مرکز دانلود خلاصه کتاب و جزوات دانشگاهی

مرکز دانلود تحقیق رايگان دانش آموزان و فروش آنلاين انواع مقالات، پروژه های دانشجويی،جزوات دانشگاهی، خلاصه کتاب، كارورزی و کارآموزی، طرح لایه باز کارت ویزیت، تراکت مشاغل و...(توجه: اگر شما نویسنده یا پدیدآورنده اثر هستید در صورت عدم رضایت از نمایش اثر خود به منظور حذف اثر از سایت به پشتیبانی پیام دهید)

نمونه سوالات کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات کارشناسی دانشگاه پیام نور (سوالات تخصصی)

نمونه سوالات دانشگاه پيام نور (سوالات عمومی)

کارآموزی و کارورزی

مقالات رشته حسابداری و اقتصاد

مقالات علوم اجتماعی و جامعه شناسی

مقالات روانشناسی و علوم تربیتی

مقالات فقهی و حقوق

مقالات تاریخ- جغرافی

مقالات دینی و مذهبی

مقالات علوم سیاسی

مقالات مدیریت و سازمان

مقالات پزشکی - مامایی- میکروبیولوژی

مقالات صنعت- معماری- کشاورزی-برق

مقالات ریاضی- فیزیک- شیمی

مقالات کامپیوتر و شبکه

مقالات ادبیات- هنر - گرافیک

اقدام پژوهی و گزارش تخصصی معلمان

پاورپوئینت و بروشورر آماده

طرح توجیهی کارآفرینی

آمار سایت

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 1044
  • بازدید دیروز : 2770
  • بازدید کل : 13130366

محمد مهدي نراقي


شخصيت محمد مهدي نراقي و خاندان او:

مولي محمد مهدي نراقي فرزند ابوذر و جد پدري وي حاج محمد قمي است [1]که اين که اين مطلب در اجازه مولي احمد فرزند ايشان به برادرش محمد مهدي آمده متن اجازه در کتاب قاموس الرجال[2] و مقدمه عوائدالايام [3]آمده است مرحوم مولي احمد نراقي در کتاب رکن هستند الشيعه مي فرمايند"اختاره جدي الفاضلي نصيرالدين القمي في رسالته الزکوية" از اين عبارت استفاده مي شود که مرحوم محمد مهدي نراقي اصالت قمي داشته و جدش اهل عم بوده است. اما پدرش ابوذر از عاملين حکام بوده و منصب پاييني داشته و پاکار(پادو) نراق بوده و کشته مي شود[4]

تاريخ ولادت ايشان دقيقا شخصي نيست و کتب تراجم هم نوعا سقرخ آن نشده اند فقط در فهرست کتابخانه مجلس شوراي ملي در بيان کتاب المستقصي آمده "از مولي مهدي بن ابي ذر نراقي (1146-1209ه)در هيأت..." البته تاريخ وفات ايشان کاملا مشخص است چنانچه مولي احمد نراقي در پايان نسخه اي از لولوة البحرين محدث بحراني يادداشتي به اين شکل دارد "تاريخ وفات الوالد الماجد المحقق الزاهد مولونا محمد مهدي بن ابي ذر نراقي في اول ليلة السبت ثامن شهر شعبان المعظم من شهور سنة الف و ماتيني وسع ودفن في النجف الاشرف في الايوان الصغير الذي يلي الخلف، وله شباک الي الرواق و کان عمره الشريف يبلغ ستيني سنة تقريبا" اين عبارت در مثنوي طاقديس از مولي احمد نراقي آمده است.

طول عمر،نام و محل ولادت ،وفات و تحصيل :

در طول عمر ايشان نظرات مختلفي داده شده است چون زمان تولد ايشان شخص نيست ولي طول عمرشان را صد و شصت سال در نظر گرفته اند. آيت الله حسن زاده آملي در کتاب آسمان معرفت مي فرمايند:

در مصقات ايشان ديدم خود را مهدي نبي ابي ذز معرفي کرده ولي فرزندش مولي احمد از ايشان (1245ه-1185ه)در معراج الهاده و عوايد الايام و...به نام محمد مهدي ياد کرده است. مولي احمد نراقي نيز خودش را احمد بن محمد مهدي معرفي کرده، لذا برخي تراجم نويسان نام وي را مهدي و برخي محمد مهدي ذکر کرده اند. اما خود مولي محمد مهدي در رساله جامعة الاصول و اجماع مي فرمايند"اما بعد فيقول...محمد بن ابي ذر نراقي المعروف بمهدي نور الله قلبه ..."[5]

محل تولد وي نراق از توابع و به فاصله ده فرسخ از[6]کاشان(به قول عرب قاسان)و وفات در کاشان و عمده تحصيلاتش در اصفهان بوده، البته مقدمات تحصيلي را در اوايل عمر شريفش در کاشان گذرانده و بعد از تحصيل ادبيات به اصفهان سفر کرد و در آنجا به تحصيل فقه، اصول فقه، تفسير کلام، در فلسفه شفا و اشارات در علوم رياضي، هيات، محبطي، حساب، استخراج تقويم و علم طب مشغول بود سپس به کاشان بازگشته و مدتي امام جماعت و مرشد مردم بود.

بعد از مدتي عازم زيارت عتبات در عراق شد و در آنجا از محضر شيخ يوسف بحراني، در کربلا و محمد باقر بهبهاني در کربلا و شيخ محمد مهدي فتوني در نجف استفاده نمود و سپس به کاشان بازگشت البته در مکارم الاثار آمده که ايشان از شيخ محمد مهدي فتوني فقط اجازه روايت گرفته و نزد وي تلمذ نموده است طبق اين نظر تحصيلات نراقي بزرگ فقط در کاشان، اصفهان و کربلا بوده است.

در اصفهان نيز از محضر اساتيد مخصوصاً ملا اسماعيل خواجويي استاد فلسفه (وفات 1173 ه) به نظر سيد جلال الدين آشتياني در مقول و هم در منقول استفاده نموده است. در همان شيراز شيخ محمد بن حکيم حاج محمد زمان و شيخ محمد مهدي هرمزي که هر دو استاد فلسفه بوده اند نيز استفاده نموده است.[7]

ديدگاههاي برخي از علماء در باره وي:

مولي احمد نراقي (نراقي ثاني) در رساله منجزات مريض پدرش (نراقي اول) را تکيه گاهش در تمامي علوم مي داند و مي فرمايد«والدي و استنادي الذي السيد في جميع العلوم العقليه و النقليه استنادي ...» همچنين در جلد سوم مسائل و رسائل مي فرمايد« افضل المتقدميني و المتأخرين و زبده الفقهاء المتالهين والد ماجد...

ميرزا محمد باقر موسوي خونساري در باره وي مي نويسد «العالم البارح و الفاضل الجامع قرقره خيلي اهل العلم بفهمه الاشراقي مولانا مهدي بني ابي ذر الکاشاني النراقي... کان من در کان علمائنا المتاخرين و ايمان فضلائنا المتبحرين مصنفاً خ اکثر فنون العلم و الکمال مسلماً في الفقه و الحکمه و الاصول و الاعداد و الاشکال[8]»

محدث قمي ] = شيخ عباس قمي[ صاحب مفاتيح الجنان در باره وي مي فرمايد« مهدي بن ابي ذر الکاشاني النراقي شيخ عالم فاضل کامل باريح جليل و فقيه بخرير جامع فنون و علوم مولانا الامجد والد جناب حاج ملا احمد است[9]»

مرحوم علامه محمد رضا مظفر صاحب المنطق و اصول الفقه هر دو از کتب درسي حوزه هاي علميه در مقدمه جامع السعادات مي نويسد «الشيخ الجليل المولي (محمد مهدي نراقي) احد اعلام المتهدين في القريني الثاني عشر و الثالث عشرين الهجره و من اصحاب التاليفات القيمه...»

ميرزا محمد مهدي کهنوي کشميري مي فرمايند: «ملا محمد مهدي نراقي حاوي به جميع علوم سيما در فنون رياضي از هندسه و حساب و هيئه و علوم اربيه افرهاني و بيان و غير آن در علم تفسير مهارت وافر بلکه باهر پيدا نمود...»[10]

علامه حسن زاده در باره وي مي‌فرمايد: طود علم و تحقيق، استاد الکلي في الکل علامه نراقي يکي از نوابغ دهر و جامع کليه فنون و علوم و در هر فن مرد يک فن، دائره المعارفي ناطق، کتابخانه بزرگ حي و متحرک بود بي شک آن جناب در تبحر و تمهر به جميع علوم عقلي و نقلي حتي در ادبيات و رياضيات عاليه در عداد طراز اول از اکابر علماء اسلام و در ؟ فضائل اخلاقي و ملکات ملکوتي از نوادر روزگار است... ايشان در جائي ديگر مي فرمايند« در باب تراحم نوشته اند که صاحب عنوان نراقي اول ؟ و خط عبري را قرار گرفت و گاهي در شکلات العلوم بدان تفوه مي فرمايند...» بعد نظائري از علماء سلف و معارين خود را در اين باره نمونه و آورند و چنانچه سه صالح خلخالي شاگرد ميرزا البرحسين جلوه مي گريد «ابوعلي سکويه کتاب طهاره الاعراق افلاطون را از ؟ به عربي ترجمه کرد و خواجه نصير ترجمه عربي را به فارسي ترجمه کرد. بعد علاوحسن زاده مي فرمايد استاد ما علامه شعراني زبان عربي را در تهران از عالم يهودي فرا گرفت و در زبان فرانسوي استاد بوده انگليسي هم مي دانست و اين گونه شواهد در صدر اسلام بسيار است»[11]

فرزندان ملا مهدي نراقي:

1- ملا احمد متولد 1185 ه و شاگرد ممتاز پدر که خود هشت پسر داشت به نامهاي ميرزا نصرالله، ملامحمد تقي، ملاهاشم، ميرزا محمد نصير، ميرزا ابراهيم، ملامحمد علي، ملامحمد جواد، ملا محمد

2- ملا ابوذر که خود پسري به نام ملامحمد باقر داشت.

3- حاج ميرزا ابوالقاسم که شاگرد برادرش ملااحمد بود و چهار پسر به نامهاي ميرزا محمد صادق، ميرزا حسن، ميرزا ابوالقاسم، و عبدالوهاب.

4- ملاابوالحسن که پسري براي او ذکر نشده.

5- ملامحمد مهدي که پس از وفات پدر به دنيا آمد و به القاب آقابزرگ يا ملا مهدي دوم مشهور شد او هفت پسر به نامهاي جعفر، ميرزا ابوالقاسم، ملامحمد علي، ميرزا محمدحسن، ميرزا زين العابدين، ميرزا احمد و ميرزا محمد داشت. علامه حسن زاده مي نويسد

«حاج ملا مهدي بن ابي ذر نراقي برادر فاصل نراقي (ملا احمد) به اسم پدرش ناميده شدزيرا بعد وفات پدرش در سال 1209 ه ق متولد شد آن جانب عيلوم مفضال و فقيه نبيه و محمد جواد بذال جامع شرائط فتوي و اجتهاد و حاوي مراتب حسن اخلاق و سراد بود. اگر علم اصول نام برده شده او اصلي اصيل است و اگر علم فقه ذکر شده او فقيه جليل است او را مصفاتي است از آن جمله، کتاب تنقيح الاصول در دو جلد و شرح بر ارث و علامه حلي به نام مقاصد عليه او در سال 1268 ه ق وفات نمود... او از برادرش ملا احمد و از وحيد بهبهاني و شيخ جعفر کاشف الغطاء و سيد جواد عاملي اجازه داشته است»[12]

مسجد و مدرسه آقا بزرگ را در کاشان ملا محمد مهدي نراقي دوم ملقب به آقا بزرگ بناء کرده است که معماري آن کم نظير است. از آثار علمي وي ؟ از المقاصد العلميه که شرح ارشاد علامه حلي است و تنقيح الاصول در اصول فقه نام برد.

نکته اي که قابل توجه است اينکه پدر ملا مهدي عالم نبوده و شخصي دولتي بوده ولي تعداد زيادي از فرزندان و نوادگان وي اهل علم بوده اند که برخي از ايشان همراه بعضي آثارشان عبارتند از:

ملاعبدالصاحب (1297-1215) نراقي صاحب مشارق الاحکام و مثنوي فارسي با تلخص صاحب، ميرزا ابوالقاسم نراقي (1319-1252) داراي مطالب الاصول، ميرزا ابوالقاسم بن ملا مهدي نراقي (وفات 1295ه) داراي مخص المتال في افع القيل و القال

تأثير ملا احمد بر شهرت علمي پدر:

هميشه شاگردان بارز وسيله برابري جانان بر مکاتب اساتيد هستند چنانچه مثلاً بهمنيار و لوکري و بعدها خواجه نصير مروج بوعلي و يا علامه حلي و قطب الدين زاري مروج خواجه نصير بودند ملا احمد (نراقي دوم) يکي از بزرگترين اسباب شهرت پدر است چون هم لفظاً به فضل پدر اذعان داشت و هم عملاً، چنانچه در دقت نظر و حسن تاليف تابع پدرش بود او در تاليفات جا پاي پدر نهاد چنانچه پدر معتمد الشيعه را در فقه نگاشت و پسر مستند الشيعه را تاليف کرد پدر جامع السعادات را در اخلاق نگاشت پسر، معراج السعاده را نوشت و پدر مشکلات العلوم را تاليف کرد و پسر خزائن را نگاشت که البته در آغاز اين کتاب به مشکلات العلوم پدر اشاره مي کند و مي گويد اين کتاب سنگين است و هر کس قدرت بر فهم آن ندارد لذا کتاب خزائن را مي نويسد که سهل الوصول است و بر تبعيت خودش از کتاب پدر تصريح مي کند ولي آنچه آنجا آمده را نمي آورد.

در فروع فقهيه نيز ملا احمد بسيار به آثار پدرش استناد مي کرد چنانچه در عوائد الايام و مستند مثلاً از لزوم چلاندن در نظير لباس از لوامع الاحکام پدرش، نقل کرده است. حتماً برخي بر آثار پدرش حاشيه و شرح دارد مانند شرح تجريد الاصول پدرش در 7 جلد يا شرح رساله اي الحساب ملا مهدي يا شرح محصل الهئيه ايشان

کثرت آثار ملا احمد و تنوع آنها نشان از جامع بودن و تأثير پدر بر وي دارد و خود ايشان بعد از بيان تاريخ تولد خود در سال 1185 ه آثار خود را تا سال 1228 ه چنين بيان مي کند در اصول فقه

1- شرح تجريد الاصول در 7 جلد

2- مناهج الاحکام در يک جلد قطع رحلي

3- عين الاصول

4- اساس الاحکام

5- مفتاح الاحکام و در فقه 1- تذکره الاحباب به فارسي

2- خلاصه المسائل به فارسي

3- مستند الشيعه في احکام الشريعه در فقه استدلالي به عربي در دو جلد قطعي رحلي

4- مناسک حج

5- الرسائل و المسائل المهمه که دو جلد است جلد اولش مربوط به فروع فقهي است و جلد دومش مربوط به اصول عقائد و اصول فقه و احاديث و آيات مشکله- در اخلاق، معراج السعاده در علوم رياضي، حاشيه اکر ثادو دوسپوس و در هيأت شرح تحصل الهئيه که هنوز تمام نشده ولي بعدها تا زمان فوت ايشان يعني 1245 ه آثار ديگري هم بر اين موارد اضافه شد که عبارتند از:

اجازه اي که داده به صورت منفرد و کتاب الاجازات شامل مجموعه اجازه هايي که به ديگران داده و اجازه هائي که اساتيدش به وي داده اند که در يک جا جمع است، فصل الخطاب شرح زبده الاصول بهايي و مثنوي طاقديس عوائد الايام رساله اجماع امر و نهي ، حاشيه بر تحفه رضويه پدرش، حاشيه شرح لمعه، خزائن، الذرائع دو اصول فقه، و مجموعه رسائلي در وجوب جمع علي البوديون ، مسائل شک ؟ ، در پاسخ 13 سوال در باره مدح، در رضاع، في حکم من ادرک اضطراري المشعر خاصه، در پاسخ پنج سوال ، علم ضلا، منجزات مريض، عدم حجتيه نظير در باره علم خود در دفاع از برخي نظرات کاشف الغطاء، در شرح حديث انما يقال کيف، شيء لم يکن فکان ، هدايه الشيعه، وسيله النجاه، سيف الامه و برهان المله، العصير العنبي و بالاخره رساله عمليه مهمترين شاگرد ملا احمد نراقي شيخ نراقي النصاري (1214-1281 ه) خاتم الفقهاء و المجتهدين است که چهار سال در کاشان شاگردي او را کرده شيخ در کتب رسائل و مکاتبش به آثار نراقي اشاره کرده است همچنين بر عوائد الايام نراقي حاشيه دارد و از جانب استادش ملا احمد اجازه نيز داشته است.[13]

اوضاع و احوال زمانه محمد مهدي نراقي«ره»:

نشور نماي علمي و به ثمر نشستن نراقي «ره »در قرن دوازدهم و دهه ابتدا و قرن سيزدهم بود در اين زمان صفويه بر ايران حکم مي راندند. البته او و فرزندش ملا احمد سلطنت فتحعليشاه قاجار (1212-1250)را نيز درک کردند.[14]

در قرن دوازدهم هجري در عتبات مقدسه عراق و همچنين در بيشتر شهرهاي مذهبي ايران نظير اصفهان، خراسان، شيراز که مراکز علمي هم بودند دو جريان فکري نفوذ کرده بود يکي صوفيه ديگري اخباريگري، نزاع صوفيه بيشتر در اصفهان وکشمکش اخباري ها با اصولي ها در کربلا بود نراقي در هر دو جبهه مبارزه مي کرد عده و ابزار مهم او در اين رويارويي سور علمي و ذو فنون بودن او بود کتاب اخلاقي جامع السعادات و تقسيم بندي هاي آن و استخوان بندي آن نشان از تبحر مولف از فلسفه دارد چنانچه مثلاً باب اول را در مقدمات قرار مي دهد و حقيقه انسان را به اعتبار تجرد نفس و مقابر نفس و استنداد و تألم نفس و فضائل و رذائل اخلاقي و ... قرار مي دهد برخورد ايشان با مسأله اخلاق صرف جمعاوري روايات اخلاقي نيست بلکه بيان فلسفه علمي در پرتو عقل يعني رسول باطني و در راستاي تعاليم انبياء و اهل بيت عليهم السلام است.

کتاب اخلاق وي رنگ بوي عقلگرايي دارد نه صرف قصد به اخبار اصلاً انگيزه او براي تاليف جامع السعادات دو چيز بود يکي قوي شدن جريان صوفي گري و ديگري بيگانگي مردم از اخلاق لذا بر پايه فلسفه اشراق مردم را به ميانه روي و اعتدال سوق داد و چنانچه در سطر هم در کتاب اخلاق نيکو را حسن چنيني کرد با تصوف نيز به همين شيوه مبارزه کرد اهميت ديگر کتاب او اين است که اين کتاب کاملترين کتاب اخلاقي است که پس از تهديب الاخلاق و نظير الاعراق ابن مسکويه (وفات 421ه) و مهجه البيضاء مولي محسن فيض کاشاني (وفات 1091 ه) تاليف شده است.

شرائط سياسي زمانه ملا مهدي به گونه اي بود که با فوت کريم خان زند کشور دچار هرج و مرج شد با مراجعه پايان به کتاب جامع الافکار و ناقد الاقطار مشاهده مي شود که ملا مهدي نراقي اظهار ناراحتي مي کند و ميخواهد هر چه زودتر مملکت سامان يابد تا مردم در رنج و عذاب نباشند بعد فتحعليشاه قاجار بر سر کار مي آمد و با کوشش وي در از بين بردن آشوبها و اختلافات، يک آرامش نسبي در کشور پديد مي آيد.

فتحعليشاه خود را مقيد به دين و علاقمند به تشيع وانمود مي کند و حتي پادشاهي خود را به نيابت از مجتهدان مي داند، عالمان دين را به مرکز دعوت مي کند دستور ساخت مساجد و مدارس را مي دهد در اين شرائط ملا احمد به حکومت نزديک مي شود اين نزديکي براي ترويج دين است، در کتاب سئوالي وجواب ملا احمد مسائلي را مطرح مي شود در رابطه با حکام از طرف شاه و ؟ که به مردم مي دهند يا مي گيرند و حتي مسافرت حکام که سفر معصيت است يا نه اطمينان مي يابد که فتحعليشاه نزد او سلطان جائر بوده است.

ولي به جهت مصالح مسلمين گاهي آنها را تائيد مي کردند يا در محافل رسمي آنها حاضر مي شدند و يا حتي در آغاز برخي تاليفات آنها را مي ستودند اين در فضاهاي بحراني مانند جنگ ايران روس[15] در زمان ملا احمد تهاجم صوفيان، اخباريان درگير فرق در زمان ملا مهدي بود و باعث مي شد علماء پادشاهان را زير نظر بگيرند تا انحراف آنها موجب انحراف مردم نشود چنانچه در روايت از امام جعفر «عليه السلام» است که:

«الملوک حکام علي الناس و العلماء حکام علي الملوک»

ملا مهدي و ملا احمد نراقي مجموعاً حدود هشتاد تاليف دارند که در آغاز سه يا چهار کتاب به جهت اينکه شاه در خواست نگارش کتاب را از آنان خواسته از نام شاه و تمجيد آنها سخن به ميان آمده است و اگر تمايلي نبود بايد در همه کتبشان ستايش مي کردند. و آنچه در آغاز کتاب معراج السعاده آمده و توام با مبالغه بوده شايد از نسخه برداران باشد نه خود مولف.

ملا مهدي نراقي و علم نجوم:

آنچه از آثار در علم هيئت بر مي آيد اين است که وي تحت تأثير مکتب مراغه بوده و اين از آثار وي در اين زمينه به خوبي نمايان است چنانچه در المستقضي مکرر از تذکره و يا تحفه شاهيه قطب الدين شيرازي و ديگر آثار گذشتگان ياد مي کند البته از آثار قدماء مانند فجسطي بطليموس و اکر ثا وذرسيوس و... نيز نام برده است مثلاً ايشان در دواير ؟ السماء منطقه البروج و نصف النهار و ... در رابطه آنها با هم از آثار قدماء به خوبي استفاده کرده و مطلب را با براهين هندسي از اصول اقليدس مستحکم مي سازد و به کرات از اين کتاب استفاده کرده و به درستي به مقالات و اشکال (=قضايا) آن استناد مي کند.

ايشان حرکت اجرام فضايي را با افلاک ترجمه مي کند و در اين زمينه از نظرات ائولوکوس بهره مي برد در مورد نور و شکل و رنگ ستارگان نيز به تحقق مي پردازد و طلوع و غروب کواکب و اقليم هاي زميني را نيز در نظر داشته است.

مسئله خسوف کسوف و فروش ادا و زلزله نيز که مربوط به جو زميني است از او مغفول نمانده است يعني در واقع همانقدر که به کيهان شناسي و کلي سيستم جهان و شکل آن مي پردازد و نظريه کروتي کرمهاي و زمين و آبهاي آنرا مي پذيرد به مسئله جزئي جو زمين نيز پرداخته است که در واقع نوعي اقليم شناسي و آب و هوا شناسي است.

ايشان ستارگان را در فلک هشتم جمع دانسته و تعداد رصد شده آنها را 1022 و تعداد رصد نشده ها را بي نهايت شمرد. البته نراقي از صور الکواکب تعداد ستارگان رصد شده را 1025 مورد نقل اکثر که داراي شش قدر و هر قدر داراي سه مرتبه يعني 18 مرتبه مي باشند قور ستارگان در جامع بيانگر شدت نور آنهاست که به ما مي رسد يعني ميزان تابش ظاهري آنها.

ايشان بحث مکانيک سماوي را نيز به حريي مطرح مي کند و اقسام حرکات يکنواخت غير يکنواخت به تشابه و غيره و يا مثلاً حرکت رجعي و بازگشتي مدت مکث و اقامت، حرکت اوج و ... را بيان مي کند.

کتاب محصل ملا مهدي در برخي موارد مکمل المستقضي است که البته بسيار مختصرتر از آن است باب پنجم التحصيل راجع به کره زمين و شکل آن و بيان طول و عرض جغرافيايي است طبق نظر قدما بر و متاخرن و ساير عرض استواست او در اين کتاب به طول روز در نقاط استوايي و تعدله و قطب ها پرداخته و فصول و ارتفاع فروش را نيز بر روايت قرار داده است.

نراقي در بخش ديگر المستقضي به سايه (= ظل) مي پردازد و از آن براي تشخيص ظهر شرعي، سمت قبله استفاده مي‌کند مثلاً در هشتم جوزاء (=8 خرداد) و يا 22 سرطان (= 23 تير) که آفتاب به طور کامل بر کعبه عمود است قبله را استخراج مي کند که در خلاف جهت سايه است. و يا براي نقطه متقاطر کعبه يعني نقطه اي که قطري از زمين يعني کعبه و آن نقطه مي گذرد هر طرف قبله است «فانها تولوا ختم وجه الله».

البته نراقي براي يقين قبله عرض هاي ْ90 (قطب شمال و جنوب) بتوقف شده است در ادامه نراقي به پديده فلق (سپيده‌گاه) و فلق (شامگاه) و کيفيت پيدايش نور مخروطي آن پرداخته است و تفاوت صبح صادق و کاذب را شرح مي‌دهد و فاصله آخر شفق و اول فلق را تبيني مي کند.

سپس نصف به شبانه روز حقيقي و توسط و شبانه نور استوايي و غيره مقايسه آنها مي پردازد و همچنين ساعتهاي متدي و معوج و سپس سال را به شمسي و قمري تقسيم مي کند سال قمري را هم به دوازده ماه قمري تقسيم مي کردند و ماه قمري هم حقيقي و متوسط داشته است. سال قمري متوسط به اندازه دو روز تقريباً بيست يک ساعت از سال خورشيدي حقيقي کمتر است.

ملا احمد نراقي و دانش نجوم:

ديديم ملا احمد از شاگردان بارز پدر بوده و نقطه نظرهاي وي متأثر از پدر بوده و از زمينه هيأت نيز مانند پدر که جامع بوده اند به تحقيق و تتبع پرداخته است ملا احمد در کتاب فقهي مستند الشيعه اش اساس نجوم را مورد تحقيق قرار داده است وي آورده است که تعلم نجوم احکامي (= احکام نجوم) را عده اي حرام و برخي حرام نمي دانند آنان هم که حرام مي دانند نه به خاطر خود نجوم است بلکه به قول سيد بن طاووس در فرج المهموم و علامه در کتاب فقهي منتهي المطلب و تحرير الاحکام و محقق ثاني (= محقق کرکي) در جامع المقاصد، حرمت به جهت اين است که منجم نجوم را مستقل از تاثير دانسته اند و نقش خداوند را منکر بوده اند و يا اينکه گفتارشان بدون علم و مبتني بر تخميني بوده و يا اينکه مانند سحر و کهانت از آن استفاده مي شود اما سيد طاووس در صوري تعليم نجوم را مجاز مي داند که مخالف شرح نباشد.

تعلم و تعلم هر دانشي که عصاره اش نفي خداوند باشد حرام است و لوطب باشد با اين ديد که داروها مستقل از خداوند تأثير مي کند پس اخبار بازدارنده و ناهي از تعليم و تعلم نجوم بر جايي ؟ مي شود که اجراي سماوي مستقل در تأثير باشند و الاروايات معارض هم هستند منجم ملعون در آينه روايات کسي است که به فلک آفرين (= مفلک)يعني خداوند متعال اعتقاد نداشته باشد در رواياتي دانش نجوم از علم انبياء و ميراث پيامبران است‌«و هو علم الانبياء و الاوصياء و ورثه الانبياء»[16]

و اين با حرام بودن آن منافات دارد و پس بايد روايات ؟ به گونه اي در تعارض خارج شوند چون در علم درايه الحديث هست که «الجمع مهما امکن طولي من الطرح» اين با برداشتن وحدت ؟ شبهه تناقض دفع مي شود لذا ملا مهدي و ملا احمد نراقي با علم به اين روايات علم نجوم را ترويج مي نمايند حال به طور مستقيم در کتابهايي مانند المستقضي و المحصل از ملا مهدي و شرح المحصل از ملا احمد و به طور غير مستقيم و در ضمن کتب فقهي مثلاً ملا احمد در مستند الشيعه همانند علامه حلي در فتهي المطلب و يوسف بحراني در الحدائق الناظره يا فحر المحققين فرزند علامه در شرح قواعد، فيض کاشاني در الوافي آورده اند که اگر وجود هلال ماه در يک نقطه از کره زمين ثابت شد براي همه شهرها کفايت مي کند يعني همه شهرها يک افق دارند از علماء و فقهاء معاصر آيه الله العظمي خويي هم قائل به همين نظريه هستند يعني اتحاد افق به اين معنا که اگر در جائي از کره زمين ماه قبل از ظهر رويت شد آن روز براي همه اهالي زمين اول ماه است و اگر بعد از ظهر مشاهده شد فرداي آن روز براي همه ساکنان زمين اول ماه خواهد بود.[17]

مرتبه اخلاقي:

براي تشخيص مقام و جايگاه اين مولف و معلم اخلاق بيان چهار حادثه کفايت مي کند حادثه اول:

براساس آنچه نقل شده همانند ساير علماء در ايام تحصيل در نهايت فقر و فاقه بود البته اين فقر باعث نبوغ علمي و صيقل يافتن نفس براي شکوفايي جوهر آن است فقر وي به حدي بود که حتي توان خريد روغن چراغ و يا شمع را نداشت لذا به دستشويي مدرسه مي رفت و از چراغ آنجا براي مطالعه استفاده مي نمود و اگر کسي براي قضاي حاجت به آنجا مي رفت ايشان تنخنخ مي کرد که کسي متوجه مطالعه او نشود و خيال کند او هم براي قضاي حاجت آمده است. اين قضيه نبوغ و اراده و شوق علمي وي را نشان مي دهد که در بدترين شرائط چقدر به بهترين کارها اهتمام دارد. حادثه دوم:

يکي از کسبه نزديکي مدرسه مغازه اي داشت که برخي اوقات مرحوم نراقي براي مايحتاج به او مراجعه مي‌فرمود او ديد که لباس ايشان بسيار فقيرانه و نامناسب است سعي کرد براي او لباسي تهيه کند و زماني که او از کنار مغازه مي گذرد به او هديه نمايد سپس ايشان با اصرار فراوان لباس را مي پذيرند ولي فرداي آن روز مراجعه کرد و لباس را پس مي دهد و مي فرمايد وقتي اين لباس را پوشيدم در خود پستي و خواري احساس کردم که ديدم طاقت آن را ندارم مخصوصاً موقعي که از جلوي مغازه شما رد مي شوم پس نفسم را اينگونه يافتم که تحمل اين درد را ندارد لذا لباس را پس مي دهد. حادثه سوم:

اينکه مرحوم نراقي نامه هايي را که برايش مي فرستادند را بدون اينکه مطالعه کند زير فرش مي گذاشت به جهت اينکه مطالعه نامه ها ذهن او را از تحصيل باز ندارد تا اينکه از قضا پدرش کشته مي شود لذا به او نامه مي نويسد او هم بدون مطالعه نامه را زير فرش مي گذارد در اين موقع در محضر درس مولي اسماعيل خواجوي تحصيل مي کرد اطرافيان که مي بينند او جواب نمي دهد بار ديگر نامه مي نويسند تا او را مطلع مي کنند که به زادگاهش بازگشته و در تقسيم ماترک و ارثيه و کارهاي ديگر کمک کند اين در حالي بود که روح او هم خبر نداشت باز او جواب نداد تا اينکه به استادش نامه مي دهند تا او را مطلع کند. استاد هم مي ترسد که خبر را ناگهاني بدهد لذا در درس با اظهار حزن و اندوه حاضر مي شود و به او مي گويد پدرت مجروح شده تا به شهرش باز گردد او پدرش را وي مي کند و از استادش مي خواهد او را به جهت نرفتن عفو کند تا اينکه استاد مجبور مي شود واقعيت را به او بگويد ليکن شاگرد باز مي خواهد در درس حاضر بماند تا اينکه استاد او را مکلف مي کند که بازگردد او امر استاد را اقثال مي کند و فقط براي سه روز آنجا مي ماند سپس بازمي گردد و حادثه چهارم:

ملا مهدي نراقي يک نسخه از جامع السعادات تاليفي اش را براي سيد بحر العلوم فرستاد و بعد از مدتي به نجف رفت. علماء زيادي به ديدن ايشان رفتند ولي سيد بحر العلوم نرفت بعد ملا مهدي به ديدار او رفت و سيد احترام ؟ شان او را انجام نداد بار دوم هم ملا مهدي به ديدن سيد رفت مجدداً سيد احترام لازم را نگذاشت براي بار سوم نراقي به ديگر سيد رفت و سيد بحر العلوم که ديد ملا مهدي نه تنها مولف بلکه مجسمه اخلاق است او را در آغوش کشيد و گفت مي خواستم ببينم شما در مقام عمل هم متخلف هستيد يا نه که معلوم شد مزين به اخلاق حسنه هستيد[18]

اساتيد و مشايخ اجازه حاج ملا مهدي نراقي:

ملا احمد در يکي از اجازه هايش براي پدرش هفت استاد معرفي مي کند و آنها را «کواکب سبع» مي نامد که از بزرگترين اساتيد عصر خود بودند و در رأس آنها وحيد بهبهاني بوده است استاد هشتمي هم براي ايشان معرفي شده اساتيد عبارتند از:

1- ملا محمد جعفر بيدگلي کاشان که اعلم و رئيس علماء کاشان بود.

2- شيخ يوسف بحراني (1107ه-1186ه) که ولادت او در بحرين بود صاحب کتاب الحدائق الناظره.

3- آقا باقر (وحيد)بهبهاني (تولد 1118 اصفهان، وفات 1205 يا 1208 در کربلا) حدود 60 اثر براي وي شمرده شده است.

4- شيخ محمد مهدي فتوني عاملي نجفي ......... ملا احمد نراقي در مورد او گفته «شيخ محدث فاضل و فقيه نبيه کامل عالم عامل حبر اوحدي»

5- ملا محمد اسماعيل مازندراني اصفهاني خاجويي (وفات 1173ه)مقبره اش در تخت فولاد اصفهان است براي وي صد و پنج اثر شمرده شده است.

6- ملا محمد مهدي هرندي اصفهاني (وفات 1180)

7- محمد بن محمد زمان کاشاني......... صاحب کتب عديده از جمله هدايه المسترشدين

8- ميرزا نصير اصفهاني............ به نظر جلال الدين آشتياني او استاد علوم رياضي، هيأت و طب بوده

برخي شاگردان ملا مهدي نراقي:

معظم له در اصفهان کاشان و کربلا و شايد در نجف فعاليت علمي داشته و در آنجا مجلس تدريس داشته و شاگرداني تربيت کرده است در کاشان نيز حوزه علميه از وجود وي بهره برده و غير از ملا احمد که تا 20 سالگي شاگردي پدر را کرده و برخي ديگر از فرزندانش افراد زير از محضر علمي وي استفاده برده اند.

1- محمد بن حاج طالب طاهر آبادي

2- محدرضا ابن محمد صفي حسيني کاشاني

3- حجه الاسلام شفتي

4- حاجي کلباسي

5- سيد محمدتقي کاشاني (وفات 1258 ه ق)

6- محمد جعفر کبودرآهنگي مشهور به مجذوب علي شاه

7- ميرزا بابا حبيب الله کاشاني

 

 

تاليفات ملا مهدي نراقي:

با ترجمه به جامعيت ملا مهدي نراقي طبيعي است که آثار بسيار متنوعي در حدود چهل اثر داشته باشد که از آن جمله‌اند:

الف) در فقه:

1- لوامع الاحکام: در فقه استدلالي که کتاب طهارت آن در دو جلد به پايان رسيده است.

2- معتمد الشيعه:

در فقه استدلالي شامل ابواب طهارت و صلوه و حج و قضا و تعدادي لذا تجارت است و به آنچه اکنون در دست است فقط کتاب طهارت آن است.

3- انيس التجار:

در مسائل اقتصادي و تجاري و بازرگاني که در تاريخ 1180 در کاشان و به زبان فارسي تحرير شده[19] و شامل کليه ابواب معاملات مي باشد لذا تجارات، قرض و دين، مضاربه و شراکت، وکالت، حواله، صلح که هفت باب اصلي کتاب را تشکيل مي دهد

4- تحفه الرضويه:

در مسائل ضروري طهارت و نماز و به زبان فارسي است و در واقع يک رساله علميه است.

5- تلخيص الفتاوي:

به زبان عربي و در باب طهارت و بخشي از صلوه است و يک رساله علميه است.

6- رساله حالقوه جعه:

7- رساله علميه در عبادات

8- مناسک مکيه:

به فارسي است و مشتمل بر دو باب و خاتمه است باب اول در عمره تمتع و باب دوم در اعمال واجب حج تمتع و خاتمه در بيان قدر ضروري از زيارت حضرت پيامبر (صل الله عليه و آله و سلم) و حضرت فاطمه عليها سلام و ائمه بقيع عليهم السلام است.

9- مناسک حج:

در مقدمه مناسک مکيه مي گويد پيش از اين رساله اي مبسوط در مناسک حج نوشته بودم شايد مقصود انيس الحجاج باشد.

ب) دو اصول فقه:

1- تجريد الاصول:

عربي، شامل همه مباحث اصول در پنج مقصد ولي مختصر بوده و نظير کتاب تجريد الاعتقاد است. تاريخ تاليف 1190 ه [20]

 

2- رساله اصاله الاحتياط:

3- رساله الاجماع:

در تاريخ 1178 ه ق در کربلا تاليف شده استو اين مطلب را در آخر رساله تصريح کرده است.

4- جامعه الاصول:

در تاريخ 1180 ه ق در يک جلد به زبان عربي تاليف شد.

5- انيس المجتهدين:

در تاريخ 1186 ه ق به زبان عربي تاليف شده آقابزرگ تهراني مي فرمايد: بعد از هر مسئله اصولي فرع فقهي متفرع بر آن مسئله آورده شده است.

ج) فلسفه و حکمت و اخلاق:

1- جامع الافکار و فاقد الانظار:

کتابي جامع و کم نظير در الهيات است.

2- المعات العرشيه:

به عربي است

لمعه اول:في الوجود و الماهيه و بعض مالها من الاحوال

لمعه دوم:فيما يتعلق بالمبدء من صفات الجلال و لغوت الجمال

لمعه سوم:مي کيفيه ايجاده و افاضه و ساير ما يتعلق بصدور الافعال

لمعه چهارم:في النفس الانسانيه و ما يتعلق بها

لمعه پنجم:في النبوات و کيفيه الوحي و نزول الملک[21]

3-اللمقه الالهيه في الحکمه المتعاليه:

شامل پنج لمعه:

1- الوجود الماهيه شامل 7 لمعه

2- الافاخته شامل 3 لمعه

3- اثبات الواجب صفاله شامل 8 لمعه

4- احوال النفس و نشاتها شامل 13 لمعه

5- النبوه شامل 5 لمعه

4- شرح اللهيات من کتاب الشفاء:

که شرح بر الهيات شفاي بوعلي سينا است که تا بخشي از مقاله دوم در سجده جوهريت جسم ادامه يافته

5- قره العيون في الوجود و الماهيه:

به زبان عربي است و شامل چهارده مبحث راجع به خارجه و ماهيت است.

6- الکلمات الوجيزه به زبان عربي شامل شش کلمه:

1- کلمه اول در وجود ماهيت در شش فصل

2- کلمه دوم در اثبات ذات و صفات خداوند در 5 فصل

3- کلمه سوم در افاضه در سه فصل

4- کلمه چهارم در نفس در هفت فصل

5- کلمه پنجم در نبوت در سه فصل

6- کلمه ششم در امامت

7- انيس الحکماء:

از آخرين تاليفات محقق نراقي در علوم تمتع است.

8- جامع السعادات:

به زبان عربي و در اخلاق است. بيرجندي دو کبريت احمد فرموده «جامع السعادات ملا مهدي نراقي مختصر مهجه البيضاء فيض کاشاني است» معراج السعاده ملا احمد ترجمه گونه اي از جامع السعادات است

د) حساب

1- رساله عقود الاناهل:

اين رساله فارسي است در حساب انگشتي و داراي دو فصل فصل اول در اوضاع هجده گانه منطق به سمت راست و فصل دوم اوضاع هجده گانه دست چپ است.

2- رساله حساب:

که فرزندش ملا احمد آن را شرح کرده است

3- رساله در اصول جبر و مقابله[22]

ديوان اشعار فارسي و عربي:

1- طائر قدسي که به نظر ميرزا محمد مهدي کهنوي کشميري بالغ بر سه هزار بيت است[23] ولي نسخه جامع آن يافت نشده آنچه به دست آمده نزديک سيصد بيت با موضوعات عمدتاً عرفاني و حکمي است

2- ديوان اشعار

حواشي و تعليقات بر آثار تقدمين:

علاوه بر حواشي ذکر شده، مصنف حواشي بررضي نسخ خطي دارد که از نظر زنوزي بالغ بر پنجاه رساله است

عقايد:

1- انيس الموحدين در اصول عقايد و به زبان فارسي و مشتمل بر پنج باب است.

2- شهاب ثاقب: به فارسي و در امامت است.

3- رساله در شرح حديث حد الميت يبلي الاطينه

 

 

مقتتل:

محرق القلوب را به فارسي تاليف نمود که مشتمل بر دو مقدمه و بيت مجلسي است که با وفات رسول « صلي الله عليه و آله و سلم» شروع شده بعد وفات حضرت فاطمه زهرا عليها سلام پس شهادت امير المومنين «عليه السلام» و بعد شهادت امام حسين «عليه السلام» و رفتي سيد الشهداء «عليه السلام» از مدينه به مکه و شهادت حضرت مسلم «عليه السلام» و بعد شهادت پسرانش و رفتي امام حسين «عليه السلام» از مکه به کربلا و بعد شهادت حر و برخي ديگر ياران و بعد شهادت وهب و ... و بعد شهادت قاسم بن حسن «عليه السلام» و بعد شهادت حضرت عباس «عليه السلام» و بعد شهادت علي اکبر «عليه السلام» و بعد شهادت حضرت سيد الشهداء «عليه السلام» و وقايع بعد شهادت ؟ بردن اهل بيت حضرتش به کوفه و شام و بعد دخول اهل بيتش «عليه السلام» به کوفه و شام و بعد رفتي اهل بيت حضرتش «عليه السلام» از شام به مدينه و بعد شهادت امام موسي جعفر «عليه السلام» و در نهايت شهادت علي بن موسي الرضا «عليه السلام» با قلبي اندوهبار بيان مي شود.

در اين کتاب از تعليمات حنيف هم استفاده شده است و در آغاز هر مجلدي خطبه اي عربي دارد دو اغلب مجالس اشعار عربي همراه شرح فارسي و اشعار فارسي دارد.

متفرقه

مشکلات العلوم:

که هم به فارسي و هم به عربي است و شبه کشکوي شيخ بهايي است خود ملا مهدي نراقي در آغاز کتاب مي فرمايد هدفش حل مشکلات و معضلات علوم و فنون و آيات قرآني و روايات اهل بيت عليهم السلام به مطالعه هاي منطقي و مباحث تعلمي چون هيئت هندسه و حساب و مسائلي طبي و لطائف ادبي است، استبداد کتاب هم به جهت تيمن و تبرک با تفسير آيه نور آغاز مي شود. و در انتها هم صور يک صفحه از حديث رائي الجالوت نوشته و مطلب ناتمام مي‌ماند.

ادبيات فارسيه به ؟ و بيان:

نخته البيان اين کتاب داراي مقدمه و پنج فصل و خاتمه است.

مقدمه در تعريف هر يک از تشبه، استفاده، مجاز مرسل، کنايه و فرق بين آنهاست

فصل اول:در بيان بعضي اقسام تشبيه

فصل دوم: در بيان اقسام مجاز مرسل

فصل سوم: در بيان اقسام کنايه

فصل چهارم: در بيان اقسام استعاره

فصل پنجم: در برخي فوائد متفرقه و اختلافاتي که در بعضي از مواضع استعاره و تشبيه شده و بيان حق در مطلب است.[24]

 

 

ه) رياضيات و هيأت و فلک شناسي:

1- توضيح الاشکال:

هندسه اقليدس به زبان فارسي است ملا مهدي توضيحاتي راجع به سابقه اصول اقليدس و ترجمه از يوناني به عربي داده مي گويد خواجه نصير با اضافاتي و تحقيقاتي از خود ترجمه را تحرير و تهذيب نمود بعد از ترجمه قطب الدين شيرازي بدون تحقيقات خواجه نصير به فارسي ترجمه کرد ولي ترجمه مطبوع خاطر نبود و ايشان پس از ترجمه اشکالات را توضيح مي دهد او ترجمه لفظ به لفظ نکرده بلکه مفهوم را ترجمه کرده البته کتاب توضيح الاشکال فقط تا پايان مقاله ششم دارد.

2- رساله تحرير اکر ثاوذوسيوس:

ملا مهدي نراقي ابتدا سير تاريخي را مطرح مي کند که بعلبکي به امر معتصم بالله خليفه عباسي ترجمه کتاب اکر را شروع مي کند اين کتاب پنجاه و نه قضيه دارد که بعلبکي سي و پنج شکل آن را ترجمه مي کند و بقيه را شخص ديگري ترجمه کرده پس ثابت بن قره آن را اصلاح کرد و خواجه نصير آن را تحرير نمود ولي دو تحرير خواجه نصير نيز اشکالات و ابهاماتي بود لذا نراقي تحرير مي کرد تا ابهام ها رفع شود و مطالب مفيدي به آن مي افزايد. ملا احمد نراقي اين کتاب را به نام تحرير اکر ثاوذوسيوس ثبت کرده و شايد اصلاح شرح تحرير اکر ثاوذوسيوس است احتمال هم هست که کتاب اکر غير از تحرير خواجه مجدداً تحرير شده باشد.

3- حواشي بر اکر ثاوذوسيوس

4- المحصل في مسائل الهيئه:

که کتابي مختصر در علم هيأت است و مصنف بعد از تسميه و تحميد مي فرمايند:

يقول الاحقر مهدي ابن ابي ذر: هزار ما اردث من محصل مسائل الهئيه علي اخصر تقرير و احسن تحرير، مجدداً من الزوائد و الفضول و مرتباً علي ابواب ذوات فصول، سپس باب مقدمات را مشتمل بر فصولي مطرح مي فرمايد فصل در موضوع علم هيأت و مبادي و مسائل آن و بعد فصلي در مقدمات هندسي شامل تعاريف و فصلي در انقامات جسم و باب دوم در هيأت افلاک و متعلقات آن است و شامل فصولي است بعد باب سوم دوائر و قولها و فصولي در آن و بعد باب آنچه که بر کواکب در حرکاتشان خارج مي شود و بعد باب چهارم هيأت زمين و متعلقات آن و در نهايت باب پنجم در امور منفرده حدس زده مي شود اين کتاب مختصر المستقضي باشد، ملا احمد نراقي بر اين کتاب شرحي دارد. نسخه اي اين کتاب در مسجد اعظم و کتابخانه مرکزي دانشگاه تهران، مدرسه شهيد مطهري و کتابخانه آيه الله مرعشي و کتابخانه آقاي حسن نراقي موجود است.

5- معراج السماء خ الهئيه:

که فقط اوراق پراکنده اي از آن برجاي مانده است. ملا احمد نراقي در فهرستي به دست خط خود از جمله مصنفات پدر در علم هيأت آورده است.[25]

6- حاشيه شرح مجسطي:

نراقي در کتاب المستقضي از اين حاشيه ياد مي کند.

 

[1] - لباب الالقاب کاشاني، م ج

[2] - قاموس الرجال، تستري ، م ت.

[3] عوائد الايام نراقي، 1.

[4] - قصص العلماء تنکابني، م.

[5] - شرح احوال و آثار ملامهدي نراقي و ملا احمد نراقي استادي، رضا.

[6] - موضات الخبات خونساري م، ب.

[7] - شرح احوال و آثار ملا مهدي نراقي و ملا احمد نراقي استادي، رضا.

[8] - روضات الخبات خونساري م، ب.

[9] - فوائد الرضويه في احوال علماء المذهب الجعفريه قمي ، ع.

[10] - نجوم السماء کهنوي کشميري، م، م.

[11] - در آسمان معرفيت حسن زاده آملي، ح.

[12] - همان

[13] - زندگاني و شخصيت شيخ انصاري انصاري، م.

[14] - تاريخ ايران پيرنيا، ح، اقبالي آشتياني ، ع ،‌ بهنام فر، م ، م .

[15] - دوره اول جنگهاي ايران و روس (1219-1228) و دوره دوم (1241-1243) ] تاريخ ايران، پيرنيا، اقبال آشتياني، بهنام فر[

[16] - بحار الانوار ج 55 مجلسي م، ب.

[17] - هيئت و نجوم السلامي ج ع اختر شناسان و نوآوران مسلمان زماني قمشه اس ، ع.

[18] - قصص العلماء تنکابني، م.

[19] - الذريعه تهراني، ا، ب ، ج 2.

[20] - الذريعه تهراني، ا، ب، ج3.

[21] - الذريعه ، تهران، ا، ب ، ج 15 و 18.

[22]

[23] - نجوم السماء کهنوي ، کشميري، م ، م.

[24] - شرح احوال و آثار ملا مهدي نراقي و ملا احمد نراقي ، استادي، ر.

[25] - قطرمه شرح الالهيات من کتاب الشفاء نراقي، م ، م .

 

http://daneshjooqom.4kia.ir/

انتشار : ۸ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

سهراب سپهري


سهراب سپهري

زندگینامه

سهراب سپهري در 15 مهرماه سال 1307 در شهر كاشان به دنيا آمد، پدرش اسداله سپهري، كارمند اداره پست تلگراف بود وبه هنر ادبيات علاقه زيادي داشت. تلاش مي كرد. تار مي ساخت و تار مي زد. خط خوبي هم داشت.

سهراب پدرش را در شعر معلم نقاشي ما اين گونه به تصوير مي كند:

پدر بود كه دستم را گرفت و شيوه كشيدن آموخت

پدر هم بهتوون را مي زد، هم آموزش و موسيقي مي داد.

پدر در چهره گشايي دست داشت، آدمش هميشه رزمنده بود

رستم اش پيروز ازلي بود و سهرابش شكسته جاودان

براي خود طرح منبت مي ريخت، براي مادر نقشه گلدوزي مي كشيد

خط را هم پاكيزه مي نوشت.

سهراب در سالهاي نوجواني پدرش را از دست داد، يك سال بعد از مرگ او خيال پدر را چنين سرود:

در عالم خيال به چشم آمد پدر

كز رنج چون كمان قد سروش خميده بود

دستي كشيد بر سرو رويم به لطف و مهر

يك سال مي گذشت، پسر را نديده بود

مادر سهراب ماه جبين (فروغ) سپهري بود. بعد از فوق شوهرش ماند و فرزندانش را بزرگ كرد. سهراب او را بسيار دوست داشت و چنين تصور مي كرد:

مادري مي دارم، بهتر از برگ درخت...

فروغ سپهري در هنگام مرگ سهراب زنده بود و در سنين بالاي نود رد سال 1373 در گذشت. مادر بزرگ سهراب هم شعر مي گفت شعرهايش با نام حميده سپهري در كتاب زنان سخنور چاپ شده است. پدر بزرگ مادري سپهري هم ملك المورخين بود كه نام محمد تقي خان سپهر مي نوشت و كتاب تاريخ التواريخ از آثار اوست.

سهراب دوره كودكي اش را در كاشان گذراند. دوره شش ساله دبستان را در دبستان خيام كاشان گذراند، دانش آموز منظم و درس خواني بود. درس ادبيات را هم خوش داشت خط خوشي هم داشت به خوش نويسي علاقه داشت. زنگ خط هميشه برايش دلپذير بود در خط هم نمره هاي خوب مي گرفت هم جوايز بي شمار... از همان كودكي شعر هم مي گفت.

اين شعر سالهاي كودكي اوست:

ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان

نكردم هيچ يادي از دبستان

ز درد دل شب و روزم گرفتار

ندارم يك دمي از درد آرام

در سال 1319، سهراب به دبيرستان رفت و دوره اول را در سال 1322 به پايان رساند در اين دوره هنوز به نقاشي علاقه داشت، حتي اين علاقه تا حدي شدت گرفته بود و البته شعر هم مي گفت گاهي به فارشي به لهجه محلي كاشان و گاهي در انجمن ادبي صباي كاشان ديده مي شد.

در آذر ماه 1325 دوره دو ساله دانشسراي مقدماتي را به آخر برد و به استخدام اداره فرهنگ كاشان در آمد و تا شهريور سال 1327 در اين اداره كار كرد و در ضمن در امتحانات ششم ادبي شركت كرد و ديپلم كامل متوسطه را نيز گرفت. در فاصله سالهاي 1325 تا 1327 با عباس كي منش (مشفق كاشاني) كه در سمت معاونت اداره آموزش و پرورش كاشان كار مي كرد دوستي پيدا كرد. چندي بعد به دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران راه پيدا كرد و چند ماهي در شركت نفت كار كرد و چون علاقه اش به شعر رو به افزايش بود در چند انجمن ادبي نيز حضور يافت و نخستين دفتر شعرهايش را به چاپ داد، در حالي كه در سال 1326 نيز چند صفحه اي از نخستين شعرهايش در قالب كلاسيك منتشر كرده بود، در دفتر نخست مشفق كاشاني مقدمه اي نوشته بود و در دومين امير شاپور زندنيا كه از روزنامه نويسان متنفد و در عين حال از بستگان او بود.

سهراب به خاطر اصالت خانوادگي و تربيتي، ذاتاً انساني مؤدب، خجول، بردبار، گوشه گير بود و دوست داشت به دور از جنجال هاي اجتماعي زندگي كند وبه پهناي آسماني آبي، صاف و زلال در خويشتن خويش و حالت عارفانه اي كه داشت سير كند.

در زندگي سادگي را مي پسنديد. در برخورد، حركت، در خانه و كارگاه در لباس پوشيدن، غذا خوردن در صحبت و معاشرت صداقت و صفاي كامل داشت.

در سالهاي 1332 تا 1340 سهراب مدتي در ادارات دولتي، از جمله بخش موزه هاي اداره كل هنرهاي زيبا به عنوان سرپرست سمعي و بصري و در اداره كل اطلاعات وزارت كشاورزي كار مي كرد. مدت زماني هم در هنرستان هنرهاي زيبا و هنركده هنرهاي تزئيني تدريس مي كرد ولي در سال 1340 به كلي از كارهاي دولتي كناره گرفت.

در سالهاي 1336 تا 1340 چند بار به خارج از كشور سفر كرد، ابتدا به اروپا سپس به ژاپن و پاريس رفت. در مدرسه هنرهاي زيباي آن شهر به آموختن فنون ليتوگرافي و چاپ سنگي پرداخت و در ژاپن فن حكاكي روي چوب را تجربه كرد و در سفري به هند به تماشاي اگره و تاج محل پرداخت. در اين سالها دو دفتر ديگر از اشعارش را با نامهاي آواز آفتاب و شرق اندوه به چاپ داد. در اين دوره از شاعري نگاه جديدي به هستي و انسان و زندگي و حقيقت مي انداخت و گاهي صداي بودا در شعرش مي تراويد.

سالهاي 1340 تا 1359، دوران اوج سهراب سپهري بود. آثار هنري و ادبي او به ويژه شعرهايش مورد توجه قرار گرفت. در پنج سال نخست، شعرهاي صداي پاي آب، مسافر، حجم سبز مورد نقد و تحليل فراوان قرار گرفت. درسالهاي بعد سفرهاي بسيار به برزيل، فرانسه، هند، افغانستان، آلمان، انگلستان، اسپانيا، هلند، ايتاليا، اتريش، آمريكا، يونان، مصر رفت و در نمايشگاههاي مختلف شركت نمود.

سهراب به مطالعه و انديشيدن علاقه بسيار داشت و هنر عرفان بيشتر او را جلب مي كرد و ساعتها از روز خود را با مطالعه، نقاشي، سرودن شعر و نوشتن يادداشت هاي مختلف مي گذارند. سهراب در سال 1349 به آمريكا رفت و در لانگ آيلند اقامت گزيد اما مثل همه سفرهايش بيش از مدتي نماند. نه در آمريكا، هر سفري به هر جا داشت بيش از چند ماهي نمي ماند و در بازگشت حتماً سري به كاشان مي زد. و كاشان دلبستگي عميق و عجيبي داشت، بيش زا ده سال از سالهاي آخر عمر خود را دركاشان و در روستاهاي اطراف آن شهر گذارند.

آدمي بي اندازه خجول و منزوي بود، در خانه كوچكي با مادر و خواهرش زندگي مي كرد در حالي كه زندگي كردن با او آسان نبود، چون زندگي براي او مجموعه اي از قرار دادها و قواعد از پيش تعيين شده نبود و به اقتضاي طبيعت خود زندگي مي كرد با همه عميقاً دوست بود. يك باره از همه دل مي كند وبعد بي سروصدا بر مي گشت.

سهراب در سال 1355 همه هشت دفترش را در يك مجموعه گرد آورد و هشت كتاب را فراهم مي ساخت و با همكاري انتشارات طهوري منتشر كرد كه مورد نقد و تحليل بسيار قرار گرفت. در شرايطي كه شاعر، درگير بيماري سرطان خون شده و به سرعت به سوي مرگ پيش مي رفت. خودش در سال 1358 به بيماريش پي برد. مدتي براي درمان به انگلستان رفت اما بيماري بسيار پيشرفته بود و او نا اميد به وطن بازگشت و در بيمارستان پارس تهران بستري شد. در شرايطي كه هنوز كارهاي نا تمام بسيار داشت و دلش مي خواست بيماري مجالش مي داد كه مي توانست كارهايش را تمام كند. اما پيش از آن كه كارها به سامان برسند خودش به آخر رسيد. درست روز اول ارديبهشت سال 59 بود كه به ابديت پيوست. دلش مي خواست او را در گلستانه، روستايي كه هميشه دوست مي داشت به خاكش بسپارند اما به پيشنهاد يكي از دوستان او را در صحن امام زاده علي در دهستان مشهد اردهال به خاك سپردند.

شعر سهراب

نامش سهراب بود و شهرتش سپهري، به گفته خودش اهل كاشان و پيشه اش نقاشي و بدون شك يكي از شعراي بزرگ معاصر ايران و از آنجا كه هم شاعر است هم نقاش، شعرش طراحي لحظه هاي شاعرانه است و نقاشي اش لبريز از شعر. چرا كه اين دو تجربه مبدايي يگانه دارند و اين مبداء تا آنجا كه بتوان به درستي گفت داشتن نوعي همدلي سحر آميز با طبيعت است. خبره شدن به لحظه هاي شگفت و گوش سپردن به تپش هاي پنهان نبضي سا كه به انسانها جام مي بخشد.

اولين كتاب شعر او با نام مرگ رنگ در سال 1330 منتشر شد و آخرين شعرهايش در آخرين قسمت مجموعه آثارش هست كتاب كه در سال 1355 منتشر شد تاريخ 25 ساله شعر سپهري، تاريخ تحول شعري است كه به سرعت از سلطه فرم هاي رايج شعري، به صورت شعري كاملاً شخصي در مي آيد كه در عين حال داراي ابعادي جهاني است. جهاني از اين جهت كه هم گامي است به طرف شناخت جهاني به معني عرفاني آن و هم سپهري را خاصه در دو شعر بلند او، يعني صداي آب و مسافر هم پايه شاعران خوب جهان قرار مي دهد.

آغاز تشخيص فكري سپهري رابايد در كتاب «آواز آفتاب» جستجو كرد كه در سال 1340 منتشر شده است. در اين كتاب مقدمه كوتاهي است كه مي تواند به درك شعر سهراب و راهي كه بعدها مي پيمايد كمك كند.

سهراب در اين مقدمه ضمن مقابله حكمت شرق و فلسفه غرب برداشت هايي را ارائه مي دهد كه بعدها آگاهانه در زمينه هاي فكري و شعري تجربه خواهد كرد. در اين مقدمه هم سپهري به شرق وبيشتر شرق دور يعني هند و ژاپن و چين و فلسفه و جهان بيني آنها توجه دارد.

در كتاب آواز آفتاب به راهي مي رود كه به شعرهاي بسيار خوب بعدي او مي انجامد و نكته جالب اين است كه سپهري روي شعرهايش آگاهانه كار كرده و هيچ شعري جنبه اتفاقي ندارد و تداومي آشكار در كار او ديده مي شود، يعني نوعي كوشش در ايجاد هماهنگي با طبيعت و كاينات كه باعث مي شود سهراب به همه چيز يكسان نگاه كند و آنچه را كه ما خوب، بد و يا زشت مي دانيم از هم متمايز نكند. موضوع ديگر اين كه شعر سپهري بر مدار انسان بخصوص انسان اجتماعي و طبقاتي نمي گردد، بلكه انسان به صورتي جهاني را مطرح مي كند. اين جنبه شعري سپهري مي توان يكي از مشخصات و برتري او نسبت به شاعران ديگر و يا حتي يكي از نقاط ضعف آن دانست. برحسب اين كه ما شعر را در كل در نظر بگيريم و يا ميزان مبارزه طبقاتي را در آخر كتاب...

در شرق اندوه، سپهري افكار و حالاتش را ضرب آهنگي بيان مي كند كه بسيار جذاب است و وجد و شور صوفيانه تا حدي در آن لمس مي شود. دركارهاي بعدي سپهري كه بهترين قسمت آثار اوست با فضاي شعري گسترده اي روبرو مي شويم كه در آن شاعر فكر و فرمول خاصي را به دست نمي دهد. بلكه فكر و معني را كه در آن زندگي كرده ارائه مي كند. در اين فضاي شعري فكر و احساس شاعر در تمامي گسترده شعر پراكنده مي شود و در هيچ جا متمركز نمي ماند و نوعي رفتن دائمي فكر و احساس شاعر تا بيكران جهان را در بر دارد. جهاني كه در آن همه چيز مي تواند تمركز داشته باشد، مرگ، ستاره، كوه، آب، نان، پنجره، گل و ... در اين گذر سريع و وسيع است كه تا عمق جهان و عمق دل خويش را تجربه مي كنيم. براي بيان اين واقعيت فقط به دو شعر بلند او صداي پاي آب و مسافر كه به ترتيب براي اولين بار در سالهاي 1344 و 1345 در مجله آرش منتشر شد اشاره مي كنيم.

در صداي پاي آب سپهري از خودش براي ما مي گويد:

اهل كاشانم

روزگارم بد نيست

من مسلمانم

پيشه ام نقاشي است

و از مادرش مي گويد كه:

بهتر از برگ درخت است...

و ناگهان از همه چيز مي گريزد...

نسيم شايد برسد به گياهي در هند

به سفالينه اي از خاك سيلك

نسيم شايد به زني فاحشه در شهر بخارا برسد

شاعر در اين فرار از همه چيز ... به ميهماني دنيا مي رود و سير و سفري دارد:

من به ميهماني دنيا رفتم / همه چيز را ديدم / در روي زمين / از يونان / از گردنه خيبر / از بنارس

و از مردمان و شهري مي گويد كه نور و ظلمت را با هم دارند ... و ظاهراً شاعر در هيچ گونه دنيا خانه واقعي و ريشه هاي خود را نمي يابد و باز زمزمه مي كند:

اهل كاشانم / اما شهر من كاشان نيست / شهر من گمشده است/ من با تب / من با تاب... خانه اي در طرف ديگر شب ساخته ام

شاعر در اين خانه به آغاز زمين نزديك است و احساس آشنايي مي كند:

آشنا هستم من / با سرنوشت تَرِ آب / عادت سبز درخت / روح من در جهت تازه اشياء جاري است.

و يك باره مي بينيم كه شاعر در آن سوي تاريكي، خانه و ريشه خود را بافته است و روحش در جهت هاي تازه جريان دارد. اين خانه ها همان خانه شعر است كه شاعر خود پايه گذاري مي كند و خود را در آن مي يابد. براي رسيدن به اين خانه شاعر از تاريكي گذشته و مي تواند از اين پس پيوند خود را با همه چيز دريابد و ريشه هاي خود را در همه جا بگستراند و در شعر در خانه دوست كجاست چنين مي گويد:

خانه دوست كجاست؟ / در فلق بود كه پرسيد سوار / آسمان مكثي كرد / رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت / به تاريكي شن ها بخشيد / وبه انگشت نشان داد سپيداري و گفت / نرسيده به درخت / كوچه باغي است كه از خواب خدا، سبز تر است / و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است / مي رود تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ / سر به در مي آرد/ پس به سمت گل تنهايي مي پيچي / دو قدم مانده به گل / پاي فواري جاويد اساطير زمين مي ماني / و ترا ترسي شفاف مي گيرد / در صميميت سيال فضا، خش خشي مي شنوي / كودكي مي بيني / رفته از كاج بلندي بالا / جوجه بر دارد از لانه نور / و از او مي پرسي / خانه دوست كجاست؟

سهراب سپهري اين اصيل ترين تجربه شعري را با زيباترين تصويرها با روشن ترين زبان بازگو كرده و نه تنها خانه خود را يافته و شعر خود را پايه گذاري كرده، بلكه خانه ما را نيز به ما نشان مي دهد و شعر خوب فارسي را به گونه اي كه مي تواند باشد تصوير مي كند.

در شعر سپهري جوهري بود كه از روحش نشأت مي گرفت و ما آن را تخمين مي زديم. مي گفتيم با كلمات تصاويري را مي كشد كه مشرب عارفانه اي را در شعر پرخاشجوي حاضر طرح مي افكند كه در عصر آهن، آئينه دار خواب هاي ساده و كودكانه دل خويش است و همه آنها به آن معني كه در اثر او عطر و رنگ زمانه گريز پاست و نه زواياي ذهني نسلي كه مي خواهد از حقيقت كمي خش روزگار بگريزد پاسخ مي دهد.

روزگارم سر رفت / آن روز مرد / اما آن شعر هنوز مانده است

در شعر سپهري جوهري است كه مي توانيم امروز آن جوهر را اشراف به ذات اشياء و مشهود به لحظه هاي لمس پذير طبيعت و طبايع بدانيم و آن صافي و ايمان به نفس عاشقانه دوره گرد و برهنه پاي ادبيات كهن ما در اينجاست. لذت دردناك معرفت، پخته شدن وسوختن با نام كلام آسماني دوست داشتن، اندوهگين، صبح ها و غروب ها، بازي نور و عطر كوير، زمزمه آب قنات هاي مقدس و سادگي عميق معماري طيف همه خانواده رنگ هاي بهره اي از روح ايران در شعر سپهري زندگي و حضوري عيمق دارد. او نگهبان يك سنت متروك است و با فرزانگي جهان ديده اي به ما مي گويد شاعران، وارث آب و خرد و روشنايي اند...

سپهر همانند تمامي شعراي اصيلي كه ريشه در اقليم خويش دارند، از شيره حيات بخش خاك زادگاهش تغذيه مي كند و اين شيره در سرزميني چون ايرا كه سنت شاعرانه بزرگي دارد، ناگريز، آميخته به عطر عرفاني است. مضافاً اين كه زبان فارسي در ذرات وجهي تمثيلي واشارت آميز دارد. وجهي كه از آهنگ پرطنين كلمات برمي خيزد و از تركيبات مملو ار ابهام، از چند نوايي متقارن كلمات در سطوح گوناگون و از محتواي انتقادات مثل هر عشق مي تواند هم عشق زميني باشد هم به مقام عشق الهي ارتقاء يابد. هر ميكده هم جاي مستي و عشرت است هم محفل انس و فنا از خويش هر نگاه مي تواند لبه تيزبينش شهودي باشد ... سرشار است.

اما سپهري عليرغم اين فضاي روحاني مي كوشد از كليشه هاي رايج در ادبيات سنتي ايران دوري جويد. او وارث اصيل يك خاطره غني است و به اين خاطره در قالب زمان خويش صورت مي بخشد، در اين عصر معراج پولاد و حبابي كه خاك سياهشان چراگاه جرثقيل است و او از چنين عصري واهمه دارد و خوني كه اين غربت جهاني در او برمي انگيزد از آنجا كه نگاهش مدام معطوف به بازگشت به مبدا ازلي است به صورت ترسي شفاف، در پاي فواره ديد اساطير زمين نمايان مي شود. محتواي عرفاني شعر فارسي نزد سپهري صورتي عاري از كليشه اي سنتي مي گيرد، صورتي كه ما را به ياد اشعار تاگور مي اندازد.

سپهري كودك كوير است. چشمان شسته در نسيم فضاهاي باز ذهني هوشيار در هواي صاف بلنديهاي با حيايي زهدانه به دنياي امروز مي نگرد، او نمي خواهد محصور در درون شعرهاي زادگاهش باشد از اين رو اجداد اساطيري اش را گاه در هند و گاه در بخارا مي خويد.

اگر بخواهيم تخيل مادي سپهري را در يابيم، مي توان گفت او شاعر آب است اما نه آبي كه ساكت و راكد كه مظهر ژرفاي نا آگاه است، بلكه آبي ساري و شفاف، آبي چون عنصر ازلي كه روح را تطهير مي كند و آن را در شريان ابدي تولدي ثاني غسل مي دهد. آبي كه چون با دواي نورني در رگ هاي نامريي وقايع جاري است. آبي كه كيمياي دگرگونيها است در جويبارهاي سرمست باغ ها جاري است. انگار كه شاعر سرود آناهيتا، حافظ جاوداني آبهاي ايران را از نو مي سرايد. آبهايي كه در عمق خاك خشك اين سرزمين پنهان است و آيا اين برعهده شاعر نيست كه اين جواهر گرانبها را از دل خاك بيرون كشد و اين آب با رنگ سبز آميخته است و اين اتفاقي نيست كه مجموعه زيباترين اشعار حجم سبز ناميده مي شود. سبز رنگ نبوت محمدي (ص) و مظهر باروري طبيعت است. سبز مكان پيدايش زندگي و تولدهاي مكرر است واحه مطهريست كه در آنجا ازدواج مقدس آب و چمن صورت مي گيرد. اقليم سبز ما را به ياد سرزمين «خورنه» و پناهگاه زردشت مي اندازد و اشاره به جزيره سبز، در دل درياي سفيد دارد كه در قله كوه آن زير درختي عظيم، چشمه اي مي جوشد و در بقعه اي كه اما غايب در آن پنهان است. آب و رنگ سبز، منبع الهام اين شاعر كويري اند و او با نگاهي زلال چون آب و سبزه چون دشتهاي خيالي به جستجوي خواب كيهاني، كه در پس واقعيت زمان است مي گردد و ندا مي دهد:

واحه اي در لحظه

به سراغ من اگر مي آييد / پشت هيچستانم / پشت هيچستان جايي است / پشت هيچستان رگهاي هوا / نيز قاصدهايي است / كه خبر مي آرند از گل وا شده / دورترين بوته خاك / روي شن ها هم / نقش هاي سم اسبان سواران ظريفي است / كه صبح به سر تپه هاي معرج شقايق رفتند / پشت هيچستان / چتر خواهش باز است / تا نسيم عطش در بن برگي بدود / زنگ باران به صدا مي آيد / آدم اينجا تنهاست / و در اين تنهايي / سايه ناروني تا ابديت جاري است / به سراغ من اگر مي آييد / نرم آهسته بياييد/ مبادا كه ترك بردارد / چيني نازك تنهايي من/

در نظر سهراب، ميان همه چيز نوعي همدلي سحر آميز وجود دارد و هر آن چه هست جان دارد.

روح چون غباري شفافت، پراكنده در فضاست.

و هر ذره اش همانند هزاران منظومه در تمامي چيزها جاري است.

در گلي كه قبله است، در دشتي كه سجاده است.

در نبض پنجره هايي كه مي توان با آنها وضو گرفت، در لب آبي كه به منزله كعبه است در نهرها، باغ ها و در «حجر الاسود» كه شب درخشان روح و ورشني باغچه است شاعر چون غباري هستي در تمامي جهان پراكنده است. همه چيز براي او مطهر است، همه چيز آيينه است كه در آن يكي از بي نهايت ترين صفات هستي، منعكس است گويي در ضيافت حضور او، در جهان تمامي عالم شركت دارد.

اين بينش مبتني بر وحدت وجود با عرفان نظري و شهودي ايران قرابت دارد، اما به اين بينش صفت ديگري افزوده مي شود كه وجه خاص سپهري است. وجهي كه همگون با آئين طبيعت است و ما آن را نزد استادان بزرگ خاور دور مي يابيم. نگاه نقاش سهراب به طبيعت نيز مشحون از حيرت است. شعر و نقاشي نقش حس و انديشه اش بود. زبان اشاره در بيان مرزي از جوهر نهفته جهان به كار مي گرفت.

خودش مي نويسد:

باختر زمين، دانش را با نقاشي مي آميزد. خاور زمين شعر را، نگارگر باختر به سايه روشن دور و نزديك مي نگرد. پرده ساز خاور به نقش ناپيداي جهان و اين به بي پاياني ميان شعر و نقاشي و زندگي سهراب، وحدتي كامل بود. هر نقاشي او به شعري ناب مانند بود و هر شعر او برداشت پر تصوير تپنده اي بود كه از طبيعت گسترده و اين هر دو هيچ بر نمي آيد، جز از نقش انساني پاك والا ...

از سهراب به زمان گذشته ياد كردن، تنها جسم او را بر مي گيرد. اما فرزندان ما اگر مي خواستند شعري سرشار از صداقت، پاكي، روشني، عشق، درستي و زيبايي بخوانند، او را خواهند يافت، او را خواهند ديد، او را خواهند خواند. چرا كه او از مصاحبت آفتاب مي آمد و حرفهايش انگار كه پرده هايش، مثل يك تكه چمن سبز روشن بود. سهراب يك فرشته بود، معصوم، خوب و ماندني و همه جايش سبز. به قول خودش:

زندگي خالي نيست / مهرباني هست، سيب هست، آري تا شقايق هست زندگي بايد كرد.

درباره سهراب گفته اند:

سهراب، عرفان شرق را براي ما ارمغان آورد، البته در سرزميني كه عرفانش در اوج است. اما عرفان او براي مردم ما تازگي داشت. نقاشان مي گويند شاعر خوبي است، شاعران مي گويند در نقاشي موفق تر است. م-آزاد.

شعر سهراب در نخستين برخورد داراي چند ويژگي است، يكي اين كه نخستين كسي است زبان شعر نو را با زبان محاوره پيوند زده، دوم تصوير گرايي در شعر اوست. سهراب يكي شاعر تصوير گر است و از جهت انديشه شيفته نوعي عرفان خاص است كه مي توان عرفان طبيعي نام داد.

علي موسوي گرما رودي

دنياي فكري و حسي سهراب براي من جالب ترين دنياهاست. او از شعر و زمان و مردم خاص صحبت نمي كند، او از انسان زندگي حرف مي زدند و به همين دليل وسيع تر از يك زندگي معمولي است. فروغ فرخزاد

سپهري نه به خود توجه دارد و نه به جمع، براي او روح بيشتر از جسم اهميت دارد.

دكتر حميد زرين كوب

سهم الهي انسان بودن سهراب بود كه به سهم الهي هنرش ارزش داد، سهراب در رود، درون خود غرق بود.

هوشنگ حسامي

در زمانه اي كه شكل زندگي ما دست خوش شديدترين تغييرات شده بود و پول نفت آورد، همه ارزشهاي اخلاقي و اجتماعي را آلوده كرده بود، سپهري چون پيامبري ميان ما ظهور كرد از لطافت قطعه باران، طراوت آب، ظرافت بال پروانه، گلبرگ شقايق سخن گفت. راستي و پاكي را ستود. ما را به قناعت خواند ما كه حرص پول كورمان كرده بود. تنها به او لبخند زديم. حالا زمانه اي ديگر شده ... و به خود آمده ايم و پيام سپهري را بهتر درك مي كنيم.

سپهري با نسلي كه در دهه اول قرن به دنيا آمدند بزرگ شده به مدرسه رفت و با ايشان در آورزي ايراني آباد و آزاد، سالهاي دبيرستان و دانشگاه را پشت سر گذاشت و با ايشان طعم ناكامي هاي سياسي، اجتماعي را چشيد ولي بعد كه آقايان، بهترين استعدادهاي نسل، غم و غصه هايشان را دادند و رفاه مادي گرفتند از اين معامله سر باز زد و صفاي بيابان هاي اطراف كاشان را به چشم انداز معركه طبقه پانزدهم مشرف بر رود هن و سكوت پاك ويلاي منشعب از كيلو متر 53 اتوروت جنوب ترجيح داد.

كريم امامي

سپهر هم چون نيما، بي آن كه براي چسباندن خود به سنت شعري گذشته تقلا كند يا براي ايجاد شعري خاص بكوشد هم در عالم انديشه و هم در عالم زبان، خود را به سرگشتگي مي سپارد تا از پريشاني كسب جمعيت كند و پس از يك دوره كوتاه طبع آزمايي در قوالب و مضامين نيمايي، در مرگ رنگ، در زندگي خواب ها و آوار آفتاب به مضاميني روي مي آورد كه نه با شعر كهن بستگي دارد نه با سنت نيمايي ...

انديشه سپهري چون خود او در اين دوره جهان وطن است. زيرا انديشه حاكم بر زمان او جهان شمول است. شاعر دريچه هاي ذهن خود را به روي نسيم هر انديشه اي از بيگانه و آشنا باز مي گذارد تا بي آن كه انتخابي آگاهانه كرده باشد آنچه از اين انديشه ها با نياز معنوي او سازگار است در روح او رسوب كند و بماند و آنچه رفتني است سرريز كند. اگر او بعدها خود را مي يابد از اين راه است.

حسين معصوم همداني

بايد اعتراف كرد، شعر سپهري، حرف هاي شاعرانه ايست بر خط ممتد و مستقيم و هر سطر يا هر چند سطر آن تنها از نظر خط انديشگي و محتوايي آن هم نه هميشه در ارتباط با يكديگرند و نه از لحاظ ساخت و شكل دروني كه اساس و پايه هاي هر اثر بزرگي است.

محمد حقوقي

سپهري از بخش آخر كتاب آوار كتاب شروع مي شود و به شكل خيلي تازه و مسحور كننده اي هم شروع مي شود و همين طور ادامه دارد، پيش مي رود. به همين دليل وسيع است در زمينه وزن، راه خودش را پيدا كرده اگر تمام نيروهايش را فقط صرف شعر مي كرد، آن وقت مي ديديد به كجا خواهد رسيد.

سيروس طاهباز

آنچه در دنياي خاص سپهري مي گذرد چيزي نيست كه براي همگان قابل آنچه در دنياي خاص سپهري مي گذرد چيزي نيست كه براي همگان قابل دسترسي باشد. دغدغه سپهري دغدغه دنيوي و مادي نيست از اين رو با درد و رنج روزمره مردم و جامعه بيگانه است. در حقيقت سپهري درد بزرگتر دارد، درد او در شناخت جهان و حق و حقيقت و رسيدن به كنه حقيقت دستيابي به راز و رمز جاودانه هستي است به همين دليل به راحتي از كنار حادثه ها و رخدادهاي جاري زندگي مي گذرد و مثل عارفي از راه سلوك و رياضت و تزكيه نفس به جهان والاي معنوي و راز بزرگ هستي يابد ... به خاطر همين است كه نگرش سپهري به جهان، نگرش يك بعدي است. جهاني كه در آن همه چيز زيبا و دوست داشتني است و اگر چيزي به اسم شر وبدي و تيرگي و پليدي جود دارد ذاتي جهان او نيست امري است اتفاقي و گذرا .. كه به زودي رنگ خواهد بافت جاي خود را به روشنايي و نيكي و زيبايي جادويي جاودان خواهد بخشيد. ضياء الدين ترابي

سال شمار زندگي سهراب سپهري

19000 روز حيات و 22000 قلم در يك كتاب

سهراب سپهري شاعر و نقاش معاصر در 15 مهرماه سال 1307 در كاشان ديده به جهان گشود و در اول ارديبهشت ماه سال 1359 چشم به جهان فرو بست ...

زندگي سرشار و پربار سهراب، در سال شماري كه بعد از مرگ او فراهم آمد چنين تصوير شده است:

15 مهرماه 1307 تولد در كاشان

خرداد ماه 1319 پايان تحصيلات ابتدايي در دبستان خيام كاشان

خرداد ماه 1322 پايان دوره اول دبيرستان، دبيرستان پهلوي كاشان

خرداد ماه 1324 پايان دوره دو ساله دانشسراي مقدماتي پسران تهران

آذرماه 1325 استخدام در اداره آموزش و پرورش كاشان

شهريور ماه 1327 استعفاء از اداره آموزش و پرورش و شركت در امتحانات متفرقه براي گرفتن ديپلم

آذرماه 1327 استخدام در شركت ملي نفت، تهران

مهرماه 1328 استعفاء از شركت ملي نفت بعد از ده ماه كار

... 1330 انتشار اولين مجموعه اشعار با عنوان مرگ رنگ

... 1332 پايان دوره نقاشي دانشكده هنرهاي زيبا و دريافت ليسانس و احراز رتبه اول و دريافت نشان درجه اول علمي

... 1323 شركت در چند نمايشگاه نقاشي در تهران

... 1333 انتشار دومين مجموعه شعر با عنوان زندگي خواب ها

... 1333 آغاز كار در اداره كل هنرهاي زيبا در قسمت موزه ها وتدريس در هنرستان هنرهاي زيبا

... 1334 ترجمه اشعار ژاپني و چاپ آنها در مجله سخن

... 1336 سفر به اروپا، ديدار از پاريس و لندن

... 1337 نام نويسي در مدرسه هنرهاي زيباي پاريس در رشته ليتوگرافي، چاپ سنگي

... 1337 بازگشت به ايران

... 1337 آغاز كار در اداره كل اطلاعات وزارت كشاورزي

... 1339 مسافرت به توكيو براي آموختن فنون حكاكي روي چوب

... 1340 برگزاري نمايشگاه انفرادي در تالار عباسي تهران

... 1340 انتشار مجموعه جديدي از اشعار او با عنوان آوار آفتاب

... 1340 آغاز تدريس در هنركده هنرهاي تزئيني تهران

... 1341 انتشار مجموعه ديگري از اشعار با عنوان شرق اندوه

... 1341 كناره گيري از مشاغل دولتي

... 1341 برگزاري نمايشگاه انفرادي در تالار فرهنگ تهران

... 1342 حضور در يك نمايشگاه گروهي هنر معاصر ايران در موزه فرانسه

... 1342 برگزاري نمايشگاه انفرادي در گالري ايران

... 1344 انتشار شعر بلند صداي پاي آب در فصلنامه آرش

... 1345 سفر به فرانسه، اسپانيا، هلند، ايتاليا، اتريش

... 1345 انتشار شعر بلند مسافر در فصلنامه آرش

... 1346 انتشار يك مجموعه شعر جديد با عنوان حجم سبز

... 1347 برگزاري شب شعر سهراب سپهري

... 1348 شركت در فيستيوال بين المللي نقاشي در فرانسه و اخذ امتياز مخصوص سفر به آمريكا

... 1350 برگزاري يك نمايشگاه انفرادي در گالري نيويورك

... 1351 برگزاري نمايشگاه انفرادي در گالري پاريس

... 1351 انتقال نمايشگاه از گالري سيروس به گالري سيحون

... 1352 سفر به پاريس و اقامت در كوي بين المللي هنرمندان

... 1353 شركت در غرفه ايران در اولين نمايشگاه هنري بين المللي تهران

... 1354 برگزاري نمايشگاه در گالري سيحون

... 1355 شركت در نمايشگاه هنر معاصر ايران، بازار هنر سوئيس

... 1356 انتشار هشت كتاب شامل اشعار منتشر شده سپهري به اضافه مجموعه ... ما هيچ ... ما نگاه...

... 1358 تجديد چاپ هشت كتاب

... 1358 مسافرت به انگلستان براي درمان بيماري سرطان خون

و اول ارديبهشت سال 1359 مرگ در بيمارستان پارس تهران ...

 

منابع:

- سهراب سپهری، رضا مافی / گردآوری و تنظيم: مرکز هنرهای تجسمی.

- آثار آل قلم، منتخب يازده قرن نظم و نثر فارسی / حميد گروگان، چاپ اول، ص. ۳۱۶.

- مولفين کتب چاپی فارسی و عربی / خانبابا مشار، جلد سوم، ص. ۳۷۱ - ۳۷۲.

- سهراب سپهری و نمايشگاه آثار او / اکبر تجويدی، سخن، دوره ی ۱۳، ش. ۲ (خرداد ۱۳۴۱) ، ص. ۲۴۳ - ۲۵۰.

- شعر معاصر ايران از بهار تا شهريار، جلد دوم / حسنعلی محمدی، ص. ۵۹۹ - ۶۰۵.

 

http://daneshjooqom.4kia.ir/

 

انتشار : ۸ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

شهید زین الدین


زين‌الدين «شهيد الثاني»

شهيدي از تبار حقگويان

 

زينت دين و مايه‌ي مباهات سلام بود، سخن از شهيد، شهيدي وارسته و به خدا پيوسته كاري بس مشكل است و نوشته و سخن در اين باره هر چند از لحاظ ادبي و رعايت قواعد و جمله‌بندي و گفتاري در سطح عالي باشد باز كوتاه است و قدر و منزلت شهيد راه علم و فضيلت و تقوا و معنويت را نمي‌توان با الفاظ و گفتار توصيف كرد، آري شهيد نظاره‌گر وجه‌الله است و ما را چه رسد كه با چشم و سرِ خاكي درك اين عروج را داشته باشيم.

شهيد ثاني يكي از اختران فروزان و ستارگان درخشان سپهر علوم و دانش‌هاي اسلامي است كه در سايه‌ي زندگي پربارش، بركاتي را براي دنياي اسلام به ارمغان آورده و آثار گرانبهايي در علوم مختلف ديني در ظلّ مساعي آميخته با اخلاص و موفقيت‌آميزش- از او به جاي مانده است كه هر يك از اين آثار همچون مهر تابان در ميان تمام ميراث‌هاي علمي دانشمندان اسلامي، برجسته و نمايان است و نظر دانشمندان و فضلاء را به خود معطوف مي‌سازد. او در مكاتب فقهي مذاهب پنجگانه اسلامي، اندوخته‌هايي سرشار و گرانبها فراهم آورد و با مسافرت‌هاي متعدد خويش به ممالك اسلامي، اساتيد بزرگ و برجسته‌اي را درك كرد و از محضر زبده‌ترين دانشمندان اين ممالك بهره‌هاي فراواني در علوم متنوع كسب كرد و از ژرفاي اين ذخاير ارزشمند گوهرهايي را بيرون آورد كه در ساحل و كرانه‌هاي آثارش، به رايگان در اختيار علاقمندان قرار داد.

اين دانشمند عاليقدر كه در فقه اسلامي شخصيتي كم‌نظير مي‌باشد، فقيهي صاحب‌نظر و برخوردار از استقلال و استدلال و استنباط و اجتهاد بوده و نظرياتي را ارائه كرده است كه هر يك را مي‌توان راه‌گشاي حلِّ معضلات علمي در ارتباط با فقه و اصول عقايد به شما آورد.

او دانشمند پرتلاشي بود كه شبانگاهانش به ياد خدا و استغفار و نماز و نيايش به درگاه پروردگار متعال و مجال و فرصت‌هاي روزانه‌اش به تدريس و تأليف و رسيدگي و حوائج مردم و ارشاد آنها و اوقاتش غالباً در سفرهاي علمي مصروف مي‌گشت و لحظه‌اي از پويش علمي و يا خدمت به خلق خدا باز نمي‌ايستاد، بي‌شك چنين توفيقات بزرگي صرفاً محصول كوشش‌هاي فردي نبوده كه قرين و همپاي با امدادهاي غيبي و توفيقات الهي بوده است.

شهيد ثاني در دامان بيتي پرورش يافت كه عنوان «سلسله الذهب» به اين خاندان بدون ترديد، اصالت ديني و علمي خاندان و نياكان بزرگوارش را مؤثر در تكوين شخصيت علمي و رواني او بي‌تأثير نمي‌داند.

اين عالم با فضيلت در خانواده‌اي ديده به جهان گشود كه فضاي آن را علم و فقه و فضيلت و معنويت عطرآگين ساخته و تا آخرين لحظات حيات پربارش و رخداد شهادتش هرگز از رشته علم و فضيلت فاصله نگرفته و براي لحظه‌اي حتي از كوشش‌هاي بي‌دريغ خويش در راه دانش و دين باز نايستاده بود. سال ولادتش را 911 ه‍.ق ذكر كرده‌اند. عمر با بركتش هنوز از 9 سال تجاوز نكرده بود كه قرائت قرآن كريم را ختم نمود، در سال 925 ه‍.ق اولين معلم خويش يعني پدر بزرگوارش را كه معلم ادبيات و فقه او نيز بود از دست مي‌دهد.

در سفرهاي متعددي كه از زادگاهش «جبع» به ميس، كرك نوح، دمشق، مصر، حجاز، عراق، بيت‌المقدس بعد به روم شرقي و قسطنطنيه و بعلبك داشت هر يك فضاي جديدي از فكر و انديشه را براي وي ايجاد مي‌كردند و در سايه‌ي ارتباط با شخصيت‌هاي علمي و اجتماعي ابعاد نويني برايش آشكار مي‌گرديد.

هدف شهيد ثاني چنين بود كه مي‌خواست از رهگذر شركت در حلقه‌هاي درس و بحث اساتيد مختلف، اطلاعات گسترده و عميقي را در مذاهب مختلف اسلامي كسب نمايد و به اهداف اين مذاهب دست يابد و در نتيجه از ژرفا و درون اين مذاهب، حق و باطل و درست و نادرست را دقيقاً شناسايي نمايد و در هر مسافرت چنانچه در مي‌يافت كه ماندن نمي‌تواند بر موجودي و ذخاير علمي‌اش بيفزايد ترك آن ديار مي‌كرد.

او با ورودش به سرزمين‌هاي ديگر همچون ابر رحمتي كه باران‌زاست، معارف خويش را بر دل‌هاي جهل‌زده و مرده مردم مي‌زد و ارباب فضل و علم به او روي مي‌آوردند. آن هم در روزگاراني كه بازار علم و دانش بي‌مشتري بود، همواره انوار وجودش بر تيرگي‌هاي جهل پرتوافكن مي‌گشت و قلوب اهل معارف، بهجت و نورانيت مي‌يافت.

در مسافرت به عراق شهيد ثاني دست‌اندركار تحقيق درباره‌ي قبله عراق به طور عموم و به ويژه قبله‌ي مسجد كوفه و حرم اميرالمؤمنين(ع) شد و انحراف قبله‌ي مسلمين را اثبات نمود اين كوشش علمي و ديني او موجبات مسرت مردم گرديد تا جايي كه يكي از مخالفين شهيد ثاني مي‌گويد از آن زمان نظر شهيد ثاني را در باب قبله مردم عراق قبول كرده است كه ديدم نبي‌اكرم(ص) در خواب وارد بقعه و بارگاه اميرالمؤمنين امام علي(ع) شد و به همان سمتي نمازجماعت برگزار فرمود كه شهيد ثاني با انحراف از معمول بدان سو نماز گزارد.

آري او نسبت به مذاهب پنجگانه جعفري، حنفي، شافعي، مالكي و حنبلي از لحاظ علمي كاملاً محيط و مسلط بود. براساس تمام اين مذاهب، تدريس مي‌نمود و در واقع فقه و عقايد تطبيقي را تدريس مي‌كرد.

براي اولين بار، تدريس فقه تطبيقي را در شهر بعلبك بنياد نهاد و اين ناحيه از عالم پذيراي علماء و دانشمندان از نواحي مختلف بلاد اسلامي از دور و نزديك شد و يك تحرك علمي در آنجا پديدار گشت. او در حالي كه مرجع عامه مردم به شمار مي‌رفت و آن گونه احساس مي‌شود او كه مراد مردم به شمار مي‌رفت خود سرشار از محبت و حسن اقبال و اعتقاد بود، پناهگاه مردم بود و به هر فرقه مطابق مذهب آنها فتوا مي‌داد.

شهيد ثاني از محضر اساتيد بزرگي كه شمار ايشان متجاوز از 20 نفر مي‌باشد بهره‌مند گرديد و حاصل اين تلاش‌ها مجموعه عظيمي از تأليفات و رسالات تحقيقي است كه شرح و نام آنها خود مجالي ديگر مي‌طلبد.

شخصيت وي به گونه‌اي نبود كه صرفاً در نگارش و تدريس و تأليف رشته‌ي خاصي گام نهد بلكه حدود 80 رساله و كتابي را كه به رشته تحرير در آورده در موضوعات مختلف فقهي، اخلاقي و عرفاني تفسير و ادعيه و... مي‌باشد كه همه بيانگر عظمت اوست.

و در پايان او بر سه عقيده‌ي خويش جان را فدا ساخت و سر او را مظلومانه در سال 966 ه‍.ق بريدند كه ديگر حلقوم حقگوي او حقگويي نكند بي‌خبر از آنجا كه حق هميشه پيروز است و سربلند.

اكنون كه بيش از 450 سال از شهادت اين عالم جليل‌القدر مي‌گذرد پويايي فقه شيعه بيش از پيش روشن گرديده است، هنوز شرح لمعه‌اي كه او نگاشته تدريس مي‌شود. هنوز جهان‌خواراني كه مي‌خواهند در مقابل اسلام بايستند حكومت با عظمت جمهوري اسلامي و انقلاب اسلامي سدّ بزرگي در برابر همه‌ي اين جهان‌خواران به حساب مي‌آيد چرا كه خون هزاران شهيد علمدار اسلام حقانيت فقه اسلامي را به اثبات رسانيده است، آنجا كه گفته‌اند قلم عالم برتر از خون شهيد است، قلمي كه آگاهي و پويايي به انسان‌ها مي‌دهد و از انسان‌ها، افراد آگاه و مسئول مي‌سازد از انسان خليفه الله مي‌سازد كه بايستي بار امانت الهي را بر دوش بكشد.

- آيا بر علماي ما نيست كه راه و اهداف شهيد ثاني را ادامه دهند؟

- آيا اثبات اين موضوع كه فقه اسلامي و حكومت اسلامي مي‌تواند جهان را اداره كند متضمّن تلاش‌هاي علمي و فرهنگي دانشمندان و فرهيختگان مسلمان نيست؟!

- آيا هنوز هنگام آن نرسيده است كه پاسخگوي نيازهاي جوامع انساني باشيم؟

- آيا الگوي زيباي حكومت اسلامي كه امام خميني(ره) معمار انقلاب و مجدّد بزرگ اسلام بود براي ديگران قابل استفاده نيست؟

- آيا بر مسلمين هنوز فرض نشده است كه شهيد پيرو مي‌خواهد و ادامه دهنده‌ي راه؟

- آيا نهضت‌هاي صد ساله‌ي اخير ريشه در نهضت و قيام حسيني ندارند كه مرگ با عزت را بهتر از زندگي در ذلت مي‌دانند؟

- شهدا شهد شيرين شهادت را چشيده‌اند قطعاً شهرت نمي‌خواسته‌اند بيايم پيرو ايشان باشيم، اخلاقشان، همتشان، تقوايشان، رفتارشان همه و همه موجبات رهايي ما شدند آنها را پاس بداريم.

- امروز تكريم از علماي گذشته، تكريم اسلام است، عزت اسلام و حيات دوباره‌ي اسلام را علماي اسلام رقم زده‌اند، اين افتخار و سربلندي را براي مسلمين خوب پاسداري كنيم.

- امروز در حالي گرامي‌داشت ياد و خاطره‌ي شهيد ثاني را پاس مي‌داريم كه خيل عظيم مسلمين جهان بايستي با وحدت و همدلي بتوانند به رفع مشكلات مختلف خويش همت گمارند. و بر حوزه‌هاي علميه اسلامي است كه با تحرك و پويايي علمي و فقهي خويش پاسخگوي خوبي براي نسل امروز و فردا باشند. ديروزيان امروز را ترسيم كردند امروزيان، فردا را دريابيد.

به فرموده‌ي امام راحل «مسئولان ما بايد بدانند كه انقلاب ما محدود به ايران نيست انقلاب مردم ايران نقطه شروع انقلاب جهان اسلام به پرچمداري حضرت حجت ارواحنا فداه است...»

امام امت و قائد عظيم‌الشأن انقلاب اسلامي مقام عظماي ولايت حضرت آيت‌الله خامنه‌اي به ما آموخته‌اند كه «انتظار در مبارزه است» و اين بزرگترين پيام ايشان است اگر باز هم اميدي ما را زنده مي‌دارد همين است كه براي ظهور آخرين حجت حق مبارزه كنيم.

امام بود كه به ما آموخت «عرفان را با مبارزه جمع كنيم» و خود بهترين شاهد بر اين مدعا بود كه «عرفان عين مبارزه است» او كتاب و سنت را در وجود خويش گشود و ما دانستيم كه اولياء مقرّب خدا در طول تاريخ همواره بر همين شيوه زيسته‌اند.

اكنون مائيم و امانت امام، دست بيعت از آستين اخلاص بيرون آمديم و در كف فرزند و برادرش و تلميذ مدرسه‌اش بگذاريم كه دنيا تشنه‌ي اسلام ناب محمدي(ص) است و اگر بخواهيم به عنوان مسلمان هميشه بر خود ببالم بايستي تلاش كنيم و مبارزه و برنامه‌ريزي و اخلاص و ابتكار و خلاقيت، چرا كه ما شريك غم همه‌ي مظلومان جهان هستيم.

 

http://daneshjooqom.4kia.ir/

انتشار : ۸ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

امام حسین


فهرست مطالب

عنوان صفحه

زندگي‌نامه مختصر امام حسين(ع) چيست؟. 1

مقدمه. 3

دانستني‌هاي معصوم پنجم.. 4

ارزش نهضت حسيني.. 5

مسئله تشنگي اباعبدالله و خاندان و اصحاب ايشان.. 6

تحليل حادثه‌ي عاشورا8

شعارهاي عاشورا11

رسيدن امام حسين(ع) به سرزمين كربلا.. 12

مسئله تشنگي اباعبدالله و خاندان و اصحاب ايشان.. 17

شجاعان خردسال كربلا.. 17

فلسفه‌ حادثه‌ي عاشورا18

شب عاشورا18

شب عاشورا، شب معراج.. 21

عاشورا23

عزاداري ام‌سلمه روز عاشورا در مدينه. 26

تجلي زينب از عصر عاشورا26

قدرت روحي اباعبدالله(ع). 30

قوت قلب اباعبدالله(ع). 35

روشن‌بيني امام حسين(ع). 38

جريان مجلس يزيد به نقل ابوالفرج اُموي.. 42

روانه كردن سرهاي شهدا به كوفه. 45

منابع. 47


زندگي‌نامه مختصر امام حسين(ع) چيست؟

 

 

نام: حسين

كنيه: اباعبدالله

لقب: سيدالشهدا، رشيد، طيب، وفيّ، سيد، زكيّ، سبط، تابع، لمرضات الله

نام پدر: علي‌ابن‌ابي‌طالب

نام مادر: فاطمه الزهرا

محل تولد: مدينه

تاريخ تولد: سوم شعبان سال4 هجري

مسافرت‌ها: ايران، حجاز، عراق

محل شهادت: كربلا

سال شهادت: دهم محرم سال61 قمري

علت شهادت: بيعت نكردن با يزيد

نام قاتل: شمربن ذي‌الجوشن

مدت امامت: 11 سال دهم ماه سه روز

حاكمان مصر: معاويه، يزيد (فرزند معاويه)

مدت عمر: 57 سال هفت‌ماه و هفت روز

پادشاه زمان ولادت: يزدجرد

خليفه زمان شهادت: يزيد بن‌معاويه

تعداد اولاد: ده فرزند (شش پسر) (چهار دختر) و بنا به روايتي يازده فرزند (7 پسر) (4 دختر)

شرافت و فخر نسبي

جد پدري او: حضرت ابوطالب

جد مادري او: حضرت محمّدبن‌عبدالله

جده‌ي پدري او: فاطمه بنت‌اسد

جده‌ي مادري او: خديجه الكبري

والد: حضرت علي

والده: فاطمه

برادر: امام حسن مجتبي

خواهر: زينب كبري

عمو: حضرت حمزه و جعفرابن‌ابي‌طالب

دايي: ابراهيم بن‌رسول‌الله

 

 

مقدمه

شهر مدينه، رفت وآمدهاي وقت و بي‌وقت حاكم و نمايندگان حكومت به خانه فرزند پيامبرخدا(ص) و تنها يك درخواست: «بيعت با يزيدبن‌معاويه» امام حسين(ع) نيز تنها يك پاسخ مي‌دهد: «بيعت نمي‌كنم» بيش دو سال از مرگ معاويه مي‌گذرد و فرزندش يزيد غاصبانه در تخت حكومت تكيه زده است هيچ‌كس از وضعيت جامعه اسلامي رضايت ندارد در تمام بلاد اسلامي حكومت نظامي حاكم است. كسي جرأت حرف زدن ندارد. همه بايد بيعت كنند و الاّ...

شهر كوفه، شهري كه در آن زمان يكي از قوي‌ترين شهرهاي عالم بود، پر جنب‌وجوش بود. مردم كوفه درگذشت حدود پنج سال همراهي با علي(ع) را تجربه كرده بودند و هنوز آثار تعاليم و تربيت علي(ع) به كلي از ميان نرفته بود. البته خيلي تصفيه شده بودند، بسياري از سران، بزرگان و مردان آنها نظير «حجربن‌عدي»، «عمروبن‌حمق خُزاعي»، «رشيد حجري» و «ميثم تمّار» توسط معاويه به شهادت رسيده بودند تا اين شهر از انديشه و فكر علي و از احساسات به نفع علي، خالي شود؛ ولي هنوز اثر اين تعليمات وجود داشت. به محض اينكه معاويه مي‌ميرد، به خود مي‌آيند. و دور هم جمع مي‌شوند، جملگي يك سخن مي‌گويند: «ما حسين‌بن‌علي داريم، امام بر حق ما حسين‌بن‌علي است، ما الان بايد آماده باشيم و او را دعوت كنيم كه به كوفه بيايد و او را ياري كنيم و لااقل در اين‌جا قطبي به وجود آوريم، بعد هم خلافت را خلافت اسلامي كنيم». يزيد در روز عاشورا امام حسين(ع) را يك مرتبه به شهادت رساند و به خيال خود از شر آن حضرت راحت شد. ولي امام حسين(ع) با نهضت عاشورا، تا ابد هر روز يزيد و يزيديان را به مسلخ مي‌كشد و بساط شيطنت‌هاي آنان را بر هم مي‌زند.

«يَومَ لا يَنفَعُ مالُ وَ لا بَنُونَ اِلاّ مَنْ اَتَي اللهِ بِقَلبٍ سَليمٍ» [سوره مباركه شعرا/آيه88]

 

دانستني‌هاي معصوم پنجم

1. هنگامي كه امام حسين(ع) متولد شد1000 ملك به همراه جبرئيل(ع) جهت تبريك و تهنيت از آسمان بر پيامبراكرم(ص) نازل شدند.

2. اولين كلام امام حسين(ع) هنگام زبان باز كردن الله اكبر بود.

3. سيدالشهداء(ع) 25 مرتبه با پاي پياده با برادر بزرگوارش امام حسن مجتبي(ع) به مكه مشرف شدند.

4. امام حسين(ع) در دوران حكومت حضرت علي(ع) در جنگ‌هاي جمل، صفين و نهروان شركت كردند.

5. سوره فجر در قرآن معروف به سوره امام حسين(ع) است.

6. مؤذن امام حسين(ع) حجاج بن‌مسروق بود.

7. غلام امام حسين(ع) اَسلَم نام داشت.

8. نام اسب امام حسين(ع) ذوالجناح بود.

9. امام حسين(ع) شب يكشنبه28 رجب سال60 هجري از مدينه خارج شدند و در شب سوم ماه شعبان وارد مكه شدند.

10. سيدالشهداء(ع) روز هشتم ذيحجه سال60 هجري به قصد رفتن به عراق از مكه خارج شدند.

11. امام حسين(ع) و همراهانش در روز دوم محرم سال61 هجري به كربلا رسيدند.

12. سيدالشهداء(ع) در روز عاشورا پيوسته و مدام ذكر لاحول و لا قوه الا بالله به زبان مباركشان جاري بود.

13. امام حسين(ع) اقامه نمازجماعت از واجبات الهي را روز عاشورا در بحبوحه جنگ به صورت آشكار انجام دادند.

14. اولين نوحه كه امام حسين(ع) خداوند متعال بود.

15. اولين زميني كه خداوند آن را قداست بخشيد زمين كربلا است.

16. اولين آبي كه خداوند آن را قداست بخشيد آب فرات است.

17. سر مبارك امام حسين(ع) بر بالاي نيزه آيه 9 سوره كهف قرآن را تلاوت فرمودند.

18. به فرمايش امام صادق(ع) آسمان40 روز در سوگ امام حسين(ع) گريه كرد.

19. به فرمايش امام جعفرصادق(ع) چهار هزار فرشته ژوليده و غبارآلود، نزد قبر سيدالشهداء تا قيامت مي‌گريند.

20. اولين شخصي كه از راه دور به زيارت قبر سيدالشهداء(ع) رفت جابربن‌عبدالله انصاري بود.

 

ارزش نهضت حسيني

اين‌جاست كه انسان مي‌فهمد كه نهضت حسيني چقدر براي جهان اسلام مفيد بود و چگونه اين پرده‌ها را دريده در آن زمان، وسايل ارتباطي كه نبود. مثلاً مردم مدينه نمي‌دانستند كه در شام چه مي‌گذرد. رفت و آمد خيلي كم بود. افرادي هم كه احياناً از مدينه تعجب كردند كه عجب! پسر پيغمبر را كشتند؟هيئتي را براي تحقيق به شام فرستادند كه چرا امام حسين(ع) كشته شد. پس از بازگشت اين هيئت، مردم پرسيدند: قضيه چه بود؟ گفتند: همين قدر در يك جمله به شما بگوييم كه مادر مدتي كه در آن‌جا بوديم، دائم مي‌گفتيم خدايا! نكند از آسمان سنگ ببارد و ما به اين شكل هلاك بشويم، و نيز به شما بگوييم كه ما از نزد كسي مي‌آييم كه كارش شرابخواري و سگ بازي و يوزبازي و ميمون‌بازي است، كارش نواختن تار و سنتور و لهو و لعب است، كارش زناست حتي با محارم. ديگر حال، تكليف خودتان را مي‌دانيد. اين بود كه مدينه قيام كرد، قيامي خونين. و چه افرادي كه بعد از حادثه كربلا به خروش آمدند (اي بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد).

امام حسين تا زنده بود، چنين سخناني را مي‌گفت: «وَ عَلي الاِسْلامِ السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِيَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيد»[1]ديگر فاتحه اسلام را بخوانيد اگر نگهبانش اين شخص باشد. ولي آن وقت كسي نمي‌فهميد. اما وقتي شهيد شد، شهادت او دنياي اسلام را تكان داد. تازه افراد حركت كردند و رفتند از نزديك ديدند و فهميدند كه آنچه را آنها در آيينه نمي‌ديدند حسين در خشت خام مي‌ديده است. آن وقت سخت حسين(ع) را تصديق كردند و گفتند او آن روز راست مي‌گفت.

 

مسئله تشنگي اباعبدالله و خاندان و اصحاب ايشان

مسئله تشنگي اباعبدالله و خاندان و اصحابشان مسئله شوخي‌اي نيست. هوا بسيار گرم است (عاشوراي آن وقت ظاهراً در اواخر خردادماه بوده؛ هواي عراق زمستانش گرم است، چه رسد به نزديك تابستان آن)، سه روز است كه آب را بر روي اهل‌بيت پيغمبر بسته‌اند، گو اينكه در شب عاشورا توانستند مقداري آب به خيمه‌ها بياورند كه حضرت فرمود: آب را بنوشيد و اين آخرين توشه شما خواهد بود. و بعلاوه از نظر طبيعي يك قاعده‌اي است: هر كسي از بدنش خون زياد برود كه بدن كم خون شده و احتياج به خون جديد داشته باشد، تشنه مي‌شود.

خداوند متعال بدن را به گونه‌اي ساخته است كه وقتي به چيزي احتياج دارد، فوراً همان احتياج جلوه مي‌كند. افرادي كه زخم بر مي‌دارند، مي‌بينيد فوراً تشنگي بر آنها غالب مي‌شود و اين به واسطه رفتن خون از بدنشان است كه چون بدن براي ساختن خون آماده مي‌شود و مي‌خواهد خون جديد بسازد، آب مي‌خواهد. خود رفتن خون از بدن، موجب تشنگي است. «يَحولُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ السَّماءِ الْعَطَشُ» اين‌قدر تشنگي اباعبدالله زياد بود كه وقتي به آسمان نگاه مي‌كرد بالاي سرش را درست نمي‌ديد. اينها شوخي نيست. ولي من هر چه در «مقاتل» گشتم (آن مقداري كه مي‌توانستم بگردم) تا اين جمله معروفي را كه مي‌گويند اباعبدالله به مردم گفت: «أسْقوني شَرْبَةً مِنَ الْماءِ» (يك ‌جرعه آب به من بدهيد) ببينم، نديدم. حسين كسي نبود كه از آن مردم چنين چيزي طلب كند. فقط يك جا دارد كه حضرت در حالي كه داشت حمله مي‌كرد «وَ هُوَ يَطْلُبُ الْماءَ» قرائن نشان مي‌دهد كه مقصود اين است: در حالي كه داشت به طرف شريعه مي‌رفت (در جستجوي آب بود كه از شريعه بردارد) نه اينكه از مردم طلب آب مي‌كرد.

اباعبدالله چيزي ديگري است. او چيزي است، ما چيز ديگري. شعارهايي كه در سينه‌زني‌ها و نوحه‌سرايي‌ها مي‌دهيد، شعارهاي حسيني باشد. نوحه، بسيار بسيار خوب است. ائمه اطهار دستور مي‌دادند افرادي كه شاعر بودند، نوحه‌خوان بودند، نوحه‌سرا بودند، بيايند براي آنها ذكر مصيبت بكنند. آنها شعر مي‌خواندند و ائمه اطهار گريه مي‌كردند. نوحه‌سرايي و سينه‌زني و زنجيرزني، من با همه اينها موافقم ولي به شرط اينكه شعارها شعارهاي حسيني باشد، نه شعارهاي من در آوري: «نوجوان اكبر من، نوجوان اكبر من» شعار حسيني نيست. شعارهاي حسيني شعارهايي است كه از اين تيپ باشد؛ فرياد مي‌كند: «اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لا يُتَناهي عَنْهُ؟ لِيَرْغَبِ المؤمِنُ في لِقاءِ اللهِ مُحِقّاً»[2] مردم! نمي‌بينيد كه به حق عمل نمي‌شود و كسي از باطل رويگردان نيست؟ در چنين شرايطي، مؤمن (نگفت حسين با امام) بايد لقاء پروردگارش را بر چنين زندگي‌اي ترجيح بدهد. و يا : «لا اَرَي المَوْتَ اِلاّ سَعادَةً وَ الْحياة مَعَ الظّالِمينَ اِلاّ بَرَماً»[3] (هر جمله‌اش سزاوار است كه با آب طلا نوشته شود و در همه دنيا پخش گردد و اين باز هم كم است) من مرگ را جز خوشبختي نمي‌بينم، من زندگي با ستمكاران را جز ملامت و خستگي نمي‌بينم.

مرا عار آيد از اين زندگي كه سالار باشم كنم بندگي

شعارهاي حسين(ع) شعارهاي محيي بود (يا اَيُّها الَّذينَ امَنُوا اسْتَجيبوا للهِ وَ لِلرَّسولِ اِذا دَعاكُم لِما يُحْييكُمْ).[4]

 

تحليل حادثه‌ي عاشورا

حادثه عاشورا مثل بسياري از حقايق اين عالم است كه در زمان خودشان بسا هست آنچنان كه بايد، شناخته نمي‌شوند و بلكه فلاسفه تاريخ مدعي هستند كه شايد هيچ حادثه تاريخي را نتوان در زمان خودش آنچنان كه هست ارزيابي كرد؛ بعد از آنكه زمان زيادي گذشت و تمام عكس‌العمل‌ها و جريانات مربوط به يك حادثه خود را بروز دارند، آن گاه آن حادثه بهتر شناخته مي‌شود. همچنان كه شخصيت‌هاي همين‌طورند. شخصيت‌هاي بزرگ غالباً در زمان خودشان آن موجي كه شايسته وجود آنهاست پيدا نمي‌شود؛ بعد از مرگشان تدريجاً شخصيتشان بهتر شناخته مي‌شود؛ بعد از ده‌ها سال كه از مرگشان مي‌گذرد، تدريجاً شناخته مي‌شوند. و معمولاً افرادي كه در زمان خودشان خيلي شاخصند، بعد از فوتشان فراموش مي‌شوند و بسا افرادي كه در زمان خودشان آن‌قدر شاخص نيستند ولي بعد از مرگشان تدريجاً شخصيت آنها گسترش پيدا مي‌كند و بهتر شناخته مي‌شوند.

اگر دو نفر عالم را كه در يك زمان زندگي مي‌كنند در نظر بگيريم و او از نظر شهرت علمي يكي ده برابر ديگري بزرگ است، كه براي اين امر من مثال‌هاي زيادي دارم. از همه بهتر اين است كه ما به خود علي(ع) مثال بزنيم، آن هم از زبان خود ايشان. در كلمات مولا در نهج‌البلاغه جزء كلماتي كه حضرت در فاصله ضربت خوردن و اين شهادت يعني در آن فاصله حدود چهل و پنج ساعت آخر زندگي فرموده‌اند، يكي اين دو جمله است كه تعبير خيلي عجيبي است. مي‌فرمايد: «غَداً تَعْرِفونَني وَ يُكشَفُ لَكُمْ سَرائري»[5] (سرائر يعني سريره‌ها، امور مخفي، اموري كه در اين زمان چشم‌ها نمي‌تواند آنها را ببيند، مثل گنجي كه در زيرزمين باشد) مخفيات وجود من فردا براي شما كشف خواهد شد و همين‌طور هم شد. علي را مردم، بعد از زمان خودش بيشتر از زمان خودش شناختند، علي را در زمان خودش چه كسي شناخت؟ يك عده بسيار معدود. شايد تعداد آنهايي كه علي را در زمان خودش واقعاً مي‌شناختند، از عدد انگشتان دو است هم تجاوز نمي‌كرد. پيغمبراكرم راجع به كلمات خودشان اين جمله را در حجة‌الوداع فرمودند: (ببينيد چه كلمات بزرگي!): خدا خرم كند چهره آن كس را (خدا يادر آن كس باد) كه سخن مرا بشنود و حفظ و ضبط كند و به كساني كه سخن مرا نشنيده‌اند، به آنهايي كه در زمان من هستند ولي اين‌جا نيستند يا افرادي كه بعد از من مي‌آيند، برساند. يعني حرف‌هاي مرا كه مي‌شنويد، حفظ كنيد و به ديگران برسانيد «فَرُبَّ حامِلِ فِقْهٍ غَيْرِ فَقيهٍ» بسا كساني كه حامل يك حكمت و حقيقت‌اند در صورتي كه خودشان اهل آن حقيقت نيستند، يعني عمق و معني آن حقيقت را درك نمي‌كنند، «و رُبَّ حامِلِ فِقْهٍ اِلي مَنْ هُوَ اَفْقَهُ مِنْهُ» و چه بسا افرادي كه فقهي را، حكمي را، حقيقتي را حمل مي‌كنند، حفظ مي‌كنند، بعد منتقل مي‌كنند به كساني كه از خودشان داناترند. بسا هست كه شما اصلاً عمق حرف مرا درك نمي‌كنيد ولي آن ديگري كه مي‌شنود، مي‌فهمد؛ شما فقط ناقلي هستيد، نقل مي‌كنيد. و باز بسا هست كه شما چيزي مي‌فهميد ولي آن كس كه بعد، شما براي او نقل مي‌كنيد بهتر از شما مي‌فهمند. مقصود اين است كه سخنان مرا برسانيد به نسل‌هاي آينده كه معناي سخن مرا از شما بهتر مي‌فهمند.

علي(ع) فرمود آينده مرا بهتر خواهد شناخت. پيغمبر(ع) هم فرمود در آينده معاني سخن مرا بهتر از مردم حاضر درك خواهند كرد. اين است معناي اينكه ارزش يك چيز در زمان خودش آنچنان كه بايد، درك نمي‌شود؛ بايد زمان بگذرد، بعدها آيندگان تدريجاً ارزش يك شخص، ارزش كتاب يا سخن يك شخص، ارزش عمل يك شخص را بهتر درك مي‌كنند. اقبال لاهوري شعري دارد كه گويي ترجمه‌ي مولا علي(ع) است. حضرت مي‌فرمايد: «غَداً تَعْرِفونَني» فردا مرا خواهيد شناخت (اين را روزي مي‌گويد كه دارد از دنيا مي‌رود)، بعد از مرگ من مرا خواهيد شناخت. اقبال مي‌گويد: «اي بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد». مقصودش از شاعر، نه هركسي است كه چند كلمه سر هم كند، بلكه مقصود كسي است كه پيامي دارد، مثل خود اقبال كه شاعري است كه فكري دارد، انديشه‌اي دارد، پيامي دارد، يا مولوي و حافظ كه شعرايي هستند كه انديشه و پيامي دارد؛ گو اينكه پيام بعضي از اينها را پانصد سال هم هنوز مردم درست درك نمي‌كنند، مثل حافظ كه هنوز وقتي كه در اطراف او مطلب مي‌نويسند، هزار جور چرند مي‌نويسند الاّ آن پيامي كه خود حافظ دارد. (اي بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد».

بسياري از انديش‌مندان تولدشان بعد از مرگشان است؛ يعني اينكه اشخاص در زمان خودشان هنوز تولد پيدا نكرده‌اند. جبران خليل جبران يك نويسنده‌ي درجه‌ي اول عرب زبان است و از عرب‌هاي مسيحي است كه تولدش در لبنان بوده ولي پرورش و بزرگ شدن و فرهنگش بيشتر در امريكا بوده است. او عربي‌نويس و انگليسي‌نويس و همچنين نقاش است. مخصوصاً در عربي از آن شيرين قلم‌هاي درجه اول است. با اينكه مسيحي است، از شيفتگان علي‌بن‌ابي‌طالب(ع) است. و جبران خليل مي‌گويد: من نمي‌دانم چه رازي است كه افراد پيش از زمان خودشان متولد مي‌شوند و علي از كساني است كه پيش از زمان خودش متولد شده است. مي‌خواهد بگويد علي(ع) براي زمان خودش خيلي زياد بود.

آن زمان، زمان علي(ع) نبود. ولي حقيقت بهتر، همان است كه خود علي(ع) فرموده است كه اصلاً اين‌گونه اشخاص در هر زماني متولد بشوند، پيش از زمان خودشان متولد شده‌اند. علي(ع) اگر امروز هم متولد شده بود، پيش از زمان خودش بود؛ يعني آن‌قدر بزرگند كه زمان خودشان، هر زماني باشد، گنجايش اين را كه بتواند آنها را بشناسد و بشناساند و معرفي كند، ندارد؛ بايد مدت‌ها بگذرد، بعد از مرگشان بار ديگر بازيابي و بازشناسي شود و به اصطلاح امروز تولد جديد پيدا كند.

 

شعارهاي عاشورا

شعارهاي اباعبدالله شعار احياي اسلام، اين است كه چرا بيت‌المال مسلمين را يك عده به خودشان اختصاص داده‌اند؟ چرا حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مي‌كنند؟ چرا مردم را دو دسته كرده‌اند: مردمي كه فقير و دردمند و مردمي كه از پرخوري نمي‌توانند از جايشان بلند شوند؟ در بين راه در حضور هزار نفر لشكريان حرّ آن خطبه‌ي معروف را خواند كه طي آن حديث پيغمبر را روايت كرد، گفت: پيغمبر چنين فرموده است كه اگر زماني پيش بيايد كه اوضاع چنين بشود، حلال خدا حرام و حرام خدا حلال بشود، اگر مسلمانان آگاهي اينها را بدانند و سكوت كند، حق است بر خدا كه چنين مسلماني را به همان جا ببرد كه آن ستم‌كاران را مي‌برد. بنابراين من احساس وظيفه مي‌كنم. در چنين شرايطي من از همه سزاوارترم.

پس اين است مكتب عاشورا و محتواي شعارهاي عاشورا. شعارهاي ما در مجالس، در تكيه‌ها و در دسته‌ها بايد يُحيي باشد، نه مخدّر، بايد زنده كننده باشد نه بي‌حس كننده، اگر بي‌حس كننده باشد نه تنها اجر و پاداشي نخواهيم داشت بلكه ما را از حسين(ع) دور مي‌كند. اين اشك براي حسين ريختن خيلي اجر دارد، اما به شرط اينكه حسين(ع) آنچنان كه هست در دل ما وارد بشود. «اِنَّ الحُسَينِ مَحَبَّةً مَكْنُونَةً في قُلوبِ الْمؤمِنينَ» اگر در دلي ايمان باشد نمي‌تواند حسين را دوست نداشته باشد، چون حسين مجسمه‌اي است از ايمان.

شعارهايي كه اصحاب اباعبدالله مي‌دادند، شعارهاي عجيبي است. حادثه كربلا طوري وقوع پيدا كرده كه انسان فكر مي‌كند اصلاً اين صحنه را عمداً آنچنان ساخته‌اند كه هميشه فراموش نشدني باشد. عجيب هم هست! اباعبدالله گاهي شعار معرفي خودش را مي‌داد:

اَنَ الْحُسَينُ بْنِ عَلي اَلَيْتُ اَنْ لا اَنْثَني

اَحْمي عيالاتِ اَبي اَمْضي عَلي دِينِ النَّبي

 

رسيدن امام حسين(ع) به سرزمين كربلا

حرّ بعد از برخورد با اباعبدالله مي‌خواست ايشان را به طرف كوفه ببرد و امام امتناع كرد. حسين حاضر نبود تن به ذلت بدهد، چون او مي‌خواست آقا را تحت الحفظ ببرد. فرمود: ابداً من نمي‌آيم. بالاخره پس از مذاكراتي قرار شد راهي را در پيش بگيرند كه نه منتهي به كوفه بشود و نه منتهي به مدينه، يعني به اصطلاح جهت غرب را در پيش بگيرند، كه آمدند تا منتهي شد به سرزمين كربلا.

روز دوم محرم، اباعبدالله(ع) وارد كربلا شد. خيمه و خرگاه خود را با جمعيتي در حدود هفتاد و دو نفر بپا كرد. از آن طرف، لشكر دشمن با هزار نفر در نقطه مقابل چادر زد. پيك‌هاي دشمن دائماً در رفت و آمد بودند. روزهاي بعد براي دشمن مدد آمد، مددها هزار نفر، سه هزار نفر و پنج هزار نفر بود تا روز ششم كه نوشته‌اند: «حَتّي كَمُلَتْ ثَلاثينَ» تا اينكه سي هزار نفر كامل شدند.

پسر زياد تصميم گرفت آن كسي كه به او حكومت و امارت مي‌دهد، فرماندهي اين لشكر را مي‌دهد، پسر سعد باشد. در اين جهت به اصطلاح يك ملاحظه‌ي رواني كرد، چون او پسر سعد وقّاص بود و سعد وقّاص گذشته از نقطه ضعفي كه از نظر تشيع دارد به خاطر اينكه در دوره خلافت اميرالمؤمنين غرامت اختيار كرد، نه اين طرف آمد و نه آن طرف، در دوران غزوات اسلامي و در دوره‌ پيغمبراكرم افتخارات زيادي براي خود كسب كرده و قهراً در ميان مردم شهرت و معروفيت و محبوبيتي داشت. او در نظر مردم، آن سردار قهرماني بود كه در غزوات اسلام فتوحات زيادي كرده است. پسر زياد، پسر او را انتخاب كرد تا از نظر رواني استفاده كند يعني اين طور به مردم بفهماند كه اين هم جنگي است در رديف آن جنگ‌ها؛ همان‌طور كه سعد وقّاص با كفار مي‌جنگيد، پسر سعد هم- العياذ بالله- با فرقه‌اي كه از اسلام خارجند مي‌جنگد. اين مرد طمّاع كه خودش طمع خودش را بروز داد، مردي كه فهميده بود و به هيچ وجه نمي‌خواست زير اين بار برود، شروع كرد به التماس كردن از ابن‌زياد كه مرا معاف كن. او هم نقطه ضعف اين مرد را مي‌دانست. قبلاً فرماني براي او صادر كرده بود براي حكومت ري و گرگان. گفت: فرمان مرا پس بده، مي‌خواهي نروي نرو. او هم كه اسير اين حكومت بود و آرزوي چنين ملكي را داشت، گفت: اجازه بده من بروم تأمّل كنم. با هركس از كسان خود كه مشورت كرد ملامتش كرد، گفت مبادا چنين كاري بكني. ولي در آخر، طمع غالب شد و اين مرد قبولي خودش را اعلام كرد. در كربلا كوشش مي‌كرد خدا و خرما را با همديگر جمع كند، كوشش مي‌كرد بلكه بتواند به شكلي به اصطلاح صلح برقرار كند، يعني خودش را از كشتن حسين‌بن‌علي معاف كند، لااقل خودش را نجات بدهد، بعد هر چه شد شد. دو سه جلسه با اباعبدالله مذاكره كرد. به قول طبري چون در اين مذاكرات فقط آن مقداري در دست است كه بعدها خود عمر سعد نقل كرده است يا ما از زبان ائمه اطهار اطلاعاتي در اين زمينه داريم، والاّ اطلاع ديگري در دست نيست. خيلي كوشش مي‌كرد كاري بكند- و حتي نوشته‌اند گاهي هم دروغ‌هايي جعل مي‌كرد- كه غائله بخوابد.

آخرين نامه‌اش كه براي عبيدالله زياد آمد، عده‌اي دوروبر مجلس نشسته ‌بودند. عبيدالله اندكي به فكر فرو رفت، گفت: شايد بشود اين قضيه را با مسالمت حل كرد. ولي آن بادنجان دورقاب‌چين‌ها، كاسه‌هاي داغ‌تر از آش كه هميشه هستند، مانع شدند. يكي از آنها شمربن‌ذي‌الجوشن بود. از جا بلند شد و گفت: امير! بسيار داري اشتباه مي‌كني. امروز حسين در چنگال تو گرفتار است، اگر از اين غائله نجات پيدا كند [ديگر بر او دست نخواهي يافت]. مگر نمي‌داني شيعيان پدرش در اين كشور اسلامي كم نيستند، زيادند، منحصر به مردم كوفه نيستند. از كجا كه شيعيان از اطراف و اكناف جمع نشوند؟ و اگر جمع شوند، تو از عهده حسين بر نمي‌آيي. نوشته‌اند مثل آدمي كه خواب باشد، يك دفعه بيدار شد، گفت: راست گفتي. بعد اين شعر را خواند:

اَلانَ قَدْ عَلَقَتْ مَخالِبُنا بِهِ يَرْجُوا النَّجاةَ وَ لاتَ حينَ مَناصٍ[6]

و متقابلاً بر عمرسعد خشم گرفت. گفت: چه نزديك بود كه او ما را اغفال كند. فوراً نامه‌اي به عمرسعد نوشت كه ما تو را نفرستاده بوديم بروي آن‌جا نصايح پدرانه براي ما بنويسي. تو مأموري، سربازي، بايد انضباط داشته باشي، هر چه من به تو فرمان مي‌دهم، بايد بي‌چون و چرا اجرا كني. اگر نمي‌خواهي برو كنار، ما كس ديگري را مأمور اين كار خواهيم كرد. نامه را به شمربن‌ذي‌الجوشن داد و گفت: اين را به دستش بده. ضمناً نامه فرمان محرمانه‌اي نوشت و به دست شمر داد و گفت: اگر عمرسعد از جنگيدن با حسين امتناع كرد، به موجب اين فرمان و ابلاغ گردنش را مي‌زني، سرش را براي من مي‌فرستي و امارت لشكر با خودت باشد.

نوشته‌اند عصر تاسوعا بود كه اين نامه به وسيله شمربن‌ذي‌الجوشن به كربلا رسيد. روز تاسوعا براي اهل‌بيت پيغمبر روز خيلي غمناكي بوده است. امام صادق(ع) فرمود: «اِنَّ تاسوعا يَوْمُ حوصِرَ فيهِ الحُسَيْنُ»[7] (تاسوعا روزي است كه در آن، حسين در محاصره سختي قرار گرفت). روزي است كه براي لشكريان عمرسعد كمك‌هاي فراوان رسيد، ولي براي اهل‌بيت پيغمبر كمكي نرسيد.

عصر روز تاسوعاست كه اين لعين ازل و ابد به كربلا مي‌رسد. ابتدا آن نامه علني را به عمرسعد مي‌دهد، منتظر و آرزو مي‌كند كه او بگويد خير، من با حسين نمي‌جنگم، تا به موجب آن فرمان، گردن عمرسعد را بزند و خودش فرمانده لشكر بشود. ولي برخلاف انتظار او، عمرسعد نگاهي به او كرد و گفت: حدس من اين است كه نامه من در پسر زياد مؤثر مي‌افتاد و تو حضور داشتي و مانع شدي. گفت: حالا هر چه هست، نتيجه را بگو! مي‌جنگي يا كنار مي‌روي؟

گفت: نه، به خدا قسم مي‌جنگم آنچنان كه سرها و دست‌ها به آسمان پرتاب بشود. گفت: تكليف من چيست؟ عمرسعد مي‌دانست كه اين هم نزد عبيدالله زياد مقامي دارد (هم‌سنخ‌اند؛ هر چه كه شقي‌تر و قسيّ‌القلب‌تر بودند مقرّب‌تر بودند). گفت: تو هم فرمانده پياده باش. فرمان، خيلي شديد بود، اين بود كه به مجرد رسيدن نامه من، بر حسين سخت بگير! حسين بايد يكي از اين دو امر را بپذيرد: يا تسليم بلاشرط و يا جنگيدن و كشته شدن، سوم ندارد.

نوشته‌اند نزديك غروب تاسوعاست، حسين‌بن‌علي در بيرون يكي از خيمه‌ها نشسته است در حالي كه زانوها را بلند كرده و دست‌ها را روي زانو گذاشته است و سر را روي دست‌ها و خوابش برده است. در همين حال عمرسعد تا اين فرمان را خواند و تصميم گرفت، فرياد كشيد: «يا خَيْلَ اللهِ! اِرْكَبي وَ بِالجَنَّةِ اَبْشِري» (مغالطه و حقّه‌بازي و رياكاري را ببينيد!) لشكر خدا سوار شويد! من شما را به بهشت بشارت مي‌دهم.

نوشته‌اند اين سي هزار لشكر در حالي كه دورتادور خيمه‌هاي حسين را گرفته بودند، مثل دريايي كه به خروش آيد به خروش و جنبش آمد، طوفان كرد. يك مرتبه صداي فرياد اسب‌ها، انسان‌ها و بهم خوردن اسلحه‌ها در صحرا پيچيد. زينب(سلام‌الله‌عليها) در داخل يكي از خيمه‌هاست، ظاهراً دارد زين‌العابدين را پرستاري مي‌كند. صدا را از بيرون شنيد. فوراً بيرون آمد، ديد لشكر دشمن است كه دارد حلقه محاصره را تنگ‌تر مي‌كند. آمد دست زد به شانه اباعبدالله. برادر! بلند شو، نمي‌بيني؟ نمي‌شنوي؟ ببين چه خبر است! حسين سر را بلند مي‌كند و بدون اينكه توجهي به اين لشكر كند، مي‌گويد: من الآن در عالم رؤيا جدّم را ديدم، به من بشارت و نويد داده گفت: حسينم تو عن‌قريب به من ملحق مي‌شوي. خدا مي‌داند در اين حال در دل زينب (سلام‌الله‌عليها) چه گذشت! شب عاشوراست. شبي است كه ما اگر درست به احوال شهيدان كربلا دقت كنيم، از طرفي وقتي آن حماسه را مي‌بينيم روحمان به هيجان مي‌ايد، قلبمان تكان مي‌خورد و از طرف ديگر متأثر مي‌شويم.

دلايلي در كار است بر اينكه به اندازه‌اي كه در شب عاشورا بر زينب (سلام‌الله‌عليها) سخت گذشت، بر هيچ‌كس سخت نگذشت و باز به اندازه‌اي كه در اين شب به ايشان سخت گذشت، در هيچ موقع ديگري سخت نگذشت چون در روز عاشورا مثل اينكه وضع روحي زينب خيلي قوي بود و با جريان‌هايي، قوي‌تر و نيرومندتر شد.

 

مسئله تشنگي اباعبدالله و خاندان و اصحاب ايشان

مسئله تشنگي اباعبدالله و خاندان و اصحابش مسئله‌ي شوخي نيست. هوا بسيار گرم است. (عاشوراي آن وقت ظاهراً اواخر خردادماه بوده؛ هواي عراق زمستانش گرم است، چه رسد به نزديك تابستان آن)، سه روز است كه آب را بر روي اهل‌بيت پيغمبر بسته‌اند، گو اينكه در شب عاشورا توانستند مقداري آب به خيمه‌ها بياورند كه حضرت فرمود: آب را بنوشيد و اين آخرين توشه شما خواهد بود. و بعلاوه از نظر طبيعي يك قاعده‌اي است: هر كسي از بدنش خون زياد برود كه بدن كم خون شده و احتياج به خون جديد داشته باشد، تشنه مي‌شود.

خداوند متعال بدن را به گونه‌اي ساخته است كه وقتي به چيزي احتياج دارد، فوراً همان احتياج جلوه مي‌كند. خود رفتن خون از بدن، موجب تشنگي است. اين‌قدر تشنگي اباعبدالله زياد بود كه وقتي به آسمان نگاه مي‌كرد بالاي سرش را درست نمي‌ديد. جمله‌ي معروفي است كه مي‌گويند اباعبدالله به مردم گفت: يك ‌جرعه آب به من بدهيد.. حسين كسي نبود كه از آن مردم چنين چيزي طلب كند.

 

شجاعان خردسال كربلا

در كربلا ده يا نه طفل غيربالغ شهيد شدند. در مورد يكي از آنها تاريخ مي‌نويسد: و جاء شاب قتل ابوه في المعركه، جواني كه پدرش در معركه شهيد شده بود آمد خدمت اباعبدالله بود گفت:‌يا اباعبدالله اجازه بدهيد من بروم به ميدان، فرمود، نه، هم چنين فرمود، به اين جوان اجازه ندهيد به ميدان برود، كه پدرش كشته شده است، همين بس است و مادرش هم در اين‌جا حاضر است، شايد او راضي نباشد. عرض كرد يا اباعبدالله اصلاً اين شمشير را مادرم به كمر من بسته است و او مرا فرستاده و به من گفته تو هم برو به راه پدر و جان خودت را به قربان جان اباعبدالله كن. مي‌رود و رجز مي‌خواند، كشته مي‌شود. اباعبدالله رفت به بالين اين مرد، در آن‌جا دعا كرد، گفت: خدايا در آن جهان چهره‌ي او را سفيد و بوي او را خوش گردان. طفل ديگري رومي است. وقتي از روي اسب افتاد اباعبدالله خودشان را رساندند به بالين او. اين‌جا ديگر منظره فوق‌العاده عجيب است. در حالي كه اين غلام در حال بي‌هوشي بود. تا روي چشمانش را خون گرفته بود، اباعبدالله سر او را روي زانوي خودشان قرار دادند و با دست خود خون‌ها را از صورتش پاك كردند. در اين بين كه حال آمد نگاهي به اباعبدالله كرد و تبسمي نمود. اباعبدالله صورتشان را بر صورت اين غلام گذاشتند. سرش بر دامن حسين بود كه جان به جان آفرين تسليم كرد.

 

فلسفه‌ حادثه‌ي عاشورا

پس اگر از ما بپرسند شما در روز عاشورا كه دائماً حسين حسين مي‌كنيد و به سر خودتان مي‌زنيد، چه مي‌خواهيد بگوييد؟ بايد بگوييم: ما مي‌خواهيم حرف آقايمان را بگوييم، ما هر سال مي‌خواهيم تجديد حيات كنيم. بايد بگوييم عاشورا روز تجديد حيات ماست. در اين روز مي‌خواهيم در كوثر حسيني شستشو كنيم، از نو مبادي و مباني اسلام را بياموزيم. روح اسلام را از نو به خودمان ترزيق كنيم. ما نمي‌خواهيم احساس شهادت، جهاد، فداكاري در راه حق، در ما فراموش بشود؛ نمي‌خواهيم روح فداكاري در راه حق در ما بميرد. اين فلسفه عاشورا است، نه گناه كردن و بعد به نام حسين‌بن‌علي بخشيده شدن! گناه كنيم بعد در مجلسي شركت كنيم و بگوييم خوب ديگر گناهمان بخشيده شد. گناه آن وقت بخشيده مي‌شود كه روح ما پيوندي با روح حسين‌بن‌علي بخورد.

 

شب عاشورا

دو حادثه در اين شب پيش آمده كه زينب را خيلي منقلب كرد؛ يكي در عصر تاسوعاست و ديگري در شب عاشورا. در اين شب اباعبدالله برنامه‌ي خيلي مفصلي دارد يكي از برنامه‌ها اين است كه به كمك اصحابش اسلحه را براي فردا آماده مي‌كند. مردي است به نام جَوْن (يا هون)؛ آزاده شده ابوذر غفاري است. متخصص در كار اسلحه‌سازي بود. خيمه‌اي به سلاح‌ها اختصاص داشت و اين مرد در آن خيمه مشغول آماده كردن سلاح‌ها بود. اباعبدالله آمده بود از او سركشي كند. اتفاقاً اين خيمه مجاور است با خيمه زين‌العابدين كه بيمار بودند و زينب (سلام‌الله عليها) از او پرستاري مي‌كرد. اين دو خيمه نزديك يكديگر است و اباعبدالله دستور داده بود چادرها را در آن شب نزديك به همديگر برپا كنند به طوري كه طناب‌ها داخل يكديگر بود، به دليلي كه بعد عرض مي‌كنم.

رواي اين حديث، زين‌العابدين است. مي‌گويد: عمه‌ام زينب مشغول پرستاري بود. پدرم آمده بود در چادر اسلحه و نگاه مي‌كرد ببيند اين مرد اسلحه‌ساز چه مي‌كند. من يك وقت ديدم پدرم دارد با خودش شعري را زمزمه مي‌كند، دو سه بار هم تكرار كرد:

يا دَهْرُ لَكَ مِنْ خَليلٍ كَمْ لَكَ بِالاِشراقِ وَ الاَصيلِ

وَ صاحِبٍ وَ طالِبٍ قَتيلٍ وَ الدَّهْرُ لا يَقْنَعُ بِالْبَديلِ

وَ اِنَّما الاَمْرُ اِلَي الْجَليلِ[8]

اي روزگار، تو چقدر پستي! چگونه دوستان را از انسان مي‌گيري! بله، روزگار چنين است ولي‌ امر به دست روزگار نيست، امر به دست خداست. ما راضي به راضاي الهي هستيم، ما آنچه را مي‌خواهيم كه خدا براي ما بخواهد.

زين‌العابدين مي‌گويد: من مي‌شنوم، عمه‌ام زينب هم مي‌شنود. سكوت معني‌دار و مرموزي ميان من و عمه‌ام برقرار شده است. دل مرا عقده گرفته است، به خاطر عمه‌ام زينب نمي‌گويم. عمه‌ام زينب دلش پر از عقده است، بخاطر اينكه من بيمارم نمي‌گريد. هر دو در مقابل اين هجوم گريه مقاومت مي‌كنيم. ولي آخر زينب يك مرتبه بغضش تركيد (زن است، رقيق‌القلب است)، شروع كرد بلندبلند گريستن، فرياد كردن، ناله كردن كه اي كاش چنين روزي را نمي‌ديدم، اي كاش جهان ويران مي‌شد و زينب چنين ساعتي را نمي‌ديد. با اين حال، خودش را رساند خدمت اباعبدالله(ع). اباعبدالله آمد نزد زينب، سر او را به دامن گرفت، او را نصيحت و موعظه كرد: «يا اُخَيَّهْ! لا يَذْهَبَنَّ بِحِلِمِكِ الشَّيطانُ» خواهر جان! مراقب باش شيطان تو را بي‌صبر نكند، حلم را از تو نربايد. اينها چيست كه مي‌گويي؟! اي كاش روزگار خراب بشود يعني چه؟! چرا روزگار خراب بشود؟! مردن حق است، شهادت حق است، شهادت افتخار ماست. جدم پيغمبر از من بهتر بود. پدرم علي، مادرم زهرا، برادرم حسن، همه اينها از من بهتر بودند. همه اينها رفتند، من هم مي‌روم. تو بايد مواظب باشي بعد از من سرپرستي اين قافله را بكني، سرپرستي اطفال مرا بكني. زينب در حالي كه مي‌گريست، با صداي نازكي گفت: برادرجان! همه اينها درست، ولي هر كدام از آنها كه رفتند، من چند نفر و حداقل يك نفر را داشتم كه دلم به او خوش بود. آخرين كسي كه از ما رفت برادر ما حسن بود. دل من تنها به تو خوش بود. برادر! اگر تو از دست زينب بروي، دل زينب در اين دنيا به چه كسي خوش باشد؟

در عصر تاسوعا بعد كه اباعبدالله آن جمله (جريان خواب) را به زينب فرمود، فوراً برادر رشيدش ابوالفضل را صدا كرد: برادرجان! فوراً با چند نفر برو در مقابل اينها بگو خبر تازه چيست؟ اگر هم مي‌خواهند با ما بجنگند، وقت غروب كه طبق قانون جنگي وقت جنگ نيست (معمولاً اهل حرب، صبح تا غروب مي‌جنگند، شب كه مي‌شود به خرگاه‌ها و مراكز خودشان مي‌روند)، حتماً خبر تازه‌اي است. ابوالفضل با چند نفر از كبار اصحاب (زهيربن‌القين، حبيب‌بن‌مظاهر) مي‌رود و در مقابلشان مي‌ايستد و مي‌گويد: من از طرف برادرم پيام آورده‌ام كه از شما بپرسم مگر خبر تازه‌اي است؟ عمرسعد مي‌گويد: بله، خبر تازه است؛ امر امير عبيدالله زياد است كه برادر تو فوراً يا بايد تسليم بلاشرط بشود و يا با او بجنگيم. فرمود: من از طرف خودم نمي‌توانم چيزي بگويم. مي‌روم خدمت برادرم، از او جواب مي‌گيرم. وقتي كه آمد خدمت اباعبدالله، اباعبدالله فرمود: ما كه اهل تسليم نيستيم، مي‌جنگيم. تا آخرين قطره خون خودم مي‌جنگم. فقط به آنها يك جمله بگو؛ يك خواهش.

 

شب عاشورا، شب معراج

در عصر تاسوعا لشكر عمربن‌سعد طبق دستور عبيدالله‌بن‌زياد حمله كردند. همين شبانه مي‌خواهند با حسين(ع) بجنگند. حسين به وسيله‌ي برادرش ابوالفضل العباس از اينها مي‌خواهد كه يك شب را مهلت بدهند. برادرجان! به آنها بگو همين امشب را به من مهلت بدهند، من فردا مي‌جنگم. فردا (وقت غروب بود) بعد براي اينكه گمان نكنند كه حسين مي‌خواهد دفع الوقت بكند، اين جمله را گفت: برادر! خدا خودش مي‌داند كه من مناجات با او را دوست دارم.

آن شب عاشورا اگر بدانيد چه شبي بود، معراج بود، يك دنيا بهجت و مسرت حكم‌فرما بود. در آن شب خودشان را پاكيزه مي‌كردند، حتي موهاي بدنشان را مي‌ستردند. صداي زمزمه‌ي اصحاب حسين و اصحابش به ذكر و دعا و نماز و استغفار اين‌گونه بلند بود. حسين(ع) مي‌گويد: من امشب را مي‌خواهم شب توبه خود قرار دهم.

آن وقت آيا ما نيازي به توبه نداريم؟ آنها نياز دارند و ما نيازي به توبه نداريم؟ بله آن شب حسين‌بن‌علي با اين وضع به سر برد، با حال عبادت به سر برد، به كارهاي خود و اهل‌بيتش رسيدگي كرد و در آن شب بود كه آن خطبه‌ي غرّا را براي اصحاب خودش قرائت كرد.

هنگام طلوع صبح نماز صبح، را با اصحابش به جماعت خواند. بعد با يك خطابه‌ي كوتاه و با چند جمله مطالب خودش را خاتمه داد، فرمود: اصحاب من! امروز آماده باشيد مرگ براي همه‌ي شما نوشته شده است و مرگ نيست جز پلي كه از آن پل عبور مي‌كنيم. بينش حسين‌بن‌علي كه مردن يعني يك پل، از جايي به جايي عبور كردن. فرمود: «و ما هِيَ اِلاّ قِنْطَرَةُ تَعْبِدونها؛ مرگ جز پلي كه در جلوي شماست و بايد از آن عبور كنيد چيز ديگري نيست.»

امام(ع) فوراً دستور داد، همان جمعيت به ظاهر كوچك و به باطن بزرگ، صف‌آرايي كردند، امام هيچ وقت حاضر نبود قيافه‌ي شكست به خود بگيرد، چون شكست، شكست روحي و معنوي است. از نظر روحي و معنوي طرف شكست خورده بود. براي همان جمعيت كوچك72 نفري ميمنه و ميسره و قلب قرار داد، علمدار و پرچم‌دار قرار داد.

اكثر وقايع عاشورا بعدازظهر واقع شده است. تا ظهر عاشورا هنوز حتي بسياري از صحابه‌ي اباعبدالله در قيد حيات بودند. اباعبدالله آن سنتي را كه در اسلام است و پدرش علي(ع) هميشه آن را زنده نگه مي‌داشت عمل كرد و آن اين بود: هرگز در كارها شتاب نمي‌كرد مخصوصاً در جنگ ابتداي به جنگ را جايز نمي‌شمرد. در شب عاشورا اباعبدالله دستور داده بودند همان شبانه خيمه‌ها را از جا كنده بودند و همه را پهلوي يكديگر به شكل هلالي نصب كرده بودند. ولي خيلي تو درتو به طوري كه طناب يك خيمه در داخل طناب خيمه ديگر كوبيده مي‌شد، به شكلي قرار دارد كه اگر كسي از پشت بيايد نتواند به آساني از خيمه‌ها عبور كند.

شمربن‌ذي‌الجوشن، لعين ازل و ابد، صبح روز حمله كرد كه از پشت خيمه‌ها بيايد و به اصطلاح شبيخون بزند. تا آمد چشمش به اين وضع افتاد و ديد نمي‌تواند برود ناراحت و عصباني شد. شروع كرد به هتّاكي و فحاشي و جسارت كردن. يكي از اصحاب- ظاهراً مسلم‌بن‌عوسجه يا حبيب‌بن‌مظاهر- عرض كرد: آقا اجازه بدهيد با يك تير او را از پا در بياورم. فرمود: نه. گفت: آقا اين را من مي‌شناسم چه خبيثي است، چه بد ذات كافري است! فرمود: مي‌دانم من از آن جهت نمي‌گويم كه اين مستحق كشتن نيست، ولي من ابتدا جنگ نمي‌كنم، نمي‌خواهم اولين تير از طرف لشكر من پرتاب بشود، هم‌چنان كه علي(ع) در صفّين همين طور رفتار كرد و هميشه همين گونه رفتار مي‌كرد تا از دشمن كسي نمي‌امد و هم آورد نمي‌طلبيد، علي نه خودش مي‌رفت و نه كسي را مي‌فرستاد. مي‌گفت: هميشه شما قيافه‌ي مدافع به خودتان بگيريد و قيافه‌ي متجاوز به خودتان نگيريد. اباعبدالله هم اين كار را نكرد. تا ظهر عاشورا اباعبدالله مكرر آمد و با مردم اتمام حجت كرد. حضرت نمي‌خواستند كه كوچك‌ترين ابهامي در كار باشد و لهذا افراد زيادي متنبّه شدند و توبه كردند و آمدند. جناب حُر از همان‌ها بود.

 

عاشورا

سپيده‌دم روز دهم محرم سال61 هجري با سپيدي آغاز نشد. در افق درياچه‌اي از خون ديده مي‌شد، دو لشكر در مقابل هم موضع مي‌گرفتند، سپاه «حق» و «باطل» كنار هم ايستادند. در سپاه حسين(ع) فرماندهي جناح چپ با حبيب‌بن‌مظاهر و فرماندهي جناح راست. با زهيربن‌قين بود در اين لشكر كه قهرماناني به عظمت كوه ايستاده بودند دلاوري چون ابوالفضل العباس پرچم را به دست گرفته بود. اما وي در همان حال كه چون كوهي استوار درفش آزادي را در دست داشت به جان‌هاي بي‌تاب و نگاه‌هاي ماتمانه و لب‌هاي خشكيده كودكاني مي‌انديشيد كه از شدت تشنگي فرياد العطش بر مي‌آوردند.

در سپاه ابن‌سعد فرماندهي جناح چپ با شمر بود و فرماندهي جناح راست را «عمرو‌بن‌حجاج زبيري» به عهده داشت. حسين(ع) بر اسب خويش سوار گشت و به جلوي لشكر آزادگان آمد و براي آنكه دشمنان را به جنايتي كه در شرف وقوع بود آگاه سازد. شروع به سخنراني نمود وي ابتدا از نسب خويش سخن گفت. و سپس فرمود: «اي مردم كوفه مگر شما نبوديد كه با نامه‌هاي خويش مرا به سوي خود دعوت كرديد» و در اين ميان عده‌اي از آنان را به نام صدا كرد و از نامه‌هايشان سخن گفت و حيرت‌انگيز آنكه آنها نامه‌هاي خويش را منكر شدند!

در اين موقع عده‌اي از اراذل و اوباش براي آنكه سخن حسين(ع) به همه لشكر نرسد سر و صداي زياد به راه انداختند. حسين‌بن‌علي فرياد كشيد: «واي بر شما، شما را چه مي‌شود كه به سخنان من گوش فرا نمي‌دهيد حال آنكه من شما را براه راست ارشاد و دعوت مي‌كنم آنكس كه اطاعت من كند راه رشد و سعادت خويش را باز يافته است و آنكس كه بر عصيان خويش باقي ماند بسوي هلاكت و تيره‌روزي پيش رود. مي‌بينم كه همه شما بر من شوريده‌ايد و به فرمان من گوش نمي‌داريد زيرا كه شكم‌هاي شما از اموال مردم مملو گشته و دل‌هايتان در ظلمتي عظيم فرو رفته است.

سپاه كوفه با شنيدن اين سخنان به ملامت يكديگر پرداختند و سرانجام ساكت شدند. حسين‌بن‌علي(ع) پس از لحظاتي مكث، فرمود: نابودي و مرگ و ذلت بر شما باد اكنون سرگشته و حيرت‌زده بسوي ما آمده‌ايد و ما با شمشير با شما روبرو خواهيم گشت. وا، كه چه آتش سوزاني از فتنه و آشوب برافروخته‌ايد شما نمي‌دانيد كه دشمن ما و دشمنان شما چگونه اين لهيب سوزان آتش را بين ما و شما افروخته و هر لحظه بر اين آتش فتنه دامن زدند پس شما بدور هم گرد آمديد و عدل را در پشت پاي زديد و براي نابودي ما همداستان شديد و با اين همه بر مركب آمال و آرزوهاي خويش سوار نشديد جز آنكه بسوي حرام روي آورديد و آسايش خويش را در دنيا بر آسايش خلق ترجيح داديد در حالي كه از ما عملي ناستوده و رأيي بخطا نديده بوديد. پس چگونه در انتظار عذاب و عقابي هولناك نباشيد در حالي كه لشكرها براي نابود كردن ما تهيه كرديد؟ در حالي كه شمشيرها در نيام بود شما بر دور هم گرد آمديد آتشي از ظلم و فساد افروختيد و خويش را چون پروانگان در اين آتش افكنديد. واه! چه زشتخوي مردمي هستيد شما كه از رهبران گمراه و سركشان امت هستيد، پليدترين گروه‌ها را تشكيل داده كتاب خدا را منكر گشته‌ايد و به پيروي از شيطان پرداخته‌ايد. شما بزهكاري را در پيش گرفته‌ايد، قصد تحريف قرآن را داريد و شريعت مصطفي(ص) را به هيچ شمرده‌ايد، شما كشنده فرزندان انبياء و قاتل عترت اوصيا مي‌باشيد شما اولاد زنا را فرزند مي‌شماريد و پيروان دين را مي‌آزاريد و استهزاكنندگان چشم عنايت به شما دارند و قرآن را در شمار سحر مي‌انگارند. هان، اي مردم! شما ابوسفيان و پيروان گمراه او را معتمد و قابل اطمينان مي‌شماريد و از ياري ما دست باز مي‌داريد سوگند به خداي كه پستي و ذلت در نظر شما صفتي ستوده مي‌نمايد و در رگ‌هاي شما خون پستي و مذلت وجود دارد و دل‌هاي شما در اين خصلت استوار ايستاده از پاكان دوري كرده و به غاصبان حق و حقيقت پيوسته‌ايد. لعنت خداي بر آنان كه پيمان خدا را شكستند و ايمان خويش را نقض كردند. خداوند نگران ايشان است و بر پليديشان مجازاتشان خواهد كرد. سوگند به خداي كه آن ناپاك‌زاده فرزند ناپاك‌زاده خواستار آن گشته است كه ما لباس ذلت پوشيم وگرنه در ميدان مبارزات و پيكار بكوشيم ولي ما هرگز تن به ذلت نخواهيم داد؛ زيرا كه خداوند به ذلت رضا ندهد و رسول نفرمايد، پدران نيك اختر و مادران پاكيزه سيرت، رهبران پرشور و بزرگان با غيرت ما بندگي مردمان پست را نپذيرند و شهادت افتخارآميز را

انتشار : ۸ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

رضا خان


فهرست مطالب

عنوان صفحه

طرح تحقيق...................................................................................................................... 5-1

فصل اول: رضا خان كه بود

اصل و نسب رضا خان .......................................................................................... 9-6

ورود رضا خان به تهران ........................................................................................ 10

فصل دوم: رضا خان و خدمت در قزاقخانه

ورود رضا خان به ارتش و چگونگي ترقي او........................................................... 14-11

كودتا و شناسايي رضا خان از جانب انگليسي ها....................................................... 19-15

فصل سوم: كودتا

رضا خان و كودتا.................................................................................................. 23-20

رقابت رضاخان با سيد ضياء.................................................................................... 24-23

فصل چهارم: رضاخان و سلطنت

جريان جمهوري خواهي رضاخان........................................................................... 27-25

آخرين اقدامات براي رسيدن به سلطنت................................................................... 30-27

نتيجه گيري...................................................................................................................... 31

منابع................................................................................................................................. 34

 

 

 

  • ضرورت و اهميت موضوع:

با توجه به اينكه سلطنت پهلوي نقطه عطفي در تاريخ معاصر ايران به حساب مي آيد و عليرغم اينكه كتابها و مقالات بسياري در مورد چگونگي اين حكومت به چاپ رسيده، ولي متأسفانه هنوز نكات تاريك و مبهمي در اين مورد وجود دارد و هرچه در اين مورد تحقيق بيشتري انجام گيرد اين نكات مبهم و تاريك بيشتر خود نمايي مي كند. متأسفانه بخش زيادي از جوانان و هم نسلان ما اطلاع دقيقي از چگونگي «روي كار آمدن سلطنت پهلوي» ندارند و معمولاً اطلاعات ما در حد كتابهاي درسي كه تا به حال خوانده ايم و حداكثر مجلات و روزنامه و گذرهاي كلي كه در تلويزنون مورد مشاهده قرار گرفته است مي باشد. اينجاست كه پرداختن به حوادث و اتفاقات پيرامون «كودتاي 1299 و نقش رضاخان» به عنوان موسس سلطنت پهلوي بيشتر مد نظر قرار مي گيرد. زيرا اين واقعه تاريخي به عنوان سر منشأ تشكيل حكومت پهلوي و آغاز قدرت گيري سياسي-نظامي رضاخان كه تا قبل از آن فقط به عنوان يك افسر و در حد اعلي خود فرمانده ديوزيون قزاق مطرح بود به حساب مي آيد. بعد از اين كودتا بود كه رضاخان ملقب سردار سپه حضور پر رنگي در دربار قاجار و نفوذ زيادي در دولت آن زمان به صدارت سيد ضياء الدين طباطبايي كه يكي از همپالگي هاي رضاخان بود، پيدا كرد و توانست آينده سياسي خود را ابتدا به عنوان وزير جنگ، رئيس الوزراء و بعد با تشكيل حكومتي جديد به عنوان شاه رغم بزند. كودتاي 1299 از چند جنبه قابل بررسي است ولي با توجه به اينكه تحقيق پيرامون رضاخان و حضور او دراين قضيه بيشتر به تاريخ سياسي معاصر ما مربوط مي شود و قابليت زيادتري نسبت به جنبه هاي ديگر براي پرداختن و تحقيق دارد، موضوع تحقيق خود را «نقش رضاخان در كودتاي 1299 و روي كار آمدن سلطنت پهلوي» انتخاب كردم تا گامي هر چند كوچك در روشن ساختن ذهن خود و ديگر دوستانم در مورد واقعه مهم تاريخ ايران بر دارم.

همان طور كه قبلاً اشاره شد، در اين مورد كتبها و مقالات بسياري به طبع رسيده اند. هم به طور عام و هم به طور خاص. البته منابعي كه به طور عام به اين موضوع پرداخته باشند بيشتر هستند به عنوان مثال:

- روز شمار تاريخ ايران از مشروطه تا انقلاب، نوشته دكتر باقر عاقلي.

- شرح مشاهير و رجال ايران، نوشته دكتر باقر عاقلي.

- تاريخ 20 ساله ايران، نوشته حسين ملكي.

- تاريخ سياسي معاصر ايران، نوشته دكتر سيد جلال الدين مدني.

- پدر و پسر، تأليف و ترجمه محمود طلوعي.

- دكتر باقر عاقل از مورخان به نام مي باشد كه تحقيقات موثق و قابل اعتمادي در مورد تاريخ معاصر ايران انجام داده است. تحقيقات ايشان در مورد كودتاي 1299 بيشتر در مورد اشخاص دخيل در كودتا است كه در كنار آن به حوادث و شرح ماوقع پرداخته است.

ايشان اين كودتا را مانند اكثر محققان با نقشه و تدابير دراز مدت انگلستان مي داند و اين حضور انگليس را دليل قوي و موفقيت رضاخان در انجام نقشه هايش مي داند.

- محمود طلوعي نويسنده اي است كه با مراجعه به منابع معتبر داخلي و خارجي و اطلاعاتي كه طي بيش از چهل سال كار نويسندگي و روزنامه نگاري جمع آوري كرده، به تحرير و تنظيم كتابش مبادرت نموده است. انگيزه اصلي او از نگارش، روشن نمودن نقاط تاريك مربوط تاريخ معاصر كشورمان است. روش نگارش او در زمينه تاريخ معاصر ايران، مراجعه به معتبرترين منابع موجود در زمينه مورد بحث، اعم از داخلي و خارجي و تلفيق و تركيب اين مطالب با افزودن اطلاعات و تحليلي هاي شخصي در هر مورد مي باشد. او در مورد اظهار نظر مثبت و يا منفي درباره شخصيت ها و دولتمرداني كه دركتابش از آنها نام برده شده تعصبي ندارد و اين اظهار نظرات بر مبناي اطلاعات و مداركي است كه او در اختيار داشته است و همانطور كه گفته شد. هدف اصلي او روشن نمودن نكات مبهم و تاريك تاريخ معاصر كشورمان مي باشد.

- دكتر مدني از مورخاني است كه تسلط سياسي، اقتصادي، نظامي وبه طور كلي استعماري انگليس و ديگر استعمارگران را در كشورهاي اسلامي ناشي از كنارگذاشتن مباني فكري و ايدئولوژي اسلامي مي داند. او معتقد است امپرياليسم، اول جهان اسلام را از اصالت خودش انداخت و آن را از فرهنگ اصيل خود بيگانه ساخت و سپس سايه شوم حاكميت سياسي و اقتصادي و نظامي خود را استقرار بخشيد. در اين راستا دستهاي پليد انگليس را دراز خود بيگانه ساختن مردم ايران، توسط مهره اي به نام رضاخان آشكار مي سازد و علل و جهات ظلم و ستم وبي عدالتي و تبعيض و غارتگري را مورد بحث قرار مي دهد.

- آقاي حسين ملكي، در كتاب خود، كودتاي 1299 را كه مربوط به تاريخ اوضاع سياسي ايران از 12 سرطان 1299 كه مرحوم شير الدوله به رياست وزرايي منصوب شد تا بهمن ماه 1300 كه احمدشاه قاجار به اورپا رفت را مفصلاً تشريح گشته و بسياري از اسرار سياستهاي داخلي و خارجي ايران را فاش كرده است. او كودتا را واقعه مهم در تاريخ ايران مي داند و آن را مهم و منشأ تاريخ سنوات اخير ايران مي داند.

آقاي ملكي اين خدمت را به تاريخ ايران كرده اند كه در طي مجموعه اي كه با دقت و مطالعه بسيار تهيه شده، كليه حقايق را از روي بي طرفي و متكي به دلايل واسناد محكم دراين مجموعه گنجانده است.

 

  • سوالات تحقيق:

در مطالعاتي كه در باب تحقيق انجام دادم متوجه حضور پر رنگ انگلستان در پيش زمينه اين كودتا شدم و سوالات زيادي برايم مطرح شد كه از آن جمله مي توانم به موارد زير اشاره كنم. كه در طول تحقيق به آن ها پاسخ خواهم داد:

1- درست است كه رضاخان فرد با استعداد و سخت كوشي بود، ولي آيا همين ها كفايت مي كند شخص بدون كمك هاي خارجي و امپرياليست ها بتواند از مادون ترين درجه ارتش به جايي برسد كه بتواند نوع حكومت را عوض كرده و به مقام سلطنت برسد؟

2- هدف رضاخان از مطرح كردن شيوه جمهوري و سپس بازپس گيري اين موضوع چه بود؟

3- افراد سياستمدار و نظاميان داخلي چه نقشي در همراهي رضاخان داشتند؟

4- رضاخان براي دست گيري سلطنت به چه اقداماتي دست زد؟

  • فرضيه:

- هرج مرج و قيامهاي مردمي و ملوك الطوايفي در نقاط مختلف ايران از عوامل شكل گيري كودتا 1299 به حساب مي آيد.

- قدرت طلبي هاي رضاخان علي رغم اينكه در ابتدا مخالف عمل انگليس ها بود، باعث همكاري او با آنان و فراهم آوردن زمينه هاي رسيدن به بالاترين درجه قدرت او شد.

- نقش رضاخان در قواي قزاق باعث شكل گيري موفقيت آميز كودتاي سوم اسفند 1299 هجري شمسي شد.

- بي احتراميها و بي اعتنايي رضاخان بعد از رفتن احمدشاه از ايران، نسبت به وليعهد باعث شد تا او نيز از كشور خارج شود و رضاخان با كمك انگليسي ها و مجلس موسسان نوع حكومت را تغيير داده و به سلطنت ايران برسد.

  • محدوده زماني مكاني:

محدوده زماني از بدو تولد رضاخان در تاريخ 24 اسفند 1256 تا روز تاجگذاري او يعني 4 ارديبهشت 1305.

محدوده مكاني، مربوط به كشور ايران (تهران) است.

  • تعرف مفاهيم كليدي:

كودتا:حركتي است كه از داخل نظام بر ضد آن نظام كه اصولاً با درگيري همراه است و رستنگاه مردمي ندارد وبه طور كل نفس كودتا، ضد اخلاقي است.

نظام:دسته از هدفها يا عناصر موجود در برخي روابط مشخص ساختاري و داراي كنش و واكنش بر پايه ورندهاي مشخص خاص است.

جمهوري:رژيم و طرز حكومتي كه به جاي پادشاه، فردي از طرف مردم كشور براي مدتي معين انتخاب مي شود كه او را رئيس جمهور مي گويند و اين فرد به شورا و مجلس كه آن هم از طرف مردم انتخاب شده، پاسخگو مي باشد.

سلطنت (پادشاهي):پادشاهي كهنترين نوع حكومت است كه به سه صورت تقسيم مي شود.

1- موروثي. 2- انتخابي. 3- استبدادي.

در پادشاهي به طور معمول بزرگترين فرزند پسر پس از مرگ پدر جانشين او مي شود كه چگونگي جانشيني را قانون اساسي تعيين مي كند.

رئيس الوزراء:نخست وزير. ديوزيون: لشگر. بريگارد: تيپ. فئودال: اربابان بزرگ كه در بالاترين مراتب اجتماعي و اقتصادي قرار دارند.

 

 

فصل اول: رضا خان كه بود

 

 

  • اصل و نسب رضاخان:

رضاخان كه بود و اصل و نسب او چگونه بود؟ اين سوالي است كه جواب قاطع و روشني به آن داده نشده است. مورخان زيادي در اين مورد مطلب نوشته اند كه هر كدام نظري متفاوت با ديگري دارد. حتي خود محمدرضا فرزند رضاشاه هم در مورد اصل و نسب پدر، در مصاحبه ها و كتابهايش مواردي را نقل كرده كه البته گفته هاي او هم مورد نقد برخي مانند امير طاهري[1] قرار گرفته است. در اينجا چندي از نظرات را مرور مي كنيم.

- احمد بني احمد از تاريخ نويسان دوره پهلوي، شجرنامه خاندان پهلوي را تا نياي هفتم رضاشاه بررسي كرده كه به ترتيب عبارتند از: «حاج رمضان خان پهلوان (كه به زعم نويسنده نام اصلي او همان پهلوي بوده است.)، خسرو خان پهلوان و پسر حاج رمضان خان، جهانبخش خان پسر خسرو خان وسليمان خان پسر جهانبخش خان، حاج محمد حسن خان پسر سليمان، مراد علي خان پسر حاج محمد رضا خان، و بالاخره عباسعلي خان پسر مراد علي خان و پدر رضاخان.»

او در شرح حال پدر رضاخان مي نويسد كه عباسعلي خان بعد از درگذشت پدرش در فرج سوادكوه كه فرماندهي آن با سرهنگ چراغعلي خان پهلوان بوده، به خدمت نظام اشتغال ورزيد و چون به همه مردم از بزرگ و كوچك ابراز محبت و صمميت مي كرده و در رفع مشكلات آنها مي كوشيده به «داداش بيك» معروف گرديد. او در دوران حيات خود چهار همسر انتخاب كرد كه از سه همسر قبلي خود صاحب شش فرزند دختر و پسر گرديد ولي هفتمين فرزند پسر او موسوم به رضا روز 24 اسفند 1256 هجري شمسي از چهارمين همسرش، بانو نوش آفرين به وجود آمد و چون عباسعلي خان در زمان تولد آخرين فرزند پسرش رضا در سنين پيري و كهولت بود، چهل روز پس از تولد پسرش بر اثر بيماري در آلاشت سواد كوه در گذشت... .[2]

- ملك الشعراء بهار نيز در شرح حال رضاخان مطلبي به همين مضمون دارد كه: «رضاخان مير پنجه پسر داداش بيك افسر سواد كوهي از ايل «پالاني» بود. نام اين طايفه در تاريخ خاني طبع پتروگزاد برده شده است. ... از قضا بين پالاني و پهلوي قرابت لفظي عجيبي موجود است. اما گمان ندارم خود شاه ملتفت نام عشيره خود بوده و اسم خانوادگي پهلوي را به اين مناسبت انتخاب كرده باشد. »[3]

- در اين مورد سليمان بهبودي نيز كه يكي از پيشكاران و از نزديكان به رضاشاه بوده، داداش بيك سوار كوهي را پدررضاخان معرفي كرده است.[4]

- اما حسين ملكي، اعتقاد دارد كه داداش بيك به لحاظ زماني نمي توانسته پدر رضاخان باشد:

«من ... نمي توانم سربازي را كه به اسم داداش بيك سرزنجير ميرزا رضاكرماني، قاتل ناصرالدين شاه را در عكس مشهور در دست دارد، پدر سردار سپه بدانم، زيرا رضاشاه هفتاد سال عمر كرده و با اينكه پدرش در طفوليت رضا فوت كرده، در سال 1303 ه.ق كه تاريخ قتل ناصرالدين شاه است پدرش زنده نبوده كه اسمش داداش بيك و سرباز موج سوار كوه بود، سر زنجير قاتل را گرفته باشد.»

يكي از درباريان نزديك رضاشاه كه من به جهت قول او خيلي اعتماد دارم، مي گفت: يك روز رساله اي از آلمان راجع به سلطنت رضاشاه براي او فرستاده بودند. نويسنده در مقدمه از قاجاريه هم نوشته و اشاره اي هم به تقل ناصرالدين شاه كرده واين عكس قاتل و زندانبان او را در رساله خود گراور كرده بود. شاه به اين عكس كه رسيد گفت: من اين شخص را خوب مي شناسم. بعد از پدرم، مادرم مرا به او سپرده بود. اكثر پيش او مي رفتم. اسمش داداش بيك بود.

شايد تا آن روز كسي اين سرباز موج سواد كوه را كه در زمان قتل ناصرالدين شاه قراولي عمارتهاي سلطنتي با آن فوج بود نمي شناخته و از همين معرفي رضاشاه اسم او در دهنها افتاد و چون او پدر سردار سپه معرفي شده به اين جهت است كه پدر رضاشاه را موسوم به داداش بيك دانسته اند. از طرف ديگر اسم ديگري هم براي رضاشاه شنيده ام ... مع هذا معلوم نيست كه پدر سردار سپه در ايام حياتش عنواني بالاتر از سربازي فوج سواد كوه داشته بوده است ...»[5]

- خود رضاشاه در مصاحبه هايي كه با يك روزنامه نگار هندي به نام «كارانجيا» كه در سال 1977 بصورت كتابي تحت عنوان «انديشه هاي يك پادشاه» انتشار يافتع شرح مفصلي در مورد اصل و نسب خانوادگي خود مي دهد و ايل و تبار خود رابه قوم «باوند» از نژاد اصيل آريايي مرتبط مي سازد و مي گويد: «پدر من، پدر بزرگ من و جد بزرگ من، همه از افسران قشون قديم ايران بودند ... جد بزرگ من ياور مراد علي خان در محاصره هرات «در زمان سلطنت محمد شاه قاجار» شركت داشته و در سال 1856 ميلادي در ميدان جنگ كشته شد ... پدر بزرگ من عباسعلي خان درجه سرهنگي داشت و شجاعت و دلاوري او زبانزد همه بود. ولي فقط چهل روز پس از تولد پدرم در گذشت...»[6]

- امير طاهري مداح پيشين رژيم پهلوي در كتابي كه درباره زندلي شاه نوشته و در لندن منتشر كرده است، تمام ادعاهاي شاه را درباره اصل و نسب خانوادگي خود رد كرده است. او مي نويسد: «اسم واقعي پدر رضاشاه عباسعلي خان بوده و نه عباسعلي خان (كه در اين ادعا خود هيچ دليلي و مدركي ارائه نمي دهد.) و اضافه مي كند كه پسوند قلي بر نام اصلي پدربزرگ شاه حاكي از اين است كه بر خلاف ادعاي شاه، اصل و نسب او ترك بوده و لقب «داداش بيك» هم كه به او داده شده مؤيد اين مطلب مي باشد. زيرا اين يك اصطلاح تركي است. و همچنين او عنوان سرهنگي عباسعلي يا به قول خودش عباسقلي را هم رد كرده و مي نويسد در آن زمان چنين در جاقي در قشون ايران نبوده و عباسقلي احتمالاً سرباز ساده اي در ژاندارمري آلاشت بوده و به مرگ طبيعي هم مرده است. زيرا تاريخ مرگ او با يكي از سفرهاي ناصرالدين شاه به اروپا تطبيق مي كند و در آن تاريخ اوضاع ايران كاملاً آرام بوده است ...»[7]

پس از بررسي اين نظرات، پاسخ هاي روشن در مورد اصل و نسب رضاشاه، به نظر همان پاسخي است كه خود رضاخان در صحبتهايش در كتاب آقاي حسين ملكي داشته است. يعني از اعتبار بيشتري برخوردار است.

 

  • ورود رضا خان به تهران:

اكنون مروري داريم بر جريان سفر رضاخان از آلاشت سواد كوه به تهران:

رضاخان در روز 24 اسفند ماه سال 1356 هجري شمسي در آلاشت سواد كوه به دنيا آمد. و به بيان نويسنده كتاب پهلوي ها (فرهاد رستمي) رضا ظاهراً زماني كه طفل شير خواره اي بوده، پدرش را از دست داده و به وسيله مادرش از سواد كوه به تهران آورده مي شود. او مادر رضاخان را سكينه يا زهرا مي داند. در حالي كه احمد نبي احمد در كتاب تاريخ شاهنشاهي پهلوي بانو، نوش آفرين را مادر رضاشاه معرفي مي كند.

در مورد چگونگي سفر مادر رضاخان به تهران، ملك الشعراء بهار روايتي را از زبان خود رضاشاه نقل كرده است: «شاه سابق روزي مي گفت: من طفل شير خوار دوماهه بودم كه مادرم از سواد كوه به تهران روانه شده بوديم. در سرگروك فيروز كوه من از برف و سرما سيا شدم و مادرم به خيال آنكه من مرده ام مرا به چاروادار سپرد كه مرا دفن كند و حركت كنند. چاروادار مرا در آخور يكي از طريعه ها با قنداق بر جاگذاشت و خود و قافله به راه افتاد به فيروز كوه رفتند. ساعتي ديگر قافله ديگري مي رسد و در قهوه خانه گروك منزل مي گيرند، يكي از آنها آواز گريه طفلي را مي شنود، مي رود و كودكي را در آخور مي بيند. او را برده گرم مي كنند و شير مي دهند تا جاني مي گيرد و سپس درفيروز كوه به مادرش تسليم مي نمايد.»

آنگاه پس از رسيدن به تهران مادر رضاخان نزد برادر خود كه ابوالقاسم بيك نام داشته و خياط قزاقخانه بوده كه بعد به درجه سرهنگي رسيد مي رود و از آن به بعد رضاخان در منزل دائمي خود بزرگ شده است.[8]

 

 

فصل دوم: رضا خان و خدمت در قزاقخانه

 

  • ورود رضاخان به ارتش و چگونگي ترقي او:

در اين مورد هم نظرات متعددي وجود دارد كه يك به يك مرور مي كنيم.

- محمدرضا پهلوي مدعي است كه رضاخان در 14 سالگي وارد بريگارد قزاق شد و به سلك نظاميان در آمد.[9]

- مهدي بامداد ورود رضاخان به خدمت قزاقخانه را 22 سالگي وي نام برده و گفته است كه او قبل از آن در فوج سواد كوه كه ابرايجعي ميرزا علي اصغرخان امين السلطان بوده مشغول كار شده است.[10]

- ملك الشعرائ بهار در كتاب خود مي آورد:

«رضا از روزي كه به حد رشد رسيد، آثار گردن فرازي و سركشي در او پديد آمد و تا پانزده سالگي آزاد و راست راست راه مي رفت. در آن هنگام دائي او، وي را به عنوان پياده قزاق به فوج اول قزاقخانه سپرد و رئيس اين فوج غلامرضا خان مير پنجه بود. در آن فوج قرار گذاشتند هر سواري كه بيمار شود يا غايب باشد. اين پياده قزاق به جاي او سوار شده ، وارد صف گردد. مظفر الدين شاه چند عدد شصت تير وارد كرده بود و از آن جمله يكي به قزاقخانه داد.»

عبدا.. خان معروف به «ماژور سرهنگ» كه پدرش روزي ماژور فوج اتريشي بوده است، فرمانده گروهان شصت تير شد و رضاي قزاق پياده به سمت وكيل باشي اين گروهان انتخاب گرديد بالاخره فرمانده گروهان شد و رفته رفته در قسمت اداره كردن شصت تير ترقي كرد و به رضاخان شصت تير شهرت يافت...»[11]

در جايي ديگر «ژراردو ويليه» نويسنده فرانسوي در مورد ورود رضاخان و خدمت در قزاقخانه نوشته است: «رضا از كودكي براي تأمين مخارج زندگي خود و مادرش مجبور شد به كارهاي پستي تن در دهد و به همين جهت مانند كودكان ديگر نتوانستت به مكتب و مدرسه برود از جمله مشاغلي كه نويسنده فرانسوي از دوران كودكي رضاشاه نقل مي كند، شغل (Anier) يا خركچي است.»

در اين مورد تاييد بر صحت ادعاي خود مي نويسد، رضاخان از 5 سالگي به اين كار اشتغال داشته و كاروان خران را در خيابانهاي پر از گرد و غبار و خاك آن روز تهران به اين سو و آن سو هدايت مي كرده است. رضا از كودكي هيكلي درشت داشته و قد او هنگام رسيدن به سن بلوغ به يك مترو هفتاد سانتي متر بالغ مي شده است. رضا به اينفورم سربازي علاقه خاصي داشت و هر روز ضمن عبور از مقابل قزاقخانه مدتي مي ايستاد و با حسرت به قزاقها و افسران قزاق نظاره مي كرد. تا اينكه يك روز به خود جرأت داده به قزاقخانه رفت و داوطلب خدمت در قزاقخانه شد. افسر قزاق كه از هيكل او خوشش آمده بود گفت، سنش براي خدمت كافي نيست، ولي مي تواند براي نظافت و كارهاي ديگر به قزاقخانه بيايد. رضا به اين ترتيب پيش از رسيدن به سن بلوغ وارد خدمت قزاقخانه شد ودر مدتي كوتاه با جلب توجه و علاقه فرماندهان قزاق به آرزوي خود كه پوشيدن لباس قزاق بود نائل شد. رضاخان با قريب يك مترو نود سانتي متر قد در آغاز خدمت در لباس قزاقي بين قزاقان ديگر شخصيت داشت و اولين كاري كه در خدمت قزاقي به او ارجاء شد، نگهباني قزاق شده و در قزاقخانه به «رضاخان» معروف مي گردد. در مدت بيش از 20 سال خدمت درقسمتهاي مختلف نيروهاي قزاق در مأموريت مختلف به اقصي نقاط كشور سفر مي كند و در چندين جنگ بزرگ با اشرار و ياغيان محلي درگير مي شود. رضاخان در كار خود بسيار سختگير و جدي است و گاهي سربازان زير دست خود را كه بي انظباطي مي كنند، شلاق مي زند. با وجود اين افسران و افراد زير دستش او را دوست دارند، زيرا در عمليات نظامي هميشه جلوتر از ديگران حركت مي كنند و در خورد و خوراك و استراحت نيز هيچ فرقي بين خود و ديگران قائل نمي شود. هميشه در كنار اسبش با لباس روي زمين مي خوابد و در زمستان با پيچيدن قاليچه يا پتو خود را گرم مي كند.» سپس اين نويسنده به جنگي كه در سال 1903 «1282 هجري - شمسي» ميان نيروهاي قزاق و ياغيان محلي در اطراف كرمانشاه رخ داده است اشاره مي كند و مي نويسد درا ين جنگ براي اولين بار از يك مسلسل جديد به نام «ماكسيم» كه از فرانسه وارد شده بود استفاده شد و رضاخان كه با استفاده از همين مسلسل ياغيان را كه تعداد آنان سه برابر نيروهاي قزاق بود شكست داد و از آن به بعد به «رضاماكسيم» معروف شد ... »[12]

«رضا ماكسيم همان عنواني است كه ملك الشعراء بهار از آن به نام «رضا شصت تير » ياد كرده است.»

پس از آن رضاخان در جنگ هاي متعددي شركت داشته و از خود شهامت به خرج مي دهد و سپس در نتيجه كودتايي كه به واسطه شكست از «ماژور محمد تقي خان» صاحب منصب ژاندارم انجام مي دهد، رئيس فوج تير اندازان همدان مي گردد وبه اين ترتيب بعد از اولين كودتاي خود در سال 1296 «28 دلو» كه در واقع تغيير و تحولي در داخل نيروهاي قزاق و تغيير فرمانده روسي نيروي قزاق بود «كه طي آن سرهنگ كلرژه ناچار استعفاي خود را نوشت و سرهنگ استارو سلسكي را به جاي خود معين كرد.»

نقش عمده اي را ايفاء كرد و به درجه ميرپنجي كه معادل سر تيپي و بالاترين درجه افسري ايراني در نيروهاي قزاق بود ارتقاء يافت.كه به نوشته ملك الشعراء بهار كه در آن زمان روزنامه اي به نام «نوبهار» را منتشر مي كرد، انگليسيهااز همان موقع يعني در حدود 3 سال قبل از كودتاي 1299، رضاخان را كشف كردند. در واقع، و قايعي كه موجبات ورود رضاخان را به صحنه سياست ايران تا مرحله كارگرداني آن جلوس براريكه قدرت فراهم ساخت از بازتاب انقلاب مبشويكي روسيه در ايران در سالهاي 1918، 1919 ناشي مي شود و به عبارتي قرار داد 1919 [13] زمينه ساز كودتاي 1299 و صعود رضاخان به اريكه قدرت به شمار مي آيد.

رضاخان 42 ساله اي كه حتي خواب روزي كه بتواند در مقام رئيس الوزراء بر ايران حكومت كند و به قول تاريخ نويسان دوره پهلوي «مملكت را به ساحل نجات برساند» نمي ديد، تا چه رسد به اينكه سلسله كهنسال قاجاريه را منقرض كند و تاج سلطنت اين كشور را بر سر گذارد.

  • چگونگي كودتا و شناسايي رضاخان از جانب انگليسي ها:

اوضاع سياسي ايران در پايان سال 1920 (1299 شمسي) بسيار پيچيده شده بود به طوري كه نهضتهاي آزادي بخش در نقاط مختلف ايران توسعه يافته بود. درآن زمان قرار داد 1919 در ايران از هر جهت مورد حمله قرار گرفته بود و كسي در ايران جرأت حمايت ازآن را نداشت و انگليسي ها هم با تمام علاقه اي كه نسبت به آن داشتند از تصويب آن توسط مجلس ايران مأيوس بودند. از طرفي پيروزي انقلاب روسيه و ارتباطش با ايران باعث شده بود كه انگليسها نتوانند مثل گذشته از سياست «تسلط آشكار» پيروي كنند. به همين دليل به دنبال كشف راه جديدي بودن.

هاس مولف آمريكايي در اين مورد مي آورد كه: «همينكه روشن شده تصرف ايران و تبديل آن به يكي از اقمار انگلستان شدني نيست بر آن شدند كه با تحكيم ايران، همچون دولتي مستقل بر رهبري حكومتي گوش به فرمان، از منافع آنها بهتر دفاع شود.»[14]

بالاخره آنها در سال 1920، كودتاي را تدارك چيدند كه حكومت نيرومندي نظم را برقرار كند.

زماني كه فكر كودتا در ذهن سياستمداران بريتاينا قطعي شد. آنها به دنبال بازيگري براي اجراي اين نقشه بودند. از زماني كه اين تصميم قطعي شد تا زماني كه به مرحله اجرا در آمد چند نفري نامزد اين نقش شدند كه البته نامزدي هر يك مواجه با مشكلاتي گرديد.

به نوشته حسين ملكي مولف تاريخ بيست ساله ايران، اين نامزدها عبارت بودند از:

1- سردار اسعد بختياري كه از مالكين بزرگ و در بين ايل بختياري صاحب نفوذ بود و امكان جمع آوري سپاهي براي اشغال تهران را داشت. اما ضعف از اختلاف نظر خان ها بود.

2- سالار جنگ، پسر بانو عظمي كه او هم گروهاي مسلمي داشت ويكي از فئودالها بود.

3- نصرت الدوله، وزير خارجه حكومت وثوق الدوله كه خود طرفدار قرار داد 1919 بود و براي تصويب آن كوشش كرده بود و هنگام اقامت در لندن نقشه كودتا را تنظيم و براي اجرا به ايران بازگشته بود.

4- سيد ضياء الدين طباطبايي مدير روزنامه رعد كه متمايل به سياست انگليسي ها بود.

انگليسها در نهايت رضاخان رابه عنوان «عامل نظامي» و سيد ضياء را به عنوان «عامل سياسي» كودتا انتخاب كردند.

اكنون به بررسي چگونگي شناخت رضاخان از جانب «آيرونسايد» مي پردازيم:

واقعه مهمي كه در اواخر حكومت مشير الدوله در ايران رخ داد و از نظر ايران سرنوشت ساز بود، ورود يك ژنرال انگليسي به نام «ادموند آيرونسايد» بود. كه مي توان او را «كاشف رضاخان» و عامل اصلي كودتاي 1299 نام نهاد.

درا ين مورد منابع متعددي وجود دارد كه معتبرترين منبع نوشته «سردنيس رايت» سفير سابق انگليس در ايران و مولف كتابهاي متعددي درباره روابط ايران و انگلستان است. دنيس رايت در كتاب «انگليسها در ميان ايرانيان» درباره مأموريت آيرونسايد درايران مي نويسد:

«سرلشگر در آيرونسايد در تاريخ چهارم اكتبر 1920 (20 مهر 1299) فرماندهي «نورپرفورس» نيروهاي بريتانيا در شمال ايران را بر عهده گرفت. آيرونسايد يك سرباز حرفه اي بود و قامتي بلند و شخصيتي نافذ داشت و معروف بود كه مرد عمل و داراي استعداد اخذ تصميمات سريع است. كه اقدامات بعدي او مويد صحت اين شهرت بود.»

آيرونسايد به دلايل درست و موجهي عقيده داشت كه افسران روسي بريگارد قزاق داراي روحيه ضعيف و احساسات ضد انگليسي اند و به آساني تحت تأثير تبليغات بلشويكها قرار خواهند گرفت، بنابراين به اين نتيجه رسيد كه همه آن افسران را بايد درست به سر كرد. كه شاه اسرانجام با بي ميلي فراوان حاضر به بركناري آن افسران روسي شد.

پس از بركناري كنل دستارو سلسكي امور بريگارد قزاق به سرهنگ المايس واگذار شد. او يكي از افسران ارشد انگليس بود كه براي آموزش ارتش جديد ايران كه در قرار داد سرپرستي كاكس پيش بيني شده بود به تهران آمده بود. در اين گيرودار مجلس شوراي ملي، يكي از اعضاي خانواده سلطنتي به نام «سردار همايون» را به فرماندهي بريگارد قزاق منصوب كرد.

آيرونسايد در دوم نوامبر 1920 به اردوگاه قزاقان رفت و اعلام داشت كه به هيچ وجه قصد ندارد به جاي افسران مغول روسي، افسران انگليسي را به كار گمارد. وي درباره افسران ايراني پرس و جو كرد و آن شب در دفتر يادداشت خود چنين نوشت:

«رضاخان فرمانده آترياد تبريز بي شك يكي از بهترين افسران اينهاست. المايس توصيه مي كند كه رضاخان عملاً رئيس اين دسته باشد و تحت رياست فرمانده سياسي كه از تهران تعيين شده بود عمل كند.»

در تاريخ چهاردهم ژانويه، كه آيرونسايد ديگر بار به ديدار قزاقان رفت در دفتر خود چنين نوشت:

«به ديدار قزاقان ايراني رفته. آنان را از نظر گذارندم. المايس سروساماني به وضعشان داده است ... »

فرمانده كنوني قزاقها موجود حقير و بي بو و خاصيتي است و ورح روان واقعي اين گروه، سرهنگ رضاخان است. يعني همان مردي كه قبلاً بسيار به او علاقمند شده بودم. المايس مي گويد، مردي نيكوست و من به المايس گفته ام كه به همايون مرخصي بدهد تا به سركشي املاك خود برود.»

در اينجا ژنرال آيرونسايد و سرهنگ المايس به منظور عملي كردن كودتا، رضاخان را شناسايي كرده و در حالي كه هنوز مدت زيادي از انتصاب سردار همايون نگذشته بود. سرهنگ المايس به توصيه ژنرال، وي را به مرخصي روانه ميدارد تا در غياب او، رضاخان به تحكيم موقعيت خود بپردازد و فرماندهي نيروي قزاق را بر عهده بگيرد.

آيرونسايد بار ديگر در تاريخ سي ويكم ژانويه، همراه المايس با رضاخان ملاقات كرد. اما چيزي در مورد صحبت خود و المايس با رضاخان يادداشت نكرد و فقط نوشت.

«رضاخان مايل است كاري انجام دهد و از اينكه مشغول هيچ كاري نيست، آزرده خاطر است.»

ملاقات بعدي كه در واقع ملاقات نهايي بود در تاريخ دوازدهم فوريه، يعني ده روز قبل از كودتا صورت پذيرفت و آيرونسايد در آن باره در دفتر يادداشت خود نوشت:

«من با رضاخان مصاحبه كرده ام و سركردگي قزاقان ايراني را به طور قطعي به او سپرده ام. او مردي واقعي و رك ترين مردي است كه تاكنون ديده ام. به او گفته ام كه قصد دارم به تدريج او را از قيد تسلط خود رها سازم و بايد با سرهنگ المايس تربيتي بدهد كه پس از رفتن ستون منجيل با شورشيان رشت مقابله نمايد.»

در حضور المايس، صحبتي طولاني با رضا انجام دادم در اين فكر بودم كه آيا لازم است، تضمين كتبي بگيرم يا نه. ولي سرانجام به اين نتيجه رسيدم كه تضمين كتبي فايده اي نخواهد داشت. زيرا اگر رضا بخواهد زير قول خود بزند، چنين خواهد كرد. و صرفاً خواهد گفت: قولهايي كه داده است تحت فشار از او گرفته شده است و او ملزم به رعايت آنها نيست. هنگاميكه موافقت كردم رضا را به حال خود رها سازم دو نكته را برايش روشن ساختم.

1-هنگامي كه از هم جدا مي شويم، نبايد بكوشد مرا از پشت سرهدف قرار دهد. اگر چنين كند، اين كار به نابوديش منجر خواهد شد و به سود هيچ كس نخواهد بود. مگر حزب انقلابي و (بلشويكي).

2- شاه تحت هيچ شرايطي نبايد از كار بركنار گردد.

رضا با چرب زباني قول داد و من و او دست يكديگر را فشرديم. به المايس گفته ام كه او را به تدريج به حال خود رها سازد ....[15]

نكته ديگري كه آيرونسايد در خاطرات و يادداشت هاي خود به آن اشاره كرده است، آشنايي او با رضاخان از طريق يكي از پارسيان هندي به نام «اردشيرجي ريپورتر» است.

شبكه اردشير جي از سال 1913 به وسيله ميرزا كريم خان رشتي با رضاخان مرتبط شده بود و به نوعي تعليمات سياسي به وي را بر عهده داشت.

به عبارتي مرتبط شدن رضاخان با ميرزا كريم خان رشتي عنصر مرموز وابسته به اينتخبت سرويس موجبات صعود وي به فرماندهي آترياد همدانه را فراهم كرد و از اين تاريخ مورد توجه اردشيرجي عامل ميرزا كريم خان رشتي كه يكي از مرموز ترين اعضاي كميته زرگنده است، صريحاً به نقش وابسته گري خود ميان سفارت انگليس و رضاخان اشاره كرده است.[16]

- البته به گفته حسين ملكي در تاريخ 20 ساله ايران: اگر بخواهيم معتقد شويم كه مأمورين نظامي و سياسي انگليس كه مأمور پخت و پز اين افسر قزاق (رضاخان) بوده اند، از همان ملاقات اول توانسته باشند. آينده عجيب رضاخان آن روز و سردار سپه فردا و رضاشاه پهلوي پس فردا را پيش بيني كنند، يالا محاله لياقت و فعاليت هاي او را نقرس نمايند. هوش ماوراء الطبيعه اي براي آنها قائل شده ايم كه خود آنها هم مدعي آن نيستند.

پس بايد بگوئيم كه مأمورين نظامي و سياسي انگليسي در ملاقاتهاي اوليه خود و اختيارها و امتحانهايي كه به مرور از رضاخان ميرپنج قزاق كرده اند، اجمالاً او را براي رساندن بي سرو صداي آتروياد رشت به تهران و راه انداختن كودتا لايق دانسته اند و مطلب را در ميان گذاشتند و او را با نكات كار تا اندازه اي كه براي پيشرفت عمل لازم بوده است، واقف كرده اند.

 

 

فصل سوم: كودتا

 

  • رضاخان و كودتا:

با قرار گرفتن رضاخان در رأس نيروهاي نظامي اهرم اجرايي كودتا شكل مي گيرد. اما اين جريان بدون حمايت عناصر داخلي نيروهاي سياسي ميسر نمي شد. سيد ضياء الدين طباطبايي يكي از قسم خوردگان كودتا و تنها غير نظامي اين جمع است كه در تحقق يافتن كودتا نقش شايان توجهي داشته است.

مي گويند 5 نفر براي انجام كودتا با يكديگر متحد شده و همقسم شده پشت قرآن را هم مهر كرده اند ...

در اين مورد سيد ضياء مي گويد: «دو روز پيش از كودتا من رفتم به شاه آباد جلسه اي تشكيل شد و در شاه آباد از بنده و آقاي رضاخان مير پنج و از آقاي احمد آقا خان كه آن وقت سرهنگ بود و از آقاي ماژور مسعود خان و از آقاي كاظم خان. من آنها را ديدم. چه ديدم و چه صحبت كرديم و چه تصميم گرفتيم از اسرار ماست. ولي يك خبري را به شما مي گويم و آن اين است كه ما پنج نفر قسم خورده ايم كه به ايران خدمت كنيم...»[17]

پس در مي يابيم كه رضاخان بر خلاف آنچه شهرت يافته به حمايت انگليسي ها از كودتا اكتفاء نكرده و با بعضي از رجال سياسي و صاحبان نفوذ پايتخت نيز تماسهايي برقرار نموده است. چنانچه ملك الشعراء بهار در كتاب خود مي نويسد: «مرحوم مدرس بعدها به من مي گفت: در آن اوقات رضاخان نزد من آمده و گفت حاضرم باشما كار كنم و همدست شويم وبه اين وضع خراب خاتمه بدهيم، چه مي ترسم ايران بلشويكها بشود.»[18]

و بدين ترتيب بعد از دستور به تمامي اتباع بيگانه براي ترك تهران به بهانه خطر پيشرفت بلشويكها در تهران در دوم اسفند 1299 عده اي از واحدهاي قزاق مقيم قزوين و همدان كه شامل دو هزار و پانصد الي سه هزار نفر بودند، با هشت توپ صحرايي و 18 مسلسل. تحت فرماندهي سرهنگ رضاخان از قزوين به طرف تهران حركت مي كنند. كه رضاخان در پاسخ اين حركت مي گويد، براي دريافت حقوق و ديدن خويشان مي آيند.

زماني كه سپاه رضاخان به مهر آباد تهران مي رسد از طرف سپهدار هيابي براي مذاكره فرستاده مي شود.[19]

كه در آنجا رضاخان مي گويد، براي تصرف تهران آمده و يك دولت نظامي تشكيل خواهد داد. و سپس به سوي تهران حركت مي كنند و چون سفارت انگليس با ژاندارمري و گروههاي مسلح تماس گرفته بود كه در مقابل تصرف تهران مقاومت نكنند و همچنين به يگان ژاندارمري كه مأمور پيشگيري شده بود اسلحه كافي نداده بودند و ضامن توپها را نيز بسته بودند. نيروهاي قزاق در ساعت 2 بامداد چهارم اسفند با شليك چندين توپ، تهران را به اشغال خود در آورند.

سرانجام كودتا در بامداد سوم اسفند 1299 با هدف «استقرار ديكتاتوري نظامي» شكل گرفت و در يكي دو روز همه سرجنبانان را دستگير كرد وبه فعاليت همه جرايد بدون استثناء خاتمه داد.

با قرار هيأت دولت پناهندگي سپهدار به سفارت انگليس حكومت نظامي اعلام گرديد.

عصر روز دوشنبه چهارم اسفند سرهنگ قزاق باقر خان نيك انديش به نمايندگي كودتاچيان با احمدشاه ملاقات كرد پس از اعلام وفاداري نيروي قزاق به مقام سلطنت از شاه تقاضا كرد سيد ضياء الدين را به مقام رياست وزراء و ميرپنج رضاخان را به لقب سردار سپهي ملقب نمايد. احمدشاه با اكراه تحت فشار[20]، هر دو شرط را پذيرفت و هر دو فرمان به تاريخ روز بعد (پنجم اسفند) صادر گرديد.

بعد از صدور فرمان سردار سپهي، رضاخان نيز حكمي به اين شرح از طرف رضاخان صادر و به تمام واحدهاي نيروي قزاق ابلاغ شد:

حكم

ديوزيون قزاق اعلي حضرت همايون شاهنشاهي نمره 19 مورخه 8 برج حوت 1299.

اينجانب از طرف قرين اشرف اعلي حضرت شاهنشاهي به منصب سرداري و لقب سردار سپهي مفتخر و سزاوار گرديده. تشكرات غلامانه خود را به خاكسپاري مهر اعتلاي ملوكانه تقديم واز درگاه حضرت احديت توفيق و استمداد مي جويم كه با تمام قوا از عهده هر گونه خدمتگزاري و جانفشاني بر آمده پاس حق شناس را به جاي آورم.[21] رضا

  • رقابت رضاخان با سيد ضياء بعد از كودتا:

رضاخان كه فرمانده لشكر قزاق شده بود در انديشه بود تا خودش رئيس الوزراء و نيروي نظامي را هر چه بيشتر قوي گرداند. او با اقداماتي كه انجام داد از جمله انتشار اعلاميه اي در نخستين سالگرد كودتا در روز سوم اسفند 1300 و معرفي خود به عنوان عامل حقيقي كودتا سعي كرد نقش سيد ضياء و ديگران را در اين كودتا نفي و قدرت خود را به رخ مخالفانش بكشد.

در اين راستا رضاخان قواي تحت نظر خود را گسترش داد و بودجه ي شهرداري را دربست در اختيار گرفت و با فئودالهاي زنداني شده تماس گرفت و ضمن دادن قول آزادي به آنها از آنها اموال زيادي دريافت كرد.

سيد ضياء كه در اينجا متوجه مشكل آفريني رضاخان شده بود سعي كرد با اقداماتي او را از قدرت دور سازد. اما اقدامات او نه تنها نتيجه اي مثبت برايش نداشت بلكه باعث سقوط كابينه اش و افزايش قدرت رضاخان هم شد. و بدين ترتيب رضاخان پست وزارت جنگ را هم بر عهده گرفت.

رضاخان ضمن اينكه در حضور حاج ميرزا يحيي دولت آبادي و دكتر مصدق و ديگران بر خلاف سيد ضيائ به صراحت از حمايت بي دريغ بريتانيا براي عملي ساختن كودتا سخن گفته است، [كه البته در اين مورد دكتر مصدق به نقل از رضاخان گفته: «مرا انگليسها آوردند ولي ندانستند با چه كسي سروكار دارند.»]

در اعلاميه اي سالگرد كودتا در جواب جرايد مي نويسد:

«بي جهت اشتباه نكنيد و از راه غلط مسبب كودتا را تحسين ننماييد. با كمال افتخار و شرف به شما مي گويم كه مسبب حقيقي كودتا منم وبا رعايت تمام معني اين راهي است كه من پيموده ام و ازاقدامات خود ابداً پشيمان نيستم ... من از اقدامات خود در پيشگاه عموم ابداً شرمنده نيستم وبا نهايت مباهات و افتخار ات كه خود را مسب كودتا به شما معرفي مي كنم. اين يك فكري نبود كه فقط در سوم حوت سال گذشته در دماغ من تأثير كرده باشد. اين يك عقيده اي نبوده كه در تحت تأثير افكار ديگران به من تحميل شده باشد. بدبختي نوع ايران، مخصوصاً نفرات قشوني، را من از چندين سال قبل احساس كرده بودم و اشخاص كه لياقت شنيدن آن را از من داشته اند، همه مي دانستند كه متحمل شقاوت كاري خارجيان و مملكت فروشي پست فطرتان داخلي براي من امري بس صعب و دشوار بود و در تمام ميدانهاي جنگ دفاع مرا در مقابل اين شدايد مي ديدند.»

«من نمي توانستم تحمل نمايم كه نفوس بيچاره ايراني و هم وطنان بدبخت من به معرض بيع و فروش اجانب در آمده و پست فطرتان طهران هم اسناد اين مبايعه را امضاء مي نمايند.»[22]

 

 

فصل چهارم: رضاخان و سلطنت

 

  • جريان جمهوري خواهي رضاخان:

بعد از كودتاي 1299، از آن جهت كه قدرت طلبي رضاخان پاياني نداشت. او با اقداماتي كه انجام داد و تلاشهايي كه در اين راه كرد در شرايطي كه محيط براي ادامه هيچ دولتي مساعد نبود، او از مقام سردار سپهي به نخست وزيري ارتقاء يافت و انتخابات دور پنجم با مداخله او انجام گرفت و در 27 اكتبر 1923 كابينه خود را كه. ذكاء الملك و مصدق السلطنه در آن عضو بودند را به شاه معرفي كرد.

بعد از اينكه رضاخان نمايندگان خود را به شاه معرفي كرد به جهت تصاحب قطعي قدرت، احمدشاه را زير فشار قرار مي دهد تا راهي خارج شود و همچنين از وليعهد تعهد كتبي گرفت كه درامور دولت رضاخان مداخله نكند.

سپس رضاخان كه هدف اصلي او در هم كوبيدن سلطنت احمدشاه و به قدرت رسيدن خود بود و چون طبق قول و قرادي كه با آيرونسايد داشت، نمي بايست به شخصي اقدامي بر ضد سلطنت احمدشاه بكند با مطرح كردن مفاسد قاجاريه، با فريبكاري خواهان استقرار جمهوري شد. كه اين امر باعث ايجاد دو گروه هوادار و مخالف در مجلس شد. كه رهبر موافقين «تدين» و رهبر مخالفين «مدرس» بود. اما اقدامات رضاخان براي رسيدن به قدرت تمام ادامه داشت تا اينكه احمدشاه كه در اروپا به سر مي برد، طي تلگرافي خواست مسئله رأي اعتماد به دولت رضاخان مطرح شود. اين امر باعث شد تا رضاخان نامه اي استعفاء گونه به مجلس شوراي ملي ارسال نمايد. البته رضاخان بايد اين استعفاء نامه را به وليعهد تحويل دهد. اما از آنجا كه مي دانست، وليعهد بدون تأمل استعفاي او را مي پذيرد. به همين خاطر به طور غير رسمي استعفاي خود را به مجلس تحويل مي دهد تاجايي براي بازگشت خود از طريق فشار بر نظاميان و تطميع نمايندگان داشته باشد. كه البته او قبل از كناره گيري نامه هايي را به فرماندهان قشون براي هماهنگ كردن فعاليت هايشان به منظور حمايت از او و بازگرداندنش ارسال مي دارد. نامه اي كه رضاخان در تاريخ 3/12/1302 به امير لشگر جنوب نوشته شده است:

«... شما بايد بدون آنكه كسي بفهمد از اطرف نظاميان مداخله مستقيمي مي شود خيلي محرمانه اما با كمال جديت سه طبقه فرق [تجاوز، روزنامه نگاران و روحانيان] را در تمام خطه جنوب اعم از شيراز و اصفهان و بوشهر و نواحي و توابع غيره تشويق و حاضر كار نموده به طوري كه همه متحدالكلمه باشند تا به مجرد آنكه تلگراف رمز من به شما رسيد فوري يك صداي هماهنگ از تمام صفحه جنوب بلند شده پس از دادن ميتينگ و غيره به وسيله نمايندگان خود به مجلس شوراي ملي فشار آورده و به وكلاي همين مجلس اختيار تام تمام بدهند كه قانون اساسي را تغييرداده و رژيم مملكت را از مشروطيت به جمهوريت تبديل نماييد. در اين صورت به شما تاكيد مي كنم كه اين امر بايد طوري عاقلانه و ماهرانه و ملي صورت بگيرد كه كمترين توهمي از طرف من و شما در انظار عامه دركار نباشد وبايد ضمناً خيلي فوري و جدي و بلافاصله با تمام معني زمينه كار را حاضر داشته باشيد كه عنقريب دستور تلگرافي من به شما خواهد رسيد.» [امضاي رضاخان][23]

رضاخان بعد از تحويل استعفاي خود به بومهن در 40 كيلومتري تهران رفت. در اينجا فشار طرفداران رضاخان كه از جمله برخي از سران جرايد بودند و رفتن رضاخان رابا عنوان «پدر وطن رفت» مطرح كردند و همچنين سرانجام مجلس شوراي ملي در روز 21 فروردين در يك محيط رعب و وحشت تشكيل جلسه مي دهد و با اكثريت 92 رأي به ادامه فرمانداري رضاخان رأي مي دهد. سپس هيأتي از نمايندگان مجلس براي باز گرداندن رضاخان به بومهن رفته و رضاخان بعد از اينكه مدتي هيأت مجلس را معطل كرد با منت مي پذيرد كه بر گردد. بعد از برگشتن از بومهن رضاخان سخنراني به عنوان صرف نظر كردن از جمهوري ايراد مي كند كه حاكي از ريا و تزوير وي در دوران اوليه حكومتش است. بخشي از سخنان او را مرور مي كنيم:

... چون يگانه مرام و ملك شخص من از اولين روز، حفظ و حراست عظمت اسلام و استقلال ايران بوده و هر كس كه با اين رويه مخالف نموده او را دشمن مملكت فرض وفوراً در دفع او كوشيده و از اين به بعد عزم دارم همين رويه را ادامه دهم ... و چون من و كليه آحاد و افراد قشون از روز نخستين محافظت و صيانت ابهت اسلام را يكي از بزرگترين وظايف و نصب العين خود قرار داده و همواره درصدد آن بوده ايم كه اسلام روز به روز، روبه ترقي و تعالي گذاشته و احترام مقام روحانيت كاملاً رعايت و محفوظ گردد ... اين است كه به تمام وطن خواهان و عاشقان آن منظور مقدس نصيحت مي كنم كه از تقاضاي جمهوريت صرفنظر كرده و براي نيل به مقصد عالي كه در آن متفق هستيم با من توحيد مساعي نمايند.»[24]

اگرچه ماجراي جمهوري خواهي مدت زيادي طول نكشيد. اما چند پيامد به دنبال داشت كه مهمترين آنها، نمايش قدرت نظامي سردار سپه و مرعوب كردن نمايندگان مجلس بود وباعث تحكيم و افزايش موقعيت و قدرت رضاخان بود و از طرف ديگر باعث آمادگي ذهن مردم براي تغيير سلطنت را فراهم آورد.

 

 

 

  • آخرين اقدامات براي رسيدن به سلطنت

بازگشتن رضاخان از بومهن و شروع دوباره فعاليتش آخرين ضربه اي بود كه بر پايه هاي سست سلسله قاجار فرود

انتشار : ۸ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

حافظ


زندگي نامه حافظ

 

زادگاه و اصل و نسب خواجه:

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با: ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سده هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به غزلیات حافظ شهرت دارند.او از مهمترین تاثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود.در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت.هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود.در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند

اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاء الدین نام داشته و مادرش نیز اهل کازرون بوده‌است. در اشعار او که می‌تواند یگانه منبع موثّق زندگی او باشد اشارات اندکی از زندگی شخصی و خصوصی او یافت می‌شود. آنچه از فحوای تذکره‌ها به دست می‌آید بیشتر افسانه‌هایی است که از این شخصیّت در ذهن عوام ساخته و پرداخته شده‌است. با این همه آنچه با تکیه به اشارات دیوان او و برخی منابع معتبر قابل بیان است آن است که او در خانواده‌ای از نظر مالی در حد متوسط جامعه زمان خویش متولد شده‌است.(با این حساب که کسب علم و دانش در آن زمان اصولاً مربوط به خانواده‌های مرفه و بعضاً متوسط جامعه بوده‌است.) در نوجوانی قرآن را با چهارده روایت آن از بر کرده و از همین رو به حافظ ملقب گشته‌است.

موطن اصلي خواجه كوپاي اصفهان است و جدش شيخ غياث الدين در اصفهان به شغل تجارت اشتغال داشت و او در نيمه قرن هشتم به شيراز هجرت نمود ودر محله شيادان (واقع در دروازه كازرون) سكني گزيد. در همسايگي شيخ تاجري بنام شيخ عبدالله كازروني مقام داشت كه علاوه بر دادوستد، آمد وشد خانوادگي نيز با او برقرار نموده بود، او در يكي از شبهايي كه به رسم شب چله گرد هم بودند لزوم تشكيل خانواده را براي بهاالدين (پدر حافظ) را به شيخ گوشزد نمود وافزود كه حاضر است، دخترش را به ازدواج او در آورد و غياث الدين نيز از اين پيشنهاد استقبال كرد و بهاالدين با دختر كازروني وصلت نمود. او بزودي صاحب فرزنداني شد كه خليل، عبدالله و محمد (خواجه حافظ) نام گرفتند، در قديمي ترين نسخه دائره المعارف بريتانيكا سال تولد خواجه را نا معلوم دانسته و آنرا سالي ما بين 700 تا 726 مي پندارند، و در متون كهن فارسي نيز چنين است و چيزي بر آن نيافزوده، از كهن ترين نسخ تا منابع جديد تماماً مطالبي مبتني در حدس و گمان است، اما در مورد سال وفات خواجه اختلاف كمتر است و با تفحص در اشعارش بطور تقريب مي توان سال وفات او را 791-792 دانست كه ارگ زمان فوق در مورد تولدش نيز قرين بر صحت باشد، خواجه 70 تا 76 سال عمر نموده است.

 

كودكي، نوجواني و جواني خواجه:

خواجه پس از تولد در خانه پدر بود و در ناز و نعمت غوطه ور و تا هنگامي كه بها الدين حيات داشت، رفاه خانواده تأمين بود و خواجه نيز اين دوران را به شادي گذراند، روزگار به همين منوال بود تا وفات پدر آرامش و آسايش را از خانه آنان محو كرد و سختي ها نمايان گشت، بطوريكه خواجه از همان اوان طفوليت (سنين 8 سالگي) براي امرار معاش ناچار بود كار كند، لذا مادرش درصدد يافتن مكاني بر آمد تا او را در آن بكار اشتغال ورزد، او در همسايگي خود مردي ظاهراً آراسته يافت كه خواجه را به شاگردي پذيرفت اما اقامت خواجه در نزد وي بطول نيانجاميد و حافظ بزودي آثار سوء اخلاق را در وي مشاهده نمود و از رفتن به نزد او خودداري كرد. از آن پس مدتي بيكار بود تا سرانجام در نانوائي به خميرگيري پرداخت، در مجاورت اين دكان مكتبي بود كه به طالبين علم، دانش مي آموخت و خواجه نيز با پرداخت مبلغي از دستمزد روزانه خود به آن مكتب رفت و با جديت به آموختن قرآن پرداخت بطوريكه حافظ قرآن شد، خواجه در راه آموختن ذوق و افراز خود بروز مي داد و چون استادش چنين مي ديد به او توجه ويژه مي نمود و از علوم زمان هر آنچه مي دانست به او ياد مي داد، خواجه نيز از فرصت استفاده هاي گرانبها كرده و در حين يادگيري قرآن به علوم ادبي نيز روي آورد و سرودن را آغاز كرد گويند، خواجه در آغاز اشعاري بي مايه مي سرود و چون براي ديگران مي خواند وي را استهزاء مي كردند و وي ازاين وضع رنجيده خاطر مي گشت تا سرانجام نذري كرد و 40 شب در مسجد به عبادت پرداخت، او همه شب تا صبحدم بيدار وبا خداي خود راز و نياز مي كرد، تا چهلمين شب فرا رسيد، در اين شب خواجه را خستگي به حالتي ما بين خواب و بيداري فرو برد. و خواجه امير الومنان را در هيبت سقايي ديد كه جامي آب بدو تعارف مي كند و حافظ كه از همه جا بي خبر بود، تصور نمود سقا براي گرفتن پول آب مي دهد، لذا پس از چندبار كه جام آب را رد كرد بر اثر اصرار درويش آنرا گرفت وبه لب نزديك نمود و تنها لب خود را تر كرد و مابقي را برزمين ريخت، و چون جام را پس داد، درويش را ديگر نيافت، اما دنيا برايش رنگ ديگري داشت، هر چه تفحص كرد كمتر يافت آنگاه بود كه فهميد آب از كدامين جام ننوشيده ولي افسوس كه ديگر فايده اي نداشت، اما حافظ رسيد به آنچه كه مي خواست و از آن پس اشعارش شيوا گشت و كلامش عرفاني و بسيار نفوذ كلام خواخه را بدين لحاظ مي دانند. خواجه يادگيري را در مكتب خواجه قوام الدين عبدالله ادامه داد و علاوه بر وي از محضر اساتيد بزرگي چون علامه مير سيد شريف جرجاني و قاضي عضد الدين نيز بهره ها برد و علوم آن عصر را به نيكويي فرا گرفت، قرآن را آموخت و با 14 روايت از حفظ خواند، وي در طول تمام دوران زندگي سراسر حكمت خود هرگز از قرآن غافل نبود.

حافظ در سرودن اشعار عربي نيز همچون فارسي فصيح و بليغ گفته و اشعارش از نظر رعايت صناعات شعري و سليس بودن كلام در مقام بالا قرار دارد، محمد گلندم دوست، يارو همشاگردي حافظ در مكتب خواجه قوام الدين عبدالله پيرامون دانش او مي گويد كه در غالب علوم دستي قوي داشت.

 

زندگي خصوصي خواجه:

داستاني از دلدادگي حافظ ثبت است كه گويا در ميانسالي به زيبا روئي عاشق مي شود كه ظاهراً از مردم يزد بوده و بواسطه او خواجه زحمت سفر به يزد را متحمل مي گردد اما وصال به معشوق در طالعش نبوده و تنها از اين عشق شور انگيز، شرش براي حافظ مي ماند و گويا تا آخرين لحظات عمر نيز قادر به فراموشي اين عشق ناكام نمي گردد.

 

همسر و فرزندان:

طبق اطلاعات موثق، بخصوص مندرجات دائره المعارف بريتانيكا و نسخ كهن در زبان فارسي شاعر تا اواسط عمر ازدواج ننموده و در حالي كه به اين كار اشتياق داشت از انجامش خودداري مي ورزيد، او در اشعارش اشتياق خود را به اين كار نشان داده، همچون:

جوي ها بسته ام از ديده بدامان كه مگر در كنارم بنشانند سهي بالائي

وي ظاهراً به مهوشي بلند بالا و گندمگون عشق مي ورزيد كه شاخ نبات نام داشت و با توجه به اشارات مهمي كه خود در اشعارش به او دارد، اگر وي همسر دائمي حافظ نباشد، قطعاً سولگي محبوبه هايش بوده، حال در لباس عشق خاكي يا ملكوتي اما سرانجام خواجه در اواسط عمر ازدواج كرد و از اين وصلت بسيار شادمان گرديد، او درابتدا زندگي شيرين و بي دغدغه اي را آغاز نمود، و تا سرحد جان همسر خود را مي ستود، اما متأسفانه روزگار با خواجه سر جنگ داشت و همسر از جان عزيزترش غير مترقبه راه ديار ديگر پيش گرفت و او را داغدار نمود.

 

خلق خوي حافظ:

شعر و شاعر و شعراي خوش نوا همواره با شاهان آميختگي داشتند و شعرا براي حفظ خود نيازمند حمايت مقتدران، و هرگاه شاعري از تعاريف بيجا و گزافه گويي پيرامون شاهان باز مي ايستند مورد خشم وغضب قرار گرفته و آرامش از او سلب مي شد، اما حافظ مردي عارف و عارفي پاكباخته بود نمي توانست عرفان خود را فداي شعر نمايد. لذا هرگاه مجبوربه سرودن شعري براي شاه مي شد به توصيف او مي پرداخت و بجاي تعريف خلق وخوي نداشته شاه آنچه را كه داشت بيان مي كرد تا بدين وسيله تمجيد بيجا نكرده باشد، و شايد فقر حافظ كه تا پايان عمر نيز با او بود حاصل طبع راستگوئي باشد و بطور كلي در اشعار حافظ مديحه هاي بي پايه وجود ندارد و از كرنش هاي شاعرانه خبري نيست.

 

دينداري حافظ:

حافظ مردي متدين بود و چون قرآن را خوب مي دانست به احكام اسلام نيز آشنا بود، او مسلماني پاك نهاد بوده كه برخي او را اهل تسنن و پاره اي اهل تشيع مي دانند، اما اشعارش بر شيعه بودن او گواه است.

 

دیوان حافظ

دیوان حافظ که مشتمل بر حدود ۵۰۰ غزل، چند قصیده، دو مثنوی، چندین قطعه و تعدادی رباعی است، تا کنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوه‌های گوناگون، به زبان فارسی و دیگر زبان‌های جهان به‌چاپ رسیده‌است. شاید تعداد نسخه‌های خطّی ساده یا تذهیب شدهٔ آن در کتابخانه‌های ایران، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیه و حتی کشورهای غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد.

 

غزلیات

حافظ را چیره‌دست‌ترین غزل سرای زبان فارسی دانسته‌اند موضوع غزل وصف معشوق، می، و مغازله‌است و غزل‌سرایی را باید هنری دانست ادبی، که درخور سرود و غنا و ترانه‌پردازی است.

با آن‌که حافظ غزل عارفانهٔ مولانا و غزل عاشقانهٔ سعدی را پیوند زده، نوآوری اصلی او در تک بیت‌های درخشان، مستقل، و خوش‌مضمون فراوانی است که سروده‌است. استقلالی که حافظ از این راه به غزل داده به میزان زیادی از ساختار سوره‌های قرآن تأثیر گرفته‌است، که آن را انقلابی در آفرینش این‌گونه شعر دانسته‌اند.

چندین رباعی به حافظ نسبت داده شده که هر چند از ارزش ادبی والایی، هم‌سنگ عزل‌های او برخوردار نیستند اما در انتساب برخی از آن‌ها تردید زیادی وجود ندارد. در تصحیح خانلری از دیوان حافظ تعدادی از این رباعیات آورده شده که ده رباعی در چند نسخهٔ مورد مطالعه او بوده‌اند و بقیه فقط در یک نسخه ثبت بوده‌است. دکتر پرویز ناتل خانلری در باره رباعیات حافظ می‌نویسد: «هیچ‌یک از رباعیات منسوب به حافظ چه در لفظ و چه در معنی، ارزش و اعتبار چندانی ندارد و بر قدر و شأن این غزلسرا نمی‌افزاید.»

در دیوان حافظ کلمات و معانی دشوار فراوانی یافت می‌شود که هر یک نقش اساسی و عمده‌ای را در بیان و انتقال پیام‌ها و اندیشه‌های عمیق برعهده دارد. به عنوان نقطهٔ شروع برای آشکار شدن و درک این مفاهیم، ابتدا باید با سیر ورود تدریجی آن‌ها در ادبیات عرفانی که از سدهٔ ششم و با آثار سنایی و عطار و دیگران آغاز گردیده آشنا شد.

شاید کلمه‌ای دشواریاب‌تر از رند در اشعار حافظ یافت نشود. کتاب‌های لغت آن‌را به عنوان زیرک، بی‌باک، لاابالی، و منکر شرح می‌دهند، ولی حافظ از همین کلمهٔ بدمعنی، واژه پربار و شگرفی آفریده‌است که شاید در دیگر فرهنگ‌ها و در زبان‌های کهن و نوین جهان معادلی نداشته باشد.

همچون همهٔ هنرهای راستین، شعر حافظ پرعمق، چندوجهی، تعبیرپذیر، و تبیین‌جوی است. او هیچ‌گاه ادعای کشف و غیب‌گویی نکرده، ولی از آن‌جا که به ژرفی و با پرمعنایی زیسته‌است و چون سخن و شعر خود را از عشق و صدق تعلیم گرفته، کار بزرگ هنری او آینه‌دار طلعت و طینت فارسی‌زبانان گردیده‌است.

 

حافظ و پیشینیان

یکی از باب‌های عمده در حافظ‌شناسی مطالعهٔ کمی و کیفی میزان، گستره، مدل، و ابعاد تأثیر پیشینیان و هم‌عصران بر هنر و سخن اوست. این نوع پژوهش را از دو دیدگاه عمده دنبال کرده‌اند: یکی از منظر استقلال، یگانگی، بی‌نظیری، و منحصربه‌فرد بودن حافظ، و اینکه در چه مواردی او این‌گونه‌است. دوّم از دیدگاه تشابهات و همانندی‌های آشکار و نهانی که مابین اشعار حافظ و دیگران وجود دارد.

از نظر یکتا بودن، هر چند حافظ قالب‌های شعری استادان پیش از خود و شاعران معاصرش همچون خاقانی، نظامی، سنایی، عطار، مولوی، عراقی، سعدی، امیر خسرو، خواجوی کرمانی و سلمایی دارد

همین ویژگی کم‌مانند، و نیز عالَم‌گیری و رواج بی‌مانند شعر اوست، که از دیرباز شرح‌نویسان زیادی را برآن داشته تا بر دیوان اشعار حافظ شرح بنویسند. بیشتر شارحان حافظ از دو قلمرو بزرگ زبان و ادبیّات فارسی، یعنی شبه قارّهٔ هند و امپراتوری عثمانی، به صورت زیر برخاسته‌اند.

حافظ اگرچه به هیچ کشور عربی سفر نکرد، اما پژوهشگران عرب تحقیقات و مطالعات قابل توجهی در زمینه حافظ‌شناسی داشتند. اولین پژوهشگر عربی که کتاب درباره حافظ نوشت ابراهیم امین الشورابی المصری بود که کتابی به نام حافظ الشیرازی شاعر الغناء والغزل فی ایران نگاشت و در آن به حافظ، اندیشه‌های حافظ و شعرهای او پرداخت. الشواربی همچنین شعر یوسف گمگشته باز آید به کنعان را به عربی ترجمه کرد.

مشهور است که امروز در خانهٔ هر ایرانی یک دیوان حافظ یافت می‌شود. ایرانیان طبق رسوم قدیمی خود در روزهای عید ملی یا مذهبی نظیر نوروز بر سر سفره هفت سین، و یا شب یلدا، با کتاب حافظ فال می‌گیرند. برای این کار، یک نفر از بزرگان خانواده یا کسی که بتواند شعر را به خوبی بخواند یا کسی که دیگران معتقدند به اصطلاح خوب فال می‌گیرد ابتدا نیت می‌کند، یعنی در دل آرزویی می‌کند. سپس به طور تصادفی صفحه‌ای را از کتاب حافظ می‌گشاید و با صدای بلند شروع به خواندن می‌کند. کسانی که ایمان مذهبی داشته باشند هنگام فال گرفتن فاتحهای می‌خوانند و سپس کتاب حافظ را می‌بوسند، آنگاه با ذکر اورادی آن را می‌گشایند و فال خود را می‌خوانند.

 

علاقه به شیراز

علاقه ودید حافظ به شیراز از منظر دیوان او و غزلیاتش بخوبی مشهود است و این اشارات با رویدادهای تاریخی زمان حافظ تطابق دارد. بنابراین در دیوان حافظ اگر غزلی شیوا و دلپسند خوانده می‌شود یقین در خلال ابیات آن رمزآسا و یا آشکارا واقعه‌ای در روانش و در اندیشه‌اش سیر می‌کند. چراکه حافظ را نباید یک شاعر ساده اندیش و مبالغه گو به شمار آورد؛ زیرا وی پیش از اینکه حتی شاعر باشد به مسائل دینی و فلسفی و عرفانی کاملاً آشنایی داشته و بینش وی در منتهای دریافت تأملات و دقایق اجتماعی است. لذا دید و دلبستگی حافظ به شیراز از دو منظر قابل بررسی است: یکی مطابقت سروده‌هایش با رخدادهای جامعه که گاهی بر وفق مراد وی است و دیگر طبیعت متنوع و چهارفصل شیراز در آن برهه از زندگی حافظ.

حافظ بعد از تحصیلات و کنجکاوی اش در فراگیری علوم زمان به عنفوان جوانی می‌رسد. شهر شیراز به یمین دولت شیخ ابواسحق اینجو حکمران فارس از امنیت و آرامش کاملی برخوردار بود و مردم از جمله شاعر جوان ما با کمال آسایش و راحتی روزگار می‌گذرانیدند. اماکن خیر در شهر، مساجد، مدارس و خانقاهها و املاک فراوانی که برآنها وقف کرده بودند به‌وفور یافت می‌شد. شیخ ابواسحق پادشاهی آزادی خواه بود که مردم را در آزادیهای احتماعی مخیر می‌داشت. شیراز در یک زمینی هموار بنا شده بود که دور شهر بارویی از زمان آل بویه برجا مانده بود. بدین ترتیب حافظ جوان نیز در این جامعه آزاد بو اسحاقی با شعف و مصلحت جویی زندگی می‌کرد و مسائل سیاسی زمان را به دقت زیر نظر داشت. شیراز که به گفتهٔ ابن بطوطه بهشت روی زمین به شمار می‌آمد و از هر سو طرب و شادمانی بر آن بارز، در این روزها شاهدجنب و جوش حافظ جوان بود که هم از ثروت بهره داشت و هم از دانش. او از حافظان قرآن بود و در همین زمان قاریان در شهر بودند که به آواز خوش قرآن می‌خواندند.


شعرائي كه برخواجه تأثير گذاشته اند:

از شعراي متقدم و هم عصر خواجه كه خواجه ارادتي به آنان داشت عبارتند از: حكيم الياس بن يوسف زكي بن مويد ملقب به نظامي، شيخ فردالدين عطار نيشابوري، افضل الدين بديل بن علي خاقاني، ظهير الدين ابوالفضل طاهر بن محمد بن ظهير فارابي، اوحد الدين محمد بن محمد انوري، كمال الدين اسماعيل اصفهاني، فخرالدين ابراهيم بن عبدالغفار مشهور به عراقي، شيخ مصلح الدين سعدي شيراز، اوحدي مراغه اي، خواجه كرماني، عبيد زاكاني، سلمان ساوجي، كمال الدين مسعود خجندي.

 

سفرهاي خواجه:

خواجه به ديار خود عشق بسيار داشت و از سفر پرهيز مي نمود اما در اواخر عمر كه موردبي مهري قرار گرفت مسافرتهاي او كه در طول عمر بارها دعوت سلاطين و امراي ديگر سرزمين ها را رد نمود اين بار خود عازم يزد گشته و به دربار شاه يحيي بار مي يابد، و از بد حادثه با طبع خسيس او روبروگشته و در اين سفر به حدي به حافظ بد گذشت كه دراشعار خود يزد را زندان سكندرخواند وشيراز را ملك سليمان.

حافظ يكبار نيز بنا بر دعوت سلطان محمود در شاه دكني عازم هند گرديد، اما چون در هرمز به كشتي سوار شد طوفان برخاست و حافظ جاگذاشتن اسباب خود را در جزيره بهانه نمود و چون كشتي او را در جزيره پياده كرد بجاي خود شعري را براي سلطان دكن فرستاد، همچنين سفري به اصفهان در كتابها به حافظ منسوب است و سفري به بغداد متحمل است و سفري به خراسان براي زيارت امام رضا (ع) قطعي است.

 


وفات حافظ:

او پس از 70 سال سوختن شمع عمرش خاموش گشت و گويند چون او را براي دفن به قبرستان بردند زاهدان دين فروش از دفن پيكر مطهرش در قبرستان ممانعت بعمل آوردند، همشاگرد و يارباوفايش محمد گلندم به آنان توصيه كرد كه براي اين كار به اشعار خواجه تفال بزنند، پس گفتند تا هر كس شعري از خواجه بردارد بر تكه اي بنويسد و اشعار او را در كوزه اي ريختند؛ كودكي خردسال را نيزآوردند كه يك قطعه از آنرا برگيرد و اين اولين تفال با شعر خواجه بود و چنين آمد:

عيب رندان مكن اي زاهد پاكيزه سرشت كه گنـاه دگـران بر تو نخواهند نوشت.

و چون اين شعر بيامد آن عالم نادان قوتي دوباره يافت وبر خواسته خويش پاي فشرد، كه بار ديگر بر تفال حواله شدند و اين بار چنين آمد:

قدم دريغ مــدار از جنـــازه حافــظ كه اگر چه غرق گناه است مي رود به بهشت

و اين بار او ديگر ساكت ماند وبدين ترتيب تربت گلگشت مصلي شيراز تبرك شد و پيكري مطهر از تبار صالحان را در برگرفت.

و در آخر غزلي از حافظ به نام دولت يار:

روز هجران و شب فرقت يار آخر شد/زدم اين فال و گذشت اختر و كار آخر شد جناس ناقص، تضاد

آن همه ناز و تنعم كه خزان مي فرمود/ عاقبت در قدم باد بهار آخر شد مجاز، استعاره، تضاد

شكر ايزد كه به اقبال كله گوشه ي گل/ نخوت باد دي و شوكت خار آخر شد استعاره، ايهام

صبح اميد كه بد معتكف پرده غيب / گوبرون آي كه كار شب تار آخر شد تشبيه، استعاره

آن پريشاني شب هاي دراز و غم دل / همه در سايه ي گيسوي نگار آخر شد ايهام، تناسب

باورم نيست ز بد عهدي ايام هنوز / قصه ي غصه كه در دولت يار آخر شد ايهام، جناس ناقص

ساقيا لطف نمودي، قدحت پر مي باد / كه به تدبير تو تشويش خمار آخر شد استعاره، كنايه، تضاد

در شمار ار چه نياورد كسي حافظ را / شكر كان محنت بي حد و شمار آخرشد جناس تام.

 

آرامگاه حافظ

در دوران امارت شاه شیخ ابواسحاق (متوفی ۷۵۸ ه‍. ق) به دربار راه پیدا کرده و احتمالاً شغل دیوانی پیشه کرده‌است. (در قطعه ای با مطلع «خسروا، دادگرا، شیردلا، بحرکفا / ای جلال تو به انواع هنر ارزانی» شاه جلال الدین مسعود برادر بزرگ شاه ابواسحاق را خطاب قرار داده و در همان قطعه به صورت ضمنی قید می‌کند که سه سال در دربار مشغول است. شاه مسعود تنها کمتر از یکسال و در سنه ۷۴۳ حاکم شیراز بوده‌است و از این رو می‌توان دریافت که حافظ از اوان جوانی در دربار شاغل بوده‌است). علاوه بر شاه ابواسحاق در دربار شاهان آل مظفر شامل شاه شیخ مبارزالدین، شاه شجاع، شاه منصور و شاه یحیی نیز راه داشته‌است. شاعری پیشه اصلی او نبوده و امرار معاش او از طریق شغلی دیگر (احتمالاً دیوانی) تأمین می‌شده‌است. در این خصوص نیز اشارات متعددی در دیوان او وجود دارد که بیان کننده اتکای او به شغلی جدای از شاعری است، از جمله در تعدادی از این اشارات به درخواست وظیفه (حقوق و مستمری) اشاره دارد.در بارهٔ سال دقیق تولد او بین مورخین و حافظ‌شناسان اختلاف نظر وجود دارد. دکتر ذبیح الله صفا ولادت او را در ۷۲۷ ه‍. ق و دکتر قاسم غنی آن را در ۷۱۷ می‌دانند. برخی دیگر از محققین همانند علامه دهخدا بر اساس قطعهای از حافظ ولادت او را قبل از این سال‌ها و حدود ۷۱۰ ه‍. ق تخمین می‌زنند. آنچه مسلم است ولادت او در اوایل قرن هشتم هجری و بعد از ۷۱۰ واقع شده و به گمان غالب بین ۷۲۰ تا ۷۲۹ ه‍. ق روی داده‌است.

در مورد سال درگذشت او اختلاف کمتری بین مورخین دیده می‌شود و به نظر اغلب آنان ۷۹۲ ه‍. ق است. از جمله در کتاب مجمل فصیحی نوشته فصیح خوافی (متولد ۷۷۷ ه‍. ق) که معاصر حافظ بوده و همچنین نفحات الانس تألیف جامی (متولد ۸۱۷ ه‍. ق) به صراحت این تاریخ به عنوان سال درگذشت خواجه قید شده‌است. محل تولد او شیراز بوده و در همان شهر نیز روی بر نقاب خاک کشیده‌است.

 

آرامگاه حافظ در شیراز

آرامگاه حافظ در شهر شیراز و در منطقهٔ حافظیّه در فضایی آکنده از عطر و زیبایی گل‌های جان‌پرور، درآمیخته با شور اشعار خواجه، واقع شده‌است. امروزه این مکان یکی از جاذبه‌های مهمّ گردشگری به شمار می‌رود و بسیاری از مشتاقان شعر و اندیشه‌ةای حافظ را از اطراف جهان به این مکان می‌کشاند.

در زبان اغلب مردم ایران، رفتن به حافظیّه معادل با زیارت آرامگاه حافظ گردیده‌است. اصطلاح زیارت که بیشتر برای اماکن مقدّسی نظیر کعبه و بارگاه امامان به‌کار می‌رود، به‌خوبی نشان‌گر آن است که حافظ چه چهرهٔ مقدّسی نزد ایرانیان دارد. برخی از معتقدان به آیین‌های مذهبی و اسلامی، رفتن به آرامگاه او را با آداب و رسوم مذهبی همراه می‌کنند. از جمله با وضو به آنجا می‌روند و در کنار آرامگاه حافظ به نشان احترام، کفش خود را از پای بیرون می‌آورند. سایر دلباختگان حافظ نیز به این مکان به‌عنوان سمبلی از عشق راستین و نمادی از رندی عارفانه با دیدهٔ احترام می‌نگرند.پرویز ناتل خانلری(سال ۱۳۷۵)

 http://daneshjooqom.4kia.ir/

 

 

 

انتشار : ۸ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

پرویز خانلری


دکتر پرویز ناتل خانلری

دکتر پرویز ناتل خانلری با چاپ داستانهای بیدپای مترجم آن کتاب را که محمد بن عبدالله بخاری از ادبای قرن ششم هجری است شناساند . بدان مناسبت یک ادیب و سخن پرداز دیگر زبان شکرین فارسی که هم از مردم بخاراست و در سرآغاز قرن هشتم هجری می زیست و در تاریخ ادبیاتها و حتی تذکره های پیشینیان نامی از او پیش نیامده است ، درین مجموعه که به یاد خانلری است به دوستداران تحقیقات ادبی شناسانده می شود . نام این صاحب قلم و اثر محمد بن محمود بن محمد زنگی بخاری است .

شاید در میان محققان ایرانی سعید نفیسی که دلبسته بسیار دانی در زبان فارسی و فریفته ای بسیار کار در ادبیات آن بود یگانه کسی است که ازین مؤلف در نوشته خود نام آورده و شاید آن هم به مناسبت اطلاع مبهمی بوده است که از نزهه العاشفین او ، مندرج در یکی از فهرستهای معرفی نسخه های خطی به دستش رسیده بود .

اطلاعش مبهم است از باب اینکه بی ارائه مأخذی آن کتاب را « در حکایات » دانسته و از آثار ششم یا اوائل قرن هفتم بر شمرده . متن نوشته اش این است :

محمد بن محمد بن محمد زنگی البخاری – از احوال وی نیز اطلاعی نیست و کتابی ازو به دست است در حکایات به نام نزهه العاشفین که از روش انشای آن پیداست در قرن ششم یا اوایل قرن هفتم نوشته است . ( تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ، 1344 . جلد اول ، ص 120-121. )

بطوری که پس ازین خواهیم دید کتاب در حکایات نیست و در سالهای سرآغاز قرن هشتم هجری تألیف شده است . بیش ازین در نوشته های معاصران چیزی در باره این مؤلف ناشناخته ندیده ام مگر آنچه دوست استاد محمد تقی دانش پژوه به مناسبت معرفی میکرو فیلم همین نزهه العاشقین که در دو مجموعه ترکیه هست و میکروفیلم آنها برای کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران به اهتمام مرحوم مجتبی مینوی تهیه شده چنین نوشته است :

] مجموعه کوپرولو 1589 ( فیلم 462 و 463 )[ : نزهه العاشقین که رساله ای است در عشق از محمد بن محمد بن محمد زنگی بخاری که برای زین العابدین مجد الاسلام محمود بن محمد مرتجی الابهری به نظم و نثر در چهار باب ساخته است . 375 ب – 382 پ . ( فهرست میکروفیلمهای کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ، تهران ، 1348 . جلد اول صفحه 486 . )

ایشان همین مضمون را در باره نسخه ای از آن رساله که در مجموعه شماره 3832 ایاصوفیه ( میکروفیلم 2271 ) موجودست نیز تکرار فرموده است ( همان فهرست ، ص 667 ) .

نام پدر نویسنده را مرحوم سعید نفیسی براساس مأخذی که از آن نام نبرده است و آقای محمد تقی دانش پژوه براساس ضبط نسخه خطی « محمد » آورده اند ، اما بطوری که پس ازین خواهیم دید « محمود » است نه محمد .

باری ، این ادیب سخن پرداز را تألیفاتی هست که باید شناخت و جزین نسخه هایی از آثار دیگران از اثر خامه نسخ نویس او بر جای مانده است که نیاز به معرفی دارد تا بتوانیم بهتر بر کمالات ادبی و اشتغال فرهنگی او آگاه شویم .

نگارشهای محمد بن محمود بن محمد زنگی بخاری اینهاست :

1 ) بستان العقول فی ترجمان المنقول

ترجمه ای است آراسته که از رساله حیوانات بر گرفته از رسائل مشهور اخوان الصفا به فارسی در آورده و خود گفته که چون آن را « بر نسق کلیله و دمنه » یافت و « مشتمل بر تعریف خواص حیوانات و کیفیت تهذیب صفات نفوس و تدبیر معاش خلق و امور سیاست پادشاهان و مناظره حیوانات با آدمیان و طرفی از لطایف تواریخ و فضیلت مرتبه انسانی» بود « چنان دید که این نسخه شریف را به پارسی کند و نقاب عربیت را از پیش جمال شاهدان معانیش براندازد تا سبب فایده همگنان گردد » .

زنگی بخاری در مقدمه سخن خود مقایسه ای را میان این کتاب و کلیله و دمنه پیش می کشد و در مقام قیاس رساله اخوان الصفا را به چهار مناسبت بر کلیله و دمنه برتری می دهد : منشأ کتاب کلیله و دمنه خزینه کتب رای هند و مظهر کتاب اخوان الصفا بیت الله الحرام است .

کلیله و دمنه به طریق اکتساب و کوشش از بلاد هند به دست آمده و رسائل اخوان الصفا از راه بخشش در خانه کعبه به اصحاب صفا رسیده . مکان ترجمه کلیله و دمنه غرنین بوده که دروازه هندست و اتفاق ترجمه این کتاب در حضرت بغداد . کلیله و دمنه در ایام دولت بهرامشاه خلعت کسوت عبارت عجمی یافت و این کتاب روزگاری از دریچه زبان دری جمال نموده که غازان خان بر سریر سلطنت است .

کارنامه انتشارات سخن

شعر فارسی گذشته و حال :

1- غرلهای حافظ شیرازی از روی قدیمی ترین نسخه خطی ، تصحیح پرویز نائل خانلری

2- ماه در مرداب پرویز نائل خانلری

3- سرمه خورشید نادر نادر پور

شعر دنیای جدید : نشریه دو زبانی

4- بهترین اشعار رابرت فراست ترجمه فتح اله مجتبائی

5- بهترین اشعار لانگ فلو ترجمه محمد علی اسلامی

6- بهترین اشعار والت ویتمن ترجمه سیروس پرهام

کتابهای فلسفی و اجتماعی :

7- آزادی فرد و قدرت دولت

بحث در عقائد سیاسی هابز

لاک و استوارت میل محمود صناعی

8-9- فلسفه علمی

گزیده آثار دوازده فیلسوف ترجمه فروغی ، تقی زاده ، رضازاده شفق و چند تن دیگر

10- آزادی و تربیت

بیست و چهار مقاله در باره

آزادی و اجتماع و تربیت محمود صناعی

11- تاریخ فلسفه غرب برتراند راسل ، ترجمه نجف دریابندری

کتابهای تاریخی :

12- فکر آزادی فریدون آدمیت

13- تاریخ ایران دوره قاجار گرنت واتسن ، ترجمه وحید مازندرانی

داستانهای ایرانی :

14-15- سمک عیار در دو جلد تصحیح و مقدمه پرویز ناتل خانلری

بهترین رمانها :

16- سیذارتا هرمان هسه ، ترجمه فریدون گرگانی

17- سوز زندگی ایروینگ استون ، ترجمه محمد علی اسلامی

18- گزند دلبستگی لاکلو ، ترجمه عبداله توکل

19- مولن روژ پیر لامور ، ترجمه هوشنگ پیر نظر

20- نیستوچکا داستایوسکی ، ترجمه محمد قاضی

21- مورونای سبز پوش ماتیسن ، ترجمه حسن صفوی

22- مرده های بی کفن و دفن ژان پل سارتر ، ترجمه صدیق آذر

23- ارمغان دریا ماراولیند برگ ، ترجمه حبیبه فیوضات

کتابهای کودکان : با تصویرهای رنگی

24- نخستین روزهای جهان ترجمه بطحائی

25- نخستین مردم جهان ترجمه بطحائی

26- کدوی قلقله زن نوشته شاهد

27- پروانه ها و باران نوشته شاهد

28- راه اینست ترجمه سمند

29- توسن بادپا ترجمه امیر فرسود

30- حسنی نوشته فریده مفید

مباحث ادبی و هنری :

31- در باره زبان فارسی پرویز ناتل خانلری

32- شعر و هنر پرویز ناتل خانلری

33- تربیت و اجتماع پرویز ناتل خانلری

34- شیوه های نو در ادبیات جهان پرویز ناتل خانلری

35- تاریخ نقاشی در مغرب زمین پرویز ناتل خانلری

36- ادبیات معاصر فارسی پرویز ناتل خانلری

هر سال ، آن پیر سالخورده چو از راه می رسید

همراه با نشاط و طرب بود

بر لب ترانه های عجب داشت ...

امسال ، پیر نوروز آمد ز ره دژم

با خاطری پریشان ، با بار درد و غم

دیو سیاه بر سر راهش نشسته بود

ره را به هر چه شادی و مهر است بسته بود

ای کودک عزیز ! زنهار لب دگر به شکر خنده و امکن

دیو سیاه دشمن شادی و خرمی است

بدخواه و کینه توز با نسل آدمی است

خون می چکد ز پنجه مردم شکار او

اما صبور باش کاین دیو رفتنی است .... .

 

من و نیما

در این اوان ، امر قابل توجهی که در زندگی من روی داد آشنایی و ارادت بسیار با نیما بود . نیما پسر خاله مادرم بود . در مدرسه سن لوئی تحصیل کرده و گواهی نامه دوره اول دبیرستان را گرفته بود و از آنجا با زبان و ادبیات فرانسه آشنایی و انس داشت . به پدرم علاقه اظهار می کرد . برای ذوق نوخواهی او ، طرز لباس پوشیدن و رفتار پدرم که در نظرش بسیار فرنگی مآبانه بود قابل توجه بود و می گفت که :

او به آلفرد دوموسه شبیه است . من کودکی هفت هشت ساله بودم که نیما را دیدم . به من محبت بسیار نشان می داد و مرا بچه بسیار باهوشی می دانست . به یادم هست که در همان اوقات یک روز مرا به ناهار دعوت کرده بود و عکسی هم از من برداشت که هنوز دارم .

در سالهای اول دبیرستان ذوق شعر غلبه کرده بود . به درسهای دیگر چنان علاقه ای نداشتم و فقط برای رفع تکلیف آنها را می خواندم . رفیقم مهدیخان هم در این ذوق با من شریک بود و گاهی با هم گفتگویی مفصل در باره شعر و شاعری داشتیم . در این زمان کتاب منتخبات آثار تألیف محمد ضیاء هشترودی منتشر شده بود که شاید اولین مجموعه از شاعران معاصر بود .

من نسخه ای از آن را از کتابفروشی بروخیم خریده بودم و با مهدیخان با لذت و تحسین بسیار آن را می خواندیم . شیوه های تازه ای که در آثار بعضی از معاصران در آن بود بسیار بیشتر از غزلهای قالبی معمول آن روز نظر ما را گرفت . بخصوص نمونه های شعر نیما با تحسین بلیغی که در آن کتاب از او شده بود ما را مجذوب کرد . تصمیم گرفتیم که او را ببینیم و با او از شعرش صحبت کنیم و آثار خود را به نظر او برسانیم .

نیما خانه کوچکی در خیابانی که بعد اسمش را « پاریس » گذاشتند خریده بود . این خانه در نبش کوچه ای قرار داشت که به خیابان یوسف آباد منتهی می شد . یک سر خیابان پاریس از طرف شمال به خیابان مؤدب الملک و سر دیگرش به خیابان استخر می خورد . در آنوقت نه تلفنی وجود داشت که بوسیله آن ] بتوان [ از نیما وقت گرفت و نه گماشته و نوکری داشتیم که او را واسطه تعیین وقت قرار دهیم . اصلاً وقت گرفتن معمول نبود و هر کس هر ساعت که می خواست در خانه کسی را می زد .

ما هم همین کار را کردیم و یک روز بعد از ظهر به خانه نیما رفتیم که اسم جدیدش هنوز در خانواده رایج نشده بود و او را به نام « میرزا علی خان » می شناختند و خطاب می کردند . نیما در خانه بود . خودش در را به روی ما باز کرد . تنها بود و از دیدن ما که البته به سبب خویشاوندی هر دو را می شناخت اظهار خوشوقتی کرد و ما را به اتاق پذیرایی که ضمناً اتاق نشیمن و تحریر او نیز بود راهنمایی کرد . یادم نیست که به چه عباراتی غرض خودمان را از ملاقات او بیان کردیم . در هر حال به او فهماندیم که هر دو ذوق شعر داریم و به اصطلاح « جوجه شاعر » هستیم و مفتون آثار او شده ایم و آمده ایم که او را بشناسیم و از او در کار شعر و شاعری راهنمایی بخواهیم .

نیما از این که می دید اشعارش تا این حد رواج یافته که مشتاقان به سراغش می آیند لذتی برد . از ما چنان با محبت و گرمی پذیرایی کرد که از آن ببعد در ملاقات او و رفتن به خانه اش هیچ تأملی نداشتیم . در این زمان نیما عضو وزارت دارایی بود اما کار مهمی نداشت و نمی خواست داشته باشد ، مواجب مختصری می گرفت و گاهی به اداره سر می زد .

اما آن حقوق ماهانه کفاف مخارجش را نمی داد . در مازندران املاک موروثی خانوادگی داشت که درآمد آن کمکی به زندگیش می کرد .

دو سه سالی هم بود که متأهل شده بود . همسرش عالیه خانم جهانگیر برادر زاده میرزا جهانگیرخان معروف مدیر روزنامه صور اسرافیل بود که در یک مدرسه دخترانه معلمی می کرد و تمام وقت خود را در مدرسه می گذرانید . به این طریق نیما که از اداره می گریخت تمام روز را غالباً تنها در خانه می گذرانید . کتاب می خواند و شعر می گفت .

من و مهدیخان که هر دو از مدرسه می گریختیم هفته ای دو سه روز پیش او می رفتیم و پای صحبتهای گرم و شنیدنی او می نشستیم .

محضر نیما گرم و دلنشین بود . اطلاعش از ادبیات جهان به دوره رمانتیسم فرانسه محدود می شد و این حاصل درسهایی بود که در مدرسه سن لوئی خوانده بود . اما البته برای ما که جای دیگری از این مقوله و چیزها نمی شنیدیم درهای دنیای تازه ای را می گشود . از ویکتور هوگو و آلفرد دوموسه بسیار خوشش می آمد .و گاهی مضمونها و مطالب شعرهای آنها را برای ما ترجمه می کرد .

غالباً شعرهای تازه و کهنه خودش را برای ما می خواند . آهنگ خاصی در شعر خواندن داشت که کمی هم تصنع در آن بود . به علت تمایلی که او و برادرش در اول جوانی به انقلاب میرزا کوچک خان و کمونیستهای گیلان داشتند کمی لهجه قفقازی را با لحن شعر خواندنش می آمیخت . همین نکته هم برای ما بسیار جالب توجه بود زیرا که هرگاه به محفل ادبی دیگری می رفتیم یا در منزل دائی بزرگم معتصم الملک ( که شعر می گفت ) برای ما یکی از قصاید غرای خودش را می خواند ، من از شنیدن طرز شعر خوانی این گروه از شاعران پیرو متقدمان ناراحت می شدم و بنظرم می آمد که از شعر جز قافیه و وزن چیزی نمی خواهند و به این سبب با لحن وقیحانه قافیه ها را مثل چکش به کله شنونده بیچاره می کوبند .

شنیدم که ملک الشعرای بهار در مجلسی گفته بود : نیما وقتی خودش شعرهایش را می خواند شنونده لذتی می برد اما وقتی آنها را روی کاغذ می بیند در نظرش جفنگ و یاوه جلوه می کند .

نیما از همه چیز برای ما صحبت می کرد . از شعرش ، از نثرش ، و از شوخیهای بکر و بامزه اش ؛ غالباً صدا و حتی حرکات اشخاص موردگفتگو را تقلید می کرد . بحدی که در این قسمت لذت ما با لذت تماشای نمایشی برابر بود .

مردی ساده دل بود ، اما بیشتر ساده لوحی را به خودش می بست . از جنگلهای مازندران و دهکده پدریش « یوش » و کارهایی که کرده بود سخن می گفت .

بعضی عبارتها و کلمات مازندرانی را در گفتارش می آورد و معنی و مورد استعمال آنها را برای ما شرح می داد . شعرهایش را روی پاره کاغذهای باطله و گاهی روی پاکت سیگار و همیشه با مداد می نوشت ؛ و غالباً آنها را بر می داشت و اصلاح می کرد ، و باز در صندوق می گذاشت . یک مثنوی عاشقانه با عنوان « زن حاجی » شروع کرده بود که قسمتی از آن را برای ما می خواند .

این مثنوی در همان بحر هزج خسرو و شیرین نظامی بود ، اما موضوع و مطلب آن مربوط به زمان معاصر و در حکم سوانح و تجربیات شخصی خودش بود . این بیت از آن در خاطرم مانده است که در ضمن وصف جوانی و پرسه زدن خود در خیابانهای تهران سروده بود :

کلوپ ارمنی ها داشت ارکست دل من پر زد و آنجا فرو جست

گمان می کنم که آخر این مثنوی را تمام نکرد .

یک رمان هم شروع کرده بود با عنوان « حسنک وزیر غزنین » که از تاریخ بیهقی اقتباس کرده بود و بعضی فصلهای آنرا برای ما می خواند . گاهی هم ما را به پاکنویس کردن شعرهایش که غالباً خط خورده و ناخوانا بود وا می داشت .

عالیه خانم همسر نیما با آنکه اهل ذوق و سواد بود از اینکه شوهرش کاری نمی کند و نه مقام و منصبی دارد و نه حقوق قابلی ، بسیار دلخور بود و او را تحقیر می کرد و گاهی کارش به خشونت می کشید . خانواده او هم از داشتن چنین دامادی چندان سرافراز نبودند و نیما را بیکاره و بی عرضه می دانستند .

اما این رفتار در روحیه نیما تأثیری نداشته ، او را از کار خود منصرف نمی کرد . نیما به خودش و کارش اعتقاد و اعتماد کامل داشت و هیچ یک از شاعران و ادیبان آن روزگار را داخل آدم حساب نمی کرد . حرکاتی ساده و دهاتی داشت که حتی در طرز لباس پوشیدنش هم اثر می گذاشت . یک کارد شکاری داشت که غالباً به کمرش می بست .

از جمله مطالبی که برای ما نقل می کرد شرح مجلسی بود در اداره روزنامه شقف سرخ . در آن زمان آن روزنامه مورد توجه خاص طبقه ای از روشنفکران بود و گروهی از نویسندگان و شاعران زمان دور دشتی که مدیر آن روزنامه بود جمع می شدند .

نیما نقل می کرد که شبی به آن محفل رفته و شعری از خودش که البته با آثار شاعران آن روزگار بسیار متفاوت بود خوانده ، یا برای درج در روزنامه داده بود و بعضی از حاضران مجلس ایرادهایی گرفته یا مسخره اش کرده بودند و او کارد کشیده و عربده راه انداخته و همه را ترسانده بوده است . اشاره به کارد بستن را در مقدمه منظومه « خانواده سرباز» که در همان اوان منتشر کرده بود دارد . اما سالها بعد یک روز شرح آنرا از دشتی پرسیدم و او خنده ای کرد و گفت : نیما خیال بافته است .

نمونه ای از ساده لوحیهای او اینکه گاهی پیش ما درد دل می گفت و از اینکه همسرش قدر او را نمی داند و اعتقادی به عظمت مقام معنویش ندارد شکایت می کرد و از ما چاره جویی می خواست . می گفت که « همسرم خیلی هم حسود است و اگر بداند یا گمان کند که شهرت مقام ادبی من روز بروز بییشتر می شود و همه مرا نابغه می دانند و دختران خوشگل عاشق من هستند البته رفتارش با من تغییر خواهد کرد و بهتر خواهد شد » .

پرسیدیم که چطور می توان این مطلب را به همسرش تلقین کرد . قرار بر این شد که نامه ای از قول دختر شانزده هفده ساله ای خوشگل جعل کنیم که در آن نسبت به نیما اظهار عشق شدید بکند و به تأکید بگوید که او را یک « ژنی » در ردیف ویکتور هوگو می داند و آرزو دارد که او را ببیند و دست در گردنش بیندازد و این لذت و افتخار نصیبش شود که با چنین نابغه ای آشنایی دارد و سراسر وجودش از عشق او سرشار است .

نوشتن چنین نامه ای کار مشکلی نبود . مشکل این بود که به چه طریق نامه را در دسترس خانم بگذاریم که باورش بشود . آخر قرار بر این شد که شبی او پنجره رو به کوچه را باز بگذارد و ما در موقعی که او و همسرش نشسته اند نامه را بطوری که خودمان دیده نشویم از لای پنجره در اتاق بیندازیم و فردا کنیم .

زمستان بود . شبی که برف سنگینی آمده بود من و مهدیخان مصمم شدیم که دستور استاد را اجراء کنیم . البته فرمانده و مسئول کار مهدیخان بود که جرأت بیشتری داشت و حتی سرش برای این جور کارها درد می کرد و من همراه و همکار او در این شیطنتها بودم . باری ، روی برفهای لغزنده به راه افتادیم . آهسته پشت پنجره توقف کردیم . چراغ روشن بود و صدای گفتگوی زن و شوهر را شنیدیم . تا اینجا درست در آمد .

اما به پنجره مختصر فشاری آوردیم بسته بود . یک فشار دیگر ، نه . نیما یادش رفته بود که لای پنجره را باز بگذارد . چه باید کرد . چاره ای جز شکستن شیشه نبود . مهدیخان مشت محکمی به شیشه زد که فرو ریخت و پاکت کذایی را از لای شکستگی شیشه به داخل اتاق انداخت .

حالا قسمت آخر مأموریت فرار کردن بود به طریقی که دزد قلمداد نشویم و به دست پاسبان نیفتیم . تا نفس داشتیم دویدیم و همین که به سر کوچه و خیابان یوسف آباد رسیدیم و مطمئن شدیم که کسی ما را ندیده و دنبال نکرده است قدم را آهسته کردیم و به نفس زدن افتادیم . در نظر خودمان یکی از کارهای پهلوانی را که یکبار در سینما دیده بودیم انجام دادیم و از این حیث احساس سرافرازی می کردیم . از هم جدا شدیم و وعده را به فردا گذاشتیم .

فردا صبح برای تحقیق در باره نتیجه کار به سراغ نیما رفتیم . معلوم شد که همسرش و خودش بسیار ترسیده اند . خانمش پس از چند دقیقه نامه را برداشته و خوانده و به نیما گفته است که دیگر در خانه او امنیت ندارد و دفعه دیگر ممکن است گماشتگان معشوقه او در قصد جان همسرش باشند و همان شبانه خانه را ترک کرده و بعنوان قهر به خانه برادرش رفته است . در هر حال پس از یک هفته کار به آشتی انجامید و نمی دانم که آیا این بار بر اثر این تدبیر کودکانه که بازیگر آن من و مهدیخان بودیم همسر نیما با او مهربانتر شد یا نه .

باری ، ملاقاتهای ما با نیما در پیش از ظهر چند روز در هفته دوام داشت . شعرهای فرانسه را برای ما می خواند و توضیح می داد و من گاهی بر اثر آنچه از او شنیده بودم مضمونهای تازه ای را در شعر می آوردم و به استاد عرضه می کردم که سخت تشویقم می کرد و گاهی اصلاحاتی را در آنها پیشنهاد می کرد .

یکبار از ما خواست که در باره انقلاب ادبی و مقام او در این تحول شعری بسازیم و به او تقدیم کنیم . من و مهدیخان هر کدام گوشه ای رفتیم و به اجرای این دستور پرداختیم .

پس از یک هفته هر دو منظومه تمام شد . با دقت تمام و به خطی که بهتر از آن نمی توانستیم ، شعرها را پاکنویس کردیم . یک ورق بزرگ کاغذ رنگی برق دار خریدیم و منظومه ها را که مفصل شده و هر کدام کتابچه ای را پر کرده بود جلد کردیم و با قلم نی و مرکب سیاه ( آن موقع هنوز نه خودنویس رایج بود و نه خودکار و مداد ) عنوان آنرا چنین نوشتیم :

انقلاب ادبی

تقدیم به شاعر بزرگ نیما یوشیج

و هر دو را بعنوان هدیه ای به استاد سپردیم . از آن منظومه که کار دوازده سیزده سالگی من بود چند بیت در خاطرم مانده است که برای نمونه اینجا نقل می کنم .

تا به کی شرح هجر یار کنیم یا که وصــف دی و بــهار کنیــم

مدح سلطــان دیـو خو گوییم وصف گنجشگ چون هزار کنیم

باید امروز خانـه ای نو ساخت کــه تــوان انــدران قــرار کنیــــم

ننگ بــاشد اگر دریـن دوران بــه کهــن شعــر افتــخــار کنیــم

بایـد امـروز جمـله چـون نیمـا پاک ره را ز سنـگ و خار کنیـم

این منظومه شصت هفتاد بیتی ترکیب بندی بود و به مدح نیما خاتمه می یافت . نیما بسیار پسندید و تشویقمان کرد و پنهان از رفیقم به من گفت که شعر تو خیلی بهتر است . شاید هم در غیاب من به مهدیخان همین تعارف را کرده بود .

از وقتی که به مدرسه دار الفنون رفته بودم معاشرتم با نیما کم شده بود . نیما هم سفری شد به این طریق که همسرش از وزارت معارف مأموریتی گرفت و بعنوان مدیر مدرسه دخترانه به آمل رفت و طبعاً نیما را هم که در آن تاریخ منتظر خدمت بود همراه برد .

اما من که به نیما علاقه داشتم با او مکاتبه می کردم . نیما نامه های خصوصی را هم بعنوان آثار ادبی تلقی می کرد و نامه های مفصلی در جواب من می نوشت که غالباً قسمتی از آنها وصف طبیعت اطراف و تغییرات فصول بود و قسمتی دیگر مشتمل بر نظریات و عقاید خود او در باره شعر و ادبیات و اجتماع .

بعضی از این نامه ها را هنوز دارم و چند تا را در مجله سخن چاپ کرده ام که گویا جزو آثار نیما بعد از مرگش تجدید چاپ شده است . بعضی کارها هم به من رجوع می کرد که برایش انجام بدهم . از آن جمله مجموعه ای بود از قطعات شعر کوچک که غالباً از زبان جانوران به صورت تمثیل و به شیوه لافونتن ساخته یود و گویا این مجموعه شامل سی چهل قطعه هشت نه بیتی تا دوازده پانزده بیتی بود . نیما می خواست که برای چاپ این مجموعه من ناشری پیدا کنم اما در آن روزگار نشر این گونه کتابها نفعی نداشت تا جزو کار و کاسبی بحساب بیاید .

با محمد رمضانی که در اول لاله زار کتابفروشی داشت صحبت کردم و چند نمونه از آنها را به او نشان دادم . زیر بار نرفت . در آن موقع رمضانی کتابهای آرسن لوپن را که نصرالله فلسفی ترجمه می کرد به صورت جزوه های هفتگی منتشر می کرد و مشتری بسیار داشت که یکی از آنها من بودم و با بی صبری منتظر آخر هفته می شدم تا جزوه بعدی در بیاید و من آن را به دست بیاورم و دنباله مطلب را بخوانم . یکی دو جلد از رمان روکامبول به دستور سردار اسعد بختیاری چاپ شده بود و رمضانی دنباله آن را چاپ کرد .

اما شعر نیما خریداری نداشت تا رمضانی قسمتی از سرمایه خود را در آن مصرف کند . به نیما نوشتم که ناشری پیدا نمی شود . نیما در نامه بعدی بمن دستور داد که ترتیبی بدهم تا این مجموعه به خرج خودش چاپ شود و در پشت نامه اش هم این جمله دیده می شد : « سعی کن برای من زیاد گران تمام نشود » . من کوشش کردم اما به چاپ آن موفق نشدم . تنها دو سه قطعه آن را در یک روزنامه نیمه فارسی و نیمه ارمنی به نام نرخسک که معادل فارسی آن « گفتارنو » بود منتشر کردم . من سردبیر این روزنامه شده بودم که شرح آن را بعد خواهم نوشت .

باری ، مکاتبه با نیما ادامه داشت و شعرهای قدیم و جدید خود را برای من می فرستاد .یک منظومه مفصلی هم فرستاد که عنوان آن « نامه به معشوقه » بود در قالب مثنوی . سال بعد که برای تعطیل تابستان همراه همسرش به تهران آمد باز هفته ای یک بار او را می دیدم و گفتگوی مفصلی در باره شعر و ادبیات با هم داشتیم . این بار همسرش تغییر مأموریت یافت و به مدیریت مدرسه دخترانه به آستارا رفت .

نیما همچنان بی کار بود . همسرش از صبح تا شب در مدرسه بود و نیما تنها در خانه می ماند و شعر می گفت و بیشتر کار خانه داری هم بر عهده او بود . مکاتبه ما دوام داشت از آستارا یک داستان به نثر و بعنوان مرقد آقا فرستاد که من آن را به صورت یک رمان کوتاه چاپ کنم . در آن وقت محمد رمضانی افسانه های هفتگی چاپ می کرد که من هم بعضی از داستانهای کوتاه از ادبیات فرانسه ترجمه می کردم و او آنها را در سلسله افسانه ها چاپ می کرد و از بابت حق تألیف یا ترجمه از هر کدام یک نسخه چاپ شده به من می داد .

داستان مرقد آقا را برای چاپ در این سلسله به او دادم . اما او به نظرش آمد که این نوشته ممکن است آخوندها را برنجاند و چاپش را مناسب ندید ( گویا چند سال بعد که کار آخوندها از رواج و رونق افتاده بود آن را چاپ کرد . )

دو سه سال بعد نیما به تهران آمد . در طی اقامتش در آستارا بود که من نامه منظومی که در قالب یکی از قصاید مسعود سعد سلمان بود برایش فرستادم و او در جواب یک منظومه مفصل در همان وزن و قافیه سرود و برایم فرستاد . مطلع قصیده من این بود .

ای یار عـزیز برتر از جانـم استــاد سخنــور ســخنــدانــم

و بیت اول جواب او چنین :

ای دور ز دیده من ای ناتل باید که به وجد شعر تو خوانم

در این منظومه همه استادان شعر قدیم از عنصری و فردوسی تا سعدی و حافظ را به باد دشنام گرفته و مدعی شده بود که « صد عنصری و هزار فردوسی » به جوی نمی خرد و همه را دزد و بیشرفت خوانده بود . چند بیت از شعر خودم و تمام جواب نیما را پس از مرگش در مجله سخن چاپ کرده ام . باری ، من در آن زمان با ادبیات کهن فارسی اندک اندک آشنا می شدم و این آشنایی را در مدت ارتباط با نیما از او نمی توانستم کسب کنم .

نیما که تحصیلات ادبی کافی نداشت و شاید به همین سبب با بزرگان ادبیات قدیم سر ستیزه داشت نمی توانست در این طریق راهنمای من باشد . در مدرسه سن لوئی معلم ادبیات فارسی او نظام وفا بود که خود چندان با ادبیات فارسی آشنا نبود و از آشنایی با ادبیات فرانسه تنها یک ذوق بسیار « آبکی » نسبت به رمانتیسم پیدا کرده بود . در هر حال من که در این زمان با ولع بسیار سری در آثار برجسته ادبیات فارسی در آورده بودم این نامه منظوم نیما را چندان نپسندیدم و بعد که به تهران آمد گاهی با هم در این باب بگومگویی داشتیم . حاصل آنکه من کم کم از زیر بار تأثیر شدید نیما شانه خالی می کردم و در بسیاری از موارد با او اختلاف نظر پیدا می کردم . اما نه چندان که به ادیبان کهنه پرست و بسیار میان تهی گرایش پیدا کنم .

یک چند جای نیما در ذهن و قلب من خالی ماند . اما این فضای خالی را یکی از رفیقان همکلاسم پر کرد . این رفیق روح الله خالقی بود که از جرگه شاگردان کلنل وزیری خارج شده و در فکر تحصیل و تأمین شغل و کاری بر آمده بود و در کلاس پنجم ادبی دار الفنون با من آشنایی یپدا کرد و کم کم این آشنایی به علاقه و محبت شدید کشید . خالقی در خیابان امیریه با سنجری که استاد تار و از شاگردان سابق کلنل بود خانه ای اجاره کرده و در آن کلاس درس ویلن تأسیس کرده بود و معاشش از این راه تأمین می شد . گاهی هم کنسرتهایی از آثار خودش یا کلنل یا دیگران ترتیب می داد .

من به او به چشم یک دوست هنرمند نگاه می کردم . نجابت و حسن اخلاق خالقی هم این رشته ارتباط دوستانه را محکم تر می کرد . غالباً قطعات موسیقی را که می ساخت برای من می نواخت و می خواست که شعر مناسبی برای آنها بسرایم . چندین ترانه و تصنیف و رنگ با هم ساختیم که از آن جمله قطعات « والس پرده » و « فروردین در کوهسار » هنوز به یادم مانده است .

در همین سال بود که خالقی کنسرتی ترتیب داده محل اجرای این کنسرت تالار سینمایی بود در خیابان سپه نزدیک مسجد مجد الدوله . یک پیش در آمد و یک تصنیف و یک رنگ در برنامه بود که شعرهای آنها را من ساخته بودم . شعر آواز را هم گمان می کنم از « غمام همدانی » انتخاب کردیم . در برنامه چاپی که به خریداران بلیت داده می شد شعرهای کنسرت را درج کرده و بالای آن نوشته بودند « اثر طبع شاعر جوان پرویز خانلری » . لذتی بردم !

آخرین دیدار مفصلی که با نیما داشتم در تابستان سال 1312 بود که با او به یوش رفتیم . یوش که یکی از ییلاقات کوهستانی نور است مقر خانوادگی نیما بود گر چه نیما در مصاحبت و در آثار خود اصرار داشت که خود را روستایی معرفی کند و ساده لوحیهای او غالباً عمدی و به تظاهر برای همین معنی بود اما در حقیقت ارباب زاده بود و خانواده اش از مالکان و متنفذان نور بودند . جدش « ناظم الدوله » نایب الحکومه نور بود و پسران متعددی داشت و از آن جمله پدر نیما ملقب به « اعظام السلطنه » بود ، از خانواده اسفدیاری مازندران بودند . پدرش شغل اداری نداشت و معاشش از درآمد املاک خانوادگی تأمین می شد . در کوهستان نور این آقازاده را به سه صفت می شناختند :

  • مهارت در تیراندازی و شکار
  • جست و خیزهای بیش از جثه نسبتاًکوچک و ظریف او
  • پرخوری

در یوش که مرکز روستاهای کوهستانی نور بود عمارت بزرگی بود که برای مقر حاکم و دستگاه اداری او به دستور ناظم الدوله ساخته شده بود ، شامل یک تالار حکومتی برای رسیدگی به دعاوی و شکایات رعایا که درهای ارسی خوبی داشت . در ورودی این عمارت رو به یک هشتی بزرگ باز می‌شد و از آنجا به بالا خانه و حیاط بزرگ اندرونی راه داشت . بالاخانه که روی هشتی قرار داشت چشم انداز خوبی رو به دره و کوه روبرو داشت . در سه طرف حیاط اندرونی نیز اقاقهای متعدد بود که هر قسمت را یکی از پسران ناظم الدوله یعنی عموها و عموزادگان نیما داشتند و غالباً سه چهار ماه تابستان را آنجا بسر می بردند .

نیما مدت اقامت در یوش را غالباً به شکار و گردش در جنگلهای مجاور و معاشرت با شبانان می گذرانید . در اطراف و در جنگل چند « گوسفند سری » و « گاو سری » وجود داشت که بیشتر آنها ملک خانواده او بود . چوپانان که « گالش» خوانده می شدند در کوه و جنگل به پرورش گوسفند و گاو مشغول بودند و نظامات خاصی داشتند که کاش در آن زمان کسانی آنها را ثبت کرده بودند زیرا که گمان می کنم امروز دیگر متروک و فراموش شده باشد . رئیس گالشها «مختاباد» خوانده می شد و حکمش بر سر اتباعش روان بود چنانکه گاهی آنها را تنبیه می کرد و چوب می زد .

نیما بعنوان پسر ارباب مورد احترام و مراعات فراوان بود با آنها در آغل و کومه زیر درختان جنگل زندگی می کرد و از این زندگی بسیار لذت می برد . در جنگل گاوها هر یک اسمی داشتند و نزدیک غروب صدای گالشها در جنگلهای انبوه می پیچید که گاوها را به اسم صدا می کردند و گاوها که اسم خود را می دانستند به آن صداها به طرف آغل معینی به اصطلاح محلی « گوسری » ها می آمدند .

زندگی گالشها در جنگل بسیار دیدنی و شنیدنی بود . زندگی مردم چندین قرن پیش در آنجا هنوز دوام داشت . هر یک از گالشها تبری داشتند که برای همه احتیاجات زندگی از شکار و دفاع در مقابل درندگان جنگل و خراطی و ساختن لوازم زندگی از چوبهای جنگلی و حتی گاهی بجای کارد برای دریدن گوشت شکار بکار می رفت . کاسه و چمچه و سینی و لوازم دیگر معاش را هم از چوب با همان تبر می تراشیدند و به کار می بردند .

برای پخت و پز و ظرف آب نیز از ظرفهای سفالی سرخ رنگی استفاده می کردند که هر چند وقت کاسه گران آنها را به جنگل می آوردند و به گالشها می فروختند . یک نوع کوزه کوچک را « دنقر » می گفتند و ظرفهای دیگر هر کدام اسمی داشت . البته معامله در جنگل به صورت پایاپای انجام می گرفت و دربهای این ظرفها ماست و کره و پنیر و شیر و گاهی تخم مرغ پرداخت می شد .

میان این گروه یک دسته گذرنده نیز وجود داشت که به زبان محلی آنها را « قلی جی » می گفتند . این دسته کولیهایی بودند که از دهی به دهی و از آبادی به آبادی دیگر کوچ می کردند و در هر جا چند روزی می ماندند . کارشان سفید گری ظرفهای مسی و تیز کردن تبر و کارد و وسائل آهنی و ابزار فلزی روستاییان و جنگل نشینان بود . اما صنفی که کارش رونق بیشتری داشت صنف « چار و دار » بود ، دسته ای که هر یک چند قاطر داشتند و از شهر می آمدند و لوازم زندگی را که در روستا و جنگل وجود نداشت برای ساکنان آن آبادیها می آوردند .

این لوازم برای انسانها عبارت بود از برنج و قند و چای و ادویه خوراکی و مانند آنها و برای احشام یعنی گاو و گوسفند بخصوص نمک . این حیوانات به نمک احتیاج مبرمی داشتند . در کوهستان و جنگل نمک وجود نداشت و اگر به گاو و گوسفند نمک نمی رسید غالباً « تخمه » می کردند ، یعنی غذایشان هضم نمی شد و شکمشان ورم می کرد و غالباً می مردند .

دسته چار و دار هفته ای یک روز می رسید و از جمله کالاهایی که می آورد تخته های بزرگ نمک بود که روی خرجینها می گذاشتند . گاوها روز رسیدن کاروان را می دانستند و مکرر دیده می شد که در روز موعود گاوها در جهتی که راه وصول کاروان بود به راه می افتادند و به پیشباز می رفتند و بمحض رسیدن به کاروان هر کدام در طرف یک بار نمک روانه می شدند و تا رسیدن به ده مرتباً نمکها را می لیسیدند . چار و دارها که از نظر مادی کارشان بهتر بود در نظر دختران ده شأنی داشتند و یکی از ترانه های محلی که دختران می خواندند این بود :

ریکا که چارودار نیه من وره سری نشومه

هفتا قاطر قطار نیه من وره سری نشومه *

* یعنی جوانی که چارودار نباشد من به خانه اش نمی روم / اگر هفت قاطر نداشته باشد من به خانه اش نمی روم ( یعنی زنش نمی شوم ) .

باری ، آن تابستان از حیث منزل و مسکن مهمان خاله خانم یعنی مادر نیما بودیم . خانه بزرگ بود و گنجایش چند خانوار داشت و از این حیث در تنگنا نبودیم . ترتیب این سفر را فریدون خان دائی کوچکم داده بود .

در خدمت استاد دکتر خانلری سفری به مازندران کرده بودم که هر دو از آن سامان بودیم و مشتاق دیدار مردمش و از آنجا به گیلان .

روزی از استاد در باره « نائل » که او به آن روستا تعلق داشت و « یوش » که روانشاد نیما از آنجا بود پرسیدم و چند بیتی از آغاز شعری از نیما را که در حفظ داشتم خواندم :

بـه حــد فاصـل آن دو دیــار نــاتـل و یـوش در آن مکان که همه کوههاست هول انگیز

در آن مکــان کـه بـه هـر بـامـداد جـای رمـه هـمــی نهـادنــد از شیــر جولــه ها لبــریـز

به بیست سال از این پیش کودکی می زیست که بــس عزیــز پــدر بـود و پیش مام عزیز

دکتر خانلری گفت :

این دو روستا به هم نزدیک است و خانواده های ما با هم آمد و شد و گویا نسبت داشتند اما من این شعر را ندیده ام .

من خاطره سالهای نوجوانی خود را از نیما یوشیج شاعر نوآور که او نیز از مازندران بود برای دکتر خانلری نقل کردم که نیما به اتفاق همسر و فرزندش در سال تحصیلی ( 7-1306 ) در بابل می زیست همسرش مدیر مدرسه بود . نیما همه روزه صبحگاهان پس از رساندن فرزند به دبستان ، نزد عمویم مرحوم شیخ محمد صالح علامه که هنوز به سمنان کوچانده نشده بود می رفت و سخت با آن مرحوم مأنوس شده بود .

گاه گاه برای علامه که هیچوقت شعر نو نشنیده بود از سروده های خود می خواند . روزی از علامه پرسیدم که آیا اشعار نیما را می پسندید ؟ گفت :

« وقتی برای من می خواند در من اثر می گذارد . او شعر درست ( تعبیر آن مرحوم است ) هم خوب می سراید ولی اینگونه شعر گفتن را دوست می دارد ، شاید راهی تازه باز کند . بحور نامطبوع که اکنون مطبوع ترین اوزان شعری است ، روزی ناخوشایند بود که هنوز نامی که مخالفان بر آن نهادند در تداول مانده است ، حالی که در شمار خوش آهنگ ترین اوزان عروضی است . »

سال بعد نیما با خانواده خود به لنگرود سفر کرد و یک سالی در آن شهر مقیم شد . نیما از لنگرود این شعر را که بلند و در وزن عروضی سروده شده بود برای علامه فرستاد ( که اخیراً در دو دیوان بر گزیده و کامل آثار نیما یوشج زیر عنوان « نامه ای به آیه الله شیخ محمد صالح علامه حائری » چاپ شده است ) . شعری است به تعبیر قدما ( بث الشکوی)

که سراینده رنجهای درونی خود را در قالبی کهن ولی با مضامین نو باز نموده است . نیما در پایان شعر خود از علامه می خواهد که نامه خود را از وی دریغ ندارد :

منم که طالح و درمانده ام در این فکرت توئی که صالحی ای حائــری ز مـن مگریز

تو نیــک می کنــی از حــال جـز استقراء هـم آنچنانکه به کلــی قیــاس در همه چیز

ابو نواس و غزالی و طوسی این سه توئـی که کس نخوانده و نشناسدت به حق و تمیز

مدار نــامه خـود از مـن غریــب دریـغ غــریب شهــر و دیــار و غـریب خاکی نیز

دکتر خانلری پس از شنیدن این خاطره و شعر ، از نگرانیهای خود در باره گنجینه های شعر پارسی سخن گفت و بیشتر از آن ، از نگرانیهائی که از سرنوشت زبان و ادب و فرهنگ پارسی در دل داشت :

« نگرانی من در باره گنجینه شعر فارسی این است که پس از گذشت یکی دو نسل ، جوانان چنان از خواندن و بهره جویی از اشعاری که در وزن عروضی سروده شده دور و غافل بمانند که نسلهای بعد نتوانند این اشعار را بخوانند ؛ زیرا تا حدود سن بیست سالگی است که ذهن انسان وزن را می پذیرد و با آن مانوس می شود و لذت می برد . کسی که تا بیست ، سی سالگی در قالب عروضی نه شعری خوانده و نه شنیده است نمی تواند شعر عروضی را با طنینش بخواند یا از خواند و شنیدنش لذت ببرد . این بلا یک بار بر سر این کشور آمده .

« ما امروز از اشعار قبل از هجوم تازیان در ایران و حتی تا دو سه قرن پس از سلطه آنان تقریباً هیچ اثری در دست نداریم. آیا ممکن است مردم ایران با آنهمه ظرافتهای هنری و باریک اندیشی در گذشته هیچ شعری نسروده باشند ؟ مسئله این است :

وقتی مردم به وزن عروضی خو گرفتند اوزان خود را فراموش کردند دیگر اشعار خود را نخواندند و به آن اوزان شعر نگفتند در نتیجه شعرهای گذشته آنان از یادها رفت ، و سپس نابود گشت . ما نباید پیوندمان و پیوند شعرمان را بکلی از اوزان عروضی فارسی بگسلیم . بلکه با کوشش دریافتن راههای تازه باید مراقبت کنیم که ارتباط جامعه بویژه نسل جوان با اوزانی که همه آثار گرانبهای شعر ما در آن قالبها ریخته شده بریده نشود و گر نه روزی خواهد رسید که همه دیوانهای شعر بزرگان ادب در گوشه کتابخانه ها خاک بخورد و خواننده ای جز محققان و پژوهندگان نداشته باشد .»

 

سپس استاد افزود :

« نگرانی بیشتر من برای کتابهای خطی کهن فارسی است که بعضی منحصر به فرد و پاره ای دیگر در نسخ کم شمار در کتابخانه های جهان پراکنده اند و به آسانی در دسترس نیستند مگر با تحمل رنج سفر و هزینه بسیار آنهم در مدتی محدود . دانشجویان و حتی استادان و ارباب ذوق از دیدن آن کتب نوعاً محرومند . این کتابها ستونها و پایه های زبان فارسی هستند و دیدن و خواندن مکرر و آشنایی مداوم با آنها از ضروریات است . این کافی نیست که عکسی از آنها بردارند و در یکی از کتابخانه های دولتی بگذارند تا بماند ، هر چند این اقدام تا حدی مفید است که در این راه همتی شده و می شود ، ولی باید این کتابها در دسترس همه ارباب ذوق و پژوهندگان قرار گیرد و ضمناً در کتابخانه های عمومی ، در دانشگاهها ، دانشکده ها و مدارس نسخ متعدد از آنها باشد با چاپ خوب و صحافی خوب و جلد استوار و محکم که با گذشت زمان بزودی فرسوده نگردد . و باید توجه داشت که چاپ و نشر اینگونه آثار برای بخش خصوصی سودآور نیست .

« کتابهای دیگری که در گذشته ایرانیان به زبان علمی زمان خود یعنی به عربی نگاشته اند اگر مطالب خاصی دارند که در کتب فارسی نیامده باشد ، باید به زبان فارسی برگردانده شود و به چاپ در آید و در دسترس عموم قرار گیرد ، تا فرهنگ این سرزمین دستخوش فراموشی قرار نگیرد و نه مورد انکار بیگانگان و بدخواهان این مرز و بوم . »

به روزگاران آشکار گشت که دکتر خانلری این سخنان را به اصطلاح « طرد اللباب » یا چون حدیثی که پس از چندی از یاد می رود بر زبان نمی آورد . او همه عمر و توان خود را در پی این اندیشه ها و رسیدن به این آرزوها بکار گرفت .در پاسداری از شعر وادب با گردآوردن همکاران با ذوق وشاعرخود در مجله ی سخن روشنی را دنبال کردندتا راههای نو بیفکنندکه تنوعی در سبک شعر وشاعری پیش آید و در همان حال از برای آنکه وزن عروضی بکلی فراموش نگردد و گنجینه های شعر پارسی در یاد و خاطر همگان بماند و بی ارج نگردد به تحقیق علمی و فنی در وزن عروضی و تصنیف کتاب وزن شعر فارسی پرداخت تا قوانین اوزان عروضی برای فارسی زبانان بهتر شناخته شود و هم ظرافت و سلیقه پارسی گویان در کاربرد این وزنها روشن گردد و هم طریقه یافتن اوزان جدید و ناگفته و ناساخته از بنیاد وزن عروضی نشان داده شود .

حال دیگر دکتر خانلری تنها استادی نگران نبود . این نگرانیها در او به نوعی شور و اشتیاق بدل شده بود . اشتیاق به گسترش فرهنگ ، و نگرانی از محدود ماندن فرهنگ که با هم بود . اگر از سویی بنیادهای وزن عروضی را در فارسی روشن می کرد و تاریخ زبان فارسی را ، و نگرانی داشت از مهجور ماندن نسخه های دستنویس متنهای پارسی و عربی ایرانیان ، در کنج و پستوی کتابخانه های جهان ، از سوی دیگر بخشی در سخن می گذاشت تا اخبار هنری جهان به گوش جوانان برسد حتی خود به ترجمه و شناساندن شعر و شعرای جهان دست می زد . او بود که شاید نخستین بار شعرهایی از بودلر ترجمه کرد به شیوایی و با انتخابی که می توانست در مضمون و شیوه ترجمه راه گشا باشد :

« وه که جهان در روشنی چراغ چه بزرگ است و به چشم خاطرات چه حقیر می نماید !

صبحگاهی با سری پر شرار و دلی از کینه ها و آرزوهای تلخ مالامال ، رو به راه می گذاریم و به دنبال امواج موزون می دویم تا آرزوهای نامحدود خود را بر گهواره دریاهای محدود به جنبش در آوریم . » ( منتخبی از شعر « سفر » بودلر به ترجمه دکتر خانلری )

و هم نامه هایی به شاعری جوان از ریلکه ، نامه های هشدار دهنده و پدرانه شاعری از عصیانهای جنگ به واقعیت رسیده . به این ترتیب خانلری هر دو سوی کهن و نو را ، دو سوی شرق و غرب را به هم می پیوست تا نه یکسویگی و تحجر حاکم شود و نه نوگرایی به بی بند و باری بینجامد .

اگر خواجه رشید الدین فضل الله ، ربعی می سازد تا در آن هر رسته از صنعت کاران و اندیشمندان جایی و مکانتی داشته باشند در شهر آرمانی خود ، و به فراغ خاطر به تحقیق و تتبع و دانش اندوزی و هنر پروری بپردازند ، در زمان ما سخن نیز چنین شهری بود آرمانی ، برای هنرمندان و روشنفکران همان زمان ، که هر یک مکانتی داشتند و در آن حوزه فراغتی رویان و جوشان ، تا در روشنی چراغ فرهنگ ، جهان را چه بزرگ بنمایانند و پیوسته از یکدیگر بپرسند :

« بگوئید ، چه دیده اید ؟ دیگر ، دیگر چه دیده اید ؟ »

سازمان دادن به بنیاد فرهنگ ایران هم در جهت همان نگرانی و اشتیاق او بود برای حفظ و نشر آثار کهن ایرانی . هر جا که مفید بود به نشر آنگونه آثار با چاپ عکسی پرداخت که به مدت چهارده سال بیش از چهارده نسخه از این آثار را با خط روشن و چاپ و کاغذ و جلد خوب منتشر ساخت و از مخفی ماندن آن کتب و محرومی و مهجوری دانش دوستان و پژوهندگان و دانش جویان در دستیابی به این دخائر علمی و ادبی مانع آمد .

گروههایی در همان بنیاد ایجاد کرد از محققان ، که هر یک در هر رشته به تحقیق و تصحیح و تکمیل و تنظیم فهرست کتابها می پرداختند و خود نیز سرپرستی تنظیم قواعد دستوری و کشف نکات و دقائق و رموز بیان و رساندن معنی را در زبان پارسی به عهده گرفت و حاصل آن بجز مقالات متعددی که در بیشتر شماره های مجله سی ساله سخن درج است و بجز کتاب دستور زبان که کامل ترین است و در دبیرستانها تدریس می شود ، کتاب تاریخ زبان فارسی است در سه جلد .

در میان کوششهای پی گیر خانلری در نشر متون از کتاب پلی میان شعر هجائی و عروضی فارسی در قرون اول هجری نام می برم که ترجمه ای آهنگین از دو جزء قرآن مجید است و به اهتمام و تصحیح مرحوم احمد علی رجائی در بنیاد فرهنگ ایران به شماره 190 نشر یافته است . این نسخه به تنهایی و به روشنی آشکار می سازد که نگرانیهای خانلری تا چه اندازه بجا و بحق بوده است .

دکتر رجائی که یادش جاوید باد در مقدمه این کتاب می نویسد : « کتابی که هم اکنون در پیش روی داریم ، اندک حجم است و بسیار سود ، بودی است بیش از نمود ، از سرگذشت ادب کشور ما سخنهای تازه به همراه دارد و سرگذشت خود او نیز شنیدنی است :

« سالها ، بل قرنها نزدیک گنبد مزار هشتمین امام شیعیان ، غریب وار روی به دیوار داشته است و هنگ

انتشار : ۸ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

سلمان فارسی


مقدمه

در این نوشته با چهره‌ی پرفروغ سلمان و شخصیت استثنایی او آشنا خواهیم شد. اما به صورت خلاصه این‌که سلمان جویای حق و طالب یقینی از ایران بود. پس از فراز و نشیب‌های گوناگون در زندگی جنگجویانه‌اش و پیمودن راه‌هایی طولانی و سفرهایی پرماجرا بالاخره به حق رسید و خدا را شناخت و مزد آن همه تلاش را برای رسیدن به راه درست و مکتب الهی در اسلام یافت.

آن‌که در راه طلب خسته نگردد هرگز پای پر آبله و بادیه پیمای من است

 

سلمان از زبان خودش

سلمان در روستای [جی] اصفهان دهقان زاده‌ای بودم که پدرم در زمین خود کشاورزی می‌کردم که پدرم در زمین خود کشاورزی می‌کرد و به من علاقه‌ی زیادی داشت.

در آیین مجوس خیلی زحمت کشیدم، همیشه مواظب بودم آتشی که می‌افروختیم خاموش نشود. ولی روزی از کنار کلیسای مسیحیان رد می‌شدم که صدای نماز و نیایش آنها مرا مجذوب ساخت. وقتی درباره‌ی آن دین تحقیق کردم دیدم که این دین بهتر از دین ماست. از مسیحیان پرسیدم مرکز این کجاست؟ گفتند: شام.

و من چون دین آنها را پذیرفته بودم به آن گفتم که مرا با خود به شام برند. از خانه فرار کرده و به شام رفتم و به حضور اسقف که رئیس کلیسا بود رفتم و در آن‌جا ماندم و به عبادات و درس پرداختم.

پس از مرگ او از جانشینش پرسیدم مرا به که توصیه می‌کنی؟ گفت: به موصل.

قبل از مرگ موصل از او پرسیدم مرا به که توصیه می‌کنی؟ گفت: ابراهیم.

و همین‌طور شد که من با پیامبر اسلام آشنا شدم و در کنار او به درس و ستایش خدا پرداختم.

 

علم سلمان

پیامبر(ص) فرموده است: اگر دین در ثریا بود سلمان به آن دسترسی پیدا می‌کرد.

امام صادق(ع) فرمود: در اسلام، مردی فقیه‌تر از همه‌ی مردم باشد همچون سلمان آفریده نشده است.

 

نقش سلمان در جنگ‌ها

برجستگی‌های سلمان حتی در میدان‌های جنگ هم به شکل‌های گوناگون بروز می‌کرد و الهام‌بخش و چاره‌ساز بود. اصل حضور سلمان در میدان جنگ، تقویت روحی برای رزمندگان اسلام و الهام دهنده‌ی شود و حرکت برای آنها بوده علاوه بر این‌که سلمان، با سخنان حکمت‌آمیز و دعوت حکیمانه‌ی خود، گاهی دشمنان را به حق می‌آورد. مثلاً در فتح مداین یاران دشمن را بدون درگیری تسلیم کرد، با این جملات:

1. اگر اسلام بیاورید برادر ما هستید و در اموال ما شریک بوده و بر شماست همان تکالیفی که بر ماست.

2. تسلیم شوید و به مسلمانان جزیه بدهید.

3. در غیر این دو صورت با شما می‌جنگیم همانا خدا خائنان را دوست ندارد.

 

سلمان و حکومت مداین

خلیفه‌ی دوم با مشورت حضرت علی(ع) سلمان را پس از حذیفة بن یمان حاکم مداین قرار داد. مردم براساس ذهنیت خود نسبت به حکمرانان و زمامداران می‌پنداشتند. حاکم همراهیانی بسیار و جلال و شکوه فراوان و بر مرکبی آراسته و با تشریفات خاص به مقر حکومت خود وارد خواهد شد. اما این حاکم با حاکمان دیگر فرق داشت. سلمان نه بر اسب سوار و نه بر کاخ سلطنتی رفت، بلکه یکسره به طرف خانه‌ی کوچکی در کنار مسجد رفت و آن‌جا را اقامتگاه خویش ساخت و به اداره‌ی امور پرداخت.

 

سخنانی از سلمان

1. مردی از بی‌توفیقی برای برخاستن جهت نمازشب به سلمان شکایت کرد سلمان گفت: در روز گناه مکن.

2. هرگاه در پنهانی گناهی مرتکب شدی، کار خیر را در خفا انجام بده و خفا بده و چنانچه لغزش آشکارا داشتی عمل خیر را هم آشکارا انجام بده تا آن‌گناه آشکارا جبران کند.

3. سلمان قبل از عبدالله بن سلام از دنیا رفت. عبدالله شبی سلمان را در خواب دید و پرسید حالت چگونه است؟

سلمان گفت: خوب

پرسید کدام‌یک از اعمال را برتر یافتی؟

گفت: توکل را چیز عجیبی یافتم.

وفات سلمان

پایان زندگانی هرکس به مرگ اوست جز مرد حق، که مرگ وی آغاز دفتر است

سلمان در مداین مریض شد. او از مولایش حضرت محمد(ص) شنیده بود که هرگاه اجلش فرا رسد مردگان با او صحبت می‌کنند. از آن‌رو به قبرستان رفت و با مرده‌ها سخن گفت و مرده‌ها با او سخن گفتند. و سلمان فهمید که موقع مرگش فرا رسید.

زاذان که در خدمت پیامبر است از سلمان پرسید: چه کسی شما را غسل می‌دهد؟

سلمان گفت: آن‌کس که پیامبر خدا را غسل داد.

زیارت نامه‌ی سلمان

اَلسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللهِ مُحَمَّدِبنِ عَبْداللهِ خاتَمِ النَّبیینَ السّلامُ عَلی اَمیرالمؤْمِنینَ سَیَّدِ الْوصِیینَ السَّلامُ عَلَی الأئمَّةِ الْمَعْصومینَ الرّاشِدینَ السَّلامُ عَلَی الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ رَسُولِ اللهِ الأمینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا وَلِیَّ اَمیرالمُؤْمنینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا مُودَعَ اَسْرارِ السّادَةِ الْمَیامینِ السَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقِیَّةَ اللهِ مِنَ الْبَرَرَةِ الْماضینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِالله وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ اَشْهَدُ اَنَّکَ اَطَعْتَ اللهَ کَما اَمَرَک وَ اتَّبَعْتَ الرَّسولَ کَما نَدَبَکَ وَ تَوَلَّیْتَ خَلیفَتَهُ کَما اَلْزَمَکَ وَ دَعَوْتَ اِلَی الأهتِمامِ بِذُرَّیَّتِهِ کَما وَقَفَکَ وَ عَلِمْتَ الْحَقَّ یَقیناً وَ اعْتَمَدْتَهُ کَما اَمَرَکَ اَشْهَدُ اَنَّکَ بابُ وَصِیِّ الْمُصْطَفی وَ طَریقُ حُجَّةِ اللهِ الْمُرْتَضی وَ اَمینُ اللهِ فیمَا اسْتُودِعْتَ مِنْ عُلُومِ الأصْفِیاء اَشْهَدُ اَنَّک مِنْ اَهْلِ بَیْتِ النَّبِیِّ النُّجَباء الْمُخْتارِینَ لِنُصْرَةِ الْوَصِیِّ اَشْهَدُ اَنَّکَ صاحِبُ العاشِرَةِ وَ الْبَراهینِ وَ الدَّلائِل القاهِرَةِ وَ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَ اتَیْتَ الزَّکوةَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنْ الْمُنْکَرِ وَ اَدَّیْتَ الأمانَةَ وَ نَصَحْتَ للهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ صَبَرْتَ عَلَی الأذی فی جَنْبِهِ حَتّی اَتیکَ الیَقینُ لَعَنَ اللهُ مَنْ اَعْنَتَکَ فی اَهْلِ بَیْتِکَ لَعَنَ اللهُ مَنْ لامَکَ فی ساداتِکَ لَعَنَ اللهُ عَدُوَّ الِ مُحَمَدٍ مِنَ الْجِنِّ وَ الانْسِ مِنَ الأوَّلینَ وَ الاخِرینَ وَ ضَاعَفَ عَلَیْهِمُ الْعَذابَ الألِیمَ صَلَّی اللهُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهَ وَ الِهِ وَ عَلَیْکَ یا مَوْلی اَمیرالْمُؤمِنینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلی رُوحِکَ الطَّیِّبَةِ وَ جَسَدِکَ اَلطّاهِرِ وَ اَلْحَقَنا بِمَنِّهِ وَ رَأفَتِهِ اِذا تَوَفّانا بِکَ وَ بِمَحَلِّ السّادَةِ الْمَیامینِ وَ جَمَعَنا مَعَهُمْ بِجِوارِهِمْ فی جَنّاتِ النّعیم صَلَّی اللهُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ وَ صَلَّی اللهُ عَلی اِخْوانِکَ الشّیعَةِ البَرَرَةِ مِنَ السَّلَفِ الْمَیامینِ وَ اَدْخَلَ الرَّوْحَ وَ الرِّضْوانَ عَلَی الخَلَفِ مِنَ الْمؤمِنِینَ وَ اَلْحَقَنا وَ اِیّاهُمْ بِمَنْ تَوَلاهُ مِنَ الْعِتْرَةِ الطّاهِرِینَ وَ عَلَیْکَ وَ عَلَیْهِمُ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ.

سلام و تحیت بر رسول خدا [حضرت] محمدبن عبدالله خاتم پیغمبران؛ سلام بر حضرت علی‌ امیرالمؤمنین سید اوصیای پیغمبران؛ سلام بر امامان صاحب مقام عصمت و پیشوای ارشاد خلق؛ سلام بر فرشتگان مقرب حق؛ سلام بر تو ای همصحبت و صاحب (سرّ) رسول خدا، امین وحی الهی؛ سلام بر تو ای دوست [حقیقی] امیرالمؤمنین؛ سلام بر تو ای مخزن اسرار بزرگان اهل خیر و سعادت؛ سلام بر تو ای باقیمانده‌ی از نیکویان عالم در ادوار گذشته؛ سلام بر تو ای عبدالله (ای سلمان محمدی)؛ سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد. گواهی می‌دهیم که تو، بدان سان که مأمور بودی، خدا را اطاعت کردی و بدان سان که رسول خدا ترا دعوت کرد، او را اجابت کردی و پیروی نمودی و خلیفه‌ی او [علی(ع)] را آن سان که بر تو فرض و لازم گردانید، یاری کردی و امت را چنان‌که دانستی و [مردم را] به احترام ذرّیه‌ی پیغمبر دعوت و ارشاد نمودی و طریق حق را چنان‌که خدا امر فرمود بطور یقین دانستی و بر آن استوار بودی.

گواهی می‌دهم که تو درگاه [علم] وصیّ [حضرت محمد] مطصفی(ص) و طریق حجت خدا، حضرت علی مرتضایی و در آنچه از علوم و اسرار خاصان در تو به ودیعت نهادند، حق امانت خدا را نگاه داشتی و گواهی می‌دهیم که تو از اهل‌بیت برگزیده‌ی با شرافت پیغمبر بودی که برای یاری وصی او مهیا بودند و نیز گواهی می‌دهیم که تو دارای عالی‌ترین مراحل ایمان و صاحب دلیل‌ها و برهان‌های چیره و غالب، هستی و این‌که ارکان نماز را به پا داشتی و زکات دادی و امربه معروف و نهی‌از منکر نمودی و امانت الهی را ادا کردی و به خاطر خدا و رسول، خیرخواه [امت] بودی و برای طرفداری دین خدا همه عمر بر آزار [دشمنان و جهال] صبر کردی تا آن‌که وفات یافتی.

لعنت خدا بر کسی باد که حق تو را آگاهانه پایمال کرد و از منزلت و مقام تو کاست. لعنت خدا بر کسی باد که تو را به خاطر دوستان و رهبرانت، آزار و اذیت کرد. لعنت خدا بر کسی باد که تو را به خاطر اهل‌بیت به رنج و مشقت افکند. لعنت خدا بر کسی باد که تو را به خاطر پیشوایانت سرزنش نمود. خداوند دشمن آل محمد را از جن و انس و از اولین و آخرین، لعنت کند و عذاب آنان را دو چندان گرداند. درود خدا بر تو باد ای اباعبدالله. درود خدا بر تو ای یاور رسول خدا. درود خدا بر تو ای یار امیرالمؤمنین. درود خدا بر تن و روان پاکت باد. خداوند ما را به هنگام مرگ به کرم و رأفتش به تو ملحق گرداند و به جایگاه (بهشت عدن) بزرگان اهل خیر و سعادت ملحق سازد و در بهشت‌های پرنعمت در جوار آنان قرار دهد.

درود و رحمت خدا بر تو باد ای اباعبدالله (ای سلمان) و رحمت و تحیت خدا بر برادران تو از شیعیان نیکوکار و اهل یمن و سعادت گذشته باد. خداوند بر آیندگان اهل ایمان گشادگی و نشاط و خشنودی عطا کند و ما و آنها را به عترت پاک پیغمبر که رهبران مایند، ملحق فرماید.

سلام و رحمت و برکات خدا بر تو و بر همه‌ی آنان باد.

http://daneshjooqom.4kia.ir/

انتشار : ۸ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

علل سقوط و انحطاط جامعه


فهرست مطالب

عنوان صفحه

بخش اول: انحطاط جوامع از نگاه امام علي (ع)2

اصول علمي انحطاط جامعه. 2

توضيحات... 3

ريشه هاي اصلي انحطاط.. 5

نشانه هاي جامعه روبه رشد و جامعه روبه زوال.. 10

راهبردهاي كوتاه به عنوان عوامل انحطاط.. 12

 

بخش دوم:عوامل سقوط و انحطاط جامعه از ديدگاه نهج البلاغه. 14

تعصبات شديد نژادي و قبيلگي.. 14

خصوصيت تعصب در عرب پيش از اسلام. 17

تعصب در نسب... 18

روابط عرب و عجم پيش از اسلام. 18

تعصب عربها در مادر و دائي.. 18

توابع عصبيت... 19

غرور و بلند پروازي (اريحيه). 20

قوميت گرايي وتعصبات قومي و نژادي.. 20

 


بخش اول: انحطاط جوامع از نگاه امام علي (ع)

اصول علمي انحطاط جامعه

جامعه انساني به عنوان يك پديده طبيعي داراي قوانيني است كه صرف نظر از هر ايده و مسلكي بر آن حكومت مي كنند اين قوانين همان چيزهايي هستند كه در قرآن از آنها به عنوان «سنت الله» ياد شده است و گاهي هم به «فطره الله» از آنها تعبير شده است.

قرآن كريم در توصيف اينها فرموده است كه احكام طبيعي ثابتي هستند كه بر گذشتگان ما نيز جاري بوده و بدون تغيير و تبديل اند. «بحث از سنت ها را در جائي ديگر مطرح كرده ايم» اكنون چند نمونه از اصولي كه به انحطاط جامعه كمك مي كنند بيان مي شود.

طبعاً و به حكم عقل عوامل انحطاط يك جامعه «تفرق و پراكندگي» «فرهنگ مصرف گرائي و رفاه زدگي»، «فقدان رهبري هوشمند»، «و گيرنده معيب و ناقص» است، اصول علمي شناخته شده از سنت هاي ثابت و لا يتغير حاكم بر جامعه انساني به عنوان جزئي از طبيعت است كه امام علي (ع) چه در نهج البلاغه و چه در آثار ديگري كه از ايشان نقل شده به آنها به صورتي عام در شمار مهمترين عوامل انحطاط اشاره نموده است. كه عوامل ديگر از اين چهار چيز انشعاب مي يابد. دو چيز از اينها به مساله فرمان مربوط مي شود و دو چيز ديگر به متن جامعه. آنچه به فرمان ارتباط مي يابد، يكي موضوع «دستگاه رهبري» و ديگري موضوع «دستگاه گيرنده» مردم است و آن چيزي كه مربوط به متن جامعه مي شود، يكي «وفاق ملي مخالف تفرق و پراكندگي» و ديگري «فرهنگ كار و تلاش مخالف فرهنگ مصرف گرائي و رفاه زدگي»است.


توضيحات

آنچه گفته شد اصول علمي هستند كه مفهوم آنها مانند قانون به حكم تجربه و به حكم عقل به دست مي آيند، هر چند كه مصداق يابي اختلافهايي با يكديگر در فرم و اندازه داشته باشند، زيرا در صدق مفهوم كلي كمترين اختلافي در آنها وجود ندارد. مثلاً مفهوم «دستگاه رهبري» ضرورت آن در جوامع بشري شناخته شده و قطعي است، اما ممكن است در جوامع جديد و قديم به لحاظ شكل و فرم و ابعاد و قلمرو متفاوت باشند. مثل حكومت جمهوري، حكومت دموكراسي، حكومت مطلقه فردي، حكومت شورايي، حكومت فردي مشروطه، حكومت جمهوري دموكراسي و ... كه با آنچه اقتضاي تحول در جامعه امروزين است و مردم بر مردم به وسيله دولتهاي گوناگون «متفاوت به تابع نوع ايدئولوژي يا مكتب» به نحوي و نوعي حكومت مي كند، فرق مي كند. آنچه در هر دو مساوي وجود دارد «فرمان» و «مركز فرمان» است، چه فرمان برخاسته از علم و اراده شخصي باشد كه به حكم قانون اجتماعي سنتي «بيعت» ناميده مي شود و يا برخاسته از پارلمان، مجلس اعلا و مجلس سنا و مجلس حزب فراگير «چون حكومتهاي كمونيستي و سوسياليستي» باشد، فرمان و مركز فرمان در تغيير اين مفهوم داراي صدق واحد است، چه دستگاه حكومت جامعه را تجلي ويژه فروغ يزداني بنامند و چه در راستاي مساله «ولايت نوري» آن را به تعين و رسول بدانند و چه آن را امري واگذاشته به خود مردم و تعيين آن را به تابع احكام عرف «از قبيل: عصمت و شوكت» بدانند و يا آن را به تابع اراده عموم مردم و بنابر اصول پذيرفته شده اجتماعي قراردادي، طي مراسمي «باز هم شناخته شده» به فردي يا جمعي واگذار مشروطه نمايند، آنچه در همه اينها انكار ناپذير است، ضرورت لزوم قطعي چنين دستگاهي است.

از اين نظر حضرت علي (ع) به عنوان يك قضيه «لابديه» در رد اعتقاد خوارج بيان مي دارد كه چه به حق و چه به ناحق مردم را ناگزير امامي است كه «خواه نيكوكار يا بدكار باشد» مومن در امارت و حكومت او به طاعت مشغول است و كافر بهره خود را مي يابد. يعني با بودن امام از هرج و مرج و اضطراب و نگراني همه مردم آسوده اند.

امام از همين نظر به قضيه ‹دستگاه گيرنده› فرمان نيز توجه دارد و آنجا كه اصحاب خود را نكوهش مي كند و اصحاب معاويه را به رخ آنها مي كشد، به فرمان گيري آنان و معيب بودن اين دستگاه در مردم خود به عنوان راز جهانگيري آنها و راز انحطاط و فرماندگي، اسارت، ذلّت، مقهوريت محكوميت اصحاب خود اشارت مي نمايد.[1]

«و الله لا ظن ان هولاء القوم سيدالون منكم باجتماعهم علي باطلهم و تفرقكم عن حقكم و بمعصيتكم امامكم في الحق و طاعتهم امامهم في الباطل و بادائهم الامانه الي صاحبهم و خيانتكم و بصلاحهم في بلادهم وفسادكم»

«سوگند به خدا مي دانستم كه مردم شام به زودي بر عليه شما غلبه خواهند كرد «اشاره به سقوط جامعه» زيرا آنان در ياري كردن باطل خود وحدت دارند، و شما در دفاع از حق متفرقيد! شما امام خود را در حق نافرماني كرده وآنها امام خود را در باطل فرمانبردارند! آنها نسبت به رهبر خود امانتدار و شما خيانتكاريد.آنها در شهرهاي خود به اصلاح و آباداني مشغولند و شما به فساد و خرابي.

هم چنين امام (ع) اصحاب خود را به رفاه گزيني و فرار از سرما و گرما در جهت اقامه حق و دفاع از كيان آن فرونشاندن شراره هاي باطل سرزنش مي كند، و به عنوان يك قانون طبيعي مي گويد: هر كه به ناچار در آستانه خانه با دشمن بجنگد ذليل است.[2] هم چنين امام به وفاق و تجمع ياران معاويه بر مصلحتشان و تفرق راي اصحاب خود به عنوان رمز پيشرفت و سقوط اشاره مي كند.[3] يكي از شعراي معاصر قطعه زيبا و پر معنائي در اين معنا دارد:

ملك از پي اجتماع گردد آزاد وز طاعت رهبري شود ملك آباد

ذرات ز اجتماع كوهي گردند وز تفرقه چون كاه رود كوه به بار

يكي ديگر از شعاري معاصر در مورد مولفه «رفاه زدگي» به عنوان قانون خلقت در انحاط جوامع و اقوام سخن گفته است.

قانون خلقت است كه بايد شود ذليل هر ملتي كه راحتي و عيش خوكنند

ريشه هاي اصلي انحطاط

چنان كه قبلاً در اصول انحطاط گفته شد، هر كدام از اصول چهارگانه در مجموعه مفهومي خود زير مجموعه اي دارند كه از همه اينها به عنوان اصول علمي انحطاط نام مي بريم، اكنون از باب نمونه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1- گزينش نيرو: مساله گزينش نيرو چيزي است، كه هر نظام، حكومت و يا دولتي ناگزير از آن است. كه اگر متصف به خردورزي و هوشمندي باشد. نيروهائي را در پستهاي كليدي جامعه به كار مي گيرد و اداره امور آن ناحيه را به كساني مي سپارد كه در جهت هدف عقلاني جامعه «هدف غائي» مفيدند و داراي روحيه تعهد وايمان «مذهبي يا شغلي».

در جهت مخالف نيز اگر چنانچه به گزينش نيروهائي مبادرت ورزيده شود، كه در جهت هدف عقلاني شخصي و نفاساني آن مفيدند. طبعاً در اين گزينش افرادي به كار گمارده مي شود كه تعهد به منافع ملي ندارند و چشم و گوش بسته به خواسته اميران خود مي انديشند. امير المومنين علي (ع) رمز انحطاط دولتها را همين امر مي داند. امام (ع) مي فرمايند:

«يستدل علي ادبار الدول باربع: تضييع الاصول و التمسك بالفروع و تقديم و الارذل و تاخير الافاضل»[4]

«به وسيله چهار چيز مي توان به سقوط دولتها راه برد: تباه كردن اصول، چسبيدن به فروعات، جلو انداختن فرومايگان و پس انداختن برتران.»

2- مديريت: اين نيز يكي از اصول مهم تعيين كننده در پيشرفت يا انحطاط است و به تعبيري مي توان گفت كه در هر يك از اين دو گزينه ياد شده، شرط لازم عمومي است. يعني در اين مولفه فرقي بين حق و باطل نيست، هر كدام از اين دو قسمت به تجارب و دانش افزونتري مجهز باشد، برنده مسابقه است. دانش يا فن مديريت به ما مي آموزد كه چگونه سازماندهي مناسب نماييم، چگونه زمينه شناسي كنيم و چگونه از نيرو و امكانات مالي و فيزيكي استفاده كنيم، تا با كمترين استهلاك بيشترين سود را در كمترين زمان ببريم.

دانش و فن مديريت چيزي است كه دائماً متحول مي شود و سعي دارد همواره خود را به روز نمايد. از اين روي هميشه مي تواند پاسخگوي نيازهاي اجتماعي باشد، اما به شرط اينكه دو موضوع ارزيابي و كنترل را در مقدمه تلاش خود داشته باشد.

امير المومنين علي (ع) نظر به اهميت اين مساله و با توجه به اركان آن، فقدان چنين امري را دليل بر رويه افول نهادن سرانجام سقوط مي داند:

«يستدل علي ادبار باربع: بسوء التدبير و قبح التبذير و قله الاعتبار و كثره الاغترار»[5]

«بر پشت كردن اقبال و موفقيت در امور، به چهار چيز مي توان راه برد: بد گرداني امور و انديشه نادرست، هزينه هاي زشت و نابجا، پند آموزي اندك «از موفقيتها و ناكامي هاي خود ياديگران» و زيادي غرور خود فريبي ناشي از مطلق دانستن خود.»

امام (ع) بر ارزيابي وضع موجود براي تعيين وضعيت فردا، روي همين اصل تاكيد مي نمايدة زيرا فردا نتيجه اي است در دنباله امروز و عدم توجه به قوت و ضعف هاي موجود، موجب عدم قدرت بر كنترل عواقب آنها در فرداست. لذا امام (ع) مي فرمايد:

«يستدل علي ما لم يكن بما قد كان» يعني امروز، ديروز، و فردا آيينه يكديگرند.[6]

3- منهج و راه صحيح: اگر همه اسباب توفيق جمع باشد، مثلاً نيروي انساني عمل كننده آگاه و دانا و متعهد و پر تجربه به همراه امكانات مادي فراوان و ابزار فيزيكي بالا و سازمان دهي هم خوب انجام شده باشد، اما فقط يك چيز را كم داشته باشد، تعيين راه، يا راه وجود دارد ليكن آماده براي بهره برداري موثر نيست و يا اينكه ما راه را نمي شناسيم و يا اصلاً و عمداً آن را غلط مي رويم، اكنون كدام عاقل است كه بتواند فرض زود رسيدن به مقصد را در عقل خود تجويز نمايد؟ مسلماً كساني ديگر كه اين نقيصه را ندارند، زودتر از ما به نتيجه خواهند رسيد. سرانجام ما انحطاط و از آنان پيشرفت خواهد بود.

امام علي (ع) در اين مورد چنين رهنمود مي دهد كه:

«عليكم بالمحجه البيضاء، فاسلكوها و الا استبدل الله بكم غيركم»

«راه روشن را بگيريد بر آن راه برويد و گرنه خدا به جاي شما ديگران را خواهد آورد.»[7]

4- اعتقاد به هدف و التزام عملي: تجربه تاريخي نشان داده است كه هر قوم و ملتي كه در مسلك و مرام اعتقادي خود راسخ تر بوده و پايمردي و پايمندي بيشتري از خود نشان داده است. در مسابقه بقا برنده بوده است. مساله پايمردي و استقامت در راه تحصيل هدف يك امر ساده و سطحي نيست و همچنين در حكم ابزار مكانيكي و فيزيكي نيست كه بتوان آن را بوسيله پول يا زور و نيرنگ به دست آورد زيرا سرنخ آن در قلب و روح انسان هاست.

آري ممكن است و حتي شايد يكي از راههاي ايجاد آن بذل مال باشد كه در يك فرمول علمي روانشناختي موجب پيدايش يا تقويت اعتقاد دروني گردد، اما نفس اعتقاد مساله اي در وراي ماديت است. اعتقاد به هدف او التزام عملي يعني پندار و كردار، مسلماً دو آيينه رو در روي يكديگر هستند. يعني كردار و رفتار انسان از وجود نوعي اعتقاد خبر مي دهد و اعتقاد هم طبعاً در شكل عمل انسان رخ مي نمايد، هر چند كه امكان وجود يكي بدون ديگري نيز وجود دارد كه آن در صورت خامي و ناقص بودن مراتب شناخت واقع مي شود، اما هر چه هست، نفس اعتقاد موجب نوعي عمل است. همچنين سخن ما از نفس اعتقاد است، نه نوع آن. يعني مطلق اعتقاد بدون اينكه متعلّق آن را مذهب يا امور انساني چون تعصبات فرهنگي و يا پايمندي و پايبندي در سنتها يا اعتقاد شخصي به امور مادي بدانيم، در هر حال اين مساله عامل معنوي پيش برنده اي است و دارنده خود را بر ديگران پيروز مي كند و طبعاً پيشرفت را نيز متعاقب پيروزي نصيب وي سازد. «البته بستگي به بقاي اعتقاد پس از پيروزي دارد.» التزام عملي نداشتن بني اسرائيل در اعتقاد خامشان موجب سرگرداني دو نسل در صحراي سينا «تيه» گرديد و به جاي تسخير فلسطين و مصر دچار آوارگي شدند، برعكس آن را نيز در سالهاي معاصر در مورد يهوديان اروپا شاهد گشته ايم كه قدرت و سلطه باور نكردني يافتند. چنان كه امروز خطر عمده اي براي ساير مذاهب به ويژه اسلام گرديده اند.

اعتقاد راسخ 72 تن ياور امام حسين در رويارويي با سپاهي كه برخي عدد آن را تا صدهزار نفر ذكر كرده اند و پايمردي آنان- و لو اينكه همه شهيد شدند اما- نه تنها آن روز دشمن را به ستوه آورد و پس از آن، همه ستايشها را از آن خود ساخت كه تاريخ را شگفت زده كرد و به همه درس داد. همچنين قيام علويان، صاحب الزنّجة قرامطه و سپس اسماعيليه ايران، سربداران، صفويان را در تاريخ خود داريم كه صرف نظر از نوع اعتقادشان «كه مختلف بوده است» از شدت رسوخ ايمان به هدفشان خبر مي دهد كه در سرانجام تلاششان حاكميت بر جامعه را برداريم.

امير المومنين امام علي (ع) با تكيه براين آموزه فرهنگي كه: «فالموت في حياتكم مقهورين و الحياه في موتكم قاهرين» «مغلوب بودن برابر مرگ و پيروزي و غلبه مساوي با زندگي است» مي فرمايد:

«اي مردم! اگر شما از ياري حق شانه خالي نكرده بوديد و نسبت به خوارسازي باطل سست نشده بوديد اكنون كسي كه هرگز با شما طمع نمي بست و آن كه اكنون نيرومند گشته است، به قوت نمي رسيد»[8]

امام (ع) رمز پيشرفت سپاه معاويه را اعتقاد و پايمردي در راه باطل رئيسشان مي داند چنان كه عكس آن را در سپاه خود موجب عقب نشيني از اهداف خود ياد مي كند.

«و الذي نفسي بيده، ليظهرن هولاء القوم عليكم ليس لانهم اولي بالحق منكم و لكن لاسراعهم الي باطل صاحبهم و ابطائكم عن حقي.»

«آگاه! سوگند به آن كه جانم به دست اوست كه اين قوم البته و بدون ترديد به شما غالب خواهند آمد نه بدان جهت كه آنان سزاوارتر به حق از شما هستند، بلكه به خاطر شتاب آنان در رسيدن هدف باطل رئيسشان و كندي و كوتاهي شما نسبت به دفاع و حاكميت حقي كه با من است.»[9]


نشانه هاي جامعه روبه رشد و جامعه روبه زوال

جامعه رويه رشد و جامعه رويه زوال را مي توان به وسيله يك محك به راحتي شناخت ممكن است بعضي مسائل از قبيل رفاه طلبي و عافيت خواهي و تن پروري و لذت جويي اقوام را نشانه اقول تمدنها و پيشرفت آنان بشمارند يا در جهت عكس آن. سخت كوشي و تحمل سختيها و رنجها و محروميتها را نشانه رويه رشد بودن آن بدانند كه ما نيز در مقدمه اين بحث از اينها به عنوان عامل ياد كرديم. اما در اينجا مي خواهيم يك محك شناسايي خطا ناپذير را مطرح نماييم كه بدون ترديد ما را راهنمايي نمايد. چه آنكه عوامل ياد شده ممكن است گاهي نشانه براي رشد يا انحطاط واقع نگردند «چنان كه در جوامع غربي و احياناً شرقي مشاهده مي كنيم كه با وجود رفاه گرايي ولذت جويي جوامع آنها نه تنها رويه رشدند بلكه در حال پيشرفت نيز مي باشند وبر عكس آن نيز مشاهده مي شود.»

محك اصلي در شناسايي رشد و انحطاط، خود فراموشي ملتها است كه پيامدهاي ناگواري به عنوان مسائل تبعي را با خود مي آورد، از قبيل: دور شدن از ارزشها و هنجارها و رويكرد به ضد ارزشها.

خود فراموشي يك ملت، سبب استيلاء دشمن آنان بر شوون جامعه آنان و سپس تسخير شوون مادي فرهنگشان مي شود كه در تنيجه آن، كنترل جامعه از دستشان خارج مي شود و علائم باليني مختلفي بروز مي نمايد كه در ذيل از زبان امام علي (ع) و پيامبر اكرم (ص) مي شنويم: امير المومنين (ع) به عنوان پيشگويي آينده ملت اسلام با دريافت وضعيت موجود علائم انحطاط آنان را چنين باز مي گويد: «بر مردم مسلمان آشوب هايي خواهد آمد. عمر سوال كرد: اين آشوب ها چه زماني رخ خواهند داد؟ فرمود: زماني كه تفقه حاصل كنند اما نه براي دين علم بياموزند اما نه براي عمل و دنيا را با عمل آخرتي بدست بياورند.»[10]

علي (ع) گفت: زماني بر مردم مي آيد پرفشار كه شخص توانمند و سرمايه دار هر چه را در دست دارد، محكم مي فشارد ... اشرار رو مي آيند و نيكان خوار مي گردند و متاع افراد ناچار را از او مي خرند...[11]

«و اين در حالي است كه مردم مسلمان وظيفه دارند دست افراد مضطر و ناچار را بگيرند و از روشكستگي نجاتشان دهند و با كمك هاي خود نگذارند كه وي ناچار به فروش متاع زندگي خود گردد.»

«بر مردم زماني مي آيد كه جز شخص مكار و حيله گر در آن زمان مقرب واقع نشود و جز بدكار هنرمند تلقي نشود، و جز فرد با انصاف ناتوان شمرده نشوند. صدقه را تاوان مي شمارند و در پيوند خويشاوندي بر يكديگر منت مي نهند و با انجام اعمال عبادي، خود را بر مردم مي كشند. در چنين زمانه اي قدرت حاكم به رايزني كنيزان است و به فرمان روايي كودكان و مديريت خواجگان»[12] «يعني رويكرد به فرزانگان و خردمندان و پختگان مسائل جامعه رخت بر مي بندد و جاي خود به نااهلان و خامان و بي تجربگان مي دهد.»

«و لكنني آسي ان يلي امر هذه الامه سفهاءها و فجارها فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا و الفاسقين حزبا».

«و براي من مايه تاسف است كه امر هدايت سكان اين جامعه را بي خردان و بدكارانش به دست بگيرند تا ثروت الهي را در ميانه خود بگردانند و بندگان خدا را چون غلام و كنيز پندارند و با صالحان به جنگ آيند و فاسقان را در حزب خود بگيرند»[13]

و پيامبر اكرم (ص) در اين راستا مي فرمايد:

«به زودي شما را حرص امارات و فرمانروايي مي گيرد سپس حسرت و ندامتي بر دلتان مي گذارد «يعني دولت و اقبال را از دست مي دهيد و آه تحسر بر گذشته پيروزمند خود مي كشيد» حكومت چه خوب شير دهنده اي است اما افسوس كه چه بد باز گيرنده از شيري است»[14]

زماني كه نيكانتان زمامدارتان باشند و ثروتمندانتان از پر بخششها باشند و امورتان به گونه شورايي باشد، در اين صورت روي زمين از زير زمين براي شما بهتر است «يعني حق حيات داريد زيرا در حال رشد عقلاني هستيد» و ليكن آنگاه كه بدان بر شما فرمانروا گردند و بخل سراسر وجود اغنيا را فرا گيرد و كارهاي مهم جامعه را به زنان واگذاريد» يعني تنبلي تان موجب اين كار بشود يا اينكه زنان در اثر تلاش خود، كنترل جامعه را عملاً از مردان سلب نمايند كه در هر حال بر خمودگي فركي مردان دلالت مي كند» در اين صورت زير زمين از روي زمين براي شما بهتر است»[15]

راهبردهاي كوتاه به عنوان عوامل انحطاط

گفته شد كه زير مولفه هاي پيشرفت و انحطاط در شوون مختلف جامعه وجود دارد كه از عوامل عمده منشا مي گيرد.

امام علي(ع) در سخنان كوتاهي كه از ايشان نقل شده است، به قسمت هايي از اينها تحت عنوان «آفت» «عوامل فروپاشي و انهدام ساخت و سازماندهي بخش هاي جامعه» اشاره مي كند:

1- كشور اداري:

- آفت كشور داري، سستي پايگاه حمايتي جامعه است.

- آفت زمامداران، مشي بد آنان است.

- آفت رهبران، ضعف سياست است.

- آفت كارگزاري، ناتواني كارگزاران است.

- آفت وزيران، پليدي باطن است.

- آفت اقتدار و شوكت، ستم پيشگي و سركشي در مردم است.

2- دانشمندان:

- آفت دانشمندان رياست طلبي است (رها كردن سنگر آموزش و پرورش جامعه)

- آفت قاضيان، طمع ورزي است.

- آفت توده مردم، دانشمندان بدكار است.

3- سپاهيان و نيروهاي مسلح:

- آفت سپاه، مخالفت با فرماندهان است.

- آفت نيرومندي، ضعيف و حقير شمردن دشمن است.

4- امور اقتصادي:

- آفت زندگي خوب، مديريت بد است.

- آفت آباداني كشور، ستم زمامداران است.

- آفت اقتصاد، خست و بخل ورزي است.[16]


بخش دوم: عوامل سقوط و انحطاط جامعه از ديدگاه نهج البلاغه

تعصبات شديد نژادي و قبيلگي

بدون شك انسان به هر سرزميني يا قبيله و نژادي تعلق داشته باشد، نسبت به آن عشق مي ورزد، و اين پيوند علاقه او با سرزمين و قوم و نژادش نه تنها عيب نيست بلكه عامل سازنده اي براي همكاريهاي اجتماعي اوست ولي اين امر حسابي دارد، اگر از حد بگذرد به صورت مخرب و گاه فاجعه آفرين در خواهد آمد و منظور از تعصب نژادي و قبيله اي كه در مورد نكوهش قرار مي گيرد همين «افراط» است.

«تعصب» «عصبيت» در اصل از ماده «عصب» به معني پي هايي است كه مفاصل را به هم ارتباط مي دهد، سپس هر گونه ارتباط به هم پيوستگي را تعصب و عصبيت ناميده اند. اما معمولاً اين لفظ در مفهوم افراطي و مذموم آن بكار مي رود.[17]

دفاع افراطي از قوم و قبيله و نژاد، سرچشمه بسياري از جنگها در طول تاريخ بوده است. و عاملي براي انتقال خرافات و زشتيها «تحت عنوان آدات و سنن قبيله و نژاد» به اقوام ديگر شده است. اين دفاع و طرفداري افراطي گاه به جايي مي رسد كه بدترين افراد قبيله در نظر او زيبا، و بهترين افراد قبيله ديگر در نظر او زشت و شوم است. همچنين آداب و سنتهاي زشت و زيبا و به تعبير ديگر تعصب نژادي پرده اي است از خودخواهي و جهل كه بر روي افكار و درك و عقل انسان قرار مي گيرد و قضاوت صحيح را از كار مي اندازد.

اين حالت عصبيت در ميان بعضي اقوام حالت حادتري دارد، از جمله گروهي از عرب كه به تعصب، معروف و مشهورند در آيات قرآن مي خوانيم كه تعصب عرب جاهلي تا آن حد بود كه اگر قرآن بر غير عرب نازل مي شد هرگز به آن ايمان نمي آوردند.

«و لو نزلناه علي بعض الاعجمين فقراه عليهم ماكانوا به مومنين»

«هر گاه ما آن را بر بعضي از عجم «غير عرب» نازل مي كرديم و او آنرا بر ايشان مي خواند به آن ايمان نمي آورند.»[18]

در روايات اسلامي نيز از موضوع تعصب به عنوان يك اخلاق مذموم، شديداً نكوهش شده است، تا آنجا كه در حديثي از پيامبر گرامي اسلام مي خوانيم:

«من كان في قلبه حبه من خردل من عصبيه بعثه الله يوم القيامه مع اعراب الجاهليه»

«كسي كه در قلبش به اندازه خرديلي عصبيت باشد خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت مشحور مي كند.»[19]

و در حديث ديگري از امام صادق (ع) مي خوانيم:

«من تعصب او تعصب له فقد خلع ربقه الايمان من عنقه.»

«كسي كه تعصب به خرج دهد يا براي او تعصب داشته باشند پيوند ايمان را از گردن خويش برداشته است.»[20]

در اين خطبه «قاصعه» نيز علي (ع) بحث گويا و رسا و كوبنده اي در اين زمينه بيان فرموده است. كه گوشه اي از آن را ذيلاً ملاحظه مي كنيد:

«اما ابليس فتعصب علي آدم لاصله و طعن عليه في خلقته، فقال انا ناري و انت طيني»

«ابليس در برابر آدم به خاطر اصل و اساس خويش تعصب ورزيد و آدم را مورد طعن قرار داد و گفت: من از آتشم و تو از خاك! و سپس اضافه مي فرمايد:»

«فان كان لابد من العصبيه فليكن تعصبكم لمكارم الخصال و محامد الافعال و محاسن الامور:»

«اگر قرار هست تعصبي داشته باشيد اين تعصب شما به خاطر اخلاق پسنديده، افعال نيك و كارهاي خوب باشد.»

ضمناً از اين حديث به خوبي روشن مي شود كه ايستادگي سرسختانه براي طرفداري از يك واقعيت مطلوب، نه تنها تعصب مذموم نيست، بلكه مي تواند خلاء روحي انسان را در پيوندهاي نادرست جاهلي پر كند.

لذا در حديثي از امام علي بن الحسين (ع) مي خوانيم كه از آن حضرت درباره تعصب سوال كردند، فرمودند:

«العصبيه التي ياثم عليها صاحبها ان يري الرجل شرار قومه خيرا من خيار قوم آخرين و ليس من العصبيه ان يحب الرجل قومه، و لكن من العصبيه ان يعين قومه علي الظلم.»

«تعصبي كه انسان به خاطر آن گناهكار مي شود اين است كه اشرار قومش را بهتر از نيكان قوم ديگر بداند، اما اينكه انسان قوم و قبيله خود را دوست دارد عصبيت نيست. عصبيت آن است كه انسان قوم و قبيله خود را در ستمگري ياري دهد.»

‹تعبير ديگر كه از عصبيت در آيات و روايات آمده «حميت» يا «حميت جاهليت» است.› امير المومنين علي (ع) فرمودند:

«ان الله عزوجل يعذب سته بست: ‹العرب بالعصبيه و الدهاقنه بالكبر و الامراء بالجور و الفقهاء بالحسد، و التجار باالخيانه، واهل رستاق بالجهل›»

«خداوند شش گروه را به خاطر شش صفت عذاب مي كند، عرب را به خاطر تعصبش، كدخدايان «و صاحبان زمين و ثروت» را به خاطر كبرشان، زمامداران را به خاطر ستمشان، فقها را به خاطر حسدشان، تجار را به خاطر خيانتشان و روستائيان را به خاطر جهل»[21]

پيامبر اكرم (ص) همه روزه از شش چيز به خدا پناه مي برد: از شك و شرك و حميت «تعصب» و غصب و ظلم و حسد.

«كان رسول الله (ص) يتعوذ في كل يوم من ست، من الشك و الشرك و الحميه و الغضب و البغي و الحسد»[22]

خصوصيت تعصب در عرب پيش از اسلام

تعصب از نظر نسب يكي از نتايج زندگاني بدوي مي باشد، چه بشر طبعاً طمع كار است و طمع ورزي، كشمكش و زد و خورد به بار مي آورد، ميان مردم قوانين و مقرراتي هست كه به وسيله حكام وفرمانروايان اجرا مي شود و از كشمكش هاي داخلي جلوگيري مي كند و اگر دشمن خارجي به مردم شهري حمله كند ارتش منظم آماده دفاع است. اما در ميان صحرانشينان چنان نيست زيرا قوانين و مقرراتي ندارند و سپاهيان منظمي نياراسته اند اگر نزاعي ميان خودشان در گيرد، پيرمردان كه مورد احترام هستند بطور كدخدامنشي رفع اختلاف مي كنند و اگر دشمن خارجي بر آنان بتازد جوانان قبيله مامور دفاع هستند. تا جوانان نسبت به ايل و تبار خود متعصب نباشند براي فداكاري و جانبازي در راه قبيله آماده نمي شوند. و از آن روست كه ايلات و بخصوص ايلات عرب در تعصب قومي «نسب» افراط مي كردند.[23]

تعصب در نسب

تعصب در نسب ميان عربها به حد افراط بود و نزديكترها به دورتره مي تاختند و از نزديكان دفاع مي كردند. مثلاً دو برادر با پسر عمو مي جنگيدند و دو پسر عمو بر قوم و خويش دورتر حمله مي آوردند.

هر دسته اي از قوم خود به خوبي و از قوم ديگر بد مي گفته و آن را تفاخر مي خواندند.[24]

روابط عرب و عجم پيش از اسلام

عرب يا غير عرب جنگ داشتند و آنها را «عجم» بي نژاد وبي زبان مي خواندند كلمه عجم از اعجم مي آيد، كه به زبان عربي معناي گنگ را مي دهد. عرب ها، غير عرب ها را اخزر «چشم تنگ» هم مي گفتند و اگر به عرب اخزر مي گفتند، بدش مي آمد چون تصور مي كرد او را غير عرب مي دانند.

عجم مطلق نزد عرب ها، ايرانيان بودند چون زودتر از هر بيگانه اي با ايراني ها آشنا شدند سپس اقوام بيگانه ديگر را كه ديدند آنها را هم عجم گفتند.

تعصب عربها در مادر و دائي

تعصب نژادي اعراب بيشتر از طرف پدر بوده است و همه مردم متمدن دنيا نيز نژاد پدري را بر مادر مقدم مي دارند در عين حال عربها به نژاد مادري هم تعصب داشتند. عربها زن را تا زماني كه مادر نشده بود خوار مي داشتند ولي همين كه زن، مادر مي شد احترام زيادي پيدا مي كرد و از آن جهت مادران خود را بيش از زنان «همسران» خود احترام مي گزارند.

كمك هاي فوق العاده مردم مدينه به حضرت رسول (ص) بيشتر براي آن بود كه آمنه «والده پيغمبر (ص)» از طايفه بني نجار از قبيله خزرج و از اعراب قحطاني «مدينه» بود و والد آن بزرگوار از قريش بود كه از اعراب مضري «عدناني» اهل مكه بود. همين كه والد حضرت رسول وفات يافت والده اش آن حضرت را كه خردسال بود به مدينه برد تا پيش خانواده مادري «بني نجار» زندگي كند. «دائي هاي حضرت رسول (ص) همه مردم خداشناس بودند» آمنه چندي ميان اقوام خود با آسودگي ماند سپس براي ديدن اقوام شوهر خود با فرزند راهي مكه شد ولي در ميان راه در گذشت. حضرت رسول چون از عموها و اقوام پدري زجر بسيار ديد از مكه به مدينه آمد و اقوام مادري مقدم او را گرامي داشتند. مردم مدينه بخصوص «بني نجار، دائي هاي حضرت رسول (ص)» همه نوع براي پيشرفت اسلام مساعدت كردند. اين تعصب مادري و حمايت از خواهر زاده در اسلام هم باقي ماند و در سياست دولتهاي اسلام تاثيرات مهمي داشت.[25]

از جمله:

1- موقعي كه معاويه به خون خواهي عثمان برخاست طايفه بني كلب از اعراب يمن به او كمك كردند زيرا نايله زن عثمان از طايفه بني كلب بود «نايله، انگشتانش هنگام قتل عثمان قطع شده بود.»

2- همين طايفه بني كلب به يزيد هم كمك كردند، زيرا مادر يزيد از طايفه بني كلب بود.

3- ايرانيان در كشمكش امين و ماموران، با ماموران همراه شدند چون مادر ماموران ايراني بود.

4- تركها بر ضد ايرانيان با معتصم همراه شدند زيرا مادر متعصم ترك بود.

مهمترين عامل در موفقيت بني اميه: تعصب عمومي قريش ودسته بندي هاي سياسي بود.[26]

توابع عصبيت

عربها علاوه بر تعصب خويشاوندي «پدر و مادري» بوسيله قسم خويشاوندي- حلف- نيز هواخواه يكديگر مي شدند و تعصب به هم مي زدند. همينطور كه فعلاً ملتي و دولتي با ملت و دولت ديگر هم پيمان مي شوند و از ديكديگر دفاع مي كنند، عربها اين نوع پيمان را حلف «سوگند» مي گفتند و مشهورترين آنها حلف فضول است كه در جاهليت واقع شد.[27]

غرور و بلند پروازي (اريحيه)

ديگر از صفات عرب بدوي كه او را از حكومت و داوري بي نياز مي ساخت همان غرور و بلند پروازي بود كه فرنگيان آن ره به مردانگي[28] تعبير مي كنند. اين صفت برجسته مولود شجاعت و سخاوت و نيكوكاري بود.

عربها كه مردمان خيال پرور سريع التاثر احساساتي بودند بي اندازه بلندپرواز و مغرور مي شدند. چه بسار كه عرب با يك شعر به مبارزه بر مي خاست و يا يك شعر دست از كارزار مي كشيد و چه بسار عرب براي شنيدن يك حرف جانش را فدا مي كرد و براي نشنيدن يك حرف از همه چيزش مي گذشت.

قوميت گرايي وتعصبات قومي و نژادي

تعصب و عصبيت وسيله و پل استحكام اقوام و استحكام بناي اجتماع امتها و كليد رابطه ملتها و منشا غيرت عموم افراد هر جامعه و در عين حال منشا جدايي امتي از امتي ديگر و قومي از ساير اقوام است كه آنها را در يك رقابت سازنده يا ناسالم جهت كسب ترقي و كمال و موقعيت بالاتر به قدرت استعداد و توانائي قرار مي دهد.

«اين حس تعصب و علاقه قومي طبيعي نيست، بلكه ملكات عارض بر انسانها است كه ضروريات زندگي انسان را در ذهنش منقش مي سازند و ديگر از وي جدا نمي شود. زيرا انسان در هر جايي كه زندگي كند نيازهاي زيادي دارد و هر كس مي خواهد همه چيز براي او باشد و از نفع بردن از ديگران مقدم تر شود، پس اين حس فقط براي رفع نيازها و جلب منافع انسانها پديد مي آيد.»[29] و به تدريج به واسطه عدم تربيت صحيح و با خروج از جاده اعتدال و رسيدن به مرحله افراط و افزايش طمع ورزي و توام شدن آن با قدرت به صورت دشمني اقوام با يكديگر جلوه گر شده و از طريق توراث به نسل هاي بعدي منتقل گرديد و قرابت خويشي و سببي و نسبي وسيله دفع شر دشمن و دشمني اقوام قرار گرفت و به حدي كه به مرحله قومي و نژادي رسيدند و به همين نحو هم روي زمين تقسيم شده و امتهاي مختلف به وجود آمدند.

تعليم و تعلم يكي از عوامل رشد گرايشات قومي و نژادي است. پس با توجه به آن عوامل و عارشي بودن تعصبات قومي و نژادي نتيجه مي گيريم كه اگر عوامل ايجاد كننده اين تعصبات از بين برود كه تعصبات هم به تدريج كم مي شود همانطوري كه آن عوامل در ايجاد و تقويت آن تعصبات تاثير داشتند.

اما بازگشت به تعصبات قومي و نژادي باعث بروز اختلاف ميان امت و از بين رفتن جامعه و حكومت مي شود «همانطوري كه مسلمانان در سير تاريخي خود به اين نتيجه رسيدند در حالي كه قبلاً آنها به روابط قومي و نژادي توجه نداشتند و فقط به جامعه ديني معتقد بودند.»[30]

و استقرار و استمرار دولت و نظام اجتماعي و سياسي منوط به قدرت ملي است كه مردم را به اتحاد و وحدت و يگانيگي و فتح و غلبه بر دشمن دعوت مي كند و ديگر نيروي ايمان است كه در اداي دين به جاي قدرت ملي، اتحاد كلمه را بوجود مي آورد و يگانگي و تفوق خود را بر مخالفان و دشمنان تحميل مي كند.

وضع اعراب قبل از اسلام، ه با وجود قدرت ملي «منظور عربيت است» قادر به تشكيل حكومت واحد و تمركز نيروهاي خود نبودند «را مي دانيم» در حالي كه اسلام با از بين رفتن ضرور و خودخواهي و تعصبات قبيله اي اعراب اتحاد كلمه ميان آنها بوجود آورد، گوياي اين مطلب است.

همان قدرتي كه اعراب پيش از اسلام را به صورت فردي در آورده بود و اساس آنها را از هم پاشيده بود، بار ديگر با دين اسلام متمركز گرديده و دلها را به هم نزديك ساخت و وحدت و يگانگي برقرار نمود.[31]

 

 

 

 

 

[1]- فيض الاسلام، علي نقي «شرح و ترجمه نهج البلاغه» تهران: انتشارات فيض الاسلام، چاپ نهم، 1379، خطبه 25، ص 89.

[2]- همان/ خطبه 27، ص 94.

[3]- همان/ خطبه 25، ص 89.

[4]- عبدالواحد آمدي/ غرر الحكم درر الكلم، ترجمه محمد علي انصاري، ج 2، ص 483.

[5]- آمدي، پيشين/ ص 863.

[6]- همان،ص 860.

[7]- همان، ص 483.

[8]- همان/ خطبه 165، ص542.

[9]- همان/ خطبه 96، ص 282.

[10]- الكاند هلوي/ جلد 4، ص 115، به نقل از مجله نگاه حوزه.

[11]- همان، ص 308.

[12]- فيض الاسلام/ پيشين، حكمت خطبه 98 ص 1132.

[13]- همان، نامه 92، به اهل مصر، ص 105.

[14]- الحراني، ابو محمد علي بن حسين بن شعبه/ «تحف العقول عن آل الرسول» ص 34 ترجمه احمد جنتي عطائي.

[15]- همان/ ص 35.

[16]- همان/ ص 305، 307، 308، 309 به نقل از مجله نگاه حوزه ص 221.

[17]- مكارم شيرازي/ تفسير نمونه، جلد 15، ص 335.

[18]- سوره شعرا/ آيات 198 و 199.

[19]- كليني رازي، محمد بن يعقوب بن اسحاق «اصول كافي» جلد 2ة باب المعصيه، انتشارات قم جهان، 1378.

[20]- همان.

[21]- بحارالانوار/ جلد 73، ص 289.

[22]- همان، به نقل از تفسير نمونه، ص 355.

[23] و24- زيدان جرجي/ تاريخ تمدن اسلام، ص 652 و 654 و ترجمه و نگارش علي جواهر كلام، چاپ 5، 1369.

 

[25]- پيشين، ص 655.

[26] و27 - همان، ص 654 و 655 «حلف فضول»: پس از بازگشت قريش از جنگ «فجار» پيماني بنام حلف الفضول ميان چند طايفه از قريش بسته شد كه در اين پيمان همگي براي ياري هر ستمديده و گرفتن حق وي، هم داستان شدند كه اجازه ندهند در مكه بر احدي ستم شود و چون همگي فضل نام داشتند اين پيمان حلف الفضول نام گرفت.

-1 Chevalere

 

[29]- موثقي، احمد/ علل ضعف و انحطاط مسلمين/ ص 72.

[30]- همان/ ص 78.

[31]- مدرسي چهاردهي، مرتضي/ سيد جمال و انديشه هاي او.

http://daneshjooqom.4kia.ir/

انتشار : ۸ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

زيگموند فرويد


مقدمه

اولين رويکرد به بررسي شخصيت، که توسط زيگموند فرويد به وجود آمد، روانکاوي بود. فرويد کار خود را در سالهاي نزديک به قرن 19 آغاز نمود. تدوين هاي فرويد آنقدر با اهميت و گسترده بود که بيشتر نظرية شخصيت و رويکرد منحصر به فرد وي به روان درماني، امروزه با نفوذ باقي مانده است. تقريباً هر نظريه شخصيتي که در سالهاي پس از فرويد به وجود آمد، به جايگاه وي مديون مي باشد، زيرا يا در نتيجه قرار گرفتن بر نظرية فرويد بوده يا در جهت مخالفت با آن.

روانکاوي منعکس کنندة نگرش جبرگرايانه و بدبينانة فرويد از طبيعت انسان است و بر نيروهاي ناهشيار، اميال زيست شناختي جنسي و پرخاشگري و تعارضات اولية کودکي به عنوان فرمانروايان و شکل دهندگان شخصيت تأکيد دارد.

نظريات فرويد نه تنها بر روان شناسي بلکه بر فرهنگ عمومي نيز تأثير داشته است. وي انقلابي در شيوة تفکر دربارة خودمان و توصيفي که از شخصيت انسان مي کنيم ايجاد نمايد.

نظرية معاصر شخصيت بيش از هر فرد ديگري تحت تأثير زيگموند فرويد قرار داشته است. نظام روانکاوي او اولين نظرية رسمي شخصيت بوده و تا امروز بهترين نظرية شخصيت شناخته شده باقي مانده است. کار فرويد نه تنها تفکر دربارة شخصيت در روان شناسي و روانپزشکي را تحت تأثير قرار داد، بلکه تأثير عظيمي بر نگرش ما از خودمان و دنيايمان گذاشت. نظريات معدودي در تاريخ تمدّن، اين چنين تأثير ژرف و گسترده اي
داشته اند.

خيلي از نظريه هاي شخصيت که پس از فرويد تدوين شده اند به طوري که خواهيم ديد يا از نظرية وي اقتباس شده و يا براساس آن ساخته شده اند. نظريه هاي ديگري قسمتي از نيرو و جهت خود را در اثر مخالفت با روانکاوي فرويد به دست آورده اند. بدون آنکه در ابتدا نظام فرويد را درک نماييم، مشکل بتوان گسترش رشتة شخصيت را ارزيابي کرده و آنرا بفهميم. آگاهي از کار فرويد نه تنها به دلايل تاريخي بلکه همچنين به خاطر تأثير مستمر آن لازم مي باشد. با وجودي که پيروان فرويد پس از مرگ او برخي از عقايد و مفاهيم وي را مورد تجديد نظر قرار دادند، روانکاوي همچنان به صورت پايه اي براي مطالعة جديد شخصيت باقي مي ماند.

 

خلاصه زندگينامه

زيگموند فرويد در ششم مي 1856 ، در فرايبرگ ، موراويا، يك شهر كوچك اطريشي كه اكنون بخشي از چكسلواكي است ، بدنيا آمد. هنگامي كه چهار ساله بود، خانواده وي از مشكلات مالي در رنج بودند و به همنين علت به وين نقل مكان كردند. فرويد تا زماني كه در 1938 به انگلستان مهاجرت كرد، مقيم آن شهر باقي ماند. وي بزرگترين فرزند از هفت فرزند خانواده بود و از آنجا كه پدرش از ازدواج قبلي دو پسر داشت هنگامي كه زيگموند بدنيا آمد، او يك پدربزرگ بود.

فرويد از ابتدا يك دانش آموز برتر بود، به رغم وضعيت مالي محدود خانواده، كه همگي مجبور بودند در يك آپارتمان كوچك و شلوغ زندگي كنند، فرويد يك اتاق براي خود و حتي يك چراغ نفتي براي مطالعه داشت. بقيه خانواده كار خود را با شمع انجام مي دادند. وي نيز مانند ساير جوانان زمان خود تحصيلات كلاسيك داشت، يعني مطالعه يونانيو لاتين و خواندن ادبيات كشورهاي مختلف. فرويد تسلط بسيار خوبي بر زبان آلماني داشت و يكبار هم به خاطر مهارتهاي ادبي خود جايزه اي دريافت كرد، او در زبانهاي فرانسه، انگليسي، اسپانيايي و ايتاليايي نيز از رواني قابل ملاحظه اي برخوردار بود.

فرويد به خاطر داشت كه در روياهاي كودكي خود اغلب يك ژنرال بزرگ اطريشي يا وزير يك ايلات مي شود، اما از آنجا كه يك يهودي بود، تمام مشاغل حرفه اي جز پزشكي و حقوقي بر روي او بسته بود، در آن زمان جو ضد يهودي بر جامعه حكمفرما بود.

وي با بي ميلي تصميم به حرفه پزشكي گرفت و در سال 1873 وارد دانشكده پزشكي وين شد و درجه دكتراي پزشكي را در 1881 دريافت كرد. به فاصله كوتاهي پس از آن پستي را در موسسه كالبدشناسي مغزي پذيرفت و تحقيق در مقايسه بين مغز بزرگسال و جنين انجام داد. او هرگز قصد انجام كار پزشكي نداشت. اما بزودي از پست خود كناره گيري كرد و به عنوان يك عصب شناس، وارد كار خصوصي شد، زيرا از كار عملي درآمد مالي اندكي به دست مي آمد و جو ضد يهودي در دانشگاه نيز جلوي پيشرفت را گرفته بود. علاوه بر اين، فرويد در عشق نيز شكست خورده دريافته بود كه اگر هم قرار باشد ازدواج كند، به موقعيتي يا درآمد بهتري نياز دارد.

سال 1885 نقطه عطف مهمي را در حرفه فرويد مشخص كرد. در آن سال بود كه وي به منظور ملاقات با ژان شاركو يكي از برجسته ترين عصب شناسان آن زمان براي چندين ماه به پاريس رفت. شاكر نشان داد كه كاهش يا حذف نشانه هاي روان رنجوري هيستري از طريق تلقين هيپنوتيزمي امكان پذير است. گرچه فرويد بعداً هيپنوتيزم را به عنوان يك فن درماني رد كرد، اما از سخنراني ها و اثبات دلايل باليني شاركو هيجان زده شده بود. فرويد طي اقامت كوتاه خود در بيمارستان مشهور سالپترير در پاريس از يك عصب شناس تبديل به يك آسيب شناس رواني شد.

در 1886 ، فرويد با مارتابرناز ازدواج كرد، پيوندي كه حاصل آن سه دختر و سه پسر بود. آنا فرويد، يكي از دختران، بعدها يك تحليلگر مشهور كودك شد. در حدود همين زمان، فرويد شروع به همكاري با ژوزف بروئركرد، يك پزشك برجسته ويني كه تصادفاً بر روي تخليه رواني – يعني روشي كه از طريق آن بيمار نشانه ها و اضطراب خود را با صحبت كردن درباره آنها تسكين مي داد- كار مي كرد.

فرويد و بروئر همراه با هم اثرات سودمند تخليه رواني را كشف كردند و آن را در 1895 در كتابي تحت عنوان « مطالعاتب در هيستري » منتشر ساختند. دوستي آنان به علت مخالفت شديد بروئر با فرويد در مورد نقش مسائل جنسي در هيستري- يك اختلال روان رنجوري- عمر كوتاهي داشت. اعتقاد راسخ فرويد به اين موضوع منجر به كناره گيري او از جامعه پزشكي وين در 1896 شد.

سالهاي بين 1890 تا 1900 ، سالهاي تنهايي و در عين حال پرباري براي فرويد بود. وي به تنهايي براي توسعه زيربناي نظريه روان تحليلگري تلاش كرد. اين تلاشها منجر به آن شد كه بسياري از متخصصان، برجسته ترين كار او يعني «تعبير رويا» (1900) را مد نظر قرار دهند. در ابتدا چيزي نمانده بود كه كه اين شاهكار به وسيله جامعه روانپزشكي ناديده گرفته شود، فرويد تنها 209 دلار بابت حق الامتياز كار خود دريافت كرد. اما از 1901 به بعد، وجه او در ميان توده مردم . نيز متخصصان پزشكي سراسر دنيا بالا رفت. سال بعد جامعه روان تحليلگري شكل گرفت و تنها بر روي گروه برگزيده اي از پيروان خاص فرويد باز شد. بسياري از همكاران فرويد بعدها روان تحليلگران مشهوري شدند (از جمله ارنست جونز، اي اي بريل، ساندور فرنتسكي، كارل يونگ، آلفرد آدلر، هانس ساكس، اتو رانك) آدلر يونگ و رانك، بعدها از صف فرويد جدا شدند و مكاتب فكري خود را رشد دادند.

در 1909 يك رويداد بي نظير، جنبش روان تحليلگري را از انزواي نسبي به از انزواي نسبي به بازشناسي بين المللي سوق داد. جي استانلي هال، از فرويد و يونگ براي ايراد يك رشته سخنراني در دانشگاه كلارك، وركستر، دعوت كرد. فرويد بعدها نوشت:

 

 

تاريخچه تحول فکر فرويد

در بررسي ريشه ها و مباني افکار فرويد به حقيقتي بر مي خوريم و آن اين است که بسياري از چيزها به روشني معلوم نيست. شايد بتوان خود فرويد را مقصر اصلي اين ابهام و عدم وضوح دانست. زيرا فرويد در دو نوبت، يک بار در سال 1885 ميلادي و بار ديگر در سال 1907 ميلادي، يادداشتها و خاطرات اولية خود را سوزاند. به احتمال قوي او اين کار را عمداً براي مخفي نگهداشتن اصل و منشأ عقايدش انجام داده است. در تأييد اين مطلب گفتة زير را از او داريم:

«بگذاريد زندگينامه نويسها دچار سرگيجه شوند، اما کا را بر ايشان آسان نخواهد کرد. بگذاريد هر يک از آنها، در تصور خويش نسبت به روند رشد و تکامل يک قهرمان، گمان کند که حق با اوست. حتي همين حالا من از فکر اينکه آنها چگونه سرگردان و گمراه خواهند شد، لذت مي برم.»

(بارکلي، 1971، صفحة 254 )

ظاهراً فرويد به مقصود خود رسيده است. زيرا اکثر تلاشهايي که در زمينة کشف منبع و منشأ افکار فرويد صورت گرفته است، تا حدودي ناموفق مانده است. شرح تمام اين تلاشها در اينجا ضرورتي ندارد، ولي مي توان خلاصه اي از زير بناي فکري او و چگونگي ارتباطش را با ديگران مطرح کرد.

فرويد کسي بود که توانست افکار متقدمان خود را، که به صورت پراکنده اي اظهار داشته بودند، در نظمي هماهنگ و جامع ارائه دهد و از آن استفاده هاي نظري و عملي ببرد. ريشة افکار فرويد را هم مي توان در بعضي از عقايد کلي که در طي چندهزار سال مبناي همة افکار غربي بوده است يافت و هم مي توان آن را در بعضي از اکتشافات خاص قرن نوزدهم جستجو کرد. همان گونه که مي دانيم، يکي از گفته هاي حکيمانة فلاسفة يونان و رم قديم شعار «خود را بشناس» بود. اين مفهوم يکي از مفاهيم زير بنايي روانکاوي است و فرويد توانست از ديدگاه خود، تا آنجا که مي توانست، بدان جامة عمل بپوشاند. از ميان عوامل مؤثر ديگري که به گسترش روانکاوي انجاميده است، مي توان به عوامل زير اشاره کرد. (کرسيني، 1973 )

1. چارلز داروين و گسترش علم زيست شناسي

نظرية تکاملي داروين بزرگترين کشف علمي قرن نوزدهم به شمار مي رود که تأثيرات عظيمي بر افکار دانشمندان علوم به جاي گذاشته است. داروين در کتاب منشأ انواع، درک انسان از خود را به کلي متحول کرده است. داروين انسان را همچون حيوانات ديگر، جزيي از طبيعت حيواني معرفي کرد. نتيجة اين کار اين بود که انسان، همگام با علوم طبيعي، مورد مطالعه و بررسي علمي قرار گرفت و روان شناسي جاي خود را ميان ساير علوم طبيعي باز کرد. (فرويد، تحت تأثير افکار داروين، فرضيه هاي روانکاوي بسياري نظير رشد و تکامل انسان، جريان تغيير و مفاهيم تثبيت و بازگشت را تکوين کرد)

 

2. روان شناسي تداعي (پيوستگي تصورات )

روان شناسي تداعي که در تاريخ مدون روان شناسي سابقه اي طولاني دارد و افکار دانشمندان زيادي را به خود مشغول داشته است، به خصوص در قرون هيجده و نوزده، اهميت زيادي يافت. استفاده از روش تداعي آزاد توسط فرويد، که خود آغاز دورة تازه اي بود، مستقيماً از اين مکتب سرچشمه گرفته است. (فرويد با استفاده از روش تداعي آزاد توانست اطلاعات زيادي در زمينة علل اساسي رفتارهاي نابهنجار کسب کند.)

 

3. توسعة علم عصب شناسي

در قرن نوزدهم علم عصب شناسي، براي اولين بار، به منزلة شعبه اي از علم پزشکي مطرح شد. در ميان پيشگامان بزرگ اين رشته مي توان از ژان شارکوي فرانسوي نام برد که يکي از بزرگترين معلمان فرويد بوده است. در دهة 1880 ميلادي، همزمان با توسعة شهرت فرويد، طرح اصلي نظام عصبي تقريباً شناخته شده بود.

 

4. روان پزشکي قرن نوزدهم

در اواخر قرن نوزدهم تحرک و پيشرفت تازه اي در زمينة روان پزشکي پديدار شد. در اين دگرگوني، مفاهيم خودآگاه و ناخودآگاه مورد توجه بود؛ خواب مصنوعي (هيپنوتيسم)، به منزلة راهي براي دست يافتن به مطالب ناخودآگاه شناخته شد؛ انرژي رواني جايگاه مادة سيال نامعلومي شد که تا آن موقع آن را در ايجاد بيماري عصبي مؤثر مي دانستند. در نتيجه، هيپنوتيسم و تلقين در درمان بيماريهاي رواني به کار گرفته شد و رابطة مراجع و درمانگر مورد توجه خاصي قرار گرفت.

قدما، بيماران رواني را با نظر تحقير و اهانت مي نگريستند و آنها را افرادي جن زده و ديوانه مي خواندند. مردم عادي با اين بيماران به خشونت رفتار مي کردند و آنها را افرادي از جنس شياطين محسوب مي داشتند. گاهي آنها را دربند مي کردند و آنقدر مي زدند تا، به خيال خود، ارواح خبيث و شيطاني از تن آنها به در شود. بررسي حالات بيماران رواني تقريباً از اواخر قرن هيجدهم شروع شد. در اين زمان فردي بنام مسمر، از اهالي اطريش، ادعا مي کرد که مي توان با سيالة مرموز قابل انتقالي، بيماريهاي رواني را مداوا کرد. مسمر ابتدا وجود اين نيرو را در آهنرباي معدني مي دانست و در آغاز کار با بستن آهنرباهاي زيادي به بدن بيماران سعي مي کرد آنها را مداوا کند. به مرور مسمر متوجه شد که آنچه موجب شفاي بيماران مي شود، اعتقاد و تلقين است نه اثر مستقيم آهنربا. او کم کم متوجه شد که نيروي درمان کننده در آهنربا نيست، بلکه در خود او قرار دارد. لذا، در درمانهاي بعدي، ديگر از آهنربا استفاده نمي کرد، بلکه دست خودش را بر محل درد قرار مي داد و بيمار را معالجه مي کرد. در اين زمان، مسمر بهبود را نتيجة تأثير نيروي مغناطيس حيواني مي دانست. مسمر اولين روان درمانگر تاريخ شناخته شده است و شيوة او را مسمريسم يا مانيه تيسم نيز مي گويند. به دنبال فعاليتهاي مسمر، کارهاي پينل، که پدر روان شناسي افراد نابهنجار و روان پزشکي به حساب مي آيد، در سال 1792 ميلادي شروع شد و با موفقيت چشمگيري ادامه پيدا کرد. اندکي بعد، دانشمندي فرانسوي بنام ايتار، که پيرو روان شناسي پيوستگي تصورات بود، شخصيت را متأثر از عوامل محيط خارج دانست و معتقد بود که از طريق تعليم و تربيت مي توان آن را تغيير داد. شيوة ايتار نيز موفقيتهايي در پي داشت. کارهاي مسمر و پينل و ايتار، گرچه تا حدودي موفقيت آميز بود و کساني از افکار و روش آنها پيروي کردند، ولي با مخالفتهاي زيادي مواجه شد.

در اوايل قرن نوزدهم، در لواي مخالفتهايي که با مسمريسم مي شد، نهضت جديدي براي مداواي بيماران پا گرفت. اين نهضت جديد هيپنوتيسم نام گرفت و اولين بار توسط جيمز بريد در سال 1842 ميلادي مورد استفاده قرار گرفت. لفظ هيپنوتيسم از کلمة يوناني هيپنوز به معني خواب گرفته شده است. طرفداران نهضت جديد، برخلاف مسمريست ها، معتقد به چيزي به نام «سيالة مادي» نبودند و خواب مغناطيسي را صرفاً زادة عاملي «رواني» مي دانستند که بيشتر به شخص عادي مربوط مي شد. بريد از راه آزمايشها و تجربيات خود دريافت که اگر فردي به طور مداوم و ثابت به نقطه اي نوراني و شفاف نگاه کند، به علت تمرکز حواس و خستگي عضوي پس از مدتي به خواب خواهد رفت. به نظر بريد، عامل اصلي چنين خوابي همان «نگاه کردن مستمر و ثابت» بود. اما پس از مدتي پي برد که اين نظريه صحيح نيست و عامل اصلي خواب شدن تأثيرات ناشي از تلقين است. بعد از بريد، ليبو و برنهايم شيوة بريد را دنبال کردند. به نظر برنهايم، هيپنوتيسم بر اثر تلقين و القاي روحي صورت مي گيرد و به هيچ عامل فيزيولوژيک و يا ارگانيک بستگي ندارد. شارکو، که هيپنوتيسم را از لحاظ مادي و بدني بررسي کرده است، معتقد است که استعداد تلقين پذيري و خواب شدن در تمام افراد يکسان نيست، بلکه با وضع جسماني و اختلافات آنها بستگي دارد. گرچه سالها از هيپنوتيسم در درمان بيماران رواني استفاده مي شد، ولي فرويد دريافت که اين روش اثري ناپايدار دارد. او معتقد بود که از اين راه نمي توان به منشأ بيماري پي برد. فرويد افکار نوتر و پيشرفته تري را جانشين اين تفکرات کرد و رنگ علمي تري به آنها بخشيد.

 

5. تأثير علم فيزيک

علماي علم فيزيک نيز در روند تکامل فکر فرويد تأثيراتي داشته اند. يک فيزيکدان بزرگ آلماني، به نام هرمان فن هلم هولتز، در اواسط قرن نوزدهم اصل ثبات انرژي را مطرح کرد. براساس اين اصل، انرژي نيز مانند جرم نوعي کميت به شمار مي رود که مي تواند تغيير شکل دهد ولي محو نمي شود. به دنبال مطرح شدن اين اصل، کشفيات ديگري هم در علم فيزيک انجام گرفت و در نتيجه مفهوم تازه اي از بشر پديد آمد. براساس نظريات فيزيکدانها، انسان دستگاهي است از انرژي که از قوانين فيزيکي پيروي مي کند. همانگونه که قبلاً اشاره شد، يروک يکي از بزرگترين فيزيولوژيست ها بود و کتابي تحت عنوان سخناني در فيزيولوژي در سال 1874 ميلادي انتشار داد. او در اين کتاب ساختمان زنده را دستگاه متحرکي دانست که بر پاية قوانين فيزيکي و شيميايي استوار است. بروک رييس آزمايشگاه فيزيولوژي دانشگاه وين بود و فرويد، که مدتي زير نظر او کار مي کرد، از عقايد او متأثر شد و به زودي اصول فيزيولوژي متحرک جديد را پذيرفت. بعدها فرويد در تجسسها و مطالعات پيگير خود متوجه شد که مي توان قوانين ديناميک را در زمينة شخصيت انسان نيز به کار بست. به دنبال اين کشف مهم، روان شناسي ديناميک (پويا ) را پايه گذاري کرد. تدوين روان شناسي پويا در واقع نقطة عطفي در تاريخ روان شناسي به حساب مي آيد. اگر بخواهيم تعريفي به دست دهيم بايد بگوييم، «روان شناسي ديناميک يا پويا علمي است که دربارة تغيير شکلها و مبادلات انرژي در شخصيت بحث مي کند». (نيک آيين، 1384)

با کشف روان شناسي پويا، فرويد از فيزيولوژي و نورولوژي کناره گرفت و به پژوهشهاي صرفاً رواني پرداخت.به طور کلي، تکامل انديشه هاي فرويد را مي توان تقريباً به چهار دوره تقسيم کرد که ما آن را از کتاب کرسيني (1973 ) به اختصار نقل مي کنيم:

1. تجسس نوروزها، آغاز کار او (1886 ) تا چاپ تحقيقاتي در زمينة هيستري (1895 )

2. دورة خودکاوي، از 1895 ميلادي تا 1889 ميلادي

3. دورة ارائة اولين سيستم روان شناسي تحليلي يعني روان شناسي نهاد، که اصولاً مبتني بر کتابهاي تعبير رويا (1900) و سه مقاله در زمينة جنسيت بود، که تا سال 1914 ميلادي طول کشيد.

4. دورة روان شناسي خود، که از 1914 تا هنگام مرگ او به سال 1939 ميلادي طول کشيد.

اين دورة نهايي شرح کامل نظريات اوليه و ترويج آنها را در بر مي گيرد.

در طي دورة اول، فرويد از روش پالايش رواني، که از بروئر آموخته بود، استفاده مي کرد. در روش پالايش رواني، بيمار تحت هيپنوتيسم تجارب دردناک خود را به خاطر مي آورد و عواطف مربوط به آنها را بيان مي کند و بدين طريق از شر آنها خلاص مي شود. در پالايش رواني، فرويد براي کاوش ذهن بيماران از شيوة اصرار کردن استفاده مي کرد. خانم آنا، که بيمار بروئر بود، اين روش را تکلم شفابخش و يا پاک کردن دودکش مي ناميد. در اين دوره، تنها تفاوت فرويد با ديگران همان تأکيدش بر امور جنسي بود. به موازات استفاده از اين روش، فرويد از روش تداعي آزاد نيز براي کشف علل اساسي اختلالات رواني استفاده مي کرد. زيرا شيوة اصرار کردن را کافي و مؤثر نمي دانست. از طريق اين روش بود که فرويد موفق به کشف نيروهاي محرکي شد که در درون بيماران وجود دارد و موجب تظاهرات غيرعادي مي شود. در نظر فرويد، صفت بارز اين نيروهاي محرک ناخودآگاهي آنها بود. در اين دوره، فرويد روشهاي تداعي آزاد، انتقال، روياها، علايم روان نژندي و اعمال سهوي را راههايي دانست که بدان وسيله مواد واپس زده وارد خودآگاه مي شوند.

در دومين دوره، فرويد يک نگرش دوگانه داشت. از سويي معتقد بود که مغز، اندام حياتي روان انسان و مرکز انديشه و احساس است و از سوي ديگر، چون در آن زمان نحوة کارکرد مغز به درستي و دقت کافي شناخته نشده بود، لذا اصرار داشت که روان شناسي را بايد جدا از فيزيولوژي مغز مورد مطالعه قرار داد. در اين دوره، فرويد براي آنکه بتواند به زير بناي نيروهاي ناخودآگاه پي ببرد، در خلال دهة 1890 ميلادي به خودکاوي پرداخت. در اين روش، فرويد با تحليل خاطرات دوران کودکي و روياهاي خويش و بازگو کردن افکارش، به چگونگي عملکرد نيروهاي متحرک دروني خود پي برد و اساس اولين نظام روانکاوي خويش (روان شناسي نهاد ) را فراهم آورد.

فرويد، به رغم عمق و موفقيت نظام اولية روانکاوي خويش، پيوسته از اصول نظري و نتايج عملي آن ناراضي بود. اين نارضايتي به چهارمين دوره نظريات او، يعني دورة روان شناسي «خود» انجاميد، که اين دوره تقريباً از سال 1914 ميلادي يعني سال انتشار مقاله اي با عنوان «خودشيفتگي» تا سال 1926 ميلادي يعني زمان انتشار کتاب مشکل اضطراب طول کشيد. روان شناسي خود مربوط به درک کل شخصيت است که از سال 1923 ميلادي به بعد تمام موضوع روانکاوي حول اين محور متمرکز بوده است. فرويد بيست سال آخر زندگي خويش را صرف تهية چهارچوبي فلسفي براي تئوري واپس زدن و راههاي متعدد خودآگاه کردن اميال واپس زده کرد و اين فلسفة جديد را «متاپسيکولوژي» ناميد.

به نظر روانکاوان، در حال حاضر، نظام روانکاوي يا روان شناسي «خود» جامعترين شيوة پوياي موجود در زمينة افراد انساني است. اين نظام يافته هاي مربوط به روان شناسي تجربي، نژادشناسي، روان شناسي اجتماعي و رشته هاي مربوط ديگر را به سهولت جذب کرده است. روانکاوي به زمينه هايي راه يافته است که تاکنون مجهول بوده اند و فنون کاملاً تازه اي را ايجاد کرده است و به سوي اکتشافات تازه اي پيش رفته است. بسياري از فرضيات عمدة آن هنوز موضوعاتي بحث انگيز هستند و با وجود اين، بسياري از اصول روانکاوي جزء لايتجزاي تفکر روان شناسي و روان پزشکي شده اند. به رغم تمام عناصر تازه پيشنهاد شده، هستة اساسي نظريه و ديدگاه روانکاوي هنوز همان بينش جاودانه اي است که روان شناسي را مديون فرويد کرده است. هنوز هم، منبع اساسي تمام نظريات روانکاوي شخص فرويد است که مجموعة آثار او هم اکنون، به مثابه مجموعة مورد قبول همة روانکاوان، در بيست و چهار جلد منتشر شده است.

 


مفاهيم بنيادي نظريه فرويد

الف ): غرايز: نيروهاي سوق دهندة شخصيت

فرويد غريزه را باز نمايي رواني محرکي تعريف مي کرد که از درون بدن سرچشمه مي گيرد. غرايز، عناصر اصلي شخصيت هستند، نيروهاي انگيزشي که رفتار را سوق داده و جهت آن را تعيين مي کنند، واژة آلماني فرويد براي اين مفهوم Trieb مي باشد که بهترين ترجمة آن نيروي سوق دهنده يا تکانه است. غرايز شکلي از انرژي هستند، انرژي فيزيولوژيکي تغيير شکل يافته اي که نيازهاي بدن را با تمايلات ذهن مرتبط مي سازند.

محرک ها (به عنوان مثال گرسنگي يا تشنگي ) براي غرايز دروني هستند. زماني که نيازي نظير گرسنگي در بدن انگيخته مي شود، توليد شرايط تهييج فيزيولوژيکي يا انرژي مي کند. ذهن اين انرژي بدني را به يک ميل تغيير شکل مي دهد. اين ميل که بازنمايي رواني نياز فيزيولوژيکي است، غريزه يا نيروي سوق دهنده اي است که فرد را براي رفتار نمودن در جهتي که نياز را ارضا نمايد برانگيخته مي کند. مثلاً فرد گرسنه اي براي ارضاي نياز خود به دنبال غذا مي رود. غريزه حالت بدني نيست، بلکه نياز بدني است که به حالت رواني يعني يک ميل، تغيير شکل يافته است.

زماني که بدن در حالت نياز مي باشد، فرد احساس تنش يا فشار را تجربه خواهد کرد. هدف يک غريزه برآوردن نياز و لذا کاهش تنش است. نظريه فرويد را مي توان يک رويکرد تعادل حياتي خواند تا آنجا که
مي گويد ما براي حفظ و نگهداري شرايط تعادل يا توازن فيزيولوژيکي براي دور کردن بدن از تنش برانگيخته مي شويم.

فرويد معتقد بود که ما هميشه مقدار معيني از تنش غريزي را تجربه مي کنيم و بايد پيوسته براي کاهش آن عمل کنيم و نمي توانيم از فشار نيازهاي فيزيولوژيکي مان آنگونه که ممکن است از برخي محرک هاي آزارنده در محيط بيروني بگريزيم، فرار کنيم غرايز ميشه در حال اثرگذاري بر رفتار ما هستند و اين به صورت يک چرخه نياز به کاهش نياز مي انجامد.

مردم ممکن است راههاي متفاوتي را براي بر آوردن نياز هايشان برگزينند. مثلاً محرک سايق جنسي امکان دارد از طريق رفتار دگرخواهي جنسي، رفتار همجنس خواهي يا خود جنس خواهي برآورده شود يا اين نياز ممکن ات مجراي ديگري براي فعاليت خود بيابد. فرويد تصور مي کرد که انرژي رواني مي تواند به اشياي جانشين جابه جا شود و اين جابه جايي در تعيين شخصيت يک فرد اهميت اساسي دارد. با وجودي که غرايز منبع انحصاري انرژي براي رفتار انسان مي باشند، انرژي حاصل مي تواند صرف فعاليتهاي متنوعي شود.

اين امر به توجيه تنوع رفتار انسان کمک مي کند. تمام تمايلات، ترجيحات و نگرش هايي را که به عنوان فردي بزرگسال نشان مي دهيم، از نظر فرويد جابه جايي هاي انرژي از هدفهاي اصلي آن مي باشد که نيازهاي غريزي را برآورده نموده اند.

فرويد غرايز را به دو طبقه تقسيم بندي نمود: غرايز زندگي و غرايز مرگ.

غرايز زندگي با هدف بقاي فرد و نوع از طريق جستجوي برآوردن نيازهاي غذا، آب، هوا و کشش جنسي خدمت مي کنند.غرايز زندگي به سمت رشد و نمو جهت گيري شده اند. انرژي رواني غرايز زندگي ليبيدو
مي باشد. ليبيدو مي تواند به هدف هايي پيوند يافته يا صرف آن شود مفهومي که فرويد آن را نيروگذاري رواني ناميد. مثلاً اگر شما هم اتاقي خود را دوست داريد، فرويد خواهد گفت که ليبيدوي شما نسبت به او نيروگذاري رواني شده است.

از نظر فرويد تمايلات جنسي مهمترين غريزة زندگي براي شخصيت مي باشد که وي آن را در قالب
واژه هاي وسيعي تعريف کرده است. منظور وي فقط رفتار شهواني نبود بلکه تقريباً تمامي رفتارها و افکار لذت بخش را شامل مي دانست. وي نظر خود را در اين باره در سطح گسترده و مورد قبول مفهوم تمايلات جنسي يا جنسيت بيان داشته است.

«آن گستردگي، ويژگي مضاعف يا دوگانه دارد. در مرحلة اول تمايلات جنسي ارتباط نزديکش را با اندام هاي تناسلي ترک گفته است و به عنوان کارکرد بدني گسترده تري در نظر گرفته شده است، يعني لذت بردن به عنوان هدف و فقط در درجة دوم اهميت در خدمت اهداف توليدمثل مي باشد. در مرحلة دوم، تکانه هاي جنسي تمام آن تکانه هاي عاشقانه و دوستانه اي را شامل مي گردد که براي آن کلمة بي نهايت مبهم «عشق» به کار مي رود.»

فرويد تمايلات جنسي را به عنوان انگيزش نخستين ما در نظر گرفت.

تمايلات شهواني برخاسته از نواحي شهوتزاي بدن مي باشد: دهان، مقعد و اندامهاي جنسي. وپيشنهاد مي کرد که مردم به طور عمده موجوداتي لذت جو هستند و بيشتر نظرية شخصيت وي در اطراف لزوم منع يا بازداري تمايلات جنسي ما دور مي زند.

در مقابل غرايز زندگي، فرويد غرايز مرگ يا نيروي مخّرب را اصل مسلم مي دانست. با استفاده از زيست شناسي، فرويد اين واقعيت مسلم را که تمام موجودات زنده فاسد شده و مي ميرند و به حالت اصلي بي جان بودن خود بر مي گردند بيان داشت و اعلام نمود که مردم تمايل ناهشياري براي مردن دارند. يکي از مؤلفه هاي غرايز مرگ، سائق پرخاشگري است، تمايل به مردن به اهدافي غير خود بر مي گردد. سائق پرخاشگري ما را بر آن مي دارد که تخريب کنيم، تسخير کنيم و بکُشيم.

فرويد پرخاشگري را نظير تمايلات جنسي به عنوان جزيي ضروري از ماهيت انسان دانست. فرويد مفهوم غرايز مرگ را تا اواخر زندگي اش تدوين نکرده بود، تا اينکه علاقة وي به صورت شخصي در آمد. ناتواني هاي جسماني و رواني مربوط به سن و سرطان، او را بدتر کرد، او شاهد کشتار جنگ جهاني اول بود و يکي از دخترانش در سن 26 سالگي مُرد و دو فرزند کوچک وي باقي ماندند. تمام اين وقايع بر او اثر گذاشتند و شايد در اثر آن، مرگ و پرخاشگري موضوعات اصلي نظرية وي شد. در سالهاي بعدي عمر، فرويد از مرگ خود وحشت داشت و نسبت به همکاران و پيروان خود که با عقايدش به مجادله برمي خواستند و حلقة روانکاوي وي را ترک مي کردند، خصومت و نفرت و پرخاشگري نشان مي داد. مفهوم غرايز مرگ فقط مقبوليت محدودي کسب کرد، حتي در ميان متعهدترين پيروان فرويد. يکي از روانکاوان نوشت که اين انديشه مي تواند «مطمئناً به زباله دادن تاريخ انداخته شود»- روانکاو ديگري معتقد بود که اگر فرويد يک نابغه بود، پس تأييد کردن غرايز مرگ نمونه نابغه اي است که روزگار بدي را داشته است.

اجازه دهيد نکتة مهمي را دربارة غرايز بازگو کنيم: تمامي انرژي رواني که شخصيت بدان نياز دارد مستقيماً از غرايز کسب مي شود. غرايز انرژي، انگيزش و جهت را براي کلية جنبه هاي شخصيت فراهم مي آورند.

 

ب ): نهاد، من، فرامن: ساختار شخصيت

مفهوم اصلي فرويد، شخصيت را به 3 سطح تقسيم کرده است: هشيار، نيمه هشيار و ناهشيار.هشيار، آنگونه که فرويد آنرا تعريف کرد، با معني روزمرة معمولي آن مطابقت دارد و شامل تمام احساس ها و تجربياتي
مي شود که در هر لحظه معين نسبت به آن آگاه مي باشيم. مثلاً در حالي که اين کلمات را مي خوانيد، امکان دارد نسبت به احساس قلم تان، شکل کاغذتان و فکري که سعي در دستيابي به آن داريد و به سگي که در فاصله اي دور پارس مي کند هشيار باشيد. فرويد هشيار را جنبة محدودي از شخصيت در نظر مي گرفت زيرا فقط قسمت کوچکي از افکار، احساسات و خاطرات در هر زمان در آگاهي هشيار وجود دارد. او ذهن را به قطعه اي يخ تشبيه مي کند. هشيار قسمت بالاي سطح آب و فقط نوک قطعه يخ مي باشد.

از آن مهمتر به نظر فرويد، ناهشيار است، يعني قسمت بزرگتر و غيرقابل رويت زير سطح آب. اين قسمت است که نظرية روانکاوي بر آن متمرکز مي باشد. عمق تاريک و وسيع آن جايگاه غرايز، آرزوها و اميال مي باشد که به رفتار ما جهت مي دهد. ناهشيار نيروي سوق دهندة عمده اي را که در پس تمام رفتارها مي باشد در بردارد و مخزن نيروهايي است که نمي توانيم آنها را مشاهده يا کنترل کنيم. بين اين دو سطح، نيمه هشيار قرار دارد. نيمه هشيار انبارخاطرات، ادراکات و افکاري است که ما در لحظه هشيارانه نسبت به آنها آگاهي نداريم ولي به سادگي قادريم آنها را به هشياري فرا خوانيم. مثلاً اگر ذهن شما از اين صفحه منحرف شود و شروع کنيد به فکر کردن درباره يک دوست يا آنچه که ديشب انجام داده ايد، در حال فراخواني موادي از نيمه هشيار خود به هشيار مي باشيد غالباً خود را در حالي مي يابيم که توجهمان از تجربيات لحظه اي به عقب و جلو مي رود و متوجه وقايع و خاطرات موجود در نيمه هشيار مي گردد. فرويد بعداً اين مفهوم را مورد تجديد نظر قرار داد و سه ساختار اصلي را در کالبد شناسي شخصيت معرفي نمود نهاد: من و فرامن.

نهاد با مفهوم قبلي فرويد از ناهشيار مطابقت دارد. (با وجودي که من و فرامن نيز جنبه هاي هشيار را دارند )نهاد مخزن غرايز و ليبيدو است، يعني انرژي رواني که توسط غرايز آشکار مي شود. نهاد ساختارقدرتمند شخصيت است زيرا تمام انرژي لازم براي دو بخش ديگر را تأمين مي کند.

از آنجايي که نهاد مخزن غرايز مي باشد ضرورتاً و مستقيماً به برآوردن نياز هاي جسماني مربوط شده است. همانطوري که قبلاً اشاره کرديم، زماني که بدن در حالت نياز است تنش توليد مي گردد و شخص براي کاهش تنش وارد عمل مي شود و اين کار را با برآوردن نياز انجام مي دهد. نهاد طبق آنچه که فرويد آن را اصل لذت ناميد عمل مي کند از آنجا که نهاد به کاهش تنش مربوط مي شود در جهت افزايش لذت و کاهش درد فعاليت دارد. نهاد براي برآوردن نياز هايش به صورت فوري عمل مي کند و تحمل تأخير و به تعويق انداختن ارضاي نياز را به هر دليل ندارد، فقط کامروا سازي فوري را مي شناسد. نهاد ما را به خواستن آنچه که مي خواهيم سوق مي دهد بدون توجه به اينکه آيا کس ديگري نيز آن را مي خواهد. نهاد خود خواه است، ساختاري لذت جو است، بدوي است، غير اخلاقي است، مصرّ، بي پروا و جسور است.

نهاد هيچ آگاهي نسبت به واقعيت ندارد. مثلاً مي توانيم نهاد را با نوزادي مقايسه کنيم که گريه مي کند و مشت هايش را هنگامي که نيازي دارد تکان مي دهد ولي دربارة اينکه چگونه نيازش را بر آورده سازد اطلاعي ندارد. طفل گرسنه نمي تواند خودش غذا بيابد. تنها شيوههايي که نهاد براي ارضاي نيازهايش مي تواند انجام دهد از طريق عمل بازتابي و کامروايي توهمي يا تجربه خيال پردازي است، آنچه که فرويد انديشه در فرايند نخستين مي خواند. اگر نوزاد به حال خود رها شود خواهد مرد زيرا درباره دنياي بيروني چيزي نمي داند. همين که رشد مي کند مي آموزد که اشيا موجود در محيط مي توانند نيازش را بر آورند، ياد مي گيرد که اين اشيا کجا هستند و چه رفتارهايي مناسب به دست آوردن آنها است.

بيشتر کودکان ياد مي گيرند که نمي تواند از ديگران غذا دريافت کنند مگر اينکه بي چون و چرا با پي آمدهاي آن مواجه شوند، ياد مي گيرند که تا رفتن به توالت بايد لذت حاصل از تسکين تنش مقعدي را به تعويق اندازند و اينکه نمي توانند بدون تشخيص صحيح، تمايلات پرخاشگري و جنسي خود را ابراز نمايند. کودک در حال رشد، ياد گرفته است که با دنياي خارج به صورت منطقي و عاقلانه برخورد نمايد و نيروهاي ادراک، تشخيص، قضاوت و حافظه يعني نيروهايي را که بزرگسالان براي بر آوردن نياز هايشان به کار مي برند در خود به وجود آورد. فرويد اين توانايي ها را انديشه در فرايند ثانوي ناميد . ما مي توانيم اين ويژگي ها را به عنوان منطق يا معقول بودن جمع بندي کنيم که در دومين ساختار شخصيت فرويد يعني من موجود مي باشد. من داراي آگاهي از واقعيت مي باشد من قادر به درک و دستکاري محيط به صورت عملي است و طبق اصل واقعيت عمل مي کند.

«من» ارباب منطقي شخصيت است. هدف آن جلوگيري از تکانه هاي نهاد نيست بلکه به نهاد کمک مي کند تا کاهش تنشي را که به دنبال آن مي گردد به دست آورد. «من» به خاطر آگاهي از واقعيت تصميم مي گيرد که چه زماني و چگونه غرايز نهاد مي توانند به بهترين وجه بر آورده شوند. «من» زمانهاي مناسب، مکانها و اشيا مناسب و از نظر اجتماعي قابل قبول را که تکانه هاي نهاد را ارضا مي کنند تعيين مي نمايد. من جلوي ارضاي نهاد را نمي گيرد بلکه در به تعويق انداختن، به تأخير انداختن يا هدايت کردن آن بر حسب آنچه که واقعيت تقاضا مي کند، تلاش مي نمايد. به اين طريق من بر تکانه هاي نهاد کنترل اعمال مي کند. فرويد رابطه من و نهاد را به سوار کاري که بر اسب نشسته است تشبيه مي کند. نيروي نادان و خام اسب بايد توسط سوار کار هدايت، وارسي و لگام زده شود، چه در غير اين صورت مي تواند رم کند، بگريزد و سوار کار را بر زمين زند.

من به دو ارباب خدمت مي کند، نهاد و واقعيت و پيوسته بين تقاضاهاي متعارض آنها سازش برقرار مي کند. من هرگز مستقل از نهاد نيز نمي باشد. هميشه پاسخدة تقاضاهاي نهاد مي باشد و نيرو و انرژي خود را از نهاد به دست مي آورد. اين من است، ارباب با خردي که شما را در شغلي نگه مي دارد که به آن علاقه مند نيستيد و نمي توانيد از عهدة شغل ديگري برآييد که غذا و پوشاک براي افراد خانواده تهيه کنيد. اين «من» است که شما را مجبور مي کند مردمي را که دوستشان نداريد تحمل کنيد، زيرا واقعيت چنين رفتاري را از شما به عنوان شيوة مناسبي براي ارضاي تقاضاهاي نهاد طلب مي کند. عمل به تعويق انداختن و کنترل کردن «من» بايد پيوسته تمرين شود و گرنه تکانه هاي نهاد امکان دارد غالب شده و «من» منطقي را سرنگون کند. فرويد توصيه کرد که بايد از کنترل شدن توسط نهاد بر حذر باشيم و مکانيزم هاي گوناگون ناهشياري را براي دفاع از «من» معرفي کرد.

تا اينجا تصويري از شخصيت در نبرد داريم، سعي در بازداري نهاد و در عين حال خدمت به آن، درک و دستکاري واقعيت براي کاهش تنش هاي تکانه هاي نهاد. شخصيت که توسط عوامل زيست شناختي- که پيوسته در هدايت آن کوشش مي کنيم- سوق داده شده است قدم در طناب بند بازي بين تقاضاهاي نهاد و درخواست هاي واقعيت برمي دارد که هر دوي آنها نياز به گوش به زنگ بودن مداوم دارند.

ولي اين تصوير کاملي از طبيعت انسان در نظر فرويد نيست. مجموعة نيروهاي سوي نيز وجود دارد، مجموعة دستورات آمرانه يا اعتقاداتي که قدرتمند بوده و به مقدار زياد ناهشيارند و ما آنها را در دوران کودکي به دست مي آوريم: عقايد درست و غلط ما. در زبان معمولي اين اخلاقيات دروني را «وجدان» مي ناميم. فرويد آن را فرامن ناميد. اين جنبة اخلاقي شخصيت معمولاً در سن 5 يا 6 سالگي آموخته مي شود و در آغاز شامل قوانين رفتاري است که توسط والدين ما تعيين مي شوند. از طريق تحسين، تنبيه، نمونه و مثال، کودکان
مي آموزند که کدام رفتارها توسط والدين آنها خوب يا بد به حساب مي آيد. آن رفتارهايي که کودکان به خاطرشان تنبيه مي شوند وجدان را تشکيل مي دهد که قسمتي از فرامن است. دومين قسمت فرامن خود آرماني است که رفتارهاي خوب يا صحيحي را شامل مي گردد که کودکان براي انجامشان تحسين مي شوند.

به اين طريق کودکان مجموعه قوانيني را که پذيرش يا طرد والدين را به همراه دارد، کسب مي کنند. زماني کودکان اين آموزش ها را دروني کرده و تشويق و تنبيه به صورت خود اجرايي در مي آيد. کنترل توسط والدين جاي خود را به کنترل توسط خود مي دهد. ما حداقل به صورت اندک مطابق با اين راهنمايي هاي اخلاقي که اکنون عمدتاً ناهشيار مي باشند رفتار مي کنيم. در نتيجة اين درون سازي، هر زمان کاري را که مخالف با اين کد اخلاقي مي باشد، انجام دهيم يا حتي فکر انجام آن را بکنيم، گناه يا شرم را تجربه مي نماييم. فرامن به عنوان حاکم اخلاقيات، در جستجو براي کمال اخلاقي حاکمي است بي رحم و حتي ستمکار. از نظر شدت، نامعقولي و پافشاري در فرمانبرداري بي شباهت به نهاد نمي باشد. هدف فرامن به تعويق انداختن درخواست هاي لذت طلبي نهاد نيست، بلکه هدف آن جلوگيري از آنها است، مخصوصاً در جامعة غرب، تقاضاهايي که مربوط به امور جنسي و پرخاشگري مي شوند. فرامن نه براي لذت (آنگونه که نهاد مي باشد ) و نه براي پيشبرد اهداف منطقي (آنگونه که من انجام وظيفه مي کند ) تلاش مي نمايد. تلاش آن تنها براي کمال اخلاقي است. نهاد براي ارضا فشار مي آورد، «من» براي به تأخير انداختن ارضا تلاش مي کند و فرامن بالاتر از همه گرايش به اخلاق دارد. همانند نهاد، فرامن براي درخواست هايش هيچگونه مصالحه اي را نمي پذيرد.

«من» در اين ميان گرفتار شده است و توسط اين نيروهاي مصّر و مخالف تحت فشار قرار گرفته است. بنابراين «من» ارباب سومي دارد، يعني فرامن. بنابر تفسير فرويد، من بيچاره وضعيت سختي دارد، از سه جانب تحت فشار است، سه نوع خطر آن را تهديد مي کند، نهاد، واقعيت و فرامن. نتيجه گريز ناپذير اين اختلاف، زماني که «من» شديداً تحت فشار مي باشد، رشد اضطراب است.

 

ج) رشد انسان از نظر رواني جنسي

نظريه رشد روان تحليلگري بر پايه دو قضيه استوار است.نخست رويکرد ژنتيک، که تأکيد دارد شخصيت يک فرد بالغ به وسيله انواع گوناگون تجربه هاي اوليه کودکي شکل مي گيرد.

دوم اينکه، يک مقدار معين از انرژي جنسي (ليبيدو ) به هنگام تولد وجود دارد و پس از آن، از طريق يک رشته عوامل رواني جنسي که ريشه در فرايندهاي غريزي ارگانيسم دارد، پيشرفت مي کند. فرويد معتقد بود که چهار مرحله همگاني رشد رواني جنسي وجود دارد که براي شکل گيري شخصيت قطعي است. دهاني، مقعدي، آلتي، تناسلي. يک دوره نهفتگي نيز که معمولاً بين سنين 6 يا 7 سال تا آغاز بلوغ جنسي رخ مي دهد، توسط فرويد در طرح وارة کلي رشد گنجانده شده اما به بيان فني يک مرحله نيست.

سه مرحله اول رشد که از تولد تا 5 سالگي امتداد دارد مراحل پيش تناسلي ناميده مي شود، زيرا نواحي تناسلي بدن هنوز در شکل گيري شخصيت يک نقش مسلط به دست نياورده است.

مرحله چهارم مصادف با آغاز بلوغ جنسي است. اسامي اين مراحل براساس ناحيه اي از بدن است که تحريک آن اجازه تخليه انرژي ليبيدويي را مي دهد.

هر مرحله با يک ناحيه شهوت زاي اوليه مشخص مي شود، ناحيه اي از سطح بدن که در آنجا پوست دروني و بيروني به يکديگر پيوسته و معناي آن برانگيختگي جنسي است. به عنوان نمونه، لبها نسبت به نرمه گوش يا پشت دست به تحريک حساس تر است. فرويد معتقد بود که هر چه برآمدگي غشاء مخاطي بيشتر باشد، براي ارضاء شهواني مستعدتر است.

 

موارد زير به عنوان نواحي شهوت زا در نظر گرفته مي شود:

گوشها، چشمها، دهان (لبها)، اندام جنسي مردانه و زنانه، سينه ها و دستگاه مقعدي.

اصطلاح رواني جنسي تأکيد مي کند که عامل عمده زير بناي رشد انسان غريزه جنسي است، غريزه اي که طي سالهاي اوليه و از طريق نواحي شهوت زا رشد مي کند. بنابراين نظريه، در هر نقطه ويژه اي از توالي رشد، برخي از نواحي بدن بدنبال موضوعها يا فعاليتهايي است که تنش خوشايند توليد مي کند. رشد رواني جنسي يک توالي تعيين شده از نظر زيست شناختي است و ترتيب نمايان شدن و نيز ويژگي هاي آن براي همه اشخاص صرفنظر از ميراث فرهنگي آنان، تغيير ناپذير است. تجربه هاي اجتماعي فرد در هر مرحله به گونه فرضي مقداري پس مانده دائمي به شکل نگرشها، صفات و ارزشهايي که در آن مرحله به دست آمده است را به جا مي گذارد.

منطق اين تدوين را فرويد براساس دو عامل توضيح داده است: ناکامي و آزادگذاري افراطي.

در مورد ناکامي، نيازهاي رواني جنسي کودک (مانند مکيدن، گاز زدن يا جويدن ) توسط نيازهاي مادر خنثي مي شود و از اين رو براي برآورده شدن به گونه بهينه شکست مي خورد. در آزادگذاري افراطي، والدين براي مهارت يافتن کارکردهاي رواني کودک هيچ چالشي ايجاد نکرده و يا چالش کمي فراهم مي کنند. فرويد در هر دو مورد کودک ناکام شده و آزادگذارده شده، احساس مي کرد که پي آمد آن نيروگذاري بيش از حد ليبيدو خواهد بود، که بسته به شدت آن در بزرگسالي به شکل رفتارهاي پس مانده (صفات، ارزشها، نگرشها ) آشکار مي شود و در ارتباط با مرحله اي از رشد رواني جنسي است که اين تجربه ها در آن رخ مي دهد.

يکي از مفاهيم مرتبط با رشد رواني جنسي واپس روي است. (برگشتن به مرحله ابتدايي تر رشد رواني جنسي و نشان دادن رفتار کودکانه متناسب با آن مرحله ). به عنوان مثال، فردي که با موقعيت بسيار فشارآوري روبرو مي شود، ممکن است واپس روي کرده و از طريق ترکاندن بغض گريه، مکيدن شست و يا با تقاضا براي يک نوشيدني غليظ با آن در بيفتد. واپس روي در واقع يک مورد خاص از چيزي است که فرويد به آن تثبيت مي گفت. (باقي ماندن در يک مرحله رواني جنسي اوليه). به نظر فرويدين ها واپس روي و تثبيت متمم همديگر است، احتمال واپس روي اساساً بستگي به شدت تثبيت دارد. (فنيشل، 1945 )

تثبيت ها، مشکلات يک مرحله رشدي که طي آن مرحله اين مشکلات رخ داده و به گونه ناکافي حل شده است را آشکار مي کند. به عنوان مثال، پسر 8 ساله اي که در مکيدن شصت خود اصرار مي کند يک ثبيت دهاني را به نمايش مي گذارد، يعني انرژي در فعاليتي مناسب با مرحله ابتدايي تر رشد، نيروگذاري مي شود. هرچه حل تعارضات رواني جنسي ضعيف تر باشد، فرد براي نيروهاي واپس روي تحت شرايط فشارهاي هيجاني و رواني بعدي در زندگي، آسيب پذيرتر مي گردد. از اين رو، هر يک از ساختارهاي شخصيتي فرد براساس يکي از مراحل رواني جنسي که به آن رسيده يا در آن تثبيت شده است، مشخص مي شود. انواع سنخهاي منش بزرگسالي، که بزودي مورد بحث قرار مي گيرد با هر يک از مراحل رواني جنسي رشد ارتباط دارد.

 

مرحله دهاني

مرحله دهاني رشد رواني جنسي شامل سرتاسر سال اول زندگي مي شود. نوزادان براي بقا خود تماماً به ديگران متکي هستند، وابستگي تنها راه به دست آوردن ارضا غريزي آنان است. دهان يک ساختار جسمي است که به گونه آشکار در اين زمان بيش از هر چيز بارها با کاهش سائقهاي زيستي و احساسات لذت بخش تداعي شده است. نوزادان از طريق مکيدن تغذيه مي شوند – سائق گرسنگي آنان ارضا مي شود- و در عين حال، دستکاري دهان نيز لذت بخش است. بنابراين منطقة دهاني – شامل لبها، زبان و ساختارهاي مرتبط با آن- مرکز اصلي فعاليت و علاقه آنان مي شود. اين اولين تماس آنان با محيط اجتماعي و فيزيکي است که بيشترين انرژي جنسي آنان را تسخير مي کند. در حقيقت فرويد معتقد بود که دهان يک ناحيه شهوت زاي مهم در طول زندگي باقي مي ماند. حتي در بزرگسالي ردپاي رفتار دهاني به شکل آدامس جويدن، ناخن جويدن، سيگار کشيدن، بوسيدن و پرخوري- يعني تمام آن چيزهايي که فرويدين ها به عنوان شاهد دلبستگي ليبيدو به ناحيه دهاني ذکر مي کنند- وجود دارد.

در نظرية رشد فرويد لذت و جنسيت در يکديگر تنيده مي شوند. در اين بافت، جنسيت اشاره به حالتي از برانگيختگي دارد که براي نوزاد با خوردن غذا پيوند داده مي شود. بنابراين، نخستين موضوع لذت آفرين سينه مادر و شيشه شير و نخستين ناحيه از بدن که لذت کاهش تنش را تجربه مي کند دهان است. از اين رو مکيدن و بلعيدن نمونه نخستين هر نوع ارضا بعدي جنسي است. وظيفه اصلي نوزاد طي دوره وابسته دهاني، پي ريزي نگرشهاي کلي وابستگي (اساسي ترين آن، مطمئن بودن )، استقلال، اعتماد و اتکا به ديگران است. از آنجا که کودک در ابتدا قادر با تميز بين بدن خود و سينه مادر (منبع تغذيه) نيست، ارضا گرسنگي و ابراز عاطفه در طي مکيدن مغشوش مي شود. اين اغتشاش به علت خودمحوري کودک است، در اين زمان سينه مادر ارزش خود را به عنوان موضوع عشق

انتشار : ۸ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

روان‌ شناسي باليني كودك


روان‌شناسي باليني كودك

 

مقدمه

روان‌شناسي تقريباً تا پايان قرن 19ميلادي به عنوان يك رشته‌ي اختصاصي و مجزا وجود نداشت و بخشي از فلسفه محسوب مي‌شد و فيلسوفان چون لاك، هيوم، دكارت و بركلي مدعي بودند كه مي‌توانند فرايندهاي ذهني را به وسيله بحث‌ها و تحليل‌هاي فلسفي تبيين كنند تا اينكه گسترش ديدگاه علمي و عينيّت‌گرايي در مقابل نگرش فلسفي باعث شد تا روان‌شناسي راه خود را از فلسفه جدا كند بدين ترتيب روان‌شناسي كه در قرن20 قسمتي از فلسفه بود در مسير خود به رشته‌اي علمي تغيير شكل داد و از مطالعه‌ي روش‌هاي ذهني به صورت تبيين علمي رفتار حيوان و انسان درآمد و با ديگر رشته‌هاي علمي نظير زيست‌شناسي، فيزيولوژي و بيوشيمي ارتباط برقرار كرد. امروزه در حيطه‌ي مربوط به رفتارها مطالعه‌ي گسترده و حيطه‌‌هاي رفتار و جنگ‌هاي تغيير آن در سرلوحه‌ي اهداف روان‌شناسان قرار گرفته مرزهاي مشتركي ميان آن و ديگر رشته‌هاي علوم زيستي ترسيم شده است و روان‌شناسي به عنوان علمي مطرح شده كه اساس آن مطالعه‌ي علمي رفتار و فرايندهاي رواني است. روان‌شناسي با توجه به علايق خود در زمينه‌ي فهم رفتار و فرايندهاي رواني گسترده‌ي وسيعي يافت و حوزه‌هاي متعددي را شامل شده است.

از جمله آنها: روان‌شناسي آزمايشي، فيزيولوژيك، رشد، اجتماعي، شخصيت، پرورشي، صنعتي، مشاوره و باليني اشاره كرد. هر يك از اين حوزه‌ها ضمن اشتراك در قبول تعريف اصلي روان‌شناسي زاويه‌ي كاركردي خود را دنبال مي‌كنند مانند: روان‌شناسي باليني كه با كاربرد اصول روان‌شناسي در امر تشخيص و درمان مشكلات عاطفي و رفتاري سروكار دارد.

 

روان‌شناسي باليني: رشته‌اي است كه با مطالعه، تشخيص و درمان مسائل و اختلال‌هاي روان‌شناختي يا رفتار نابهنجار سروكار دارد از اين نظر مي‌توان گفت.

 

روان‌شناسان باليني: متخصصاني هستند كه به طور عمده زمينه‌ي فعاليتي آنها سلامت روان است هر چند كه كارشان صرفاً اين نيست و فعاليت‌هاي مهم ديگر انجام مي‌دهند.

 

مهمترين فعاليت‌هاي روان‌شناسي باليني:

1. ارزيابي

2. سنجش

3. درمان روان‌شناختي

 

فعاليت‌هاي ديگر روان‌شناسي:

1. تدريس

2. نظارت باليني

3. پژوهش

4. مشاوره در امور مختلف اجرايي

 

محور اصلي فعاليت‌هاي روان‌شناسي: كاربرد شيوه‌ها، اصول و قوانين يافته‌هاي روان‌شناختي در جهت مطالعه، ارزيابي، سنجش و مداخله در مسائل و مشكلات روان‌شناختي مي‌باشد هر چند حرفه‌هاي مختلفي وجود دارد كه به نوعي در حوزه‌ي مراقبت از بهداشت رواني قرار مي‌گيرد. اما بنا به دلايل موضوعي عليرغم شباهت‌هاي ظاهري تفاوت‌هاي قابل تشخيص از نظر نوع عمل و نحوه‌ي كارآموزي با روان‌شناختي باليني دارد. بعضي از روان‌شناسان باليني معمولاً مايل هستند كه حرفه‌ي خود را به عنوان علم بنيادي روان‌شناسي و كاربرد روان‌شناسي براي درد و حل مسائل انساني تعريف كنند به همين جهت گفته مي‌شود كه روان‌شناسي

 

روان‌شناسي باليني: در درجه‌ي اول يك دانشمند كاربردي است كه مي‌خواهد دانستني‌هاي علمي خود را به سرانجامي سودمند برساند.

 

خصوصيات اين گروه: روان‌شناسان باليني خصوصيات مشتركي دارند آنها چون كاربرد معلومات روان‌شناسي را به صورت حرفه‌اي آموزش ديده‌اند روان‌شناس هستند كه تلاش مي‌كنند مردم را در همان تركيب طبيعي آنها و تغيير شكل انطباقي و پيوسته‌ي آنها بفهمد باليني هستند چون از روش‌هاي علمي براي رسيدن به واقعيت و دقت در كارشان استفاده مي‌كنند دانشمند هستند و سرانجام چون براي كمك افراد گروه‌هاي اجتماعي و جامعه در حل مسائل روان‌شناختي و بهبود كيفيت زندگي خدمات مهم انساني ارائه مي‌كنند متخصص هستند.

 

نتيجه‌ي اين معاينه: تشخيص حالت‌هاي جسمي و رواني كودك و توصيه‌ي درمان پرورشي و طبّي مناسب براي اولين تشخيص بود هر چند و تيم اين رشته را به راه انداخت و او بود كه اين رشته را روان‌شناسي باليني ناميد و او را تدريس كرد اما واقعاً از بابت نظريه‌ها يا روش‌هاي جديد چيز زيادي به آن نيفزود با اينكه تاريخ روان‌شناسي باليني از سال 1896 آغاز مي‌شود.

 

بررسي علمي روان‌شناسي كودكان: به اوايل دهه‌ي قرن20 باز مي‌گردد و در آن سال‌ها فرقي بين نيازها و توانايي كودكان يا بزرگسالان قائل نبودند و كودكان را بزرگسالان كوچك مي‌پنداشتند سال‌ها طول مي‌كشيد تا با فراهم شدن شرايط پيشرفت‌هاي در زمينه‌هاي خاص كودكان پديد آمد.

 

شرايط:

1. شناخت عقب‌مانده‌هاي ذهني و مراقبت از آنها

2. ابداع آزمون‌هاي هوش

3. شكل‌گيري و پيدايي روان‌كاوي و رفتارگرايي

4. جنبش مطالعه‌ي كودك

5. تأسيس كلينيك‌هاي كودكان

 

زمينه‌هاي رشدي فهم رفتار: روان‌شناسي رشد براي روان‌شناسي باليني كودك حياتي است و كاربرد فراوان دارد. بنابراين متخصص باليني كودك بايد آشنايي كافي با روان‌شناسي رشد داشته باشد تا بتواند چگونگي و اهميت رفتارهاي كودك را درك كند و با فراهم ساختن تصويري از نابهنجاري معياري عيني براي مقايسه فراهم كرده و به درك پيشگيري و بهبود اختلال نائل گردد.

 

سنجش باليني: هر علمي براي رسيدن به اهداف خود ابزار و فنون خاصي را فراهم كرده است كه استفاده از آنها امكان رسيدن به هدف‌ها، خاص آن علم را تسهيل مي‌كند در روان‌شناسي باليني نيز سنجش مستلزم آگاهي از اصول و فنون كاربرد مهارت‌هاي كلامي و غيركلامي سنجش است. اين فنون و مهارت‌ها شيوه‌هاي همپوش و گاه تفكيك ناپذيري هستند كه هر يك با مشاهده عجين شده‌اند و بر مصاحبه استوار هستند و اطلاعاتي را فراهم مي‌آورند كه مي‌تواند تصوير نسبتاً كاملي از كودك و مشكل وي فراهم سازند سنجش به عنوان فرايند جمع‌آوري اطلاعات براي توصيف رفتار يك فرد ابزارها و شيوه‌هاي جديدي براي اهداف خود فراهم ساخته است مانند: مصاحبه، مشاهده، آزمون‌هاي فرافكن و...

اين شيوه‌ها هر چند در هر يك از حيطه‌هاي جسماني، رفتاري، شخصيتي و هوشي كاربردهاي يگانه‌اي يافته‌اند اما هر كدام راه‌هاي كم و بيش رسمي فهم اين نكته هستند كه مشكل كجا است چه چيزي باعث بوجود آمدن مشكل يا مشكلات شده است و براي بهبود وضعيت فرد چه اقدام يا اقداماتي بايد انجام دهيم.

 

مصاحبه

مصاحبه: هر چند واژه مصاحبه براي يك فرد غيرمتخصص به معناي گفتگوي رسمي است كه ساخت معيني دارد بهتر است مصاحبه را به عنوان تعامل گفتاري مابين دو يا چند نفر در نظر بگيريم كه طي آن يك شخص «مصاحبه‌كننده» از گفتار براي فهمي ديگري «مصاحبه شونده» استفاده مي‌كند آنچه باعث متفاوت شدن مصاحبه‌ي باليني از مشاهده‌ي علمي و نظرسنجي مي‌شود توجهي است كه مصاحبه كننده به چگونگي ارائه‌ي پاسخ به يك سؤال نشان مي‌دهد در چنين مصاحبه‌اي هرگونه هيجان همراه با گفتگوهاي مراجع مورد توجه قرار مي‌گيرد. به همين خاطر پاسخ كودكي كه تعارض‌هاي خود را با همكلاسي‌هايش بدون هيچ گونه ناراحتي بيان مي‌كند و كودكي كه اين تعارض را همراه با گريه توضيح مي‌دهد به طور متفاوتي تفسير مي‌شوند.

الگويي كه يك مصاحبه‌گر براساس آن عمل مي‌كند نوع اطلاعاتي را كه بايد كسب شود تعيين مي‌كند از همين رو يك متخصص باليني روان‌كاو تاريخچه‌ي دوران كودكي فرد را بيشتر مورد توجه قرار مي‌دهد چرا كه در سال‌هاي تحليلي فرض مي‌شود كه جنبه‌هاي قابل ملاحظه‌اي از رشد عادي يا آشفته‌ي فرد با ناهشياري واپس رانده شده‌اند حال آنكه يك متخصص رفتاري در فرايند مصاحبه به شرايط محيطي فعلي كه مي‌تواند به تغييرات رفتار شخصي مربوط باشند متمركز مي‌شود و سعي مي‌كند شرايطي را شخص در آن مثلاً مضطرب مي‌شود درك كند. بنابراين مصاحبه‌ي باليني فرايندي از قبل تعيين شده نيست و براساس مدلي كه مصاحبه‌گر از لحاظ نظري از آن استفاده مي‌كند تغيير مي‌كند به بيان ديگر.

 

مصاحبه‌گران باليني: به عنوان يك متخصص فقط اطلاعاتي را مي‌يابند كه به دنبال آن هستند بدين ترتيب انطباق‌پذيري اين روش سنجش زماني كه در اختيار يك متخصص ماهر قرار مي‌گيرد آن را به ابزاري مهم براي تصميم‌گيري درك و پيش‌بيني باليني تبديل كرده است.

 

مهارت‌هاي عمومي ارتباط (General communication skill )

در سراسر مصاحبه دو هدف كلي را خواهيم داشت:

1. برقراري ارتباط (Rapport)

2. تداوم بخشيدن به همكاري كودك در زمينه‌ي جمع‌آوري اطلاعات

پنج مهارت كلي وجود دارد كه اگر اين مهارت‌ها را يك مصاحبه كننده داشته باشند قادر خواهد بود كه بسياري از اطلاعات را كسب كند و همكاري كودك يا داشته باشد و به راحتي اطلاعات و انجام شيوه‌هاي كه او مي‌خواهد آموزش دهد تعقيب كند. اين مهارت‌ها مربوط به مصاحبه‌ي تشخيصي نيست بلكه در مهارت‌هاي درماني نيز بكار مي‌رود و هيچ كدام به تنهايي براي رسيدن به اهدافي كه مطرح شد مناسب نيستند.

 

1. توصيف (description): منظور از توصيف يك عبارتي است كه اين عبارت يك تصويري كلامي درباره‌ي رفتار فعلي كودك به ما مي‌دهد اين جملات توصيفي بسيار عيني و ملموسي هستند در رابطه با ظاهر كودك وضعيت روحي كودك يا رفتارهاي مثبت و

مثلاً: تو امروز خيلي خوب مي‌تواني نقاشي بكشي يا تو امروز يك شلوار سرمه‌اي پوشيده‌اي. اين جملات توصيفي است و هيچ‌گونه بار منفي هم ندارد. جملات توصيفي جملاتي هستند كه به صورت ساده و مختصر بيان مي‌شوند تا اينكه به كودك بفهمانيم كه توجه ما به او است و اغلب اين جملات متوجه‌ي بخش‌هايي از رفتار كودك است كه روان‌شناس به اين بخش ما اهميت مي‌دهد. در جملات توصيفي ما به كودك آموزش مي‌دهيم كه چه بخش‌ها يا چه نكاتي در رابطه با او براي روان‌شناس اهميت دارد.

كودك نيز به اين نكته توجه مي‌كند و توجه روان‌شناس را به عنوان يك نكته‌ي مهم در نظر مي‌گيرد و احتمال اينكه اين رفتارها در آينده بيشتر تكرار شود زيادتر است.

 

2. انعكاس (reflection): جملات انعكاسي جملاتي هستند كه آنچه را به كودك گفته يا انجام داده ما به او به صورتي برمي‌گردانيم يا در زمينه برگرداندن مطالب به او از همين كلمات استفاده مي‌كنيم و گاهي از كلمات ديگري ولي مفهوم كلي را نگه مي‌داريم. مثلاً كودك مي‌گويد من اين مداد رنگي سبز را مي‌خواهم. ما در عين حالي كه به او مي‌دهيم مي‌گوييم آها تو اين مداد رنگي سبز را مي‌خواهي. گاهي اين جمله را شرح و بسط مي‌دهيم مثلاً آهان تو اين مداد رنگي سبز را مي‌خواهي كه برگ‌ها را سبز كني. جملات انعكاسي هم مانند توصيف باعث مي‌شوند كه ما براي كودك روشن كنيم كه متوجه‌ي او هستيم و رفتارها و افكار كودك را كه در ذهنش است سازماندهي كنيم.

 

3. تحسين (praise): جملاتي كه تحسيني هستند بايد به گونه‌اي ادا شوند كه مشخص شود چه چيزي مورد تحسين قرار مي‌گيرد. مثلاً آفرين تو خيلي خوب توضيح دادي كه آن روز در كلاس چه اتفاقي افتاد.

در تحسين نوعي راهنمايي برقرار مي‌شود رفتار كودك جهت داده و كودك تشويق مي‌شود كه در آينده آن رفتار را بيشتر بروز دهد. در ضمن استفاده از جملات تحسيني باعث مي‌شود كه كودكان راحت‌تر با روان‌شناس همكاري كنند. نوع تحسيني كه استفاده مي‌شود بسته به نوع موقعيتي كه كودك در آن قرار دارد توسط سن كودك بسيار متفاوت است. تحسين‌هايي كه براي كودكان سنين پايين به كار مي‌رود در مورد كودكان سنين بالاتر كارايي ندارد و ممكن است باعث شود ارتباط بين كودك و روان‌شناس از بين برود.

 

4. اجتناب از بيان جملات انتقادآميز: هر جمله‌اي كه نشان دهنده‌ي مخالفت باشد جمله انتقادآميز تلقي مي‌شود جملات انتقادآميز نشان دهنده‌ي عدم تأييد كارهايي است كه كودك انجام مي‌دهد. به عبارت ديگر اينها جملات منفي هستند كه تا حد امكان بايد از بيان آنها در جلسه‌ي مصاحبه اجتناب كرد زيرا حالت هيجان منفي و ناخوشايندي بوجود مي‌آورند كه احتمال دارد با بيان اين جملات كودك حالت دفاعي به خود بگيرد و ارتباط مبتني بر درمان را قطع نمايد. بنابراين بهتر است تا حد امكان ناخوشايندي خودمان را در جملات مثبت بيان كنيم. مثلاً در مقايسه با جمله‌ي من مطمئن هستم بهتر از اين مي‌تواني عمل كني بهتر است از اين جمله استفاده كني من مي‌بينم كه سعي خود را مي‌كني اگر تلاش بيشتري كني مطمئن هستم بهتر مي‌تواني عمل كني.

 

5. ارتباط با كودك به شكلي كه متناسب با سن او باشد: اين مهارت از مهمترين مهارت‌ها است سه حوزه وجود دارد كه مصاحبه كننده بايد دقت كند كه آنچه مي‌گويد متناسب با سطح رشدي يا وضعيت سني كودك باشد:

 

1. جمله‌بندي در صحبت‌هايي كه بايد با كودك داشته باشيم: در اين زمينه به گونه‌اي با كودك صحبت كنيم او در سطح رشدي خودش قادر است آنها را درك كند. گاهي اوقات عباراتي مطرح مي‌شود كه كودك معني آن را متوجه نمي‌شود. مثلاً: اگر اين كار را انجام دادي من تو را تقويت مي‌كنم. در اين‌جا كودك معني تقويت را نمي‌فهمد بهترين راه اين است كه استفاده از كلمات را در رفتارهاي ملموس بگذاريم و از كلمات تخصصي استفاده نكنيم.

مثلاً به جاي جمله‌ي چه اتفاقي افتاد كه مامان تو نسبت به تو خشمگين شد بهتر است بگوييم چه كار كردي كه مامانت با تو دعوا كرد. گاهي بعضي از بچه‌ها از كلمات پيچيده استفاده مي‌كنند كه در اين سن نبايد اين كلمات را در ذهنش داشته باشد بنابراين بايد چك كنيم و ببينيم آيا منظور او از اين كلمه همان است كه يك بزرگسال برداشت مي‌كند يا خير و از بچه مي‌توان خواست كه منظور خود را توضيح دهد. مثلاً وقتي بچه مي‌گويد كه مامانم حسادت مي‌كند از او مي‌توان خواست كه منظور تو از اين جمله‌ي مامان حسادت مي‌كند چيست. نكته‌ي ديگر كه ممكن است كه كودك را در مصاحبه سردرگم كند استفاده‌ي بيش از حد مصاحبه‌گر از جملات روشن كننده است يعني اگر مرتباً بگوييم اين جمله‌ي كه تو گفتي منظور چيست و اگر مرتباً اين مهارت را براي هر جمله‌اي استفاده كني ممكن است كودك سردرگم شود گاهي در حين صحبت ممكن است از جملات طولاني استفاده مي‌كنيم و اين هم باعث سردرگم شدن كودك مي‌شود تا حد امكان بايد سعي شود كه جملات كوتاه باشد تا او بتواند درك كند و منظور ما را از سؤالات بفهمد.

 

2. نحوه‌ي برخورد با مسئله‌ي سكوت در جلسه‌ي مصاحبه: گاهي اوقات سكوت بزرگسالان ارزش خاصي دارد و مي‌گوييم ذهن او درگير مسئله‌اي شده است و در مورد كودكان كه ما روبروي آن نشسته‌ايم فرم ما فرم كلامي است و اتاق بازي نمي‌باشد سكوت او در اين‌جا بيش از چند ثانيه ناراحت كننده مي‌باشد و كودك به نوعي احساس مقاومت در برابر روان‌شناس را دارد به اين معني كه كودك از واكنش روان‌شناس خوشش نيامده است يا او را درك نكرده است كه اين سكوت آزار دهنده است و ممكن است براي كودك منجر به مقاومت‌هاي بعدي در برابر درمان‌گر شود. گاهي سكوت زماني بوجود مي‌آيد كه ارتباط كلامي حرف اول را نمي‌زند و نحوه‌ي برخورد كودكان با اسباب‌بازي‌ها به ما آگاهي مي‌دهد و سكوت كودك مي‌تواند كمك كننده باشد نه آزاردهنده.

 

3. زمينه‌‌هاي علاقه‌مندي: طبيعتاً زمينه‌هاي علاقه‌مندي يك بزرگسال با كودكان متفاوت مي‌باشد و ضرورت دارد كه روان‌شناسي كه با كوكان سروكار دارد با زمينه‌هاي علاقه‌مندي كودكان و نوجوانان آشنا باشد و روان‌شناس بايد به مدل‌هاي لباس، مدل‌هاي آرايش، قهرمانان هنرپيشه‌هاي تلويزيوني و غيره براي كودكان پذيرفته شده است آشنا باشد تا بفهمد كه منظور كودك از صحبت‌هاي او چه مي‌باشد.

 

فرايند شكل‌دهي مصاحبه: يكي از مسائلي كه وجود دارد اين است كه مصاحبه را چگونه شروع كنيم. شروع مصاحبه بستگي به موقعيتي دارد كه در آن هستيم و اين كه آيا اطلاعاتي در مورد مراجعين داريم يا خير. بنابراين با توجه به اين مسائل مي‌توان از روش‌هاي مختلف استفاده كرد. يعني اول با كودك مصاحبه را شروع كرد و بعد با خانواده يا بالعكس. يا اينكه هم كودك و هم خانواده در اتاق مصاحبه حضور داشته باشند ولي بهتر است شروع كار با ويزيت كردن هر دو طرف باشد و برخورد ما بايد با هر دو طرف به گونه‌اي باشد كه در آنها اين احساس را به وجود آوريم كه ما طرفدار كسي نيستيم و فقط مي‌خواهيم به آنها كمك كنيم و سپس مي‌توانيم آنها را انفرادي ببينيم و در اين زمينه نيز بايد اول كودك را در اتاق نگه داريم و والدين را بيرون بفرستيم و سپس جاي آنها عوض شود ولي گاهي مشكل به گونه‌اي كه شايد نياز به مصاحبه‌ي انفرادي نباشد و مصاحبه را به صورت گروهي ادامه دهيم ممكن است انواع مشكلات در شروع جلسه به وجود آيد.

1. يك مشكل زماني است كه كودك را در اتاق نگه مي‌داريم و والدين بيرون مي‌روند:

در اين لحظه اگر كودك ناآرامي كرد اين نشان مي‌دهد هنوز رابطه‌ي صميمي كه بين ما و او به وجود آمده باشد شكل نگرفته بنابراين بايد والدين در اتاق بمانند تا صميميت ايجاد شود سپس از اتاق خارج شوند از طرق مختلف مي‌توان اين صميمت را برقرار كرد از جمله اينكه چند لحظه بازي كردن با بچه‌هاي سن پايين و ايجاد اين احساس كه مي‌توان با او همبازي خوبي باشيم به اندازه‌اي كه توجه او از موضوعات منحرف كننده به موضوع اصلي جلب شود. ديگر اينكه: از وضع ظاهري و يا خود او تعريف و تمجيد كرد مثلاً چه پيراهن زيبايي پوشيده‌اي يا اينكه با تن صداي آرام، مثبت و توأم با مهرباني مي‌تواند در كودك احساس صميميت بوجود آورد. در اين مسئله كه والدين براي مشاوره آمده‌اند يا نه و اينكه چه كسي همراه با كودك آمده اطلاعات زيادي نهفته است. اگر هر دو والد آمده‌اند نشان مي‌دهد كه هر دو به رفع مشكل فرزندشان علاقه‌مند هستند و در حين مصاحبه مشخص مي‌شود كه اصرار يكي براي آمدن ديگري بوده است يا نه. اگر يكي از والدين آمده باشد دليل نيامدن طرف مقابل را مي‌خواهيم و تأكيد مي‌كنيم كه در جلسه‌ي بعد هر دو طرف حضور داشته باشند زيرا مي‌خواهيم ديدگاه‌هاي هر دو را داشته باشيم.

 

2. يكي ديگر از مسائلي كه بايد توجه كنيم تفاوت يا شباهت پوشش كودك با خانواده‌اش مي‌باشد.

3. مشكل ديگر كه در مصاحبه ممكن است بوجود آيد كار كردن با كودكاني است كه فعاليت زيادي دارند:

توصيه‌ي كلي براي اين گونه كودكان اين است كه در ابتدا بايد كودك را تحمل كرد و ترجيحاً قدم به قدم او همراهي كرد تا زماني كه ارتباط با او شكل گيرد و سپس از ارتباط بوجود آمدن جهت كسب اطلاعات و آرام كردن او استفاده مي‌كنيم.

يكي ديگر از مهارت‌هايي كه روان‌شناسي باليني كودك در مورد اين گونه مشكلات بايد داشته باشد حالت بي‌توجهي كردن نسبت به بعضي رفتارهاي كودكان است.

 

سازماندهي جلسه مصاحبه

جلسه مصاحبه بايد تا چه حد سازماندهي داشته باشد اگر هدف اوليه‌ي ما اجرا كردن يك يا چند قسمت استاندارد هست جلسه بايد سازماندهي و دقيق باشد ولي اگر هدفمان جمع‌آوري اطلاعات از كودك به وسيله صحبت كردن است مي‌توان جلسه را آزادتر اداره كرد.

شيوه‌ي چيدن وسايل در اتاق تا حد زيادي تعيين مي‌كند كه جلسه مصاحبه سازمان يافته است يا خير. يعني هر اندازه وسايل بيشتري «اسباب‌بازي‌ها و وسايل بازي» در اتاق داشته باشيم مقدار سازماندهي جلسه كاهش پيدا مي‌كند و توجه كودك نسبت به موضوع اصلي كم مي‌شود.

 

مسئله‌ي ديگر: نحوه‌ي نشستن كودك است: اگر بخواهيم كه كودك در سراسر جلسه بنشيند و تكان نخورد بايد بعد از وارد شدن او به اتاق بايد از او بخواهيم با لحني آرام روي صندلي بنشيند و نحوه بيان به گونه‌اي نباشد كه او را به لج‌بازي وا دارد. اگر با كودكي سروكار داريم كه پيش فعال است لازم است كه مكان و جاي صندلي را از قبل مشخص كنيم به گونه‌اي كه كودك تأكيد داشته باشد روي صندلي بنشيند و جنب و جوش نداشته باشد.

 

مسئله‌ي اطمينان خاطر دادن به كودك در زمينه محرمانه ماندن اطلاعاتي كه او به ما مي‌دهد: كسب اطلاعات صرفاً به دليل منافع او و خانواده‌اش باشد.

 

 http://daneshjooqom.4kia.ir/

انتشار : ۸ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

روانشناسي اجتماعي


روانشناسي اجتماعي:

روانشناسي اجتماعي از يك سو قوانين حاكم بر رفتارهاي متقابل اجتماعي انسانها را بصورت علمي مطالعه مي كند و از سوي ديگر رفتار فرد را در جمع و چگونگي تحت تاثير قرار گرفتن رفتار فرد را از سوي جمع مدنظر قرار مي دهد.

روانشناسي اجتماعي پيوند دهنده روانشناسي و جامعه شناسي است

مباني روانشناسي اجتماعي:

روانشناسي اجتماعي چيست؟

آتوكلاين برگ مي گويد علم مطالعه رفتار فرد در وضع گروهي

آلپورت: روانشناسي اجتماعي اثرات حضور ديگران را بر رفتار فرد يا رفتار فرد را تحت تاثير گروه بررسي مي كند.

خلاصه: بخش اعظم رفتارهاي انسان تحت تاثير حضور ديگران و حاصل عوامل اجتماعي است.

اهميت و قلمرو روانشناسي اجتماعي:

با توجه به اينكه مساله عمده بشر "يادگرفتن زيستن با خودش" مي باشد ،انسان مسائل مبرم زيادي دارد كه خيلي از آنها اجتماعي است . اين مسائل بيشتر تعامل ميان افراد و گروهها با يكديگر است.

روانشناسي اجتماعي امروزه خود را موظف به رساندن پيام يافته هاي خود در باره معضلات اجتماعي به گوش مردم و

سياست گذاران مي باشند معضلاتي مثل:

- - از ميان برداشتن تعصب و تبعيض نژادي

- - كاستن از تنش هاي فردي و اجتماعي

- كمك به حل مشكلات مربوط به گسترش روزافزون روحيه شهرنشيني و آلودگي ها و پي آمدهاي محيطي و اجتماعي ناشي از آن

- همكاري در راه پيشرفت و بهبود شيوه هاي آموزشي و پرورشي براي بهره برداري از آن

- ياري رساندن به جامعه اي كه بزهكاري و مصرف مواد مخدر در آن است و مقابله با آنها

سير تاريخي روانشناسي اجتماعي:

اين رشته از افلاطون و ارسطو شروع مي شود. افلاطون مردم را در يك طبقه بندي به طلا، نقره و آهن تقسيم بندي كرده است. اسلام نيز فرموده است: مردم مثل معدن طلا و نقره هستند و اين عبارت بيانگر تفاوت هاي فردي ميان انسانهاست كه مربيان بايد به آن توجه كنند.

- ارسطو انسان را حيوان ناطق مي خواند.

- اليوت ارونسون اصول اساسي نفوذ اجتماعي و متقاعدسازي را تنظيم كرده است.

- هابز بشر را موجودي موذي، خشن و حقير ترسيم كرده است.

- روسو انسان را در حالت طبيعي پاك و فطرتاً خوب مي داند.

آغاز روانشناسي اجتماعي به مفهوم علمي به سال 1897 برمي گردد كه نورمن تريپلت نخستين آزمايش روانشناسي اجتماعي را انجام داد. او در بررسي خود از يك مسابقه دوچرخه سواري متوجه شد كه رقابت عامل ركوردهاي بهتر مي شود.

در سال 1908 با انتشار دو كتاب در امريكا به گسترش اين رشته كمك فراواني كرد.

در سال 1924 كتاب روانشناسي اجتماعي نوشته آلپورت و كتاب روانشناسي اجتماعي آزمايشي مارفي در سال 1931 و تجديد چاپ همين كتاب با همكاري مارفي و نيوكام در سال 1937 انجام شد.

امروزه اين رشته بصورت مستقل تا مقطع دكتري در دانشگاهها وجود دارد.

چشم انداز و جهتگيري روانشناسي اجتماعي:

الف) ديدگاههاي عمده: يك ديدگاه بر عوامل دروني رفتار تاكيد دارد و معتقد است اعمال آدميان "انديشيده و هدفمند" است. ديدگاه بعدي بر "تاثيرات بروني" اهميت مي ورزد و معتقد است بسياري از كارهاي افراد نا انديشيده و خود بخودي است.بعنوان مثال:

علاقه مردم فرانسه به برج ايفل:

- غير ارادي به جهت وجود فيزيكي اين برج در فرانسه

- عاملي داخلي به جهت منافعي كه شهرشان مي تواند بدست آورد.

ب) جهت گيري ها:

تكيه اصلي روانشناسي اجتماعي بر روي فرد است .هرچند كه رفتار گروهي را نيز در نظر دارد لذا توجه اين رشته به افراد و رفتار آنها بطوركلي مي باشد و از سه جنبه گوناگون رفتار فردي، رفتار بين فردي و رفتار گروهي

رفتار فردي: بطور كلي جهتگيري روانشناسي اجتماعي بسوي رفتار افراد است. زيرا دريافت اصول كلي رفتار آدمي، راه را بر پيشگويي بهتر و دقيق تر در باره افراد بشر مي گشايد لذا اين رشته به ويژگي هايي مي پردازد كه "همه" دارند يا "برخي".

رفتار بين فردي: مهمترين رويدادهاي زندگي آدمي، از درون تعاملات با ديگران ناشي مي شود. مانند فرهنگ، جامعه و سازمانهاي گوناگون و رويدادهايي كه غم انگيز يا شادي آفرينند ،رفتار ما را شكل مي دهند ،شخصيت ما را مي سازند و به زندگي ما معني مي دهند.

رفتار گروهي : مردم نياز به آميزش و ارتباط با ديگران دارند و اين نياز را با راه يافتن به درون گروهها مي توان برآورده ساخت. از سوي ديگر هر گروه براي خود الگوها و هنجارهايي دارد كه اعضايش آنها را پذيرفته اند. لذا روانشناسان اجتماعي رفتار انسان را به نظام فرهنگي پيرامون و نيز وضع اجتماعي عيني اشخاصي كه رفتار مي كنند و همچنين شخصيت آنان مرتبط مي سازند.

همرنگي با جماعت: مفهوم نفوذ اجتماعي عبارت است از توان تحت تاثير قرار دادن ديگران با گفتار و رفتار خود. همرنگي با جماعت عبارت است از تغيير در رفتارها يا باورهاي فرد در نتيجه فشار غيرمستقيم افراد ،گروه يا جامعه

چرا همرنگ جماعت شويم؟ به دو دليل:

همنوايي اطلاعاتي: گاهي انسان فكر مي كند راي جمع بر راي خود ترجيح دارد. در جامعه پيچيده صنعتي امروز، همرنگي خود يكي از راههاي يادگيري محسوب مي شود.

همنوايي هنجاري: گاهي همنوايي با ديگران براي گريز از پيامدهاي منفي يا وصول به نتايج مثبت آن است. بعبارتي هنگامي افراد بخواهند به آنچه خواستار آنند دست يابند و يا از گير تنبيه رها شوند، همرنگي با ديگران را مي پذيرند.

عوامل موثر بر همنوايي يا همرنگي با جماعت:

اتفاق نظر گروه: اكثريت نظر واحدي را ابراز مي كنند.

شرايط ابراز نظر: بسياري از مردم در ظاهر از هنجارهاي اجتماعي پيروي مي كنند ولي واقعاً به آنها عقيده ندارند. در اين صورت گفته مي شود افراد" فرهنگ پذير" نشده اند.

تعلق خاطر به گروه : هرچه تعلق فرد به گروه بيشتر باشد، احتمال تبعيت وي از رفتارها و نظرات بيشتر مي شود.

ويژگي هاي وظيفه مورد نظر: دو عامل مربوط به ويژگي وظيفه گروهي با افزايش يا كاهش ميزان همنوايي مرتبط هستند :

مشكل بودن وظيفه:

صلاحيت فرد براي داوري در آن مورد: هر قدر كاري كه گروه انجام مي دهد مشكل تر باشد ميزان همنوايي نيز بيشتر مي شود. از سوي ديگر وقتي فرد خود را داراي صلاحيت داوري در باره كار گروه نمي داند، ميزان همنوايي بيشتر مي شود و نفوذ ديگران بر آدمي افزايش مي يابد كه عبارتند از:

به دو دليل گاهي اوقات با ديگران همرنگي نمي كنيم:

1- انگيزه حفظ فرديت: اين انگيزه انسان را وادار مي كند براي حفظ هويت فردي خويش، تسليم نظر جمع نشود. بعبارتي فرد در برخي از جنبه ها مي خواهد متمايز از ديگران باشد. اين انگيزه باعث بروز رفتارهايي عجيب و غريب و خلاف عرف از فرد مي شود.

2- انسان مي خواهد مهار سرنوشت خود را به دست داشته باشد اما تسليم شدن در مقابل فشار گروه، مانع تحقق چنين هدفي مي شود. لذا اين امر باعث محدود شدن آزادي فرد و كمرنگ شدن احساس تسلط وي بر زندگي خويش مي شود.

همرنگي نامطلوب از ديدگاه اسلام:

1- تبعيتي كه كوركورانه و از روي تفكر و تعقل نباشد وصرفاً به اين جهت باشد كه ديگران انجام مي دهند.

2- آنجا كه فكر مي كنيم يك راي يا رفتار به دليل كثرت طرفدارانش برحق است. قران عمل اكثريت را ملاك حقانيت ندانسته و ياران حق و حقيقت را اندك و كم مي شمارد.

3- گاهي ممكن است فرد با مشاهده تعداد كم طرفداران حق، وحشت كرده و به طرف باطل كشيده شود. علي(ع) هشدار مي دهند نبايد بدليل كمي شمار اهل حق ، از قدم گذاشتن در راه حق وحشت داشت

4- همرنگي با جماعت براي پرهيز از رسوايي (خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو)

همرنگي با جماعت در موارد مطلوب:

1- رفتار و لباسي كه مخالف هنجارهاي پذيرفته شده زمان خود نباشد، انتخاب كند.

2- همنوايي ظاهري (تقيه): تقيه يعني همنوايي ظاهري با ديگران براي رسيدن به هدفهاي عالي تر. با تقيه كردن گاهي عقيده خود را مي توان حفظ كرد و از جان خود محافظت نمود.

پرخاشگري:

عبارت است از رفتاري كه به قصد آسيب رساندن به كسي يا چيزي انجام مي شود. بدون مولفه "قصد" نمي توان به رفتاري برچسب پرخاشگري زد.

انواع پرخاشگري:

1- پرخاشگري عاطفي(خالص) : در مواردي است كه كسي مورد اهانت قرار مي گيرد و به اهانت كننده حمله مي كند و قصد آسيب رساندن به او را دارد.

2- پرخاشگري ابزاري (ناخالص): پرخاشگري به مثابه ابزاري براي رسيدن به هدفي خاص بكار گرفته مي شود. مثلاً براي تصاحب شغل ديگري ،دروغي را در مورد او شايع كند.

ديدگاههاي نظري در باره منشاء پرخاشگري:

1- معتقدان بر ذاتي بودن پرخاشگري: مطابق اين ديدگاه بخشي از سرشت و طبيعت انسانها پرخاشگري است. فرويد و لورنز معتقدند پرخاشگري يك نيروي نهفته در انسان است كه داراي حالت هيدروليكي است. يعني بتدريج در فرد متراكم و فشرده شده و بعد نياز به تخليه پيدا مي كند. لورنز مي گويد اگر اين نيروي نهفته بصورت صحيح (از طريق ورزش ها و بازيها) تخليه شود، جنبه سازندگي خواهد داشت. در غير اينصورت بصورت مخرب (اعمالي نظير قتل، ضرب و شتم ،تخريب و...) بروز خواهد كرد. فرويد پرخاشگري در انسان را يكي از شاخه هاي مرگ مي داند كه در مقابل غريزه زندگي فعال است. يعني در حاليكه غريزه زندگي ما را در جهت ارضاء نيازها و حفظ بقاء هدايت مي كند، غريزه مرگ بصورت پرخاشگري مي كوشد به نابودي و تخريب انسان . اين غريزه اگر بتواند ديگران را نابود كند هدف پرخاشگري قرار مي گيرد و الاّ متوجه خود شده و بصورت خود آزاري و خودكشي جلوه گر مي شود.

2- معتقدان به منشاء اجتماعي داشتن پرخاشگري: مطابق اين ديدگاه پرخاشگري از طريق تجربه مستقيم يا مشاهده رفتار ديگران آموختني است. بنابراين افراد در فرهنگهاي مختلف به تبعيت از تجارب گذشته و آموزه هاي فرهنگي خويش، روشهاي متفاوت نشان دادن پرخاشگري را مي آموزند.

جمع بندي دو نقطه نظر: ذاتي بودن پرخاشگري قابل ترديد نيست از سوي ديگر تاثير عوامل فرهنگي و اجتماعي و شخصيتي بر كيفيت ،شكل و شدت بروز آن انكارناپذير است. بر طبق آموزه هاي ديني پرخاشگري قوه اي در انسان است جهت مقابله با تهديداتي كه انسان با آن روبروست و بدون آن حيات انسان در خطر مي افتد.

عوامل موثر بر پرخاشگري:

1- ناكامي: زمينه ساز تمايلات پرخاشگرانه است و از طرفي ريشه هر پرخاشگري در عوامل ناكام كننده است. ناكامي را ايجاد مانع بر سر راه "فعاليت در حال پيشرفت" معطوف به هدف تعريف مي كنند. اين فعاليت در حال پيشرفت مي تواند ذهني باشد يا در رفتار ظاهري تجلي يابد. در هر دو مورد اگر چيزي جلوي افراد را در رسيدن به اهدافش بگيرد مي توان گفت آنان ناكام شده اند.

مردم صرف نداشتن چيزي ناكام نمي شوند .اما اگر به اين فكر بيفتند كه فلان چيز را بايد داشته باشند ناتواني در دستيابي بدان ،به ناكامي منجر مي شود.

2- تحريك مستقيم: گاهي عامل پرخاشگري، پرخاشگري شخص ديگري است. مثال اگر فردي به ما آسيب رساند و عذرخواهي نكند به احتمال قوي واكنش ما خشم و عصبانيت خواهد بود.

3- خشونت رسانه اي: الگوها مي توانند واقعي يا رسانه اي باشند .صحنه هاي خشن و پرخاشگرانه اي كه از رسانه ها پخش مي شود، مي تواند محرك پرخاشگري باشد.

علل رفتار پرخاشگرايانه در اثر تماشاي فيلم ها:

الف) تعليم شيوه هاي پرخاشگرانه رفتار: ما رفتارهاي پرخاشگري را ياد مي گيريم بعبارتي دوست داريم همانند قهرمان فيلم رفتار كنيم.

ب) افزايش برانگيختگي: به هنگام تماشاي برنامه هاي خشونت آميز در مقايسه با برنامه هاي ديگر ،برانگيختگي هيجاني افراد ديده مي شود.

ج) كاهش قيد و بندهاي رفتار پرخاشگرانه: بسياري افراد محركهاي پرخاشگرانه خود را مهار مي سازند . بااينكه ممكن است خشمگين باشند. قيودي از جمله احساس گناه، ترس از انتقام و عدم تاييد ديگران آنها را از اين عمل باز مي دارد.

د) راهي براي حل اختلاف: در تلويزيون اغلب اختلافات شخصي با پرخاش بدني حل مي شود. بيشترين كشتار بدست قهرمانان صورت مي گيرد و با ديدن اينكه افراد خوب با توسل به زور بر افراد بد پيروز مي شوند از لحاظ اخلاقي به آن وجهه مي بخشد. بعبارت ديگر خشونت به ما ياد مي دهند چگونه با پرخاشگري مشكلاتمان را حل كنيم.

4- عوامل شخصيتي: الگوي رفتاري تيپ A كه داراي ويژگي هايي چون عجول ،زودرنج و پرخاشگر بودن مي باشند. در مقابل افراد داراي تيپB با ويژگي هاي متضاد ثابت مي كند افراد تيپ A رفتاري پرخاشگر و خصمانه از خود بروز مي دهند و اين افراد بيشتر از افراد تيپ B به كودك آزاري يا همسرآزاري مبادرت مي ورزند.

راهها و فنون كاهش و مهر پرخاشگري:

1- مجازات پرخاشگر: شرايطي كه بايد فراهم شود تا مجازات پرخاشگر موثر باشد.

الف) مجازات بايد بلافاصله بعداز اعمال پرخاشگرانه صورت گيرد.

ب) مجازات بايد قطعي باشد. يعني بداند كه هر عمل پرخاشگرانه مجازاتش 100% است.

ج) مجازات بايد قوي باشد .يعني به مقدار كافي ناخوشايند باشد.

د) مجازات بايد موجه قلمداد شود. اگر مرتبط با اعمال گذشته باشد، اثر بازدارندگي آن شديداً كاهش خواهد يافت.

2- پالايش: افرادي كه براي جلوگيري از تراكم خشم خود به طريق غير مضر هيجانات پرخاشگرانه خود را خالي مي كنند، ممكن است از اين طريق پرخاشگري خود را كاهش دهند. مانند فعاليت ورزشي يا نعره زدن در يك اتاق خالي. ولي اين روش موقتي است.

3- بازدارنده هاي شناختي: اينكه فرد با عذرخواهي و اقرار به خطاي خود و درخواست عفو از ما مي تواند واكنش هيجاني ما را فرو نشاند. البته عذرخواهي او بايد صادقانه باشد.

4- ارائه الگوهاي غيرپرخاشگر: همانطور كه نمايش الگوهاي پرخاشگر در رسانه ها موجب افزايش پرخاشگري مي شد. در اينجا بر عكس، ارائه الگوهاي غيرپرخاشگر مي تواند تاثير متضاد داشته باشد.

5- آموزش مهارت هاي اجتماعي: برخي افراد بدليل نداشتن مهارت هاي اوليه نمي دانند چگونه خواسته ها و آرزوهاي خود را با ديگران مطرح كنند، با ناكامي روبرو مي شوند. لذا آموزش مهارت هاي اجتماعي به اين افراد مي تواند موجب كاهش پرخاشگري آنان شود.

6- پاسخ هاي مغاير: عواطف مثبت مثل مطلب خنده دار در موقع عصبانيت در كاهش پرخاشگري موثر است.

7- نگرش ها و چگونگي تكوين آنها: نگرش،نحوه تفكر و پردازش اطلاعات را تحت تاثير قرار ميدهد. ما در مواقع گوناگون در زندگي با سوالات مختلفي روبرو ميشويم پاسخ ما به آنها بيانگر نگرش ما در باب آن موضوع است.

تعريف نگرش: لمبرت معتقد است نگرش عبارت است از يك روش نسبتا ثابت در فكر، احساس و رفتار نسبت به افراد، گروهها و موضوعات اجتماعي و هرگونه حادثه اي در محيط فرد.

تعريفي ساده از نگرش: عبارت است از نظري كه در باره افراد، اشياء يا رويدادها ابراز مي گردد و منعكس كننده نوع احساس فرد در باره آن است. مثلاً هنگامي كه مي گوييم كارم را دوست دارم ،نگرشم را در باره كارم ابراز مي كنم.

مولفه ها يا ابعاد نگرش: عبارتند از افكار و عقايد، احساسات و تمايلات رفتاري .محققين براي اين مولفه ها ابعاد شناختي ،عاطفي و رفتاري را در نظر مي گيرند.

مولفه مار: تفسير معين ما از مار اين است كه نرم و لطيف است.

مولفه عاطفي: مبيين احساسات فرد است يعني با ديدن مار دچار ترس مي شويم .

مولفه رفتاري: در تمايلات رفتاري تاكيد دارد. لمس كردن مار زنده.

راهبردها و عوامل موثر در تكوين و شكل گيري نگرش:

1- نيازها: فرد براي رسيدن به اهدافش با مشكلاتي روبرو مي شود، حال كسي كه او را در اين مسير ياري كند نگرش مثبت فرد را به همراه خواهد داشت و به خود جلب خواهد كرد.

2- شخصيت فرد: نگرش هاي فرد منعكس كننده شخصيت او مي باشد.در ميان افراد هر گروه نگرش ها با هم تفاوت دارد.

3- كسب اطلاعات در باره موضوع يا فرد خاص: اطلاعاتي فرد كه راجع به موردي خاص كسب مي كند در ايجاد نگرش او تاثير دارد. مثلا اگر مردم به كاركرد وحشت انگيز بمب هسته اي آگاهي پيدا كنند در جهت تحريم آن نگرش موافق پيدا خواهند كرد.

4- مشاهده و تقليد: والدين رفتاري را انجام مي دهند ولي به فرزند خود توصيه نمي كنند. مثلا پدري كه سيگار مي كشد ولي به فرزندش مي گويد سيگار نكش، ولي فرزند سيگار مي كشد و نگرش منفي پيدا نمي كند.

5- مقايسه خود و ديگران از جهت رفتاري: گاهي خوب و بدِ نگرش هايمان را در مقايسه كردن با ديگران درك مي كنيم. مثلا فردي كه مورد احترام ماست اگر بر رفتاري خاص نگرش مثبت داشت ،ما هم نسبت به آن رفتار نگرش مثبت پيدا خواهيم كرد.

6- فرهنگ: اكثر شكل گيري و تغيير نگرش ها از فرهنگ است.

7- تفكر و استدلال: حضرت ابراهيم از اين شيوه زياد استفاده كرده است.براي بيدار كردن مخاطبان خود ، گاهي ستاره را، گاهي خورشيد را پروردگار مي ناميد و در هنگام غروب هريك ،او را نفي مي كرد.آنگاه قوم متوجه مي شدند. سپس ابراهيم (ع) از اين بيداري آنها استفاده مي كرد كه چيزي را مي پرستيد كه هيچ قدرت و نفع و ضرري براي شما ندارد.

8- وابستگي هاي گروهي : نگرش هاي فرد، نماينده اعتقادات گروهي است كه او عضو آن است. بعلاوه فرد براي حفظ نگرش هايش به حمايت ديگران نياز دارد. مثال: تعلق فرد به خانواده باعث مي شود نگرشي مشابه خانواده در وي شكل گيرد.

عوامل تغيير نگرش: رسانه ها، كتب، دوستان و ... هر كدام به نوعي سعي در تغيير نگرش هاي ما دارند. ما نيز گاهي درصدد تغيير نگرش ديگران برمي آييم .عوامل تغيير نگرش عبارتند از:

1- تقابل: تقابل جايي مطرح است كه رفتار اجتماعي در ميان باشد. ما با كسي همكاري مي كنيم كه با ما همكاري كند يا كسي را دوست داريم كه او نيز ما را دوست داشته باشد.

2- تعلق گروهي: هرقدر تعلق گروهي قوي تر باشد، امكان تغيير آن كمتر است.

3- نقش تبليغات: هر قدر تبليغات دقيق تر تنظيم شود، امكان تغيير نگرش بيشتر است.

پيش داوري:

قضاوت زودهنگام، پندار يا احساس ويژه نسبت به يك موضوع است كه معمولا قبل از جمع آوري و بررسي اطلاعات لازم پديد مي آيد و بر شواهد ناكافي، يا حتي خيالي مبتني است. لذا جامعه بشري قرن ها با مشكل پيش داوري در قالب تبعيض نژادي ، تعارضات گروهي و تعصبات ديني و قومي مواجه بوده است.

انواع پيش داوري:

1- پيش داوري و تعصبات قومي و ديني: يكي از قديمي ترين منابع اختلاف گروهها كه پيش داوري، تعصب شديد و تبعيض ناروا به همراه داشته است، عقايد ديني و مذهبي بوده است. بسياري از جنگ ها ،قتل و پرخاشگري ها نتيجه تعصبات ديني بوده است. مي توان گفت طرفداران اديان در برابر دين مقابل ،تصورات قالبي منفي شديدي دارند كه موجب پيش داوري شده و زمينه اختلاف و تعارض را فراهم مي كند

تعصبات قبيله اي قبل از اسلام ملاكهاي قومي و اساس قوانين اجتماعي بود. اين مساله با ظهور اسلام و با وجود ارزشهاي اسلامي مثل ايمان و تقوا و ... مجددا پس از رحلت پيامبر(ص) مجال بروز مي يابد.

پيش داوري ديگر اينكه ، هر فكر و نظر جديدي كه مخالف آراي گذشتگان باشد ، نادرست است . قران كريم در سوره بقره آيه 170 اين پديده اجتماعي را نكوهش كرده است.

2- پيش داوري جنسي: عليرغم اينكه نيمي از جمعيت دنيا را زنان تشكيل مي دهند، در برخي از فرهنگ ها با آنان مشابه گروههاي اقليت برخورد مي شود. در نتيجه از برخي مزاياي اجتماعي محروم مي شوند و هنوز چنين پيش داوري در مناطقي از جهان ادامه دارد.

ريشه و خاستگاه پيش داوري:

1- خاستگاه شناختي پيش داوري:

الف) تصورات قالبي: عبارت است از تصميماتي كه در مورد ويژگي هاي اعضاي گروههاي اجتماعي صورت مي گيرد. هنگامي كه فرد بطور همزمان به دو فعاليت شناختي مشغول است، اگر در مورد يكي از آنها بتواند از "تصورات قالبي" بعنوان ميان بر استفاده كند ،قادر به ذخيره ساختن توان شناختي خود براي فعاليت ديگر خواهد بود.

ب) نقش عواطف در تفكر مبتني بر تصورات قالبي: احساسات ما و پردازش هاي شناختي بر يكديگر تاثير متقابل دارند.

ج) تجانس برون گروهي و تمايز درون گروهي : گرايش به مشابه دانستن اعضاي گروههاي ديگر را "توهم تجانس برون گروهي" و ميل به متفاوت دانستن اعضاي گروه خودي را "تمايز درون گروهي" مي نامند.

د) طبقه بندي اجتماعي (تاثير ما در مقابل آنان): مردم، دنياي اجتماعي را به دو مقوله "ما" و "آنان" تقسيم مي كنند .اين طبقه بندي بر اساس نژاد، قوميت، دين، جنس، سن، گرايش سياسي، شغل و درآمد صورت مي گيرد. اين باورها در مورد گروه خودي جنبه مثبت و در باره گروه بيگانه جنبه منفي دارد.

2- خاستگاه اجتماعي پيش داوري:

الف) رقابت: پيش داوري از رقابت ميان گروهها در باره فرصت هاي ارزشمند ناشي مي شود و تا چنين رقابتي ادامه داشته باشد اعضاي گروهها نسبت به هم، ديدگاههاي منفي خواهند داشت.

ب) شرايط نامناسب اقتصادي : اين شرايط يك نگرش ساده منفي را به گرايش قوي به خشونت تبديل مي كند شرايط نامطلوب اقتصادي ناكامي را افزايش و شرايط مناسب اقتصادي را كاهش مي دهد .لذا رقابت در شرايط نامناسب افزايش و موجب پيش داوري نژادي عميق مي گردد.

ج) منافع اقتصادي: گاهي پيش داوري به يك گروه به منظور بهره كشي اقتصادي از آن است. مثلاً پيش داوري راجع به سياهان و برده داري در امريكا بمنظور دستيابي به نيروي كار ارزان، گاهي يك ملت را تحقير مي كنند تا از منابع سرشار اقتصادي آنها استفاده كنند. مثل انگلستان كه هند را تحقير كرد.

راههاي مقابله با پيش داوري:

1- آگاه سازي والدين نسبت به ديدگاههاي پيش داورانه خويش

2- وادارسازي والدين مبني بر اينكه تحمل را به فرزندانشان بياموزند

3- آموزش به والدين مي تواند پيش داوري هاي مختلف را از جامعه محو كند.

4- مقابله با پيش داوري و زمينه هاي بروز آن.

5- اسلام با نگرشهايي چون برابري انسانها و ارائه تقوا بعنوان ملاك برتري در افراد مي كوشد ،زمينه هاي شناختي پيش داوري را از بين ببرد.

6- اسلام با ايجاد محبت و تعامل ميان فردي به شيوه عاطفي سعي در مقابله با پيش داوري مي كند.

رهبري و مديريت:

يكي از جلوه هاي عملي نفوذ اجتماعي، موضوع رهبري است. در جامعه شناسي سوالاتي مطرح است از جمله : عوامل اصلی تحول اجتماعی کدامند ؟ چه عاملی سبب تغییرودگرگونی فرهنگ و نظام اجتماعی می گردد؟ عامل تحول، مادی است یا فرهنگی ؟ تحول از بیرون عارض می شود یا از درون؟

برخی جامعه شناسان پدیده تحول اجتماعی را با عامل خاصی توجیه می کنند مثل ابن خلدون که فرایند رشد و زوال دولت ها و تمدنها را فرایندی جبری و دوری می داند و با شرایط جغرافیایی تبیین می کند. درحالی که واقعیت این است که در دگرگونی های اجتماعی عوامل مختلفی موثرند.

1- نظریه بزرگ مرد در رهبری: رویدادهای مهم ملی یا جهانی تحت تاثیر افرادی برجسته است که سازنده آن رویدادها هستند به عبارتی مردان بزرگ تاریخ را می سازند . توماس کارلایل از طرفداران این نظریه است ، هیتلر را مثال می زند که اگر نبود جنگ جهانی دوم به وقوع نمی پیوست.
از طرفی معتقد است مردان بزرگ موتور حرکت اجتماعات بشری بوده اند و تاریخ با نوابغ و قهرمانان آغاز می شود . اکثر مردم فاقد ابتکار و خلاقیت اند واکثریت ،مصرف کننده فرهنگ و تمدن هستند و نه تولید کننده . استاد مطهری این نظریه را رد می کند و می فرماید: در اکثریت انسان ها توان خلق و تولید و ابتکار است ولی نسبت به نوابغ از سهم کمتری برخوردارند.

2- نظریه جبر اجتماعی و روح زمان : این دیدگاه مخالف نظریه " بزرگ مرد" است . این دیدگاه بر نیروهای اجتماعی ، جنبش های اجتماعی و تغییر ارزش های اجتماعی به عنوان تعیین کننده رویدادهای تاریخی تاکید دارد. طبق این نظریه ، تاریخ و زمان و عوامل اجتماعی سازنده مردان بزرگ هستند. رهبران بازیگران روح زمان هستند که از سوی نیروهای احتمالی برای آنها تعیین شده است.
هگل می گوید :روح زمان است که تاریخ را به سوی کمال سوق می دهد. روح زمان دارای عصمت است واشتباه نمی کند این افراد هستند که اشتباه می کنند. امیل دورکیم هم معتقد است که جامعه از خودش یک تشخیص ،حیات ،روح و یک اصالت دارد و فرد را اعتباری می داند.
به نظر شهید مطهری هیگل و دورکیم از اصالت فطرت انسانی که ناشی از تکامل جوهری انسان در متن طبیعت است ، غفلت ورزیده اند.

به طور کلی رهبری خیابان یک طرفه نیست بلکه تعامل بین رهبر و پیروان، تبادل دائمی و تعامل مداوم وجود دارد و هر یک از آنها در یک فرایند دائمی دیگری را تحت تاثیر قرار می دهد.

 http://daneshjooqom.4kia.ir/

انتشار : ۸ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

روان شناسي گشتالت


روانشناسی گشتالت

 

فريتس پرلز:

حضور گشتالت در روان درماني با پرلز آغاز مي شود. او اصول روش گشتالت درماني را در 2 كتاب در گشتالت درماني (با همكاري رالف.ف همفرلين (Ralhp Hempherlim)) و پل گورمن (Paul Goodman) و كتاب «رويكرد گشتالت و شاهد عيني در درمان» شرح مي دهد. پرلز، در نوشته هاي خود، برخلاف پيشتازان اين نظريه – كه در تعارض با ساخت گرايان و رفتار گرايان بودند- بيش از هر چيز در رد نظريه هاي مكتب روان تحليل فرويد مي كوشيد، لذا به جاي تاكيد بر ناخود آگاه اساس اكار خود را بر آنچه او آن را آشكار مي خواند، استوار كرد به جاي آنكه غرايز را پايه و مايه انگيزه انسان قرار دهد، مدعي شد كه وضعيت هاي نا تمام گشتالت هان ناكامل مهم ترين انگيزه هاي انسان محسوب مي شود. (شکرکن و همکاران، 1377، 23)

فلسفه آشكار: پرلز، گشتالت درماني را فلسفه آشكار مي خواند و بر آن بسيار تاكيد مي ورزيد، اما مرداد وي از آشكار تا حدي با معناي مرسوم آن در عرف عام متفاوت است. او مي گويد وقتي آشكار را از نزديك بررسي كنيم، در وراي آن ميزان زيادي تعصب باورها و اعتقادات تحريف شده و مانند آن خواهيم ديد. براي درك و فهم آشكار ابتدا بايد با آن روبرو شد و اين كار بسيار مشكل است. فرد روان نژند شخصي است كه آشكارا نمي بيند. مهم ترين عامل آشكار در مقابل ما، اين واقعيت است كه هر انساني داراي دو سطح وجودي است كه يك سطح آن جهان دروني و سطح ديگر آن ، جهان بيروني ما را تشكيل مي دهد. جدايي و بيگانگي اين دو جهان، زمينه ساز اختلالاتي است كه با عنوان بيماريهاي رواني طبقه بندي مي شود. جهان درون، كه اغلب با كلمه ذهن مشخص مي شود، چيزي جدا يا متضاد با جهان بيرون مي نمايد، در حالي كه چنين نيست يكي از خصوصيات جهان درون همانند خواهي آن با جهان برون است. گشتالت كه در ذهن شكل مي گيرد بايد با گشتالت جهان خارج مطابق باشد. تنها دراين صورت مي توان از يك زندگي سالم لذت برد. ذهن سالم، بازعاي دقيقي از واقعيت بيرون است. اگر بين اين دو ارتباطي وجود نداشته باشد، تعادل رواني شخص به هم مي خورد و در انبوه توقعاتي غرق مي شود كه مقابل هاي خارجي ندارد. فرد در اين حالت، در ناحيه اي از فضاي رواني خود، كه نامتعادل است، محبوس مي شود، ناحيه اي كه زندگي دروني اوست و ارتباطي با جهان خارج ندارد. رويا فرد را تسخير مي كند و واقعي مي نمايد. بويژه اگر فرد ناكام ساز باشد، روياهايش مطابق با كابوس ها شكل مي گيرد. او مي خواهد با موفقيت روبرو مي شود و به چيزي نايل آيد، اما پيوسته خود را ناكام مي سازد واز رسيدن به آنچه كه مي خواهد، محروم كند. ولي فرد، اين ماجرا را از خود و عمل خويش ناشي نمي داند. او آن را به نيروي بازدارنده خارج از خود نسبت مي دهد. وقتي ارتباط و پيوند مستقيمي بين خود و جهان وجود داشته باشد، كنش فرد خوب است. او مي تواند از استعدادهاي خود بهره مند شود، اما اگر سعي در كناره گيري داشته باشد و نتواند بين جهان درون و جهان برون هماهنگي ايجاد كند، هيچ گاه به خود واقعي نخواهد رسيد. چنين كسي يا در گذشته غرق مي شود. و يا به آينده پناه مي برد. ما در حالت معمول، همانيم كه هستيم: كل جداناپذيري و خودي واحد و يگانه. بيمار كسي است كه كليت وجوديش دستخوش تجزيه شده است، كار گشتالت درماني اين است كه بخش هاي يگانه شده و پراكنده اين كل را خود- چنان سازمان دهد تا خود شخص به عنوان يك كل معني دار شود. (همان منبع، ص 331)

فردريك (فردريس) پرلز، كه با تدوين گشتالت درماني اعتبار يافت، در آغاز به عنوان شخصيتي كه به كار هنري اشتغال دارد، شهرت پيدا كرد. پرلز در طي سال هاي 1934 تا 1936 به مطالعه و كار در زمينه روانكاوي پرداخت و كسب تجربه در اين زمينه او را ياري داد. تا توجه اش را معطوف وجوه تشابه و تفاوت بين روانكاوي و گشتالت درماني كند. در سال 1924 پرلز ابتدا از طريق گلدشتاين (K.Goldestein) و در دوره اي كه تحت سرپرستي همين شخصيت به كار مشغول بود، با روان شناسي گشتالت آشنا شد. اما در دهه 1940 پرلز اصول روان شناسي گشتالت را در خلال نوشته هاي خود، كه تحت عنوان خود، گرسنگي و پرخاشگري (Ego, Hunger, Aggresion) (1947) به چاپ رسيد، جذب و منعكس ساخت. اين نوشته پرلز جدايي بين او و مكتب روانكاوي را مشخص ساخت و در واقع به عنوان پلي براي گشتالت درماني محسوب شد. پرلز از سال 1947 تا هنگام وفاتش در سال 1970 در آمريكا زندگي كرد و كارها و نظريات او نهضت توان انساني را كه در آن كشور شكل گرفته بود، تحت تاثير قرار دارد، (ساعت چي، 1377، 197 - 198).

نگرش پرلز به شخصيت بيشتر روشي درماني است تا نظريه اي درباره شخصيت «گشتالت واژه اي است آلماني به معناي شكل، ريخت يا سازمان و مفهوم ضمني آن كليت و تماميت است. به طور كلي، روان شناسي گشتالت به شيوه ادراك دنياي پيرامون مي پردازد. روان شناسان گشتالت ادراك را «كل ها» يا الگوهاي سازمان يافته مي دانند. گشتالت درماني پرلز از روان شناسان گشتالت مستقيماً سرچشمه نمي گيرد وجز كار برد واژه «گشتالت»، ميان اين دو نظريه وجه مشترك چنداني وجود ندارد. پرلز واژه «گشتالت» را براي دلالت به تنها قانون پايدار و مشترك كنش بشر به كار برده است. هر موجود زنده اي به تماميت و كمال گرايش دارد. هرچه اين گشتالت، «به كمال گراييدن» را باز دارد يا بگسلد، براي موجود زنده زيان آور است و به «وضعيت ناتمام» مي انجامد كه بي ترديد محتاج به پايان رسيدن (تمام و كامل شدن) است. همه جنبه هاي شخص، «گشتالت» را تشكيل مي دهد. و چنانچه مانع تكامل آنها شويم، تماميت شخصيت در هم مي شكنند. براي رسيدن به سلامت رواني، برقراري توازن در موجود زنده لازم است. به هم خوردن اين توازن، تشكيل گشتالت را باز مي دارد و نوعي ناسازگاري پديد مي آورند و هرگاه عدم توازني را تجربه كنيم، برانگيخته مي شويم. پرلز سائق انسان را وضيعت هاي ناتمام يا گشتالت هاي ناقص مي داند (شولتر؛ 1369 ص 225-224). تلاش و كوشش براي ايجاد تعادل حياتي، داراي اساس و پايه غريزي است و اين معني را دارد كه اين گونه تعادل و توازن در نتيجه نواخت (Humanpotential) (وزن و دوره) طبيعي و خود گردان موجود زنده- در بين حالت هاي تعادل و عدم تعادل يا توازن- به جريان مي افتد (ساعت چي، 1374، ص102) اصل تعادل حياتي موجب پيدايي ساخت ادراك هاي خود و به نظم در آوردن اين ادراك ها مي گردد. اين ادراك ها نيز به نوبه خود به صورت تجربه اصلي ادراك «شكل»- در مقابل يك «زمينه»- سازمان داده مي شوند. (ص 201) در همه ما «وضعيت هاي ناتمام» بسيار هست و ما نيز به طور منظم به سراغ اين گشتالت هاي تكيمل شده مي رويم، زيرا آنها را به ترتيب اهميت منظم كرده ايم. تا هنگامي كه اضطراري ترين وضعيت ارضاء نشود، حاكم چيره گر و هدايت كننده افكار و رفتار ما خواهد بود. سپس مهم ترين وضعيت بعدي نمايان مي شود وبه همين ترتيب ادامه مي يابد. يك جنبه مهم مقابله با وضعيت هاي ناتمام، تنظيم خود در برابر تنظيم بيرون از خود است. اشخاص سالم بدون مداخله نيروي بيروني- خواه نيازها و توقعات ديگران و خواد محدوديت هاي يك آيين اجتماعي- قادر به تنظيم خود هستند. به اعتقاد پرلز، فقط آگاهي از خود مي تواند به رشد و كمال شخصيت بيانجامد. (ساعت چي، 1374، 39) . جنبه ديگر نگرش پرلز به شخصيت انسان، تاكيد بر حال به عنوان تنها واقعيت موجود است. به اعتقاد پرلز، جز اين زمان و اين مكان چيز ديگري براي ما نيست، گذشته وجود ندارد و آينده هم هنوز نيامده است و خاطرات گذشته و پيش بيني هاي آينده نيز فقط در زمان حال تجربه مي شوند (شولتز، 1369، ص 228-226) به اعتقاد پرلز، كنش انسان داراي دو سطح است، سطح عمومي (رفتار آشكار) و سطح خصوصي (فكر و تخيل)، فكر نمايان گر رفتار آني و آزمون مطالب در سطح خصوصي ذهن است. با آنكه تفكر براي برنامه ريزي آينده ضروري است، اين نمايش خاموشي، يعني تنشي كه ميان «اكنون» و «آنگاه» است، مي توند به اضطراب بيانجامد. شخصيت سالم در زمان حال وبراي حال زندگي مي كند و با اين كه مي تواند براي آينده برنامه ريزي كند، دچار اضطراب ناشي از آنكه فردا چه خواهد شد، نمي گردد. در نظريه پرلز، احساس گناه، نيز نقشي را بازي مي كند. پرلز احساس گناه را به خشمي تعريف مي كند كه به ديگران فرافكنده مي شود. خشم يكي از تعيين كننده هاي مهم سلامت رواني است، زيرا تجربه بيان نشده متداول است. بدن و روح آدمي نوعي ذات وابسته به هم و غير قابل تفكيك را تشكيل مي دهند. يعني آدمي موجودي اصلاحاً يكي شده و كل است و شامل كليت رواني و جسماني مي باشد. انسان و محيط او تشكيل نوعي و حدت ارگانيسمي- محيطي را مي دهند، يعني آدمي و محيط او به هم بسته مي باشند، براي تعامل به شيوه اي خلاق و نتيجه بخش، لازم است ظرفيت پرخاشگري مردم به طور كامل رشد يابد، پرلز رشد پرخاشگري را با رشد دندان طفل آدمي مربوط مي داند معتقد است كه طي همين دوره است كه كودك قادر مي شود از طريق بلع غذاي جامد به محيط جامد خود حمله كند. در اين نظريه، شخص در يك ميدان قرار گرفته است كه شامل خود و محيط او مي باشد (پرلز 1973) هر چند فرد و محيط از يكديگر جدا هستند، اما فرآيند كنش متقابل بين آنان نمي تواند از يكديگر جدا باشد، به علاوه، ظرفيت پرخاشگري آدمي در مرز تماس بين ارگانيسم و محيط و به وسيله تماس با گوشه گيري، فعال مي شود «تماس» و «گوشه گيري» جنبه هاي مختلف توانايي فرد براي تغيير و تشخيص همه آن چيزيهايي هستند كه نيازهاي وي را ارضا مي كنند و دوباره تعادل و توازن را در او برقرار مي سازند. ضمناً كاركرد تماس و گوشه گيري از جهت ديگري نيز بخشي از دوره گشتالت هاي ناكامل – كامل را تشكيل مي دهند. از اين جهت بايد گفت كه شخص با كاركرد تماس باعث مي شود گشتالت شكل بگيرد و با گوشه گيري نيز اتمام يا انجام آن را باعث مي گردد. (ساعت چي، 1374 ، 141-138).


خاستگاه: روان شناسي گشتالت

ما تحول روان شناسي را از انديشه هاي آغازين ويلهلم وونت و بسط آن ها به وسيله اي.بي تيچنرتا رشد مكتب فكري كاركرد گرايي تا گسترش رفتارگرايي واستون و اسكينر و چالش شناختي در درون آن نهضت پي‌گيري كرديم. در حالي كه اين انديشه ها در ايالات متحده شكل مي گرفت، انقلاب گشتالت در آلمان پايه گذاري شد. آن هم مخالفتي ديگر در مقابل روان شناسي و ونت بود، و اين گواه بيشتري بر اهميت انديشه هاي وونت به عنوان الهام بخش نظرات تازه و پايه اي براي به راه اندختن نظام هاي جديد روان شناسي محسوب مي شد. روان شناسي گشتالت (Gestalt psychology) در حمله به اساس وونت درابتدا بر يك جنبه از كار وونت يعني عنصر گرايي متمركز كرد. روان شناسي گشتالت بر باز شناسي موقعيت اساسي عناصر احساسي چسبيدند و آن را آماج مخالفت قرار دادند. ولفگافگ كهلر (Wolfgangkohler)، يكي از بنيانگذاران روان شناسي گشتالت نوشت «ما با اين نظر كه تمام واقعيت هاي روان شناسي ... از اتمهاي جدا و ساكن تشكيل شده اند و تقريباً تنها عاملي كه اين اتم ها را به هم مي پيوندد و عمل را ايجاد مي كند تداعي ها هستند متعجب شده بوديم » (كهلر، 1959، ص 728)

براي درك ماهيت مخالفت گشتالت ما به حدود سال 1912 بر مي گرديم، سالي كه براي روانشناسي سالي جنجالي بود رفتارگرايي حملات خود را بر وونت و تيچنر و كاركردگرايي شروع کرده بود. پژوهش حيواني حاصل از آزمايش گاههاي پاولف وثرندايك تأثيري مهم بر جاي گذاشته بود. حمله نهضت روان شناسي گشتالت به موضع ذره نگري وونت همزمان با طلوع نهضت رفتارگرايي در آمريكا صورت گرفت. اگرچه هر دو مستقل از يكديگر بودند، اما هر دو مكتب فكري با مخالفت به انديشه هاي يكسان شروع كردند؛ اما بعدها به مخالفت با يكديگر نيز برخاستند. (شولتز، م: سيف و همکاران 1384 ، 396)

گشتالتي ها با روش درون نگري دركل مخالف نبودند، اما مي گفتند كه اراده گرايان و ساخت گرايان آن را درست به كار نمي برند، به باور روان شناسان گشتالت، به جاي استفاده از روش درون نگري به منظور تجزيه تجارب، بايد از آن براي كشف تجارب كلي معني دار استفاده كرد. (هرگنهام والسون، م: سيف، 1377 ، 292 )

در آلمان نهضتي در مقابل درون نگري و تجزيه و تحليل هشياري از طريق عوامل آن بوسيله ماكس و رتايمر (Max wertheimer) (1943-1880) رواج يافت اين نهضت براين اساس بود كه هشياري ره به بخش هاي تركيب كننده خودش تجزيه كنند بخصوص زمانيكه ادارك بطور وضوح با ماهيت محرك ها متفاوت باشد. مثلاً در مورد پديده هاي (Phiphenomenon و حركت ظاهري بصري) حركت زماني مشاهده مي شود كه در واقع عاملي براي حركت واقعي وجود ندارد. چنين اختلافاتي معتقدين مكتب گشتالت را بر آن داشته است كه اظهار دارند «هيات كلي از جمع بخش هاي خودش تفاوت دارد (لوين 1993) در حدود سال 1930 رهبران گروه آلماني اين نهضت به آمريكا رفتند تا از نفوذ آلمان ها در امر تعليم و تربيت رهايي يابند. ورتايمر- كافكا (Koffka)» كهلر (Kohler) لوين چهره هاي آشنايي در محافل دانشگاهي آمريكا به شمار مي آيند. مكتب گشتالت مسئله مطالعه هشياري را به عنوان مهم ترين اصل در روان شناسي بررسي ننمود بلكه توجه وسيعي به مناسبات مشترك و مطالعه بخش هاي وسيع تر رفتار معطوف داشت. (عظيمي، 1370، 28)

پرلز[1] باني روان درماني گشتالتي و استادبكارگيري مفاهيم گشتالتي براي آگاه كردن هرچه بيشتر افراد از خود و بدنشان بود فردريك پرلز در سال 1893 در يك خانواده يهودي در برلين متولد شد وي در سال 1921 ميلادي از دانشگاه فردريك ويلهلم[2]، واقع در برلين، موفق به اخذ درجه دكتراي طب شد. پرلز با سمت دستيار با گلدشتاين[3] وپل شيلدر[4] در موسسات روانكاوي برلين، فرانكفورت و وين در مقام روانكاو كار مي كرد. او از طريق تماس هاي خود با ورتايمر[5]، تيليچ[6] گلدشتاين، يبوبر[7] و ديگر صاحب نظران مجمع علمي و حرفه اي آلمان در سال هاي دهه بيست وسي قرن 20 م موفق شد مقدمات گشتالت درماني را تدوين كند. زماني كه هيتلر به قدرت رسيد، وي به علت فشارهاي وارده به يهوديان، در سال 1933 -1934 به همراه همسرش لورا[8] به آمستردام[9] پناه برد و در آن جا به باكار خصوصي پرداخت. ولي به زودي، بر اثر فشارهاي نازي ها، مجبور شد به آفريقاي جنوبي مهاجرت كند و در آنجا به ترتيب روان كاوان پرداخت9 و در سال 1935 در شهر ژوهانسبورگ[10]، موسسه روانكاوي آفريقاي جنوبي را تاسيس كرد، پرلز با مست روان پزشك درارتش انگلستان نيز خدمت كرده است. به دنبال مرگ جان اسموتس و ايجاد نفاق و جدايي ميان سپاه پوستان و سفيد پوستان آفريقاي جنوبي، پرلز و خانواده اش در سال 1946 به ايالات متحده آمريكا مهاجرت كردند وي در اكثر شهرهاي آمريكا به كار خصوصي و نشر اصول افكار خود پرداخت و با تشكيل سمينارها و كارورزي هاي آموزشي با گشتالت درماني را تشريح و تبليغ كرد. بعد از سال 1965 ميلادي، پرلز، يهودي سرگردان، در نزديكي بيگ شور كاليفرنيا سكني گزيد و در همين مكان بود كه با جديت به گسترش شيوه گشتالت درماني اقدام كرد. پلزتا اوايل سال 1970 ميلادي در اين مكان ماند و سپس به كانادا رفت و در آن جا انجمن گشتالت درماني و مركز آموزشي آن را تاسيس كرد. وي سرانجام در چهارم ماه مارس 1970 بدرود حيات گفت. (شفيع آبادي، ناصري، 1384)


نظريه شخصيت:

كمپلر[11] (كرسيني، 1973) تكامل شخصيت را به سه مرحله اجتماعي، رواني – جسماني و روحي تقسم كرده است. تمام اين مراحل در لحظه تولد به شكل عوامل بالقوه در فرد موجود هستند. همچنين اين سه مرحله همانند سه جعبه اند كه در داخل يكديگر مي توانند جاي گيرند. مرحله اجتماعي به راحتي در دورن مرحله رواني- جسماني قرار مي گيرد و مرحله رواني – جسماني به راحتي در درون مرحله روحي جاي مي گيرد. اينها مراحل متوالي رشد شخصيت هستند. اين سه مرحله ابعاد بالقوه آگاهي را ارائه مي دهند. مرحله اجتماعي، كه به فاصله بسيار كمي پس از تولد آغاز مي شود، به وسيله آگاهي و توجه به ديگران، خصوصاً به والدين، مشخص مي شود. مرحله بعدي، يعني مرحله جسماني – رواني، به وسيله آگاهي فرد از خصوصيات شخص خودش مشخص مي شود. در اين مرحله، كودك به عوامل جهان خارج با معيارهاي گسترده تر رواني پاسخ مي دهد. در آخرين مرحله آگاهي، انسان از وجود ماديش فراتر مي رود، هستي خويش را به طريق ديگري تجربه مي كند و آگاهيش تغيير مي يابد. مثلاً از حالت احساس حسي[12] به آن چيزي كه احساس ماوراء حسي[13] ناميده مي شود، تغيير جهت مي دهد. مرحله سوم داراي منبع دروني و قايم به ذات[14] است.

ارتقا از يك مرحله به مرحله بعدي بر اثر توسعه و تكامل شخص در آن مرحله حاصل مي شود. اين ارتقا بر اثر آگاهي عقلي صرف به وجود نمي آيد و نيز صرفاً خواست شخص در آن موثر نيست، ولي هر دوي آنها براي تكامل با ارزش هستند. ارتقا از يك مرحله به مرحله بعدي زاده تكامل كامل هر مرحله، به تجربه در آوردن هر مرحله تكامل به كاملترين وجه ممكن و پيروي از اطلاعات حاصل از اين تجربيات است. همين كه يك دسته از فرآيندها به سرحد كمال نزديك مي شود، سطح بعدي آگاهي آغاز مي شود. «شدن»، فرآيند «بودن» آن چيزي است كه فرد هست، نه فرآيند تلاش براي «شدن».

مرحله جسماني – رواني عرصه اي است كه گشتالت درماني در آن دست به مداخله و عمل مي زند، البته معني اين حرف كنار گذاشتن مراحل ديگر نيست. گشتالت درماني به مفهوم سازي انسان و انعكاسهاي فيزيولوژيك آن علاقه مند است. مرحله جسماني – رواني، كه با آگاهي فرد از خودش توصيف مي شود، بر حسب شخصيت فرد تعبير مي شود و به سه جزء خود، تصوير خود[15]و بودن تقسيم مي شود. اينها ساخت سه گانه شخصيت را تشكيل مي دهند. (ناصري، شفيع آبادي، 1385، 185- 184).

ادراك، اولين كمك معنوي مهم نظريه ميدان و روان شناسي گشتالت است كه تاثير بسزايي بر رفتار دارد. گروه معتقد به يادگيري ادراكي با اين پيش فرض اساسي كار خود را شروع مي كند كه رفتار در درجه اول تابعي از زمينه اداركي شخص در آن لحظه است. اين نظريه پديده شناختي تضاد قابل ملاحظه اي با نظريه روانكاوي دارد كه رفتار را متاثر از رويدادهاي گذشته و سركوب شده شخص مي داند. دنياي پديداري فرد به وسيله نيازهاي او سازمان مي يابد. نيازها به رفتار نيرو مي بخشند و آن را در سطح اداركي – ذهني[16] و سطح حركتي – عيني[17] سازمان مي دهند. آنگاه فرد فعاليت هاي لازم را انجام مي دهد تا نيازهاي خود را ارضا كند. بعد از ارضاي يك نياز، نياز ديگري سر بر مي آورد. بنابراين، سلسله مراتبي از نيازها وجود دارد كه پيوسته در حال تكوين است و پيوسته اشكال مختلف تجربه را به وجود مي آورد و ناپديد مي شود. در درمان گشتالتي، اين فرآيند را فرآيند صورت بندي (تشكل) و اضمحلال پيش رونده هيئتهاي اداركي و حركتي توصيف مي كنند. اين فرآيند صورت بندي و اضمحلال گشتالتي در زندگي فرد اهميت فوق العاده اي دارد و ملاك مستقل براي سازگاري ارائه مي دهد. شخص وحدت يافته كسي است كه اين فرآيند در او به طور پيوسته و بدون انقطاع ادامه داشته باشد.

به مرور كه انسان رشد مي كند، با دو انتخاب مواجه مي شود. يا غلبه بر ناكامي را فرا مي گيرد و يا به وسيله والدينش ضايع و تلف مي شود. به عقيده پرلز، ناكامي جزء مثبتي در فرآيند قوام شخصيت است. زيرا انسان را وا مي دارد تا نيروهايش را به كار اندازد و تواناييهاي بالقوه اش شخصيت را كشف كند و با تسلط بر محيط برناكامي خويش غلبه يابد. كودكي كه در حد اعتدال ناكام شده باشد، توانايي بالقوه اش را براي كنترل بزرگسالان و نيز ايجاد استقلال به كار مي بندد. بيماري هنگامي اتفاق مي افتد كه افكار و احساسات فرد به قدري برايش نامعقول مي شوند كه از تعلق و مالكيت آنها سرباز مي زند. در چنين حالتي، فرد به مرور توانايي مقابله با محيط را از دست مي دهد. شخصيت سالم آن شخصيتي نيست كه با اجتماع سازگار مي شود، بلكه شخصيتي سالم است كه حوادث را درك مي كند، آنها را جذب مي كند و به طريق مناسبي با آنها ارتباط برقرار مي كند. به علاوه، چنين فردي مسئوليت رفتارش را مي پذيرد. رشد از طريق جذب فيزيكي و ذهني از محيط صورت مي گيرد كه لازمه اش تماس، احساس كردن، هيجان و انگيزش و صورت بندي گشتالتي است. از طريق رشد، كودك بالغ مي شود و اين بدان معني است كه او از حمايت محيطي به حمايت شخصي انتقال مي يابد. او، به جاي آنكه وابسته به ديگران بماند، مستقل مي شود. (ناصري، شفيع آبادي، 1385، ص 187- 186).

هدف هاي پاياني تا زماني كه تحقق نيافته باشند، به صورت نيازهاي فوري تجربه مي شوند؛ اين گونه هدف ها، تا زماني كه از طريق تبادل مناسب با محيط تحقق نيابند، خفته مي مانند. براي مثال، وقتي تشنه مي شويم، احساس مي كنيم كه بايد تشنگي خود را برطرف كنيم، پس با تامين آب از محيط مان، به اين نياز پاسخ مي دهيم. (پروچاسكا، نوركراس، م: محمدي، 1385، ص 226-235)

هدف هاي روزمره ما، يا به قول پرلز هدف پاياني[18]، براساس نيازهاي زيستي ما قرار دارند، كه به گرسنگي، ميل جنسي، بقا، سر پناه، و تنفس محدود مي شوند. نقش هاي اجتماعي كه اختيار مي كنيم، وسيله اي براي برآورده ساختن هدف هاي پاياني ما هستند. براي مثال، نقش ما به عنوان روان درمانگر، وسيله اي است که از طريق آن زندگي خود را تأمين مي کنم و زندگي وسيله اي است که از طريق آن هدف پاياني، مانند گرسنگي و سرپناه را برآورده مي سازيم. (پروچاسکا، نورکراس، م: محمد، 1385، 226 و 225)

در نظريه شخصيت از ديدگاه رويكرد گشتالتي، گفته مي شود كه آدمي به دليل كوشش و تقلاي مداوم خود در جهت تعادل حياتي (توازن)[19]، انگيخته مي شود. اين گونه تلاش و كوشش براي ايجاد تعادل حياتي، داراي اساس و پايه غريزي است و معني آن: اين است كه تعادل و توزان در نتيجه نواخت[20] (وزن و دوره) طبيعي و خود گردان موجود زنده يا جاندار (ارگانيسم)- در بين حالت هاي تعادل و عدم تعادل يا توازن- به جريان مي افتد. (واكر، 1971). اصل تعادل حياتي، موجب پيدايش ساخت اداركهاي فرد و به نظم در آوردن اين ادراكها مي گردد. اين ادراكها نيز به نوبه خود به صورت تجربه اصلي ادارك شكل در مقابل يك زمينه[21]، سازمان داده مي شوند. براي توصيف نظريه گشتالت در زمينه شخصيت، بايد هم با اصل تعادل حياتي، و هم با اصل كل نگري، آشنا باشيم. در توضيح كل نگري بايد گفت: در اين اصل، دو نوع رابطه، تعريف (معني) مي شود. در اين رابطه، كه اصطلاحاً به آن ماهيت كل نگر[22]آدمي گفته مي شود، اين اعتقاد وجود دارد كه بدن و روح آدمي، نوعي ذات وابسته به هم و غير قابل تفكيك را تشكيل مي دهند. معني اين جمله آن است كه آدمي موجودي اصطلاحاً يكي شده و كل است و شامل كليت (تماميت) رواني و جسماني مي باشد. دومين جنبه مربوط به اصل كل نگر آن است كه انسان و محيط او، تشكيل نوعي وحدت ارگانيسمي- محيطي[23] را مي دهند؛ يعني، آدمي و محيط او، به هم بسته مي باشند. (واكر، 1971، ساعتچي، 1377، ص 201)

حال براي اينكه مردم بتوانند به شيوه اي خلاق و نتيجه بخش به تعامل بپردازند، لازم است ظرفيت پرخاشگري[24] آنان به طور كامل رشد يابد (واكر، 1971): هنگامي تعريف پرخاشگري[25] بهتر قابل فهم مي شود كه به توصيف پرلز از رشد ظرفيت پرخاشگر كودك، اشاره كنيم. پرلز رشد پرخاشگري را با رشد دندان طفل آدمي مربوط مي داند و معتقد است طي همين دوره از زندگي است كه كودك قادر مي شود از طريق بلع غذاي جامد[26]، به محيط جامد[27] خود حمله كند. در اين نوع توصيف پرخاشگري، عمل خوردن به عنوان يك فرآيند تخريبي (از هم جدا كردن غذا) محسوب مي شود كه از نتايج آن نيز جذب و دورن سازي غذا وفراهم آوردن امكانات لازم براي رشد و نمود كودك است. درست همان طور كه در مورد غذا خوردن گفته شد، شخص قادر به ويران سازي يا تخريب كردن[28] ابعاد يا جنبه هاي ديگر محيط نيز مي باشد كه طي آن، جنبه هاي گوناگون محيط خود را جذب مي كند و در نتيجه همين فعاليت ها، رشد و نمو پيدا مي كند. (ساعتچي، 1377، ص 202)

به علاوه، ظرفيت پرخاشگري آدمي، در مرز تماس[29] بين ارگانيسم و محيط و به وسيله تماس يا گوشه گيري[30] (عكس تماس)، فعال مي شود. اگر بخواهيم دقيقتر بگوييم، وقتي فرد در جهت كسب رضايت با يك هدف يا با يك شيء تماس يا از آن كناره گرفت، هم شيء و هم نياز همراه با آن، در زمينه محو مي شوند، وضعيت تمام مي شود گشتالت ديگري كامل مي گردد. براي مثال، شخصي كه احساس تشنگي مي كند، يك ليوان آب مي نوشد (تماس) و بدين ترتيب، وضيعت تمام مي شود.

تماس و گوشه گيري جنبه هاي مختلف توانايي فرد براي تمييز و تشخيص همه آن چيزهايي هستند كه نيازهاي وي را ارضا مي كنند و دوباره تعادل و توازن را در او برقرار مي سازند. ضمناً كاركرد تماس و گوشه گيري از جهت ديگري نيز بخشي از دوره گشتالتهاي ناكامل – كامل را تشكيل مي دهند. ازاين جهت بايد گفت كه شخص با كاركرد تماس باعث مي شود گشتالت شكل بگيرد، و با گوشه گيري نيز اتمام يا انجام آن را باعث مي گردد. (پرلز، 19739، ساعتچي، 1377، ص 202)

پرلز (1970، b1969، a1669) در توصيف پنج لايه روان رنجوري، سطوح تماس را بر مي شمارد. انسان ها وقتي به پختگي رواني مي رسند كه ازاين پنج لايه بگذرند: تظاهر، هراس، بن بست، درون پاشي و برون پاشي. گذر از هر لايه باعث افزايش تماس شخص با محيط مي شود.

1- تظاهر[31] يعني واكنش غير خالصانه به ديگران. نمونه آن هم اين است كه سعي كنيم دل ديگري را به دست آوريم تا از ما چيزي بخرد.

2- هراس[32] يعني اجتناب كردن از رنج و درد رواني. مثل اين كه قبول نكنيم فلان رابطه مهم ما تمام شده است.

3- بن بست[33] به مقطعي اطلاق مي شود كه در آن از تغيير يا حركت مي ترسيم. در اين لايه ممكن است احساس حقارت كنيم و فكر كنيم گير افتاده ايم. پرلز (1970، ص 25) مثال ازدواجي را مي زند كه زن و شوهر در آن ديگر عاشق يكديگر نيستند؛ در چنين ازدواجي، طرفين در اين مورد كه طرف مقابل بايد چگونه باشد نظراتي دارند ولي در مورد آنچه طرف مقابلش واقعاً دوست دارد، نظري ندارند. آنها يكديگر را سرزنش مي كنند و به بن بست رسيده اند.

4- در لايه درون پاشي[34] احساسات خويش را حس مي كنيم و متوجه خود واقعي خويش مي شويم ولي كار زيادي براي آنها نمي كنيم.

5- در لايه برون پاشي، تماس خالصانه و بدون تظاهر است. به نظر پرلز، برون پاشي براي زندگي حقيقي و خلوص ضروري است. (شارف، م: فيروز بخت، 1384، ص 236)

نظريه گشتالت شخصيت:

در نظريه گشتالتي شخصيت بيشتر بر آگاهي و رابطه با خود و ديگران تاكيد مي شود. بسياري از مفاهيم مهم روان درماني گشتالتي ريشه در مفاهيم روان شناسي گشتالت دارند مثل مفهوم شكل و زمينه. در نظريه گشتالت شخصيت، به رابطه فرد با ديگران و اشيايي توجه مي شود كه تاثيري بي واسطه بر وي دارند. در اين نظريه روي مرزهاي افراد و محيط و عمق تماس فرد با خودش و ديگران تمركز مي شود.

در نظريه گشتالتي شخصيت بر نقش مهم آگاهي فرد از خودش و محيط اطرافش از طريق حواس، احساست بدني و هيجانات تاكيد مي شود. در اين نظريه، تماس با خود و ديگران و آگاهي از خود و ديگران در زمان حال مهمتر است تا گذشته يا آينده. (شارف، م: فيروز بخت، 1384، ص 234)

ماهيت انسان:

به اعتقاد پرلز، انسان به منزله يك ارگانيزم و يك كل است كه نياز شديدي به محيط و تعامل با آن دارد. انسان در تعامل با محيط به صورت يك كل عمل مي كند و جسم، ذهن و روح او جدا از هم نيستند. انسان كلاً يك موجود احساس كننده، تفكر كننده و عامل است. روان شناسان گشتالتي به ذاتي بودن نياز انسان به سازمان و وحدت تجربه ادراكي معتقدند. بدين معني كه انسان تجربه خود را در جهت تماميت و وحدت سوق مي دهد. انسان تمايل دارد كه در جهت چيزهاي كل و يا هيئتهاي خوب حركت كند تا از تنشهاي خود بكاهد و كليت خود را به ظهور برساند. تمايل اساسي هر ارگانيزمي، و از آن جمله انسان، تلاش براي كسب تعال است؛ تعادلي كه هرگز به طور ثابت و دايمي حاصل نمي شود. هدف تلاش براي كسب تعادل، كاهش تنشهاست كه اين براي ارگانيزم لذت بخش است. (ناصري، و شفيع آبادي، 1385، ص 188)

انسان چون نمي تواند تمام محيطش را در يك آن درك كند، از اين رو، جنبه هايي از آن را بر حسب نياز و علاقه تعيين و سپس ادراک مي کند و بعد به قسمت هاي ديگر آن مي پردازد و علايق انسان، محيط او را به صورت شكل زمينه در مي آورند و در معرض اداركهاي او قرار مي دهند. واقعيتي كه براي فرد مطرح است و اهميت دارد، واقعيت علايق است؛ يعني واقعيت دروني او و ونه واقعيت هاي بيروني. بنابراين، واقعيت يا تغيير علايق و نيازهاي ارگانيزم تغيير مي كند. نياز و علايقند كه محيط را به صورت شكل و زمينه سازمان مي دهند. از نظر رفتار فرد، نياز شكل و هيئت است كه رفتار را در ارتباط با محيط سازمان مي دهد. در هر لحظه، نياز مسلط، رفتار فرد را در ارتباط با محيط سازمان مي دهد و به محض رفع آن نياز، نياز ديگري جايش را مي گيرد و سازماندهي مجددي آغاز مي شود. از نظر پرلز، «خود» يك كاركرد ارگانيزمي است كه در ربط دادن اعمال ارگانيزم با نيازهايش دست به عملي اجرايي و هماهنگ كننده مي زند. «خود»، آن اعمالي از كل ارگانيزم را فرا مي خواند كه براي ارضاي فوريترين نياز او لازم هستند. همين طور، «خود» محيط را بر حسب نياز ارگانيزم سازمان مي دهد. رشد انسان از طريق جذب از محيط به طرق جسماني و ذهني رخ مي دهد. اين يك فرآيند ناخود آگاه نيست. بلكه فرآيندي است آگاهانه، كه به وسيله تماس، احساس كردن، هيجان و انگيزش و صورت بندي گشتالتي صورت مي گيرد. ناكامي انسان به جاي آنكه از رشد او جلوگيري كند، موجب پرورش او مي شود. ناكامي فرد را قادر مي كند تا امكانات و استعدادهاي بالقوه خود را كشف كند و، از طريق آن، سازگاري با دنياي خارج را بياموزد. بدون ناكامي هيچ دليلي براي به حركت در آوردن منابع و توانهاي شخصي و كشف آنها وجود ندارد. كودك انسان براي آنكه ناكام نشود، مي آموزد كه محيط را زير نفوذ خود بگيرد و آن را كنترل كند. انسان از طريق رشد بالغ مي شود و اين بدان معني است كه او از حمايت محيطي به حمايت شخصي و استقلال نايل مي آيد. او پيوسته در محيطش در تلاش و تكاپو است كه به هدف خويش، كه تحقق بخشيدن به خود است، برسد. (ناصري و شفيع آبادي، 1385، ص 189)

نظريه آسيب شناسي رواني در مكتب گشتالت:

از نظر پلز (1970) آسيب شناسي رواني داراي 5 لايه يا سطح است.

1-لايه جعلي: كه سطحي از وجود است كه در آن نقش بازي مي كنيم. در اين سطح، طوري رفتار مي كنيم كه انگار آدم مهمي هستيم. نگرش ما، ما را ملزم مي سازد كه طبق يك مفهوم يا خيال رفتار كنيم كه توسط خودمان يا ديگران آفريده شده است. پلز اين رفتارهاي ما را مصيبتي مي د اند، زيرا تلاشي است براي گريختن از آنچه واقعاً هستيم. حاصل اين دو گونه رفتار كردن اين است كه افراد روان رنجور، از زندگي كردن به شيوه اي كه بتوانند خود را شكوفا كنند دست كشيده اند؛ آنها براي اين زندگي مي كنند كه يك مفهوم را شكوفا كنند. ما به اين علت در خيال پردازي هاي كودكي گير مي كنيم كه نمي خواهيم آنچه هستيم، باشيم. ما به اين علت مي خواهيم چيز ديگري باشيم كه از آنچه هستيم رضايت نداريم. ما معتقد هستيم كه اگر چيز ديگري باشيم، تاييد بيشتر، محبت بيشتر و حمايت محيطي بيشتري به دست مي آوريم. آنچه ما به جاي خود اصيل و واقعي مي آفرينيم، زندگي خيالي است كه پلز آن را مايا (Maya) مي نامد. مايا جزئي از سطح جعلي وجود است كه آن را بين خود واقعي و دنياي واقعي مان مي سازيم، اما طوري زندگي مي كنيم كه انگار مايا واقعيت دارد. ماياي ما وظيفه دفاع را بر عهده دارد، زيرا از ما در برابر جنبه هاي تهديد كننده خود يا دنيايمان، مثل احتمال طرد شدن، محافظت مي كند. قسمت اعظم زندگي ما صرف اين امر مي شود كه خود را براي زندگي كردن طبق مايا بهتر آماده كنيم.

2- لايه فوبيك: در اين لايه، متوجه مي شويم كه چقدر از اجزاي خودمان ناخشنود هستيم، در نتيجه از روبه رو شدن با اين امر دچار فوبي مي شويم. اگرچه، اين عذاب عاطفي به طور طبيعي علامت آن است كه اشكالي وجود دارد و بايد اصلاح شود، ما از آن اجتناب مي كنيم. لايه فوبيك كليه انتظارهاي مصيبت بار بچگانه ما را شامل مي شود- اينكه اگر با آنچه واقعاً هستيم مواجه شويم، والدينمان ما را دوستي نخواهند داشت، يا اگر به گونه اي كه واقعاً دوست داريم عمل كنيم، جامعه ما را منزوي خواهد كرد و مسائلي از اين قبيل. اين پاسخ هاي فوبيك معمولاً به ما كمك مي كند كه از آنچه واقعاً زيان بخش است، اجتناب كنيم؛ بنابراين، اغلب افراد، نه براي اينكه مدارا شوند، بلكه به اين علت كه مي خواهند روان رنجوري آنها بهبود يابد، براي درمان مراجعه مي كنند.

3- لايه بن بست: اين لايه مهم ترين سطح آسيب رواني است. بن بست همان نقطه اي است كه در جريان بالندگي مان در آن متوقف مي شويم. بن بست نقطه اي است كه در آن متقاعد مي شويم شانسي براي ادامه زندگي نداريم، زيرا نمي توانيم وسيله اي در درون خود بياييم كه در صورت مواجه شدن با عدم حمايت محيط ما را پيش ببرد. افراد به خاطر ترس از اينكه ممكن است بميرند،يا متلاشي شوند. چون نمي توانند روي پاي خودشان بايستند از اين نقطه فراتر نخواهند رفت اما افراد روان رنجور، به اين علت از اين نقطه فراتر نمي روند كه هنوز آسانتر مي توانند محيط را طوري دستكاري كنند كه از آنها حمايت كنند. بنابراين آنهابه ايفاي نقش درمانده يا احمق ادامه مي دهند تا ديگران، از جمله درمانگران را وادار كنند كه به آنها اهميت دهند. ادامه دادن اين شگردهاي كنترل آسانتر است زيرا مقدار زيادي از انرژي فرد روان رنجور به جاي اينكه صرف پرورش خود پشتيباني شود صرف ايجاد و اصلاح دستكاري موثر مي شود.

4- لايه درون پاشي: اين لايه به معني تجربه كردن مرده گي است. مرده گي اجزاي خودمان كه آنها را انكار كرديم افراد روان رنجور بسته به اينكه از چه فرآينده هاي اساسي زندگي گريخته باشند مرده گي گوش، قلب، اندام هاي تناسلي يا روحشان را تجربه مي كنند. پلز لايه درون پاشي را با حالت هاي كاتاتوني (catatonia) مقايسه مي كند كه طي آن فرد مانند يك جسد بي حركت است.

علت كاتاتوني مصرف انرژي در پرورش شخصيت خشك و عادي است كه امن به نظر مي رسد اما كاملاً مرده است براي اينكه فرد از لايه درون پاشي بگذرد بايد شخصيتي را كه وظيفه احساس هويت را بر عهده داشته است دوربريزد.

5- لايه انفجاري: وقتي كه فرد روان رنجور با اين لايه مواجهه مي شود آزاد سازي انرژي هاي زندگي را ايجاب مي كند اندازه اين انفجار به مقدار انرژي محدود شده در لاية درون پاشي بستگي دارد براي اينكه فرد كاملاً سرزنده شود بايد بتواند در ارگاسم، خشم، اندوه و شادي منفجر شود، فرد روان رنجور با اين انفجارها از بن بست و درون پاشي كاملاً فراتر مي رود و گام بلندي در غم و شادي و بالندگي برمي گردد.

درمان:

در گشتالت درماني بر دو مقوله حال و چگونه تاكيد مي شود. حال يك مفهوم جالب و در عين حال پيچيده است؛ زيرا از يك سو، تنها در صورتي مي توان به چيزي دست يافت كه در زمان حال باشد و از سوي ديگر تا بخواهيم در آن درگير شويم، گذشته است. نكته دوم كلمه چگونه است. در گذشته اغلب متوجه «چرا» بوديم. بشر مي كوشيد علل و دلايل را در يابد و فكر مي كرد مي تواند با تغيير علل، معلولها را نيز تغيير دهد. ساختار مورد علاقه فراوان گشتالت، همان ساختار زندگي ماست كه اغلب بر پايه شكنجه خود، پوچي، بازيهاي مربوط به بهبود و اصلاح خود، پيشرفتها و موقعيت ها و ... بنا شده است. (شكر كن و همكاران، 1377، 334)

هدف از گشتالت آن است كه درمانجويان در حالي كه ياد مي گيرند خود را بپذيرند و براي خود ارزش قايل شوند از آنچه انجام مي دهند و از اينكه چگونه تغيير مي كنند آگاه شوند. اين درمان غالباً با نام فريتس پرلز تداعي مي شود. واژه گشتالت به معناي كل يا كامل است. درمانگر گشتالتي را افرادي ياري مي كند تا تفكر و احساس خود را در قالب كل هاي مرتبط با هم باز سازي كنند. گشتالت درماني رهنمودي ترا از درمان متمركز بر درمانجويا درمان وجودي است. درمانگر گشتالتي، خواه در درمان فردي، خواه در زمينه درمان گروهي، افراد را تشويق از تجربه هاي بي واسطه خود بيشتر آگاه باشند. تاكيد بر چيزي است كه اينجا و اكنون اتفاق مي افتد، نه بر آنچه در گذشته اتفاق افتاده است يا آنچه ممكن است در آينده اتفاق بيفتد. توجه در اين درمان بر چيزي متمركز است كه واقعاً وجود دارد نه بر آنچه وجود ندارد و بر آنچه واقعي است نه بر خيالبافي. درمانگر همچنين با توجه دادن درمانجو به صدا، اطوار بدني و حركت هايش به او كمك مي كند تا آگاهي به دست آورد. درمانگران گشتالتي غالباً درمانجويان را با شواهد حالت دفاعي آنان. نقش بازي كردنشان و نظاير آن روبه رو مي سازند و به مبارزه وا مي دارند. (اليل، م: محي الدين بناب و گاهان، 1374، 214)

در فرآيند مشاوره و درمان گشتالتي بر تسهيل آگاهي فرد از خود و همه احساسات، رفتارها، تجربه ها و وضعيتهاي ناتمامي است كه خود فرد را تشكيل مي دهند. اين گونه كسب آگاهي مددجواز خود با كمك درمانگر و استفاده خلاق او از آزمايشها تسهيل مي شود. تمركز اصلي اين آزمايشها بر لحظه كنوني درمان است و آزمايشها نيز به شيوه اي انجام مي گيرد كه مددجو بتواند با تجربه كردن واقعي جنبه هاي مختلف خود، آگاهي بيشتري پيدا كند. مددجو در اين درمان مي تواند جنبه هاي مختلف وجود خودش را كه قبلاً انكار مي كرده است، بپذيرد و مسئوليت اين جنبه ها را به عهده بگيرد. (ساعتچي، 1377، 211) هدف گشتالت كاوي عمدتاً كمك به مردم براي تكميل و رسيدن به خود كفائي است. كمكي است براي آگاه شدن، قبول كردن، احياء شدن و جمع آوري خود تكه تكه شده است. (ميورييل، م: گلشائي، 1369، 11)

موضع غير دفاعي درمانگر و آگاهي وي از خودش و بيمار زمينه ساز تغيير مي شود و اين تغييرات از گذر كشف خواسته هاي بيمار ايجاد مي شود نه برآورده كردن آنها درمانگر درمورد ناكامي ها تحقيق مي كند. اگر بيمار در برابر اكتشاف مورد نظر درمانگر مقاومت كند، درمانگر دنبال دليلش مي گردد و بيمار را مجبور نمي كند دستوراتش را اجابت كند. بايسر (1970) مي گويد فرآيند تغيير يك فرآيند متناقض است: «تغيير وقتي روي مي دهد كه فرد هماني باشد كه هست نه هماني كه نيست». (شارف، م: فيروز بخت، 1384، 244-245)

گشالت درماني بر جهات مثبت و هدفهاي زندگي تاكيد دارد. اعتقاد زير بنايي گشتالت درماني مبتني بر ارزشهاي زندگي حادث از تجربيات و مشاهدات تعالي اين ارزشهاست. طيب خاطر، آگاهي حسي آزادي حركتي، پاسخگويي عاطفي، لذت و شعف، راحتي، انعطاف پذيري در ارتباط با ديگران، آشنايي نزديك و محروميت، شايستگي، خود حمايتي و خلاقيت ارزشهاي سودمندي براي زندگي هستند كه بايد در مراجع به وجود آيند. در گشتالت درماني زمان حال= تجربه= آگاهي= واقعيت است. گذشته ديگر وجود ندارد و آينده هم هنوز نيامده است. (شفيع آبادي، 1384، 194-195)


پيش فرضهاي درمان:

گشالت درماني، با توجه به نظريه عمومي گشتالت، كار درمان را براساس پيش فرضهايي استوار مي كند كه به شرح زير طبقه بندي مي شود:

1- كل گرايي: انسان، اشيا و موجودات را به منزله اموري جدا از هم درك نمي كند، بلكه آنها را در يك فرآيند اداركي، در كلهاي معني دار سازمان مي دهد.

2- تعادل حياتي: زندگي و همه رفتارها، تحت كنترل فرآيندي است كه دانشمندان آن را «تعادل حياتي» يا سازگاري مي خوانند. تعادل حياتي، فرآيندي است كه در آن ارگانيسم تعادل خود را در وضعيتهاي مختلف حفظ مي كند و بنابراين، نيازهاي خود را برطرف مي سازد. چون نيازها، بسيار متنوعند و هر نياز، تعادل را بر هم مي زند؛ بنابراين، فرآيند تعادل حياتي پيوسته در جريان است. ويژگي خاص زندگي همين بازي مستمر تعادل و عدم تعادل در ارگانيسم است. هر گاه ارگانيسم دچار عدم تعادل حياتي مي شود. براي حفظ تعادل حياتي، ارگانيسم به تعامل هميشگي با محيط و خود تنظيمي مستمر نياز دارد.

مرز تماس:

هيچ فردي خودكفا و قائم به خود نيست و انسان، تنها در يك ميدان محيطي مي تواند وجود داشته باشد. فرد در همه وقت بخشي از ميدان است و رفتارش تابعي از كل ميداني است كه مشتمل بر او و محيط او است. ماهيت ارتباط انسان و محيط، رفتار او را معين مي كند. اگر اين ارتباط به طور دو جانبه (محيط و انسان) خشنود كننده باشد، رفتار فرد بهنجار است. اما اگر تعارضي وجود داشته باشد، رفتار فرد نابهنجار تلقي مي شود. نه محيط انسان را مي سازد و نه انسان، محيط را. هر يك آن چيزي است كه هست با ويژگي هاي مربوط به خود. (شكر كن و همكاران، 1377، 336-334)

گشتالت درمانگر با روش هاي مختلفي آگاهي بيماران را افزايش مي دهند. ولي معمولاً از فنوني چون گوش دادن همدلانه و روش هاي شناختي و رفتاري نيز استفاده مي كنند. گشتالت درمانگران براي اين آگاهي يافتن مراجع آزمايشات مختلفي مثل به نمايش در آوردن، رفتار هدايت شده، خيالپردازي، روياها و مشق يا تكليف خانه را استفاده مي كند. كه به شرح ذيل مي باشد.

به نمايش در آوردن:

نمايش دادن مبتني بر اين انديشه است كه لازمه يادگيري، عمل كردن است. در گشتالت درماني لازمه مرحله به عمل در آوردن آن است كه بعضي از جنبه هاي تجربه مددجود به نمايش گذاشته شود. نمونه هايي از موضوعات كه براي فن نمايش دادن مناسب است، عبارتند از: كارناتمام مربوط به گذشته معاصر، نمايش دادن يك ويژگي و به نمايش گذاشتن قطبيتها. در اين روش از فن صندلي داغ و صندلي خالي استفاده مي شود. (ساعتچي، 1377، 215) از بازي هاي گشتالتي مثل فن گفت و شنود و من مسئوليت مي پذيرم، بازي فرافكني، واگرداني، تمرين هاي نمايشي، بازي هاي مشاروه زناشويي، ممكن است جمله اي را از من بپذيريد، استفاده مي شود. (پروچاسكا، م: سيد محمدي، 1385، 235-236)

رفتار هدايت شده:

درمانگر به مدد جو آموزش مي دهد يا او را راهنمايي مي كند تا كاري را انجام دهد و بدين ترتيب، بعضي از جنبه هاي رفتاري خود را- كه نسبت به آن آگاهي ندارد- كشف يا نسبت به آن بينش پيدا كند. اين عمل به مددجو اجازه مي دهد تا شيوه جديدتري را براي نگريستن به رفتارهاي قبلي خود پيدا كند. هر چند ممكن است رفتار هدايت شده نيز شبيه فن به نمايش گذاشتن باشد اما از آن جهت كه در اين روش مددجو نسبت به رفتار معيني توجه خاص نشان مي دهد و نيز از آن جهت كه فن رفتار هدايت شده بيشتر جنبه آموزشي دارد، با فن نمايش دادن ايفاي نقش متفاوت است. در فن رفتار هدايت شده ممكن است از مددجو خواسته شده تا رفتارهايي را تمرين كند كه آنها را به عنوان رفتارهاي خود نمي شناسد. (ساعتچي، 1377، 216)

خيالپردازي:

از خيالپردازي مي توان براي تماس با يك حادثه، احساس كردن ويژگي شخص، شخص دور از دسترس، وضيعت ناشناخته استفاده كرد. وقتي شخص به خيالپردازي مشغول است، غالباً در او انرژي هيجاني بسياري رها مي شود. نمونه اي از خيالپردازي كه در آن انرژي هيجاني زيادي رها مي شود، تماس با والدين از دست رفته يا فرد معني دار ديگر در زندگي شخص مي باشد كه اكنون وفات يافته است. در اين موارد ممكن است هيجان سركوب شده، وضعيت يا كار ناتمام و مقاومت نسبت به فكر كردن و سخن گفتن درباره شخص از دست رفته، آشكار شوند. (ساعتچي، 1377، 216)

روياها:

درمانگران گشتالتي از بررسي رويا استفاده زيادي مي برند و به مراجع كمكهاي شاياني مي كنند. پرلز معتقد است كه رويا وسيله اي

انتشار : ۸ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

تنهايي در كودكان


تنهايي در كودكان

تنهايي يكي از مشكلات برجسته‌اي است كه نتايج منفي عديده‌اي براي كودكان به همراه دارد. تحقيقات اخير بخصوص در مراكز آموزشي اين موضوع را اثبات كرده است. واضح است كه بسياري از كودكان مفهوم تنهايي را درك كرده و احساس خود را درست نسبت به آن گزارش كرده‌اند. براي مثال بچه‌هاي كودكستان و بخصوص سال اوّلي‌ها پاسخ‌هاي مناسب و جانبي در مورد آن داده‌اند. سوال‌هايي از قبيل (تنهايي چيست؟) (چرا تنهايي با ناراحتي همراه است؟) (اين تنهايي از كجا ناشي مي‌شود؟) (چرا كسي آن را دوست ندارد؟) و آخر اين‌كه چطور مي‌توان بر اين احساس غلبه كرد و براي خود دوستي پيدا نمود. پاسخ كودكان پس از ورود به مدرسه ارزيابي شد. سوال‌ها اين‌گونه بودند (چرا در مدرسه تنها هستي؟) (مدرسه يك مكان تنهايي براي شماست؟) (آيا در مدرسه غمگين و تنها هستي؟) ارزيابي نشان داد كه مفهوم تنهايي نزد كودكان و بزرگسالان يكسان است. روان‌شناسان با بازبيني مطالعات و ارزيابي‌هاي انجام شده مي‌توانند راهكارهاي مناسبي براي اين مشكل ارائه دهند.

 

مفاهيم تنهايي

برخي از فرزندان تنهايي را به علت اشراف‌زاده بودن و كم داشتن ارتباط با افراد معمولي حس مي‌كنند. اين تنهايي عزت نفس آنها را كاهش مي‌دهد. به علاوه، آنها ممكن است احساس خمودگي، كسلي و ناراحتي نيز داشته باشند. پيش‌بيني مي‌شود كه اين تنهايي‌ها در دوران طفوليت تنهايي در بزرگسالي را نيز در پي داشته باشد. در نتيجه ممكن است تنهايي كودكان بسياري از فرصت‌هاي ارتباط با اشخاص گوناگون و يادگيري مهارت‌هاي زندگي را از آنان بگيرد. اين كمبود ارتباط‌ها و نبودن دوستي‌ها معلمان اين كودكان را نيز نگران كرده است.

 

تقسيم عوامل تنهايي

چندين عامل در توزيع اين احساس در كودكان وجود دارد. برخي از آنها خارج از مدرسه و در خانه اتفاق مي‌افتد. برخي ديگر بر اثر تغيير مدرسه يا همسايگان جديد روي مي‌دهد. از دست دادن دوست، از دست دادن چيزي كه فرد آن را دوست دارد و يا از دست دادن حيوانات اهلي و يا تجربه طلاق والدين و يا مرگ آنها. تمام اين عوامل با عواملي كه در مدرسه رخ مي‌دهد نقش يكساني دارند. عواملي مثل كمبود مهارت‌هاي اجتماعي و دانش چگونگي انتخاب دوست. برخوردار بودن از ويژگي‌هاي شخصي مثل خجالت، اضطراب و عزت نفس پايين كه پيدا كردن دوست را مشكل مي‌كند. كودكان اشراف‌زاده بيشتر قرباني اين عامل مي‌شوند.

 

مشاهده و ارزيابي كودكان

بررسي و ارزيابي دقيق كودكان اولين گام و ضروري‌ترين موضوع در كشف عوامل تنهايي آنهاست. معلمان نيز مي‌توانند با دنبال كردن اين تحقيقات عوامل تنهايي را مشخص كنند. خجالت، اضطراب و عدم اعتماد به نفس و ناراحتي چگونه پديدار مي‌شود. چرا اين كودكان نسبت به محيط اطراف خود بي‌توجه هستند؟ چرا توسط ديگران بعنوان دوست انتخاب نمي‌شوند؟ چرا كمبود مهارت‌هاي اجتماعي موجب كمبود ارتباط آنها با ديگران مي‌شود؟ چرا آنها نياز به اين مهارت‌ها دارند ولي نمي‌تواند به طور مناسب از آن استفاده كنند؟ اين تنهايي‌ها مربوط به الگوهاي گذشته است يا پديده‌هاي اخير نيز در آنها مؤثر بوده‌اند؟ چون تنهايي نمي‌تواند در كودكان هميشگي باشد (چون به نظر مي‌رسد آنها با داشتن دوست هم احساس تنهايي مي‌كنند) معلمان مي‌توانند زماني را براي گفتگوي شخصي با آنها اختصاص دهند. آنها ممكن است از بچه‌ها بپرسند. (معني تنهايي و ناراحتي چيست؟) (آيا شما تنها و غمگيني؟) (چه چيز شما را خشنود مي‌كند؟) چيزي كه هنگام بررسي و ارزيابي مهم است آگاهي از چگونگي توسعه توانايي كودكان و گرايش‌هاي شخصي آنهاست. براي مثال مي‌گويند كودكاني كه تنها بازي مي‌كنند ريسك مشكلات بعدي كه مربوط به شناخت‌گري است را بيشتر مي‌كنند. بسياري از كودكان پيش‌ دبستاني و كودكستاني خود را مشغول فعاليت‌هاي غيراجتماعي مي‌كنند كه رقابت در آن زياد است. بنابراين نياز است تا معلمين بيشتر با اين كودكان صحبت كنند تا بيشتر در مورد احساس آنها بدانند و از رفتار و واكنش آنها بهتر براي رفع اين مشكل استفاده كنند.

 

همكاري، پيشنهادها و راهكارها

اگرچه تحقيق در حمايت از فعاليت‌ها و تمرين‌هاي خاص كودكان در كمك به از بين بردن تنهايي كودك در كلاس ضعيف است. اما معلمان ممكن است چندين نگرش را بدست آورند كه در مورد دانش‌آموز البته به طور فردي مؤثر واقع شود. بچه‌هاي پرخاشجو بيشترين درجه تنهايي و نارضايتي اجتماعي را دارند. كودكان به دلايل زيادي پذيرفته نمي‌شوند، اما معلمان بايد راهي پيدا كنند تا شرايط تغيير كرده و استقبال از بچه‌ها بيشتر شود. آيا كودكان با ديگران پرخاشگرانه برخورد مي‌كنند؟ آيا اين كودكان به سختي وارد بازي شده و با ديگر بچه‌ها يا شرايط به سختي هماهنگ مي‌شوند؟ يكي از راه‌حل‌هاي شناخته شده اين است كه معلمين تغييري در شرايط ايجاد كنند.

بچه‌هايي كه مورد بي‌توجهي واقع مي‌شوند نيز احساس تنهايي مي‌كنند البته اين احساس در مورد كودكان پرخاشگر بيشتر وجود دارد. چون اغلب اين كودكان كمبود مهارت‌هاي اجتماعي دارند. اين كودكان فوق‌العاده خجالتي، نگران و ناراحت هستند. اعتماد به نفس پايين نيز از همين موارد است. معلم مي‌تواند اين كمبودها را شناسايي كند و پيشنهادها و ايده‌هايي براي جبران آن ارائه كند. اين ايده‌ها حتي مي‌تواند به كودك در سن بالاتر نيز انگيزه‌اي بدهد تا كمبودهايش را جبران كند. كودكاني نيز قرباني عقايد افرادي مي‌شوند كه باور دارند مدرسه مكان ناامني بوده و اين كودكان آن‌جا را دوست ندارند. يا اين‌كه آنها دوست دارند براي برطرف كردن تنهايي خويش مدرسه را ترك كنند. دستاوردهاي موجود و همكاري آنها بايد اين عقيده نادرست را از بين ببرد. معلمين مي‌توانند نقش مهمي در اين مسئله بازي كنند. براي مثال، آنها مي‌توانند دانش‌آموز را به سوي كسب مهارت در زندگي سوق دهند تا از آن طريق بتوانند مشكلات خود را حل كنند. آنها بايد ياد بگيرند به خود و ديگران احترام گذارند، در مورد وظايف و مشكلات خود از ديگران كمك بخواهند، با ديگران همكاري نمايند و احساس خود را به شيوه‌اي مناسب بيان كنند. مثلاً بعضي از كودكان مي‌توانند با استفاده از پازل‌ها، نقاشي، فعاليت‌هاي خلاقانه يا موسيقي تنهايي خود را پر كنند.

تقسيم با دقت صحبت‌هاي از قبل تعيين شده (لِكچر) به سلامتي احساس آنها كمك شاياني خواهد كرد. ترتيب سالن تئاتر و اجراي آن توسط اين نوع كودكان به بيان احساس و كنترل احساسشان نيز كمك مي‌كند. كودكاني كه قادرند احساس‌ها و نگراني‌هاي خود را به طور مناسب بيان كنند. اين كودكان گاهي ميل دارند در مورد ناخوشي‌هاي خود نيز صحبت كنند.

توسعه همكاري‌ها و ارتباط‌ نزديك كودكان با يكديگر ديدگاه‌هاي با ارزشي به معلم‌ها ارائه مي‌دهد. وقتي معلم بداند كه كودك چطور تنهايي‌اش را در منزل پر مي‌كند بهتر مي‌تواند در مورد او تصميم بگيرد و با توجه به آن تنهايي كودك را در مدرسه پر كند. آنها به برخي از والدين پيشنهاد مي‌كنند كه ملاقات كودك را با افراد فاميل بيشتر كرده و به شكل‌گيري دوستي آنها كمك كنند. معلمين مي‌توانند از والدين بپرسند كه كودكان آنها بيشتر در چه موقعيتي از مدرسه احساس راحتي مي‌كنند. آنها نيز مي‌توانند اطلاعاتي در مورد بحث‌هاي گروهي دانش‌آموزان به والدين ارائه دهند.

 

نتيجه

موضوع تنهايي كودكان و بزرگسالان در بسياري موارد يكسان است. موضوع تنهايي آنها و مشكلات منفي عديده‌اي كه در پي آن مي‌آيد با استفاده از آگاهي‌هاي معلمين و والدين تا حدّي قابل حل است. كودكان نيز بايد با استفاده از راهكارهاي ارائه شده در صد جبران كمبودهاي اجتماعي خود برآيند. گفتگوهاي اختصاصي معلمين با كودكان كمك بزرگي به برطرف كردن مشكلات و نيازهاي اجتماعي آنها مي‌كند.

 

تنهايي و خمودگي: يك اختلال رواني يا يك درگيري قديمي

ارائه مورد

خانم اِل يك بيوه‌زن 78 ساله است كه بازنشسته مدرسه ابتدايي است. او مراقبت اوليه‌اش را از طريق معرفي يكي از دوستانش به دكترD سپرد، اما همان موقع شكايت كرد كه آن پزشك داروهاي خيلي گران‌قيمت و زيادي براي او تجويز كرده است. آقاي دكترD فقط شش‌ماه بود كه خانم اِل را مي‌شناخت. دكتر تصميم گرفت دوباره او را معاينه كند. خانم اِل هنگامي كه معاينه تمام شد با اتوبوس عمومي، به سوي منزل رفت. در راه به دليل سرعت بالاي ماشين و تصادف او به زمين برخورد كرد. استخوان شانه سمت راستش دچار شكستگي شد. استخوان زند زيرين او هم دچار آسيب‌ديدگي شد و لبش پاره شد. او بايد چند روز در بيمارستان بستري مي‌شد. برخلاف اين جراحت‌هاي زياد، خانم اِل بايد تحت مراقبت‌هاي پس از جراحي قرار مي‌گرفت. متأسفانه پس از يك دوره تب در يكي از زخم‌هايش عفونت ايجاد شد. به همين دليل به علت شكستگي او بايد با استفاده از وسايل خاص حركت مي‌كرد. او مدت پنج ماه در بيمارستان بستري شد و تحت درمان قرار گرفت. استفاده از آنتي‌بيوتيك هم برايش تجويز شد. حالا خانم اِل به وسيله واكر قادر به حركت است. اما به علت عفونت زيادي كه بدنش دارد فقط مي‌تواند مدت كوتاهي حركت كند. خانم اِل 25 سال است كه بيوه شده و دو پسر دارد كه در ايالت‌هاي دور زندگي مي‌كنند. آنها مرتباً او را ملاقات مي‌كنند آنها پيشنهاد كردند او با خانواده آنها زندگي كند. اما خانم ال تمايلي به اين كار نداشت. چون مي‌گفت من 60 سال است كه در خانه خودم زندگي مي‌كنم و مي‌خواهم همان‌جا بميرم. خانم ال با بيماري خود مبارزه مي‌كند كه به نظر مي‌رسد او خيلي قوي است و مي‌خواهد همچنان مستقل باقي بماند. اما دكتر نمي‌تواند اين اجازه را به او بدهد.

خانم ال هنگامي كه خانه‌اش را ترك كرد از يك بيماري مزمن رنج مي‌برد كه مربوط به پاهايش بود. دكترD براي بيماري‌هاي مختلف او داروهاي زيادي تجويز كرد، اما او مثل هميشه تمام داروها را نگرفت. او يك آزمايش هيپوتريديوم داشت كه بايد يكبار در روز آن را انجام مي‌داد. در خانه‌اش تعداد زيادي پله وجود داشت. اگرچه پسرانش برايش سراشيبي درست كرده بودند اما او مجبور بود فقط در يك طبقه محدود شود. او از اين‌كه نمي‌توانست راه برود بسيار ناراحت بود. او نمي‌توانست به مدرسه‌اي كه خيلي در آن محبوب بود گهگاه سري بزند. او به طور داوطلبانه برخي از مسئوليت‌هاي مدرسه را هنوز به عهده داشت. مسئوليت ثبت‌نام، برخي از انجمن‌ها و بعضي از مشاوره‌ها. اما از وقتي كه بيمار شده بود و از ويلچر استفاده مي‌كرد نمي‌توانست اين كارها را انجام دهد. اما هنوز پيشنهادهاي زيادي براي شركت در بعضي از كارها به او مي‌شد. او احساس تنهايي در خانه‌اش را بيان كرد. اين‌كه از تلويزيون خسته شده يا از خواندن كتاب او زود به رختخواب مي‌رود و دير از خواب بيدار مي‌شود.

خانم ال به خاطر تجويز قرص‌هاي دكتر دي از دست او دلگير و عصباني بود. زيرا اين قرص‌ها موجب مي‌شد او زياد بخوابد و همچنين احساس خوشايندي نداشته باشد. دكتر دي به خانم ال پيشنهاد يك هيپنوتيزم جديد كرد و از او خواست تا به مركز محلي آن برود. خانم ال گفت بي‌فايده است و از مطب خارج شد. دكتر دي آنچه را كه اتفاق افتاده بود بررسي كرد و از اين‌كه بيمارش دچار افسردگي شده بود نگران شد. اما نشانه‌هايي كه وجود داشت مربوط به كسلي و تنهايي بود. او با مددكاران بيمارستان هم مشورت كرد و از آنها خواست تا او را ببينند و اگر پيشنهاد خاصي دارند ارائه كنند.

 

بحث

اين موضوع كشمكش‌هاي مشتركي را به تصوير مي‌كشد كه اغلب افراد كهنسال با آن روبرو هستند. چگونه يك فرد مسن مي‌تواند معناي جديدي در زندگي‌اش پيدا كند وقتي كه فعاليت‌هاي فيزيكي و استقلالش محدود شده؟

بهتر بود دكتر دي در مورد وضعيت روحي بيمارش ناراحتي و نااميدي‌اش سوال‌هايي از او مي‌پرسيد. اگرچه به نظر مي‌رسيد بيماري خانم ال بيشتر به دليل صدماتي است كه به جسمش رسيده است. افراد كهنسال زيادي وجود دارند كه به دليل دردپا و مفصل مجبورند در برخي از مراكز درماني زندگي كنند. در اين مورد به نظر مي‌رسد كه منبع حمايت بيشتر بيماري‌هاي اجتماعي كارهاي داوطلبانه است و فقدان توانايي عامل اصلي است كه در ايفاي اين نقش اخلال وارد مي‌كند. بسياري از روان‌شناسان تشخيص داده‌اند كه تنهايي يكي از مشكلات پزشكي است كه هنوز بصورت يك بيماري ناشناخته باقي مانده است.

اريكسون بزرگترين كشمكشي را كه افراد كهنسال با آن مواجه هستند اميدواري در مقابل نااميدي دارند. راه حل اين كشمكش‌ها از طريق هوشي ايجاد مي‌شود كه در طول مدت عمر فرد بدست آمده است. اين هوش همان مهارت اصلي مي‌باشد كه افراد كهنسال از طريق دانش و تجربه در طول زندگي بدست آورده‌اند.

افراد مسني كه توانايي‌هاي فيزيكي خود را از دست مي‌دهند با يك استرس و احساس غم مواجه مي‌شوند. اين افراد كه استقلال فيزيكي خود را از دست داده‌اند بايد تغييراتي در فعاليت‌هاي خود ايجاد كنند تا فشار زيادي به جسمشان وارد نشود. تغييرات در جايگاه‌هاي اجتماعي از امور مشتركي است كه افراد مسن به آن نيازمند هستند. اما اين موضوع اغلب آنان را نااميد و مأيوس مي‌كند.

افراد كهنسال غالباً با توجه به سنشان با نقش‌هاي جديدي برخورد مي‌كنند. اين افراد كه بازنشسته مي‌شوند كار آنها از تمام وقت به وقت آزاد يا فراغت تغيير مي‌يابد. بيماري هاي مزمن بيشتر در اين سن افزايش مي‌يابد. هم زمان زيادي را از بيمار مي‌گيرد و هم همراه با فشار عصبي است. به علاوه زماني كه يك فرد پير بيمار مي‌شود ديگر اعضاي خانواده نيز بايد از او مراقبت كنند.

كارهاي گروهي اجتماعي، حمايت‌ها و پيوندهاي درون شخصي مثبت با سلامت مرتبط بوده و نتايج آن بيشتر در زندگي مشخص مي‌شود. افراد كهنسالي كه از حمايت اجتماعي بهتري برخوردارند بيشتر مي‌توانند نقش‌هاي قبلي را حفظ كنند. تغييرات بيشتر در مورد كارهاي فيزيكي است. كساني كه نمي‌توانند خود را با اين تغييرات هماهنگ كنند بخصوص در نقش‌هايي كه حمايت‌هاي اجتماعي پررنگ‌تر است تغييرات منفي برجسته‌اي در آنها بروز پيدا مي‌كند كه بيشتر مربوط به سلامتي آنهاست.

حمايت‌هاي اجتماعي مي‌تواند از طريق كارهاي گروهي رسمي و غيررسمي فراهم شود. مركز سينور، گروه‌هاي مذهبي و آژانس‌هاي داوطلب كه برنامه‌هاي اجتماعي را پيشنهاد مي‌كنند اين برنامه‌ها مثلاً شام بازديد از خانه‌هاي قديمي است. موضوع اصلي ديگري كه با اين توانايي پيوند خورده مفهوم خودمحوري است كه اصل آن را باندرورا در سال 1982 بنيان گذاري كرد. خودمحوري يك ظرفيت شخصيتي دارد كه در تغيير و كنترل رويدادها مؤثر است. افراد كهنسالي كه بيشتر از بقيه قادرند محيط اطراف خود را كنترل كنند و تغييرات دلخواهي براي خود ايجاد كنند از بقيه سلامت‌تر هستند. آنها مدت زمان طولاني‌تري مي‌توانند زندگي كنند.

بكار بردن حمايت‌هاي اجتماعي و ترقي اصول خودمحوري نه تنها به سلامتي و طول عمر كمك مي‌كند بلكه تأثير شگرفي در بهبود بيماري‌هاي آنان و پر كردن تنهايي آنان دارد. پزشكان نيز بايد جنبه‌هاي روان‌شناختي اين موضوع را بررسي كرده و جايگاه آن را توسعه بخشند.

 

چطور پزشكان مي‌توانند خودمحوري بيمار را در طول زندگي بهبود بخشند؟

1. استفاده از كارهاي گروهي براي ايجاد حمايت، تشويق و نقش‌هاي الگويي

2. تقويت روحيه‌ي بيمار براي بهبود بيماري‌اش و فعاليت‌هاي پس از بهبود

3. تشويق كردن بيمار به انجام برنامه‌هاي آموزشي و حمايتي بخصوص براي بهبود بيماري‌هاي خاص

4. ترقي فعاليت‌هاي كوتاه‌مدت براي آنها و تشويق براي انجام آن

5. ايجاد حمايت و دانش كافي براي بيمار با توجه به ترس و نگراني‌هايي كه دارد و تشويق او به شركت و يادگيري وظايف و نقش‌هاي جديد

6. كمك به بيمار تا روي مهارت‌ها و رقابت‌ها متمركز شود تا ناتواني‌ها

7. تشويق، حمايت،‌ آموزش، مراقبت‌هاي خانوادگي

 

نتيجه پرونده بيمار

دكتر دي با مددكاران مشورت كرد و دانست كه يكي از مددكاران بنام خانم جي خانم ال را مي‌شناسد. خانم جي خانم ال را به خاطر آورد. خانم جي گفت: خانم ال مثل يك رهبر با استعداد است كه مي‌تواند گروه را كاملاً درست هدايت كند. او ارتباط خوبي با پرستاران بخصوص پرستاران شيفت شب داشت و در برطرف كردن نيازهايش در بيمارستان به مشكلي برخورد نمي‌كرد. مددكاران نيز او را دوست داشتند. خانم ال در برخي از موارد به مددكاران كمك مي‌كرد. خانم جي ملاقاتي با خانم ال ترتيب داد. او در مورد خاطرات مدرسه از او سوال مي‌كرد. در ضمن خانم جي درباره‌ي حمايت از دانش‌آموزاني صحبت كرد كه در دبيرستان مشغول به تحصيل بودند اما نمي‌توانستند هزينه تحصيل را فراهم كنند و به خدمات خاصي دسترسي نداشتند. خانم ال گفت اين دانش‌آموزان همانند بچه گربه‌هايي هستند كه مدرسه قصد دارد آنها را از اتوبوس پايين انداخته و آنها را فراموش كند. درست شبيه آنچه براي خود من اتفاق افتاد. خانم ال گفت كه به برنامه‌هاي حمايتي پيوسته است و مي‌تواند خدماتي را به دانش‌آموزان ارائه دهد. در عرض چند هفته خانم ال كاملاً درگير كار شد. او با اين‌كه در ويلچر بود كارهايش را انجام مي‌داد. او در همين حال به بچه‌ها تدريس مي‌كرد. ديگر تنها و كسل نبود. او با شجاعت اين كار را آغاز كرد و شبيه ديگر افراد كهنسال توانست با غلبه بر بيماري جسمي‌اش به هدفش برسد. هنگامي كه دكتر دي را ديد داروهاي تجويز شده‌اش را پذيرفت و از آنها استفاده كرد تا در روزهايي كه كارش بيشتر است فشار زيادي را تحمل نكند.

 

خود انتقادي، استقلال، عدم تنهايي و خود خاموشي به عنوان يك تست واسطه

خلاصه

مطالعات اخير درباره‌ي جنبه‌هاي مختلف استقلال و خود انتقادي مي‌باشد كه از طريق بررسي انجمن‌هاي مختلف بدست آمده. نمونه‌اي از پاسخ‌نامه‌هاي 167‌(شامل 178 ارتباط متداول است) كه ورژن 11: MCG (مك گيل) آن را انجام داده است. پاسخ‌نامه‌ها مربوط به سوال‌هاي خود انتقادي، استقلال، عدم تنهايي و خود خاموشي است. نتايج نشان مي‌دهد كه موضوع خود انتقادي مربوط به خود خاموشي، تنهايي و نگراني است. در حالي كه استقلال هيچ ارتباطي با تنهايي ندارد. مدل واسطه نشان مي‌دهد كه سكوت و خود خاموشي ارتباط ميان خود انتقادي و تنهايي است. برخي از تفاوت‌هاي شخصي نيز به دليل همين ارتباط است. دستاوردهاي ما به طور كلي به اين ارتباط‌ها كمك مي‌كند، اما دستاوردهاي برجسته‌اي وجود دارد كه نياز است از طريق سكوت عوامل آن بررسي شود. بيشتر نتايجي كه از طريق خود خاموشي به آن اشاره شده است همانند يك گرايش است كه جهت‌گيري مناسبي براي افسردگي و تنهايي نشان مي‌دهد. پيچيدگي‌هاي عملي و تئوري انجمن‌ها ميان آسيب‌پذيري‌هاي شخصي، خود خاموشي و تنهايي قابل بحث است.

اخيراً چندين دستاورد نشان داده است كه عوامل شخصي با افسردگي مرتبط است و همچنين با مشكلات درون شخصي برجسته پيوند نزديكي دارد. اين تحقيق شامل بررسي قبلي درباره عوامل آسيب‌پذيري شخصي است.

تحقيق اخير نشان مي‌دهد كه اشخاص مجرم در پايه‌گذاري موفقيت اشخاص بزرگسال اخلال‌هايي ايجاد كردند. دانشمندان يك مدل ضميمه‌اي ايجاد كردند كه ميان اهداف شخصي و روش‌هاي تخلف آنان ارتباطي ايجاد مي‌كند. آنها شواهد اوليه‌اي براي آن فراهم آوردند كه سطح اين پيوستگي را افزايش دهد. دانشمندان نوع جرم‌ها را بررسي كردند و متغيرهاي درون شخصي را اندازه‌گيري كردند. اگرچه تفاوت جرم‌ها مربوط به مدل‌هاي قابل پيش‌بيني است. اما نشان مي‌دهد كه اين‌گونه افراد هميشه ترسان و تنها هستند. مردان ترسان بيشترين خصومت را با زنان خود دارند. ارتباط ميان رقابت‌هاي اجتماعي ظاهراً نقش مؤثري ميان نوع جرم و نوع رقابت دارد. نقش‌هاي اجتماعي نيز در اين موارد مورد بررسي‌هاي مختلف قرار مي‌گيرد.

 

گوشه‌گيري و تنهايي

صحبت‌هاي كوتاه فقط با پدر و مادر

من كاملاً احساس خستگي مي‌كنم. كودك تازه راه افتاده‌ام هرگز نمي‌خوابد و من خيلي احساس تنهايي مي‌كنم. من خودم كودكم را بزرگ كردم و نمي‌دانم مادر خوبي بودم يا نه. اما حالا هيچكس اين‌جا نيست كه به من كمك كند. سال‌ها پيش، شخصي به نام پلاس در مورد تنهايي خود گزارش‌هايي ارائه داده است. اين‌كه هيچكس او را در حل مشكلاتش كمك نكرده، گزارشي از غم‌ها و شادي‌هاي زندگي‌اش. 45درصد از مشاوره‌هاي تلفني درباره والديني است كه از تنهايي رنج مي‌برند. بيشتر آنها در جاهايي زندگي مي‌كنند كه از حمايت خانواده بهره‌مند نمي‌شوند. تقريباً نيمي از آنها تنها هستند.

زندگي خانوادگي در برهه‌اي از تغيير، آمار جدايي و طلاق بسيار بالاست. مفهوم قديمي زندگي با هم و برخورداري از حمايت يكديگر امروزه جداي از قانون است. خانواده‌ها دائماً در حال حركت هستند يا به خاطر امور مالي و يا تفريح. خانواده‌ها به دليل دست‌مزدهاي پايين با وجود داشتن فرزند از يكديگر جدا شده‌اند. بعضي‌ها هم به دليل مسائل مالي در سنين بالا صاحب فرزند شده‌اند. غيرمنتظره نيست كه برخي از والدين براي تربيت و پرورش كودكان از گروه‌هاي حمايت كننده بهره نگيرند و براي تربيت و رشد آنها از گروه‌هاي غيررسمي كه در فاميل يا دوستان وجود دارند برخوردار مي‌شوند. به طور كلي والدين كمك‌هاي پيشنهاد شده از طرف اجتماع و گروه‌هاي غيررسمي را بهترين راه براي دور كردن و از بين بردن مشكلات خود مي‌دانند. چون آنها مشكلات را درك كرده و مي‌تواند به سرعت و عملي كمك كنند اگرچه اين موضوع هم بيشتر شامل دادن و گرفتن حمايت‌هاي آموزشي است هنگامي كه به وجود آن نياز است. همچنين باعث مي‌شود خانواده خودش را قادر ببيند تا مسئوليت كار خود را به كسي وا نگذارد و به طور مستقل كارهايش را انجام دهد.

اما تحقيقات نشان مي‌دهد كه يا مشكلات بسيار پيچيده هستند و يا خانواده‌ها درست در اجتماع جاي نگرفته‌اند. زيرا از دست گروه‌هاي غيررسمي كاري بر نمي‌آيد و اغلب سودمند نيستند. تحقيقات همچنين نشان مي‌دهد كه والدين از اين گروه‌ها حمايت مي‌گيرند اما بيشتر مايلند از گروه‌هاي نيمه رسمي يا كاملاً رسمي بهره بگيرند. چون كمك از اين گروه‌ها تأثير مثبت زيادي براي كودكان داشته است. ما با توجه به گزارش پلاس مي‌توانيم بگوييم اين حقيقت وجود دارد كه والدين بدون كمك از اين گروه‌ها هم مي‌توانند با مشكلات مواجه شده و مي‌تواند خوشحالي و مراقبت كافي را خودشان براي فرزند ايجاد كنند. حمايت‌هاي خانواده بايد جهاني شود و جامعه و كشور به توسعه آن كمك كنند.

من يك مسلمان هستم. چهار فرزند دارم. در فرهنگ من طلاق وجود ندارد من بايد خودم از عهده مشكلاتم برآيم. خانواده‌ام نيز به من كمك نمي‌كنند. شوهرم نيز كمكي به من نمي‌كند. او فرياد مي‌كشد و از من انتقاد مي‌كند. من نمي‌توانم رانندگي كنم ساعت‌ها طول مي‌كشد تا فرزندانم را آماده كنم تا به خريد بروم. من دوستي ندارم.

 

دستاوردها

آمار چهل و پنج هزار تلفن داريم كه والدين گفتند كه تنها هستند و هيجده هزار تلفن كه گفته‌اند از كمبود حمايت خانواده رنج مي‌برند و اين بزرگترين دليل تنهايي است.

o 66درصد اين خانواده‌ها خودشان فرزندانشان را تربيت كرده‌اند.

o 50 درصد از آنها در مورد طلاق و جدايي اظهار نگراني كرده‌اند.

o آمار بسيار بالايي از خودشناسي عاطفي و مشكلات رواني وجود دارد. نزديك هشتاد درصد تلفن‌ها شكايت از استرس است.

o 35 درصد در مورد مسائل مالي نگراني دارند.

o 82 درصد نگراني در مورد كودكان است.

o كشمكش ميان والدين و بچه‌ها و ميان خواهر و برادران

o مسائلي در مورد كودك‌آزاري، كودك آزاري داخل و بيرون خانه

اگرچه همه والدين ممكن است تجربه تنهايي و حس انزوا را داشته باشند. آنهايي كه تنها هستند دوست دارند بيشتر از حمايت گروه‌ها برخوردار شوند. افرادي كه در اين گزارش از خود صحبت كرده‌اند پنجاه درصد تلفن‌هاي والدين تنها را تشكيل مي‌دهند. اين موضوع بايد تأكيد شود كه تنهاترين والدين كساني هستند كه اقوام و فرزندانشان آنها را رها كرده‌اند.

والدين مي‌توانند اين انزوا را از طرق مختلف جبران كنند. مثلاً با پيوندهاي فاميلي، رفت‌وآمد با دوستان، تقسيم كارهايي كه از عهده آن بر مي‌آيند. امكانات مخصوصي مورد نياز نيست.

والدين تنها با افراد كهنسالي كه هرگز ازدواج نكرده‌اند يا كساني كه طلاق گرفته‌اند موقعيت يكساني دارند تا نيمه سال 1980 بيشتر تنهايي والدين مربوط به طلاق بود. اما اخيراً تعداد مادران تنها رو به رشد بوده است. مادران تنها در بهار سال2002 اكثريت جمعيت تنها را تشكيل داده‌اند.

در پاييز 2002، 707000 خانم تنهاي خانه‌دار بيكار وجود داشت. بسياري از آنها در فقر زندگي مي‌كردند و بسياري نيز با درآمدهاي بسيار ناچيز. اگرچه طلاق مي‌تواند پيامد خوبي نيز داشته باشد و كشمكش‌هاي درون خانه را كم كند. كسي كه تنها زندگي مي‌كند و خانه‌دار است و آگاهي چنداني نسبت به عملكرد گروه‌هاي حمايت‌گر ندارد ناگزير در فقر زندگي مي‌كند.

تحقيقات نشان مي‌دهد كه انزواي اجتماعي و كمبود حمايت‌ها با درآمدهاي ناچيز ارتباط نزديك دارد. ممكن است برخي زنان هنگامي كه فرزندان كوچك دارند دوست نداشته باشند كار بيرون انجام دهند و در اين صورت از حمايت كافي دوستان و گروه‌هاي حمايت‌گر بهره بگيرند. اما براي برخي ديگر كه دوست يا گروه حمايت كننده ندارند نه تنها كار كردن مي‌تواند به معناي نجات خانواده از فقر باشد بلكه كانال‌هاي ارتباطي را باز مي‌كند. با اين گاهي اوقات موانعي هم در محل‌هاي كار وجود دارد. برخي افراد (زنان) نيز تصور مي‌كنند كار كردن بيرون خانه با سلامتي جسمي و روحي فرزندشان مغاير است. بعضي زنان بر اين باورند كه پول و آسايش فرزندان (بخصوص جايي كه دوست يا فاميلي وجود ندارد) بسيار مهم و ارزشمند است. آنها معتقدند پول و رفاه در هر موردي مي‌تواند در زندگي مؤثر واقع شود. آنها مي‌توانند براي كودك پرستار استخدام كنند، او را به مسافرت ببرند و امكانات مناسبي برايش فراهم كنند.

هنگامي كه من همسرم را ترك كردم با مشكلات زيادي روبرو شدم. من دوست داشتم كار كنم اما نمي‌توانستم شغلي پيدا كنم، نمي‌توانستم اجاره منزلم را كه 180 دلار بود بپردازم. من از زندگي كردن با او متنفر بودم. او با من و بچه گربه‌هايم رفتار بدي داشت. اما گر مي‌دانستم با چنين مشكلاتي روبرو خواهم شد ممكن بود همان‌جا مي‌ماندم.

در اين تحقيق بيش از سه پدر و مادر در مورد مسائل مالي خود صحبت كردند. تأثير درآمد پايين روي تنهايي والدين نمي‌تواند ارزيابي شود. در شرايط انزوا، به عنوان مثال اين شرايط توانايي دسترسي به امكانات ورزشي و اوقات فراغت را كاهش مي‌دهد. انجام كارهاي داوطلبانه و يا زندگي در يك جامعه دلخواه نيز از همين اثرات است. كساني كه درآمد پايين دارند و يا از حمايت دوستان و گروه‌هاي حمايتي برخوردار نمي‌گردند نمي‌توانند در شرايط مناسبي فرزند خود را بزرگ كنند. فرصت براي ملاقات و صحبت با ديگر والدين محدود بود.

فورد و ميلر(1998) پيشنهاد كردند كه والدين تنها تقريباً وقت بيشتري را با فرزندانشان سپري مي‌كند و سعي مي‌كنند با برنامه‌ريزي و حذف خرج اضافه براي خود از فرزندانشان در مقابل فقر حمايت بيشتر كنند. اما كساني هستند كه حاضرند سختي را تحمل كنند و با استرس شرايط فقر دست و پنجه نرم كنند اما همسري نداشته باشند تا در تصميم‌گيري‌ها و مسئوليت‌ها با او شريك باشند. آنها بيشتر تمايل دارند از حمايت گروه‌ها استفاده كنند.

 

تأثير انزوا در كودكان

من واقعاً در مورد بدزباني پسرم ناراحتم. او از طريق زبان فحاشي نمي‌كند اما هر بار چندين ليوان مي‌شكند. او از 18 ماه پيش مشكلات رفتاري بدي پيدا كرده است. اما در مدرسه رفتار خوبي دارد. من احساس مي‌كنم او را خوب تربيت نكرده‌ام.

دوستان، همسايگان و اقوام مي‌توانند منابع حمايتي مناسبي براي مراقبت و به آرامش رساندن كودكان در خانواده باشند. والر در سال 1980 دريافت كه اغلب ارتباط‌هايي كه يك مادر با دوستانش دارد به علت رفع و پيدا كردن راه حلي است براي مشكلاتي كه با فرزندش دارد. او سعي نمي‌كند از مهارت‌هاي آنها استفاده كند. هنگامي كه والدين برخوردهاي اجتماعي‌شان با ديگر افراد زياد مي‌شود و از تجربه آنها استفاده مي‌كنند رفتارشان با فرزندانشان جنبه مثبتي پيدا مي‌كند. گوشه‌گيري‌هاي اجتماعي به عنوان يك عامل خطر براي بدرفتاري كودكان تلقي مي‌گردد. اگرچه از يك طريق هم با كمبود حمايت از طرف خانواده، فشار عصبي زياد، عزت نفس پايين، طرد شدن از جامعه ارتباط مستقيم دارد. همه ما مي‌دانيم كه سلامت يك كودك نه تنها با اعتماد به نفس والدينش ارتباط دارد بلكه با محل زندگي و جايي كه او رشد مي‌يابد مرتبط است. جايي كه والدين گوشه‌گيري اجتماعي دارند اين خطر وجود دارد كه والدين يا كودكان قادر نيستند از حمايت سيستم‌هاي حمايتي بهره‌مند گردند.

در اين تحقيق تأثير گوشه‌گيري اجتماعي در كودكان ارزيابي شده است. اين ارزيابي بيشتر در مورد كودكاني است كه والدين آنها در مورد پرخاشگري و افسردگي فرزندان خود نگراني دارند. نزديك به هفت هزار نفر درباره‌ي سطوح فشار عصبي و پرخاشگري فرزند صحبت كردند. آنچه از اين تحقيق بر مي‌آيد آن است كه وضعيت سلامت روحي خانواده در گروه ارتباط با گروه‌هاي حمايت‌گر و برخوردهاي مثبت اجتماعي است. هنگامي كه يكي از والدين يا هر دوي آنها از جامعه و ارتباط با آن دور مي‌شوند سلامت روحي فرزندان تحت‌تأثير آن دچار خطر مي‌شود.

هنگامي كه افراد با يكديگر ارتباط دارند بخصوص افرادي كه از نظر سني تقريباً با هم برابرند مي‌توانند استعدادها و قابليت‌هاي خود را به خوبي كشف نمايند و در يك محيط برابر به رقابت بپردازند. فقدان يك دوست يا يك خويشاوند نزديك كه فرزندان ارتباط نزديكي با او برقرار كنند مخصوصاً در سنين نوجواني و جواني منتهي به استرس و عزت نفس پايين مي‌گردد نبودن دوست و دوستي نكردن منتهي به تنهايي، طردشدگي و اختلالات اجتماعي مي‌شود.

نگراني والدين در مورد نداشتن فاميل و دوست مناسب در سطوح بالاتر منجر به سوء رفتار در كودكان مي‌شود. نزديك 25 هزار پدر و مادر در مورد رفتار بد فرزندانشان صحبت كردند. احساسات طردشدگي و اختلالات رواني با هم مرتبط هستند.

o سوء رفتار

درگيري با خواهر و برادر 14% سيگار كشيدن5% فرار 3%

درگيري با والدين 47% استفاده از مواد مخدر7%

درگيري با دوستان 5% فكر فرار از خانه5%

درگيري با اعضاي خانواده3% الكل5%

درگيري با پدر خوانده يا مادرخوانده4% دزدي 7%

 

o موقعيت روان

فشار عصبي22% پرخاشگري19% عصبانيت31% محروميت3%

 

جستجوي براي كمك

من خيلي افسرده بودم چون هيچ حامي نداشتم. من دنبال كمك بودم. به نظر مي‌رسيد آنها بيشتر به فكر قضاوت بودند تا حمايت از من. من دوست داشتم با اعتماد به نفس كافي به حل مشكلاتم بپردازم.

هنگامي كه والدين با مركز مشاوره در اين باره صحبت مي‌كردند به اين نكته نيز اشاره كردند كه يكي از مشكلات بزرگي كه وجود دارد روش درست كمك گرفتن از دوستان و گروه‌هاي حمايتي است. نوع بيان احساس درست كه هم شامل فرزندان مي‌شود و هم شامل والدين. اگر والدين درست از اين فرصت‌ها استفاده نكنند دچار شكست مي‌شوند و به دنبال آنها چنين شرايطي براي فرزندانشان ايجاد خواهد شد. والدين در مورد اين‌كه چطور مي‌توان از حمايت‌ها در طولاني مدت و پي‌درپي استفاده كرد سوال مي‌كردند. هنگامي كه ما خدماتي را كه والدين استفاده كرده بودند تجزيه و تحليل كرديم و بدين نتيجه رسيديم كه آمار بالايي از برخوردها مربوط به خدمات اجتماعي است.

 


چگونه مي‌توان گوشه‌گيري را كاهش داد؟

سرمايه‌گذاري به منظور اصلاح اجتماع به صورت عملي

كار پيدا كردن، خانه داشتن و پرستار بچه داشتن همه از چيزهايي است به بهتر شدن زندگي كمك مي‌كند. كسي كه كار مي‌كند درآمد دارد و برخوردهاي اجتماعي‌اش با توجه به نوع كارش بيشتر از يك فرد بيكار است. كسي كه خانه دارد احساس امنيت بيشتري دارد. پرستار نيز مي‌تواند در بزرگ كردن و كنترل كودك به والدين او كمك كند. پس فرد از زندگي لذت بيشتري مي‌برد و اين موارد راه‌هاي انتخابي ديگري برايش باز مي‌كند. مثلاً شيوه زندگي‌اش نسبت به كسي كه درآمد پايين دارد عوض مي‌شود.

هنگامي كه زنان بيشتر و بيشتر به محيط‌هاي كاري مي‌روند مي‌توانند با كسب تجربه از مادران ديگر راه‌هاي تربيتي موفق‌تري كسب كنند. مثلاً آنها مي‌توانند فرزندان خود را با همديگر به پارك‌هاي بازي بگيرند. يا جلساتي كه با همسايگان گذاشته مي‌شود تا مسائل شبيه را حل كنند.

ما از برنامه‌هايي كه موجب توسعه استعدادها مي‌شود استقبال مي‌كنيم، چه در جامعه و چه در مدارس. والدين نيز اين موضوع را بسيار ساده‌تر از حمايت گروهي تلقي مي‌كنند و هم والدين و هم دانش‌آموزان علاقه دارند در اين مورد اطلاعاتي كسب كنند. اگرچه بدون سرمايه‌گذاري و برنامه‌ريزي بهره گرفتن غيرممكن است.

 

بررسي سرمايه‌هاي اجتماعي

يك عنصر كليدي در توسعه مكانيسم‌هايي با محور حمايت چه از نظر عاطفي و چه از نظر اجتماعي سرمايه‌گذاري است. از اين طريق مي‌توان ميان آموزش مدرسه با آموزش اعضاي ديگر خانواده به طور يكسان مقايسه‌اي انجام داد. اگر پيوند ميان جامعه، مدرسه و اعضاي خانواده قوي و درست باشد منابع مورد نياز به راحتي قابل دسترس مي‌شود. سرمايه اجتماعي موجب توسعه دانش‌آموز هم مي‌شود. اين سرمايه پيوندها را نيز محكم مي‌كند.

 

نتيجه

پس يكي از كارهاي مهم ايجاد كتاب‌هاي آموزشي است و نوع درست آموزش از طريق آموزگاراني كه روش مناسبي براي آموزش دارند. نقش خانواده نيز در پيشبرد اين هدف بسيار مهم است. موضوعي كه بيش از هر چيز در اين گزارش تكرار و تأكيد شد حمايت بود. حمايت خانواده، دوست، فاميل و همسايه و اين‌كه چقدر همه اين موارد در كاهش استرس نقش مؤثري دارد و والديني كه با استفاده از آن مي‌توانند بهترين كارها را براي فرزندانشان انجام دهند. انجام برخي آموزش ها در منزل است. پر كردن برخي از اوقات فراغت كه با نظارت والدين انجام مي‌پذيرد. تمام اين مسائل به اعتماد و باور والدين بر مي‌گردد اين‌كه آنها با حضور خود در جمع‌هاي موردنظر و صرف وقت و هزينه سعي در انجام هرچه بهتر وظيفه خود داشته باشند. در مناطق مختلف و در شرايط گوناگون والدين بايد با توجه به خدماتي كه در اختيار آنها قرار دارد به پيشرفت‌هاي كودك فكر و در نهايت و عمل كنند نه اين‌كه فقط منتظر كمك گروه‌هاي حمايت كننده باشند.

ترديدي وجود ندارد كه اعتماد بچه‌ها براي بهبود آموزش با خدمات شايان اعضاي خانواده ارتباط مستقيم دارد. البته اين خانواده‌ها هستند كه اين اعتماد مثبت را در فرزندان ايجاد مي‌كنند. برخي خانواده‌ها براساس نوع خدمات اين اعتماد را ايجاد مي‌كنند. يكي از عناصر ضروري نيز تغيير در بعضي برنامه‌هاست. براي استفاده از برخي برنامه‌ها سرمايه مالي حرف اول را مي‌زند.

نماينده بچه‌ها، خانواده‌ها و افراد جوان مي گويند: اين دولت است كه بايد براي پيشرفت و بهبود كار خدمات ويژه‌اي ارائه داده و آن را سرپرستي و كنترل كند. افرادي كه شناخت كافي در اين موضوع دارند نيز بايد انگيزه و اشتياق لازم را در افرادي كه شناخت كافي ندارند ايجاد كنند. ما مي‌دانيم كه سازمان‌هاي اداري نقش حياتي در ارائه اطلاعات مناسب ارائه مي‌دهند. پس دريافتيم كه دولت مي‌توانند ايجاد كننده اصلي رساندن خدمات به كودكان باشد. همچنين خانواده‌ها و افراد جوان. آنها مي‌توانند پيشنهادهاي مردم را كارشناسي كرده و پيشنهادهاي مناسب را بكار گيرند..

همه ما اميدواريم كه جامعه بعنوان يك مقايسه برتر و درست و يك با داشتن سطوح مختلف بتواند به اهدافي كه اشاره شد جامه‌ي عمل بپوشاند و خدمات را با توجه به نوع مليت و منطقه بجا و درست ارائه كند. اميدواريم كه در بيشتر مناطق حتي نقاط فقيرنشين كشورها خدمات مشاوره‌اي مناسب عرضه گردد. عناصر ضروري بايد وجود داشته باشد تا بتوان به هدف موردنظر رسيد.

 

پيشنهادها

آنچه والدين از خدمات مشاوره‌اي مي‌خواهند.

خدمات مشاوره‌اي پلاس همواره با والدين مشاوره مي‌كند و راهكار ارائه مي‌دهد. همه به كساني كه از آن استفاده مي‌كنند و هم به كساني كه بي‌تفاوت از كنار آن مي‌گذرند. هنگامي كه بخشي از كارهاي گروهي خانواده منجر به آرامش و دور هم گردآمدن اعضاي خانواده مي‌گردد و ارتباط‌ها را بيشتر مي‌كند چه نيازي است كه به خدمات خارج از خانه چشم بدوزيم. خدمات مشاوره‌اي پلاس در مورد نيازهاي افراد سوال مي‌كند و سعي مي‌كند با توجه به آن به فرد كمك كند. تمام مشاوره‌ها نشان مي‌دهد كه والدين ايده‌هاي مشخصي در مورد اين‌كه چطور بايد پيشرفت كرد دارند.

اينها شامل

حمايت كنندگان و نظريه‌پردازان بايد شناخت كافي ارائه كنند در اين مورد كه والدين كليه پيامدهاي اصلي و مثبت براي فرزندانشان هستند. اولين و بهترين كساني كه اولين و بهترين نمره را در ارائه خدمات به فرزندان مي‌گيرند والدين آنها هستند.

تأثيرپذيري، تنظيم و ترتيب، مسئوليت‌ها و خدمات انعطاف‌پذير، هماهنگي با نيازهاي خانواده و انجام كار براي رفع آن، خدمات بايد براساس جامعه، منطقه و استقبال از آن باشد.

والدين بايد خود را درگير اين مشغله‌ها كنند تا بتوانند از كنترل آن برآيند. والدين بايد بيشتر به فكر خدمات مشتركي باشند كه به طور طبيعي در بيشتر خانواده‌ها وجود دارد نه استثناهايي كه ممكن است پيش آيد. پيغام‌هاي والدين بايد در رسانه‌ها گفته شود و ايده‌هاي مثبت آن تقويت شود.

صداي نگران برخي از والدين در مورد هزينه‌هاي سنگين دسترسي به خدمات بود. فكر هزينه‌ها و تأمين آن براي سفرها، كلاس‌هاي آموزشي، تفريح بخصوص در مناطق روستايي موجب آزار آنها مي‌شود. پس بايد توجه بيشتري به قشر كم درآمد جامعه داشت.

شركت در كارهاي گروهي نياز به آموزش دارد بخصوص كارهاي حرفه‌اي تا كيفيت كار را بالا رود. نظارت بر كار و صرف وقت كافي به پيشرفت كار كمك مي‌كند. خدمات ارائه شده براساس سن و آموزش، سلامت جسمي و روحي افراد است. سطوح مختلف حمايت‌ها وابسته به نيازهاي شخصي است.

 http://daneshjooqom.4kia.ir/

 

 

انتشار : ۸ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم

تعليم و تربيت در سيره پيامبراعظم


تعليم و تربيت در سيره پيامبراعظم(ص)

بطور كلي اولين گام در جهت پيشرفت در هر جامعه «تعليم و تربيت» درست است. تعليم و تربيت درست، همان چيزي است كه در گفتار مردم به آن «فرهنگ صحيح» گويند. ملّتي با فرهنگ است كه درست آموخته باشد و در اين راستا به تربيت صحيح دست پيدا كرده باشد. تمام پيامبران مبعوث شده‌اند تا انسان‌ها را تربيت كنند و آموزه‌هاي لازم را به آنها بياموزند. قرآن كريم در مورد هدف از رسالت اشرف مخلوقات و خاتم پيامبران يعني پيامبر اسلام(ص) چنين مي‌فرمايد: او كسي است كه در ميان جمعيّت درس نخوانده، رسولي از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مي‌خواند و آنها را تزكيه مي‌كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مي‌آموزد و مسلّماً پيش از آن در گمراهي آشكاري بودند.

در اين آيه به سه وظيفه‌ي پيامبراكرم(ص) اشاره شده است:

  1. ابلاغ آيات الهي به مردم
  2. تهذيب و تزكيه‌ي نفوس
  3. تعليم كتاب و حكمت

ما در اين نوشتار برآنيم تا روش‌هاي عملي پيامبراكرم(ص) را در مورد تعليم و تربيت بيان كنيم تا با سيره‌ي پيامبراعظم(ص) آشنا شويم و در مورد خود و ديگران آن را به كار ببنديم. بنابراين ابتدا در مورد تعليم و سپس در مورد تربيت و شيوه‌هاي تربيتي پيامبر(ص) مطالبي را بيان مي‌نماييم.

 

تعريف تعليم

تعليم مصدر باب تفعيل و به معناي آموختن و ياددادن است كه وظيفه‌ي پيامبراكرم است. سوالي كه در اين‌جا مطرح است اين است كه پيامبراكرم(ص) چه چيزي را به مردم مي‌آموزد؟ جواب اين سوال در آيه2 از سوره‌ي جمعه آمده است كه مي‌فرمايد به آنان (مردم) كتاب و حكمت مي‌آموزد. پس پيامبر(ص) كتاب يعني قرآن حكمت را به مردم مي‌آموزد.

 

فرق بين كتاب و حكمت

در مورد فوق بين كتاب و حكمت مفسران مطالبي به شرح زير بيان كرده‌اند:

1. منظور از تعليم كتاب بيان الفاظ و تفسير معاني مشكل و مشتبه آن است، در مقابلش تعليم حكمت است كه عبارت از معارف حقيقي كه قرآن متضمن آن است.

2. كتاب اشاره به قرآن و حكمت اشاره به سخنان پيامبر(ص) و تعليمات اوست كه سنّت نام دارد.

3. كتاب اشاره به اصل دستورات اسلام و حكمت اشاره به فلسفه و اسرار آن دارد.

 

تعريف تربيت

تربيت در لغت از ريشه «ربو» به معناي افزايش و نم و پرورش است. ربا نيز از همين ريشه است.

تزكيه و تربيت هر دو به يك معنا است، ولي از نظر قرآن تزكيه مربوط به جنبه‌هاي روحي و تربيتي مربوط به جنبه‌هاي جسمي است.

علامه طباطبايي در مورد تزكيه مي‌فرمايد: كلمه تزكيه كه مصدر «يزكيهم» است مصدر باب تفعيل است و مصدر ثلاثي مجرد آن «زكات» است كه به معناي نمو صالح است نموي كه ملازم خير و بركت باشد، پس تزكيه‌ي مردم توسط پيامبر(ص) به معناي آن است كه ايشان را به نموي صالح رشد دهد، اخلاق فاضله و اعمال صالحه را عادتشان كند در نتيجه در انسانيت خود به كمال برسند و حالشان در دنيا و آخرت استقامت يابد، سعيد زندگي كنند و سعيد بميرند.

واژه‌ي تربيت در دو مورد در قرآن آمده است كه مربوط به جسم است، يكي در سوره‌ي شعراء آيه‌ي18 كه در مورد تربيت موسي توسط فرعون است و ديگري آيه24 از سوره اسرا كه در مورد تربيت جسمي كودك توسط والدين است. واژه‌ي تزكيه در قرآن فقط در مورد جنبه‌هاي روحي به كار رفته است، مانند سوره‌ي شمس آيه‌ي8، پس كار پيامبر(ص) تربيت روحي انسان‌هاست كه همان انسان‌سازي است. خداوند زمينه‌ي رشد اخلاقي را در فطرت انسان قرار داد و عقل و وحي را نيز مؤيّد آن قرار داده است تا انسان به سعادت برسد. تربيت يك معناي اصطلاحي دارد و آن اين است كه: «تربيت يعني هر چيزي را از مرتبه‌ي استعداد و قابليت به مقام فعليت رساندن و كمالات لائق به او بخشيدن.»

به عبارت ديگر تربيت يعني شكوفا نمودن استعدادهاي مختلف در زمينه‌هاي مختلف، از نظر تعاليم اسلامي همه‌ي قابل تربيت و اصلاح هستند. پيامبراكرم(ص) در سيره عملي خود از اعراب جاهلي با اخلاق جاهليت، مردان بزرگي مانند ابوذر غفاري تربيت و به جامعه عرضه نمود.

امام خميني(ره) مي‌فرمايد: اصل آمدن پيغمبر براي آموزش و پرورش بوده است، آيات را تلاوت كند، به همه علوم به طور آيه نظر بشود آيات را تلاوت كند بر ايشان و تزكيه كند آنها را، تطهير كند نفوس را تعليم كند، بعد از اين‌كه تطهير كرد يعلمهم الكتاب و الحكمه.

 

انواع تربيت در سيره پيامبراكرم(ص)

بطور كلي تربيت در اسلام بر دو نوع است؛ 1. تكويني 2. تشريعي

1. تربيت تكويني: يعني اضافه وجود به تمام ماهيات ممكنه و آنها را بواسطه اسباب و مقدماتي كه به آنها احتياج دارند از مرتبه‌ي قابليت به مقام فعليت رساندن.

اين‌گونه تربيت بر تمام موجودات عالم جريان دارد و همه از اين نوع تربيت بهره‌مند مي‌شوند. بعنوان مثال خداوند متعال دانه را خلق فرمود، اين دانه استعداد دارد كه درختي تنومند شود. خداوند اسبابي را جهت اين دانه اعم از هوا، خاك، آب و ... فراهم فرمود تا اين دانه بتواند درخت گردد. در اين ميان نقش مربيگري به عهده باغبان است. در انسان‌ها نيز خداوند وسايل رشد مادي و معنوي را قرار داد و نقش مربيگري را به عهده‌ي والدين و معلم قرار داد تا آنها فرزندان و دانش‌آموزان خود را به سوي كمال هدايت كنند، پس زمينه‌ي رشد را خداوند متعال در همه قرار داده است و همه را با فطرت الهي خلق فرموده است اين والدين يا معلم يا محيط يا دوست و يا خود شخص است كه با گناه اين فطرت سالم خويش را آلوده مي‌كند.

2. تربيت تشريعي: عبارت است از تكميل نفوس انساني بواسطه‌ي معارف حقه و صفات پسنديده و اعمال شايسته كه موجب سعادت اخروي و دنيوي است.

همه‌ي مردم مي‌توانند بنده‌اي شايسته براي خداوند گردند، ولي بايد تربيت شوند، اين استعداد در همه وجود دارد. خداوند متعال معارف حقه و صفات پسنديده و اعمال شايسته را در قرآن بيان فرموده و از طريق وحي بر پيامبراكرم(ص) ارسال و حضرتش را مأمور به ابلاغ اين حقايق جهت تربيت و تكميل نفوس فرموده است. تربيت تشريعي به وسيله‌ي كتاب خدا و توسط پيامبر و ائمه‌اطهار(ع) انجام مي‌گيرد.

تربيت تشريعي از اهميت خاصي برخوردار است و انسان هميشه بايد در تكميل نفس خود بكوشد و حتي لحظه‌اي از تربيت خويش غافل نشود كه تمام بدبختي‌ها و شقاوت‌ها بر اثر تربيت نشدن نفس و روح انسان است. پيامبران جهت تربيت انسان‌ها مبعوث شدند و امامان نيز همين راه را دنبال نمودند.

اين‌كه مي‌گويند با نفس مبارزه كنيد، يعني نفس خود را تربيت نموده و مؤدّب به آداب شرعي نماييد. انسان وقتي متكامل مي‌شود و به سعادت مي‌رسد كه نفس خود را تربيت نمايد و در اين تربيت خودسرانه عمل نكند، بلكه بايد طبق قانون اسلام و رهنمودهاي پيامبراكرم و امامان معصوم(ع) باشد. اگر چنين نباشد هرگز روي سعادت را نخواهد ديد.

 

لوازم تربيت در سيره‌ي پيامبراكرم(ص)

بطور كلي در تربيت چند چيز لازم است:

  1. وجود مربي يا تربيت كننده
  2. قابليت تربيت شونده
  3. مبارزه با آفات تربيت
  4. انتخاب الگو

 

وجود مربي يا تربيت كننده

اگر مربي نباشد تربيت انجام نمي‌گيرد، اگر در كشتزار، تربيت كننده‌اي بنام باغبان نباشد، هرگز محصول بدست نمي‌آيد و اگرا نسان‌ها مربي نداشته باشند هرگز به سعادت نمي‌رسند. مربي بي‌چون و چرا در تربيت تكويني و تشريعي ذات پاك خداوندي است. چون او خالق و ما مخلوقيم، بقيه هرچه است اسباب وصول به تربيت هستند. پس مربي حقيقي و مرشد واقعي همان خداوند كريم است ولي ذات باريتعالي جهت اين امر مهم پيامبران را ارسال فرمود و قانون تربيت را در قالب وحي بر آنها نازل كرد تا آنها براي مردم قرائت و آن قوانين را در جامعه پياده نمايند و خود در مرحله‌ي دوم، مربي براي مردم باشند، پس مربي‌هاي بشر به تربيت اولويت‌ها عبارتند از:

  1. خداوند متعال
  2. پيامبران
  3. ائمه‌اطهار
  4. علماء و دانشمندان با تقوا

البته تربيت كننده‌هاي ديگري هم در مرحله پايين‌تر از اين سلسله وجود دارند كه جهت اختصار به آنها اشاره نمي‌شود. نكته مهمي كه در اين قسمت قابل توجه است، اين است كه انسان هرگز نبايد از مربي جدا شود و نبايد طوري عمل كند كه مربي از او جدا شود، جدا شدن تربيت كننده از تربيت شونده مساوي با نابودي است، همان‌گونه كه جدا شدن باغبان از گياه و چوپان از گوسفند موجب نابودي آنها مي‌شود.

و لذا هميشه بايد به ياد خدا باشيم و با ياد او زندگي كنيم تا اين اتصال و ارتباط محفوظ باشد. قرآن توصيه مي‌كند زياد به ياد خدا باشيد. «يا ايّها الذينَ آمنوا اذكُروا الله ذِكراً كثيراً؛ اي كساني كه ايمان آورده‌ايد خدا را بسيار ياد كنيد و در دنباله آيه مي‌فرمايد: و صبح و شام او را تسبيح گوييد.

انسان بايد با ياد خدا و با يادآوري نعمت‌هاي او اتصال خود را با خداوند حفظ كند، البته نتيجه‌ي اين اتصال عبادت و بندگي و دوري از گناه و معصيت است كه همان تربيت اسلامي است.

خداوند در قرآن توصيه مي‌كند كه نعمت‌هاي الهي را بياد بياوريد، پر واضح است كه نتيجه‌ي يادآوري نعمت‌هاي الهي درك عظمت و قدرت خداوند و ضعف خويشتن است كه اين امر باعث عبادت و بندگي مي‌شود. در سوره‌ي فاطر مي‌فرمايد: «اي مردم به ياد آوريد نعمت خدا را بر شما آيا آفريننده‌اي جز خدا هست كه شما را از آسمان و زمين روزي دهد؟ هيچ معبودي جز او نيست با اين حال چگونه به سوي باطل منحرف مي‌شويد.»

 

 

اثرات تربيتي به ياد خدا بودن

1. باعث رستگاري مي‌شود

قرآن مي‌فرمايد: «خدا را بسيار ياد كنيد، شايد رستگار شويد.»

 

2. ياد خدا به انسان بينايي و روشنايي مي‌بخشد.

قرآن در اين زمينه مي‌فرمايد: «پرهيزكاران، هنگامي كه گرفتار وسوسه‌هاي شيطان شوند به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مي‌افتند و (در پرتو ياد او راه حق را مي‌بينند) و بينا مي‌شوند.

 

3. ياد خدا باعث آرامش دل‌ها است.

«الا بذكر الله تطمئن القلوب؛ آگاه باشيد با ياد خدا دل‌ها آرامش مي‌يابد.»

 

4. در آسمان‌ها فرشتگان به ياد انسان‌ها مي‌افتند

ابوذر مي‌گويد وارد مسجد شدم و به حضور پيامبر(ص) رسيدم به من فرمودند: «بر تو باد كه قرآن را تلاوت كني و خدا را بسيار ياد نمايي كه اين سبب مي‌شود كه در آسمان‌ها فرشتگان ياد تو كنند و نوري است براي تو در زمين.»

 

5. باعث بركت، حضور فرشتگان، فرار شياطين مي‌شود

امام صادق(ع) مي‌فرمايند: «خانه‌اي كه در آن تلاوت قرآن شود و ياد خدا گردد، بركتش افزون خواهد شد. فرشتگان در آن حضور مي‌يابند و شياطين از آن فرار مي‌كنند و براي اهل آسمان‌ها مي‌درخشد، همان‌گونه كه ستاره‌ي درخشان براي اهل زمين.»

 

منابع و مآخذ

1. قرآن كريم، سوره جمعه آيه2

2. طباطبايي، علامه محمدحسين، ترجمه الميزان، ج19، ص447، چاپ دفتر انتشارات اسلامي

3. مكارم شيرازي، آيت‌الله ناصر، تفسير نمونه، ج24، ص107، چاپ مدرسه امام اميرالمؤمنين قم

4. لوئيس معلوف، المنجد، ترجمه مصطفي رحيمي‌نيا، ج1، ص344، انتشارات صبا

5. طيب، آيت‌الله سيدعبدالحسين، اطيب البيان، ج1، ص99، انتشارات بنياد فرهنگ اسلامي

6. امام خميني، آيت‌الله سيدروح‌الله، در ديدار با فرهنگيان، مجله پيوند انجمن اوليا و مربيان جمهوري اسلامي ايران، شماره53، اسفند62، ص323

 http://daneshjooqom.4kia.ir/

انتشار : ۸ آبان ۱۳۹۵

برچسب های مهم


دفتر فنی دانشجو

توجه: چنانچه هرگونه مشكلي در دانلود فايل هاي خريداري شده و يا هر سوال و راهنمایی نیاز داشتيد لطفا جهت ارتباط سریعتر ازطريق شماره تلفن و ايميل اعلام شده ارتباط برقرار نماييد.

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما