوان تحليل گر دماي اتاق) تشعشع گرما در اتاق است که موجب افزايش دماي اتاق مي گردد . يعني يک کاهش در دماي اتاق ، نهايتا موجب افزايش در دماي اتاق شد .

 

محيط سيستم ( System Environment )

محيط سيستم را عواملي تشکيل مي دهد که در خارج از سيستم قرار مي گيرند . شناسايي محيط و عوامل محيطي معمولا به سادگي انجام نمي گيرد . زيرا مرز سيستم با محيط ، مرزهاي ظاهري آن نيست . طبق تعريف چرچمن ، محيط ، عوامل و اشيايي را شامل مي شود که در رابطه خود با سيستم موثر و غير قابل تغييرند . او به مديران توصيه مي کند در رابطه با شناسايي عوامل محيطي دو سوال مطرح کنند : اول اينکه ، آيا عامل مورد نظر سيستم را متاثر مي سازد يا خير ؟ اگر پاسخ اين سوال مثبت باشد ، سوال دوم را بدين سان مطرح مي سازد : آيا سيستم قادر به تغيير آن عامل است ؟ بعبارت ديگر مي تواند آن محدوديت يا مانع را از پيش پاي فعاليت هاي خود بردارد ؟ در صورتي که پاسخ سوال دوم منفي باشد ، آن عامل ، يک عامل محيطي است .

تعريف محيط بستگي به ناظر و منظور دارد . به عنوان مثال ، يک خانه ، براي يک معمار با تمام اجزاء ، يک سيستم است . ولي براي مهندس مکانيک ، سيستم حرارتي ، يک سيستم و خانه محيط آن است . براي يک روانشناس ، سيستم حرارتي و برقي ، نامربوط هستند ( جزئي از سيستم و محيط آن ، نيستند . )

 

سيستم بسته ( Closed System )

سيستمي است که محيط ندارد . به عبارت ديگر ، سيستمي است که هيچ تعاملي با هيچ عنصر خارجي ندارد .

حالت سيستم (State of a System )

مجموعه ويژگيهاي يک سيستم را در هر لحظه از زمان ، حالت سيستم در آن لحظه گويند .

سيستم ايستا

سيستمي است که يک حالت بيشتر ندارد . هيچ رويدادي در آن رخ نمي دهد .

سيستم ديناميک

سيستمي است که حالت آن در طول زمان تغيير کند . در اين سيستم رويداد وجود دارد . ديناميک يا استاتيک بودن يک سيستم بستگي به ناظر و منظور دارد . به عنوان مثال يک سازه فلزي ممکن است از ديد ما استاتيک و از ديد يک مهندس سازه ، ديناميک باشد .

سيستم هومواستاتيک (Homeostatic System )

يک سيستم استاتيک است که عناصر و محيط آن ديناميک باشند . اين نوع سيستمها در برابر تغييراتي که در محيط آنها بوجود آيد و نيز در برابر اختلال هايي که از درون بر آنها وارد آيد ، واکنش نشان داده و اين واکنش در برابر خنثي سازي تغيير است . به عنوان مثال يک ساختمان را در نظر بگيريد که دماي درون خود را در برابر تغيير دماي محيط ثابت نگه مي دارد . بدن انسان نيز که سعي مي کند دماي دروني خود را در ميزان مشخصي ثابت نگه دارد ، از اين ديدگاه يک سيستم هومواستاتيک است .

 

تاریخچه سیستمها

تاريخچه نظريه سيستمها را از دو ديدگاه مي توان بررسي نمود. ديدگاه اول براي بررسي روند توسعه نظريه سيستمها ترجيح مي دهد به بررسي روند تحولات و رويدادهايي بپردازد که در دانشگاه هاي آمريکا ( و بخصوص دانشگاه MIT ) در سالهاي 1940 تا 1970 رخ داد . ديدگاه دوم به بررسي روند تحول در شيوه هاي نگرش به جهان و متدولوژي علم در سطح جهان مي پردازد . آنچه در پي مي آيد ، خلاصه اي از دو نگرش فوق است .

 

الف) تحولات دانشگاه MIT :

پس از جنگ جهاني دوم ، سه جهش در دانشگاه MIT بوجود آمد که هريک 10 سال به درازا کشيد . در اين جهش ها انديشه و علم پيشرفت هاي بزرگي کردند و دنيا با شناخت هاي جديدي از سايبرنتيک(Cybernetics) گرفته تا حادترين مسئله روز يعني محدوديت رشد اقتصادي آشنا شد .

در جريان بسط و نشر و حرکت و تحول افکار و آراء ، رشته هاي گوناگون دانش ، از روشها و لغات و اصطلاحات يکديگر استفاده مي کنند و به اين ترتيب زمينه هاي بکر و دست نخورده بارور مي شوند .

در سالهاي 1940 تا 1950 رابطه ميان ماشين و ارگانيسم مورد مطالعه قرار مي گيرد . در اين دوران مفاهيمي همچون بازخور (Feedback) که تا آن زمان در مورد ماشين ها بکار مي رفت ، در مورد ارگانيسم نيز بکار رفتند و راه پيدا شدن دو دانش جديد يعني اتوماسيون و انفورماتيک هموار گرديد .

در دهه 1940 چندين سمينار (بيش از ده مورد) برگزار شد که در آنها متخصصيني از رشته هاي مختلف (از مکانيک و الکترونيک تا زيست شناسي و فيزيولوژي و رياضيات ) شرکت جستند و به تبادل اطلاعات و نظريات پرداختند . دانشمندان کم کم دريافتند که برخي مسائل فقط با همکاري متخصصان رشته هاي مختلف قابل حل اند . به عبارت ديگر ، بررسي و حل برخي مسائل به ديدگاهي فراتر از ديدگاه يک رشته خاص نياز دارد .

در سال 1948 کتاب "سايبرنتيک" (علم مربوط به چگونگي ارتباطات در انسان و ماشين) توسط وينر (Norbert Wiener) منتشر شد. وينر استاد درس رياضي در دانشگاه MIT بود که در پروژه ساخت و به کارگيري دستگاههاي نشانه گيري خودکار براي توپ هاي ضدهوايي با همکاري مهندس جواني بنام جولي ين بيگلاو (Julian Biglow) شرکت جست و به دنبال آن شباهتهايي بين ناهنجاريهاي رفتاري در اين دستگاهها و بعضي اختلالات در بدن انسان ( که در پي آسيب ديدگي مخچه بوجود مي آيند ) پيدا کردند .

بررسي هاي انجام شده در آن زمان نشان مي داد اگر مخچه انسان آسيب ببيند ، بيمار قادر نخواهد بود حتي ليوان آب را بردارد و بنوشد . آنقدر لرزش دستهاي بيمار زياد مي شود که سرانجام محتوي ليوان را به بيرون خواهد ريخت . با توجه به شباهت اين اختلال با اختلال موجود در دستگاههاي هدف گيري خودکار هواپيما ، نتيجه گرفتند که براي کنترل حرکاتي که جهت به انجام رساندن مقصود معيني انجام مي شوند ، اولا بايد اطلاعاتي در دست داشت و ثانيا اين اطلاعات بايد در مدار بسته اي گردش کنند . در اين مدار بسته ، نتايج و آثار حرکات و فعاليت ها ارزيابي و سپس براساس تجارب گذشته ، حرکات بعدي تعيين مي گردد . بدين ترتيب بازخور منفي (Negative Feedback) مطرح شد که هم در تجهيزات و هم در انسان بکار مي رفت .

در سال 1948 ، کتاب "نظريه رياضي ارتباطات" نيز توسط شانون (Shannon) منتشر شد و دو کتاب فوق مبناي سايبرنتيک و نظريه اطلاعات قرار گرفتند .

در دهه 1950 دوباره توجه از ارگانيسم به سوي ماشين منعطف مي شود و مفاهيمي همچون حافظه و فراگيري در مورد ماشين هم بکار مي رود و به اين ترتيب مقدمات پديد آمدن دانش هاي نويني همچون بيونيک (علمي که مي کوشد ماشين هاي الکترونيکي را به تقليد از بعضي از دستگاههاي موجودات زنده بوجود آورد . ) و هوش مصنوعي بوجود مي آيد .

در دهه 1960 در زمينه سايبرنتيک و ديناميک سيستم پيشرفت هاي مهمي بوجود آمد. جي فارستر (Jay Forrester) در سال 1961 به سمت استادي در مدرسه مديريت دانشگاه MIT برگزيده شد و مبحث ديناميک صنعتي (Industrial Dynamics) را بوجود آورد . هدف او از طرح اين موضوع آن بود که سازمانها و موسسات صنعتي را همانند سيستمهاي سايبرنتيک بنگرد و از راه شبيه سازي (Simulation) ، نحوه کارشان را دريابد . او در سال 1964 ديناميک صنعتي را به سيستم هاي شهري نيز تعميم داد و ديناميک شهري (Urban Dynamics) را مطرح نمود و بدنبال آن در سال 1971 با انتشار کتاب ديناميک جهان(World Dynamics ) ، رشته ديناميک سيستمها (System Dynamics) را بنيان نهاد.

 

ب ) تحولات متدولوژي علم :

طبق ديدگاه دوم ، شيوه هاي تفکر را به سه گروه تقسيم مي کنند :

1. کل گرايي اوليه :

اين شيوه تا رنسانس ، روش غالب تفکر بود . اين دوره را دوران حاکميت فلسفه ها و وجود علامه ها ( که از هر موضوعي ، مقداري مي دانستند ) مي شناسند . در اين دوران به زنجيرة علت ها اعتقاد داشتند اما خيلي سريع به خدا مي رسيدند ( علتهاي وسطي بسياري را حذف مي کردند ) .

انسانها خيلي چيزها را مي ديدند اما توجيهي براي آن نداشتند و آنرا به علت نهايي ( خدا ) متصل مي کردند . در قرن شانزدهم همه رویدادهایی را که از شناخت آن عاجز بودند به خدا نسبت می دادند. چرا محصول از بین رفت؟ خدا خواست. چرا زمین می لرزد؟ مشیت پروردگار است . چه چیز عامل نگهداری ستارگان است؟ خدا.

يک اشکال عمده کل گرايي اين بود که رشد نداشت .

 

2. جزء گرايي :

تفکر جزءگرا از زمان تمدنهاي باستاني وجود داشته است و آنرا برخاسته از انديشه فلاسفه يونان باستان مي دانند . تفکر جزءگرا هر پديده اي را ابتدا به اجزاء کوچکتر تقسيم مي نمايد و مي خواهد با مطالعه رفتار هر يک از اجزاء ، به رفتار پديده اصلي دست يابد . به عبارتي رفتار پديده اصلي را حاصل جمع رفتار اجزاء آن مي داند . رنه دکارت ، فيلسوف فرانسوي (1650-1596) که خود از طرفداران اين نظريه است ، اصولي را براي آن وضع نموده است . دکارت مي گويد شخص بايد در برخورد با هر پديده اي از اصول زير پيروي نمايد:

a. تنها چيزي را بپذيرد که برايش حقيقتي روشن باشد

b. هر مسئله اي را حتي الامکان به اجزاء و عناصر کوچکتر تجزيه کند

c. کار خود را با بررسي ساده ترين عنصر آغاز نمايد سپس بتدريج و با شيوه اي منظم ، به مطالعه عناصر پيچيده تر پردازد تا سرانجام به ويژگي هاي پديده اصلي پي ببرد يا دلايل رفتار خاص آن پديده را دريابد .

وقتي شيئي ناشناخته اي به بچه بدهيد ، اجزاء آن را از هم جدا مي کند تا بفهمد چگونه کار مي کند . يعني با درک اينکه اجزاء چگونه کار مي کنند ، سعي مي کند درکي از کل بدست آورد .

روش فوق ، يک فرآيند 3 مرحله اي است :

1) چيزي که بايد شناخته شود ، تجزيه مي گردد .

2) تلاش مي گردد رفتار اجزاء جدا شده از يکديگر ، درک شود .

3) تلاش مي شود درک مربوط به اجزاء ، جهت درک کل ، مونتاژ گردد .

پس از رنسانس، روش فوق، روش غالب و فراگير علمي شد و به آن تحليل گويند . دراين دوران ، دانشمندان ، جزء کوچکي را انتخاب و دقيق مي شوند . اين روش چنان غالب شد که ما امروزه "تحليل يک مسئله" را با "تلاش جهت حل يک مسئله" برابر مي گيريم . اگر از اکثر ما روشي جايگزين براي روش تحليل بخواهند ، در مي مانيم . مشاهده و آزمون دو اصل مهم در اين دوران است .

طبق روش تحليل، براي درک يک چيز ، بايد آن را بصورت فيزيکي يا مفهومي تجزيه کنيم . سؤال اين است که اجزاء را چگونه بفهميم ؟ جواب : اجزاء را نيز تجزيه کنيد .

سؤال بعدي که مطرح مي شود : آيا اين فرآيند انتهايي دارد ؟

براي کسي که معتقد باشد درک کامل جهان امکان پذير است ، جواب سؤال فوق مثبت خواهد بود. اجزاء نهايي را عنصر (Element ) مي نامند . اگر چنين اجزائي وجود داشته باشند و ما بتوانيم آنها و رفتارشان را درک کنيم ، درک کامل جهان ، ممکن خواهد شد .

اعتقاد به امکان تقليل (Reduce ) هر واقعيت به عناصر نهايي بخش ناپذير را Reductionism گويند .

تاثير روش فوق را در تاريخ تمام علوم مي توان مشاهده نمود :

  • در فيزيک و شيمي : اعتقاد بر اين بود که همه اشياء فيزيکي قابل تقليل به ذرات غير قابل تقسيم ماده به نام "اتم" هستند . ( مربوط به قرن 19 و جان دالتون )

اعتقاد بر اين بود که اتمها دو ويژگي دروني بنام ماده و انرژي دارند . فيزيکدانان تلاش کردند درک خود از طبيعت را بر اساس درک خود از اين عناصر بنا نمايند .

شيميدان ها نيز عناصر را در جدول تناوبي قرار مي دهند .

  • در زيست شناسي : تمام موجودات زنده قابل تقليل به يک عنصر بنام "سلول" هستند .

يکي از مباحثي که در برخي از رشته ها (مثل روانشناسي و جامعه شناسي) در مورد آن بحث فراوان شد ، اين بود که عنصر در آن رشته چيست .

يکي از مشکلاتي که در جزء گرايي بوجود آمد ، اين بود که دانشمندان با هم مرتبط نبودند . هر کدام يک جزء را گرفتند و دستاوردهاي رشته هاي مختلف با يکديگر همخواني نداشت .

 

وقتي عناصر چيزي را تعيين و درک نموديم ، ضروري است اين درک را جهت درک کل ، مونتاژ نماييم . براي اين کار نياز به تشريح روابط بين اجزاء يا چگونگي تعامل آنها داريم . در عصر ماشين اعتقاد براين بود که فقط رابطة علت و معلولي ( Cause-effect ) براي شرح تعاملات ، کافي است . به عبارت ديگر اعتقاد براين بود که هر چيزي ، معلول يک علت است و شانس يا انتخاب معني ندارد . علت ، معلول را به طور کامل مشخص مي کند . اعتقاد فوق را تعين گرايي (Determinism ) گويند .

طبق تعريف ، وقتي رابطه علت و معلول بين دو چيز وجود دارد ، بدين معني است که علت براي معلول شرط لازم و کافي است. معلول بدون اين علت رخ نمي دهد . اگر علت وجود داشته باشد ، حتماً معلول هم وجود خواهد داشت .

در اين دوران تلاش شد پديده هاي طبيعي را بدون استفاده از مفهوم "محيط" درک نمايند . مثلاً در قانون "سقوط آزاد اجسام" ، اصطلاح "آزاد" بمعني سقوط بدون تأثيرات محيطي است . تحقيقات معمولاً در آزمايشگاه انجام مي شود که کمک مي کند از محيط تأثير نگيريم .

تفکري که از تحليل استفاده نموده و معتقد به Reductionism وDeterminism باشد ، تفکر مکانيستي (Mechanistic) ناميده مي شود . طبق اين تفکر ، دنيا بصورت يک ماشين در نظر گرفته مي شود و معتقد است رفتار جهان بوسيله ساختار داخلي آن و قانون عليت قابل تعيين است .

تفکر مکانيستي در علوم تجربي موجب پيشرفت هاي بسياري شد و علوم رشد کردند . بتدريج تفکر مکانيستي در علوم انساني و مديريت نيز بکار رفت ولي ماهيت موضوع اين علوم بگونه اي بود که با تفکر مکانيستي سازگار نبود .

 

3. نظريه سيستمها :

نظريه سيستمها در سال 1940 بوسيله برتالنفي Von Bertalanffy) (Ludwig مطرح شد. برتالنفي مخالف تقليل گرايي بود و نظريه خود را تحت عنوان نظريه سيستم هاي عام (General Systems theory ) منتشر کرد .

نظريه سيستمها بر اين اصل استوار است که :

در عمق تمام مسائل ، يک سري اصل و ضابطه موجود است که بطور افقي تمام نظام هاي علمي را قطع مي کند و رفتار عمومي سيستمها را کنترل مي نمايد . يعني مي توان به يک سري از اصول و ضوابط اوليه دست يافت که تعريف کننده رفتار عمومي سيستمها صرفنظر از نوع آنهاست. اين بدان معنا نيست که يک تئوري عمومي بتواند جايگزين تئوري هاي خاص نظامهاي علمي مختلف گردد ، بلکه فقط سعي دارد بصورت يک هدايت کننده (مانيتور) عمل نمايد. کوشش براي ديدن کل ، اصل ادعايي است که روش سيستمها در برخورد با مسائل براي خود قائل است .

بيش از 100 نظام مختلف علمي (Discipline) وجود دارد که هر کدام دنيا را از ديد خود مي بينند. اما طبيعت ، مسائل را بنحوي که دانشگاهها خود را تقسيم کرده اند ، تقسيم بندي نکرده است . بلکه هر مسئله داراي ابعاد و جنبه هاي مختلفي است که درک آن احتياج به يک ديد چند بعدي دارد .

ولي آنچه در واقعيت رخ داد ، کم شدن تدريجي ارتباط بين علوم مختلف در طول زمان بود . بنابراين ضرورت ايجاد رشته هايي که ماهيت ميان رشته اي داشته باشند ، حس شد . رشته هايي همچون مهندسي پزشکي( بيو الکتريک و بيومکانيک ) ، فيزيک پزشکي ، بيوشيمي و ... در اثر همين احساس ضرورت بوجود آمدند . در اين رشته ها ، جمع شدن ديدگاههاي مختلف ، باعث هم افزايي ( Synergy ) مي گردد .

بعنوان مثال ، در بسياري از رشته ها مفهوم ارتباط يک چيز با محيطش وجود دارد . مثل الکترون ، اتم ، مولکول ، سلول ، گياه ، حيوان ، انسان ، خانواده ، قبيله ، شرکت، دانشگاه ، هر کدام از موارد فوق تحت تأثير محيط خود هستند و با آن ارتباط دارند.

در جدول زير دو تفکر مکانيستي و سيستمي با هم مقايسه شده اند :

تفکر مکانيستي

تفکر سيستمي

  1. پديده مورد نظر را به اجزاء ان تجزيه کن
  2. رفتار و ويژگي هاي هر جزء را بطور جداگانه شناسايي کن

3. تعاريفي را که از شناخت اجزاء بدست آورده اي ، با يکديگر ترکيب کن تا تعرف کل را بدست آوري

  1. سيستم بزرگتري را که پديده مورد نظر تو جزئي از آن است ، شناسايي کن
  2. رفتار کل مجموعه را بشناس
  3. رفتار پديده مورد نظر را در مفهوم نقش يا کارکرد آن در قالب سيستم بزرگتر تعريف کن

در تفکر مکانيستي

در تفکر سيستمي

  1. سيستم را از پيرامونش جدا مي سازيم و تنها به شناسايي و تعريف عوامل و اجزاء آن مي پردازيم
  2. سيستم را درون محيطش بررسي مي کنيم
  3. اهميت روابط متقابل اجزاء را بررسي مي کنيم
  4. آثار ناشي از روابط متقابل اجزاء را مي بينيم
  5. هدف ما روشن ساختن جزئيات است
  6. هدف اصلي ما درک کل سيستم است
  7. هر بار تنها يک متغير را تغيير مي دهيم
  8. هر بار چند متغير مختلف را با هم تغيير مي دهيم
  9. سيستم را مجزا و مستقل از زمان مي بينيم
  10. سيستم را در زمان واقعي بررسي مي نماييم
  11. نتيجه کار بررسي ما برنامه ريزي جزء به جزء فعاليت هاست
  12. نتيجه کار ما برنامه ريزي مجموعه با در نظر گرفتن کل هدفهاست
  13. جزئيات را مي شناسيم ، هدفها کاملا روشن نيستند
  14. هدفها کاملا روشنند و شناخت دقيق جزئيات مطرح نيست
 
   
   
   
   
   
   

يکي از نکاتي که ماهيت نظريه سيستم ها را بهتر روشن مي کند ، وجود تنوع زياد در رشته و تخصص افراد موثر بر نظريه سيستمها است . اين موضوع بخوبي نشان مي دهد که نظريه سيستمها ، يک مبحث ميان رشته اي است .

 

انواع سیستم

طبقه بنديهاي مختلفي از سيستمها وجود دارد که در اين جا سه نمونه از آن ذکر مي شود :

الف) طبقه بندي رفتاري

در اين طبقه بندي از دو معيار هدف و روش رسيدن به هدف ، استفاده مي گردد . بر اين اساس چهار نوع مشهور از سيستمها تعريف مي گردد :

1. سيستم حافظ حالت (State-Maintaining System) سيستمي است که نه هدف و نه روش رسيدن به هدف را خودش انتخاب نمي کند بلکه از قبل در ساختار آن گنجانيده شده است . اين سيستم فقط در برابر تغييرات عکس العمل نشان مي دهد . آنچه اين سيستم انجام مي دهد بطور کامل بستگي به رويداد علت رفتار و ساختار آن دارد . به عنوان مثال سيستم حرارتي يک ساختمان را در نظر بگيريد که بطور خودکار دماي ساختمان را در مقدار مشخصي نگه مي دارد . مثال ديگر قطب نماست که همواره به جهت مشخصي اشاره دارد . سيستمهاي حافظ حالت قادر به يادگيري نيستند چون خودشان رفتارشان را انتخاب نمي کنند . به عبارت ديگر با تجربه بهبود نمي يابند .

يک سيستم حافظ حالت بايد قادر باشد بين تغييرات حالتي که در سيستم يا محيط رخ مي دهد تشخيص و تميز قائل شود .

2. سيستم هدفجو (Goal-Seeking System) سيستمي است که هدف را خودش انتخاب نمي کند اما روش رسيدن به هدف را خود انتخاب مي نمايد . هدف اين سيستم رسيدن به حالت مشخصي است و قادر به انتخاب رفتار است . اين نوع سيستمها اگر حافظه داشته باشند ، مي توانند در طول زمان کارايي خود را افزايش دهند . به عنوان مثال سيستمهاي با راننده خودکار را در نظر بگيريد .

وجودي که بتواند رفتارهاي مختلف داشته باشد (راههاي مختلف را برگزيند ) ، اما در محيط هاي گوناگون فقط يک نتيجه را حاصل نمايد , سيستمي هدفجو است .

3. سيستم هدفمند (Purposeful System) هم هدف و هم روش رسيدن به هدف را خودش انتخاب مي نمايد . انسانها مشهورترين مثال اين نوع سيستم هستند . رفتار يک موجود هدفمند , هرگز تماما از بيرون تعيين نمي شود و حداقل بخشي از آن ناشي از انتخاب و تصميم خود موجود است .سيستم هدفمند حتي تحت شرايط ثابت محيطي نيز مي تواند هدفش را تغيير دهد .

4. سيستم آرمانمند (Ideal-Seeking System ) سيستمي است که به جاي هدف ، يک آرمان را دنبال مي کند .

براي روشنتر شدن طبقه بندي رفتاري سيستمها لازم است چند اصطلاح زير را تعريف نماييم :

a. هدف ( Goal ) : مي توان در يک دوره زماني مشخص به آن رسيد.

b. منظور ( Objective ) : در يک دوره مشخص نمي توان به آن رسيد اما در دوره طولاني تر امکان تحقق دارد . تعقيب يک منظور ، مستلزم توانايي تغيير هدف است . يعني وقتي يک هدف بدست آمد ، هدف بعدي تعقيب شود .

c. آرمان ( Ideal ) : در هيچ دوره زماني بدست نمي آيد اما بدون محدوديت مي توان به آن نزديک شد . مفهوم آرمان همانند مفهوم حد(Limit) در رياضيات است که تابع به آن نزديک مي شود ولي هرگز به آن نمي رسد.

سيستم آرمانمند ، سيستمي است که وقتي يکي از اهداف يا منظوراتش بدست آمد ، هدف يا منظور ديگري ( که به آرمان نزديکتر است) را دنبال مي کند . بنابراين يک سيستم آرمانمند ، يک مفهوم کمال(Perfection) دارد و بطور سيستماتيک آنرا تعقيب مي کند .

d. رويداد ( event ) : وقوع تغيير در يک يا چند مورد از ويژگيهاي سيستم يا محيط آن است . به عنوان مثال , در سيستم روشنايي يک ساختمان , پريدن فيوز (رويداد داخلي) و فرارسيدن شب (رويداد محيطي) دو رويداد هستند .

e. عکس العمل ( reaction ) : يک رويداد از سيستم است که , يک رويداد ديگر درهمان سيستم يا محيط آن وجود دارد که براي رويداد فوق کافي (sufficient) است . بنابراين عکس العمل يک رويداد در سيستم است که به صورت قطعي و معين , معلول رويداد ديگري در سيستم يا محيط آن است . به عنوان مثال بدن انسان در مقابل داروي خواب آور , عکس العمل نشان داده و به خواب مي رود .

f. پاسخ ( response ) :رويدادي از سيستم است که رويداد ديگري (از سيستم يا محيط آن) براي وقوع آن لازم است اما کافي نيست . به عنوان مثال روشن شدن لامپ به دليل برقراري جريان برق , يک عکس العمل توسط لامپ است اما اگر شخصي به خاطر تاريک شدن هوا , کليد را فشار دهد , در مقابل تاريک شدن هوا پاسخ داده است .

g. عمل ( act ) : رويدادي از سيستم است که براي وقوع آن , هيچ رويداد ديگري نه لازم است نه کافي .

h. سيستم reactive , سيستمي است که همه تغييرات آن , عکس العمل است . سيستم responsive سيستمي است که امکان پاسخگويي دارد .

i. سيستم حافظ حالت , در مقابل تغييرات فقط عکس العمل نشان مي دهد . سيستم هدفجو پاسخ مي دهد چون قادر به انتخاب رفتار خويش است .

 

ب) طبقه بندي بولدينگ

بولدينگ , سيستمها را به 9 سطح تقسيم مي کند بنحويکه قوانين سطوح پايين تر در سطوح بالاتر نيز صادق است . ولي سطوح بالاتر , هريک داراي خصوصيات خاصي است که آنرا از سطوح قبلي متمايز مي کند :

1. ساخت ( structure )

قوانين استاتيک , توجيه کننده رفتار اين سطح است . مثال آن صندلي است .

2. سيستمهاي متحرک يا بطور کلي حرکت ( motion )

قوانين ديناميک , توجيه کننده خصوصيات اصلي اين سطح است . حرکات و تغييرات اين سيستمها از پيش شناخته شده و معلوم است .

3. سايبرنتيکس ( cybernetics )

سيستمهايي هستند که توسط مکانيزم بازخور کنترل مي شوند . ترموستات ساده ترين و کامپيوتر جالبترين پديده اين سطح است . فهم سايبرنتيک , قدم اول در بررسي رفتار سيستم هاي سطح بالاتر است .

4. تک ياخته يا سلول ( cell )

پديده حيات در اين سطح ظاهر مي شود .

5. گياهان

کار گروهي بين سلولها , تقسيم کار و اجتماع سلولي مربوط به اين سطح است .

6. حيوانات

در اين سطح , گيرنده هاي اطلاعاتي براي تشخيص علامات بوجود مي آيد . حيوانات کوشا براي حفظ و بقاي خويش هستند .

7. انسان

شايد انسان تنها موجودي است که مي داند که مي ميرد .گيرنده هاي اطلاعاتي در اين سطح به تکامل خود مي رسند و با درک بعد زمان و قدرت تشخيص و تحليل علامات و اطلاعات و ربط آنها به يکديگر , انسان تصويري از محيط براي خود مي سازد و مداخله آن تصوير بين محرک و عکس العمل , شناخت و پيش بيني عکس العمل را مشکل مي سازد .

انسان قدرت اداره کردن اطلاعات نمادي را دارد . زبان انساني ويژگي هايي دارد که در هيچ موجود ديگري وجود ندارد .

8. نظام اجتماعي ( social system )

پيچيده ترين سطح سيستم هاي باز است .واحد اين سيستم ها انسان نيست بلکه نقشي است که به وي واگذار شده است .

مديريت را مهندسي سطح هشتم سيستم ها دانسته اند .

9. سيستمهاي ناشناخته

 

ج) طبقه بندي بر اساس هدفمندی سيستم و اجزاء :

بر اساس هدفمند بودن سيستم و اجزاء تشکیل دهنده آن,سيستمها را به صورت زير تقسيم مي کنند:

1. سيستم هاي جبري

سيستم هايي که نه خودشان به عنوان يک کل و نه اجزايشان از خود هدفي ندارند . سيستمهايي هستند که رفتارشان جبري است . ماشينها نمونه کامل اين گونه سيستم ها هستند . مثلا اتومبيل , بادبزن برقي و ساعت نمونه هايي از سيستم هاي جبري محسوب مي شوند . اگر چه سيستم هاي جبري از خود هدف و مقصودي ندارند اما غالبا در خدمت اهداف يک و يا چند وجود خارج از خودشان مثلا سازندگان , کنترل کنندگان و يا استفاده کنندگانشان هستند .

2. سيستم هاي جاندار

سيستم هاي جاندار از خود هدف دارند اما اجزاي آنها چنين نيستند . آشناترين مثال براي اين دسته از سيستم ها , حيوانات و از جمله انسان هستند .

امروزه حيات با مفهوم "خودتجديدشوندگي" تعريف مي شود که که خودتجديدشوندگي عبارت است از نگاهداشت واحدها و کليت در حالي که اجزاء پيوسته و يا به صورت ادواري از هم جدا شوند , بازسازي شوند , به وجود آيند و نابود شوند , توليد شوند و به مصرف رسند .

3. سيستم هاي اجتماعي

سيستم هاي اجتماعي از قبيل شرکت ها , دانشگاهها و انجمن ها اهدافي براي خود دارند و دربردارنده اجزايي هستند که آنها نيز براي خود اهدافي را دارا هستند .

4. سيستم هاي زيست محيطي

اين گونه سيستم ها بر خلاف سيستم هاي اجتماعي از خود هدفي ندارند , در عين حال به اهداف اجزاي خود از جمله ارگانيسم ها و سيستم هاي اجتماعي خدمت مي کنند .

معرفي معماري اطلاعات

در دهه گذشته فناوري اطلاعات (Information Technology ) با سرعت چشم گيري در حال تحول بوده است . بعبارت ديگر ، فناوريهاي جديد اطلاعاتي ، هنوز از گرد راه نرسيده ، کهنه ميشوند و سازمانها براي مجهز نگهداشتن خود به آخرين فناوري ها ، ناگزير بطور مستمر هزينههاي هنگفتي متحمل مي شوند. از طرف ديگر فناوري اطلاعات از يک فناوري براي کاهش هزينه ها و اطلاع رساني سريع ، فراتر رفته و بعنوان يک ابزار توانمندساز (Enabler ) مطرح است . معماري اطلاعات وسيله ايست براي برنامه ريزي توسعه کاربرد فناوري اطلاعات در سازمانها و به عبارت ديگر چارچوبي است براي يکپارچه سازي منابع IT .

 

تعريف معماري :

هر جا كه نياز به طراحي موجوديت يا سيستمي باشد كه ابعاد يا پيچيدگي آن از يك واحد معين فراتر رفته، يا نيازمنديهاي خاصي را تحميل نمايد، نگرشي ويژه و همه جانبه را لازم خواهد داشت كه در اصطلاح به آن ( معماري) گفته ميشود. معماري تركيبي است از علم، هنر و تجربه كه در رشتههايي نظير ساختمان داراي قدمتي چند هزار ساله است. معماري يعني ارائه توصيفي فني از يك سيستم كه نشان دهندة ساختار اجزاء آن، ارتباط بين آنها و اصول و قواعد حاكم بر طراحي و تكامل آنها در گذر زمان باشد.

 

معماري اطلاعات :

اساس معماري اطلاعات اين است که رويکرد معماري را (که سالها در ساير رشته هاي مهندسي بکار رفته است) در برنامه ريزي و توسعه فناوري اطلاعات در يک سازمان يا دولت بکار گيرد .

برنامه ریزی معماری اطلاعات در یک سازمان یا دولت (محلی یا ملی)در سه مرحله عمده انجام می شود:

1. تدوین معماری موجود (وضعیت موجود سازمان از نظر فناوری اطلاعات را بررسی می کند)

2. تدوین معماری مطلوب (وضعیت مطلوب سازمان از نظر فناوری اطلاعات را تعیین می کند)

3. تدوین برنامه گذار از وضع موجود به وضع مطلوب (با توجه به امکانات ، منابع و محدودیتها)

هر معماری اطلاعات از چهار جنبه يا بعد تشکيل شده است :

1. کارومکان : يعني نحوه سازماندهي فرايندهاي کاري سازمانها و توزيع مکاني آنها

2. مجموعههاي اطلاعاتي : يعني دادههاي لازم براي انجام فرآيندهاي کاري

3. برنامههاي کاربردي : که براي دسترسي به مجموعههاي اطلاعاتي و کار با آنها مورد استفاده قرار ميگيرد.

4. زير ساخت فني : شامل سخت افزار ، شبکه و ارتباطات لازم براي اجراي برنامه هاي کاربردي

هنگامي که از تعريف معماري موجود يا معماري مطلوب سازمان سخن ميگوئيم ، منظور توصيفي است که بايد هرچهار جنبه فوق را در سطحي از کليت ، روشن سازد.

 

 

منابع

1- پنجمين فرمان، پيتر سنگه مترجمان : حافظ كمال هدايت – محمد روشن 1382 (چاپ چهارم)، انتشارات سازمان مديريت صنعتي.

2- سازمان تندآموز، باب گانز، مترجم : دكتر خدايار ابيلي، ناشر:شركت ساپكو، تهران، 1378.

3- مديريت تحول، دكتراصغر زمرديان، انتشارات سازمان مديريت صنعتي، تهران.

 

4. The Power Of Learning Andrew Mayo & Elizabeth Lank (1994) Institute of personal and development

 

5. Building The Learning Organization Michael Marquard (2002) Davies – Black publishing

 

6. http://www.humtech.com//opm/grtl

 

  انتشار : ۲۲ آبان ۱۳۹۵               تعداد بازدید : 1186

دفتر فنی دانشجو

توجه: چنانچه هرگونه مشكلي در دانلود فايل هاي خريداري شده و يا هر سوال و راهنمایی نیاز داشتيد لطفا جهت ارتباط سریعتر ازطريق شماره تلفن و ايميل اعلام شده ارتباط برقرار نماييد.

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما