مرکز دانلود خلاصه کتاب و جزوات دانشگاهی

مرکز دانلود تحقیق رايگان دانش آموزان و فروش آنلاين انواع مقالات، پروژه های دانشجويی،جزوات دانشگاهی، خلاصه کتاب، كارورزی و کارآموزی، طرح لایه باز کارت ویزیت، تراکت مشاغل و...(توجه: اگر شما نویسنده یا پدیدآورنده اثر هستید در صورت عدم رضایت از نمایش اثر خود به منظور حذف اثر از سایت به پشتیبانی پیام دهید)

نمونه سوالات کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات کارشناسی دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات دانشگاه پيام نور (سوالات عمومی)

کارآموزی و کارورزی

مقالات رشته حسابداری و اقتصاد

مقالات علوم اجتماعی و جامعه شناسی

مقالات روانشناسی و علوم تربیتی

مقالات فقهی و حقوق

مقالات تاریخ- جغرافی

مقالات دینی و مذهبی

مقالات علوم سیاسی

مقالات مدیریت و سازمان

مقالات پزشکی - مامایی- میکروبیولوژی

مقالات صنعت- معماری- کشاورزی-برق

مقالات ریاضی- فیزیک- شیمی

مقالات کامپیوتر و شبکه

مقالات ادبیات- هنر - گرافیک

اقدام پژوهی و گزارش تخصصی معلمان

پاورپوئینت و بروشورر آماده

طرح توجیهی کارآفرینی

آمار سایت

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 564
  • بازدید دیروز : 2772
  • بازدید کل : 13118696

نابرابری زن و مرد در سریال های تلویزیون ایران


نابرابری زن و مرد در سریال های تلویزیون ایران یک بررسی تجربی

 

مسأله مورد بررسی در این مقاله ، وجود نابرابری در به تصویر کشیدن زنان و مردان در سریال های تلویزیونی است. پس از اثبات این مدعا، سؤال تحقیق تحت عنوان، نقش های جنسیتی در سریال های تلویزیونی داخلی چگونه به تصویر کشیده می شوند، بیان شده است.

درپاسخ به این سؤال ، چارچوب نظری تحقیق با تکیه بر تئوری های فمینیستی با ساختار مفهومی زیر فرموله گردیده است: در نظام مردسالاری، رسانه های جمعی به عنوان ابزاری ایدئولوژیکی در جهت ترویج و تقویت فرهنگ مردسالار به کار گرفته می شوند و نقش های جنسیتی دراین رسانه ها براساس تبعیض میان دوجنس به تصویر کشیده می شوند. در گام بعدی راه حل تئوریک مسأله از این دستگاه نظری استنتاج گردید. درادامه از طریق روش تحلیل محتوا داده های تجربی و فرضیات به روش تحلیل کمی مورد آزمون تجربی قرار گرفته اند. روش تحلیل تجربی دراین تحقیق، تحلیل کمی است و از روش تحلیل کیفی نیز برای معناکاوی یافته های کمی استفاده شده است.

یافته های تجربی مربوط به فرضیۀ اول نشان می دهد که در سریال های مورد مطالعه منزلت اجتماعی شخصیت های زن 6/12 درصد پایین تر ازشخصیت های مرد می باشد. در باب فرضیۀ دوم نیز آزمون تجربی نشان می دهد که دراین سریال ها زنان 43 درصد بیشتر از مردان سلطه پذیر بوده و مردان نیز60 درصد بیشتر از زنان سلطه جو هستند. یافته های مربوط به آزمون تجربی فرضیۀ سوم نیز دلالت برآن دارند که کنش عاطفی زنان در سریال های مورد مطالعه 5/26 درصد بیشتر از مردان بوده و کنش عقلانی مردان در این سریال ها 12/46 درصد بیشتر از زنان می باشد. به طور کلی بر مبنای این یافته ها می توان داوری کرد که فرضیات تحقیق به طور موقت تأیید شده است.

مفاهیم کلیدی: فمینیسم، فرهنگ مردسالار، نقش های جنسیتی، سریال های تلویزیونی، تحلیل محتوا.

 

مقدمه

موضوع این مقاله بررسی نقش های جنسیتی در سریال های تلویزیونی داخلی است. منظور از نقش های جنسیتی، انتظارات متفاوتی است که در هرجامعه ای از زنان و مردان با توجه به پایگاهی که دارند وجود دارد . محتوای این نقش ها در فرهنگ های مختلف وحتی دردرون یک فرهنگ نیز می تواند متفاوت باشد. نقش های جنسیتی موضوع جدیدی است که در دهه های اخیر از سوی طرفداران حقوق زنان مطرح و درحیطه های فلسفی، روانشناسی ، جامعه شناسی و سایر رشته های علمی مورد اقبال فراوانی قرار گرفته است . برخلاف متفکرین متقدم که تفاوت های میان زنان و مردان را از نظر ویژگی های بیولوژیکی مد نظر داشتند امروزه ریشۀ این تفاوت ها را در مسائل اجتماعی و فرهنگی هرجامعه جستجو می کنند.

دراین مقاله ما به دنبال ایجاد زمینه ای برای بررسی علمی مطالعات مربوط به زنان درجامعۀ خود هستیم تا راه برای پژوهش های بعدی در این زمینه هموارتر گردد. تحولاتی که پیرامون موضوع جنسیت و نقش های جنسیتی در راستای احقاق حقوق زنان در سراسر دنیا رخ داده است به ناچار در جامعه ی ایران نیز بازتاب هایی دارد و نیاز به بررسی و کنکاش علمی در این مورد را دوچندان می سازد . با توجه به این که در اکثر جوامع نظام مردسالاری حکمفرما است و زنان در این جوامع جنس دوم به شمار آمده و در تمام زمینه ها از حقوق برابر با مردان برخوردار نیستند و از طرفی نیز با توجه به تحولات اخیردر زمینه جنبش های فمینیستی و برابری حقوق زنان با مردان، سطح آگاهی و مطالبات زنان افزایش یافته و چالش هایی در این جوامع ایجاد شده است که اگر به گونه ای منطقی و علمی با آن ها مواجه نشویم احتمال بروز خطرات و اشتباهات غیر قابل انکاری وجود خواهد داشت. زیرا که جوامع مختلف دارای فرهنگ های متفاوت بوده و نمی توان کورکورانه از کشورهای غربی تقلید کرد و قدم جای قدم آن ها گذاشت و نسخه ای واحد برای همه ی زنان دنیا پیچید.

 

طرح مسأله

افراد برحسب جایگاهی که در جامعه دارند نقش های متفاوتی را ایفا می کنند و عوامل زیادی در دسترسی افراد به جایگاه های مختلف تأثیر دارند،از جمله سن، جنس،طبقه و موارد دیگر. در طول تاریخ انسانی، جنسیت عامل مهمی در شکل گیری جایگاه فرد و به تبع آن ایفای نقش های متعدد او بوده است. همواره جوامع بر حسب فرهنگ های متفاوت خود نقش های متفاوتی را به زن و مرد نسبت داده اند و در غالب موارد به جز در بعضی از جوامع مادر سالار گذشته، جایگاه زنان و نقش های مربوط به این جایگاه نازل تر از مردان بوده است. هرچند در جوامع امروزی این تفاوت های نقشی نسبت به گذشته کمتر شده است که این نیز مرهون حرکت ها و جنبش های طرفداران آزادی و برابری زنان می باشد ولی درعین حال هنوز نیز درخیلی از جوامع از جمله جامعۀ ما تبعیضاتی درانتساب نقش ها ی خانوادگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و غیره به زنان و مردان دیده می شود. درزمینۀ نقش های خانوادگی، نقش زنان محدود به خانه داری،بچه داری، شوهرداری و رفق و فتق امور خانه آن هم نه در حد اتخاذ تصمیم گیری های مهم و بنیادی برای خانواده، بلکه در حد یک خدمتکار و سرویس دهنده به اعضای دیگر خانواده می شود و مردان علاوه بر رئیس خانواده، نان آور و تصمیم گیرندۀ نهایی می باشند. در زمینۀ نقش های اجتماعی و اقتصادی نیز تفاوت های بارزی میان زنان و مردان وجود دارد، مشاغل کلیدی و مهم جامعه در اختیار مردان است و اکثر زنان شاغل در مشاغلی که در راستای وظایف خانگی آن ها هستند مشغول به کار می باشند. در جوامع مرد سالار از تمامی امکانات بهره گرفته می شود تا این نظام مرد سالاری حفظ و تثبیت شود و افراد جامعه از بدو تولد از طریق عوامل جامعه پذیری، ارزش ها و هنجارهای این فرهنگ مرد سالار را در خود درونی می کنند. یکی از مهمترین عوامل جامعه پذیری که روز به روز نیز نقش آن پر رنگ تر می شود، رسانه های جمعی می باشند که نقش تلویزیون درمیان آنها برجسته تر می باشد. تحقیق حاضربه دنبال بررسی نقش تلویزیون در این فرایند می باشد. سئوالاتی که در این تحقیق ما درصدد پاسخ گویی به آ ن ها هستیم عبارتند از:

1- نقش های جنسیتی در سریال های تلویزیونی داخلی چگونه به تصویرکشیده می شوند؟

2- کنش شخصیت های مرد وزن دراین سریال ها چه تفاوتی با هم دارند؟

 

مبانی نظری

نظریه های مربوط به نقش های جنسیتی بر حسب این که علل و ریشۀ تفاوت ها ی جنسیتی را چه می دانند به سه دسته تقسیم می شوند. دستۀ اول تفاوت های زیست شناختی را دخیل در ایجاد نقش های جنسیتی می دانند ، دستۀ دوم برتأثیر عوامل فرهنگی اجتماعی در شکل گیری نقش های جنسیتی تأکید دارند و دستۀ سوم عوامل اقتصادی اجتماعی را دراین مسئله مد نظر دارند.

نظریه هایی که در دیدگاه زیست شناختی قرار می گیرند متنوع هستند که شامل نظریه فروید ، پارسنز و برخی نظریه های فمینیسم رادیکال می گردد. در این دیدگاه ادعا می شود که نقش های جنسیتی متفاوتی که در جامعه وجود دارد نتیجۀ تفاوت های زیست شناختی هردو جنس می باشد و نقش های اجتماعی برای هرجنس بر پای، توانایی ها و قابلیت های فیزیکی، هورمونی ، ژنتیکی و تکاملی فرد تعریف می شود. نظریه پردازان این دیدگاه، سلسله ای از عوامل علی زیست شناختی را در میان پدیده های اجتماعی و روان شناختی مشخص ساخته وحول آن ها به بررسی چگونگی شکل گیری نقش های جنسیتی در جامعه می پردازند. به اعتقاد آن ها تفاوت های زیست شناختی، تفاوت های روان شناختی بین دوجنس را به وجود می آورد. زیست شناسان اجتماعی معتقدند که مردان به لحاظ ژنتیکی برای پرخاشگری و زنان برای پرورش و مراقبت برنامه ریزی شده اند و معتقدند که این گونه استعدادهای ژنتیکی از راه تفاوت های تکاملی ساختار مغز عمل می کنند واز راه فعالیت هورمونی کارکرد دارند و خودشان را در تفاوت های روان شناختی و اجتماعی آشکار می کنند و نتیجه ی آن تفاوت هایی است که در میان دوجنس مشاهده می کنیم ( بار،1383: 8-50). عده ای از نظریه پردازان بر تفاوت های عضلانی و استخوان بندی متفاوت زنان و مردان تأکید کرده و آن را عامل تفاوت در نقش های جنسیتی آنان می دانند و معتقدند که زنان به واسطۀ اینکه از این نظر ظریف تر و کم جثه تر از مردان هستند بنابراین برای کارهای سنگین مناسب نیستند. برخی نیز قدرت تولید مثل وباروری زنان و به تبع آن شیردهی آنان را مؤثر در این تفاوت ها دانسته و نقش زنان را محدود و وابسته به این مسئله می دانند.

فروید نیز ساختار شخصیتی متفاوت زنان ومردان را به تفاوت های تناسلی و آن فراگردهای شناختی و عاطفی نسبت می دهد که با کشف این تفاوت های جسمانی از سوی کودکان آغاز می شود. کارکرد گرایانی هم چون پارسنز نیز تقسیم کار بر مبنای جنس در خانواده را به نام شایستگی بیولوژیکِ بیشتر زنان برای مراقبت از دیگران، مادری کردن یا ایفای نقشی پراحساس توجیه می کنند(گرت، 74:1382).

از میان دیدگاه های فمینیستی، فمینیست های رادیکال برتأثیرعوامل زیست شناختی درشکل گیری نقش های جنسیتی تأکید دارند. برخی هم چون فایرستون ( 1970) بر ویژگی های زیست شناختی زنان مانند قدرت تولید مثل تکیه کرده و آن را عامل نابرابری در نقش های جنسیتی می دانند و برخی نیز هم چون سوزان براون میلر (1984) براساس تبیین های زیست شناختی ، پرخاشگری طبیعی مردان را عامل سلطه جویی آن ها می دانند. بعضی از آن ها نیز مانند گریفین (1982) با بهره گیری از مفاهیم جبرزیست شناختی استدلال می کنند که زنان دارای ویژگی های زیست شناختی خاصی مانند صلح طلبی هستند.

نظریه های دیدگاه دوم نیزشامل برخی نظریه های روانشناختی ، نظریه سیمون دوبووار ، جان استوارت میل ، نظریه های فمینیسم لیبرال ، و پسا ساختارگرا می باشد. نظریه یادگیری اجتماعی جهت تبیین شکل گیری رفتار کودک از مفهوم تقویت استفاده می کند. بدین ترتیب کودکان درصدد هستند تا رفتارهای جنسیتی مناسب را که دارای پاداش است با فراوانی بیشتری انجام دهند و رفتارهای جنسیتی نامناسب را که تنبیه به دنبال دارد با فراوانی کمتری انجام دهند. براساس نظریه ی یادگیری اجتماعی سه فرایند تقویت،تقلید و یادگیری مشاهده ای اساس فرایند شکل گیری جنسیتی یعنی اکتساب رفتارهای سنخی وابسته به جنسیت را تشکیل می دهد ( هاید، 1383 : 74). تزمحوری چودروف این است که شخصیتِ جنسیتی از درون شناخت پویش های روانی خانواده و به ویژه روابط ابژه ای که کودک با مادرش ایجاد می کند شکل می گیرد. او ادعا می کند که تفاوت های شخصی میان زنان و مردان وجود دارد و این تفاوت ها به خاطر غیبت مردان از منزل ایجاد می شود و دوباره خلق می شوند (چودروف،1979). دینرستین می گوید درک ما از تفاوت های جنسیتی طی مرحله ی پیشا ادیبی رشد روانی جنسیتی ساخته می شود، مرحله ای که درآن نوزاد تماس نمادین با مادر را به ذهن می سپرد. به اعتقاد وی مردان دوره ای را که کاملاً تحت کنترل مادرشان بوده اند با تلاش برای زیر سلطه درآوردن زنان جبران می کنند و در عین حال زنان نیز به سلطه پذیری تمایل دارند چه آن ها هم مانند مردان نمی خواهند تصویر زنانه مادر دوباره زنده شود.

از نظر فمینیست های لیبرال جامعه پذیری از طریق عوامل مختلف این فرایند، مهم ترین تأثیر را در یادگیری نقش های جنسیتی دارد. به اعتقاد مری ولستون کرافت زنان از وسایل توسعه و پیشرفت عقل خود محروم شده اند لذا جنسیت و منش زنان حاصل آموزش و پرورش آنان بوده است(وینسنت،1378). جان استوارت میل ریشۀ تفاوت های میان زنان و مردان را در شرایط و محیط اجتماعی و آموزش های متفاوت جستجو می کند لذا وی زنانگی را دارای ماهیتی اجتماعی می داند و نه طبیعی ( میل، 1379). بتی فریدان نیز معتقد بود که ایدئولوژی خانه نشین کردن زنان و مقدس جلوه دادن خانه داری و بچه داری از طریق کانال های مختلف جامعه پذیری به زنان القاء شده و تربیت و خواسته های آن ها را متفاوت با مردان می سازد (مشیرزاده، 1383)به اعتقاد سیمون دوبووار در فرهنگ مرد سالار، مرد مثبت یا معیار و زن منفی یا دیگری تلقی می شود و زنانگی یک ساخت اجتماعی است ( دوبووار، 1380).

فمینیست های پسا ساختارگرا نیز معتقدند که جنس یک واقعیت نیست، زیرا متضمن معانی و برداشت های ضمنی است و این برداشت ها سرشتی فرهنگی و اجتماعی دارند ( مشیرزاده،1381: 445). جودیت باتلر برآن است که جنسیت هویتی است که به شکلی ظریف در طول زمان شکل می گیرد و از طریق تکرار سَبک مند اعمال، به عنوان یک فضای بیرونی نهاد می یابد (همان:456). ایریگاری نیز تأکید دارد که مردان زنانگی را تعریف کرده اند. این تعریف نیز متأثر از نظم نمادین پدرسالاری است (همان:446). برایدوتی معتقد است مردان به این دلیل که خردورز هستند، ارباب نیستند، بلکه چون اربابند عقلانیت را امتیاز خود کرده اند. ایدالیزه کردن عقلانیت در امتداد مردانگی است و نتیجه این می شود که هرچیزی که زنانه باشد کم ارزش است ( همان: 463).

نظریه های فمینیسم مارکسیستی و فمینیسم سوسیالیستی نیز متعلق به دیدگاه سوم می باشد. در این دیدگاه برنقش نظام سرمایه داری در فرودستی زنان و بهره کشی ازآن ها تأکید می شود. به زعم فمینیسم مارکسیستی ، وجه مشخصۀ جامعه ی امروزی سرمایه داری است که درآن زنان در معرض نوع خاصی از ستم قراردارند که عمدتاً به سبب محرومیت آنان از اشتغالِ مزدی و نقشی است که در بازآفرینی مناسبات تولید در قلمرو خانگی بازی می کنند. کریستین دلفی معتقد است که زنان به مثابه یک جنسیت، طبقه ای مجزا تشکیل می دهند زیرا مردان آن ها را درون فضای خانگی استثمار می کنند( هام، 1382: 114). فمینیسم های سوسیالیست تحلیلی مبتنی بر پذیرش وجود دونظام اقتصادی و نظام جنسی/ جنسیتی ارائه می دهند. هایدی هاتمن مرد سالاری را مقدم برسرمایه داری می داند و اعتقاد دارد که تقسیم کار جنسی یا تبعیض شغلی بر مبنای جنسیت مهم ترین عامل فرودستی زنان در سراسر جهان است (آبوت و والاس،پیشین:329).

 

چارچوب نظری تحقیق

چارچوب نظری تحقیق با توجه به نقد وبررسی که در مورد نظریه ها صورت گرفت براساس دیدگاه سوم یعنی دیدگاه فرهنگی و اجتماعی درباره ی نقش های جنسیتی شکل گرفته است و تلفیقی از نظریه های جان استوارت میل ، وولستون کرافت و بتی فریدان که فمینیست لیبرال هستند و نظریه سیمون دوبووارمی باشد. نقاط مشترک این نظریه ها عبارت است از:

جنسیت برساختۀ اجتماع می باشد و در جوامع مردسالار مردان حاکم و مسلط برزنان هستند و از طریق این سلطه بر زنان ظلم روا می دارند. فرهنگ مردسالاری حاکم بر جوامع از طریق نهادها و ابزار ایدئولوژیکی که در اختیاردارد نقش های جنسیتی را براساس فرادستی مردان و فرودستی زنان شکل داده و مستمرمی سازند و یکی از ابزار اعمال سلطه برزنان در این جوامع رسانه های جمعی می باشند. برابری در نقش های جنسیتی از مهمترین نکاتی است که در این نظریه ها برآن تأکید می شود.

لذا می توان به طور خلاصه چارچوب نظری تحقیق را بر اساس نظریه های فوق چنین مطرح ساخت: در نظام مردسالاری رسانه های جمعی به عنوان ابزاری ایدئولوژیکی در جهت ترویج و تقویت فرهنگ مردسالار به کار گرفته می شوند و نقش های جنسیتی در این رسانه ها بر اساس تبعیض و تفاوت میان دوجنس به تصویر کشیده می شوند. فمینیست ها علاوه بر این که نابرابری جنسیتی و فرودستی زنان در جامعه را مورد انتقاد قرار می دهند، در سطح فرهنگ عامه نیزروابط ناعادلانه و استثمارگرانه میان زنان و مردان را رد کرده و خواهان تصویری برابری طلبانه از زنان و روابط شان با مردان در رسانه های جمعی هستند.

فرضیه های تحقیق

 

نقش های جنسیتی در مجموعه های تلویزیونی براساس دیدگاه مردسالاری نمایش داده می شود به گونه ای که:

1-1- زنان نسبت به مردان در منزلت اجتماعی پایین تری ایفای نقش می کنند.

2-1- شخصیت های زن در این مجموعه ها، سلطه پذیر و شخصیت های مرد سلطه جو هستند.

3-1- کنش زنان در این مجموعه ها، از نوع کنش عاطفی و کنش مردان از نوع کنش عقلانی می باشد.

تعاریف نظری

منزلت اجتماعی

به اعتقاد لینتن پایگاه اجتماعی عبارت از وضعی است که یک فرد درزمانی معین و نظامی خاص احراز می کند به نظر او پایگاه مجموع حقوق و وظایف است. به اعتقاد وی درهمه ی جوامع امور معینی را به عنوان معیار برای نسبت دادن پایگاه در نظر می گیرند. اموری که به این منظور انتخاب می شود همیشه چنان ماهیتی دارد که از بدو تولد فرد محرز است و می توان فرد را برای احراز پایگاه ها و نقش های بالقوه ی او آموزش داد. ساده ترین و عمومی ترین این معیارها جنسیت است.به نظر می رسد تقسیم و انتساب پایگاه ها در ارتباط با جنسیت معیاری پایه ای در همه ی نظام های اجتماعی است. همه ی جوامع نگرش ها و فعالیت های متفاوتی برای زنان و مردان تعیین می کنند و این انتساب ها را فرهنگ تعیین می کند (لوییس کوزر،روزنبرگ، 1378،:295).

سلطه

گونه ای از روابط اجتماعی که درآن معیار، پذیرش میزان قدرت باشد و خواست،اراده و تصمیم سلطه گر بر افراد مورد سلطه تحمیل شود (ساروخانی،1375 :220) . سلطه قدرتی است که یک فرد یا گروه برفرد یا گروهی دیگراعمال می کند این اعمال قدرت صرفاً اقتصادی یا فنی یا نظامی نیست بلکه جنبۀ عاطفی ، فرهنگی و روانی داردکه در افراد زیر سلطه نوعی حقارت و عدم امنیت ایجاد می کند. بخش مهمی از نظریه های فمینیستی معاصر تحلیلی است که از بنیان سلطۀ مردانه به دست می دهند وهدف همۀ آن ها رسیدن به راهی برای پایان دادن به این سلطه است.

لیبرال فمینیسم ریشۀ سلطه ی مردانه را در تعصب های غیر منطقی می داند و معتقد است با بحث های منطقی می توان برآن غلبه کرد. فمینیست های مارکسیست سلطۀ مردانه را ایدئولوژی حکومت سرمایه داری می دانند که تنها انقلابی فرهنگی مبتنی بر دگرگونی سوسیالیستی اقتصاد برآن غلبه خواهد کرد. به نظررادیکال فمینیست ها پایۀ سلطۀ مردانه کنترل مردان بر بدن زنان و فعالیت های تولید جنسی و تولید مثلی ایشان است و معتقدند این سلطه زمانی پایان می یابد که زنان بر بدن و قابلیت های جنسی و تولید مثلی خود حاکم شوند. فمینیست های سوسیالیست سلطۀ مردانه را بخشی از بنیان اقتصادی جامعه می دانند که محو آن مستلزم دگرگونی اساسی در این بنیان است (آبوت و والاس،پیشین:319).

کنش عقلانی معطوف به هدف

این نوع کنش براین اساس تعریف می شود که فاعلِ کنش هدفی روشن را درنظر دارد و همۀ وسایل را برای رسیدن به آن با هم به کار می گیرد . به اعتقاد وبر، کنش هنگامی به طریق عقلایی در جهت دستگاهی از غایات مجرد فردی هدایت می شود که هدف، وسایل و نتایج ثانوی تماماً به طریق عقلایی به حساب آیند و مورد سنجش قرار گیرند. مانند کنش مهندسی که پلی را می سازد ویا کنش سوداگری که درصدد کسب منفعت است ((آبراهامز، 1369 :7-354).

کنش عاطفی

دراین نوع کنش، هدف یا نظامی از ارزش ها مبنای تعریف کنش نیست بلکه کنش در واقع عبارت از واکنشی عاطفی است که فاعل کنش در اوضاع و احوال معین نشان می دهد. به زعم وبر در این نوع از کنش نیت و معنای عمل درجهت تحقق نتیجه ی مشخصی از عمل است که به خاطر خود عمل انجام می شود. مثال هایی از کنش عاطفی عبارتند از: ارضای انگیزه ی مستقیم برای انتقام گرفتن،حظ شهوانی، درجهت دفع و ابراز یک بحران عاطفی تلاش کردن. محرک هایی از این قبیل صرف نظر از این که چقدرپست و دنائت آمیز ویا شامخ و متعالی باشند، به این مقوله تعلق دارند(همان).

 

روش شناسی

عملیاتی کردن مفاهیم

تعریف عملیاتی مفاهیم گذر از سطح نظری به سطح تجربی را امکان پذیر می سازد. در سطح نظری، مفاهیم فرضیات مفاهیم انتزاعی هستند. تطبیق این مفاهیم با واقعیت نیازمند تعریف و تبدیل آن ها به سنجه های قابل مشاهده است( ساعی، 1382).

منزلت اجتماعی

1- مقوله مکان فعالیت شخصیت (فضای کنش)

معرف های تجربی مربوط به مکان فعالیت شخصیت، شامل فضای خانه و فضای بیرون از خانه می باشد.از نظر سنتی و عرفی مکان فعالیت زنان اغلب در محیط خانه و مکان فعالیت مردان در بیرون از خانه تعریف می شود. از نظر فمینیست ها، محدود کردن زنان به محیط خانه ، نشان گر منزلت پایین زنان در جامعه می باشد.

2- مقوله نوع فعالیت شخصیت در خانه

معرف های تجربی نوع فعالیت شخصیت در خانه، شامل: فعالیت های سنتی زنانه مانند جارو کشیدن، ظرف شستن، آشپزی و...

فعالیت های سنتی مردانه مانند تعمیر وسایل منزل، نقاشی ساختمان، تعمیروسیله نقلیه و...

در جامعه ی مرد سالار، فعالیت های زنان در خانه شامل آن دسته از کارهایی است که زن را در قالب کسی که وظیفه ی سرویس دادن به دیگراعضای خانواده را دارد مطرح می کند که فمینیست ها معتقدند همین فعالیت ها نیز اگر فقط مختص زنان و وظیفه آن ها دانسته شود، باعث منزلت پایین زنان و فرودستی آنان می شود.

3- مقوله شغل شخصیت ها: در رابطه با تقسیم کار در جوامع، نیز نابرابری جنسیتی وجود دارد، مشاغل فنی، قضایی، سیاسی و اجتماعی سطح بالامتعلق به مردان و زنان نیز در مشاغلی مثل معلمی و پرستاری که در راستای وظایف خانگی آن ها می باشد اشتغال دارند.

معرف های تجربی آن: خانه دار وشاغل

سلطه پذیری

انتخاب معرف های تجربی این مقوله با استفاده از پرسشنامۀ نقش جنسیتی ساندرا بم، تحقیقات پیشین ، تئوری های تحقیق ونظرات اساتید محترم صورت گرفته است. لازم به ذکر است که این مفاهیم از فرضیه ها و تئوری های پشتوانه ای این فرضیات استخراج شده است.

معرف های تجربی مربوط به این مقوله شامل ویژگی هایی می باشد که شخصیت را در موقعیت تحت سلطه و فرودست قرار می دهد که عبارتند از:

ضعیف بودن، مطیع بودن، عدم توانایی در تصمیم گیری، منفعل بودن، سکوت درمقابل توهین دیگران، وابستگی مالی، عدم اعتماد به نفس، کم جرأت، قانع به وضعیت موجود، احساس حقارت کردن، تکیه به دیگران، تسلیم شدن

سلطه جویی

معرف های تجربی مربوط به این مقوله ویژگی هایی را در بر می گیرد که شخصیت را در موقعیتی قرار می دهد که اراده و خواست خود را به دیگران تحمیل می کند که عبارتند از:

مقتدر و قوی بودن، فعال بودن، شجاع بودن، جاه طلب بودن، مغرور بودن، انعطاف ناپذیری پرخاشگری، امرونهی کردن، عدم مشورت با دیگران، دارای قدرت تصمیم گیری، خشونت فیزیکی، توهین وتحقیر دیگران، اعتماد به نفس داشتن، ریسک کردن، اهل رقابت، قطع صحبت دیگران( به معنای اجازه ندادن به دیگران که صحبت کنند ودیگران نیز به واسطه ترسیدن از وی این وضعیت را بپذیرند) ، دفاع از باورهای خود، سوء استفاده از دیگران، استقلال مالی، تطمیع کردن دیگران، تهدید کردن دیگران.

کنش عقلانی

مقوله کنش عقلانی دارای دوزیر مقوله ی اهداف و وسایل می باشد.

معرف های تجربی مقوله اهداف عبارتند از:

سودجویی، استقلال، ، دفاع از باورهای خود، کسب و حفط اقتدار و حیثیت، کمک به دیگران، آرامش و امنیت، انجام وظیفه، انتقام جویی.

معرف های تجربی مقوله وسایل عبارتند از:

اقتصادی، محبت کردن، فریب و توطئه، تفکر و تحقیق، فرار و امتناع، مصالحه و همکاری، مخالفت و ممانعت، راهنمایی و امر ونهی، خشونت

کنش عاطفی

معرف های تجربی مقوله کنش عاطفی عبارتنداز: گریه کردن، بی قراری و اضطراب، دستپاچه شدن، حسادت، زودباوری و خوش بینی، کینه جویی، بدبینی و بی اعتمادی، قهرکردن، عصبانی شدن، ترسیدن، به وجدآمدن، زودرنجی، عجولانه تصمیم گرفتن، ابراز محبت، غمگین بودن و غصه خوردن.

روش گردآوری شواهدتجربی

روش گردآوری شواهد تجربی در این پژوهش، روش تحلیل محتوا می باشد که استفاده از این روش از این نظر ضرورت دارد که هدف ، تئوری ها و فرضیه های تحقیق چنین اقتضاء می کند که محتوای برنامه های تلویزیون مورد بررسی قرار گیرد و روش مناسبی که در این جهت کاربرد دارد، تحلیل محتوا می باشد. دراین روش پرسشنامه ای معکوس براساس مقوله ها، زیرمقوله ها ومعرف های تجربی ساخته شده و با رجوع به متن مورد تحقیق این پرسشنامه تکمیل می شود.

جمعیت آماری تحقیق حاضر نیز عبارت است از: سریال های تلویزیونی ایرانی که در ماه های بهمن و اسفند سال 1384، در ساعات پربیننده( 8 شب به بعد) از شبکه های اول، دوم و سوم تلویزیون پخش شده است. هفت سریال دراین زمان مشخص پخش شده است که شامل54 قسمت ودر مجموع 2216 دقیقه(معادل 37ساعت) زمان پخش می باشد.

روش تحلیل داده های تجربی

روش تحلیل تجربی دراین تحقیق، تحلیل کمی است و از روش تحلیل کیفی نیز برای معناکاوی یافته های کمی استفاده شده است. برای تحلیل کمی از تکنیک های جدول توزیع فراوانی، درصد توزیع فراوانی ونمودار استفاده شده است. تحلیل تفسیری به عنوان یکی از روش های تحلیل شواهد تجربی، معنای نهفته در متن یا واقعه ی مورد مطالعه را دردرون متن بیان می کند. بنابراین در تحلیل تفسیری، دوعنصر کلیدی وجود دارد: 1- متن یا واقعه ی موردمطالعه2- زمینه .

یافته های تحقیق

آشنایی با مشخصات کلی سریال های مورد بررسی

از میان 7 سریال مورد بررسی ، 2 سریال صرفاً موضوع خانوادگی دارد، و 5 سریال دیگر علاوه بر موضوع خانوادگی، دارای موضوع اجتماعی- پلیسی نیز می باشند. از میان 7 سریال مذکور فقط کارگردان سریال غریبی آشنا زن بوده و کارگردان سایر سریال ها مرد می باشد.

جنسیت کاراکتر نقش اول در 5 سریال زن و در 2سریال مرد می باشد. توزیع جنسی بازیگران نقش اصلی و فرعی سریال ها بدین صورت است: از تعداد 149 بازیگر، 60 بازیگر زن و 89 بازیگر مرد هستند یعنی نسبت بازیگران زن به بازیگران مرد دراین سریال ها تقریباً 2 به 3 می باشد که از این تعداد نیز 26 بازیگر زن و 42 بازیگر مرد در نقش اصلی ظاهر شده اند . بنابراین میانگین کلی تعداد بازیگران زن برای هر سریال57/8 و برای بازیگران مرد 71/ 12است.

داوری درباب فرضیه اول

زنان نسبت به مردان در منزلت اجتماعی پایین تری ایفای نقش می کنند

در جامعۀ ما منزلت اجتماعی زنان و مردان متفاوت می باشد و زنان دردرجۀ دوم اهمیت قرار دارند. شاخص های مربوط به منزلت اجتماعی عبارتند از: درآمد، شغل و تحصیلات. در این پژوهش به دوعلت شاخص ها به گونه ای دیگر انتخاب شده اند اولاً در مجموعه های تلویزیونی و فیلم ها تشخیص میزان تحصیلات و میزان درآمد شخصیت های بازیگر خیلی مشکل ودر بعضی اوقات غیر ممکن می باشد بنابراین از این دوشاخص نمی توان استفاده کرد. ثانیاً همان گونه که در مباحث مربوط به نقش های جنسیتی مطرح شد در تعیین منزلت اجتماعی هردوجنس علاوه بر استفاده از شاخص های یاد شده، بر میزان حضور آن ها در خانه که یک محیط خصوصی و محدود است و نوع فعا لیت شان در خانه نیز تأکید می شود زیرا براساس نگرش های سنتی جای زن در خانه وجای مرد در بیرون از خانه است و مسئولیت انجام فعالیت های درون خانه با زنان می باشد لذا این فرضیه براساس تحلیل داده های مربوط به سه مقولۀ فضای کنش شخصیت ها، نوع فعا لیت آن ها در خانه و وضعیت شغلی شان مورد آزمون قرار می گیرد. اکنون با این مقدمه به داوری در باب فرضیه اول می پردازیم .

از مجموع 819 صحنه ای که زنان درآن ظاهر شده اند 39/57 درصد فضای کنش آن ها خانه و 61/42 درصد بیرون از خانه بوده است. در میان مردان نیز از مجموع 1031 صحنه ای که در آن حضور داشته اند، 2/32 درصد در خانه و 8/67 درصد در بیرون از خانه بوده است.

در مقایسۀ میان زنان و مردان، زنان 2/17 درصد بیشتر از مردان در خانه حضور داشته اند و مردان 4/33 درصد بیشتر از زنان در بیرون از خانه به نمایش گذاشته شده اند.

طبق یافته های جدول شمارۀ1 با مقایسۀ میان زنان و مردان به این نتیجه می رسیم که زنان79/61 درصد بیشتر از مردان درمحیط خانه فعالیت های سنتی زنانه داشته اند و مردان 68 درصد بیشتر از زنان فعالیت های سنتی مردانه داشته اند. براساس یافته های تحقیق از مجموع 37 کاراکتر زن کدگذاری شده در سریال ها 86/64درصد خانه دار و 73/29 درصد شاغل هستند و از مجموع 43 کاراکتر مرد کدگذاری شده 47/60 درصد شاغل هستند. طبق شواهد تجربی 37 نفر ازشخصیت های کدگذاری شده شاغل می باشند که در میان آن ها 73/29 درصد مربوط به زنان و 27/70 درصد متعلق به مردا ن است. با توجه به متوسط در صد های ابعاد مربوط به منزلت اجتماعی که در جدول شمارۀ 4 آمده است می توان چنین نتیجه گرفت که در سریال های مورد مطالعه منزلت اجتماعی شخصیت های زن 6/12 درصد پایین تر ازشخصیت های مرد می باشد. بنابراین فرضیه اول تحقیق تأیید می گردد.

داوری درباب فرضیه دوم

شخصیت های زن در این مجموعه ها سلطه پذیر و شخصیت های مرد سلطه جو هستند

سلطه پذیری

 

همان گونه که در جدول شمارۀ 2 مشاهده می شود در همۀ معرف های تجربی مربوط به مقولۀ سلطه پذیری، زنان بیشترین درصد را به خود اختصاص داده اند. دراین مقایسه بیشترین درصد تفاضل بین داده ها مربوط به معرف تجربی منفعل بودن(6/66 درصد) و قانع به وضعیت موجود بودن(22/65 درصد) است . کمترین درصد تفاوت میان زنان و مردان درمورد احساس حقارت کردن خود را نشان می دهد.

سلطه جویی

 

طبق جدول شمارۀ 3 آزمون تجربی فرضیات نشان می دهد که به جز درمعرف های تجربی اعتماد به نفس داشتن و دفاع از باورهای خود در سایر شاخص ها ی مربوط به مفهوم سلطه جویی تفاضل میان زنان و مردان بیشتر از 30 درصد می باشد که نشان می دهد میزان سلطه جویی مردان نسبت به زنان خیلی زیاد است .

یافته های تحقیق نشان می دهد که، فرضیه دوم تحقیق که بر اساس آن شخصیت های زن سریال ها سلطه پذیر و شخصیت های مرد سلطه جو هستند با میزان سلطه پذیری 6/71 درصدی زنان و سلطه جویی 80 درصدی مردان تأیید می شود. دراین سریال ها زنان 43 درصد بیشتر از مردان سلطه پذیر بوده و مردان نیز60 درصد بیشتر از زنان سلطه جو هستند.

داوری در باب فرضیه سوم

کنش عاطفی

کنش زنان در این مجموعه ها از نوع کنش عاطفی و کنش مردان از نوع کنش عقلانی می باشد.

براساس یافته های تحقیق که در جدول شمارۀ 5 مشخص است، شخصیت های زن در اغلب موارد بیشتر از شخصیت های مرد، کنش عاطفی داشته اند و به خصوص در موارد قهر کردن ، غصه خوردن و زودرنجی زنان بیش از 50 درصد بیشتر ازمردان این کنش ها را داشته اند ولی در موارد کینه جویی و عصبانی شدن مردان بیش از 20 درصد بیشتر از زنان دارای این کنش ها بوده اند که نشانگر تفاوت در نوع کنش عاطفی زنان و مردان می باشد .

 

اهداف کنش عقلانی

یافته های جدول شمارۀ 6 نشان می دهد که فقط در موارد کسب استقلال و کمک به دیگران درصد زنان بیشتر از مردان است که گویای این حقیقت است که شخصیت های زن این سریال ها احساس نیاز به استقلال دارند و درصددند که برای کسب استقلال بیشترین تلاش های عقلانی را داشته باشند. هم چنین کمک کردن به دیگران برای شخصیت های زن این سریال ها در اولویت خاصی قرار دارد که این اولویت نیز در راستای همان نقش های عاطفی زنان در خانواده می باشد. اهداف کنش عقلانی مردان نیز به نسبت زنان بیشتر در جهت نقش های اجتماعی آن ها است که باعث شکل گیری شخصیت آن ها در همین زمینه شده است.

وسایل کنش عقلانی

همان گونه که در جدول شمارۀ 7 مشاهده می شود میزان کنش عقلانی مردان 12/46 درصد بیشتر از زنان می باشد در حالی که مردان بیش از 73 درصد کنش عقلانی داشته اند کنش عقلانی زنان 94/26 درصد است که در این بخش، قسمت دوم فرضیۀ سوم مورد تإیید قرار می گیرد یعنی کنش عقلانی مردان در این سریال ها بیشتر از زنان است.

داوری نهایی درباب فرضیه سوم

شواهد نشان می دهد که فرضیۀ سوم مبنی بر این که کنش زنان در سریال های تلویزیونی از نوع کنش عاطفی و کنش مردان از نوع کنش عقلانی است به اندازۀ 25/63 درصد ( کنش عاطفی زنان) و 06/73 درصد (کنش عقلانی مردان ) با واقعیت انطباق دارد.

بحث و نتیجه گیری

در این مقاله، تلاش ما این بود تا از دیدگاه فمینیسم مفروضاتی را در رابطه با نحوۀ به تصویر کشیدن نقش های جنسیتی در تلویزیون، طرح و بررسی کنیم. فمینیست ها به خصوص فمینیسم لیبرال بر آن است که در جوامع مردسالار نقش های جنسیتی از طریق فرایند جامعه پذیری در جامعه شکل می گیرد و عوامل مختلفی در این زمینه دخیل هستند. یکی از مهم ترین این عوامل در جامعۀ امروزی رسانه های جمعی می باشند که با تولیدات خود مناسبات جنسیتی را باز تولید می کنند. در این میان تلویزیون به عنوان یکی از در دسترس ترین و پر مخاطب ترین رسانه ها نقش قابل توجهی در این زمینه ایفا می کند. بیان معروف سیمون دوبووار که گفته است" زن زاده نمی شود بلکه ساخته می شود" عصاره ی تفکرات نظریه پردازان فمینیستی می باشد. به اعتقاد وولستون کرافت زنان از وسایل توسعه و پیشرفت عقل خود ( که مردان از آن بهره مند ند) محروم می شوند لذا جنسیت و منش زنان حاصل آموزش و پرورش آنان است. جان استوارت میل نیز به عنوان یکی از پیشگامان تفکر فمینیستی، تفاوت میان زنان و مردان را فراتر از ویژگی های بیولوژیکی دانسته و نقش آموزش و تربیت اجتماعی را در فرایند نقش پذیری جنسیتی برجسته می نماید فریدان نیز معتقد است که دستگا ه های ایدئولوژیک و به بیان متعارف تر، کانال های جامعه پذیری مانند خانواده، مدرسه،رسانه ها و... در تثبیت پایه های ایدئولوژی مرد سالاری وخانه نشین کردن زنان نقش دارند. (مشیرزاده،پیشین: 20-219 ) . نتایج این پژوهش نیز نشان می دهد که زنان و مردان به گونه ای متفاوت در سریال های تلویزیونی به نمایش گذاشته می شوند. براساس شواهد تجربی مهمترین نتایج توصیفی این تحقیق به شرح جدول زیر می باشد:

 

در فرضیۀ اول ادعا شده بود که منزلت اجتماعی زنان در این سریال ها پایین تر از مردان است که نتایج پژوهش این فرضیه را تأیید نمود به گونه ای که منزلت اجتماعی شخصیت های زن 6/12 درصد پایین تر ازشخصیت های مرد می باشد. در سریال های تلویزیونی مورد مطالعه، 6/58 درصد شخصیت های زن در محیط خانه به تصویر کشیده شده اند در حالی که درصد حضورمردان در خانه 4/41 درصد است. 89/80 درصد از فعالیت های زنان در خانه مربوط به فعالیت های سنتی زنانه بوده و فقط 1/19 درصد از فعالیت های مردان درخانه از نوع سنتی زنانه بوده است. در بین شاغلین به نمایش گذاشته در سریال ها 27/70 درصد مردان و 73/29 درصد زنان بوده اند. جنسیت یکی از ملاک های برخورداری افراد از منزلت های اجتماعی متفاوت است. درجامعه ی ما منزلت اجتماعی زنان و مردان متفاوت می باشد و زنان دردرجۀ دوم اهمیت قرار دارند. از نظر فمینیست های لیبرال که معتقد به تساوی حقوق زنان و مردان و برابری فرصت های اجتماعی برای هر دوجنس هستند، برای رسیدن به این امر در ابتدا لازم است که آن ها آموزش و جامعه پذیری یکسان و هماهنگی داشته باشند و به جای تأکید بر تفاوت های بیولوژیکی زن ومرد باید به تشابهات انسانی آن ها توجه شود تا بتوان عدالت جنسیتی را برقرار نمود. در این میان رسانه های جمعی و به ویژه تلویزیون می توانند نقش مهمی را ایفا کنند.

از دیگر نتایج این پژوهش تفاوت در میزان سلطه پذیری و سلطه جویی زنان و مردان است که مشخص شد میزان سلطه پذیری زنان 42 در صد بیشتر از مردان بوده و مردان 60 درصد بیشتر از زنان سلطه جویی داشته اند . بحث سلطه پذیری زنان و سلطه جویی مردان از پایه ای ترین مباحث دیدگاه های فمینیستی می باشد که همۀ دیدگاه های فمینیستی بر آن اتفاق دارند و هر کدام از این دیدگاه ها عوامل متفاوتی را دخیل در این مسئله می دانند. از دیدگاه فمینیست های لیبرال در فرایند جامعه پذیری، زنان و مردان به گونه ای تربیت می شوند که سلطه پذیری زنان و سلطه جویی مردان یک امر طبیعی و مطلوب تلقی می شود. در سریال های مورد بررسی این گونه تلقی از رفتارهای زن ومرد به وضوح مشاهده می شود. نکته قابل ذکر این است که با توجه به این که از بین 7 سریال موردمطالعه، 5 سریال آن مضامین پلیسی نیز داشته اند لذا خود به خود فراوانی داده های مربوط به سلطه جویی در بین مردان افزایش می یابد. در این سریال ها غالب افراد خلافکار و همچنین افراد پلیس مرد هستند و به دلیل وجود سلسله مراتب در بین این دوگروه، سلطه جویی مردان نمود می یابد . در این سریال ها و اکثر سریال های تلویزیونی کمتر زنان در نقش قاچاقچیان و تبهکاران حرفه ای ایفای نقش می کنند و از طرفی هرچند اخیراً در سریال های داخلی از پلیس زن استفاده می شود ولی این زنان به نسبت مردان حضور فعالی ندارند و بیشتر درنقش یک مأمور ی که مراقب زنان خلافکار دستگیر شده است ظاهرمی شوند. مسئله دیگر این که از آنجا که زنان در این سریال ها نقش های وابسته به مردان را دارند همین مسئله ناخودآگاه زنان را به حاشیه کشانده و عرصه را برای وجود زنان سلطه جو تنگ می کند. اگر به یافته های تحقیق توجه شود مشاهده می کنیم که بالا بودن درصد فراوانی بعضی از معرف های تجربی مقوله سلطه جویی مانند خشونت فیزیکی و تطمیع کردن دیگران ناشی از قدرت و زور فرد کنش گر است و در اغلب تولیدات رسانه ای این فرد کنش گرِ قدرتمند مرد می باشد. البته با توجه به محذوریت ها و محدودیت هایی که در نحوۀ به نمایش گذاشتن زنان در جامعۀ ما وجود دارد نمی توان انتظار داشت که بعضی از رفتارهایی را که مردان به نمایش می گذارند مانند خشونت فیزیکی ، در رابطه با زنان نیز صدق کند اما در هرصورت حتی زنان پلیس ( که منع نمایش ندارد) نیز کمتر از مردان از اسلحه استفاده می کنند.

درفرضیۀ سوم نیز چنین استدلال شده بود که کنش زنان در سریال های مذکور عاطفی و کنش مردان عقلانی می باشد که فرضیه در مرحلۀ آزمون تجربی اثبات شده است. اگر به یافته های تحقیق دقت کنیم متوجه می شویم که ماهیت کنش عاطفی وعقلانی مردان وزنان با یکدیگر متفاوت است . یک دسته از این کنش ها مخصوص زنان است و یک دستۀ دیگر مخصوص مردان. کنش عاطفی و عقلانی زنان ناشی از ضعف و انفعال آن ها بوده و کنش عاطفی و عقلانی مردان منبعث از اقتدارشان است. در جهان واقع نیز خصوصیات دسته اول به زنان نسبت داده می شود و خصوصیات دسته دوم برازندۀ مردان است . البته از نظر عرف مردم، کنش عاطفی فقط شامل احساساتی شدن و ابراز محبت کردن می باشد لذا همیشه در زبان محاوره ای مردم، زن به گونه ای احساساتی و مرد منطقی با مسائل برخورد می کند و عصبانی شدن و حس انتقام جویی اورا به گونه ای مختلف تعبیر می کنند.

ریشۀ بروز تفاوت میان کنش عاطفی وعقلانی زنان و مردان به فرهنگ هر جامعه ونوع جامعه پذیر کردن آن ها بستگی دارد. از آنجا که در فرهنگ حاکم بر جامعۀ ما مردان دارای قدرت و سلطه بر زنان و کودکان هستند لذا خصوصیات روحی و رفتاری آن ها نیز در همین راستا شکل می گیرد. از طرفی به زنان نیز به عنوان موجوداتی که همواره به کمک مردان نیاز داشته و هویت آن ها درگرو هویتی است که مردان به آن ها می دهند نگریسته می شود. بنابراین خصوصیاتی مانند زودباوری و زودرنجی دروی شکل گرفته و ابزار دفاعی او می شود. مسئلۀ دیگری که تأثیر به سزایی در شکل گیری این خصوصیات در مرد و زن دارد این است که از آنجا که زنان در تمامی جوامع و فرهنگ ها مسئولیت خانه داری، بارداری، شیر دهی ، بچه داری و مواظبت از سایر اعضاء خانواده را به عهده دارند و ارتباطات آن ها بیشتر از نوع ارتباط خانوادگی است وکمتر ارتباطات اجتماعی دارند لذا شخصیت آن ها نیز به گونه ای شکل می گیرد که عواطف و احساسات آن ها بیشتر از مردان است آن هم احساساتی که آمیخته با دلسوزی و محبت است. بر عکس ، مردان به لحاظ این که کمتر در محیط خانه به سر می برند و روابط آن ها بیشتر در محیط های اجتماعی شکل می گیرد لذا در میدان رقابت وتجارت ناگزیر از بروز احساساتی هستند که همراه با زور و تهدید و پرخاشگری است. نتیجه این که از آن جا که شبکه ی روابط اجتماعی مرد گسترده تر و پیچیده تر می باشد کنش عقلانی بر رفتار او حاکم است و بر عکس چون زنان روابط ساده و محدودی با جهان پیرامون خود دارند و اغلب وظایف عاطفی جامعه وخانواد به آن ها سپرده شده است بنابراین کنش غالب آن ها کنش عاطفی است که البته نوع جامعه پذیری متفاوت آن ها را نیز باید ضمیمه کرد.

البته این فرضیات شرایط ابطال پذیری نیز دارند آن هم در صورتی میسر است که سریال های تلویزیونی در زمان و شرایط دیگری مورد بررسی قرار گیرند که اگر میزان تغییراتی که در جامعه در زمینۀ نقش های جنسیتی حاصل می گردد چشمگیر باشد، در آن صورت می توان این انتظار را داشت که در آینده ای نزدیک شاهد تغییراتی نیز در نحوۀ به نمایش گذاشتن نقش های جنسیتی در رسانه ها باشیم.

این پژوهش در نوع خود خالی از محدودیت ها و کاستی ها نبوده و نیاز به تأمل و بازنگری و پژوهش دقیق تر و علمی تر دراین زمینه احساس می شود. شاید اگر در مقوله بندی معرف های تجربی چنین تحقیقاتی از گویه ها استفاده شود بتوان به نتایج متقن تری رسید.

تحقیق حاضر نمونه ای از یک بررسی عمیق در مورد نقش های جنسیتی و رسانه ها می باشد و امید است که سرآغاز تحقیقات بعدی باشد. در همین راستا چند پیشنهاد ارائه می شود :

1- بررسی سریال های تلویزیونی در یک دوره ی طولانی ، تا تغییراتی که در طول چندین سال در نقش های جنسیتی در جامعه ایجاد شده است مورد مقایسه قرار بگیرد.

2- مسلماً روش تحلیل محتوای سریال ها به تنهایی برای بررسی نقش های جنسیتی کافی نیست و اگر هم زمان تأثیرات این سریال ها بر مخاطبین نیز سنجیده شود پژوهشی غنی و پربار ارائه خواهد شد.

3- بررسی نقش های جنسیتی در تبلیغات تلویزیونی نیز از پژوهش های مهمی می باشد که در کشورما هنوز در این زمینه کاری انجام نشده است.

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

منابع

آبراهام،جی.اچ(1369)، مبانی و رشد جامعه شناسی، حسن پویان ، تهران،چاپخش .

آبرکرامبی،نیکلاس و هیل،استفن و اس ترنر،برایان (1367)، فرهنگ جامعه شناسی، حسن پویان،تهران،چاپخش.

ابوت، پاملا و والاس ،کلر(1381)، جامعه شناسی زنان، منیژه نجم عراقی، تهران، نشر نی .

استوارت میل،جان(1379)، انقیاد زنان، علاء الدین طبا طبایی، تهران، هرمس.

اعزازی، شهلا( 1376)، جامعه شناسی خانواده، تهران ، روشنگران و مطالعات زنان .

بار، ویون(1383)،جنسیت و روانشناسی اجتماعی، حبیب احمدی و بیتا شایق، شیراز، نوید.

باردن، لورنس(1374)، تحلیل محتوا، محمد یمنی دوزی سرخابی و ملیحه آشتیانی، تهران،دانشگاه شهیدبهشتی.

برنارد، جسی(1384)، دنیای زنان، شهرزاد ذوفن، تهران، نشر اختران.

بووار،سیمون دو(1380)، جنس دوم، قاسم صنعوی، جلد اول و دوم، تهران، نشر توس.

دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، (1382)، فمینیسم و دانش های فمینیستی: ترجمه، تحلیل و نقد مجموعه مقالات دایره المعارف وتلیج، قم، دفترمطالعات و تحقیقات زنان.

ریتزر،جرج(1374)، نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، تهران، علمی.

رید،ایولین(1383)، آزادی زنان، افشنگ مقصودی، تهران، گل آذین.

ساروخانی،باقر(1380)، درآمدی بر دایره المعارف علوم اجتماعی،جلد اول و دوم، تهران، کیهان.

ساعی ، علی(1383)، جزوه روش تحقیق، دانشگاه تربیت مدرس.

فریدمن، جین(1381)، فمینیسم،فیروزه مهاجر، تهران،آشیان.

کار، مهرانگیز(1379)، پژوهشی درباره خشونت علیه زنان درایران، تهران، روشنگران و مطالعات زنان.

عضدانلو،حمید( 1384)، آشنایی با مفاهیم اساسی جامعه شناسی، تهران، نشر نی.

کوزر،لوییس(1378)، نظریه های بنیادی جامعه شناختی، فرهنگ ارشاد، تهران، نشرنی.

گرت،استفانی(1382)، جامعه شناسی جنسیت، کتایون بقایی، تهران، نشر دیگر.

گروه علمی، تخصصی مطالعات زنان( 1385)، مجموعه مقالات فمینیسم و دیدگاه ها، تهران، روشنگران و مطالعات زنان.

گیدنز، آنتونی(1376)، جامعه شناسی،منوچهر صبوری، تهران، نشر نی.

مشیرزاده، حمیرا(1381)، از جنبش تا نظریه اجتماعی:تاریخ دوقرن فمینیسم، تهران،شیرازه.

نرسیسیانس، امیلیا (1383)، مردم شناسی جنسیت، تهران، افکار.

وینسنت،اندرو(1378)،ایدئولوژی های مدرن سیاسی، مرتضی ثاقب فر، تهران، ققنوس.

هام،مگی(1382)، فرهنگ نظریه های فمینیستی، فیروزه مهاجر،فرخ قره داغی، نوشین احمدی خراسانی، تهران، توسعه.

هاید، جانت شیبلی(1383)، روانشناسی زنان: سهم زنان در تجربه بشری، اکرم خمسه، تهران، آگه و ارجمند.

هولستی، اُ ل آر(1373)، تحلیل محتوا در علوم اجتماعی و انسانی، نادر سالارزاده، تهران، دانشگاه علامه طباطبایی.

 

انتشار : ۷ آبان ۱۳۹۵

ماركس و ديدگاه‌هاي او


ماركس و ديدگاه‌هاي او

مقدمه

در دنيا

1. طبيعت: انديشمندان طبيعت‌شناس، قوانين حاكم بر طبيعت را كشف مي‌كنند.

2. جامعه‌شناسان به دنبال كشف قوانين حاكم بر جامعه هستند (تا براي رسيدن به وضع مطلوب توانايي پيش‌بيني را داشته باشند).

مرحله‌ي اول: انسان قدري‌گرا شد: يعني عامل رويدادهاي جامعه را نيروهاي مافوق الطبيعه مي‌دانست.

مرحله‌ي بعدي: به كرات آسماني توجه كرد← و گردش افلاك را در سرنوشت انسان‌ها مؤثر مي‌دانستند.

مرحله‌ي بعدي: به محيط و شرايط جغرافيايي...← و عامل تعيين كننده‌ي تاريخ مي‌دانستند.

مرحله‌ي بعدي: به جمعيت توجه كردند.

مرحله‌ي بعدي: به شخصيت‌گرايي توجه كردند← كه تاريخ ساخته و پرداخته فكر و عقل مردان بزرگ است (نقش عقل در تاريخ).

مرحله‌ي بعدي: به نژادگرايي توجه كردند← كه برخي از نژادها در تحول تاريخ نقش داشتند.

مرحله‌ي بعدي: به اقتصاد توجه كردند← و عامل اصلي رويدادهاي تاريخي مي‌دانستند.

در فرانسه: به طبقات اجتماعي توجه كردند← كه منافع متضاد طبقاتي عامل اصلي حركت تاريخ يا رويدادهاي جامعه است.

كار ماركس: علت اصلي اعمال انسان‌ها كه باعث همه‌ي رويدادهاي جامعه و حركت تاريخ مي‌شود، «شيوه‌ي توليد» است.

دغدغه‌ي اصلي ماركس: نفي سلطه، برابري و حذف فقر بود.

 

سير زندگي ماركس

1. در شهر ترو در ايالت پروس بدنيا آمد (1818م).

2. در خانواده يهودي بود (هنگامي كه ماركس5 ساله بود پدرش با تمام خانواده تغيير دين داده و به مذهب پروتستان در آمده و فاميل خود را كه مردوخ بود به ماركس مبدل كرد).

3. تحصيلات خود را در دانشگاه بن و برلن دنبال نمود.

4. پس از دانشگاه نويسنده روزنامه زينيش سيتونگ شد.

5. در سال1843 اين روزنامه توسط دولت توقيف شد و وي به پاريس و بروكسل رفت.

6. در سال1848 به هنگام سلسله عمليان انقلابي به پروس بازگشت و دوباره كار روزنامه‌نگاري را شروع كرد.

7. در سال1849 از پروس اخراج شد و به لندن رفت و در آنجا به تكامل فلسفي فرضيه سوسياليسم پرداخت.

8. پايان‌نامه تحصيلي‌اش درباره‌ي فلسفه اپيكور بود.

9. در پاريس با پرودون آشنا شد و ماركس را در يك جمعيت جهان مسلكي (كه افكار انقلابي يا سوسياليستي داشتند) وارد كرد.

10. سفير پروس پس از آگاهي از فعاليت‌هاي انقلابي ماركس موجب شد كه ماركس از فرانسه اخراج شود و لذا ماركس به بروكسل رفت.

11. در بروكسل رساله‌ي بدبختي فلسفه را انتشار داد.

12. در سال 1848 در پاريس به اتفاق انگلس، مانيفست (بيانيه) كمونيست‌ها را نوشت.

13. در سال 1864 در لندن در يك گردهمايي عمومي از كارگران، پيشنهاد تشكيل مجمع بين‌المللي كارگران را ارائه كرد.

14. و در سال 1869 براي تأسيس حزب سوسيال دمكرات كارگران در آلمان كوشش زيادي نمود.

15. از اثر علمي ماركس: سرمايه در سه جلد در سال‌هاي 1867، 1885و 1895 انتشار يافت.

16. ماركس سه فرزند داشت و هر سه در اثر فقر از دنيا رفتند.

17. دو عامل مهم در انقلابي و ايدئولوگ بودن شخصيت ماركس سهم بسزايي داشته:

الف) فقر و تنگدستي وي

ب) عدم احساس تعلق به مليتي واحد

18. پدر ماركس، هرقل ماركس از حقوق‌دانان يهودي بود به شغل وكالت دادگستري مشغول بود.

19. مادر ماركس، هلندي و مسيحي بود، به هنگام تولد ماركس، شهر در تصرف فرانسه بود، بنابراين وي تبعه فرانسه محسوب مي‌گرديد. ولي با شكست ناپلئون آن ناحيه به تصرف پروس درآمد و وي تبعه‌ي پروس گرديد.

چون اين اراضي دست به دست مي‌شد، ماركس ظاهراً در محيطي پرورش يافته كه احساسات ملي يا ناسيوناليزم وجود نداشت و يا خيلي ضعيف جلوه مي‌كرد، از طرفي تغيير آيين مذهبي توسط پدرش، تعصب مذهبي هم نداشت.

 

تفاوت ديدگاه هگل و ماركس

ماركس تحت تأثير هگل است، اما:

هگل: عقل مبناي جامعه است و جامعه محصول انديشه‌هاست يعني ذهن مقدم بر عين است.

ماركس: (هگل وارونه) تفكر، محصول شرايط اجتماعي است و عين مقدم بر ذهن است.

هگل: هرچه هست، عقلاني است، جهان بيرون عقلاني است (انديشه محافظه‌كاري).

ماركس: هرچه واقعي هست، عقلاني نيست، جهان بيرون عقلاني نيست و بايد جهان را تغيير داد (انديشه انقلابي).

يعني به تعبيري: بايد به فكر عقلاني كردن جهان باشيم، نه عقلاني ديدن جهان.

 

فرد و طبقه در انديشه ماركس

  • در انديشه ليبراليسم (انديشه غالب آن دوره)، فرد مستقل از جامعه و داراي حق آزادي و عقل مي‌داند.
  • ماركس: فرد انتزاعي وجود ندارد بلكه فرد در درون جامعه شكل مي‌گيرد و هويت پيدا مي‌كند، پس هويت در جامعه شكل مي‌گيرد (برخلاف نظريه ليبراليسم).
  • در انديشه ليبراليسم، افراد با هم متمايز‌اند و طبقات، متمايزكننده افراد هستند و طبقه معيار قشربندي و تمايز افراد است. معيار طبقه نيز مالكيت است.
  • ماركس: معيار طبقه تنها اقتصاد و مالكيت نيست، بلكه طبقه به مفهوم سياسي‌اش يك بعد فرهنگي دارد. طبقه سياسي نياز به آگاهي به منافع دارد و يك طبقه ديگر كه آگاهي ندارد و فقط شيوه‌ايست مشترك (دهقانان) است.

مفهوم از خود بيگانگي در انديشه ماركس

  • اين مفهوم را از باخ وام گرفته است، باخ در مورد خدا مي‌گويد: انسان خدا را مي‌سازد و بعد در مقابل خدا، خود را فراموش مي‌كند، يعني انسان آفريدگار است و آفريدگاري خودش را فراموش مي‌كند، حوزه‌ي قدسي ساخته‌ي انسان است.
  • اين مفهوم در آثار ماركس خود را نشان مي‌دهد، از خود بيگانگي ماركس كاملاً زمينه‌ي اجتماعي دارد، برداشت‌ها و تفسيرهاي متفاوتي از خود بيگانگي شده است.
  • شرايط كار و از خود بيگانگي در جامعه سرمايه‌داري است. بطوري كه آفريندگي و خلاقيت انسان در جامعه‌ي سرمايه‌داري كم شده و تقليل مي‌يابد. و اين باعث از خود بيگانگي انسان مي‌شود.
  • اما در جامعه‌ي ديگر كه مالكيت وجود نداشته باشد، كارها براساس علاقه انجام مي‌شود.

در واقع شرايط جامعه سرمايه‌داري سبب مي‌شود كه انسان‌ها از خود بيگانه شوند و خلاقيت نداشته باشند.

  • ماركس معتقد است: در جامعه سرمايه‌داري، انسان فقط براي ارضا معاش و زندگي خودش آزاد است اما براي كارهاي انساني انسان، آزادي ندارد.
  • در جامعه سرمايه‌داري، كار براي سود ديگران است (و كارگر استثمار مي‌شود).
  • شرايط كار در جامعه سرمايه‌دار: انسان‌ها را از هم دور مي‌كند (يعني از خود بيگانه و از ديگران هم بيگانه مي‌شود).
  • ماركس معتقد است، تخصصي بودن كارها هم، مانع رشد و تكامل مي‌شود.

 

مفهوم ايدئولوژي در انديشه ماركس

  • در آثار ماركس جنبه‌هاي آن، بيشتر منفي است، ولي در ليبراليسم مطرح نيست.
  • اين كلمه ساخته، دوستوت تراس در سال1795م است.
  • هدف از طرح اين واژه: شناخت انديشه‌هاي بشر بود، با استفاده از تجزيه و تحليل و موارد تجربي است.
  • ناپلئون از واژه ايدئولوگ براي مخالفين خود (به معناي تخيل‌گرايان) بكار برد.
  • ماركس: به آگاهي وارونه و توهم‌گو و تخيلي و كاذب را ايدئولوگ مي‌گويد.

در واقع، ايدئولوژي شناخت سطحي واقعيت است.

  • ماركس: انديشه انسان‌ها تحت تأثير واقعيت‌ها شكل مي‌گيرد.

و علم محصول شرايط خاص جامعه است (علم محصول انديشه‌هاي فرد نيست، بلكه محصول جامعه است).

  • آگاهي كاذب (كه ناشي از موقعيت اجتماعي و منافع افراد است) همان ايدئولوژي است.
  • لذا در جامعه سرمايه‌داري اگر مالكيت خصوصي حذف شود، آگاهي حقيقي‌تر مي‌شود و انسان از اسارت بيرون مي‌آيد و آگاهي او انساني‌تر مي‌شود.
  • البته (در هر حال) بخشي از انديشه انسان، ايدئولوژي (توهم) است.

 

ديدگاه ماركس در مورد انقلاب

مقدمه

تاريخ بشر در اثر مبارزات طبقاتي، 5 مرحله‌ي تاريخي را طي كرده و مي‌كند:

1. كمون اوليه

2. برده‌برداري

3. فئودالي

4. سرمايه‌داري

5. سوسياليسم و كمونيسم

كه اين مبارزه طبقاتي نهايتاً به ايجاد جامعه‌ي بي‌طبقه منجر خواهد شد.

بنابراين تعريف انقلاب در ديدگاه ماركس: انتقال و عبور از يك مرحله‌ي تاريخي به مرحله‌ي ديگر را گويند.

نكته: اين فراينده‌ي تاريخي بالا، يك حركت جبرگرايانه است و انسان نيز به ناچار بايد در مسير حركت تاريخ حركت كند.

به عبارت ديگر: انسان تاريخ نمي‌سازد، بلكه اين تاريخ است كه انسان‌ساز است.

لذا: انقلاب امري ضروري و اجتناب‌ناپذير خواهد بود و اراده‌ي انساني در پيدايش آن دخالتي ندارد. و هيچ‌كس نمي‌تواند مراحل آن را تغيير دهد.

به عبارت ديگر: انقلاب انجام شدني است نه انجام دادني است.

خلاصه: شيوه‌ي توليد: ساخت روابط اجتماعي {طبقه حاكم← مدرنيزاسيون (تشديد استثمار) طبقه استثمار شده}← و از خود بيگانه← آگاهي طبقاتي← = انقلاب

به عبارت ديگر: پيدايش انقلاب به :

1. شرايط عيني: وجود ظلم ... كه نظام سرمايه‌داري بوجود مي‌آورد.

2. شرايط ذهني: آگاهي... كه وظيفه سوسياليست‌هاست كه فراهم آورند.

 

مفهوم ديالكتيك در انديشه ماركس

ديالكتيك يك نوع منطق است كه افراد را به مقاصد علمي و سياسي خود مي‌رساند.

در روش ديالكتيكي رابطه‌ي تعاملي و چند جانبه است و بحث از تأثير و تأثر است.

اولين جنبه ديالكتيك، علاقه به كشف تضادهاست، در انديشه ماركسيتي، دنبال كردن بحران‌ها هستند. و اين تضاد، عامل مهمي در پيدا كردن بحران‌هاست.

از جنبه‌هاي ديگر ديالكتيك، علاقه به كليت است، در اين روش پديده‌ها را در سايه كل بررسي مي‌كنيم و فهم هر پديده ناشي از فهم ارتباط پديده‌ها با يكديگر است.

از جنبه‌هاي ديگر: آينده‌نگري است. و ماركس با اين روش، آينده را پيش‌بيني مي‌كند. در واقع يك نوع آرمان‌نگري در ديالكتيك است كه از اثبات‌گرايي بسيار دورند.

علاقه ماركس به كشف رابطه‌ي انسان و ساختارها نيز مهم است. انسان (يا كنش‌گران) در تعامل دائمي با ساختارهايي هستند كه مي‌سازند و نظام ساخته شده بر كنش ديگران اثر مي‌گذارند.

اينكه اولويت با كداميك از آنهاست؟ ماركسيت‌هاي سنتي ساختار را در اولويت قرار مي‌دادند و نئوماركيست‌ها، به انسان (كنش‌گران) اولويت مي‌دهند.

 

مفهوم دولت در انديشه‌ي ماركس

1. ابزار انگارانه: دولت ابزار طبقه‌ي مسلط است، دولت اراده‌اي ندارد و كاري را انجام مي‌دهد كه طبقه مسلط بخواهد و براساس منافع طبقه مسلط رشد دارد. دولت استقلال عمل ندارد.

در واقع كميته اجزايي بورژوازي است – دولت محصول قدرت طبقه مسلط است. دولت رو بنا و اقتصاد زيربناست.

2. استقلال نسبي: در دوره‌هاي خاصي دولت مستقل از منافع طبقه‌ي مسلط عمل مي‌كنند، دولت در استخدام طبقه‌ي مسلط نيست.

ماركس معتقد است دولت بناپارت در فرانسه (1870-1850 م) دولت مستقل است. دولت نقش داور را در منازعات اجتماعي دارد.

 

مفهوم مذهب در انديشه‌ي ماركس

  • نظريه‌ي فوير باخ درباره‌ي مذهب بيشتر مربوط به منشأ مذهب بود تا كار ويژه و نقش اجتماعي آن.
  • برعكس ديدگاه ماركس، (اگرچه شديداً متأثر از نظريه باخ بود) ولي بيشتر به كار ويژه‌هاي مذهب مربوط مي‌شد.
  • از نظر باخ: خداوند و مذهب نه تنها مظهر كل كمالات مطلوب و فرافكنده‌ي انسان، بلكه همچنين پناهگاه آدمي از درد و رنج نهفته در وضعيت بشري است.
  • ماركس (برعكس فوير باخ): بر نقش تاريخي و اجتماعي انديشه‌هاي مذهبي تأكيد مي‌گذاشت و همچنين به جاي فرد، جامعه را عامل فرافكني مي‌دانست و ريشه‌هاي اين فرافكني را (نه در روح فردي و وضعيت بشري و يا انسان شناختي بلكه) در وضعيت اجتماعي و سياسي جستجو مي‌كرد.
  • از نظر ماركس: مذهب خودآگاهي و خود احساسي انساني است كه يا خود را باز نيافته و يا خود را دوباره گم كرده است.
  • از نظر او، دولت و جامعه مذهب را (كه آگاهي جهاني معكوس است) ايجاد مي‌كنند. زيرا دولت و جامعه نيز جهاني معكوس‌اند.
  • ماركس مذهب را عامل تسلي انسان و توجيه چنان جهاني مي‌داند.

بنابراين مذهب جزء جدايي‌ناپذير واقعيت موجود است نه آنكه شكل آگاهي وارونه‌اي نسبت بدان باشد.

  • انسان به مذهب نياز دارد تا حيات ناخوشايند را براي او تحمل‌پذير سازد و بدون مذهب ادامه حيات در چنين دنيايي ناممكن مي‌گردد.
  • از نظر ماركس، ريشه‌ي مذهب، در درد و رنج اجتماعي است.
  • اما لنين تفسير ماركس را نمي‌پذيرد و مي‌گويد: مذهب افيوني است كه طبقه حاكم براي مصرف طبقات تحت سلطه توليد مي‌كنند، تا آنها را مطيع و سر به راه نگه دارد. (از نظر لنين: مذهب ابزار سلطه طبقاتي است).

موضوع جامعه‌شناسي سياسي در انديشه‌ي ماركس

  • رابطه‌ي دولت و جامعه نخستين بار از ديدگاهي جامعه‌شناسانه بوسيله‌ي ماركس مورد بررسي قرار گرفت.
  • فلسفه سياسي قرون جديد: رابطه‌ي دولت و جامعه را برحسب افراد و حقوق و آزادي‌هاي فردي در نظر مي‌گرفت.
  • ماركس: نقطه‌ي عزيمت تحليل دولت مدرن در فرد يا رابطه او با دولت نيست.

كه گفته‌ او، انسان موجودي انتزاعي نيست كه در خارج از جهان منزل كرده بلكه انسان همان جهان اجتماعي دولت و جامعه است.

  • لذا افراد تنها در ارتباط با يكديگر اهميت و معني مي‌يابند.
  • بنابراين: در صحنه‌ي زندگي سياسي و تاريخي همواره مجموعه‌اي از افراد كه داراي روابط ساختاري و عيني معيني با يكديگر هستند فعاليت مي‌كنند. و چنين افرادي طبقات اجتماعي را تشكيل مي‌دهند.
  • بنابراين موضوع جامعه‌شناسي سياسي: بررسي رابطه دولت با ساخت طبقات اجتماعي است.

منابع

1. تاريخ فلسفه سياسي؛ بهاءالدين پازارگاد، ج3

2. درآمدي بر جامعه‌شناسي سياسي؛ دكتر احمد نقيب‌زاده

3. روش و نظريه در علوم سياسي؛ ترجمه اميرمحمد حاجي يوسفي

4. جامعه‌شناسي سياسي؛ دكتر حسين بشيريه

5. سير تاريخ انديشه‌هاي سياسي در غرب؛ دكتر احمد بخشايشي اردستاني

6. تاريخ انديشه‌هاي سياسي در غرب؛ دكتر ابوالقاسم ظاهري

 

 

انتشار : ۷ آبان ۱۳۹۵

علم اخلاق


فهرست مطالب

عنوان صفحه

علم اخلاق 1

نظریات متعارف مذهب افلاطونی. 3

ارسطو: نظریه اعتدال (حد وسط)7

مذهب کلبی. 11

مذهب رواقی. 14

اخلاق مسیحی. 17

فلسفه اسپینوزا20

اخلاق در فلسفۀ کانت.. 30

انتقاد نظریه کانت.. 41

علم اخلاق جدید. 41

منابع:44


علم اخلاق :

تعریف «علم اخلاق» . اصطلاح اخلاق (1)، مانند بسیاری از کلماتی که مردم به کار می برند دارای معانی نختلف است. این کلمه بیشتر بر مجموعه ای از قواعد و اصول، که آدمیان را در زندگی به کار می آید، دلالت دارد. بدین سان ما از «اخلاق پزشکی» سخن می گوئیم و منظورمان از این عبارت قواعدی است که سلوک و رفتار پزشکان را با یکدیگر و بیمارانشان منظم و رهبری می کند. هم چنین وقتی از «اخلاق مسیحی» سخن می گوئیم توجه ما به اصولی است که رفتار مسیحیان را توصیف می کند مانند قواعد سلوک و رفتاری که در فرمان های دهگانه (2) یافته می شود.

اما فلاسفه وقتی درباره اخلاق سخن می گویند این لفظ را فقط به همین معنی به کار نمی برند بلکه علاوه بر آن منظور آنان از این لفظ مطالعه ای نظری است چنانچه منظور فیزیکدان از فیزیک یک مطالعه نظری است. لیکن در حالی که فیزیکدان پدیده های معین طبیعی مانند اجسام متحرک و قوانین آن ها را مطالعه و بررسی می کند. آن چه در اخلاق مورد مطالعه و تحقیق قرار می گیرد «نظریه ها» است.

این نظریه ها که گاهی «نظریات اخلاقی» نامیده می شود به مسائلی مانند این که «آدمیان چگونه بایستی رفتار کنند؟» و «زندگی نیک برای انسان چیست؟» و نظائر آن مربوط است. نمونه ای از یک نظریه اخلاقی که در این رشته فلسفی موسوم به «علم اخلاق» مطالعه می شود لذت انگاری (3) مذهب اصالت لذت یا لذت طلبی است. این نظریه یک نظریه قدیمی است که مطابق آن زندگی خوب مبتنی بر لذت است.

فلاسفه نظریاتی نظیر لذت انگاری را تنها از آن جهت که این نظریه ها نتایج مهمی برای زیستن و برای فهم طبیعت انسان در بر دارد مطالعه نمی کنند. بلکه علت دیگری که چنین مطالعه ای را ایجاب می کند این است که بسیاری از نظریات اخلاقی مانند مذهب لذت طلبی، که در بادی امر موجه می نمایند یا بررسی دقیق معلوم می شود که عیوب و نقایصی هم دارند. مثلا آیا نمی توان از «لذات بد» یعنی از آن چه ممکن است لذت آنی و زود گذر به ما بدهد، از قبیل مشروبات الکلی، اما بعداً در زندگی درد و رنج به بار آورد، سخن گفت؟ اگر چنین است، پس چگونه می توان زندگی نیک را با زندگی مبتنی بر لذت یکی گرفت، زیرا لذات بد نیز وجود دارد. اما اگر آن چه زندگی را نیکو می سازد لذت نباشد، پس چیست؟ انگیزه مطالعه علم اخلاق تا اندازه ای بررسی کوشش هایی است که فلاسفه در پیدا کردن جواب های رضایت بخش براس سئوالاتی نظیر آن چه در سطور بالا یاد کردیم انجام داده اند. د رآن چه ذیلاً می آید، بعضی از نظرات اخلاقی متعارف «کلاسیک» (1) و جدید را ملاحظه خواهیم کرد تا دریابیم که چگونه به این سئوالات پاسخ می دهند. بدین نحو ما با بررسی محاسن و معایب آن نظریه ها به مطالعه فلسفی «علم اخلاق» خواهیم پرداخت.

سرچشمه اخلاق در زندگی روزانه است. اگر اخلاق را صرفاً به عنوان مطالعه ای «علمی و نظری» (2) که هیچ ارتباط نزدیکی با حیات روزمره مردم نداشته باشد در نظر بگیریم اشتباه کرده ایم. هر انسان که با اوضاع و احوال خاصی در زندگی روزانه خود رو به رو است به اندازه ای که درباره آن می اندیشد یک فیلسوف اخلاق است. کسی که از یک سو قتل نفس جایز نمی داند و از سوی دیگر وقتی کشورش موردتهاجم قرار بگیرد، دفاع از آب و خاک را در برابر دشمن خارجی واجب می داند، چگونه باید این دو نفر را با هم آشتی دهد؟ اگر از جنگ برای کشور خود سرپیچی کند، پس از اعتقادی که بدان پایبند است برگشته است. از سویی دیگر، اگر بجنگد، ممکن است کسی را بکشد در این اوضاع و احوال چه باید بکند؟ چگونه می تواند تصمیم بگیرد؟ اینگونه تفکرات که توجه عامه مردم را مشغول می دارد مایه ای است که نظریات اخلاقی از آن پدید می آید. تفاوت میان تفکرات انسان عادی و تفکرات فیلسوف آن است که فیلسوف غالباً منظم تر و معمولاض کلی تر می اندیشد. فردی معمولی ممکن است صرفاً بکوشد مسأله خاصی را حل کند و این کوشش را با نحوه عمل به خصوص در اوضاع و احوال مناسب به انجام برساند. اما فیلسوف می کوشد مسأله را تعمیم دهد. وی فقط نمی پرسد: نحوه عمل صحیح برای این شخص در این اوضاع و احوال چیست؟ بلکه می پرسد: زندگانی خوب برای همه آدمیان چگونه زندگانی است؟ غایت و مقصد تلاش و کوشش همه آدمیان چیست؟ آیا آن غایت و هدف افزایش لذت است؟ آیا سعادت است؟ آیا انجام وظیفه و تکلیف است؟ فیلسوف، مانند انسان عادی، مطالعه و توجه خود را درباره علم اخلاق و تفکر درباره اوضاع و احوالی که برای مردم مشترک است آغاز می کند، لیکن برای بحث های جامع تر از این ها فراتر می رود همین گونه تفکر نظری و انتزاعی است که «نظریه اخلاقی» را، بدان معنی که مورد نظر ما است، به وجود می آورد.

طبقه بندی نظریات اخلاقی: برای طبقه بندی نظریات اخلاقی راه های متعددی وجود دارد. این طبقه بندی های مختلف دارای اهمیت است. زیرا نه تنها با سازمان دادن انواع گوناگون نظریه ها در دسته ها و گروه های معین فهم آن ها آسان تر می شود، بلکه علاوه بر آن توجه ما را به وجوه خاصی که آن نظریه ها را متوجه و مشخص می سازد بر می انگیزاند. ساده ترین و روشن ترین طبقه بندی ها، طبقه بندی تاریخی است. ما می توانیم نظریه ها را به 2 نوع متعارف «کلاسیک» و «جدید» تقسیم کنیم. به طور کلی در نظریه متعارف کوشش بر آن است که به این دو سئوال یا به یکی از آن ها پاسخ داده شود: «زندگی خوب برای انسان کدام است؟» و «آدمیان چگونه باید عمل کنند؟»

نظریات متعارف مذهب افلاطونی:

اگر چه افلاطون نظریه های فلسفی خویش را به نام خود مطرح ساخته (نوشته های وی اصولاً به صورت گفت و شنود هایی است موسوم به «محاورات» (2) میان سقراط و دیگر فیلسوفان یونان در قرن پنجم پیش از میلاد)، با وجود این غالباً نظریات معینی بدین عنوان که از خود او است به وی منسوب است. هر چند گفتگو و مناقشاتی وجود دارد که آیا افلاطون است که معتقد است که اگر آدمی بداند زندگی خوب چیست خلاف اخلاق عمل نمی کند یا این که این نظریه از سقراط است در آن چه ذیلاض می آید ما از این نظریه به عنوان خود افلاطون سخن خواهیم گفت. بر حسب این نظریه، شر و بد کاری نتیجۀ جهل یعنی عدم شناسایی خیر است. به عقیدۀ افلاطون اگر کسی بتواند دریابد که درستی و حق چیست، هرگز شریرانه رفتار نخواهد کرد. اما مشکل همان کشف اینست که درستی و حق، یا به اصطلاح افلاطون «خیر»، چیست. وقتی آدمیان در عقاید خود دربارۀ زندگی خوب تا اندازۀ زیادی اختلاف دارند چگونه چنین امری میسر تواند بود؟

پاسخ افلاطون اینست که کشف طبیعت و ماهیت زندگی خوب امری است عقلی، شبیه به کشف حقایق ریاضی. درست همان طور که مردم تعلیم نادیده نمی توانند حقایق ریاضی را کشف نمایند، همین طور هم اشخاص نادان و غیر عالم نمی توانند بفهمند که زندگی خوب چیست.

به منظور کشف این که زندگی نیکو چیست نخست باید به تحصیل انواع معینی از دانش و معرفت پرداخت. وقتی انسان می تواند به این گونه معرفت نائل شود که به قدر کافی در ریاضیات و فلسفه و دانش های دیگر تعلیم یافته باشد. فقط با طی دورۀ طولانی تعلیم و تربیت عقلانی که افلاطون پیشنهاد کرده است، می توان استعداد شناخت طبیعت زندگی خوب را به دست آورد. در این جا لازم است برای فهم نظر افلاطون دو نکته را از هم متمایز سازیم. افلاطون معتقد نبود که برای آدمی شرط لازم نیل به زندگی خوب و سعادتمندانه داشتن علم و معرفت است. وی فقط بر این رأی بود که اگر کسی دانش و شناسایی داشته باشد زندگی سعادتمندانه خواهد داشت. حتی بعضی از مردم ممکن است بتوانند بدون بدون داشتن شناسایی زندگی خوب داشته باشند ولیکن اینان تصادفاً و بر حسب اتفاق یا کورکورانه در این راه می روند. تنها اگر شناسایی داشته باشیم می توانیم به داشتن چنین زندگی مطمئن باشیم. و بدین دلیل بود که افلاطون در برنامۀ پیشنهادی خود برای تعلیم و تربیت اشخاص جهت زندگی سعادتمندانه داشتن، معتقد بود که آنان باید از دو راه مختلف تعلیم داده شوند، از یک سو باید عادت فاضله و خصال پسندیدۀ رفتار و کردار را بسط و افزایش دهند و از سوی دیگر قوای ذهنی و عقلی را به وسیلۀ تحصیل و مطالعۀ رشته های مانند ریاضیات و فلسفه بپرورانند. این هر دو نوع تعلیم لازم است.

در اصل، بعضی از مردم ممکن است استعداد عقلی برای کسب معرفت نداشته باشند، این افراد نمی توانند بفهمند که «زندگی خوب» چیست، هم چنان که بعضی از آدمیان نیروی عقلانی لازم برای درک و فهم ریاضیان عالی ندارند. لیکن اگر اینان تقلید کنند و کسانی که خیر را می شناسند و بنابراین پرهیزکارانه و با فضیلت رفتار می کنند آنان را هدایت نمایند آنان هم اگر چه ماهیت زندگانی نیکو را نشناسند بر طبق فضیلت و پرهیزکاری عمل خواهند کرد. بر اساس این نحوۀ استدلال افلاطون تا آن جا پیش رفت که از ضرورت مراقبت و وارسی در «مدینۀ فاضله» (جامعۀ ایده آل)- جامعه ای که در کتاب مشهور او، «جمهوری» (1) (سیاست نامه)، توصیف شده است- حمایت نمود. افلاطون احساس کرد که لازم است جوانان را، برای این که عادت فاضله را در خود پرورش دهند و بدین گونه زندگی خوب و سعادتمندانه داشته باشند، از این که در معرض بعضی از اقسام تجربه ها و حوادث قرار گیرند بازداشت، ثانیاً، برای بعضی از اشخاص که از موهبت استعداد ویژه ای برخوردارند ضروری است که نیرو های عقلی و ذهنی خود را پرورش دهند و در نتیجه تعلیم و تربیت عقلانی سخت و دقیقی را که برای آنان پیش از پرورش عادات فاضله و پرهیزکارانه اهمیت دارد تحمل کنند. زیرا که این مردان استثنائی سرانجام باید حاکمان جامعۀ فاضله و کامله گردند. در چنین جامعه ای، حکام، که استعداد های عقلی خود را پرورش می دهند، کسب شناسایی نیز می کنند، و با تحصیل معرفت، حقیقت زندگی خوب را درک می کنند. این امر کردار درست یا اخلاقی آنان را ضمانت خواهد کرد، و از این رو مطمئناً حکام خوبی خواهند بود. زیرا، چنان چه دیدیم، عقیدۀ افلاطون این بود که اگر کسی بتواند کسب دانش و معرفت کند، و به خصوص آن چه را خیر است بشناسد، درآن حال هرگز شریرانه رفتار نخواهد کرد. دومین رکن اساسی در فلسفۀ افلاطون همان است که دانشمندان معاصر «مطلق انگاری» (2) اصطلاح کرده اند. بنا بر نظر افلاطون اساساً فقط یک نحو زندگی خوب برای همۀ مردم وجود دارد. زیرا که خیر، به تمایلات و خواست ها و آرزو ها یا به عقاید آدمیان بستگی ندارد. از این لحاظ خیر را می توان شبیه به این حقیقت ریاضی که دو به علاوۀ دو مساوی است با چهار دانست. این حقیقتی است مطلق، و وجود دارد خواه آدمی چنین امری را دوست داشته باشد یا نه، و خواه ریاضیات بداند یا نداند. آن حقیقت به عقاید مردم دربارۀ ماهیت ریاضیات یا جهان وابسته نیست. هم چنین، خیر، وجودی مستقل از مردمان دارد و هنگامی مکشوف می گردد که مردم تعلیم و تربیت ویژه و شایسته ای یافته باشند. این مطلب را می توان به طریقی دیگر مطرح کرد. افلاطون به عپیّت (1) اصول اخلاقی معتقد است و نظر فلاسفه ای را که مدعی اند اخلاق (2) (امور اخلاقی) صرفاً امری است که بستگی دارد به «رأی» افراد یا «پسند» آنان طرد می کند. نظر افلاطون را به طور کلی می توان در انی گفتار خلاصه کرد که کردار معینی وجود دارد که به طور مطلق و مستقل از عقیده هرکس درست یا نادرست است، بدین سان، آلمانی هایی که شش میلیون یهودی را در اطاق های گاز کشتند، در رفتار خود مطلقا بر خطا بودند، واین طور نیست که ما با موازین و معیار های اخلاقی متفاوت صرفا فکر کنیم که آن ها خطا کردند – بلکه بالاتر از آن، ما در چنین تفکری بر حقیم، زیرا آن ها بر خطا بودند. این یک قانون اخلاقیِ عینیِ مطلق است که «تو نباید مرتکب جنایت شوی» و نازی ها از این قانون تخلّف کردند. مذهب افلاطونی تأثیری عظیم بر فلسفه دینی داشته است، زیرا اغلب الهیّون و اهل کلام قبول کرده اند که قوانین اخلاقی مانند «تو نباید دزدی کنی» یا «تو نباید آدم بکشی» به همان معنای افلاطونی مطلق و عینی است (3). بسط و توسعه فلسفه افلاطون که به مذهب نو افلاطونی معروف است نخستین فلسفۀ یونانی است که جنبۀ دینی پیدا کرد و تأثیری مستقیم در الهیات و کلام مسیحی داشت. لیکن باید توجه داشت که هر چند مذهب افلاطونی و بیشتر نظام های دینی و کلامی در این قول متفقند که معیار ها و مقیاس های اخلاقی عینی است، اختلافی اساسی میان آن ها هست که نباید آن را نادیده گرفت. مثلاً افلاطون معتقد بود که خدا نیز تابع موازین اخلاقی است و افعال خدایان در صورتی از حیث اخلاقی خوب و پسندیده است که مطابق اصول اخلاقی باشد و حال آن که عقیدۀ غالب صاحبان ادیان مانند یهودیان و مسیحیان این است که خداوند خود خالق خیر است.

ارسطو: نظریه اعتدال (حد وسط)

ارسطو یکی از متفکران بزرگ مابعدالطبیعه است (طبیعت حقیقی عالم را تنها از طریق تعقل و استدلال کشف می کند) و برای مسائل اخلاقی طریق علمی یا تجربی در پیش گرفته است. به جای آن که بکوشد تا طبیعت زندگی خوب را برا یهمه ادمیان صرفا به وسیله تفکر کشف کند، به مطالعه رفتار و گفتار مردم گوناگون مردم در زندگی روزمره پرداخت. وی ملاحظه نمود که افراد ساده رفتار و کردار بعضی از مردم را به عنوان نمونه آن چه «زندگی خوب» می نامند و رفتار و کردار بعضی از مردم رت به عنوان نمونه آن چه «زندگی بد» می خوانند تلقی می کنند. به علاوه وی توجه کرد که زندگی های گوناگون که عامه مردم آن ها را به عنوان «خوب» یاد می کنند همه شامل یک خصوصیت مشترک است: سعادت. و نیز، زندگی هایی که مردم عادی آن ها را بد می دانند همه دارای خصوصیت مشترک «بدبختی» است. بنابراین در جواب این سئوال که «زندگی خوب برای انسان چیست؟» پاسخ ارسطو را می توان در یک جمله بیان کرد: «آن، زندگی سعادتمندانه است.» لیکن این جواب از جهتی خیلی ساده است: زیرا ما همین را هم می خواهیم بدانیم که منظور انسان مهمولی از این که می گوید زندگی خوب «زندگی سعادتمندانه» است چیست. آیا او یک زندگی لذت آمیز و قرین کامیابی و شهرت را در نظر دارد یا چیز دیگری منظور او است؟ معنای دقیق و صحیح کلمه خوشبختی چیست؟ اگر از انسان ساده و معمولی بپرسیم مقصود او از «سعادت و نیک بختی» چیست نمی تواند در این باره درست توضیح دهد. یا به کلی در می ماند، و یا جواب های مختلف و متناقض می دهد. کتاب ارسطو در علم اخلاق کوششی است فلسفی در پاسخ به این سئوال. وی سعی می کند روشن تر از آن چه انسان عادی می تواند توضیح دهد که معنای الفاظی مانند «سعادت» چیست. «اخلاق نیکوماخوس»[1] را، که عنوان اثر عمده و اصلی ارسطو درباره علم اخلاق است، می توان به منزله یکی از قدیمی ترین مقالات تحقیقی در آن چه اکنون «فلسفه تحلیلی» نامیده می شود تلقی نمود. ارسطو در این کتاب خود می کوشد استعمال اصطلاحات معین اخلاقی را که در گفتار هر روزه پیش می آید به صورتی روشن تر از آن چه انسان متوسط و عادی می تواند تحلیل و تبیین کند، هر چند که انسان ساده و معمولی می تواند این الفاظ را در کلام روزمره خود کاملاً به جا و صحیح به کار برد.

در اخلاق « نیکوماخوس» ارسطو تعریفی از سعادت ارائه می دهد که از آن زمان به بعد مشهور شده است. وی می گوید «سعادت فعالیت نفس در انطباق با فضیلت کامل است.» این تعریف قرن ها برای فلاسفه سرچشمه ابهام و حیرت بوده است و شروح و تفاسیر گوناگونی درباره آن عرضه شده است: یکی از تفسیر هایی که مورد پسند واقع شده، هر چند تنها تفسیر موجه نیست این است: ارسطو اصرار می ورزید که سعادت چیزی ایستا و ساکن نیست. بلکه نوعی فعالیت است. منظور وی از این گفته که سعادت، ساکن و ایستمند نیست چیست؟ آدمیان مایلند سعادت را امری بدانند که با طی طریق به آن می توان رسید. در نظر اینان سعادت، هدف و مقصد ثابت معینی است که اگر ما به راه و روش معین رفتار کنیم به آن نائل می شویم. کسانی که به این نظریه معتقدند سعادت را مانند هدف و مقصد معینی می انگارند که آدمیان در پایان سیر و سفر خود از طریق فعالیت های روزانه زندگی به آن می توان رسید. هم چنان که پس از پیمودن مسافتی مثلاً می توان به شهری رسید. اما این درست همان چیزی است که ارسطو انکار می کند، سعادت به این معنی مقصد و هدف نیست، بلکه چیزی است که همراه فعالیت های معینی است، نه این که هدف این فعالیت ها باشد. سعادت به عنوان یکی از خصوصیات زندگی مردم، امری است مانند پا فشاری و اِبرام. کسی که با پا فشاری به کاری مشغول است به هدفی به نام «پا فشاری» نمی رسد. بلکه طریق خاصی برای انجام امور بر می گزیند مثلاً سعی می کند تا مغلوب اوضاع و احوال نگردد. سعادت نیز به همین گونه، طریقه ای است برای مواجهه و اشتغال به فعالیت های گوناگون حیات مانند خوردن و مهر ورزیدن، کار کردن و غیره. اگر کسی به این فعالیت ها به نحوی خاص اشتغال ورزد، در آن صورت می توانیم بگوئیم که او سعادتمند است.

سعادت، بنا به نظر ارسطو، به خوب غذا خوردن شباهت دارد. آدمی چه اندازه باید غذا بخورد تا خوب تغذیه کرده باشد. عقیده ارسطو این است که هیچ پاسخ کلی و قطعی برای این سئوال به معنی تعیین مقدار مخصوص، مثلاً 2 کیلو غذا در روز وجود ندارد. این مقدار به اندازه قد و وزن و نوع کاری که می کند و این که سالم و بیمار است و نظایر آن بستگی دارد. به طور کلی مردی که به کار حفاری مشغول است به غذای بیشتری احتیاج دارد تا مردی که پشت میز می نشیند. مقدار درست «حدّ متوسط» میان پر خوری و کم خوری است. نتیجه مهم این نظریه برای علم اخلاق آن است که در زندگی برای افراد مختلف راه های صحیح گوناگونی وجود دارد. آن چه برای یک شخص خوب است ممکن است برای شخص دیگر خوب نباشد.به علاوه کسی نمی تواند پیش از آزمایش عملی، تنها با به کار بردن عقل بگوید که کدام طریق زندگی برای او صحیح است. این را فقط به وسیاه آزمایش و با روش «امتحان و خطا» می توان معلوم کرد. این دو مطلب را می توانیم با این گفتار خلاصه کنیم که ارسطو در اخلاق هم قائل به نسبیت(4) است و هم تجربی مذهب (5).

سعادت نیز چنین است. راه درست و شایسته رفتار برای انسان در قلمرو اخلاق رعایت اعتدال و حد وسط است. مثلاً برای نیک بختی، آدمی باید شجاع، سخی، سرافراز، بذله گو و خوش مشرب و متواضع و غیره باشد. اما همه این «فضایل» آن طور که ارسطو می شناسد فضیلت های اعتدالی است، شجاعت حد وسط میان جبن و تهور است، سخاوت میان اسراف (ولخرجی) و امساک (خسّت)، سر افرازی میان غرور (خود بینی) و فروتنی و مانند آن. فلسفه «اعتدال طلائی» ارسطو را می توان چنین خلاصه کرد:

برای این که افراد انسان به سعادت نائل شوند باید متعادلانه عمل کنند، باید چنان رفتار کنند که گوئی برای رسیدن به حد وسط میان دو طرف افراط و تفریط تلاش و کوشش می کنند. اگر آنان چنین کنند، سعادتمند خواهند بود. لیکن حد وسط از انسانی تا انسان دیگر تفاوت می کند. بعضی از اشخاص، بیشتر از دیگران می توانند شجاع باشند و بعضی کم تر، و هر کس باید مطابق آن چه فراخور اوست عمل کند.

به یاد آوریم که افلاطون معتقد و قائل بود که «خوبی» یک صفت مطلق است. یک انسان یا «خوب» است یا نیست- یعنی برای او فقط یک طریق کردار در مجموعه معینی از اوضاع و احوال وجود دارد. اما ارسطو این سخن را رد میکند؛ زندگی های «خوب» بسیار است و در واقع شاید به اندازه اختلافات میان آدمیان «زندگی خوب» وجود دارد و همه آن ها مشترکاً این حقیقت را در بر دارند که اگر افراد انسان معتدلانه رفتار کنند به سعادت نائل می شوند.

رفتار اخلاقی به معنای کامل مستلزم فهم اخلاقی است. لیکن همه مردم می توانند امیدوار باشند که به آن نائل شوند، زیرا آن چه لازم است درک عقلانی حقایق مطلق اخلاقی نیست بلکه نوعی حکمت عملی و احساس احتیاج به میانه روی است. وی در نظریه اخلاقی خود با وارد کردن مفهوم ضعف اخلاقی یا فقدان خویشتن داری (تقوا) نظر واقع بینانه تری درباره طبیعت انسان عرضه می کند.

برای انجام دادن عملی تنها شناخت آن چه بایستی انجام داد کافی نیست، بلکه نوعی تسلط بر خویشتن نیز به عنوان ضمانت اجرای آن عمل لازم است.

ارسطو یکی از نخستین فلاسفه بزرگی است که در بررسی مسائل اخلاقی به ذوق سلیم و عرف عام توجه داشته است. ارسطو کم تر سخت گیر و باریک بین بود. ارسطو این نظر را که لذت به کلی بد است رد می کند. نظر وی آن است که هیچ انسانی در زندگی خویش نمی تواند بدون مقدار معینی لذت خوشبخت و سعادتمند باشد، این نظر در لطیفه مشهور او اظهار شده است که «هیچ انسانی در شکنجه و عذاب نمی تواند خوشبخت باشد».

مذهب کلبی:

مذهب کلبی بر آن است که تمام ثمرات تمدن از قبیل حکومت، ثروت شخصی، ازدواج، دین، برده داری در نظام اجتماعی یونان، تجمل و همه لذات حسی مصنوعی بی ارزشی است. اگر رستگاری و نجاتی هست همانا در ترک جامعه و در بازگشت به زندگی ساده و زاهدانه یافته می شود. فضیلت فقدان آرزو، آزادی از خواست ها و بی نیازی کامل است آن ها عقاید عوام را مورد استهزا و بی احترامی قرار می دادند.

کلبیان نخستین، نظیر دیوگنس چنان زندگی ساده و کم خرج و حتی پست و رقت انگیزی داشته که در شیوه و روش زندگی خود مانند حیوانات بودند.

دیوجانس خود را سگ می نامید و زندگی حیوانات را سر مشقی برای زندگی بشر می دانست. کار او «نو سازی ارزش ها» بود و زندگی حیوانات و مردمان گفته شده است که وی از اشتراک زنان و کودکان و عشق آزاد دفاع می کرد او از مسلک زهد و یافت مثبت برای به دست آوردن آزادی حمایت می کرد. به همین سبب بود که به آیین های قراردادی دانسته توهین روا می داشت و آن چه را معمولاً می بایست به طور مصنوعی انجام داد در ملأ عام انجام می داد.

در حقیقت کلمه «کلبی» مشتق از کلمه « کونوس» یونانی است که به معنی «سگ وار» یا «سگ مانند» است. مثلاً دیوگنس «یوبانس» را گفته اند که در یک خم بزرگ می زیسته و از هر گونه پاکیزگی و آراستگی لباس و خوراک و نظافت شخصی پرهیز می کرده درباره او و اسکندر مقدونی که در آن موقع بزرگ ترین پادشاه مقتدر دنیا بود، داستان مشهوری آورده اند.

اسکندر به دیدن دیوگنس آمده بود و از وی می پرسید آیا می تواند کاری برایش انجام دهد که او را از آن وضع نکبت آمیز و رقت انگیزش رهایی بخشد، گفته اند که دیوگنس به او جواب داد: «آری می توانی کنار روی تا نور خورشید بر من بتابد.»

کلبیان معتقد بودند که عالم اساساً شر است و آدمی باید برای شایسته زیستن از شرکت در آن کناره گیری کند. آنان می کوشیدند تا به آدمیان نشان دهند که با چشم پوشی از چنین اشیاء خارجی از اضطراب و بیم آزاد و آسوده خواهند شد. اینان پول و خوراک از دوستان قرض می کردند و سپس هنگامی که زمان باز پرداخت وام می رسید عقیده «لاقیدی و سهل انگاری» را به کار می بستند. مردم کم کم احساس کردند که این نظریه از روی سوء نیت و سنگ دلی و بی عطوفتی به کار برده می شود. و از چنین استنباط هایی بود که معنی جدید کلمه «کلبی» پدید آمد. می توان دریافت که مذهب کلبی اصولاً نظریه ای ضد اجتماعی است. سعی صاحبان این نظریه در ان نیست که شرح دهند مردم چگونه می توانند به عنوان موجودات اجتماعی نیک بخت باشند بلکه به جای آن می کوشند طریق نیل به نجات و رستگاری فردی را پیشنهاد کنند. بدین طریق این نظریه،با استدلال به این که فقط فضیلت فردی اهمیت اساسی دارد، به نحو قابل ملاحظه ای به طرد و هدم مقیاس ها و ملاک های اجتماعی منتهی می شود. چنین نظر گاهی آن آشفتگی و بی نظمی اخلاقی را که دنیای قدیم پس از سقوط امپراطوری اسکندر بدان مبتلا شد بسیار تقویت نمود.

مذهب کلبی نه تنها ضد اجتماعی است بلکه یکی از پیشگامان مذهب زهد و ریاضت نیز هست، با رد و انکار ارزش ثروت و علائق دنیوی، مذهب کلبی یکی از پیشروان و منادیان آن نوع زهد و ریاضت بود که ما آن را به روشنی در می یابیم.

مذهب کلبی به عنوان یک فلسفه نه تنها تأثیر عظیمی بر عامه مردم داشت بلکه به نحو قابل توجهی در ظهور و توسعه فلسفه اولیه مسیحی مؤثر بود.

راهب را، از جهتی می توان هم چون کسی دانست که از پند کلبی پیروی می کند، وی ساده و کم خرج و منزوی می زید و از بهره دنیوی- مانند ازدواج و کسب ثروت و شهرت- می پرهیزد، و از این جاست که می تواند شخصیت فردی خود را بپروراند و دنیا را رها کند تا بتواند خویشتن را آزادانه و سبک بار وقف خدای خویش سازد. بدین سان اثر کلّی مذهب کلبی گرایش به امور اخروی و اعراض از دنیا است، و این است دلیل تأثیر عظیمی که این مذهب در آن طریق زندگی که مورد حمایت ادیان پارسایانه و زهدانه مانند مسیحیت بوده است داشته است.

مذهب رواقی:

مذهب رواقی مؤثرترین نظریه اخلاقی در دنیای قدیم مغرب زمین پیش از مسیحیت است.

مؤسس مذهب رواقی زنون (حدود 340-270 ق.م.) نام داشت (که نباید با زنون الیاس (حدود 490- 430 ق.م) مبتکر شبهات منطقی مشهور، اشتباه شود). گفته اند زنون در قرن سوم ق.م در یک رواق (ایوان سر پوشیده) درس می گفت، و مذهب رواقی نام خود را از این جا گرفته است زیرا کلمه یونانی «استوا» به معنی «رواق» است.

رواقیان از اضمحلال دولت شهر های یونان و امپراطوری اسکندر تنگ دل و افسرده بودند و هیچ امیدی به سامان یافتن اجتماع نداشتند. در نتیجه فلسفه ایشان شامل پند و اندرز به افراد انسانی برای نیل به رستگاری شخصی در یک دنیای خرد کننده است. هر چند مذهب رواقی یک نظریه بالنسبه پیچیده اخلاقی است، اصول و عقاید اساسی آن برای نیل به رستگاری شخصی خیلی شبیه به عقاید کلبیان است و آن را می توان در یک جمله بیان کرد: یاد بگیر که نسبت به تأثیرات خارجی سهل گیر و بی اعتنا باشی!

اپیکنتوس (4) که در اغاز زندگی یک برده رومی بود و بعد ها آزاد شد و در حکومت روم به مقامی رسید یکی از مشهورترین و مؤثرترین رواقیان بود. در گفتار معروف خود راجع به «پیشرفت یا بهبود» به ما می گوید که چرا آدمی باید بیاموزد که فلسفه لاقیدی را پرورش دهد:

«پس ترقی و پیشرفت در کجاست؟ اگر هر یک از شما خود را از امور خارجی کنار بکشد به اراده خویش باز می گردد و آن را با کوشش و ریاضت به پیش می برد و اصلاح می کند و بدان سان که با طبیعت سازگار شود، و رفیع و آزاد و مختار و بی معارض و ثابت قدم و معتدل گردد، و اگر آموخته باشد که آن کس که ساختار چیزی یا گریزان از چیزی است که در حیطه اقتدار او نیست هرگز نخواهد توانست ثابت قدم و آزاد باشد. بلکه بالضروره با آن ها تغیّر پذیرد و چنان چه در یک طوفان اتفاق می افتد با آن ها در تلاطم باشد و زیر و رو شود، ناگزیر باید خود را مطیع کسانی سازد که قدرت به دست آوردن یا باز داشتن آن چه او تمنی یا پرهیز می کند داشته باشد، اما اگر صبحگاهان که از خواب بر می خیزد، این قواعد را به کار بندد، هم چون مردی درستکار خود را شستشو می دهد و مانند انسانی معتدل می خورد؛ به همین طریق، اگر در امری که روی می دهد اصول اولیه خود را درست به کار برد، همان طور که دونده به قواعد دویدن توجه دارد، او مردی است که به راستی در پیشرفت و ترقی است. آن چه در خور اعتنا و توجه است مطالعه این است که چگونه آدمی می تواند حیات خود را از افسوس خوردن و اظهار تأسف نمودن و گفتن «وای بر من» برهاند».

چنان چه از گفتار منقول فوق می توان استنباط کرد، رواقیان معتقد بودند که خیر یا شر به خور شخص بستگی دارد. اشخاص دیگر بر امور خارجی که بر تو مؤثرند اقتدار دارند- آنان می توانند تو را به زندان افکنند و تو را شکنجه دهند، یا می توانند تو را برده سازند: اما با وجود این اگر کسی بتواند نسبت به این حوادث بی اعتنا باشد، دیگران چندان اقتداری بر او نخواهند داشت. اپیکتتوس این معنی را در این جمله بیان کرده است. که فضیلت در اراده جای دارد- بدین معنی که فقط اراده است که خوب یا بد است. اگر مردی اراده ای نیک دارد و می تواند نسبت به رویداد های بیرونی بی اعتنا و سهل گیر و وارسته بماند، وقایع خارجی نمی توانند شخصیت ذاتی وی را تباه سازند. وقتی مردی نسبت به چنین اتفاقاتی بی اعتنا باشد یک آزاد مرد است. وی دیگر در بند حوادث بیرون از خود نیست. با تمرین و ممارست در تأثیر ناپذیری و بی اعتنایی گردن فراز و مستقل می گردد- و بدین سان ولو آن که عالم دست خوش آشفتگی و بی نظمی شود این امر مانع رسیدن او به رستگاری شخصی نخواهد بود.

آنان معتقد بودند که خوادث و وقایع عالم راخداوند به نیکوترین وجهی از پیش طرح و معین و مقدر کرده است. هیچ چیز از روی تصادف اتفاق نمی افتد. فضیلت عبارت است از اراده ای که با حوادث و رویداد های طبیعت هم آهنگ و سازگار باشد. به بیانی ساده تر اگر کسی بتواند بیاموزد که آن چه را که اتفاق می افتد بپذیرد و اگر بتواند که همه این ها جزء نظم و ترتیبی الهی است که او قدرت تغییر آن را ندارد او صاحب فضیلت است. در نتیجه: وی اگر بفهمد که وقوع این حوادث پیش از چنین کوششی معین و مقدر شده است، می تواند ار حرمان و اندوه بسیار و نا امیدی در کوششی برای تغییر جریان خوادث در امان بماند. جان کلام این است که رواقیان دریافتند که مهم این است که شخص خود را از تمایلات شهوات آزاد سازد. آن ها می گویند لازم نیست آدمی از اشیاء مادی عالم چشم بپوشد او می تواند دارای زندگی لذت بخش و کامیابی مادی باشد به شرط آن که به دام آن ها نیفتد گرفتار نگردد. وی باید نسبت به آن ها بی اعتنا و آسان گیر باشد بدان سان که اگر مادیات را از دست داد احساسش در مورد آن ها دگرگون نشود.

در اخلاق رواقی انسان که عالم ضمیر است و جسماً و روحاً پاره از عالم کبیر می باشد ناچار باید از قوانین طبیعت بیرونی کاورد چون در عالم کبیر طبیعت محکوم عقل کل است که داخل وجود اوست اینان هم باید عقل را حاکم اعمال خود بدانند. پس عمل نیک و فضیلت آن است که با عقل سازگار باشد و بنابراین انسان بار نفسانیات را که از حکم عقل منحرف می شوند از خود دور کند و سکون خاطر را رها ننموده و تأثر به خود راه ندهد . هر کس چنین کرد و نفس را مغلوب عقل نمود فاعل مختار خواهد بود. زیرا جز آن چه عقل حاکم می کند آرزو نخواهد نمود و هر آن چه آرزو کند به آن خواهد رسید. پس امور خارجی در آزادی و اختیار و خوشی و سعادت انسان تأثیر ندارد و خوشی امری درونی است، یعنی به خرسندی خاطر است و هر چه خود را از علایق بیشتر رهایی دهد وارسته خواهد بود و اهتمام در وارستگی و آزادی چنان برای انسان واجب است که جهت استخلاص از قیود و نا ملایمات به خودکشی هم اگر محتاج شود باک نیست و از رواقیان کسانی که رشته حیات خویش را به اختیار مطلع کردند متعددند.

نتیجه عمده مذهب رواقی این بود که مسئولیت خوب بودن یا بد بودن مستقیماً به عهده خود فرد قرار گرفت نه به عهده جامعه اگر فرد بتواند وضع و حالت فکری خود را چنان بپروراندکه او را نسبت به متاع معمولی دنیا برای اعتنا و آزاد سازد در آن حال وی صاحب فضیلت خواهد بود.

اخلاق مسیحی:

نخستین نوع تفکر اخلاق مسیحی را « اخلاق مسیحی روستائی» یا (شبانی) می نامیم.

این نام از نظریات اخلاقی بعضی از فرقه های اولیه مسیحی گرفته شده است. نظریاتی که از یهودیت و ادیان عرفانی ایرانی بسط و توسعه یافته است. در این نظریات بر احکام دهگانه (2) و اعمال و شعائر دینی و تعالیم اخلاقی مسیح تأکید می شود. مسیح پیامبر مقدسی شناخته شده است که به وحی الهی ما را در زندگی هدایت می کند( مثلاً می گوید: «هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت). ما این گونه بینش اخلاق را «روستائی» می نامیم زیرا فقط ارتباط بسیار اندکی با تفکر نظری پیچیده فلسفی دارد. و رفتار پسندیده اخلاقی مورد نظر است.

فلسفه اول یا علم ما بعد الطبیعه وقتی ظاهر می شود اصولاً محدود است به اعتقاد به یک نظم فوق طبیعی و خدائی متعیّن و متشخّص و رومی که جاویدان است.

نوع دوم اخلاق مسیحی : بیشتر جنبه تحمیلی دارد. این نوع اخلاق تنها هنگامی پدید آمد که کلیسای کاتولیک علاوه بر جنبه دینی به عنوان یک مؤسسه سیاسی توسعه یافت. اخلاق این دوره را می توان «اخلاق کلیسایی» نامید. باید یاد آور شد که اخلاق کلیسایی خود دست خوش دگرگونی های عمیق و متعددی در طی تاریخ طولانی خود شده است. مثلاً مفهوم نفس از زمان اریگن که آن را در تمام آدمیان یکی می دانست تا زمان طماس آکوئینی (354- 430 ).st ) که قائل بود نفس هر کسی جدا و مستقل از نفوس دیگران است دگرگون شد. این امر نتایج مهمی برای عقیده فنا ناپذیری نفس داشت. سایر علل دگرگونی در اخلاق کلیسایی عبارتست از: (1) افزایش مؤسسات دینی مانند دیر و صومعه راهبان که کلیسا را رسما به طرف زهد و ریاضت کشی سوق داد و این نظریه در عقاید مربوط به اخلاق در روابط جنسی بسیار موثر واقع شد. (2) پیشرفت کلیسا در جهت حیات سیاسی و اجتماعی سبب شد تا عقیده اخلاقی کلیسا بسته به وضع کشمکش مداومی که میان کلیسا و دولت بر سر رهبری زندگی مردم وجود داشت تغییر کند. (3) مشکلات مربوط به تفسیر کتاب مقدس از قبیل مشکلاتی که سر انجام به کناره گیری لوتر از کلیسا منتهی شد (نهضت پروتستان (2) ) نیز موجب تغییری در عقیده رسمی گردید.

در نتیجه این تأثیرات نظریات اخلاقی اگوستینوس (354-430) که در قرن چهارم مبین فلسفه رسمی کلیسا تلقی می شد به طور قابل توجهی توسط طماس آکوئینی در قرن سیزدهم مورد تجدید نظر قرار گرفت و در بعضی جهات چنان فرق و تفاوتی پیدا کرد که تقریبا دیدگاه اخلاقی جدیدی را نشان داد. مثلاً یک اختلاف بزرگ، انتقال و تغییر جهت از فلسفه اخلاقی مبتنی بر مذهب نو افلاطونی ( دراگوستینوس ) به فلسفه مبتنی بر آراء ارسطو (درطماس) بود بالاخره سومین دگرگونی مهم در اخلاق مسیحی با نهضت مذهب پروتستان و بسط و توسعه آن رخ نمود. پروتستان ها نظریات اخلاقی مذهب کاتولیک را (ان گونه که طماس آکوئینی بیان کرده بود) در بسیاری جهات (مثلاً در این که آیا کشیش می تواند ازدواج کند یا نه) رد کردند لیکن حتی در داخل مذهب پروتستان هیچ نظام اخلاقی استوار و ثابتی شایع و متداول نشد.

همه این گونه افکار و آراء اخلاقی، که می توان آن ها را «مسیحی» نامید مبتنی بر فرض وجود یک موجود الهی (خدا) است؛ و به علاوه بر این فرض مبتنی است که این موجود به نحوی با مسیح یکی است. عقاید فرقه های مسیحی در قوائی که به موجود الهی نسبت می دهند مختلف است و هم چنین مسیحیان درباره رابطه دقیقی که موجود الهی با مسیح دارد با یکدیگر وحدت نظر ندارند.

مواعظ مسیح همراه با بعضی دیگر از نوشته های اخلاقی مانند احکام دهگانه و برخی از نوشته های عهد جدید (انجیل) به عنوان یک مجموعه اخلاقی تلقی شده است.

اما در واقع فرقه های مسیحی عملاً درباره این که آن قواعد و قوانینی که رفتار مسیحی باید بر طبق آن ها باشد کدام قوانین است توافق ندارند. مثلاً جلوگیری از ازدیاد موالید را کاتولیک ها غیر اخلاقی تلقی می کنند اما بیشتر فرقه های پروتستانی آن را غیر اخلاقی نمی دانند برای فهم این که چگونه ممکن است مذاهب مسیحی در عمل مختلف باشند، با آن که همگی نظراً در خصوص اصول اعتقادی اخلاق مسیحی متفقند باید به فرق و تمایزی که میان آن چه «نظریه اخلاقی» نامیده شده و آن چه «فتوای شرعی» (پاسخ مسائل اخلاقی از روی قوانین شریعت) موسوم است توجه کنیم.

در گفتگو از اخلاق مسیحی شاید بتوان از دیدگاه اخلاق نظری «حجیّت داشتن و لازم اجراء بودن» اخلاق مسیحی را مهم ترین رکن این اخلاف محسوب کرد. کلیسا مجموعه دستور های اخلاقی را هم چون راهنمای مسلم و خطا ناپذیری برای رفتار خوب در نظر می گیرد و لذا نمی توان آن ها را مورد بحث و چون و چرا قرار داد. به این دلیل است که دستور های اخلاقی به منزله ظهور و تجلی مشیت خدا تلقی شده است و طبعاً هر کس که از این اوامر سر پیچی کند رفتاری غیر اخلاقی دارد.

فرقه های مسیحی عملاً بر حسب این که آدمی چگونه مشیت الهی را در می یابد انشعاب یافته اند. فرقه های «سنت گرا» (اهل سنّت) در کافی بودن ظاهر نصّ کتاب مقدس اصرار می ورزند و آن الفاظ را مبیّن مشیت الهی می دانند.

کاتولیک ها معتقدند که کلیسا «قائم مقام» خدا است ، و مشیت الهی به واسطۀ احکام کلیسا ظهور کرده است. پروتستان ها که از قبول این رأی امتناع می ورزند معتقدند که رابطه میان انسان و خدا رابطه ای شخصی است سر انجام باید به وجدان خویش مراجعه کند.

فلسفه اسپینوزا

اسپینوزا در 24 نوامبر 1634 در آمستردام به دنیا آمد (نام وی اصلاً «دو اسپینوزا[2]» بود). خانواده او به علت تفتیش عقاید که در اسپانیا و پرتغال از یهودیان به عمل می آمد به هلند مهاجرت کرده بودند. اسپینوزا هم به شیوه و سیرت یهودی تربیت شد و هم به سیرت ها و راه و رسم فلسفی غیر دینی آشنایی یافت. مطالعات کتاب مقدس و تفاسیر آن (تلمود)[3] لبّ تعلیم و تربیت اولیه او بود و علاوه بر آن با آثار فلاسفه یهودی قرون میانه، مانند ابراهیم بن عزرا[4] و موسی بن میمون[5] ، و نیز فلاسفۀ غیر یهودی مانند دکارت[6] ، آشنا و مأنوس بود. اسپینوزا در نتیجۀ مطالعات خود در فلسفۀ غیر دینی، تعلیمات یهودیان را رد کرد و از جامعۀ یهودی اخراج شد. قسمتی از طرد نامه وی بدی قرار است:

« سران شورای روحانی بدین وسیله به اطلاع می رسانند که پس از اطمینان کامل از عقاید و اعمال نا شایستۀ باروخ اسپینوزا کوشیدند که به طرق گوناگون و با موالید متعدد وی را از راه و روش بد خود بگردانند، ولیکن چون نتوانستند او را به راه تفکری بهتر رهبری کنند و بر عکس، هر روز مطمئن تر شدند که او کفر و ارتداد خطرناکی دارد و این عقاید کفرآمیز گستاخانه نشر و شیوع می یابد، و پس از آن که بسیاری از اشخاص قابل اعتماد در حضور اسپینوزای مذکور به این امور گواهی دادند، وی کاملاً مقصر و محکوم شناخته شد. و این قضیه به تمامی در حضور رؤسای شورای روحانی نیز مورد تجدید نظر قرار گرفت و اعضای شورا رأی دادند که اسپینوزای مذکور را لعن و تکفیر کنند و او را از قوم اسرائیل جدا سازند و از این ساعت با لعنت نامۀ زیر او را در زمرۀ ملعونان قرار دهند...

« لعنت هفت فرشته ای که نگهبان هفت روز هفته اند، و لعنت فرشتگانی که تابع آنانند و به فرمان آن ها می جنگند بر او باد. لعنت چهار فرشته ای که نگهبان چهار فصل سالند و لعنت همۀ فرشتگانی که تابع آنانند و به فرمان آن ها می جنگند بر او باد... خدا هرگز گناهان او را نیامرزد. خشم و بیزاری خدا او را فرا گیرد و همواره آتش بر او ببارد... و ما شما را می آگاهانیم که هیچ کس نباید با او سخن بگوید، نه با زبان و نه با قلم، و نه احسان و التفاتی به او نشان دهد، و نه در زیر یک سقف با او به سر برد، و نه از چهار ذراع به او نزدیکتر شود، و نه نوشته ای را که از اوست بخواند.»

اسپینوزا که از جمع یهودیان رانده شد و از مسیحیان که او را ملحد و منکر خدا می پنداشتند در بیم و هراس بود مابقی عمر کوتاه خود را در تهیدستی و بی نوائی گذرانید. وی برای امرار معاش به کار تراش و نصب عدسی عینک مشغول بود (حتی گمان برده اند که مرگ وی بر اثر عفونتی بوده است که از گرد و غبار شیشه در ریۀ وی پدید آمده بوده است) و فلسفه را در اوقات فراغت خود می نوشت. در زندگی شخصی، بیش از هر فیلسوف بزرگ دیگری به قدّیسان شباهت داشت: در روز مرگ خود آرام و بی ترس بود، و در زندگی علی رغم حملات کینه آمیز و بد خواهانه ای که دربارۀ او می شد هرگز خشمگین نشد و هیچ گاه خلق و خوی معقول خود را از دست نداد.

اسپینوزا می نویسد: « به تجربه دریافتم که همۀ امور عادی که مردم در زندگی دنبال آنند بیهوده و پوچ است؛ و هیچ یک از اشیائی که مرا می ترسانند در خود آن ها چیزی خوب یا بد نیست و فقط فکر و ذهن تحت تأثیر آن ها است، سرانجام تصمیم گرفتم که تحقیق کنم که آیا چیزی هست که واقعاً خوب باشد و بتواند نیکی را منتقل سازد، و فکر را تنها تحت تأثیر خود قرار دهد و از هر چیز دیگر وارهاند: راستی آیا چیزی تواند بود که کشف و نیل به آن مرا قادر به برخورداری از سعادت پایدار و برین و جاویدان سازد. این که می گویم « سرانجام تصمیم گرفتم»، از آن جهت است که تصمیم من در بادی نظر غیر عاقلانه و دور از احتیاط می نمود که آن چه را که مورد اطمینان است برای آن چه مورد اطمینان نیست از دست بدهم. من می توانستم فوائد و منافعی را که از شهرت و ثروت حاصل می شود دریابم، و نیز آگاه بودم که اگر خود را وقف جستجوی چیزی غیر از این ها کنم مجبور خواهم بود از آن فوائد و منافع چشم بپوشم. بر من معلوم بود که اگر سعادت حقیقی اتفاقاً در شهرت و ثروت باشد ناگزیر آن را از دست خواهم داد؛ در حالی که اگر، برعکس، سعادت در شهرت و ثروت نباشد و من تمام توجه خود را در آن صرف کرده باشم، به همان پایه دچار ناکامی خواهم شد.

« بنابراین فکر کردم که آیا ممکن نخواهد بود که به اصل جدیدی برسم، یا به هر حال درباره وجود آن یقین حاصل کنم، بدون آن که رفتار و نقشه عادی و معمول زندگی خود را تغییر دهم؛ بدین منظور بسی کوشش کردم اما همه بیهوده بود. زیرا اشیا و امور عادیِ زندگی را که مردم برای آن ها قدر و اعتبار قائلند (چنان که اعمال آن ها گواهی می دهد) و آن ها را بالاترین خوبی تصور می کنند، می توان تحت سه عنوان طبقه بندی کرد- ثروت و شهرت و لذّات حسی: فکر آدمی چنان مجذوب و مستغرق این سه چیز است که برای آن که دربارۀ خیر دیگری بیندیشد کم توان است. فکر وقتی اسیر و گرفتار لذت حسی است از کار می افتد تا بدان حد که گوئی واقعاً به خیر اعلی نائل شده است، بدان گونه که از تفکر دربارۀ هر امر دیگر به کلی ناتوان می ماند؛ این گونه لذت و خوشی همان دم که برآورده و حاصل شد چنان مالیخولیا و افسردگی شدید و زائد الوصفی به دنبال خود دارد که به علت آن فکر و ذهن، اگر چه اسیر و گرفتار نباشد، مختل و تباه می شود.

« طلب شهرت و ثروت نیز بسیار جذاب و مشغول کننده است، به خصوص اگر چنین چیز ها را فقط برای خود آن ها بجویند، چه در این حال تصور می شود که بالاترین خیر همان هاست. در مورد شهرت باز هم فکر مجذوب تر و مستغرق تر است، زیرا تصور می شود که شهرت همیشه در ذات خود خیر است، و غایت و منظور نهایی تمام اعمال است. به علاوه، نیل به شهرت و ثروت، بر خلاف نیل به لذات حسی، پشیمانی به دنبال ندارد؛ بلکه هر چه آن ها را بیشتر به دست آوریم، شوق و سعف ما فزونی می یابد و در نتیجه بیشتر تحریک و برانگیخته می شویم که هر دو را بیفزائیم؛ برعکس، اگر آرزو ها و امید های ما با شکست مواجه شود دچار شدید ترین غم و اندوه می شویم. شهرت محظور دیگری دارد که طالبان آن ناگزیرند زندگی خود را بر طبق عقاید و هوی و هوس های مردم تنظیم کنند، و ناچار از آن چه معمولا مورد نفرت مردم است بپرهیزند و آن چه را معمولا خوش آیند آن هاست بجویند.

« وقتی دیدم که همۀ آن ها آن چه آرزو می کردم موانعی در راه جستجوی چیز نوین دیگری خواهند بود- یعنی آن ها چنان مقابل و مخالف هم بودند که می بایست یا آرزوی خود را کنار بگذارم و یا آن چیز دیگر را ، مجبور شدم که تحقیق کنم کدام یک برای من مفید و نافع است: زیرا، چنان چه گفتم، به نظر می رسید که من به میل خود خیر حتمی را برای وصول به امری غیر حتمی از دست می دهم. اما، پس از آن که دربارۀ این مسأله تفکر کردم، نخست به این نتیجه رسیدم که با ترک چیز های معمولی که مردم به دنبال آنند و پرداختن به جستجوئی نو، خیری را، که به خوبی می توان از آن چه گفتم استنباط کرد که طبیعتا مشکوک و غیر حتمی است، از دست می دهم تا خیری را به دست آورم که فی حدّ ذاته مشکوک و غیر حتمی نیست (زیرا که من در جستجوی خیر ثابتی بودم) بلکه فقط وصول بدان مشکوک و غیر حتمی است.

« پس از تأمّل بیشتر به این نتیجه رسیدم که اگر بتوانم به کُنه مطلب پی ببرم هر آینه برای رسیدن به خیری حتمی از شروری حتمی و قطعی روی می گردانم. بدین سان خود ر

انتشار : ۷ آبان ۱۳۹۵

عوامل سقوط و انحطاط جامعه


فهرست مطالب

عنوان صفحه

بخش اول: انحطاط جوامع از نگاه امام علي (ع)2

اصول علمي انحطاط جامعه. 2

توضيحات... 3

ريشه هاي اصلي انحطاط.. 5

نشانه هاي جامعه روبه رشد و جامعه روبه زوال.. 10

راهبردهاي كوتاه به عنوان عوامل انحطاط.. 12

 

بخش دوم:عوامل سقوط و انحطاط جامعه از ديدگاه نهج البلاغه. 14

تعصبات شديد نژادي و قبيلگي.. 14

خصوصيت تعصب در عرب پيش از اسلام. 17

تعصب در نسب... 18

روابط عرب و عجم پيش از اسلام. 18

تعصب عربها در مادر و دائي.. 18

توابع عصبيت... 19

غرور و بلند پروازي (اريحيه). 20

قوميت گرايي وتعصبات قومي و نژادي.. 20

 


بخش اول: انحطاط جوامع از نگاه امام علي (ع)

اصول علمي انحطاط جامعه

جامعه انساني به عنوان يك پديده طبيعي داراي قوانيني است كه صرف نظر از هر ايده و مسلكي بر آن حكومت مي كنند اين قوانين همان چيزهايي هستند كه در قرآن از آنها به عنوان «سنت الله» ياد شده است و گاهي هم به «فطره الله» از آنها تعبير شده است.

قرآن كريم در توصيف اينها فرموده است كه احكام طبيعي ثابتي هستند كه بر گذشتگان ما نيز جاري بوده و بدون تغيير و تبديل اند. «بحث از سنت ها را در جائي ديگر مطرح كرده ايم» اكنون چند نمونه از اصولي كه به انحطاط جامعه كمك مي كنند بيان مي شود.

طبعاً و به حكم عقل عوامل انحطاط يك جامعه «تفرق و پراكندگي» «فرهنگ مصرف گرائي و رفاه زدگي»، «فقدان رهبري هوشمند»، «و گيرنده معيب و ناقص» است، اصول علمي شناخته شده از سنت هاي ثابت و لا يتغير حاكم بر جامعه انساني به عنوان جزئي از طبيعت است كه امام علي (ع) چه در نهج البلاغه و چه در آثار ديگري كه از ايشان نقل شده به آنها به صورتي عام در شمار مهمترين عوامل انحطاط اشاره نموده است. كه عوامل ديگر از اين چهار چيز انشعاب مي يابد. دو چيز از اينها به مساله فرمان مربوط مي شود و دو چيز ديگر به متن جامعه. آنچه به فرمان ارتباط مي يابد، يكي موضوع «دستگاه رهبري» و ديگري موضوع «دستگاه گيرنده» مردم است و آن چيزي كه مربوط به متن جامعه مي شود، يكي «وفاق ملي مخالف تفرق و پراكندگي» و ديگري «فرهنگ كار و تلاش مخالف فرهنگ مصرف گرائي و رفاه زدگي»است.


توضيحات

آنچه گفته شد اصول علمي هستند كه مفهوم آنها مانند قانون به حكم تجربه و به حكم عقل به دست مي آيند، هر چند كه مصداق يابي اختلافهايي با يكديگر در فرم و اندازه داشته باشند، زيرا در صدق مفهوم كلي كمترين اختلافي در آنها وجود ندارد. مثلاً مفهوم «دستگاه رهبري» ضرورت آن در جوامع بشري شناخته شده و قطعي است، اما ممكن است در جوامع جديد و قديم به لحاظ شكل و فرم و ابعاد و قلمرو متفاوت باشند. مثل حكومت جمهوري، حكومت دموكراسي، حكومت مطلقه فردي، حكومت شورايي، حكومت فردي مشروطه، حكومت جمهوري دموكراسي و ... كه با آنچه اقتضاي تحول در جامعه امروزين است و مردم بر مردم به وسيله دولتهاي گوناگون «متفاوت به تابع نوع ايدئولوژي يا مكتب» به نحوي و نوعي حكومت مي كند، فرق مي كند. آنچه در هر دو مساوي وجود دارد «فرمان» و «مركز فرمان» است، چه فرمان برخاسته از علم و اراده شخصي باشد كه به حكم قانون اجتماعي سنتي «بيعت» ناميده مي شود و يا برخاسته از پارلمان، مجلس اعلا و مجلس سنا و مجلس حزب فراگير «چون حكومتهاي كمونيستي و سوسياليستي» باشد، فرمان و مركز فرمان در تغيير اين مفهوم داراي صدق واحد است، چه دستگاه حكومت جامعه را تجلي ويژه فروغ يزداني بنامند و چه در راستاي مساله «ولايت نوري» آن را به تعين و رسول بدانند و چه آن را امري واگذاشته به خود مردم و تعيين آن را به تابع احكام عرف «از قبيل: عصمت و شوكت» بدانند و يا آن را به تابع اراده عموم مردم و بنابر اصول پذيرفته شده اجتماعي قراردادي، طي مراسمي «باز هم شناخته شده» به فردي يا جمعي واگذار مشروطه نمايند، آنچه در همه اينها انكار ناپذير است، ضرورت لزوم قطعي چنين دستگاهي است.

از اين نظر حضرت علي (ع) به عنوان يك قضيه «لابديه» در رد اعتقاد خوارج بيان مي دارد كه چه به حق و چه به ناحق مردم را ناگزير امامي است كه «خواه نيكوكار يا بدكار باشد» مومن در امارت و حكومت او به طاعت مشغول است و كافر بهره خود را مي يابد. يعني با بودن امام از هرج و مرج و اضطراب و نگراني همه مردم آسوده اند.

امام از همين نظر به قضيه ‹دستگاه گيرنده› فرمان نيز توجه دارد و آنجا كه اصحاب خود را نكوهش مي كند و اصحاب معاويه را به رخ آنها مي كشد، به فرمان گيري آنان و معيب بودن اين دستگاه در مردم خود به عنوان راز جهانگيري آنها و راز انحطاط و فرماندگي، اسارت، ذلّت، مقهوريت محكوميت اصحاب خود اشارت مي نمايد.[1]

«و الله لا ظن ان هولاء القوم سيدالون منكم باجتماعهم علي باطلهم و تفرقكم عن حقكم و بمعصيتكم امامكم في الحق و طاعتهم امامهم في الباطل و بادائهم الامانه الي صاحبهم و خيانتكم و بصلاحهم في بلادهم وفسادكم»

«سوگند به خدا مي دانستم كه مردم شام به زودي بر عليه شما غلبه خواهند كرد «اشاره به سقوط جامعه» زيرا آنان در ياري كردن باطل خود وحدت دارند، و شما در دفاع از حق متفرقيد! شما امام خود را در حق نافرماني كرده وآنها امام خود را در باطل فرمانبردارند! آنها نسبت به رهبر خود امانتدار و شما خيانتكاريد.آنها در شهرهاي خود به اصلاح و آباداني مشغولند و شما به فساد و خرابي.

هم چنين امام (ع) اصحاب خود را به رفاه گزيني و فرار از سرما و گرما در جهت اقامه حق و دفاع از كيان آن فرونشاندن شراره هاي باطل سرزنش مي كند، و به عنوان يك قانون طبيعي مي گويد: هر كه به ناچار در آستانه خانه با دشمن بجنگد ذليل است.[2] هم چنين امام به وفاق و تجمع ياران معاويه بر مصلحتشان و تفرق راي اصحاب خود به عنوان رمز پيشرفت و سقوط اشاره مي كند.[3] يكي از شعراي معاصر قطعه زيبا و پر معنائي در اين معنا دارد:

ملك از پي اجتماع گردد آزاد وز طاعت رهبري شود ملك آباد

ذرات ز اجتماع كوهي گردند وز تفرقه چون كاه رود كوه به بار

يكي ديگر از شعاري معاصر در مورد مولفه «رفاه زدگي» به عنوان قانون خلقت در انحاط جوامع و اقوام سخن گفته است.

قانون خلقت است كه بايد شود ذليل هر ملتي كه راحتي و عيش خوكنند

ريشه هاي اصلي انحطاط

چنان كه قبلاً در اصول انحطاط گفته شد، هر كدام از اصول چهارگانه در مجموعه مفهومي خود زير مجموعه اي دارند كه از همه اينها به عنوان اصول علمي انحطاط نام مي بريم، اكنون از باب نمونه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1- گزينش نيرو: مساله گزينش نيرو چيزي است، كه هر نظام، حكومت و يا دولتي ناگزير از آن است. كه اگر متصف به خردورزي و هوشمندي باشد. نيروهائي را در پستهاي كليدي جامعه به كار مي گيرد و اداره امور آن ناحيه را به كساني مي سپارد كه در جهت هدف عقلاني جامعه «هدف غائي» مفيدند و داراي روحيه تعهد وايمان «مذهبي يا شغلي».

در جهت مخالف نيز اگر چنانچه به گزينش نيروهائي مبادرت ورزيده شود، كه در جهت هدف عقلاني شخصي و نفاساني آن مفيدند. طبعاً در اين گزينش افرادي به كار گمارده مي شود كه تعهد به منافع ملي ندارند و چشم و گوش بسته به خواسته اميران خود مي انديشند. امير المومنين علي (ع) رمز انحطاط دولتها را همين امر مي داند. امام (ع) مي فرمايند:

«يستدل علي ادبار الدول باربع: تضييع الاصول و التمسك بالفروع و تقديم و الارذل و تاخير الافاضل»[4]

«به وسيله چهار چيز مي توان به سقوط دولتها راه برد: تباه كردن اصول، چسبيدن به فروعات، جلو انداختن فرومايگان و پس انداختن برتران.»

2- مديريت: اين نيز يكي از اصول مهم تعيين كننده در پيشرفت يا انحطاط است و به تعبيري مي توان گفت كه در هر يك از اين دو گزينه ياد شده، شرط لازم عمومي است. يعني در اين مولفه فرقي بين حق و باطل نيست، هر كدام از اين دو قسمت به تجارب و دانش افزونتري مجهز باشد، برنده مسابقه است. دانش يا فن مديريت به ما مي آموزد كه چگونه سازماندهي مناسب نماييم، چگونه زمينه شناسي كنيم و چگونه از نيرو و امكانات مالي و فيزيكي استفاده كنيم، تا با كمترين استهلاك بيشترين سود را در كمترين زمان ببريم.

دانش و فن مديريت چيزي است كه دائماً متحول مي شود و سعي دارد همواره خود را به روز نمايد. از اين روي هميشه مي تواند پاسخگوي نيازهاي اجتماعي باشد، اما به شرط اينكه دو موضوع ارزيابي و كنترل را در مقدمه تلاش خود داشته باشد.

امير المومنين علي (ع) نظر به اهميت اين مساله و با توجه به اركان آن، فقدان چنين امري را دليل بر رويه افول نهادن سرانجام سقوط مي داند:

«يستدل علي ادبار باربع: بسوء التدبير و قبح التبذير و قله الاعتبار و كثره الاغترار»[5]

«بر پشت كردن اقبال و موفقيت در امور، به چهار چيز مي توان راه برد: بد گرداني امور و انديشه نادرست، هزينه هاي زشت و نابجا، پند آموزي اندك «از موفقيتها و ناكامي هاي خود ياديگران» و زيادي غرور خود فريبي ناشي از مطلق دانستن خود.»

امام (ع) بر ارزيابي وضع موجود براي تعيين وضعيت فردا، روي همين اصل تاكيد مي نمايدة زيرا فردا نتيجه اي است در دنباله امروز و عدم توجه به قوت و ضعف هاي موجود، موجب عدم قدرت بر كنترل عواقب آنها در فرداست. لذا امام (ع) مي فرمايد:

«يستدل علي ما لم يكن بما قد كان» يعني امروز، ديروز، و فردا آيينه يكديگرند.[6]

3- منهج و راه صحيح: اگر همه اسباب توفيق جمع باشد، مثلاً نيروي انساني عمل كننده آگاه و دانا و متعهد و پر تجربه به همراه امكانات مادي فراوان و ابزار فيزيكي بالا و سازمان دهي هم خوب انجام شده باشد، اما فقط يك چيز را كم داشته باشد، تعيين راه، يا راه وجود دارد ليكن آماده براي بهره برداري موثر نيست و يا اينكه ما راه را نمي شناسيم و يا اصلاً و عمداً آن را غلط مي رويم، اكنون كدام عاقل است كه بتواند فرض زود رسيدن به مقصد را در عقل خود تجويز نمايد؟ مسلماً كساني ديگر كه اين نقيصه را ندارند، زودتر از ما به نتيجه خواهند رسيد. سرانجام ما انحطاط و از آنان پيشرفت خواهد بود.

امام علي (ع) در اين مورد چنين رهنمود مي دهد كه:

«عليكم بالمحجه البيضاء، فاسلكوها و الا استبدل الله بكم غيركم»

«راه روشن را بگيريد بر آن راه برويد و گرنه خدا به جاي شما ديگران را خواهد آورد.»[7]

4- اعتقاد به هدف و التزام عملي: تجربه تاريخي نشان داده است كه هر قوم و ملتي كه در مسلك و مرام اعتقادي خود راسخ تر بوده و پايمردي و پايمندي بيشتري از خود نشان داده است. در مسابقه بقا برنده بوده است. مساله پايمردي و استقامت در راه تحصيل هدف يك امر ساده و سطحي نيست و همچنين در حكم ابزار مكانيكي و فيزيكي نيست كه بتوان آن را بوسيله پول يا زور و نيرنگ به دست آورد زيرا سرنخ آن در قلب و روح انسان هاست.

آري ممكن است و حتي شايد يكي از راههاي ايجاد آن بذل مال باشد كه در يك فرمول علمي روانشناختي موجب پيدايش يا تقويت اعتقاد دروني گردد، اما نفس اعتقاد مساله اي در وراي ماديت است. اعتقاد به هدف او التزام عملي يعني پندار و كردار، مسلماً دو آيينه رو در روي يكديگر هستند. يعني كردار و رفتار انسان از وجود نوعي اعتقاد خبر مي دهد و اعتقاد هم طبعاً در شكل عمل انسان رخ مي نمايد، هر چند كه امكان وجود يكي بدون ديگري نيز وجود دارد كه آن در صورت خامي و ناقص بودن مراتب شناخت واقع مي شود، اما هر چه هست، نفس اعتقاد موجب نوعي عمل است. همچنين سخن ما از نفس اعتقاد است، نه نوع آن. يعني مطلق اعتقاد بدون اينكه متعلّق آن را مذهب يا امور انساني چون تعصبات فرهنگي و يا پايمندي و پايبندي در سنتها يا اعتقاد شخصي به امور مادي بدانيم، در هر حال اين مساله عامل معنوي پيش برنده اي است و دارنده خود را بر ديگران پيروز مي كند و طبعاً پيشرفت را نيز متعاقب پيروزي نصيب وي سازد. «البته بستگي به بقاي اعتقاد پس از پيروزي دارد.» التزام عملي نداشتن بني اسرائيل در اعتقاد خامشان موجب سرگرداني دو نسل در صحراي سينا «تيه» گرديد و به جاي تسخير فلسطين و مصر دچار آوارگي شدند، برعكس آن را نيز در سالهاي معاصر در مورد يهوديان اروپا شاهد گشته ايم كه قدرت و سلطه باور نكردني يافتند. چنان كه امروز خطر عمده اي براي ساير مذاهب به ويژه اسلام گرديده اند.

اعتقاد راسخ 72 تن ياور امام حسين در رويارويي با سپاهي كه برخي عدد آن را تا صدهزار نفر ذكر كرده اند و پايمردي آنان- و لو اينكه همه شهيد شدند اما- نه تنها آن روز دشمن را به ستوه آورد و پس از آن، همه ستايشها را از آن خود ساخت كه تاريخ را شگفت زده كرد و به همه درس داد. همچنين قيام علويان، صاحب الزنّجة قرامطه و سپس اسماعيليه ايران، سربداران، صفويان را در تاريخ خود داريم كه صرف نظر از نوع اعتقادشان «كه مختلف بوده است» از شدت رسوخ ايمان به هدفشان خبر مي دهد كه در سرانجام تلاششان حاكميت بر جامعه را برداريم.

امير المومنين امام علي (ع) با تكيه براين آموزه فرهنگي كه: «فالموت في حياتكم مقهورين و الحياه في موتكم قاهرين» «مغلوب بودن برابر مرگ و پيروزي و غلبه مساوي با زندگي است» مي فرمايد:

«اي مردم! اگر شما از ياري حق شانه خالي نكرده بوديد و نسبت به خوارسازي باطل سست نشده بوديد اكنون كسي كه هرگز با شما طمع نمي بست و آن كه اكنون نيرومند گشته است، به قوت نمي رسيد»[8]

امام (ع) رمز پيشرفت سپاه معاويه را اعتقاد و پايمردي در راه باطل رئيسشان مي داند چنان كه عكس آن را در سپاه خود موجب عقب نشيني از اهداف خود ياد مي كند.

«و الذي نفسي بيده، ليظهرن هولاء القوم عليكم ليس لانهم اولي بالحق منكم و لكن لاسراعهم الي باطل صاحبهم و ابطائكم عن حقي.»

«آگاه! سوگند به آن كه جانم به دست اوست كه اين قوم البته و بدون ترديد به شما غالب خواهند آمد نه بدان جهت كه آنان سزاوارتر به حق از شما هستند، بلكه به خاطر شتاب آنان در رسيدن هدف باطل رئيسشان و كندي و كوتاهي شما نسبت به دفاع و حاكميت حقي كه با من است.»[9]


نشانه هاي جامعه روبه رشد و جامعه روبه زوال

جامعه رويه رشد و جامعه رويه زوال را مي توان به وسيله يك محك به راحتي شناخت ممكن است بعضي مسائل از قبيل رفاه طلبي و عافيت خواهي و تن پروري و لذت جويي اقوام را نشانه اقول تمدنها و پيشرفت آنان بشمارند يا در جهت عكس آن. سخت كوشي و تحمل سختيها و رنجها و محروميتها را نشانه رويه رشد بودن آن بدانند كه ما نيز در مقدمه اين بحث از اينها به عنوان عامل ياد كرديم. اما در اينجا مي خواهيم يك محك شناسايي خطا ناپذير را مطرح نماييم كه بدون ترديد ما را راهنمايي نمايد. چه آنكه عوامل ياد شده ممكن است گاهي نشانه براي رشد يا انحطاط واقع نگردند «چنان كه در جوامع غربي و احياناً شرقي مشاهده مي كنيم كه با وجود رفاه گرايي ولذت جويي جوامع آنها نه تنها رويه رشدند بلكه در حال پيشرفت نيز مي باشند وبر عكس آن نيز مشاهده مي شود.»

محك اصلي در شناسايي رشد و انحطاط، خود فراموشي ملتها است كه پيامدهاي ناگواري به عنوان مسائل تبعي را با خود مي آورد، از قبيل: دور شدن از ارزشها و هنجارها و رويكرد به ضد ارزشها.

خود فراموشي يك ملت، سبب استيلاء دشمن آنان بر شوون جامعه آنان و سپس تسخير شوون مادي فرهنگشان مي شود كه در تنيجه آن، كنترل جامعه از دستشان خارج مي شود و علائم باليني مختلفي بروز مي نمايد كه در ذيل از زبان امام علي (ع) و پيامبر اكرم (ص) مي شنويم: امير المومنين (ع) به عنوان پيشگويي آينده ملت اسلام با دريافت وضعيت موجود علائم انحطاط آنان را چنين باز مي گويد: «بر مردم مسلمان آشوب هايي خواهد آمد. عمر سوال كرد: اين آشوب ها چه زماني رخ خواهند داد؟ فرمود: زماني كه تفقه حاصل كنند اما نه براي دين علم بياموزند اما نه براي عمل و دنيا را با عمل آخرتي بدست بياورند.»[10]

علي (ع) گفت: زماني بر مردم مي آيد پرفشار كه شخص توانمند و سرمايه دار هر چه را در دست دارد، محكم مي فشارد ... اشرار رو مي آيند و نيكان خوار مي گردند و متاع افراد ناچار را از او مي خرند...[11]

«و اين در حالي است كه مردم مسلمان وظيفه دارند دست افراد مضطر و ناچار را بگيرند و از روشكستگي نجاتشان دهند و با كمك هاي خود نگذارند كه وي ناچار به فروش متاع زندگي خود گردد.»

«بر مردم زماني مي آيد كه جز شخص مكار و حيله گر در آن زمان مقرب واقع نشود و جز بدكار هنرمند تلقي نشود، و جز فرد با انصاف ناتوان شمرده نشوند. صدقه را تاوان مي شمارند و در پيوند خويشاوندي بر يكديگر منت مي نهند و با انجام اعمال عبادي، خود را بر مردم مي كشند. در چنين زمانه اي قدرت حاكم به رايزني كنيزان است و به فرمان روايي كودكان و مديريت خواجگان»[12] «يعني رويكرد به فرزانگان و خردمندان و پختگان مسائل جامعه رخت بر مي بندد و جاي خود به نااهلان و خامان و بي تجربگان مي دهد.»

«و لكنني آسي ان يلي امر هذه الامه سفهاءها و فجارها فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا و الفاسقين حزبا».

«و براي من مايه تاسف است كه امر هدايت سكان اين جامعه را بي خردان و بدكارانش به دست بگيرند تا ثروت الهي را در ميانه خود بگردانند و بندگان خدا را چون غلام و كنيز پندارند و با صالحان به جنگ آيند و فاسقان را در حزب خود بگيرند»[13]

و پيامبر اكرم (ص) در اين راستا مي فرمايد:

«به زودي شما را حرص امارات و فرمانروايي مي گيرد سپس حسرت و ندامتي بر دلتان مي گذارد «يعني دولت و اقبال را از دست مي دهيد و آه تحسر بر گذشته پيروزمند خود مي كشيد» حكومت چه خوب شير دهنده اي است اما افسوس كه چه بد باز گيرنده از شيري است»[14]

زماني كه نيكانتان زمامدارتان باشند و ثروتمندانتان از پر بخششها باشند و امورتان به گونه شورايي باشد، در اين صورت روي زمين از زير زمين براي شما بهتر است «يعني حق حيات داريد زيرا در حال رشد عقلاني هستيد» و ليكن آنگاه كه بدان بر شما فرمانروا گردند و بخل سراسر وجود اغنيا را فرا گيرد و كارهاي مهم جامعه را به زنان واگذاريد» يعني تنبلي تان موجب اين كار بشود يا اينكه زنان در اثر تلاش خود، كنترل جامعه را عملاً از مردان سلب نمايند كه در هر حال بر خمودگي فركي مردان دلالت مي كند» در اين صورت زير زمين از روي زمين براي شما بهتر است»[15]

راهبردهاي كوتاه به عنوان عوامل انحطاط

گفته شد كه زير مولفه هاي پيشرفت و انحطاط در شوون مختلف جامعه وجود دارد كه از عوامل عمده منشا مي گيرد.

امام علي(ع) در سخنان كوتاهي كه از ايشان نقل شده است، به قسمت هايي از اينها تحت عنوان «آفت» «عوامل فروپاشي و انهدام ساخت و سازماندهي بخش هاي جامعه» اشاره مي كند:

1- كشور اداري:

- آفت كشور داري، سستي پايگاه حمايتي جامعه است.

- آفت زمامداران، مشي بد آنان است.

- آفت رهبران، ضعف سياست است.

- آفت كارگزاري، ناتواني كارگزاران است.

- آفت وزيران، پليدي باطن است.

- آفت اقتدار و شوكت، ستم پيشگي و سركشي در مردم است.

2- دانشمندان:

- آفت دانشمندان رياست طلبي است (رها كردن سنگر آموزش و پرورش جامعه)

- آفت قاضيان، طمع ورزي است.

- آفت توده مردم، دانشمندان بدكار است.

3- سپاهيان و نيروهاي مسلح:

- آفت سپاه، مخالفت با فرماندهان است.

- آفت نيرومندي، ضعيف و حقير شمردن دشمن است.

4- امور اقتصادي:

- آفت زندگي خوب، مديريت بد است.

- آفت آباداني كشور، ستم زمامداران است.

- آفت اقتصاد، خست و بخل ورزي است.[16]


بخش دوم: عوامل سقوط و انحطاط جامعه از ديدگاه نهج البلاغه

تعصبات شديد نژادي و قبيلگي

بدون شك انسان به هر سرزميني يا قبيله و نژادي تعلق داشته باشد، نسبت به آن عشق مي ورزد، و اين پيوند علاقه او با سرزمين و قوم و نژادش نه تنها عيب نيست بلكه عامل سازنده اي براي همكاريهاي اجتماعي اوست ولي اين امر حسابي دارد، اگر از حد بگذرد به صورت مخرب و گاه فاجعه آفرين در خواهد آمد و منظور از تعصب نژادي و قبيله اي كه در مورد نكوهش قرار مي گيرد همين «افراط» است.

«تعصب» «عصبيت» در اصل از ماده «عصب» به معني پي هايي است كه مفاصل را به هم ارتباط مي دهد، سپس هر گونه ارتباط به هم پيوستگي را تعصب و عصبيت ناميده اند. اما معمولاً اين لفظ در مفهوم افراطي و مذموم آن بكار مي رود.[17]

دفاع افراطي از قوم و قبيله و نژاد، سرچشمه بسياري از جنگها در طول تاريخ بوده است. و عاملي براي انتقال خرافات و زشتيها «تحت عنوان آدات و سنن قبيله و نژاد» به اقوام ديگر شده است. اين دفاع و طرفداري افراطي گاه به جايي مي رسد كه بدترين افراد قبيله در نظر او زيبا، و بهترين افراد قبيله ديگر در نظر او زشت و شوم است. همچنين آداب و سنتهاي زشت و زيبا و به تعبير ديگر تعصب نژادي پرده اي است از خودخواهي و جهل كه بر روي افكار و درك و عقل انسان قرار مي گيرد و قضاوت صحيح را از كار مي اندازد.

اين حالت عصبيت در ميان بعضي اقوام حالت حادتري دارد، از جمله گروهي از عرب كه به تعصب، معروف و مشهورند در آيات قرآن مي خوانيم كه تعصب عرب جاهلي تا آن حد بود كه اگر قرآن بر غير عرب نازل مي شد هرگز به آن ايمان نمي آوردند.

«و لو نزلناه علي بعض الاعجمين فقراه عليهم ماكانوا به مومنين»

«هر گاه ما آن را بر بعضي از عجم «غير عرب» نازل مي كرديم و او آنرا بر ايشان مي خواند به آن ايمان نمي آورند.»[18]

در روايات اسلامي نيز از موضوع تعصب به عنوان يك اخلاق مذموم، شديداً نكوهش شده است، تا آنجا كه در حديثي از پيامبر گرامي اسلام مي خوانيم:

«من كان في قلبه حبه من خردل من عصبيه بعثه الله يوم القيامه مع اعراب الجاهليه»

«كسي كه در قلبش به اندازه خرديلي عصبيت باشد خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت مشحور مي كند.»[19]

و در حديث ديگري از امام صادق (ع) مي خوانيم:

«من تعصب او تعصب له فقد خلع ربقه الايمان من عنقه.»

«كسي كه تعصب به خرج دهد يا براي او تعصب داشته باشند پيوند ايمان را از گردن خويش برداشته است.»[20]

در اين خطبه «قاصعه» نيز علي (ع) بحث گويا و رسا و كوبنده اي در اين زمينه بيان فرموده است. كه گوشه اي از آن را ذيلاً ملاحظه مي كنيد:

«اما ابليس فتعصب علي آدم لاصله و طعن عليه في خلقته، فقال انا ناري و انت طيني»

«ابليس در برابر آدم به خاطر اصل و اساس خويش تعصب ورزيد و آدم را مورد طعن قرار داد و گفت: من از آتشم و تو از خاك! و سپس اضافه مي فرمايد:»

«فان كان لابد من العصبيه فليكن تعصبكم لمكارم الخصال و محامد الافعال و محاسن الامور:»

«اگر قرار هست تعصبي داشته باشيد اين تعصب شما به خاطر اخلاق پسنديده، افعال نيك و كارهاي خوب باشد.»

ضمناً از اين حديث به خوبي روشن مي شود كه ايستادگي سرسختانه براي طرفداري از يك واقعيت مطلوب، نه تنها تعصب مذموم نيست، بلكه مي تواند خلاء روحي انسان را در پيوندهاي نادرست جاهلي پر كند.

لذا در حديثي از امام علي بن الحسين (ع) مي خوانيم كه از آن حضرت درباره تعصب سوال كردند، فرمودند:

«العصبيه التي ياثم عليها صاحبها ان يري الرجل شرار قومه خيرا من خيار قوم آخرين و ليس من العصبيه ان يحب الرجل قومه، و لكن من العصبيه ان يعين قومه علي الظلم.»

«تعصبي كه انسان به خاطر آن گناهكار مي شود اين است كه اشرار قومش را بهتر از نيكان قوم ديگر بداند، اما اينكه انسان قوم و قبيله خود را دوست دارد عصبيت نيست. عصبيت آن است كه انسان قوم و قبيله خود را در ستمگري ياري دهد.»

‹تعبير ديگر كه از عصبيت در آيات و روايات آمده «حميت» يا «حميت جاهليت» است.› امير المومنين علي (ع) فرمودند:

«ان الله عزوجل يعذب سته بست: ‹العرب بالعصبيه و الدهاقنه بالكبر و الامراء بالجور و الفقهاء بالحسد، و التجار باالخيانه، واهل رستاق بالجهل›»

«خداوند شش گروه را به خاطر شش صفت عذاب مي كند، عرب را به خاطر تعصبش، كدخدايان «و صاحبان زمين و ثروت» را به خاطر كبرشان، زمامداران را به خاطر ستمشان، فقها را به خاطر حسدشان، تجار را به خاطر خيانتشان و روستائيان را به خاطر جهل»[21]

پيامبر اكرم (ص) همه روزه از شش چيز به خدا پناه مي برد: از شك و شرك و حميت «تعصب» و غصب و ظلم و حسد.

«كان رسول الله (ص) يتعوذ في كل يوم من ست، من الشك و الشرك و الحميه و الغضب و البغي و الحسد»[22]

خصوصيت تعصب در عرب پيش از اسلام

تعصب از نظر نسب يكي از نتايج زندگاني بدوي مي باشد، چه بشر طبعاً طمع كار است و طمع ورزي، كشمكش و زد و خورد به بار مي آورد، ميان مردم قوانين و مقرراتي هست كه به وسيله حكام وفرمانروايان اجرا مي شود و از كشمكش هاي داخلي جلوگيري مي كند و اگر دشمن خارجي به مردم شهري حمله كند ارتش منظم آماده دفاع است. اما در ميان صحرانشينان چنان نيست زيرا قوانين و مقرراتي ندارند و سپاهيان منظمي نياراسته اند اگر نزاعي ميان خودشان در گيرد، پيرمردان كه مورد احترام هستند بطور كدخدامنشي رفع اختلاف مي كنند و اگر دشمن خارجي بر آنان بتازد جوانان قبيله مامور دفاع هستند. تا جوانان نسبت به ايل و تبار خود متعصب نباشند براي فداكاري و جانبازي در راه قبيله آماده نمي شوند. و از آن روست كه ايلات و بخصوص ايلات عرب در تعصب قومي «نسب» افراط مي كردند.[23]

تعصب در نسب

تعصب در نسب ميان عربها به حد افراط بود و نزديكترها به دورتره مي تاختند و از نزديكان دفاع مي كردند. مثلاً دو برادر با پسر عمو مي جنگيدند و دو پسر عمو بر قوم و خويش دورتر حمله مي آوردند.

هر دسته اي از قوم خود به خوبي و از قوم ديگر بد مي گفته و آن را تفاخر مي خواندند.[24]

روابط عرب و عجم پيش از اسلام

عرب يا غير عرب جنگ داشتند و آنها را «عجم» بي نژاد وبي زبان مي خواندند كلمه عجم از اعجم مي آيد، كه به زبان عربي معناي گنگ را مي دهد. عرب ها، غير عرب ها را اخزر «چشم تنگ» هم مي گفتند و اگر به عرب اخزر مي گفتند، بدش مي آمد چون تصور مي كرد او را غير عرب مي دانند.

عجم مطلق نزد عرب ها، ايرانيان بودند چون زودتر از هر بيگانه اي با ايراني ها آشنا شدند سپس اقوام بيگانه ديگر را كه ديدند آنها را هم عجم گفتند.

تعصب عربها در مادر و دائي

تعصب نژادي اعراب بيشتر از طرف پدر بوده است و همه مردم متمدن دنيا نيز نژاد پدري را بر مادر مقدم مي دارند در عين حال عربها به نژاد مادري هم تعصب داشتند. عربها زن را تا زماني كه مادر نشده بود خوار مي داشتند ولي همين كه زن، مادر مي شد احترام زيادي پيدا مي كرد و از آن جهت مادران خود را بيش از زنان «همسران» خود احترام مي گزارند.

كمك هاي فوق العاده مردم مدينه به حضرت رسول (ص) بيشتر براي آن بود كه آمنه «والده پيغمبر (ص)» از طايفه بني نجار از قبيله خزرج و از اعراب قحطاني «مدينه» بود و والد آن بزرگوار از قريش بود كه از اعراب مضري «عدناني» اهل مكه بود. همين كه والد حضرت رسول وفات يافت والده اش آن حضرت را كه خردسال بود به مدينه برد تا پيش خانواده مادري «بني نجار» زندگي كند. «دائي هاي حضرت رسول (ص) همه مردم خداشناس بودند» آمنه چندي ميان اقوام خود با آسودگي ماند سپس براي ديدن اقوام شوهر خود با فرزند راهي مكه شد ولي در ميان راه در گذشت. حضرت رسول چون از عموها و اقوام پدري زجر بسيار ديد از مكه به مدينه آمد و اقوام مادري مقدم او را گرامي داشتند. مردم مدينه بخصوص «بني نجار، دائي هاي حضرت رسول (ص)» همه نوع براي پيشرفت اسلام مساعدت كردند. اين تعصب مادري و حمايت از خواهر زاده در اسلام هم باقي ماند و در سياست دولتهاي اسلام تاثيرات مهمي داشت.[25]

از جمله:

1- موقعي كه معاويه به خون خواهي عثمان برخاست طايفه بني كلب از اعراب يمن به او كمك كردند زيرا نايله زن عثمان از طايفه بني كلب بود «نايله، انگشتانش هنگام قتل عثمان قطع شده بود.»

2- همين طايفه بني كلب به يزيد هم كمك كردند، زيرا مادر يزيد از طايفه بني كلب بود.

3- ايرانيان در كشمكش امين و ماموران، با ماموران همراه شدند چون مادر ماموران ايراني بود.

4- تركها بر ضد ايرانيان با معتصم همراه شدند زيرا مادر متعصم ترك بود.

مهمترين عامل در موفقيت بني اميه: تعصب عمومي قريش ودسته بندي هاي سياسي بود.[26]

توابع عصبيت

عربها علاوه بر تعصب خويشاوندي «پدر و مادري» بوسيله قسم خويشاوندي- حلف- نيز هواخواه يكديگر مي شدند و تعصب به هم مي زدند. همينطور كه فعلاً ملتي و دولتي با ملت و دولت ديگر هم پيمان مي شوند و از ديكديگر دفاع مي كنند، عربها اين نوع پيمان را حلف «سوگند» مي گفتند و مشهورترين آنها حلف فضول است كه در جاهليت واقع شد.[27]

غرور و بلند پروازي (اريحيه)

ديگر از صفات عرب بدوي كه او را از حكومت و داوري بي نياز مي ساخت همان غرور و بلند پروازي بود كه فرنگيان آن ره به مردانگي[28] تعبير مي كنند. اين صفت برجسته مولود شجاعت و سخاوت و نيكوكاري بود.

عربها كه مردمان خيال پرور سريع التاثر احساساتي بودند بي اندازه بلندپرواز و مغرور مي شدند. چه بسار كه عرب با يك شعر به مبارزه بر مي خاست و يا يك شعر دست از كارزار مي كشيد و چه بسار عرب براي شنيدن يك حرف جانش را فدا مي كرد و براي نشنيدن يك حرف از همه چيزش مي گذشت.

قوميت گرايي وتعصبات قومي و نژادي

تعصب و عصبيت وسيله و پل استحكام اقوام و استحكام بناي اجتماع امتها و كليد رابطه ملتها و منشا غيرت عموم افراد هر جامعه و در عين حال منشا جدايي امتي از امتي ديگر و قومي از ساير اقوام است كه آنها را در يك رقابت سازنده يا ناسالم جهت كسب ترقي و كمال و موقعيت بالاتر به قدرت استعداد و توانائي قرار مي دهد.

«اين حس تعصب و علاقه قومي طبيعي نيست، بلكه ملكات عارض بر انسانها است كه ضروريات زندگي انسان را در ذهنش منقش مي سازند و ديگر از وي جدا نمي شود. زيرا انسان در هر جايي كه زندگي كند نيازهاي زيادي دارد و هر كس مي خواهد همه چيز براي او باشد و از نفع بردن از ديگران مقدم تر شود، پس اين حس فقط براي رفع نيازها و جلب منافع انسانها پديد مي آيد.»[29] و به تدريج به واسطه عدم تربيت صحيح و با خروج از جاده اعتدال و رسيدن به مرحله افراط و افزايش طمع ورزي و توام شدن آن با قدرت به صورت دشمني اقوام با يكديگر جلوه گر شده و از طريق توراث به نسل هاي بعدي منتقل گرديد و قرابت خويشي و سببي و نسبي وسيله دفع شر دشمن و دشمني اقوام قرار گرفت و به حدي كه به مرحله قومي و نژادي رسيدند و به همين نحو هم روي زمين تقسيم شده و امتهاي مختلف به وجود آمدند.

تعليم و تعلم يكي از عوامل رشد گرايشات قومي و نژادي است. پس با توجه به آن عوامل و عارشي بودن تعصبات قومي و نژادي نتيجه مي گيريم كه اگر عوامل ايجاد كننده اين تعصبات از بين برود كه تعصبات هم به تدريج كم مي شود همانطوري كه آن عوامل در ايجاد و تقويت آن تعصبات تاثير داشتند.

اما بازگشت به تعصبات قومي و نژادي باعث بروز اختلاف ميان امت و از بين رفتن جامعه و حكومت مي شود «همانطوري كه مسلمانان در سير تاريخي خود به اين نتيجه رسيدند در حالي كه قبلاً آنها به روابط قومي و نژادي توجه نداشتند و فقط به جامعه ديني معتقد بودند.»[30]

و استقرار و استمرار دولت و نظام اجتماعي و سياسي منوط به قدرت ملي است كه مردم را به اتحاد و وحدت و يگانيگي و فتح و غلبه بر دشمن دعوت مي كند و ديگر نيروي ايمان است كه در اداي دين به جاي قدرت ملي، اتحاد كلمه را بوجود مي آورد و يگانگي و تفوق خود را بر مخالفان و دشمنان تحميل مي كند.

وضع اعراب قبل از اسلام، ه با وجود قدرت ملي «منظور عربيت است» قادر به تشكيل حكومت واحد و تمركز نيروهاي خود نبودند «را مي دانيم» در حالي كه اسلام با از بين رفتن ضرور و خودخواهي و تعصبات قبيله اي اعراب اتحاد كلمه ميان آنها بوجود آورد، گوياي اين مطلب است.

همان قدرتي كه اعراب پيش از اسلام را به صورت فردي در آورده بود و اساس آنها را از هم پاشيده بود، بار ديگر با دين اسلام متمركز گرديده و دلها را به هم نزديك ساخت و وحدت و يگانگي برقرار نمود.[31]

 

 

 

 

 

[1]- فيض الاسلام، علي نقي «شرح و ترجمه نهج البلاغه» تهران: انتشارات فيض الاسلام، چاپ نهم، 1379، خطبه 25، ص 89.

[2]- همان/ خطبه 27، ص 94.

[3]- همان/ خطبه 25، ص 89.

[4]- عبدالواحد آمدي/ غرر الحكم درر الكلم، ترجمه محمد علي انصاري، ج 2، ص 483.

[5]- آمدي، پيشين/ ص 863.

[6]- همان،ص 860.

[7]- همان، ص 483.

[8]- همان/ خطبه 165، ص542.

[9]- همان/ خطبه 96، ص 282.

[10]- الكاند هلوي/ جلد 4، ص 115، به نقل از مجله نگاه حوزه.

[11]- همان، ص 308.

[12]- فيض الاسلام/ پيشين، حكمت خطبه 98 ص 1132.

[13]- همان، نامه 92، به اهل مصر، ص 105.

[14]- الحراني، ابو محمد علي بن حسين بن شعبه/ «تحف العقول عن آل الرسول» ص 34 ترجمه احمد جنتي عطائي.

[15]- همان/ ص 35.

[16]- همان/ ص 305، 307، 308، 309 به نقل از مجله نگاه حوزه ص 221.

[17]- مكارم شيرازي/ تفسير نمونه، جلد 15، ص 335.

[18]- سوره شعرا/ آيات 198 و 199.

[19]- كليني رازي، محمد بن يعقوب بن اسحاق «اصول كافي» جلد 2ة باب المعصيه، انتشارات قم جهان، 1378.

[20]- همان.

[21]- بحارالانوار/ جلد 73، ص 289.

[22]- همان، به نقل از تفسير نمونه، ص 355.

[23] و24- زيدان جرجي/ تاريخ تمدن اسلام، ص 652 و 654 و ترجمه و نگارش علي جواهر كلام، چاپ 5، 1369.

 

[25]- پيشين، ص 655.

[26] و27 - همان، ص 654 و 655 «حلف فضول»: پس از بازگشت قريش از جنگ «فجار» پيماني بنام حلف الفضول ميان چند طايفه از قريش بسته شد كه در اين پيمان همگي براي ياري هر ستمديده و گرفتن حق وي، هم داستان شدند كه اجازه ندهند در مكه بر احدي ستم شود و چون همگي فضل نام داشتند اين پيمان حلف الفضول نام گرفت.

-1 Chevalere

 

[29]- موثقي، احمد/ علل ضعف و انحطاط مسلمين/ ص 72.

[30]- همان/ ص 78.

[31]- مدرسي چهاردهي، مرتضي/ سيد جمال و انديشه هاي او.

انتشار : ۷ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

جامعه شناسي دين


چکيده کتاب جامعه شناسي دين؛ اثر ملکم هميلتون، ترجمه محسن ثلاثي.

فصل اول:

جامعه شناسي دين چيست؟

به گفته ماکس ‌وبر، جوامع پيشين در « باغ جادوئي» زندگي مي‌کردند حال آنکه جوامع نوين شاهد نوعي افسون ‌زدايي همه جانبه در جهان بوده‌اند. با توجه به اين قضيه، جوامع گذشته چگونه مي‌توانستند در يک جهان افسون ‌زده زندگي و امرار معاش کنند؟ از اين رو، وظيفة اصلي جامعه ‌شناسي دين تبيين وجود باورداشتها و عملکردهاي مذهبي در جامعه بشري بود. يکي از نظريه‌هاي‌ جامعه‌شناسان سدة بيستم دربارة دين اين است که دين به هيچ ‌روي پذيراي تحليل جامعه‌شناختي نيست. بنابراين نظر، دين نهاد خاصي است که از نوعي سرچشمه ‌بنيادي و خصلت روحي غيرطبيعي مايه مي‌گيرد و جز با تعابير مذهبي و روحي نمي‌توان آن را به صورت ديگري بازشناخت. اين نظريه از ديدگاه جامعه ‌شناختي دين فاقد انسجام منطقي است چه آن که متن دين براساس هر زمان و مطابق با رهيافتهاي اجتماعي مختلف آن، کامل و اصلاح شده است. از مهمترين نکاتي که در اين بحث (جامعه‌شناسي دين) برمي‌آيد اين است که جامعه‌شناسي دين بايد در رويکردهاي ما نسبت به دين تأثيري بگذارد حال، چه از موضع خوشايند ديني کارمان را آغاز کنيم ويا از موضع ناخوشايند. خلاصه آن که جامعه شناسي دين با اين قضيه سروکار دارد که باورداشتهاي مذهبي چيستند و تحت چه شرايطي پديد مي‌آيند.

 

دين چيست؟

از دين بعلت تعاريف و برداشتهاي گوناگوني که ارائه شده، از ناحيه جامعه‌شناسان مثل ماکس ‌وبرتعريف خاصي نشده و به اعتقاد " اس اف نادلِ " انسان ‌شناس، چون مرز بين دين و بي ‌ديني را نمي‌توان تعيين کرد بنابراين براي آن تعريف خاصي نمي‌توان ارائه داد. در ارزيابي تعاريفي که از دين به عمل آمده بايد دانست که تعاريف دين، عاري از نفوذ تمايلات بوده و مقاصد نظري در کار نبوده ‌است و در نتيجه بحثهايي که در سده 19 بين انسان‌شناسان و جامعه‌شناسان درگرفته، تعريف دين به «اعتقاد به هستي هاي روحاني» ختم شده است. دورکيم مي‌گويد دين نظام يکپارچه‌اي از باورداشتها و عملکردهاي مرتبط به چيزهاي مقدس است و … . اين ادعاي دورکيم که دين با امر مقدس سروکار دارد کم کم با چالش انسان‌ شناسان، از جمله « گودي» روبرو شد . وي با توجه به ذات مقدس و فرا طبيعي دين که هدايتگر است و نسلهاي دينداري هم در آن بودند که به مقدسات بها نمي‌دادند، به مخالفت با اين معني پرداخت. گودي مي‌گويد مقوله ‌بندي فعاليتهاي مذهبي انسان برمبناي ادراک جهاني امري مقدس از سوي بشريت و درست ‌تر از تقسيم‌بندي جهان به دو قلمرو طبيعي و فراطبيعي نيست که خود دورکيم نيز آن را رد کرده بود (کتاب گودي 1961 ص 155). به نظر " کار رابرستون " فرهنگ مذهبي به يک رشته از باورداشتها و نماد‌هايي اطلاق مي‌شود که دربرگيرندة تمايزي ميان امر تجربي و امر فرا تجربي با واقعيت متعالي مي‌باشند. دراينجا امور تجربي اهميتي کمتر از امور غير تجربي دارند (رابرتسون 1970 ص 47) . " هورتون " نيز دين را چنين تعريف مي کند: دين را مي‌توان بعنوان بسط ميدان روابط اجتماعي انسانها به فراسوي محدوده‌ هاي جامعه ‌صرفاً بشري درنظر گرفت (هورتون 1960 ص 21). دين اساساً بايد هماني باشد که هورتون آن ‌را تعريف کرد. ايمان، نظامهاي اعتقادي و عملکردهايش، فلسفه‌هاي زندگي و آيينهاي رمزآميزي را دربر مي‌گيرد که مستلزم کنش متقابل با غير انسانها برمبناي الگوي انساني نيستند.

 

فصل دوم : عقل و دين

تبيين دين را به دو نظريه روانشناختي و جامعه ‌شناختي تقسيم مي‌کنيم. ضمن آنکه نظريه روانشناختي را نيز مي‌توان به دو نوع نظريه عقل ‌گرايانه و عاطفه ‌گرايانه بخش‌ بندي نمود. نظريه‌هاي روانشناختي مي‌گويند که دين امري فردي است و از سرچشمه‌هاي درون فرد برمي‌خيزد، حال آنکه نظريه جامعه‌شناختي مي‌گويد دين به گروه و جامعه ارتباط دارد و دينداري فردي از سرچشمه‌هاي اجتماعي مايه‌ مي‌گيرد. برترين دانشمندان عقل ‌گرا عبارت بودند از اگوست کنت، هربرت اسپنسر، ادوارد تايلر، چيمز فريزر. رهيافت عقل‌ گرايانه زودتر از رهيافت فلسفه‌گرايانه صورت ‌بندي شده و در تطابق با روند فکري سدة نوزدهم خصلتي بسيار تکاملي به خود گرفت. نظريه‌هاي روانشناختي عقل‌گرايانه، دين را محصول گرايش بشري به جستجوي شناخت جهان و ناشي از خرد انساني و استعداد قياس مصمم و نتيجه‌گيري از مشاهده و تجربه مي‌دانند.

کتاب " کنت" با عنوان«درسهايي درباره فلسفه اثباتي» قانون سه‌ مرحله‌اي‌اش را مطرح مي‌کند. به نظر او جريان تحول عقلي بشريت را در سه مرحلة متفاوت خداشناسي، بعد طبيعي و اثباتي مي‌توان تشخيص داد. در نخستين مرحله که همان مرحلة خداشناختي است انديشه‌ها و تصورات اساساً ماهيتي مذهبي پيدا مي‌کنند و مرحلة مابعد طبيعي، مرحلة گذراي ميان خداشناسي و اثباتي است. کنت مرحله خداشناسي را به سه خُرد مرحله تقسيم مي‌کند:

1ـ طلسم باوري: کنت در اين مرحله براين باور است که همة چيزها حتي چيزهاي بيجان هم زنده به روح و جاني مانند روح وجان انسانهايند؛

2ـ چند خداپرستي: در اين مرحله چيزهاي مادي ديگري زنده به روح يا جاني که در دل آنها خانه کرده باشد در نظر گرفته نمي‌شوند خود ماده به عنوان چيزي بي اثر پنداشته مي‌شود که معرض ارادة خارجي يک عامل فراطبيعي است؛

3ـ تک خداپرستي: اين مرحله با شکل‌ گيري دينهاي بزرگ جهان و پديداري سازمانهاي مذهبي مشخصي چون کليسا معين مي‌گردد.

کنت تصور نمي‌کرد که با ورود علم، دين بکلي ناپديد ‌شود. او يک کليساي ا‌ثبات‌گرائي را بنيان گذاشت. در انديشه او، دين نه ‌تنها کوششي براي تبيين و شناخت واقعيت است بلکه اصل ‌وحدت ‌بخش جامعه‌ بشري نيز بشمار مي‌آيد . اگر دين سنتي مي‌بايست بر اثر رشد علم از ميان برود صورت مذهبي تازه‌اي مي‌بايست جاي ‌آن را بگيرد که بر اصول درست علمي استوار باشد. بنابراين، چون علمي که با فهم اصول وحدت و انسجام اجتماعي سروکار دارد جامعه‌شناسي است پس دين نوين نيز بايد نوعي جامعه‌شناسي کاربردي باشد و جامعه‌شناسي هم بايد بلند پايه ‌ترين کاهن اين آئين نوپديد دنيوي باشد.

بر اساس انديشة اسپنسر، نياکان پرستي نخستين صورت دين بود و در آن همه دنيا نهفته است. اسپنسر نيز قائل به وجود يک مرحلة اوليه در انديشة بشري بود که در آن ارواح جاي ‌گيرند و پديده‌هاي بشري و غيربشري، ماهيت و رفتار همة واقعيتها را تعيين مي‌کنند.

"تايلر" اصطلاح «جاندار انگاري» را بدعت گذاشت و آن را نخستين و بنيادي ‌ترين صورت دين بشمار آورد که همه صورتهاي مذهبي ديگر نيز از همين مفهوم اوليه تکامل يافته‌اند.

"فريزر" نيز مانند تايلر، باورداشتها و عملکردهاي جادويي را نوعي علم و تکنولوژي ابتدائي ولي مبتني بر استدلال نادرست مي‌انگاشت. اوچنين مي‌انديشيد که انديشة جادويي مبتني برنوعي تداعي معاني است. به نظر فريزر، سه مرحلة عمده در تحول ذهني بشر وجود دارد: مرحله جادويي، مرحله مذهبي، و مرحله علمي. فريزر ميان دو نوع جادو يعني جادوي تقليدي و جادوي مسري تمايز قائل بود.

 

فصل سوم: جادو

به حهت اين که مبحث جادو در فرهنگ جامعه‌شناسي ديني معاصر کاربرد چنداني ندارد با يک توضيح مختصر از آن مي‌گذريم.

انسان‌ شناسي معاصر کوشيده ‌است تا با تلقي عملکردهاي جادويي رفتار نمادين و داراي اهميت و کاربردي اين مسئله را حل کند. جادو، يک فن عملي در بر گيرندة کنش‌هايي است که تنها به عنوان وسايل رسيدن به هدفهاي شخصي مورد انتظار ساخته و پرداخته شده ‌است. دين و جادو با همه نوع پرسش‌ها و مسائل علمي سروکار دارند. وهدفهايشان همسان است، اما روشهاي يکساني را بکار نمي‌برند.

 

 

 

فصل چهارم : دين و عاطفه

عاطفه‌گرايان استدلال مي‌کنند که دين به کنجکاوي عقلي، جستجوي تسلط مادي و يا به استقلال خودسرانه بيطرفانه ربطي ندارد. "مالينوفسکي" به پيروي از"دورکيم " دين و جادو را به قلمرو امور مقدس و متمايز از امور نامقدس متعلق مي‌داند. عقل‌ گرايان انسانهاي ابتدائي را به گونه‌اي مقبول نشان مي‌دهند و از جنبه‌ عاطفي نيز مي‌گذرند. يکي از برجسته‌ترين نظريه‌پردازان عاطفه‌گرا "مارت" است. او از نظرهاي تايلر و فريزر در کتاب خود «در آستانة دين» به اين خاطر که ذهن انسانهاي اوليه را بسيار عقلاني و غيرعاطفي در نظر مي‌گيرند استفاده کرد. به نظر مالينوفسکي هم دين و هم جادو اساسا خصلتي تخليه ‌کننده دارند. اين دو، ريشه در همان فشار و تنشهاي عاطفي دارند که دين و جادو مي‌بايست انسانها را از شر آنها رها سازد. مالينوفسکي مي‌گويد دين در ضرورتهاي زندگي بشر و فشارها و تنشهاي زندگي و ضرورت رويارويي با شگفتيهاي سرسام‌آور، عميقاً ريشه‌دار است. دين هم اعتقاد به مشيت الهي و هم اعتقاد به جاودانگي را در بر مي‌گيرد. اعتقاد به مشيت الهي شامل اعتقاد به وجود قدرتهايي است که دلسوز انسانهايند و مي‌توانند آنها را در زندگي ياري کنند. اعتقاد به جاودانگي نيز براي استواري ذهني انسانها و بقاي ثبات اجتماعي گريزناپذير است.

"فرويد" چهار مرحلة تحول را از کودکي تا بزرگسالي ذکر نموده و نظريه‌هايي دربارة دين و جادو با وجود ويژگيهاي منحصر به فردشان بر مقولة عاطفه‌گرايانه ارائه نمود. سه جنبه از کار فرويد در اين زمينه مطرح است: يکي نظريه جادو، نظريه کلي درباره دين، و سوم نظريه خاص فرويد درباره خاستگاه دين در توتميسم و تکامل بعدي آن. مراحل پيشنهادي فرويد عبارتند از: خودانگيختگي جنسي، خودشيفتگي، هدف گزيني، و بلوغ. فرويد بر اين باور است که خدا در نهايت امر يک پدر تعالي يافته است.

يونگ که در آغاز، ادعاي فرويد را که دين يک توهّم تسلي‌بخش است، پذيرفته بود به تدريج به اين باور رسيد که دين نوعي حقيقت روانشناختي است. او به اين باور رسيد که دين براي فرد هم ارزش مثبت دارد. يونگ بخاطر مفهوم "ليبيدو" به عنوان کشش ‌جنسي با نظريه فرويد مخالفت کرد. به گفته او "ناخودآگاه" که به نظر فرويد چيزي فراتر از آرزوها، انديشه‌ها و تجربه‌هاي سرگرفته است، به دو بخش تقسيم مي‌شود يکي ناخودآگاه شخصي که شامل چيزهاي فراموش شده در زندگي ادراکهاي ناهشيار و هرنوع مضمون روحي ناسازگار با رويکردهاي ناخودآگاه است، و ديگري ناخودآگاه جمعي که چيزهايي را که محدود به فرد نيستند دربر مي‌گيرد. اين دو مجموعة روحي به نظر يونگ جهاني و مشترک درميان همه نوع بشر است.

 

 

"اسپيرو" بر اين باور است که امکان طرح تعيين جامع واحدي از اين نوع کارکرد امکان ناپذير است، زيرا دين پديده ‌اي پيچيده و متنوع است. از همين رو، بايد تبيينهاي جداگانه‌اي را براي جنبه‌هاي گوناگون آن به دست آورد.

 

فصل پنجم : بوديسم

دين بودا يک دين خداشناسانه است و بر چهار محور استوار است:

1ـ زندگي همراه با رنج است؛

2ـ سرچشمه رنج‌ ها همان آرزوها و اشتياق است؛

3ـ با خاموش کردن آرزوها و اشتياق مي‌توان رنج‌ها را از ميان برداشت؛

4ـ تنها از طريق پيمودن راه ‌هاي هشتگانه يعني همان راه بودايي است که مي‌توان به هدف بالا دست يافت.

به نظر اسپيرو رابطة ميان يک راهب بودايي و يک آدم عادي برعکس آن رايطه‌اي است که ميان يک کشيش مسيحي و مؤمن عادي برقرار است. يک بودايي غير روحاني از راهب پشتيباني مي‌کند و در نتيجه او را در دستيابي به هدف اصلي‌اش که همان رستگاري است کمک مي‌کند ، اما در مسيحيت اين کشيش است که با سرپرستي مراسم مذهبي به يک مؤمن عادي در رسيدن به رستگاري ياري مي‌رساند.

 

فصل ششم: دين و ايدئولوژي از ديدگاه کارل مارکس

به نظر مارکس دين اساساً محصول يک جامعة طبقاتي است. دين هم محصول از خود بيگانگي و هم بيانگر منافع طبقاتي است. مارکس مي‌گويد «دين را به عنوان مايه شادماني موهوم مردم بايد از ميان برداشت تا آنها بتوانند به شادماني واقعي دست يابند». به نظر مارکس دين، هم ابزار فريبکاري و ستمگري به طبقه زيردست جامعه است و هم بيان اعتراض عليه ستمگري و هم نوعي تسليم و مايه تسلي در برابر ستمگران است. مارکس به نظر فويرباخ که مي‌گفت مسيحيان معتقدند خداوند انسان را به صورت خود آفريد چنين مي‌افزايد، اين انسان و قدرتها و قابليتهاي اوست که درخدا فرا فکنده شده و خدا را بعنوان يک هستي کامل و قادر متعال نمايانده است. سرانجام اين که، مارکس معتقد است دين را به عنوان مايه شادماني موهوم مردم بايد از ميان برداشت تا آنها بتوانند به شادماني واقعي دست يابند. اما از آنجا که دين محصول شرايط اجتماعي است، بدون القاي اين شرايط نمي‌توان دين را از ميان برداشت. اما اميدوار بود که انسانها و جامعة کمونيستي درآينده دين را از ميان برخواهند داشت!

 

تشخيص دين به عنوان حافظ منافع طبقاتي و ايدئولوژي سودمند براي طبقة حاکم از ديدگاه مارکس قابل نقد است. همچنين، تحليل دين به عنوان يک پديدة ايدئولوژيک با نسبت ازخودبيگانگي دادن به آن تااندازه ‌اي تعارض دارد. اين قضيه دراين تفسير مارکس خود را نشان مي‌دهد که همزمان دين را بيانگر اعتراض و در ضمن وسيله مشروعيت بخشيدن و در نتيجه خاموش کنندة اعتراض مي‌انگارد.

 

فصل هفتم: فرا رسيدن هزاره موعود

مارکس و انگلس در مورد بسياري از جنبه‌هاي دين، خصوصاً جنبشهاي مذهبي مثل مسيحيت اوليه وجنبشهاي هزاره ‌اي اظهارنظر کردند. دراين فصل نحوه پرداخت آنها از جنبشهاي هزاره‌اي درقرون وسطي و چگونگي رشد افکار آنها راجع به اين جنبشها مورد بررسي قرار مي‌گيرد. جنبش هزاره ‌اي پديده ‌اي است که بيشتر در کشورهاي جهان سوم رو به توسعه است و هم به جهت تاريخي بودن آن بيشتر مورد توجه انسان‌شناسان و تاريخ‌نگاران بوده است. جنبش هزاره ‌اي زيرورو شدن کامل نظم جهاني‌ جاري را انتظار مي‌کشد. "تالمون" در اين باره مي‌گويد: اين جنبشهاي مذهبي‌اند که رستگاري قريب‌الوقوع همه ‌جانبه‌ غايي اين جهاني و همگاني را انتظار مي‌کشند.

اين جنبش به آمدن مسيح يا زرتشت بشارت مي‌دهد و ويژگي مشترک اين جنبشها نقش پيامبر يا رهبري در آن است و پيامبر را به صورت يک قهرمان در مي‌آورد که مي‌تواند در دنيا رستاخيزي برپا کند.

ديگر ويژگي اين جنبشها عواطف شديدي است که برمي‌انگيزانند، آنها به سرعت گسترش مي‌يابند و تمامي وجود مؤمنان را تحت تأثير قرار مي‌دهند.

ويژگي مشترک ديگر اين جنبشها احساس عميق گناه يا مسئوليت در برابر آن مصيبتي است که دچارش شده ‌اند.

"کوهن" تأکيد مي‌ورزد که اين جنبشها در گرماگرم شورشهاي سياسي و گسترده ‌تري که هدفهاي واقع ‌بينانه ‌تري دارند نيز پديدار مي‌شوند. يک پيامبر هزاره ‌اي مي‌کوشد تا از آن موقعيت براي جلب پشتيباني مردم استفاده کند و در يک زمانه نا‌‌آرام پيرواني را براي خود بدست آورد.

 

فصل هشتم: دين و همبستگي، ديدگاه دورکيم درباره دين

برجسته‌ترين نظريه‌پرداز در جامعه‌شناسي دورکيم است که بيشترين تأثير را بر جامعه‌شناسي دين داشته است. برخي انديشه‌ها و جنبه‌هاي رهيافت مذهبي دورکيم تحت تأثير انديشه‌هاي متفکر ماقبل او که به اندازه خودش معروف نيست شکل گرفته‌اند؛ اين انديشمند «رابرتسون اسميت» است که کتابي در بررسي دين باستاني سامي با عنوان سخنرانيهايي درباره ساميان منتشر کرد. رابرتسون اسميت بيشتر بر عملکردها تأکيد مي‌ورزيد تا باورداشتها. به استدلال او، عملکردهاي مذهبي مانند تشريفات و مناسک و نه باورداشتها اهميت بنيادي دارند. به ‌نظر او براي شناخت دين نخست بايد شيوه‌هاي عملکرد مردمي را تحليل کرد و نه باورداشتهايشان را. به نظر وي عملکردها اهميت درجه يک و باورداشتها اهميت درجه دو در دين دارند. به نظر اسميت دين دو کارکرد دارد: يکي تنظيم کنندة رفتار فردي براي خير همگان است و ديگري برانگيزانندة احساس اشتراک وحدت اجتماعي مثل مناسک و ... به عقيده او آدميان به مناسک و مراسم بيشتر توجه دارند تا آموزه هاي مذهبي، و از همين روي جامعه شناسي بايد نخست به اين مسئله توجه کند که آدمها چه کاري انجام مي‌دهند نه آن که چه مي‌گويند. به عقيدة دورکيم، هيچ ديني نيست که ساختگي باشد بلکه هر ديني به هر صورتي حقيقت دارد. چرا که به عقيده او اگر دين يک توهم توتمي بود اين همه زمان عمر نمي‌کرد.

 

فصل دهم: دين و همبستگي، ديدگاه کارکردگرايان

نظريه‌هاي گوناگون عقل ‌گرايانه، عاطفه‌گرايانه و جامعه‌شناختي با وجود کاستيها، در روشن ‌تر ساختن شناخت از دين نقش داشته‌اند. هر يک از اين رهيافتها بينشي جزئي در مورد ماهيت دين بدست مي‌دهند. جزئي بخاطر اينکه دين پديده اي بسيار پيچيده ‌تر از آن چيزي است که هر يک از اين رهيافتها تصور مي‌کنند. بنابراين يک نظريه فراگير دين نياز به اين دارد که بينشهاي همة اين رهيافتها را در يک ترکيب فراگير تلفيق کند تا تأثير متقابل و پيچيده عوامل عقلي عاطفي و جامعه‌شناختي را کاملاً باز شناسد. اين پديده‌ هاي نامحسوس و تنشهاي مجسمي که آنها را بازنمود مي‌کنند در نگهداشت انسجام اجتماعي به صورت زير نقشي اساسي ايفاد مي‌کنند:

ـ جامعه نياز به آن دارد که افراد اميال و کششهايشان را تابع احکامي سازند که براي نظم اجتماعي ضروري ‌اند.

ـ ارزشهاي غايي و نظاير آن نه تنها فطري نيستند بلکه بايد با وسايلي حفظ شوند.

ـ براي دستيابي به اين هدف، هدفهاي گروهي و ارزشهاي نمايي نيز بايد با کنشهاي فردي پيوند خورده واصلاً کارکرد واقعيتهاي فراتجربي درواقع همين است .

"ادي" شش کارکرد دين را براي فرد و جامعه برمي‌شمارد:

1ـ دين براي انسان حمايت و تسلي به بار مي‌آورد و از اين طريق هدفهاي تثبيت شده را پشتيباني مي‌کند؛

2ـ دين از طريق آئينها و مراسم، اهميت عاطفي و هويت و نقطة اتکائي ثابت در بحبوحه ناسازگاريهاي آزاد و عقايد براي انسان به بار آورده که اين همان کارکرد کششي دين است و آموزش آموزه‌هاي مذهبي و اجراي مراسم مذهبي را دربر مي‌گيرد؛

3ـ دين به هنجارها، تقدس مي‌بخشد و هدفهاي گروهي را بر فراز هدفهاي فردي قرار مي‌دهد. دين نظم اجتماعي را شروع مي‌سازد؛

4ـ دين معيارهايي را بعنوان مبناي استفاده از الگوهاي اجتماعي موجود فراهم مي‌سازد و اين همان کارکرد پيامبرانة دين است که مي‌تواند مبنايي را براي اعتراض اجتماعي فراهم سازد؛

5ـ دين به انسان در شناخت خودش کمک مي‌کند و باعث مي‌شود که او احساس هويت کند؛

6ـ دين در فراگرد رشد انسان بسيار اهميت دارد زيرا به افراد در بحرانهاي زندگي و مقاطع گذرا از يک وضعيت به وضعيت ديگر کمک مي‌کند.

 

فصل 11: تابو و پرهيز مناسک آميز، چشم‌انداز کارکردگرايانه

شوربختي در بسياري از جوامع ممکن است به انواع علتهاي فراطبيعي يا فرادنيوي از جمله کنشهاي خدايان، ارواح، شياطين، نياکان يا جادوگران نسبت داده شود و ممکن است که به جهت شکستن مقررات تابويي باشد. تابو را معمولاً يک نهي مناسک‌آميز تعريف مي‌کنند و اين واژه از اصل واژه پوليزيايي تابو سرچشمه مي‌گيرد و مفهوم آن در فرهنگهاي بشري و تکاملهاي مذهبي از جمله دينهاي برتر يا جهاني رواج دارد. دراين اديان تابو غالباً با تصورات قدسيت و تقدس يا افکار مربوط به بد ديني و نجس ‌و پاکي پيوند خورده است. اين مفهوم آخري در هندوئيسم و کليميت قدرت دارد. مناسک اجتماعي آنهايي هستند که با مشارکت خويشاوندي، قبيله‌اي، محله‌اي و حتي در محدودة يک ملت برگزار شوند. اين مناسک ممکن است براي انواع مقاصد مانند احترام به خدايان، خوشبختي و محافظت از خطر، تولد، ازدواج و مرگ برگزار شوند. نمايندة برجسته چنين رهيافتي "ماکس گلوکمان" در سال 1963 است. اين فصل نيز به ‌جهت آنکه صرفاً به جنبة اجتماعي و کارکردگرايانه رهيافتهاي الگويي مي‌پردازد و از مبحث روانشناختي و جامعه‌شناسي دين فاصله مي‌گيرد به همين مقدار خلاصه مي‌شود.

 

فصل 12: دين و عقلانيت

به عقيده "ديويس بينگر" و "ادي" ، دين علاوه بر کارکردهاي فراوان، فراهم آورنده معنا در برابر جهاني است که پيوسته گرايش به بي‌معنايي دارد. به نظر آنها جوهر دين را بايد در اين واقعيت جستجو کرد که دين در واقع واکنشي است در برابر تهديد به بي‌معنايي در زندگي بشري و کوششي است براي نگريستن به جهان به صورت يک‌ واقعيت معني‌دار. وٍبرٍ مي‌گويد که رهيافت جامعه‌شناختي به تنهايي نمي‌تواند دين را تبيين کند. او اين نظر را رد مي‌کند که انديشه‌هاي مذهبي جز بازتابهاي مادي و منافع گروهي چيز ديگري نيستند. دين اساساً پاسخي است به دشواريها و بي‌عدالتي‌هاي زندگي و مي‌کوشد تا اين ناکاميها را توجيه کند و در نتيجه انسانها را قادر به کنار آمدن با آنها مي‌سازد و در برابر اين مشکلات به آنها اعتمادبه‌نفس مي‌بخشد. آخرين ردة اجتماعي عمده ‌اي که وبر دربارة جهت ‌گيري مذهبي آنها بحث مي‌کند قشر روشنفکران‌اند. روشنفکران از زمينه‌هاي اجتماعي متفاوتي برمي‌خيزند و معمولاً از طبقات ممتاز يا متوسط جامعه سرچشمه مي‌گيرند، به همين دليل سهم آنها در انديشه‌هاي مذهبي متفاوت است.

اين فصل به بررسي نظريات و ديدگاههاي ماکس ‌وبر پيرامون دين وعقلانيت، و اصولاً جايگاه اجتماعي و ريشه‌هاي کاربردي دين مي‌پردازد. در نتيجه، از ديدگاه وبر مي‌توان گفت که: رهيافت وبر به دين غني و پيچيده است. اين رهيافت در واقع نوعي رهيافت روانشناختي است که بر جستجوي معنا تأکيد دارد. به‌ هر‌ روي، اين جستجو يک جستجوي صرفاً عقلي نيست بلکه عميقاً ريشه در سرچشمه‌هاي عاطفي دارد.

 

فصل 13: اخلاق پروتستاني

وبر با يادآوري اين نکته کارش را آغاز مي‌کند که ميان برخي وابستگيهاي مذهبي و توفيق در کسب و کار، و مالکيت منابع و سرمايه غالباً پيوستگي‌هايي وجود دارد. او مي‌گويد به نظر مي‌رسد آنهايي که از چنين توفيقي برخوردار شده ‌اند در يک دوره معين تعلق شديد به مذهب پروتستاني داشتند. وبر در مذهب پروتستاني غالباً به بحث سرمايه‌داري و تحول اقتصادي پرداخته و ويژگيهاي روح سرمايه‌داري را مشخص ساخته است. به عقيدة وبر اگر ميل به دست آوردن پول بدون پشتوانة روحية جستجوگر نظامگر و خرج حساب شده آن باشد، يعني همان خويشتنداري در کاربرد پول که باعث شتاب شديد در تحول اقتصادي غرب شده، تحول عقلاني سرمايه‌داري يا همان پروتستانيسم اتفاق نمي‌افتد. وبر در اين فصل به روح سرمايه‌داري در راستاي زندگي مذهبي پرداخته که غالباً در فرقه‌هاي مسيحي شيوع پيدا کرده است.

 

فصل 14: دين و معني

وبر دين را فراهم کنندة توجيه مذهبي براي بخت بد و نيک دانست هرچند که از جهات مختلف يک رهيافت روانشناختي بوده نه جامعه‌شناختي، اما وبر تلفيقي بين آنها ايجاد کرده و از عناصر عقلي و عاطفي و روابط ميان باورداشتها و گروههاي اجتماعي بهره برده است. بنابراين وبر را مي‌توان پيشگام ترکيب بينشهاي رهيافتهاي نظري دانست. پيتر برگر هم مانند وبر دين را يکي از سرچشمه‌هاي عمده‌اي مي‌انگارد که آدمها در اعصار گوناگون کوشيده‌اند تا از طريق آن، وجودشان را معني‌دار سازند.

 

 

 

"کليفورد گريتس" به دين به عنوان بخشي از يک نظام فرهنگي نگاه مي‌کند. مقصود او از فرهنگ الگويي از معاني است که در راستاي تاريخ انتقال مي‌يابد و از طريق نمادها تجسم پيدا مي‌کند و يا نظامي از مفاهيم است که به انسانها ارث مي‌رسد و به صورت نمادين بيان مي‌شود. به عقيدة گريتس دين به منزلة بخشي از يک فرهنگ با نمادهاي مقدس و کارکردهاي آنها سروکار دارد. به گفتة او دين عبارت است از: «نظامي از نمادها که کارش استقرار حالتها و انگيزشهاي نيرومند، قانع‌ کننده و پايدار در انسانها از طريق صورت ‌بندي مفاهيمي از نظم کلي جهان و پوشاندن اين مفاهيم با چنان هاله‌اي از واقعيت ‌بودگي است که اين حالتها و انگيزشها بسيار واقع‌ بينانه به نظر مي‌آيند». نويسنده در ادامه، به بررسي نظريات گريتس پيرامون هنجارهاي اجتماعي و عاطفي دين مي‌پردازد و در کل ديدگاه منصفانه‌اي نسبت به دين ارائه مي‌دهد.

در کل با توجه به سيرجريان تحول معنا از دين در ابعاد مختلف جامعه‌شناختي، روانشناختي و ...، ما به ديدگاههاي رو به پيشرفت و منصفانه‌اي از انديشمندان غرب و پژوهشگران فرا ديني و حتي بي‌دين برمي‌خوريم که اين سير تحول ما را در جريان حقيقت دست ‌يافتني دين مي‌رساند که به مرور زمان و گسترش و پيشرفت انديشه‌ها حاصل مي‌آيد. فصلهاي بعدي به بررسي مفصل ديدگاه "برگر" دربارة دين و معنا اختصاص دارد. "توماس کلمن" هم که همکار نزديک برگر است برنقش دين درساخت معنا تأکيد دارد. به نظر او دين دوشادوش زندگي اجتماعي حرکت مي‌کند و به عقيدة او روند جامعه نوين غربي به سوي دنياگرايي تنها به دليل سستي گرفتن صورتها و نهادهاي مذهبي سنتي پيش آمده است، نه آن که خود دين سست شده باشد.

 

فصل 15،16،17

در اين سه فصل، موضوعات کلي دنياگرايي از ديدگاه دين آن هم مطابق نظر ماکس، تايلر، مارکس و فرويد بررسي شده و نظر غالب آنها که دين با تغليب ماديت و تسلط علم برشيوة تفکر جامعه از صورتهاي معمول و سنتي‌اش ناپديد خواهد شد مورد بررسي قرار مي گيرد. به هرحال نيازي به کاربرد اصطلاح و يا مفهوم دنياگرايي و توضيح بيشتر آن نيست چه آنکه اين اصطلاح به عنوان سلاحي دردست مخالفان دين براي تضعيف آن بکار مي‌رود. مارکس و انگلس چنين استدلال کردند که به دليل افول فئوداليسم و پيدايش سرمايه‌داري، ديدگاههاي مذهبي و مشروعيتهاي نظم اجتماعي ضربة سهمگيني خورده اند. در ادامه به بررسي نظريات "استارک" و "بين ‌بريج" پيرامون دنياگرايي و دين پرداخته و در فصل 16و 17 به ترتيب به مباحث دين به عنوان جبران و بررسي فرقه‌ها و کيشها و جنبشها پرداخته است. خلاصه آنکه نتيجة بحث در فصل آخر تحت عنوان نتيجه‌گيري بررسي مي‌شود.

نتيجه‌گيري:

دين روشي است که انسانها براي معنا‌دار ساختن زندگي‌شان درپيش مي گيرند و چيزي نيست که بيشتر آدميان با آن موافق نباشند. گرچه در مورد اين که انسان‌ها چرا به دنبال اين معني مي‌گردند و از چه راه هايي جستجويش مي‌کنند، ممکن است با نظر جامعه‌شناسان چندان توافقي نداشته باشند. لذا اديان برآنند تا به مسائل وجودي ما پاسخ گويند، مسائلي که با ادراک، هويت، ارزش و هدف ما ارتباط دارند. گريزناپذيري مرگ قضيه‌اي است که بيشتر نظريه‌هاي دين به‌ آن توجه دارند. کار دين تنها فراهم آوردن معنا براي وجود انسان است. دين هم بعد فردي دارد وهم بعد اجتماعي . به جز کار منحصر به فرد ماکس وبر کمتر کاري در قلمرو دين‌هاي جهاني ديگربه غير اسلام انجام گرفته است. بيشتر، اين انسان‌شناسان بودند که با روش خاص خودشان که همان مشاهده مشارکتي در اجتماعهاي کوچک و معمولاً روستايي است، سنتهاي مذهبي متفاوت از مسيحيت را بررسي کردند. به گفتة مارکس افکار مسلط درهر عصري انديشه‌هاي طبقة حاکم آن‌اند. هر سنت مذهبي، حاصل اجتماعي خاص فرد را دارد که دربيشتر موارد همان گروه مسلط جامعه‌ اند.

 

منبع:

سایت موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)

 

انتشار : ۷ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

جایگاه فرش دستباف ایران و چالش های پیش روی آن


جایگاه فرش دستباف ایران و چالش های پیش روی آن

چکیده

فرش دستباف ایران عمری به درازای تاریخ هنر و فرهنگ ایرانی دارد شناخت جهانیان از قالی ایران و ستودن آن ناشی از تلاش و شوریدگی مردمانی است که ذوق هنری را با جاذبه های پر رمز و راز فرهنگ و هنر ملی درآمیخته اند فرش بعنوان یکی از ارزشمندترین دستاوردهای مردم ، خود یک فرهنگ می باشد. فرهنگی مرکب از هنرهای دستی مانند طراحی ، برجسته کاری ، نقاشی و صورتگری ، مینیاتور ، تشعیر و تذهیب ، کاشی کاری ، رنگ و رنگ رزی بوده و باعث تکامل و غذای این هنر اصیل گردیده است. این هنر سنت آفرین نیز بوده و بیان کننده حالات ، باورها ، اعتقادات دینی ما می باشد و مکنونات قلبی مردم پاک سرشت را در خود جای داده است . لازم به ذکر است قدیمی ترین فرش جهان فرش پازیریک می باشد . این فرش نشانه هنر و ذوق اقوام ماد یا پارت بوده که در نقطه ای بنام پازیرک در سیبری جنوبی توسط پروفسور رودنکوروسی کشف گردیده است و قدمتی حدوداً سه هزار ساله دارد. با توجه به اینکه فرش دستباف ایران در زمینه های اقتصادی ، اجتماعی و معیشتی ، فرهنگی ، فنی و هنری جایگاه ویژه و ارزنده ای داراست و نقش مهمی را در اشتغال زایی و ارز آوری و صادرات بر عهده دارد، با چالش ها و معضلات بسیاری روبرو است. از جمله این عوامل کلیدی ناهماهنگی تولید با نیاز بازار ، عدم تبلیغات و بازاریابی صحیح و کشف بازارهای جدید ، افزایش تعداد رقبا ، سرقت طرح های ایرانی ، تحریم ، استفاده از مواد اولیه نامرغوب و فقدان حمایت کافی از تولید کنندگان و غیره می باشد و در نهایت ارائه راه حل و راهکارهای پیشنهادی جهت برداشتن گامی موثری در راستای ارتقاء و حفظ جایگاه رفیع این صنعت از اهداف این مقاله است.

واژگان کلیدی : فرش دستباف – هنر و فرهنگ ملی – جایگاه فرش ایران – صادرات فرش دستباف – عوامل کلیدی – چالش ها.

طرح مسئله:

فرش دستباف ایران بعنوان یکی از مهمترین صنایع دستی و بیانگر تمدن ، فرهنگ ، هنر و تاریخ سرزمینمان که قدمتی دیرینه داشته و از جنبه های مختلفی حائز اهمیت است ، متاسفانه با نوسانات و معضلات بسیاری دست و پنجه نرم می کند.

این مقاله سعی دارد به این سوالات پاسخ دهد که : در حال حاضر فرش دستباف ایران از چه جایگاهی برخوردار است؟ موانع و چالش های پیش روی این صنعت چیست ؟ و راهکارهای آن کدامند؟

 

اهمیت و ضرورت تحقیق

با توجه به اهمیت نقش ویژه فرش دستباف و جایگاه فرهنگی ، هنری ، اقتصادی و اجتماعی آن ، بررسی وضعیت و شناسایی مشکلات در این عرصه بسیار لازم و ضروری می نماید چرا که فرش ایران علاوه بر این که با اقتصاد خانواده ها گره خورده است ، در اقتصاد کشور نیز نقش مهمی دارد . همچنین این صنعت اعتبار و شهرت ارزنده ای را برای کشور فراهم و خلاقیت و هنر و ذوق ایرانی را به جهانیان شناسانده است.

- این مقاله به روش توصیفی و با استفاده از مقالات ، کتب و سایتهای اینترنتی تهیه گردیده است.

 

تاریخچه فرش دستباف ایران :

برای بررسی تاریخچه و پیدایش این هنر در ایران باید قدیمترین فرش ایرانی یعنی فرش پازیریک را که در واقع جل اسبی است و در سال 1328 هجری شمسی در نقطه ای بنام پازیریک در اوست اولاکان سیبری جنوبی توسط پرفسور رودنکو کشف گردید و در حال حاضر در موزه آرمیتاژ شهر پطرزبورگ نگهداری می شود مورد بررسی قرار داد. بنظر پرفسور رودنکو این فرش هنر دست اقوام پارت یا ماد بوده و در ناحیه شمال خراسان بافته شده است .

استاد سید رضا خشکنابی معتقد است کشف این فرش که حدود سه هزار سال قدمت دارد تحقیق و تفحص پیرامون تاریخ فرش را مشکل تر کرده چرا که فرش پازیریک با گره های متقارن بافته شده و در هر سانتیمتر مربع "36" گره دارد و بدین طریق رج شماره آن فرش "40" می باشد . فرشی که با رج شماره "40" و با گره متقارن بافته شده به دوره سوم و یا چهارم عصر فرش بافی می رسد . یعنی در زمان بافت آن ، هنر فرش بافی سه تا چهار قرن سابقه داشته و دو تا سه دوره را پشت سر گذاشته است و با توجه به این که هر دوره از قالی بافی از نظر سیر تکاملی هزار سال محاسبه می شود . دوره اول که شیوه تک تاری بافی بوده سه هزار سال با فرش پازیریک بعد زمانی پیدا می کند و تاریخ پیدایش قالی بافی را تا شش هزار سال عقب می برد.

 

جایگاه فرش دستباف در ایران

فرش دستباف از جایگاه های ویژه ای در کشورمان برخوردار است چرا که نقش خاصی را در زمینه های فرهنگی ، اقتصادی ، اجتماعی ایفا می کند.

 

جایگاه فرهنگی فرش دستباف

فرش بعنوان یکی از دستاوردهای مردم خود یک فرهنگ می باشد که با هنرهای دیگر ترکیبشده و باعث تکامل و توسعه این هنر اصیل گردیده است . هنرهای مانند مینیاتور ، طراحی ، تشعیر و تهذیب ، خاتم کاری ، رنگ رزی ، کاشی کاری و غیره . این هنر خود سنت آفرین است و بیان کننده حالات ، باورها ، اعتقادات و آداب و رسوم مردم در این سرزمین می باشد. به لحاظ فرهنگی می توان گفت : فرش تنها کالایی است که ذکر نام آن با نام ایران عجین می باشد. بخش عمده ای از هنر و تمدن ایران مدیون فرش است و یکی از بهترین راه ها و ابزار انتقال فرهنگ اصیل ایران به دیگر جوامع می باشد . سابقه تولید آن قریب به سه هزار سال بوده و این هنر صنعتی دارای تکنولوژی بومی و پشتوانه عظیم طرح و نقشه همراه با تنوع منطقه ای است.

 

جایگاه اجتماعی فرش دستباف

فرش از نظر اجتماعی و شاخص های مربوط به آن نیز دارای اهمیت فراوانی است.

الف – اشتغال : شامل اشتغال در جمعیت شهری و روستایی و عشایر به شکل تمام وقت و پاره وقت همچنین شاغلین فعالیت های قبل از بافت مثل طراحان ، نقاشان ، استادکاران و ... و شاغلین فعالیت های بعد از بافت مثل صادرکنندگان ، بازاریابان و غیره

ب - تثبیت جمعیت روستایی : کمک به تثبیت بخشی از جمعیت روستایی و عشایری کشور و جلوگیری از مهاجرت آنان و ایفای نقش مکمل شغلی در کنار شغلهای زراعت دامداری و باغبانی ، بالا رفتن درآمد روستاییان و پر کردن اوقات فراغت آنان از ابعاد برجسته اجتماعی این عنصر محسوب می شود . این صنعت 20 شغل جانبی مانند رنگرزی ، چله کشی ، نقشه کشی و ... دارد . و در قالب 18 اتحادیه استانی و 730 تعاونی فرش شهرستانی و روستایی با عضویت 370 هزار نفر بوده است . تعداد بافندگان مشاغل و حرفه های وابسته رقمی حدود 2 میلیون نفر بافنده و 10 میلیون نفر که بطور غیر مستقیم در زیر مجموعه این صنعت می باشند.

جایگاه اقتصادی فرش دستباف

فرش ایران علاوه بر اینکه با اقتصاد خانواده ها گره خورده است در اقتصاد کشور نیز نقش مهمی دارد . بطوریکه با کیفیت موجود ، سالانه 5 میلیون متر مربع انواع فرش دستباف در کشور تولید شده که دو سوم آن صادر می گردد. این صنعت علاوه برکسب اعتبار و شهرت برای میهنمانان و شناساندن خلاقیت و هنر ایرانی به جهانیان ، در ارز آوری و اشتغال زایی و کسب درآمد نقشی حائز اهمیت دارد زیرا اولاً ارزش افزوده این صنعت حدود65% است. در ثانی فرآورده های این صنعت بزرگترین رقم صادرات غیر نفتی را تشکیل می دهد. همه ساله به کمک این کالا بخشی از کسری موازنه پرداخت های بازرگانی جبران می گردد . و از این راه مقدار قابل توجهی ارز عاید کشور می شود که هیچ کالایی غیر از نفت این چنین ارز آور نیست . همچنین حجم تولید را گسترش می دهد و به تولید ناخالص ملی می افزاید .

 

صادرات

فرش ایران در حال حاضر به حدود 32 کشور جهان صادر می شود. اگر چه بازارهای سنتی فرش ایرانی مانند آمریکا ، ایتالیا ، امارات ، لبنان و ژاپن عمده بازارهای هدف محسوب می شوند اما رشد چشمگیر صدور فرشهای ایرانی به سه کشور برزیل ، آفریقا و چین نیز در خور تأمل است. فرش دستباف به دلیل مرغوبیت و طراحی ویژه ، بازاری گسترده و نسبتاً انحصاری داشته و با وجود رقبایش همچنان جایگاه نخست را از آن خود دارد .

ارزش صادرات فرش ایران در سال گذشته به 556 میلیون دلار رسید که این رقم نسبت به سال پیش از آن حدود 27/12 درصد رشد داشت و از این میان کشورهایی نظیر آلمان ، امارات ، آمریکا ، لبنان و ایتالیا عمده بازارهای هدف محسوب می شوند. بر اساس برنامه ریزی صورت گرفته سهم صادرات صنایع دستی و فرش دستباف از کل صادرات غیر نفتی کشور در سال جاری حدود یک میلیارد دلار پیش بینی شده که سهم فرش از این میان حدود 600 میلیون دلار خواهد بود.

 

چالش ها و معضلات

1- افزایش تعداد رقبا :در حال حاضر رقیبان این صنعت که چند کشور از جمله چین ، ترکیه و افغانستات بوده اند افزایش یافته و کشورهایی مثل هند ، مصر ، پاکستان ، مراکش و نپال و همچنین رومانی ، آلبانی و بلغارستان میز به تکاپو افتاده و به تولید فرش می پردازند.

2- سرقت طرح های ایرانی :کشورهای رقیب با استفاده از طرح و نقشه های ایران اقدام به تولید فرش های مشابه پرداخته اند که این امر صدمات زیادی به صنعت فرش در کشور ما وارد کرده است.

3- تحریم :وجود مسایل سیاسی و تحت الشعاع قرار گرفتن صادرات فرش به واسطه تحریم ها و نپیوستن ایران ، سازمان تجارت جهانی به همراه سایر تنگناها بر صادرات و عرضه فرش در بازارهای جهانی می تواند تاثیر گذار باشد . که البته تحت این شرایط نیز ایران هنوز سیر صعودی خود را حفظ کرده است.

4- نا هماهنگی تولید با نیاز بازار :تحقیقات اندکی که در زمینه بازاریابی فرش دستباف در ایران انجام شده به کاستی هایی از قبیل کمبود اطلاعات به روز درباره خواسته و گرایش مصرف کنندگان عدم توجه به نوع نیاز و حساسیت مشتریان ، خلاء مدیریت و برنامه ریزی در شناسایی سلایق کشورهای مختلف و عدم آشنایی دقیق با تقاضای بازارهای هدف و صنعت در مشارکت یا برپایی نمایشگاه های بین المللی فرش دستباف می باشد.

5- عدم تبلیغات و بازاریابی بهینه :یکی از نکات مهم در این صنعت تبلیغات است فرش دستباف نیازمند تبلیغاتی غیر سنتی است تا بتواند جایگاه رفیع خود را حفظ کند و تحقق این امر مستلزم هماهنگی در کلیه ابعاد تبلیغاتی کشف وتوجه به نیازها و حساسیت های مشتریان ، توجه به تعییرات گروههای خریدار و کنترل رفتار رقبا و استفاده از شیوه های نوین مبادله می باشد.

بازاریابی نیز در ایران بصورت علمی دنبال نمی شود و هنوز جنبه سنتی دارد و پس از تولید فرش برای یافتن مشتری اقدام می شود.

6- بحران اقتصادی جهان :نظر به اینکه فرش در مجموعه کالاهای لوکس قراردارد و تقاضا به آن به شدت به درآمد وابسته است . لذا تجارت فرش دستباف با تغییرات روند متغیرهای اقتصادی و غیر اقتصادی رابطه ای تنگاتنگ دارد.

7- استفاده از مواد اولیه نامرغوب :افزایش قیمت مواد اولیه باعث افزایش هزینه تمام شده می گردد که در پی آن برخی از تولید کنندگان به مواد اولیه نامرغوب که ارزانتر می باشد روی آورده که این امر از عوامل اصلی از رونق افتادن و افت کیفیت فرش در این صنعت می باشد.

8- فقدان تنوع در نقشه ها :این امر باعث روی آوردن مردم به سمت فرشهای ماشینی شده که از تنوع بسیاری در رنگ و طرح برخوردارند و همچنین در بازارهای جهانی با توجه به سرقت طرحهای ایرانی ، فرشهایی که دارای طرحهای مشابه ایرانی و با قیمت نازلتری همراه بوده انتخاب مناسبی برای جایگزینی فرش ایرانی هستند.

9- فقدان حمایت های مالی و معنوی کافی از بافندگان :پایین بودن دستمزد بافندگان و بیمه نبودن دست اندرکاان تولید فرش از جمله مهمترین این معضلات می باشد که نیازمند ثبات در قوانین موجود و اعطای جوایز و تشویق جهت ترغیب و حمایت از تولید کنندگان این صنعت می باشد.

نمونه ای از مشکلات فرش دستباف در استان

1-یکی از مهمترین مقوله توجه نکردن به حق الزحمه بافندگان عزیز فرش است. اگر بافنده ای برای بافت فرش نباشد مجموعه ی بزرگی که در زمینه فرش (از جمله پشم چین- رنگرز – طراح- تهیه کنندگان دار و ابزار- تهیه کنندگان خامه (پشم وابریشم وپنبه) فروشندگان و......کارو بارشان رو به کساد خواهد گرایید. پس مهمترین موضوع رسیدگی به امورات بافندگان -این قشر زحمت کش و بدون توقع است- که خدمتی بزرگ به جامعه قالیبافان خواهد بود .

2-توجه كردن به خلاقیت های جدید در طراحی-خارج كردن فرش از حاشیه های نامناسب با زمینه فرش استان-توجه به روانشناسی رنگهاو تناسب داشتن رنگها در كنارهم -جلوگیری از طرح ونقشه های نامرغوب برای بافت-كنار گذاشتن طرحهای كامپیوتری (عددی) برای تابلو فرش ویا در صورت لزوم تبدیل كردن طرحهای اصیل استان به عددی برای راحتتر بافت كردن و بدون اشتباه بافت كردن بافندگان-و حمایت وپرورش استعدادهای جوانان برای طراحی فرش به نحو صحیح ودر كنار استادان بنام در استان.

3- تهیه ابزار و دار قالی مناسب و تهیه مواد اولیه مناسب در استان خود به یك معظل تبدیل شده است.خرید دارهای نامناسب از شهرهای دیگر ایران باعث از بین رفتن دكانهای تولید دار قالی در استان شده ومتاسفانه دارها هماهنگی با بافتهای رایج در منطقه را نداشته ودر نتیجه باعث میشود كم كم بافت اصیل قدیمی در استان حذف شده وتبدیل به بافتهای كلی كه رایج شده است تغییر حالت دهد. واین تغییر حالت به تدریج در بافت فرشهای هر منطقه تاثیر گذار بوده و از ارزش تنوع بافت در مناطق مختلف میكاهد.

 

4-بعد از رسیدگی به این موضوعات توجه به توانایی چله كشی برای فرش مناسب با نقشه مورد نظر بسیار مهم است.چله ها ستون اصلی فرش را تشكیل میدهند با فراخوان چله كشان ماهر در استان و رقابت بین آنها و امتیاز بندی ورفع اشكالات كارشان ومعرفی به جامعه میتوان بهترین گام را در زمینه فرش برداشت زمانیكه نقشه كشی فرش صحیح وبدون اشكال باشد ولی چله كش قادر به شناخت تعداد تارهای لازم برای نقشه وتنظیم و كشش آنرا بر روی دار بلد نباشد تمامی زحماتی كه تا این مرحله كشیده شده به باد میرود.

5-بعد از این موضوعات پیدا كردن بافنده مناسب با نوع نقشه است.بعضی از بافندگان واقعا فقط تابلو فرش وكامپیوتری(یعنی عددی)را برای بافت بلدند و بعضی ها فقط نقشه های تكراری و واگیره را به زیبایی وبا سرعت عالی میتوانند بافت كنند واین موضوع سرعت بافت /بسیار برای درامد زایی بافنده مهم وبه صرفه است.و بعضی نقشه های یك چهارم یا یك دوم را بدون اشكال و با ضرب دست یكسان بافت میكنند كه این موضوع نیز در بافتی بدون عیب بسیار مهم میباشد.پیدا كردن بافنده های مناسب- نقشه وطرح مناسب- چله كش مناسب- مواد اولیه( پشم-پنبه وابریشم مناسب) وبدون عیب(از نظر رنگرزی - اندازه- وطبیعی بودن) و ابزار ودار قالی مناسب همراه آموزش صحیح یعنی برطرف كردن معایب اصلی و جانبی فرش.

6-رفع مشكلات اصلی مراحل پایانی فرش( جدا كردن فرش از دار قالی و شستشو- پرداخت و در صورت نیاز دار كشی ورفوگری و آموزش نگهداری ومراقبت از آن تازمان فروش و بسته بندی های شكیل و مناسب برای فروش وتبلیغات وشناسنامه دار كردن فرش. علاوه بررو كردن زیباییهای فرش ارزش فرش را به مراتب بالا برده ودر حرمت گذاشتن به چشمان عزیزانی كه عمرشان را در پای دار قالی سپری میكنند میباشد.

7-از دیگر معضلات فرش نبود( مركزی مستقل برای فرش) در استان میباشد با برپایی یك مركز مجزا از ارگانها و اتحادیه ها و...میتوان اطلاعات جامع و كامل از فرش استان از بافنده - طراح- چله كش - رنگرز- فروشندگان ( دار - ابزار -خامه های مصرفی- نقشه فرش و...)و حتی تعداد متولیان فرش و مجتمع های متمركز وغیر متمركز... را برعهده یك ارگان مركزی قرار داد

 

راه کارها و پیشنهادات

1- حمایت های دولتی :امروزه باقی ماندن فرش بعنوان یک منبع درآمد اقتصادی برای خانوارها و ارز آوری نیازمند حفظ و توسعه بازارهای صادراتی و حمایت دولتی است. از طریق اعزام هیات های تجاری ، تبلیغات گسترده ، بیمه قالیبافان ، سرمایه گذاری در زمینه آموزش و انتقال سلیقه مشتری به بدنه تولید غیره

2- خلاقیت در طرح و ثبت آن :تشویق طراحان فرش به کشیدن طرحهایی مطابق با سلیقه بازارهای مختلف بدون خدشه وارد کردن به اصالت رنگ و طرح های اصیل فرش ایران . طراحان ، نقاشان می توانند با نگاهی موشکافانه به گذشته و آینده با خلاقیت و نوآوری باعث توسعه این صنعت گردند و در عین حال باید طرح ها و نقشه ها و الگوهای فرش ایرانی به ثبت جهانی برسد تا مانع از سرقت این طرحها گردد. (در حال حاضر این امر به کمک میراث فرهنگی آغاز گردیده است.)

3- جشنواره های فرش و تجلیل ارز فعالان این عرصه :این امر می تواند نظام عرضه مستقیم را با حمایت و نظارت دولت اصلاح کرده و به جای نمایشگاه فروشگاه محوری در سرلوحه کار قرار گیرد . برگزاری جشنواره ها و همایش های تجلیل از فعالان حوزه فرش در رشد و توسعه فرش بسیار حائز اهمیت است.

4- مشتری مداری :فرش نه تنها کالایی زیبا و نفیس بلکه در عین حال کاربردی و مصرفی است و خریداران به همه ابعاد فرهنگی ، هنری ، اجتماعی و اقتصادی آن توجه دارند. مشتری مداری ارزش افزوده و جایگاه هنری فرش را ارتقاء می بخشد.

5- آموزش :برای افزایش توان رقابتی ، علاوه بر موارد ذکر شده فوق آموزش در میان تولید کنندگان و صادر کنندگان بسیار مهم بوده و در همه سطوح اعم از تولید کنندگان – صادر کنندگان و بازاریابی و تبلیغات نیاز به آموزش مدون ، پیشرفته و به روز ، امری ضروری بنظر می رسد.

 

نتیجه گیری

فرش دستباف ایران ، نماد فرهنگ ، ذوق و هنر ایرانی است و از آنجائیکه محصولی چند بعدی بوده و دارای جنبه های مختلفی می باشد. حفظ و صیانت از این صنعت بسیار حائز اهمیت است توجه به بهره وری و کاهش قیمت تمام شده ، اعزام هیات های تجاری به کشورهای هدف به منظور توسعه بازار ، دعوت از هیات های تجاری خارجی ، تبلیغات کیفیت و مزیت فرش ایرانی و حمایت از فعالان این عرصه موجب می شود تا هنر – صنعت فرش بعنوان یکی از منابع اصلی صادرات غیر نفتی جایگاه والاتری را در عرصه جهانی کسب نماید . امید است که با طرح هدفمندی یارانه ها و برنامه ریزی ها و پیش بینی های بعمل آمده در حوزه بسته های حمایتی از سوی دولت ، که اقتصاد کشور رو به وضعیت مطلوب تری

روی آورده و بستر مناسب تری در عرصه فعالیت های اقتصادی خصوصاً صنعت فرش و صادرات آن فراهم گردد. نسیم السادات میرفارغ

 

منابع

1-کتاب 27 مقاله فرش دستباف ،نوشته احمد دانشگر ، انتشارات جهان تاب.

2- مقاله بررسی و آسیب شناسی صادرات فرش دستباف ایران ، مهسا فرجلو مطلق

3- مقاله جایگاه صنعت فرش در ایران

www.aryanews.com

www. Jobportal.ir

www. Farsnews.com

www.khabaronline.ir

www.nasaginews.com

 

 

 

انتشار : ۷ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

جامعه‌شناسي سياسي


درس: جامعه‌شناسي سياسي

 كتاب: استبداد، دموكراسي و نهضت ملي (محمدعلي همايون كاتوزيان)

 

 

مقدمه

اين مجموعه در برگيرنده مقالاتي است كه طي 12 سال گذشته بر فارسي منتشر شده است. موضوع بحث اغلب در نوشته‌هاي ديگري آورده شده است ولي در اين‌جا به شكلي تازه كه قابل فهم باشد آورده شده است. شايد خواننده با خواندن اين مطالب گله‌مند شود و آن را نپسندد اما جاي نگراني نيست چون واقعيت از تصادف ديدگاه‌ها و عقايد بلند مي‌شود.

زماني كه دانشمندان اروپايي ويژگي‌ها و همين طور نقاط ضعف و قوّت جامعه خود را در زمان‌ها و دوران‌هاي مختلف مورد مطالعه و بررسي قرار مي‌دهند. به طور مثال در مورد نابساماني جامعه‌ي فئودالي و يا ظلم و استثمار مراحل اوليه سرمايه‌داري را شرح مي‌دهند كسي آنان را متهم به بي‌وفايي به وطن خودشان نمي‌كند بلكه آنان را شايسته تقدير و تشكر هم مي‌دانند چرا كه عيب و ايردهاي جوامع آنان را به نقد كشيده و علاج درمان آن را هم نشان مي‌دهد.

از اين هم بگذريم فرهنگ هر كشوري محدود به ويژگي‌هاي جامعه‌شناسي و تاريخ سياسي آن نيست. همان‌طور كه جامعه‌اي كه فرهنگ استبدادي در سياست و اقتصاد آن ريشه‌اي عميق دارد. همان‌طور فرهنگ ضد استبدادي نيز در علم و ادب آن داراي پايه‌هاي محكمي است و در پايان اين‌كه اگر شناخت درستي از ويژگي‌هاي اساسي يك‌ جامعه در دست نباشد تلاش آگاهانه براي تغيير و پيشرفت آن تأثير نمي‌گذارد.

مشكل ديگري كه درباره‌ي بحث در مورد تاريخ معاصر در جوامعي مانند ايران وجود دارد اين است كه گاه بيان واقعيت‌ها يا ابراز نظراتي درباره‌ي آراء و افراد متفاوت باعث مي‌شود كه نزديكان و وابستگان آن نظريات و عقايد از نويسنده و نگارنده آن مطلب ناراحت شوند.

اين مجموعه خلاصه‌اي است از كتاب استبداد، دموكراسي و نهضت ملي آقاي محمدعلي همايون كاتوزيان كه از اعتبار بالايي در مجامع علمي برخوردار است چرا كه مجموعه‌اي از چند مقاله و يادداشت ديگر است كه به طور خلاصه و در ضمن مقايسه‌ي نظام‌هاي ديكتاتوري و دموكراسي و ... نكات ضعف و قوّت اين نظام‌ها را هم نشان مي‌دهد. اهميت اين كتاب از سوي ديگر حالت ساده و روان آن بدون غرض‌ورزي و اشكال‌تراشي است كه خواننده را به خواندن آن جلب مي‌نمايد.

 

طرح كوتاهي از نظريه استبداد تاريخي در ايران

1. در ايران فئوداليسم اروپايي هرگز بوجود نيامد چون بخش زيادي از زمين‌هاي مردم در دست دولت بود.

2. اين امر باعث شعر در ايران طبقه مالك (زمين‌دار) مجبور به اجازه و اراده‌ي دولت باشد در حالي كه در اروپا چنين نبود.

3. دولت نماينده هيچ طبقه‌اي نبود بلكه اين طبقات بودند كه تحت سلطه دولت قرار داشتند.

4. در اروپا دولت متكي به طبقات بود و در ايران طبقات متكي به دولت

5. دولت در بالاي همه‌ي طبقات قرار داشت.

6. دولت در بيرون از خود مشروعيت نداشت.

 

استبداد، حكومت قانون، ديكتاتوري، دموكراسي و حقوق بشر

درباره‌ي هر يك از اين مقولات يك دنيا حرف مي‌توان زد و حرف‌ها و حديث‌هاي فرواني وجود دارد. اما هدفمان از آوردن اين مسائل تلاشي است براي رفع بعضي از ابهامات كه در گذشته در كار انديشه و عمل مشكل بوجود آورده‌اند و در آينده نيز مي‌توانند به همان‌گونه مشكل بوجود آورند. استبداد و ديكتاتوري بيشتر به صورت لغت‌هاي مترادف بكار مي‌روند. يعني معتقدند استبداد اصطلاح قديمي چيزي است كه در زمان ما ديكتاتوري مي‌گويند نمي‌شود منكر شد كه اين دو لغت شباهت‌هاي فراواني با هم دارند.

از سوي ديگر واقعيت اين است كه مفهوم جامعه‌شناختي و اجتماعي استبداد با ديكتاتوري به كلي متفاوت است و اين دو مقوله كاملاً با هم فرق دارند. استبداد يعني خودرأيي و خودكامگي و آن مستلزم و تضمين كننده نظامي است كه در آن دولت و در تحليل نهايي فردي كه در رأي دولت قرار دارد در مقابل ملّت هيچ‌گونه تعهد و مسئوليتي ندارد. يعني نظامي كه در آن اساس حكومت بر بي‌قانوني است به اين معني كه قوانين و مقررات موجود فقط تا زماني نافذند و تأثير دارند كه مستبد كل يا گماشتگان او صلاح خود را در آن بدانند. اما هر قانون و مقرراتي مي‌تواند در هر لحظه زير پا گذاشته شود و قانون ديگري جاي آن را بگيرد. پس بر همين دليل است كه اصطلاحات قانون و ضابطه در يك نظام استبدادي معنا ندارد. چون خوب و بد عرف و قانون درست در همين است كه به آساني تغييرپذير نيستند و هر چند در جوامعي كه در آن حكومت قانون حكمفرماست گاهي قانون پايمال مي‌شود.

اما اصل و اساس بر اين است كه احترام قانون حفظ گردد و هيچ‌كس نتواند مطابق رأي و ميل شخصي خود هر روز آن را تغيير دهد يا زير پا گذارد به اين معنا هرگز استبداد و حكومت استبدادي در جهان غرب وجود نداشته است. زيرا كه حكومت در غرب هميشه براساس عرف و عادت و قانون استوار و پابرجا بوده و قانون نيز از بد و خوب فقط بر اثر انقلاب‌ها يا تلاش‌ها و كوشش‌هاي سياسي يا به وسيله‌ي پارلمان قابل تغيير بوده و هست. البته اين به معني آن نيست كه پارلمان در غرب هميشه بر اساس عدل و انصاف تشكيل مي‌شده يا قانون خوب بوده و حبسي و شلاق و شكنجه و اعدام وجود نداشته است، بيشتر فكر مي‌كنند كه حكومت‌هاي سنتي مانند حكومت بوربن‌ها در فرانسه يا حكومت تيودورها در انگلستان از نوع حكومت‌هاي استبدادي بوده‌‌اند.

اما اين طور نبوده است زيرا اين حكومت‌ها با همه فساد و ظلمي كه داشتند به قوانيني پابرجا بودند ولي سخت و ظالمانه كه تغيير آن فقط بر اثر انديشه‌ها و كوشش‌هاي انقلابي امكان‌پذير گرديد. قبلاً از نگاه مردم در اروپا آزادي‌خواهي مبارزه با قوانيني بود كه با دادن امتياز به تعداد كم مالك و حاكم بيشتر مردم را محدود كند. نظريات قرارداد اجتماعي كه در قرن هفده و هجده بدست هابز- لاك و روسو بوجود آمد بر همين اساس بود كه قوانين يا قراردادهاي موجود را عادلانه نمي‌دانستند و دليل مي‌اورند كه اين قانون‌ها بايد در سطح جامعه و عموم مردم توسعه پيدا كند و معناي مساوات در شعارهاي معروف انقلاب فرانسه جز اين نبود كه بيشتر يا همه‌ي مردم و طبقات آنها بايد در برابر قانون برابر و يكي باشند. به اين ترتيب با اين‌كه جنبش‌هاي انقلابي و اصلاحي اروپا بر ضد اصل حكومت قانون نبود اما با حكومت قوانيني موجود ضديت داشت و چارچوب اين قوانين و قراردادها را به سود ضوابط و حقوق عمومي‌تر در هم شكست.

پس نتيجه مي‌گيريم كه سلطنت مطلقه در اروپا استبدادي نبود چون با همه معايبش بر مبناي حكومت قانون (ولو قانون نامساوي) قرار داشت و اين خود اساساً از اين واقعيت ناشي مي‌شد كه دولت در اروپا وابسته به طبقات نيرومند اجتماعي بود نه اين‌كه طبقات به يك دولت قوي وابسته باشند. اما همان‌طور كه گفتيم معناي استبداد (حتي استبداد خوب) اساساً جز اين است در نظام استبدادي قانون يا در واقع مقررات حاكم بر سرنوشت مردم ناشي از اراده يك دولت مقتدر و مستقل است كه ممكن است در هر آن و هر لحظه‌اي بدون كمترين تداركات و ايراداتي عوض شود. به همين دليل درك قانون به آن معنا كه در فرنگ وجود داشت و دارد در چنين نظامي كم است. مثلاً در انقلاب مشروطه آزادي‌خواهان ايران اساساً به خاطر قانون قيام كردند. يعني مي‌خواستند قوانيني بر جامعه حاكم شود كه هر روز با اشاره‌ي دست حكومت كنندگان تغييرپذير نباشند.

استبداد و نبود حكومت قانون (حتي قانون بد) در ايران و كشورهاي مشابه از اين واقعيت اجتماعي حاصل مي‌شود كه طبقات در جامعه استقلال نداشتند بلكه وابسته به دولتي بودند كه در تحليل نهايي در بالاي اجتماع و نه فقط در رأس آن قرار داشت و اين نيز نتيجه اين واقعيت بود كه باز در نتيجه نهايي مالكيت در دست دولت بود لازم به تأكيد نيست كه حتي در اين نظام طبقات اجتماعي و مالكيت خصوصي نيز ظاهراً وجود داشت.

اما فرق زيادي است بين آن مالكيت خصوصي كه (مثل اروپا) مقدس و غيرقابل تغيير است و اين مالكيت خصوصي كه به اشاره‌اي و بدون كمترين تشريفاتي (گاهي همراه با جان و ناموس و حيثيت صاحب آن) نابود مي‌شد. به عبارت ديگر اگر در اروپا مالكيت خصوصي اصولاً حق صاحبان آن به شمار مي‌رفت در ايران مالكيت خصوصي امتيازي بيشتر نبود كه به معناي دقيق كلمه هر لحظه ممكن بود از صاحب آن پس گرفته شود.

اين خود مشكل بزرگي كه شرح و توسعه آن از نياز به تفسير بيشتر دارد. فعلاً هدف اين است كه بدانيم چرا استبداد و سلطنت مطلقه‌ي اروپايي با هم تفاوت دارند و پايه اين تفاوت بنيادي چيست؟

ديكتاتوري سلطنت مطلقه و استبداد نيست اصطلاح ديكتاتور از زبان يونان و روم قديم است. اين كشورها به معناي فرنگي كلمه جوامع طبقاتي بودند كه دولت در آنها اصولاً بر پايه قبول و رضايت و حمايت طبقات حاكم استوار بود. به اين ترتيب حكومت جمعي يا طبقاتي بود يعني نمايندگان طبقات حاكم به طور مستقيم يا غيرمستقيم در وضع قوانين و روشي اداره كشور شريك و سهيم بودند. در چنين حكومتي مسائلي پيش آمد كه به طور مثال به دليل هرج و مرج‌هاي داخلي يا خطرات خارجي حكومت كنندگان براي مدت معيني حقوق حاكميت خود را در چارچوب قراردادهاي به يك شخصيت مهم تحويل دادند تا امر تصميم‌گيري و اقدام سياسي و نظامي را سرعت دهند و نام اين شخص را ديكتاتور گذاشتند.

چون كه اجازه داشت در چارچوب قراردادهاي موجود بدون رعايت تشريفات مشورت جمعي عمل كند و برجسته‌ترين نمونه‌هاي اين موارد در يونان قديم پريملسي و در روم قديم ژول سزار بود كه از قضا نفر دوم جان خود را بر سر اين راه گذاشت. در دنياي جديد هم ديكتاتوري يك پديده‌ي اروپايي است كه در آن باز هم به دلايل داخلي يا خارجي طبقات حاكم مصلحت و صرفه خود را در اين مي‌دانند كه در چارچوب قراردادهاي موجود از تشريفات قانون‌گذاري كم كنند و قدرت اجرايي را در دست فرد يا افرادي قرار دهند. اين امر با استبداد فرق‌هاي فراواني دارد، زيرا كه اولاً استبداد به رضايت و حمايت هيچ طبقه اجتماعي ربط ندارد دوماً هيچ حد و مرز و قانوني و قراردادي نمي‌شناسد. مثلاً حكومت فرانكو در اسپانيا و رضاشاه (از 1305 تا 1312) و محمدرضا شاه از (1332 تا 1342) حكومت‌هاي ديكتاتوري بودند. ولي حكومت هيتلر در پنج شش ماه آخرش و حكومت رضاشاه (از 1312 تا 1320) و حكومت محمدرضا شاه از (1342 تا 1356) بر پايه استبداد قرار داشتند. پس صرف حكومت قانون به خودي‌خود تضمين كننده‌ي دموكراسي نيست چون نظام ديكتاتوري نيز اساساً مبتني بر قانون و قرارداد است حتي اگر قانون و قراردادي كه در آن حقوق همه افراد و طبقات مردم برابر نباشد. به عبارت ديگر حكومت قانون مساوي با نبود استبداد است نه تضمين كننده دموكراسي.

همان‌طور كه از لفظ دموكراسي معلوم مي‌شود به معناي مشاركت توده مردم در اداره‌ي امور كشور است و اين هم بر دو بخش است يكي دموكراسي توده‌اي يا ديكتاتوري دموكراتيك و ديگري دموكراسي پارلماني.

دموكراسي توده‌اي يا ديكتاتوري دموكراتيك اصولاً از انقلاب روسيه و ماركسيسم روسي (يا بلشويسم) بوجود آمده است. در اين نوع از حكومت مسئله مشاركت مردم در حكومت به اين گونه عنوان مي‌شود كه براي از بين بردن جامعه طبقاتي نياز است كه طبقات زحمتكش يا پرولتاريا كه بر طبق تعريف بيشتر نفرات جامعه را تشكيل مي‌دهند ديكتاتوري طبقاتي خود را برقرار سازند. به اين ترتيب طبقات كمترين سهمي در حكومت ندارند. زيرا كه طبقات استثماركننده جامعه را شامل مي‌شود.

از سوي ديگر در عمل دموكراسي توده‌اي يا ديكتاتوري پرولتاريا تبديل به حكومت كمتري مي‌شود كه به وسيله يك حزب واحد و از طرف پرولتاريا بدون داشتن هيچ قيومت و نمايندگي واقعي نه تنها بر استثمارگران بلكه بر استثمارشوندگان نيز با بيشترين قدرت حكومت كرده‌اند و هنوز هم در بعضي از كشورهاي بلوك شرق مي‌كنند و اما اساس دموكراسي پارلماني بر سه چيز است؛ يكي رأي مساوي مردم در انتخاب نمايندگانشان و ديگري حق مساوي تشكل و تحزّب يا (به زبان بيست و چند سال گذشته) پلوراليسم و سومي اصل نبود حكومت ايدئولوژيك كه بر اثر آن اولاً اكثريت انتخاب شده نمي‌تواند با وضع قوانيني احزاب ديگر را از ميان بردارد و حكومت خود را هميشگي سازد و ثانياً احزاب و اصناف اقليت از حقوق سياسي و اجتماعي بيشتري برخوردارند كه مي‌توانند بر تصميمات حزب حاكم نيز تأثير گذارند و در هر صورت اين امكان بالقوه را نيز دارند كه در نوبت‌هاي انتخاباتي بعد به بيشتر تبديل شوند در عيب و ايرادهاي اين نظام حرف‌هايي زده شده است و ما با آن كاري نداريم بلكه برعكس بايد گفت كه نظام دموكراسي پارلماني اصولاً بر اين عقيده استوار است كه نظامي كامل و بي‌عيب نيست اما درست به دليل ويژگي‌هايي كه دارد در را باز مي‌گذارد تا بر اثر برخورد آراء و منافع اجتماعي پيشرفت ميسر شود در حالي كه در نظام دموكراسي توده‌اي اصل ادعا بر كمال است و گاهي نيز به انقلاب منجر مي‌شود. زيرا كه مطابق تعريف نظامي كه كامل باشد از تغيير اساس بي‌نياز است و ناگزير هركس خواستار تغيير مهمي در آن گردد بايد خائن يا دشمن مردم و يا ديوانه باشد.

حقوق بشر مبنايي وسيع‌تر از دموكراسي حتي دموكراسي پارلماني دارد يعني صرف وجود چنين نظامي بخودي خود ضامن استقرار و نگهباني حقوق بشر نيست. اگرچه كوشش براي رسيدن به آن را بسي آسان‌تر از نظام‌هاي ديگر مي‌كند. دانشمندان و اصلاح‌طلبان اروپايي در قرون هفده و هجده از جمله دست به اختراع استنباطي زدند كه هنوز هم آثار آن حتي در گفتگوهاي عمومي مشاهده مي‌شود.

قرن هفدهم را مي‌توان قرن غلبه علوم طبيعي و استنباط طبيعت دانست. فيزيك نو در اين قرن اختراع شد و توسعه سريع آن ذهن دانشمندان اجتماعي را شديداً جلب كرد و بعد هم تقليدهاي (گاهي بيجايي) از روش علمي در تجزيه و تحليل اجتماعي شد كه ورود به آن در حد اين نوشته نيست بلكه اكتشافات قوانين ظاهراً عيني و طبيعي در علم فيزيك بسياري از علماي اجتماعي را وادار كرد كه قوانين مشابهي براي جامعه كشف كنند كه بر پايه تعصبات و ارزش‌هاي اخلاقي متداول استوار نباشد. از سوي ديگر پيشرفت اقتصادي و كارزار سياسي براي به دست آوردن حقوق و قرارداد وسيع‌تر اجتماعي سبب شد كه دانشمندان و اصلاح‌گران مقوله حقوق طبيعي را اختراع كنند.

در واقع در قرن هجدهم تأكيد بر اولويت و حقانيت هر چيز طبيعي طوري رواج يافت كه حتي امروزه نيز گاهي مردم در بحث و استدلال لغت‌هاي طبيعي و طبيعتاً را به كار مي‌گيرند تا برتري ادعاي خود را به اثبات برساند.

 

اين مقاله را مي‌شد در همين‌جا تمام كرد، اما لازم است پس از اين مباحث نگاهي كوتاه به مسئله‌ي دموكراسي و حقوق بشر در جامعه‌ي ايران بزنيم. نهضت تنباكو براي نخستين بار در تاريخ ايران نه فقط يك ظالم را كه استبداد را نيز مجبور به عقب‌نشيني كرد چون كه نشان داد مردم مي‌توانند در برابر رأي حاكم ظالم ايستادگي كنند و رأي او را نابود كنند. انقلاب مشروطه پا را از اين هم فراتر گذاشت و اساس دموكراسي پارلمان را در ايران بنيان گذاشت كودتاي سوم اسفند 1299 باعث شد كه نيروهاي طرفدار دموكراسي و ديكتاتوري با هم درگير شوند. تغيير سلطنت در سال 1304 نيروهاي ديكتاتوري را سركار آورد، اما ديكتاتوري پايدار نماند و استبدادي را كه رفته رفته مخصوصاً از 1312 به بعد جاي آن را گرفت، حتي عوامل ديكتاتوري را هم نابود كرد.

 

از شهريور 1320 تا مرداد 1332 فرصتي بوجود آمد كه نوعي دموكراسي ضعيف و بي‌ارزش در جامعه مستقر شد نهضت ملي ايران براي تأمين استقلال و تحكيم دموكراسي پديد آمد و در شرايط سخت آن زمان پيشرفت‌هاي زيادي كرد، ولي حمله دشمنان داخلي و خارجي به آن و ضعف‌ها و اشتباهات خود نهضت، بالاخره بر كودتاي 28 مرداد انجاميد. از اين تاريخ تا سال 1342 رژيم ديكتاتوري‌اي به كشور حكومت كرد كه طبقات و قشرهاي گوناگون مخصوصاً زمين‌داران و بعضي روحانيون محافظه‌كار پايگاه اجتماعي آن را تشكيل مي‌دادند، اما از سال 1342 تا 1356 بيشتر بر اثر اصلاحات ارضي و رشد بيشتر درآمد نفت رژيم قبلي استبدادي شد و در نتيجه هم پايگاه‌ها و هم مشروعيت خود را از دست داد. همين واقعيات و همين‌طور حوادث بين‌المللي مانند جنگ ويتنام و مبارزات فلسطيني‌ها توده‌ي مبارزان ايران را بر عقايد و شيوه‌هاي غيردموكراتيك وارد كرد.

 

همان‌طور كه بيشتر كساني كه رژيم سابق را براي نقض قانون و آزادي و حقوق بشر شديداً محكوم مي‌كردند خود را براي اين برنامه‌ها و ارزش‌ها ارزشي قائل نبودند. در نتيجه اين انقلابي كه بر اثر اتحاد بين همه‌ي طبقات يعني همه‌ي اجتماع بر عليه دولت صورت گرفت پايه‌هاي دموكراتيك و آزادي‌خواهانه ضعيفي داشت حتي بعد از انقلاب هم مخالفت با دموكراسي فقط به يك حزب يا گروه خاصي محدود نشد و فقط از طرف چند سازمان يا مكتب سياسي اعلام مي‌شد.

 

نگاهي كه امروز به دموكراسي و حقوق بشر مي‌شود با اين‌كه هزينه آن سنگين است اما اميدواركننده است اما از طرف ديگر رضايت زياد در اين زمينه درست نيست زيرا كه در جامعه‌اي مثل جامعه ما اين عوامل از آن دست نيست كه با تعويض رأي چند يا تعداد بيشتري آدم‌هاي روشنفكر و تحصيل‌كرده به سادگي به عاقبت آن خوشحال بود. ما به جامعه‌اي تعلق داريم كه هنوز كه هنوز است بيشتر كساني كه بر امور سياسي مشغولند كارهاي سياسي صورت گرفته را ناديده مي‌گيرند. جامعه‌ي ما جامعه‌اي است كه در آن سال‌ها استبداد و يك قرن و نيم استعمار اعتماد را از بيشتر اهل سياست گرفته است و از سياست چيزي جز فريبكاري چيزي باقي نگذاشته است. هنوز هم علم سياست در ميان تحصيل‌كردگان امري وحشتناك و فريبكارانه تصور مي‌شود.

 


نتيجه‌گيري

1. حقوق طبيعي يكي از اركان فلسفه سياسي بود و شايد هنوز هم باشد، اما واقعيت اين است كه حقوق طبيعي مبناي عيني و عقلي محكمي ندارد و خودش نماينده‌ي نوعي ارزش اخلاقي و سياسي است و اعلاميه‌هايي كه تاكنون در دنيا صادر شده در مورد حقوق بشر بر همين مبنا است. پس اولاً هيچ حقي نياز به اثبات ندارد و دوماً اثبات اين‌كه همه‌ي مردم دنيا مساوي به دنيا مي‌آيد كاري سخت است.

2. نخستين بار در تاريخ پس از ايجاد حقوق طبعيي حرف از ايجاد حقوق بشر به ميان آمد واقعيت اين است كه حقوق بشر نتيجه پيشرفت جامعه است.

3. دموكراسي پارلماني بر اجراي كامل حقوق بشر نمي‌انجامد و همين‌طور حقوق بشر در هيچ كشوري كامل اجرا نمي‌شود، اما ميان نقض حقوق بشر در كشورهاي جهان سوم و اروپاي غربي تفاوت‌هاي فراواني وجود دارد.

4. استبداد حكومت بي‌قانوني و خودرأيي است حكومت قانون نبود استبداد است كه مي‌تواند شكل‌هاي ديكتاتوري يا دموكراتيك داشته باشد دموكراسي توده‌اي بر حكومت اقليت منجر مي‌شود دموكراسي پارلماني ايرادات زيادي دارد اما عيب‌هاي خود را مي‌پذيرد.

5. پيشرفت جامعه‌ي مدني حقوق بشر را بوجود مي‌آورد دموكراسي و حقوق بشر مساوي نيستند بلكه دموكراسي باعث مي‌شود كه حقوق بشر بوجود آيد.

انتشار : ۷ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

جامعه شناسی دین


 

جامعه شناسی دین

 

 

مهمترين دغدغه كه در جهان سوم است ميل به توسعه وحركت به جلو است خصوصا در جامعه ايران.

ديدگاههاي كشورهاي توسعه يافته درخصوص دين كه دونظريه اصلي در خصوص توسعه كه نظريه وابستگي بحث اصلي آن است.

كاركردهاي نهاد دين:

1-تعهد2-انسجام ووحدت3-هويت فردي واخلاقي4-احساس امنيت وآرامش

ارتباط دين با نهاد خانواده:

اصول اوليه دين از نهاد خانواده گرفته ميشود.دين باعث ميشود كه خانواده احساس امنيت وآرامش كند.آقاي اسپنسر ديدگاهي كه در خصوص دين داردمي آيد كاركرد تضادرا مورد بررسي قرار ميدهد.تضاد درون گروهي وتضاد برون گروهي را مطرح ميكند.

دوركيم وكنت وهابز واسپنسر مطرح ميكند كه انسانها ذاتا شرورهستند.اسپنسر جوامع را به دودسته تقسيم ميكند:1-نظامي وجنگجو2-صنعتي

دين باعث ميشود كه فرد جنگجو به خودش بيايد وخصوصيت جنگجويش راازدست بدهد.دوركيم بحث دين اجتماعي را مطرح مي كند.يعني جامعه را جايگزين خداكنيم.چون انسانها توان مقابله با خدارا ندارندوتمكين ميكند از خدا.پس بايستي جامعه را جايگزين خدا كنيم تاانسانها توان مقابله با جامعه ودين را نداشته باشند.عوامل اجماع كه دوركيم مطرح ميكندعبارتنداززبان،دين ،تقسيم كار.با زبان وتقسيم كار كاري نداريم وفقط با دين سروكارداريم.دين بايد جهاني وبين المللي باشدكه آن دين را جامعه مشخص ميكند.اسپنسر معتقد است كه انسانها چون از همديگر مي ترسند ودائم به دنبال غارتگري هستند،اينها در قالب تضادهاي درون گروهي قرار مي گيرندوبخاطر فرار ازاين تضاد تن به دولت يا قانون ميدهند.دين ازنظر اسپنسر ترس از مردن ،قيامت وماوراءالطبيعه وانسانها مجبور ميشوندكه تن به دين بدهند ودين را خلق ميكنند.

ديدگاه ماركس نسبت به دين:اومي گويد دين افيون توده هاست.يعني نگاه ابزاري درآن زمان كليسا به جامعه داشته است.اصول اساسي نظريه ماركس يكي نيروهاي توليدي ودومي روابط توليدي هستند.مجموعه قراردادهاي حاكم بربازار كاررا روابط توليدي گويند.يعني همان گروه حاكم وكليسائي آمده وگروه حاكم را پوشش مدهد.كليسا مي آمده جلوي تغيير آن قانون را ميگرفت ومعتقد بود كه دين پوشش دهنده قدرتمندان بوده است.آگاهي طبقاتي را مطرح ميكندكه هروقت انسانها به خود آگاهي طبقاتي برسند ،انسانها از سيطره كليسا خارج ميشود.

جامعه شناسي ديني فلسفه پيدايش آن چيست؟رشد وتكامل كه كشورهاي غربي به آن دست پيدا كرده اند اين شائبه در جامعه ايراني پيدا شده است كه آيا نيازبه دين است ياخير؟

جامعه شناسي دين در كشورهاي غربي بعنوان يكي از شاخه هاي اصلي مطرح است.

تعريف جامعه شناسي ديني:جامعه شناسي :علمي است كه رابطه متقابل اجتماعي نسبتاپايدار(ساختارهاي اجتماعي)را بصورت علمي با شيوه هاي عملي مورد مطالعه قرار ميدهد.

اين تعريف 3آيتم داردكه عبارتند از:الف)استفاده از روش علمي ب)اعيان يا موضوعات اجتماعي ج)معرفت بشري

جامعه شناسي دين:آن دسته از معرفت بشري كه با استفاده از روشهاي تحقيق علمي اعيان يا موضوعات جامعه شناسي ازقبيل نهاد ،سازمانهاي فرهنگي ،سازمانهاي رسمي ،هنجارهاي وارزشهاي اجتماعي موجوددرجامعه رامورد مطالعه وبررسي قرارميدهد.بحث اعيان نشان دهنده هستي شناسي وباورهاي جامعه شناسي ديني بلومر است.ازديدگاه بلومر اعيان 3ويژگي دارد:

الف)اعياني كه جنبه فيزيكي دارد ب)اعيان اجتماعي ج)اعيان مجرد

هيچ موضوع مورد مطالعه اي در جامعه شناسي پيدا نمي شود كه خارج ازاين 3مطلب باشد.جنبه فيزيكي مثل اينكه هر موضوع جامعه شناسي وجود فيزيكي وخارجي داردمثل ارگانها ونهادها

اعيان اجتماعي مثل شخصيتها ،معلم ،شاگرد،دانشجو

اعيان مجردمثل عشق-عاطفه –روابط احساساتي

اين مجموعه اعيان تحت عنوان هستي شناسي مطرح ميكند كه جامعه شناسي ديني كاركردش بر حسب موضوعات مجرد-اجتماعي وفيزيكي است وكنترل اين عواطف موجب ثبات وآرامش وغيره ميشود.

شاخه هاي جامعه شناسي :وقتي صحبت ميشود جامعه شناسي موضوعات مختلفي دارد.جامعه شناسي دين يكي از زيرشاخه هاي اصلي جامعه شناسي است.كاري كه جامعه شناس انجام ميدهدبررسي روابط متقابل افراد در ساختارهاي ديني يا نهادهاي ديني.

دليل موجوديت جامعه شناسي دين در2بند:

1-جامعه شناسي كاري است كه جامعه شناس انجام ميدهد.

2-هيچ جامعه اي نيست كه در آن دين وجود نداشته باشدوهيچ ديني هم نيست كه افراد وگروههاي اجتماعي به آن پايبند نباشندوهيچ جامعه اي نيست كه زير سيطره ارزشهاي ديني خودش نباشد.

خلاصه بحث:

فلسفه وجودي جامعه شناسي دين و پيدايش دين در جوامع ،فلسفه نياز انسانهاست ،نياز به كمال جوئيورسيدن به درجه اعلائيين يا رسيدن به مقام خليفه الهي

17/7/93(بحث معرفت شناسي)

موضوع اين هفته:جامعه شناسي علم وجامعه شناسي معرفت چه چيزي را ميخواهد مطرح كند.

وقتي جامعه شناسان ازدين صحبت مي كنندمنظور دين اجتماعي است نه دين الهي.دوركيم معتقد است انسانها در اماكن خصوصي هر ديني را مي توانند داشته باشند ولي در جامعه بايد دين كلي كه رايج است را بپرستند.

ديدگاه اسپنسر ازدين:انسانها براي فرار از وحشت وترس وياس ونااميدي دوران بعد از حيات مجبورند خودشان را متوسل به يك دين الهي كنند تا نگراني كه بعد از دنيا دارند خودشان را ايمن نمايند.يعني ترس از ارواح موجب ايجاد دين ميشود.

ديدگاه شلر در خصوص دين: دين مسيح سيطره پيدا ميكند بر جامعه جهانيديدگاه ماركس در خصوص دين:ماركس را دين مانع توسعه وپيشرفت ميداندوعلت آن اين است كه دين دردست كليساست وكليسا با يك معامله اي عامل ائتلاف با ثروتمندان است ومي گويد كه كليسا شرايط رابراي ثروتمندان فراهم ميكند.وبر مي گويد تحت تاثير اثبات گرائي عليرغم مبناي كار آقاي وبر ديني است .بحث مكتب پروتستانيزم رامطرح ميكند.كاروتلاش-سرمايه گذاري-پس اندازبراي توليد بيشتراز اينجا به بعد بحث معرفت شناسي در كتاب جامعه شناسي اديان دكتر تنهائي

مكتب گشتالت:حرف اصلي اين مكتب نگرش كل گرايانه دارد.اما در ابتداءبا يك نگرش كلي به پديده هاي اجتماعي يك معرفت كلي پيدا مي كنيموبعد بواسطه ورود به جزئيات شناخت خودرا نسبت به پديده كامل مي كنيم.مبناي بحث معرفت شناسي تقابل است .تا تقابل نباشد شناختي در جامعه نيست.

پوزوتويستها(بحث اين هماني)

يعني پوزوتويستها يك سوءاستفاده مي كنند از علوم طبيعي با علوم انساني وعلوم فرهنگي براي توجيه استثمار از طبقه محكوم درجامعه .

تعريف از معرفت شناسي:انسان موجودي است حيات مند يا زيست مند وحيات او عبارت ازفرايندي ازفراگيري كه اين فراگيري از جهل بسوي علم يا دانستن است كه كل مبحث معرفت شناسي اين را مي خواهد توضيح دهد.واين دانستن چه موقع اتفاق مي افتد؟درنتيجه برخورد انسان با موقعيت ممكن ميشود واتفاق مي افتد.اولين شاخص در تعريف انسان دانستن يا شناخت است.دومين شاخص تجربه است.هيچ انساني نيست كه بدون تجربه بياموزدوهيچ انساني نيست كه نياموزد .انسانها در بحث معرفت شناسي داراي يكسري اختلاف سطوحي هستند.دلايل اختلاف در سطوح معرفت شناسي انسانها به 3آيتم اشاره شده است:

1-اينكه تجربه علم تاريخ ثابت كرده كه پديده هاي اجتماعي مورد مطالعه همه واقعيت خودرا به منصه ظهور نمي گذارند.

2-در اختلاف سطوح معرفت شناسي برمي گرددبه ابزار شناخت انسانها .براي شناخت نياز به ابزاراست كه ممكن است دروني باشد.مثل حواس پنجگانه-ويژگي ذاتي افراد وديگري ابزار شناخت بيروني هستند.مثل پيشرفتي كه تكنولوژي وابزارها كرده اند مثل استفاده از ماهواره براي گرفتن اطلاعات از چهارطرف جهان مثل رسانه ها –اينترنت وغيره

3-قوه وساخت ذهن بشر وچگونگي بكارگيري كه آن در فرايند تمرين،دقت وتوجه است.يعني اينكه بواسطه علم دردوران نخستين پيشرفت زيادي نداشته وانسانها ،اتفاقات را به مسائل بيروني ربط مي دادند.بواسطه پيشرفت علم انسان شناختش نسبت به محيط پيرامون زيادتر ميشود.يعني هرچه انسانها به دوران صنعتي شدن ميرسندبواسطه علم وتكنولوژي شناختشان بيشتر ميشود.

تعريف علم:يك جريان آگاهانه است مبني بر حركت ازجهل به سوي دانش وشناخت كه اين شناخت قطعا غريزي نيست بلكه براساس فعل وكنش اجتماعي آگاهانه هر فردي صورت مي گيرد.هدف از خلقت ازديدگاه خداوند متعال شناخت ومعرفت است كه اشاره به حديث قدسي لولاك لما خلقت الافلاك .همه اينها را خلق كرديم بخاطر پيغمبر اكرم وعلي وفاطمه ويا عصمت طهارت وهمه اين خلقتها بخاطر شناخت سبيل اله وراههاي شناخت خداوند است.

مراحل پنجگانه معرفت:

معرفت در انسانها شكل نمي گيردالا در راستاي اين 5 مرحله : (فصل اول كتاب دكتر تنهائي)

1-معرفت كودكانه:مبناي معرفت كودكانه تجربه فردي است.چون قبل ازاين هيچگونه معرفت شناسي ويادگيري فراهم نبودكه همه انسانها بلا استثنا اين دوران را بايد بگذرانند.ويژگي معرفت كودكانه كه انسان با يك دنيائي از جهل وناتواني مواجه استكه اين دنيا براي انسان وحشت واضطراب ونااميدي وياس ايجاد ميكندودائما به دنبال جواب ميگرددبراي ابهامات وجهل وناداني خودش.

2-معرفت انساني:يعني بعد از معرفت كودكانه است .برميگرددبه فرايند اجتماعي شده وجامعه پذيري كه انسان وقتي در اين مرحله قدم ميگذارند ياد مي گيريم كه انتظارات جامعه ازما چي هست واين تازه شروع بحث معرفت شناسي است .انسانها در معرفت انساني اگر باقي بمانند.اسم اين مرحله راآقاي ميد ميگذارد تقليد كوركورانه كه با اين تقليد به معرفت انساني نمي رسيم.ما بايد با ساختار جامعه وهنجارها آشنا شويم.آن را به نقد بگذاريم وتقليد كوركورانه نباشد.آقاي بلومر آن را به دو مرحله تقسيم ميكند:1-مرحله اجتماعي شدن2-مرحله يادگيري

او لازمه ورود به معرفت را اجتماعي شدن ميداندكه براي ورود به جامعه .انسانها اگر دراين مرحله بمانندزمينه زوال ونابودي خود وجامعه را فراهم كرده اند.پس چون كامل نيست بهترين راه براي ورود به مرحله دوم است.يعني انساني است.

3-معرفت علمي:معرفت عاميانه معرفتي است كه در تمام اين معرفت پنجگانه ميتواند وجود داشته باشد.كه در دوشكل نشان ميدهد.يكي در قالب رفتارهاي عاميانه بهنجارودومي درقالب رفتارهاي عاميانه نابهنجار.

رفتارهاي عاميانه بهنجار:به رفتارهائي اطلاق ميشود كه ظاهر آن خوب است ولي شرايط وچارچوب قانوني را نداردمثل اينكه پاستور ميكروب را كشف كردودانشمندان ديگر در مقابلش جبهه گرفتند.ممكن است بين علماوتحصيل كرده هاي جامعه وجود داشته باشد.

رفتارهاي عاميانه نابهنجار :رفتاري است كه در نظم عمومي حاكم بر جامعه ايجاد اخلال ميكندكه به 4بخش تقسيم ميشود1-سنگ فكري2-پيشداوري3-قوم مداري4-تبعيض

سنگ فكري يعني متحجر بودن ،تعصب داشتن.يعني فرد تحت حاكميت آن گروه اجتماعي كه درآن زندگي ميكندقرار مي گيردوهيچ چيز را قبول نمي كند.غير از تفكرات آن گروه خودش را وگروه بر فرد حاكميت دارد.

پيشداوري :رفتارهاي فرد برگروه حاكميت داردكه استبدادي نگاه ميكند.افراد رادرجامعه دردوقطب قرار ميدهد.گروه مائي وگروه آنهائي.بحث مرزبندي رامطرح ميكندكه كولي مطرح كرده است يعني گروهي كه مي گويد هرآنچه كه ما مي گوئيم.

قوم مداري:كه حس ناسيوناليستي ومليت گرائي رارواج ميدهدكه قوميت خودرا برتر ازديگران ميداندكه باعث جلوگيري ازتوسعه ميشودكه اين 3مرحله قبل باعث عدم توسعه معرفت شناسي ميشوند.تبعيض در جامعه اي كه همه افراد شرايط مساوي دارند ولي نحوه توزيع امكانات درآن به يك شكل صورت نمي گيردمثل جوامع رنگين پوستان در غرب

4-معرفت فلسفي:ما بسياري از پديده ها را نمي توانيم بواسطه معذوريتهاي اخلاقي رابطه علي ومعلولي پيدا كنيم.درمعرفت فلسفي نوعي از معرفت كلي است كه مبنا را مي گذاريم برداده هاي علمي كه قبلا اين داده ها بواسطه تجربه –قياس دست پيدا كرده ايم.

5-معرفت ديني يا شهودي

24/7/93

جلسه قبل از معرفت شناسي شروع شد .سير تكويني معرفت گفته شد.مرحله اول كودكانه مرحله دوم انساني مرحله سوم امروز گفته ميشودتحت عنوان معرفت علمي

مقايسه بين معرفت علمي با انساني يا عاميانه

سومين مرحله شكل گيري معرفت علمي است كه پس ازمعرفت انساني وازبطن آن شكل مي گيرد.ويژگي معرفت انساني كه انسان ياد مي گيردكه به مثابه واقعيت انساني شبيه خودش بنگرد.در معرفت انساني كه مقدمه معرفت علمي است هر فرد ويا جامعه اي ازافراد (گروهي از افرادجامعه)جوامع ديگر راازدومنظر مورد مداقه وبررسي قرار ميدهد.

1-يكي بعنوان موجودي فرهنگي يعني هر فرد ،افرادوجوامع ديگر را بعنوان موجود فرهنگي قرار ميدهدكه متفاوت با ويژگي فرهنگي خودش است.

2-درمرحله دوم بازبيني اين تفاوت در پهنه واقعيت هستي صورت مي گيرد نه فرهنگي.يعني اينجاست كه ديگران رانه ازمنظر سنگ فكري يا قوم مداري كه ويژگي مرحله كودكانه است درنظر بگيريم بلكه افراد را برمبناي واقعيت وجودي خودشان مورد بحث وبررسي وشناخت قرار مي دهيم.با اين مقدمه مهمترين شاخصه معرفت علمي،تجربه استقرائي وآزمايشي است كه هر فرد ديگران را بر اساس همان تجربه استقرائي از كل به جزء مورد شناخت قرار ميدهدوبدين ترتيب گامهاي نخستين منطقي كه در معرفت انساني برداشته بود درمعرفت علمي كامل تر ميشود.جامعه اي كه در اين مرحله قرار مي گيرد،جامعه اي است كه روابط متقابل آن بر اساس پايگاههاي بدست آورده شكل گرفته ونه جامعه اي كه روابط متقابل آن براساس روابط پايگاههاي بدست آمده .يعني چه اين توضيح؟يعني پايگاه انتسابي وپايگاه اكتسابي.

انسانها وقتي وارد معرفت علمي ميشوندنوع روابط اجتماعي آنها پايگاه انتسابي نيست،اكتسابي است وافراد اين معرفت رابر اساس تجربه استقرائي وآزمايشي بدست مي آورند.درمرحله علمي افراد از تجربه كوركورانه ازنياكانشان فاصله مي گيرندوپايگاه اكتسابي ميشود.ويژگي بارز پايگاه اكتسابي سنت شكني است.ويژگي معرفت علمي افراد در جامعه در معرفت علمي برپايه مشاهده مستقيم ومنظم وآزمايش وسنجش داده ها به نتيجه ميرسد.بعنوان مثال :برخورد يك كارگر ساده با يك فرد تحصيل كرده .يعني مبناي تفكيك معرفت از معرفت كودكانه يا معرفت تفكر منطقي است.مبناي تفكيك بين 5نوع معرفت تفكر منطقي است.ملاك صحت در معرفت عاميانه پذيرش عوام وتوافق اجتماعي است.چه مشكلي ايجاد ميكند؟تثبيت وماندن در معرفت عاميانه باعث جزم انديشي وقوم مداري دررفتار اجتماعي وديكتاتوري درسياست ميشودوفرد يا جامعه اي كه در اين مسير انحرافي قرار گرفت از شاهراه درست معرفت خارج ميشود.ويژگي اين مرحله عاميانه اين است كه انسان نه تنها نسبت به مسائل جديد شك وترديد نمي كندبلكه هر پديده تازه اي را هولناك ووحشت انگيز درنظر مي گيرد.خروجي اين قضيه زندگي ،تفكر وتجربه عدي ملاك عمل درجامعه ميشود.چنانچه بعد از اين مرحله همانندسازي فرد به كمك قوه ابتكار وخلاقيت خودش مرحله دوم معرفت راطي كند(مرحله انساني)شرايط ورود به مرحله سوم كه معرفت علمي است فراهم خواهد شد.حالا با اين توضيحات معرفت علمي توضيح داده ميشود.ما چه موقع به مرحله علمي مي رسيم؟هروقت انسان تصورات قالبي وافكار ازپيش پذيرفته شده رازيرپا گذاشت ونسبت به معرفت عاميانه شك كند وصحت ودرستي هنجارهاي سنتي پدران رامبناي درست بودن تلقي نكندمصداق اين آيه شريفه قرار مي گيردكه اي كساني كه ايمان آورده ايد پدران،برادران وهمشهريان خودرا بعنوان اولياءقرار ندهيد ويا بشارت باد بر مومناني كه اقوال وگفته هاي متفاوت را شنيده واز بين آن بهترينها راانتخاب كنند.پس مااگر ديدگاه متعصبانه نسبت به گذشته نداشته باشيم ،امام علي مي فرمايدكع علم را بياموزيد هرچند كه در بين مشركين باشد.معرفت علمي مانند ساير معرفتهاي قبلي در مرحله تقابل شكل ميگيرد.يعني حركت از جهل به سوي علم.موقعيت جهل چيست؟جهل يك موقعيت مسئله اي كه فرد دربرابر دنيائي از مجهولات قرار مي گيردوبواسطه دانش وعلم نسبي خودش به تشكيل فرضيات مي پردازدوبه جهت پاسخگوئي اين فرضيات به جمع آوري داده هاي مي پردازدوبعد تجزيه وتحليل داده ها واين روند ادامه پيدا ميكند تا به معرفت علمي دست پيدا ميكند.درانتهاي معرفت علمي ،پوزوتويستها را يكي از مصداقهاي رفتار قوم مدارانه مطرح مي كنيم.پوزتويست صريحترين سيماي قوم مداري است.يعني با كمي دقت نسبت به آيات وروايات واحاديث ائمه به اين نتيجه مي رسيم كه باور پوزوتويسم كه مدعي است علم ازقرن 19شكل گرفته انديشه اي سخيف وباطل است.چرا؟زيرا پوزتويستها واثباتگرايان براين باورند كه سطوح پيشرفت وتوسعه وارزشهاي حاصل ازآن كه در غرب شكل گرفته مبناي درست فكركردن وعلمي نگاه كردن به جهان است. مشكل اصلي پوزتويستها بحث اين هماني است كه نه تنها در معقوله روش شناسي روش شناختي به مبحث اين هماني پرداخته اند بلكه در موضوع مورد مطالعه جامعه شناسي به بحث اين هماني پرداخته اند .يعني موضوعات جامعه شناسي نيز مثل اشياء وشيءانگاري است.مبناي كارپوزتويستها سرپوش گذاشتن بر واقعيتهاي اجتماعي است يعني استثماركارگران درجوامع صنعتي است.

معرفت فلسفي در مرحله چهارم است.ويژگي معرفت علمي اين بود كه هرفرد براساس تجربه ومشاهده مستقيم وتجربه استقرائي وآزمايشي خود به شناخت وتجربه دست پيدا كندوبه تجربه علمي پيشينيان را با سوال مواجه كند.آيا انسان باتمام ضعفي كه دارديا باتوانائي كه دارد ميتواند به آزمايش دست پيدا كند.درمرحله معرفت فلسفي ازآنجايي كه انسان باتوجه به محدوديتها واحيانا ممنوعيتهاي اخلاقي درراستاي مطالعات موضوعات جامعه شناسي است.بواسطه روشهاي تجربي وآزمايشي وصرفا علمي نمي تواند به كنه واقعيت پي بردپس بايد براي رسيدن به معرفت فلسفي با استفاده از همين پيشينه علمي وداشته هاي قبلي وكمك گرفتن از قواي ذهني وعقل وقوه استدلال به شناخت فلسفي نايل بشود.پس بديهي است كه معرفت فلسفي بدون دستيابي به معرفت علمي امكان پذير نخواهد بودوقطعا افراد بايستي معرفت علمي را پشت سر بگذارندتادر مرحله فلسفي قرار گيرند.

آخرين مرحله معرفت ديني:چه موقع شكل ميگيرد؟هرگاه تفكر فلسفي توانست ازحصار تفكر عاميانه ومراحل سنگ فكري وقم مداري رها شد ومراحل معرفت انساني ،علمي وفلسفي را يكي پس از ديگري پشت سر گذاشت وبه جميع ابعاد هستي تسلط پيداكردبه جايگاهي ازپرسشهاي جديد مي رسد كه ديگر بواسطه معرفت فلسفي امكان دستيابي به پاسخهاي مورد نظر فراهم نخواهد بودودراينجا جدال در سبك تقابلي پيش خواهد آمد.ازيك سو نياز عاشقانه وشوق ملتمسانه مخلوق كه تلاش درجهت رسيدن به كنه واقعيت وهستي راداردوازسوي ديگر جمال واستغناي (بي نيازي)معشوق مي ماند كه تنها فقروعجز عاشق منتظر ولي صبوررا مطالبه ميكند.مي خواهد بگويد زماني به باور معرفت ديني وشهودي مي رسيم وبه درجه كمال مي رسيم كه اولا آن چهاردرجه معرفت را طي كرده باشدوچه چيز اورا اشباع ميكند:يكي آن جمال وبي نيازي معشوق وديگري نياز عاشقانه وشوق ملتمسانه مخلوق برارسيدن به كنه هستي.

30/7/93(بحث جادو)جامعه شناسي دين چيست؟محورهاي جامعه شناسي دين را صحبت ومقايسه كنيم از ديدگاه جامعه شناسان وهمچنين تفاوت بين جادو ودين را.

فلسفه اصلي جامعه شناسي دين چيست؟باورداشت انسان نسبت به انسان نامحدود است وهمچنين گنجايش وگوناگوني وشگفتي حيرت انگيز دررابطه با ظرفيت دروني انساني انديشمندان خصوصا جامعه شناسان را به بررسي مفهوم دين سوق ميدهد.دراين راستا جامعه شناسان اعتقاد دارند همه اديان دراصول اعتقادي وبنيادي مشترك هستند.اما خاصيت شگفت انگيز وحيرت آور وبي همتاي بسياري ازمذاهب بشري نشان ميدهدكه اديان علاوه برهمساني كه در اصول بنيادي دارندتفاوتهاي چشمگيري باهم دارند.پس يك جامعه شناس بجاي شگفت زدگي وحيرت زده شدن دررابطه باتنوع اين باورداشتها وعملكردها بايد اين موضوع رادرنظر بگيردكه چرا چنين تنوع باورداشت وعملكردي وجوددارد.با اين مقدمه جامعه شناسي دين با دو مضمون اصلي روبروست1-اينكه چرا اين باورداشتها وعملكردهاي مذهبي تااين حد درسرنوشت جامعه به شكل عاموفرهنگ مهم هستند2-اينكه چرا اين باورداشتها وعملكردها به گونه هاي متعددومتنوع يا گوناگون اجراءميشوندبه شكل خاص.جامعه شناسي دين به شكل عام مباحث باورداشتها وعملكردها رادرجامعه وبه شكل خاص تاثيرات اين باورداشتها را درنهادوسازمانها وارتباطات افراد مورد بحث وبررسي قرار ميدهد.ريشه رهيافت دين را اگرخواهيم بررسي كنيم يا سير تكويني پيدايش دين درمباحث جامعه شناسي پيدا كنيم يا ريشه يابي كنيم به قرن 18و19برميگردديعني زمان اوج رشد اثبات گرائي وعلم گرائي است.چرا؟چون درآن موقع معتقد بودند كه در قرن 19نگاه آنها به دين اين بود كه برداشتها وعملكردهاي ديني جنبه خرافات ،موهمات ،تفكرات نابخردانه وبيهوده را به دنبال دارد.آ» هم در جامعه نويني كه علم حرف اول را ميزندوتفكرات وموهمات ديني نمي تواند پاسخگوي نيازهاي جامعه بشري باشدوعلم بايستي براي فهم وتبيين مسائل جامعه بشري بعنوان يك ابزار مسلط برجامعه حاكم باشد.پس اثبات گرايان دين را مثل ساير پديده هاي طبيعي در قالب تبيين علي وعلمي –تجربي قرار ميدادند.درنهايت اينكه اثبات گرايان با اين استدلال به دنبال كاهش اهميت دين درمباحث جاري جامعه مي پرداختند.دوبحث مطرح ميشود:1-درهمين راستا آقاي ماكس وبر معتقد است دردوره هاي گذشته انسانهاي اوليه ،در دنيائي جادوئي زندگي ميكردندوحال آنكه ويژگي كشورهاي توسعه يافته يا جوامع امروزي نوعي افسون زدائي از پديده هاي جهان هستي است.2-آقاي ماكس وبر مي گويد كه وظيفه اصلي جامعه شناسي دين اين است كه با وجود به تمارض موجود مشخص كند كه چرا اين حد باورداشتها وعملكردهاي مذهبي افراد درتصميم گيري وسرنوشتهاي آنها مهم بوده وچرااينقدر داراي نقش اساسي درجامعه بشري است.

آقاي برگر معتقد است اين چالش (همان باغ جادوئي وافسون زدائي جوامع اوليه)براي دين حتي اساسي تر ازكشفيات علوم طبيعي است.زيرا نه تنها پذيرش دايه هاي ديني را با خطرمواجه ميكندبلكه برگر مدعي بودكه ميتواند تبيين كند كه چرا چنين باورداشته هائي يا دايه هائي ساخته وپرداخته شده ومورد پذيرش همگان قرار گرفته اند.دوديدگاه اينجا مطرح ميشود.يكسري از صاحبنظران معتقدند كه وظيفه اصلي جامعه شناسي رفع خطرات ونابخرديهاي دايه هاي مذهبي دربين مردم است.يعني منهدم كردن كليه ارتباطات ديني ومذهبي ودسته دوم معتقدندبايستي به دنبال جانشين براي باورداشتهاي ديني باشيم تا ضمن اينكه عملكرد انسجام بخشي دين را بعهده دارد ،ديدگاههاي متعصبانه وخشك نظام ديني رانداشته باشد.اثبات گرايان چه مي گويند؟معتقدندكه دين مفهومي توانائي جانشيني رادارندكه خود جامعه شناسي اثبات گرائي جايگزين دين مدني ميشوند.نظر برگر گفته شد كه به دنبال جايگزيني مفهوم علم واثبات گرائي براي دين بودند.يك تفكرديگر درقرن 20شكل گرفت كه قاطعيت كمتر دربرابر حقيقت گفته ها ودايه هاي ديني به دنبال داشت وافكار كمتري راازخودش نشان ميدادوآن تفكر نمي دانم انگاري است.يعني ماخيلي به دنبال اين نباشيم كه وقايع ودايه هاي اوليه اديان ومذاهب قطعيت كامل رادارديا ندارديك حالت بينابين .يعني يك موضع خنثي وبيطرف بگيريم.دررابطه با باورداشت تقليل گرايانه نسبت به پديده هاي ديني.نقطه ضعف اثبات گرائي درزمينه باورداشتهاي ديني اين است كه پديده هاي ديني را عين پديده هاي طبيعي درنظر بگيريم كه جامعه شناسي دين يك تصوير تقليل گرايانه دارد.درمقابل اين تفكر برخي صاحبنظران معتقدند كه پديده هاي ديني مانند ساير نهادهاي اجتماعي نيست وبه همين دليل قابليت تبيين علمي را نداشته وبنوعي دين داراي يك سرچشمه فراطبيعي ومعنوي است كه جزءبا تعابير ديني ومذهبي نمي توان آن را بازشناخت .يك ديدگاه افراطي تر درقرن 20شكل گرفت وآن اينكه هرآنچه كه دين مي گويد حقيقت است وتحقيق وتفحص دررابطه به صحت وسقم آن كاربشر نيست.رايج ترين وپذيرفته ترين بحث دررابطه با جامعه شناسي دين همان موضع نمي دانم گوئي روش شناختي است.يعني اينكه بنابر اعتقادات اين رهيافت ،بايستي حقانيت دايه هاي ديني راكنر بگذاريم.درواقع بيائيم درستي ونادرستي دايه هاي ديني را كنربگذاريموداوري درباره اينكه آيا اين باورداشتها تقليل پذيروتوضيح پذير هستنديا خير را كه فعلا معلق بگذاريم.مثال دررابطه با جادو وسحر يعني برخي ازكارهاي آنها جنبه تسكين بخش دارد.جامعه شناس نمي تواند اين باور را تغيير بدهد.بلكه خود افراد در صورت استفاده ميتوانند احساس نجات را حس كنند.يكي از نتايجي كه هرگونه تحقيقات جامعه شناسي درباره نظام باورداشتها ميتواند بدست دهد اين است كه اثبات كند اين نظام باورداشتها،بسياري از عقايد درست وغلط رادر بر مي گيرد.مثل استفاده از داروي سحرآميز.جامعه شناس ميتواند فقط روشنگري كند كه فقط تصورات سحر انگيز است.دوركيم ميگويد تفاوت بين دين وجادو اين است كه جادو يك بحث مشخصي است وبه تبحر فردجادوگر بستگي داردودرراستاي منافع جادوگر است اما نقش دين ازنظر دوركيم اين است كه دين يك معقوله اجتماعي استودين انسجام ايجاد ميكند.پس جامعه شناسي ميتواند با يافته هاي علمي خودشان استدلال كنند كه باورداشتهاي افراد مي تواند غلط باشد چرا؟چون هر جامعه شناسي مانند ساير رشته هاي تحقيقي نظر خاصي دررابطه باجهان ونيازهاي افرادداردواينكه جامعه شناسي در استدلالهاي علمي خودش اعتقاد به نيروهاي فراطبيعي مانند جادوگري را قبول نداشته ونسبت دادن هرگونه رويداد مادي به عمل چنين نيروهاي فراطبيعي را مردود اعلام ميكند.مثال صفحه 12كتاب همليتون بحث جامعه شناسي دين اين است كه مي آيد فاصله مي اندازد بين دين وجادو.باتوجه به اين مسئله ،فلسفه جامعه شناسي دين زدودن باورداشتها وخرافه هاي جادوئي ازذهن افراداست.در راستاي رويكرد تقليل گرايانه دين،آقاي فليپس،ايشان كاملا با رويكرد تقليل انگارانه دين يعني همترازقراردادن مباحث دينيبا پديده هاي طبيعي وتجربي مخالف است ومعتقد است كه اين رهيافتها ماهيت دين را مخدوش كرده وحق مباحث ديني ادا نمي شود.چراكه تصور ميكنندقضاياي ديني برمبناي فرضيات نادرست وغلطي استوارشده است.يعني تا آنجائي كه باورداشتهاي ديني به سمت خرافات وجادو نرود براي ما قابل احترام استوراهگشاي آيندهونگرش مثبت به مسائل پيراموني است.به تعبير بهتر ازديدگاه آقاي فليپس ،معقوله ديني داراي يك نوع خودمختاري هستند كه نمي توان آنها رابا رهيافتهاي تقليل گرايانه توصيف كرد.

رابرت بلا:بحثي را دررابطه با جامعه شناسي دين ميكند كه مي گويد دين اساسا با نمادهائي سروكار داردكه غير عيني،احساسي ،ارزشيونهايت اينكه با اميدهاي مومنان سروكار دارديا جهان كنش متقابل انسانها با نمادهاي ذكرشده جهت نظم بخشيدن به جامعه ورفتارهاي گروهي .(دين كه باعث ثبات وانسجام درجامعه ميشود)جامعه شناسي دين مهمترين وظيفه اي كه دارداين است كه دررويكردهاي مانسبت به دين بايستي موثر واقع شودوآن موضع بيطرفانه مارا نسبت به باورداشتهاي ديني راازبين ببرد.

تعريف دين ازديدگاه جامعه شناسان

تعریف آقاي ماكس وبر:كه بحث اساسي جامعه شناسي ايشان پيرامون مباحث ديني واعتقادي است ازارائه يك تعريف جامع وكامل بادين صرف نظر كردوآقاي نادل تعريفي كه از دين ارائه ميدهد،ضمن بررسي باورداشتها وعملكردهاي مذهبي هر چقدر تلاش كنيم پهنه هاي امور مذهبي را مشخص كنيم باز تمايز قائل شدن بين امور ديني وغير ديني به شكل مطلق امكان پذير نيست.بنابراين او پيشنهاد ميكند هرباورداشت مذهبي يا هر چيزي كه رنگ وبوي مذهبي داردرا بايستي توصيف كنيمتا اطمينان پيدا كنيم تعريفي ازقلم نيفتاده است.

تعريف دوركيم از دين:نورمقدس رامبناي اصلي تعريف دين معرفي ميكندوعنوان ميكند كه دين عبارت است ازنظام منسجمي ازامور مقدس ،يعني چيزهائي كه جدا ازچيزهاي ديگر يا تحت عنوان محرمات شناسائي شده واين باورداشتها وعملكردها همه افرادي كه به آن پاي بند هستنددرقالب يك گروه يا تيم منسجم ميكند.يك انتقاد ازتعريف دين كه جامعه شناسان ديني كرده اند اين است كه همه جامعه شناسان درتعريف دين علائق وديدگاههاي نظري خودشان راواردوتلفيق كرده اندومسائلي ومباحثي رادرقالب امورديني گنجاندندكه پاسخگوي نيازهاي جامعه روزآنها بوده است.

7/8/93

تعريف دين ازنظر دوركيم

دوركيم دين را نظامي يكپارچه ازباورات وعملكردها دررابطه با امور مقدس ميداندكه بدون واسطه چيزهائي ازچيزهاي ديگر جدا ميشودودرقالب محارم به شمار مي آيد.افرادي كه درزمره اين باورداشتها قرار مي گيرنديك جامعه يكپارچه ويك شكل راتشكيل ميدهد.افراددرمقابل يك سري عملكرده درقالب گروههاي مايي كه ديگران رانامحرم وناموسي ميدانند.دين باعث انسجام ويكپارچگي درجامعه ميشود.

انتقادها بر دوركيم:باتوجه به مطالعات انسانشناسان دربسياري ازجوامع به اين نتيجه ميرسند كه امورديني صرفا امور مقدس نيستندواين تمايز دربسياري از فرهنگها وجوامع جايگاهي ندارندوامور مقدس را مذهبي ميدانندواين تمايز دربسياري ازفرهنگها وجوامع جايگاهي نداردمثل بودائيسم درهند.دين الزاما امور مقدس رادرپي ندارد.مثل بودائيسم كه اعتقادي به خدانداشت.

دين ازنظر دوركيم:

انديشه امرمقدس يا فراطبيعي يك تصور ويك ذهنيت مشاهده گران خارجي است نه مثل خودكنشگران .انتقاد ديگر به دين ميشود كه ازنظر دوركيم دين بحث احترام بودوتقدس راايجاد ميكند.درصورتي كه انسان شناسان ومردم شناسان درمطالعات تاريخي خود ثابت كرده اند كه در بسياري ازاديان ومذاهب كه بحث بت پرستي مرسوم است چنانچه اين بتها خواسته هاي پرستش كنندگان را اجابت نكنندبه شدت مورد برخورد وتنبيه قرار مي گيرند.

تعريف آقاي تايلر ازدين:

دين راعبارت ازنظام اعتقادي يا هستي هاي روحاني يا اعتقاد به هستي هاي روحاني كه خواستگاه دين هستي هاي روحاني مبحث جاندارانگاري استكه در واقع همان تصور انسانهاي اوليه است(جاندارانگاري)انسانهاي اوليه اعتقاد داشتندكه همه پديده ها واشياءمثل موجود زنده داراي روح هستند.انتقادي كه به اين تعريف تايلر ميشود كرداو دين را نظام اعتقادي هستي هاي روحاني درنظر مي گيرد.يعني همه پديده هااعم از ارگانيك وغيرارگانيك داراي روح هستندكه ايراد اصلي تعريف در خود مفهوم نهفته است.

دومين انتقاد:اينكه آقاي تايلر به باورداشتهاي ديني بيش از عملكردهاي ديني واعتقادي اهميت ميدهد.درصورتي كه جوهر واقعي دين عملكردهاي نظري هستند نه باورداشتها.براي نمونهمثال:دوركيم معتقد بود كه هستي هاي روحاني مستلزم باور به موجودات فراطبيعي استدرصورتي كه نظامهاي اعتباري مثل فرقه بودائيسم درهند وجوددارندكه در واقع نيروهاي فراطبيعي رادرآن نمي بينيم بلكه خودبودابعنوان يك مرد برجسته اين جهاني چنين فرقه ومذهبي را ايجاد كرد.

آخرين تعريف از آقاي اسپيرو:اودين را با ملاك پديده هاي فراانساني تعريف ميكند.اومعتقداست دين عبارت است از نهادي ازكنشهاي متقابل فرهنگي با هستي هاي فراانساني.او بحث تقدس زدائي دين راكاهش ميدهد.

دوتا تبيين اصلي براي دين وجوددارد:1-تبيين جامعه شناسي 2-تبيين روانشناختي كه تبيين روانشناختي به دو بخش تقسيم ميشود:الف)روانشناسي عقل گرايانه ب)روانشناسي عاطفه گرايانه

بحث اصلي اين دوديدگاه اين است:اينكه درتبيين روانشناختي روانشناسانه دين،منشاءپيدايش دين فردي است وسرچشمه آن برميگرددبه نيازهاي دروني انسان ،ولي درنقطه مقابل درجامعه شناسي ،منشاءدين راگروه وجامعه وخوددينداري فردي منشاء به گروههاي اجتماعي برميگرددازديدگاه جامعه شناسيونظريه هاي روانشناختي عقل گرايانه دين را محصول تمايل انسانها به شناخت وتبيين واقعيتهاي اجتماعي ميدانندومعتقدنددين حاصل فرايند تكاملي ذهن بشر است.طرح تكاملي كنت مبحث دين راطي 3مرحله ،معتقد بود كه مرحله دين شناسي شكل ميگيرديا فرايند شكل گيريدين:

مرحله اول خداشناسي مرحله دوم متافيزيكي مرحله علمي يا اثبات گرائيويژگي مرحله اول اين است كه تصورات وانديشه هاي انسان ماهيت ديني ومذهبي دارند.ودرمرحله دوم مرحله گذار يا ارتقاءرشد ذهني فردازمرحله خداشناسي به مرحله اثباتي يا علم گرائي است.درمرحله خداشناسي تصور وباوراوليه انسانها اين است كه پديده هاي طبيعي داراي يك موجوديت مستقل ومشخصي هستندوهمساني پيداميكنندبا پديده هاي انساني.ازديدگاه آقاي دوركيم پديده هاي طبيعي حيات خودرادارندوتبيين مي كنند با پديده هاي انسان.مرحله سوم كه اثباتي است.مرحله تكامل يافته ذهن بشر است كه ازديدگاه كنت وتكامل گرايان دين ابتدا جايگاهش رادرجامعه ازدست ميدهدوآن دين جامعه شناسي كنت احياء ميشوديعني هركس كه براي خودش ديني داردولي در اجتماع بايد دين كل را پذيرا باشد.

تكامل ذهن بشر ازديدگاه كنت:يا مراحل تكامل انديشه ديني ازنظر كنت:

1-خداشناسي :مرحله خداشناسي به 3بخش تقسيم ميشودالف) مرحله طلسم انگاري ب)مرحله چندخدائي ج)مرحله تك خدائي .مرحله طلسم انگاري به منزله يك انگاشتن پديده هاي طبيعي وپديده هاي انساني است يعني همه پديده هاي فيزيكي يا ارگانيكي وغيرارگانيكي يا زندهوغيرزنده داراي روح هستندواين مرحله برهمه مراحل ديگر خداپرستي مسلط است.كنت استدلال ميكند كه باتوجه به رشد خرد وعقل انسان دراين مرحله ازرشد بشري چنين استدلال منطقي است يعني همه پديده هاي زنده وغير زنده راداراي روح بدانيم.مرحله دوم چند خداپرستي است .ويژگي كهدارداين است كه پديده ه اي طبيعي يا مادي ديگر داراي روح نيستندبلكه يك پديده مادي كاملا بي اثر كه تحت نيروهاي فراطبيعي قرار مي گيسرند.چرا اعتقاد به عامل فراطبيعي شكل مي گيرد؟براساس همان مبحث استعداد وگرايش انسانها به تعميم داده هاي خودشان به جهان است.خودچندخداپرستي ازكجا نشات ميگيرد؟اعتقادبراين است كه انسان نخستين اعتقاد داردكه هر درخت بلوط داراي يك روح است وهمه درختان مشابه با هم هستند،پس خداي جنگل ويا چند خدائي شكل ميگيرد.گرايشات انسان به كشف واقعيت منجر به وجود آمدن چند خدائي شده است.دراين مرحله نظام كهانت يا كاهنان شكل ميگيرد.يعني كليسائي شكل ميگيرد كه افراد بدون اينكه زحمتي را بكشند كارآنها انديشه در نظام خلقت است.

مرحله سوم تك خدائي:درنهايت چندخدائي بواسطه شكل گيري نظام كهانت انسان را سوق ميدهد به سوي

نظام تك خدائي.ديدگاه ديني كنت درجامعه جديد چيست؟كه مربوط به بحث بالاست.جايگاه دين ازديدگاه كنت در جامعه جديد اين است كه تصوراصلي كنت براين نبود كه با ورودعلم ،دين به كلي ناپديد بشودچراچون در تبيين يا خط فكري كنت دين نتوانست مبناي شناخت واقعيت باشد بلكه اصل وحدت بخشي وانسجام رادرجامعه بشري رابه دنبال داشت.كنت دونظريه دررابطه بادين دارد:1-بارشد علم وچيرگي برطبيعت دين جايگاه اقتداريش رادرجامعه ازدست ميدهد.2-ديدگاه دوم ازطرفي درنقطه مقابل كنت ازبحران وبهم ريختگي انسجام وثبات اجتماعي نگران بود.به موازات اينكه دين سنتي از بين ميرودبايد دين علمي يا دين جامعه شناسي بايد جايگزين آن بشودكه بتواند نيازهاي اجتماعي روح بشر راپاسخ دهد.مثلا درجامعه ايران چند فرقه وجودداردكه همه بايد تحت لواي يك دين يعني قوانين اجتماعي وغيره باشند.يعني جامعه مدني .يعني افراد باهرفرقه اي حق زندگي كردن را داردولي منتها تحت يك شرايط خاص.منظور كنت ازدين:دين اجتماعي وجامعه شناسي كه پاسخگوي نيازهاي روز بشري باشد.

درنقطه مقابل سيران مي گويندكه با ورودجامعه به مرحله علمي ،دين كاملاا ازبين مي رودودين دريك جامعه نوين وعقل گرا نابود ميشودوفرد به تنهائي بررفتار انسانها چيره ميشود.

مشابهت هاي آقاي كنت با سيران:هردوي آنها دين را محصول انديشه واستعداد تعميم پذيري بشر در جهت فهم وتبيين جهان مي بينند.او هم مانند كنت معتقد به رهيافت تكاملي هستند.يعني درصددبودندكه نحوه ادراك وفهم پيشينيان رادرزمينه فهم بشر بازسازي كنندوآخرين نكته اينكه هردوي آنها به دنبال شناسائي منشاءاوليه دين يا بررسي جوامع اوليه براي پيدا نمودن سرمنشاءدين بودند.چرا؟چون معتقد بودند انسانهاي اوليه ازآن تكامل برخوردار نيستندوشناسائي دين ساده تر است.

21/8/93

مكتب دئيسم:مكتبي است كه وحي را قبول نداردوبراي اثبات امورات اجتماعي اتكابه وحي نداردوافرادبه اتكاوبه عقل كارخودشان راانجام ميدهند.

بحث امروز درادامه دين وعقل

ديدگاه آقاي اسپنسر درخصوص دين وجادو:اسپنسر معتقد است منشاءپيدايش دين وجادو ،التهابها وتنشهاي عاطفي است كه انسانها درطول زندگي با آن مواجه هستند.انسان درنهايت وقتي به ندانم كاري ميرسدالزاما به دين رجوع ميكندوانسانها براي مواجه با سرخوردگي واين التهابها به دين رجوع ميكنندوجادورا مقدمه پيدايش دين ميداند.ديدگاه وي شبيه فريزراست.جامعه شناسان ديني معتقدند كه هرچقدردانش وبينش انسان كم شودميزان استرس والتهابها بيشتر شده بنابراين به دين روي مي آورند.دررابطه با دين وجادو اسپنسر مطرح ميكندچرا جوامع ابتدائي با علم براين كه ارواح وجادو اساسا نادرست وخطاست بازبه چنين پديده هائي اعتقاددارند؟چون ازنظر بينش وشعوروخرد به درجه بالائي دست نيافته اند.استدلال غلطي درخصوص جادو وارواح دارندومعتقد است اين استنباطهاي غلط براي خودآنها قابل فهم است.انسانهاي نخستين درعالم رويا وخواب يك خودي دروجود آنها نهفته است كه دراختيار آنهانيست كه اين باعث ميشودكه با نياكان خود ارتباط برقرار كنند.بحث توتم پرستي كه مبناي شكل گيري اديان اوليه است .فلسفه شكل گيري توتم پرستي ازاعتقادي كه انسانها به ارواح ونياكان خوددارندكه باعث ميشودكه ماخودمان راوابسته به نياكان بدانيم.انسانها براي فرار از جهل وناداني به سمت يك الهه يا نيروي فراطبيعي ميروند.تفاوتي كه در بين دين وجادو است:

جادو يك وسيله براي دستيابي به هدف است.جادوگران ازشگردهااستفاده مي كنندكه از پيش تعيين شده است.دردين ،ما نتيجه ازپيش تعيين شده نداريمبلكه بخاطر تقدسي است كه ما به مناسك مذهبي به آن قائل هستيم.جادوگر به شكست فكر نمي كندولي در دين اين نيست.

امام خميني (ره)مي فرمايد:ما مامور به تكليف هستيم نه نتيجه

ريشه انديشه مذهبي ازديدگاه اسپنسر:برميگرددبه پرستش ارواح ونياكان .نخستين صورت دين ازديگاه ايشان مرده پرستي ونياكان پرستي است.ازديدگاه آقاي اسپنسر همه اديان دنيا ابتداءنياكان پرستي بوده است.مثلا مسيحيت يك روح فراطبيعي تحت عنوان روح القدس دارند.نخستين مناسك مذهبي ازديدگاه وي مناسك خاكسپاري مرده است.اين موضوع چه كاركردهائي دارد؟كاركردش اين است كه افرادبر ترس ودلهره خودغلبه كنند.ازديدگاه اسپنسر دررابطه با اين موضوع رهائي از ترس است بخاطر اينكه مرده ترس آور وبراي همين است كه زودتر ميخواهند خاكسپاري كنند.كل واساس اين مناسك انسجام ووحدت است.اولين ومهمترين كاركرد خاكسپاري 1-انتقال ارواح به نياكان2-بحث انسجام ويكپارچگي وثبات درجامعه است.3-مهاركردن قضيه ترس است.

مناسك خاكسپاري ازديدگاه مالينوفسكي :خاكسپاري ازهراس طبيعي انسانها ازمرگ سرچشمه مي گيرد.معتقد است وقتي مرگ پيش مي آيد هراس ونااميدي واسترس درتمام خويشاوندان وبستگان نزديك فوت شده ايجادميشود ومهمترين معضل اين قضيه اين استكه افراددچارياس ،اضطراب وافسارگسيختگي وغيره ميشود.بخاطر جلوگيري ازاين اختلال ديگران ،ديگران مي آيند وبحث جاودانگي وتسلي دادن وزندگي بعد از مرگ را به رخ انسانها مي كشندوروحيه اميد ميدهند.درواقع به سوگواران اين اطمينان داده ميشودكه آنها محكوم به فنا نيستند.مرگ روابط اجتماعي جامعه را ازهم مي پاشدوالگوي زندگي معمولي افرادرا دچار اختلال ميكند وبنيادهاي اجتماعي جامعه را به لرزه مي اندازدوانسانهاي ديگر براي همدردي با سوگواران آنها راتسلي مي دهندوسوگواران بعد از حادثه گرايش به تسليم دارندوافراد با حضور درمراسم اميد را به آنها برمي گردانند.

ريشه هاي دين وجادو ازنظر آقاي مالينوفسكي :پيشامدهاواضطرابهاواسترسهاي زندگي روزانه درجوامع قبيله اي ودرابعاد گسترده ترآن در سطح وسيع جامعه زمينه هاي پيدايش جادو ودين هستند.

تمايزياتفاوت بين دين وجادو ازنظر مالينوفسكي:جادو مربوط ميشود به امور ملموس وقابل مشاهده پديده هاي طبيعي ونتيجه آن كارجادوئي برايشان خيلي مهم است .ولي دردين يا مناسك مذهبي دستيابي به نتيجه خاصي مدنظر نيستبلكه مناسك مذهبي بخاطر خودمناسك يا احترامي كه خودمناسك درنزد مومنان ازهرمسلك يا ديني كه داردانجام ميشود.

بحث بعدي مالينوفسكي باتوجه به اينكه تمايز بين دين وجادو ميشوداين است كه آنهارايكسان تبيين ميكند.تبيين دين وجادو يكسان است چرا؟به نظر ايشان هم دين وهم جادو بزرگترين خاصيت آن تخليه كنندگي است.واينكه اين دو يعني دين وجادوهردو ريشه درفشارهاوتنشهاي عاطفي دارندكه دين وجادوبايستي پاسخي مناسب براي آنها بيابدوانسانها راازشرآنها خلاص كند.ازديدگاه وي سرچشمه تمام تنشها عدم اطمينان وناامنيدرزندگي روزانه اجتماعي است وبه همين اساس ايشان عنوان ميكندبه ميزاني كه علم افرادنسبت به عملي كه مي خواهند انجام دهند كمتر باشد به همان ميزان تمايل وگرايش افراد به دين وجادو بيشتر ميشود،خصوصاجادو.مالينوفسكي اعتقادداردكه دين درضرورتهاي زندگي انسانها جاگرفته است.دين هم اعتقادومشيت الهي واعتقاد به جاودانگي راتقويت ميكندپس رمز پايداري دين اين است.به چه شكل؟ اعتقاد به مشيت الهي اين باور رادرمومنان ايجادميكندكه نيروهائي فراتر ازقدرت انساني هستند كه دلسوزتر ازانسان به حال وي بوده ودرشرايط بحراني آنهارا حمايت ميكنند.وهمين وضعيت ازديدگاه وي اطمينان درورودبه كارهاي پرخطر رابيشتر ميكندوظرفيت واقعي افرادراگسترش ميدهد.

اما اعتقاد به جاودانگي :باعث ميشود كه انسانها ازاحساس بي هويتي خارج شده وداراي هويت وثبات اجتماعي بشوند.نمونه آن در مناسك خاكسپاري است كه بزرگترين كاركردآن تقويت حس جاودانگي ودنياي ديگر مي باشد.در بحث جادو آقاي فريزرميان دونوع جادو تمايز قائل است.1-جادوي تقليدي2-جادوي مسري

چه تفاوتي بين اين دووجوددارد؟درجادوي تقليدي اعتقادبراين است كه ازآنجائي كه دوچيز كاملا شبيه هم هستنديك رابط علي بين آنها بوجودمي آوردوچنان تصور ميشود كه اگر عملي روي يك پديده صورت بگيردتاثير مشابه برپديده ديگري كه يكسان هستندخواهدگذاشتمثل اينكه جادوگرها اگر بخواهند به فردي آسيب برساننديك نمادراشبيه آن فردايجاد مي كنندوبا سوزاندن وضربه زدن به آن درنهايت موفق ميشوندكه فرد اصلي را از بين ببرند.ولي در جادوي مسري ويژگي آن اين است كه چنانچه دوپديده تماس نزديك زيادباآن داشته باشندعملي كه برروي يك چيز انجام ميشودتاثيرش رابرديگري خواهدگذاشت.مثلا موي فلان فردراآتش بزنيم ،آن فرد صدمه مي بيند.خودفريزرمعتقد است كه انسانها متوجه ميشوند كه هيچ رابطه اي بين اين مسائل نيست بدين ترتيب اعتقاد آنها به جادوكاهش پيدا وبه دين زيادتر ميشودومذهب جاي آن را مي گيرد.

روند شكل گيري جادوازديگاه فريزر،مالينوفسكي واسپنسر

مورخه 28/8/93(نقد مبحث جادو ازديدگاه آقاي فريزر)

به ميزاني كه بينش واطلاعات انسان نسبت به پيرامون ضعيف باشدفاعتقاد به جادو بيشتر است.مرحله انتقال جادو به مذهب بحث روح است وبه ميزاني كه بينش انسانها نسبت به پيرامون بيشتر ميشود پس مذهب نيز ازبين مي رود. انسانهاي عقل گرا اينها دين وجادو را توي همديگر مي ديدند.به محض اينكه علم بالا ميرود مذهب ازبين ميرود.جايگاه جادو ودين درجوامع صنعتي ازديدگاه فريزريا جامعه شناسان تعامل گرا مطرح ميشود.نقدي كه آقاي فريزر به جايگاه دين وجادو درجوامع صنعتي ميكند:مي گويد با كشف ماهيت واقعي جهان مادي يا هويت واقعي جهان ،دين وجادو اعتبار خود را ازدست مي دهندوافراد خودبخود تمايلي به برقراري رابطه علت ومعلولي بين پديده ها براساس مباحث علمي پيدا ميكنند.وليكن درجوامع علمي وصنعتي با توجه به كم رنگ شدن نقش جادو ومذهب جايگاه آن

انتشار : ۷ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

تأملی در نسبت و رابطه میان زنان و مردان


تأملی در نسبت و رابطه میان زنان و مردان

یکی از نظریات فمینیستی در موج دوم جنبش فمینیسم، نظریه پدرسالاری است. بر اساس نظریه پدرسالاری، منشأ اصلی فرودستی زنان را باید در نظام سلطه پدرسالاری (و یا مرد سالاری) جستجو کرد. نظریه پدرسالاری اگر چه در ابتدا، توسط فمینیست های رادیکال بنیان گذاشته شد، اما از سوی سایر گرایش های فمینیستی به استثنای فمینیسم لیبرال مورد قبول واقع گردید.

در این مقاله نویسنده تلاش می کند با تبیین و توضیح این مفهوم یا نظریه، نقدی هر چند اجمالی از آن ارایه کند.

 

مقدمه:

نسبت و رابطه میان زنان و مردان، یکی از موضوعات مهم مورد توجه تمامی گرایش های فمینیستی است. در واقع یکی از عوامل تعدد گرایش های فمینیستی را می توان در پاسخ به این سؤال ارزیابی کرد، از آن جا که فرودستی زنان یکی از پیش فرض های تمام جنبش های فمینیستی است، عامل اصلی این فرودستی چیست و تبیین منشأ تبعیض یا فرودستی زنان سؤال مهم دیگری است که هر گرایش فمینیستی باید به آن پاسخ بدهد.

پاسخ های ارایه شده توسط گرایش های فمینیستی به سؤال اوّل را می توان به دو دسته تقسیم کرد:

دسته اول رابطه میان زن و مرد را تبعیض آمیز می داند و معتقد است محرومیت و تبعیض علیه زنان عامل اصلی فرودستی آنان است.

دسته دوّم، رابطه و نسبت میان زنان و مردان را فقط واژه ستمگری، نمایندگی و تبیین می کند.

از آن جا که رابطه میان دو جنس بر اساس ستم، طراحی شده است، عوامل فرودستی بسیار ظالمانه عمل می کنند، در نتیجة این نوع رابطه، یک جنس (مذکر) از فواید این ستم بهره مند می شود، حتی اگر برخی از آنان در موضع رأی و نظر، همگام با سیستم ستمگر نباشند. جنس دیگر خواسته یا ناخواسته، در مسیر همراهی با نظام ستمگری، قرار گرفته و صدمات و آسیب های ستمگری را تحمل می کند. این گروه در پاسخ به سؤال دوّم مبنی بر تعیین منشأ ستم و فرودستی زنان، نظریه پدر سالاری را مطرح می کنند.

در این مقاله به بررسی و تبیین دیدگاه هایی خواهیم پرداخت، که منشأ تبعیض یا ستم بر علیه زنان را نظام پدر سالاری می داند. پدر سالاری یا واژه نزدیک به آن (مرد سالاری)، توسط «ماکس وبر»، برای نشان دادن نظام قدرت در جوامع سنتی به کار می رود. در جوامع پدر سالار و در قالب خانوار، اقتدار، توسط وراثت اعضای مذکر خانواده انتقال پیدا می کند. پدر سالاری نزد «وبر» وصف جوامع فئودالی است و مقوله ای بی ارتباط با جنسیت است. پدر در خانواده پدر سالار بر تمام اعضای خانواده- اعم از زن و مرد- سلطه دارد.

واژه ی «پدرسالاری» اولین بار در دهه ی 70، در ادبیات فمینیستی به عنوان مفهومی که دارای اهمیت سیاسی است، کاربرد گسترده ای یافت. این واژه به معنای نظام اقتدار مردانه است که از راه نهاد های خانوادگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، زنان را مورد ستم و سرکوب قرار می دهد. در تمامی مظاهر تاریخی، جامعه ی مردسالار، چه فئودالی، چه سرمایه داری یا سوسیالیستی، نظام جنس، جنسیت و تبعیض اقتصادی به طور همزمان عمل می کند، منشأ مرد سالاری، دسترسی بیشتر و گسترده تر مردان بر منابع و امتیازات ساختارهای سلطه، در داخل و خارج از خانه است.

بنابراین برخی فمینیست ها مفهوم عام پدرسالاری را به کار گرفتند تا به وسیله ی آن سلطه ی فراگیر نظام مردسالار را که در همه ی عرصه های زندگی و حتی در شخصی ترین روابط میان زن و مرد رخنه کرده را نشان دهند، زیرا از نظر آنها هیچ رابطه ای میان زنان و مردان برقرار نمی گردد، مگر اینکه بر اساس یک ستم جنسی و یک رابطه ی قدرت مدارانه استوار باشد.

 

1- نظریه فمینیستی و عامل فرودستی زنان:

گرچه نظریه ی فمینیستی معاصر، برای توصیف و تبیین وضعیت فرودستی زنان، شکل گرفته است؛ اما بر اساس پاسخ هایی که به سؤال علت و منشأ فرودستی زنان، ارایه می شود در درون خود به گرایشات متعددی منشعب می شود. فمینیسم لیبرال، منشأ فرودستی زنان را نابرابری در حقوق و فرصت ها میان زنان و مردان می داند و معتقد است که با تغییر حقوق و قوانین موجود، مشکلات و مسائل موجود زنان کاملاً حل شدنی است.

فمینیسم مارکسیستی، با الهام از نظریه ی مارکس که اقتصاد را مبنای تحلیل خود از هر تحول اجتماعی قرار می دهد، عامل تضاد طبقاتی و سرمایه داری را منشأ ظلم و ستم علیه زنان می داند، زیرا معتقد است که ستم علیه زنان از زمانی آغاز شد که سرمایه داری و مالکیت خصوصی به وجود آمد، اما پیش از آن جوامع «زن سالار» و زنان از جایگاه مستقل اقتصادی و اجتماعی برخوردار بودند، در نتیجه تحلیل هایی که تساوی حقوق میان زنان و مردان را راه حل رفع این ستم می داند را رد کرده و بر آنند تا عامل بنیادین نظام طبقاتی بر طرف نشود، هیچ تغییر روبنایی مشکلات زنان را حل نخواهد کرد.

فمینیست های رادیکال، بر خلاف لیبرال ها، تساوی حقوق را راه رفع فرودستی زنان نمی داند؛ زیرا از نظر آنها نابرابری و عدم تساوی حقوق، منشأ اصلی ستم علیه زنان نیست؛ بلکه نظام سلطه ی مردانه یا پدرسالاری منشأ ستم است و این ستم گسترده و عمیق، فقط با مبارزه ی وسیع و پردامنه قابل رفع است.

در نهایت فمینیست های سوسیالیست، با تلفیق نظریه فمینیسم مارکسیستی با فمینیسم رادیکال، به یک نظام دوگانه در تحلیل منشأ ستم علیه زنان دست یافتند، که ضمن پذیرش نظام طبقاتی به عنوان عامل ستمگری علیه زنان، تأثیر گذاری نظام پدرسالار را نیز بر آن افزودند، فمینیسم سوسیال، با اعتقاد به این که فمینیسم مارکسیستی، کورجنس است و ستم جنسی مردان علیه زنان را در تحلیل عامل فرودستی زنان لحاظ نکرده است، بر این باور ند که ستم علیه زنان در همه ی تاریخ وجود داشته؛ اما نظام اقتصاد سرمایه داری در تعامل با پدرسالاری، نوع جدیدی از ستم علیه زنان را رقم زده است.

از میان گرایشات مختلف فمینیستی سه گرایش فمینیسم رادیکال، سوسیال و روانکاوانه معتقدند که وضعیت زنان نه متفاوت با مردان یا حتی نابرابر با آنان؛ بلکه وضعیتی ستمدیده است که پیامد رابطه ی قدرت مستقیم میان زنان و مردان می باشد که طی «این رابطه، مردان که منافع عینی و بنیادی در نظارت، سوء استفاده، انقیاد و سرکوبی زنان

دارند، از طریق اعمال ستم جنسی بر زنان این منافع را بر آورده می سازند.»

در این قسمت به هر کدام از سه گرایش یاد شده، درباره مرد سالاری و تأثیر آن بر ستم جنسی اشاره می شود.

الف) - فمینیسم رادیکال و پدرسالاری:

فمینیسم رادیکال در توصیف وضعیت زنان در مقایسه با مردان، از واژه ستم و ستمگری استفاده می کند. ستم وارد بر زنان، ستمی دیرینه است که ریشه در جنس زنان دارد. زنان نه به به واسطه نژاد یا طبقه، بلکه به واسطه زن بودن مورد ستم واقع می شوند.

تأکید بر ستم جنسی (ستم به واسطه جنس، از آن رو برای فمینیست های رادیکال اهمیت دارد که در آن واحد هم درد را معرفی و هم دارو را تجویز می کند. شباهت وا اشتراک زنان در پذیرش ستم جنسی، خط جدایی طلبی از مردان و خواهری جهانی را آشکار می کند.

فمینیسم رادیکال نه تنها ستم جنسی را قدیمی ترین و شدیدترین اشکال نابرابری می داند، بلکه سایر اشکال ستمگری نظیر سرمایه داری را به سلطه و ستم جنسی ارجاع می دهند که عامل آن پدرسالاری است.

اگر چه در تعریف پدرسالاری اتفاق نظری وجود ندارد ولی تعریف آدرین ریچ را می توان تا حدود زیادی منعکس کننده دیدگاه تمامی رادیکال فمینیست ها دانست:

پدرسالاری یک نظام خانوادگی- اجتماعی، ایدئولوژیک است که در آن مردان با استفاده از زور و فشار مستقیم یا با به کارگیری مناسک و مراسم، قانون و زبان، آداب و سنن، آداب معاشرت، آموزش و تقسیم کار، تعیین می کنند که زنان چه نقشی را می توانند یا نمی توانند ایفا کنند و در درون این نظام زنان در همه جا تحت انقیاد مردان قرار می گیرند. این ضرورتاً به معنای آن نیست که هیچ زنی قدرت ندارد یا اینکه همه زنان در یک فرهنگ خاص از اختیارات و قدرت خاصی برخوردار نیستند.

آنچه از تعریف فوق به دست می آید، این است که در تمام ساحت ها و ابعاد زندگی آدمیان که در آن رابطه میان دو جنس به شکلی قابل تصویر سات، پدرسالاری و ستم جنسی وجود دارد. هم چنان که تمامی زنان به عنوان یک طبقه از آسیب های یک نظام سلطه در رنجند، تمامی مردان نیز بر طبقه زنان اعمال قدرت و ستم می کنند، اگر چه برخی از مردان، می توانند برای غلبه بر این نظام سلطه تلاش کنند.

مردسالاری از نظر فمینیسم رادیکال مقوله ای عام است به این معنا که تمامی ساحت های فرهنگ، اجتماع، سیاست، اقتصاد و حتی دانش و زبان را نیز شامل می شود. این نظام هماهنگ سلطه امری است فراتر از مقوله فرهنگ، سیاست و اقتصاد، چرا که سلطه مردسالارانه به گونه ای هماهنگ و نهادینه شده در تمامی این عرصه ها وجود دا

 

ب)- فمینیسم سوسیالیست و پدرسالاری:

فمینیسم سوسیالیست را می توان ره آورد بحث و جدل های در گرفته میان فمینیست های رادیکال و فمینیسم های مارکسیست در دهه ها ی 60 و 70 بر شمرد، زیرا هرکدام از این دو رویکرد، علت نابرابری و ستم بر زنان را به شیوه ی خود تحلیل می کردند؛ رادیکا ل ها با «پدر سالاری» و مارکسیست ها ـ به پیروی از مارکس و انگلس ـ با عامل اقتصادی و طبقاتی. از کشمکش های نظری بین این دو طیف، یک گرایش ثنویت گرا پدید آمد که در تبیین منشأ ستم بر زنان هر دو عنصر «پدرسالاری» و «سرمایه داری» را لحاظ می کرد که در کنار هم ستم علیه زنان را بنیان نهاد ه اند.

اینان عقیده دارند که گرچه «پدر سالاری» امری منحصر به عصر ما نیست و مردان در همه ی جوامع و همه ی زمان ها زنان را تحت ظلم و ستم قرار می دادند، لیکن سرمایه داری به نوبه ی خود نوعی خاص و شاید جدید «پدر سالاری» را به وجود آورده و ستم جنسی را تشدید کرده است، لذا جنبش فمینیستی برای از بین بردن آن باید به مبارزه با هر دو نظام بپردازد. در عین حال این کلیت در میان فمینیست های سوسیالیست یک اصل پذیرفته شده است؛ اما سه قرائت متمایز از فمینیسم سوسیال قابل شناسایی است.

گروه اول به ادغام و تلفیق در نظام «پدر سالاری» و «سرمایه داری» معتقدند که نتیجه آن نظام واحدی خواهد بود که «پدرسالاری سرمایه دارانه» نام دارد. آنها از طریق این تلفیق می کوشند تا نقاط اشتراک و افتراق تجربه ی زنان از تابعیت مردان را ترسیم کنند. در این نگاه، تحلیل مبتنی بر تقسیم کار جنسیتی، مکمل تحلیل طبقاتی نیست، بلکه جایگزین آن است. چنین نیست که ما به دو نظریه نیاز داشته باشیم که یکی از آنها سرمایه داری به لحاظ جنسی بی طرف و دیگری پدرسالاری به لحاظ جنسی جانبدار را توضیح دهد، بلکه به یک نظریه سوسیال فمینیستی نیاز داریم که بتواند سرمایه داری از حیث جنسی جانبدار را تبیین کند. بنابراین سرمایه داری اساساً و ذاتاً نوعی پدر سالاری بوده و هست و خواهد بود. حاشیه ای کردن زنان و در نتیجه عملکرد آنان را نیروی کار ثانونی دانستن، ویژگی ذاتی و اساسی سرمایه داری است.

گروه دوم بر همکاری دو نظام «پدرسالاری» و «سرمایه داری» در کنار یکدیگر در عین استقلال آنها تأکید دارند که البته در تبیین این همکاری دوگانه با یکدیگر اختلاف دارند و به دو دسته منشعب می شوند.

یک دسته از آنها با ارائه یک نظام دوگانه به جای تحلیل مارکسیستی از فرودستی زنان، به توضیح این ستم از نظرگاه روانکاوانه یا ارائه «مدل روانشناختی از قدرت جنسی» در کنار تفسیر مادیگرایانه از نظام طبقاتی می پردازند. بدین ترتیب که برداشتی مارکسیستی و مادی از نظام طبقاتی به عنوان زیر بنای نظام سلطه ی مردانه لحاظ می شود که کار سازماندهی نیرو را برای نظام پدرسالار، فراهم می کند؛ اما تمرکز این تحلیل برای توصیف سلطه ی مردان بر زنان بر ستم جنسی است که جنبه ی کاملاً روان شناختی دارد و روبنای نظام مادی قرار می گیرد.

جولیت میچل، یکی از نظریه پردازان این گروه، نظام دوگانه ی مذکور را چنین توصیف می کند: برخی از جنبه های حیات زنان در خانواده، اقتصادی است (نتیجه تغییرات به وجود آمده در شیوه ی تولید) برخی دیگر خصلتی زیستی - اجتماعی دارند (نتیجه تأثیر متقابل زیست شناسی زنانه و محیط اجتماعی اند) در عین حال، بعضی هم دارای ماهیت ایدئولوژیک اند (نتیجه ی اندیشه هایی هستند که جامعه در مورد چگونگی ارتباط زنان با مردان پذیرفته است.) شیوه ی تولید هر قدر هم تغییر کند، این جنبه های زیستی- اجتماعی و ایدئولوژیک، به قوت خود باقی خواهند ماند، لذا حتی در صورت تحقق نظام سوسیالیستی، زنان به گونه ای تحت ستم باقی می مانند؛ مگر اینکه شکست سرمایه داری با شکست پدرسالاری توأم گردد.

دسته ی دیگر از این گروه، مدل دیگری از نظام دوگانه از سازمان اجتماعی بین سرمایه داری و پدرسالاری را به عنوان منشأ تبعیض علیه زنان به دست می دهد، با این تفاوت که برخلاف تحلیل روانکاوانه ی قبل بر آن است که هم قدرت جنس و هم قدرت طبقه، جنبه ای مادی دارد، یعنی هر دو برخورد از یک شکل اقتصادی و با هم در تعامل هستند، در این نگاه، پدرسالاری، ساختاری از روابط اجتماعی است که پایه ای کاملاً مادی دارد و عبارت است از کنترل مردانه بر نیروی کار زنان؛ این کنترل از طریق محدود کردن زنان جهت دسترسی به منابع مهم اقتصادی و نیز از طریق جلوگیری از کنترل زنان بر امور جنسی زنانه، به ویژه قابلیت های تولید مثل حاصل می شود و بر خلاف مدل اول از نظام های دوگانه «چون صور وابسته به هم قالبگیری نشدند.» چنین نیست که یکی از آنها بنیادی تر از دیگری باشد همان طور که در جنبه ی روانشناختی ستم جنسی مهم تر از ستم ناشی از نظام طبقاتی بود.

به نظرمی رسد فمینیسم سوسیالیست، در یک تعامل کار آمد با فمینیسم رادیکال، سعی دارد ضمن حفظ مبانی مارکسیستی خود، با توجه به نقص موجود در نظریه مارکسیستی مبنی بر عدم توجه به عامل جنسیتی به عنوان منشأ ستم علیه زنان از مفهوم پدرسالاری برای جبران این نقصان نهایت استفاده را ببرد.

 

ج) - فمینیسم روانکاوانه و پدرسالاری:

پس از مخالفت های اولیه فمینیست ها خصوصاً فمینیست های لیبرال و رادیکال، با روانکاوی، از دهة 80 به بعد این مکتب آثار عمیقی بر نظریات فمینیستی وارد کرد و باعث شد یکی از گرایشات مهم فمینیستی، با عنوان فمینیسم روانکاوی مطرح شود. مهم ترین ویژگی این گرایش تنوع دیدگاه درون نظریه فمینیسم روانکاوی است. حوزه تأثیر این گرایش، محافل آکادمیک و دانشگاهی است و در عرصه اجتماعی نفوذ چندانی ندارد.

فمینیست های روانکاو نیز مثل سایر نظریه پردازان معتقد به ستم جنسی، «پدرسالاری» را نظامی گسترده برای چیرگی مردان بر زنان از طریق به انقیاد کشاندن آنها می دانستند لیکن در صدد توضیح این مطلب بودند که چرا مردان به طور جدی و مستمر این نظام را باز تولید می کنند و زنان نیز فعالانه در این روند مشارکت دارند. به اعتقاد آنان، صرف وجود منافع عینی مردان در نظام پدر سالار، برای تبیین حمایت مردان از این نظام کافی نیست؛ زیرا مردان همیشه مطمئن نیستند که پیامدهای مثبت پدرسالاری را به کف بیاورند، در عین حال اگر تصاحب و حفظ منافع تنها دلیل حفظ و تداوم این وضع باشد، باید زنان نیز برای تصاحب و حفظ منافع خود در مقابل فرهنگ سلطه ی مردانه، بایستند در حالی که زنان هیچ گاه چنین اقدامی نکرده اند.

این گروه از فمینیست ها برای حل این تناقض به روانکاوی یعنی به ابعادی از روان انسانی چون حوزه ی عواطف بشری، آرزوها، هوس های نیمه تشخیص داده شده یا غیر تشخیص داده و حوزه ی روان رنجوری یا آسیب شناسی پناه برده اند. آنها با تأکید بر مسئولیت های زنان در قبال مراقبت های اولیه و مفهوم همانند سازی با والدین در قالب الگوهای متفاوت و جامعه پذیری خاص کودکان، تأثیر آن را در شخصیت و مناسبات اجتماعی بسیار حایز اهمیت دانسته و آن را مرتبط به نظریه ی سیاسی و اجتماعی فمینیستی می دانند؛ بدین ترتیب که زنان با وجود اینکه تحت ستم نظام مردسالار هستند؛ اما به طور فعالانه و ایجابی در تشکیل سوبژکتیویته و مناسبات اجتماعی حضور دارند و به جای این تحلیل که زنانگی بر اثر رشک بردن به آنچه منحصراً از آن مردان است، به وجود آمده است، بر این باورند که زنانگی امری است که به شیوه ی خاص خود به نظم روان شناختی یاری می رساند. روانکاوان فمینیست برای تحلیل روانکاوانه ی سلطه ی نظام «پدرسالار»، به دو عامل اساسی اشاره کرده اند: هراس از مرگ و دیگری محیط اجتماعی - عاطفی که شخصیت کودکان در آن شکل می گیرد. فمینیست های روانکاو، عامل دوم را به اشکال مختلفی تبیین کرده اند که به برخی از آنها اشاره ی مختصری می کنیم.

ترس از مرگ، یکی از احساسات فراگیر است که هر انسانی وحشت ناشی از آن را در درون خود حس کرده است. روانکاوان معتقدند که زنان به خاطر زایش و پرورش و فرصت متولد کردن و حیات بخشیدن به یک انسان دیگر در یک پیوند وثیق با طبیعت، کمتر با مسئله ی مرگ و میرشان درگیر هستند، اما مردان چون از این فرایند دورند مرگ را به خود نزدیک تر می بینند، لذا برای غلبه بر وحشت ناشی از نزدیک بودن مرگ، روندی را در پیش می گیرند که طی آن با تسلط بر اموری که جنبه ی حیات و بقا در آنها قوی تر است، به آرامش دست یابند. از نظر فمینیست های روانکاو، همه ی آنچه مردان به عنوان علم، دین، فرهنگ و هنر در جامعه ی «پدرسالار» به وجود آورده اند، ابزار اقناع روانی آنها بوده است و البته زنان به دلیل پیوندشان با طبیعت و مظهر حیات بودنشان، باید به عنوان «دیگری» تحت سلطه ی مردان در آیند.

...اما تبیین دوم فمینیست های روانکاو با اندکی تفاوت میان آنها، توضیح می دهد که چگونگی مراحل اولیه رشد روانی تحت تأثیر رابطه با مادر به بروز هویت مجزا، ویژگی های شخصیتی، کسب هویت جنسیتی و جهت گیری جنسی می انجامد. اینکه چگونه والد بودن انحصاری زن، موجد هویت های جنسیتی و ویژگی های شخصیتی می شود، به تحلیل نیاز دارد؛ اما این امر زنان را برای امور تغذیه و مراقبت آماده می کند و همین علایق را در مردان از بین می برد.

کودک همراه با مادر از بدو تولد، در مدت زمان نسبتاً طولانی در حالی که در مراحل ابتدایی تکوین شخصیت قرار دارد، انواع احساسات را البته به طور مبهم تجربه می کند و تا آخر عمر در ضمیر ناخودآگاهش می ماند و منجر به احساسات دوگانه ای نسبت به مادر می شود که از نظر فمینیست های روانکاو همین احساسات دوگانه منشأ سازگاری با روابط اجتماعی مبتنی بر تقسیم جنسیتی و سلطه ی مردانه می شود.

نانسی چودوروف، معتقد است که مادر به دلیل هویت جنسیتی خودش با فرزند دختر همزاد پنداری می کند و دختر به طور ناخودآگاه این همزاد پنداری را تکرار می کند و این از سوی هر دو، مادر و دختر تقویت می شود. دختر علاوه بر اینکه دیرتر از پسر کسب هویت مجزا را تجربه می کند، مرزهای «من» شخصیت او منعطف تر و نفوذ پذیرتر بوده و بیش از مردان گرایش دارد که هویتش را با استناد به مناسباتش با دیگران سامان دهد و راحت تر و بی تکلف تر از مردان به سمت حس همدلی و یگانگی با دیگران کشانده می شود؛ اما پسر در ارتباط با مادر که با توجه به هویت جنسیتی اش، دارای حس ناهمجنس خواهانه است و بیشتر تمایل به جنسیتی کردن رابطه اش با پسر دارد، می خواهد هویت اش را نه صرفاً به مثابه یک شخص؛ بلکه شخصی از نوعی متفاوت، تعریف کند و خود را در مقابله با مادر و آنچه زنانه است می بیند. به عبارت واضح تر مذکر بودن را به طور سلبی تعریف می کند یعنی چیزی که مادر نیست. طی این روند، شخصیت نوعی مذکر «مرزهای من، خود» نفوذ ناپذیر را به وجود می آورد بدین معنا که شکل گیری حس هویت مجز ای مرد، مستلزم قطع حس پیوستگی، همدلی و یگانگی با دیگران است.

دوروتی دیز اشتاین، یکی دیگر از صاحب نظران فمینیسم روانکاو، حس دوگانه کودک نسبت به مادر که منشأ جامعه پذیری متفاوت دختر و پسر می شود را چنین توضیح می دهد: از یک سو احساس نیاز، عشق و تملک به مادر و از سوی دیگر، مانع شدنش در رسیدن کودک به هرآنچه اراده می کند، وجود دارد و در چنین وضعیتی کودک می بیند که مردانگی دارای ارزش مثبت و زنانگی کم بهاست، لذا اگر پسر باشد به جایگاه ارزشمند خود پی می برد و در بزرگسالی زنی را می طلبد که ضمن زنده کردن بقایای احساسات کودکی، تحت تسلطش باشد و اگر دختر باشد ضمن درک هویت زنانه ی کم بهای خود، مجبور است آن را بپذیرد و دچار احساسی دو پهلو که مانع مقاومت در مقابل فرهنگ مردانه ی غالب است می شود. لذا در آن واحد در این احساس برای جذب یک مرد از مطیع و منقاد او شدن، استفاده می کند و احساسات متضاد خود را در وابستگی به یک مرد و مادر شدن خودش حل می کند.

به هر تقدیر همه ی فمینیست های روانکاو، از این نوع تحلیل روانکاوانه ی خود نتیجه می گیرند که مردان و زنان قادر به غلبه بر مردسالاری درون خود نیستند؛ مگر آنکه مردان نیز وظایف تیمارداری کودکان را بر عهده بگیرند و به عنوان انسانی تمام که دارای جنبه های خوب و بد است، چالش تربیت فرزندان خود را بپذیرند. همچنانکه در مورد مادر تا به حال چنین بوده است.

 

2-گستره ی عملکرد پدرسالاری:

پس از روشن شدن عامل تبعیض و ستم علیه زنان، ضروری است که ساحت عملکرد نظام سلطه ی مردانه را در حوزه های مختلف از دیدگاه فمینیستی، بررسی کنیم، چون فمینیست های موج دوّم، ردپای پدرسالاری را در تمامی عرصه ها دنبال کردند و در هر حیطه ای شواهدی بر ادعای خود مبنی بر ظلم و ستم گسترده و پیوسته علیه زنان را به دست داده اند.

 

الف)- در حوزه ی فردی:

در امور شخصی- اجتماعی زنان، فمینیست ها تأثیر پدرسالاری در حوزه زندگی فردی آنان را در دو ساحت برجسته می کنند: ساحت هویت و خود پنداره زنان از زنانگی و ساحت امور شخصی و در عین حال اجتماعی زنان و مسایل مربوط به بدن زنان.

تأثیر پدرسالاری بر هویت و روان زنان را بیشتر در نوشته های سیمون دوبوار می توان برجسته دید، اگر چه این موضوع در ادبیات فمینیسم روان کاوانه جایگاه ویژه ای دارد.

فمینیست ها با نقادی ساختارهای پدرسالارانه، به خصوص زبان پدرسالارانه برخی از ابعاد این آثار را بیان کرده اند. تقریباً تمام زبان ها ساختاری پدرسالارانه دارند که در آن ها جانبداری های مذکر تنیده شده است.

اولویت استعمال ضمیر مذکر بر ضمیر مؤنث، تغییر نام خانوادگی زنان بعد از تأهل و ثنویت ارزشمدارانه (خیر/ شر، فعل/ انفعال، مرد/ زن و ...) در ده ها ویژگی موجود در زبان، هویت و حس فروتری را به زنان القا می کند. از همه این ها مهم تر، در طول تاریخ به تعبیر ایریگاری، مردان زنانگی را تعریف کرده اند. بر اساس آن، زن یعنی آنچه که مرد نیست. این قبیل ساختارها و تعاریف، باعث شده که زنان، تعریف و برداشت خود از زنانگی را از دست بدهند، در چنین شرایطی هیچ زنی توانایی حفظ هویت و زنانگی راستین خود را نخواهد داشت.

یکی از مواردی که از نظر فمینیست ها، تبلور عملکرد نظام سلطه ی مردانه در حریم زنان می باشد، لباس زنانه است. لباس یکی از ابزارهای نمادین تفکیک جنسی میان زن و مرد است. لباس های زنانه ضمن ایجاد فشارهای جسمی و روانی بر آنان، آنها را به ابژه جنسی برای مردان تبدیل می کند.

اینکه مردان از زنان توقع دارند که زیبا و دلفریب باشند، آن طور که آنها می خواهند لباس بپوشند یا آرایش کنند و مواردی از این قبیل، همگی راه های تسلط مردان بر زنان در جنبه ی فردی است. حمله ی فمینیست های رادیکال به مراسم تعیین ملکه ی زیبایی در آمریکا، بهترین شاهد بر این ادعاست. از نظر آنها هر نوع ارتباطی میان زنان و مردان که به نوعی زیبایی و جاذبه های زنانه در آن دخیل باشد، راهی دیگر برای تحت تسلط در آوردن زنان از سوی مردان است.

 

ب)- در حوزه ی خانواده:

در نظرگاه فمینیستی، همه ی نابرابر ی ها در حوزه ی خانواده به دو عامل اساسی بر می گردد تقسیم کار جنسیتی بین زن و شوهر و انتقال نقش های جنسیتی به کودکان از راه جامعه پذیری.

تقسیم کار جنسیتی، یعنی اینکه در فرهنگ پدرسالاری این نظام جنس - جنسیت است که تعیین می کند زنان چه وظایفی بر عهده بگیرند و مردان چه کنند. در این نظام، زنان کارهای خانگی و تربیت و پرورش فرزندان، مراقبت و خدمت به همه را برعهده دارند که از ارزش کمتری برخوردار است و مردان کارهای بیرون از خانه یا اشتغال درآمدزا را عهده دار هستند که از جایگاه ارزشی بالاتری برخوردار است و البته استمرار اقتدار مردان به خاطر دردست داشتن منابع اقتصادی را به دنبال دارد.

این عامل محور استدلال برخی فمینیست ها از جمله آن اوکلی، است. او مادری و تقسیم کار جنسیتی را ساخته و پرداخته نهادهای فرهنگ ساز جامعه می داند که سعی در تحمیل آن بر جامعه داشته اند و آنها را به اسطوره های فرهنگ پدرسالاری تبدیل کرده اند. اوکلی، «با انکار کلیه ی جنبه های زیستی مادری» اظهار می دارد حقیقت مادری چیزی جز محبت در یک رابطه ی معطوف به مراقبت نیست و کودکان را می توان در محیط های غیر طبیعی و به شکل کاملاً مصنوعی به دنیا آورد و پرورش داد.

از سوی دیگر جامعه پذیری فرزندان در خانواده های مرد سالار نتیجه ای جز باز تولید این فرهنگ در نسل های آینده به دنبال نخواهد داشت؛ زیرا دختران یاد می گیرند شبیه مادر خود باشند و پسران، پدر مقتدر خویش را الگوی عملکرد آینده ی خود قرار می دهند. «کیت میلت، برای تعیین شیوه عملکرد نظام سلطه به این عامل تکیه دارد؛ او پایه های نظریه ی پدرسالاری را در خانواده می داند که سلطه ی مردان ابتدا در درون آن و از طریق جامعه پذیری آغاز و سپس از سوی نهادهای دیگری مثل کلیسا و مدارس عالی استمرار می یابد.»

در درون همه ی این نهادها، تفاوت های زیستی بین زنان و مردان تا حد امکان مهم و اساسی جلوه داده شده است و در نتیجه زنان و مردان به طور خودکار به این سو هدایت می شوند که تسلط از طریق نقش های برتر و مسلط، از آن مردان و تابعیت یا پذیرفتن نقش های کم بها و حاشیه ای از آن زنان است.

فمینیست های رادیکال برآنند که ازدواج، نهادی است که انقیاد مستمر زنان را به لحاظ اقتصادی، مالی، حقوقی - سیاسی و عاطفی تضمین می کند. خانواده قالبی «فرهنگی» است که مردان از طریق آن می خواهند نقش خود را تعیین کنند؛ زیرا خانواده را «مایملک» خود می دانند. این مردان هستند که از روابط قدرت در درون خانواده سود می برند و خانواده برای آنها منشأ «رضایت درونی» و در مقابل برای زنان به منزله ی داشتن منزلتی پایین است. ضمن اینکه برخی از آنها بیولوژی تولید مثل و آنچه حیات زیستی زنان به آن مربوط است را یکی از مهم ترین ابزارهای سلطه بر زنان می دانند. شولامیت فایرستون، در این باره می گوید: «چندان اهمیتی ندارد که زنان به چه میزان به برابری آموزشی، حقوقی و سیاسی دست یابند و نیز مهم نیست که چه تعداد از آنان وارد صنعت عمومی گردند، تا زمانیکه تولید مثل بیولوژیک، نه به عنوان استثناء؛ بلکه به عنوان قاعده، باقی بماند، هیچ تغییر بنیادینی به نفع زنان روی نخواهد داد.»

رادیکال ها ادعا می کنند آنچه زنان تا امروز در مورد زندگی خانوادگی می اندیشند در واقع ساخته و پرداخته ی جامعه ی پدرسالار است تا بتوانند در درون خانواده و در پی آن در کل نهادهای اجتماعی، زنان را بهتر و بیشتر استثمار کنند. در واقع ازدواج برای زنان و مردان دو روی یک سکه است، برای مردان سلطه و رفاه کامل و برای زنان انقیاد و استثمار کامل. ضمن آنکه معتقدند که سلطه ی مردان حتی به صمیمی ترین و شخصی ترین روابط میان زنان و مردان نیز نفوذ کرده به حدی که روابط عاطفی میان آنها هم از روابط قدرت، مصون نمانده است.

تبیین فمینیست های سوسیالیست از کیفیت عملکرد نظام پدرسالار با توجه به جایگاهی که برای نظام اقتصاد سرمایه داری قایل اند، اندکی متفاوت است و بر دو پایه ی «کار خانگی بی مزد» و «ویژگی جنسیتی بازار کار» استوار است.

آنها عقیده دارند وظایف تولید مثل زنان، دسترسی ایشان را به کارهای مزدی محدود می کند، اما آنچه بسیاری از زنان را به ازدواج سوق می دهد، گستره ی محدود کارهای مزدی است که در دسترس زنان قرار دارد. ایدئولوژیی که وظیفه ی اصلی زن را ازدواج و مادر شدن می داند و بر این روند سرپوش می گذارد، تمایز عمومی و خصوصی نه تنها به سود سرمایه داران است؛ بلکه به مردان نیز سود می رساند. حذف زنان از قلمرو عمومی به همان اندازه به سود مردان است که به سرمایه داران سود می رساند و از کار رایگان زنان نیز هم مردان و هم سرمایه داران سود می برند.

 

ج) - در حوزه اجتماعی:

برای توضیح گستره ی عملکرد پدرسالاری در جامعه، می توان به بارزترین نمونه ی پیوند زنان با اجتماع- مسئله اشتغال زنان -اشاره کرد. فمینیست های رادیکال، در بحث اشتغال نیز مانند عرصه های دیگر، فرهنگ مسلط پدرسالاری را عامل فرودستی زنان می شمرند و معتقدند مردان برای استثمار هرچه بیشتر زنان و رفع هرچه بهتر نیازهای خود آنها را در خانه نگه می دارند. به نظر آنها مردان تمام توان خود را به کار می گیرند تا از هر طریق که شده، زنان را تحت سلطه ی خود نگه دارند. در خانه با کار خانگی و در بازار کار نیز به وسیله ی اتحادیه های کارگری و کارفرمایان که عمدتاً مردان هستند، با دور نگهداشتن زنان از کار یا سپردن کار به آنها در چارچوب نظام مردسالار با شغل های پایین و دستمزدهای کم، آنها را کنترل می کنند.

سوسیالیست ها، معتقدند که گرچه پدرسالاری در تمامی زمان ها و مکان ها وجود داشته؛ اما از زمانی که سرمایه داری به شکل صنعتی، دنیا را فراگرفت، نظام پدرسالاری خانوادگی، الگو و الهام بخش مردان در تأسیس نظام سرمایه داری شد. بدین معنا که آنچه مردان به عنوان فنون سلسله مراتبی و کنترل مستقیم و شخصی بر اعضای خانواده آموخته بودند، به شکل غیر مستقیم و با واسطه ی دستگاه های دولتی و واحدهای تولید، در جامعه به اجرا در آوردند.

سرمایه داری، هنگامی به تعاملی سازنده با پدرسالاری رسید که مجامع صنعتی با جداسازی محل کار و محل زندگی یا همان تفکیک خصوصی و عمومی، از یک سو مردان را برای کار در واحد های صنعتی از محیط خانه جدا کرد و از سوی دیگر با صنعتی شدن تولید، همه ی مایحتاج زندگی زنان را از کارهای سنتی خود در درون خانه که موجب تداوم و بقای حیات اقتصادی خانواده از سوی آنها بوده، تأمین کرد. به دنبال گسست زنان از کارهای تولیدی، نقش اساسی شان در اقتصاد خانواده و حضور و نقش آفرینی آنان در ساختار قدرت و ثروت کمرنگ شد اما مردان با حضور پررنگ در عرصه های عمومی مثل سیاست و قانونگذاری، مبانی اقتدار تازه و فراوانی برای خود ایجاد کردند و در مقابل با محرومیت زنان از ورود به این عرصه ها نظرات اهمیت دادن به نقش خانه داری قوت گرفت و حاکمیت بیشتری پیدا کرد. به هر حال نکته ی اساسی این است که تقسیم کار جنسی و سلسله مراتب قدرت عواملی هستند که همچنان قدرت را برای مردان باز تولید می کنند. به عبارت دیگر «تفکیک شغل بر اساس جنس نخستین روشی است که جامعه ی مبتنی بر سرمایه داری برای حفظ برتری مردان نسبت به زنان به کار می گیرد، زیرا دستمزد کمتر را در بازار کار به زنان تخصیص می دهد.» دستمزد کمتر زنان که معمولاً هم مربوط به مشاغل غیر تخصصی است، نتیجه ای جز وابستگی زنان به مردان و تشویق آنها به ازدواج با مردان در شرایط مورد نظر آنان به دنبال ندارد. در واقع مردان برای تحکیم امر تفکیک شغل بر اساس جنسیت و با جدا کردن آنها، از مشاغل مهم تر و سپردن کارهای وقت گیر و بی ارج مثل تدبیر امورات منزل و نگهداری از کودکان و .... به آنها، سعی بر وابسته نگهداشتن هرچه بیشتر زنان به خود داشتند.

اما در سپهر عمومی تقسیم کار خانگی در ارتباطی وثیق با تقسیم کار جنسی در خارج از محیط خانه و بازار کار، زنان را وادار به پذیرش وضعیت موجود می کرد بدین ترتیب که چون زنان، اغلب به لحاظ مالی وابسته به مردانند نمی توانند از انجام این کار بدون مزد خانگی امتناع کنند. اینکه گفته می شود زنان کاری بدون مزد در خانه انجام می دهند، همچون سدی در مقابل دستیابی آنها به آموزش و شغل بهتر عمل می کند و این سیر کماکان ادامه دارد تا وضعیت زنان در جامعه ی مردسالار را هر روز باز تولید کند.

نیازهای نظام سرمایه داری گاهی اقتضاء می کند که زنان در پرتو ایدئولوژی خانه داری، با ماندن در خانه و انجام کارهای بدون مزد خانگی و تأمین نیازهای مردان، به عنوان کارگران نظام سرمایه، کمک بی بدیلی به اقتصاد روبه رشد سرمایه داری می کنند و از سویی به عنوان ارتش ذخیره ی کار، هرگاه که نیاز نظام سرمایه اقتضا کرد، وارد عرصه عمومی و صنعتی شوند.

 

3- راهبردهای فمینیستی برای مبارزه با پدر سالاری:

وقتی مفهوم «پدرسالاری» نقطه ی اتکای تحلیل گروه هایی از گرایشات فمینیستی از عامل فرودستی و ستم علیه زنان باشد؛ بدین معنا که نظام سلطه ی مردانه در تبیین آنها تا این اندازه گسترده و فراگیر فرض شود، کناره گیری یا جنگ و ستیز با این نظام برای رهایی از آن کاملاً منطقی به نظر می رسد؛ اما فمینیست ها بنابراینکه کدام یک از این دو راه را برگزیده باشند، اقدامات متفاوتی برای عملی کردن راهبرد خود، در پیش می گیرند.

آن گروه از فمینیست های رادیکال که برای رهایی از مرد سالاری، راه مبارزه و انقلاب را در پیش گرفته اند، یک جنگ همه جانبه میان زنان و مردان را پیشنهاد می کنند که در قالب مبارزه ی سیاسی ظهور می کند؛ زیرا از نظر آنها «هرگاه طبقه ی مردان از میان برود طبقه ی زنان نیز محو خواهد شد. چون برده ی بدون ارباب وجود نخواهد داشت»؛ اما تاکتیک هایی که آنان برای مبارزه ارائه می دهند متفاوت است، مثلاً شولامیت فایرستون، بنابراین که منشأ ستم علیه زنان را طبیعت زاد آور آنان می داند، راه مبارزه را در جدایی از این طبیعت و روی آوردن به تکنولوژی پیشرفته تولید مثل می داند تا زنان با استفاده از راه های «جلوگیری از بارداری، امکانات بارداری خارج از رحم، ایجاد نوزادان آزمایشگاهی و تربیت فرزندان در خارج از خانواده» از سلطه ی مردان خارج شوند. فمینیست ها قصد دارند با ارائه ی این راهکار ها تمام محدودیت هایی چون محروم شدن از اشتغال خارج از خانه، آزادی های جنسی و ... را که نظام سلطه مردان از طریق وجود قابلیت تولید مثل بر آنها تحمیل می کند، از بین ببرند. بعضی دیگر از رادیکال ها از قبیل آن اوکلی، بر منسوخ شدن خانواده تأکید دارد؛ زیرا معتقد است تقسیم کار جنسیتی که مبدأ و منشأ آن خانواده است، مهم ترین عامل تبعیض علیه زنان است و بالاخره پایان ازدواج، تک همسری، مادری و اقداماتی از این قبیل همه و همه تاکتیک های فمینیسم رادیکال برای مبارزه و انقلاب جنسی علیه مردان و سلطه ی نظام مرد سالار است.

گروه دیگر از فمینیست های رادیکال بر این عقیده اند که برای نجات از این ستم، زنان باید از مردان جدا زندگی کنند، چون حتی در صمیمانه ترین روابط میان مردان و زنان، سلطه ای مردانه وجود دارد، تصویر آرمانی این فمینیست ها، رها شدن زنان از قید مردسالاری است که آنان را تقسیم کرده و عقیم می سازد. بنابراین جدایی طلبی، به معنی آرایش اجتماعی و هم به معنی موضعی سیاسی است. نتیجه این عقیده آن است که زنان با کناره گیری از مردان، نظام سلطه را که بر پایه سوء استفاده و ستم بر زنان به عنوان یکی از ارکان این نظام بنا شده، متزلزل کرده و مردان را وادار می کنند که به خاطر نیازشان به زنان، به سراغ آنها بیایند؛ اما این بار نه در یک وضعیت تحت ستم؛ بلکه آن طور که زنان انتظار دارند.

این گروه از فمینیست های رادیکال معتقد بودند که از بین بردن ستم علیه زنان، مستلزم ایجاد یک وحدت و زمینه مشترک میان مبارزان است و لذا برای ایجاد این وحدت، استراتژی «خواهری زنان تمام دنیا» را مطرح کردند. در واقع فمینیست ها با وجود همه ی اختلافات و تفاوت هایی که میان زنان وجود داشت، با برجسته کردن صفات زنانه، به عنوان صفت های مثبت، به ایجاد پیوندی میان زنان، دست زدند که سرآغاز این اتحاد، ایجاد گروه های کوچکی با نام «ارتقاء آگاهی» بود که از دهه 60 با هدف ایجاد حس همگرایی و نزدیکی میان زنان تشکیل شد که آنان با در میان گذاشتن تجربیات مشترک خود از همه ی ادوار زندگی- از کودکی تا بزرگسالی و همسری و مادری- آنها را از «امور شخصی» به «امور مهم سیاسی» جنبش زنان تبدیل کردند و این چنین بود که شعار«اگر شخصی، سیاسی است» در دهه ی هفتاد وقتی موج دوم جنبش فمینیسم دوباره پاگرفت، به گفتار هژمونیک این موج تبدیل شد. آنها با این شعار در صدد آشکار کردن تمامی زوایای پنهان نظام سلطه جنسی بر آمدند؛ زیرا معتقدبودند وقتی روابط قدرت مردانه، سراسر حیات زنان را در برگرفته، تفکیک عرصه های شخصی و سیاسی تمایزی گمراه کننده است و حتی صمیمانه ترین و شخصی ترین روابط نیز سیاسی است؛ بدین معنا که خانواده، روابط خصوصی و زندگی عاطفی و هر آنچه مربوط به حوزه خصوصی زندگی شخصی است، مانند مالکیت و سیاست، بر اساس روابط نظام یافته قدرت و نابرابری شکل می گیرد و از طریق این شعار بر این نکته تأکید دارند که مسئله ی زنانی که نمی توانند خود را با کلیشه جنسی از زن بودن، تطبیق دهند و فرودست بودن خود را بپذیرند، امری شخصی نیست؛ بلکه بخشی از یک رابطه ی سیاسی با مردان است. بنابراین موقعیت های خصوصی را عوامل عمومی ایجاد می کند، برای نمونه، وضع حقوقی زوج ها، سیاست های دولت درباره سرپرستی کودکان، تخصیص کمک هزینه های اجتماعی، قوانین کار، تقسیم جنسی کار، قوانین مربوط به تجاوز جنسی، سقط جنین، آزار جنسی و ... مطرح و برنامه هایی تنظیم می کنند که این روابط را مشروط می کند، در نتیجه مشکلات «شخصی» تنها از طریق سیاسی و اقدام سیاسی قابل حل می شوند.

یکی دیگر از اقدامات فمینیستی که در راستای جدایی طلبی کامل و در همه ی زمینه ها صورت گرفت، تشکیل گروه های فمینیستی همجنس گرا بود که با پیوستن انبوهی از زنان همجنس باز به «سازمان ملی زنان» در دهه ی 60 آغاز شد. آنها معتقد بودند که زنان با نگاهی مثبت به صفت های زنانه و با تکیه بر هویت زنانه، با تعهد جمعی حمایت از هم، در زمینه ی سیاسی، جنسی و اقتصادی، الگویی بدیع برای روابط زن و مرد ـ که لزبین ها آن را سرکوب گرانه می شمرند- ارائه می دهند. از این رو نگاه فمینیسم لزبینی، هم ترجیحی جنسی و هم انتخابی سیاسی، محسوب می شود؛ زیرا تعاریف مردانه از زندگی زنان را رد می کند. آنها حتی تا جایی بیش رفتند که گفتند: «فمینیسم نظریه است، رابطه لزبینی عمل است».

 

4ـ گذار از پدرسالاری به جامعه ی تک جنسیتی ـ دو جنسیتی:

فمینیست های رادیکال پس از تعیین راهبردهایی برای مبارزه با نظم پدرسالارانه ی حاکم بر جامعه، مبنی بر اینکه هیچ گونه خصوصیت، رفتار یا نقشی را که بر پایه جنسیت استوار است، نباید به هیچ موجود انسانی نسبت داد- به معنی این که جنس بیولوژیک افراد، نباید ملاک تعیین جایگاه و نقش و حقوق زنان و مردان باشد- ناگریز از تعیین یک جایگزین جامعه پدرسالار، جامعه ی دوجنسیتی یا تک جنسیتی را به عنوان آرمان نهایی جنبش فمینیست مشخص کردند.

هر فرد انسانی، - زن یا مرد- از یک هویت جنسی برخوردار است که عبارت است از آگاهی شخصی از طبیعت زیست شناختی خود و پذیرفتن این طبیعت به عنوان یک مرد یا یک زن. آنگاه میان هویت جنسی و نقش های جنسی، ارتباط مستقیمی وجود دارد؛ زیرا این انتظارات فرهنگی است که تعیین کننده ی نقش های جنسی و چگونگی ارتباط مردها و زن ها با یکدیگر است. همچنین فعالیت ها نیز بر اساس ارزش ها و علایق آنها مشخص می شود. این انتظارات بر اساس تفاوت های زیست شناختی و واکنش های روانشناختی بین جنس ها و الگوهای رفتار اجتماعی شکل می گیرند و به نوبه ی خود وابسته به سازمان های اجتماعی- اقتصادی جامعه هستند؛ اما الگویی که فمینیستها به عنوان غایت تلاش ها و مبارزات فمینیستی در نظر دارند، ترکیبی از ویژگی های دو جنس است که متناسب با این برداشت از هویت جنسی نقش ها و انتظارات و روابط میان زنان و مردان تغییر اساسی خواهد کرد.

الگوی دوجنسیتی در صدد از بین بردن سیستم تعیین نقش های جنسی در جامعه و نظام ارزش گذاری بر آنهاست، بدین معنا که هیچ کدام از صفات و فضایل زنانه یا مردانه را که نظام مردسالار به آنها نسبت می دهد، کم بها تلقی نمی کند. این آرمان، یک جامعه پذیری مبتنی بر قابلیت طبیعی انتظارات معقول و گزینشی را جایگزین جامعه پذیری مبتنی بر تفاوت جنسی می کند، به عبارت دیگر اگر تا به امروز تربیت فرزندان و خانه داری بر عهده ی زنان و منابع مالی و قدرت اقتصادی در دست مردان بوده و طی فرایند جامعه پذیری همین به فرزندان هر خانواده نسل به نسل منتقل شده و نظام سلطه را باز تولید می کرد. اکنون پدر و مادر مشترکاً در امر تربیت فرزندان و دسترسی به منابع اقتصادی سهیم باشند، ضمن اینکه دختران و پسران را در یک نظام واحد تربیت کنند، نه بر اساس جنس آنها که ثمره چنین برنامه ای، همان جامعه دو جنسیتی آرمانی فمینیست ها خواهد بود. گرچه آرمان دو جنسیتی تا مدتی در میان فمینیست های رادیکال مطلوبیت داشت؛ اما بعدها برخی فمینیست های رادیکال آن را مورد انتقاد قرار دادند؛ زیرا معتقد بودند تأمین کننده ی هدف آنها مبنی بر رهایی از سلطه نظام مردسالار نیست.

مری دیلی، در این زمینه می گوید: «مفهوم دو جنسی بودن، دو نیمه ی تحریف شده ی موجود انسانی را که به هم چسبانده شده اند، تداعی می کند.» برای دست یافتن به کمال مطلوب که متضمن پیوند مردانگی و زنانگی به مفهوم رایج آن باشد، به قول جنیس ریموند، برای تعریف یک انسان آزاد، ترکیب کردن زبان و تصویر ارباب و برده بی معنی است؛ ما به الگوی تازه ای از سرشت انسانی نیاز داریم.

این گروه از فمینیست ها عقیده دارند که زن جنس برتر است یعنی بهترین و ارزشمندترین خصایص و ویژگی ها زنانه هستند، بنابراین آرمان دو جنسیتی نمی تواند جامعه ی مورد نظر آنها را ایجاد کند، زیرا این آرمان هرقدر هم که منصفانه باشد، نقطه ی آغازش، نقش و جایگاه سنتی زنانه و مردانه ی نظام سلطه است در حالی که برتری ارزشی مطلق از آن زنان است.

 

5- نقد مفهوم و نظریه پدرسالاری

1- مجموع آنچه در تقریر و توضیح مفهوم و نظریه پدر سالاری به عنوان منشأ ستم و تبعیض علیه زنان، از دیدگاه فمینیسم موج دوّم، مطرح شد، جایگاه و تأثیر این مفهوم، لااقل در دهه های 60 و 70 قرن بیستم میلادی روشن می کند که نظریه پدر سالاری، مانند بسیاری از شعارها و آموزه های دیگر فمینیستی از آغاز طرح آن توسط فمینیست ها با اقبال و تأثیر گذاری فراوان همراه بود، اما به تدریج از شمول تأثیر و مقبولیت آن کاسته شد و نقد های فراوانی به ایده پدر سالاری توسط فمینیست های موج سومی و سایر اندیشمندان وارد شده است. در این قسمت بر برخی از نقد های وارد بر نظریه پدر سالاری اشاره می شود.

2- اگر «پدرسالاری» آن طور که فمینیست ها تصویر می کنند، این اندازه پرقدرت و تأثیر گذار است، عملاً برون رفت از آن امکان ندارد، چون این سلطه و سیطره همه جانبه، اجازه ی خروج و برون رفت از سلطه مرد سالاری را از همه ی افراد تحت سلطه ی خود گرفته است. ویلیام گاردنر، نویسنده ی کتاب جنگ علیه خانواده این تناقض در عقاید فمینیست ها را این طور بیان می کند: «طبق ادعای فمینیست ها اگر نحوه ی رفتار همه ی انسان ها به دلیل نوع جامعه پذیری آنان است، مطمئناً هیچ چیز را نمی توان تغییر داد؛ زیرا همه ی رفتارها به وسیله نیروهای خارج از کنترل، شکل می گیرد و مردان نمی توانند از خوی سلطه گری خود جلوگیری کنند؛ زیرا اجتماع، آنها را سلطه گر بار آورده است و زنان نیز نمی توانند سلطه پذیر نباشند.» بدین ترتیب در چهارچوب چنین نظام فراگیری، اصلاً کسی آزاد نیست تا خود را از این سلطه برهاند و چنین تصویری از نظام سلطه، اساساً موجب ایستایی جنبش فمینیستی است. به تعبیر دیگر، فمینیست های موج سومی، تحت تأثیر پسا مدرنیسم

انتشار : ۷ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

تاثیر رسانه برخانواده


تاثیر رسانه برخانواده

 

مقدمه

خانواده به عنوان مهمترین نهاد اجتماعی تاثیر فزاینده ای بر ایجاد آسیب های اجتماعی دارد و رسانه نیز به عنوان یک ابزار قدرتمند بر افکار و اندیشه زوجین و روابط آنها با فرزندان موثر واقع می شود.

اگرچه رسانه می تواند به صورت مستقیم تمامی آحاد جامعه را تحت تاثیر قرار دهد اما تاثیر مهم آن از طریق اثرگذاری بر نهادهایی چون خانواده است. رسانه از ابزار گوناگونی در زمینه برنامه سازی برخوردار است و می تواند مفاهیم را در قالب های متنوع و جذاب به مخاطب عرضه نماید. در دنیای امروز خانواده با تحولات بزرگی روبرو شده، کاهش تعداد فرزندان، تغییر نقش زن و شوهر و دگرگونی نقش زنان در اجتماع در کنار عوامل اجتماعی دیگر ساختار خانواده را متحول کرده است. این دگرگونی ها تحت تاثیر عوامل متعددی به وقوع پیوسته، که رسانه ها را می توان از جمله موثرترین آنها دانست. پیامد این اثرگذاری را می توان در دو قالب پیامدهای مثبت همچون افزایش سطح آگاهی اعضای خانواده در زمینه های مختلف از جمله موضوعات و مسایل جسمی، روحی و اصلاح رفتار فردی و جمعی و پیامدهای منفی چون افزایش خشونت خانوادگی، طلاق و جرائم اجتماعی مشاهده نمود. رسانه ها می توانند بر موضوعاتی چون تربیت فرزندان و چالشهای درون خانواده موثر واقع شوند. بررسی پیامدهای رسانه ای در هر یک از این موارد می تواند چشم انداز روشنی از وضعیت و عملکرد آن را نشان دهد.

 

تأثير رسانه بر ناهنجاری های خانوادگی

رسانه ها در کشور ما در بسیاری از موارد به اصلاح و افزایش سطح آگاهی خانواده ها کمک کرده و در مواردی خود عامل ایجاد ناهنجاری ها در سطح خانواده بوده اند. این مقاله بر آن است تا تأثیر دوگانه رسانه بر ناهنجاری های خانوادگی را بررسی نماید.

رسانه و خشونت خانوادگی

رسانه ها به اشکال گوناگون بر اعضا و روابط افراد خانواده تاثیر می گذارند. برنامه های گوناگون رادیویی و تلویزیونی می تواند الگوهای رفتاری را در قالب فیلم، سریال و نمایش های رادیویی ارائه دهد. این الگوها از زمان کودکی در فرد درونی شده، تصویری خاص از روابط زن و شوهر و فرزندان ایجاد می کند.

امروزه بحث خشونت خانوادگی (Domestic Violence) را می توان در قالب کودک آزاری و خشونت زناشویی در نظر گرفت. "خشونت زناشویی به دو صورت زن آزاری و شوهر آزاری قابل بررسی است که البته شکل غالب آن زن آزاری یعنی خشونت شوهر نسبت به همسر خود از کمیت بالاتری برخوردار است، از آنجا که این نوع خشونت اغلب در درون محیط خانواده روی می دهد و کمتر در جامعه شاهد آن هستیم، آمارهای موجود نمی تواند معرف وضعیت روشنی از آن باشد".(اعزازی211:1376)

در واقع رسانه ها می توانند به صورتی پنهان قالب های خاص فرهنگی را در ذهن فرد ایجاد کنند، این قالب ها می تواند نوعی اقتدار در شکل مردسالاری یا تسلط مرد بر زن و هم چنین روابط ناسالم با فرزندان باشد هنگامی که در یک سریال تلویزیونی مرد بودن عامل سلطه بر سایر اعضا معرفی می شود یا درخواستهای بجای فرزندان نادیده گرفته می شود و همزمان پاسخ زن یا فرزندان در قالب پرخاشگری به نمایش درمی آید خشونت خانوادگی ترویج شده است. هدف سازندگان این سریال ها دامن زدن به خشونت های خانوادگی نیست بلکه برعکس ممکن است تلاش آنها در جهت ثبات و تحکیم روابط خانوادگی باشد اما بین آن چه که ما هدف می نامیم با آن چه که به صورت واقعی روی می دهد تفاوت زیادی وجود دارد. حتی ممکن است نمایش زیاده خواهی فرزندان یا تجمل گرایی، نوعی نیاز کاذب در بیننده ایجاد کرده و او را در رسیدن به چنین موقعیت هایی تشویق کند.

نظریه های جدید در زمینه خشونت خانوادگی به دنبال شناخت عوامل ساختاری هستند که خانواده را مستعد بروز خشونت می سازد. به عقیده این نظریه پردازان، "خشونت بر ضد زنان مشکل شخصی یا خانوادگی نیست، بلکه بازتاب ساختارهای وسیع نابرابری جنسی و اقتصادی در کل جامعه است. این نظریه پردازان معتقدند خشونت مردان بر علیه همسرشان به هیچ وجه تخطی از نظم اجتماعی نیست بلکه بر عکس تایید نوع خاصی از نظم اجتماعی است و می توان آن را ناشی از این باور اجتماعی- فرهنگی دانست که زنان کم اهمیت تر و کم ارزشتر از مردانند و با آنان برابر نیستند" (Dobash و1979:15). بدین ترتیب رسانه مروج نوع خاصی از رفتار تلقی نمیشود بلکه تنها منعکس کننده باورهایی است که جامعه به صورت ضمنی آنها را پذیرفته است.

از دیدگاه نظریه ((یادگیری اجتماعی)) در خانواده هایی که اعضای آن در دوران کودکی شاهد خشونت والدین خود بوده یا آن را تجربه کرده اند، احتمال بروز خشونت بیشتری وجود دارد. این نظریه به سابقه مشاهده و تجربه خشونت در خانواده اشاره دارد. همچنین این تجربه می تواند از طریق محتوایی که رسانه ارائه می کند شکل گرفته و به مرور زمان تقویت شود.

بدین ترتیب می توان گفت القای یک تفکر یا روش غلط در هر یک از زمینه های رفتاری می تواند به تشدید یا شکل گیری آسیب های جدید منجر شود. نقش رسانه عمدتاً در طرح نیازها و خواسته ها است، در برخی از سریال های تلویزیون مردان متاهل به پنهان کاری و داشتن رابطه با زنان دیگر متهم می شوند. اگر چه هدف این سریال ها نشان دادن چهره ای نامطلوب از این رفتار است اما بیننده این سریال ها ممکن است با برداشت سطحی از اینگونه موارد تحت تاثیر آن قرار گیرد.

رسانه ها ابزاری قدرتمند در فرهنگ سازی و اصلاح رفتارهای اجتماعی و روابط خانوادگی مستند. بنابراین توقع می رود که نوع برنامه سازی رسانه ها با این هدف هماهنگ باشد اما آن چه واقعیت های اجتماعی نشان می دهد، انحطاط اخلاقی و تضعیف روابط درونی خانواده است که خشونت های خانوادگی را می توان معلول آنها دانست. بنابراین رسانه نمی تواند بدون درک درست از وضعیت خشونت خانوادگی در جهت کاهش آن گام بردارد.

"هم چنین خشونت قابلیت انتقال از نسلی به نسل دیگر را دارا است. کودکی که شاهد مواجهه خشونت در نزدیکان خود می باشد علاوه بر احتمال بالای ابتلا به اختلالات روحی، امکان این که در آینده قربانی خشونت شده یا رفتارهای خشن داشته باشد بیشتر است." (رفیعی فر 8:1386)

خشونت علیه زنان در بسیاری از جوامع دیده می شود اما اغلب ناشناخته مانده و به عنوان یکی از امور روزمره پذیرفته می شود.

بیشترین میزان خشونت علیه زنان توسط همسران آنان اعمال می گردد بطوریکه خشونت های فیزیکی و روانی اعمال شده در خانواده علاوه بر ایجاد آسیب فیزیکی، موجب تحقیر زنان نیز می گردد. با این حال موارد بسیاری از خشونت های خانگی ناشناخته باقی مانده و گزارش نمی گردند، شاید به این علت که برخی از زنان به خاطر قصور در وظایفشان خود را سزاوار ضرب و شتم می دانند، یا از آزار بیشتر شوهرانشان به خاطر تلافی و افشای اسرار خانوادگی می ترسند و یا به دلیل شرمندگی از موقعیتشان از افشای آن امتناع می کنند. متاسفانه در برخی از کشورها قانونی برای حمایت از زنان قربانی وجود ندارد. خشونت دارای عواقب فردی و اجتماعی متعددی است. از نظر فردی تاثیر خشونت بر قربانی به صورت کاهش کارآیی در محیط کار، کاهش یادگیری و عدم توانایی برقراری روابط اجتماعی است. حداقل پیامدهای ناشی از خشونت خانگی، فقدان امکان برقراری روابط اجتماعی، فرار از منزل، خودکشی، ناتوانایی برای شرکت و اظهارنظر در جمع و داشتن تصور منفی از خود، انزوای اجتماعی، ترس و اضطراب، فقدان استقلال، ممانعت از بروز توانایی ها و استعدادهای بالقوه قربانیان و مهمتر از همه تداوم خشونت است.

سازمان جهانی بهداشت اولین هدف خود در مورد خشونت علیه زنان را «شناخت مساله خشونت علیه زنان» قرار داده است.

پنج اولویت اول برنامه های مبارزه با خشونت خانگی علیه زنان شامل موارد زیر می باشد: ایجاد سیاست های همگانی، ایجاد محیط های حمایت کننده، بازنگری خدمات دولتی، تقویت اقدام جامعه برای مبارزه با خشونت خانگی علیه زنان و توسعه مهارت های فردی و اجتماعی مردم برای زندگی عاری از خشونت.

رسانه ها در تمامی این پنج مورد نقش مهمی ایفا می کنند. در بعضی موارد اثرات فوری پخش یک سریال تلویزیونی را می توان در قالب گفتار یا رفتار افراد مشاهده نمود. برنامه های رادیویی نیز در قالب تکست و طرح موضوعات اجتماعی و خانوادگی نقش مهمی در اصلاح یا کاهش خشونت های خانوادگی دارند.

"خشونت علیه زنان در تمامی کشورها، حتی در کشورهای پیشرفته ای که قوانین محکمی جهت جلوگیری از خشونت علیه خانواده دارند، نگران کننده است" (Clein 2004:25) در این کشورها رسانه ها به عنوان عامل مهمی در جهت کاهش خشونت به کار گرفته می شوند در واقع این خواست دولتها و نهادهای اجتماعی است اما در مقابل بخش تجاری رسانه ها و به ویژه شبکه های تلویزیونی خصوصی و کابلی با نمایش فیلم های اکشن به این موضوع دامن می زنند، می توان گفت منافع اجتماعی که دولتها آنرا دنبال می کنندبا منافع مالی که رسانه های خصوصی به دنبال آن هستند در تضاد قرار دارد. "پخش صحنه های خشن در فیلم های سینمایی رفتار خشن را در افراد برمی انگیزد چرا که خشونت، تمایل به خشونت را کاهش نمی دهد بلکه خشونت موجد خشونت است، مشاهده خشونت در تلویزیون موجب افزایش پرخاشگری در میان تماشاگران می گردد."(ارونسون 186:1369)

از سوی دیگر افرادی که قربانی خشونت های خانوادگی قرار می گیرند (اغلب زنان و کودکان نیز به دنبال راه حل هایی برای مقابله با آن برخاسته اند. پخش برنامه هایی که از تساوی حقوق زن و مرد و حقوق کودک سخن می گوید و موضوعاتی که توسط حقوقدانان، مشاوران، روانشناسان و جامعه شناسان از طریق رسانه مطرح می شود تلاش بزرگی برای افزایش میزان آگاهی افراد از حیطه وظایف و مسئولیت هایشان است. کافی است به وضعیت تنبیه بدنی دانش آموزان در مدرسه و فرزندان در خانه در طی دو دهه اخیر توجه کنیم تا این تحول بزرگ را به خوبی درک نماییم. زنان با شیوه های دیگری نیز سعی در ارتقا جایگاه خود در خانواده داشته و دارند، افزایش چشمگیر زنان با تحصیلات دانشگاهی را نمی توان بدون تاثیرپذیری از رسانه دانست. معرفی چهره ای از زنان که در موقعیت های مناسب اجتماعی فعالیت می کنند و از جایگاهی مساوی با مردان برخوردارند از جمله عملکردهای مهم رسانه است.

در مجموع می توان رسانه را ابزاری نیرومند در کنترل و گسترش خشونت خانگی دانست، جهت گیری رسانه به سیاست های کلان آن و اهدافی بستگی دارد که آنها دنبال می کنند.

 

رسانه، خانواده و جرائم اجتماعی

از دیدگاه بسیاری از اندیشمندان، "ارتکاب جرم نتیجه مشکلات خانوادگی است. آنها در تعریف خود از مشکلات خانوادگی به مسایل متعددی اشاره دارند که می توان آنها را در مقوله هایی چون طرد فرزندان از سوی والدین، فقدان ارتباط هیجانی و عدم حمایت فرزندان از سوی والدین خلاصه کرد" (Gorman 1998:319).

برخی از اندیشمندان نیز به "فقدان انسجام در خانواده"(Weist,1998:32) و "نظارت نداشتن والدین بر فرزندان و ازدواج مجدد آنها به عنوان عوامل اصلی اشاره می کنند (Pagani:1998:489)".

از سوی دیگر اخبار شنیداری و دیداری در ارائه تصویر جرم به مردم و توسعه سازمانهایی مانند پلیس در جامعه نقش مهمی دارند. "رسانه ها هم چنین نقش مهمی در چگونگی شکل گیری افکار عمومی در مورد جرم و بزه کاری ایفا می کنند" (فرجیها 82:1385).

بدین ترتیب می توان گفت رسانه با تاثیرگذاری بر ساختار خانواده از یک سو و با ارائه تصویری از جرم از سوی دیگر بر شکل گیری یا کاهش جرائم اجتماعی موثر واقع می شود. تاثیر رسانه ممکن است در مواردی به صورت مستقیم منجر به ارتکاب جرم شود اما این تاثیر عام نبوده و در مواردی خاص به صورت موردی گزارش شده است. دیدن صحنه سرقت یک بانک یا ربودن یک شی از مغازه یا دزدی خانوادگی ممکن است بیننده نوجوانی را به ارتکاب جرم بکشاند. اما خارج از چارچوب رسانه های رسمی کشور تاثیر فیلم های ماهواره ای یا ویدئویی که بر روی آنها هیچ گونه کنترلی وجود ندارد شدیدتر و عمیق تر است. ارتکاب جرائم جنسی اغلب تحت تاثیر این گونه فیلم ها بوده و مرتکبین آنها خود به این تاثیر اعتراف نموده اند.

برنامه های تلویزیونی و به ویژه سریال هایی که در داخل کشور تولید می شود، با توجه به موضوع و نوع ساخت آن از بیننده زیادی برخوردار است اما در بسیاری موارد دچار انحراف از اصولی شده که جامعه به شدت به رعایت آن محتاج است. ترویج تجمل گرایی، نشان دادن زندگی افراد مرفه و خانه هایی که برای بسیاری از مردم تنها یک رویا محسوب می شود آثار و پیامدهای زیانباری برجای می گذارد.

نظریه بازتاب رسانه ای جرم مدعی است که "رسانه ها با نمایش مستمر تصاویر فریبنده و خوشایند از ارتکاب جرم و اسطوره سازی از مجرمان، کنترل های درونی را تضعیف می کنند. این امر در نظریه های روان شناسانه در مورد مهارزدایی و حساسیت زدایی در بخش شکل گیری انگیزه ارتکاب جرم بررسی شده است" (Reiner 2000:212).

نظریه کنترل اجتماعی هیرشی می گوید "افراد زمانی بزهکار می شوند که نسبت به قیود اجتماعی کم اعتنا یا بی اعتنا شوند"

در این نظریات رسانه ها تاثیر معناداری بر تصویر کلی جرم در درون جامعه دارند، گستره این تاثیر تا آنجا است که می توان گفت انگاره هایی که بر آگاهی عموم درباره جرم سایه افکنده است عمدتاً محصول رسانه ها است. این پدیده را می توان تصویر رسانه ای رایج جرم (popular media images of crime) نامید (وایت 53:1383).

گربنر معتقد است درس هایی که ما در دوران کودکی از تلویزیون می آموزیم احتمالاً پایه هایی برای جهان بینی وسیع ما می گردند. "تلویزیون منبع معناداری از ارزش های عمومی، عقاید قالبی، ایدئولوژی و دیدگاهها است"(Gerbner , 1994:31)

در تحقیقات دیگر، عوامل درونی و بیرونی موثر بر عدم ارتکاب بزهکاری نیز بررسی شده است. عامل «وابستگی» که حضور پدر و مادر در خانواده، ازدواج نکردن مجدد مادر، توجه و تشویق والدین، آرام بودن محیط خانواده و نیز صمیمی بودن رابطه نوجوان و والدین را نشان می دهد از مهمترین عوامل موثر بر بزهکاری است. این بررسی ها نشان می دهد پایداری وضعیت خانواده در ممانعت از بزهکاری نوجوانان بسیار موثر است. چرا که در این سن نوجوان به دنبال کسب هویت و الگو است نقش پدر و مادر در خانواده موثرتر می شود. می توان گفت خانواده هایی که بر اعمال فرزندان خود نظارت ندارند و کمتر مقررات و استانداردهای مشخصی در قبال رفتارهای غیرقابل قبول آنها وضع و از برخورد قاطعانه در مقابل رفتارهای خلاف فرزندان خود پرهیز می کنند، زمینه کجروی را مساعد می سازند (kingsley 1989:28) در واقع نقش رسانه ها در این است که می توانند هنجارهای اجتماعی موجود در جامعه را تقویت یا تضعیف نمایند." هنگامی که باورها و اعتقادات فرد نسبت به یک موضوع کمرنگ شده یا از بین می رود نوعی رهایی رفتاری در او پدید می آید به طوری که خود را از قید و بندهای گذشته رها حس می کند.اگر فردی قویاً باور داشته باشد که برخی رفتارهای انحرافی درست نیست، مشارکت در آن رفتار برای او دور از تصور است". (رابرتسون 176:1374)

تامپسون معتقد است "تاثیر خانواده، همالان و دسته ها (gangs) در بزهکاری بیش از سایر عوامل است و خانواده نقش مهمی در پیشگیری و کنترل بزهکاری دارد". (Thompson , 1991:45)

سایر اندیشمندان نیز در کنار خانواده به علل و عوامل دیگری اشاره دارند که منشا درونی و بیرونی دارد اما همه آنها به تاثیر عمیق رسانه در این مورد معتقدند.در مجموع می توان گفت این نظریات معتقدند:"رسانه های دیداری و شنیداری با انعکاس اخبار و رویدادهای جنایی قبح و زشتی رفتارهای مجرمانه را در جامعه از بین می برند و وقوع جرم را امری عادی و طبیعی نشان می دهند. در این شرایط اجتماع پس از مدتی به این زشتی ها عادت می کند و زمینه سقوط ارزش های اجتماعی و هنجارهای زندگی سالم فراهم می گردد". (رحمانیان، 62:1378)از دیگر آسیب های اجتماعی مهم در کشور ما طلاق است. در بحث طلاق، آن چه مهم است جدایی عاطفی افراد از یکدیگر است، طلاق پنهان یا طلاق عاطفی به معنای زندگی در زیر یک سقف بدون همدلی و علاقه متقابل است که خود زمینه را برای طلاق واقعی مهیا می سازد.

"تحقیقات نشان دهنده بالا رفتن میزان طلاق و جدایی، به تاخیر افتادن سن ازدواج دختران و تولد نخستین فرزند آنها، محدود شدن تعداد فرزندان، افزایش تعداد و نسبت زنان دارای تحصیلات عالی و نشان دهنده تغییرات پدید آمده درنهاد خانواده است" (رفعت جاه،135:1383)

طلاق نیز مانند سایر آسیب های اجتماعی تحت تأثیر عوامل متعددی است و تأثیر رسانه ها نیز در این مورد می تواند به صورت غیر مستقیم باشد. در واقع رسانه ها نقشی کلیدی در تبیین شکل گیری فشار ناشی از خلاء هنجاری (Anomic Strain) ایفا می کنند.

"رسانه ها ممکن است با ارائه تصاویری از چشم و هم چشمی عمومی در مورد برخورداری از یک زندگی مرفه، احساس محرومیت نسبی را تشدید می کنند و موجب وارد آمدن فشار برای رسیدن به سطوح بالای موفقیت می شوند". (Siegel, 2003: 193)

درواقع صرف نظر از طلاقهایی که به علت عدم شناخت زوجین از یکدیگر صورت می گیرد یا طلاقهایی که تنها علت اقتصادی دارند، آنچه که به عنوان یک قاعده کلی مطرح می شود برآورده نشدن توقعاتی است که زوجین از یکدیگر داشته اند. رسانه ها در شکل گیری این توقعات و انتظارات نقش مهمی دارند. انتظاراتی که رسانه از طریق نمایش فیلم و سریال یا در قالبهای دیگر عرضه می کند و افراد بدنبال دست یابی به آنها هستند، نقش رسانه در نشان دادن چهره ای مطلوب از اشتغال زنان اگر چه می تواند مثبت ارزیابی شود اما زمینه هایی را برای شکل گیری اختلافات درون خانوادگی مهیا می سازد. حتی نشان دادن سهولت امر طلاق و از بین بردن قبح آن می تواند در تصمیم گیری های زوجین مؤثر باشد.

 

رسانه، خانواده و تربیت فرزندان

خانواده مهمترین نقش را در تربیت فرزندان به عهده دارد. در واقع باورها و اعتقادات دینی و جامعه پذیری ابتدا در خانواده شکل می گیرد.

"از نظر کوئن با صنعتی شدن جوامع، ساخت، کارکردها و اقتدار خانواده دچار دگرگونی عظیمی شده است و مهمترین پیامد گذار از خانواده سنتی به خانواده صنعتی شهری، جانشینی خانواده هسته ای به جای خانواده گسترده بوده است. در نتیجه خانواده نقش خود در تربیت اجتماعی فرزندان را به مدارس و آموزشگاه ها واگذار کرد و می توان گفت روابط سودجویی بجای مهرجویی و منفعت در مقابل اخلاق قرار گرفت و خانواده با کارکردهای گذشته اش به حاشیه رانده شد" (رئوف 1377: 42)

"اکنون جوامع غربی به سوی نوعی از خانواده جمعی پیش می روند که ارزش عمده در آن، انعطاف پذیری (Flexibility) است" (کارلسون 1378: 28)

در این میان رسانه ها از طریق تأثیرگذاری بر ارتباط منفی بین والدین و فرزندان منشأ تحولات بزرگی در تربیت فرزندان می شوند. نسل جوان امروز در مقایسه با نسل های گذشته کمتر زیر بار ارزشهای دیکته شده توسط خانواده می رود و به طور خلاصه می توان گفت امروزه تنها مدارس و مساجد و سایر نهادهای اجتماعی جایگزین نقش تربیتی فرزندان نشده اند بلکه رسانه نیز نقش مهمی در این میان دارد و فرزندان الگوهای رفتاری خود را در بسیاری موارد از رسانه اخذ می کنند. جای تعجب نیست که هنر پیشگان و بازیگران فیلمها و سریالها بیش از معلمان مدارس و اساتید دانشگاهها بعنوان الگو شناخته می شوند.

فقدان یا ضعف کنترل فرزندان در خانواده احتمال بروز ناهنجاریها را افزایش می دهد. ضعف کنترل اجتماعی و کنترل خانوادگی نشان از نابسامانی دارد و فرزند می تواند دست به اقداماتی بزند که موافق عقاید والدین خود نباشد. یکی از دلایل مهم این وضعیت شفاف نبودن روابط اعضای خانواده است. از سوی دیگر والدین شناخت درستی از شیوه ها و روش های متناسب برای کنترل فرزندان خود پیدا نکرده اند و این امر باعث شده است تا والدین دچار تعارض شدیدی در رفتار خود شوند. بسیاری از والدین در شیوه برخورد با معضلات فرزندان خود شدیداً اظهار عجز میکنند و فرزندان نیز به خوبی از فقدان توانایی والدین خود آگاهی دارند. در اینجا است که باید به نقش فعال و مؤثر رسانه در تربیت فرزندان اشاره کنیم. برنامه هایی که با موضوع مشاوره خانوادگی در رادیو و تلویزیون تولید می شود اغلب راهکارهایی را مطرح می کنند که والدین به کمک آنها بتوانند بر ضعف کنترل خویش غلبه کنند. هنگامی که والدین درانجام مقاصد خویش احساس ناتوانی می کنند اقدام به اعمال کنترل از طریق بکارگیری خشونت می کنند..

به عبارت دیگر هنگامی که رسانه ها برخی از کجروی ها را به گونه ای نمایش می دهند که فاعل آنها فردی موفق مطرح می شود، نابهنجار بودن کجروی نیز کمرنگ شده و حتی از بین می رود.

نظریه «کنترل» می گوید افراد جز در صورتیکه آموخته باشند مرتکب خلاف نشوند به گونه ای ضد اجتماعی رفتار خواهند کرد. "روک معتقد است این آموزش نقش مهمی در رفتار فرد دارد و تعیین کننده رفتارهای آتی او نیز خواهد بود".(Rock, 1996:182) فرزندان به این نوع آموزش نیازمندند، اگر محیط خانواده قادر به انجام آن نباشد، این الگوها به شکل دیگری در ذهن آنها جایگزین می گردد. باید توجه داشت که منظور از محیط خانواده تنها نگرش والدین نیست بلکه شیوه رفتار آنها نسبت به یکدیگر عامل مهمی است که فرزندان از آن الگوبرداری می کنند.

پرخاشگری در محیط خانواده طیفی از شکلها و گونه های متفاوت به خود می پذیرد که بدرفتاری با کودکان در یک سوی آن قراردارد و نگرش ها و گفتارهای پرخاشگرانه والدین در سوی دیگر. "باندورا معتقد است در همین عرصه تربیتی کودکان با شدت تمام در معرض نمونه هایی روشن و زنده از قهر و اجبار (Coercion) و پرخاشگری قرار می گیرند و عمل والدین آن نمونه ها را به عنوان شیوه های مطلوب حل اختلاف و اظهار تمایلات و خواسته ها به آنان معرفی می کند" (Bandora: 1973, 47)

بنابراین رسانه هم می تواند از طریق تأثیرگذاری بر روابط بین زوجین، فرآیند تربیت فرزندان را تحت تأثیر قرار دهد و هم بصورت مستقیم بر اندیشه و طرز رفتار فرزندان مؤثر واقع شود. این تأثیر حتی می تواند ساختار خانواده را با تغییراتی عمیق روبرو سازد.

رسانه می تواند با شیوه های گوناگون تصور درستی از موقعیت های مناسب و رفتار متناسب با آن را ایجاد نماید. این تأثیر جدای از کنترل اجتماعی غیر رسمی است که در جامعه یا مدرسه صورت می گیرد بلکه اثر آن را باید به ابزارهای درونی مربوط دانست، "رسانه می تواند بر نیازهایی مانند عشق و تعلق و احترام تأکید نماید و از طریق آنها فرد را تحث تأثیر قرار دهد". (سلیمی، 1385: 507). دیدگاههای نوین جامعه شناسی تأکید زیادی بر نقش باورهای دینی در آرامش بخشی و احساس آرامش دارند. اندیشمندانی چون پیتر برگر (Peter berger) معتقدند دین سایبان مقدسی است که انسانها را از گزند حوادث و ناامیدی ها نجات می دهد بنابراین اگر خانواده در ایجاد باورهای مذهبی و اخلاقی فرزندان خود ناتوان باشد زمینه لازم برای ارتکاب جرائم گوناگون توسط آنها را فراهم می سازد چرا که اعتقادات دینی در خانواده نقش مهمی در ثبات و تعادل روحی افراد داشته و احساس شادی و رضایت را در آنان تقویت می کند. "دینداری باعث معنا دادن به زندگی می شود، از افراد حمایت روانی بعمل می آورد، همبستگی اجتماعی را تقویت نموده و بر رفتارآنان کنترل ایجاد می کند" (Stark, 1996:8)

در برخی از کشورها مانند کوبا ساختار نظام خانواده چنان از هم پاشیده، که می توان گفت میزان کنترل والدین بر فرزندان به حداقل ممکن کاهش یافته است. فرزندان احترام به والدین و بزرگترها، رعایت هنجارها و قوانین اجتماعی و شیوه های مناسب و مجاز پیشرفتهای اجتماعی را از طریق برنامه های گوناگون رسانه می آموزند اینکه رسانه در این زمینه نقشی مثبت یا منفی دارد به محتوای برنامه های آن مربوط می شود. در واقع در اینجا هم فرستنده پیام و هم گیرنده آن دارای اهمیت هستند.

"تلویزیون در خانواده های متحد و سالم هماهنگی و وفاق را افزایش می دهد، در صورتی که در خانواده های متزلزل، به پراکندگی دامن می زند". (کازنو، 1384: 153)

رسانه می تواند با ایجاد اعتماد در فرزندان، زمینه لازم برای قبول ارزشهای اجتماعی از طریق خانواده را فراهم سازد.

کار اریکسون در مورد اهمیت اعتماد در دوره رشد اولیه کودک، نگرش های عمده ای را ارائه می دهد. او معتقد است "اعتماد تنها به معنای اتکاء شخص به تأمین کنندگان خارجی اش را یاد گرفته است بلکه این را نیز فرا گرفته که می تواند به خودش اعتماد کند"(گیدنز، 1384: 112)

آنچه که امروزه دیده می شود نشان دهنده این واقعیت است که درخانواده هایی که ارتباطات صمیمی بین والدین و فرزندان وجود دارد، والدین قادر به کنترل رفتارهای فرزندان خود بوده و ارزشهای خود را به شیوه هایی مقبول ارائه نموده اند اما در بیشتر خانواده ها که تنها تحت تأثیر عوامل بیرونی و از جمله رسانه ها بوده اند الگوبرداری فرزندان متفاوت از خواسته های والدین بوده است. در کشور ما با همه کاستی هایی که در نقش رسانه وجود دارد تأثیر آن بر تربیت فرزندان تأثیری مثبت بوده است و در مجموع فرزندانی که از تربیت مناسب برخوردار نبوده اند اغلب تحت تأثیر دوستان یا رسانه های غیر رسمی و بیگانه قرار گرفته اند.

 

رسانه، خانواده و چالشهای آینده

"خانواده در دوران مدرن دچار تحولات عظیمی شده است که می توان آنرا در بخشهای زیر خلاصه نمود:

1- تغییرات ساختاری: که خانواده را از شکل گسترده به هسته ای و سپس به صورت خانواده های تک نفری و تک والدی در آورده و زندگی مشترک بدون ازدواج را رواج داده است.

2- تغییرات ارزشی: بطوریکه در دوران مدرن ارزش هایی چون وفاداری زن و مرد نسبت به یکدیگر تولید مثل و تولد فرزندان، روابط خویشاوندی، قوامیت و سرپرستی مردان و نان آور بودن آنها و خانه دار بودن زنان بسیار کمرنگ شده است.

3- تغییرات عملکردی: نقش های سنتی مرد، زن و فرزندان در درون خانواده دچار تحول شده است. نقش تعیین کننده مرد در معیشت از انحصار او بیرون آمده و با ورود انبوه زنان به کارهای خارج از خانه، قدرت چانه زنی آنها افزایش یافته است" (شیخی،1380: 42)

اگر چه در ایران جدایی فرزندان از خانواده مانند غرب نیست و روابط عاطفی بین فرزندان و والدین حتی در سنین بالا نیز ادامه می یابد و در بسیاری موارد وابستگی اقتصادی به والدین نیز امری معمول محسوب می شود با اینحال در کشور ما نیز تحول در ساختار خانواده کاملاً محسوس است. اینکه رسانه تا چه حد می تواند این روند را اصلاح کند یا خود عاملی بر تشدید آن باشد یا این که اصولاً این تغییرات الزامی و غیرقابل کنترل است همه از سئوالات مهم در این زمینه است. آنچه می توان گفت اینکه دولتها بنا به مصالح خود سعی بر آن دارند تا از پتانسیل رسانه در جهت هدایت افکار عمومی جامعه و تأثیرگذاری بر نهادهایی چون خانواده، روند مطلوبی را ایجاد نمایند تا بتوانند نقش خود را در جهت کنترل اجتماعی بخوبی ایفا کنند.

بنابر این، رسانه ها در برنامه های خود ابتدا باید شناخت درستی از وضعیت کنونی خانواده ها داشته باشند و بر مبنای این شناخت الگوهای خود را ارائه کنند، در کشور ما دو بخش سنتی و مدرن در کنار یکدیگر دیده می شود، در حالی که شهرهای بزرگ شکل جدید خانواده را تجربه می کنند در روستاها و شهرهای کوچک نظام سنتی خانواده همچنان قدرتمند است و از آنجا که رسانه طیف وسیعی از مخاطبان را گروه هدف خود می داند برنامه ریزی علاوه بر دشواری با نوعی ظرافت و دقت نظر نیز روبرو است. به عبارت دیگر ابتدا باید تعریف درستی از کارکردهای خانواده ارائه دهیم تا نوع برنامه سازی برای آن و اهدافی که در رسانه مورد توجه است، وضوح بیشتری یابد.

بدین ترتیب هنگامی که رسانه چهره نادرستی از خانواده ارائه دهد که با واقعیت های موجود در جامعه هماهنگ نیست، پذیرش آن از سوی مخاطب نیز با دشواری بسیاری روبرو خواهد بود. در برخی از سریال ها و فیلم های تلویزیونی پدیده اشتغال زنان بصورتی مثبت نگریسته می شود و آنرا نشانه ای از همکاری و هماهنگی بین زوجین و مؤثر بودن نقش زنان در جامعه می دانند در حالی که در پاره ای از سریال ها این موضوع یک آفت تلقی شده و سعی بر آن است تا نقص در تربیت فرزندان و حتی سردی روابط خانوادگی به اشتغال زنان نسبت داده شود، در واقع رسانه موظف است سیاست واحدی در قبال پدیده های موجود داشته باشد. تحول بزرگ دیگر در ساخت درونی روابط خانواده است بطوری که باعث ایجاد تحول در نقش اعضا خانواده گردیده است.

رسانه ها و عمدتاً تلویزیون در کشور ما این تفاوتها را عاملی منفی قلمداد کرده اند. نشان دادن صحنه هایی از زندگی خانواده های فقیر در جنوب شهر که در عین ضعف مادی دارای روابطی صمیمی هستند در کنار خانواده های ثروتمندی که تمامی ساختارها و روابط آن از هم پاشیده، به امری عادی تبدیل شده است. در واقع رسانه کلیشه هایی از خانواده را مطرح می کند که همواره ثابت بوده و خواهند ماند در حالی که تغییر جزیی از زندگی بشر است. اما مهم تر از خود تغییر، آمادگی انسان ها برای مواجهه با آثار آن است. در جوامعی که سرعت تغییرات بیش از آمادگی ها و ظرفیت های مردم است نه تنها آسیب هایی متوجه عموم می شود بلکه تلقی مردم از تغییر نیز منفی خواهد بود.

وضعیت امروز «خانواده ایرانی» مصداقی از این موضوع است. در گذار از سنت به مدرنیته و به همراه تغییرات آشفته فرهنگی جامعه ما، خانواده ایرانی دگرگونی های گسترده ای راتجربه می کند. درک این دگرگونی و پیش بینی آثار و عواقب آن، از ابعاد مختلف می تواند حائز اهمیت باشد.

به همان اندازه که تفاوت های وسیعی در خانواده های باگرایش های مذهبی وجود دارد، در خانواده های بی تفاوت و یا با گرایش کمتر به مذهب هم، تفاوت ها گسترده و غیرقابل تصور است. خانواده ایرانی اصول و مفاهیمی از سنت را هنوز یدک می کشد، و از آن طرف، خود را در مسیر مدرنیته قرار داده است. اگرچه این دوگانگی همیشه مستلزم تقابل نیست ولی عدم شفاف سازی وضعیت، تقابل های جدی را به وجود آورده و خواهد آورد.

مفاهیمی مانند فامیل، محرم و نامحرم، تعصب و غیرت، فرمانبری از بزرگترها، آبرو و حیثیت خانوادگی و غیره، به دلیل شرایط یادشده، در خانواده های مختلف، معانی و تعبیرهای متفاوتی پیدا کرده اند.

می توانیم بعضی از رفتارهای خانواده هایی که به شیوه های خاص خود زندگی می کنند را فساد و بی بندوباری تلقی کنیم و می توانیم به این رفتارها به عنوان نشانه هایی از دگرگونی های مرحله گذار نگاه کنیم.

در چنین وضعیتی رسانه باید رویکردی را اتخاذ کند که در آن با حفظ مفاهیم ارزشی و سنت های مورد قبول، تحولات عمیق دنیای مدرن نیز مورد توجه قرارگیرد.

 

نتیجه

در دهه های اخیر شاهد تحولات سریع و گسترده ای در تمامی ابعاد زندگی اجتماعی و از جمله خانواده بوده ایم. نهاد خانواده تحت تأثیر عوامل متعدد درونی و بیرونی این تغییرات را تجربه کرده است. رسانه ها به عنوان یکی از عوامل مهم تأثیرگذار بر تحولات خانواده نقش اساسی در دگرگونی روابط درونی بین اعضاء آن داشته اند. این تحولات باعث سست شدن پیوندهای درون خانواده، افزایش طلاق، ناتوانی در تربیت فرزندان و... شده و از سوی دیگر پیامدهای مثبتی چون افزایش سطح آگاهی اعضاء خانواده، شناخت روش های بهتر در برخورد با فرزندان، استفاده بهتر از امکانات بهداشتی، آموزشی و...

داشته است. در واقع رسانه از سویی باعث تقویت برخی از ارزشهای اجتماعی و از سوی دیگر باعث تضعیف آنها شده است. آنچه می تواند نقش و اهمیت رسانه در بعد مثبت آن افزایش دهد شناخت علمی و دقیق ویژگی ها و کارکردهای نوین خانواده است و تنها در این صورت است که رسانه می تواند با تولید برنامه های مناسب ضمن دستیابی به اهداف تعریف شده از پیامدهای ناخواسته آن جلوگیری کند و رسانه می تواند با اثرگذاری مستقیم و غیرمستقیم بر نهاد خانواده بسیاری از ناهنجاری های درون خانواده را کاهش دهد و در تعالی خانواده مؤثر واقع شود. از آنجا که الگوسازی رسانه برای والدین و فرزندان امری بدیهی است و تجربیات فراوانی این موضوع با به اثبات رسانده است عملکرد رسانه در قالب طرح الگوهای موفق ضمن تقویت باورهای درست و تصحیح نگرش های نادرست منجر به تغییر رفتار به عنوان هدف غایی آموزش خواهد گردید.

 

 

منابع

1- ارنسون، الیوت، (1369)، روان شناسی اجتماعی، ترجمه حسین شکر کن، تهران، انتشارات رشد.

2- رابرتسون یان، (1374)، درآمدی بر جامعه با تأکید بر نظریه های کارکرد گرایی، ترجمه حسین بهروان، انتشارات آستان قدس رضوی.

3- رحمانیان، منصور، (1378)، تأثیر رسانه های گروهی بر پیشگیری از جرم، پایان نامه کارشناسی ارشد رشته حقوق جزا و جرم شناسی دانشگاه آزاد اسلامی.

4- رفعت جاه، مریم، (1382)، زنان و باز تعریف هویت اجتماعی، مجله جامعه شناسی ایران، دوره پنجم، شماره 2.

5- رفیعی فر، شهرام، (1386)، بنرامه مداخلات چند بخشی برای پیشگیری و کنترل خشونت خانگی در کشور، انتشارات معاونت سلامت وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی.

6- رئوف، عزت، (1377)، مشارکت سیاسی زن، ترجمه محسن آرمین، نشرقطره.

7- سلیمی، علی و داوری، محمد،(1385)، جامعه شناسی کجروی، انتشارات پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.

8- شیخی، محمد تقی،(1380)، جامعه شناسی زنان و خانواده، شرکت سهامی انتشار.

9- فرجیها، محمد، (1385)، بازتاب رسانه ای جرم، فصلنامه علمی – پژوهشی رفاه اجتماعی

شماره 22.

10- کارلسون و دیگران (1378)، خانواده درمانی، ترجمه عفت نوابی نژاد، انتشارات انجمن اولیاء و مربیان.

11- کازنو، ژان، (1384)، جامعه شناسی وسایل ارتباط جمعی، ترجمه باقر ساروخانی، چاپ هشتم انتشارات اطلاعات.

12- گیدنز، آنتونی، (1384)، پیامدهای مدرنیت، ترجمه محسن ثلاثی، نشر مرکز.

13- مشکانی، محمدرضا، (1381)، سنجش عوامل درونی و بیرونی خانواده بر بزهکاری، مجموعه مقالات پرخاشگری و جنایت، نشر آگه.

14- وایت، رابرت و فیوناهینز (1383)، جرم و جرم شناسی، ترجمه علی سلیمی، مؤسسه پژوهشی حوزه و دانشگاه.

 

 

انتشار : ۷ آبان ۱۳۹۵

بررسي نظريه قرارداد اجتماعي


 

نام تحقيق:

بررسي نظريه قرارداد اجتماعي (هابز- لاك- روسو)

 

مقدمه

نظريه قرارداد اجتماعي اولين بار از طرف حقوقدان نامي و مشهور هلندي بر نام آقاي «هوگو گروسيوسي» اظهار و عنوان شد بعد از آقاي هوگو گروسيوسي دانشمندان و افراد ديگري مانند هابز- پوفند روف- جان لاك- كانت و غيره كه همگي از پيروان و طرفداران حقوق طبيعي بودند آن را تشريح كردند. به عقيده دانشمندان ذكر شده انسانها از ابتداي خلقت و شروع آن به حالت طبيعي يعني اجتماعي زندگي نمي­كرده­اند و در آن زمان همه افراد آزادي فراوان و تمام و كمال داشتند و تابع و مطيع هيچ گونه قوه و قدرت بشري و انساني نبوده­اند اما چون افراد براي تأمين و بدست آوردن وسايل و ملزومات زندگي خود مجبور بودند با قوا و نيروي طبيعي مبارزه و نبرد كنند پس با زندگي طبيعي امكان پذير نبود تا بر آن قوا پيروز شوند پس با همديگر توافق كردند قراردادي ببندند و دولتي را تشكيل دهند كه اين قرارداد را نامش قرارداد اجتماعي نهادند ما در اين تحقيق اين قرارداد را از نظر سه تن از معروفترين اصحاب آن يعني هابز- لاك و روسو بررسي مي­كنيم.

 


قرارداد اجتماعي توماس هابز

هابز مي­گويد قواي جنسي و شهواني و عواملي كه آدمها را خواستار صلح مي­كند عبارتند از:

1- ترس از مرگ

2- ميل به چيزهايي كه براي زندگي آسوده ضروري به نظر مي­رسد

3- اميد بر تلاش و كوشش شخصي براي رسيدن به آن چيزها

4- عقل كه اصول صلحي را كه آدمها بر پايه آن مي­توانند به موفقيت برسند بدست مي­دهد.

هدف و منظور اصلي آدمها كه معمولا خواستار آزادي و تسلط بر ديگران هستند در ايجاد آن قيدها بر خود كه زندگي كردن در جامعه نياز آن است اين است كه اول بقا و پايداري خود و بعد رفاه بيشتري را براي زندگي خودشان تأمين كنند يعني مي­خواهند خود را از آن وضعيت تأسف آور جنگ آزاد كنند كه اين وضعيت ناشي از شهوتهاي عادي آدمها است هر كجا كه عاملي براي جلوگيري آنها وجود نداشته باشد تنها راه برپا داشتن چنين قدرت مشتركي كه بتواند از آنها در مقابل حمله بيگانگان دفاع كند و هر يك را از آسيب يكديگر ايمن و محافظت دارد و در نتيجه براي آنها امنيتي بوجود آورد كه در پناه آن بتوانند از بهره كار خود و نتايج زمين نيازهاي خود را بدست آورند و زندگي رضايت بخشي داشته باشد آنست كه همه قدرت و نيروي خود را به يك مرد و يا گروه و انجمني از مردان واگذار كنند تا به اين وسيله اراده­هاي گوناگون آنان بصورت يك اراده در بيايد و پيماني كه هر فرد با فرد ديگر منعقد مي­كند بدين صورت است كه هر فرد به افراد ديگر بگويد كه من حق حاكميت بر خود را به اين به اين مرد يا گروهي از مردان واگذار كنند تا به اين وسيله اراده­هاي گوناگون آنان بصورت يك اراده واحد درآيد و پيماني كه هر فرد با فردي ديگر مي­بندد.

بدين صورت است كه هر فرد به افراد ديگر بگويد كه من حق حكومت بر خود را به اين مرد يا گروهي از مردان واگذار كرده­ام تنها به اين شرط كه تو نيز حق خودت را به او واگذار كني و به اين صورت مانند من همه اعمال او را خوب و شرعي بداني وقتي كه اين كار صورت گرفت گروهي كه به اين صورت در حالت يك شخص با هم متحد مي­شوند دولت يا اجتماع سياسي تشكيل مي­شود و بدين طريق لوياتان بزرگ و عظيم بوجود مي­آيد كه ما صلح و امنيت خود را بر آن مديون هستيم دولت را در صورتي تاسيسي مي­گويند كه گروهي از مردم با هم موافقت كنند و هر فرد با فرد ديگر پيمان ببندد كه خود را تسليم حاكميت يك مرد يا گروهي از مردان كند و از طرف بيشتر آنان حق صحبت كردن از جانب شخص او به آن مرد يا گروهي داده شود يعني او را نماينده خود كنند و همه آنها خواه آنكس كه به او رأي موافق داده باشد و يا آنكس كه بر عليه او رأي داده باشد بايد همه اعمال و آراء آن فرد يا گروه را شرعي بدانند و همانند اعمال و آراء خودشان بشمارند تا بتوانند در كنار همديگر با صلح و آرامش زندگي كنند و در برابر بيگانگان در امان باشند.

كاملا معلوم است كه توماس هابز در اينجا با اهميت اساسي كه براي توافق مردم در تأسيس يك قدرت حاكمه قائل است چنين فكر مي­كند كه در تحليل نهايي به نفع همه مردم است كه بر قرارداد خود پايبند باشند و راه عدل و انصاف را بپيمايند و از همه قوانين طبيعت پيروي و تبعيت كنند مردم تنها به يك دليل به تأسيس يك قدرت حاكمه اقدام مي­كنند و آن ميل آنه برقراري صلح و امنيت است به همين دليل حاكماني كه بر آنان مي­گذارند بايد براي رسيدن به اين هدف به اندازه كافي از امكانات قدرتي برخوردار باشد يعني هابز عقيده دارد كه حاكم بايد قدرت فراوان و همه جانبه­اي را در دست داشته باشد حاكم بر اثر قدرت و اختياري كه به وسيله همه افراد كشور در اختيار ايشان گذاشته مي­شود از چنان قدرتي برخوردار مي­شود كه مي­تواند با ترسي كه در دل آنها مي­افكند اراده­هاي آنها به صورت واحد و كل درآورده تا بدين صورت صلح و امنيت در داخل اجتماع برقرار شود و مردم با تعاوني و مشاركت متقابل براي رفع دشمن خارجي آماده شوند وجود چنين حاكمي از جوهر و مايه اصلي اجتماع سياسي تشكيل شده است كه تعريف آن چنين است شخصي كه جماعت بزرگي از مردم براساس پيمانهاي متقابلي كه با هم انعقاد مي­كنند خود را قادر به رعايت اعمال او مي­دانند بدين منظور كه او بتواند با استفاده از قدرت و امكانات آنها آن طوري كه لازم مي­داند صلح را ميان آنها برقرار مي­كند و نيروي دفاعي مشتركي را براي آنها ايجاد كند حقوق و اختيارات آن فرد يا افرادي كه مردم با رضايت خودشان قدرت حاكمه را به او واگذار مي­كنند از تاسيس اجتماع سياسي ناشي مي­شود كه عبارتند از:

1- چون قراردادي بسته­اند پيمانهاي قبلي كه با اين پيمان فرق داشته باشد لازم الاجرا نيست.

2- چون حق نمايندگي را به شخص ديگري داده­اند كه حكمران آنان است هيچ عملي از طرف حمكران پيمان افراد را از بين نمي­برد پس هيچ يك از افراد نمي­توانند خود را از تابعيت حاكم رها كنند.

3- چون بيشتر مردم با رضايت خودشان شخص حاكم را برگزيده­اند آن عده­اي هم كه كم بوده­اند و با انتخاب حاكم موافق نبوده­اند بايد مانند بقيه افراد به حاكميت آن شخص رأي دهند.

4- عمل حاكم هرچه كه باشد نمي­تواند به مردم و زيردستانش آسيبي بزند و هيچ كس هم نمي­تواند او را به ظلم و ستم متهم كند.

5- اتباع نمي­توانند حاكم را عادلانه بر مرگ محكوم كنند و يا با مجازات­هاي ديگر محاكمه كنند.

6- حاكم بايد درباره عقايد و نظراتي كه مخالف صلح هستند يا به ايجاد صلح كمك مي­كنند حق داوري داشته باشد.

7- حمكران بايد از حق رسيدگي به اختلافات مردم و قضاوت درباره مردم برخوردار باشد.

8- حق اعلان جنگ و صلح هم از لوازم حاكميت است.

قرارداد اجتماعي جان لاك

لاك عقيده داشت كه حكومت مدني نتيجه قرارداد و امري دنيوي است و دست الهي و پروردگار در انتخاب آن دخالتي ندارد لاك معتقد بود مردم بوسيله قرارداد از وضع طبيعي مي­گذرند و بر وضع سياسي وارد مي­شوند آدمها آنطور كه ثابت شده با حق آزادي كامل و بهره­برداري كامل از همه حقوق و امتيازات قانون طبيعت بدنيا مي­آيند و هر فردي با همه افراد بشر در دنيا برابر و مساوي است و طبيعت به او اين حق را داده است كه نه تنها از دارايي و اموال خود كه شامل جان- آزادي و اموال در برابر صدمه­ها و آسيبها است مواظبت كند بلكه در برابر ديگران هم به هنگام قانون شكني و تجاوز به حقوقشان قضاوت و داوري كند و آنها را به كيفر اعمالشان برساند.

اما تنها وقتي اجتماع سياسي بوجود مي­آيد كه همه اعضاي آن از حق طبيعي خود گذشته و آن را به دست جامعه بسپارند و در هر حالتي بتوانند براي احقاق حق خود به قانوني كه آن جامعه وضع مي­كند توسل جويند و كمك بخواهند و به اين صورت كار قضاوتهاي شخصي افراد پايان مي­گيرد و جامعه خود داور اصلي اعمال مردم خواهد شد و درباره همه اختلافاتي كه ميان افراد آن جامعه در هر مورد بروز كند تصميم­گيري مي­كند و هر شخصي كه جريمه­اي بر عليه اجتماع انجام دهد با كيفري كه قانون تعيين كرده به مجازات مي­رسد پس تنها وقتي اجتماع سياسي يا مدني بوجود مي­آيد كه عده­اي از آدمها در يك جامعه جمع شوند و هر يك از آنها از حق خود كه مربوط به اجراي قانون طبيعت است بگذرد و آن را به عهده همه بگذارد هر جا كه عده­اي از افراد كه در وضع طبيعي بسر برده­اند وارد جامعه شوند تا يك جمعيت يا يك واحد سياسي بوجود آورند و يك حكومت فائقه را انتخاب كنند اجتماع سياسي تشكيل مي­شود يا در غير اينصورت امكان دارد هر شخصي به اجتماع سياسي كه قبلا تشكيل شده بپيوندد و عضويت آن را قبول كند بدين صورت فردي كه به جامعه بپيوندد به آن جامعه قدرت و حق وضع قوانيني را داده است تا آن جامعه قوانيني را كه طبق خوبي و نياز كلي جامعه است وضع كرده است و متعهد شده كه در صورت نياز براي اجراي قوانين با جامعه همكاري كند و اين باعث مي­شود كه افراد از وضعيت طبيعي بيرون آيند و به يك اجتماع سياسي وارد شوند و دولتي تشكيل دهند كه قدرت قضايي را در اختيار داشته باشد و بتواند در مورد اختلافات آنان تصميم­گيري كند و اعضاي آن جامعه را از گزند همديگر حفظ كرده و در امان نگه دارد در اين جامعه سياسي قانونگذار و مجري خودش دولت است ولي اگر افرادي دور هم جمع شوند و هر طور كه باشد متحد شوند و چنين قدرت فائقه­اي كه بتوانند در صورت لزوم از آن كمك بخواهند ميانشان بوجود آيد هنوز در وضع طبيعي بسر مي­برند.

از اين عبارات اينطور بنظر مي­رسد كه جوامع سياسي تنها از يك راه تشكيل مي­شوند و آن هم رضايت افراد است از آنجا كه همه افراد و آدمها طبيعتا آزاد و برابر و داراي استقلال هستند و هيچ كس را نمي­توان از حقوق طبيعيش محروم كرد و بدون رضايت خودش به زير قدرت سياسي شخص ديگر وارد كرد تنها راهي كه مي­شود شخص از آزادي طبيعي مرحوم شود و زير سلطه اجتماعي برود اين است كه با افراد ديگري براي تشكيل يك جامعه موافق كند تا به وسيله آن آسودگي و تندرستي و زندگي صلح آميزي برايشان تشكيل شود و با امنيت بيشتري از دارايي و اموال خود بهره­مند شوند و در مقابل كساني كه عضو آن جامعه نيستند ايمني بيشتري داشته باشند افراد آدمي شمارشان هر چه باشد مي­توانند اجتماع سياسي را بوجود آورند زيرا اجتماع آنها صدمه­اي به آزادي ساير افراد نمي­زند و آنان مي­توانند از آزادي خود در وضع طبيعي بهره­مند باشند همين كه تعدادي از آدمها براساي رضايت خود جامعه يا حكومتي برپا كنند جامعه بوجود مي­آيد و واحد سياسي تشكيل مي­شود كه در آن بيشتر افراد حق اراده امور كلي جامعه را به دست مي­آورند.

هر فردي كه با رضايت خود و ديگران واحدي سياسي بوجود مي­آورد و حكومتي در آن بنيان مي­نهد خود را در مقابل هر كدام از افراد آن جامعه متعهد مي­سازد و تابع تصميم­ و رأي بيشتر و رأي اكثريت قرار مي­دهد در غير اينصورت قرار داد اوليه­اي كه او با بقيه افراد براي تشكيل يك اجتماع منعقد كرده ارزش و اعتباري ندارد و اگر بخواهد آزادي خود را حفظ كند و زير قيد هيچ قانوني در نيايد همچنان در وضع طبيعي باقي مي­ماند زيرا اگر رضايت بيشتر افراد را نتوانيم به عنوان تصميم­ همه جامعه بپذيريم هيچ چيز غير از رضايت افراد نمي­تواند موجب اتخاذ تصميم­ كلي براي اجتماع باشد بنابراين كساني كه از وضع طبيعي بيرون مي­آيد و تشكيل جامعه مي­دهند بايد بدانند كه از هر حقي كه براي جامعه ضروري باشد بايد گذشت و آن را به دست بيشتر افراد جامعه سپرد در اين قسمت جان لاك با سادگي بيش از حد و شايد هم بطور ناگهاني به بررسي يكي از جدي­ترين مسائلي مي­پردازد كه جوامع دموكراتيك معمولا با آن روبرو و مواجه هستند دموكراسي از لحاظ نظري در جامعه­اي وجود دارد كه همه افراد در حكومت دخيل و سهيم باشند.

پس از اين مفهوم اين چنين استنباط مي­شود كه در يك دموكراسي همه شهروندان بايد به اقدامات دولت رضايت دهند و آن را تاييد كنند ولي اگر يك دموكراسي يا در حقيقت هر حكومت ديگري بخواهد به انتظار رضايت آزادانه همه افراد بنشيند نمي­تواند موجوديت خود را حفظ كند زيرا بطور قطع كار آن به هرج و مرج مي­انجامد از سوي ديگر اگر دموكراسي حكومت اكثريت باشد افراد بسياري ديگري در سرنوشت اجتماع دخالت نمي­كنند و از نظر آنان اين نوع حكومت كاملا با درنده­ترين و وحشيانه­ترين حكومتهاي ستمگر خواهد بود.

هر چند دست كم بايد گفت كه بعضي از موارد لاك مبهم و نامشخص و مشكوك بنظر مي­آيد ولي احتمالا هيچ كس منكر وجود اين ادعا نمي­شود كه در بعضي جوامع و كشورها بوده و هستند كه براساس رضايت به معناي مورد نظر او تأسيس شده­اند ايراد و اشكالي كه امكان طرح آن بسيار و فراوان احتمال دارد اين است كه اغلب جامعه­هاي سياسي براساس زور تأسيس و بوجود آمده­اند و لاك بطور كلي اين حقيقت را ناديده مي­گيرد يا ايراد ديگري كه ممكن است با طرح اين مسئله عنوان و مطرح شود كه چرا جان لاك اجتماع سياسي را بگونه­اي تعريف مي­كند كه بيشتر جوامعي را كه مردم بطور معمول سياسي مي­نامند از شمول تعريف وي بيرون شوند اگر نخواهيم كه گفتار لاك را به كلي پوچ و بي­ارزش بدانيم بايد قبول كنيم كه وي كاملا به آن واقعياتي كه مبناي اين اعتراضات مي­تواند باشد واقف بوده است ولي آن واقعيات به نظر خاص وي هيچ ارتباطي ندارد.

يكبار ديگر بايد گفت كه جان لاك ميان چيزي كه هست و آنچه كه بايد باشد تفاوت قائل مي­شود و درباره آن چيزي كه بايد باشد حرف مي­زند به همين دليل لاك به هيچ وجه منكر نمي­شود كه بيشتر جوامع در حقيقت براساس زور بنا شده­اند براساس رضايت و خواست افراد محققا اگر تا جايي كه تاريخ مي­تواند با گذشته ما را هدايت و راهنمايي كند به پژوهش اصل و منشأء جوامع سياسي بپردازيم بطور كلي اين موضوع را در مي­يابيم كه جوامع اوليه تابع حكومت و دستگاه اداري يك فرد قرار داشته­اند و اين فرد در اغلب مورد يك حكمران مطلق بوده است ولي اين امر فقط حاكي از اين حقيقت است كه اوضاع بيشتر آنطوري كه بايد باشد نيست زور هيچ وقت نمي­تواند نشان دهنده حقيقت باشد اگر يك فرد تا هر مدت و به هر كيفيتي عملا به اعمال قدرت بر افراد ديگر بپردازد بجز در صورتي كه آن افراد به حاكميت وي رضايت بدهند به هيچ روي اعمالش از لحاظ اخلاقي توجيه پذير نخواهد بود از آنجا كه يك اجتماع سياسي يك اجتماع اخلاقي هم مي­تواند باشد پس نمي­توان بسادگي هر جامعه­اي را سياسي خواند.


قرارداد اجتماعي ژان ژاك روسو

از مهمترين طرفداران قرارداد اجتماعي است كه اين نظريه را تكميل كرد و يك سلسله نتايج علمي از آن بدست آورد نظريه روسو در رابطه با منشاء دولت در كتاب معروف او بنام قرارداد اجتماعي بيان شده است به نظر روسو انسان از اول به حالت طبيعي زندگي مي­كرده است و در آن حالت افراد تابع هيچ نوع قدرت انساني نيستند و تماما آزاد و مساوي و برابر بوده­اند.

از نظر روسو حالت طبيعي با حالت حيوانيت كاملا فرق دارد و معني آن اين است كه چون انسان ذاتا موجودي متفكر است به همين دليل در حالت طبيعي نيز تابع قوانين طبيعيت بوده است ولي چون انسانها در حالت طبيعي در معرض خطرات شديدي قرار دارند و نمي­توانستند به تنهايي عليه اين خطرات اقدامي كنند به همين دليل براي اينكه قدرت آنها زياد شود و بر طبيعت غلبه كنند و بقاي خود را تضمين كنند با يكديگر همكاري كردند و تنها وسيله همكاري بوسيله دولت بود و فقط دولت مي­توانست اين عمل و فعاليت را انجام دهد.

بنابر نظر روسو قرارداد اجتماعي كه باعث تشكيل دولت گشت قطعا مورد توافق عموم واقع گرديده است زيرا در حالت طبيعي هر فردي آزاد است و هيچ كس حق ندارد او را بدون رضايت خودش زير نظر اداره حكومت جديد درآورد روسو ادعا مي­كند كه اين رضايت ممكن است خيلي صريح و يا آرام و آهسته صورت گيرد او مي­گويد اشخاصي كه به ميل خودشان دولت تشكيل مي­دهند به هيچ وجه مطيع و زير نظر افراد نمي­شوند و هيچ گونه فداكاري و از خود گذشتگي نشان نمي­دهند زيرا در برابر حقوقي كه به دولت واگذار مي­كنند در حاكميت ملي شريك و سهيم مي­شوند روسو از نظريه قرارداد اجتماعي يك سري نتايج مي­گيرد كه مهمترين آنها موارد زير است:

1- دولتي كه بر طبق قرارداد اجتماعي تشكيل شده است همه افراد وظيفه دارند از اراده عمومي اطاعت و پيروي كنند.

2- تمامي افراد مساوي و برابر هستند و تفاوت در وظايف مردم برعكس قرارداد اجتماعي است.

3- چون حاكم عادل است و ظلم و ستمي نمي­كند و امكان دارد قدرت دولت نامحدود شود.

4- حاكميت ملي منتقل نمي­شود يعني حاكم نمي­تواند اعمال خود را به فرد يا گروهي از افراد انتقال دهد.

5- چون حاكميت غيرقابل انتقال است به مرور زمان هم عوض نمي­شود زيرا چيزي كه قابل انتقال نيست با مرور زمان عوض نمي­شود.


نتيجه­گيري

نظريه قرارداد اجتماعي كه از طرف سه فيلسوف بزرگ بنام توماس هابز- جان لاك و ژان ژاك روسو مطرح شد داراي تفاوتها و اشتراكاتي است.

روسو گفت از راه قرار اجتماعي مي­توان اين انجمن يا جامعه را بوجود آورد اما اين قرار با قراري كه هابز و لاك تصور كرده بودند متفاوت است در قرار اجتماعي هابز همه حقوق به يك اقتدار كه وظيفه دارد امنيت را تأمين كند تسليم شده است اين همان مفهوم قرار اجتماعي است كه روسو بطور خاص آن را رد كرد در قرار اجتماعي لاك مردم توافق مي­كنند جامعه­اي به وجود آورند و پس از آن امنيت خود را به حكومتي واگذار مي­كنند كه نماينده و مسئولان آنهاست و قدرت خود را از حقوقي كه مردم با خود به دولت مدني آورده­اند گرفته است روسو با اين نوع واگذاري امنيت و حقوق مخالف بود و گفت با دادن اختيار قانونگذاري به نماينده آزادي خود را از دست مي­دهيم افزون بر آن در قرار اجتماعي روسو چون حقوق اجتماعي است نه طبيعي آن طور كه نظريه لاك ايجاب مي­كرد نمي­توان آنها را بر پايه فردي گذاشت.

قرار اجتماعي روسو مستلزم آن است كه هر عضو همه حقوق خود را بر جامعه تسليم كند نظريه قرار اجتماعي نظريه­اي است كه اساس فلسفي دولت نويني است برطبق اين نظريه اصل حق الهي سلطنت جاي خود را به اصل همرايي و رضايت شهروندان براي زندگي در سايه قدرت و عدالت دولت (جمهوري يا سلطنت مشروطه) مي­دهد اين نظريه در سده­هاي هفدهم و هجدهم در اروپا تكوين يافت و اين سه متفكر (هابز- لاك- روسو) در فرمول­بندي آن سهم داشته­اند ولي ريشه آن در آثار يوناني و رومي (افلاطون وسوكرسيوسي) يافت. نظريه قرارداد اجتماعي براي توضيح اصل و بنياد عقلي تاسيس دولت از يك حالت فرضي بنام حالت طبيعي آغاز مي­كند كه در آنها انسانها در حالت بي سروري (آنارشي) آزادانه در طبيعت زيست مي­كرده­اند و از دهشها يا آزارهاي طبيعت برخوردار بوده­اند سپس با شناخت عقلي و با توجه به سودمنديهاي نظم و قانون تن فرمانبرداري از دولت مي­دهند و آزاديهاي طبيعي خود را فدا مي­كنند و به محدوده آزاديهاي فردي قدم مي­گذارند كه قدرت و نظم دولت محدود كننده و در عين حال تضمين كننده آنست بنابراين قرارداد اجتماعي سازشي است نانوشته ميان اعضاي يك جامعه و بنابر درخواست همگاني براي آن كه در روابط خود در زير حاكميت دولت با مسئوليت متقابل عمل كنند و بر مبناي همين قرارداد ضمني است كه دولت پديد مي­آيد.

نظريه قرارداد اجتماعي اساسا وسيله­اي بود براي انتقاد از قدرت سنتي مستقر در آستانه ظهور دولت- ملتهاي جديد و جست و جويي بود براي يافتن پايه نظري عقلي براي دولت همين نظريه است كه پايه دموكراسي­هاي جديد را مي­گذارد كه در آنها اساسا حكومت همرايي مردم براي زيستن در جامعه سياسي است رساله لوياتان اثر توماس هابز- دو رساله در باب حكومت اثر جان لاك و قرارداد اجتماعي اثر ژان ژاك روس مهمترين آثاري هستند كه مفهوم قرارداد اجتماعي را شرح كرده­اند و بخصوص كتاب روسو اثري ژرف بر روي رهبران و پيشروان فرانسه داشته است در مورد حالت طبيعي يعني وضع انسان پيش از در آمدن در زير قدرت دولت نظر اين سه تن متفاوت است هابز زندگي انسان را در حالت طبيعي گرگ آسا مي­داند يعني سرشار از خشونت و درندگي كه در آن شناخت حق از باطل وجود ندارد اما لاك برآنست كه در حالت طبيعي شناخت حق زندگي و مالكيت وجود داشته ولي آنچه وجود دولت را ضروري كرده وجود قدرتي براي پايش نظم و امنيت است بنابراين به نظر او شرط فرمانگذاري فرد از حكومت آنست كه حكومت نه تنها از زندگي بلكه از دارايي شخص نيز حمايت كند روسو انسان را در حالت طبيعي ساده و شاد و در عين حال بري از قوه داوري عقلي و حسي اخلاقي و مسئوليت مي­داند پس انسانها با دست كشيدن از عمل آزادانه و گردن نهادن به قانون و حكومت حسي تعهد اخلاقي و مدني يافتند و دولت براي حفظ بنيان اساسا اخلاقي خود مي­بايد بر رضايت فرمانگذاران تكيه كند برخي از نظريه پردازان قرارداد اجتماعي از جمله هابز مفهوم قرارداد اجتماعي و حالت طبيعي را يك فرض غيرتاريخي و يكسره نظر مي­شمرده­اند كه تنها بصورت فرضيه براي روشن كردن مسائل بنيادي سياست مفيد است.

 

 

 

 

 

 


 

منابع

1- هابز نوشته تاك ريچارد ترجمه حسين بشيريه

2- قرارداد اجتماعي نوشته ژان ژاك روسو ترجمه عنايت الله شكيباپور

3- تاريخ فلسفه غرب نوشته برتراند راسل ترجمه نجف دريابندري

4- خداوند انديشه سياسي نوشته والتر جونز ترجمه علي راميني

5- قرارداد اجتماعي ژان ژاك روسو ترجمه مرتضي كلانتريان

6- جان لاك رساله دوم در باب حكومت در آزادي فرد و قدرت دولت ترجمه و تأليف محمود صناعي

 

فهرست مطالب

عنوان صفحه

مقدمه1

قرارداد اجتماعي توماس هابز. 2

قرارداد اجتماعي جان لاك... 5

قرارداد اجتماعي ژان ژاك روسو. 9

نتيجه گيري.. 11

منابع. 14

 

 


1- موضوع تحقيق: بررسي نظريه قرارداد اجتماعي هابز- لاك- روسو

 

2- چرايي موضوع: بررسي انديشه اين انديشمندان و نظرات آنان در مورد قرارداد اجتماعي چرا كه قرارداد اجتماعي يكي از مهمترين موضوعات مطرح شده آن زمان بوده است.

 

3- سوالات تحقيق: تفاوت بين اين سه انديشمند در مورد نظريه قرارداد اجتماعي چيست بر اهميت و نقش اين نظريه در زمان حاضر چگونه است؟

 

4- مولفه­هاي تحقيق: در خود تحقيق آورده شده است

 

5- نتيجه­گيري: پايان فصل

 

 

 

 

 


عنوان تحقيق: نقش سياست خارجي نومحافظ كاران آمريكا در دوران بوش پسر

فصل اول: كليات تحقيق

1- طرح مسئله: تأثير قوي سياست خارجي نومحافظه كاران

2- پيشينه تحقيق: از زمان روي كار آمدن بوش پسر تحقيقاتي صورت گرفته است.

3- اهداف تحقيق: بررسي نقش سياست خارجي نومحافظه كاران

4- سوال اصلي: آيا نومحافظه كاران در سياست خارجي بوپ تأثيري داشته­اند؟

5- متغيرها : متغير مستقل: سياست خارجي نومحافظه كاران

متغير وابسته: دوران رياست جمهوري بوش پسر

6- فرضيه: نومحافظه كاران تأثير فراواني دارند

7- تعريف مفاهيم: مفاهيم پيچيده ندارد و نياز به توضيح نيست

8- حدود تمركز: از زمان انتخاب بوش پسر تا زمان حاضر

9- روش تحقيق: كتابخانه­اي و سياستهاي اينترنتي

10- پيامدهاي آزمون: بنيادي

11- فصل يا سازماندهي تحقيق: سازماني

 

 

فصل دوم: تأثير سياست خارجي نومحافظه كاران بر بوش پسر

انتشار : ۷ آبان ۱۳۹۵

فقدان ارتباط با دیگران و آثار آن


فهرست مطالب

عناوین صفحه

مقدمه 2

فصل اول : کلیات 3

ضرورت بحث 3

واژه شناسی 4

عناصر ارتباط 5

فصل دوم : اصول ارتباط 6

واژگان در ارتباط 11

تاکید بر روشن کردن معنا 12

تنهايي چيست؟ 12

فصل سوم : انواع ارتباط 13

موانع ارتباط 16

رمز موفقیت در ارتباط 18

منابع تحقیق 20

 

 

 

 

مقدمه :

ارتباط محور اصلی زندگی ما را تشکیل می دهد . ارتباط با اشکال مختلف خود نظیر، کلامی یا نوشتاری ، نمادین ، غیر کلامی ، عمدی یا غیر عمدی ، فعال یا غیر فعال ، در اغلب کارهای ما از اهمیت بسیاری برخوردار است .

در حقیقت بیشتر ما حدود 50 الی 75 درصد از روز خود را به برقراری ارتباط نوشتاری ، رودررو و یا تلفنی اختصاص می دهیم. البته 80 درصد از ارتباطات ما از نوع گفتاری است.

از طریق برقراری ارتباط با دیگران است که ما می توانیم به اهداف و آرزوهای خود جامع عمل پوشانده و از طریق برنامه ها و کارهای روزانه به پیشرفت قابل توجه و موفقیت نائل شویم .

برقراری ارتباط موفق و مؤثر مهارتی است که می تواند رشد یابد . ولی این کار به تمرین آگاهانه و اندیشمندانه ، صراحت و تکنیک های نه چندان ساده ، نیازمند است . چون از طریق تمرین ، مهارتهای ما افزایش یافته و درک ما از ارتباط و فرآیند ارتباطی خود و دیگران عمیق تر می گردد .

انسان، ناچار از برقراری ارتباط است ، زیرا موجودی است اجتماعی و مدنی ، در حالیکه نبودن ارتباط برابر است با تنهایی و نتیجه تنها زیستن منزوی شدن است .

در جامعه انسانی هدف تنها برقراری ارتباطات نیست بلکه تقویت و تحکیم و تداوم ارتباط مورد نظر انسانها است .

پایه و اساس برقراری ارتباط، معنا است و نتیجه آن این است که معنای متجلی شده در ذهن مخاطب با معنی مورد نظر فرستنده مشابهت داشته باشد .

 

 

فصل اول :

کلیات

ضرورت بحث : فقدان ارتباط و آثار آن

شناخت بحث : واژه شناسی

اجزاء بحث : عناصر ارتباط

فقدان ارتباط و آثار آن :

ارتباط سرچشمه فرهنگ و موجب تکامل آن است ، تا زمانیکه انسانها پراکنده و تنها زندگی می کردند ، هیچ یک از عناصر ارتقاء فرهنگی را کسب نکرده بودند ، مثلا ؛ ویکتور در جنگلهای آویران فرانسه تنها زندگی می کرد او جز صورت انسانی هیچ گونه شباهتی به انسانها نداشت ، حتی به جای صحبت کردن زوزه می کشید و چهار دست و پا راه می رفت حتی پس از برگشت به جامعه هم شکلی آدمی پیدا نکرد.

معلوم می شود سالهای نخست حیات انسان در تکوین ذهن اهمیت خاصی دارد ، به گونه ای که ترمیم آن ممکن نیست.

در نتیجه فقدان ارتباط انسان تنها ، منزوی شده و گرفتار پیامدهای منفی تنهایی می شود . هر چه دانش اجتماعی پیش می رود بیشتر مشخص می شود که انسان تنها در معرض بسیاری از آسیبهای اجتماعی قرار می گیرد .

انزوا گرایی، امروزه یکی از ابزار دشمن برای مبارزه با ارزشهای دینی است . به وجود نیامدن جامعه ، عدم پدیداری فرهنگ ، هرج و مرج گرایی ، پوچ گرایی ، انحرافات اخلاقی ، اعتیاد ، خودکشی و ... را می توان از آثار و پیامدهای منفی فقدان و نبودن ارتباط برشمرد .

 

واژه شناسی :

تعریف :

ارتباط ، انجام شدن اشتراک یا به اشتراک گذاشتن یا به اشتراک رسیدن است ، وقتی دو طرف ارتباط در مورد پیام به اشتراک نظر رسیدند ارتباط برقرار شده است .

البته معنای اشتراک نظر توافق نظر نیست بلکه معنایش فهم مشترک، که غیر از پذیرش است .

ارتباط اجتماعی چیست ؟

عبارت است از فن و مهارت انتقالی اطلاعات ، افکار و رفتارهای انسانی از یک شخص به شخص دیگر ، و به عبارت دیگر ارتباط اجتماعی بنیان و اساس جامعه را تشکیل می دهد و اجتماع فراهم می سازد .

عمده ترین شکل ارتباط در جامعه، ارتباط ناقص است و این خود ناشی از عواملی است که یکی از این عوامل، نداشتن نقطه اشتراک و یا عدم دارایی زبان مشترک می باشد .

کاملترین نوع ارتباط ، ارتباط چهره به چهره است که شاید فرمایش امام صادق علیه السلام که فرمود :

کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم ؛ [1]

مردم را بدون زبان دعوت کنید ، اشاره به این نوع از ارتباط باشد .

بنابراین ارتباط یک مقوله دوطرفه است و هر فرد برای ایجاد ارتباط با دیگران و انتقال پیام خود از وسایل ، ابزار و نمادی استفاده می کند و اساساً ارتباط بدون نماد شدنی نیست .

 

 

 

عناصر ارتباط :

1- فرستنده پیام :

ریشه بسیاری از مشکلات ارتباطی عدم توانایی در تمرکز دقیق روی فرستنده می باشد . امروزه فرستنده را تنها عنصر تأثیرگذار در گردونه ارتباط نمی دانند ، بلکه برای گیرنده و وسیله ارتباط نیز تأثیر ویژه ای قائلند .

2- گیرنده پیام :

برای دریافت بهتر پیام ، باید توجه خود را به فرستنده معطوف دارد ، جسم و ذهن خود را متوجه فرستنده کند و خوب گوش کند تا پیام ارسالی را دقیق و کامل دریافت کند .

3- محتوای پیام :

جهت ایجاد صراحت و نفوذ در پیام ، انتخاب واژگان دارای اهمیت خاصی است . هر چند محتوای پیام چیزی فراتر از واژگان تشکیل دهنده آن است ، ولی این بدان معنا نیست که اهمیت لغات را انکار نماییم.

از آنجائیکه لغات نقش مهمی در پیام دریافت شده دارند ، باید سعی شود آنها را با دقت بیشتری انتخاب نموده ، لغات را بدون فکر و یا صرفاً براساس عادت بکار نبریم .

4- وسیله و ابزار :

به طور کلی هر فرد برای ایجاد ارتباط با دیگران و انتقال پیامهای خود از وسائلی و ابزار ارتباطی بهره می گیرد ، اساساً ارتباط بدون ابزار و وسیله شدنی نیست . علاوه بر اینکه امروزه در گردونه ارتباط وسیله و ابزار از اهمیت ویژه ای برخوردار است .

 

 

5- اثر پیام :

در ارتباط میزان تغییر نگرش و رفتار طرف مقابل مهم است . راههای متعددی وجود دارد برای تشخیص این امر و اینکه بدانیم پیام ارسالی در فرایند ارتباط چه اثری داشته است .

موارد فوق مهمترین عناصر تشکیل دهنده ارتباط هستند .

فصل دوم:

- همه کارهای ما در حقیقت نوعی ارتباط است .

- نحوه ارسالی پیام همواره در نحوه دریافت آن تأثیرگذار است .

- ارتباط در واقع همان پیامی است که دریافت می شود .

- نحوه شروع ارسال پیام اغلب تعیین کننده نتیجه است .

- ارتباط یک خیابان دو طرفه است .

- ارتباط مانند حرکات دست است .

  • واژگان در ارتباط
  • تنهایی نتیجه رعایت نکردن اصول ارتباط

 

اصول ارتباط

1- همه کارهای ما در حقیقت نوعی ارتباط است .

ما برای ، کسب اعتبار ، خبر دادن ، کمک کردن ، کسب اطلاعات ، کسب احترام ، سلام و احوالپرسی ، وقت گذرانی، اطمینان دادن و اطمینان گرفتن ، امرار معاش ، داد و ستد ، برقراری دوستی ، اجتماعی شدن ، یاد گرفتن ، شکایت کردن ، حفظ ادب و ... ارتباط برقرار می کنیم .

هر روز به شیوه های مختلف با دیگران ارتباط برقرار می کنیم مثلاً به تبادل افکار ، احساسات و تمایلات خود می پردازیم . به دیگران نشان می دهیم که تا چه اندازه آنها را دوست داریم و برای آنها احترام قائلیم .

انواع ارتباط[2] اعم از ساده یا پیچیده ، عمدی یا غیر عمدی ، کلی یا طرح شده برای یک منظور خاص ، فعال یا غیر فعال ، عمده ترین وسیله برای دستیابی به نتایج مثبت و ارضاء نیازها و تحقق بخشیدن به آرزوهای ما است .

برقراری ارتباط ، به شکل مؤثر و یا ضعیف ، بخش اصلی زندگی ما را تشکیل می دهد .

مهارتهای ارتباطی[3] ما بیانگر میزان توانایی و اعتماد به نفس ما بوده ، همچنین باعث افزایش میزان ارزش و احترام ما نزد دیگران می گردد .

2- نحوه ارسال پیام همواره بر روی نحوه دریافت آن تأثیرگذار است .

پیام دریافت شده چیزی فراتر از کلمات و الفاظ ظاهری است . درجه صدا و لحن بیان ، میزان ارتباط چشمی ، وضعیت بدن و زاویه سر نسبت به گردن ، گیرنده پیام را یاری می دهد تا کلمات ما را تفسیر کرده و معنی آنها را دریابد .

اگر چه ممکن است که در خصوص تمامی جنبه های ارسال پیام ، آگاهانه به تأمل نپردازیم اما ، باید توجه داشته باشیم که شیوه ارسال پیام در نحوه ی دریافت پیام تأثیر بسیار زیادی خواهد گذاشت .

 

 

چگونه گفتن مهم است :

صدای شما تنها یک وسیله است . کلمات به تنهایی دارای اهمیت هستند . با این حال فقط بخش ناچیزی از پیام دریافت شده را تشکیل می دهند .

چگونگی ادای آن کلمات یعنی لحن صدا ( نرم ، خشن ، بی تفاوت ، بالا رونده یا پایین رونده ) زیر و بمی و درجه ی صدا ، سرعت ادای کلمات ( تند ، آرام ، معمولی ) و تأکید و فشار شما بر روی کلمات ، همگی در برقراری ارتباط از اهمیت بسیاری برخوردارند .

این عوامل نه تنها بر روی پیامی که نهایتاً دریافت می شود تأثیر می گذارند ، بلکه بر روی نخستین برداشت دیگران از شما نیز بسیار مؤثرند .

38 درصد از اولین برداشت شنوندگان از ما براساس صدای ما و چگونه گفتن ما است . از لحن ، زیر و بمی ، درجه و سرعت صدا برای ایجاد بهترین تأثیر در دیگران می توان استفاده کرد .

ما با هیچ روش معینی برای حرف زدن متولد نشده ایم و ویژگیهای لحن ، زیر و بمی ، درجه و سرعت صدا را تنها از طریق تجربه و عادت و بدون تفکر و یا میلی آگاهانه در خود پرورش داده ایم .

صدای انسان وسیله ای قوی و متغیر است، می توان با تمرین به منظور کسب اطمینان از اینکه پیام دریافت شده مقصود اصلی گوینده را دربر دارد ، به تقویت پیام ارسالی پرداخت . لحن گفتار شما می تواند مقصود شما را کاملاً معکوس جلوه داده و یا در نوع تأثیر و بر نفوذ آن بیافزاید .

3- ارتباط در واقع همان پیامی است که دریافت می شود ، نه آن پیامی که ارسال شده است .

امکان دارد که به سادگی پیام دریافت شده با مقصود اصلی گوینده متفاوت باشد ، و با جرأت می توان گفت که پیام واقعی همان چیزی است که توسط دیگران بدون توجه به منظور گوینده دریافت می شود . افکار خوب الزاماً نمی توانند پدید آورنده ارتباط خوب باشند .

4- نحوه ی شروع ارسال پیام اغلب تعیین کننده ی نتیجه آن پیام است .

همه ما ممکن است در همان ابتدای صحبت از فرد مقابل رنجیده خاطر گردیم ، اگر مراقب نباشیم تنها چند کلمه اول ما می تواند باعث ایجاد نوعی بی اعتنایی ، عدم توجه ، عصبانیت حالت تدافعی ، و در نتیجه عدم پذیرش ما توسط مخاطبین گردد . پس قسمتی از موفقیت هر نوع پیام به نحوه ی آغاز آن بستگی دارد . خوب شروع کنید تا نتیجه خوب بگیرید .

5- ارتباط یک خیابان دو طرفه است .

ما باید همانگونه که پیامها را دریافت می کنیم ، آنها را ارسال نماییم . یک ارتباط موفق دارای دو عنصر اساسی است :

الف ) دادن اطلاعات مفید .

ب ) گرفتن اطلاعات مفید .

ما از یک سو می خواهیم نظر خود را به وضوح و خیلی روشن و جالب برای دیگران بیان کنیم اما اگر همه کار فقط این باشد ، در این صورت هیچ گونه ارتباطی برقرار نکرده ایم ، و تنها نطقی بلند و انتقادی تلخ را مطرح کرده ایم .

و از سوی دیگر ، برای ایجاد یک ارتباط موفق باید بتوانیم نظرات دیگران را نیز به وضوح دریافت کنیم .

ارتباط یک فرایند دو سویه است . همانگونه که پیام خود را ارسال می کنید ، به همان طریق نیز دریافت می کنید .

ارتباط فرایندی است که میان مردم ایجاد می شود . هر نوع رابطه ای ، حتی روابط نوشتاری هم شامل فعل و انفعالاتی میان ارتباط برقرار کنندگان می باشد . لذا احترام متقابلی لازمه ارتباط موفق است .

اگر بخواهیم بعنوان یکی از طرفین ارتباط مورد احترام دیگران واقع شویم ، باید دو کار انجام دهیم :

اول آنکه باید به خود احترام بگذاریم ، زیرا اگر اینکار را نکنیم احتمالاً هیچ کس دیگر نیز این کار را نمی کند .

دوم آنکه باید به فرد مقابل هم احترام بگذاریم ، ابراز احترام یک راه مطمئن برای کسب احترام است .

رفتار ، رفتار می آفریند .

به اختصار می دانیم که مردم میل دارند به همان روشی که با آنها رفتار می کنیم با ما رفتار کنند . از آنجائیکه رفتار ، رفتار می آفریند و ما می توانیم رفتارمان را کنترل کنیم ، در یک مقیاس بزرگ می توانیم نتیجه ی هر ارتباطی را که در آن به گونه ای دخالت داریم ، تحت تأثیر قرار دهیم .

این بدان معنی است که ما می توانیم عهده دار ارتباط خود باشیم ، و آنچه از دوستی و ادب و احترام می خواهیم در اغلب موارد با به کارگیری آنها در ارتباطات خود ، به دست آوریم .

6- ارتباط مانند حرکات موزون دو دست است .

از آنجا که ارتباط شامل تبادل اطلاعات مفید است ، صرفاً چیزی بیش از داد و ستد پیامها است ، در حقیقت ارتباط فرآیندی دو جانبه است . ارتباط میان مردم صورت می گیرد و ما با یکدیگر ارتباط برقرار می کنیم .

برای مثال : جملات یک کتاب به تنهایی ارتباطی با خواننده برقرار نمی کنند بلکه معنایی که خواننده از آن استنباط می کند یک ارتباط محسوب می شود . پس خواننده بخشی از فرآیند ارتباطی را تشکیل می دهد .

اگر کسی این کتاب را بخواند و هیچ معنایی از آن دریافت نکند ، هیچ ارتباطی صورت نمی گیرد و تنها چیزی که خواهیم داشت کلماتی است که بر روی کاغذ نگاشته شده است .

ارتباط کاری است که با دو دست صورت گیرد . ما تنها یک گوینده نیستیم ، بلکه با دیگران ارتباط برقرار می کنیم ، همانطور که ضرب المثل قدیمی می گوید :

یک دست صدا ندارد .

این اصول ششگانه عوامل بنیادی ارتباطات ما را تشکیل می دهند . که هر یک از این اصول راههای اجرایی خاصی دارند ، که مربوط به عنوان این مقاله نیستند ، برای بدست آوردن راههای اجراء باید به کتب مفصلی که در این زمینه هست مراجعه شود .

واژگان در ارتباط :

انتخاب واژگان ، جهت ایجاد صراحت و نفوذ در پیام ارتباط دارای اهمیت اند . لغات گاه می توانند در فرد حالت تدافعی ایجاد کرده و به جر و بحث منتهی شوند ، و گاه می توانند اثر مثبت داشته باشند .

به جای عبارات حاکی از قضاوت منفی و یا عبارات خنثی از عباراتی دوستانه استفاده کنیم تا واکنش مثبت دریافت کنیم .

لغات باید و اضح باشند ، شما باید خواسته ها و گفتار خود را به روشنی بیان کنید تا پیام شما به روشنی به دیگران انتقال یابد .

کلمات را واضح و شمرده بیان کنید به گونه ای که برای دیگران نیز قابل فهم باشد ، واژه ها را دقیق ، مؤثر و با قدرت بیان کنید .

از لغات متداول استفاده کرده ، ساختار جملات خود را با ساختار جملات دیگران هماهنگ سازید .

لغات و واژگان را براساس اصول ذیل انتخاب کنیم :

اصل وضوح ، اصل اختصار ، اصل کامل بودن ، اصل رعایت ادب ، اصل صحیح بودن و اصل صراحت ( دقت ) .

تأکید بر روشن کردن معنا :

بیشتر مردم تا حدودی با نقش تأکید بر روی کلمات آشنا هستند . در جمله زیر هفت کلمه وجود دارد :

من هرگز نگفتم که او دروغ گفت .

این جمله را هفت بار با صدای بلند برای خودتان بخوانید و به نوبت هر بار روی یک کلمه تأکید کنید . خواهید دید که با تغییر محل تأکید و فشار ، کل معنای این پیام تغییر می کند .

ما غالباً بدون اینکه خود بدانیم بر روی بعضی از کلمات تأکید می کنیم ، و به طور ناخودآگاه احساس واقعی خود را افشا می کنیم .

بدون رعایت اصول و مواردی که تاکنون بیان شد هرگز ارتباط موفق بوجود نمی آید . بلکه در بعضی از آنها که اساس ارتباط را تشکیل می دهند ، در صورت فقدان هر کدامشان اصلاً ارتباطی برقرار نخواهد شد .

گر چه بیشتر افراد ارزش بسیاری برای روابط پایدار قائلند . لیکن برخی در بدست آوردن این هدف مشکل دارند ، که نتیجه اش تنهایی است که در اثر رعایت نکردن اصول ارتباط بوجود می آید .

تنهایی چیست ؟

زندگی بدون رابطه ای نزدیک و توأم با این احساس که مقدار و کیفیت روابط مورد آرزوی شخص بالاتر از مقدار و کیفیت روابط فعلی باشد تنهایی نام دارد . [4]

عوامل تنهایی :

به این سئوال که چرا برخی افراد با اینکه مایل به ایجاد رابطه هستند عملاً بدان موفق نیستند ، به طرق مختلف پاسخ داده شده است .

دوگان[5] و برنان ( 1994 ) می گوید :

همه افراد الگوی « ترسو » و « منعزل » در مورد ایجاد رابطه با دیگران مردد و نامطمئن هستند ( که نتیجه اش تنهایی است) .

برخی دیگر[6] فرض می کنند که تنهایی در کودکی شروع می شود ، اگر کودکی نتواند مهارت های اجتماعی مناسبی کسب کند ، نمی تواند با دیگران ارتباط برقرار کند . و اگر این مشکل و رفتار نامناسبش تغییر نکند ، عدم ایجاد روابط او از کودکی به نوجوانی و جوانی سرایت می کند .

راههای کاهش تنهایی :

دو راه اساسی وجود دارد :

یکی، تغییر در نگرش و شناخت شخصی که گرفتار تنهایی است و دیگر، تغییرات رفتاری که یک راهبرد عملی می طلبد.

در شناخت درمانی ، شیوه هایی برای تغییر و اصلاح شناخت های منفی شخص مبتلا به تنهایی درباره موقعیت های اجتماعی و برقراری ارتباط طرح ریزی می شود ، که این مقاله گنجایش بیان آنها را ندارد .

فصل سوم :

- ارتباط مستقیم .

- ارتباط معطوف به هدف .

- ارتباط بازتابی .

- ارتباط اجتماعی .

- فرا ارتباط .

- ارتباط حرکتی .

- ارتباط نوشتاری .

انواع ارتباط

1 ) ارتباط مستقیم :

ارتباطی که، بین فرستنده و گیرنده واسطه ای واقع نمی شود ، که واسطه ها عبارتند از : فرد یا افراد ، ابزار و وسائط ارتباطی ، ارتباطات اشاره ای ، بدنی و حرکتی .

2 ) ارتباط معطوف به هدف :

برقرار کننده ی ارتباط دارای هدف خاص و از پیش تعیین شده است .

3 ) ارتباط بازتابی :

در این نوع ارتباط هدفی از پیش تعیین شده وجود ندارد فرد یا افراد یکباره بدون هیچ آگاهی ، این ارتباط را برقرار می کند .

4 ) ارتباط اجتماعی :

- در معنی خاص – ارتباطی که موجبات انتقال معانی یا پیامهایی را در بین جمع خاصی فراهم می سازد .

5 ) فرا ارتباط :

ارتباطی که قواعد ارتباط یا ارتباطهای بعدی را مشخص می سازد ؛ جمله : « من می خواهم در مورد خانواده با شما حرف بزنم » . ماورای ارتباط ( فرا ارتباط ) است . یعنی این جمله مشخص می کند ، ماوراء و بعد از این جمله بحث در مورد چیست ؟

اگر بدون مقدمه در مورد موضوعی وارد بحث شویم این ماورای ارتباط غیر مستقیم است .

6 ) ارتباط حرکتی :

ارتباطی که از طریق حرکات ایجاد می شود ؛ حرکت دست و چشم و سر ... خنده و گریه ، فریاد و ... هر یک از این حرکات در ملل و جوامع مختلف می تواند معانی متفاوت داشته باشد ، در این نوع ارتباط طرز نشستن ، وضعیت و مکان نشستن هر یک از طرفین ارتباط مهم و مؤثر است .

7 ) ارتباط نوشتاری :

برای اینکه نوشته ها در ارتباط نوشتاری از تأثیر لازم برخوردار باشند همواره باید سه ویژگی زیر را دارا باشند :

الف ) براحتی خوانده شوند .

ب ) براحتی فهمیده شوند .

ج ) نظر خواننده را به خود جلب نمایند .

چگونه بنویسیم :

واضح و جذاب ، مختصر و مفید بنویسید . از جملات کوتاه ، جالب و ساده استفاده کنید . خواندنی ، صحیح ، و با ساختار درست از نظر دستوری بنویسید .

خواننده مطالب خود را همواره بیاد داشته ، او را به تفکر وادارید و نوشته خود را براساس نیازهای خواننده تنظیم کنید .

از عنوان های اصلی و فرعی استفاده کرده ، خلاصه ی مطالب اصلی را بنویسید ، مطلب مهم را در بالای صفحه بنویسید نوشته شما فقط یک مقدمه ، و تنها یک نتیجه داشته باشد .

 

 

موانع ارتباط:

عبور از موانع ارتباطی :

برقراری ارتباط شباهت بسیاری به طی کردن یک مسیر پر مانع دارد . در درون ما موانعی وجود دارد که صافیهای ارتباطی نامیده می شوند و برای غربال اطلاعات و پیامها محدود کردن دانسته ها و در نتیجه محدود کردن تأثیر ارتباطات ما به کار می روند .

در محیط خارج نیز موانعی وجود دارند که می توانند ارتباط صحیح را مختل سازند همچنین بین ما و فرد مقابل نیز ناسازگاریهایی وجود دارد که به راحتی باعث ایجاد سوء تفاهم و حتی تعارض می گردد و به ارتباط ما خلل وارد می کند .

بعضی از صافیهای رایج در ارتباط را می توان اینگونه شمارش کرد :

ارزیابی نابهنگام

مشغول بودن ذهن به مسائل دیگر

تمایل به دستیابی ناگهانی به نتایج

تعصب

از دست دادن تمرکز و توجه

پیش فرضها

عقاید ثابت

عقاید قبلی

عدم توجه

فرضیات

کلیشه سازی

فشار روانی

ضعف مهارت شنوایی

مشکلات شنوایی

محدود بودن دایره حواس

شنیدن انتخابی ( شنیدن مطالب دلخواه ) و ...

از نحوه ارتباط خود با دیگران آگاه باشیم و صافیهای مانع از ارتباط را شناسایی نموده برای رفع یا کاهش آنها تلاش کنیم .

مجموعه ی بزرگی از انواع صافیها در اختیار ما است که موجب اختلال در روند ارتباط می گردند .

موانعی که در محیط خارج هستند عبارتند از :

سر و صدا

عوامل مزاحم

وقوع همزمان چیزهای مختلف و غیره که می توانند تمرکز حواس را بر هم زده و موجب گردند آنچه را می شنویم تنها بخشی از یک پیام یا یک پیام درهم و مغشوش باشد .

اما ناسازگاریها ؛ گاهی ما از برخی جهات با اشخاص دیگر متفاوت هستیم و نسبت به یکدیگر ناسازگاریم . این تفاوت برقراری ارتباط را دشوار می سازد . سن ، جنس ، نژاد ، تحصیلات ، ویژگیها ، نظامهای ارزشی و روشهای زندگی از جمله تفاوتهای موجود بین ما با دیگران است .

 

 

رهیافت : رمز موفقیت در ارتباط

برای موفقیت در برقراری ارتباط خود را به جای دیگران بگذارید ، بدین ترتیب می توانید هنگام برقراری ارتباط با دیگران ، عقاید آنها را درک نموده و آنها را به حساب آوریم .

این کار به ما کمک می کند تا به شیوه ای ارتباط برقرار کنیم که هر گونه مقاومت یا واکنش تدافعی را در دیگران کاهش دهیم و به دیگران نیز کمک می کند تا حرفهای ما را با آمادگی بیشتری بشنوند ، و در برقراری ارتباطی مؤثر موفق باشیم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع تحقیق :

1- فهمیدن ، فهماندن و ارتباط مؤثر/ مولف : کریس کول / ترجمه : دکتر پروانه کارکیا

2- معجزه ارتباط وان ، ال ، پی / مولف : جری ریچاردسون / ترجمه : مهدی قراچه داغی

3- روان شناسی اجتماعی با نگرش به منابع اسلامی / مولف : جمعی از نویسندگان

4- جامعه شناسی ارتباطات / مولف : محمد باقر ساروخانی

5- ارتباط شناسی / مولف : دکتر محسنیان

 

[1]- کافی ج 2 ص 77

[2]- توضیح در مورد انواع ارتباط در فصلهای بعدی خواهد آمد .

[3]- برای شناخت مهارتهای ارتباطی به مقاله « انواع مهارت های ارتباط بین فردی » - جهانی فرد ، امیر – مراجعه شود .

[4]- آرکی بالد و دیگران ، 1995 - Archibaed , F.S .

[5] - Duggan , E.S.

[6]- Braza , p .

انتشار : ۷ آبان ۱۳۹۵

اعتیاد به اکستازی


فهرست مطالب

عنوان صفحه

اكستازي.. 1

جادوي مرگ در قرن كنوني.. 1

سابقه مصرف اكستازي از كجا شروع شد؟. 1

آيا اكستازي را مي شناسيد؟. 1

اثرات كوتاه مدت... 2

اثرات طولاني مدت... 2

اكستازي از شادي تا مرگ.... 3

مرگ با قرص شادي.. 5

قرصها از كجا مي آيند؟. 7

خطر را جدي بگيريد.. 9

و در آخر. 11

تحقيق جامع دكتر غلام رضا حسين پور. 11

داروهاي روانگردان دغدغه جديد خانواده ها14

سايت هايي در مورد اكستاسي.. 18

هشدار يك روانپزشك.... 19

اكستاسي.. 19

تاثيرات اكستاسي بر سلامتي.. 20

 


اكستازي

جادوي مرگ در قرن كنوني

سابقه مصرف اكستازي از كجا شروع شد؟

اولين بار سابقه ي مصرف آن در جنگ جهاني اول بود كه انگليسي ها اين دارو را به سربازان نشان مي دادند تا در جنگ احساس شادي كنند. بعد از جنگ هم يك مدتي مورد استفاده قرار گرفت اما به دليل اينكه در يك سال 15 نفر تلف شدند دارو جمع آوري شد.

و همچنين در سال 1912 در آلمان به عنوان قرص ضد اشتها به بازار عرضه كرد براي لاغر شدن افراد.

آيا اكستازي را مي شناسيد؟

آيا تاكنون اسم (Ecstasy اكستازي) را شنيده ايد؟ آيا مصرف هم كرده ايد؟!! درهر صورت امروز تصميم گرفتم كه در مورد اين ماده مخدر كه كم كم رواج يافته و روز به روز بيشتر مي شود و سوالات زيادي هم درباره آن مطرح است، مطلبي هر چند كوتاه بنويسم. اميدوارم كه استفاده كنيد! (منظورم از مقاله است!!!)

Ecstasy (3,4-methyleneDioxyMethAmphetamine):

در بين عامه مردم اسم هاي ديگري نيز دارد از جمله: X,E,MDMA,Roll,Adam,XTC

از حدود نيمه هاي دهه 1960 به نوان آمفتامين با عوارض كمي براي كاهش Ecstasy افسردگي وارد بازار شد و به صورت كوتاه مدت باعث بهبود اين مشكلات شد اما به دليل سوء مصرف باعث مشكلات زيادي مي شود كه باعث شده از آن به عنوان يك ماده مخدر نام برده شود. اين دارو به صورت قرص مصرف مي شود. معمولاً در پارتي ها (raves) و مهمانيهايي كه به مدت زياد به رقص و پايكوبي مي پردازند استفاده مي شود.

اين قرص از موادي كه باعث توهم زايي مي شوند هم تشكيل شده است. اين قرص زماني كه ساخته مي شود، نظارتي بر روي آن صورت نمي گيرد و ممكن است كه از مواد ديگري هم ساخته شود (زيرا در كارخانه هاي معتبر ساخته نمي شود و يكي از دلايل است كه باعث شده به عنوان قاچاق معرفي شود.)

از لحاظ رواني اين قرص باعث اعتياد به آن هم مي شود كه بسيار خطرناك است. تا حدي كه 300 ميلي گرم از ان مي تواند سبب مرگ يك دختر 15 ساله شود.

اثرات كوتاه مدت

اكستازي باعث افزايش انرژي و توهم درفرد مي شود. مصرف كنندگان مي گويند كه بعد از مصرف دوست دارند به ديگران نزديك شده و با آنها تماس داشته باشند. از ديگر اثرات آن مي توان به: دندان قروچه غير ارادي، كاهش اعمال مهاري، ارز با يا بدون تعريق زياد، تاري ديد، افزايش ضربان قلب و فشار خون، احتمال بروز تشنج و ... اشاره كرد.

مواد تحريكي موجود در قرص مي توانند باعث شوند تا مصرف كننده به طور باورنكردني و طولاني مدت بر قصد كه اگر در اين شرايط گرما و شلوغي (مثلاً در يك پارتي) هم باشد ممكن است سبب تب و از دست دادن آب بدن (به شكل عرق) شود. اين شرايط مي تواند منجر به از دست ددن عملكرد عضلات، كليه، قلب و كبد شود. در اين صورت مي توان مرگ را هم ديد. حتي بعد از اين اثرات مشكل در خواب، اضطراب و افسردگي هم ديده مي شود.

اثرات طولاني مدت

استفاده مكرر از اكستازي (و يا اعتياد به آن) مي تواند سبب از بين رفتن و تخريب سلولهاي ترشح كننده سروتونين شود. اين سلولها نقش مهمي در حالت روحي افراد، حافظه، يادگيري، درد و اشتها دارند. كه تخريب آنها سبب اختلال در عمل آنها مي شود. (اختلال در حافظه و يادگيري، كم اشتهايي، افزايش احساس درد، افسردگي و اضطراب.)

در ضمن اين قرصها در انواع نامهاي تجاري و با آرم هاي مختلف ساخته مي شوند. مثل: ميتسوبيشي، موتورولا و ..

حال بايد از كساني كه از اين ماده خطرناك استفاده مي كنند پرسيد كه آيا حالت سرخوشي موقت به اين همه اختلال و شايد مرگ مي ارزد؟؟!!

  • باعث اختلال در درك و تفكر مي شود براي فرد افسردگي به وجود مي آورد.
  • به اعصاب بدن كه از مغز و نخاع به همه جاي بدن مي رود آسيب مي رساند.
  • تخريب عضلات كليه.
  • انگيزه هاي جرم و جنايت و خودكشي و تجاوز را در مصرف كننده به وجود مي آورد.
  • در دزهاي بالا منجربه مرگ مي شود.

اكستازي از شادي تا مرگ

امروزه اعتياد مشكل بزرگ جوامع است و خساراتي كه اين معضل يا بلاي خانمانسوز به جا مي گذارد بسيار زيانبار است زيرا نيروي جوان جامعه را از چرخه توليد خارج مي كند. اعتياد وابستگي جسمي يا رواني به چيزي است. اعتياد مي تواند به مواد شيميايي يا مواردي مانند اينترنت باشد.

اعتياد به تركيبات شيميايي رايجترين نوع موجود است و موادي كه به طور معمول به كار مي روند شامل داروهاي مسكن و خواب آور، محركهاي مغزي، مواد استنشاقي، الكل، مواد افيوني و يا حشيش هستند.

داروهاي مسكن خواب آور شامل گروه داروهاي بنزوديازپين هستند. اين تركيبات باعث اختلال عملكرد شغلي و اجتماعي خواب آلودگي و اختلال درك است. از علايم آن پوست سرد و نمناك است و عوارض آن ناراحتي هاي كبدي و گوارشي و در نهايت در اثر مصرف زياد مرگ را به دنبال دارد.

گروه ديگري از مواد اعتياد آور كه ممكن است كمتر جلب توجه كند مواد استنشاقي است. مانند چسب موكت، تينر، بنزين، گاز فندك تر و مايع خشك شويي است. پس از مصرف اين مواد فرد دچار نئشگي، سردرد، تهوع، پرخاشگري، اختلال تكلم، و افزايش تعداد ضربانهاي قلب است. اين گونه مواد باعث از بين رفتن سلولهاي مغزي، كاهش بهره هوشي و آسيب هاي جدي به كبد و كليه و عضلات و ريه مي شود. اما از آنجايي كه اين مواد مستقيم اثر بر مغز دارد احتمال كم خوني و سكته بسيار زياد است.

تركيبات ديگر مواد الكلي مانند انواع مشروبات الكلي هستند كه سبب به هم خوردن تعادل و كندي پاسخ مي شود از علائم آن استشمام بوي الكل، سيگار كشيدن زياد و استفراغ است. در چنين افرادي خطر ابتلا به سرطان سروگرون و آسيب كبد بسيار بالاست.

مشهورترين گروه مواد اعتياد آور مواد افيوني مانند ترياك، شيره كدئين، مرفين و هروئين هستند. اين مواد حالت نئشگي گرما و گيجي ايجاد مي كنند. مشخص ترين علامت مصرف تنگي مردمك چشم اين افراد است همچنين حساسيت، كاهش وزن كاهش ميل جنسي و تيره شدن پوست است و احتمال ابتلا به هپاتيت، كزاز و ايدز در اين گونه افراد بسيار بالاست و مرگ بيشتر در اين گروه اتفاق مي افتد.

گروه ديگر مواد اعتياد آور كانابيس است كه شامل حشيش، ماري جوانا، گراش و بنگ و ... است. در اين گونه افراد تمركز از بين رفته و اشتها افزايش مي يابد. از علائم مصرف آن قرمز شدن چشم است. اين مواد به سلولهاي مغز آسيب جدي وارد مي كند و با درصد بالايي سبب سرطان ريه مي شود.

و اما گروه جديدي از مواد اعتياد آور كه محركهاي مغز هستند. اين مواد گروها از آمفتامين ديتالين و مشتقات آنها هستند. از مشتقات اين مواد مي توان به 3 و 4 متيلن دي اكسي متامفنامين دارد. اعتياد به اين ماده رواني و ترك آن بسيار دشوار است. متأسفانه ميزان مصرف اين ماده خطرناك در ايران در حال افزايش است. خطر مرگ با مصرف آن وجود دارد هيچ پادزهري تا امروز براي مسموميت با اكس شناسايي نشده است.

اعتياد بيشترين آسيب را به جوامع مي زند و چون هميشه پيشگيري راحت تر از درمان است بهترين راه آگاه ساختن افراد و كاهش معتادين جامعه است.

مرگ با قرص شادي

24 مرداد 1384

امير را همه مي شناختيم. مهربان و خوش برخورد و خوش خنده بود. صفحه ش در اوركات هنوز باز است با صدها پيام از دوستان كه هنوز در بهت مرگ ناگهاني او نشسته اند. او آن شب هم در يك مهماني، يك شيشه مصرف كرده بود. براي بار آخر. قلبش همان شب ايستاد.

براي قريب 11 درصد جوانان ايراني حدود 20 ساله داروهاي روانگردان و محرك مصرف مي كنند، باور آنكه اين مواد اعتياد آور و خطر آفرين هستند مشكل است. اما به عقيده پزشكان هر ماده اي را كه پس از يك بار مصرف، فرد به مصرف دوباره آن ترغيب شود مي توان اعتياد آور خواند. مواد روانگردان نيز از اين قاعده مستثني نيستند.

مصرف كنندگان داروهاي رونگردان «فايل» تازه اي را در ميان مجرمان كشور باز كرده اند. آنان در زمان صمرف داروها، كارهايي مي كنند كه به اقداماتي دست مي زنند كه گهگاه خود آنها كاملاً بي خبرند. اقداماتي كه به خود آنان و اطرافيانشان صدمات جبران ناپذيري مي زند و گهگاه حتي باعث ضرب و جرح منجر به مرگ مي شود. از سوي ديگر سلامت جسمي و روحي مصرف كنندگان نيز، حتي با يكبار مصرف اين داروها، به خطر مي افتد. براساس آمار منتشره از سوي وزارت كشور، 16 درصد مصرف كنندگان اين مواد از درجات مختلف افسردگي رنج مي برند؛ اما تنها زماني كه اخبار مربوط به خودسوزي، پرش از ارتفاع يا خود زني وضرب وجرح اطرافيان آنها منتشر ميشود، جامعه در مي يابد كه اين قرص هاي كوچك چه عواقب بزرگي دارند.

XTC كه امروزه به نامهاي اكستاسي، اكستازي، اكس و يا قرص شادي بخش شناخته شده است اين ماده در سال 1914 در آلمان توسط شركت مرك به عنوان كاهنده اشتها توليد شد اما به علت عوارض آن از رده خارج گرديد. بعد از مدتي در دهه 70 در روان درماني براي كمك به بيان احساسات بيماران به كاربرده شد. با اثبات اثرات اين ماده روي مغز حيوانات آزمايشگاهي مصرف آن ممنوع شد.

در سالهاي اخير مصرف اين ماده در مهمانيهاي شبانه موسوم به اكس پارتي افزايش يافته است. عامل اصلي رواج اين ماده در ايران عدم آگاهي افراد از عوارض ناشي از اين قرص هاست به طوريكه با يك بار مصرف آسيب هاي مغزي شديدي ايجاد مي كند.

اكستاسي به صورت قرص هاي خوراكي و تزريقي وجود دارد كه علامتهاي مرسدس بنز، ميتسوبيشي، دلار و گاهي صليب روي آن حك شده است.

اين ماده به راحتي قابل سنتز است به طوري كه با مصرف اين دارو و سلولهاي توليد كننده سروتونين تخريب شده و ماده اي را در مغز آزاد مي شود كه باعث افزايش خلق، تنظيم خواب، فعاليت جنسي و حساسيت به درد است. اين دارو به سلولهاي توليد كننده دوپامين نيز آسيب مي رساند. اثرات اين قرص 20 تا 90 دقيقه پس از مصرف ظاهر مي شود و 2 تا 3 ساعت در يك حد حفظ شده وبعد افت مي كند.

اين اثرات شامل افزايش شديد خوب بودن، افزايش انرژي، احساس تمايل براي ارتباط با ديگران، افزايش هوشياري و درك موسيقي، افزايش حس بويايي و چشايي، احساس روشنايي و تمايل براي در آغوش گرفتن و بوسيدن ديگران است.

به علت افزايش بيش از حد انرژي اني افراد تمايل به رقصهاي طولاني دارند. ديگر اثرات آن كاهش اشتها، تاري ديد، گشاد شدن مردمك ها است كه باعث مي شود در مهمانيها به وجود نور كم مجبور به استفاده از عينك هاي آفتابي در شب شوند.

حركات غير طبيعي چشم، افزايش ضربان قلب و فشار خون قفل شدن دندانها كه براي جلوگيري از اين حالت مجبور به مصرف آدامس هستند و تا ساعتها اين حالت فك زدنهاي غير طبيعي وجود دارد نيز از عوارض هاي ديگر است.

اين اثرات 3 تا 24 ساعت باقي مي ماند و بعد از آن تمايل شديدي براي مصرف مجدد آن وجود دارد. داروهاي رونگردان و محرك به دو شكل كاملاً مجزا در جامعه مصرف مي شوند. شكل اول مصرف قرص هاي محرك با نام هاي مختلف، در محفل جوانان است. شكل دوم، مصرف داروهاي روانگردان زير عنوان آرامبخش يا خواب آور است كه بيشتر در ميان زنان، آن هم در سنين مياني، ديده مي شود.

بنابه گفته مدير كل بخش مواد مخدر نيروي انتظامي، داروهاي روانگردان براي بسياري از مردم ناشناخته است. سردار اوبويي مي گويد: مخدرهاي شيميايي و صنعتي روانگردان، به طور كامل براي نيروي انتظامي شناخته شده است، ولي وزارت بهداشت و درمان و كارشناسان امر بايد به جامعه در تشخيص اين داروها كمك كنند.

قرصها از كجا مي آيند؟

در سال هاي نخست شيوع مصرف مواد روانگردان، بيشتر اين مواد از خارج از مرزها به كشور وارد مي شد. كشورهاي آسياي جنوب شرقي توليدكنندگان اين مواد بودند و ايران نيز كه در راه ابريشمين عبود مواد از شرق به غرب هيمشه در معرض آلودگي بوده، از آنها سهمي مي برده است... اما كمي بعد، قاچاقچيان داخلي تصميم گرفتند خود قرص ها را توليد كنند. آنان مواد اوليه يا حتي قرصهاي خارجي را دوباره توليد مي كردند و با افزودني هايي نظير گچ يا مواد شيميايي ارزان ديگر، درصد خلوص آن را مي كاستند. براين اساس است كه قيمت قرصها بين 5 تا 30 هزار تومان در نوسان است.

اني فزودين ها در برخي موارد تاثير مخرب كمتري داشتند اما در موارد ديگر با افزودن موادي خطرناك، باعث شدند مصرف كنندگان بلافاصله كارشان به بيمارستان بكشد. اين قرصها از آنجا كه به دارو شباهت دارند در خيابان ناصر خسرو تهران محل فروش داروهاي قاچاق فروخته مي شوند. تنها در ماه هاي اخير، رئيس مركز مبارزه با مواد مخدر تهران بزرگ از شناسايي و اندهام دو باند فعال قرص هاي روانگردان در ناصر خسرو خبر داد.

سردار محمودي به ايسنا گفت: حدود 40 هزار قرص و آمپول مرفين دار روانگردان و 300 عدد قرص اكستازي از نوع دلفين، موتورلا و ميتسوبيشي در انبار اين باند كشف وضبط شد كه آثار تخريبي بسيار بالايي دارد.

اين ميزان مواد روانگردان كه تنها از يك باند در تهران در سال جاري كشف شده است، ديگران همه از نكاتي است كه جوانان، به ويژه آنان كه خجالتي ترند را به مصرف چنين موادي ترغيب مي كند.

امگا، دلفين، لنگر، دكس، بيسكوئيت، صليب سرخ، سان شاين، هوندا، بمب بي، سوپرمن، قرص عشق، قرص شيطان ورنو، ميتسوبيشي و صدها نام ديگر، اين مواد شيميايي را «خوشنام» مي كنند، ولي در واقع همه در خدمت يك هدف هستند: روانگرداني.

ال اي دي يا شيشه متامفتامين تركيبي است صنعتي، كه باعث كم خوابي و همچنين افزايش انرژي مي شود. اكستاسي يا متيلين دوكسي متامفتامين علاوه بر اين ، باعث ايجاد توهمات نيز مي شود. اما اينها اثرات كوتاه مدت است، و در دراز مدت فرد دچار پرخاشگري، بي قراري، اضطراب، نااميدي، و ميل به خودكشي مي شود. در مراحل پيچيده تر هم فرد به مرحله اي مي رسد كه جنون نام دارد.اين مواد در سالهاي مياني قرن بيستم و در اورپاي بحران زده پس از جنگ دوم به عنوان داروهاي ضدافسردگي به بازار آمدند اما در مدت زمان اندكي به دليل اثرات مخرب آن و افسردگي كه پس از هر بار مصرف تا چند روز با بيمار مي ماند، مصرف آنها ممنوع شد. با اين وجو كماكان در اين سوي مرزها نيز در ديسكوها و محل تجمع جوانان مصرف مي شود.

دكتر محمدرضا شمس انصاري روانپزشك درباره اين مواد مي گويد: مصرف اين مواد علاوه بر آنكه علائم خطرناكي را در روح و وران مصرف كننده ايجاد مي كند، همچنين خطرات جسمي، همچون ايست قلبي و تشنج غير قابل كنترل و منجر به مرگ در پي دارد. بسيار ديده شده كه فرد پس از مصرف اين داروها به حالت جنون دچارشده و از او كارهاي عجيب و غريب سر زده است.

به گفته اين روانپزشك، خشونت هايي همانند رنگ پاشيدن به درو ديوار خانه، عصبانيت شديد همراه با تهاجم، شكستن شيشه و پنجره و ظروف و لذت بردن از همه اين كارها، بخشي از تاثيرات روحي مصرف اين مواد است.

خطر را جدي بگيريد

براي بيشتر خانواده ها هنوز اين سوال مطرح است كه اين قرصهاي رنگين كوچك چه عواقبي دارند و آنان بايد چگونه متوجه شوند كه فرزندشان آن را مصرف مي كند.

سردار ابويي مي گويد: «شايد بيش از 1400 نوع داروي روانگردان داشته باشيم ولي مخدرهاي رونگردان به 20 نوع هم نمي رسد... كه ممكن است در همين بازار ناصر خسرو به فروش برسد.»

براي نيروي انتظامي و ديگر نهادهاي مربوط به كنترل مواد مخدر تعاريف مشخص است. براساس تعاريف آنها وبه گفته سردار ابويي، ممكن است برخي از اين داروها در زمره مخدرها قرار نگيرند اما اين بدان معنا نيست كه عوارضي ندارند و باعث اعتياد نمي شوند.

رواپزشكان مي گويند: هر تغيير الگوي رفتاري جوانان همچون تغيير الگوي خواب و يا بي خوابي، پرخاشگري، عصبانيت، بي قراري و شيدايي و از اين دسته از رفتارها هشدار دهنده است. حتي آرامش بيش از حد، پر تحركي، پر انرژي بودن، كاهش يا افزايش تمايل جنسي هم مي تواند از علائم مصرف مواد روانگردان باشد و خانواده ها بايد بلافاصله پس ار هر رفتار مشكوك مسئله را با يك روانشناس يا پزشك در ميان بگذراند.

يك روانپزشك معتقد است: هرقدر افراد از نظر روحي ناپايدار تر باشند احتمال اينكه مواد روانگردان استفاده كنند بيشتر است و اين يك قانون كلي در استفاده از اين مواد است، البته تعدادي نيز از روي كنجكاوي و تفنن به اين مواد روي مي آروند.

دكتر مكري عضو هيأت عملي دانشگاه علوم پزشكي تهران در اين باره مي گويد: بدليل اينكه كساني كه از مواد مخدر شيميايي استفاده مي كنند الگوي منظمي براي مصرفشان ندارند و حتي ميزان مصرف آنان شخص نيست آمار اعتياد به اين مواد در دست نيست.

هنوز هيچ مركزي براي ترك مواد رونگردان در كشور وجود ندارد و تنها برخي از مراجعان از طريق مشاوره و روان درماني تحت درمان قرار گرفته اند. دكتر مكري معتقد است: راه اندازي چنين مركزي نيز مشكل است زيرا نمونه ها بايد مدتهاي بسيار طولاني (حداقل يك سال) تحت درمان باشند.

 

و در آخر

تحقيق جامع دكتر غلام رضا حسين پور

دكتر غلامرضا حسين پور – داروساز

1- اكستاسي چيست؟

اولين بار شركت دارو سازي MERCK آلمان در ساال 1912 اكستاسي (3,4-methyleneDioxyMethAmphetamine=MDMA) را به عنوان ضد اشتها (قرص هاي رژيمي) سنتز وبه بازار عرضه كرد.

2- اكستاسي چگونه عمل مي كند؟

اين دارو با دو مكانيسم روانگردان (PSYCHEDELIC) و محرك (STIMULANT) عمل مي كند و با افزايش سطح خوني واسطه هاي عصبي از قبيل سرتونين، دوپامين و نوراپي نفرين فعاليت هاي مغزي و رفتاري را به طور كاذب بالا مي برد. در سالهاي گذشته، در برخي از كشورهاي صنعتي به عنوان داروي كمكي در روان درماني به كار رفته است و از سال 1988 جزو داروهاي «تحت كنترل» ليست گرديده است. امروزه اين دارو در آزمايشگاههاي زير زميني اطراف جهان ساخته مي شود و سازندگان آن برخي از تركيبات شيميايي از قبيل كافئين، دكسترومتورفان، آمفتامين، كوكائين و يا هر چيزي كه دلشان بخواهد به آن اضافه مي كنند. بنابراين درجه خلوص MDMA در اين قرص ها همواره مورد سوال است.

3- اين داروها معمولاً با اسامي خياباني از قبيل داروي مهماني، قرص شيطان، قرص عشق، بمب بي E, X, XTC كريستال، دكس، بيسكوئيت ديسكو، ابيوگا و ... ناميده شده و در صورت قرص يا كپسول خوراكي دراندازه و رنگ هاي گوناگون كه گاهي طرح هاي كارتوني روي بدنه آنها حك گرديده، در كلوپ هاي رقص شبانه و مهماني ها بطور وسيع و گاه افراطي توسط جوانان استفاده مي شود.

4-اثرات اكستاسي

اكستاسي داروي محركي است كه اثر روانگردان آن 6-4 ساعت ادامه دارد. اثرات روانشناختي آن به صورت اختلال در آگاهي (CONFUSION)، افسردگي(DEPRESSION)، اضطراب (ANXIETY)، بي خوابي، طلب كردن دارو (DRUGCROVING) و پارانويا (PARANORIA) بروز مي كند.

5- عوارض جانبي اكستاسي

عوارض جانبي فيزيولوژيك آن شامل گرفتگي عضلات، تهوع، تاري ديد، احساس ضعف، حركات سريع چشم، تب و لرز، تعريق و به هم خوردگي غير ارادي دندانها است. همچنين با بالابردن ضربان قبل و فشار خون ريسك بيماريهاي قلبي و عروقي را در افراد مستعد افزايش مي دهد و نيز آب بدن مصرف كنندگان (با مقادير زياد در يك نوبت يا مقادير كم و پي در پي) در يك محيط گرم و همراه با فعاليت شديد كاهش پيدا مي كند. اني ماده با دخالت در مركز كنترل حرارتي بدن و افزايش تا حد خطرناك دماي بدن (HYPERTHERMIA) مي تواند منجر به آسيب هاي جدي كبدي و كليوي و متعاقباً كاهش حافظه و بندرت مرگ گردد. به علاوه، فرد مصرف كننده MDMA معمولاً در معرض مصرف برخي از داروها توهم زا (HALOCINOGEN) از قيبل PMA قرار دارند كه اثرات اكستاسي را تشديد و در اثر مصرف زياد (OVERDOSE) مي تواند منجر به مرگ گردد.

6- آمار

طبق گزارش هاي مركز هشدارهاي داروي ايالات متحده (DAWN) در سال 2002 در لس آنجلس بيش از 4000 مراجعه ناشي از عوارض دارو به مراكز اوژانس ثبت گرديده است. سن 75 رصد اين افراد بين 18 تا 25 سال بوده است. طي بررسي ها، مركز مطالعات بهداشت و دارويي ايالات متحده دريافت كه مصرف كنندگان MDMA از سال 1993 به اين سو افزايش و به 8/1 ميليون نفر در سال 2001 رسيده است. به گزارش اين مركز 1/15% افراد 18 تا 25 سال حداقل يك بار در عمر خود اين ماده را امتحان كرده اند. MDMA به طور عمده در كشورهاي اروپايي (80 درصد مصرف جهاني) به ويژه در بلژيك و هلند توليد مي شود. اين امر به واسطه ويژگي هاي اين مناطق است كه حمل و نقل بين المللي مواد اوليه پيشتاز اين دارو را آسان نموده است. مطابق داده هاي (DRUG ENFORCEMENT ADMINESTRATION DEA ايالات متحده، در سال 2001 هر قرص آن بين 60-10 دلار خريد و فروش مي شده است. مطابق گزارش هاي پليس بين الملل (INTER POL)) در سال 1999 در اروپا تعداد 1/14 ميليون عدد قرص توقيف شده است. اين رقم رد سال 2002 به 22 ميليون رسيده است.

7- پيشگيري و اقدامات

در سال هاي اخير توسط برخي از كشورها اقداماتي در كاهش مصرف MDMA و ساير «داروهاي مهماني» صورت گرفته است. در سال 1999 چند سازمان بهداتشي ايالات متحده، به اتفاق جهت مبارزه با افزايش مصرف اين داروها با انتشار يك تحقيق ملي و استراتژي چند رسانه اي عمومي، جوانان، خانواده ها، مربيان و سايرين را از خطرات MDMA و ساير «داروهاي مهماني» هشدار دادند. در فوريه، 2002 PDFA (PARTENSHIP FOR A DRUG FER AMERICA) يك رشته اقدامات آموزشي در تلويزيون و اينترنت با آدرس WEBSITEWWW.PDFAS وهشدارهاي كتبي در سطح جامعه به انجام رساند.

8- قرص اكستاسي به طور معمول در باشگاهي رقص شبانه، مهماني هاي پر جنب و جوش، اماكن خصوصي متأسفانه در مراكز آموزشي توسط جوانان مصرف مي شود. عوارض جانبي دارو، متأسفنانه بعد از مصرف مقدار كمي از آن تا مدت هاي طولاني در بدن باقي مي ماند. مطالعه اي در پستانداران نشان داده است كه مصرف مقادير زياد (OVERDOSE4 روزه آن تخريب مغزي به مدت 7-4 سال باقي گذاشته است.)

داروهاي روانگردان دغدغه جديد خانواده ها

جامعه جهاني تاكنون بطور مداوم دچار مشكلاتي بوده و با همياري ساكنان آن توانسته است بسياري از اين مشكلاتي را به نحوي حل كرده و راه چاره اي براي آن بينديشد. از جمله اين مشكلات كه با پيشرفت صنعت مضاعف شده اند مسائل محيط زيست، ترافيك، آلودگي هوا، فقر و بيكاري و مهمترين چالش دهه هاي اخير مساله مواد مخدر است كه حل اين معضل پيچيده اجتماعي كه مي تواند امنيت و آسايش جامعه را سلب كند تنها در سايه همگرايي، تعامل و معاضدت بين المللي قابل حل است. مواد مخدر يا داروهاي روانگردان كه قدرت تفكر را از انسان مي گيرد و الگوهاي توليد، قاچاق و مصرف آن دائماً در حال دگرگوني و تغيير است، سابقه اي طولاني در بين جوامع داشته و كشورهاي استعمارگر با شناخت اين ماده افيوني از آن به عنوان سلاحي در برابر مقاومت كشورهاي مستقل استفاده كرده و بدين ترتيب سعي در مستعمره كردن آن كشورها و جلوگيري از پيشرفت آن مي كردند.

جنگ ترياك انگليس در برابر چين در دوران گذشته، گوياي سوء استفاده از اين ماده ايرني توسط كشورهاي استعمارگر بوده و هست. مضافاً اينكه اعتياد و تجارت مواد مخدر خصوصاً در دهه اخير شدت زيادي يافته و توسط باندهاي مخوف مافيايي و قاچاقچيان بين المللي مواد مخدر هر روزه گسترده مي شود بنابراين مفهوم مبارزه با مواد مخدر به عنوان يك وظيفه بين المللي مطرح مي گردد.

سوداگران مرگ با توجه به ساختار الگوي مصرف جهاني دست به تنوع توليدات براي تك تك ذائقه هاي افراد زده اند، توليدات آنها در كشورهاي مختلف جهان به شكل قرصها، آدامسها، ادكلونها و قليانهاي عطري در آمده تا افراد بيشتري بتوانند از اين توليدات استفاده كنند. در حالي كه بيشترين مصرف در آسيا، افغانستان، ميانمار و لائوس بزرگترين توليدكنندگان قرصهاي نشاط آور اكستاسي در جهان به شمار مي رود. مصرف اكستاسي و آمفتامين بين سالهاي 1995 تا 2001 به ترتيب 70 تا 40 درصد رشد داشته است. فرانسه، آلمان، اتريش، اسپانيا و ايتاليا به ترتيب وضعيت اسفباري نسبت به مواد مخدر خصوصاً قرصهاي اكستاسي دارند. اين قرصها به دليل اينكه بيشتر در مهمانيها و پارتيها مورد استفاده قرار مي گيرد به داروهاي باشگاهي شهرت يافته اند و عمدتاً تحت عناويني همچون ميتسوبيشي، مك دونالد، مرسدس د وصفر هفت و با عكسهاي شخصيت هاي كارتوني همچون ميكي موس و دانل داك و ... در ايران با قيمت 300 تومان عرضه مي گردد بنابه اظهارات مدير كل اداره مبارزه با مواد مخدر تهران بزرگ تنوع اين قرصها به 1500 نوع مي رسد مضافاً اينكه اين مخدرها به دليل عدم انجام پژوهش در اين زمينه براي محاكم قضايي و انتظامي ناشناخته است. اين مواد سلولهاي مغزي را از بين برده و اين نابودي هيچ گاه قابل ترميم نيست. طبق گزارش رويترز، سازمان ملل متحد از داروهاي روانگردان به داروهاي موسوم به كشنده مغز نام برده است و طبق آمارها داروهاي اكستاسي و آمفتامين ها در بازار جهاني از هروئين و كوكائين پيشي گرفته اند و بيشترين ميزان مصرف در كشورهاي شرق و جنوب شرق آسيا به ويژه تايلند و پس از آن اروپا و استراليا مي باشد. اين مواد برعكس هروئين و ترياك در دالانهاي تاريك و با استفاده از سوزن و وسايل ديگر مصرف نمي شود بلكه جاي آنها مهمانيها، ديسكوها و پارتي ها است. در اين مهمانيها، غافل از اثرات نامطلوب اين قرصها و عدم آگاهي افراد، براي شادي بيشتر و حالت از خود بي خود شدن مورد مصرف واقع شده كه اثرات زيانبار آن كه همانا از بين رفتن تدريجي سلولهاي مغز است را در بر خواهد داشت كه در اين ميان خانواده هاي ايراني به دليل دارا بودن شمار زيادي از جوانان، همچنين عدم ساختار فرهنگسازي در اين زمينه و نبود فرهنگ استفاده از تفريحات سالم و فقط براي تفريح و تفنن به اين مواد روي مي آورند كه نتيجه آن به بي هويت شدن افراد و در نهايت جامعه خواهد انجاميد و ما بايد در انتظار بحران هويت در آينده باشيم كه در اين زمينه همت مسئولين و مردم مي تواند راه گشايي براي حل اين معضل پيچيده اجتماعي باشد. كشور جمهوري اسلامي ايران كه بر سر راه ترانزيت اين كالاي پر سود و افيوني قرار گرفته مرزهاي مشتركي با افغانستان يكي از 3 كشور توليد كننده ترياك در آسيا را دارد. افزايش توليد خشخاش در افغانستان و تغيير روندهاي قاچاق و توزيع و مصرف مواد مخدر، همچنين تاثيرگذاري مواد مخدر بر شاخصهاي امنيتي و ارتباط آن با ورود تسليحات نوين و شكل گيري جرايم سازمان يافته، هر ساله مبالغ هنگفتي را براي جلوگيري از ورود اين ماده افيوني به كشور مصرف مي كند كه براي مقابله با آن اقداماتي از قبيل ايجاد موانع فيزيكي، ساخت پاسگاهها، برجكها و راههاي مرزي، احداث خاكريزها و كانالهاي متعدد، نصب سيم خاردار و ديوارهاي بتوني و استفاده از تجهيزات مدرن مانند رادارهاي كنترل و دوربينهاي ديد در شب و همچنين تقديم بيش از 3 هزار شهيد در اين مبارزه مقدس نشانه عزم راسخ و مبارزه با آن است. حتي سازمان ملل متحد هر ساله اقلامي از جمله دوربينهاي ديد در شب، رادارهاي زنده ياب و بالگردهاي تجسسي را در اختيار ايران قرار مي دهد تا از اين طريق بتواند از اين تجارت پرسود خانمان برانداز جلوگيري كند.

طبق آمار در كشور ما 10 ميليون نفر سيگار مي كشند كه مبلغ قابل توجهي را صرف آن مي كنند، هزينه دولت براي مداواي اين افراد را نيز بايد اضافه كرد، ميزان خسارت مواد مخدر به كشرو 4 هزار و 500 ميليارد تومان است و روزانه 10 تا 12 جسد معتاد در كشور پيدا مي شود و بنا به گزارش سازمان پزشك قانوني كشور، مرگ ناشي از اعتياد نسبت به سال گذشته 38 درصد رشد داشته است. همچنين طبق گزارش جانشين فرماندهي ناجا، كشفيات مواد مخدر در سال گذشته ماهانه 11 تن بوده كه اين آمار به ماهانه 25 تن رسيده است. آمارها حاكي از اين است كه اين بحران شكلي بسيار جدي به خود گرفته و اگر وضعيت به همين منوال پيش برود با يك فاجعه ملي در سالهاي آتي رو به رو خواهيم بود.

همانگونه كه ذكر شد مواد مخدر توسط گروههاي مافيايي به صورت ترانزيت و براي كسب درآمد صورت مي گيرد مضافاً اينكه اين گروههاي خواسته يا ناخواسته در جهت تصميم كشورهاي استعمارگر براي ضربه زدن به كشورهاي در حال توسعه صورت مي گيرد. در واقع اين گروههاي مافيايي در جهت اقتصادي و به منظور كسب درآمد بيشتر حركت كرده ولي در پس پرده بعد سياسي را نيز بايد به آن افزود كه كشورهاي در حال توسعه كه خواهان سياست مستقلي در عرصه جهاني هستند در دام اين استعمارگران جديد گرفتار مي شوند. كشور جمهوري اسلامي ايران از يك طرف هزينه هايي را صرف كنترل مرزها و ورود غيرقانوني مواد به كشور مي كند و از طرف ديگر در داخل كشور هزينه اي را صرف مبارزه با مواد و درمان بيماران و جمع آوري معتادين مي كند مضافاً اينكه بايد نيروهايي كه در اين زمينه فعاليت مي كندد را به آن افزود كه رقمي نجومي خواهد شد. بنابراين راه حل منطقي و كم هزينه آگاهي دادن و بالا بردن دانش و دانايي در اين زمينه است كه N.G.O ها مي توانند راهگشاي مسائل و مشكلات دولت باشند و بدين ترتيب با هزينه اي كمتر و با هدف آگاهي دادن به مردم اين N.G.O ها مي توانند فعاليت كنند كه دولت با پذيرش و گسترش و فعال كردن آنها به عنوان بازوان توانمند دولت ياري رساندن به اين معضل عظيم اجتماعي پيشقدم شده و از اين طريق مي توانند با ارائه راهكارها و مشاوره در خدمت جامعه اي سالم باشند. اين تشكلهاي غير دولتي مي توانند نظرات مختلف مردم را جمع آوري و اين نظرات را به مسئولين منتقل كنند كه لزوم تقويت آنها در اين امر خطير بسيار محسوس است. در پايان راهكارهاي براي مبارزه جدي با معضل اعتياد پيشنها مي گردد:

1- تشكيل گروههايي از دانشجويان به صورت ارادي در تمامي دانشگاههاي سطح كشور جهت اشاعه و گسترش فرهنگ مقابله با مصرف مواد مخدر و برگزاري نشست هايي در اين زمينه.

2- تقويت تشكلهاي غير دولتي مرتبط با مسائل مواد مخدر از طريق رسانه هاي ديداري و نوشتاري.

3- برگزاري كلاسهاي كوتاه مدت و بلند مدت و تدريس در زمينه آگاهي دادن در كلاسهاي تابستاني و اوقات فراغت جوانان.

4- استفاده مستمر و مداوم از وسايل ارتباط جمعي به ويژه تلويزيون در بالا بردن سطح دانش و آگاهي هاي عمومي در اين زمينه و پخش كليپهاي تصويري و تبليغاتي از سيما همانند كليپهاي مربوط به ترفيك و راهنمايي و رانندگي.

سايت هايي در مورد اكستاسي

شاخه هاي پزشكي و از ديدگاه مختلفع من جمله تالارهاي بحث و گفتگو آزاد صحبت مي شود.مديريت اميدوار است تا ضمن آشنا كردن مردم عزيز ما با اين امكانات، بتواند در ارتقا و بهبود سطح سلامتي جامعه نقش داشته باشد.

http://www.community.iransalamat.com

آمفتامين ها

http://www.qomac.parsibblog.com

گزارشي از مصرف داروهاي روانگردان در ايران مرگ با قرص شادي

http://www.roozonline.com/01newssrory/009402.shtm1

هشدار يك آسيب شناس اجتماعي درباره قرص هاي روانگردان

http://www.salamat.ir/index.asp?t=1#5

تو به اكس پارتي دعوتي

http://www.zanan.co.ir/life/000172.htm1

 

پرواز مرگ با قرص شادي

http://www.zanan.co.ir/life/000173.htm1

اكستازي، هيولاي جوان كش

http://www.isna.ir/main/newsview.asp?id=news-572086

هشدار يك روانپزشك

حتي يك بار مصرف اكستازي مي تواند فرد را دچار اختلالات روانپزشكي كند.

اكستازي پر مصرف ترين ماده محرك در كشورهاي آسيايي است.

http://www.isna.ir/news/newscont.asp?id=480741

اين قرصها شادي بخش هستند، اعتياد آور هم نيستند ولي

http://www.iransalamat.com/archives/04072003-54926.php#000394

والدين در مورد خطرات قرصهاي شادي آور با كودكانشان صحبت كنند

http://www.iransalamat.com/archives/11032003-015210.php#000594

اكستاسي

اكستاسي يك داروي روان گردان مصنوعي با دو خاصيت تحريكي شبه آمفتامين و توهم زاي شبه LSD است نامهاي خياباني اين ماده XTC قرص شادي، عشق و آتش فروشته مي باشند. فرمول شيمياي آن ميتيلن دي اكسي متامفتامين به طور مخفف MDMA است. اين ماده براي سيستم عصبي سمي بوده و در دوزهاي بالا قادر است درجه حرارت بدن را خيلي سريع افزايش دهد كه منجر به تخريب عضلات، كليه و سيستم قلبي عروقي خواهد شد.

تاثيرات اكستاسي بر سلامتي

تحقيقات انجام شده با استفاده از تصويربرداري مغز در انسانها نشان داده است كه MDMA به مغز به سلولهاي عصبي كه با واسطه شيميايي عمل مي كنند آسيب مي رساند.

واسطه شيميايي سروتوين نقش مهمي در تنظيم خلق، پرخاشگري، فعاليت جنسي، خواب و حساسيت به درد ايجاد مي كند.

بسياري از استفاده كنندگان از MDMA با عوارضي مشابه عوارض كوكائين و آمفتامين به قرار ذيل روبرو خواهد شد:

مشكلات روانشناختي مانند: تيرگي شعور، افسردگي، مشكلات خوب، اضطراب شديد و بدگماني در طي مصرف و گاهي اوقات هفته ها بعد از استفاده از MDMA.

علائم جسماني مانند سفتي عضلاني، سايش غير ارادي داندانها، تهوع، تاري ديد، حركت سريع چشمها، سنكوپ و احساس لرز و تعريق.

مشاهده شده است افرادي كه پس از مصرف MDMA دچار ضايعات پوستي شبه آكنه (جوش) مي شوند در معرض عوارض جانبي شديدي مانند تخريف بافت كبد در صورت تداوم مصرف خواهد بود.

تحقيقات اخير نشان داده اند كه استفاده از MDMA به موجب تخريب دائمي بخشهايي از مغز كه مرتبط با تفكر و حافظه مي باشند خواهد شد.

 

 

 

 

 

انتشار : ۷ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

تحقیق اعتیاد


فهرست مطالب

عنوان صفحه

تعاريف عملياتي.. 1

تاريخچه‌ي مختصري از موادمخدر در جهان و ايران.. 2

جهان.. 2

ايران.. 4

ساختار شيميايي موادمخدر. 6

تجزيه و تحليل علمي ترياك.... 7

مرفين.. 7

كدئين (يا متيل مرفين). 7

هروئين يا كلوئيدرات دي‌استيل مرفين.. 7

آمفيتامين‌ها8

كوكائين.. 9

داروهاي توهم‌زا9

ال.اس.دي.. 10

ماري‌جوآنا10

ملاك تشخيص براي وابستگي به مواد روانگردان.. 10

مكانيسم تأثير و آثار باليني مواد افيوني.. 11

تحمل و وابستگي.. 12

آثار باليني.. 12

تأثير مرفين بر سيستم‌هاي مختلف بدن.. 13

تأثير مرفين بر سيستم تنفسي.. 13

تأثير مرفين بر غدد ترشحه‌ي داخلي.. 14

تأثير مرفين بر مراكز كنترل كننده‌ي اندازه‌ي مردمك چشم.. 14

تأثير مرفين بر غدد جنسي.. 14

تأثير مرفين بر مراكز تهوع و استفراغ.. 14

تأثير مرفين بر دستگاه قلب و عروق.. 15

 

تأثير مرفين بر دستگاه گوارش... 15

اثرات مرفين بر ساير دستگاه‌ها15

ديدگاه نظريه‌پردازان روان‌شناسي در رابطه با اعتياد. 16

ديدگاه رواني، اجتماعي در رابطه با اعتياد. 18

تئوري عدم رشد عاطفي.. 19

تئوري مربوط به شخصيت... 19

پيشينه‌ي اعتياد و تحقيقات انجام شده. 20

نقد و بررسي.. 21

مشكلات خانوادگي معتادين قبل از اعتياد. 22

19. ملامت و سرزنش بي‌حد و بي‌مورد فرزندان به ويژه در مقابل ديگران.. 23

كراك (Crack) چیست ؟. 24

کراک موجود در بازار ایران.. 24

کوکائين و کراک چي هستند؟. 28

چه كساني از كراك استفاده ميكنند؟. 28

كراك ايراني خطرناك تر از كراك خارجي !30

كراك چطور در ايران رواج پيدا كرد؟. 31

روش‌هاي گسترش... 31

چگونه معتادين به كراك را تشخيص دهيم؟. 33

اثرات کراک.... 34

اثرات دراز مدت مصرف کراک.... 35

نشانه های هشدار دهنده در هنگام مصرف کراک.... 37

اثرات رواني مصرف كراك چيست؟. 37

مصرف بيش از حد يا Overdose و جنون.. 38

تاثيرات فيزيكي مصرف كراك.... 38

آنالیز. 38

راه حل ترک کراک چیست ؟. 40

والدین مراقب باشید.. 41

 

تعاريف عملياتي

اعتياد چيست؟عادت كردن، خو گرفتن، حالتي كه به علت مداومت در استعمال بعضي داروها از قبيل ترياك، مورفين، هروئين، حشيش، الكل در انسان پيدا مي شود. ابتلاي اسارت‌آميز به ماده مخدر كه از نظر جسمي يا اجتماعي زيانبخش شمرده شود، اعتياد ناميده مي شود.اصطلاح اعتياد به سهولت قابل تعريف نيست. ولي چيزي كه مسلم است اين‌كه تظاهراتش با ظاهر شدن تحمل[1] و وابستگي بدني[2] آشكار مي شود. در طب جديد از وابستگي دارويي[3] به جاي واژه‌ي اعتياد استفاده مي‌كنيم كه داراي همان مفهوم ولي دقيق‌تر و صحيح‌تر است.مفهوم وابستگي؛ دارو اينست كه شخص بر اثر استعمال نوعي ماده شيميايي از نظر جسمي و رواني به، آن وابستگي پيدا مي‌كند به طوري كه در موقع دستيابي و مصرف دارو احساس آرامش و لذت مي‌نمايد و در مقابل در صورت عدم دستيابي به خماري (دردهاي جسماني، احساس ناراحتي، عدم تأمين) مبتلا مي شود.سازمان بهداشت جهاني(Who)ماده‌ي‌ مخدر را به اين صورت تعريف كرده است هرگونه ماده‌اي كه پس از وارد شدن به درون ارگانيسم بتواند بر يك يا چند عملكرد از عملكردهاي آن تأثير بگذارد ماده‌ي مخدر است. اين تعريف مصرف كنندگان موادمخدر را افرادي جنايتكار و غيرطبيعي نمي‌داند و داراي اين مزيت نيز مي‌باشد. كه هم مخدرهاي قانوني (توتون، مشروبات الكلي) و هم مخدرهاي غيرقانوني (هروئين، آل.اس.دي) را در بر مي‌گيرد. در سال 1950 سازمان ملل متحد با تعريف زير براي اعتياد به موادمخدر موافقت كرد.اعتياد به موادمخدر عبارت است از مسموميت تدريجي يا عادي كه به علت استعمال مداوم يك دارو اعم از طبيعي يا تركيبي ايجاد مي شود و به حال شخص و اجتماع زيان‌بخش است.

معتاد كيست؟معتاد نيازمند و وابسته رواني- جسماني؛ مواد و عوامل خدركننده و عادت‌زا مي‌باشد كه به منظور برآوردن آن بايستي از اين مواد به طور مداوم و در فواصل شخص استفاده كند. پس معتاد در اثر مصرف مداوم و مكرر، متكي به موادمخدر يا دارو شده و يا به عبارت ديگر قرباني هر نوع وابستگي دارويي يا رواني به موادمخدر معتاد شناخته مي شود.از نظر آسيب‌شناسي هر دارويي كه پس از مصرف چنان تغييراتي را در انسان بوجود آورد كه از نظر اجتماعي قابل قبول و پذيرش نباشد و اجتماع نسبت به آن حساسيت يا واكنش نشان دهد. آن دارو مخدر است و كسي كه چنين موادي را مصرف مي‌كند معتاد شناخته مي شود.در نتيجه‌ي استعمال متمادي دارو در بدن معتاد مقاومت اكتسابي ايجاد شده به قسمتي كه استعمال مكرر آن موجب كاسته شدن تدريجي اثرات آن مي‌گردد. از اين رو پس از مدتي شخص مقدار بيشتري از دارو را مي‌تواند بدون بروز ناراحتي تحمل كند و در صورتي كه دارو به بدن او نرسد، اختلالات رواني و فيزيكي موسوم به سندرم محروميت در او حاصل مي شود.سندرم محروميت در معتادان عبارت است از عوارض و تظاهرات جسماني و رواني كه در موقع نرسيدن موادمخدر به بدن معتاد يا زمان ترك اعتياد شخص معتاد ظاهر مي شود.

تاريخچه‌ي مختصري از موادمخدر در جهان و ايرانجهاناگر منظور از اعتياد مصرف انواع مخدر مثل ترياك و حشيش باشد، كه سابقه آن به قدمت خود تاريخ است و اگر مقصود به اعتياد، به مفهوم امروزي آن همان‌طور كه مي‌دانيد تاريخ آن فراتر از دو سه قرن اخير نمي‌رود.سوري‌ها، آشوري‌ها، بابلي‌ها، مصريان، هنديان، قوم اينكاInca ساكنين قديم پرو در آمريكاي جنوبي با دلايل فراوان كه در كتب مختلف ذكر شده با انواع موادمخدر، مثل ترياك، حشيش، برگ‌هاي كوكا، قارچ‌هاي مخدر و بعضي گياهان ديگر در مصارف دارويي داشته و دارند آشنا بوده‌اند و بي‌ترديد در آن دوره‌هاي دور تاريخ كه پزشكي با ساحري مخلوط بوده و بسياري از انسان‌ها از روي تجربه با خواص بعضي از گياهان آشنا شده و با آنها به خود درماني مي‌پرداخته‌اند صحبتي از اعتياد به مفهوم امروزي، نمي‌توانسته وجود داشته باشد. مصرف مواد به هر دليل كه موجب اعتياد خفيف مي‌شد منتها با توجه به عدم وجود ارتباطات وسيع و نبودن تمدن صنعتي و ماشيني، هيچ وقت مشكلي مثل امروز يا حداقل مشابه آن مواجه نبوده‌اند.مطابق بعضي اسناد و تاريخي مردم هند از ترياك را مي‌شناخته‌اند و در دوره‌هاي بعد كشيشان و روساي مذهبي مسيحي براي معالجه از اين داروها استفاده مي‌كرده‌اند لكن طرز تهيه و خواص آن را محرمانه نگه داشته و جز به خواص آموزش نمي‌دادند. ولي بعضي از بيماران كه در اثر تجويز همين افراد معتاد شده بود و كم‌كم با آثار و خواص آن آشنا شده و مصرف ترياك عمومي گشت.پزشكان عرب بعد از گشوده شدن كشورهاي مختلف بوسيله مسلمانان در سراسر دنياي آن زمان استفاده از ترياك را گسترش دادند ولي باز با هم تا قرن‌هاي زيادي هرگز مشكلي يا بيماري به نام اعتياد بوجود نيامده بود.اگرچه در دنياي قديم سرخ‌پوستان امريكا با تنباكو[4]يا به مفهوم امروزي دخانيات آشنا و به آن معتاد بودند ولي هرگز موادمخدر قوي مانند سكالين، پيوت و غيره را جز در مراسم مذهبي آن هم با احتياط كامل به كار نمي‌بردند. در حالي كه امروزه در بين باقي ماندگان قبائل مختلف سرخ‌پوست انواع موادمخدر رواج دارد.[5]از قرن شانزدهم به بعد با توسعه بازرگاني و تصرف هندوستان به وسيله‌ي دولت انگلستان در مراحل اوليه مردم هندوستان و سپس چين و كم‌كم ساير نواحي آسيا از ژاپن تا تركيه با انواع موادمخدر آلوده شدند و اعتياد به مفهوم امروزي يا بهتر بگوييم اعتياد به وسيله‌ي استعمارگران در سراسر آسيا گسترش پيدا كرد و از آن‌جايي كه اعتياد به موادمخدر يك بيماري مسري[6]است به اروپا و امريكا نيز گسترش پيدا كرد و امروز يكي از عمده‌ترين مشكلات اجتماعي اروپا و امريكا به انواع داروهاي مخدر و ديگري روز افزون با داروهاي جديدي است كه مرتباً به بازار اعتياد عرضه مي‌شوند.مصرف داروهاي مخدر در زمان جنگ‌هاي اول و دوم جهاني در بين نيروهاي رزمنده اعم از غالب و مغلوب به شدت اشاعه پيدا كرد.[7] بعضي از سربازان براي كاهش هيجان‌هاي ناشي از جنگ و گروهي براي فراموش كردن بدبختي‌ها[8] دست به مصرف موادمخدر مي‌زدند و بعد از جنگ اين هديه زشت را از جبهه‌ها به داخل شهرها و دهات منتقل كردند. از جنگ جهاني دوم به بعد دنيا با يك حالت انفجاري و تصاعدي به سوي اعتياد پيش رفته است. جنگ با آن خرابي‌ها و تلفات عظيم انساني فضايي بزرگ و تهي از خود باقي گذاشته كه در بسياري از موارد اين خلأ جز با چيزي (ماده مخدر) كه انسان را در راه لاقيدي و فراموشي بيندازد جايگزين نشده است.[9]

ايراندلايلي در دست است كه ايرانيان قديم با موادمخدر و بخصوص ترياك آشنايي نداشته‌اند. زيرا در اوستا ذكري از افيون و ترياك در بين نيست. در قديمي‌ترين سند باقي مانده از ايران باستان يعني شاهنامه فردوسي مي‌خوانيم كه اسكندر (مقدوني) فاتح ايران به علت پرخوري دچار اسهال يا به قول فردوسي سستي روده گرديد و فقط پزشكي هندي كه از جانب كيد (kead) هندي به دربار او اعزام شده بود توانست با فراهم آوردن ترياك از گياهان كوهي اسكندري را معالجه نمايد. هم‌چنين اكثر مؤلفين اشاعه ترياك را به عنوان داروي مخدر در ايران از زمان شكست ساسانيان به بعد مي‌دانند و در اكثر نوشته‌ها به اين موضوع اشاره شده است. لكن حتي بعد از ظهور اسلام و تا قرون بعد از آن هم هرگز ايرانيان دچار مشكلات ناشي از مصرف ترياك يا حشيش نشدند. قديمي‌ترين اسنادي كه به مسأله اعتياد و مصرف ترياك به غير از مقاصد پزشكي اشاره دارند، نوشته‌هاي مورخيني است كه از زمان غزنويان به بعد، مسأله استفاده از ترياك و حشيش را ثبت كرده‌اند.موضوع ترياك‌خوري سلطان مسعود غزنوي به هنگام عزيمت براي نبرد با طغرل سلجوقي، مرگ شاه اسماعيل سوم پادشاه صفوي در اثر زياده‌روي در استعمال ترياك و حشيش، مبارزه و نگراني شاه طهماسب صفوي با ترياك و دستورات شاه عباس براي ترك اعتياد و مبارزه با ترياك و كوكتار همگي از مواد مشهور و دلايل بارز اعتياد از حدود هزار سال بيش در ايران است كه اكثريت اين بررسي‌ها به طور مشروح به هنگام ارائه تحقيقات در زمينه وضعيت اعتياد در ايران در زمان صفويه توضيح داده خواهد شد.اگرچه ترياك‌خوري ايرانيان سابقه‌اي هزار ساله دارد، اما در بعضي اسناد اشاعه آن را به مغولان يا سربازان نادرشاه به هنگام مراجعه از هند نسبت مي‌دهند. كه با توجه به موضوعات قبلي بايد گفت هر دو مورد مي‌تواند باعث تشديد اعتياد باشد ولي به طور قطع شروع كار به زمان‌هاي ماقبل آن بر مي‌گردد. به هنگام حمله افاغنه و همين‌طور در دوران حكومت كريم خان زند ايرانيان با مسأله اعتياد و مصرف ترياك و حشيش آشنا بودند. مصرف ترياك در دوران قاجاريه بخصوص در زمان ناصرالدين شاه افزايش پيدا كرد و از اواسط حكومت وي كشت خشخاش در ايران شروع شد. رسم تدفين ترياك را كه گروهي سوغات سربازان نادر از هند مي‌دانند در اين دوران اروپائيان بخصوص مأموران انگليسي در ايران رواج دادند كه شرح كامل اين مباحث به هنگام بررسي اعتياد در ايران بيان خواهد شد.بعد از انقلاب مشروطيت شروع كار مجلس شوراي ملي قوانيني در تحريم ترياك و معالجه معتادان وضع شد كه هركدام از آنها قبل از اين‌كه ناشي از اراده جامعه براي مبارزه با اعتياد باشد نشانه حالت رو به تزايد و گسترش و مصرف موادمخدر در ميان ايرانيان است. (موادمخدر امنيت اجتماعي و راه سوم، ص21 الي23) ساختار شيميايي موادمخدرموادمخدر نوعي اكلولوئيد است و براي درك مطلب الكولوئيدها را توضيح مي‌دهيم.الكولوئيدها دسته‌اي از تركيبات آلي مي‌باشند كه اغلب منشأ گياهي دارند و گاهي نيز آنها از طريق سنتز تهيه مي‌كنند. معمولاً از سه، چهار و نهايتاً پنج تشكيل شده‌اند. عده‌اي از آنها از كربن و هيدروژن و ازت و اغلبشان علاوه بر سه عنصر فوق، داراي اكسيژن نيز بوده و تعداد كمي از آنها گوگرد نيز در ساختمانشان ديده مي شود. الكالوئيدها به دو دسته‌ي جامد و مايع تقسيم مي‌شوند. از مهم‌ترين الكالوئيدهاي جامدي كه نامشان براي ما آشناتر است مي‌توان از مرفين، كوكائين و كوئين نام برد و از آلكالوئيدهاي مايع مي‌توان به نيكوتين اشاره كرد.فرمول شيميايي آلكالوئيدهاي مذكور عبارتند از:كوئينC18H21O3Nمرفين C17H19O3NنيكوتينC10H14N2كوكائينC17H21O4Nدر حدود 20 آلكالوئيد مشخص از ترياك بدست مي‌آيد كه معروفترين آنها مرفين است.آلكالوئيدهاي افيوني نيمه مصنوعي كه بطور طبيعي در ترياك وجود دارند يا از مرفين ساخته مي‌شوند. مشتملند بر پنتازوسين (Pentazocine) بوتور فانول (Butorofanal) بو پرفورفين (Buperenorphine) بيشتر اهميت موادمخدر بخصوص از بابت درجه تخديركنندگي و مكيف بودنش بر روي مرفين آن مي‌باشد. ترياك نيز همچون ساير موادمخدر خوب يا بد بودنش از روي مرفين آن مشخص مي شود.ترياك تركيه20%، ترياك ايران4 تا12%، ترياك هندوستان10% و ترياك چين4 تا12% مرفين دارد.
تجزيه و تحليل علمي ترياكترياك از شيره‌ي خشخاش (گرز) نارس كه به وسيله‌ي تيغ زدن بيرون مي‌آيد تهيه مي شود. در واقع از گرز نارس خشخاش پاپاور سمينفرم بدست مي‌آيد كه پاپاور نام لاتين خشخاش و سمينفرم به معني خواب‌آور مي‌باشد و نام تجاري آن ناكورتين است ضمناً درصدهاي سازنده‌ي آن به شرح ذيل است:مرفين10%، ناركوتين2 تا6%، تبائين2 تا7%، كدئين3 تا7%، نارستين2 تا3%، پاپاورين7 تا8%.تأثير بعضي از اينها تهييج بوده مانند نارسئين اثرش ناركوتين (مخدر)، پاپاورين اثرش گرفتگي ناگهاني عضلات (اسپاسم موديك) و ناكوتين تشنج‌آور است و اثر ناركوتيك را تقويت مي‌نمايد.در اين‌جا لازم است به مواد ديگري كه از اين ماده مشتق مي شود و هم‌چنين موادمخدر ديگر اشاره نماييم.

مرفيناز جمله موادي است كه ده مرتبه قوي‌تر از ترياك بوده و از طريق تزريق وريدي عضلاني و جلدي استعمال مي شود. پس از استعمال محل تزريق سخت گرديده و آبسه‌هاي كوچكي در آن ناحيه بوجود مي‌آيد و از اين طريق است كه مي‌توان معتادين مرفين را تشخيص داد. ضمن اين‌كه مرفين باعث تضعيف بدن گرديده و در ادرار معتادين ممكن است بصورت عارضه‌ي قند و آلبومين مشاهده گردد.

كدئين (يا متيل مرفين)كدئين كه از مشتقات ديگر ترياك است در تسكين درد مؤثر بوده و به دليل عدم وجود توانايي تخدير اعتيادآور نبوده و در پزشكي از آن استفاده مي شود.

هروئين يا كلوئيدرات دي‌استيل مرفينهروئين نيز از مرفين بدست مي‌آيد و داراي خاصيت تخديري بوده و فوق‌العاده مكيّف است و بيش از ساير مشتقات ترياك اعتيادآور مي‌باشد و استعمال چند بار هروئين شخص را معتاد مي‌سازد. هروئين در سال1874 براي نخستين بار توسط «رايت» دانشمند انگليسي كشف شد و از آن به عنوان داروي معالج سل و ساير بيماري‌هاي تنفسي توسط پزشكان امريكا استفاده مي‌شد. سپس «درسر» دانشمند آلماني با مطالعات وسيعي كه در اين باره به عمل آورد آن را به جهانيان شناساند. در سال1920 مجمع نمايندگان سازمان پزشكي امريكا اعلام داشت كه هروئين بايد از صحنه‌ي كليه‌ي فعاليت‌هاي پزشكي جهان حذف شود و تجويز و استعمال آن، موقوف و تهيه و فروش آن در امريكا ممنوع گردد.در ايران بطور كلي هروئين را از مرفين تهيه مي‌نمايند و اعتياد به هروئين برخلاف ساير مشتقات ترياك فوق‌العاده شديد است و يك نوع همبستگي رواني بين معتاد و هروئين بوجود مي‌آورد. مردمك چشم شخص معتاد معمولاً بازتر از افراد سالم است و مهلت رواج هروئين بين مردم نشئگي فوق‌العاده زياد آن و هم‌چنين سهولت استعمال و اختفاء آن مي‌باشد.داروهاي محرك: اين دسته مواد برخلاف داروهاي كندكننده (ترياك) داروهاي محرك برانگيختگي هستند و آمفيتامين‌ها و كوكائين از اين نوع مواد هستند.آمفيتامين‌هاآميفتامين‌ها داروهاي تحريك كننده نيرومندي هستند كه با برچسب‌هاي تجارتي مانند متدرين،[10]دكسدرين،[11] بنزدرين[12] فروخته مي‌شوند و در افواه به سرعت[13] بالابر[14] يا بنيز[15] شهرت دارند. افزايش هوشياري و بيداري، كاهش احساس خستگي و دلتنگي از اثرات فوري مصرف اين‌گونه داروهاست. مصرف آمفيتامين‌ها ممكن است انجام فعاليت‌هايي كه مستلزم تقلا و استقامت بدني است تسهيل نمايد.(ويس[16] و لاتيز[17]،1962)همانند ساير داروها مصرف مقادير كمي از آمفيتامين‌ها براي مدت كوتاهي به منظور غلبه بر خستگي (در طي رانندگي شبانه) ظاهراً خطري در بر ندارد، هرچند در بعضي از اين‌گونه مصرف‌كنندگان نيز اختلالات در قضاوت و نيز نوعي افسردگي به دنبال مصرف آمفيتامين مشاهده مي شود و وقتي مصرف مداوم اين‌گونه داروها به افزايش تدريجي مقدار مصرف در هر وعده منجر شود مصرف كننده ممكن است بدگماني و حالات خصمانه‌ي نابجا نشان دهد يا دچار هذيان‌هاي توطئه شود. (اسنايد1973)كوكائينكوكائين يا «كوك»- ماده‌اي كه از برگ‌هاي خشك گياه كوكا به دست مي‌آيد- مثل ساير داروهاي محرّك، نيرو و اعتماد به نفس را زياد مي‌كند و خستگي و اشتها را كاهش مي‌دهد. در اوايل اين قرن، كه كوكائين آسان به دست مي‌آمد و زياد مصرف مي‌شد، بعدها از مصرف آن كاسته مي‌شد، اما اخيراً رواج آن در ميان افراد طبقه‌ي متوسط روبه افزايش است، هر چند كه در حال حاضر يكي از داروهاي غيرقانوني است. و اين ماده‌ي سفيد بي‌بويي تلخ مزه در قسمت‌هاي غربي امريكاي جنوبي بيشتر كشف شده و در عين استقامت و افزايش نيرو در شخص باعث سوءهاضمه و اختلال دستگاه گوارشي و در بسياري از مواردي كه استعمال كوكائين شديد است باعث اختلالات رواني شديدي مي شود. البته دندان‌پزشكان و جراحان گوش و حلق و بيني از خاصيت بي‌حسي موضعي ناشي از استعمال كوكائين استفاده نموده و از تركيبات مختلف آن مانند نئوكاسين، هالوكائين، كوكائين و آدرنالين به منظور بي‌حسي موضعي بهره‌برداري مي‌كنند و نهايت اين‌كه افراد معمولاً اين ماده را از طريق استشمام استعمال مي‌كنند و به علت خاصيت تخديري اين ماده ابتدا پيشاني و مخاط بيني را گرم كرده و بعد خستگي را از تن مي‌زدايد و استعمال مكرر اين ماده اعتياد را باعث مي شود و اين ماده بر روي مخاط بيني اثر گذاشته و بعضي از نقاط آن را سوراخ مي‌كند.

داروهاي توهم‌زاال.اس.دي: با اين‌كه ال اس دي يا «اسيد» زماني رايج‌ترين داروي روانگردان بود، اما آگاهي همگاني از اين‌كه اثرات آن بسيار انفرادي و غيرقابل پيش‌بيني است مصرف آن را كاهش داده است. براي بعضي از مصرف كنندگان اين دارو توهمات روشن رنگ و صدا پيش مي‌آيد، در حالي كه به برخي ديگر تجربه‌هاي عرفاني دست مي‌دهد. 

ال.اس.ديماده بود كه توسط يكسري از دانشجويان امريكا ساخته شد كه بعد از مصرف آن يكسري تجربه‌هاي توهم‌زا در افراد ديده شد. و اين ماده از نوع مواد خطرناك محسوب مي شود يك نمونه از نوع مصرف آن آغشته كردن قند به اين ماده و مصرف كردن آن قند است.

ماري‌جوآنامتداول ترين داروي غيرقانوني يعني ماري‌جوآنا (كانابيس)[18]كه در افواه به «بستو»[19] يا «علف»[20] مشهور است، از گياه شاهدانه به دست مي‌آيد. ماده‌ي مؤثر ماري‌جوآنا تي اچ سي (تتراهيدرو كانابينول)[21] است مصرف تي اچ سي از راه استنشاق ماده و به مقدار كم (5 تا10 ميلي‌گرم) يك «اوج»[22] ملايم ايجاد مي‌كند.

ملاك تشخيص براي وابستگي به مواد روانگردانبراي تشخيص اعتياد در شخص موردنظر بايد دو معيار را در نظر داشت؛ معيارA و معيارB.معيارA: وجود حداقل سه مورد از نه مورد زير در تشخيص باليني ما الزامي است.1. ماده مخدر موردنظر دايم بيشتر و طولاني‌تر از آنچه شخص قصد داشته مصرف شده باشد.2. صرف وقت زياد در فعاليت‌هاي مربوط به تهيه‌ي مواد (مثلاً دزدي، مصرف دارو، يا رهايي از آثار دارو)3. ميل دايم و يا يك يا چند اقدام ناموفق براي كاهش يا كنترل مصرف ماده4. علائم مسموميت يا ترك كه به دفعات و در مواردي كه انتظار مي‌رود شخص تعهدات عمده‌ي خود را در محيط كار، مدرسه يا خانه ايفا نمايد ظاهر مي‌گردد. (مثلاً به علت خماري سر كار نمي‌رود در حال نشئه به مدرسه يا محيط كار مي‌رود. هنگام مراقبت از كودكان تحت‌تأثير دارو است) يا در مواردي در مصرف مواد خطرناك است. (مثلاً رانندگي تحت‌تأثير دارو).5. به علت مصرف ماده فعاليت‌هاي مهم اجتماعي، حرفه‌اي يا تفريحي كاسته شده يا ترك مي شود.6. ادامه مصرف مواد علي‌رغم آگاهي به مسائل يا عودكننده اجتماعي، رواني يا جسمي كه از مصرف ماده ناشي شده يا با مصرف آن تشديد مي‌گردد. (مثلاً ادامه مصرف هروئين علي‌رغم كشمكش‌هاي خانوادگي مربوط به آن، افسردگي ناشي از كوكائين يا بدتر شدن زخم گوارشي به علت مصرف الكل).7. تحمل قابل ملاحظه، نياز به افزايش قابل توجه مقدار ماده مصرفي (حداقل 50 درصد افزايش) به منظور كسب آثار مطلوب يا مسموميت و يا كاهش قابل ملاحظه آثار ماده با ادامه مقدار ثابت.8. علائم مشخص ترك ماده9. ماده غالباً براي رفع يا پيشگيري از علائم ترك مصرف مي شود.B. بعضي از علائم اختلال حداقل به مدت يك ماه مستمراً دوام داشته يا مكرراً در دوره‌اي طولاني‌تر روي داده است. جدول از DSMIIR (طبقه‌بندي جاري اختلالات رواني1987)مكانيسم تأثير و آثار باليني مواد افيونيمواد افيوني اثر خود را با چسبيدن به محل‌هاي وابستگي عصبي خاص كه به گيرنده‌هاي افيوني معروفند اعمال مي‌كنند. آنتاگونيست‌ها مثل نالتركسون (Naltrexone) گيرنده‌هاي افيوني را بلوكه نموده و مانع بروز آثار اين مواد شده يا موجب برگشت آنها مي‌گردند. در سال 1974 يك عامل درون‌زا با آثار ماده‌ي افيوني كه يك پنتاپيتيد بوده، بنام آنكفالين (Enkephalin) شناسايي شده و انواع از آن از مغز جدا شده و اندورفين‌ها (Endorphines) نام‌گذاري شدند.اندروفين‌ها در انتقال عصبي نقش دارند و براي فرونشاني درد فعاليت مي‌كنند. وقتي كسي از نظر جسمي آسيب مي‌بينند به طور طبيعي آزاد مي‌شوند و تا حدي مسئول فقدان درد در مرحله حاد آزردگي هستند. هروئين قوي‌تر از مرفين است و بيشتر از آن در آب حل مي شود. در زمان كوتاه‌تري از سد خود- مغز گذشته و تأثيري سريع‌تر از مرفين دارد- كودئين.متوكسي مرفين به طور طبيعي (5/0 درصد) در ترياك وجود دارد. پس از جذب قسمتي از آن به مرفين تبديل شده به همان گيرنده‌هاي عصبي وابستگي پيدا مي‌كند. مواد افيوني مصنوعي، نظير متادون سپريدين و پنتازوسين (تالوين) نيز به گيرنده‌هاي افيوني مي‌چسبند.تحمل و وابستگيتعداد گيرنده‌هاي افيوني ممكن است در نتيجه مواجه مستمر با ماده افيوني تغيير يافته و ايجاد وابستگي نسبت به دارو بنمايد. تغييرات درون سلولي در كلسيم سيكليكAMP و آدنيل نوكلئوتيدها نيز ممكن است در نتيجه مواجهه مزمن پديد آيد. وقتي دارو از گيرنده‌ي خود جدا مي شود (به وسيله‌ي آنتاگونيست‌ها) يا به آن نمي‌رسد. (مثلاً در پرهيز دارويي) يك سندرم محروميت ظاهر مي‌گردد. تحمل دارويي در انسان احتمالاً در همان چهار روز اوليه روي مي‌دهد، اما براي وقوع سندرم ترك يا محروميت يك دوره وابستگي مداوم به گيرنده ضرورت دارد. واكنش‌هاي ترك زماني شديد و به آساني قابل تشخيص است كه ماده افيوني سريعاً، مثلاً با آنتاگونيست از گيرنده‌ها جدا مي شود. مصرف قرص ممكن است حساسيت مفرط در سيستم‌هاي دوپانرژيك كوليرژيك و سروتونرژيك بوجود آورد. فعاليت نورون‌هاي آدرنرژيك در كوكوس سيليوس كاهش مي‌يابد. بيش فعالي انعكاسي در اين سيستم‌ها از نتيجه‌ي پرهيز از دارو ظاهر مي‌گردد.كلونيدين، يك آگوشيت آدرنرژيك، موجب مهار فعاليت نورون‌ها در لوكوس سيليوس مي‌گردد كه مي‌تواند توجيهي براي قدرت فرونشاني سندرم محروميت باشد.آثار بالينيآثار باليني مرفين را مي‌توان عنوان براي تمام مواد افيوني قرار داد. رفع درد، خواب‌آلودگي و كندي و تيرگي اعمال رواني در پي مصرف مقادير كم دارو (5 تا10 ميلي‌گرم) مشاهده مي شود.آثار ضد درد 20 دقيقه پس از تزريق وريدي است و يك ساعت پس از تزريق زير جلدي به اوج رسيده و 4 تا6 ساعت بسته به نوع ماده، دوز و سابقه مصرف قبلي دارو، ادامه مي‌يابد. ساير خصوصيات باليني عبارتند از: احساس گرما، سنگيني اندام‌ها و خشكي دهان.صورت بخصوص بيني ممكن است گل انداخته و دچار سوزش شوند (احتمالاً علت آن آزاد شدن هيستامين) است. بعضي از بيماران احساس نشئه مي‌كنند كه ممكن است 10 تا30 دقيقه به طول انجامد. در افرادي كه از طريق وريدي دارو استفاده مي‌كنند، حالت خوشي و نشئه فوري، كه حالتي به اورگاسم توصيف مي‌شوند (معروف به Rash) چند دقيقه پس از تزريق و زماني كه دارو به مغز مي‌رسد، در پي آن حالت تسكين پيدا مي شود. [كه خود معتادين آن را «حالت چرتNodding off» مي‌نامند.] تأثير ضد درد مرفين انتخابي است. نه آستانه پاياني عصبي نسبت به محرك دردناك تغيير مي‌يابد و نه هدايت تكانه‌هاي عصبي تغيير مي‌پذيرد. بلكه، درك درد تغيير يافته و بيمار نسبت به آن بي‌تفاوت مي‌گردد.تأثير مرفين بر سيستم‌هاي مختلف بدنتأثير مرفين بر سيستم تنفسيمرفين بر عضلات ارادي تنفسي نيز اثر مي‌گذارد ولي از آن‌جا كه اين عضلات تحت فرمان اراده عمل مي‌كنند مي‌توان از بيمار خواست كه تنفس خود را با نظم مطلوب انجام دهد.اما اختلالات تنفسي تا چه مدت ادامه خواهند يافت؟ در پاسخ مي‌توان گفت كه در صورتي كه مقدار مرفين مصرفي مقدار درماني باشد، حساسيت مراكز تنفسي بعد از دو تا سه ساعت و حجم هواي تنفسي بعد از چهار تا پنج ساعت به حالت عادي باز مي‌گردد.به طور خلاصه مرفين بر مراكز تنظيم كننده تنفس تأثير فرونشاننده و وقفه دهنده دارد و همين اثر را بر مراكز ايجاد سر مرفين نيز ايجاد خواهد كرد، اما تأثير بر اين مراكز، از نقطه نظر ارتباط عصبي به طور مجزا صورت مي‌گيرد. 

تأثير مرفين بر غدد ترشحه‌ي داخليو هم‌چنين از نظر تأثير بر قسمت خلفي هيپوفيز، مرفين حتي با مقدار كم، سبب تحريك هسته سوپراپتيك هيپوتالاموس كه تنظيم كننده هورمون آ-اچ را دارد (كه از قسمت خلفي هيپوفيز ترشح مي شود) شده و نتيجتاً سبب افزايش ترشح اين هورمون و كاهش حجم آن مي شود. از نظر تأثير بر قسمت قدامي هيپوفيز، مرفين سبب مهار ترشح هورمون محرك غدد فوق كليوي[23] مي‌گردد. اين امر باعث بالا رفتن سطح كورتيكو سترون پلاسما[24] و تخليه غدد فوق كليوي از ويتامين ث و نتيجتاً تغيير در سطح كورتيكو سترويد[25] بيست و چهار ساعته پلاسما مي شود.تأثير مرفين بر مراكز كنترل كننده‌ي اندازه‌ي مردمك چشماز نظر تأثير در مردمك چشم اين‌كه مرفين باعث كوچك شدن مردمك شده (كه مردم به آن اصطلاحاً ته سنجاقي مي‌گويند) و محل تأثير آن نيز در گيرنده‌هاي مرفيني كه در هسته‌ي رشته‌هاي خودكار زوج سوم اعصاب مغزي متمركز هستند مي‌باشد و از طرفي قابل توجه است كه آتروپين و ساير داروهاي پاراسمپاتولتيك اثر مرفين بر مردمك چشم را خنثي مي‌كنند.تأثير مرفين بر غدد جنسياز نظر تأثير بر غدد جنسي مي‌توان گفت كه تمامي هورمون‌هاي محرك غدد تناسلي (در زن و يا محقر تفاوت در مرد) بر اثر يك تزريق مرفين يا تزريق‌هاي مداوم مهار شده و در نتيجه بي‌نظمي در قاعدگي، نازايي و غيره، ممكن است اتفاق بيفتد.تأثير مرفين بر مراكز تهوع و استفراغهم‌چنين مرفين بر مراكز تهوع و استفراغ نيز تأثير مي‌گذارد. اين مراكز كه در بصل‌النخاع هستند و پسترما نام دارند حاوي سلول‌هايي هستند كه حساسيت خاصي به مواد شيميايي متفاوت دارند.
تأثير مرفين بر دستگاه قلب و عروقمرفين و ساير مشتقات مخدرها در مقادير درماني اثر چندان سوئي بر دستگاه قلب و عروق ندارد. از جمله تغييراتي كه مي‌توان نام برد كاهش فشار خون است كه اين كاهش از نوع اورتراستاتيك (هنگام تغيير وضعيت بدن از خوابيده به ايستاده) است و نكته مهم اين‌كه مرفين و مشتقاتش در بيماران قلبي و ريوي بايد با احتياط كامل استفاده شود.تأثير مرفين بر دستگاه گوارشمي‌دانيد كه استفاده‌ي ترياك به منظور جلوگيري از اسهال و درد امري است سابقه‌دار، بنابراين بشر براي مدت نسبتاً طولاني از اثر ترياك بر دستگاه گوارش تا حدي اطلاع داشته است.الف) اثر مرفين بر معده: كاهش ترشح اسيدكلريدريك از سلول‌هاي جداي غدد ترشحه‌ي معده، كم شدن حركات معده توأم با افزايش انقباضي عضلات ناحيه‌ي باب المعده و ابتداي روده‌ي باريك كه منجر به تأخير تخليه‌ي محتويات معده به روده تا حدود 12 ساعت مي‌گردد.ب) اثر مرفين بر روده‌ي باريك، پانكراس، كيسه‌ي صفرا و مجاري صفراوي: مرفين از طرفي سبب مي شود كه ترشح لوزالمعده و صفرا به داخل روده‌ي باريك كم گردد (و اين به علت انقباض اسفنكتر اودي است) و از طرف ديگر افزايش تونيسيته عضلات جدار روده در حال استراحت كاهش حركات دودي پيش برنده غذا در روده باريك و افزايش تونيسيته دريچه ايليوسيكال را موجب مي شود. نتيجه‌ي اين اثرات تأخير روده‌ي باريك، جذب زياد آب، سوءهضم و جذب موادغذايي و ويتامين‌ها و يبوست مي‌باشد.ج) تأثير مرفين بر روده‌ي بزرگ: كاهش حركات دودي پيش برنده تا حد توقف اين حركات افزايش تونيسيته عضلات حلقوي انتهاي مقعد كه مجموعه‌ي اين اثرات منجر به يبوست مي‌باشد.اثرات مرفين بر ساير دستگاه‌هاالف) رحم: در انسان مقداري از مرفين كه اثر ضد درد داشته باشد (در هنگام زايمان) تأثير قابل ملاحظه‌اي بر رحم حامله ندارد.ب) مجاري ادرار و مثانه: مرفين در مقادير درماني سبب مي شود تونيسيته‌ي عضله‌ي جداري مثانه و افزايش تونيسيته‌ي اسفنكتر جدار مثانه مي‌گردد.ج) عضلات جداري نامي و نايژه‌هاي ريوي: مرفين گاهي اوقات در مقادير درماني انقباض اين عضلات را سبب مي شود و در فرد مبتلا به آسم ريوي استفاده از مخدرها سبب بروز حمله‌ي آسم خواهد شد.د) پوست: از عواقب استفاده مقدار درماني مرفين گشاد شدن عروق پوست تعريق و خارش مي‌باشد.ه‍( دستگاه تناسلي: با توجه به اختلال در نفوذ و دفع مني مي‌بينيم كه مرفين اثراتش را از طريق ناشناخته سبب مي‌گردد و نكته حائز اهميت اين‌كه تأثير مرفين بر هورمون‌هاي جنسي از طريق سلسله‌ي اعصاب ممكن است انسان را به سوي عقيمي سوق دهد. (اولين سمينار بررسي مسائل اعتياد، ص352)ديدگاه نظريه‌پردازان روان‌شناسي در رابطه با اعتيادفرويد كه آوازه‌ي بسياري در روان‌شناسي دارد بيش از هرچه اعتقاد دارد كه قسمت وسيع خواسته‌ها و تمايلات و انگيزه‌ها و عقايد انسان سركوب شده و انسان از آنها آگاهي ندارد و در واقع تبيين كننده اصلي رفتارهاي بشر همين عوامل ناخودآگاه است و فرويد شخصيت را ساخته از سه جزء مي‌داند:1. نهاد (Id): همان غرايز اوليه كه فعاليت آن بر اصل لذت استوار است.2. من (خود)Ego: هسته‌ي اساسي شخصيت است و در كودك بر اثر آشنايي با حقايق من بوجود مي‌آيد و در حقيقت اتصال بين نهاد و من برتر مي‌باشد.3. من برتر (فراخود) Super Ego: شامل ارزش هاي اخلاقي و وجداني هر فرد است كه به تدريج با آموزش‌وپرورش و تأثير عوامل محيط در ضمير ناخودآگاه پديدار مي‌گردد.فرويد با ديدگاه شخصي خود علت اساسي اعتياد را در سيستم رواني فرد جستجو مي‌كند. بر طبق نظرات وي اعتياد زماني كه با آگاهي از اثرات تخريبي آن توأم گردد به علت وجود انگيزه‌ي تخريبي (عناد به خود) ايجاد شود در نتيجه شخص با نابودي خود و ديگران به تشفي اين غريزه مي‌پردازد و اين انگيزه نهايتاً انسان را به سوي مرگ سوق مي‌دهد.روان‌شناسانEgo:قسمت عمده‌ي نظريات فرويد را قبول دارند. در اين نظريه اعمال انحرافي زماني پديد مي‌آيد كه قسمت اعظم رفتار خارج از كنترل آگاهانه باشد و يا موقعيت‌هاي حساس از حوزه‌ي خود‌آگاهي خارج شود. به گفته اين تحليل‌گران زماني كه خودمختاري(من) از واقعيت دچار اشكال شود اختلال رفتار بارز خواهد شد.نظريه‌ي رفتارگرايي اسكينر (شرطي شدن عامل): اسكينر كليه‌ي تحليل‌هاي روان پويشي فرويد را رد مي‌كند. او مي‌گويد اگر نابهنجار جامعه هستيم اين الگوها را ياد گرفتيم به نظر او رفتار را نبايد در انگيزه‌ها و اميال جستجو كرد. او براي فراتر رفتن از اين قبيل توجيهات پيشنهاد مي‌كند كه بايد رويدادهاي قابل مشاهده شرايط متغيرهاي موقعيتي و تاريخچه‌ي گذشته فرد را كه به رفتار مورد بحث شكل داده‌اند تحليل كنيم.روان‌شناسان پديدار نگر: اين قبيل نظريه‌پردازان معمولاً قبول ندارند كه رفتار را تكانه‌هاي ناهوشيار (در نظريات تحليل‌گري) يا محرك‌هاي بيروني در رفتارگرايي كنترل مي‌كنند. آنها معتقدند كه ما بازيچه‌ي دست نيروهاي خارج از كنترل خود نيستيم بلكه ما خود سرنوشت خود را كنترل مي‌كنيم چرا كه ما هر يك موجودات آزادي هستيم، آزاد براي انتخاب كردن و تعيين هدف و بنابراين در برابر انتخاب‌هاي خود مسئول هستيم.نظريه‌ي يادگيري اجتماعي: فرضيه‌ي يادگيري اجتماعي روي الگوسازي نقش، همانندسازي و روابط فيما بين افراد مبتني است. شخص مي‌تواند با محدود ساختن رفتار فردي ديگر ياد بگيرد اما عوامل شخصي نيز در كار هستند. اگر مدل نقش فردي مورد علاقه براي شخص نباشد احتمال اندكي هست كه رفتار تقليدي پيدا شود. براي اين‌كه رفتار جزئي از مجموعه‌ي رفتاري مشخص شود لازم است تقليد مدل تقويت و تشويق شود.ديدگاه رواني، اجتماعي در رابطه با اعتيادروان‌شناسان و جامعه‌شناسان در طول ساليان متمادي نظرات مختلفي را ارائه نموده‌اند كه مشهورترين آنها به قرار زير مي‌باشد:الف) تئوري تداخل عوامل يا چند عاملي بودن علت بزهدكتر سيريل بارت، (cyril burt) در اين مورد چنين مي‌گويد: رفتار مجرمين را نمي‌توان تابع عامل واحدي دانست و عواملي كه منجر به بزهكاري مي‌شوند متعدد و در حال كشش متقابل مي‌باشند. معتقدين به اين تئوري عواملي را كه در وقوع بزه مؤثرتر مي‌باشند به بخش‌هاي زير تقسيم مي‌كنند:1. عوامل ارثي2. عوامل محيطي3. عوامل طبيعي4. عوامل ذهني5. عوامل مزاجيب) تئوري عدم ارضاء آرزوهاويليام هيلي (Wikiamhealy) و اگوستابزونر(Augustabroinnr) از پيشگامان اين تئوري بوده‌اند. بزهكاري كودكان را جلوه‌اي از آرزوهاي دست نيافته‌ي ايشان مي‌دانند. كمبود محبت عدم استقلال و ناامن بودن محيط خانواده و محيط خانواده و محيط خارجي از عوامل بلافصل در اين ديدگاه به شمار آمده‌اند.ج) تئوري بوم‌شناسي يا اكولوژيككتله (Quetelet) متفكر بلژيكي و گري (Guery) حقوقدان فرانسوي مطالعاتي در اين رابطه داشتند و بعدها كليفوردشاو (Cliffordshaw) و همكارش به اين نتيجه رسيدند كه در مركز شهر و نقاط پرجمعيت‌تر اماكن جرم‌زايي هستند و بزهكاري محصول محيط و اجتماع ناسالم هستند.تئوري احساس گناه و رابطه‌اش با جرمفرانتيس الكساندرو (د.جانسون) معتقدند كه احساس گناه منشأ عدم تعادل عاطفي و رواني مي‌گردد و از اين طريق كودكان بزه مي‌شوند.تئوري عدم رشد عاطفي(د. راپر) (D,Raper) در مطالعاتي كه در زندان‌ها داشتند سعي داشتند ثابت كنند كه اكثر زنداني‌ها داراي اختلالاتي در رشد عاطفي مي‌باشند و از درك مفاهيمي چون دوست داشتن، محبت ورزيدن، عشق و كمك عاجزند.تئوري مربوط به شخصيتمشهورترين نظريه‌پرداز اين تئوري فرويد است. به نظر او بزهكاري اطفال نتيجه‌ي حالات عاطفي و رواني غيرعادي كودك است و غرايز حياتي به وسيله تجارب اجتماعي شكل مي‌گيرد. نهاد يا اصل لذت در يك محيط غيردوستانه در جستجوي ارضاء است. خود و فراخود غرايز طفل را كنترل و راهنمايي مي‌كنند. پس هرگاه اين سه جزء شخصيت با يكديگر هماهنگي نداشته باشند موجبات اختلال و انحراف را فراهم مي‌سازد.سرخوردگي پدر اعتياد است و افسردگي گاه واكنش مستقيم سرخوردگي است. اما لزوماً سرخوردگي به صورت مستقيم به واكنش‌هاي افسردگي مستقيم يا غيرمستقيم و اضطرابي منجر نمي شود بلكه به شكل‌هاي ديگر هم تجلي مي‌نمايد. مثلاً تشديد شخصيت ضداجتماعي، تسهيل زمينه بروز جنون ادواري، ايجاد زمينه‌ي جنون جواني و نيز زبوني و انفعال.مرحله‌ي اخير در بسياري از معتادان ايران به وضوح ديده مي شود. معتاد غالباً خود را ناتوان و بدبخت تصور مي‌كند و چشم اميد به كمك ديگران دارد و هميشه مايل است ديگران او را راهنمايي كنند و كارهاي او را انجام دهند، ولي بخاطر عدم ارضاي تمايلات خود از ديگران ديگر بار، سر مي‌خورد و باز هم به اعتياد باز مي‌گردد. همه‌ي واكنش‌ها مي‌توانند به تنهايي روي دهد و يا با هم همراه شوند.
پيشينه‌ي اعتياد و تحقيقات انجام شده1. چاين[26]و همكارانش از جمله روان‌شناسي مي‌باشند كه (خود)[27] و (فراخود)[28] ضعيف و همانندسازي نامطلوب را از ويژگي‌هاي معتادان بالقوه، قبل از اعتياد مي‌دانند كه در اين زمينه مطالعات «فورت»[29] مؤيد همانندسازي غلط در معتادان مي‌باشد.2. تحقيقات منينجر[30] كه مورد قبول ديگر متخصصان در اين زمينه مي‌باشد، نشان مي‌دهد كه اختلالاتي مانند عدم توانايي در بيان مشكل، نارسائي‌هاي احساسي- عاطفي، عدم توانايي در ايجاد روابط سالم و سازنده با ديگران، احساس انزوا و جدايي، پايين بودن آستانه‌ي تحمل در برابر محروميت‌ها و احساس اضطراب از جمله ويژگي‌هايي مي‌باشد كه به علت عدم توجه والدين نسبت به رشد رواني و رفع نيازهاي طبيعي فرزندان زمينه‌ي گرايش به اعتياد را فراهم مي‌سازد. (سمينار بررسي مسائل اعتياد، ص245)3. براساس تحقيقات انجام شده توسط (واندرز)[31] عدم رشد عاطفي، پايين بودن آستانه‌ي تحمل در برابر مشكلات، آسيب شديد در قدرت منطق، قضاوت ديگران دارند. به اندازه‌ي كافي اعتماد به نفس ندارند.بدبيني، اضطراب، احساس تنهايي، نااميدي، نارضايتي، بيهودگي ديده شده است. در گروه آزمايش نوجوانان و جوانان بيش از افراد ميانسال در معرض خطرات اعتياد قرار دارند.4. تحقيق علي بهرام‌نژاد، تحت عنوان بررسي روان‌شناسي و شناخت ويژگي‌هاي شخصيت معتادين در سال 1370 معاونت بهداشتي سازمان منطقه‌اي بهداشت و درمان استان كرمان. اين تحقيق به منظور بررسي ويژگي‌هاي شخصيتي معتادين و اين‌كه چه افرادي با چه خصوصياتي به طرف اعتياد كشيده مي‌شوند و افراد در هنگام اعتياد، داراي چه خصوصياتي مي‌باشند انجام شد. 
نقد و بررسيبدين منظور به مشكلات شخصيتي معتادان «قبل» از اعتياد مي‌پردازيم.تا به حال تحقيقات متعددي به منظور بررسي خصوصيات خلقي و رواني افراد معتاد قبل از آن‌كه به اعتياد روي آورند انجام شده كه با ارائه چند نمونه سعي مي شود اهميت «گذشته» اين افراد، در جريان اعتياد مورد بررسي قرار گيرد. اطلاعات زير نتايج مشاهدات و حاصل پيگيري مطالعاتي مي‌باشد كه از گذشته معتادان مزمن بدست آمده است:1. اختلافات والدين و نتيجتاً طلاق2. نگهداري فرزندان بوسيله افراد و يا مؤسسات سرپرستي3. سابقه نوعي اعتياد در خانواده4. عدم تمايل فرزند به بازگو كردن مشكلات خويش نزد والدين5. وجود حالات افسردگي و انزوا در گذشته بسياري از معتادين6. در برخي از موارد سابقه نوروز در كودكي، اختلالات احساسي، عاطفي زودرس، فعاليت‌هاي شديد بيمارگونه و اظهار ناگهاني خشم و غضب در گذشته معتادين فوق.نتايج زير حاصل پيگيري و مطالعاتي مي‌باشد كه در مورد زندگي گذشته تعدادي از معتادان گروه سني16 تا17 ساله صورت گرفته است:1. اغلب اين افراد شكايت از آن داشتند كه در گذشته حتي قبل از آن‌كه به اعتياد كشيده شوند، تمايل به طحر و بازگو نمودن مشكلات خويش با اعضاي خانواده به ويژه والدين را نداشتند.2. غالب اين نوجوانان متعلق به خانواده‌هايي بودند كه به گونه‌اي پاشيده، متزلزل و بي‌توجه نسبت به مسائل فرزندان خويش بوده‌اند كه اين ويژگي‌ها نيز در فرزندان ايشان قابل مشاهده بود.3. توانايي اين افراد به منظور مقابله با مشكلات حتي قبل از اعتياد بسيار ضعيف و مسائل به مراتب دشوار و مشكل‌تر از آنچه مي‌بود به نظر مي‌رسيد.4. برخي از آنان داراي سوابق جنايي و محكوميت‌هاي قضايي بوده كه مدتي نيز در زندان سپري كرده بودند.اطلاعات ذيل نتايج تحقيقاتي مي‌باشد كه در مورد خصوصيات شخصيتي تعدادي از جوانان18 ساله كه به طور پراكنده نه دائمي به مصرف موادمخدر آلوده بودند انجام گرفته اس

انتشار : ۷ آبان ۱۳۹۵

ارتباط ميان فردي


مقدمه:

عصري كه هر لحظه اش درگرو تغييرات شگفت انگيز است، ارتباط حرف اول را مي زند. تحقيقات نشان مي دهد كه حدود 75% از اوقات روزانه ما به نحوي در تماس و ارتباط با ديگران مي گذرد. به همين دليل كيفيت زندگي هر كس بستگي به كيفيت ارتباطات او با ديگران دارد. به طور كلي ارتباط مجموعه اي از مهارت هاست. اما مهمترين آنها درك نقطه نظرهاي طرف مقابل و تفهيم نقطه نظرهاي خويش است. براي اينكه به درستي ديگران را درك كنيد، به مهارت ديگري نياز داريد و آن فن دقيق گوش كردن است. تحقيقات نشان مي دهد كه حدود 60% از سوء تفاهم ها و اختلافات در محيط كار و خانه ناشي از خوب گوش نكردن است چرا كه سرسري شنيدن موجب مي شود كه بيش از نيمي از پيام، نشنيده از دست برود. (نويسنده: کريس کول، مترجم: محمدرضا آل ياسين، 1384، ص9)

ارتباط كلامي يا كلام تاييد و تصديق:

ارتباط كلامي يا كلام تاييد و تصديق، يكي از قدرتمندترين نوع زبان احساسي (عشق) مي باشد. چون در آن فرد به زبان ساده بيان مي كند آنچه را كه احساس مي كند.

Article/fa/whatislove.htmHttp://www.Persianspring.org/

ارتباط ميان فردي:

براي شناخت ارتباط ميان فردي، ابتدا لازم است تعريف مختصري از ارتباط ارائه شود. ارتباط عبارتست از انتقال مفاهيم يا معاني و يا هرگونه پيام از شخصي به شخص ديگر، هر قدر ميزان انتقال پيام دقيق تر و روشن تر و مطابق نظر فرستنده پيام صورت بگيرد، بهمان ميزان ارتباط مي تواند موثر باشد. پس مي توان گفت، در ارتباط موثر معني و مفهومي كه در ذهن فرستنده است و قصد دارد آن را ارسال كند، با آنچه گيرنده از پيام فرستنده دريافت مي كند، يكي باشد. در تعريف ارتباطات انساني بايد مفاهيم مورد توجه قرار گيرند.

1- خلق نمادها و استفاده از آنها، 2- تسهيم تجارب و دانسته هاي خود با ديگران، 3- فراگرد تفهيم و تسهيم معني، ارتباطات مي تواند از نوع (ارتباط درون فردي) يا (ارتباط ميان فردي) باشد.

درارتباط درون فردي هر يك از ما ابتدا با خود يك ارتباط دروني برقرار مي كنيم. مانند حس كردن گرسنگي يا تشنگي، در واقع در سايه ارتباط دورن فردي است كه احساس گرسنگي يا تشنگي درك مي شود. ارتباط با خود عملي مداوم و پيوسته است و ما معمولاً كمتر به آن توجه مي كنيم.

ارتباط ميان فردي- اينگونه ارتباط بين يك شخص با اشخاص ديگر برقرار مي شود. هدف از برقراري اين نوع ارتباط، مي تواند حل مسائل و مشكلات خود با ديگران، رفع تضادها و تعارضات، رد و بدل كردن اطلاعات، درك بهتر و ... باشد. در اين گونه ارتباطات نقش گيرنده و فرستنده پيام بطور مداوم جابه جا مي شود. چراكه باز خورفوري و سريع است. http://www.majdnia.persianblog.com))

مهارتهاي ارتباطي:

براي ارتباط موثر برقرار كردن مجموعه مهارتهايي لازم است. اولين گام مهارت گوش دادن است، اين گوش دادن با شنيدن فرق مي كند زيرا شنيدن فرآيندي است روان شناختي كه همراه با همدلي و انعكاس احساسات است ولي شنيدن پديده اي ادراكي است.

مردان يك سوم زنان صحبت مي كنند و در صحبت هايشان بدون عواطف و احساسات هستند ولي زنان در صحبت هايشان مي توانند به راحتي انعكاس عواطف را دريافت كنند. وقتي مردي مخاطب باشد فقط گوش مي كند و نمي تواند همزمان با گوش دادن كار ديگري انجام دهد ولي زنان اينگونه نيستند. در مورد اين مهارت بايد در مورد بافت و چگونگي شرايط آگاهي داشته باشيم زير هر كلمه معنا و مفهومي دارد كه در بافت و مضمون خاصي موثر است. به هنگام برقراري ارتباط بايد مضمون را هم دريابيم و براي خوب گوش دادن بايد مضامين را فهميد تا به معاني رسيد:

در مورد شخص گوينده علاوه بر اصل موضوع مواردي است كه مي تواند در دريافت مضمون به مخاطب كمك كند نظير: تن صدا، وضع لباس، و شرايط و ... مهارت دوم خوب حرف زدن است. اينكه با توجه به بافت بدانيم صحبتي كه مي كنيم چه تاثيري خواهد گذاشت وبه بافت ذهني و ساحت ذهني شخص مخاطب پي برد چرا كه هر كس ساحت ذهني اوست.

مهارت سوم همگامي است يعني هنگام گوش دادن به فرد مقابل با همگامي خود بطور مثال با گفتن كلماتي مثل خوب، آهان، بقيه اش و يا تكان دادن سر و ... با او ارتباط برقرار كرده و تشويق به صحبت نماييم.

مهارت چهارم تقديم در ارائه نظرات است. اينكه به ديگران اجازه بدهيم كه قبل از ما نظراتش را مطرح كند.

مهارت پنجم پرهيز از مطلق گويي است چرا كه ارتباط موثر را خدشه دار مي سازد. ازكلماتي نظير: هميشه، هرگز، هيچ وقت استفاده نكنيم و هميشه جايي براي نسبيت باقي بگذاريم. (http://kaj-sic.blogfa.com/post-11.aspx)

بطور كلي ارتباطات به سه دسته اساسي تقسيم شده است:

1- ارتباط با خود.

2- ارتباط با ديگران.

3- ارتباط جمعي يا عمومي.

 

1- ارتباط با خود:

هر يك از ما، ابتدا با خود ارتباط مي سازيم و اين يك جريان تفهيم و تفاهم دروني است و يك ارتباط دروني (حل مشكلات دروني، برنامه ريزي براي آينده، عملكرد عاطفي، ارزيابي خود و ديگران، روابط ميان خود و ديگران).

2- ارتباط با ديگران:

در فراگرد ارتباط ما ارتباط بين يك شخص و انسانهاي ديگر را مشاهده مي كنيم و آن هم به دلايل گوناگون صورت مي گيرد (حل مشكلات خود با ديگران، رفع نيازهاي اجتماعي، رد و بدل كردن اطلاعات و ...).

هر انسان با خود مسائل و پيچيدگي هاي زيادي را به همراه خواهد آورد و در تقابل با ديگران اين پيچيدگي به مراتب وسيع تر و گاه بگونه اي مسئله ساز جلوه گر مي شوند.

ارتباط با ديگران در شرايط رسمي و ارتباط چهره به چهره (communication face-to-face) است و بر دو نوع مي باشد:

1- ارتباط كلامي (Verbal communicatoin)

2- ارتباط غير كلامي (Nonverbal communication)

كه در اين ارتباط فرستنده و گيرنده پيام ممكن است جاي خود را با يكديگر به طور مداوم عوض كنند.

3- ارتباط جمعي يا عمومي:

نوعي از ارتباط است كه براساس آن فرد با تعدادي كثيري از انسانهاي ديگر ارتباط برقرار مي كند. اين ارتباط فراگرد، تفهيم، تفاهم و تسهيم معني با شمار كثيري از انسانهاي ديگر است (امروزه توجه زيادي به اين ارتباط مبذول مي شود) مثل سياستمداران. (http://humanresource68.persianblog.com)

انواع بيان:

4 نوع بيان وجود دارد: بيان مشاهدت، بيان افكار، بيان احساسات، بيان نيازها.

1- بيان مشاهدات:اين زبان دانشمندان و كارآگاهان است. بيان مشاهدات يعني گزارش آن چه حواستان به شما مي گويد. در اين زبان هيچ گونه گمان پردازي، استنباط يا نتيجه گيري وجود ندارد.

2- بيان افكار: افكار شما جمع بندي ها يا استنباط هايي هستندند آنچه شنيده، خوانده، يا ديده ايد. افكار شما تلاشي هستند براي انسجام دادن به مشاهدات شما، تا به اين ترتيب بتوانيد بفهميد واقعاً چه اتفاقي در حال وقوع است.

3- بيان احساسات: شايد مشكل ترين بخش در گفتگو يا ارتباط، بيان احساسات باشد.برخي از مردم علاقه اي به شنيدن احساسات ديگران ندارند. اين قبيل افراد هنگامي كه ديگران احساساتي مي شوند كسل يا آزرده مي شوند.

4- بيان نيازها: تلاش براي داشتن رابطه اي صميمانه، بي آنكه از نيازهايتان حرفي به ميان آوريد، مانند رانندگي با ماشيني است كه فرمان ندارد. نيازها، پيش داوري كننده يا داراي مفهوم منفي نيستند. بيان نياز فقط اظهاراتي ساده درباره چيزي است كه به شما كمك يا شما را خوشحال مي كند. (نويسندگان: ميترمک‌کي، مارتا ديويس، پاتريک فانينگ، مترجمين: دکتر سيد حميدرضا نقوي، محمد شهاب شمس، 1382، ص 46،47،48،49 )

پيام كامل:

پيام كامل، در برگيرنده هر 4 نوع بيان، يعني بيان مشاهدات، افكار، احساسات و نيازها هستند. (همان منبع، ص50)


معرف هاي كلامي:

كلمات خاصي هستند كه در مفهوم يك جمله، تغييرات ظريفي ايجاد مي كنند اغلب كلماتي كه از آنها به عنوان معرف كلامي استفاده مي كنيم عبارتند از مسلماً، بيشتر، اكنون، هنوز، كمي، تازه و دوباره و ... معرفهاي كلامي غالباً آزردگي و نارضايتي پديد مي آورند. (همان منبع، ص 93 )

تقويت كننده هاي كلامي:

تصديق/ تاكيد، مثل گفتن بله، مي فهمم و متشكرم.

تحسين/ حمايت، بسيار عالي، حمايت مي كنم.

توسعه پاسخ، بسط دادن و پروراندن پاسخ طرف مقابل.

مهارتهاي پايه:

گوش دادن: گوش كردن يكي از مهارتهاي بنيادي براي ايجاد و حفظ ارتباط است. اگر شنونده خوبي باشيد خيلي زود متوجه مي شويد كه ديگران به سوي شما كشيده مي شوند.

انواع گوش كردن: واقعي و نمايشي.

ساكت بودن، هنگامي كه ديگران صحبت مي كند، به معني گوش كردن واقعي نيست. گوش كردن واقعي داراي 4 شرط است.

1- درك كردن 1 نفر. 2- لذت بردن از مصاحبت با كسي. 3- فرا گرفتن يك مطلب.

4- دلداري دادن يا كمك كردن به ديگري.

در گوش كردن نمايشي:

مثلاً: 1- به مردم وانمود كنيد كه به حرفهاي آنها علاقه مند هستيد تا شما را دوست داشته باشند.

2- گوش مي كنيد تا كسي هم به حرفهاي شما گوش دهد. 3- گوش مي كنيد تا نقاط ضعف ديگران را دريابيد يا از آنها امتياز بگيريد.

موانع گوش كردن 5 تا است

1- مقايسه:مقايسه گوش كردن را بسيار دشوار مي كند. زيرا كه شما دائم در تلاش هستيد تا بفهميد چه كسي باهوش تر يا تواناتر و يا اينكه از سلامت عاطفي بيشتر برخوردار است.

2- خواندن ذهني: كسي كه سعي مي كند ذهن افراد را بخواند نمي تواند توجه چنداني به آن چه مردم مي گويند داشته باشند. در حقيقت او به گفته هاي افراد بي اعتماد است.

3- تمرين كردن: وقتي سرگرم تمرين آن چه مي خواهيد بگوييد هستيد، وقت كافي براي گوش كردن نداريد و تمام توجه شما معطوف مي شود به آماده كردن و شكل دادن به صحبت هاي بعديتان است.

4- پالايش كردن: وقتي سرگرم پالايش حرف هاي كسي هستيد به برخي از نكات گوش مي دهيد مابقي را نشنيده مي گيريد.

5- قضاوت كردن: انگ زدن تاثير بسيار زيادي دارد. اگر شما كسي را بي عرضه يا نادرست فرض كنيد به آنچه كه مي گويد توجه نخواهيد كرد. (همان منبع، ص 8 ، 9 ، 11 ، 12 ، 13 )

تماس چشمي در زبان كلامي:

براي اينكه علاقه خود را به شنيدن سخنان فرد ديگر نشان دهيد، بايد تماس چشمي شما با او مناسب باشد. افراط در تماس چشمي موجب اعمال فشار و كاهش در آن نمايانگر عدم اعتماد به سخنان گوينده و عدم تمايل به شنيدن بقيه آن است. (نويسنده: گريس کول، مترجم: محمدرضا آل ياسين، 1384 ، ص183 )

نفوذ كلام با استفاده از فن اِن، اِل، پي:

يكي از بارزترين شيوه هاي نفوذ كلام، شناخت سيستم روحي افراد و تقليد از آن است. براي اين كار بايد به دقت به افراد چشم بدوزيد، به سخنان آنها گوش فرا دهيد و ببينيد كه غالباً از چه نوع كلماتي استفاده مي كنند و چگونه آنها را در قالب الفاظ مي ريزند. آنگاه با استفاده از همان نوع كلمات و تقليد از لحن صدا، تغييرات چهره، حالات و حركات چشم ها به گونه اي با آنها صحبت كنيد كه با نحوه فكر و عملكرد ذهنيتان مطابق باشد. اين فن را برنامه ريزي عصبي، كلامي يا ان ال پي مي گويند. (همان منبع، ص80)

تاكيد كلامي:

منظور ما از تاكيد كلامي استفاده از آن جنبه هاي از زبان است كه سخنگو براي جلب توجه شنوندگان نسبت به برخي نكات و اطلاعات مهم به آنها متوسل مي شود مثل اولاً، ثانياً، بالاخره، اصلي و ... . ( نويسنده: هارجي، ساندرز، ديکسون، مترجمان: خشايار بيگي، مهرداد فيروزبخت، 1377 ، ص 13 )

زيبايي و جذابيت كلام:

بعضي صداها پرمايه و غني، برخي ديگر آواز گونه، تعدادي گرم و دلنشين، گروهي آكنده از افاده، و سرانجام پاره اي هم سرد، بي احساس و يكنواختند. كيفيت صدا را به گونه اي تقويت كنيد كه وقتي لب به سخن مي گشاييد شنوندگان جذب شونده با ميل و رغبت به شما بنگرند، با علاقه و اشتياق به سخنان شما گوش فرار دهند و پيامتان را به درستي درك كنند. (همان منبع، ص 15)

موانع ارتباط:

محيط نامناسب، هر گونه ارتباطي را از ارزش و اعتبار ساقط مي كند. شرايط كاري پرسروصدا، حواس پرتي، تقارن گفتگوها و رفت و آمدهاي پي در پي از جمله موانعي هستند كه در سر راه ارتباط ما قرار مي گيرند. (همان منبع، ص 93)


كاركرد مهم زبان: انديشيندن، ارتباطات

زبان، كلمات را به عنوان وسيله انتقال معني متجلي مي كند. اما پيش از اداي هر كلمه و جمله اي ما درباره آن مي انديشيم. پس زبان دو كاركرد دارد: «انديشه» و «ارتباط»، حيوانات فاقد اين دو هستند و انساني كه از اين توانمندي ها نتواند بخوبي بهره ببرد شبيه حيوانات غيرناطق است.

در عصر اطلاعات و ارتباطات براي ارتقاء مهارت هاي ارتباطات كلامي و نوشتاري نيازمند يادگيري در 3 حوزه نوشتاري هستيم.

1- درست نويسي. 2- ساده نويسي. 3- خلاصه نويسي.

درست نويسي بيشتر بر رعايت قواعد دستور زبان تاكيد مي كند و ساده نويسي به معني توجه به مخاطبان انبوه است مخاطباني كه از خواندن مطالب دشوار و پيچيده پرهيز مي كنند. پس بايد از مجهول نويسي دوري كرد. ريختن بحر در كوزه همان خلاصه نويسي است.

(http://media.blogfa.com/8506.aspx)

زبان و تفكر:

زبان از يك سري نمادهاي معني دار منظم (واج- واژك و واژه) ساخته شده كه براي شناخت جهان و ايجاد ارتباط با ديگران به كار مي روند. ساختار منظم اوليه زبان را دستور زبان رقم مي زند، و شامل الگوها و قواعدي است كه بيان كننده انديشه و افكار ما است. دستور زبان شامل 3 مولفه كلي است بدين قرار:

1- آواشناسي يا صوت شناسي (يا واج كوچكتر واحد صوتي) واژك و نقش آن در معناي كلام.

2- تركيب واژه ها در ساختار كلام (جمله سازي) كه ناظر بر قواعد جمله سازي در تمام زبانها از كلمات و عبارات است.

3- معاني و بيان: يعني قواعد ناظر بر معاني كلمات و مفهوم جملات.

 

1- نظريه روف به نام «فرضيه نسبي زبان شناسي:

طبق اين نظريه انديشه و تفكر به زبان و كلام وابسته است. طبق اين نظر فرهنگ هاي متناوب و زبانهاي مختلف از هستي داراي شناختهاي متفاوتي مي باشند.

2- نظريه ياسيل برنشتاين:

اين زبان شناس مدعي است كه عليرغم يكسان بودن زبان اين نحوه تفكر است كه زبان و كلام را مي سازد. (تأليف: محمود نيك زاد- سال 1382 – ص 95، 96 و 97).

نقش جنسيت در ارتباط:

اختلاف بين سبكهاي ارتباطي زنان و مردان، در اصل تفاوت فرهنگي است. دخترها و پسرها هر يك با فرهنگي جداگانه رشد مي كنند. تانن و ديگران نحوه برقراري ارتباط را در دخترها و پسرها، در سنين مختلف از پيش دبستاني گرفته تا سن بلوغ مورد مطالعه قرار داده ند و به اين نتيجه رسيده كه اين دو گروه با فرهنگ هاي كاملاً متمايز و متفاوت بزرگ مي شوند.

زنان و دختران از هنگامي كه زبان باز مي كنند:

1- به دنبال برقرار كردن رابطه هستند. 2- خود رابه طور متقارن، در برابر ديگران فرض مي كنند.

3- همكاري و وابستگي در گروه را بيشتر دوست دارند. 4- به اتفاق آراء تصميم مي گيرند.

5- سخت در طلب صميمت هستند. 6- در خلوت راحت تر صحبت مي كنند.

7- مشكلاتشان را در ميان مي گذارند. 8- نسبت به ديگران توجه و علاقه نشان مي دهند.

از سوي ديگران مردان و پسران:

1- به دنبال موقعيت هستند. 2- با يكديگر به طور غيرمتقارن به عنوان رقيب رفتار مي كنند.

3- خودرايي و استقلال را ترجيح مي دهند. 4- در طلب قلمرو هستند. 5- در جمع راحت تر صحبت مي كنند. 6- مشكلاتشان را نزد خودشان نگاه مي دارند. 7- مي خواهند مشكلات را حل مي كنند.

8- تقاضاي كمك، راهنمايي يا نصيحت نمي كنند. (نويسندگان: ميتومك كي، مارتاديويس، پاتريك فانينگ- مترجمين: دكتر سيد حميد رضا نقوي، محمد شهاب شمس- سال 1382 – ص 147، 148).

برقراري ارتباط:

براي برقراري موفقيت آميز ارتباط، تنها 2 قانون اصلي وجود دارد. نخست اين كه بايد آن چه را مايليد بگيريد، بدهيد. يعني توجه، احترام، علاقه و محبت كه شما خواستار، آن هستيد، همان چيزي هايي هستند كه بايد به ديگران ارزاني شان داريد. دوم اينكه بايد بيش از توجه به درون خود به بيرون توجه داشته باشيد. بايد به جاي مرور كردن جواب بعدي خودتان در ذهن، يا نگران بودن درباره وضعيت موها يا درباره دستپاچگي خودتان به حرفهاي طرف مقابل گوش فرا بدهيد. انجام اين 2 كار، يعني دادن آن چه مايليد بگيريد و معطوف نگاه داشتن توجه تان به طرف مقابل، در عمل بسيار مشكل تر از آني است كه به نظر مي رسد. ترس از غريبه ها، اغلب ميزان دستپاچگي و توجه شما را به خود افزايش مي دهد. مهم نيست چقدر تلاس مي كنيد، اما توجه تان اغلب معطوف به رفتار ظاهر خودتان است. (همان منبع، ص 252)

سخنراني در جمع:

سخنراني موثر در جمع، مستلزم دانستن برخي مهارت هاي خاص ارتباطي است.

هدف از سخنراني:

نخستين مرحله در نگارش سخنراني اين است كه از خودتان بپرسيد: هدف از اين سخنراني چيست؟ متوجه خواهيد شد كه اغلب سخنرانيها به منظور اطلاع رساني و يا براي متقاعد كردن افراد انجام مي گيرند. زماني كه هدف اوليه تان را تعيين كرديد و فهميديد كه قصدتان اطلاع رساني است يا متقاعد كردن افراد زماني که هدف اوليه تان تعيين کرديد و فهميديد که قصدتان اطلاع رساني است يا متقاعد کردن افراد، مي بايد هدف تان را در يك جمله كامل براي خودتان خلاصه كنيد. اغلب مفيد است كه هدف از سخنراني تان را در قالب اهداف رفتاري بيان كنيد.

موضوع سخنراني:

مرحله بعدي اشاره به موضوع است به طور كلي، هر چه سخنراني مختصرتر باشد بهتر است. اگر نمي توانيد محتواي سخنرانيتان را در يك جمله خلاصه كنيد، احتمالاً سخنرانيتان بيش از حد طولاني خواهد بود. طبق يك سري از تحقيقات مخاطبان عادي مي توانند فقط يك موضوع اصلي و حداكثر 3 موضوع فرعي را دنبال كنند. اگر اضافه براين مقدار چيزي بيان شود، هدر دادن وقت و انرژي خواهد بود.

شيوه ارائه سخنراني:

هدف وموضوع سخنراني تان معمولاً به شما خواهد گفت كه ارائه آن به چه سبكي موثر خواهد بود. 4 سبك گوناگون براي سخنراني وجود دارد:

1- سبك في البداهه: كه در آن فرصتي براي آماده كردن خودتان نداريد و بايد في المجلس مطلبي را بيان كنيد.

2- سبك سردستي: كه در آن نطقي از پيش آماده كرده ايد اما آن را كلمه به كلمه به خاطر نسپرده ايد.

3- سبك حفظي: كه در آن شما سخنرانيتان را از بر و كلمه به كلمه مطابق با متن اصلي ايراد مي كنيد.

4- سكب كتبي: كه در آن مكتوب سخنراني تان را با صداي بلند قرائت مي كنيد.(همان منبع، ص 247، 248 و 249)

 

 

 

 

منابع

 

منابع فارسي

  1. کليد طلايي ارتباطات- نويسنده: کريس کول، مترجم: محمدرضا آل ياسين، 1384، انتشارات هامون.
  2. مهارتهاي اجتماعي در ارتباط ميان فردي- نويسندگان: هارجي، ساندرز، ديکسون، مترجمان: خشايار بيگي، مهرداد فيروزبخت، 1377 ، انتشارات رشد.
  3. پيام ها- نويسندگان: مک‌کي، ديويس، فانينگ، مترجمين: دکتر حميدرضا نقوي، محمد شهاب شمس، 1382، انتشارات سينا.
  4. دانستنيهاي ضروري روان شناسي- تأليف: محمود نيك زاد- سال 1382 – ص 95، 96 و 97، انتشارات کيهان.

منابع اينترنتي

www.nemaye.com عنوان مقاله (زبان کلامي)

http://www.majdnia.persianblog.com عنوان مقاله (دريچه اي به سوي ارتباطات)

http://www.Persianspring.org/Article/fa/whatislove.htm عنوان مقاله(ارتباط کلامي)

http://kaj-sic.blogfa.com/post-11.aspxعنوان مقاله (برقراري ارتباط موثر)

http://humanresource68.persianblog.com عنوان مقاله (ارتباطات)

http://media.blogfa.com/8506.aspx عنوان مقاله (کارکردهاي زبان)


دفتر فنی دانشجو

توجه: چنانچه هرگونه مشكلي در دانلود فايل هاي خريداري شده و يا هر سوال و راهنمایی نیاز داشتيد لطفا جهت ارتباط سریعتر ازطريق شماره تلفن و ايميل اعلام شده ارتباط برقرار نماييد.

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما